0

برشی_از_یک_کتاب

 
rezaha44
rezaha44
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1396 
تعداد پست ها : 4589
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:برشی_از_یک_کتاب
سه شنبه 27 تیر 1396  7:40 PM

وقتی برای رفتن به هر جایی خلوت ترین و دور ترین خیابان را انتخاب میکنی

وقتی که به پشت در میرسی و سیل کفش های میهمان ها را میبینی و بدون معطلی سر خرت را کج میکنی و میزنی به جاده تا آب ها از آسیاب بیوفتد و خانه هم به مانند خیابان دم دم های چهار صبح خلوتِ خلوت شود

وقتی قید همه ی دوست داشتنی هایت را از بیخ و بُن میزنی

وقتی به هر کاری متوسل میشوی تا دورهمی هایت را بپیچانی و وارد شلوغی بیش از دو نفر نشوی

وقتی سفیدی زیاد اذیتت میکند

وقتی چشمانت همیشه ی خدا پشت یک عینک دودی بی مروت قائم میشود

 

وقتی آنقدر عمیق و مستاصل نفس میکشی که سوپر مارکتی سر محل هم میفهمد که یک چیزی درست نیست !

وقتی هیچ آغوشی بی منظور باز نمیشود

یعنی یک جای کار می لنگد ، یعنی دیر یا زود جایی از نفس خواهی افتاد ، یعنی اینکه وارد شدن به طوفان نزدیک تر از هر موقع دیگری است.

و بدین ترتیب است که ذره ذره ته میکشیم

ذره ذره ، ارام آرام

 

#پويان_اوحدى

زندگی وزن نگاهیست 

که در خاطره ها می ماند 

                                                                         سهراب سپهری 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها