چرا عالمان دین، اسلام را بر اساس زمان و به روز عرضه نمیکنند؟
پنج شنبه 18 آذر 1395 2:51 PM
شاید این پرسش مطرح شود که اسلام دین خاتم است و احکام و دستوراتش جنبه ی جاودانگی دارد و باید همان طوری که از روز اوّل (صدر اسلام) بوده برای همیشه باقی بماند، به عبارتی یک پدیده ثابت و لا یتغیر است، ولی زمان به خودی خود متغیر و کهنه می شود؛ طبیعت زمان اقتضای دگرگونی دارد و هر روز اوضاع و احوال و شرایط جدید خلق می کند که با شرایط پیشین کاملاً مغایر است. بر این اساس؛ چگونه ممکن است چیزی که در ذات خود ثابت و لا یتغیر است، با چیزی که در ذات خود متغیر و سیال است توافق و هماهنگی داشته باشد؟ برای حل این مسئله جواب ها و راه حل های متعددی ارایه شده است به نظر می رسد «نظریه ی اندیشه مدون» استاد هادوی تهرانی جامع ترین و علمی ترین نظریه ای است که به گونه ای علمی به تمام ابعاد این مسئله پرداخته است. «اندیشه ی مدون» بر این باور است که بر اساس مبانی و اهدافی که دین برای ما تعریف کرده و با شناختی دقیق از زمان و مکان می توانیم ساز و کاری کار آمد مطابق با نیاز جامعه و جهان در تمام ابعاد آن از دین عرضه کنیم. این نظریه بر این اعتقاد است که تمام تعالیم اسلامی در حوزه ها و ابعاد مختلف جامعه دارای یک سیستم هماهنگ و کاملاً به هم مرتبط هستند.
بنابراین، ما می توانیم بر اساس جهان بینی اسلامی و اهدافی که دین در هر بخش از جامعه تعریف نموده، ساز و کاری علمی و برتر از دین عرضه نماییم.[1]
برای آگاهی بیشتر شما، در زیر خلاصه ی نظریه ی اندیشه ی مدون بیان شده است:
علما بر اساس نیازهاى زمان و مکان خود به طرح مباحث مىپرداختند و در زمان آنها نیازى به طرح اسلام به صورت یک نظام سیستمى وجود نداشت. اما امروز این بحث مطرح است.
نقطهى کلیدى در نظریهى اندیشهى مدون در اسلام این است که اسلام در هر زمینه از زمینههاى حیأت بشر،مجموعهاى مرتبط از مفاهیم را عرضه کرده است. این مفاهیم اختصاص به زمان و مکان خاصى ندارد و به تعبیر شهید مطهرى ثابت و به تعبیرى که ما این جا بکار مىبریم، جهان شمول است. اقتصاد، سیاسیت، تربیت، قضاء و... هر کدام زمینهاى از حیات بشر هستند که بر اساس این نظریه، اسلام در هر یک از آنها مجموعهاى مرتبط از مفاهیم را عرضه کرده است. در این جا براى روشن شدن مطلب، تطبیق نظریه را بر زمینهى اقتصاد توضیح مىدهیم، و با اصطلاحات فلسفه، مبانى، اهداف مکتب و... که در این نظریه بکار مىروند، آشنا مىگردیم.
فلسفه
مىدانیم اسلام داراى یک سرى اعتقادات است که باور به آنها، در رسیدن انسان به هدف مطلوب (هدفى که براى آن خلق شده)، دخالت دارد. بحث در امور اعتقادى از نوع بحثهاى فلسفى و کلامى است؛ یعنى آنها از حقایق هستند. این مفاهیم اعتقادى با مفاهیم دیگر بشرى در زمینههاى مختلف حیات، ارتباط دارند و در آنها نمود پیدا مىکنند. بخشى از آنها با مفاهیم اقتصادى مرتبط است. مثلاً در اعتقادات، خداوند را صاحب صفاتى مىدانیم و آن صفات را به دو دسته تقسیم مىکنیم: أ. صفات ذات. ب. صفات فعل. یکى از صفات فعل «رازق» است. خدا روزى دهندهى مخلوقات خویش است. بحث در مورد صفات خداوند، یک بحث کلامى است و صبغهى کلامى و اعتقادى دارد. اما همین بحث اعتقادى با اقتصاد ارتباط پیدا مىکند و در آن نمود مىیابد. اقتصاد در یک تعریف ابتدایى، دانشى است که در مورد منابع کمیاب سخن مىگوید. و مراد از منابع کمیاب، منابعى است که اگرچه همهى ابناى بشر نمىتوانند بى حد از آنها استفاده کنند ولى به هر حال در حیات بشر دخالت دارند. این منابع در یک معناى وسیع در رزق قرار مىگیرند؛ زیرا رزق فقط آب و غذا نیست، بلکه تمام چیزهایى را که بشر در معیشت به آن نیازمند است، در بر مىگیرد. بنابراین مفهوم رازقیت خداوند که یک مفهوم اعتقادى است، در حوزهى اقتصاد معنا دار مىشود و آنجاست که نسبت به بعضى مطالب اقتصادى، داورىها و نتیجهگیرىهایى آشکار مىگردد.
به عنوان نمونه: دیدگاههاى بدبینانهاى در مورد اقتصاد وجود دارد. گفته مىشود: رشد جمعیت در مقایسه با رشد منابع به گونهاى است که به مرورزمان، منابع پاسخ گوى نیاز بشر نخواهد بود و بشر حتماً به نقطهى قحطى مىرسد. این همان بحثى است که مالتوس مطرح کرد. او گفت: رشد بشر تصاعد هندسى دارد و رشد منابع تصاعد حسابى. در نتیجه به مرور اینها خیلى از هم فاصله مىگیرند. و منابع جوابگوى بشر نخواهد بود. در مقابل، شهید صدر معتقد است که نظریهى مالتوس با روایات و آیاتى که خداوند را رازق معرفى مىکند، تنافى دارد.
با توجه به این نمونه واضح مىشود که چگونه آن امر اعتقادى در این بحث اقتصادى معنا دار مىشود و قضاوت هایى نسبت به آن ارایه مىگردد. اگر خداوند رازق است که هست، هیچگاه این نظریه (نظریه مالتوس) درست نخواهد بود. این نمونه، یکى از گزاره هاى مطرح در این زمینه است. اگر مجموعهى عقاید خویش را جستجو کنیم، مفاهیم متعددى در رابطه با اقتصاد مىتوانیم استخراج کنیم. ما نام این مجموعه از مفاهیم را که از حوزهى عقاید دینى در زمینهى اقتصاد بدست مىآید و نمود اعتقادات اسلام در حوزهى اقتصاد محسوب مىشود، فلسفهى اقتصاد اسلام مىنامیم. به عبارت دیگر بخشى از فلسفهى اقتصاد، همین مفاهیم تکوینى است. ما در فسلفهى اقتصادى اسلام، دیدگاه اسلام را نسبت به جهان، نسبت به انسان و ارتباط انسان با جهان مطرح مىکنیم و از آنجا که این بحثها همانند دیگر مفاهیم اعتقادى از مفاهیم تکوینى هستند و ناظر به حقایق دینى مىباشند، بحث فلسفهى اقتصاد اسلامى، صبغهى کلامى و فلسفى دارد. در فلسفهى اقتصاد اسلامى از امور اعتبارى صحبت نمىشود.
اهداف
اسلام در حوزهى اقتصاد، اهدافى نیز دارد. او در وضعیت اقتصادى، خواهان تأمین یک سرى چیزها و تحقق یک سرى شاخص هاست. شهید صدر در کتاب اقتصادناى خویش به صورت کامل، تمامى اهدافى را که اسلام براى اقتصاد در یک حکومت اسلامى دنبال مىکند، توضیح مىدهد. نمونههاى زیر برخى اهدافى هستند که در اقتصاد اسلامى مطرح مىشود.
اسلام خواهان برخوردارى افراد جامعه از حداقل امکانات لازم براى زندگى است. اسلام مىخواهد که فاصلهى بین طبقاتى که از سهم بالاى اقتصادى برخوردارند و طبقاتى که از سهم پایین برخوردارند، در یک حد قابل تحملى باشد. اسلام اصرار ندارد که سهم همهى مردم از امکانات اقتصادى، مساوى باشد. اسلام تساوى را عدالت نمىداند؛ زیرا اعتقاد دارد که توانایىهاى افراد متفاوت است. اما سعى کرده این تفاوت در حد قابل تحمل و معقولى باقى بماند. اسلام در یک نظام مشخص و معینى که درجاى خود توضیح داده شده است، سعى کرده تحقق این اهداف را عینیت بخشد. یکى از چیزهایى که براى از بین بردن فاصلههاى طبقاتىِ غیر قابل تحمل و غیر معقول در اسلام مطرح مىشود، زکات است. آیهى «لکیلا یکون دولة بین اغنیائکم» که به عنوان نکتهى زکات بیان مىشود، اشاره به همین مطلب دارد. به طور کلى در جامعهى اسلامى، سامان دهى باید به گونهاى باشد که اهداف اقتصاد اسلامى در آن تأمین گردد.
مبانى
اسلام در حوزهى اقتصاد اسلامى اضافه بر اهداف، یک سرى مبانى دارد که از سنخ مفاهیم اعتبارى اند و جزو مباحث فلسفى به شمار نمىآیند. یکى از مهمترین مبناى اقتصاد در اسلام، مالکیت است. به تعبیر دیگر مالکیت، یکى از پپیش فرضهاى اقتصادى مىباشد. اسلام اولاً: بر خلاف برخى اقتصادانان بزرگ که مالکیت را نوعى دزدى مىدانند و آن را نمىپذیرند، اصل مالکیت را مىپذیرد و ثانیاً: آن را به انواعى تقسیم مىکند. در اسلام مالکیت خصوصى، مالکیت دولتى، مالکیت مجموعهاى از مسلمانان و... به عنوان انواعى از مالکیت مطرح هستند.
باز از جمله مبانى اقتصادى اسلام، آزادى اقتصادى است. انسانها در نظر اسلام مىتوانند در زمینههاى مختلف اقتصادى فعالیت کنند. و اگر چه مرز این آزادىها در اسلام معین شده است، اما اصل آزادى امرى مسلم و پذیرفته شده در اسلام مىباشد.
مکتب
ما به مجموعه ى مبانى اقتصادى اسلام و اهداف اقتصادى اسلام، مکتب اقتصادى اسلام مىگوییم.
همهى مفاهیم در مکتب اقتصادى اسلام از سنخ مفاهیم اعتبارى اند. مالکیت، آزادى اقتصادى، انواع مالکیت، اینکه باید فاصلهى فقیرو غنى در حد معینى باشد و بطور کلى همهى بایدها، نوعى اعتبار هستند. از این روى همانطور که قبلاً نیز گفتیم، استنباط مکاتب و از جمله مکتب اقتصادى اسلام، یکى از وظایف فقهاست. مکتب اقتصادى، مکتب سیاسى،... در حوزه فقه است و استنباط آنها کار فقها ست.
نظام
نکتهى دیگرى که در این نظریه مورد توجه قرار مىگیرد، این است که اسلام چگونه بر اساس مبانى به اهداف خویش دست مىیابد؟
اسلام بین مبانى و اهداف یک سرى مفاهیم قرار داده تا جامعه را بر اساس مبانى به اهداف مورد نظر اسلام برساند. این مفاهیم با هم مرتبط اند. این مجموعهى مرتبط را، نظام مىنامیم. بنابراین، فرضاً نظام اقتصادى اسلام مجموعهاى از مفاهیم (نهادها) است که بر اساس مبانى اقتصادى اسلام، جامعه را به سوى اهداف اقتصادى اسلام سوق مىدهد.
عناصرى که نظام را تشکیل مىدهند، نهاد مىنامیم. مقصود ما از نهاد، سازمان و اداره به معنایى که امروزه بکار مىرود، نیست. ما این کلمه را نزدیک به معنایى که در جامعهشناسى مورد استفاده قرار مىگیرد، بکار مىبریم. مقصود از نهاد، یک رفتار تثبیت شده در جامعه است که مىتواند در قالب سازمان و اداره شکل گیرد و مىتواند تنیجهاى مترتب بر مجموع کارکردهاى اقتصادى باشد. مثلاً در بحث اقتصاد، قرض الحسنه به عنوان نهاد کمکهاى معوض مورد بحث قرار مىگیرد. شکل حقوقى این نهاد، قرض الحسنه است، اما عینیت خارجى آن به شکلهاى گوناگون صورت مىپذیرد. گاهى در قالب قرض یک شخص به شخص دیگر در مىآید و گاهى به شکل قرض بانک؛ یعنى قرض یک شخص حقوقى به شخصیتهاى حقوقى دیگر یا به شخصیتهاى حقیقى. یکى از وظایف بانکهاى امروزى، قرض الحسنه است. پس بانک نوعى عینیت نهاد کمکهاى معوض است و البته عینیت نهاد هاى دیگرى هم هست چون تنها وظیفهى آن قرض الحسنه نیست.
همانگونه که در خود این نظریه بیان شده، در بحث اقتصاد مثلاً، نهادهاى اقتصادى به دو قسم نهادهاى دولتى و نهادهاى غیر دولتى تقسیم شده است. مقصود از نهاد غیر دولتى، نهادى است که تکفل دولت در آنها لازم نیست. به تعبیر امروزى این نهادها را خصوصى مىنامیم. نهادهاى دولتى در یک طبقه بندى به نهادهاى اجرایى و غیر اجرایى تقسیم مىشوند. نهاد سیاست گذارى اقتصادى، نهاد برنامه ریزى اقتصادى، نهاد قانون گذارى اقتصادى و نهاد نظارت اقتصادى، در زیر مجموعهى نهاد دولتى غیر اجرایى قرار مىگیرند. نهاد غیر دولتى همه به نوبهى خود به نهاد بنگاههاى منفرد اقتصادى و نهاد بنگاههاى مشترک اقتصادى از یک سو و به نهاد تولیدى و نهاد غیر تولیدى از سوى دیگر طبقه بندى مىشود. این اصطلاحات و نحوهى ارتباط آنها با یکدیگر در جاى خود شرح داده شده اند.
ساز و کار
فلسفه و مکتب (اهداف و مبانى) یک سرى مفاهیم هستند، اما نظام چیزى است که باید در جامعه عینیت پیدا کند. نظامى که اسلام معرفى مىکند مربوط به زمان و مکان خاصى نیست. چه اقتصاد، اقتصاد پشم و شتر باشد، چه اقتصاد دیجیتال، چه اسلام سال پنجم هجرى و در جزیرة العرب باشد و چه اسلام سال 1420 در ایران، نظام در همهى اینها یکى است، اما عینیت خارجى اش فرق مىکند. ما اسم این عینیت خارجى را سازوکار مىگذاریم. سازوکار یک ارتباط کاملاً منطقى با نظام دارد. سازوکار همان عناصر نظام است که در شرایط خاص پیاده شده است. بنابراین، مثلاً در زمینهى اقتصاد، اگر فلسفه و مکتب را درست فهمیده و در کشف دین خطا نکرده باشیم، فلسفه، مکتب و نظام اقتصادى در همهى زمانها و مکانها یکى است. اما سازوکار اقتصادى ممکن است، در هر دورهاى با دورهى دیگر فرق کند؛ زیرا در سازوکار مجموعهى شرایط اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و... دخالت دارند. سازوکارى که در یک زمان با توجه به ابزار موجود در آن دوره و موقعیتهاى مختلف اجتماعى و فرهنگى، قابل اجراست، در زمان دیگر با موقعیت و ابزارهاى دیگر، قابل اجرا نیست. اقتصادى که رسول اکرم صلى الله علیه وآله در مدینه، در سال پنجم هجرى پیاده نمود با اقتصادى که ما در ایران در سال 1420 ه. ق پیاده مىکنیم (البته اگر درست کشف کنیم و در کشف و استنباط خطا نکنیم)، باید در فلسفه و مکتب و نظام یکى باشند، اما در عینیت خارجى، ممکن است متفاوت باشند؛ چون شرایط آن زمان با زمان ما فرق دارد.
بسیارى خطاهایى که امروزه در بعضى مسایل پیدا مىشود، ناشى از همین عدم تفکیک مفاهیم است. مثلاً زمانى در دادگاهها، دادستانى را حذف کردند، چه گمان مىشد با حذف دادستانى که در زمان صدر اسلام وجود نداشت، دادگاه، اسلامى مىشود. اما بایدتوجه کنیم که آیا دادستانى واقعاً مربوط به عناصر نظام قضایى اسلام است یا یکى از عناصر سازوکار است؟ شاید در آن زمان وجود چنین سازوکارى ضرورت نداشته اما در شرایط فعلى، وجود آن لازم باشد. دست یابى به صحت و سقم چنین مواردى، نیازمند استخراج صحیح نظام و اهداف اسلام در تمامى زمینه هاست. در پى این جستجو است که در مىیابیم چه چیزهایى باید باشد و چه چیزهایى تابع شرایط است که ممکن است در شکلهاى مختلف تفاوت پیدا کند.
لازم به ذکر است که با توضیح مفاهیم فلسفه، مکتب، نظام و سازو کار در نظریهى اندیشهى مدون در واقع به جواب پرسش خود در زمینهى عناصر ثابت و متغیر در دین دست مىیابیم. دین خاتم اگر چه براى زمان و مکان خاصى نازل نشده و طبیعت عناصرش اقتضا مىکند که ثابت و جهان شمول باشد، ولى چون در یک شرایط خاص تطبیق مىشود و عینیت مىیابد، بعضى عناصر موقعیتى در آن راه مىیابند. و این هرگز به معناى عدم وجود عناصر ثابت و جهان شمول در همان دوره و شرایط خاص نیست.
به عبارت دیگر در هر زمان مجموعهاى از عناصر متغیر و ثابت وجود دارند. برخى عناصر در همهى شرایط قابل تطبیق اند، بدون اینکه شرایط خاصى در آنها تأثیر بگذارند و برخى دیگر خیر. مثلاً وجود یک معصوم یا فقیه (به نیابت از معصوم) در رأس حکومت اسلامى، یک اصل ثابت است، اما اینکه معصوم یا فقیهى که از سوى او نیابت دارد، به چه شکل حکومت خود را سامان مىدهد، تابع شرایط و موقعیت خاص است. در حکومت حضرت على علیه السلام شاهد تفکیک قوا نیستیم و قواى مقننه، مجریه و قضائیه در هم ادغام شدهاند. چه بسا کسى که براى امارت جایى فرستاده مىشد، به قانون گذارى، اجراى قانون و قضاوت مىپرداخت و همهى کارها را با هم انجام مىداد. البته حضرت، قضاتى هم داشتند که فقط به کار قضاوت مشغول بودند، اما در ساختار حکومت حضرت على علیه السلام تفکیک قوا به صورتى که در قانون اساسى ایران پیش بینى شده، نبوده است.
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز بخش هایى مربوط به عناصر ثابت دینى است که هیچ ارتباطى به شرایط اجتماعى، سیاسى، فرهنگى ، اجتماعى ندارد و بخش هایى هم به شرایط خاص جمهورى اسلامى ایران؛ یعنى زمان و مکان خاص ارتباط دارد. وجود یک فقیه در رأس امور از عناصر ثابت است اما ساختار حکومتى که در شرایط فعلى براى ولى فقیه در نظر گرفته مىشود، از عناصر متغیر مىباشد. در قانون اساسى، رئیس جمهور با رأى مستقیم مردم انتخاب مىشود و حکمش توسط رهبر تأیید مىگردد. اما رئیس قوهى قضائیه با نصب مستقیم رهبر منصوب مىشود. نحوهى انتخاب این دو از عناصر ثابت دینى نیست. اگر خلاف آن پیش بینى مىشد و قانون نصب رئیس جمهور را از وظایف خاص رهبر مىشمرد و تعیین رئیس قوهى قضائیه را به رأى مردم واگذار مىکرد، به لحاظ شرعى فرق نمىکرد، اما به لحاظ مصالح فرق مىکند. مصلحت اقتضا مىکند که رئیس قوهى مجریه توسط مردم انتخاب شود و رئیس قوهى قضائیه توسط رهبر. در آن سوى حمایت مردم در اجرا نقش بسزایى ایفا مىکند و رأى مستقیم آنها به رئیس جمهور براى احساس حضور بیشتر، یک امر مثبت و یک مصلحت تلقى مىشود و در این سوى حفظ استقلال قوهى قضائیه و اینکه انتخاب رهبر در حفظ استقلال مؤثرتر است، یک امر مثبت و یک مصلحت به حساب مىآید. در انتحاب نمایندگان مجلس توسط مردم و انتخاب رئیس مجلس توسط نمایندگان نیز همینگونه است. همه و همهى اینها به علت شرایط خاصى است که در آن زندگى مىکنیم. ممکن است در شرایط دیگر، شکل مؤثرتر و کار آمدترى، ما را به ا هدافمان نزدیکتر سازد.
اصل اندیشهى وجود عناصر ثابت و متغیر در یک زمان، در فقه ما تحت عنوان قوانین الهى و قوانین ولایى تبیین شده است. مراد فقها از احکام و قوانین الهى، احکام ثابت و مقصودشان از احکام و قوانین ولایى، عناصر و احکام متغیر بوده است. بحث ثبات و تغیر در دین یک مبناى انسان شناختى نیز دارد که شهید مطهرى به آن اشاره مىکند. انسان یک بعد ثابتى دارد و یک بعد متغیر. احکام ثابت ناظر به بعد ثابت انسان و احکام متغیر ناظر به بعد متغیر انسان است. به عبارت دیگر نظریهى اندیشهى مدون در اسلام بر این مبناى انسان شناختى استوار است.
احکام و قوانین شرعى
در کنار مجموعهى ترسیم شده در نظریه اندیشهى مدون در اسلام (یعنى فلسفه، مکتب و نظام) یک سرى احکام و قوانین در اسلام وجود دارد که در واقع تجلى عینى همین مفاهیم مىباشد. به عبارت دیگر نظام و سازوکار، در عینیت خارجى در پرتو قانون پیدا مىشوند. قانون، مکتب و نظام و سازوکار را در جامعه عینیت مىبخشد. آنچه در جامعه مىخواهد تحقق عینى یابد و جامهى عمل بپوشد، به حکم و قانون تبدیل مىشود. قوانین اسلامى بر اساس همان فلسفه، مکتب و نظام شکل گرفتهاند. وقتى مثلاً اسلام مالکیت را بپذیرد، بر اساس آن قوانین و احکامى پیدا مىشود. یا وقتى اسلام خواهان فاصلهاى معقول بین فقیر و غنى باشد، در حکم، اثر خویش را نشان مىدهد. در پى همین هدف، پرداخت زکات، خمس و مالیاتهاى مختلف، به عنوان یک حکم و قانون جلوه گر مىشوند. یا وقتى اسلام آزادى اقتصادى را قبول کند، یک سرى آثار حقوقى پیدا مىشود. کل قراردادهایى که در کتابهاى فقهى مثلاً در بیع شیخ انصارى طرح شده، بر اساس آزادى و اراده در حقوق است. این قراردادها و آثار آنها در همان نظام اقتصادى اسلام شکل گرفته اند.
این قوانین اگر چه دانه دانه جزئى هستند، ولى به هم مرتبط اند؛ یعنى ممکن است در یک نگاه ابتدایى، دانههایى بى ارتباط به هم به نظر آیند، اما کسى که این قوانین را وضع کرده، به ارتباط بین این دانهها توجه داشته است. اگر با این دید به احکام و قوانین بنگریم؛ یعنى آنها را دانه هایى مرتبط به هم بدانیم، مىتوانیم ناهماهنگىهاى بین آنها را کشف کنیم و اشتباهات موجود در نقلها را بدست آوریم.
از آنجا که مکتب و نظام ثابت اند، قوانینى که از مکتب و نظام برخاسته، ثابت است. اما چون سازوکار، امرى متغیر است، احکام و قوانینى که از سازوکار برمى خیزد، متغیر خواهد بود. به عبارت دیگر نظام و سازوکار، هر یک با خود احکام و قوانینى ایجاد مىکنند. احکام و قوانین نظام به شرایط و موقعیت خاص ارتباط ندارد، از این روى ثابت و جهان شمول است، اما احکام و قوانین سازوکار به شرایط خاص مرتبط است، پس متغیر و موقعیتى خواهد بود.
نکته ی پایانی این که همان گونه که بیان گردید اسلام از دو عنصر ثابت (جهان شمول) و متغیر (موقعیتی) برخوردار است.
اما استنباط عناصر جهان شمول و رسیدن به فلسفه، به شیوه ی کلامی، و دستیابی به مکتب و نظام اسلامی، به شیوه ی فقهی و تحلیلی صورت می گیرد[2] که فقهای ما متکفل بیان آن هستند و آنها را هم بیان کرده اند بله ساز و کارهایا به تعبیر شما "سیستم های حکومتی و استراتژی زندگی"، نیاز به امروزی شدن دارد که علوم در طراحی آنها کاربرد دارد و یقینا پیشرفت آن در طراحی بهتر و دقیق تر ساز و کارها، مؤثر است و این امر بر عهده ی خصوص فقها نمی باشد و کار مشترک فقیهان و عالمان علوم بشری دیگر است.
[1] برای توضیح بیشتر می توانید:
1. به نمایه ی: کار کرد دین در دنیای مدرن، سؤال شماره 765 .
2. اسلام و مقتضیات زمان،مرتضی،مطهری.
3. نظریهى اندیشه مدون در اسلام، مراجعه کنید.
[2] . نک: مبانی کلامی اجتهاد، صص 383 - 405؛ مکتب و نظام اقتصادی اسلام، استاد هادوی، صص 21 - 44.
منبع: http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa926