0

داستان هاي خيلي كوتاه

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

دود
یک شنبه 12 دی 1389  11:53 PM

...در چشمان او برقی از خیانت و شرمندگی بود.بیشتر نگاهش کرد،می خواست آن نگاه را به خاطر بسپارد،کمی مکث کرد و بعد لبخند زد،سیگار خود را آتش زد و دودش را با بی تفاوتی بیرون داد و از کنار آن دو گذشت...

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها