توپ
یک شنبه 12 دی 1389 11:52 PM
...خیلی غریب بود،بین همه بچه های محله اون غریب تر بود.وقتی همه توپ بازی می کردند،اون با توپ خودش یه گوشه بازی می کرد.بعضی وقتها هم با اونا بازی می کرد،ولی یه جوری بود که اگه یه بزرگتری می رسید تو کوچه و بازی اونها را می دید،فقط لپ اون را می کشید.از همه مظلوم تر بود.حالا مظلوم تر هم شده از وقتی توپشو انداخت تو خونه ی دختر همسایشون و اون پس نداد.دیگه حوصله ی بازی با بقیه بچه ها را هم نداره،فقط گوشه ی کوچه میشینه و به توپش فکر می کنه،اینقدر تو فکر فرو میره که دیگه هیچ بزرگتری اون را بچه نمی بینه و لوپشو نمی کشه.....