0

حكايات گلستان

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

پاسخ به:حكايات گلستان
یک شنبه 12 دی 1389  11:38 PM


ملک‌زاده‌ای گنج فراوان از پدر میراث یافت، دست کرم بر گشاد و داد و سخاوت بداد و نعمت بی‌دریغ بر سپاه و رعیت بریخت.
نیاساید مشام از طلبه[1] عود[2]      بر آتش نه که چون عنبر ببوید
بزرگی   بایدت  بخشندگی   کن        که  دانه  تا  نیفشانی نروید
یکی از جلسای[3] بی‌تدبیر ، نصیحتش آغاز کرد که ملوک پیشین مرین نعمت را به سعی اندوخته‌اند و برای مصلحتی نهاده؛ دست ازین حرکت کوتاه کن که واقعه‌ها[4] در پیش است و دشمنان از پس، نباید که وقت حاجت فرومانی.
اگر گنجی کنی بر  عامیان   بخش     رسد هر کدخدایی را برنجی
چرا نستانی از هر یک جوی سیم      که گردآید ترا هر وقت گنجی
ملک روی از این سخن بهم آورد و مرو را زجر فرمود و گفت: مرا خداوند تعالی مالک این مملکت گردانیده است تا بخورم و ببخشم نه پاسبان که نگاه دارم.
قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت   نوشین‌روان نمرد که نام نکو گذاشت

[1]- صندوقچه.
[2]- چوبی است سیاه‌رنگ از درخت عود ، چون در آتش اندازند دود آن خوشبو و معطر باشد.
[3]- همنشینان.
[4]-  حادثه، سختی.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها