0

حكايات گلستان

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

پاسخ به:حكايات گلستان
یک شنبه 12 دی 1389  11:36 PM

یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کرد و لشکر به سختی داشتی. لاجرم دشمنی صعب روی نهاد. همه پشت دادند.
       چو دارند گنج از سپاهی دریغ         دریغ  آیدش دست بردن به تیغ
یکی از انان که غدر[1] کردند با من دَمِ دوستی بود. ملامت کردم و گفتم دون[2] است و بی‌سپاس و سفله[3] و ناحق‌شناس که با اندک تغیّر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالها در نوردد.گفت: ار به کرم معذور داری، شاید که اسبم درین واقعه بی‌جور بود و نمد زین بگرو و سلطان که به زر بر سپاهی بخیلی کند با او به جان جوانمردی نتوان کرد.
زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد     و گرش زر ندهی سر بنهد در عالم
اذا  شبعَ آ لکمیُّ  یَصولِ    بَطشا      وَ خاوی البطنَ  یَبَطَشُ  بالفَرار[4]



[1]- نقص عهد، پیمان شکنی.
[2]- حقیر، کوچک.
[3]- فرومایه، نادان.
[4]- چون زورمند سیر شود به تندی حمله کند. شکم گرسنه از مهاجم می‌گریزد.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها