0

📗📘📙غزلیات صائب تبریزی📗📘📙

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۹۸۴
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395  10:45 PM

تا چند مرا از خود ای دوست جدا داری؟

من هیچ نمی گویم، آخر تو روا داری؟

صحرا همه دریا شد از آب عقیق تو

این سوخته را آخر لب تشنه چرا داری؟

من مرکز عشاقم در مهر و وفا طاقم

از توست همه عالم چندان که مرا داری

از شش جهت عالم ما رو به تو آوردیم

ای دلبر بی پروا تو عزم کجا داری؟

بر خاک دگر مگذار غیر از سر خاک من

پایی که ز خون من چون گل به حنا داری

گویند دوا بوسه است بیماری جان ها را

تقصیر مکن زنهار گر زان که روا داری

سامان جمال تو در چشم نمی گنجد

خود نیز نمی دانی در پرده چها داری

آورد به جان ما را هجران ستمکارش

ای مرگ نمردستی، آخر چه بلا داری؟

روشنگر آیینه است فیض نظرپاکان

رخسار خود از صائب پوشیده چرا داری؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها