0

پيامبري که حقّ مورچه ها را زير پا نمي گذاشت

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پيامبري که حقّ مورچه ها را زير پا نمي گذاشت
پنج شنبه 3 دی 1394  11:12 AM

پيامبري که حقّ مورچه ها را زير پا نمي گذاشت
 
مستور/ اين را همه در فرمانروايي زير خاکي شان مي دانستند؛ ملکه شان به خوبي روشنشان کرده بود که سليمان نبي(علي نبينا و آله و عليه السلام) هرگز به حقوق آنها تجاوز نمي کند. در ضمن ماجراي گفت و گوي ملکه ي مورچه ها با پادشاه جنّ و انس، سليمان(ع) در تمامي طبقات مورچه ها معروف بود. همه شنيده بودند که روزي سليمان نبي(ع) با فرّ و شکوه و لشکريانش از راهي گذر مي کردند و ملکه ي مورچه ها فرياد زنان گفته بود: «به داخل خانه هايتان بازگرديد؛ مبادا سليمان و لشکريانش نادانسته شما را از بين ببرند.»(1) و فرياد او را باد به گوش سليمان(ع) رسانده بود.
پادشاه(ع)، ملکه را احضار کرده بود. از او پرسيد: «اي مورچه! مگر نمى ‏دانى من پيامبر هستم و به کسى ظلم و ستم نمى‏ کنم؟»
ملکه ي مورچگان گفت: چرا مى ‏دانم. سليمان(ع) فرمود: «پس چرا موران را از ستم من بر حذر داشتي و گفتى: اى موران به منزل ‏هاى خود برويد؟» مورچه گفت: «ترسيدم به آرايش و زينت دستگاه تو نظر کرده و فريفته ي آن شوند. در نتيجه غير خداى متعال را عبادت کنند.»
آنگاه سليمان(ع) به شيريني سخنان او خنديده بود.
(2)

حالا که در سرزمين سليمان قحط باران شده بود، انسان ها به قصر سليمان(ع) هجوم برده بودند و دعاي باران مي خواستند.(3) مورچه ها هم به ميدان آمده بودند؛ البتّه نه براي شکايت بردن به سليمان(ع)؛ بلکه براي شکايت بردن به خداي سليمان(ع).
درست همان زماني که سليمان نبي(ع) پا در ميدان شهر گذاشت تا دست به آسمان بالا ببرد، مورچه اي در ميدان آمده بود و دستهاي کوچکش را به آسمان بلند کرده بود و پايش را به زمين مي کوبيد و مي گفت: «بار خدايا! ما هم آفريده ‏اى از آفريدگان تو هستيم و از روزى تو بى ‏نياز نيستيم. پس ما را به واسطه ي گناهان فرزندان آدم هلاک نکن.»(4)
سليمان نبي(ع) دستانش را پائين آورد. رو به مردم کرد و با خرسندي فرمود: «برگرديد که به وسيله ي ديگرى باران نصيب شما خواهد شد.» و راست مي گفت پيغمبر خدا(ع). باراني آمد که نظيرش را مردم نديده بودند...(5)


سليمان(ع) و آشنايي به زبان حيوانات
البتّه در تمامي مملکت ها، حيوانات و گياهان و حتّي موجوداتي که ما آنها را نمي شناسيم، سهمي دارند؛ مهم اين است که فرمانرواي هر سرزميني چقدر حقوق آنها را به رسميت مي شناسد و چقدر آنها را سهيم مي داند. درباره ي حضرت سليمان نبي(ع)، شکّي نيست که آن نبيّ بزرگوار، که از امتياز خاصّي بهره مند بودند، حقوق تمامي موجودات را رعايت مي کردند.

در روايات آمده است حضرت سليمان و حضرت داوود(ع) از پيامبراني بودند که زبان پرندگان را مي دانستند که آن را با نام «منطق الطير» (6) در قرآن خوانده ايم. همچنين به تأييد قرآن، حضرت سليمان(ع) صداي مورچگان را مي شنيد و با آنان سخن مي گفت.(7) حضرت سليمان(ع) نه تنها با زبان پرندگان آشنايي داشتند، بلکه به مقتضاي حکومتشان زبان تمامي جنبندگان خشکي و دريا را مي دانستند.(8)

امّا زيبايي بيان اين روايات در اينجاست که بدانيم اين زبان ها که ميراث پيامبري محسوب مي شوند، به حضرت خاتم پيامبران (صلي الله عليه و آله) و از طريق ايشان به تمامي ائمّه معصوم(عليهم السلام) منتقل شد. ما در اينجا نمي خواهيم براي اين مطلب مثال بياوريم؛ چرا که براي آن نيازمند يک کتابيم نه يک مقاله! امّا به دو روايتي اشاره مي کنيم که اين سخن را تصديق مي کند.

حضرت اميرمؤمنان علي بن ابي طالب(عليه السلام) روزي از بياباني مي گذشتند و کبکي ديدند. حضرت رو به او کردند و با او شروع به سخن گفتن کردند و کبک نيز جواب حضرت را مي داد. در اين هنگام جابر که ناظر اين داستان بود، گفت: کسى غير از سليمان‏ بن داود زبان پرندگان را نمى ‏دانست. حضرت فرمودند: «اگر محمّد(ص) و خاندانش نبودند، سليمان و پدرش آدم، آفريده نمى ‏شدند.»(9)

همچنين حضرت اميرمؤمنان (ع) فرمودند: « خداوند به ما زبان پرنده ‏ها را آموخته؛ همان طور که به سليمان بن داوود زبان همه ي جنبنده ‏هاى بيابانى و دريايى را آموخت.»(10)


 
 
 
منابع:
1. نمل: 18.
2. نمل: 19 و روايت به نقل از ابن بابويه، محمد بن على، علل الشرائع، ترجمه ذهنى تهرانى - ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1380ش. ج‏1 ؛ ص261.
3. روايت به نقل از امام صادق عليه السلام. کلينى، محمد بن يعقوب، الروضة من الکافي، ترجمه رسولى محلاتى - تهران، چاپ: اول، 1364 ش. ج‏2 ؛ ص56.
4. همان.
5. همان.
6. نمل: 16.
7. نمل: 18- 19.
8. مجلسى، محمد باقر، بخش امامت ( ترجمه جلد 23 تا 27بحار الأنوار)، تهران، اسلاميه، چاپ: دوم، 1363ش. ج‏5 ؛ ص213.
9. قطب الدين راوندى، سعيد بن هبة الله، جلوه‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام، قم، چاپ: دوم، 1378 ، ص409.
10. مجلسى، محمد باقر، بخش امامت، همان.

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh ravabet_rasekhoon siryahya hossein201273 kuoroshss shirdel2 omiddeymi1368 golenarges2 setareh_1373
دسترسی سریع به انجمن ها