0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

محبت های خیابانی!
چهارشنبه 16 فروردین 1396  8:26 PM

محبت های خیابانی!
 
 

همواره تلاش می کردم با تحصیل در مقاطع بالاتر، کمبودهای عاطفی زندگی ام را جبران کنم. جای خالی مادر و آرزوی نوازش های او به عقده ای روانی برایم تبدیل شده بود اما هیچ گاه نتوانستم با کسی در این باره درددل کنم تا این که عقده های فروخورده ام در یک میهمانی شیطانی سر باز کرد و...جوان 24 ساله که به اتهام شرب خمر و شرکت در یک میهمانی مختلط بازداشت شده بود در حالی که عنوان می کرد نه تنها نتوانستم برادرم را از سقوط در گرداب بدبختی نجات بدهم بلکه خودم نیز به بیراهه رفتم، در تشریح ماجرای تلخ زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت: در مقطع ابتدایی تحصیل می کردم که روزی خبر مرگ مادرم، کاخ آرزوهایم را به هم ریخت و دنیای کودکی ام را سرد و بی روح کرد. با این وجود احساس می کردم برادر
کوچک ترم بیشتر از من زجر می کشد و من باید مراقبت از او را به عهده بگیرم تا در نبود «مادر» اشک هایش جاری نشود. از آن روز به بعد فکر می کردم مرد شده ام و باید برادر کوچک ترم را به سر و سامان برسانم.هنوز در رویاهای کودکی خودم سیر می کردم که مسئولیت خانه داری هم به دوش من افتاد چرا که پدرم به دلیل موقعیت شغلی، کمتر می توانست در خانه حضور داشته باشد و من حتی در انجام تکالیف درسی برادرم نیز باید به او کمک می کردم. در این شرایط بود که پدرم با زن جوان دیگری ازدواج کرد تا به قول خودش ما را از این وضعیت نجات بدهد اما هیچ وقت این گونه نشد.هنوز مقطع راهنمایی را به پایان نرسانده بودم که 2 برادر دیگر به جمع خانواده ما اضافه شد. نامادری ام هیچ گاه تلاش نکرد جای خالی مادرم را پر کند این در حالی بود که من نیز نمی توانستم او را به جای مادرم ببینم و فقط ترس از هیبت پدر بود که موجب می شد آرام در گوشه ای بنشینم و صدایم درنیاید. نامادری ام تنها به فرزندان خودش می رسید و کاری به ما نداشت. شرایط زندگی موجب شد تا عقده های روانی ام را تنها با درس خواندن تخلیه کنم. چرا که هیچ وقت کسی را در اطرافم نمی یافتم که در کنارش به درددل بپردازم. از این رو من غرق در تحصیل شدم به طوری که از برادر کوچک ترم غفلت کردم. او نیز که همانند من راهنمای درستی در زندگی اش نداشت به سوی دوستان ناباب کشیده شد و در مدت کوتاهی با رها کردن درس و مدرسه به دنبال خلافکاری و اعتیاد رفت. برادرم در گرداب مواد افیونی فرورفت و مسیر زندگی اش تغییر کرد اما من در همین شرایط به تحصیلاتم ادامه دادم و وارد دانشگاه شدم. با این وجود همیشه جای مهر مادری در زندگی ام خالی بود و من در جست و جوی کمبودهای روانی ام آرام آرام به سوی محبت های خیابانی کشیده شدم. روزها به همین ترتیب می گذشت و من در  مقطع کارشناسی ارشد یکی از دانشگاه های معتبر مشهد ادامه تحصیل می دادم که روزی یکی از دوستانم مرا به میهمانی در یک باغ دعوت کرد. وقتی وارد جمع آن ها شدم به گرمی از من استقبال کردند، محبت های گرم دوستانم موجب شد تا من هم در کنار آن ها مشروبات الکلی مصرف کنم ولی زمانی به خود آمدم که حلقه های قانون بر دستانم گره خورده بود و ماموران انتظامی بسیاری از آلات و  ادوات فساد را در آن مکان پیدا کردند. حالا هم اگرچه از حضور در این میهمانی مختلط بسیار شرمنده و پشیمانم اما...


ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها