0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

او را نمی شناسم ...!
پنج شنبه 9 دی 1395  10:32 AM

او را نمی شناسم...!
 
 

رابطه دوستی با همکلاسی ام مرا بدبخت و بیچاره کرد و پای مرا به کلانتری باز کرد. حالا با این پرونده ای که برایم درست کرده اند نمی دانم آینده ام چه خواهد شد و...
دختر جوانی که پهنای صورتش را اشک پوشانده بود و از شاکی اش طلب بخشش می کرد، به کارشناس و مشاور مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: بعد از گرفتن دیپلم موفق به قبولی در دانشگاه نشدم و تصمیم گرفتم در کلاس های هنری شرکت کنم تا اوقات فراغتم را پر کنم. حدود یک سال و نیم پیش در آموزشگاه با یکی از پسرها رابطه دوستی برقرار کردم. او 10 سال از من بزرگ تر بود و با توجه و محبت هایش مرا جذب خودش کرد. «محراب» آن قدر محترمانه و مودب با من رفتار می کرد که فکر می کردم با تمام مردها فرق می کند. بعد از گذشت مدتی او توانست اعتماد مرا به خودش جلب کند. به طوری که تمام زندگی ام در محراب خلاصه شده بود و وابستگی عاطفی ام آن قدر شدید بود که باید او را هر روز ملاقات می کردم. تا این که قرار شد محراب به خواستگاری ام بیاید. او قبل از خواستگاری ادعا کرد که قبلا ازدواج کرده و همسرش را به خاطر خیانتی که کرده بود طلاق داده است. من هم که عاشق محراب شده بودم گفتم که در گذشته هرچیزی که اتفاق افتاده تمام شده و به آینده ما ربطی ندارد. اما غافل از این که بدبینی و سوء ظن او به همسر اولش باعث جدایی آن ها شده و این ناهنجاری ها ادامه دارد. مدتی گذشت ولی محراب به خواستگاری ام نیامد این درحالی بود که  او مرا زیر نظر داشت و گاهی اوقات مرا تعقیب می کرد. کم کم رفتارهایش تغییر کرد. بر سر چند دقیقه تاخیر دعوا راه می  انداخت و با توهین ادعا می کرد که من حتما دوست دیگری دارم! سوء ظن ها و بدگمانی هایش ادامه داشت تا جایی که برخی اوقات تلفن همراهم خاموش می شد باید کلی دلیل و توضیح می آوردم تا او قانع شود که عمدی در کار نبوده است. تحمل این کارهای ناپسندش را نداشتم و با یکی از دوستانم مشورت کردم. دوستم معتقد بود که حتما محراب کاسه ای زیر نیم کاسه دارد که به من تهمت می زند! این گونه بود که من هم تصمیم گرفتم تا محراب را به دام بیندازم و با اجیر کردن راننده آژانس، شماره پلاک خودروی محراب را به او دادم و از راننده آژانس خواستم که خودرو را تعقیب کند. اما متاسفانه آن روز خودروی محراب در اختیار خواهرش بود و راننده آژانس نیز در تعقیب خودرو حرکت می کند و بعد از طی مسافتی، خواهر محراب متوجه راننده آژانس می شود و از ترس با پلیس تماس می گیرد و راننده آژانس دستگیر می شود و در بازجویی، اعتراف می کند که از طرف من اجیر شده است. با توجه به این که خواهر محراب قصد جدایی از همسرش را داشته  فکر
می کند که راننده آژانس به قصد تهدید به تعقیب او پرداخته است و من هم اطلاعی از اختلافات آن ها نداشتم و اظهار کردم که راننده آژانس هیچ ربطی به پرونده آن ها ندارد و ناخواسته این اتفاق رخ داده است و با حضور محراب در کلانتری بی گناهی ما مشخص می شود. اما محراب بی توجه به من گفت که مرا نمی شناسد و ...هیچ گاه به ذهنم خطور نمی کرد که محراب روزی مرا این گونه تنها بگذارد و به من پشت کند.


ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها