0

حکایت کوتاه «شکر خدا»

 
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

حکایت کوتاه «شکر خدا»

 
 

داستان و حکایات سعدی

حکایت کوتاه «شکر خدا»

 

 

پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی‌شد.

 

مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عز وجل علی الدوام گفتی.

 

پرسیدندش که شکر چه می گویی؟ گفت: شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.


گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز
تا نگویى که در آن دم، غم جانم باشد

گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد
کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد

 

گلستان سعدی

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

یک شنبه 15 اسفند 1395  11:18 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها