زندگینامه
احمد بابایی از شیرمردان عرصه ی ایثار و عشق بود؛ شاید تاریخ تولدش در هیچ جا ثبت نشده باشد. اما هنوز معلمش به یاد دارد که او را در سال 1340 وقتی 9 سال بیشتر نداشت، در کلاس سوم ابتدایی مدرسه ی نوبنیاد شال قزوین دیده و درس ها به او آموخته؛ هنوز کشتی های احمد با بچه های بزرگ تر از خودش برای معلم پیر و سالخورده اش خنده هایی شیرین را در پی دارد. سال 1347 دبیرستان رشدیه ثبت نام کرد و باز هم آقای رضایی معلمش بود.
هنوز مدرکش را نگرفته بود که به تهران مهاجرت کرد و به استخدام نیروی هوایی ارتش درآمد. سال 1355 به دلیل نامناسب بودن محیط کار از آن جا بیرون آمد؛ چون عاشق سیره ی امام خمینی (ره) بود، فعالیت سیاسی خود را علیه حکومت آغاز کرد.
احمد چندی بعد ازدواج نمود و برای امرار معاش، به رانندگی کامیون روی آورد. بچه های نازی آباد به خوبی به یاد دارند که احمد چگونه قهوه خانه ی حاج رضا در میدان پارس را برای تبلیغات ضدرژیم قرق کرده بود.
با پیروزی انقلاب، بابایی لباس سبز سپاه پاسداران را بر تن کرد و برای دفاع از خاک و ناموس ایران اسلامی در جمع رزمندگان جان بر کف انقلاب قرار گرفت. او نیروی لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بود اما به دستور متوسلیان، فرماندهی گردان مالک اشتر لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) را بر عهده گرفت. بابایی در عملیات های فتح المبین و بیت المقدس درخشید و 8 بار زخم عشق را بر جان خرید. سرانجام در اردیبهشت ماه سال 1361 در خرمشهر مجروح شد، دستش را گچ گرفتند و او با دست مجروح در ادامه ی عملیات حاضر شد و سرانجام بر اثر اصابت گلوله به پیشانی، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
بعدها که وصیت نامه اش خوانده شد، برای همسرش نوشته بود: « همسرم به تو قول می دهم اگر پیش خدا آبرویی داشتم؛ از تو شفاعت کنم.»