0

داستان کوتاه

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

پاسخ به:داستان کوتاه
یک شنبه 17 اردیبهشت 1391  11:20 AM

 


يك صوفي, سفره‌اي ديد كه خالي است و از درخت آويزان است. صوفي شروع به رقص كرد و از عشق نان و غذاي سفره شادي مي‌كرد و جامه خود را مي‌دريد و شعر مي‌خواند:

«نانِ بي‌نان, سفره درد گرسنگي و قحطي را درمان مي‌كند».

شور و شادي او زياد شد.

صوفيان ديگر هم با او به رقص درآمدند هوهو مي‌زدند و از شدت شور و شادي چند نفر مست و بيهوش افتادند.

مردي پرسيد. اين چه كار است كه شما مي‌كنيد؟

 رقص و شادي براي سفره بي‌نان و غذا چه معني دارد؟

صوفي گفت: مرد حق در فكر «هستي» نيست.

 عاشقانِ حق با بود و نبود كاري ندارند. آنان بي سرمايه, سود مي‌برند.

 آنها «عشق به نان» را دوست دارند نه نان را.

آنها مرداني هستند كه بي‌بال دور جهان پرواز مي‌كنند.

عاشقان در عدم ساكن‌اند. و مانند عدم يك رنگ هستند و جانِ واحد دارند.

مثنوی-دکتر محمود فتوحی

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

تشکرات از این پست
sotehdelan
دسترسی سریع به انجمن ها