پاسخ به:داستان کوتاه
یک شنبه 17 اردیبهشت 1391 11:20 AM
يك صوفي, سفرهاي ديد كه خالي است و از درخت آويزان است. صوفي شروع به رقص كرد و از عشق نان و غذاي سفره شادي ميكرد و جامه خود را ميدريد و شعر ميخواند:
«نانِ بينان, سفره درد گرسنگي و قحطي را درمان ميكند».
شور و شادي او زياد شد.
صوفيان ديگر هم با او به رقص درآمدند هوهو ميزدند و از شدت شور و شادي چند نفر مست و بيهوش افتادند.
مردي پرسيد. اين چه كار است كه شما ميكنيد؟
رقص و شادي براي سفره بينان و غذا چه معني دارد؟
صوفي گفت: مرد حق در فكر «هستي» نيست.
عاشقانِ حق با بود و نبود كاري ندارند. آنان بي سرمايه, سود ميبرند.
آنها «عشق به نان» را دوست دارند نه نان را.
آنها مرداني هستند كه بيبال دور جهان پرواز ميكنند.
عاشقان در عدم ساكناند. و مانند عدم يك رنگ هستند و جانِ واحد دارند.
مثنوی-دکتر محمود فتوحی
abdollah_esrafili@yahoo.com
شاد، پیروز و موفق باشید.