خاطرات خوش راسخونی
یادمه اولین باری که خواستم مدیر بشم 3 ماه از عضو شدنم می گذشت و فقط تو تالار دین پژوهی بودم و و رفتم و پیام دادم تو قسمت همکاری تو تالار روابط عمومی ولیجوابی ندادند آقای نجاران دو ماه از قضیه گذشت و یه کاربر دیگه هم مثل من 1 ماه از درخواستش می گذشت که من رفتم جواب دادم بهش که امید نداشته باش مال من 2 ماه گذشته زنگ نزدن شما که یک ماه بیشتر نیست بعدش آقای نجاران اومدن گفتند که بابت تاخیر عذر می خوام الان اگر می خواهید مدیر بشوید بفرمایید که منم گفتم هر چه قدر انگیزه و برنامه بودش تو این دو ماه پرید
من دوست نداشتم مدیر بشم وقتی داداش علی استعفا داد از اونجایی که میدونم اخلاقش تقریبا مثل منه میدونستم که قراره به زودی برگرده به خاطر همون برای این که کسی دیگه مدیریت تالارشو دست نگیره خودم رفتم درخواست مدیریت پاتوق رو دادم تا وقتی برگشت مدیریت رو بهش پس بدم الانم صندلی داغ هنوز منتظر داداش علی هستش.
سلام علیکم به همه بچای خش راسخونی و عوامل راسخونی
آخ چه خاطره خشی بود که در اولین همایش راسخون تو اصفهون شرکت کردم و امان از دست این عوامل راسخون که هرچی بادکنک بود دادن ما باد کردیم.
داشتم منفجر مشدم از سردرد.آقای کیانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آخ یادش بخیر...
جلسه هیئت ناظر موسسات فرهنگی و اعضای موسسه ای که توش دبیر هستم بود تو قم بعدش وسط جلساتم من وصل میشدم راسخون یعنی زیر میز با تبلت ،موقع کنفرانس دادن جلوم لب تاب راسخون باز بود،یه بار تو جلسه استاد و مسئول موسسه داشت صحبت می کرد آخر صحبتش برگشت گفت که مسائل تکمیلی رو دبیر موسسه براتون توضیح میده منم تو راسخون بودم و حواسم اصلا به جلسه نبود(آخه موضوعاتش تکراری بود) نگو دو بارصدام میکنه و منم حواسم نبود یهو یکی از همکارای موسسه گفت سید حاجی با توه دو بار صدات کرده هیچی دیگه منم رنگم شد لبو و گفتم بله حاج آقا گفتش سید کجایی ؟گفتم تو سایت راسخون حاجیم بنده خدا هیچی نگفتش بعدش(من شخصا منتظر بودم از جلسه بگه برو بیرون) گفتش بیا بقیه موارد رو بگو و اگر پیشنهادی در مورد موضوع جلسه داری مطرح کن منم برای جبران کم حواسیم طرحی رو دادم(اغلب طرح هایی که میدم به لطف خداوند خوب هستند ولی این یدونه طرحم استانی شد) که حاجی خیلی خوش حال شد و اومد پیشونیم رو بوسید گفت اگر قرار باشه هر دفعه که تو جلسات میری راسخون این طور طرحی بدی از دفعات بعدی آزادی.
اون روز خیلی خوش گذشت.
یادمه یه بار دیگه رفته بودم قم برای جلسات بعد از جلسات شام رفتم خونه یکی از استادای قدیمیم که زیاد ازم بزرگتر نیستش ولی جز طلاب بسیار باسواد و بروز حوزه هستش و اونم گفت شب کار داری منم گفتم نه فقط قراره برم اینترنت گفتش شامو بخور کارت دارم منم گفتم چشم 1 ساعت بعد از شام گفتش حاضر شو بریم کوه خضر منم گفتم چشم گفتش نگران نباش اون جا اینترنت بهت میدم بعدش ساعت 12 رسیدیم بالای کوه رفتیم تو نمازخونه نشستیم یهو دیدم حاجی از کیفش لب تاب در آورد و با اینترنت گوشیش وصل شد اینترنت و گفتش حالا چی چیکار داشتی با اینترنت که این همه واجب بودش منم گرفتم و وصل شدم راسخون بعدش موقع پایین اومدن گفتش که این خیابون رو مستقیم بری میرسی جمکران خودت که میشناسی منم گفتم آره اومدیم پایین سوار ماشین شد و بهم گفت من یه کار مهم دارم با ماشین میرم جمکران توهم بیایی پیاده جمکران منتظرتم من بیچاره هم پیاده 1.30 ساعت شاید هم بیشتر راه رفتم نماز صبح حدود ساعت 4 بودش رسیدم جمکران دیدم حاجی تو حیات نشسته با لب تاب انگری برد بازی میکنه هیچی دیگه گفتش اینم کار مهم من بودش(البته وقتی دیده بود من دارم میرم طرف انگری برد بازی کرده بود بعدا متوجه شدم که داشته زیارت عاشورا رو میخونده و برای این که منو تنبیه کنه اون کارو کرده بودش).هیچ موقع یادم نمیره اون شب کلی خندیدیم .
تو اون 1.30 ساعت چقدر تو راه برام اتفاق افتاد .
من تقریبا خیلی کم پیش میاد بترسم از تاریکی اون شبم خیلی تاریک بودش تو راه هی داشتم برای خودم زمزمه میکردم که یهو یکی از پشت دستشو گذاشت رو کتفم منم کم مونده بودش تو افق محو بشم
سلام
یکی از اتفاقاتی که برای من در راسخون افتاد این بود که یه روز از راسخون برام زنگ زدند و علت نبودنم رو جویا شدن که برای من در نوع خودش بی نظیر بود واز این کار خیلی خوشم امد.
تابستون امسال که چند تا کلاس داده بودند بهم تو مساجد میرفتم برای درس دادن یه کلاسی بودش خیلی شلوغ بودند (نصیب گرگ بیابون نکنه خدا
من
مسئولمون از کم توجهی من
بچه ها
از اونجایی که حاجی منو میشناخت پی برد به قضیه منم بعد از اون کلاسو یک هفته بدون لب تاب و پاور پینت و کاملا جدی با کلی تکلیف دادن زیاد اداره کردم دیدم بازم اینا عوض نشدند و بازم گوش نمیدند که شیوه جدید و بروز بازی آنلاین(عشق بچه های ابتدایی ) با این روش درس میدادم ، آخر هر جلسه مسابقه میذاشتم یکی از بازی های امتیازی راسخونو میاوردم( برای شرکت کردن تو مسابقه هم باید به سوالات آخر کلاسم جواب میدادند تا منم بازی بیارم)و هر کس بیشترین امتیازو میاورد برای جلسه بعد تکلیف لازم نبود بنویسه(واقعا هم حرفه ای بودند من یه بار اومدم امتیاز اونا رو بزنم به نصفشم نتونستم برسم
با سلام خدمت همه عزیزان راسخونی
منم خاطرات بیشتر خوشی از این سایت بهشتی دارم البته خاطرات تلخ هم دارم که مطرح میکنم .
راسخون خوبم منو وابسته خودش کرده تا این حد که هرجا محفل معنوی زیارتی یا میهمانی میرم تعریف وتبلیغ میکنم .هدایای تشوقی که از سایت گرفتم بیشتر از خودم خونواده خوشحال شدن چون خوش به حال اونا شد .
پیام تبریک روز تولدم برام خیلی ارزشمند بود .
تلفن به جهت تشکر وجویای احوال شدن وفعالیت مستمر
برقراری نمایشگاه در شهرمون باعث مسرت وافتخار من وشهرمون شد .
واما خاطره تلخی که برام مونده اینکه داشتم برای سایت مطلب پیدا میکردم که با خوندن ودیدن گروه داعش واعمال خشونت بارشون حالم بد شد ظلم وبی رحمی بی دینی بی فرهنگی منقلبم کرد که باعث شد مرتب در این موضوع تحقیق کنم وهم خودم وهم عزیزان راسخونی رو آگاه کنم .
درس بزرگی که ازراسخون گرانقدر گرفتم درس اخلاق وادب ایمان قوی اتحاد ویکپارچگی شیعه ومسلمانان بود وهست من صداقت واخلاق حسنه اعضا رو به فال نیک میگرم وتبریک وتشکر بی شائبه از همه دارم .
وای یادش بخیر من وعلی فنودی تو اتاق چت بحث فیس بوکی می کردیم که یهویی علی فنودی وامیر حسین خدا پرست تو اتاق چت بحثشون گل گرفته باهم چپ افتادند ،آقا من مونده بودم پشت چه کسی را بگیرم :هی بحث پشتا بحث ،فکر کنم اگه رو درو بودن همدیگه را می زدند .خخخخ:همین مرداد امسال بود
وای یادش بخیر :اوایل که اومدم تو اتاق چت برام جالب بود :چون همه می گفتند به هم داداشی وآجی و....:مونده بودم این دیگه چه اتاقیه :قرار گذاشتیم با دوستان ،فقط روز های تعطیل بیاییم اتاق چت که خوردیم به تعطیلات نوروز ومعتاد اتاق چت شدیم رفت
خاطرات خوش در راسخون کم نبوده اما از همه بهتر زمانی بوده که در مسابقه وبلاگ نویسی شور حسینی جزو برنده ها شدم.
کلاً راسخون برای من سراسر خاطرات خوب بوده.
وای یادش بخیر من وعلی فنودی تو اتاق چت بحث فیس بوکی می کردیم که یهویی علی فنودی وامیر حسین خدا پرست تو اتاق چت بحثشون گل گرفته باهم چپ افتادند ،آقا من مونده بودم پشت چه کسی را بگیرم :هی بحث پشتا بحث ،فکر کنم اگه رو درو بودن همدیگه را می زدند .خخخخ:همین مرداد امسال بود
خخخخخ داداش قرار شد خاطرات خوشو بگی نه تلخ. اون شب من زیاده روی کردم. بازم از امیر حسین معذرت می خوام.
یکی از خاطرات خوش من از راسخون اینه که با عضویت در این سایت خیلی اطّلاعاتم نسبت به قبل بالا رفته چون وقتی در اتاق چت اگه فردی سؤالی داشت به دنبال جوابش می رفتم. مورد دیگش هم اینه که برای جمع آوری امتیاز 16750 پست زدم. یه نگاهی به پستا که می انداختم مضمونش دستم میومد و خیلی چیزا رو می فهمیدم.
مهم ترین سودی که راسخون داشته اینه که باعث شده سرعت تایپم بالا بره. این برای من خیلی مهم بوده!
سلام
بهترین خاطره من وقتی بود که تازه میخواستم ثبت نام کنم
اون روز رفته بودم توی نمایشگاه اصفهان و ی آقایی را دیدم کنار یک لب تاب ایستاده بود
رفتم کنارش و اون با لحنی منحصر به فرد با من در مورد ویژگی های راسخون گفت
منم خوشم اومد و ثبتنام کردم
بع از یک ماه هم ی کارت شارژ 2000 بردم
به نام خدا
یادم هست هر وقت از فروشگاه خرید میکردم هر روز چک میکردم که مرسوله پستیم کجاست؟؟ مرسوله رسیده بود به شهرمون ولی به تعطیلی خورده بود من تو خونه بودم ی حسی بهم گفت برو بیرون ی دوری بزن. سوار دوچرخه ام شدم در رو باز کردم آقای پست چی تو ماشین شخصیش نشسته بود (چون اون روز تعطیل بود)فامیلم رو صدا کرد گفتم:خودم هستم بفرمایید بسته بهم داد(چون ی خرید دیگه با فاصله زمانی یک روز کرده بودم)بهش گفتم:فقط همین ی بسته بود گفت:برو خدا رو شکر کن که روز تعطیل این بسته رو برات آوردم.منم ازش تشکر کردم و بسته رو گذاشتم تو خونه و با دوچرخه خوشحال رفتم بیرون دور زدم وقتی برگشتم شیرجه زدم رو بسته و با چاقو درشو بازکردم.
سلام علیکم، از راسخون خاطرات زیاد است ولی فکر میکنم یکی از خاطرات شیرین وقتی است که مسابقه ای را زحمت کشیده ای وبه لطف خدا هدیه ای از راسخون دریافت کردیم مثل مسابقه وقف و ....