متن روضه و مداحی رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
فـــاطمه امشب، از دیده گریان است (2) اشک او بــهر، خـتم رسولان است
آجَرَک الله، یا بقیة الله (2)
مـــجتبای مــــن، و اللــــه مـــظلوم است مــظلومی او از قبرش معلوم است
آجَرَک الله، یا بقیة الله (2)
خواهرش زیــنب، مـی سوزد از داغـش قـربان قـــبر بـی شمع و چــراغـش
غـبار غـــم بـــر چــــهره عــــــــالم نـشسته (2)
پــیغمبر اکـــرم ز عـــــالم دیــده بـسته (2)
عـــــــــــــــــلی خــــوردِ خــــون جـــــگر (2)
زهـرا کـند پـدر پـدر، بـقیة الله بـقیة الله (2)
روز عــــــــــــزای رحــــمة لـلعـــالمین است
آغــاز غُـــربت امــیر المـــومنین است (2)
عـــــــلی خــــــورد خـــــونِ جــــــــگر (2)
زهـرا کـند پـدر پـدر، بـقیة الله بـقیة الله (2)
در مـــرگ پـــیغمبر بُــــود خون قـبل آلـش
بــــانگ اذان دیـــگر نـــیاید از بــــــــلالش
عـــــــلی خــــــورد خـــــونِ جــــــــگر (2)
زهـرا کـند پـدر پـدر، بـقیة الله بـقیة الله (2)
عــمری ز جـــور آشنــا خــــون در دلـت شد
تــــا هـــمسر نـــــا مــهربانت قـــاتلت شـــد
کــــنار قـــبر مــادرت، کــنار قـبر مـــادرت
شـد تـیر و باران پـیکرت، بقیة الله بــقیة الله
ای خـــواهرم این وادی عــشاق دیــــن است
هر کس که شد عــاشق سزای او همین است
باید ز لَعلِ گـوهرش، باید ز لعل گـــوهرش
بـرون بریزید جـگرش بـقیة الله، بــــقیة الله
[غلام رضا سازگار](میثم)
ای مـدینه شـهر دیـن، کـو رسـول الله یــــا امـــیر المومنین، کـــو رسـول الله
ای مـدینه گـو بــلال، تـا اذان گــــوید شـرح ایـن داغ گـران، بـر جـهان گوید
رحــمة لـلــعالمین، رفته از عالم (2) در جهان زد رحـمتش، شعله های غــم
ســر زنــد بــــا داغ دل، لاله صحرا تــا شـود در دشت غــم، هــمدم زهــرا
یــا امـیر الـمومنین کـو رســــول الله ای مدینه شهر دین، کــو رسول الله (2)
دانه، دانه اشک غم، بر رُخش ریزد نـــــــاله یــا ابــتا، از دلش خــــیزد (2)
چشم حق بین علی،اشک ریزان است خــــنده دیــگر از لب او گـریزان است
ای مـدینه شهر دین، کـو رسول الله یــــا امـیر المومنین، کو رسول الله(2)
بنشین دمی کــنارم، ای دختر حَــزینم تا خوب وقت رفتن، روی تو را بـبینم
یـــا فاطمه یا زهرا (2)
من می روم از اینجا، با حـــال خسته بابا اما در انــتظار، آنجـــا نــشسته بــــابا
یـــا فاطمه یا زهرا (2)
تو دل شکسته هستی، من بغض در گلویم من از رُخ کبودت، تـو از فراق رویم
یـــا فاطمه یا زهرا (2)
با کی بگویم ای گُل، از ظلم این زمــــانه گــل طاقتی ندارد، در پـیش تـــازیـانه
یـــا فاطمه یا زهرا (2)
ناله مزن کزین غم، چو موج در خروشم از پشت در صدایت، فردا رسد به گوشم
یـــا فاطمه یا زهرا (2)
دختر بدر الدوجا امشب سه جا دارد عزا
گاهی میگوید پدر گاهی پسر گاهی رضا
کار و بار دو جهان ریخت بهم غوغا شد
چشم زهرا و علی بعدِ شما دریا شد
رفتی و خنده به کاشانه ی تو گشت حرام
رختِ مشکیِ یتیمی به تن زهرا شد
عهد و پیمان غدیرت به فراموشی رفت
حُکم بر خانه نشینیِ علی امضا شد
بعدِ تو حرمت کاشانه ی حق حفظ نشد
پای اولاد حرامی به حریمت وا شد
دخترت پشتِ در و... آتش و دود و مسمار...
خوب فرمانِ مودت به خدا اجرا شد
خبرِ پر زدن فاطمه، حیدر را کشت
چند باری به زمین خورد علی تا پا شد
روضه ها هست، بمانند... ولی عاشورا
تشنه لب شاه غریبی که تک و تنها شد
از بلندی فرس تا به زمین خورد شنید
صحبت از غارت معجر ز سر زن ها شد
زینتِ دوش شما بود ولی کرب و بلا
منزلش خار و خس بادیه و صحرا شد
خاتمش را ته گودال به دشمن بخشید
بار دیگر به خدا جود و سخا معنا شد
کاش انگشتری اش تنگ نبود... اما بود...
عاقبت نیمه ی سبابه ی او پیدا شد؟!
داد زد زینب کبری: به روی سینه نرو...
گوش نحسش نشنید و قد مادر تا شد
سر او تا که جدا شد زره اش را بردند
زرهش هیچ... سرِ پیرهنش دعوا شد
اجرِ پیغمبری ات بود که مردم دادند
ظلم هایی که پس از تو به ذَوِی القُربی شد
شاعر:محمد جواد شیرازی
لطف و احسان و کرم ممتد که باشد بهتر است
شعله های عشق بیش از حد که باشد بهتر است
کفترانِ مست روی منحنی سر می خورند
پس به روی خانه ها گنبد که باشد بهتر است
چهارده قرن است مست بچه هایِ حیدریم
میکده داری جد اندر جد که باشد بهتر است
دین اگر معنا و مفهومش ولایِ مرتضی است
بانیِ دین مبین احمد که باشد بهتر است
هر حیاط از این حرم، یک حوض دارد کوثری
پس بهشت ما همان مشهد که باشد بهتر است
لیلة المحیا نجف قسمت نشد مشهد که شد
روح از اینجا تا نجف پرواز دارد خود به خود
کاش جان را کمتر از اینها تلف می ساختند
جای خون در رگ رگ قلبم صدف می ساختند
خاکم اما خاک مرغوب کف پای علی
رسّ ما را در حرم، کاشی کف می ساختند
من مسلمان نگاه حیدرم شایسته بود
کعبه را همرنگ ایوان نجف می ساختند
عالم ذر شیعه با این شیوه می شد انتخاب
غمزه میفرمود علی، از کشته صف می ساختند
در کفم چیزی نمی بینم خریدارش شوم
کاش در دستم کلافی از کنف می ساختند
سائل دست علی مرتضایم راضیم
معتکف در گوشۀ صحن رضایم راضیم
دین به نامِ احمد است اما تجلی حیدر است
زهد و تقوا و تبری و تولی حیدر است
یک پرِ کاهم اگر محشر شود کوه عمل
حداکثر ساز این حداقلی حیدر است
پشتِ اوادنی اگر باشد کسی پیش خدا
مدعیِ اول این هم محلی حیدر است
هر زمان که مصطفی اندوه قلبش را گرفت
دید دردِ سینه را تنها تسلی حیدر است
هفت شهر عرش را احمدنگاهی کرد و گفت:
حق والانصاف اینجا هم تجلی حیدر است
هرکه از روز ازل مِی خورده از جام علی
میکند پرواز رویِ عرش ، با نام علی
آنکه بین آسمانها میل هفتم می کند
خاصّان را یهتدی سویِ هداکم می کند
از بیابان عدم رد میشدم دیدم علی
آب و گِل دستش گرفته کشت گندم می کند
احمد مختار میفهمد علی را ، خضر هم
زیر بار این تجلی دست و پا گم می کند
این رسالت روی دوش آن رسولی هست که
بیش تر از حد خودش را خرج مردم می کند
دردها را،غصه ها را، رنج ها را، یک به یک
مصطفی با مرتضی، امشب تفاهم می کند
ای بزرگ خاندان آب، ای عالیجناب
ما همه سلمان محضیم و خراب بوتراب
هر که امشب محرم سِر شد خدایی می شود
نوکر مخلص از امشب کربلایی می شود
کعبه با اهل و عیالش میرود سوی عراق
نیمۀ شب در مدینه جابجایی می شود
بوسۀ ام البنین بر دستِ زینب می خورد
بوسه ای که ابتدایِ این جدایی می شود
بانگ جبریل است که پیچیده بین آسمان
کیست که در راه مولایش فدایی می شود
لحظۀ سخت سفر از پیش مادر میرسد
در کنار قبر او حال و هوایی می شود
مهربان مادر زمان رفتن من آمده
پیش من باش آن زمانی را که دشمن آمده
شاعر: حسین قربانچه
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد...
شاعر: سيد حميدرضا برقعي
آمد از ره عید تبریک عاشقان
غرق شادی گشته کل لامکان
حضرت احمدبه دنیا آمده
مژده ای از حی اعلی آمده
جبرئیل از عشق رویش نغمه خوان
از ورودش عرش اعلی گل فشان
جان مولا باب زهرا (سلام الله علیها ) آمده
معنی یاسین و طاها آمده
انبیاء شادند از میلاد او
مست، عالم گشته از ایجاد او
آخرین پیغمبر عشق آمده
بهر ما منجی و سر مشق آمده
شادی افزون است امشب در فلک
پای کوبان غرق شادی هر ملک
معنی و تفسیر قرآن آمده
حضرت پیغمبر جان آمده
نور حق آمد زمین پر نور گشت
از ورودش عالمی پر شور گشت
آخرین کشتی دریای اله
آمد از بهر نجات ماسوا
مهربان یار خدا اندر زمین
آمده از راه ختم المرسلین
آمداز بهر نجات کائنات
هم به دست اوست رگهای حیات
عاشقان ،این عید باشد پر بها
تهنیت بر روح پاک انبیاء
شاعر: رحیمی ماهدشتی
ز مكه عطر دلاويز عشق، افشا بود
ز سيل رحمت حق، عالمي مصفّا بود
حريم امنِ حرم، رشكِ عرشِ اعلا بود
ز بطن آمنه، درياي نور جاري بود
هواي كعبه و عرش خدا بهاري بود
تو آمدي كه زمين رخت دلبري پوشد
ز ذره ذره ي اين خاك، دلبري جوشد
هرآنكه هوش بود، پند عقل بنيوشد
به قدرِ وُسع،به غوغا و عاشقي كوشد
كه كاينات به رقص و سماع آمده اند
و عقل و عشق، به جنگ و نزاع آمده اند
ميان قافيه هايم رديف ، نام خداست
كنار نام خدا نام مصطفي زيباست
نگار ما كه نگاهش قيامت كبراست
چو شمع پيش رخش، شمسِ آسمان رسواست
نقاب تيره جهان مي زند به يكسو صبح
و مست گردد و گردد فدائي او، صبح
گره زنم به نگاهت نگاه حيران را
به ميم نام محمد فدا كنم جان را
چو برملا كنم از شور، راز پنهان را
بنام عشق نويسم حديث ايمان را
سلام حق به نگاهت حبيب حضرت دوست
كه عشق توست مرا يا رسول در رگ و پوست
تو دلنوشته ي رحمان به لوح معنائي
تمام، آينه ي ذات پاك يكتائي
تو انبياي خدا را امام و مولائي
نجابت و شرف و دلبري، سراپائي
تو همنشين خدائي به كوي او ادني
ميان ميكده ي قُرب، ساقي رعنا
كني به گوشه ي چشمي دل جهان تاراج
مسير سير تو تا بينهايت معراج
به فيض عام تو اي ماه ،ماسِوا، محتاج
"توئي كه بر سر خوبان عالمي چون تاج"
ببار ابركرم بر سر جهان امروز
كه چرخ پير ز فيضت شود جوان امروز
حريم كعبه به لطف حضور تو ايمن
بسيط روضه ي مينو ز روي تو گلشن
چو آفريد تو را ذات حضرت ذو المن
هزار بار به خود گفت آفرين، احسن
اگر نبود محمد(ص) نبود لوح و قلم
نبود تاج كرامت به تارك آدم
ز آستان حرم رحمت خدا جاريست
سرشك شوق ز چشمان اوليا جاريست
در آسمان و زمين عطر ربّنا جاريست
ز مكه نور خدا سوي كبريا جاريست
شميم ذكر محمد(ص) صفاي جان و جهان
فداي نام محمد(ص) همه زمين و زمان
خدا به خُلق عظيم تو مرحبا گويد
كه آشنا سخن آشنا به ما گويد
سزد هر آنكه به لب ذكر ربّنا گويد
كنار نام خدا نام مصطفا گويد
قسم به نور كه شمس و قمر غلام تواند
وبي فروغ، قيامت به احترام تو اند
حجاب چهره ي جان است هرچه جز رويت
فداي روضه ي رضوان و باغ مينويت
فقط نه اهل جهانند عاشق كويت
كه رخت بسته و آيند عرشيان سويت
مدينه كوي بهشت است اهل معنا را
كشد به چشم، ملك ، خاك پاك آنجا را
توئي كه طفل دبستان توست روح امين
خدا نموده تو را در كتاب خود تحسين
ز سعي توست مُشيّد بناي دين مبين
فداي خاك رهت اهل آسمان و زمين
تو اصل و پايه و معنا و شرح قرآني
تو صدر دفتر ايمان و علم و عرفاني
شاعر : سینا شهیدا
خدا گل میکند در ربنای حنجری دیگر
خبر آورده: دارد سنگباران میشود، ظلمت
ابابیلی که پر واکرده از پلک تری دیگر
کسی با هفت پشت از نسل اسماعیل میآید
شبی از دامن آیینهگون هاجری دیگر
خدا با نقره حکاکی خاتم، شبی زیبا
میآراید به انگشت زمین، انگشتری دیگر
به نخ کردند ماه و مهر را در نیمههای شب
که تسبیحی شود در پنجه پیغمبری دیگر
صدف شد قلب آرام حرا، آهسته آهسته
برای سجدههای سوزناک گوهری دیگر
چهل سال است میخواهد زمین، روشن کند شب را
به نور چلچراغ وحی پیغامآوری دیگر
کنار هم هزاران برگ بارانخورده مصحف شد
برای آیه «یا ایها المدثر ...» دیگر
بخوان با صوت گیرایت: «الم نشرح لک صدرک»
برای سینه تنگ و دل ناباوری دیگر!
ابوجهلیترین پیمان آتشناک کافرها
به دست موریانه میشود خاکستری دیگر
بیا تاریخ هجرت را به غار ثور برگردان!
که تار عنکبوتی کهنه میشد سنگری دیگر
بیا از خشت خشت سینههای دردآلوده
بنا کن مسجد و محراب و مهر و منبری دیگر!
کشانده از شب بیتالمقدس با چنان شوری
دلت، قبلهنماها را به سمت خاوری دیگر
گشوده میشود با تیغهای تشنه از هر سو
برای شرح حال پیروانت، دفتری دیگر
کمی پررنگتر کن آیههای سرخ قرآن را!
که خون حمزه از این لحظه باشد جوهری دیگر
برای نقطههای بای «بسمالله»ها، دارد
به روی ریگهای داغ میافتد، سری دیگر
حدیث بدر و فریاد احد را میکند تکرار
صدای لا اله ... ات در غروب خیبری دیگر
خبر آمد: که جایی شیشه عطری ترک خورده
چه غم! هر قطرهاش گل میدهد در قمصری دیگر
شاعر : حسنا محمد زاده
باغ با پنجره ای وعده ی دیدار نداشت
رود می رفت و فقط حسرت دریا می خورد
باد می آمد و رنگ رخ گلزار نداشت
آسمان در قُرق دسته ی کرکس ها بود
روح آزاده ی پرواز هوادار نداشت
شهر در سلطه ی زیبایی زنگی ها بود
سال تا سال به آئینه کسی کار نداشت
کورها در همه سو راه نشان می دادند
بود اگر قافله ای قافله سالار نداشت
شحنه از سفره ی پر رونق دزدان می خورد
مزدی آزادگی مرد به جز دار نداشت
تو نبودی که ببینی رمه سرگردان بود
گرگ این قصّه ی پر غصّه خودِ چوپان بود
بادی از بادیه آرام به خاور می رفت
آتش حوصله ی فارسیان سر می رفت
کاخ، دیوار به دیوار ترک بر می داشت
آب، دریاچه به دریاچه فروتر می رفت
بلبلی مأذنه در مأذنه می داد اذان
میخکی آرام آرام به منبر می رفت
عطر یاقوت حجازی به یمن می بارید
رنگ گل از سفر مکه به قمصر می رفت
رنگ، در باغ رها می شد و گل می رقصید
عطر، از پنجره می آمد و از در می رفت
عشق می گفت بخوان و تو غزل می خواندی
روح، در قالب کلمات معطّر می رفت
«عشق باریده ست باریده ست گل باریده ست
از در قونیه تا طرقبه مُل باریده ست»
می روی درک کنی شور پرستوها را
تا فراموش کنی غربت این سو ها را
ماه خوابید به جای تو در این بستر تا
نقش بر آب کند حیله ی راسو ها را
راهی شهر بهارانی و با هر گامی
بیشتر می شنوی رایحه ها، بوها را
گرم، هر نخل به تو دست تکان داد و ببین
آخرین بدرقه ی نازک آهوها را
شهر، برخاسته با شور خوشامدگویی
چه ستبرند ببین شوکت باروها را
می سپاری به نسیم و همه دل می سپرند
بیرق «باد به هم ریخته» ی موها را
مردم شهر از امروز بهاری دارند
خوش به حال همه شان دل به چه یاری دادند!
شاعر : مهدی فرجی
به دل حضور دراین بزم صاف و ساده بیار
هزار سجده برآن شاه پاک زاده بیار
هزار بوسه برآن ابروی گشاده بیار
ندارسید گنهکار را شفیع آمد
بریزگل که شب هفده ربیع آمد
گلی که می شکفد از سرشک او کوثر
مهی که در شب زلفش هزار و یک اختر
نخست مرتبه بعد از خدای بالا سر
نهفته بین دو چشمان وی قضا و قدر
به روی دست ملائک محمد آمده است
برای عالم و آدم سرآمد آمده است
طلوع میکند از یک نگاه او خورشید
غروب میکند از جلوه اش به دل تردید
هلال ابروی او شد نشان یوم العید
بهشت بی مه رویش برای ما تبعید
هزار موسی عمران غلام درگاهش
به قدر هردو جهان قدر و عزت و جاهش
بگو به آمنه دری گرانبها زادی
تو روح زمزمه و قبله دعا زادی
عظیم مرتبه شاهی به اولیا زادی
بناز بر همگان ،ختم الانبیا زادی
بریز در شب میلاد نور،نقل و نبات
به روح مادر احمد نثار کن صلوات
زند به گردسرش پر هزار روح الامین
شکفته از لب مستش شکوفه یاسین
زمین شده زقدومش چو عرش، عطر آگین
شده بهشت زنور نگاه او آذین
کلید دار اگر شاه هل اتی باشد
بهشت ماست همانجا که مصطفی باشد
شب ولادت احمد شب ولای علی است
هرآن کجا که نبی رفت ردپای علی است
تمام صحنه معراج ابتدای علی است
مگر نه اینکه خدا نیز همصدای علی است
بگو به منکر حیدر ،خدا پرستی کن
بزن نمی ز شراب علی و مستی کن
علی خدا نبود از خدا جدا هم نیست
چو بازدم که دمی بی نیاز از دم نیست
کسی که بی دم او بود هرگز آدم نیست
ولای حضرت حیدر امانتی کم نیست
اذان نای من از نام عشق پا برجاست
خدا مرا ز ازل نوکر علی می خواست
شاعر : رضا دين پرور
شب مستی و شور بسم الله
همه جا غرق نور بسم الله
شده وقت سرور بسم الله
لحظات ظهور بسم الله
آمنه نور دیده ات... تبریک
قدم نورسیده ات... تبریک
بچه نه پیر ایل زائیدی
دلبری بی بدیل زائیدی
به دو عالم دلیل زائیدی
به گمانم خلیل زائیدی
خوشبحال شما و عبدالله
چشم بد دور هزار ماشاالله
زیر پایش تمام عرش برین
روی دستش تمام ملک زمین
پر قنداقه اش چو حبل متین
اولین مقتدای دین مبین
جبرئیل عبد محضرش باشد
دست بر سینه نوکرش باشد
او شبیه کتاب مستور است
و خدا خوانده اش که مامور است
پاک مطلق زهر بدی دور است
او سرآغاز چهارده نور است
پیر دین پیر علم و عرفان است
نبی الله بزرگ خاندان است
احدالناسی یا پیمبر نیست
یا رسول و نبی برتر نیست
وی که با عالمی برابر نیست
جز علی با کسی برادر نیست
خوشبحال نبی علی دارد
خوشبحال علی نبی دارد
دل و جان داده دلبرش زهراست
دلبرش نه که دخترش زهراست
دخترش نه که مادرش زهراست
یادگاری همسرش زهراست
جـای در سینه ی همه دارد
غم ندارد که فاطمه دارد
نوه ای میدهد خدا بر او
که به یک غمزه میکند جادو
حیدری صولتی و زهرا رو
وحده لا اله الا هو
سفره دار همیشگی خداست
او حسن او کریم آل عباست
نوه ای میدهد به او الله
که بگوید سپس نبی الله
اقرا باسم حسین ثارالله
قبره فی قلوب من والاه
نوه اش میشود علمدارش
شافع امت گنه کارش
نه فقط میل محتشم دارد
شاعر تازه کار هم دارد
نظری تا بر این قلم دارد
دفتر شعر من چه کم دارد
ورد لب های من محمد شد
یا حمید به حق احمد شد
شاعر: عليرضا خاكساري
لب نگار که باشد رطب حرام بود
زمان واجبمان مستحب حرام بود
فقیه نیستم اما به تجربه دیدم
بدون عشق مناجات شب حرام بود
اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری
به من معالجه ی در مطب حرام بود
برآنکه دشمن اولاد توست نیست عجب
که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود
تو مرد ظرفشناسی و مهِر اولادت
عجم که هست برای عرب حرام بود
تو را در کمال نوشتند یا رسول الله
بزرگ آل نوشتند یا رسول الله
تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند
هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند
تورا به سمت زمین با نسیم آوردند
توآمدی و ملائک خوش آمدت گفتند
نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست
اگر که قّبه خضرا به گنبدت گفتند
تمام آل عبا«کُلنا محمّد» بود
توعین نوری و در رفت و آمدت گفتند
اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری
تورا محمّد و آل محمّدت گفتند
شب ولادتت ای یار می کنم خیرات
نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات
برای خُلق تو باید کنند تحسینت
نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت
از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی
نوشته اند از این سو تو را نخستین
هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است
شدیم کوچه نشینت، شدیم مسکینت
شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات
گدای سفره ی هر سال چهارده سینت
توآمدی که علی را فقط ببینی و بس
نداده اند به جز دیده ی خدا بینت
یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی
اگر چه خاک نشینی، همیشه بالایی
مرا اویس شدن در هوای تو کافی است
اگر چه باز ندیدم، دعای تو کافی است
همینکه بوی تو را در مدینه حس کردم
لبم رسید به خاک سرای تو کافی است
چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش
همینکه فاطمه داری برای تو کافی است
همینکه اوّل هر صبح پیش زهرایی
برای روشنی لحظه های تو کافی است
تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت
اگر علی تو باشد به جای تو کافی است
قسم به اشهد ان لااله الا الله
تو آمدی که بگویی علی ولی الله
تو آمدی و ترحّم شدند دخترها
چقدر صاحب دختر شدند مادرها
تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت
بدین طریق چه آقا شدند نوکرها
خدای خوب به جای خدای چوب نشست
و با اذان تو بالا گرفت باورها
بگو: مدینه علمی، علی درآن است
بگو: که واجب عینی است حرمت درها
بریز شیره پیغمبری به کام حسین
که از حسین بیاید علی اکبرها
زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد
حسین منی انا من حسین اکبر شد
هزار حضرت مریم کنیز مادر توست
تورا بس است همینکه بتول، دختر توست
به دختران فلان و فلان نیازی نیست
اگر خدیجه والامقام همسر توست
علی و فاطمه دو رحمت خداوندی
برای عالم دنیا و صبح محشر توست
به یک عروج تو جبرئیل از نفس افتاد
خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست
به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض
خدا برابر تو یا علی برابر توست
تو با علی جریان ساز شیعه اید ، اما
شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست
همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست
که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست
شاعر: علي اكبر لطيفيان