آن آفتاب پنهاني

طلوع مي‏كند آن آفتاب پنهاني

ز سمت مشرق جغرافياي عرفاني

دوباره پلك دلم مي‏پرد، نشانه چيست؟

شنيده‏ام كه مي‏آيد كسي به مهماني

كسي كه سبزترست از هزار بارْ بهار

كسي، شگفتْ كسي، آن چنان كه مي‏داني

كسي كه نقطه آغاز هر چه پروازست

تويي كه در سفر عشق، خطِّ پاياني

تويي بهانه آن ابرها كه مي‏گريند

بيا كه صاف شود اين هواي باراني

تو از حوالي اقليمِ هر كجا آباد

بيا كه مي‏رود اين شهر رو به ويراني

كنار نام تو، لنگر گرفت كشتي عشق

بيا كه ياد تو آرامشي است طوفاني