شبهات مربوط به محرم و جواب دندان شکن به آنها
گاهي شنيده مي شود که امام حسين(عليه السلام)بعد از رسيدن به کربلا قصد بازگشت و خودداري از جنگ را داشتند که دشمن مانع شد. آيا اين نقل صحيح است؟ در صورت صحت مسئله قيام عليه انحراف و امر به معروف چه مي شود؟
امام حسين ـ عليه السلام ـ به دنبال استقبال عظيم مردم كوفه پسر عمويش (مسلم بن عقيل) را براي سامان دادن اوضاع كوفه روانه عراق كرد و خود پس از چندي در روز سه شنبه نهم ذيحجه سال (نهم يا هشتم) از مكه خارج شد.[1] زماني كه خبر حركت امام به يزيد رسيد نامهاي به ابن زياد نوشت و با آگاه كردن وي از اين دشواري كه براي كوفه پيش خواهد آمد دستور داد كه شهر را به شدت كنترل نمايد. ابن زياد به دستور يزيد، مسلم بن عقيل را دستگير و به شهادت رساند، خبر شهادت مسلم و هاني مهمترين خبر ناگوار از وضعيت كوفه بود كه به امام رسيد. اما حضرت هنوز به نامهها و دعوتها و بيعتهاي كوفيان اميدوار بود زيرا شيعيان زيادي در اين شهر بودند و اميد آن بود كه امام را ياري كنند.
امام حسين ـ عليه السلام ـ همچنان به حركت خود به مقصد كوفه ادامه داد تا اينكه به سپاه حربن يزيد رياحي كه به قصد كنترل منطقه و مانع حركت امام به سمت كوفه بود مواجه شد وقتي سپاه حر به امام رسيد حضرت كه اميد به حمايت كوفيان داشت از حر پرسيد كه به كمك آنان آمده يا بر ضدّ آنهاست. حر گفت: بر ضدّ شما.[2] پس از آن بود كه امام درباره دعوت كوفيان و نامههاي آنان سخن گفت و اينكه اگر مردم از دعوت خود برگشتهاند حاضر است از راهي كه آمده برگردد حر پاسخ داد:كه وي از نامهها بيخبر است و مأموريت دارد كه وي را به كوفه نزد عبيدالله بن زياد ببرد، حضرت حاضر به حركت به سمت كوفه نشدند و به جِدّ قصد بازگشت كردند و به طرف حجاز به راه افتادند.[3]
صحبت از بازگشت يكي از اساسيترين نكاتي است كه امام از اين پس تا زماني كه فرصت طرح آن را دارد بيان ميكند. پس از رسيدن دشمن و حركت به سمت كربلا امام بارها در سخنرانيهاي خود در هر فرصت روي نامههاي اهل كوفه تكيه دارد به علاوه درباره ماهيت حكومت اموي سخن ميگويد و امامت را از آن خود ميداند و پس از آن ميفرمايد اگر ما را نميخواهيد و حق ما را نميشناسيد از همين جا باز ميگردم.[4] دو سپاه امام و حر بن يزيد رياحي در عرض هم در حال حركت بودند و حر مراقب امام بود تا به حجاز باز نگردد. در اين مسير بود كه امام ميكوشيد تا از كوفه دور شود و به سمت باديه حركت كند اما حر ممانعت ميكرد تا به كربلا رسيدند. عبيدالله بن زياد براي مجبور كردن امام به بيعت با يزيد يا جنگ كردن با وي عمر بن سعد را با سپاهي روانه كربلا كرد. گفتگوهاي چندي ميان امام حسين ـ عليه السلام ـ و عمر بن سعد در روزهاي حضورش در كربلا صورت گرفت كه همه روي مسأله بازگشت تكيه داشت و بر آن بود كه وضعيت به گونهاي درآيد كه بتواند از حيطه قدرت ابن زياد خارج شود.
در منابع درباره محل پيشنهادي امام براي بازگشت مطالب مختلفي آمده است تقريباً در همه منابع كهن اين خبر آمده است كه يا اجازه دهيد به جايي كه از آنجا آمدهام بازگردم يا آنكه به يكي از مناطق مرزي دنياي اسلام بروم.[5] بلاذري اين خبر را هم آورده است كه او فقط درخواست بازگشت به مدينه را داشت.[6]
پس نتيجه ميگيريم كه امام بعد از بيعت شكستن مردم كوفه قصد بازگشت را داشت و اين حاكمان جور بودند كه مانع حركت امام شدند و امام را به شهادت رساندند.
نکته مهمي که بايد بدان توجه داشت اين است که اين درخواست برگشت،به هيچوجه به معناي کنار گذاشتن فريضه امر به معروف و ترک مبارزه با يزيد نيست،چرا که امام حسين (عليه السلام) فقط با اطلاع از بي وفايي و عهد شکني مردم کوفه قصد برگشتن از مسير کوفه را دارند نه تسليم شدن و کنار آمدن با يزيد.بررسي عوامل و زمينه هاي قيام امام حسين(عليه السلام) اين واقعيت را ثابت مي کند که سه عامل بعنوان عوامل قيام امام حسين(عليه السلام) مطرح بوده است:عامل تقاضاى بيعت،عامل دعوت مردم كوفه،عامل امر به معروف و نهى از منكر.
از ميان اين سه عامل،عامل دعوت مردم کوفه در پايين ترين مرتبه است،چرا که اين عامل چند ماه بعد از امتناع امام حسين(عليه السلام) از بيعت و خروج از مدينه و رفتن به مکه خودنمايي کرده بود.لذا با عهد شکني مردم کوفه،فقط اين عامل از بين رفته بود نه دو عامل اصلي ديگر،لذا امام(عليه السلام) فقط درخواست برگشت از مسير کوفه را نمودند و اين به معناي سکوت در مقابل يزيد و يا قبول خلافت او نمي باشد.چرا که امام(عليه السلام) از زماني که کوفيان هنوز از مرگ معاويه مطلع نشده بودند مخالفت خود و مبارزه بر عليه يزيد را شروع کرده بودند.لذا دعوت کوفيان در اصل قيام و مبارزه امام حسين(عليه السلام) تأثيري نداشته است تا درخواست امام(عليه السلام) از برگشتن و نرفتن به کوفه خدشه اي در قيام آن حضرت وارد کند. امام حسين(عليه السلام) از همان زمان شروع دعوت کوفيان معلوم بود كه مردم كوفه را آماده نمىبيند، مردم سست عنصر و مرعوب شدهاى مىداند. در عين حال جواب تاريخ را چه بدهد؟ قطعاً اگر امام حسين(عليه السلام) به مردم كوفه اعتنا نمىكرد، همين ما كه امروز مىگفتيم: چرا امام حسين جواب مثبت نداد.
پي نوشتها:
[1] . بلاذري، انساب الاشراف، تصحيح محمدباقر محمودي، بيروت، 1379، ج3، ص160.
[2] . ابن اعثم كوفي، الفتوح، بيروت، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، ج 5، ص 136 ـ 138.
[3] . دنيوري، اخبار الطوال، تصحيح عبد المنعم احمد، قم، افشار، چاپ 1960، ص247.
[4] . تاريخ طبري، بيروت، مؤسسه اعلمي، ج 5، ص 402.
[5] . انساب الاشراف، پيشين، ص 225، و تاريخ طبري، پيشين، ص 389.
[6] . همان،ج 3، ص 182.
چرا امام حسين(عليه السلام) حج خود را رها کرده و از مکه خارج شدند؟
نکته قابل توجه در رابطه با سوال از اينکه چرا امام حسين(عليه السلام) حج خود را نيمه تمام رها کرده بودند،سوال اشتباهي است،چرا که اصلاً امام حسين(عليه السلام) حجي را شروع نکرده بودند تا آن را نيمه تمام رها کرده باشند.از لحاظ فقهي شروع و ورود به حج از روز نهم ماه ذي حجه است که حاجيان بعد از محرم شدن به عرفات رفته و با وقوف در عرفات اعمال حج شروع مي شود.از آنجايي که خروج امام(عليه السلام) از مکه در روز هشتم ذي حجه امري مسلم است،پس آن حضرت اصلاً حج را شروع نکرده بودند تا آن را نيمه کاره رها کرده باشند.
حال آنچه که از لحاظ تاريخي مورد سوال قرار مي گيرد؛اين است که چه ضرورتي داشت که آن حضرت بدون انجام اعمال حج،مکه را ترک کرده و به سوي کوفه حرکت کردند،چرا مدتي ديگر در مکه نماندند تا هم حج را بجا آورده و هم از اجتماع عظيم مردم در صحراي عرفات مني براي بيدار سازي مردم استفاده کنند؟!
در پاسخ به اين سوال مهم دلايلي براي خروج ناگهاني امام حسين(عليه السلام) از مکه بيان شده است:
1) احتمال خطر جاني:
از برخي عبارات امام حسين عليه السلام چنين بر مي آيد که امام ماندن بيشتر در مکه را مساوي با بروز خطر جاني براي خود مي دانست، چنان که در جواب ابن عباس مي فرمايد کشته شدن در مکاني ديگر براي من دوست داشتني تر از کشته شدن در مکه است.(1)
در بعضي از متون به صراحت سخن از اين مطلب به ميان آمده که يزيد عده اي را همراه با سلاح هاي فراوان براي ترور امام عليه السلام در مکه فرستاده بود.(2)
همچنين به برادرشان محمد حنفيه به صراحت از قصد ترور يزيد در محدوده حرم امن الهي نسبت به خود سخن گفته اند.(3)
طبق برخي نقل ها يزيد عمرو بن سعيد بن عاص را با لشکري عظيم امير حج کرد و از او خواست که امام حسين(عليه السلام) را دستگير نمايد و اگر نتوانست،او را به قتل برساند و سي نفر از شياطين بني اميه را در ميان حاجيان قرار داد و آنان را مأمور کرد که به هرشکل ممکن، امام حسين(عليه السلام) را به قتل برسانند. وقتي امام حسين(عليه السلام) از اين توطئه آنان آگاه شد، از احرام حج خارج گرديد و آن را عمره مفرده قرار داد.(4)
2) شکسته نشدن حرمت حرم:
در ادامه برخي از عبارات پيش گفته، تذکر اين نکته از سوي امام حسين عليه السلام وجود داشت که نمي خواهد حرمت حرم امن الهي با ريختن خون او در آن شکسته شود(5)، گر چه در اين ميان گناه بزرگ از آن قاتلان و جنايتکاران اموي باشد.
آن حضرت اين مطلب را در برخورد با عبدالله بن زبير و به گونه تعريض آميز نسبت به او که بعد ها در مکه موضع گرفته و لشکريان يزيد حرمت حرم را خواهد شکست به صراحت بيان مي دارد. ايشان در جواب ابن زبير مي فرمايد: پدرم علي عليه السلام براي من نقل کرد که در مکه قوچي است که به وسيله آن حرمت حرم شهر شکسته مي شود و من دوست ندارم که مصداق آن قوچ باشم.(6)
3. اظهار نارضايتي شديد از حکومت يزيد
با توجه به اهميت حج، و شخصيت امام حسين (عليه السلام) و بهرهمندي ايشان از پايگاه وسيع اجتماعي، حرکت امام از اين که غير منتظره و برخلاف معمول بود، باعث جلب توجه همگان شد. براي همين پرسش پديد آمد که چرا در حالي که همگان خود را آماده ميکردند به عرفات و منا روند و اعمال حج را به جا آورند، فرزند پيامبر و بهترين راهنماي حاجيان و شايستهترين افراد براي انجام مناسک حج، مکه را ترک ميکند؟! همو که عاشق و دلباخته معشوق، عبادت و راز و نياز با خداست. امام بيش از هر فردي ديگري دوست دارد در سرزمين عرفات همراه حاجيان به دعا و مناجات با خدا بپردازد و روز عيد قربان اعمال مني را انجام دهد اما چرا اين سرزمين دوست داشتني را ترک ميکند؟! حتماً به عنوان اعتراض به حکومت يزيد اين حرکت صورت گرفته، يا حکومت براي امام مشکلي درست کرده که فرزند فاطمه نتوانسته است در حرم امن الهي، مناسک حج را به جا آورد! حرکت امام، بزرگترين گام تبليغاتي و فرهنگي در اعتراض به حکومت ستمپيشه و فاسد يزيد به شمار ميآمد.
پي نوشتها:
1. ابن کثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 159.
2. سيد بن طاووس، لهوف، ص 82.
3. طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج5، ص394؛ ابناثير، الکامل في التاريخ، ج2، ص547. سيد ابنطاووس، اَلْمَلْهُوف علي قَتْلَي الطُّفُوف، ص128.
4. بحار الانوار، ج45، ص98.
5. كما اينكه به برادرشان محمد حنفيه فرمودند : «اي برادر ميترسم که يزيد بنمعاويه مرا در حرم غافلگير کند و من کسي باشم که احترام حرم با کشتن او از بين ميرود» ر.ك: طبري، تاريخ الامم و الملوک، پيشين؛ ابناثير، الکامل في التاريخ، پيشين؛ سيد ابنطاووس، اَلْمَلْهُوف علي قَتْلَي الطُّفُوف، پيشين.
6. ابن اثير، الکامل في التاريخ، پيشين، ص546.
علت عدم وجود شرايط مساعد براي ادامه قيام سيدالشهدا(عليه السلام) در مدينه چه بود ؟
پاسخ به اين سؤال در گرو بررسى دقيق شرايط زمان و مكان است. از نظر زمانى، هنگام حضور امام(عليه السلام) در مدينه، هنوز مرگ معاويه اعلام عمومى نشده بود. علاوه بر آنكه عموم مردم هنوز تفاوت ميان حكومت يزيد و معاويه را به خوبى درك نمى كردند؛ زيرا گرچه چهره يزيد براى كسانى همچون امام حسين( عليه السلام ) ،عبداللّه بن زبير، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابى بكر - به عنوان چهره اى شراب خوار، سگ باز و ميمون باز، شناخته شده بود؛(1). امّا بيشتر مردم تحت تأثير تبليغات معاويه و باند اموى و نيز سياست تطميع و تهديد معاويه، در زمان حيات او با پسرش بيعت كرده بودند.(2)
از نظر مكانى نيز به چند دليل مدينه موقعيّت مناسبى براى قيام نداشت:
1. گرچه تعداد زيادى از مردم مدينه و به ويژه انصار به خاندان اهل بيت( عليه السلام ) علاقه داشتند. اما علاقه آنان در حدى نبود كه حاضر به جانفشانى و حتى كمتر از آن در راه آنان باشند؛ چنانكه اين سستى و كوتاهى را به خوبى در جريان سقيفه و پس از آن نشان دادند. جالب است بدانيم هنگامى كه حضرت على( عليه السلام ) به قصد مقابله با سپاه بيعت شكنان از اهل مدينه يارى خواست، بيشتر آنان به او پاسخ مثبت ندادند و حضرت( عليه السلام ) مجبور شد تا تنها با چهارصد(3) يا هفتصد نفر(4) از مردم اين شهر، به مقابله با سپاه چند هزار نفرى مخالفان برود.
2. مدينه پس از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) خود را تابع سياست حاكم نشان مى داد؛ از اين رو به پيروى از سياست شيخين (ابوبكر و عمر) شناخته مى شد كه حساسيت فراوانى در حفظ سنّت آن دو در عرض سنّت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) داشت؛ چنانكه نماينده اين گروه، عبدالرحمن بن عوف، در جريان شوراى عُمَر، پيروى از سنّت آن دو را به عنوان پيش شرط، براى واگذار كردن حكومت به حضرت على( عليه السلام ) عنوان كرد؛ ولى حضرت( عليه السلام ) زير بار آن نرفت.(5)
3. تعداد فراوانى از قبايل مختلف قريش - به ويژه افرادى از باند اموى همچون مروان و خاندانش - در آن عصر در مدينه نفوذ و تسلّط فراون داشتند و بديهى بود كه آنان در مقابل هر اقدام امام( عليه السلام ) به سرعت موضعگيرى مى كردند.
4. پيشينه اهل مدينه در زمان حكومت اموى، نشان داده بود كه آنها حاضر به دفاع جدى در مقابل حكومت اموى از خاندان اهل بيت( عليه السلام ) نيستند؛ زيرا سالها به دنبال سياست لعن امام على( عليه السلام ) - كه از سوى معاويه ابلاغ شده بود - در اين شهر و برفراز منبر آن، حاكمان اموى به بدگويى از حضرت على( عليه السلام ) مى پرداختند و اين مردم - با آنكه كذب سخنان آنان را مى دانستند - كمتر حاضر به اعتراض جدّى عليه اين سياست بودند و بيشترين مقاومتها در مقابل اين سياست از سوى خاندان اهل بيت( عليه السلام ) و به ويژه امام حسين( عليه السلام ) بود كه حتى پس از موضعگيرى آن حضرت كسى به يارى او بر نمى خاست.(6)
5. علاوه بر اينها حاكم اموى (وليد بن عتبة) به خوبى بر اوضاع شهر مسلّط بود و چنان نبود كه با يك قيام، زمام امور از دست او خارج شده و به دست مخالفان افتد.
بنابراين شهر مدينه به هيچوجه براي قيام مساعد نبوده است.
پي نوشتها:
(1). تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228.
(2). الامامة و السياسة، ج 1، صص 161-164.
(3). تاريخ يعقوبى، پيشين، ص 181.
(4). مروج الذهب، ج 2، ص 395.
(5). تاريخ يعقوبى، پيشين، ص 162.
(6). بحارالانوار، ج 44، ص 211.
به چه دليل امام حسين(عليه السلام) براي ادامه قيامش به دعوت کوفياني که بي وفايي آنها به اين خاندان مسجل بود اعتنا کرد ؟
از جمله عواملي که موجب گرديد تا امام حسين( عليه السلام ) کوفه را براي قيام مقدس خود انتخاب کند دعوت گسترده مردم اين شهر از آن حضرت( عليه السلام ) بود در حالي که چنين دعوتي با اين وسعت و گستردگي، از سوي ديگر شهرها از ايشان به عمل نيامده بود.
پس از مرگ معاويه و آگاهي مردم کوفه از خودداري ابا عبدالله الحسين( عليه السلام ) از بيعت با يزيدو اقامت در مکه، آنان پيک ها و نامه هايشان رابه سوي آن حضرت (عليه السلام ) روانه ساختند و تقاضا نمودند که نزد آنها برود کوفيان اظهار داشتند که آماده هر گونه ياري و جانفشاني در رکاب ايشان مي باشند؛[1] به طوري که نقل شده تا دوازده هزار نامه براي حضرت(عليه السلام ) ارسال داشتند.[2]
آنان در اين نامه ها اعلام داشتند که چشم انتظار حضرتند و بر کسي ديگر نظر ندارند و متذکر شدند که «بشتاب که باغ ها سرسبزند و ميوه ها رسيده اند. زمين خرم است و درختان جامه ي سبز برتن کرده اند. هر گاه خواستي نزد ما بيا که به سوي سپاهي آماده جانبازي در رکاب خويش مي آيي.»[3]
نامه هاي کوفيان و اصرار آنان بر خواسته خويش، حجت را بر امام( عليه السلام ) تمام نمود با اين وجود حضرت(عليه السلام) رفتن خويش را به تحقيقات و مشاهدات فرستاده ي ويژه خود مسلم بن عقيل منوط کرد.[4] پس از دريافت نامه مسلم، امام( عليه السلام ) عزم خويش را براي رفتن به کوفه جزم نمود. ايشان در طول سفر خود به سوي عراق بارها و بارها به نامه هاي کوفيان بر علت رفتن خويش به عراق استناد و استدلال نمودند.[5]
در چنين فضايى، اگر امام( عليه السلام ) براى آغاز نهضت به نقطه ديگرى عزيمت مي كرد و به دست كارگزاران حكومت، كشته مي شد، آيا او را به بي سياستى و بي تدبيري متّهم نمي كردند؟!با توجه به اينکه حضرت مأمور بودند بر طبق ظاهر عمل کنند و اگر به اين دعوت کوفيان جواب مثبت نمي دادند و کشته مي شدند،حداقل چيزي که مطرح مي شد اين بود که:چرا امام حسين(عليه السلام) دعوت کوفيان را نپذيرفته بودند؟شايد اگر دعوت آنها را مي پذيرفتند قيام به پيروزي منجر مي شد؟
پي نوشتها:
[1]. تاريخ طبري،ج5، صص352-353؛ البلاذري، انساب الاشراف، ج3، صص157-158؛ شيخ مفيد؛ ارشاد، ج2، ص38 و ابن اعثم؛ الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، چاپ اول، ص1991، ج5، صص28-29.
[2]-سيد بن طاوس؛ اللهوف، تهران، جهان، 1348ش، ص17.
[3]-. تاريخ طبري، پيشين، ص353؛ البلاذري، انساب الاشراف، پيشين، صص158-159؛ مسکويه، تجارب الامم،ج2، ص40 .
[4]. تاريخ طبري،پيشين، ص353 و ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج4، ص21.
[5]. تاريخ طبري،پيشين، صص383 و 402و ابن اثير، الکامل، پيشين،صص 38 و 47؛ شيخ مفيد؛ ارشاد، پيشين، صص71-72؛ مسکويه، تجارب الامم،پيشين، ص40 و الکوفي، ابن اعثم؛ الفتوح، ج4، ص78.
چگونه افرادي همچون غزالي قيام امام حسين(عليه السلام) را شورش بر ضد حکومت دانسته لذا يزيد را در مقابله با آن داراي حق مي دانند؟
در رابطه با دليل مخالفت افرادي همچون غزالي با قيام امام حسين(عليه السلام)بايد بگوييم اين مطلب به اختلاف علما در مورد جواز يا عدم جواز قيام بر ضد حاکم جائر بر مي گردد.مسلماً قيام امام حسين(عليه السلام) تمرد و شورش در مقابل حکومت جائر و ظالم بود و شکي نيست،اما بايد توجه داشت که در بين مکاتب و مذاهب اسلامي در مورد جواز تمرد و شورش بر عليه حکومت،اختلاف است.حق تمرّد رابطه مستقيمي با مسأله الزام سياسي و چرايي وجوب اطاعت از دولت- بعنوان اساسي ترين مسأله سياسي – دارد. در توضيح اين مسأله كه آيا ميتوان بر عليه دولت قيام كرد؟ ابتدا بايد به اين مسأله بپردازيم كه اصولاً چرا بايد از دولت اطاعت كنيم؟ آيا اطاعت از دولت همواره مطلق بوده و هيچ جايي براي مخالف وجود ندارد؟ اگر وجود دارد، تحت چه ضوابط و شرايطي است؟ پاسخ اين سؤالات را از ديدگاه نظريه حق الهي، پي ميگيريم .
حق تمرّد در نظريه حق الهي
در اين نظريه مشروعيت حكومت مستند به اذن الهي بوده و از حاكميت الهي سرچشمه ميگيرد. اين نظريه از پيشينه زيادي برخوردار است و در بستر تاريخ به اشكال گوناگوني پديدار شده است. در امپراطوري كهن شرقي، امپراتوران و در عصر فراعنه، فرعونها خود را خدا ميدانستند. در برخي ديدگاهها، پادشاه منشأي الهي داشت و حاكميت او از خداوند نشأت ميگرفت. در قرون وسطي، مسيحيان معتقد بودند كه حكومت منشائي الهي دارد و در مشرق زمين نيز رواج انديشه «ظل اللَّه» ( يعني اينکه سلطان سايه خدا در روي زمين است. هر ستمديده اي از بندگان خدا به او پناه مي برد.) بيانگر ارتباط پادشاه با خداوند بود.
در مورد حق تمرد در اين نظريه ديدگاههاي متفاوت وجود دارد:
در كتاب مقدس، آغاز فصل سيزدهم آمده است: «همه بايد از فرمانروايان اطاعت كنند؛ زيرا هر قدرتي ناشي از خداوند است و هر وليّ امري را او گمارده است. پس آن كه در برابر فرمانروا مقاومت كند، بر نظام الهي خروج كرده و خود را در معرض عذاب قرار داده است».
توماس قديس، نيز بر اين عقيده بود كه: هيچ فردي نبايد با فرمانرواي خودكامه، به مقابله برخيزد يا او را به قتل برساند، هر چند اين كار با «اقتدار عمومي» ميتواند عملي شود.
در گذشته، متون سياست غرب، حامل اين پيام بوده است ؛ از آنجا كه حكمران به مشيت الهي، قدرت را به دست گرفته است، بايد پادشاه را هرچند ستمگر، پذيرفت و چارهاي جز اطاعت كردن و دم نزدن وجود ندارد.
ديدگاه اهل سنت:
در ميان مسلمانان، غالباً چنين ديدگاهي، مورد تأييد و قبول قرار نگرفته است و بسياري از فرقههاي اسلامي، قيام عليه فرمانرواي بيدادگر و عزل او را جايز شمردهاند؛ هر چند كه «نگراني از فراگير شدن فتنه و آشوب» هم، به عنوان يك مانع جدّي در فتوا به جواز شورش پيوسته وجود داشته است.. البته برخي هم مانند ابوحنيفه علاوه بر فتوا به جواز، عملاً هم از قيامهاي ضد جور، حمايت كردهاند.
در مقابل نيز جماعتي نظير «حنابله» خروج بر حاكم جائر را به صراحت تخطئه نموده و از آن منع كردهاند. متأسفانه همين رأي، معمولاً در ميان اهل سنت، از اقبال و نفوذ بيشتري برخوردار بوده است؛ زيرا:اولاًبرداشتهاي سطحي از برخي روايات پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم ) مانند: «اسمعو او اطيعوا فانما عليهم ما حمّلوا و عليكم ما حمّلتم : گوش فرا دهيد و اوامر آنان را اطاعت كنيد، بر عهده آنانست كارهائى را كه مى كنند و بر عهده شما است كارهائى را كه مى كنيد» . در ميان آنها رواج يافته است.
و ثانياً بسياري از صاحبان اين آرا، ارتباط نزديكي با صاحبان قدرت داشتهاند.
ثالثاً جريان عقل گرايي در ميان آنها رو به افول گذاشته و فرقههايي مانند معتزله، درحاشيه قرار گرفتهاند. ابن ابي الحديد معتزلي ميگويد: اصحاب ما قيام عليه ائمه جور را واجب ميشمارند؛ در حالي كه پيروان مسلك اَشعري - مانند ابوحامد غزالي - چنين اعتقادي ندارند.
ديدگاه شيعه
به دليل ارتباط مسأله شورش و تمرّد با موضوع مشروعيت حكومت، جواز تمرّد را به صورت مختصر در «حكومت غير مشروع» و «حكومت مشروع» بررسي ميكنيم:
تمرّد در دولت جور
بر اساس اعتقاد شيعه، چون در عصر حضور، «عصمت» از شرايط امامت و رهبري است، لذا حاكم غير معصوم، با هر عملكردي،حاكم غاصب و جائر تلقي ميشود و دخالتش در مسائل حكومتي، ناروا و غصب است. در عصر غيبت نيز حاكمي كه از سوي «امام عصر»( عجل الله تعالي فرجه الشريف) مأذون نباشد، جائر است و چون چنين اجازهاي، اختصاص به فقيه عادل دارد و براي غير او به اثبات نرسيده است؛ لذا دولتي كه تحت زعامت فقيه جامع الشرايط قرار نگيرد، دولت جور و طاغوت است.(1)دستگاه حاكم با عدم مشروعيت، حق فرمانروايي نداشته و شهروندان ملزم به فرمانبرداري از آن نيستند. اما با اين وجود بايد بين دولتهاي جور در شرايط اضطرار و دولتهاي جور در شرايط عادي تفكيك قائل شد؛ زيرا:
در قسم اول هر چند دولت به طور ذاتي فاقد مشروعيت است، ولي در اثر شرايط اجتماعي و سياسي، بايد از پارهاي مخالفتها با آن چشم پوشي كرد تا مصلحت بالاتري تأمين شده و يا از فساد بيشتري جلوگيري شود. در چنين وضعي، لزوم اطاعت برخاسته از مشروعيت حكومت نيست؛ بلكه در اثر يك عنوان ثانوي (شرايط اضطراري) است.به عنوان نمونه فقهاي شيعه همكاري با دولت جور را حرام ميدانند؛ اما در مواردي نظير دفع تهاجمات دشمنان اسلام به سرزمين اسلامي و ... در حد ضرورت همكاري و اطاعت از فرمانهاي دولت جور را لازم ميدانند. طبيعي است چنين موضوعي اولاً به معناي مشروعيت دادن به دولت جور نبوده و ثانياً در شرايط اضطراري و با رعايت مصالح جامعه اسلامي و در حدّ ضرورت بوده است. پشتوانه چنين ديدگاهي، آموزههاي اصيل اسلامي است؛ چنانكه امام هشتم(عليه السلام) - در پاسخ به فردي كه درباره حكم مرزباني از كشور اسلامي در برابر مهاجمان خارجي سؤال كرد - فرمود: «و ان خاف علي بيضة الاِسْلامِ و المسلمينقاتل فيكون قتاله لنفسه و ليس للسلطان(2) : در صورتي كه احتمال خطر بر حوزه اسلام و مسلمانان ميرود، بايد جنگيد، ولي جنگ و قتال، نه براي تقويت سلطان، بلكه براي حراست از جامعه اسلامي است»
تمرد در دولت حق
در اعتقاد شيعه، دولت حق و حكومت مشروع، با امامت و پيشوايي امام معصوم(عليه السلام) برقرار ميگردد و در عصر غيبت امام(عليه السلام)، نيازمند اذن و نصب معصوم(عليه السلام) است كه به فقهاي جامع شرايط اعطا شده است.
مسلماً در دوره امامت و حكومت معصوم(عليه السلام) تمرّد در برابر آنان قابل توجيه نيست؛ زيرا با توجه به ويژگي عصمت، احتمال خطا و اشتباه، و يا گناه و انحراف، منتفي است. ازاينرو تمرّد و شورش بر امام معصوم، قطعاً «بغي» تلقي ميشود و بايد با آن مقابله كرد. علامه حلّي در اين زمينه ميگويد: «هر كس بر امام عادل خروج كند، بالاجماع جنگيدن با او واجب است».(3)
اما بحث در دوره غيبت و حكومت ولي فقيه واجد شرايط است كه در اين صورت چگونه ميتوان تمرد را موجّه دانست؟
همچنان كه ميدانيم در نظريه حق الهي، اطاعت از فرمانروا، پيوسته «در محدوده اذن الهي» مشروع است و در خارج از آن، هرگز اطاعت جايز نيست. ازاينرو در برابر هيچ فرمانروايي اطاعت مطلق - به معناي اطاعت حتي خارج از ضوابط شرع - پذيرفتن نيست.رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد:«لاطاعة لمخلوق في معصية الخالق» : در معصيت خالق، هيچ کسي را حقّ اطاعت مخلوق نيست. (4). در مورد امامان معصوم(عليهم السلام) با وجود عصمت طبعاً اعمال و فرمان مخالف شرع از آن بزرگواران صادر نميشود، تا نيازي به تمرّد باشد.
اما در مورد منصوبان آن بزرگواران، اطاعت فقط در محدوده ضوابط شرعي و احكام اسلامي و مصالح اجتماعي است؛ چنانكه امام علي(عليه السلام) در منصوب نمودن مالك اشتر ضمن تمجيد و تكريم فراوان از او، از مردم مصر ميخواهد«...فاسمعوا له و اطيعوا امره فيما طابق الحق : "سخنان او "مالك اشتر" را بشنويد و فرمانش را در آنجا كه مطابق حق است، اطاعت كنيد..»(5). همچنين امام(عليه السلام) در هنگام معرفي عبداللَّهبن عباس به عنوان حاكم بصره به مردم فرمود: «تا آنجا كه مطيع خدا و پيامبر است، اطاعتش كنيد و اگر بدعتي در ميان شما پديد آورد و يا از حق منحرف گرديد، به من اعلام كنيد تا او را عزل كنم».
البته بايد توجه كرد كه ارزيابي و تشخيص حق و باطل در عملكرد حاكم و يا دولت اسلامي و احكام صادره از آنان، از عهده كساني ساخته است كه از يك سو بر مباني حقوق اسلامي مسلّط بوده و موازين شرعي را به خوبي بفهمند و از سوي ديگر بر مقتضيات زمان اشراف داشته باشند.
بنابراين،اينکه امثال غزالي با قيام امام حسين(عليه السلام) مخالفت مي کنند به اين مسأله مهم در مسائل سياسي بر مي گردد که آيا قيام بر ضد حاکم جائر جايز است يا خير،که غزالي قيام و شورش بر ضد حکومت جائر را جايز نمي داند،لذا با قيام امام حسين(عليه السلام) موافق نيست،هر چند قيام،قيام وشورش بر ضد حاکم جائر است.
پي نوشتها:
(1). امام خمينى(ره)، ولايت فقيه، ص37.
(2). كلينى، فروع كافى، ج5، ص21.
(3). تذكرة الفقهاء، ج 9، ص 410.
(4). امالي صدوق ، ص 370.
(5). نهج البلاغه، نامه 38.
با وجود اينکه امام حسين(عليه السلام) حدود ده سال در زمان معاويه امامت کردند،چرا در همان زمان اقدام به قيام نكرد؟
اما اينكه چرا امام(عليه السلام) در مقابل معاويه اقدام به قيام نكرد، ريشه در اموري دارد:
يك. وجود صلحنامه
امام(عليه السلام) در يكي از جوابهاي خود به نامههاي معاويه، خود را پايبند به صلح نامه معاويه با امام حسن(عليه السلام) معرفي كرده و اتهام نقض آن را از خود به دور دانسته است. «و معاذ اللَّه ان انقض عهداً عهده اليك اخي الحسن(عليه السلام) به خدا پناه مي برم از اين که پيمان برادر خود امام حسن عليه السلام را با تو بشکنم »(1).
اما سؤال اينجا است كه مگر معاويه پس از ورود به كوفه و در حاليكه هنوز جوهر صلحنامه خشكيده نشده بود، آن را زير پا نگذاشت و خود را غير ملتزم به آن معرفي نكرد؟(2): «الا و اني كنت منيّت الحسن أشياء و اعطيته اشياء و جميعها تحت قدميَّ لا أفي بشيء منها له : من حسن را آرزومند كردم و وعدههائي به او دادم كه تمامي آنها را زير پاي من است و به هيچيك وفا نميكنم ». پس چگونه امام حسين(عليه السلام) خود را پايبند به صلحنامهاي ميداند؟
جواب اين پرسش را ميتوان از مناظر گوناگوني ارائه كرد
1. اگر در عبارات معاويه دقت كنيم، در عبارت نقل شده از او صريحاً نقض صلحنامه فهميده نميشود، بلكه ميگويد: «اني كنت منيّت الحسن اشياء و اعطيته اشياء» ؛ يعني، «من به [امام] حسن(عليه السلام) چيزهايي را وعده دادم.» كه ممكن است اين امور وعده داده شده خارج از مفاد صلحنامه باشد كه معاويه خود را به آنها پايبند نميداند. بنابراين خود را ناقض اصل صلحنامه به حساب نميآورد و يا لااقل ميتواند ادّعاي عدم نقض از سوي خود را توجيه كند.
2. بايد ميان شخصيت سياسي معاويه و امام حسين(عليه السلام) تفاوت اساسي قائل شد، همچنانكه اين تفاوت ميان شخصيت سياسي معاويه و امام علي(عليه السلام) وجود داشت.
معاويه اصولاً عنصري سياسي كار بود كه حاضر است در راه رسيدن به اهداف خود، هر ننگ و نيرنگي را به كار بَرَد؛ چنانكه نمونه هاي فراواني از اين نيرنگها را ميتوانيم در زمان درگيري او با امام علي(عليه السلام) مشاهده كنيم. بهانه قرار دادن خون عثمان، تحريك طلحه و زبير، قرآن بر سر نيزه كردن در جنگ صفين و شبيخون به شهرهاي تحت تسلّط حضرت علي(عليه السلام) به منظور فشار بر حكومت علوي و ... تنها اندكي از آن موارد است. اما در مقابل، امام حسين(عليه السلام) عنصري ارزشي، مكتبي و اصولي است كه حاضر نيست از هر وسيلهاي براي پيروزي و موفقيت ظاهري خود استفاده كند؛
بنابراين طبيعي است كه امام(عليه السلام) نتواند تعهدي را كه برادرش امام حسن(عليه السلام) به معاويه داده است - حتي با وجود نقض معاويه - پايمال كند.
3. بايد شرايط آن زمان را در نظر گرفت و به پيامدهاي عدم تعهد امام(عليه السلام) به صلحنامه دقّت كرد. معاويه در آن زمان حاكم بلا منازع جامعه اسلامي بود كه گستره حكومت او سر تا سر مملكت اسلامي - از شام گرفته تا عراق و حجاز و يمن - را در بر ميگرفت و در هر گوشه، عوامل او به شدّت از سياستهاي او تبليغ و دفاع ميكردند.
او كه در زمان درگيري اش با امام علي(عليه السلام)، توانست كوتاهيهاي خود را در ياري رساندن به عثمان در فتنه منجر به قتل او، پنهان كرده؛ بلكه براي شاميان خود را تنها منتقم خون عثمان به حساب آورده، بديهي است كه در اين زمان - كه هيچ قدرتي در مقابل او وجود ندارد - به راحتي ميتواند در صورت عدم پايبندي امام حسين(عليه السلام) به صلحنامه، او را در سرتاسر مملكت اسلامي به عنوان عنصري سست پيمان، خارجي و ناقض عهد معرّفي كند و افكار عمومي جامعه را عليه امام(عليه السلام) شكل دهد.
دو. موقعيت معاويه
شخصيت معاويه در نزد مردمان آن زمان و به ويژه شاميان، به گونهاي مثبت تلقي ميشد كه همين امر قيام عليه او را مشكل ميساخت؛ زيرا آنان او را به عنوان صحابي پيامبر اكرم( صلي الله عليه و آله و سلم)، كاتب وحي و برادر همسر پيامبر( صلي الله عليه و آله و سلم) ميشناختند و به نظر آنان، معاويه نقش فراواني در رواج اسلام در منطقه شامات و به ويژه دمشق داشته است.
همچنين تجربه حكومتداري او و افزوني سنّش بر امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام)، دو عامل ديگري بود كه خود در نامه هايش به امام حسن(عليه السلام) به عنوان عواملي براي اثبات بيشتر شايستگياش مطرح ميكرد: «... و لكن قد علمت اني اطول منك ولاية و اقدم منك لهذه الامّة تجربة و اكبر منك سنّاً ... فادخل في طاعتي : من بخوبى ميدانم كه از تو بيشتر حكومت كردهام و به نفع امت محمد تجربههاى گرانبهاترى اندوختهام. سياست من از تو قوىتر و سن من از تو بيشتر است. و تو سزاوارترى كه دعوت مرا بپذيرى و دست بيعت بدست من بسپارى. امروز طاعت مرا بپذير »(3). و طبيعتاً ميتوانست در مقابله با امام حسين(عليه السلام)، مانور بيشتري روي آنها بدهد.
سه. سياستمداري معاويه
پس از انعقاد قرارداد صلح گرچه معاويه از هر فرصتي براي ضربه زدن به بني هاشم - به ويژه خاندان علوي - استفاه ميكرد و در اين راه حتي تا مسموم كردن و به شهادت رساندن امام حسن(عليه السلام) پيش رفت؛(4). اما در ظاهر چنين وانمود ميكرد كه به بهترين وجه ممكن، با اين خاندان - به ويژه شخص امام حسين(عليه السلام) - مدارا ميكند و حرمت آنان را پاس ميدارد.
اين مدارا تا آنجا بود كه در آستانه مرگ به فرزندش يزيد، سفارش امام(عليه السلام) را نموده و ضمن پيشبيني قيام او، از يزيد خواست كه او را به قتل نرساند.(5).
علّت در پيش گرفتن اين سياست روشن بود؛ زيرا معاويه با انعقاد صلح با امام حسن(عليه السلام)، حكومت خود را از بحران مشروعيت نجات داد و در بين مردم به عنوان خليفه مشروع، خود را معرفي كرده و نميخواست با آغشته كردن دست خود به خون امام(عليه السلام)، در جامعه اسلامي چهرهاي منفور از خود به جا گذارد. بر عكس سعي داشت تا با هر چه نزديكتر نشان دادن خود به اين خاندان، چهرهاي وجيه براي خود فراهم آورد. علاوه بر آنكه به خيال خود با اين سياست، آنان را وامدار خود كرده و از هر اقدام احتمالي آنان پيشگيري ميكند؛ چنانكه در يكي از بخششهاي كلان خود به امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام)، در مقام منّتگذاري بر آن دو گفت: اين اموال را بگيريد و بدانيد كه من پسر هند هستم و به خداوند سوگند كه هيچكس قبل از من به شما چنين هدايايي نداده و بعد از من نيز چنين نخواهد شد».
امام حسين(عليه السلام) براي آنكه نشان دهد كه اين بخششها نميتواند قابل منّتگذاري باشد، در جواب فرمود: «به خداوند سوگند كه نه قبل از تو و نه بعد از تو هيچكس نميتواند چنين بخششي را به دو مردي داشته باشد كه با شرافتتر و با فضيلتتر از ما دو برادر باشد».(6)
همچنين از سوي ديگر معاويه ميدانست كه در پيش گرفتن سياست خشونت، نتيجه عكس خواهد داد؛ زيرا توجه مردم را به اين خاندان بيشتر جلب خواهد كرد و در دراز مدّت موجبات نفرت آنها از حكومت معاويه را فراهم خواهد آورد و به طور طبيعي ياوراني را به دور اين شخصيتها جمع خواهد كرد. مهمتر اينكه معاويه در آن زمان، از ناحيه امام حسين(عليه السلام) - با توجه به شرايط زمانه - احتمال خطر جدّي نميديد و سعي داشت تا با در پيش گرفتن اين سياست، ريشههاي خطر را براي دراز مدت بخشكاند. در نقطه مقابل امام حسين(عليه السلام) از هر فرصتي براي زير سؤال بردن حكومت معاويه، بهره ميگرفت. نمونه آشكار آن نگاشتن نامه به معاويه و يادآور شدن جنايات و بدعتهاي او(7) و نيز مقابله شديد با ولايت عهدي يزيد بود.(8) البته امام(عليه السلام) خود به خوبي ميدانست كه در صورت قيام عليه معاويه - به ويژه با توجه به اين سياستهاي معاويه - افكار عمومي او را ياري نكرده و با توجه به ابزارهاي تبليغاتي حكومت، حق را به معاويه خواهند داد.
چهار. شرايط زمانه
هرچند عدّهاي از كوفيان بلافاصله پس از شهادت امام حسن(عليه السلام)، به امام حسين(عليه السلام) نامه نگاشته و ضمن عرض تسليت به او، خود را منتظر فرمان امام(عليه السلام) معرفي كردند؛(9). اما آن حضرت ميدانست كه با توجّه به عواملي همچون ثبات و استحكام قدرت مركزي در شام، تسلّط كامل باند اموي بر شهر كوفه، سابقه عملكرد سوء كوفيان در برخورد با امام علي(عليه السلام) و امام حسن(عليه السلام)، چهره به ظاهر وجيه معاويه در بيشتر نقاط مملكت اسلامي و ... در صورت قيام احتمال موفقيت در حدّ نزديك صفر خواهد بود و چنين قيامي به جز هدر دادن نيروهاي اندك، معرفي شدن به عنوان ياغي و خروج كننده بر حكومت به ظاهر اسلامي و شكست و كشته شدن خود نتيجهاي در بر نخواهد داشت.
در حاليكه در هنگام قيام عليه حكومت يزيد، شرايط زمانه كاملاً بر عكس اين شرايط بود.
پي نوشتها:
(1). موسوعة كلمات الامام الحسين(عليه السلام)، ص 239.
(2). الارشاد، مفيد، ص 355.
(3). مقاتل الطالبيين، ص 40.
(4). الارشاد، ص 357.
(5). الاخبار الطوال، ص 227؛ تجارب الامم، ج 2، ص 39.
(6). تاريخ ابن عساكر، ترجمة الامام الحسين(عليه السلام)، ص 7، ح 5.
(7). بحارالانوار، ج 44، ص 212.
(8). تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 228؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 186.
(9). تاريخ يعقوبي، همان، ص 228.
اوضاع کوفه قبل از قيام امام حسين(عليه السلام) چگونه بود؟
کوفه پايگاه تشيّع:
شهر کوفه در پي فتوحات عراق و ايران در سال17ه. ق،تأسيس شد.
اين شهر در حقيقت،پادگان شهري بود که نيروهاي نظامي در آن مسکن گزيدند.بيشتر اين نيروها که هسته اوليه کوفه را تشکيل مي دادند،قبايل يمن(عرب قحطاني،يماني ها) و حجاز( عرب عدناني،نزاري ها)بودند.از بيست هزار خانه ي ساخته شده در آغاز تأسيس کوفه،دوازده هزار خانه به يماني ها و هشت هزار خانه به نزاري ها اختصاص يافت.(1)
بخش ديگري از عرب ها را قبايلي از جمله بني تغلب تشکيل مي دادند و در پي گسترش فتوحات،گروه ديگري به نام موالي در اين شهر بوجود آمد.
شهر کوفه هميشه در منابع تاريخي،پايگاه تشيبع شناخته شده است،به گونه اي که اصل در هر کوفي شيعه بودن او دانسته شده است.در اين رابطه دو پرسش مطرح است : نخست،علت گرايش کوفيان به تشيع و دوم،کيفيت و نوع تشيبع کوفيان.
دليل گرايش کوفيان به تشيع
قبل از هر چيز تذکر اين نکته ضروري است که اکثر شيعيان کوفه، شيعه سياسي بودند نه عقيدتي .يعني در مسايل سياسي همراهي نسبي با اهل بيت(عليهم السلام) داشتند .
براي پاسخ دادن به پرسش نخست توجه به ساختار جمعيتي کوفه مهم است،ساختاري متشکل از نيروهاي يمني و نزاري.بر اساس تحقيقات انجام شده،نيروهاي يمني،زمينه گرايش به امام علي( عليه السلام) و محبت به خاندان او را داشتند و اين رابطه را مربوط به دوراني مي دانند که امام علي( عليه السلام) از طرف رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم) بعنوان حاکم و قاضي،دو بار به يمن اعزام شده بود.در يک نوبت،قبيله همدان در يک روز اسلام آوردند.اما برخي محققان،زمينه اين گرايش را به اعتقادات يمني ها مربوط مي دانند که اين زمينه،آنان را به نوعي اعتقاد مذهبي به امام علي( عليه السلام) سوق مي داد.(2)
برخي اصحاب رسول خدا( صلي الله عليه و آله و سلم) در کوفه که از مهاجرين و انصار و معتقدان به اميرالمؤمنين( عليه السلام) و هواداران قوي و يا از علاقه مندان آن حضرت بودند،بذر دوستي علي( عليه السلام) را در ميان قبايل مي پراکندند،افرادي مانند عمار که از سوي عمر،حدود دو سال والي کوفه بود،عبدالله بن مسعود وزير عمار و معلم و عامل بيت المال کوفه،حذيفة بن يمان که در مسجد کوفه،حلقه درس حديث داشت و عثمان بن حنيف،مأمور خراج.(3)
افزون بر اين افراد،افراد ديگري از صحابه و تابعين که از بزرگان کوفه و هواداران امام علي( عليه السلام) بودند نيز در سوق دادن کوفيان به دوستي با امام علي( عليه السلام) نقش مهمي داشته اند،افرادي مانند مالک اشتر،حجربن عدي،عمروبن حمق خزاعي،کميل بن زياد نخعي،زيد بن صوحان عبدي و ...
با اين حال پيشينه تاريخي تشيبع در کوفه نشان مي دهد که تا زمان عثمان که در سال23 هجري به خلافت رسيد،انديشه هاي امام علي( عليه السلام)،به خصوص از جنبه مذهبي در ميان توده کوفيان مطرح نبوده است،بلکه آنان پيرو مکتب خلفا بوده اند.در سال 23هجري ، وقتي عثمان به خلافت رسيد،يکي از کوفيان به نام«جندب بن عبدالله ازدي» در مدينه حضور داشت.چون به نزد امام آمد و سخنان آن حضرت را شنيد،گفت:«آيا اجازه مي دهي به کوفه رفته،مردم را به سوي شما فرا بخوانم؟»امام( عليه السلام) فرمود:«اي جندب! هنوز زمان آن نرسيده است».
جندب گويد وقتي به عراق باز گشتم،در ميان کوفيان هرگاه از فضايل امام علي( عليه السلام) مي گفتم مرا از خود مي راندند تااينکه به وليد گزارش رسيد و زنداني شدم،ولي عده اي واسطه شده،مرا آزاد کردند.(4)
ظهور و گسترش سياست هاي انحرافي عثمان،اعتراضات مسلمانان،به ويژه کوفيان را برانگيخت،گرچه امام علي( عليه السلام) موضع ميانجيگري را در ميان نيروهاي معترض و عثمان داشت،اما اين امر طبيعي بود که مخالفت هاي اميرالمؤمنين( عليه السلام) با سنت ها و سياست هاي غلط عثمان،توجه معترضان را به خود جلب کند،به ويژه که رهبران ناراضي کوفه از بزرگان و چهره هاي سياسي- مذهبي کوفه و داراي انديشه هاي تشيّع مذهبي بودند.پس از قتل عثمان با وجود طلحه و زبير- دو تن از رهبران معترضان- عايشه شک نداشت که يکي از آندو براي خلافت برگزيده خواهد شد،اما انصار و نيروهاي يمني کوفه و ديگران،تنها سراغ امام علي( عليه السلام) رفتند و به اصرار زياد،او را خليفه خود انتخاب کردند.
انتخاب امام علي( عليه السلام) براي خلافت سياسي بود يا اعتقادي؟؟
اينکه آيا اين انتخاب،تنها يک انتخاب سياسي بود يا همانند گروهي از صحابه و تابعين کوفي که قبلاً به نام آنها اشاره کرديم،بر اساس اعتقاد ديني يعني ولايت و وصايت اميرالمؤمنين و حديث غدير بود،پرسشي است که جاي تأمل و دقت دارد.با توجه به شواهد و سخناني که به هنگام بيعت و پس از ان ايراد شد،به نظر مي رسد هردو گرايش و نظريه – يعني انتخابي بر اساس اعتقاد مذهبي و انتخابي بر اساس اعتقاد سياسي- در ميان کوفيان بوده است،ولي بطور کلي،انتخاب،انتخابي سياسي بوده است نه عقيدتي.(5)
پس از قتل عثمان و خلافت امام علي( عليه السلام)،دو گرايش عثماني و علوي در ميان مسلمانان به وجود آمد.اکثر کوفيان گرايش علوي داشتند و معتقدبودندکه علي(عليه السلام) افزون بر اينکه بر عثمان برتري دارد،هيچگونه دخالتي در کشته شدن عثمان نداشته است و حتي در کمک به او از هيچ کوششي دريغ نورزيده است و خلافت او با توجه به بيعت اصحاب رسول خدا( صلي الله عليه و آله و سلم)،اعم از مهاجران و انصار و بزرگان از تابعين و نيز بيعت عمومي مردم ،يک بيعت کامل و تام و مشروع بوده است.اصطلاحي که براي اظهار چنين عقيده اي بيان مي شد،دين علي در مقابل دين عثمان بود.
نمايندگان اين دو تفکر در جنگ هاي جمل و صفين در رجزهاي خود از اين دو اصطلاح استفاده مي کردند و بر پيروي از اين دو تفکر اصرار داشتند.(6).
آنچه دربار? اين موضوع حائز اهميت است و بايد بدان توجه داشت اين است که اين مقدار گرايش به امام علي( عليه السلام) از نظر تاريخي به «مذهب علوي» و يا «تشيع سياسي» و به تعبير برخي محققان به «تشيع عراقي» معروف است.(7)
از منظر اين تفکر،شيخين(ابوبکر و عمر)نيز خليفه مشروع بوده و حتي بنابر گفته قاضي عبدالجبار معتزلي،اعتقاد به برتري شيخين بر اميرالمؤمنين( عليه السلام) از اعتقادات تشيع سياسي بوده است.(8)
از نظر فقهي،ميان اين دو و علي( عليه السلام) تفاوتي نيست.چه بسا در برخي موارد،سنت شيخين را بهتر قبول داشتند و آن را بر سنّت امام علي( عليه السلام) نيز ترجيح مي دادند، بطوري که در کيفيت تقسيم غنائم جنگ جمل به امام گفتند:«اعطنا سنة العمرين»(9).
اين موضوع تا بدانجا بود که امام( عليه السلام) نتوانست برخي کارگزاران دوران عمر را عزل کند.براي مثال،شريح قاضي را به دليل مخالفت مردم و به دليل اينکه از طرف عمر منصوب شده بود،عزل نکرد و مردم به صراحت به امام گفتند که ما تنها به اين شرط با تو بيعت کرده ايم که چيزي را که ابوبکر و عمر مقرر کرده اند،تغيير ندهي.(10).
پي نوشتها:
(1). الحياة الاجتماعيّة في الکوفة في القرن الاول الهجري، محمدحسين زبيدي، ص42.
(2). تشيع در مسير تاريخ،محمد جعفري،ص15 به بعد.
(3). طبقات الکبري،ابن سعد،ج3،ص193.
(4). الارشاد،شيخ مفيد،ج1،ص242؛شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج9،ص57.
(5). بازتاب تفکر عثماني در واقعه کربلا،محمدرضا هدايت پناه،ص24.
(6). تاريخ طبري،ج3،ص522.
(7). تاريخ تشيع در ايران ،رسول جعفريان،ج1،ص22-23.
(8). تثبيت دلائل النبوة،قاضي عبدالجبار،ج1،ص62-63.
(9). اخبار الطوال،دينوري،ص207.
(10). شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد،ج14،ص20.
چرا امام حسين(عليه السلام) حاضر به بيعت با يزيد نشد؟
هر تصميم تاريخساز، در يك موقعيت حساس و در پي مجموعه اي از علل و حوادثي اتخاذ ميشود كه طرفين منتظر چنين فرصتي از قبل بودهاند.
زاويه انحراف از سنت نبوي و عدالت علوي، از زمان گذشته آغاز شده بود؛ اما با ظاهرفريبي روند خود را ادامه ميداد. اهلبيت( عليهم السلام) و صحابه پاك - همچون سلمان، ابوذر، عمار و ... - در هر فرصتي به ابراز حق و آگاه كردن مردم مي پرداختند. اما نقطه اي از تاريخ فرا ميرسد كه طرفين احساس ميكنند، بايد حرف آخر را بزنند و كار را يكسره كنند. پس از درگذشت معاويه و روي كار آمدن يزيد، چنين موقعيتي ظاهر شد. از يك سو يزيد منكر همه چيز شد و اعلام كرد: «بنيهاشم با حكومت بازي كردند و هيچ خبري از آسمان نيامد و هيچ وحيي نازل نشد».(1)
او تصميم قاطع گرفته بود كه با تهديد و يا قتل، اجازه هيچ گونه فعاليت را به ديگران ندهد؛ به طوري كه قبل از انتشار خبر مرگ معاويه سعي داشت از امام حسين( عليه السلام)، عبدالله بن زبير و عبد الله بن عمر بيعت بگيرد؛ حتي با تهديد به قتل. اينجا بود كه امام حسين( عليه السلام) نيز بايد تصميم جدي خود را بگيرد. هنر آن حضرت در اين بود كه «حقانيت» خود را با پاسخ به دعوت كوفيان، با تدبير و «عقلانيت» پيش برد؛ به گونه اي كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلوميت» آميخته كرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقي بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا اين رنگ الهي تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند.
از ديدگاه امام حسين( عليه السلام) - كه آيينه وحي است و در خانه وحي و محل رفت و آمد فرشتگان الهي است - امامت و رهبري امت اسلامي صلاحيت هايي را ميطلبد كه يزيد و هر كس مثل يزيد فاقد آن بوده است. امام حسين( عليه السلام) ميفرمود:«ما الإْمام الا الْعامل بالْكتاب و الْقائم بالْقسْط بدين الْحق و الْحابس نفسهعلي ذات اللّه» .
وقتي وليد استاندار مدينه طيبه، امام حسين( عليه السلام) را به سوي استانداري دعوت كرد و خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد و نامه اي را كه يزيد براي گرفتن بيعت به او نوشته بود قرائت كرد؛بنا به نقل يعقوبي و خوارزمي يزيد صريحاً به وليد نوشته بود: اگر حسين و ابن زبير از بيعت خودداري كنند، گردنشان را بزند و سرهايشان را به نزد او بفرستد.(2). امام در پاسخش فرمود: اينكه من در پنهاني و خلوت بيعت كنم، براي تو كافي نخواهد بود؛ مگر آنكه آشكارا بيعت كنم و مردم آگاه شوند. وليد گفت: آري! فرمود: تا بامداد صبر كن و در اين موضوع تصميم بگير!
امام( عليه السلام) روي به وليد كرد و فرمود:
«اي امير! ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم. محل آمد و شد فرشتگان و محل فرود رحمت خدا هستيم. خدا با ما (فيض وجود را) آغاز كرده و با ما به پايان ميرساند. يزيد فاسق، فاجر، شرابخوار، قاتل بي گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. كسي مانند من با مثل او بيعت نكند؛ ولي بامدادان خواهيم ديد كه كدام يك از ما سزاوار و شايسته بيعت و خلافت است».
وقتي امام( عليه السلام) از نزد وليد بيرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من كردي به خدا ديگر چنين فرصتي به دست تو نخواهد افتاد. وليد گفت: واي بر تو! تو به من ميگويي دين و دنياي خود را از دست بدهم! به خدا سوگند دوست ندارم كه مالك دنيا باشم و حسين را كشته باشم. سبحان الله آيا حسين را بكشم براي اينكه ميگويد: من بيعت نميكنم! به خدا كسي كه خدا را به خون حسين ملاقات كند، ميزان عملش سبك است و خدا روز قيامت به او نظر نميكند و به او رحمت ننمايد و براي او عذابي دردناك هست!(3).
اين فراز از تاريخ، امام حسين( عليه السلام) براي درك علّت قيام و خودداري آن حضرت از بيعت و تعيين هدف و مبدأ آن امام شهيد، بسيار حساس و مهم است؛ زيرا مواردي را يادآور شده كه هر يك براي ردّ بيعت و وجوب قيام كافي است.
مواردي كه امام حسين( عليه السلام) مستند و دليل امتناع از بيعت و تصميم بر مخالفت قرار داد، چيزهايي بود كه كسي در صحت و درستي آن شك نداشت و صغري و كبراي آن مورد قبول و اتفاق همه بود؛ حتي وليد عموزاده يزيد و استاندار او، درستي اين سخنان را انكار نكرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج امام حسين( عليه السلام) هيچ ايراد و اشكالي ننمود.
عبارت:«و مثلي لا يبايع مثله» نتيجه دلايل مستندي است كه راجع به صلاحيت بي نظير و شخصيت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگين يزيد فرمود؛ يعني «كسي مثل من، با اين گذشته درخشان و با مقام رهبري به حقي كه نسبت به جامعه دارد، با كسي مثل يزيد بيعت نميكند؛ زيرا بيعت با خليفه در اصطلاح مسلمين، تعهد اطاعت و انقياد به كسي است كه مركز تحقق هدف هاي عالي اسلامي، مصدر عزّت و اعتلاي مسلمين و اعتلاي كلمه اسلام، حامي قرآن، آمر به معروف، ناهي از منكر و به عبارت ديگر قائم مقام و جانشين پيغمبر( صلي الله عليه و آله و سلم) باشد.
معناي بيعت صحيح، ابراز آمادگي در فرمانبردن از اوامر خليفه واقعي و فداكاري در راه انجام اوامر او است كه بر هر مسلمان به حكم «اطيعوا الله وا طيعوا الرسول و الي الاَمْر منْكمْ» واجب است و اين بيعت با مثل يزيد - هر چند صورتسازي و براي دفع ضرر باشد - امضاي قانوني شدن فسق و فجور، تجاهر به منكرات و معاصي، تضييع حقوق، اتكا به ظالمان، ستمكاران، فاسقان و فاجران است و صدور آن از مثل امام حسين( عليه السلام) امكان شرعي و عرفي نداشت.
اين بيعت، تعّهد همكاري در قتل مردم بيگناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس امام حسين( عليه السلام) به اين بيعت ننگين آلوده نخواهد شد. لذا آن حضرت جمله «مثلي لا يبايع مثله» را مانند يك حكم بديهي و مورد اتفاق و مسلم همه فرمود؛ زيرا احدي از مسلمانان با وجدان نميگفت: شخصيتي مثل حسين( عليه السلام) با ناكسي مثل يزيد بيعت كند.
اين يك نتيجه مورد قبول همه بود كه آن حضرت پس از بيان سوابق ديني و معنوي خود و پيشينه پرننگ يزيد اعلام فرمود.
آري اگر فرضاً تمام مسلمانان به اين ذلّت و پستي تن در دهند و با مثل يزيد بيعت كنند و به زمامداري امثال او رأي دهند؛ امام حسين( عليه السلام) - كه صاحب آن مكارم، فضايل ومقامات است و چشم اسلام و اسلاميان به مساعي و كوشش او در نجات دين و برنامههاي قرآني دوخته است - با كسي كه مركز شرارت، قساوت، فسق و گناه است، بيعت نميكند.
حساب امام حسين( عليه السلام) از حساب همه جدا است. او اهل بيت نبوت، معدن رسالت، مركز آمد و شد ملائكه، محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن( عليه السلام) پسر منحصر به فرد دختر پيغمبر بود. آن حضرت در يكي از منازل به فرزدق فرمود: «اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خداي رحمان را ترك كرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نمودهاند. شراب مينوشند واموال فقيران و بينوايان را به خود اختصاص دادهاند و من سزاوارترين افراد هستم به قيام براي ياري دين و عزت و شرع، و جهاد در راه خدا از براي اعلاي كلمه خدا».(4)
پس وقتي كار به اينجا كشيد كه كسي مانند يزيد بخواهد بر مسند پيغمبر بنشيند و خود را رهبر ديني و سياسي مسلمين و پيشواي عالم اسلام بداند، براي امام جز اعلام خطر و قيام و اعلان شرعي نبودن حكومت، وظيفه اي ديگر نيست؛ زيرا در نظر مردم بيعت او و هر يك از بزرگان صحابه و تابعين با اين عنصر ناپاك، امضاي صحت حكومت، ابطال حقيقت خلافت، عدول از تمام شرايط زعامت اسلامي و جانشيني پيغمبر و كشاندن جامعه به ضلالت بود. اين بيعت در گردن مردان خدا، مانند سلسلهها و زنجيرهاي عذاب است و سنگيني و فشار آن بر روح آنان از سنگيني كوهها بيشتر است.
امام حسين( عليه السلام) با اين منطق قيام كرد و بر سر اين سخن ايستاد و فرمود: «امام نيست مگر آنكه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پا نمايد و دين حق را گردن نهد و خويشتن را وقف رضاي خدا كند». (5).
آن حضرت در روز عاشورا كه باران مصيبتها بر سرش ميباريد، همان منطق را تكرار كرد و فرمود: «به خدا سوگند! به خواستههاي اين مردم پاسخ موافق نميدهم تا خدا را ديدار كنم، در حالي كه صورتم به خونم رنگين و خضاب شده باشد».(6)
پي نوشتها:
(1). موفق بن احمد خوارزمي، مقتل خوارزمي، ج 2، ص 58؛سبط بن جوزي، تذكرة الخواص، ص 261.
(2). تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 15؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 180.
(3). مقتل خوارزمي،همان ، ص 184.
(4). تذكرة الخواص، ص 252.
(5). تاريخ طبري، ج 4، ص 262.
(6). عبدالله علايلي،سمو المعني في سمو الذات او اشعة من حياة الحسين عليه السلام،ص118.
آيا امام حسين(عليه السلام ) صرفاً براي امر به معروف و نهي از منکر قيام کردند يا اصل قيام براي تشکيل حکومت بود؟
تأسيس حكومت حق و عدالت اسلامي از اهداف عاليه دعوت اسلام و از عناصر مهم اجتماعي اسلام است كه در هر عصر مسلمانان وظيفه دارند آنرا در رأس برنامه هاي اصلاحي و اسلامي خود قرار داده و در تأسيس آن كوشا باشند.
مقدمتاً بايد گفت: در اين مورد كه فلسفة واقعي قيام امام حسين _ عليه السلام _ چه بوده است، نظريات گوناگوني ارائه شده است.
حضرت امام خميني (ره) در اين باره فرمودند: «سيد الشهدا آمده بود حکومت هم مي خواست بگيرد، اصلا براي اين معنا آمده بود و اين يک فخري است و آنهايي که خيال مي کنند حضرت سيد الشهدا براي حکومت نيامده بود خير، اين ها براي حکومت آمدند براي اين که بايد حکومت دست مثل سيد الشهدا باشد، مثل کساني که شيعه سيد الشهدا هستند باشد».
اما بايد توجه کرد که هدف امام حسين (عليه السلام ) درهمين يک خواسته خلاصه نمي شد. يعني بدون در نظر گرفتن اين هدف نيز قيام حضرت (عليه السلام ) بسيار موفق بود و فوائد آن بسيار بيشتر از خسارت هاي ظاهري آن بود. اگر آن روز امام حسين (عليه السلام ) با تمام وجود قيام نمي کرد، امروز از اسلام جز نامي باقي نمي ماند.
تقريباً همه كساني كه در رابطه با قيام امام حسين _ عليه السلام _ كتاب نوشته اند در اين امر اتفاق نظر دارند كه هدف امام حسين _ عليه السلام _ اصلاح جامعه بود. برخي قائلند امام حسين _ عليه السلام _ مي خواست حكومت تشكيل دهد.
آيت الله صافي گلپايگاني قائل است كه تأسيس حكومت اسلامي امكان نداشت و چون امكان نداشت پس هدف قيام هم نبود»[1]. ايشان قائلند که «شما گمان مي كنيد اينكه مي گوئيم كشته شدن مطلوب امام (عليه السلام) بوده با صرف نظر از آثار فوائد آن بوده است؟ شما كاملاً در اشتباه هستيد ... اينكه مي گوئيم شهادت محبوب امام بوده و امام به آن اشتياق داشته يعني در زمينه دَوَرانِ امر ميان بيعت با يزيد و تصويب حكومت او و شهادت البته شهادت محبوب است»[2}. در جاي ديگري مي نويسد: «پر واضح است كه حكومت مردي شرير ... مانند يزيد براي اسلام بزرگترين خطر و ضربه بود و اگر بدون عكس العمل جلو مي رفت،واز طرف كسي انكار نمي شد مفاسد آن جبران ناپذير و سبب محو آثار مي گشت»[3].
بنابراين ايشان هم، هدف امام حسين _ عليه السلام _ اصلاح جامعه مي داند، جامعه اي كه با حكومت يزيد به سوي خطر و نابودي در حال حركت بود.
علامه عسكري نيز با اين نظريه مخالف نيست. ايشان هم قائل است كه امام حسين _ عليه السلام _ مي خواست وضع موجود را تغيير دهد. «امام حسين _ عليه السلام _ به مكه رفت. مردم دور ايشان جمع شدند و به سخنان او گوش دادند. او از سيره جدش با آنان سخن گفت و از انحراف خليفه از آن سيره ... سپس دعوتش را آشكار كرد و امت اسلام را به قيام مسلحانه بر عليه خلافت دعوت كرد و خواستار تغيير وضعيت موجود شد»[4].
آيت الله صافي مي نويسد: «حكومت اسلامي اگر تأسيس مي شد، مردم طعم آزادي را مي چشيدند و حقوق پايمال شده مستضعفين احيا مي گرديد ... و تحقق اهداف اسلام «بنحو كامل» جز در سايه حكومت اسلامي امكان پذير نيست و فقط حكومت اسلامي مجري تمام عيار احكام خدا و محقق هدفهاي قرآن است»[5].
نتيجه گيري:
در اينكه فلسفه واقعي قيام امام حسين _ عليه السلام _ چه بوده است نظريات مختلفي ارائه شده است از جمله اين نظرات مي توان به تشكيل حكومت اسلامي _ امر به معروف و نهي از منكر _ شهادت و ... اشاره كرد كه آثار آن كمتر از تشكيل حكومت نبوده و در طول تاريخ اين آثار تا به امروز به اثبات رسيده است. همه اين نظريات در اينكه هدف اصلي امام حسين _ عليه السلام _ اصلاح جامعه بوده مشترك هستند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. معالم المدرستين، علامه عسكري، ج 3.
2. حماسه حسيني، شهيد مطهري.
3. شهيد آگاه - آيت الله صافي گلپايگاني.
پي نوشتها:
[1] . صافي گلپايگاني، لطف الله، شهيد آگاه، مشهد، مؤسسة نشر و تبليغ، چاپ سوم، 1366 ش، ص50.
[2] . همان، ص32.
[3] . همان، ص35.
[4] . مقدمه مرآة العقول، پيشين، ج2، ص493.
[5] . صافي گلپايگاني، لطف الله، پيشين، ص44 و 45.
دلائل تنها ماندن امام حسين( عليه السلام ) در قيام عاشورا چه بود؟
در پاسخ به سوال شما بطور خلاصه مي توان گفت:
با اين كه اکثريت مردم امام حسين( عليه السلام ) را دوست مي داشتند و طرفدار فكر و روش او بودند ولي شجاعت روحي و رشد فكري و قوت ايمان و گذشتشان به قدري نبود كه بتوانند مانند حبيب و مسلم و حر و زهير، مقامات و مصالح و منافع زودگذر و موقت را فداي مصالح عامه و ياري دين كنند. اين جمله كه فرزدق به امام حسين( عليه السلام ) عرضه داشت: دلهاي مردم با تو، ولي شمشيرهايشان با بني اميه است (1) يك جمله تمامي بود كه وضع مردم را در آن روزگار كاملاً شرح مي دهد، هم موقعيت روحاني و ملّي امام حسين( عليه السلام ) را در قلوب معلوم مي سازد و هم ضعف روحي و فقدان شجاعت اخلاقي مردم را بيان مي كند. مجمع بن عبدالله بن مجمع عائدي كه از شهداي كربلا است مردم كوفه را بدينگونه معرفي كرد. گفت: به سران مردم رشوه هاي بزرگ داده شد و كيسه هايشان پر شد, پس آنها بر ظلم و دشمني با تو همدست شدند و اما سائر مردم، دلهاشان به سوي تو مايل است ولي شمشيرهايشان به روي تو كشيده مي شود.
پي نوشتها:
(1). تاريخ طبري،ج4،ص290
مهمترين پيام عاشوراء براي امت اسلامي چه بوده؟آيا اين پيام شامل كل جهان نيز مي شود؟
قيام عاشورا داراي پيامهاي مهم و سازنده اي براي مسلمانان و تمام آزادي خواهان جهان است،و هر محققي با توجه به نوع نگاهش به اين واقعه پيامي را بعنوان مهمترين پيام عاشورا معرفي کرده است،برخي مهمترين پيام عاشورا را حفاظت از نماز دانسته اند،برخي ديگر ولايتمداري را مهمترين پيام عاشورا معرفي کرده اند،عده اي ديگر احياي امر به معروف و نهي از منکر را مهمترين پيام عاشورا دانسته اند،اما بي ترديد محور و اساس پيامها و عبرت هاي عاشورا شناخت جريان حق و شناخت جريان باطل و دفاع از جريان حق و ايستادگي در برابر جريان باطل است.
اين پيام نه تنها براي مسلمين بلکه براي تمامي آزادي خواهان جهان پيرو هر دين و مذهبي که باشند،مي تواند کارساز و راهگشا باشد که اينگونه هم بوده است.نگاهي به انقلابيون غير مسلمان اين ادعا را به اثبات مي رساند:
مهاتما گاندي:
گاندي، معمار استقلال هند و رهبر ملّي مردم اين کشور، آزاد كننده هندوستان از سلطه ي انگلستان درباره ي امام حسين مي گويد: « من براي مردم هند چيز تازه اي نياوردم، فقط نتيجه اي را که از مطالب و تحقيقاتم درباره ي تاريخ زندگي قهرمان کربلا بدست آورده ام، ارمغان ملت هندکردم. اگر بخواهيم هند را نجات دهيم واجب است همان راهي را بپيماييم که حسين بن علي پيمود»(1).
موريس دوکبري:
موريس دوکبري مي گويد: «اگر مورخان ما حقيقت اين روز (عاشورا) را مي دانستند و درک مي کردند که عاشورا چه روزي است، اين عزاداري را مجنونانه نمي پنداشتند، زيرا پيروان حسين به واسطه عزاداري حسين عليه السلام مي دانند که پستي و زير دستي و استعمار را نبايد قبول کرد، زيرا شعار امام و آقاي آنها تن ندادن به ستم بود.»
پي نوشت :
(1)- بر شطي از حماسه و حضور، ص 283
همراهان عزیز؛
دشمن ناجوانمردانه اعتقادات و ستونهای محکم اعتقادی ما را نشانه گرفته است...
و اکنون که باز محرّم است و در غم ثار الله و یاران باوفایش در غم هستیم،
باید تیرهای آلوده دشمن را که بسوی این ستون محکم نشانه رفته پیدا و از بین ببریم.
لذا در این طرح کاربران می توانند با بیان شبهات مربوط به ماه محرّم و نیز پاسخگویی به شبهه طرح شده ما را یاری نمایند.
توجّه شود:
1- در این طرح هم خود شبهه مطرح خواهد شد و هم پاسخ آن.
2- کاربران، پاسخهای معتبر خود را با ذکر سند ارائه فرمایند.
3- کاربران می توانند استدلالهای منطقی خود را در ذیل توضیحات داده شده بیاورند.
4- کاربران دیگر نیز می توانند مطالب مربوط به کاربران دیگر را تکمیل نمایند.
با تشکر از حضور شما
سلام
خیلی ممنون از طرح بسیار جالب و خوبتان
اجرتان با امام حسین
ببخشید یعنی درمورد پست هایی که قرار دادید نظر بدیم و بحث و گفت و گو کنیم.
خیلی ممنون
سلام
ممنون از همراهی تان
این طرح به این صورت است که کاربر
1- خودش هم شبهه و هم جواب شبهه را بیان می کنند
2-اگر در مورد پستهای کاربران دیگر مطالب تکمیل کننده داشته باشد ارائه دهد
همانطور که میدانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل میدهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است.
منطقه کربلا را بنگرید، اینجا همان صحرای جهنمی کربلا است؟
از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزیست که به ذهن می رسید. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملا زیر شهر با فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟
از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ 10 ام محرم سال 61 هجری قمری در قسمتIslamic Calendar در می یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است.البته 21 مهر نیز هوای کربلا آنچنان خنک نیست ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان میگویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست اینکه در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوم اینکه اگر هم تغییری باشد مطمئنا هوا خنک تر نشده بلکه دما بالاتر هم رفته است. یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده.
اما یک نکته ی جالب دیگر
در داستان هایی که از واقعه ی عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده ، یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است.
باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره امام حسین ع:
هارون الرشید را در حالى پشت سر گذاشتم كه قبر حسین علیه السلام را خراب كرده و دستور داده بود كه درخت سدرى را كه آنجا بود به عنوان نشانه قبر براى زوار، و سایه بانى براى آنان قطع كنند. (تاریخالشیعه،محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار،ج 45،ص 39
قبر شریف آن حضرت مورد تعرضو دشمنى متوكل عباسى قرار گرفت.او به توسط گروهى از لشكریانش قبر را احاطه كرد تا زائران به آن دسترسی نداشته باشند و به تخریب قبر و كشت و كار در زمین آنجا دستور داد.. (اعیان الشیعه،ج 1،ص 628،تراث کربلا،ص 34;بحارالانوار،ج 45،ص 397)
سال 236 متوكل دستور داد كه قبر حسین بن على و خانههاىاطراف آن و ساختمانهاى مجاور را ویران كردند و امر كرد كه جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگیرى كردند. (همان)
از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟
پس با این همه موارد چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟
پاسخ به شبهه:
تشنگی در کرب و بلا
وقتی در مورد تاریخ صحبت می کنیم بدون روش و با چهار پارامتر منبری یا مداح نمی توان قضاوت کرد، و اساسا برای همین رشته علمی تاریخ و تمدن در همه دانشگاه های جهان تدریس می شود و مقاطع دکتری دارد و الا که هر کس با بهانه میزان قرار دادن عقل ناقص خود به تحریف تاریخ می پرداخت!
نویسنده محترم نیز به دو یا سه گزاره توجه کرده و با مستمسک قراردادن این گزاره های غیر تاریخی اساس تشنگی را زیر سوال برده!، قابل توجه ایشان و همه جویندگان بصیرت:
1. صحرای کربلا حد قاصل 70 کیلومتری کوفه، در آن موقع محل سکونت نبود و البته بخاطر نزدیکی به شطّ فرات از آبادانی نسبی برخوردار بود، امام حسین علیه السلام با استفاده از فروش یکی از باغات پدر خود در کوفه همان روز دوم محرم بسیاری از زمین های کربلا را خرید و وقف زوار خود قرار داد.
2. دقیقا از روز هفتم محرم فرمان بسته شدن آب صادر شد و ابن زیاد به عمر سعد دستور داد اگر در خیمه ها چاهی درست کردند فرمان بده عین سی هزار لشگر بر خیمه ها بتازند و چون امام نمی خواستند حرم درگیر جنگ شود از اینکار خودداری کردند، برخی افراد دشمن نیز مدام سرک می کشیدند تا متوجه حفر چاه شوند. اما حضرت اباالفضل و تنی از یاران دلاور امام تا شب دهم که تعداد محافظان شط به چهار هزار نفر رسید مرتبا به نگهبانان شط حمله ور شده و برای خیمه ها آب می آوردند.(الارشاد، ج2: 88-91/ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5 : 91) (کیفیت تشنگی: http://www.hawzah.net/FA/articleview.html?ArticleID=77251 )
3. با این حال در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت عباس(علیه السلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن می رفت که با کندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(در حالی که احتمالا دیگران کارزار جنگ را پی می گرفتند) مشغول کندن چاه شد. پس از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید.( ینابیع المودة، ج2، ص340؛ المنتخب، ج2، ص441؛ مقتل ابی مخنف، ص57؛ بطل العلقمی، ج2، ص357)
4. در روز عاشورا هم گرسنگی فشار می آورد که در روز یازدهم امام سجاد علیه السلام به حضرت زینب می فرمایند «عمه جان رنگت به زردی رفته و ضعیف شده ای، چرا همان سهم اندک غذای خود را نمی خوری؟ که زینب مجلله می فرماید بچه ها با سهم اندکشان سیر نمی شوند و من مال خودم را به ایشان می دهم»؛ اما درد تشنگی چیز دیگری است، این را روزه داران ماه رمضان در تابستان خوب می فهمند برای همین همه مقاتل به تشنگی سپاه حسین علیه السلام اشاره کرده اند.
5. دوستانی که در مهرماه یا فروردین ماه به کربلا سفر کرده باشند می دانند شب هایش سرد است و روزهایش گرم و مرطوب؛ حال اگر در روز، زره و کلاه خود و تلاش سخت در جنگ و زخم های بسیار بر تن باشد تشنگی فشار سختی به بدن می آورد. این همان بیان علی اکبر سلام الله علیه به پدرش است.
6. استاد مطهری که در عصر خود منادی مبارزه با مجعولات در قیام عاشورا ست، با تحقیق و تتبع در مدارک مختلف، می فرماید: « مسأله تشنگى اباعبداللَّه و خاندان و اصحابشان مسأله شوخىاى نيست. هوا بسيار گرم است (عاشوراى آن وقت ظاهراً در اواخر خرداد بوده؛ هواى عراق زمستانش گرم است، چه رسد به نزديك تابستان آن)، سه روز است كه آب را بر روى اهل بيت پيغمبر بستهاند، گو اينكه در شب عاشورا توانستند مقدارى آب به خيمهها بياورند كه حضرت فرمود: آب را بنوشيد و اين آخرين توشه شما خواهد بود. و بعلاوه از نظر طبيعى يك قاعدهاى است: هر كسى از بدنش خون زياد برود كه بدن كم خون شده و احتياج به خون جديد داشته باشد، تشنه مىشود. خداوند متعال بدن را به گونهاى ساخته است كه وقتى به چيزى احتياج دارد، فوراً همان احتياج جلوه مىكند. افرادى كه زخم برمىدارند، مىبينيد فوراً تشنگى بر آنها غالب مىشود و اين به واسطه رفتن خون از بدنشان است كه چون بدن براى ساختن خون آماده مىشود و مىخواهد خون جديد بسازد، آب مىخواهد. خودِ رفتن خون از بدن، موجب تشنگى است.
«يَحولُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ السَّماءِ الْعَطَشُ» اينقدر تشنگى اباعبداللَّه زياد بود كه وقتى به آسمان نگاه مىكرد بالاى سرش را درست نمىديد. اينها شوخى نيست. ولى من هرچه در «مقاتل» گشتم (آن مقدارى كه مىتوانستم بگردم) تا اين جمله معروفى را كه مىگويند اباعبداللَّه به مردم گفت: «اسْقونى شَرْبَةً مِنَ الْماءِ» (يك جرعه آب به من بدهيد) ببينم، نديدم. حسين كسى نبود كه از آن مردم چنين چيزى طلب كند. فقط يك جا دارد كه حضرت در حالى كه داشت حمله مىكرد «وَ هُوَ يَطْلُبُ الْماءَ». قرائن نشان مىدهد كه مقصود اين است: در حالى كه داشت به طرف شريعه مىرفت (در جستجوى آب بود كه از شريعه بردارد) نه اينكه از مردم طلب آب مىكرد.»(مجموعه آثار، حماسه حسینی1و2، ج17: 187)
7. اساسا در مورد تاریخ باید به کتاب های تاریخی مراجعه کنیم والا در یک اتاق تاریک به حساب خودمان با عقل کلنجار می رویم.... تمام مقاتل و کتاب های تاریخی معتبر پیشین به مسئله تشنگی سپاه حسین در روز عاشورا اشاره داشته اند.
8. اما چرا امام حسین علیه السلام طلب باران نکرد و سوال های دیگر در مورد تشنگی را اینجا بخوانید: http://www.pasokhgoo.ir/node/2832
9. راستی،،،، نویسنده در چند قسمت اشاره می کند که «مسلمانان می گویند فلان» ... این یعنی خود نویسنده مسلمان نیست، چه برسد شیعه باشد،،، پس نویسنده بی علم و بی عقل چه قصدی از این نوشته پروپاگاندایی داشته؟؟ تازه اولش هم می گوید آثار قیام عاشورا را می دانیم!!
متن شبهه:
دوم ،حرمله و حضرت علی اصغر (علیه السلام) :
این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست
حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده ، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه میرود و میگوید دست کم به این طفل آب بدهید.از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعا دردناکیست ولی با کمی تامل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می ابیم.
نخست آنکه نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلا گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد.اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است،دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند
پس تیر حرمله به کجا خورده است؟
تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود.
دوم آنکه فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولا 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمیتواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند.شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان.
سوم آنکه برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعا هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت بکند؟
در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، در این صورت چرا حضرت با اینکه از قساوت لشکر عمر سعد خبر داشته این کار را کرده است.
چهارم که از همه نیز جالبتر است آن است که اصلا کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش میتواند به نوزاد شیر بدهد
پاسخ به شبهه:
ماجرای علی اصغر سلام الله علیه
1. بعد از شهادت همه یاران و آخرین نفر که حضرت ابالفضل سلام الله علیه باشد، لشگر دشمن هل هله می کرد و به تنهایی امام می خندید (تمسخر یکی از موثرترین راه های شکست روحی حریف است)، امام وقتی با اهل حرم خداحافظی می کرد متوجه تشنگی بی امان علی اصغر شد زیرا نه مادرش شیر داشت و نه هیچ شتری که آنجا بود، برخی از مقاتل گویند که امیدی به زنده ماندن این بچه نبود چون از شدت گرسنگی و تشنگی دست و پا می زد. شاید امام اندک امیدی داشت که دشمن از سر رحم این بچه را سیراب کنند، شاید هم به خودشان بیایند و عمق جنایتی را که می کنند ببینند، شاید هم برای بیدار شدن برخی از دلها این کودک را میان لشگر دشمن برد.(معالی السبطین،ج 1: 423، محدثی)
2. وقتی حضرت میان لشگر دشمن رفت چون شمشیر نکشیده بود، همه می دانستند که الان سر جنگ ندارد و می خواهد چیزی گوید یا نشان دهد، بعد از اینکه علی اصغر بر دست حضرت بالا رفت و سرش مقداری به عقب افتاد، لشگریان دست و پا زدن این بچه را دیدند و مبهوت ماندند، عمر سعد متوجه بهت لشگر شد و دستور را صادر کرد و از آنجایی که حضرت خیلی به لشگر نزدیک شده بود تا بی امانی بچه را ببینند امکان دارد حرمله 10 متر با حضرت فاصله داشته باشد و او از تیر سه شعبه استفاده کرد که عرض بزرگ تیر سبب اصابت به هدف کوچک شود.
3. چرا علی اصغر را نشانه رفت و پدر را نشانه نگرفت؟ حدس هایی می شود برای این اتفاق زد: زیرا بچه سبب انحراف افکار عمومی می شود بنابراین باید او را هدف گرفت. شاید هم می خواستند دل پدر را تکه تکه کنند و هتک حرم اش کنند تا زجر کش شود، والا چرا به پدر فرصت دادند تا بچه را دفن کند، با خانواده خداحافظی کند، در جلوی چشم او به خیمه گاه ....