بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
وقتی که صبح می وزد از کوچه ها نسیم
بی تاب می شود دل ما مثل یا کریم
سجاده پهن میکنم و رو به آفتاب
تسبیح کربلا و من و عادت قدیم
از بوی سیب تربت تو مست میشوم
پرواز می کند دلم از عطر این شمیم
گم می شوم دوباره میان حریم تو
از بس فرشته بال زند دور این حریم
آقا قسم به حرمت این لحظه های پاک
حالا که در خیال به پابوست آمدیم
بگذار تا دمی بنوازد مشام را
عطر تن شریف شما همرَه نسیم
پلکی زدم، دوباره اذان بود و اشک و من
سجاده باز بود پر از ذکر یا رحیم
تا اهدنا الصراط نمازم تمام شد
آمد ندا که راه حسین است مستقیم
رفتم به سجده و به خدا گفتم هزار شکر
دستم جدا مباد ز دامان این کریم
پیشانی ام به تربت و گفتم هزار شکر
سر جز به خاک حضرت سلطان نمی نهیم
مامور قبض روح خدا، دور ما نگرد
ما کربلا نرفته به تو جان نمی دهیم
محمد ناصری
زائر کوی حسین، گشته دل و جان ما
بسته به موی حسین، حال پریشان ما
دلخوشی عاشقان، روضه خون خداست
جنّت ما هیأت است، مقصد ما کربلاست
مولایم، اربابم یا حسین، از عشقت بی تابم یا حسین
فریاد هل من ناصرت در یاد ماست
یا لیتنا کنّا معک فریاد ماست
محمد مهدی سیار
مادر
مادر هر کار کند بچهها یاد میگیرند.
مثلا اگر شهید بشود...
قلبیم غمیله دولسا ابوالفضله آغلارام
گوللر چمنده سولسا ابوالفضله آغلارام
یاد ایلرم اوساعتی کی دوشدی قوللاری
عومروم مین ایلده اولسا ابوالفضله آغلارام
محرم آمد و دلها غمین شد
غم و عشق وبلا با هم اجین شد
حسین آماده بهر جانفشانی است
دوباره فاطمه قلبش حزین شد
همواره تجّسم قیام است حسین (ع)
در سینه عاشقان ، پیام است حسین (ع)
در دفتر شعر ما ، ردیف است هنوز
دل چسبترین شعر کلام است حسین (ع)
سنی زیبا یاردان داور عشق اولسن حسین
السلام ای وادی کرببلا
السلام ای سرزمین پر بلا
السلام ای جلوه گاه ذوالمنن
السلام ای کشته های بی کفن
از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟
بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟
اشهد ان لا…شهادت اشهد ان لا …شهید
محشر الله الله است می دانی چرا؟
یک بغل باران الله الصمد آورده ام
نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟
راه عقل از آن طرف راه جنون از این طرف
راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟
از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست
فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟
از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید
انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟
از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد
باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟
بسمه تعالي
اکنون گاه ياري اوست....
خوشا به حال چشمهاي تو چون بارانيست ، خوشا به حال دست هاي تو چون مهمانيست ، خوشا به حال نگاهت چون آسمانيست ، تعجب نکن !!! کمي صبر کن ! ببين ، بوي سيب مي آيد ، انگار کسي تو را فرا مي خواند ، ببين چه قدر دريا طوفانيست ، بيا درنگ نکن با خود توست بيا ، بيا و سوار شو ، ناخداي اين کشتي کمال مهربانيست و جواز ورودش فقط عطش ! عطش !
راستي تا به حال تشنه شده اي ؟تشنه محبت ؟ تشنه يک دوست که تو را به خاطر خودت بخواهد ،تشنه يک نگاه صادق ، تشنه يک دست که همه کار از او بر بيايد ؟ تشنه يک لذت که پايان نپذيرد؟ مطمئنم که شده اي حتي يکبار ، پس سوار شو ، مگر نشنيده اي که فرموده اند کشتي او از همه بزرگتر و سريعتر است پس سوار شو اکنون فصل حرکت و اکنون زمان نجات . چي ؟ مقصدش کجاست ؟ مي رويم خانه ي حضرت بهشت ! خنکاي وجودش تنت را نوازش خواهد داد ، سوار شو ، فرصتي براي درنگ نيست ! داستان نوح را به ياد مي آوري ؟
اينجا چند قدمي ظهور ، پسر حسين عليه السلام سال هاست انتظارمان را مي کشد. از خانه ي او تا بهشت راهي نيست بيا تا به خانه اش برويم و با او شروع کنيم ، تعجيل کن ، مادرش چشم به راه است .
آري اکنون گاه ياري اوست.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هر كس كه خدا خير خواه او باشد محبت حسين (عليه السلام) و زيارتش را در دل او میاندازد.
آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد...
بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد...
وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت
این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد ...
ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود
ابری که روی صورت من را گرفت و بعد
انگار صدای مادری دلخسته می رسید
آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد
همراه آن صدا تمامیِّ کودکان
ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد
هر کس که زنده بود از اهل خیام تو
مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد
دور از نگاه علمدار لشگرت
آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
سرش به نیزه به گل های چیده می ماند
به فجر از افق خون دمیده می ماند
یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا
به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند
میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم
به آهویی که ز مردم رمیده می ماند
شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی
به لاله های ز حنجر دریده می ماند
رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است
به آن که رنج نود ساله دیده می ماند
امام صادق حق پشت ناقه ی عریان
به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند
شوم فدای شهیدی که در کنار فرات
به آفتاب به خون آرمیده می ماند
هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟
نگاه تو به دل داغ دیده می ماند
حکایت احد و اشک چشم خونینش
به اختران ز گردون چکیده می ماند
چاره ی دیگری نبود...
باید تو در خون خودت دست و پا می زدی
تا ما در نادانی هایمان دست و پا نزنیم...
چون خون خدا بیا مسلمان باشیم
یا حداقل شبیه سلمان باشیم
مولا سگ آستان نمی خواهد مرد!
او کرده قیام، تا که انسان باشیم