بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
چه می شود که شبی بشنوم صدایت را
به درد، گریه کنم زخم روضه هایت را
بگو کجا زده ای خیمه در کدامین دشت
به این دو چشم که طی کرده رد پایت را
زمان بدون تو امشب چه سرد می گذرد
بیا که گرم کنی مجلس عزایت را
جسارت است ولی می شود همین شب سرد
کشی به روی سرم لحظه ای عبایت را
گمان کنم که صدایت گرفته چون زینب
میان بغض صدا می زنی خدایت را
آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد...
بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد...
وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت
این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد ...
ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود
ابری که روی صورت من را گرفت و بعد
انگار صدای مادری دلخسته می رسید
آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد
همراه آن صدا تمامیِّ کودکان
ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد
هر کس که زنده بود از اهل خیام تو
مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد
دور از نگاه علمدار لشگرت
آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
بسم رب الحسین(ع)
تا که ما همسفر عشق به افلاک شویم
بارالها! مددی کن که همه پاک شویم
دست تقدیر چنان کن که پس از دادن جان
در جوار حرم عشق همه خاک شویم ...
لالایی لالایی علی علی علی اصغر(ع)
شب هفتم شب قحطی آب شب تشنگی نسل بوتراب
شب لالایی ربابه و شب ناله ی اصغرم بخواب
رفته آب بیاره عمو اینقدر پیشم تو پرپر نزن
پاره پاره میشه دلم آتیش به دل مادر نزن
رفع تشنگی می کنم حرف اما و اگر نزن
حق همیشه با ما یاره ایشالا بارون میباره
رحمی کنه خدا به بچه ام که بچه ام تو احتضاره
لالایی لالایی علی علی علی اصغر(ع)
تو خیمه ها صدای العطش قیمت جون یه قطره آب همش
رباب کفن پوشیده اصغرو سرباز حرم به حال غش
پشت خیمه ها منتظر چشم به راه مونده نگاهش
شکسته قلب حسین و ترک رو لب و روی ماهش
آب و روی خاکا ریختن بگید آخه چی بوده گناهش
آسمون امروز کویره الهی اصغر نمیره
منع آب عیبی نداره داغمون سه شعبه تیره
لالایی لالایی علی علی علی اصغر(ع)
سر از تن علی جدا شده قاصد تسلیت خدا شده
بهت نگاه ها به شیرخوارست انگار قیامتی به پا شده
اون طرف هیاهو شده این طرف حسین تو خجالت
راهه خیمه و رباب و اشک و سوزو یک دل حرارت
غیرت علی نزاشته ببینه مادر و تو اسارت
ای گلی که بارون نخوردی غنچه ندادی پژمردی
خنده نکن بابا می میره مادرتو به کی سپردی
بازم محرم، باز روضه ی چشماتون
باز مرثیه ی بارون،باز گریه ی زهرا
*
*
هنگام محرّم شد و هنگام عزا
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا
پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان
درهای حسینیه ی دل را بگشا
*
*
دمید روح غم اندر، تن مه غم عالم
تو نوحه سر بده چون شد، عزای اشرف آدم
لباس تیره به تن کن، ز داغ نوحه تو سر کن
که گشته ماه عزا و ، دوباره گشت محرم
*
آنان که طعم پرواز را نمي فهمند، به چار چوب تنگ نفس دل خوشند وآنان که دل هايشان به پهناي آسمان پيوند دارد، قفس را بر نمي تابند، سر و تن به ديواره قفس مي کوبند، يا فقس را مي شکنند و به لايتناهي آسمان مي رسند يا با خون خويش تهمت قفس نشيني را از پر و بال خود مي شويند.
آگاهي ام از هر دو جهان وحشت داد
تا بال نداشتم، قفس تنگ نبود
مرگ، پايان کبوتر نيست؛ آغاز رهايي از بندهاي به هم پيوسته دام هايي است که پر پرواز را مي بندند و پر و بال شرافت را به گرد و غبار مذلت مي آلايند.
وقتي قرار است تمام دين و دنياي يک امت، تمام تار و پود يک انديشه و عقيده به باد برود و لگدمال هوس هاي فرومايه اي چون يزيد شود، جان چه بهايي دارد؟
وقتي قرار است تمام راه ها به بي راهه برده شود و تمام دريچه ها را ديوار بلندي از هوس بپوشاند،ماندن و فرياد نزدن، نشستن وبه راه نيفتادن ،مرگ تدريجي است.
و اينک اين حسين است که جان خويش و عزيزانش را به دست گرفته است و پا به سرزمين مرگ مي گذارد.اين حسين است که از عرش دوش نبي،پيشاني سجده برگودال قتلگاه مي سايد . اين حسين است که دست هاي رشيد عباس را به قربانگاه آورده است و فرياد اعتراضش را از گلوي اصغرش به گوش هاي شنواي تاريخ مي رساند. اين حسين است که با پيکر شرحه شرحه،به مباهله تاريخ آمده است. اين حسين است که پرده نشينان ستر عفاف وملکوت را به کجاوه هاي اسيري نشانده است تاکربلا را به خود به همه زمان ها ومکان ها ببرند و پيامبرخون شهيدان باشند.اين حسين است که زينب را به مصاف از خدا بي خبران کوفه و شام آورده است.
مرگ را در قبيله عشق راهي نيست . اين چه مرگي است که دست هاي زندگي به پاي آن نمي رسد. دل هايي که درسطح مانده اند و در پيچ وخم روزمرگي، به اسارت دنيا رفته اند؛فقط به کار سنگ پراني مي آيند و آيينه شکني، اينان را با دلبران چه کار؟
حق و باطل درهيچ زماني وزميني،اين گونه عريان و فاش به مصاف هم نيامده اند و کربلا جلوه گاه عرياني حقيقت است؛ حقيقتي که درگودال،به خون نشست؛ حقيقتي که بر کرانه فرات، بي دست، با تيري بر چشم روييد.حقيقتي که با تير سه شعبه پاره پاره شد. حقيقتي که بر نيزه ها ، آفتاب را از چشم ها انداخت. حقيقتي که سر برچوبه محمل کوبيد تا سرخي خون برپيشاني اش، گواه جان فشاني اش باشد. حقيقتي که پاي برهنه، برخارهاي بيابان با دامني شعله ور ، پاي غربت را به همه زمان ها باز کرد. حقيقتي که نيمه شب، ماه تنور را وعده سحر مي داد. حقيقتي که مرگ را به سخره گرفت تا چگونه زيستن را به فرزندان آدم بياموزد. حقيقتي که مردانگي، تا هميشه وام دار پايمردي اوست . حقيقتي که آيات محکم جهاد را با سرخي خونش برصحيفه دل ها حک کرد و درهاي شهادت را به روي اهلش گشود.
از فراق کربلا پیوسته دارم زمزمه
ترسم این هجران دهد آخر به عمرم خاتمه
دوست دارم تا بگریم در کنار قتلگاه
بشنوم در گوشه ی مقتل صدای فاطمه
دوست دارم تا شود از گریه چشمم جام اشک
با سرشک دیده سقّایی کنم در علقمه
دوست دارم مرقد شش گوشه گیرم در بغل
اشگ ریزم بر رخ و باشم دعا گوی همه
دین من دنیای من عقبای من باشد حسین
نه به خُلدم حاجت است و نه زنارم واهمه
دیده بستم از همه عالم، دلم در کربلاست
بر لبم دائم بود این بیت زیبا زمزمه
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا
بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش
بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش
سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی
به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی
سـلام من بــه مـحـرم بـه کـربـلا و جـلالــش
به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب
بـه بــی نـهــایــت داغ دل شـکــستــه زیـنـب
سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل
بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر
بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر
سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم
به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر
به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر
سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه
بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه
سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش
بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش
سلام من بـه محرم بـه مسـلـم و به حـبـیـبش
به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش
سلام من بـه محرم بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب
بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب
سلام من به محـرم به شـور و حـال عیـانـش
سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش
کربلا ای حُرمتت بالاتر از بیت الحرام
تا به کی از دور گویم بر شهیدانت سلام
تا به کی از دور گردم دور نهر علقمه
تا به کی فراتت خون دل ریزم به جام
آه از من گر نسوزم لحظه لحظه بر حسین
وای بر من گر شود بی کربلا عمرم تمام
کربلا! یک لحظه از آب فرات خود بپرس
مِهر زهرا از چه شد بر زاده ی زهرا حرام
کربلا! فریاد زن با مردم عالم بگو
کوفیان با سنگ از مهمان گرفتند احترام
بس که می گردد دلم بر گرد آن شش گوشه قبر
بس که مشتاق حسین و کربلایم صبح و شام
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
اباعبدالله:
♥•٠·˙
متعجب نشو از من که نمک گیر توأم
شکـــر چـایی تـو حکم نمـــک را دارد . . .
♡❤
فاینما تولوا فثم وجه الله...
♥•٠·˙
◥...این روزها
هر طرف را که نگاه می کنم
تو بالای نیزه ای...◣
┘◄در حدیث مفصل امام رضا علیه السلام خطاب به ریان بن شبیب آمده است: «یا ریان! ان سرك ان یكون لك من الثواب مثل ما لمن استشهد مع الحسین علیه السلام فقل متى ما ذكرته: 【یا لیتنى كنت معهم فافوز معهم فوزا عظیما».】
اگر دوست دارى كه ثواب شهیدان كربلا را داشته باشى، هرگاه به یاد آن حادثه افتادى بگو: كاش من نیز با آنان بودم و با آنان به رستگارى بزرگ مى رسیدم. این آرزو، نشان دهنده زمینه تفكرات عاشورایى در دل انسان است.
شاهنشهی که شیشهٔ جانها به دست اوست
گـر بشکند به سنـگ، فقـط مزد شست اوست
در خانـهای کــه قبله بود مشتبـه بـه خلق
ابروش قبله، قبله نما چشم مست اوست
شاهنشهی که عـرش مقـام نشست اوست
بـا لطف حق، لوای شفاعت به دست اوست
بـا این جـلال و مـرتبت و جاه و منزلت
گر نوکرش رود به جهنم شکست اوست
شاهنشهی که دوش نبی جا نشست اوست
مفتاح باب جنت و دوزخ به دست اوست
گر خوانمش خدای یقین کفر گفتهام
غیر از خدای هر آنچه بگویم شکست اوست
علی اکبر لطیفیان