بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
ادامه
پرسیدم این بزرگوار کیست؟ گفت خاتم الانبیاء محمٌد مصطفی(ص) است. لحظاتی نگذشت که محتشم را آوردند و او مردی خوش سیما و کوتاه قد و عمامه ژولیده بر سر داشت، و چون وارد شد تعظیم کرد و ایستاد. حضرت رسول اکرم(ص) فرمودند: ای محتشم امشب شب عاشوراء است، پیامبران برای زیارت فرزندم حسین(ع) آمده اند و میخواهند عزاداری کنند، برو بالای منبر و از اشعار دلسوز خود بخوان تا ما بگرییم.
به امر پیامبر اکرم(ص) منبری گذاشتند، و محتشم رفت در پلٌه اول آن ایستاد، پیامبر(ص) اشاره کرد بالاتر برو، و در پلٌه دوم ایستاد فرمود بالاتر برو تا آنکه در پلٌه نهم منبر ایستاد حضرت فرمودند بخوان.
مقبل میگوید حواسم را جمع نمودم ببینم محتشم کدام بند مرثیه را میخواند که از همه دلسوزتر است، شروع کرد به خواندن این بند:
کشتی شکست خورده طوفان کربلاء در خاک و خون فتاده به میدان کربلاء
گر چشم روزگار بر او فاش میگریست خون می گذشت از سر ایوان کربلاء
از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلاء
عرض کرد: یا رسول الله
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا
صدای پیامبر(ص) به ناله بلند شد و رو به انبیاء کردند و فرمودند: ببینید امٌت من با فرزند من چه کرده اند، آبی را که خدا بر کلاب (سگها) و ذئاب (گرگها) و کفٌار مباح کرده، امٌت من، بر اولاد من حرام کرده اند. پس محتشم شروع کرد به این مرثیه:
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری به بارش آمد و بگریست زارزار
چون محتشم به این شعر رسید پیامبران همه دست بر سر زدند، محتشم رو به پیامبران کرده و گفت:
جمعی که پاس محملشان بود جبرئیل گشتند بی عماری و محمل شترسوار
پیامبر(ص) فرمود بلی این جزای من بود، که دختران مرا در کوچه و بازار مثل اهل زنگبار بگردانند. محتشم سکوت کرد و ایستاد که پیامبر(ص) او را مرخص فرماید و از منبر به زیر آید.
حضرت پیامبر اکرم(ص) فرمودند: محتشم هنوز دل ما از گریه خالی نشده است بخوان، محتشم شوقی پیدا کرد و به هیجان آمده که پیامبر(ص) میل دارد از اشعار او بگرید عمامه را از سر برداشت و بر زمین زد و با دستش اشاره نمود، به طرف قبر سیٌدالشٌهداء(ع) و عرض کرد: یا رسول الله منتظری من بخوانم و بشنوی؟ اینجا نظر کن
این کشته فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
ادامه دارد ....
ادامه
ملکی صدا زد، محتشم پیامبر غش کرد، در این هنگام محتشم از منبر به زیر آمد.
چون رسول خدا(ص) به هوش آمد، ردای مبارک خود را به عنوان خلعت به او عطاء فرمود. مقبل میگوید با خود گفتم خاک بر سرت، ای بی قابلیٌت، این همه شعر و مرثیه گفته ای، حال معلوم شد که پسند نشده، تو حاضر بودی و پیامبر(ص) اعتنا نفرمود به تو، محتشم را احضار فرمود و اشعار خود را خواند و پیامبران گریستند و به خلعت مفتخر گردید.
پس خود را بسیار ملامت نمودم و راضی بودم که زمین شکافته شود و من بر زمین فرو روم و خواستم زودتر از صحن بیرون روم که مبادا آشنایی مرا ببیند و خجالت بکشم.
چون روانه شدم، و نزدیک درب صحن رسیدم، دیدم حوریه سیاه پوش، از حرم بیرون آمد و دوان دوان رفت خدمت پیامبر(ص) و عرض کرد یا رسول الله (ص) دخترت فاطمه(س) میگوید: چرا دل مقبل را شکستی، او هم برای فرزندم حسین صلوات الله و سلامه علیه مرثیه گفته است.
در این هنگام فرمود مقبل بیا، دخترم فاطمه(س) میل دارد تو هم اشعار خود را بخوانی.
مقبل میگوید بدین شعف چیزی نمانده بود، که جانم از بدنم برود، آمدم تعظیم کردم و رفتم بالای منبر، در پله اول ایستادم، حضرت نفرمود بالاتر برو فرمود بخوان.
پس دانستم که میان من و محتشم، چقدر فرق است، با خود خیال میکردم که در مقابل آن مرثیه های دلسوز و پر گریه محتشم چه بخوانم، یادم آمد که واقعه شهادت را از همه بهتر به نظم آورده ام سه شعر خواندم و عرض کردم یا رسول الله:
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان فتاده از حرکت ذوالجناح از جولان
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سیٌدالشٌهداء بر جدال طاقت داشت
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
چون این شعر را خواندم، صدای شیون بلند شد، و پیامبر اکرم(ص) بر سر می زد و می گفت وا ولداه، که یک مرتبه حوریه ای صدا زد، مقبل بس است. فاطمه زهرا(س) روی قبر حسین(ع) غش کرد.
مقبل میگوید از منبر فرود آمدم در دلم گذشت کاش مرا هم خلعتی مرحمت میکردند، که در نزد امثال و اقران، و نزد محتشم سرافراز میشدم.
که ناگاه دیدم از حرم مطهٌر، جوانی بی سر، و با بدن پاره پاره، بیرون آمد، و از حلقوم بریده فرمود: مقبل دلت نشکند، خلعت تو را هم خودم میدهم .......
واقعاً برای خودم تأسف می خورم که هیچ کاری برای امام حسین نکردم. ولی تمام تلاشمو می کنم که رهروی راهش باشم. امیدوارم بتونم.
وقتی که جهـان زعشق واحساس افتاد
گلبــرگ گـــلی زشاخـــه ی یـاس افتاد
شـــد بـــال صـعــود جمله ی عالمــیان
آن دست کـــه از پیکــــر عبـــاس افتاد
سید محمدرضا هاشمی زاده
زچشم دشمنـــانت خـواب بردی
توی گوی سبقت از مهتاب بردی
نخوردی آب وحسرت ماند بر آب
چــه زیبــــا آبـــــروی آب بــردی
سید محمدرضا هاشمی زاده
الحق که به ما درس وفا داد حسین(ع)
هرچیزی که داشت بی ریا داد حسین(ع)
یعنی تاملی کنید ای یاران
آن هستی خود زکف چرا داد حسین(ع)؟؟؟
ای آب فرات از کجا می آیی؟
ناصاف ولی چه باصفا می آیی!
خود را نرساندی به لب خشک حسین دیگر به چه رو به کربلا می آیی؟
از غافلان محرم مرا جدا کنید
کم کم پروانه های روزدهم را صدا کنید
چیزی دگر به شهادت مولا نمانده است
به مجلس حسین که میروید مرا هم دعا کنید
اللهم عجل الولیک فرج
پیامبر اسلام(ص) می فرماید: «امر به معروف و نهی از منکر
کنید وگر نه، عذاب خدا شامل همه شما خواهد شد.»
کربلا را عشق،عالمگیر کرد
قلبهای خسته را تسخیر کرد
قصه عدل علی و کینه ها
زوزه های خصم را،شبگیر کرد
انتقام دیگری در راه بود
تشنگان را تشنه کامی سیر کرد
چون شنید از بلبلان سوز عطش
رو به سوی کوچه ی تقدیر کرد
عکس چشمانش،دل از دریا ربود
با تبسم،آب را تحقیر کرد
مشک از جانش مهم تر گشته بود
دستها را طعمه ی شمشیر کرد.
ای عزیز مصطفی،ای پسر فاطمه زهرا،ای شهید کربلا،ای خون خدا!
بازهمه پرچم عزای تو را افراشته ایم و در سوگ تو سیه پوشیم. این پرچم عزا و لباس مشکی،ما را به یاد کربلا و عاشورا می اندازد،به یاد حماسه و شهادت،به یاد عدالت و شجاعت به یاد خدا و رسول،به یاد مدینه و کوفه و کربلا ،به یاد نماز و نیایش و اشک و ساده و قرآن و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و تولی و تبری.
تو برای تشنگان حقیقت،سیراب کنده جان و الهام بخش ایمانی ای حسین مظلوم!
هنوز هم در جان ما علقمه عطش جار ی است و ما تشنه فراتیم.
سینه های ما تکیه ای قدیمی است که با کتیبه های اشعار محتشم سیه پوش است در آن با کلید((یا حسین)) باز می شود و زمین با اشک و مژگان چشم،آه و جارو می شود.ما دل های خود را وقف تو کرده ایم،یا حسین!تو خودت این وقف نامه را امضاء کرده ای.
تا ابد معتکف کوی حسینیم ......
بسته دل بر خم ابروی حسینیم .......
در پی جلوه ی دنیا دل ما نرود .....
عاشق طلعت دل جوی حسینیم .....
گل رخان را به حریم دل ما را هی نیست ....
ما خریدار گل روی حسینیم .....
بر لب خسته ی ما زمزمه ای جز نامش نیست ....
شکر لله که ثناگوی حسینیم......
از ازل گریه کن نائبت الزهرائیم ....
تا ابد سینه زن کوی حسینیم ....
گالری عکس محرم
|
|
|||||||
|
السلام علي الحسين (ع)و علي علي بن الحسين(ع) و علي اولاد الحسين(ع) و علي اصحاب الحسين (ع) حسين جان اين روزها دلم اندازه ي تمام دنيا تنگ است... اي كاش هماني بشوم كه تو ميخواهي... من تورا هميشه دوست داشته ام ... فداي مظلوميتت آقا... خيلي ازت دور شدم.دستمو بگير يا ابي عبدالله.
اللهم ارزقنا کربلا
روز و شب دارم دعا آرزومه اي خدا ديدن شيش گوشه ي کرببلا
همه رفتن کربلا به ديار نينوا اسم من از قلم افتاده خدا
من و اين ديده ي تر من و قلب پرشرر من و يک عکس ضريح کربلا
حرم اربابم حسين صحن بين الحرمين شده فکر و ذکر و خواب هر شبم
همه سوز و ساز من اينه امتياز من که غلام و سينه چاک زينبم
ميرسه تو هيئتا به مشام جان ما بوي دلنواز ياس از علقمه
بَه! که چه غوغا ميشه محشري بر پا ميشه شب جمعه کربلا با فاطمه
چي ميشه روز جزا به سپاس گريه ها ما بشيم از همه آدما جدا
مست شاه نينوا جاي جنت خدا ما بشيم ساکن کوي کربلا
من تازه متوجه اين پست شدم .......
كربلا لبريز عطر ياس شد. . . .نوبت جانبازي عباس شد
من اينجا و فكر انجا دارم به سر ...اي كاش قمسمتم ياري كند من هم برم آنجا يه روز