بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
مادر که برود نظم خانه بهم میریزد...
مادر که برود نظم خانه بهم میریزد...
خاک را در قتلگه گِل کردم از اشگ دو عین
ساختم مُهری و روی آن نوشتم یا حسین
اشگ من بر یوسف زهراست، دین و دِین من
گریه کن ای دیده نگذاری بمانم زیر دِین
ای اجل مهلت بده یک لحظه سقّایی کنم
با سرشک دیده بر سقّای مقطوع الیدین
دوست دارم مثل زینب سر به محمل بشکنم
خون فشانم از جبین و اشگ ریزم از دو عین
در نظر می آورم گلدسته ی عبّاس را
چون کنم از قصر شیرین رو به شهر خانقین
از نفس های شب و عطر نسیم صبحگاه
در مدینه در نجف در کربلا در کاظمین
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین
منم غلام کسی که بود گدای حسین
دو چشم داده خداوند تا که گریه کنم
یکی برای حسن آن یکی برای حسین
یقین که آتش دوزخ حرام گردیده
به جسم آنکه بود یار آشنای حسین
برای بخشش کوه گناه یک راه است
بریز قطره ی اشکی تو در عزای حسین
کبوتر دل عشاق هر شب جمعه
نشسته است روی گنبد طلای حسین
خدا کند که شبی زائر حرم گردیم
و جان دهیم همان شب به کربلای حسین
به گوش جان تو اگر بشنوی هنوز آید
ز زیر نیزه و تیغ و سنان صدای حسین
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
.......
یا امام حسین (ع) ادرکنی.
خدا همه رو حاجت روا کنه. ان شاءالله مشکلات شما هم به واسطه کرامت ائمه برطرف بشه.
همه گرفتاری و مشکل دارند. ان شاءالله تو این مشکلات راه رو گم کنیم و ائمه دست همه ما رو بگیرند.
توکل به خدا.
از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟
بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟
اشهد ان لا…شهادت اشهد ان لا …شهید
محشر الله الله است می دانی چرا؟
یک بغل باران الله الصمد آورده ام
نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟
راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف
راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟
از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست
فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟
از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید
انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟
از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد
باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟
یا حسین
قطره قطره آب شو ای دل چو شمع انجمن
گریه کن ای دیده بر آن کشته ی صد پاره تن
یک بیابان خار و یک صحرا خزان یک برگ گل
یک هزار و نهصد و پنجاه زخم و یک بدن
یوسف زهرا تنش با چنگ گرگان چنگ چنگ
پیرهن از تن، تن او پاره تر از پیرهن
کاش بودم روز عاشورا کنار قتلگاه
ناله از دل می زدم کی شمر! زینب را نزن
کاش می گفتم به دشت کربلا با زائرین
بوریایی شد تن فرزند زهرا را کفن
گر چه از آن تربت شش گوشه دور افتاده ام
کربلا باشد به من نزدیک تر از جان من
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
«در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
به یاد علی اصغر امام حسین(ع)
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: براي شهادت حسين عليه السلام، حرارت و گرمايي در دل هاي مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمي شود.
امام رضا عليه السلام فرمود: هر کس که عاشورا، روز مصيبت و اندوه و گريه اش باشد، خداوند روز قيامت را براي او روز شادي و سرور قرار مي دهد.
امام رضا عليه السلام فرمود: هر گاه ماه محرم فرا مي رسيد، پدرم (موسي بن جعفر عليه السلام) ديگر خندان ديده نمي شد و غم و افسردگي بر او غلبه مي يافت تا آن که ده روز از محرم مي گذشت، روز دهم محرم که مي شد، آن روز، روز مصيبت و اندوه و گريه پدرم بود .
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: فاطمه جان! روز قيامت هر چشمي گريان است، مگر چشمي که در مصيبت و عزاي حسين گريسته باشد، که آن چشم در قيامت خندان است و به نعمت هاي بهشتي مژده داده مي شود.
حضرت صادق عليه السلام فرمود: يک سال تمام، هر شب و روز بر حسين بن علي عليه السلام نوحه خواني شد و سه سال، در روز شهادتش سوگواري برپا گشت.
این داستان خیلی جالبه حتماً بخونید. البته یه کم طولانیه.
مرحوم حاج اسماعیل سبزواری در کتاب عددالسنه کیفیت خواب مقبل را از حزن المؤمنین نقل نموده و فرموده که خود احقر در اصفهان در خانواده مقبل کیفیت خواب را به خط او نیز دیدم که خوابش را چنین نقل نموده:
در سالی که زوار بسیاری، از اصفهان به جهت زیارت عاشورا عازم کربلا شدند و من مرد تهی دستی بودم، به یکی از دوستان خود گفتم که میترسم بمیرم و آرزوی زیارت سیدالشهداء روحی له الفداء در دلم بماند، پس او دلش بر من سوخت و بر حال من رقت برد. پس به اتفاق همه و این رفیق شفیق، روانه شدیم ولی در نزدیکی گلپایگان جمعی از قطاع الطریق (راهزنان) ، شبانه بر سر زوار ریختند و همه را غارت نمودند و ایشان برهنه و عریان وارد گلپایگان شدند.
بعضی قرض کردند و رفتند و من همانجا ماندم، نه اسباب رفتن داشتم و نه دل برگشتن، تا آنکه ماه محرم شد، حسینیه ای در آنجا بود که شبها، شیعیان در آن مشغول عزاداری بودند، من هم در آنجا به سر بردم و شب و روز میگریستم. در اواخر شب خوابم ربود، و در عالم واقعه دیدم وارد کربلا شدم، و رفتم به جانب حرم که مشرف شوم و اذن دخول میخواستم.
شخصی مرا مانع شد و به دست اشاره کرد که برگرد، که الآن وقت زیارت کردن تو نیست، گفتم بنا نبود حرم جناب ابی عبدالله الحسین(ع) حاجب و مانع داشته باشد.
هر که خواهد گو بیا و گو برو
کبر و ناز و حاجب و دربان در این درگاه نیست
گفت ای مقبل در این لحظه، حضرت زهرا(س) و مادرش خدیجه کبری(س) و مریم و حوا و آسیه و جمعی از حورالعین، با جمعی از انبیاء به زیارت آمده اند.
قدری تأمل کن، آن ها که فارغ شدند نوبت تو میشود.
گفتم تو کیستی؟ گفت من ملکی هستم از جمله حافٌین حول حرم مطهر، که دائم برای زوار استغفار میکنم.
پس در این لحظه دست مرا گرفت و در میان صحن گردش میداد، جمعی را در صحن مقدٌس میدیدم که شباهت به اهل دنیا نداشتند تا اینکه رسیدیم به موضعی که در آنجا محفلی بود آراسته، و جمعی موقٌر با خضوع و خشوع نشسته بودند، آن ملک پرسید: آیا اینها را میشناسی؟
گفتم نه، گفت اینها حضرات انبیاء هستند، که به زیارت حضرت سیٌدالشٌهداء(ع) آمده اند.
آنکه بر همه مصدٌر (و مقدٌم) نشسته، حضرت آدم ابوالبشر صفیٌ الله علی نبینا و آله و علیه السٌلام است و آنکه در طرف راست او نشسته، حضرت نوح نجیٌ الله است و در طرف چپش حضرت ابراهیم خلیل الله است و آن یکی شیث است و دیگری ادریس است و آن هود و آن صالح و آن اسماعیل و آن اسحاق و آن داود و آن سلیمان و آن کلیم الله و آن روح الله است.
در این اثناء دیدم بزرگواری از حرم بیرون آمده، در حالتی که دو نقر زیر بغلهای او را گرفته بودند، پس همه انبیاء برخاستند و تعظیم او نمودند و آن بزرگوار رفت و در صدر مجلس نشست و بعد از لحظه ای سر بلند کرد و فرمود محتشم را بیاورید.
ادامه دارد ....