موضوع انشاء : تابستان خود را چگونه گذراندید؟
سلام سلام سلام.
یه انشا بنویسد با موضوع تابستان خود را چگونه گذراندید.
در اول پست خودتون به امضای نفر قبل هم نمره بدین.
پارتی بازی هم نباشه.
به نام خدا
موضوع انشا:تابستان خودراچگونه گذرانده اید؟امسال تابستان به من خیلی خوش گذشت وچقدرهم زودتمام شد!!!تابستان امسال برخلاف بقیه ی تابسانهامابیشترتعطیل بودیم به خاطرمسابقات جام جهانی.یعنی اواسط خردادماه ولی خیلی خیلی خوش گذشت.چیزی که بیش ازهمه من راخوشحال کرددرتابستان امسال روزه گرفتنم بود.من چون روزه اولی بودم ماه رمضان نیزخیلی به من دراین تابستان خوش گذشت.چون بیشترازهرموقعی دیگربه مهمانی میرفتیم وبابچه هابازی میکردیم.پدرومادرم هم چون من سال اولی بودکه روزه میگرفتم خیلی به من توجه میکردند.ماامسال قراربودتابستان به مسافرت هم برویم ولی به دلیل شغل پدرم نتوانستیم به مسافرت برویم ولی پدرم به من قول دادکه حتمادرایام عیدشمارابه مسافرت خواهم بردمن هم خیلی خوشحال شدم.اواخرتابستان من دلم خیلی برای دوستان مدرسه ای ام تنگ شده بودوهرروزلحظه شماری میکردم تامدارس بازشودومن دوباره بتوانم معلمان ودوستانم راببینم.الانم خیلی خوشحال هستم که دوباره توانستم دوستان خودراببینم.این بودانشای من درباره ی تابستان خودراچگونه گذرانده اید.
خیلی سخت گذشت ...
به سختي گذشت....
من به امضاء نفرقبلی نمره 18میدم.
موضوع جالبیه یادش بخیرجوونیها.خخخخ
تابستان امسال خیلی هواگرم بودکه هنوزم آثارش پیداست من دراین فصل سال وامسال تونستم کتابهاورمانهایی رومطالعه کنم وازاوقات فراغتم کمال استفاده روببرم همچنین باشرکت درکلاسهای شناوآمادگی جسمانی تونستم دل خودم وسلامتی خودموتضمین کنم.البته متوجه بیماری ای ازخودم شدم که اونم خالی ازلطف نبودچون پی به این بیماری بردم ومجبورشدم تاهرچندوقت یکبارخودمودربوته آزمایشگاه قراردهم وچک کنم دراین فصل من باگرمای زیادتابستون وشرایط روزه گرفتن مواجهه بودم هرچندکه علمامی گویندصواب اون بیشتره نمی دونم خلاصه براتون بگم که درفصل تابستون من درجشنواره قرآنی برنده شدم وقرارشدکه ماروببرندساری منطقه گهرباران دانشگاه علوم پزشکی امابدلیل ثبت نامهای دانشجویان تاتاریخ جاری که هنوزموفق به اینکارنشده ام.من درتابستان امسال دوتاازکاربران خوب راسخونوملاقات کردم واحساس شعف می کردم .من دراین فصل تاجائیکه تونستم به یک مجموعه فرهنگی ونگهداری کودکان وامورخیریه مانندی کمک کردم وپیش خدای خودم راضیم امیدوارم که تونسته باشم گام کوچکی دراین راه برداشته باشم درضمن درطول ایام ماه مبارک رمضان وهنگام دعاهای شبانه ازطریق شرکت درحسینیه های مذهبی متوجه احساس کمکی شدم که برادران حسینی درحسینیه احساس نمودندبنابراین هرچندازنظرمالی درمضیغه هستم اماکمک مالی نمودم البته ناگفته نمونه که فقط انحصارا"کمک مالی نیست بلکه ماهرقدمی که برای حسینیه یاهرمرکزدیگه ای برمی داریم درجایگاه خودش نوشته میشه.همچنین من درفصل تابستان به دیدارکودکان معلول شهیدفیاض بخش مشهدرفتم وچندجعبه میوه برای اونهاخریدم وازآنجائیکه دردوران دبیرستان معلممون یادداده بودندکه بایدباآنهابه نرمی رفتارکنیدبراشون میوه پوست کندم وبه دستشون دادم چون بعضیهاشون اصلا"توان پوست کندن میوه رونداشتندویاخیلی سنشون کوچک بود.البته قصدم ازبه تصویرکشوندن اعمالم به هیچ عنوان نبودفقط خاطراتی داشتم که خواستم دراینجاثبت نمایم.ازایجادکننده این پست کمال تشکررادارم.
من به امضاء نفرقبلی نمره 18میدم.
موضوع جالبیه یادش بخیرجوونیها.خخخخ
تابستان امسال خیلی هواگرم بودکه هنوزم آثارش پیداست من دراین فصل سال وامسال تونستم کتابهاورمانهایی رومطالعه کنم وازاوقات فراغتم کمال استفاده روببرم همچنین باشرکت درکلاسهای شناوآمادگی جسمانی تونستم دل خودم وسلامتی خودموتضمین کنم.البته متوجه بیماری ای ازخودم شدم که اونم خالی ازلطف نبودچون پی به این بیماری بردم ومجبورشدم تاهرچندوقت یکبارخودمودربوته آزمایشگاه قراردهم وچک کنم دراین فصل من باگرمای زیادتابستون وشرایط روزه گرفتن مواجهه بودم هرچندکه علمامی گویندصواب اون بیشتره نمی دونم خلاصه براتون بگم که درفصل تابستون من درجشنواره قرآنی برنده شدم وقرارشدکه ماروببرندساری منطقه گهرباران دانشگاه علوم پزشکی امابدلیل ثبت نامهای دانشجویان تاتاریخ جاری که هنوزموفق به اینکارنشده ام.من درتابستان امسال دوتاازکاربران خوب راسخونوملاقات کردم واحساس شعف می کردم خاطراتم ازاین فصل خیلیه که متاسفانه دریک پست نمی گنجدحال اگرمورددیگه ای رویادم اومدحتما"درخدمتتون خواهم بود.ازایجادکننده این پست نیزکمال تشکررادارم.موفق باشید
چيزه داداش فرزاد يه سوال ميخوام بپرسنم خجالت ميكشم در مورد اون جمله آخر ..........كه گفته ايجاد كننده پست كي ميشه ميخوام بدونم ؟؟؟؟؟؟خخ
سلام
یادش بخیر ، من معمولا سعی میکردم دفتر انشام کوچکترین سایز باشه و خطوط اون کم تر باشه ، علاوه بر اینکه خیلی بزرگ مینوشتم ، مدام هم نقطه سر خط بود و جالبه که تا چند خط به تفصیل موضوع انشاء میپرداختیم و می گفتیم امروز معلممون به ما انشایی داده تحت عنوان اینکه تابستون خودتون ور چطور گذروندید و من الان میخوام در انشای خودم توضیح بدم که تابستونم چطور بود و . .. . . .. .
اما انشاء :
غروب بیستم تیر شهرستان رامسر . غروب نزدیک میشد و انوار طلایی خود را بر بیکران دریا و انبوه درختان سر به فلک کشیده شده می تاباند ، قایق ران پیری که با قایق کهنه و شکسته ی خود در کنار تک درختی خزه دار نشسته بود فضا را گرم و دلنشین کرده بود ، هوا آکنده از نم باران است ، نسیمی ملایم صورتم را نوازش می کنم ، قدم آهسته آهسته بر میدارم و با تحیر به دریا می نگرم ، گویی جذر و مد دریا با آدمی سخن می گوید و نویدی از شروع مجدد را به ارمغان می آورد . . . . .
( تا اینجاشم کلی به مغزم فشار آوردم ، این هم خاطره ای نصف و نیمه از سفر به رامسر )
سلام.
انشا من در مورد تابستون سال 89 هست
سال 89 بود بار چهارمی بود که مشهد رفته بودم .اون سال با موسسه یاران موعود سبز(عج) همراه با دوستام رفته بودیم .
محل اسکانمون ساعت 11 شب تا 3 صبح درشو می بستند به همه ی بچه ها گفته بودند. ولی کو گوش شنوا مگه وقتی بچه ها حرم میرفتن می شد برشون گردوند همه عاشق امام رضا بودند.
اون سال قرار بود به بهترین عکسی که از دوستامون موقع خواب گرفتیم جایزه بدن .
خیلی ها تو قطار عکس گرفته بودن و واقعا خیلی جالب بود.
من و یکی از دوستای صمیمیم با هم قرار گذاشته بودیم که نه عکس بگیریم و نه بزاریم کسی عکس بگیره و به همه گفته بودیم که ما راضی نیستیم از ما عکس بگیرین.
من همراه همون دوستم قرار بود یکی از شبا تو حرم بمونیم و نماز بخونیم و دعا کنیم تا اذان صبح و قرار نبود بخوابیم.
بالاخره یه شب که خوابمون نمیومد رفتیم حرم و رفتیم صحن انقلاب هوا سرد بود ما هم جز یه چفیه سیاه رنگ چیزی نداشتیم و هر دو تا با آستین کوتاه بودیم یکم موندیم صحن انقلاب و نماز خوندیم بعدش دیدیم از سرما دندونامون بهم میخوره که دوستم گفت امام رضا به فکر ما نیست اصلا ما رو نمیبینه الان از سرما یخ میزنیم گفتم بهش بیا بریم تو یکی از رواق ها . پاشدیم رفتیم داخل یکی از رواق ها تا دعا و زیارتو اونجا بخونیم وقتی وارد شدیم دیدیم بیشتر زائرین خواب هستن ما هم خیلی آروم یجا نشستیم و شروع کردیم به خوندن زیارت که هر دومونو خواب برده بود بدونه این که بفهمیم
یه چند تا زائر جوون هم کنارمون بودن که وقتی ما رفتیم تو رواق اونا خواب بودن که وقتی اذان صبح داد اونا ما رو بلند کردن از خواب و کلی حلالیت گرفتن ما اولش هر دوتامون تعجب کرده بودیم که چه خبره بعدش که پرسیدیم گفتن ما زود تر از شما پاشدیم و قتی شما رو دیدیم چه با آرامش بهم تکیه دادین در حالی که زیارت نامه ها دستتونه و با آرامش کامل خوابیدین چند تا عکس ازتون گرفتیم و هر عکسی که میگرفتیم خراب می افتاد و با چند تا موبایل امتحان کردیم ولی همش خراب افتاد.
من و دوستم هر دو تا فقط بهم نگاه میکردیم و تعجب کرده بودیم که یهو دوستم گفت یا امام رضا اشتباه کردم از حزفم پشیمونم .
اونا پرسیدن چرا این طوری میشد و دوستت چرا هی میگه امام رضا اشتباه کردم ببخش منو
من قضیه راضی نبودن و همچنین حرف دوستم تو صحن انقلاب و رو بهشون گفتیم اونا تعجب کرده بودن و فقط به ما نگاه میکردند و اصلا باورشون نمی شد.
بعدش هر 6 نفر شروع کردیم به گریه کردن.الانم یادم می افته گریم می گیره.
از اون روز به بعد من میدونم که همیشه و همه جا امام رضا به یاد همه ی کسانی که دوستش دارن هست.
و ایمان و باور من و دوستم و اون جوونا به امام رضا چندین برابر قبل شد.
با سلام
من به امضای نفر قبلیم 19/95می دهم
وما تابستان امسال ،برای من خیلی سخت بود اولش که عفونت ادراری گرفتم ودرگیر دکتر بودم ونتونستم روزه هام را بگیرم
وبازهم خداراشکر که نود روز تابستان هم سپری شد ولی بسیار بد بود متاسفانه اینم از تابستان من
به سختی یه روز کلاس یه روز مسابقه همینطور تکرار میشد خوب شد مدرسه ها باز شد ومهر اومد حالا فقط درس می خونم و راحتتر هستم.
به امضاء کاربر قبلی 15 میدم.
و اما تابستون امسال...
امسال تابستون خاصی داشت... یعنی از خیلی لحاظ ها برام خاص بود. تجربه هاش، شکست هاش، موفقیت هاش، همه خنده ها و گریه هاش، دعاهاش و غصه ها و شادی و خوشیهاش و ... ... ...
تابستون امسالم شاید زیاد خوب شروع نشد ولی به لطف مسلم خدا، خوب به نیمه رسید، و شکر خدا خوبتر تموم شد ...
تغییر خاصی توی روال زندگیم نداشتم و همه چی خوب بود خداروشکر.
از لحاظ کاری یه تغییرات کوچیکی داشتم ... ماه پایانی تابستون امسال، ماه ابتدایی تجربه ی کاری من، در مسئولیت جدید و جدی تر مدیریت فنی تمام پروژه های شرکتمون بود... الحمدلله بد نبود، و به امید خدا در ادامه خیلی بهتر باشه...
در کل فصل پربرکتی بود، پر از خوشی و ازدواج دوستان و نزدیکان، سفرهای خوب، امیدهای خوب، و تجربه های خوب و...
میدونید ... به نظرم یه وقتایی هست که توی یه دوره ای از زندگی(حتی یه دوره کوتاه و شاید عادی زندگی)، آدم مطمئنه بعد از تموم شدن این دوره، بیشتر از زمان های مشابه قبل، بزرگ تر و پخته تر شده... انگار که این پخته شدن روحی و ذهنی کاملا براش محسوسه و با همه وجودش درک میکنه.
حس میکنم یه همچین دوره ای رو اخیرا و تقریبا بخشیش رو مقارن با همین تابستون، گذروندم...
حس خوبیه ... : )
الانم که رسیدیم به ماه خیلی دوست داشتنی مهر دیگه، خیلی هم عالی
ان شاءالله ماه جاری و فصل جاری و سال جاری و سالهای بعدی، پر از برکت و خوبی و خوشی و موفقیت باشه برا همه کاربران راسخونی
سخت یا اسان گذشت اما خوبیها شو هم نباید فراموش کنیم بهترین روزم سفر به مشهد مقدس بود
تابستان امسال بمن خیلی سخت و بد گذشت زیرا................