بزرگترین مشاعره آنلاین اینترنتی جهان
تو حلقه بردر راز قضا ندانی زد
مگر که ره به حریم رضا توانی یافت
ز قعر چاه توان دید در ستاره و ماه
گر این فنا بپذیری بقا توانی یافت
در حقایق و گنجینه ادب قفل است
کلید فتح به کنج فنا توانی یافت
به هوش باش که با عقل و حکمت محدود
کمال مطلق گیتی کجا توانی یافت
یارب به کمند عشق پا بستم کن
از دامن غیر خودتهی دستم کن
یکباره زاندیشه عقلم برهان
وزباده صاف عشق سر مستم کن
دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن
نه همه تنور سوز دل شهریار دارد
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد
در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــی
كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی
هــــــر كس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی
نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ كســــی
یار شو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چاره ی بیچارپان
قافله شد بی کسی ما ببین
ای کس ما بی کسی ما ببین
ندانستم چو نیکو قدر ایام جوانی را
دلم خون می شود چون بشنوم نام جوانی را
در خرابات مغان نور خدا می بینم
وین عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
مگر با داس سیمین کشت زرین بدروی ورنه
به مشتی خوشه درهم کوفتن خرمن نخواهد شد