خدایا...!
زيبــاتــرين حــسِ سجــده ..
ايــن است کــه ..
تــو در گــوشِ زمــين پــچ پــچ مــيکني ..
امــّــا ..
در آسمــان صــدايت را مــيشنـوند...
ﺧﺪﺍﯾﺎ
ﺩﻝ ﻣﺮﺍ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺻﺎﻑ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ
ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﻋﺎﯾﻢ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﮔﺮﺩﺩ
.
خدایا
در 2راهی زندگی ام تابلوی راهت را محکم قرار بده ، نکند که با نسیمی راهم را کج کنم !
در دستور زبان عرفان ، فعل اینگونه صرف می شود :
من نیستم ، تو نیستی ، او همیشه هست !
باز هم صبح شد ، پروردگارا :
از اینکه یکبار دیگر مرا لایق حیات دانستی سپاسگزارم
از اینکه فرصت یک شروع مجدد را به من عطا کردی متشکرم
از تو میخواهم به من درک و درایتی بیش از پیش ببخشی تا امروز اشتباهات دیروز را تکرار نکنم
فرصتهایی که در اختیارم قرار میدهی از دست ندهم و از یاد نبرم که شاید فقط برای امروز بتوانم دوستانم و یارانم را دوست بدارم !
همه ی ترسها ، دلهره ها ، دلتنی ها ، تنهایی ها و همه دردارو خط می زنم با یه واژه !
“خـــــــــــــــــــدا”
یاری ام ده تا بدون اینکه از ایمان افراد بپرسم و بدون اینکه بدردم بخورند ، همدل و همدردشان باشم زیرا در سودای هر انسانی “روح تو” خانه گزیده است !
خدایا تا پاکم نکرده ای،خاکم نکن. . .
خدایا...
لحظه ای ما را به حال خودمان واگذار ننما...
خدایا دلم خیلی گرفته... خدایا واقعا سهم من از زندگی اینه...غم؟؟؟؟؟؟؟
خنده هایم را باور نکن
دیگر نایی برای گریستن از گذشته و خندیدن به آینده ندارم
.
.
.
سه نقطه سه نقطه سه نقطه
که وادارم میکند تا در سکوت خویش غرق شوم
خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
كدامین تكیه گه را تكیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .
امیدم خداوندا .
كه دیگر نا امیدم من و میدانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیكن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان كنم در دل؟
چرا با كس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فكر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . كه دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی تركیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به كس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جوند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
كللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بتركان این غم دل را
و یا در هم شكن این سد راهم را
كه دیگر خسته از خویشم
كه دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می كنم نجوای پنهانی
كه شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانش هست
خدا می داند که چقدر سخت تلاش کرده ای
،وقتی سخت گریسته ای و قلبت مملو از دردست
خدااشک هایت را شمرده است ،
وقتی احساس می کنی که زندگیت ساکن است
و زمان در گذر است خدا انتظارت رامی کشد
، وقتی هیچ اتفاقی نمی افتد
و تو گیج و نا امیدی خدابرایت جوابی دارد ،
اگر نا گاه دیدگاه روشنی را در مقابلت آشکار سازد
و اگر بارقه ی امید در دلت جرقه زد
خدا در گوشت نجوا کرده است ،
وقتی اوضاع رو به راه می شود
و تو چیزی برای شکر کردن داری
خدا تو را بخشیده است ،
وقتی اتفاقات شیرین و دلچسبی رخ داده است
و سراسر وجودت لبریز از شادی گشته است
خدا به تو لبخند زده است ،
به یاد داشته باش هر جا که هستی
و با هر احساسی خدا می داند....