خدایا...!
خدایا من دلم قرصه کسی غیر از تو با من نیست
دست هایم به آرزوهایم نرسید
آنها بسیار دورند !
اما درخت سبز صبرم می گوید :
امیدی هست ؛ دعایی هست ؛ خدایی هست ...
بنام خدا
گفتم خدایا همنشینم باش ، گفت من مونس آنهائی ام که مرا یاد کنند.
خدایـــــــــــــا؛
بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم؛
بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم؛
بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛
بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛
بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را تو دانستم؛
مرا ببخش ...
بنام خدا
خدایا !
قصد من به هنگام ارتکاب گناه ، نافرمانی تو نبوده است. نمی خواستم منکر خدائی تو باشم و فرمان تو را سبک بشمارم. نمی خواستم معترض کیفر تو باشم و به تهدیدها و وعیدهای تو بی اعتنائی کنم .
نه ! هرگز چنین نبود بلکه نفس من بود که مرا فریفت.
( بخشی از دعای ابوحمزه ثمالی)