مبحث شصت و یکم طرح صالحين: امام صادق علیه السلام
مرحوم نراقى در كتاب ارزشمند خود آورده است :
شخصى نزد امام جعفر صادق عليه السلام حضور يافت ؛ و عرضه داشت : ياابن رسول اللّه ! پدرم پير و ضعيف گشته است به طورى كه همانند بچّه كوچك بايد در خدمت او باشم ؛ و نيز او را براى قضاء حاجت بغل مى كنم .
حضرت فرمود: چنانچه توان داشته باشى بايد اين كار را ادامه دهى ؛ و نيز بايد با كمال ملاطفت و مهربانى برايش لقمه بگيرى و دهانش بگذارى .
و انجام اين امور فرداى قيامت ، راه ورود به بهشت را برايت آسان مى گرداند
صفوان جمّال حكايت كند:
روزى در خدمت آن حضرت بودم ، كه فرمود: اى صفوان ! آيا تعداد سفيران و پيامبرانى را كه خداوند متعال براى هدايت بندگان ؛ مبعوث گردانيده است ، مى دانى ؟
عرض كردم : خير، نمى دانم .
امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند يك صد و بيست و چهار هزار پيغمبر بر انگيخت و به همان تعداد نيز وصىّ و جانشين منصوب و معرّفى كرده ، كه تمامى آن ها اهل صدق حديث و اداى امانت و زاهد در امور دنيا بوده اند.
سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: خداوند متعال پيغمبرى بهتر و با فضيلت تر از حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله نفرستاد.
و نيز جانشينى بهتر و با فضيلت تر از جانشين آن بزرگوار يعنى ؛ حضرت اميرالمؤ منين امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام معرّفى نكرده است
در مدح و عظمت صادق آل محمّد عليه السلام
اى مهر تو بهترين علايق
جان ها به زيارت تو شايق
ما را نبود به جز خيالت
يارى خوش و همدمى موافق
بيمارى روح را دوا نيست
جز مهر تو اى طبيب حاذق
اى نور جمال كبريائى
اى نور تو زينت مشارق
روزى كه دميد نور خلقت
رخسار تو بود صبح صادق
از جلوه تو، تبارك اللّه
فرمود به خلقت تو خالق
حسن تو خود از جمال زهرا ست
اى زاده بهترين خلايق
بر تخت كمال و تاج عصمت
آخر كه بود به جز تو لايق
تفسير كلام ايزدى بود
گفتار تو اى امام صادق
باشد سخن تو جاودانى
بوده است چو با عمل مطابق
افسوس شدى شهيد، آخر
از حيله ناكس منافق
از داغ تو شد جهان عزادار
زيرا به تو عالمى است عاشق
مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالى عليه و ديگر بزرگان آورده اند:
يكى از راويان حديث و از اصحاب و دوستان امام جعفر صادق عليه السلام به نام ابوبصير ليث مرادى حكايت كند:
پس از آن كه امام جعفر صادق عليه السلام به شهادت رسيد، روزى جهت اظهار هم دردى و عرض تسليت به اهل منزل حضرت ، رهسپار منزل آن امام مظلوم عليه السلام گرديدم .
همين كه وارد منزل حضرت شدم ، همسرش حميده را گريان ديدم ؛ و من نيز در غم و مصيبت از دست دادن آن امام همام عليه السلام بسيار گريستم .
و چون لحظاتى به اين منوال گذشت ، افراد آرامش خود را باز يافتند. آن گاه همسر آن حضرت به من خطاب كرد و اظهار داشت :
اى ابوبصير! چنانچه در آخرين لحظات عمر امام جعفر صادق عليه السلام در جمع ما و ديگر اعضاء خانواده مى بودى ، از كلامى بسيار مهمّ استفاده مى بردى .
ابوبصير گويد: از آن بانوى كريمه توضيح خواستم ؟
پاسخ داد: در آن هنگام ، كه ضعف شديدى بر امام عليه السلام وارد شده بود فرمود: تمام اعضاء خانواده و آشنايان و نزديكان را بگوئيد كه در كنار من حاضر و جمع شوند.
وقتى تمامى افراد حضور يافتند، حضرت به يكايك آنان نگاهى عميق انداخت و سپس خطاب به جمع حاضر فرمود:
كسانى كه نسبت به نماز بى اعتنا باشند، شفاعت ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام شامل حالشان نمى گردد.
قابل دقّت است كه حضرت نفرمود: شفاعت ما شامل افراد بى نماز نمى شود؛ بلكه فرمود: شفاعت ما شامل حال افراد بى اعتناء به نماز، نمى شود.
وصيت امام به زيد شحام:
زيد شحام مىگويد: ابوعبدالله (ع) به من فرمود: به همه کسانى که به نظر تو، مطيع ما هستند و از ما حرف مىشنوند، سلام برسان.
من همه شما را به تقواى الهى و ورع دينى فرا مىخوانم، و اينکه براى خدا کوشش کنيد، راستگو باشيد، اداى امانت کنيد و سجدههاى طولانى داشته باشيد و براى همسايگان خوبى باشيد که محمد(ص) ، با اين تعاليم و آموزشها آمده است.
امانت و وديعه اشخاصى را که شما را امين شناختهاند و چيزى را به شما سپردهاند، چه نيکوکار باشند يا بدکار، به ايشان سالم پس دهيد؛ زيرا رسول الله صوات الله عليه دستور دادند که حتى نخ و سوزن هم تحويل شود.
و به خويشاوندان و اقوام خود صله و احسان کنيد و بر جنازه آنان و در تشييع شان شرکت نمائيد و بيمارانشان را عيادت کنيد و حقوق ايشان را ادا نمائيد؛ چون اگر يکى از شما (چنين رفتار کند و) در دين خويش ورع داشته باشد، راست بگويد، اداى امانت کند و با مردم خوش اخلاق و خوشرفتار باشد، گفته مىشود: اين جعفرى است و من خوشحال ميشوم و از اين وضع دلشاد مىگردم و گفته مىشود: اينگونه است ادب و تربيت جعفر، اما اگر جز اين باشيد، گرفتارى و ننگ و عار شما بر من است و گفته مىشود: اينگونه است تعليم و تربيت جعفر؟
به خدا سوگند، حديث کرد مرا پدرم که مردى در ميان قبيله اى از شيعيان على (ع) شمرده مىشود که وارسته ترين، امانتدارترين، راستگوترين، و درزمينه قضاوت، عادلترين آنان باشد و وقتى از افراد قبيله راجع به او سؤال شود که او چگونه مردى است، پاسخ دهند: چه کسى همانند اوست؟ راستى که او امينترين و صادقترين ماست.
وصيت امام به مؤمن الطاق:
اى پسر نعمان! از مراء و لجبازى دور باشد که عمل تو را تباه مىسازد و از جدال و کشمکش بپرهيز که تو را هلاک گرداند و از ستيزه جوئيهاى فراوان بپرهيز که تو را از خدا دور مىکند. مردمى در زمان گذشته وجود داشتهاند که سکوت را تمرين مىکردند و شما سخن گفتن و حرف زدن را ياد مىگيريد.
جمعى از پيشينيان به قصد عبادت و بندگى، ده سال سکوت مىکردند و خود را بدين وسيله مىآزمودند که اگر دراين آزمايش سرافراز بيرون مىآمدند، خود را اهل تعبد وبندگى مىدانستند، والا مىگفتند: من کجا و بندگى خدا کجا؟ مىگفتند: کسى نجات پيدا مىکند که از گناه و لغزش و حرف زشت کاملاً بپرهيزد و سکوت نمايد و در دولت باطل، برآزار و اذيت، شکيبا باشد. اينان برگزيدگان، خالصان و دوستان واقعى خدايند و مؤمنان راستين همينانند. به خدا سوگند، اگر يکى از شما در راه خدا زمينى پر از طلا احسان کند اما به برادر ايمانى خود حسد ورزد، با همين طلاها بدنش داغ خواهد خورد و کيفر خواهد ديد.
اى پسر نعمان! هر کس از او چيزى سؤال شود و با اينکه (اجمالاً) مىداند ولى بگويد نمىدانم، بدون شک با مسائل علمى منصفانه برخورد کرده است. و مؤمن در جائى که نشسته است، دچار وسوسه حسد مىشود؛ ليکن وقتى بلند شد و رفت، حسد و کينه هم از بين مىرود.
اى پسر نعمان! اگر مىخواهى دوستى برادر دينى تو برايت خالص باشد با او مزاح نکن؛ لجبازى، فخر فروشى و ستيزه نيز منما. دوستت را از همه اسرار و رازهايت آگاه مساز، بلکه به همان اندازه که اگر دشمن تو آگاه گردد، نتواند ضرر و زيانى به تو بزند؛ چون دوست هم ممکن است روزى دشمن شود.
اى پسر نعمان! بلاغت نه با تيز زبانى و تندگوئى است و نه با پر حرفى بلکه فقط به معنى توجه داشتن و دليل محکم آوردن است.
وصيت امام به سفيان ثورى :
سفيان مىگويد: صادق، فرزند صادق يعنى جعفر بن محمد عليهما السلام را ديدار و عرض کردم: اى فرزند رسول الله! مرا توصيه و سفارش بفرمائيد.
امام: اى سفيان! شخص دروغگو مروت و مردانگى، و آدم بيحال دوستى و رفاقت، و انسان حسود راحتى ندارد، و شخص بد اخلاق، به سيادت و آقائى نمىرسد.
سفيان: باز بفرمائيد.
امام: اى سفيان! به خدا اطمينان داشته باش تا مؤمن راستين شوى و به قسمت خدا راضى باش تا بى نياز گردى و با همسايهات به خوبى رفتار کن تا مسلمان شمرده شوى و هرگز با شخص فاجر و نابکار هم صحبت و رفيق مباش که او فجور و زشتکارى به تو ياد مىدهد و هميشه در مسائل زندگى با کسانى که از خدا خشيت دارند، مشورت کن.
سفيان: باز بفرمائيد.
امام :اى سفيان! هر کس خواهان عزت باشد بدون قوم و خويش، و بى نيازى بخواهد بدون مال و دارائى، و طالب شکوه و عظمت باشد بدون سلطنت و حکومت، بايد از چهار چوب ذلت و خوارى معصيت بيرون آيد و به دايره عزت طاعت الهى قدم بگذارد .
يک روز سفيان به امام صادق (ع) عرض کرد: از حضورتان نمىروم مگر آنکه مرا حديث بفرمائيد.
امام فرمود: من براى تو حديث بازگو مىکنم، ولى زيادى حديث تو را سود نمىبخشد.
اى سفيان! هرگاه خداوند نعمتى به تو عطا کرد و تو دوست داشتى که آن نعمت براى تو پايدار بماند، پس فراوان حمد و سپاس خدا را به جاى آور که خداوند عزوجل در قرآن مىفرمايد: «لان شکرتم لازيدنّکم» (اگر سپاس گوئيد بر (نعمت) شما مىافزائيم). و{ ابراهيم 7}
اگر روزى تو اندک شد و دير به تو رسيد، زياد استغفار کن که در قرآن مىفرمايد: استغفروا ربکم انه کان غفاراً يرسل السماء عليکم مدراراً و يمددکم بأموال و بنين و يجعل لکم جنات و يجعل لکم أنهاراً . (از خداوند طلب مغفرت کنيد که او{ البقره 171} بسيار عفو کننده است. آسمان را براى شما مىباراند و شما را با دارائيها و فرزندان کمک و يارى مىکند و براى شما باغها و بهشتها قرار مىدهد و رودها و چشمهها جارى مىسازد).
اى سفيان! هرگاه از دست سلطان و جبارى محزون و دلگير شدى زياد «لاحول ولا قوة الا بالله» بگو که آن کليد فرج و گشايش و گنجى از گنجهاى بهشتى است .
سفيان پس از شنيدن اين نصايح و وصيتها با حرکات دستش مىگفت سه سفارش و چه سفارشهائى !
پى نوشتها:
1- اصول کافى، ج 2، ص .636
2- روضه کافى، ص .288
3- روضه کافى، ص .244
4- بصائر الدرجات،ص .526
5- الحشر /.9 خصال، ص .96
6- مجالس شيخ طوسى، مجلس .11
7- بحار الانوار، ج 78، ص .192
8- همان کتاب، ص 226، حديث .96
شهادت ششمين امام شيعيان
چون امام صادق (ع) به شهادت رسيد و به سوى قبرستان بقيع برده شد، ابو هريره عجلى اين ابيات را سرود:
اقول و قدر احوا به يحملونه على كاهل من حامليه و عاتق
(مىگويم و حال آنكه او را مىبردند بر دوشهاى كسانى كه او را گرفته بودند.)
ا تدرون ماذا تحملون الى الثرى! ثبيرا ثوى من راس علياء شاهق
(آيا مىدانيد چه چيزى را به سوى خاك مىبريد!)
غداة حثا الحاثون فوق ضريحه ترابا و اولى كان فوق المفارق
(صبحگاهى خاك پاشندگان بر بالاى ضريحش خاك ريزند حالى كه و بهتر آن است كه خاك بر سر ريزند.)
شيخ كلينى و ديگران از ابو ايوب جوزى نقل مىكنند كه گفت: ابو جعفر منصور شبانه به سراغ من فرستاد. پس نزد او رفتم. منصور بر صندلى نشسته و روبهرويش شمعى قرار داشت و در دستش نامهاى بود. چون به او سلام گفتم نامه را به سويم افكند در حالى كه مىگريست گفت: اين نامه محمد بن سليمان، والى مدينه، است كه در آن ما را خبر داده كه جعفر بن محمد بهدرود حيات گفته است. آنگاه سه مرتبه گفت: «انا لله و انا اليه راجعون». ديگر مانند جعفر كجاست؟آنگاه به من گفت: بنويس. من در جاى كتابت نشستم منصور گفت: بنويس اگر جعفر به كسى بعد از خود وصيت كرد او را پيش آر و گردنش را به شمشير بزن. در پاسخ او نوشتند: جعفر بن محمد به پنج نفر وصيت كرده است: ابو جعفر منصور، محمد بن سليمان، عبد الله و موسى از فرزندانش و حميدة. منصور با ديدن نام اين افراد گفت: هيچ راهى براى كشتن اينها وجود ندارد.
ابن شهر آشوب در مناقب از داود بن كثير رقى، نقل كرده است كه گفت: يكى از اعراب نزد ابو حمزه ثمالى آمد. ابو حمزه از او پرسيد: چه خبرى دارد؟گفت: جعفر صادق (ع) از دنيا رفت. ابو حمزه فرياد بلندى كشيد و بىهوش افتاد. چون به حال آمد پرسيد: آيا به كسى وصيت كرده است؟پاسخ داد: آرى به عبد الله و موسى، فرزندانش، و به ابو جعفر منصور وصيت كرده است. پس ابو حمزه خنديد و گفت: سپاس خدايى را كه ما را به هدايت رهنمون شد و بيان كرد براى ما از كبير و راهنمايى كرد ما را بر صغير و امرى عظيم را پوشيده داشت. چون از منظور وى پرسش كردند گفت: مقصود بيان كرد عيوب كبير (بزرگ) را و بر صغير (كوچك) دلالت كرد و صغير (موسى) را به اوصيا اضافه كرد و او را از جمله آنان دانست و امر امامت را با وصيت به منصور نهان داشت براى آنكه اگر منصور از وصى پرسش كند به او گفته مىشود وصى امام، تو هستى. عبد الله، اگر چه بزرگترين فرزند امام صادق (ع) بود، اما عيبى جسمانى داشت او افطح بود حال آنكه امام نبايد نقصى و عيبى داشته باشد. معذلك وى نسبت به احكام دين هم آگاهى نداشت.
مسعودى در مروج الذهب نويسد: در سال 148 هجرى ده سال از خلافت منصور گذشته بود كه ابو عبد الله جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب وفات يافت وى در قبرستان بقيع و در كنار پدر و جدش به خاك سپرده شد. به هنگام وفات 65 سال داشت و گفته شده كه او را مسموم كرده بودند. در اين قسمت از بقيع بر قبور آنان سنگ مرمرى است كه بر روى آن نوشته شده:
«بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله مبيد الامم و محيى الرمم هذا قبر فاطمه بنت رسول الله (ص) و سيدة نساء العالمين و قبر الحسن بن على بن ابى طالب و على بن الحسين بن على بن ابى طالب و محمد بن على و جعفر بن محمد عليهم السلام».
در تذكرة الخواص حكايت نوشته روى اين مرمر از واقدى نقل شده است.
كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 110
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى
حلم و نرمخوئى امام صادق (ع)
و اينك فصل كوتاهى از آن بزرگيها:
گاهى امام مى شنيد كه يكى از خويشاوندان نزديكش او را به بدى ياد كرده و وى را ناسزا گفته است . امام فوراً آماده نماز مى شد و پس از نماز، دعائى طولانى مى خواند و با اصرار از پروردگار خويش مى خواست كه آن شخص را در برابر عمل ناروايش موأخذه نكند و او را به سبب ستمى كه در حق امام روا داشته است، گرفتار نسازد.
آرى، امام از حق شخصى خويش مى گذشت و آن مردى را كه به وى ظلم نموده و در حقش جنايت كرده بود، مىبخشيد.1
امام درباره ارحام و خويشاوندانش پا را فراتر مى گذاشت و مى فرمود: خداوند مى داند كه من گردن خويش را براى خدمت به خويشاوندانم خم كردهام و من به اهل بيت و ارحامم پيش از آنكه از من بى نياز شوند احسان و صله مىكنم.2
براستى كه حوادث روزگار همچون سنگ محك هستند كه بدان وسيله ارزش مردان معلوم و درون اشخاص آشكار مى شود و از اين راه انسان به تفاوتى كه ميان امام و خويشاوندانش بوده است، پى مى برد. آنان در حق امام جفا مىكردند، بلكه گاهى جسارت نموده و دشنام و ناسزا مىگفتند و احياناً با خنجر به طرف امام حملهور شده و قصد قتل آن حضرت را داشتند و آنان در اين كار يعنى حمله، جفا و دشنام گوئى هيچ عذرى نداشتند.
امام صادق (ع) عكس رفتار آنان را مى كرد. آنان از امام مى بريدند ، ولى امام با ايشان پيوند و ارتباط برقرار مىكرد.آنان جفا و بدى مىكردند، ليكن امام نيكى و احسان مىكرد . آنان با خشونت و تندى با امام برخورد مىكردند، اما امام با عطوفت و مهربانى با ايشان روبرو مىشد.
مهربانى و دلسوزى امام براى كسانش آنقدر بود كه به هنگامى كه منصور دوانيقى، بنى حسن را گرفتار ساخت امام آنچنان دچار غم و اندوه شد كه از شدت ناراحتى به گريه افتاد و حالش بد شد، و روزى كه منصور شيوخ و پيرمردان بنى حسن را ازمدينه به كوفه منتقل كرد، در عين حاليكه آنان در روز بيعت گيرى براى محمد در «ابواء» به امام بد گفته بودند، اما امام از كثرت اندوه براى گرفتارى آنان چند روز تب كرد و افتاد.
حتى محمد و پدرش عبدالله بر اين پندار كه يگانه مانع بر سر راه بيعت براى محمد، وجود امام صادق (ع) است به او بد مىگفتند و روزى كه محمد خود را در مدينه آشكار كرد و كس فرستاد كه امام هم با او بيعت كند و امام از بيعت با محمد خوددارى كرد، او شروع به درشت گويى و بدرفتارى نمود.
و چقدر امام از دست بنىعباس وكارگزارانشان دلى پر داشت؛ ليكن عوض انتقام جويى ، براى آنها دعا مى كرد و آن را برندهترين سلاح مى دانست .
اين رفتار نرم و ملاطفت آميز امام منحصر به بنى اعمام و خويشاوندانش نبود، بلكه او با ديگر مردم و حتى خادمان و غلامانش نيز اينگونه رفتار مىفرمود.
روزى يكى از خدمتكارانش را براى انجام كارى به جائى فرستاد و چون دير كرد، امام به دنبال او از خانه خارج شد. او را ديد كه در كنار ديوارى خوابيده است . امام بر بالين وى نشست و بوسيله بادبزن او را نوازش فرمود تا بيدار شد. پس از بيدار شدن غلام ، امام تنها چيزى كه به او گفت ، اين بود: چه شده همه شب و روز را مىخوابى؟ شب مال تو است ، اما روزهايت مال ماست . 3
روزى ديگر يكى از غلامانش را كه لكنت زبان داشت براب انجام كارى فرستاد. غلام برگشت و امام پرسيد: چطور شد؟ اما او زبانش مى گرفت و نمى توانست پاسخ درست و قابل فهم بگويد و چندين بار اين وضع تكرار شد؛ ولى زبان غلام باز نمى شد و نمى توانست جواب قابل فهم بدهد. امام به جاى اينكه به خشم آيد، نگاهى به او انداخت و فرمود: اگر لكنت زبان دارى ، نفهم و كودن كه نيستى.
سپس فرمود: حيا، عفت و گرفتن زبان - نه نفهمى و كودنى - ازآثار ايمان است و فحاشى و بد دهنى و زبان درازى از نتايج نفاق . 4
امام صادق (ع) ، خانواده خود را از رفتن به پشت بام نهى فرموده بود . روزى وارد خانه شد، ديد يكى از كنيزان كه دايه يكى از اطفال هم بود، بچه در بغل از نردبان بالا مىرود. تا چشم كنيز بر امام افتاد وحشت كرد و لرزه بر اندامش افتاد . اتفاقاً بچه از بغل او بر زمين افتاد و در جا جان سپرد.
امام با رخسار رنگ پريده از خانه بيرون آمد و وقتى علت اضطراب و رنگپريدگى را پرسيدند، پاسخ فرمود: مرگ بچه باعث اضطراب و نگرانى و ناراحتى من نشد، بلكه رنگباختگى و اضطراب من به سبب رعب و وحشت و ترسى است كه آن كنيز از من به دل دارد.
امام براى جبران اين معنى آن كنيز را در راه خدا آزاد ساخت و دوباره به او فرمود : ناراحت مباش! تو تقصير نداشتهاى . 5
اين بود نرمخوئى و بزرگوارى امام صادق (ع) در رابطه با خويشاوندان ، بنى اعمام و خدمه و اهل بيتش .
امام با مردمان ديگر نيز رفتارى اينگونه داشته است . روزى يكى از حاجيان و زائران بيت خدا كه در مدينه بسر مىبرد، در جائى خوابش برد. وقتى بيدار شد، پنداشت كه هميان و كيسه زر او را دزديدهاند پس براه افتاد و امام صادق (ع) را ديد كه نماز مىگزارد، ولى نشناخت كه او امام صادق است و با امام درآويخت كه هميان و كيسه پول مرا تو برداشتهاى!
امام كه وضع را چنين ديد، پرسيد : چقدر پول در كيسه داشتى؟
مرد پاسخ داد : هزار دينار توى هميان داشتم.
امام او را همراه خود به خانه برد و هزار دينار طلا وزن كرد و به او تحويل داد . آن مرد به خانه برگشت و از قضا كيسه پول هم پيدا شد. مرد نزد امام آمد و پوزش خواست و پول را هم پيش امام نهاد. اما امام از پس گرفتن پول خوددارى فرمود وگفت : چيزى كه از دست ما بيرون رود، دوباره نبايد به دست ما برگردد.
مرد از اطرافيان پرسيد كه اين شخصيت كيست ؟
پاسخ شنيد كه او جعفر بن محمد عليهما السلام است و پس از آنكه امام را شناخت ، گفت : حقاً كه شخصى چون جعفر صادق (ع) رفتارى اينگونه بايد داشته باشد. 6
امام صادق (ع) حتى با سرسختترين دشمنان خود نيز رفتارى ملاطفت آميز داشته است .
هنگامى كه منصور امام را پس از جلب به حيره، مرخص كرد، امام در همان ساعت راه افتاد و اول شب به محلى رسيد به نام «سالحين» . 7 در اينجا يكى از مأموران منصور راه را بر امام گرفت و مانع از حركت آن حضرت شد و هر چه امام اصرار بر رفع مانع مىكرد، او امتناع و خوددارى مىنمود.
از اصحاب امام و از موالى و خدمتكاران او ، مرازم و مصادف همراه امام بودند مصادف به امام عرض كرد : قربانت گردم! اين سگى است كه به فكر آزار شماست و من بيم آن دارم كه او شما را دوباره نزد ابوجعفر منصور ببرد و آنوقت من نمىدانم چه پيش خواهد آمد؟ اگر اجازه دهيد من و مرازم سر او را مىبريم و آن را به جوى مىاندازيم.
امام فرمود: اى مصادف ، دست نگاه دار!
سپس آنقدر از آن مأمور خواهش كرد، تا او رام شد و پس از آنكه پاسى از شب گذشته بود، به امام اجازه حركت داد.
امام فرمود: اى مرازم! اين بهتر بود يا آنچه شما مىگفتيد؟
مرازم عرض كرد: قربانت گردم! آنچه شما كرديد ، بهتر است .
سپس امام فرمود: گاهى يك گرفتارى و ذلت كوچك انسان را به گرفتارى و ذلت بزرگترى مىاندازد. 8
به نظر نگارنده مقصود امام از ذلت و گرفتارى بزرگ، قتل و غرض از ذلت و گرفتارى كوچك ، خواهش و تمنا بوده است .و اين است برخى از رفتارهاى ملاطفت آميز امام و نرمخوئى او كه بدان وسيله تجاوزات و تعدياتى را كه به وى مىشده، چاره سازى مىكرده است .
عطوفت و مهربانى امام صادق (ع)
امام در نيكى و مهربانى به مردم، هيچ فرقى قائل نمىشد. همه مردم از اين نظر براى امام يكسان بودهاند چه نزديك و يا دور ؛ زيرا همه كسانى كه امام در دل شب به آنها صله و احسان مى كرد و يا از محصول نخلستان «عين زياد» به آنان مىبخشيد، از كسانى نبودند كه به امامت او اعتقاد داشته و ولايت و زعامتش را پذيرفته باشند. پس همه مسلمانان تا آنجا كه امام مىتوانست ، مشمول لطف و محبت و احسان او بودند.
از جمله جرياناتى كه نشانگر دلسوزى امام نسبت به توده مردم است، جريانى است كه در رابطه با مصادف يكى از موالى او رخ داده است .
روزى امام صادق (ع) ، مصادف را فرا خواند و مبلغ يكهزار دينار به وى داد و فرمود: آماده عزيمت به كشور مصر باش، كه اهل وعيال من زياد شدهاند.
مصادف با آن پول، كالائى تهيه كرد و همراه بازرگانان ، به كشور مصر حركت نمود . كاروان بازرگانى مدينه در نزديكيهاى مصر با كاروان ديگرى كه از شهر بيرون آمده بود، روبرو شد و دو كاروان از يكديگر درباره كالاى تجارتى خود كه آيا در شهر هست يا نيست، پرس و جو كردند.
كالا و مال التجاره مصادف كه جزو مايحتاج عمومى مردم بود، از قضا در مصر يافت نمىشد. در اينجا افراد كاروان با قيد سوگند تصميم گرفتند كه آن را به دو برابر بفروشند.
پس از آنكه كالا به فروش رفت ومطالباتشان را گرفتند، به سوى مدينه راه افتادند . مصادف به حضور امام ابو عبدالله (ع) شرفياب شد و دو كيسه جلوى امام گذاشت و عرض كرد: قربانت گردم! اين كيسه سرمايه اصلى تان و اين كيسه سود بازرگانى تان.
امام صادق (ع) فرمود: اين سود بسيار زياد است . شما با مال التجاره چه كردهايد؟
مصادف شروع كرد و جريان را به امام توضيح داد كه چگونه هم قسم شدند كه آن را به دو برابر بفروشند.
امام فرمود: سبحان الله ! سوگند مى خوريد كه بر مسلمانان اجحاف كنيد و براى يك دينار، يك دينار سود مى گيريد؟!
آنگاه يكى از دو كيسه را برداشت و فرمود: اين سرمايه پرداختى ما . ولى ما را نيازى به آن سود نيست .
سپس خطاب به مصادف فرمود:
مجاَلدةُ السّيوف أهونٌ من طلبِ الحلال.
شمشير زدن وجنگ و پيكار خونين، آسانتر از به دست آوردن روزى حلال است . 9
نگارنده گويد: سودى كه مصادف در اين تجارت به دست آورده ، هر چند كه براساس قواعد اوليه فقهى حرام نبوده است، ليكن امام صادق (ع) ديدگاهى عالىتر دارد. آن حضرت مىخواهد مردم نسبت به هم مهربان و دلسوزباشند وبراى همديگر ارفاق قائل شوند و همچون دو برادر و دوست با هم رفتار كنند بويژه در لحظات سختى و روزگار ندارى . و اين تصميم و قسم افراد كاروان در مورد كالائى كه در مصر نبوده بر خلاف اين روح اخوت و برادرى و اصول جوانمردى است و چنين سود كلانى با روح ارفاق و انصاف سازگار نيست .
امام صادق (ع) آنچنان اين عمل را نكوهيده دانست كه آن را همچون حرام تلقى فرمود و اين در واقع آموزشى است از امام براى مصادف وكليه كسانى كه اين سخن امام به گوش آنها مىرسد و چه آموزشى است عالى و درسى است انسانى و اخلاقى ! كه در اين مقوله گاهى برخى حلالها تا سر حد حرام و تا مرز نا مشروع پيش مىرود.
جريانى ديگر: روزى شخصى به نام ابو حنيفه كه مدير كاروان حج هم بود، با دامادش بر سر ميراثى مشاجره و بگو مگو مىكردند . مفضل بن عمر كه وكيل و نماينده امام صادق (ع) در كوفه بود، بر آنها گذر كرد وپس از لحظهاى توقف و مشاهده نزاع و كشمكش ، آنها را به خانهاش فرا خواند و با پرداخت چهارصد درهم ميان آنها را آشتى داد . پس از آنكه هر يك ازطرفين ، رسيد تسويه حساب گرفت، مفضل گرفت : مپنداريد كه اين پول را از دارائى خودم به شما دادم. ابو عبدالله (ع) به من دستور داده است كه هرگاه ميان شيعيان اختلافى رخ داد، از مال ايشان (وجوه شرعى ) كه نزد من هست ،ميانشان اصلاح كنم و اين پول هم از مال ابو عبدالله (ع) است . 10
آرى ، اصلاح ذات البين بسيار خوب است و بهتر و با فضيلتتر آنكه انسان با صرف مال و دارائى خود ميان مردم آشتى برقرار كند و عاطفه انساندوستى يعنى همين : كه انسان بدين وسيله مهر و محبت نوع انسان را لمس مىكند . و در واقع، عفو امام از خطاى آن دو غلام و آن كنيز تنها از روى حلم و نرمخوئى نبوده، بلكه علاوه بر نرمخوئى، دلسوزى و مهربانى هم به همراه آن بوده است؛ چون امام به اين قناعت نمىكند كه فقط از خطا و گناه آنان صرف نظر كند، بلكه با بادبزن غلام نخست را نوازش مىكند، در حاليكه او رهبر و پيشواى امت است و دومى را مورد ستايش قرار مىدهد كه هر چند لكنت زبان دارى، ولى الحمدلله كودن و كند ذهن نيستى . و نه فقط از خطاى بزرگ آن كنيز چشم پوشى مى كند، بلكه در حق او احسان را به نهايت مىرساند كه از قيد بندگى آزادش مىفرمايد.
و چقدر دايره مهر و عطوفت امام گسترده بود و چه بسيار در حق زندانيان دعا فرمود كه استخلاص آنان فراهم شود و همينطور هم شد؛ چنانكه درباره سدير و عبدالرحمان كه از اصحابش و يارانش بودند دعا كرد وآنها خلاص شدند و به مادر داود حسنى كه فزندش همراه بنىحسن در زندان منصور گرفتار بود، دعا و نيايش و روزهاى ياد داد كه در ايام بيض ماه رجب انجام دهد. او هم انجام داد و فرزندش از زندان خلاص شد. و اين دعا و عمل همچنان به نام عمل ام داود مشهور است و بسيارى از دعاهاى ديگر.
و چه بسيار، امام براى مريضان و بيماران دعا فرمود و آنان شفا يافتند، چنانكه در حق حبابه والبيّه كه يكى از بانوان بافضيلت و با كمال بوده ، دعا فرمود و نيز براى يونس بن عمار صيرفى كه از مردان و راويان و شاگردان موثق آن حضرت بود، بوسيله دعا شفا گرفت و همچنين براى مردى كه ديوانه شده بود و از امام خواسته شده بود برايش دعا كند و براى زنى كه در بازويش برص پيدا شده بود و براى مردى كه به خانه امام پناهنده شده بود و گرفتارى شديدى داشت، براى همه با دعا و نيايش به درگاه الهى شفا و نجات گرفت .
و چه بسا در حق مردم براى فرج و گشايش دعا كرد و مستجاب شد، چنانكه درباره طرخان نخاس و حمادبن عيسى انجام داد (كه تفصيل اين جريانات در فصل استجابت دعاى امام آمد).
و هيچ جاى تعجب نيست كه امام ابوعبدالله (ع) اينگونه دلش مالامال از عاطفه انسانى باشد كه تازه ، اين گوشهاى از احساسات بشر دوستانه امام است .
صلابت و سرسختى امام صادق (ع)
وقتى انسان آنهمه احساسات لطيف عاطفى از امام مشاهده مى كند كه چگونه كوچكترين صحنه، اشك از ديدگان او سرازير و آتش عشق و محبت را در دل او برافروخته مى سازد و خون در چهرهاش مىدواند ، در نظرش سخت شگفت مى نمايد كه آن همه صلابت و سرسختى در مورد ديگر از امام ملاحظه كند، آنگونه كه كوههاى بلند و مرتفع را هم به صلابت و سرسختى او نمى توان يافت.
اسماعيل بزرگترين فرزند آنحضرت جوانى بوده است آراسته به فضيلت ، عقل و عبادت، و امام او را بسيار دوست مىداشته ، به اندازهاى كه مردم مىپنداشتند امامت پس از او به اسماعيل خواهد رسيد. وقتى اسماعيل در اثر بيمارى از دنيا مى رود، با اينكه امام در موقع بيمارى او بسيار افسرده و اندوهگين بوده است، اما مشاهده كردند كه امام پس از درگذشت اسماعيل براى حاضران سفره پهن نمود و بهترين خوراكيها و پاكيزهترين و رنگارنگترين طعامها را آورد و آنان را به سر سفره دعوت كرد و اصرار به تناول نمود، بطوريكه ديگر آثار غم و اندوه در چهرهاش ديده نمىشد.
مردم مىپنداشتند كه امام پس از وفات اسماعيل سخت شيون و زارى خواهد نمود و متأثر خواهد شد؛ لذا با تعجب پرسيدند كه : چرا اينگونه است ؟
در پاسخ فرمود: چرا چنين نباشم ، كه راستگوترين راستگويان فرموده است من و شما همگى مىميريم.
يكبار هم پسركى از فرزندانش در اثر پريدن آب يا غذا به گلويش خفه شد و در برابرش جان سپرد. امام از مشاهده اين وضع گريهاش گرفت و رو به آسمان كرد و گفت : خدايا ! اگر اين طفل را از من گرفتى، بچههاى ديگرم را زنده و باقى نگاه داشتهاى و اگر در اين مورد ما را گرفتار ساختى ، چه بسيار است موارد ديگر كه به ما عافيت و راحتى دادهاى.
آنگاه بچه را برداشت و در اندرونى نزد بانوان برد. آنان با مشاهده اين وضع شيون و زارى سر دادند. اما امام آنان را سوگند داد كه گريه و زارى نكنند؛ سپس او را براى دفن بيرون برد و مىگفت : منزه و پاكىاى خدائى كه بچههاى ما را مىكشى ولى در عوض مهر و محبت ما به تو افزونتر مىشود. و پس از پايان خاكسپارى فرمود: ما مردمى هستيم كه از خدا در مورد كسانى كه دوستشان داريم، پيش آمدهاى دوست داشتنى مى خواهيم؛ او هم خواستههاى ما را به ما مىدهد اما اگر خداوند، احياناً آنچه را كه ما درباره دوستانمان دوست مىداريم خوش نداشته باشد، ما هم به رضاى خدا خشنود و راضى هستيم. 11
انسان نمىداند از كداميك اظهار شگفتى و تعجب كند: از آن همه صلابت و قوت قلب و بزرگى دل امام كه در برابر آن مصيبت دردآور مىايستد ، يا از آن احساس لطيف عرفانى كه در برابر خدا براى آن سوگ رنجآور، مرتباً زبان شكر و سپاس دارد، يا از اين همه عشق و محبت به ساحت آفريدگار و خشنودى در مورد هر چه كه او بخواهد ، و يا از آن بلاغت و فصاحت و طرح سخنان حكمت آميز و عالى آن هم در همان لحظه مصيبت و ساعت آشفتگى خاطر و با وجود نگرانى؟
آرى، اگر امام اين همه ملكات قدسى نداشت و اگر اين حالات بظاهر ضد هم در وجود او جمع نبود، ديگر آن يگانه شخصيت عصر خود در خصال و صفات نبود!
در قوت قلب و بزرگى روح امام همين بس كه در جلوى ديدگان او طفل از دست كنيز افتاد و در جا جان سپرد، اما ناراحتى و رنگپريدگى امام فقط براى اين بوده است كه چرا بايد آن كنيز اينقدر از امام بترسد و وحشت داشته باشد. امام براى مرگ طفل آن هم به آن صورت دردآور نگريست و شيون و زارى نفرمود.
امام در طول عمر خويش شاهد ناملايمات ، مصائب و دردهاى فراوان از سوى دو حكومت اموى و عباسى بوده است؛ اما تاريخ سراغ ندارد كه امام در برابر آن همه سختيها و ناخوشيها خود را ببازد و تن به پستى و ذلت سپارد و از خود عجز و ناتوانى نشان دهد، بلكه هميشه با صبر و بردبارى و صلابت و اعتماد به نفس در مقابل همه آنها قد علم كرده است .
شكوه و مهابت امام صادق (ع)
معمولاً شكوه و مهابت مردان بزرگ و مقتدر جامعه از طريق ژست بزرگنمائى است كه خود شخص و يا اطرافيان او (نوكران، خدمه، خانواده و ايل و تبار، سپاهيان و حكومت و دولت) ايجاد مى كنند .
اينگونه مهابت وجلالت ، اختصاص به احدى ندارد؛ زيرا هر كس اين وضع و شرايط را داشته باشد و يا براى خود بوجود بياورد، داراى چنين شكوهى خواده بود، و شايسته آن است كه چنين جلالت و مهابتى را جلالت و مهابت ساختگى نام نهيم.
اما گاهى انسان داراى شكوه ، عظمت شخصيت و مهابت و جلالت است هر چند كه در اطراف او از لشكر، خدمتكار، قوم و خويش ، دولت و حكومت اثرى نيست. اينگونه مهابت و جلالت ديگر عاريتى نيست، بلكه آن چيزى است كه خداوند به هر كه از بندگانش بخواهد، مى بخشد و چنين عظمتى با فروتنى، خوش اخلاقى ، گشادگى و خندهروئى از بين نمىرود. مهابت و جلالتى از اين دست را در جائى توان يافت كه علم و عمل توأماً در آنجا باشد و چنين مهابت و عظمتى در شخصى تحقق مىيابد كه از محدوده معصيت الهى خارج و به حريم طاعت خداوند وارد شود. و هر كس خواهان عزت بدون وجود قوم و خويش، و شكوه و مهابت بدون حكومت و سلطنت باشد، بايد لباس ذلت معصيت از تن به در كند و جامه عزت طاعت بپوشد . و نيز آن مهابت و شكوه را كسى دارد كه جز از خدا نترسد كه هر كس از خدا بترسد ، خداوند رعب و ترس او را در دل همگان اندازد و هر كه از خدا نترسد خداوند او را از همه چيز مىترساند و وحشت از همه سو او را فرا گيرد. اينگونه مهابت و شكوه را بايد شكوه و مهابت اصيل ناميد.
منصور صاحب آن مهابت و شكوه نخستين، يعنى مهابت ساختگى بود؛ زيرا كدام سلطانى حكومت و قدرتش از او نيرومندتر و چه كسى سپاهيان و لشكر يانش از او فزونتر و چه شخصى جرأت و جسارتش از او زيادتر بود؟ اما مع ذلك همين منصور وقتى نگاهش بر امام صادق (ع) كه قصد قتل او را داشت، افتاد، اندامش به لرزه درآمد و از تصميم خود منصرف شد.
مفضل بن عمر مى گويد: منصور بيش از يكبار قصد قتل ابى عبدالله (ع) را كرد؛ ولى وقتى كه امام را احضار و مقدمات قتل او را فراهم نمود، با يك نگاه به سيماى امام ترس و وحشت تمام وجودش را فرا گرفت و از قصد خود منصرف شد. 12
اين شكوه و مهابت را در وجود امم، همه احساس مىكردند؛ چه دوست و چه دشمن، چه مخالف و چه موافق.
هشام بن حكم كه مذهب «جهمى» داشت، پيش از آنكه به مكتب امام بپيوندد در بيابان حيره با امام ملاقات كرد؛ اما با اينكه بيانى رسا و زبانى گويا داشت، لحظاتى از شدت مهابت و جلالت امام سكوت كرد و از حرف باز ماند. لذا احساس كرد كه مهابت و شكوه امام همانه چيزى است كه خداوند پيامبران و اوصياى آنان را از آن بهرهمند مىسازد.
همان هيبت و جلالتى كه هشام آن روز كه جهمى مذهب بود در وجود و شخصيت امام احساس كرد، در روزى هم كه دانشمندى شده و در رديف علماى كلامى برجسته قرار گرفته بود، باز احساس نمود. او كه به قصد بحث و مناظره با عمروبن عبيد به بصره رفته و درباره امامت با وى مناظرهاى جالب انجام داده و برگشته بود، امام از او خواست كه جريان را تعريف كند و چگونگى بحث و گفتگو را حكايت نمايد؛ اما هشام گفت : اى فرزند رسول خدا! من از شما خجالت مى كشم و شخصيت شما مرا گرفته و زبانم در حضور شما كار نمىكند.
ابن ابى العوجاء با اينكه مردى ملحد و خدا نشناس بود،گاهى تحت تأثير هيبت و مهابت امام قرار مىگرفت و از سخن گفتن در مىماند. روزى به نيت بحث با امام نزد او آمد؛ ولى پس از آنكه نشست ، لحظاتى سكوت كرد.
امام صادق : چرا سخن نمى گوئى و حرف نمىزنى؟
ابن ابى العوجاء : مهابت و جلالت و عظمت شخصيت شما مرا تحت تأثير قرار داده و زبانم در حضور شما باز نمىشود. البته من دانشمندان زيادى ديدهام و با متكلمان و فلاسفه بسيارى به بحث و گفتگو نشستهام؛ ليكن هرگز اينگونه كه در حضور شما مرعوب شدهام و تحت تأثير مهابت شما قرار گرفتهام، مرعوب نشدهام. 13
اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه امام صادق (ع) در ميان اصحاب و همنشينانش همچون يكى از آنان بود. خود را به سبب اينكه امام و رهبر است، بالاتر و برتر نشان نمى داد . به سادگى با آنان همسخن مىشد و بر سر يك سفره مىنشست و ضمن صحبت با ايشان انس مىگرفت و مرتباً به آنها تعارف مىكرد كه غذا بخورند؛ مبادا مهابت امام باعث ضود كه آنها از تناول غذا بمانند.
ليكن به هر حال مهابت و جلالت امام ذاتى و اصيل بود و مانع از آن مىشد كه مردم نگاهشان را بر او بدوزند و زبانها در حضور او بند مىآمد هر چند كه اطراف او خالى بوده و از نوكر و حاجب و دربان خبرى نبوده باشد.
پىنوشتها:
1- اصول كافى، ج 2، باب صله رحم، ص 156.
2- همان كتاب و همان صفحه.
3- روضه كافى، ص 87.
4- بحارالانوار ، ج 47، ص 61.
5- مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 274.
6- همان كتاب ، ص 274.
7- جائى در چهار فرسنگى بغداد از سمت غرب.
8- روضه كافى، ص 87.
9- بحارالانوار ، ج 47، ص 59.
10- اصول كافى ، ج 2، ص 209.
11- بحارالانوار ، ج 47، ص 49.
12- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 238.
13- توحيد صدوق ، ص 296.
صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق (ع) ، ص 312 - 321.
برخی مصائب وارده به امام صادق (علیه السلام)
در ابتلا و گرفتارى اهل دين همين بس كه اصولاً ميان دين و دنيا پرستى يك نوع برخورد و تضاد وجود دارد و كمتر ديده شده است كه ميان اين دو الفت و سازگارى بوجود آيد و اگر اين تضاد و برخورد نبود ، تقيه ديگر موردى نداشت و آن همه مصيبت و ناملايمات متوجه اهل بيت نمىگرديد.
پس وجود اختلاف و نزاع بين اهل بيت و امويان و عباسيان در واقع امر شگفتى نبوده و نيست؛ زيرا اهل بيت آئينه تمام نماى دين و اينان نمونه بارز و آشكار دنيا پرستى بودهاند.
مروانيان و عباسيان خوب مى دانستند كه برنده نهائى در اين نزاع و كشمكش، سرانجام امام صادق (ع) است و رهبر واقعى مردم هموست ، هر چند كه او سكوت كند و بظاهر پيكار ننمايد؛ زيرا چه بسا كه سكوت امام، خود جنگى بى امان و يا بهترين نوع مبارزه به حساب مى آمد و احياناً سكوت، خود جواب تلقى مىشود كه مثلى گويد: جواب ابلهان خاموشى است .
از اين رو مى بينيم سلاطين در هر فرصتى مزاحمتهاى گوناگونى متوجه امام مى كردند و بر كنار بودن امام، اشتغالش به عبادت خدا و پرداختن به تعليم و تربيت و اشاعه فرهنگ ، مانع از اين نبود كه آنان به امام آزاد و اذيت رسانند؛ زيرا همين اشتغالات سازنده، سلاح برندهاى بود كه مى توانست ريشه دشمن را از بن بركند. چون پديده دين چيزى است كه مردم بطور فطرى به آن اقبال دارند و هر چه مقام معنوى امام بالاتر رود، نيروى دين شكوهمندتر مىگردد و هرگاه جبهه دين قوىتر شود، شكست اهل دنيا حتمى است .
البته اگر امويان در ميان خود درگيرى و كشمكش نمىداشتند ، هرگز امام صادق (ع) را زنده نمىگذاشتند، چنانكه به حيات پدران آن حضرت خاتمه دادند و گويا فرزندان اميه نوبت را به پسر عموهاى نزديكتر او دادند. به عبارت ديگر آزار و اذيت به اهل بيت مانند ميراثى از بنى اميه به بنى عباس منتقل گرديد كه : «اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض»!
حكومت سفاح چهار سال طول كشيد و با اينكه اين مدت كافى نبود تا بنىاميه ريشه كن شود و پايههاى حكومت جديد استحكام يابد، مع ذلك او از ايجاد مزاحمت نسبت به امام صادق (ع) فروگذار نمىكرد و در عين حال كه از ناحيه بنى اميه خاطر جمع نشده و بر سلطنت خود اطمينان حاصل نكرده بود، باز تا فرصتى يافت امام را از مدينه به حيره احضار كرد و قصد داشت او را به قتل برساند؛ ليكن اجل، امام را از آسيب آن ستمگر سفاك حفظ كرد.
چرا وجود امام صادق (ع) يكى از نگرانيهاى سفاح بود؟ مگر نه آن است كه امام پسر عموى او و شخصى بود سرگرم عبادت خدا و ارشاد و تعليم مردم ، يعنى همان شخصيتى كه به عنوان پيشگوئى از موفقيت عباسيان در دستيابى بر حكومت و سلطنت و عدم موفقيت بنى حسن خبر داده بود؛ در حاليكه عرصه بر بنى عباس در مبارزه با بنى اميه از سوراخ لانه مارمولكى تنگتر و آنان از پر كاهى در وزشگاه تند باد، پريشانتر و مضطربتر بودند؟
سفاح را در ارتباط با امام، به آن رفتار زشت وادار نكرد مگر همان تضاد نور و ظلمت و حق و باطل!
سفاح از آن مى ترسيد كه دل مردم به سوى امام صادق (ع) معطوف شود و آنان منزلت امام را بشناسند؛ بويژه آنكه هنوز طرز تفكر مردم در مورد خلافت آن بود كه خليفه بايد داراى دو سلطه مادى و معنوى باشد. آرى، هنوز مردم خلافت را سلطنتى جدا از دين نمى دانستند . پس طبعاً مردم، امام صادق را كه مردى مخلص دين است رها نكرده و سراغ ديگرى نخواهند رفت كه در صورت برحكم نشستن امام، مردم راحتتر خواهند بود؛ چون بدين وسيله هم بر دين و هم بر دنيايشان خاطر جمع خواهند بود.
آرى، به سبب همين واهمه بود كه منصور دوانيقى در كمين امام صادق (ع) نشست و دردها و ناملايمات زيادى از جانب آن سلطان به امام رسيد و دست از آزار و اذيت او نكشيد تا سرانجام بوسيله سم، امام را شهيد كرد.
البته اين رفتار موذيانه منصور با امام ششم امر عجيبى نيست؛ زيرا انسان هر قدر صاحب فضيلت و كرامت بيشتر و در نظر مردم داراى مقام و منزلت والاترى باشد، بيشتر مورد اذيت و حسد بى فضيلتان قرار مىگيرد.
شهادت امام جعفر بن محمد عليهماالسلام پس از گذشت دوازده سال از حكومت سياه منصور عباسى رخ داد و طى اين مدت با اينكه امام دور از عراق مركز حكومت در مدينه مىزيست ، مع ذلك از دست او امان و راحتى نداشت و همچنانكه دوست با ارسال هدايا و يا تحف، خاطره دوستى را تجديد مى كند، منصور هم با متوجه ساختن انواع آزارها و اذيتها دشمنىاش را با امام بزرگوار تازه مىنمود.
ابوالقاسم على بن طاووس 1 طاب ثراه در كتاب شريف «مهج الدعوات» فصل «ادعيه امام صادق (ع)» چنين مىنويسد : منصور در دوران حكومتش هفت بار امام صادق (ع) را نزد خود احضار كرده است؛ گاهى در مدينه و در ربذه به هنگام عزيمت حج و ديگر بار در كوفه و بغداد ، و در همه اين جريانات تصميم بر قتل امام (ع) داشته است .
بعلاوه در تمام اين جلبها با امام بدرفتارى كرده و با وى سخن ناروا گفته است
بخشش و سخاوت
- خصلت سخاوت و بخشش، علاوه بر آنكه در حد ذات خود از خصال و اخلاق كريمه است و موجب بهرهمندى مردم بينوا مىشود، اصولاً اين خلق و خو، فوايد و آثار اجتماعى فراوان و ملموسى دارد؛ زيرا شخص كريم و سخاوتمند، محبوب و مورد علاقه مردم است و محبت بطور كلى در هر جامعهاى، مبدء تفاهمها و الفتها مىشود، بلكه چه بسيار كه محبت و دوستى، نردبان پيشرفت و رسيدن شخص سخاوتمند و بخششگر به رياست و زعامت مىگردد؛ يعنى انسان سخى و دست و دلباز از آنچنان محبوبيتى برخوردار مىشود كه مردم به سخنان او كاملاً توجه مىكنند و از دستورات و فرمانهايش اطاعت مىنمايند و همين امر - يعنى رياست و زعامت شخص صالح و نيكوكار و بخششگر دست و دلباز - مبدء بسيارى از خيرات و بركات براى جامعه مىشود.
امام صادق (ع) به مُعلّى مىفرمود: با صله و بخشش، علاقه و محبت مردم را به سوى خود جلب كن؛ زيرا خداوند عطا و بخشش را رمز مهر و محبت و تنگ نظرى و بخل را كليد عداوت و دشمنى قرار داده است. به خدا سوگند! اينكه شما چيزى از من بخواهيد و من آن را به شما بدهم، نزد من دوست داشتنىتر از آن است كه چيزى از من نخواهيد و من هم چيزى به شما ندهم و در نهايت، نسبت به من احساس كينه و دشمنى كنيد.1
امام هديه ها و بخششهاى زياد و كلان به مردم مىداد، بطوريكه شخص بينوا پس از دريافت صله و عطاى امام احساس نياز و تنگدستى نمىكرد . اينك فرازهائى از آن را ياد مىآوريم.
روزى امام يكجا مبلغ چهارصد درهم به بينوائى داد و او آن مبلغ راگرفت و سپاس گويان رفت. امام به خدمتكارش فرمود كه آن بينوا را دوباره پيش امام بياورد.
مرد بينوا عرضه داشت: اى سرور من! از شما كمك خواستم، شما هم كه داديد. دوباره مرا براى چه خواستيد؟
امام: رسول خدا فرمود: «بهترين صدقه، احسان، صله و بخشش آن است كه طرف را بى نياز كند»، و ما آنقدر نداديم كه تو كاملاً غنى و بىنياز گردى. بيا، اين نگين انگشترى را هم بگير و دقت كن كه براى آن ده هزار درهم قيمت گذاشته شده است؛ اگر روزى نياز پيدا كردى آن را به همين قيمت بفروش.2
به گمان من امام صادق (ع) براى اينكه آن مرد، مرحمتى امام را سپاس گفت و شكر گزارى نمود لذا دوباره صله ديگر به او داد؛ زيرا زبان شكر و سپاس از انگيزههاى افزايش نعمت است: «لئن شكرتم لا زيدنكم...» 3
در موردى ديگر، امام به سائلى كه ابتدائاً فقط سه حبه انگور داده بود، بعد به وى دو مشت پر و سپس بيست درهم و در آخر يك پيراهن افزون داد. چون او با دريافت اولين صله و احسان، حمد خدا را بجاى آورده و قانع شده بود، امام هم آنقدر به او صله داد كه او از ستايش و دعا براى امام خسته شد و باز ايستاد. 4
روزى مردى به نام اشجع سلمى به حضور امام شرفياب شد و ديد امام بيمار است و در رختخواب آرميده. اشجع در كنار امام نشست و از علت بيمارى سؤال كرد. امام به او گفت: از علت بيمارى من درگذر! بگو ببينم براى چه كار و مقصدى آمدهاى؟
اشجع ضمن دو بيت شعر چنين گفت: خداوند لباس عافيت بر تن شما بپوشاند و چه در خواب و چه در بيدارى شما را سالم و تندرست بدارد. خداوند رنجورى را از شما دور كند، آنگونه كه خوارى و ذلت سؤال را از شما دور فرموده است .
امام به خدمتكار خانه فرمود: ببين چقدر پول داريم؟
خدمتكار گفت: چهار صد درهم .
امام فرمود: همه آن را به اشجع بده. 5
مفضل بن قيس بن رمانه كه يكى از شاگردان امام و ياران نيك او بود، نزد امام آمد و از گرفتارى و نادرى، زبان به شكوه گشود و از او التماس دعا كرد. امام به كنيز گفت: كيسهاى را كه ابوجعفر براى ما فرستاده است، بياور!
او كيسه را آورد و امام خطاب به مفضل فرمود: توى اين كيسه چهارهزار دينار است ؛ هر چه مىخواهى از آن بردار!
مفضل:نه، به خدا سوگند! قربات گردم، فقط خواستم دعا بفرمائيد.
امام: دعا هم خواهم كرد. فقط «سعى كن» همه گرفتاريت را به مردم نگوئى كه در نظر آنان بى مقدار مىشوى. 6
اينها شمهاى از صلهها و احسانهاى بزرگى كه فقط مثالى مىتواند باشد براى آن خصال والاى امام و ما درصدد آن نيستيم كه همه بزرگواريهاى آن حضرت را مطرح سازيم.
پى نوشتها:
1- همان كتاب، مجلس 11.
2- بحار الانوار، ج 47، ص 61.
3- ابراهيم /7.
4- بحارالانوار، ج 47،ص 43.
5- او يكى از شعراى شيرين سخن و از ابراز كنندگان مراتب ولاء و دوستى اهل بيت بوده است. نگاه كنيد به اغانى،
ج 17، ص 30 و اعيان الشيعه، ج 13، ص 346.
6- رجال كشى، ص 161.
بخششهاى پنهانى امام صادق (ع)
عطا و بخشش هر چند از سوى پدر و يا مهربانتر از او مثل امام، صورت بگيرد، چه بسا براى شخص احساس شونده و پذيرنده، موجب سرشكستگى و ذلت و خوارى مىشود؛ زيرا به هر حال، عطا و بخشش نشانگر آن است كه عطا كننده فضيلت دارد و گيرنده نيازمند و محتاج است و نياز و احتياج در حد ذات خود كمبود و نقصان مىباشد و از نظر روحى موجب شكست و خفت مىشود.
از سوى ديگر، گاهى شخص احسانگر و بخشنده در وجود خود احساس نشاط و شادى و برترى مىكند. بعلاوه برخى از عطا و بخشش كنندگان مىخواهند بدان وسيله ياد شوند و به مردم فخر بفروشند و ريا و تظاهر نمايند؛ چيزهائى كه روحهاى بزرگ و پاك از آنگونه آثار دورى مىجويند. پس به همين جهت وجهات ديگر است كه صاحبان اخلاق فاضله، عادت داشتند كه صله و احسان خود را پنهانى و در خفا انجام دهند.
شما اگر سيره امامان معصوم عليهم السلام را مطالعه كنيد، خواهيد ديد كه آنان منتظر فرا رسيدن ظلمت شب بودهاند تا آن را پوششى قرار دهند براى بخششها، احسانها و عطاياى خويش. و اين همه اصرار بر پنهانى و سرى انجام دادن احسان از سوى آنان بدان سبب بوده است كه آنان نمىخواستند آثار ذلت و خوارى نياز را در چهره نيازمندان ببينند و كرنش حاجتمند را در برابر شخص دارا و عطا كننده مشاهده كنند، وگرنه مقام آن بزرگواران ارجمندتر از آن بوده است كه از آشكار كردن احسان وصله خود بيمناك شوند كه مبادا دچار لغزشهاى اخلاقى گردند.
امام صادق (ع) با فرا رسيدن شب، خورجينى را كه پر ازنان و گوشت و پول (دراهم) بود، بر دوش خويش مىانداخت و به سوى خانههاى نيازمندان و محتاجان اهل مدينه راه مىافتاد و همه آن نان و گوشت و پول را ميان آنان قسمت مىفرمود و آنان امام را نمىشناختند و نمىفهميدند كه چه كسى در اين شب تاريك برايشان آذوقه آورده است، تا اينكه امام رحلت فرمود و آن صلهها و احسانها قطع گرديد. در اين موقع پى بردند كه همه آنها از ابى عبدالله (ع) بوده است .
اين سيره را پدران و نياكان امام صادق (ع) نيز داشتند. آنان به همين روش مىزيستند، چنانكه فرزندان گرامى امام نيز پس از او به همان سيره و روش او زندگى كردند و راه او را ادامه دادند.
امام نه تنها با مردم مدينه اينگونه رفتار مىكرد، بلكه با بنىهاشم بطور كلى چنين مىنمود. آرى، امام بطور مرتب به بين هاشم احسان وصله مىكرد و مىكوشيد كه آنان ندانند اين صله و احسان از سوى كيست. آن حضرت كيسههاى پول (دينار) براى بنى هاشم مىفرستاد و به شخص برنده مىگفت: به آنان بگو كه اين پول از عراق براى شما فرستاده شده است. و وقتى كه آن شخص پيش امام بر مىگشت، مىپرسيد: چه مىگفتند؟ جواب مىشنيد كه مىگفتند: خدا به تو پاداش نيكو دهد كه به خويشاوندان رسول خدا احسان كردى و خداوند ميان ما و جعفر (ع) نيز حكم و داور باشد.
امام پس از شنيدن اين سخن به سجده مىافتاد و عرض مىكرد: خدايا! گردن مرا براى خدمت به فرزندان پدرم رام گردان.7
يك روز امام صادق (ع) كيسه پولى را به ابوجعفر خثعمى كه يكى از شاگردان و اصحاب مورد وثوق او بود، داد و دستور فرمود كه آن را به يكى از بنى هاشم بدهد و تأكيد كرد كه اين صله، پنهانى صورت گيرد و او نداند كه از طرف امام است .
هنگامى كه ابو جعفر كيسه پول را به آن مرد هاشمى داد، او دست به دعا بلند كرد و گفت: خداوندا! به اين مرد احسان كننده پاداش خير بده كه گاه گاهى پولى براى ما مىفرستد و ما بدين وسيله زندگيمان را سروسامان مىدهيم؛ اما جعفر (ع) با وجود آن همه ثروت و دارائى كه دارد چيزى براى ما نمىفرستد. 8
امام صادق (ع) صلهها و عطاها و احسانهايش را حتى از كسانى كه با او قطع ارتباط كرده بودند، نمىبريد. حتى در ساعت و لحظه وفات نيز به فكر خويشاوندانش بود و موقعى كه دستور داد براى همه آنان چيزى فرستاده شود، فرمود به حسن بن على افطس 9نيز هفتاد دينار بدهند.
به امام عرض شد، آيا به مردى كه با دشنه به شما حمله كرده و مىخواسته است شما را بكشد، پول مىدهيد؟!
در پاسخ فرمود: مگر قرآن نمىخوانيد كه مىگويد:
و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب.10
و كسانى كه پيوند برقرار مىكنند آنجا كه خداوند فرمان پيوند و ارتباط داده و از پروردگارشان مىترسند و از حسابرسى بد بيمنا كند.
و در ادامه سخنش فرمود: خداوند بهشت را آفريده و آن را پاكيزه و معطر ساخته است و بوى عطرآگين آن از مسافت دو هزار ساله به مشام مىرسد، اما عاق والدين و قطع كننده بارحم و خويشاوند نزديك، بوى آن را احساس نمىكند.
اين بود شمهاى از احسانها و صلههاى پنهانى امام كه نشانگر مهر و محبت عواطف انسانى آن حضرت تواند باشد.
پى نوشتها:
7- بحارالانوار، ج 47، ص 60.
8- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 273.
9- او حسن بن على اصغر بن على بن حسين عليهما السلام بود كه همراه محمد بن عبدالله خروج كرد و به دستش يك پرچم سفيد بود و در اين راه سختى و مشقت زياد كشيد. گويند در ميان ياران محمد، شخصى به شجاعت، دليرى و بردبارى حسن نبوده است و از بس قدى كشيده و بازوى نيرومند داشت به او نيزه آل ابى طالب مىگفتند. پس از آنكه محمد كشته شد، حسن افطس متوارى گرديد؛ اما موقعى كه امام صادق (ع) وارد عراق شد و با ابوجعفر منصور ديدار فرمود، نزد او درباره حسن شفاعت كرد و منصور هم از حسن درگذشت و با اين لطف و محبتى كه امام درباره حسن كرد و با وصف آن همه احسان و نكوئى، مع ذلك او با دشنه به امام حمل كرد و قصد قتل او را داشت .
10- الرعد /21.