راسخون

هر روز با یک غزل از حافظ

salma57 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 35499
|
تاریخ عضویت : بهمن 1391 

سلام و عرض ادب و احترام.

هر روز با یک غزل حافظ. 

دوست دارم هر روز یک نفر از دوستان و کاربران راسخون در این تاپیک غزلی از دیوان حافظ رو قرار بده.

بقیه دوستان هم نظراتشون رو بگن و اگه تفسیری هم در مورد شعر بلدند ارائه بدن تا بقیه دوستان استفاده کنند.

لطفا در هر روز بیش از یک غزل قرار ندهید.

 

nazaninfatemeh کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 81124
|
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند   واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند   باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی   آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال   که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب   مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد   که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد   اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود   که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 

aftabm کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 25059
|
تاریخ عضویت : مرداد 1392 

«عشق از منظر حافظ»

 

 «تیر عشق ندانم بر دل حافظ که زد/ این قدر دانم که در شعر ترش خون می‌چکد»

 

اما این که خود عشق چیست؟

حافظ می‌گوید: «فرشته نداند که عشق چیست».

آیا عشق بیماری است؟ پزشکان می‌گویند که عشق مالیخولیا است، جنون و دیوانگی است. دیوانه یعنی کسی که دیو در او حلول کرده باشد. آیا واقعا این‌طور است؟

مولانا می‌گوید: «عاشقی پیداست از زاری دل/ نیست بیماری چو بیماری دل».

اما عمده‌ی عرفا عشق را ویژگی انسانی می‌دانند، نه بیماری که تنها خاص انسان باشد. عشق، درمان است.

پس عشق اسطرلابی است که اسرار آسمانی خدا را نشان می‌دهد. عشق، پاک کننده‌ای است که نفس را می‌پالاید؛ طبیب روحانی است.

حافظ هم همین را می‌گوید که عشق درمان انسان است: «ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی/ تا راهرو نباشی کی راهبر شوی؛ در مکتب حقایق پیش ادیب عشق/

هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی».

عشق، حقیقت آموز است. باید ما را ادیب عشق بیاموزاند که چگونه اسطرلاب اسرار خدا را به دست آوریم:

«گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد/ بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی». عشق بالا برنده هم است:

«هر چند غرق بحر گناهیم ز صد جهت/ تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم»

 

عشق، که رابطه‌ی بین عاشق و معشوق است، دو مولفه دارد.

 

یکی در عاشق است و دیگری در معشوق.

آن‌چه در معشوق است جمال است اما آن که در عاشق است معرفت و شناخت است. هرچه جمال معشوق بیشتر باشد عشق شدت بیشتری می‌یابد. هرچه هم معرفت عاشق بیشتر باشد عشق بیشتر خواهد بود.

پس عشق حاصل ضرب این دو عنصر است: جمال معشوق ضرب در معرفت عاشق.

اما آیا می‌توان یک عاشق باشد و دو معشوق؟ یک دل باشد و دو دلبر؟

البته که نه. اگر عشق باشد همان عشق اول ظرفیت را پُر می‌کند. اما عکس آن هست. یعنی یک معشوق باشد و چندین عاشق. مثل خود خداوند و میلیاردها عاشقی که دارد اما کدام عاشق این معشوق را بیشتر از همه دوست دارد؟

 

یکی ازآثار عشق عوض شدن معنای عبادت است:

«ثواب روزه و حج قبول آن کس بُرد/ که خاک میکده‌ی عشق را زیارت کرد».

از این روست که حافظ عشق را «هنر» می‌داند:

«عشق می‌ورزم و امید که این فن شریف/ چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود».

در نزد او آن‌چه ریشه‌ی خودخواهی را می‌سوزاند، هنر است.

fatemexry کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 5428
|
تاریخ عضویت : تیر 1393 

بیا كه رایت منصور پادشاه رسید                  نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید

جمال بخت ز روى ظفر نقاب انداخت             كمال عدل به فریاد داد خواه رسید

سپهر دور خوش اكنون زند كه ماه آمد              جهان به كام اكنون رسد كه شاه رسید

ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن              قوافل دل و دانش كه مرد راه رسید

عزیز مصر بر غم برادران غیور                      ز قعر چاه بر آمد باوج ماه رسید

كجاست صوفى دجال چشم ملحد شكل              بگو بسوز كه مهدى دین پناه رسید

صبا بگو كه چها بر سرم در این غم عشق         ز آتش دل سوزان و برق آه رسید

ز شوق روى تو جانا بر این اسیر فراق              همان رسید كز آتش به برگ كاه رسید

مرو بخواب كه حافظ ببارگاه قبول              ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید

fereshteh44 کاربر برنزی
|
تعداد پست ها : 882
|
تاریخ عضویت : دی 1391 

بازآي و دل تنگ مرا مونس جان باش

وين سوخته را محرم اسرار نهان باش

زان باده كه در ميكده ي  عشق فروشند

ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

در خرقه چو آتش زدي اي عارف سالك

جهدي كن و سر حلقه رندان جهان باش

دلدار كه گفتا به توام دل نگران است

گو مي رسم اينك به سلامت نگران باش

خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش

اي درج محبت به همان مهر و نشان باش

تا بر دلش از غصه غباري ننشيند

اي سيل سرشك  از عقب نامه روان باش

حافظ كه هوس مي كندش جام جهان بين

گو در نظر آصف جمشيد مكان باش

salma57 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 35499
|
تاریخ عضویت : بهمن 1391 

ممنون از شما بابت قرار دادن غزل امروز. 

1) بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باشوین سوخته را محرم اسرار نهان باشای معشوق و محبوب من برگرد و بیا دلم را که اکنون تنگ شده دریاب و دوباره مونس و همدم جان من باش و جانم را زنده کن و این عاشق دلسوخته ات رازها و اسرار بسیاری در دل دارد محرم راز نگهدارش باش ( محرم اسرار من تنها تو هستی پس بازگرد و بیا تا اسرارم را نزد تو بیان کنم و در واقع تو روانکاو و همدم و همراز من باش)
* کلمه ی اسرار و راز و رمز در ادبیات ما فراوان است دنیای گذشته ما دنیای پر رمز و رازی بوده است .

 

2 ) زان باده که در میکده عشق فروشندما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باشحافظ احتمالًا این غزل را در ماه رمضان سروده است .

کلاً در ماه رمضان دکان های می فروشی و میکده ها در ماه رمضان بسته بوده و حافظ به این نکته که ماه رمضان ماه بسته شدن میخانه هاست زیاد اشارت دارد . حافظ در این جا می گوید که : از آن باده یی که در میکده عشق می فروشند برای ما بخر( ما را دعوت کن ) و به ما دو سه ساغر بنوشان ما باکی نداریم که رمضان است و نوشیدن در این ماه حرام است لیکن نوشیدن این می که تو می دهی همیشه مباح است . 
*باده یی که در میکده ی عشق می فروشند وآن عشق چه عشقی است و آن باده چه باده یی است؟! در این جا باده را می توانیم باده عرفانی بگیریم حافظ در واقع می خواسته در این بیت نفاق ستیزی به تصویر بکشد . .

3) در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سر حلقه رندان جهان باش 

یادآور این بیت است : 
چون گنه می کنی اندر شب آدینه بکن تا که از صدر نشینان جهنم باشی 
رند از کلمات کلیدی و پر بسامد دیوان حافظ است ، با معانی و تعابیر متعدد که پیشتر به آن اشاره کرده ایم . 
خرقه:از کلمه خرق می آید و خرق یعنی پاره و وصله دار و این لباس چون کهنه وپاره و وصله دار بود به این ها خرقه هم می گفتند.
خرقه لباس صوفیانه بود و صوفیان معمولا خرقه می پوشیدند وهمانطور که می دانیم حافظ با کل جریانات ریا و ریا کاری مخالف بوده است . بنابراین زاهدان و صوفیان و واعظان را ریاکار می داندو عارف و سالک واقعی را کسی می داند که در خرقه تن آتش افکند و اینگونه ترک ریا و ننگ و نام کند .
پای حافظ را چه بندی چون که رفت از خانقاه پای آزادی چه بندی چون به جایی رفت رفت 
صوفی شهر بین که چون لقمه ی شبهه می خورد پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف 
پشمینه پوش تند خو از عشق نشنیده است بو از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند * پس ای عارف سالک و ای عارفی که در راه سیر و سلوک هستی تو که خرقه ات را آتش زدی کار خوبی و دوستی کردی چون که :
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی این دفتر بی معنی غرق می ناب اولی 
و امّا حالا که این شجاعت را داشتی و در خرقه ی خودت آتش زدی کوشش کن که در وارستگی و قلندری در مجمع رندان عالم صدرنشین باشی ، رند واقعی باش ( باعنایت به معانی و مفاهیم متعددی که رند در دیوان خواجه حافظ دارد )

دکتر رضا سمیع زاده – استاد دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره )  از بیت چهارم به بعد توضیح داد که ؛ 

 

4 ) دلدار که گفتا به توام دل نگران استگو می‌رسم اینک به سلامت ، نگران ‌باش دلدار و معشوق من که می گفت: دل نگران توام و نمی توانم به وصل تو برسم به او بگو که تندرست و ایمن در اسرع وقت برای عرض سلام و دست بوسی و ارادت به خدمت تو می آیم . شما منتظر وچشم به راه بمان بی آنکه نگران باشی . 
* محبوب من که دل را برده اکنون دل مرا دارد به همین دلیل اسم او دلدار است نه شخص پر دل و جرات . 
(دلدار و معشوق و دلبر که می گفت : نگران و منتظر توام به نوعی دلم برایت تنگ شده به او از قول من بگویید بزودی برای عرض سلام و ادب خدمت تو می رسم ای محبوب پس منتظر باش و نگرانیت را بگذار برطرف شود .) 
نگران و نگران : جناس 

 

5)خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
لعل : استعاره از لب معشوق درج محبّت : صندوقچه مهر، تشبیه صریح 
آن لعل لب معشوق که روان و جان به انسان می بخشیدو روح انسان را تازه می کرد دل من از حسرت دیدارش خون شده ،دیگر تحمل دوری معشوق را ندارم پس ای صندوقچه محبت دل معشوق به همان مهر و نشان باش و عشق مرا در خود نهفته بدار و توجه به اغیار نکن.یعنی این دل و دلدادگی در وقت فراق هم همچنان پایا باشد و این درج محبت برای کس دیگری نباشد تا من برسم . صندوقچه محبت و عشق و علاقه ( که می تواند کل وجود معشوق هم باشد ) پس ای صندوقچه مهر و محبت همچنان با مهر و نشان عشق دیرینه دست نخورده و مثل همیشه باقی بمان . 

 

6) تا بر دلش از غصه غباری ننشیندای سیل سرشک از عقب نامه روان‌باشاز آنجا که ممکن است خاطر معشوق به سبب خواندن این نامه مکدر گردد، ما هم با او اعلام همبستگی می کنیم و می گوییم : ماهم مثل تو غمناکیم و نه تنها غمگینیم که سیل اشک ما جاری است. ( وقتی پاشیدن آب در میان باشد بدیهی است غبار فرو می نشیندتا که این گونه گردی بر خاطرو دامن و دل معشوق نننشیند او وقتی می بیند که عاشق با او هم آواز است و در راه رسیدن به او شدیداً گریان و منتظر است که به وصال او برسد، آرامش خاطر و تلطیفی در غم و غصه ی خود احساس می کند ودر می یابد عاشق در عشق خود پایدار است . پس غبار خاطر او فرو کش می کند و این سیل سرشک انگار غبار را آب پاشی کرده و فرو می نشاند . 
**کلام ادبی کلام منطقی نیست . 

 

7)حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بینگو در نظر آصف جمشید مکان باش
آری حافظ که هوس و آرزوی جام جهان بین دارد و بر خوردارشدن از جام جهان بین به سرش می زند خودش چون امکان دسترسی به آن را ندارد وسع و پایه اش را ندارد پس بهتر است در نظر آصف جمشید مکان باشد(و از نظرگاه لطف او که وزیری با کیاست و با دانش است دور نماند. )
دیو از خروش به هیضه و جمشید ناشتا... 
همی میرد آن عیسی از لاغری تو در بند آنی که خر پروری 
*آصف برخیا؛ وزیر حضرت سلیمان بوده است و پیشینیان گمان می کردندکه جمشید همان سلیمان بوده است.
** جام جهان بین؛ در اصل همان دل است ولی می تواند در این جا جام شراب باشد.

http://artqazvin.ir/

 

salma57 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 35499
|
تاریخ عضویت : بهمن 1391 

دکتر حمید عابدیها -استاد دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره ) – در جمع بندی این غزل عنوان کردند :
 

هفتاد هشتاد غزل دیوان حافظ ؛ نامه است . اواین غزل ها را ساخته که با یک پیکی به دستش برسد و به خاطر همین ویژگیهای یک نامه را می توانیم در آن جستجو کنیم یعنی شروع و فرود دارد و حتی در آن پیام مستقیم دارد و یک خواسته ای در آن مطرح می شود این غزل برای وزیراتابک والی آن زمان با آن مهر و نشان است .
 

و امّا یکی از خصوصیات نامه لاک و مهرو نشان شدنش است که در این جا به چشم می خورد. 
 

نکته ی دیگر آن که؛ این غزل ممکن است یک غزل رمضانی باشد . هفت غزل از غزل های حافظ در حال و هوای ماه رمضان سروده شده ، همانطوری که بسیاری از غزل های حافظ بهاری است و می توان تشخیص داد در نوروز یقینا در فروردین و اردیبهشت و خرداد سروده شده و بیش از صد غزل حافظ قراینی دارد که سحری است و مخصوصا در بیت اول شعر، نجوای وی را با باد صبا و سحر متوجه می شویم: 
 

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی ... 
 

و این یک سنت ادبی است که شاعران در ماه رمضان وسوسه می شدند و دلشان هوای باده گساری و می و مطرب و معشوق می کرده ، چون ماه رمضان آن ها را محدود می ساخته بنابراین این ها سعی می کردند با پارادیم های شرعی که منتسب به زهاد ریایی است، به دانشمندان مجالس و بعضی ا ز صوفیان یک دهن کجی عارفانه و رندانه به تیم و طیف مقابل داشته باشند. فلذا از ماه رمضان به خوبی بهره می برد و از آنجا که ماه رمضان وقتی است که دکان و بازار زهاد ریایی و دانشمند ان مجلس و واعظانی که چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند- گرم است و پای سخنانشان مخاطبانی هستند،لذا این جا کسانی چون حافظ، از این موقعیت بهره برداری می کنندو خاطر نشان می سازند : می و معشوقی که من می گویم و می خواهم آن نیست که شماها با آن مخالفت می کنید :
زان باده که در میکده ی عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش 
 

یعنی ما یک باده یی در یک میکده ای سراغ داریم که و لو ماه رمضان هم باشد و رطل گران را سر بکشیم و بنوشیم روزه ما را مخدوش نمی کند .
* یکی از قشنگ ترین و زیباترین این غزل ها مال شاطر عباس سبویی است آن جایی که می گوید : 

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است آری افطار رطب در رمضان مستحب است 
و در این جا نیز از مسائل مربوط به روزه و رمضان بهره می گیرد . 
روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه بخورد روزه خود را به گمانش که شب است 
یارب این نقطه لب را که به بالا بنهاد نقطه هرجا که بیفتد مکیدن ادب است 
* نگران : اصلا به معنای غصه دار بودن و دلواپس بودن نیست نگران یعنی کسی که نگاه می کند و می تواند قید حالت باشد . درج محبت : تشبیه بلیغ است

salma57 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 35499
|
تاریخ عضویت : بهمن 1391 

دکتر قاسم انصاری – استاد دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره ) –  عنوان کردند. 
 

کلمه رند در لغت نامه ها یعنی آدم بد و حقه باز و در دیوان حافظ شاید یک یا دو مورد به این معنی است و 96 بار این کلمه در دیوان حافظ به کار رفته است و همیشه حافظ رند را با عاشق تلفیق می کند . 
 

عاشق و رند و نظر بازم و می گویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام 
 

در این جا رند از نظر حافظ هنرمند و رندی هنر است رند در بیشتر ابیات حافظ بار مثبت دارد و رند مرد پاکباخته ای است که هرچه دارد در راه معشوق صرف کرده و قمار بازی است که هرچه در زندگیش باقی مانده در قمار عشق ببازد . 
 

*خرقه حتماً لازم نیست که پاره باشد صوفیه در مقابل فقها همیشه قد علم کردند چراکه فقها معمولا اهل مسجد وعبادت صوفیه اهل خانقاه هستند فقها اهل دستار و عبا ولی صوفیه اهل خرقه هستند. یعنی همیشه این ها در مقابل هم هستند و کلمه فقه یعنی دانش و این معنای امروزی که دارد این نیست فقه یعنی دانش و فقیه یعنی دانشمند و این کلمه را وقتی حافظ به کار می برد منظورش فقیه است که البّته حافظ آن ها را قبول ندارد این زیبایی و ظرافت کار حافظ است که اینگونه می سراید :
 

فقیه مجلس دی مست بود و فتوی داد که می حرام ولی به زمال اوقاف است 
 

خرقه ی مشایخ معمولا سفید بود که این به تاسی از لباس پوشیدن پیامبر گرامی اسلام بوده در متون قدیمی آمده است که پیامبر موی سر بلندی هم داشت . 
 

* در دیوان حافظ 8 نوع مو آمده است بزرگان و مشایخ به تاسی از حضرت رسول ( ص ) خرقه ی سفید می پوشیدند صوفیه و مریدان نیز چون به هدف اصلی خود نرسیده بودند خرقه ی کبود می پوشیدند.
 

صوفیه خرقه را چهار قسمت می کنند که یکی از آن قسم خرقه تبرک است صوفی خرقه ی تبرک را می تواند از هر شیخی بگیرد . 
 

*خرقه ی دیگر خرقه ی ارادت است که فقط از یک شیخ گرفته می شود و این خرقه به منزله ی شناسنامه ی آن صوفی است ، وقتی که صوفی از خانقاهی به خانقاه دیگر می رود ، وقتی می پرسند که خرقه از چه کسی داری مثلا می گوید از نجم الدین کبری همه به او احترام می کنندزیرا آن مریدی که موفق شده از نجم الدین کبری خرقه بگیرد خیلی آدم بزرگی باید باشد .
 

نجم الدین کبری چند کتاب دارد چنگیز وقتی به ایران حمله کرد به نجم الدین نامه می نویسند که ما به تو ارادت داریم تو از محل سکونتت برو تا ما مردم آن جا را بکشیم و آن جا را ویران کنیم .نجم الدین کبری جواب می دهد ، که من عمری در خوشی و ناخوشی این مردم زندگی کردم این ها زندگی مرا تامین کردند حالا که روز ناخوشی است من این ها را تنها نمی گذارم و از خیوق بیرون نمی روم و...که آخر الامر در همانجا مُرد و عطار را نیز همین طور کشتند . * خرقه ی دیگر خرقه ی ولایت است یعنی جانشینی و سر پرستی و دوستی که این ولایت با ولایت فقیه خیلی فرق دارد . آن یک داستان فقهی است، این یک داستان عرفانی مثلا ابوحفض سهروردی به خیلی ها خرقه ولایت داده بود . 
 

خرقه صحبت مثل خرقه ی تبرک است با این تفاوت که آن خرقه را شیخ به مرید می پوشاند تا او مصاحب آن شیخ شود .این خرقه ها وقتی چرک و پاره می شود دیگر دنبال خرقه نو نمی گردند و همان را وصله می اندازند و می پوشند نقل است که عمر بن خطاب در دو ران هفت سال خلافتش یک دانه عبا داشت و این قدر به این عبا وصله زده بود که صوفیه بعدها خرقه های خیلی وصله دار را خرقه ی هزار میخی می گفتند یعنی خرقه ای که هزار وصله دارد . 

http://artqazvin.ir/

monireh22 کاربر تازه وارد
|
تعداد پست ها : 1
|
تاریخ عضویت : مرداد 1393 

شعر زیبای سمن بویان غبار – حافظ

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

 


به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند

ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند

نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند

رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند

ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند

بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

حافظ

 

ryhaneh_khanoom کاربر برنزی
|
تعداد پست ها : 620
|
تاریخ عضویت : خرداد 1393 


شعر زیبای سمن بویان غبار – حافظ

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

 


به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند

ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند

نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند

رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند

ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند

بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

حافظ

ای خدا من عاشق این شعرشم....................

 


ryhaneh_khanoom کاربر برنزی
|
تعداد پست ها : 620
|
تاریخ عضویت : خرداد 1393 

مرامیبینی وهردم زیادت میکنی دردم

تورامیبینم ومیلم زیادت میشودهردم

به سامانم نمی پرسی نمیدانم چه سرداری

به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگردردم

نه راه است اینکه بگذاری مرابرخاک وبگریزی

گذاری ار وبازم پرس تاخاک رهت گردم

ندارم دستم ازدامن بجزدرخاک وان دم هم

که برخاک روان گردی به گرد دامنتگردم

فرورفت ازغم عشقت دمم دم میدهی تاکی

دمارازمن براوردی نمیگویی براوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجستم

رخت میدیدم جامی هلالی باز میخوردم

کشیدم در برت ناگاه وشد درتاب گیسویت

نهادم برلبت لب را وجان ودل فداکردم

توخوش می باش باحافظ برو گو خصم جان می ده

چو گرمی از تو میبینم چه باک ازخصم دم سردم.................

 

 

ma23hasan کاربر برنزی
|
تعداد پست ها : 828
|
تاریخ عضویت : شهریور 1393 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

                                                                                                                                                      حافظ                                                                                          

 

hossein201273 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 26938
|
تاریخ عضویت : مهر 1392 

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

 

hossein201273 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 26938
|
تاریخ عضویت : مهر 1392 

صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم بفرما از این جناب کجا

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است

کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا

 

hossein201273 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 26938
|
تاریخ عضویت : مهر 1392 
 

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را