راسخون

مجموعه اشعار اجرا شده توسط حاج میثم مطیعی

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 
komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 
کنار قدم های جابر
سوی نینوا رهسپاریم
ستون های این جاده را ما
به شوق حرم می شماریم
شبیه رباب و سکینه
برای شما بیقراریم
ازین سختی و دوری راه
به شوق تو باکی نداریم
فدایی زینب
پر از شور و عشقیم
اگرکه خدا خواست
بزودی دمشقیم
لبیک یابن الحیدر
قَطَعنا الیک الصَّحاری
الا یا امیر الفرات
أضِفنا فانّا ضیوفک
اضِف هؤلاء المُشاة
نَسیرُ الیک نهاراً
و نَحلُمْ بک فی اللیالی
نَعُدُّ الخُطىٰ و العلامات
و نبکیک حتى الوصال
نسیل کَنهرٍ
یا بحر المَعالی
بصَخرٍ و سدٍّ
اَبد لانُبالی
لبیک یابن الحیدر
وُلِدنا على حبّ حیدر
إذن لانخاف المَخاطِر
و نَفدیک بالقلب و الروح
و لیس فقط بالحناجر
و الحمدلله صِرنا
بلطفک شعباً أبیّا
سنمشی الى القدسِ یوماً
مع المسلمین سَویّا
سلامٌ على الشام
کَرَمزِ الصُّمود
و بحرین و القدس
اسیرِ القیود
لبیک یابن الحیدر
 
ترجمه:
ای امیر نهر فرات! به سوی تو بیابان ها را پشت سر گذاشتیم
میزبانی کن از ما که ما میهمانان توایم
میزبانی کن از این خیل پیاده
روزها به سوی تو گام برمیداریم
و شب ها رویای تو را می بینیم
قدم ها و علم های جاده را می شماریم
و تا زمان رسیدن بر تو گریه می کنیم
همچون رود جاری می شویم
ای دریای بزرگی ها!
و به هیچ صخره و سدّی
اهمیت نمی دهیم و اعتنا نمی کنیم
 
***
بر عشق و محبت علی به دنیا آمدیم
به خاطر همین است که از خطرها نمی ترسیم
ما با دل و جان مان فدای تو می شویم
نه فقط با حنجره های مان
خدا را شکر که به لطف تو
امّتی آزاده و ستم ناپذیر شدیم
روزی همراه با همه ی مسلمانان
به سوی قدس پیاده خواهیم رفت
درود بر شام
به عنوان نماد و مظهر مقاومت
و درود بر بحرین و قدس
که اسیر بند هستند))
یا حُسین!
 
 
یَتَّجِهُ هذا الحَشدِ الکبیرِ مِن محبّیکَ نحو کربلاء، بنیاتٍ صادِقَة و قلوبٍ مُشتعلة، شوقاً لزیارتک و تَوّاقَةً للتقرب بها إلی الله، لیُحرِّروا أنفسهم من الذنوبِ و التعلقاتِ الدنیویة.
 
یا سید الأحرار! نَعِدُک أن نَتَّجِهَ معاً نحوَ القدسِ مشیاً علی الأقدام و نُحرِّرَ تلکَ الأرضَ المقدَّسةَ من بَراثِنِ الصّهاینةِ الغاصبین، و أن نذهَبَ قریباً إلی الشّام لنُخَلِّصَ مقامَ أختکَ زینبَ الکبری من حمَلاتِ لُقَطاءِ الصّهاینةِ و أمریکا و هُم العناصِرَ السلفیة‌ و التکفیریة و الإرهابیةِ و الوهابیة، الذین لم یُدرِکُوا شیئاً عن الإسلامِ الحقیقی.
 
ترجمه:
یاحسین!
این خیل عظیم دلدادگان با نیات صادقه و قلوب مطهره به قصد زیارت تو به سمت کربلا در حرکتند و با زیارت تو به خدای متعال تقرب میجویند تا خود را از قید و بند گناهان و تعلقات دنیایی رها کنند.
 
ای سید احرار! ما با تو عهد می بندیم که با این جماعت پیاده روان به قدس رفته و آن سرزمین مقدس را از چنگال غاصب صهاینه آزاد کنیم. همچنین با تو عهد می بندیم که به زودی به شام رفته و سوریه و حرم مطهر خواهر تو زینب کبری را از دست فرزندان نامشروع صهاینه و آمریکا یعنی گروههای سلفی و تکفیری و ارهابی و وهابی آزاد نماییم؛ همانها که از اسلام حقیقی هیچ نفهمیده اند.
 
 
 
 
شاعر: محسن رضوانی
komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 
به هوش باش و از این دست دوستی بگذر 
به هوش باش که از پشت می زند خنجر
به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند 
عجوزه های هوس، مطربان خُنیاگر
چنان مکن که کَسان را خیال بردارد 
که بازهم شده این خانه بی در و پیکر
بدا به ما که بیاید از آن سر دنیا 
به قصد مصلحت دین مصطفی کافر
به این خیال که مرصاد تیر آخر بود 
مباد این که بشینیم گوشه ی سنگر
که از جهاد فقط چند واژه فهیمیدیم 
چفیه، قمقمه، پوتین، پلاک، انگشتر
بدا به من که اگر ذوالفقار برگردد 
در آن رکاب نباشم سیاهی لشگر
بدا به حال من و خوش به حال آن که شده است 
شهید امر به معروف و نهی از منکر
چنین شود که کسی را به آسمان ببرند 
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر
قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد 
که بی وضو نتوان خواند سوره ی کوثر
زبان وحی، تو را پاره ی تن خود خواند 
زبان ما چه بگوید به مدحتان دیگر؟
چه شاعرانه خداوند آفریده تو را 
تو را به کوری چشمان آن هو الابتر
خدا به خواجه ی لولاک داده بود ای کاش 
هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر
چه عاشقانه، چه زیبا، چه دل نشین وقتی 
تو را به دست خدا می سپرد پیغمبر
علیست دست خدا و علیست نفس نبی 
علی قیام و قیامت علی علی محشر
نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند 
همین که قافیه ی این قصیده شد حیدر
عروسی پدرِ خاک بود و مادرِ آب 
نشسته اند دو دریا کنار یک دیگر
شکوهِ عاطفه ات پیرهن به سائل داد 
چنان که همسر تو در رکوع انگشتر
همیشه فقر برای تو فخر بوده و هست 
چنان که وصله چادر برای تو زیور
یهودیانِ مسلمان ندیده اند آری 
از این سیاهیِ چادر دلیل روشن تر
حجاب روی زمین طفل بی پناهی بود 
تو مادرانه گرفتیش تا ابد در بر
میان کوچه که افتاد دشمنت از پا 
در آن جهاد نیفتاد چادرت از سر
میان آتشی از کینه، پایمردی تو 
نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر
کنون به تیرگی ابرها خبر برسد 
‏که زیر سایه آن چادر است این کشور
رسیده است قصیده به بیت حسن ختام 
امید فاطمه از راه می رسد آخر
 
 
 
 
شاعر: سید حمید برقعی
komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم
رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست
می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست
ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم
از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک
ای محمد! دشمنت را دوست ابتر می‌کند
خانه‌ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌کند
دیدنش بار رسالت را سبکتر می‌کند
دختر است اما برایت کار مادر می‌کند
دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین
می‌شود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این
یک زره خرج جهازت، حُسن‌هایت بی‌شمار
با تو حیدر روز خیبر حرز می‌خواهد چکار؟
تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار
بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار
قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصه‌ی پیوند دریایی به دریا، فاطمه!
در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌شوید
هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید
هست شیرین نامتان، قند مکرر می‌شوید
هر دو در کفواً احد با هم برابر می‌شوید
بیت‌هایم بر درِ بیت تو زانو می‌زنند
شاعران تنها برای یک نظر، رو می‌زنند
در کسا، بی پرده با الله صحبت می‌کنی
هل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی
فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی
در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی
مادری الحق چه می‌آید به نامت، فاطمه!
می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه!
امتحان پس داده‌‌ای در آسمانها پیش از این
سالها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین
حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین
واقعاً «الحمد للهِ ، رب العالمین»
جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس
عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت
حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت
داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت
سفره‌‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر
خانه‌ات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر
از تو راضی و دلش از گردش ایام پر
کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر
ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار!
بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار
 
 
 
 
شاعر: قاسم صرافان