فراخوان ارسال مقالات شيعه شناسي
|
قسمت اول |
|
درس اخلاق حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته) مقدمه: قسمت عمده جلد 65 بحارالانوار بيان «صفات الشيعه» است و چه خوب است كه همه ما اين قسمت را بخوانيم و بدانيم تحت اين نام مقدّس يعنى «شيعه اهل البيت(ع)» چه مسئوليّت هاى بزرگى افتاده است، تنها به ادّعا نمى توان شيعه بود، تنها اين كه پدر و مادرم شيعه بوده من هم شيعه ام نمى توان شيعه بود، شيعه بودن مفهومى است پرمحتوا و مسئوليت هايى دارد كه تحت عنوان «صفات الشيعه» در بيانات معصومين آمده است.«ميسّر ابن عبدالعزيز» از معاريف اصحاب امام باقر(ع) بوده كه در علم رجال هم توصيف شده است. امام باقر(ع) جمله اى درباره او دارد كه در حالات ميسّر آمده. فرمود اى ميسّر چند بار مرگ تو فرارسيده و خداوند اجل تو را به تأخير انداخت براى اين كه صله رحم بجا آوردى و مشكلات آنان را حل كردى. متن حديث حضرت امام محمّد باقر(ع) در حديثى به ميسّر فرمود:«يا ميسّر الا اخبرك بشيعتنا قلت بلى جعلت فداك قال: انّهم حصون حصينة و صدورٌ امينة و احلامٌ وزينة ليسوا بالمذيع البذر ولا بالجفات المراعين رهبانٌ بالليل اُسدٌ بالنهار» ترجمه: آيا شيعيانمان را به تو معرّفى بكنم گفت فدايت شوم و جانم به قربانت باد بفرماييد. آنها دژهاى محكمى هستند و سينه هاى امانتدارى هستند و صاحبان عقل هايى وزين و متين هستند شايعه پراكنى نمى كنند و اَسرار را فاش نمى كنند و آدم هاى خشك و خشن و رياكار هم نيستند راهبان شب و شب زنده داران و شيران روزند.شرح: اين حديث كوتاهى است كه هفت وصف براى شيعيان و يك دنيا مطلب و مسئوليّت در آن نهفته است شايد معنى «حصون حصينه» اين باشد كه شيعيان كسانى هستند كه در مقابل تبليغات دشمن نفوذناپذير هستند، اكنون كه وضع فرهنگى در دنيا به شكل خطرناكى نسل جوان ما را تهديد مى كند آيا راهى براى اين كه جوانانمان را تقويت كنيم پيدا كرده ايم؟ اگر نمى توانيم ميكروب ها را بكشيم بايد خود را تقويت كنيم. اين نكته را توجّه داشته باشيد كه در زمان ائمه يكى از گله هاى ائمه اين بود كه بعضى از شيعيان ما اسرار ما را فاش مى كردند مراد از افشاء اسرار اين بود كه مقاماتى كه ائمه داشته اند براى هر كسى گفته نمى شد. مقام علم غيب امام، شفاعت در روز قيامت، امانت دار علوم رسول الله(ص)، شاهد و ناظر اعمال شيعيان و معجزات و... اينها مسائلى بود كه مردم عادّى و مخالفان تحمّل اين اسرار را نداشتند . بعضى از شيعه هاى ساده و خام در هر جا مى نشستند و همه چيز را مى گفتند و اين چيزى جز ايجاد اختلاف و عداوت و دشمنى به بار نمى آورد، امام فرمودند شيعيان ما، سينه هاى امانتدارند، افشاكننده بى جهت نيستند، ايجاد اختلاف در ميان اين و آن نمى كنند، از اين بدتر غلاتى است كه تازه پيدا شده اند كه به بهانه ولايت كفريات و تعبيرات زشتى درباره ائمه(ع) مى گويند كه هرگز ائمه از آنها راضى نيستند بايد مراقب اين غلات جديد باشيم. اينها دو عيب دارند يك عيب اين است كه خودشان را از بين مى برند خيال مى كنند اگر ما صفات خدا را براى ائمه يا براى حضرت زينب(س) يا شهداى كربلا بگوييم اين عين ولايت است و عيب بزرگ تر اين است كه زمان ما زمان رسانه هاى جمعى است اگر خبرى امروز صبح صادر شود يك ساعت ديگر تا اعماق دنيا مى رسد اين كلمات غلوّآميز و اين سخنان نادرست را از اينجا به آنجا پخش مى كنند و لكه بزرگى را بر دامان شيعه مى چسبانند فردا روى ديوارهاى اين كشور و آن كشور مى نويسند شيعه كافر است و بعد هم كشتن شيعيان شروع مى شود. اين آدم هاى احمق و نادان با اين حرف هايشان خبر ندارند كه منشأ كشتار يك عدّه از شيعيان در طرف ديگرى از دنيا مى شوند. واى از اين دوستان نادان و آدم هاى جاهل واى از آن زمانى كه نبض مجالس به دست افراد بى سواد، بى اطّلاع، ناآگاه و نادان برسد نبايد بگذاريد كه ابتكار مجالس به دست اين گونه افراد باشد بايد ابتكار دست علماى امّت باشد.از جمله صفاتى را كه در اينجا براى شيعيان بيان فرموده اين است كه اينها خشن نيستند، شيعه پرمحبّت است، داراى لطافت است، روح على بن ابيطالب(ع) را دارد، روح امام صادق و ائمه هدى(ع) را دارد، كه حتّى با دشمنانشان هم محبّت مى كردند. رياكار نيستند، شيعيان ما دو حالت مختلف را باهم جمع كرده اند اگر كسى عبادت هاى شبانه آنها را ببيند مى گويد اينها زاهدان روزگار و آدم هاى خوبى اند امّا دست و پايى ندارند امّا روزهنگام مشاهده مى كند كه مثل شير در صحنه اجتماع حاضر مى شوند. با يك تقسيم مى توانيم شيعيان و مسلمانان را به پنج قسمت تقسيم كنيم: اوّل مسلمانان يا شيعيان جغرافيايى: يعنى آن شيعه اى كه در ايران متولّد شده، ايران از نظر جغرافيايى يك كشور شيعه نشين است همين كه من اينجا متولّد شدم وقتى آمار شيعيان را مى شمارند اسم بنده را هم مى آورند حالا عقيده اى دارم يا ندارم، اطّلاعى دارم يا ندارم اسامى ائمه(ع) را مى توانم بشمارم يا نه، اينها شيعه جغرافيايى است. دوّم شيعيان ارثى: آنهايى كه پدر و مادرشان شيعه بوده و در دامان پدر و مادر شيعه متولّد شده اند. سوّم شيعيان لفظى: كسانى كه خودشان مى گويند ما شيعه على بن ابيطالب هستيم با زبان مى گويند امّا در عمل خبرى نيست. چهارم شيعيان سطحى: شيعيانى كه عملى دارند امّا سطحى است و به عمق تشيّع نرسيده اند، از تشيّع فقط عزادارى و توسّلات و امثال اينها را بلد هستند از كجا معلوم كه شيعه است؟ چون در ايام عاشورا در دستجات سينه زنى و مجالس عزادارى شركت مى كند به مسجد جمكران مى رود. من نمى خواهم بگويم اينها كم اهميّت دارد خيلى اهميّت دارد. ولى از تشيّع همين را فهميده است و بس. امّا از صفات رهبان بالليل، اسد بالنهار، احلام وزينه و صدور امينه، خبرى در او نيست. پنجم شيعيان واقعى: آن كسانى كه آشنا با معارف الهيه و كتب اهل بيت(ع) هستند و برنامه هاى آنها صفاتى است كه در اين روايت آمده بود. منبع:پایگاه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته) |
|
قسمت دوم |
|
درس اخلاق حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته) مقدمه: جلد 65 كتاب بحارالانوار داراى دو بخش مهمّ است: 1- فضائل الشيعه 2- صفات الشيعهفضائل الشيعه مقامات شيعه و صفات الشيعه شرايط و اوصاف آنها را بيان مى كند به اين معنى كه در كنار آن مقاماتى كه در احاديث براى شيعه بيان شده وظائفى هم براى شيعه تعيين شده است. متن: قال الصادق(ع): امتحنوا شيعتنا عند مواقيت الصلوة كيف محافظتهم عليها و الى اسرارنا كيف حفظهم لها عند عدوّنا والى اموالهم كيف مواساتهم لاخوانهم فيهاترجمه: شيعيان ما را به اوقات نماز امتحان كنيد كه چگونه به آن اهميّت مى دهند، و اين كه چگونه اسرار و مقامات ما را در نزد دشمنان بازگو نمى كنند و همچنين با اموالشان امتحان كنيد كه چگونه به ديگر برادرانشان كمك مى كنند.شرح حديث: امتحنوا شيعتنا عند مواقيت الصلوة آيا به اوقات صلوة اهميّت مى دهند يا نه؟ در هنگام كار آيا كار را عقب مى اندازند يا نماز را؟ بعضى نماز را براى زمان بى كارى مى دانند و مى گويند: اوّل الوقت رضوان الله و آخر الوقت غفران الله. اخيراً بعضى از اهل تسنّن مى گويند مسلمان واقعى ما هستيم، چرا كه اهميّتى كه ما به نماز مى دهيم شما نمى دهيد.در مورد اهميّت نماز حضرت على(ع) در سفارش هايش خطاب به مالك اشتر مى فرمايد: اجعل افضل اوقاتك للصلوة. كيف محافظتهم عليها كلمه «محافظة» به اين معنى است كه نماز آفات دارد و بايد آن را حفظ كرد و شما روحانيون بايد الگوى مردم باشيد. فراموش نمى كنم، زمانى كه امام(ره) در حوزه علميه مدرّس بودند و ما هم طلبه اى در حوزه بوديم، مرحوم آية الله سعيدى ما را دعوت كرده بودند و امام هم تشريف داشتند مشغول صحبت و مباحثه علمى بوديم وقتى صداى اذان بلند شد، بلافاصله امام براى نماز برخاستند بدون اين كه درنگى كنند. قانون همين است كه هر كجا هستيم و هر كه هستيم، به نماز اهميّت دهيم، مخصوصاً نماز صبح. امروز عدّه اى هستند كه نماز صبح را با استصحاب مى خوانند كه اين نماز طلبه نيست. و الى اسرارنا كيف حفظهم لها عند عدوّنا منظور از محافظت از اسرار، حفظ مقامات اهل بيت(ع) است، يعنى مقاماتى از آنها در نزد دشمنان نگوييم كه باور نكنند (مثلا ولايت تكوينى، معجزات، علم به غيب...) زيرا اين مقامات جزء اسرار هستند. در زمان ما عدّه اى علاوه بر اين كه اسرار را مى گويند غلوّ هم مى كنند، مثلا بعضى از مدّاحان نادان زينب اللّهى مى شوند. مدّاحان مقام والايى دارند و ائمّه(ع) به آنها اهميّت مى دادند مثلا دعبل خزائى مقام والائى داشت، ولى سعى كنيد ابتكار مجالس را به دست افراد نادان ندهيد. مدّاحان بايد اشعار خود را بر علما عرضه كرده و از اشعار غلوّآميز پرهيز كنند مخصوصاً كه اگر در بين مدّاحان براى جلب نظر عوام مسابقه بيافتد در اين صورت يكى غلوّ مى كند و ديگرى اغلى و اين كار خيلى خطرناك است. والى اموالهم كيف مواساتهم لاخوانهم فيها مواسات از دو ريشه لغوى مى تواند گرفته شده باشد، يكى از مادّه «واسى» ديگرى از ماده «آسى» كه هر دو مواسات مى شود و به معنى اعانت و كمك كردن است. شيعه را بايد با اموالش امتحان كرد كه چه اندازه ديگران در اموال او سهم دارند. در زمان ما مشكلات زياد است: 1- مشكل بيكارى كه منشأ اصلى بسيارى از مفاسد مانند: اعتياد، سرقت، خودفروشى است. 2- مشكل ازدواج جوانان. 3- مشكل مسكن. 4- مشكل تحصيل، خانواده ها براى تأمين هزينه تحصيل دانش آموزان خود با مشكلات مواجه هستند، جامعه ما جامعه شيعه است، پول هاى هنگفتى در مسائل بيهوده صرف مى شود در حالى كه عدّه اى در اوّليات زندگى لنگ مى زنند. بنابراين بايد صفات شيعه را مد نظر قرار دهيم نه اين كه صرفاً جايگاه شيعه و پاداش آن را بيان كنيم. اميد است كه بتوانيم فرمايشات ائمه را در زندگى روزمرّه مدّ نظر قرار داده و به آنها عمل كنيم. منبع:پایگاه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته) |
|
قسمت سوم |
|
درس اخلاق حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته) مقدمه: دو حديث درباره پيروان اهل بيت شيعه بيان مى كنيم:حديث اوّل مربوط به فضائل شيعه و حديث دوّم درباره صفت شيعه است. 1- ... دخلت على ابى بكر الحضرمى و هو يجود بنفسه فنظر الىّ و قال ليت ساعة الكذب أشهَدُ على جعفر بن محمّد أنّى سمعته يقول: لا تَمُسّ النار من مات و هو يقول بهذا الامر. 2- سليمان بن مهران قال دخلت الصادق(ع) و عنده نفر من الشيعة و هو يقول معاشر الشيعة كونوا لنا زيناً ولا تكونوا علينا شيئاً قولوا للناس حسناً احفظوا ألسنتكم و كفّوها عن الفضول و قبيح القول.(1) ترجمه: 1- راوى مى گويد داخل بر ابى بكر حضرمى كه يكى از ياران مخصوص امام صادق(ع) بود شدم كه در حال جان دادن بود، نگاه به من كرد و گفت اين ساعت، ساعت دروغ گفتن نيست، شهادت مى دهم بر امام صادق(ع) و شنيدم كه اين جمله را مى فرمايد كه هر كس بميرد و قائل به ولايت اهل بيت(ع) باشد آتش دوزخ به او اصابت نمى كند.2- سليمان بن مهران مى گويد وارد بر امام صادق(ع) شدم و عدّه اى از شيعيان نزد او بودند و او در حال گفتن اين مطلب بود كه اى شيعيان ما آبرو و زينت ما باشيد و باعث ننگ و بى آبرويى ما نباشيد با مردم خوب صحبت كنيد، زبانتان را حفظ كنيد و از حرف هاى اضافى و زشت بپرهيزيد. شرح: امام صادق(ع) در اين حديث دو مطلب را بيان مى كند، يك قاعده كلّى و يك مصداق روشن، قاعده كلّى اين است كه با اعمال خودتان باعث آبروريزى ما نشويد يعنى به گونه اى باشيد كه وقتى مردم شما را مى بينند به صاحبان آن مكتب درود بفرستند و بگويند آفرين به كسانى كه چنين افرادى را تربيت كرده اند و باعث بى آبرويى ما نشويد، زيرا ما فرزندان پيغمبر(ص) هستيم، سپس انگشت روى مصداق خاص مى گذارند كه زبان است; علماى علم اخلاق مى گويند در سير سلوك الى الله اوّلين جايى كه بايد اصلاح شود زبان است و تا زبان اصلاح نشود دل پاك نمى شود. زبان كليد تمام وجود انسان است به طورى كه انسان ها را از زبانشان مى توان شناخت، «اختبروهم بصدق الحديث» وقتى خواستيد مردم را امتحان كنيد ببينيد راست مى گويند يا دروغ. زبان اگر قفل و بست داشته باشد روى حساب و كتاب صحبت كرده و در آنچه كه مى گويد دقّت مى كند.يكى از طرق حفظ زبان همان دستور آخر روايت است «كفّوها عن الفضول» زياد صحبت نكنيد، كم سخن گفتن يكى از راه هاى نخستين سير و سلوك است كه نام «صمت» است. يكى از دانشمندان مى گويد پنج چيز است كه هر ناقصى را كامل مى كند: صمت و صوم [جوع ]سحر و عزلت و ذكرى به دوام ناتمامان جهان را كند اين پنج تمام واقعاً اگر كسى اينها را انجام دهد به قرب الى الله مى رسد و اوّلين آن صمت يعنى سكوت است، صمت به اين معنى نيست كه اصلا صحبت نكند بلكه به اين معنى است فضول الكلام و قبح الكلام را حذف كند. پی نوشت : 1. بحارالانوار، ج 65، ص 161. منبع:پایگاه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته) |
|
قسمت چهارم |
|
درس اخلاق حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته) مقدمه: بحث اخلاقى امروز در ادامه بحث فضائل و صفات الشيعه است، مرحوم علاّمه مجلسى درباره فضائل شيعه و صفات شيعه بحث هاى فراوانى دارد و رواياتى است كه سزاوار است امروز هم خودمان بخوانيم و بدانيم و هم براى ديگران بازگو كنيم تا افرادى كه تنها به نام تشيع دل خوش مى كنند بدانند شيعه و پيرو مكتب اهل بيت(ع) بودن كار آسانى نيست.در بحث امروز يك حديث مى خوانيم كه در عين حال اين كه فضائل را مى گويد وظايف شيعيان را هم مى گويد. حديثى از امام صادق(ع) خطاب به ابوبصير كه فقط چند جمله از آن را بازگو مى كنيم: حديث: عن محمّد بن اسماعيل، عن ابيه قال: كنت عند ابى عبدالله(ع): اذا دخل عليه ابوبصير... فقال يا ابامحمّد لقد ذكركم الله فى كتابه فقال: «اِن عبادى ليس لك عليهم لسلطان»(1) والله ما اراد بهذا الا الائمه(ع) وشيعتهم، فهل سررتك يا ابامحمّد؟ قال: قلت: جعلتُ فداك زدنى...(2)ترجمه: ابوبصير وارد مجلس امام صادق(ع) شد و نشست و نفس نفس مى زد امام رو به او كرد و فرمود ناراحتى عرض كرد پير و ناتوان شده ام و تنفس براى من سخت شده و در آستانه رفتن هستم ولى از همه بدتر نگران بعد از مرگ هستم نمى دانم سرنوشت من چيست؟ امام فرمود چرا اين حرف را مى زنى كه افتخار تشيّع هستى سپس امام فضائل و افتخارات شيعه را بيان كردند و هر فصلى را كه امام مى فرمود مى گفت آيا اين مطلب تو را خوشحال كرد و ابوبصير مى گفت بله قربانت گردم بازهم برايم بگو...در ادامه حضرت فرمود: اى ابوبصير خداوند در قرآن به شما شيعيان اشاره كرده و فرموده شيطان نمى تواند سلطه اى بر بندگان من پيدا كند به خدا قسم كه خداوند اراده نكرده از بندگان مگر ائمّه و شيعيان. شرح: در مورد شيطان سؤالاتى است كه اكثراً توسط جوانان پرسيده مى شود و لازم است آنها را مورد بررسى قرار دهيم:1- چرا خداوند شيطان اين موجود خبيث و اغواگر را آفريد تا ما را وسوسه كند و ما را از راه سعادت باز دارد در حالى كه ما براى پيمودن راه سعادت آفريده شده ايم؟ جواب: خداوند شيطان را شيطان نيافريد بلكه پاك آفريد و در صف ملائكه بود، عامل نفوذى نبود بلكه موجود صالحى بود، جزء عابدان و زاهدان و مقرّبان درگاه خدا ولى بعداً به سوء اختيار خودش منحرف شده تكبّر، خودبزرگ بينى، حسد، پيروى از هواى نفس، جاه و جلال طلبيدن سبب شد تا سقوط كند و هواى نفس عامل اصلى است كه اگر نباشد نفوذ شيطان هم نيست. أبى و أستكبر و كان من الكافرين(3) و خداوند او را از آن مقام نازل كرد. پس شيطان شيطان نبوده. اشكال: اگر شيطان جزءِ ملائكه بود، ملائك كه از خود اختيار ندارند و همه تحت فرمان خداوند هستند چرا او رد كرد و از فرمان الهى سرپيچى كرد؟ جواب: شيطان ملائكه نبود كه اختيار نداشته باشد بلكه از جنّيان بود. 2- ما براى سعادت آفريده شديم ما خلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون پس موجود مزاحم شيطان براى چيست آن هم چيزى كه ديده نمى شود و قابل دفاع و پيش گيرى نيست كه با هدف آفرينش نمى سازد؟ جواب: قرآن مى فرمايد شيطان بى اختيار شما نفوذ در شما نمى كند، دروازه قلب شما به روى او بسته است و شما دروازه را باز مى كنيد در واقع هيچ موجود خبيثى راهى به كشور تن و روح انسان ندارد انما سلطانه على الذين يتولونه والذين هم به به مشركون.(4) كسانى كه او را شريك خداوند قرار مى دهند و اطاعت از او مى كنند روز قيامت هم شيطان مى گويد «و ما كان لى عليكم من سلطلان الا اَن دعوتكم فأستجبتم فلا تلوموننى ولوموا أنفسكم» من بر شما مسلّط نيستم فقط شما را دعوت كردم و شما هم دعوت مرا پذيرفتيد پس مرا ملامت نكنيد بلكه خودتان را سرزنش كنيد. اين نكته قابل ذكر است كه خود شيطان اسباب تكامل است براى كسانى كه در راه تكامل هستند چون با او گلاويزشدن و دست و پنجه نرم كردن باعث تقويت ايمان است. يكى از مورّخان معروف غربى «تواين بى» در كتاب فلسفه تاريخ مى گويد: من در تمام تمدّن هايى كه در دنيا به وجود آمد دقّت كردم، هيچ تمدّنى به وجود نيامد مگر مورد هجوم دشمن قوى خارجى قرار گرفت و براى دفاع تمام قوايش را بسيج كرد و شكوفا شد. پس در وجود شيطان حكمتى است همچنان كه اگر هواى نفس نبود عارفان قوى نمى شدند. قرآن مى فرمايد «اِن عبادى ليس لك عليهم سلطان». لهن آيه اين نيست كه شيطان با شيعيان گلاويز نمى شود بلكه خداوند مى فرمايد من حامى و ياورشان هستم آنها به سوى من آمدند و عبادى شدند و من هم حامى آنها هستم پس اين مقام بالايى است و از تحت نفوذ شيطان خارج بودن افتخار شيعه است ولى مفهوم آن اين است كه كسانى كه سلطه شيطان بر آنها وارد شده شيعيان واقعى نيستند پس اين جمله مسئوليت ما را زياد مى كند. شيعيان معصوم نيستند و ممكن است شيطان هم سراغ آنها بيايد ولى قرآن مى فرمايد: «ان الذين اتقوا اذا مسهم طائفة من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون»(5) پرهيزكاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند به ياد خدا مى افتند (پاداش و كيفر او را به ياد مى آورند) و در پرتو ياد او بينا مى گردند. ممكن است شيطان بيايد ولى سلطه نيست پس مسئوليت بسيار سنگين است بايد در جامعه اسلامى سلطه شيطان بر فرد، اجتماع، مطبوعات، بازار، زندگى مادى و معنوى حاكم نباشد كه اگر شد آن افراد شيعه واقعى نيستند. اميدوارم خداوند به ما توفيق دهد تا مشمول افتخار تشيع بشويم. پی نوشتها :
1. سوره فجر، آيه 42. منبع:پایگاه حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته) |
ویژگی شیعیان
امام صادق(ع) در سفارش های خود به عبدالله بن جندب پس از هشدارشیعیان به دام های شیطان، ویژگی های
1- آخرت
«لقد جلت الاخره فی اعینهم حتی ما یریدون بها بدلا... و انماکانت الدنیا عندهم بمنزله الشجاع الارقم و العدو الاعجم »; آخرت در نگاه آن ها بسیار بزرگ است، به اندازه ای که چیزی را با آن عوض نمی کنند... و دنیا نزد آن ها همانند مارگزنده و دشمن بی زبان است.
پیروان حقیقی و دوستان واقعی خاندان نبوت علیهم السلام به چیزی جز آخرت نمی اندیشند و تمام کردارها و رفتارهای خود را با نگاه به آخرت می سنجند. دنیا در نظر مؤمن وسیله ای است برای رسیدن به هدفی بزرگ که همان زندگی جاودان آخرت است. دوستان حقیقی اهل بیت علیهم السلام از مواهب دنیوی بهره می برند، اما هرگز زندگی جاودان را با زندگی گذرای دنیا عوض نمی کنند.
2- انس با خدا
«انسوا بالله واستوحشوا مما به استاءنس المترفون »; آن ها باخدا انس گرفته اند و از آن چه که مال اندوزان به آن انس گرفته اند، در هراسند.
مومنان از نعمت های الهی بهره می برند اما به آن ها وابسته نمی شوند. وابستگی به مال دنیا موجب بندگی انسان در برابرمادیات خواهد شد. زراندوزان هماره به ثروت خود وابسته اند.شیعیان واقعی با یاد خدا آرامش می یابند نیستند.
حضرت صادق(ع) پس از برشمردن این دو ویژگی مهم، فرمود: «اولئک اولیائی حقا بهم تکشف کل فتنه و ترفع کل بلیه »; آن ها دوستان حقیقی من هستند. به وسیله آن ها فتنه شکست می خورد و هرگرفتاری هابر طرف می شود.
حسابرسی خود
«حق علی کل مسلم یعرفنا ان یعرف علمه فی کل یوم ولیله علی نفسه فیکون محاسب نفسه فان رای حسنه استزاد منها و ان رای سیئه استغفر منها، لئلایخزی یوم القیمه »; بر هرمسلمانی که مارا می شناسد، سزاوار است که کردارش را در هر شبانه روز بر خودعرضه دارد و به محاسبه آن ها بپردازد، تا اگر کار نیکی در آن هادید، برآن ها بیفزاید و اگر کردار بدی در اعمال خود مشاهده کرد،از آن ها توبه کند، تا دچار ذلت و خواری روز قیامت نگردد.
سخاوت
«یابن جندب! ان شیعتنا یعرفون بخصال شتی: بالسخاء و البذل للاخوان »; ای پسر جندب! همانا شیعیان ما به چند خصلت شناخته می شوند: به سخاوت و بخشش به برادران.
خواندن پنجاه رکعت نماز و رعایت وقت نماز
«وبان یصلوا الخمسین لیلا و نهارا... و یحافظون علی الزوال »;شیعیان ما در شبانه روز پنجاه رکعت نماز می خوانند و توجه به وقت نماز ظهر (خواندن نماز اول وقت) دارند.
دوری از پرخاش و داد و فریاد
«لایهرون هریرالکلب »; شیعیان ما همانند سگ وزوزه نمی کشند.
دوری از طمع
«ولایطمعون طمع الغراب »; شیعیان ما همانند کلاغ طماع و حریص نیستند.
دوری از دشمنان
«و لایجاورون لنا عدوا و لا یساءلون لنا مبغضاولوماتوا جوعا»;شیعیان ما با دشمنان همسایگی نمی کنند و اگر از گرسنگی بمیرند،چیزی از آن ها نمی خواهند.
دقت در خوراک
«شیعتنا لایاءکلون الجری... و لا یشربون مسکرا»; شیعیان مامارماهی نمی خورند... و شراب نمی نوشند.
برگزیده ای از سایر سفارش ها
آثار استقامت
«یابن جندب لو ان شیعتنا استقاموا لصافحتهم الملائکه و لاظلهم الغمام و لاشرقوا نهارا و لا کلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ولما ساءلوا الله الا اعطاهم ».
اگر شیعیان ما استقامت کنند، فرشتگان دست در دست آن هامی گذارند، ابرهای سفید(رحمت) برآن ها سایه می افکند، چون روزدرخشنده و تابناک می شوند، از زمین و آسمان روزی می خورند و آنچه از خدا بخواهند، خداوند به آن ها عطا می کند.
شیوه برخورد با گناهکاران
1- گفتن خوبی ها و پرهیز از سخن ناروا
«یابن جندب لاتقل فی المذنبین من اهل دعوتکم الا خیرا»; ای پسرجندب! به گناهکاران از همکیشان خود جز خوبی و نیکویی چیزی مگو.
در برخورد با گناهکاران باید با سخنان نیکو و گفتن خوبی های آنان، امید مرده در آن ها را زنده کرد و از خشونت، گفتارناروا وبازگو نمودن لغزش های آن ها پرهیز کرد; زیرا چنین برخوردهایی مجرمان را از پیمودن راه درست ناامید و نسبت به دین و آموزه های آن گریزان می سازد.
2- در خواست توفیق برای گناهکاران
«واستکینوا الی الله فی توفیقهم »; توفیق آن ها را خاضعانه ازخداوند بخواهید.
3- در خواست توبه برای گناهکاران
توبه از حالات سازنده انسان است که انجام دهنده آن محبوب خداونداست:
«ان الله یحب التوابین »; خداوند کسانی که بسیار توبه می کنندرا دوست دارد. (1)
توبه روشی است که امام صادق(ع) برای پاکسازی گناهکار توصیه کرده است. شیعیان واقعی باید از خدا بخواهند که گناهکاران ازکردار ناشایست خود پشیمان شوند و به سوی خدا بازگردند، زیراخداوند بسیار توبه پذیر و بخشنده است; «اناالله هوالتواب الرحیم » (2)
راه بهشتی شدن
حضرت امام جعفر صادق(ع) سه راه را فراروی جویندگان بهشت قرارداده است:
1- پیروی از ائمه علیهم السلام .
2- برائت از دشمنان.
3- سخن گفتن آگاهانه و سکوت هنگام نا آگاهی.
«فکل من قصدنا و تولانا و لم یوال عدونا و قال ما یعلم و سکت عما لایعلم او اشکل علیه فهو فی الجنه »
هر کس جویا و پیرو ما باشد و از دشمنان ما پیروی نکند و چیزی که می داند، بگوید و از آن چه که نمی داند، یا بر او مشکل (مشتبه)است، سکوت کند، در بهشت است.
ارزش سکوت
«علیک بالصمت، تعد حلیما، جاهلا کنت او عالما، فان الصمت زین لک عندالعلماء و سترلک عندالجهال.»
عالم باشی یا جاهل، خاموشی را برگزین تا بردبار به شمار آیی;زیرا خاموشی نزد دانایان زینت و در پیش نادانان پوشش است.
دوری جستن از عقاید منحرف
خطر بدعت ها، گرایش های منحرف و قرائت های ناصواب از دین، همیشه متوجه جوامع شیعی بوده است.
«یابن جندب! بلغ معاشر شیعتنا و قل لهم: لاتذهبن بکم المذاهب »; ای پسر جندب! به شیعیان ما بگو; مبادا را عقایدمنحرف، شما را از مذهب خودتان بیرون برد.
نشانه های ناتوانی
«قد عجز من لم یعد لکل بلاء صبرا و لکل نعمه شکرا و لکل عسریسرا»; ناتوان است کسی که برای هر بلایی صبری، برای هر نعمتی شکری و برای هر سختی آسانی آماده نکند.
کردارهای برتر
«یابن جندب! صل من قطعک، واعط من حرمک، و احسن الی من اساءالیک، و سلم علی من سبک، و انصف من خاصمک، واعف عمن ظلمک، کماانک تحب ان یعفی عنک، فاعتبر بعفوالله عنک، الاتری ان شمسه اشرقت علی الابرار و الفجار و ان مطره ینزل علی الصالحین والخاطئین.»
ای پسر جندب! با کسی که از تو بریده، وصل کن; به کسی که چیزی به تو نداده، چیز بده; باکسی که به تو بدی کرده، خوبی کن; به کسی که به تو دشنام داده، سلام کن; باکسی که با تو دشمنی کرده،انصاف داشته باش و از کسی که به تو ظلم کرده، در گذر، همچنان که دوست داری از تو در گذرند. پس از گذشت خداوند از خودت عبرت بگیر. آیا نمی بینی خورشید خداوند برخوبان و بدان می تابد وبارانش بر صالحان و مجرمان نازل می شود؟
اساس اسلام
آخرین جمله از سفارش های امام صادق(ع) به ابن جندب درباره اهمیت و ارزش محبت اهل بیت علیهم السلام است.
«لکل شیی ء اساس و اساس الاسلام حبنا اهل البیت »; هرچیزی راپایه ای است و پایه اسلام، محبت ما، اهل بیت علیهم السلام است.
پی نوشتها:
1- بقره، آیه 222.
2- توبه، آیه 118.
سید مصطفی فاطمی کیا
کلید واژه : شیعه ، امام ، حضرت زهرا
ناشر : کتاب شریف عوالم العلوم مجلد فاطمه الزهرا (س) جلد 2 صفحه 906
مردی به همسرش گفت : خانم ، نزد حضرت فاطمه زهرا(س) برو ودر باره من ا زایشان سوالی بکن وبگو آیا من از شیعیان شما اهل بیت هستم یا نه؟ آن زن نزد حضرت فاطمه (س) رفت و پیام همسرش رارسانید . حضرت فاطمه (س) به آن زن فرمود : به شوهرت بگو اگربه آن چه ما اهل بیت دستور داده ایم عمل میکنی واز آن چه نهی کرده ایم دوری میکنی ، تو از شیعیان ما هستی والا خیر .
زن نزد همسرش آمد وسخن دخت رسول خدا(ص) را بازگو کرد ، ناگاه مرد گفت : وای برمن ! چه کسی میتواند گناه نداشته باشد وخطا نکند حتما" من به جهنم میروم زیرا هرکه از شیعیان اهل بیت (ع) نباشددرجهنم قرار خواهد گرفت و همیشه در آن باقی خواهد ماند .
زن به ناچارنزد بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا(س)آمد وشرح حال همسرش ونگرانی شدید اورا بازگوکرد . حضرت فاطمه (س) به او فرمود: برو به همسرت بگو ، چنین نیست . بلکه حقیقت امر آن است که شیعیان واقعی ما بهترین اهل بهشتند وآنان که اسم خود را شیعه گذاشته ولی درعمل چنان که مامیخواهیم نیستند وتنها در محبت واردات به ما با حقیقتند ودوستان آنها ودوستان دوستانشان که همگی دلهایشان به حقانیت ما اعتراف وتسلیم ماهستند ، اما در عین حال از دستورات و اوامر ونواهی ما تخلف کرده و گناه
میکنند ، اینها هم بهشتی هستند ولی وقتی به بهشت وارد می شوند که پیش از آن از گناهانشان پاک شده باشند به این صورت که عده ای از آن ها در زندگی دنیا با انواع بلاها وفشارها وسختی ها روبرو شده وبه این وسیله پاک میشوند وعده ای از آنها که گناهانشان سنگین تر است ، در عرصه های مختلف قیامت با انواع سختی های قیامت پاکسازی می شوند وعده ای که گناهانشان باز هم سنگین تر است در طبقه بالای
جهنم ( نه داخل آن ) حرارت می بینند تا زمانی که به خاطر محبتی که به ما دارند آنان را از آنجا نجات داده وبه حضور خود در بهشت ببریم .
|
چه کسانی شیعه هستند؟ کسانی که ولایت پیامبر و اهل بیت او را پذیرفته اند و زیر بار این ولایت رفته اند و از ولایت دیگران اعراض کرده اند ، شیعه هستند یعنی انحصار در ولایت دارند که طریق الی الله هم هست. ایمان طیف و ده درجه دارد.
|
|
عصر شیعه ـ حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در روایات از شیعه تعریف گسترده ای شده است. مجامع حدیثی امامیه و اهل سنت این روایات را بیان کرده اند. در ذیل آیه سوره بینه داریم که پیامبر به امیرالمومنین می فرماید: مراد شما و شیعیان تان هستید. در سوره واقعه مردم را به سه دسته تقسیم کرده است : السابقون السابقون اولئک المقربون. پیامبر فرمود: جبرئیل به من خبر داد که مقصود علی و شیعیانش هستند. و منظور این که می گویند: السابقون الجنه یعنی اینکه سبقت در بهشت گرفته اند. حقیقت ولایت معصوم حقیقت بهشت است و کسی که سبقت در معصوم می گیرد، در واقع سبقت در بهشت می گیرد. آنها مقرب به خدا هستند و خدا آنها را مورد کرامت قرار داده و در جای مخصوصی قرار می دهد. این گونه احادیث در منابع سنی هم زیاد دیده می شود. خداوند می فرماید: آیا آنان که به معرفت راه یافته اند و اهل علم الهی هستند با آنان که اهل علم الهی نیستند برابرند، قطعا این جور نیست. فقط یک دسته این تفاوت را می فهمند. آنان که می فهمند ما هستند و آنها که نمی فهمند دشمنان ما هستند و اولوالالباب شیعیان ما هستند. حقیقت نورالله، امام است و این نور در شیعیان آنها تجلی پیدا می کند. کمال شیعیان فرع بر کمال امام است. پس اگر شیعیان به کمالی می رسند فرع بر کمال امام است. روایت داریم: دوستان امام صادق(ع) داشتند به مهتاب و ستاره ها نگاه می کردند و زیبایی آنها را توصیف می کردند. امام صادق(ع) فرمود: چهار ملک اصلی جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل هم از آسمان به شما نگاه می کنند و انوار شما، بسیار زیباتر از انوار ستاره ها برای آنهاست و آنها انوار شما را مدح می کنند. ائمه شیعیان شان را دوست دارند و این فضلیت مهمی است. امام در مقام عصمت است و مقام محبت شان در جایی قرار می گیرد که محبت خدا وجود دارد. روایت داریم: من خودتان را دوست دارم ،بوی شما و دیدار شما را دوست دارم و مشتاق دیدار شما هستم . روایت داریم :ملائکه ای که گرد عرش طواف می کنند برای مومنین استغفار می کنند. این از فضایل مومنین است. این تعاریف دو دسته است: یک دسته ی آن برای شیعیان خاص است و یک دسته برای طیف شیعیان است. پیامبر فرمود: در روز قیامت حساب و کتاب شیعیان ما به من سپرده می شود و از خدا تقاضا می کنم خطایی که بین آنها و خدا بوده است را ببخشد و خطایی که حق الناس است، تقاضای هبه می کنیم و مردم به ما می بخشند و پاداش شان را می گیرند و خطاهایی که بر ما کرده اند، می بخشیم. فضایل طیف شیعیان محبت در دنیا، شفاعت در آخرت و ... است. چه کسانی شیعه هستند؟ کسانی که ولایت پیامبر و اهل بیت او را پذیرفته اند و زیر بار این ولایت رفته اند و از ولایت دیگران اعراض کرده اند ، شیعه هستند یعنی انحصار در ولایت دارند که طریق الی الله هم هست. ایمان طیف و ده درجه دارد. شیعه فضایل فوق العاده ای دارند. امیرالمومنین می فرماید: وقتی که دوستان ما از جهنم عبور می کنند خطاب می شود که جهنم خاموش شود. و جهنم به آنها می گویند که زودتر عبور کنید زیرا نور شما بر شعله های من غلبه کرده است . این دسته از فضایل برای طیف مومنین و شیعیان است. یک سری صفات هم مخصوص شیعیان خاص است. روایت از حضرت علی(ع) داریم :شیعیان خاص شب ها بیدار هستند، در اثر شب بیداری و عبادت رنگ شان زرد شده است ، لب هایشان بر اثر مداومت بر ذکر خشک شده است و شکم هایشان خالی است. گاهی عده ای به امام گفته اند که ما شیعیان شما هستیم ولی امام آنها را طرد کردند و فرمودند که شما محبین ما هستید. برای پذیرفتن افراد به شیعه تکالیف دشواری بیان شده است. روایت داریم که اگر مثل ابراهیم خلیل شدید که وقتی وارد بر پروردگارش شد با قلب سلیم وارد شد( قلب سلیم یعنی قلبی که هیچ کسی جز خداوند در آن قلب نیست) از شیعیان ابراهیم هستید. کلمه ی شیعه به حضرت ابراهیم، نوح و علی برمی گردد . برای همه ی شیعیان فضایلی وجود دارد و فضائلی هم برای شیعیانی وجود دارد که در کمال هستند مثل ابراهیم و سلمان که حامل حقیقت ولایت هستند. البته همه ی شیعیان در این مرتبه نیستند. شرط اصلی تشیع همان قبول کردن ولایت پیامبر و اهل بیت است و قبول نداشتن ولایت دیگر است. افراد زیادی در کنار حضرت علی(ع) در جنگ بودند ولی شیعه نبودند و این فضایل شامل آنها نمی شد. پس آیات قرآن در فضیلت شیعیان بیان شده است. هر کسی اهل بیت را دوست بدارد، شیعه نیست . پس همه ی کسانی که این سرمایه را دارند که ولایت پیامبر و اهل بیت را بپذیرند و ولایت دیگری را نپذیرند، جزو شیعیان هستند و تمام صفاتی که ذکر شد برای این شیعیان وجود دارد. تشیع الزاماتی دارد: مراتب ایمان فقط قلبی نیست یعنی محبت قلبی کفایت نمی کند .ایمان از قلب سرچشمه می گیرد و به قوای دیگر انسان سرایت می کند. هر عضو انسان ایمانی دارد، پس ایمان باید در تمام قوای انسان جاری بشود تا هم قلب انسان و هم صفات روحی و رفتار انسان مومن بشود. پس ایمان یک امر قلبی نیست که در حد محبت قلبی یا معرفت قلبی باقی بماند و باید به همه ی اعضای انسان تسری پیدا کند. لذا بدنبال ایمان، مناسک عملی وجود دارد. امام صادق (ع) برای تشیع حدودی تعریف و مناسکی تعیین کرده اند. دیگر اینکه ایمان به همه ی قوا سرایت می کند اصلش همان ایمان قلبی است که محورش تولی و تبری است. اگر کسی این ولایت را داشت و از دشمنان پیامبر و اهل بیت تبری جست ،داخل ایمان است. البته این ایمان باید به تمام قوای انسان تسری پیدا کند. پس ممکن است که کسی مومن باشد ولی خطای عملی هم داشته باشد. در قرآن متقین را توصیف می کند، در سوره آل عمران می فرماید: اهل سبقت باشید، نسبت به مغفرت خدا و بهشتی که خداوند مهیا کرده است که وسعتش به اندازه ی تمام آسمان ها و زمین است. این بهشت برای متقین مهیا است. متقین کسانی هستند که تابع شرایط نیستند چه در سختی باشند و در چه در وسعت ،در راه خدا انفاق می کنند ،غضب خودشان را فرو می خورند ،اهل عفو هستند حتی اگر حق با آنها باشد، احسان می کنند و وقتی فعلی از آنها سر می زند یا ظلمی به خودشان می کنند (گاهی ظلم کردن از فحشاء هم بدتر است)متذکر می شوند و استغفار می کند .و اصرار بر فعل شان ندارند. پس ممکن است که از مومن فعل فحشایی سر بزند. اصل وجود مومن در وادی تقوا است یعنی فاسد و فاحش نیست ولی ممکن است که که فسق یا فحشایی از او سر بزند. مهم این است که مومن به استغفار می رسد و اصرار بر گناه نمی کند. یعنی بلافاصله استغفار می کند. کسی که بلافاصله استغفار می کند مُصر بر گناه نیست. ممکن است که مومن گناهی داشته باشد حتی کسی که پایین ترین مرتبه ی ایمان را دارد نمی تواند لاابالی باشد و نسبت به گناه بی مبالات باشد. مثلا گناه را دوست ندارد و با نفس مبارزه می کند و در حالی هم که گناه می کند در حال مبارزه است ولی مثل کشتی گیری است که زمین خورده است. دست از مبارزه هم برنمی دارد. حداقل تشیع این است. اصل ایمان در حد قلبی است ولی این تبری و تولی وقتی می آید، در اعضای بدن جاری می شود .امام اصل نور است و شعاع این نور در انسان مومن تجلی پیدا می کند و خودش هم شعاع امام می شود. و این شعاع به همه ی قوای انسان سرایت می کند و انسان نورانی می شود. وقتی این قوای نورانی بیاید، حتی اگر لغزش هم داشته باشد مُصر بر گناه نیست. و فوراً استغفار می کند. وقتی حداقل ایمان در انسان آمد این ویژگی ها در انسان بوجود می آید و بدنبال آن ویژگی های خاص بدنبال آن می آید. همین ایمان حداقل یک سرمایه ی بسیار بزرگی است. حتی ممکن است که به حسب ظاهر وراثتی باشد. البته این ایمان وراثتی نیست. ما عوالمی را پشت سر گذاشته ایم تا به دنیا آمده ایم. و در آن عوالم عهدهای مان را بسته ایم. ظهور ما در این دنیا تابع ظهور ما از دنیای قبل است و ظهور ما در قیامت تابع ظهور ما در این دنیاست. قرآن می فرماید: جمعیت ها را با امام شان صدا می زنند. و با او محشور می شوند. پس همان طور که قیامت تابع این دنیاست، در این دنیا بودن ما هم تابع دنیای قبلی است. این ایمان(شیعیان) شهودی است و از عالم قبل آمده است. در این دنیا هم بعد از عبودیت ،یقین به سراغ انسان می آید. استدلال یقین درست نمی کند. بعضی ها محور استدلال را محور اصلی قرار می دهند که اشتباه است. رکن اصلی ایمان شهود، عهد و فطرت است و استدلال مکمل این ایمان است. بعضی می گویند که ایمان وراثتی است و به درد نمی خورد درحالیکه این طور نیست. ما این ایمان را از دنیا قبلی آورده ایم و با امام مان میثاق بسته ایم تا در این زمان و در این نسل بدنیا بیاییم. همه ی اینها حساب شده است و مزد کار ماست البته همه ی تفضل است. پس ما ارزش استدلال را پایین نمی آوریم ولی ارزش ایمان خیلی از استدلال بالاتر است. ایمان ما محترم است و باید با شیطان مقابله کنیم که این ایمان را از ما نگیرند. فردی نزد امام آمد و گفت که شیطان ایمان مرا برده است و می گوید که چه کسی خدا را آفریده است؟ امام فرمود: شیطان تو را گیر انداخته است و همین که مضطرب هستی نشانه ی ایمان توست و راه آن ذکر است: لاحول ولا قوةالا بالله العلی العظیم. انسان نمی تواند ایمانی را که با شهود بدست آورده خراب کند و بعد آنرا با استدلال بدست بیاورد. اگر شیطان ایمان را ببرد در استدلال شما هم نفوذ می کند. اگر انسان ایمانش را محکم نگه دارد استدلالش هم درست می شود. همه ی حکمای اسلامی ایمان را حول استدلال شان می چیدند. برعکس شیطان ایمان فیلسوفان ملحد را می گرفته و آنها کاخ استدلال درست می کردند. پس این ایمان حداقلی باید همه ی مراتب وجودی انسان را دربر بگیرد و دیگر اینکه مومن بی مبالات نیست. و اهل اصرار نیست. هر کجا ایمان بیاید انسان پاک می شود. پشت ایمان طهارت نفس می آید و شرک می رود. هرگاه انسان احساس کرد که در مقابله با هجوم شیطان بی مبالات شده است باید در ایمانش شک کند. ولی وقتی انسان لاابالی نیست در حال مبارزه است و اگر توکل انسان زیاد باشد پیروز است و اگر توکل شما ضعیف شد ممکن است که از شیطان ضربه بخورید. ولی وقتی ضربه خوردید دوباره به وادی توحید و استغفار برمی گردید. هر گاه انسان دید که نسبت به اخلاق و فعل بد بی تفاوت است و تردید شیطان را می پذیرد باید به ایمانش شک کند. باید دوباره عهدهایی را که با خدا داشته تجدید و محکم کند. وقتی شیطان ایمان را بگیرد پایه های استدلال را سست کرده است ، پایه های ی استدلال در قلب انسان است نه فکر. همین مقدار صفت ،عمل و رفتار بد که در مومن ظهور می کند بخاطر ایمانش نیست. آن فعل ناشی از ایمان نیست اگر ایمان حاضر بود آن عمل از انسان سر نمی زد. وقتی انسان گناهی انجام می دهد ایمان از او فاصله می گیرد. و انسان از فضای ولایت بیرون می رود و این بد است. شرک غیرمغفور قابل بخشش نیست. شرک مغفور مثل ریای خفیف است که خداوند می بخشد. هر کس در عبادت شرک خفی دارد در ولایت امام شریک قرار داده است. سوال – صفحه 422 قرآن کریم را توضیح بفرمایید. پاسخ – در سوره احزاب آیه 33 داریم :همانا پیامبر و اهل بیت از هر گونه رجس و ناپاکی دور هستند. این یک بشارت تام تطهیر برای پیامبر و اهل بیت است .پیامبر اهل بیت خودشان را زیر عبا جمع کردند و از خدا در خواست کردند و آیه نازل شد. بشارت این تطهیر مستمر است و خداوند اجازه هیچ رجسی را در ساحت معصومین در هیچ عوالمی نداده و نخواهد دارد. عوالم آنها صدق ،اخلاص و توحید محض است و در مقام اخلاص تام هستند. این سرچشمه ی تمام طهارت هاست. یک وقت ما گناه می کنیم و این گناه در عالم چاره دارد .اگر امام گناه کند دیگر چاره ندارد. اگر خدا سرچشمه ی محض است بدی های ما قابل تدارک است. امامان دارای عصمت هستند و این طهارت تفضل خداوند ،تقاضا وعبادت آنهاست. اگر شیعیان درمقام طهارت هستند بخاطر این است که امام آنها امام طاهری است و ولی شان پاک است. کسی که تحت ولایت ولی طاهر قرار بگیرد پاک می شود. و کسی که تحت ولایت ولی جائر قرار گرفت ناپاک می شود. در کتاب کافی روایت دارد: خداوند حیا نمی کند جمعیتی را که به دنبال امام جائر می آیند عقوبت کند حتی اگر اعمال شان خوب باشد زیرا محورشان بر امام باطل است. و خداوند حیا می کند کسی را که وجودش را تابع امام عادل قرار داده است عذاب کند حتی اگر در جایی بلغزد و خطا کند. پس کسی که متقی است و می لغزد و بر لغزش خودش استغفار می کند مستحق عفو است زیرا به سرچشمه ی طهارت وصل است. امام فرمود :حسنات امام عادل بدی های دوستانش را می پوشاند و بدی های امام جائر خوبی های اولیائش را می پوشاند. انشاء الله خداوند همه ی ما را از شیعیان نبی اکرم و اهل بیت قرار بدهد .
منبع: برنامه سمت خدا - 92-05-26 |
شیعه از دیدگاه امام حسن عسکری (علیه السلام)
از دیدگاه امام یازدهم هر کس که بنام شیعه خوانده شود ولی اوصاف و ویژگیهای یک شیعه حقیقی و واقعی را دارا نباشد، شیعه شمرده نمی شود. شیعه واقعی کسانی هستند که همچون رهبران دینی خویش در نهضت خدمت رسانی به مردم و برادران دینی خویش فعّال و کوشا باشند و به دستورات و نواهی الهی پای بند باشند چنان که حضرت عسکری در کلام زیبا و دلنشین خود درباره تعریف شیعه میفرماید:
«شیعة عَلِّیٍ هُمُ الّذین یؤثِرُونَ اِخوانَهم عَلی اَنفُسِهِم وَ لَو کانَ بِهِم خصاصَةٌ وَ هُمُ الَّذینَ لایَراهُمُ اللّه حَیثُ نَهاهُم وَ لا یَفقَدُهُم حَیثُ اَمرَهُم، وَ شیعَةُ عَلِیٍّ هم الَّذینَ یَقتَدُون بِعَلیٍ فی اکرامِ اِخوانِهُم المُؤمِنین(4)؛
یعنی پیروان و شیعیان علی (علیه السلام) کسانی هستند که برادران (دینی) خود را بر خویش مقدم می دارند گرچه خودشان نیازمند باشند و شیعیان علی (علیه السلام) کسانی هستند که از آنچه خداوند نهی کرده دوری می کنند و به آنچه امر نموده عمل می کنند و آنان در تکریم و احترام برادران مؤمن خود به علی(علیه السلام) اقتدا می نمایند.
و در جای دیگر درباره نشانه های شیعیان فرمود:
«علامات المؤمنین خمسٌ صلاة الاحدی و الخمسین و زیارة الاربعین و التختم فی الیمین و تعفیر الجبین و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم(5)،
نشانه های مؤمنان (شیعیان) پنچ چیز است: خواندن پنجاه و یک رکعت نماز در هر روز (17 رکعت واجب و 34 رکعت نافله) زیارت اربعین امام حسین(علیه السلام) داشتن انگشتر در دست راست، و ساییدن پیشانی به خاک و بلند خواندن بسم اللّه الرحمن الرحیم (در نمازها).
انتظارات امام عسکری (علیه السلام) از شیعیان
انتظارات و توقّعات امام حسن عسکری(علیه السلام) به عنوان آخرین امامی که در جامعه حضور عینی داشته، و بعد از او غیبت صغری و کبرای فرزندش مهدی موعود (علیه السلام) آغاز میگردد و برای مدّت مدیدی مردم و جامعه از درک حضور او محروم خواهند بود قابل اهمّیت و دقّت است، و می تواند رهنمودهای گرانبها و ارزشمندی باشد برای دوران غربت تشیّع و دورانی که غبار غم هجرت مولا و محبوبشان بر دلها و پیشانی آنها سایه افکنده است، اینک به گوشه هایی از انتظارات حضرتش می پردازیم.
1- اندیشه و تفکر
اساس تمام پیشرفتهای مادّی و معنوی بشر در طول تاریخ، اندیشه و تفکر از یک طرف، و سعی و تلاش و عمل از طرف دیگر بوده است. اگر بشر قرن بیستم و بیست و یکم از نظر صنعتی و تکنولوژی به موفقیتهای چشمگیری دست یافته، بر اثر اندیشه و تلاش بوده است؛ چنان که پیشرفتهای معنوی جوامع و افراد نیز بر اثر بهره وری از توان عقل و تفکر و قدرت عمل و تلاش بوده است. پیامبران، امامان و بندگان صالح الهی همگی اهل فکر و تعقل بودهاند، در منزلت ابوذر امام صادق(علیه السلام) فرمود:
«بیشترین عبادت اباذر که رحمت خدا بر او باد، اندیشه و عبرت اندوزی بود(6)»
قرآن این کتاب الهی و آسمانی برای اندیشه و تفکر، ارزش والا و حیاتی قائل است و زیباترین و رساترین سخنان را درباره ارزش دانش و تعقل، و دقّت و تفقه بیان نموده است در قرآن بیش از هزار بار کلمه «علم» و مشتقات آن که نشانه باروری اندیشه است تکرار شده و افزون بر 17 آیه به طور صریح انسان را دعوت به تفکر نموده، بیش از 10 آیه با کلمه «اُنظُرُوا؛ دقت کنید» شروع شده است. بیش از پنجاه مورد کلمه عقل و مشتقات آن به کار رفته است و در چهار آیه نیز قاطعانه به تدبّر در قرآن امر شده است.(7)
و همچنین از کلمه فقه و تفقه و امثال آن بهره جسته است.(8)
با توجه به این اهمّیت اندیشه و تفکّر است که امام حسن عسکری (علیه السلام) از شیعیان خویش انتظار دارد، که اهل اندیشه و تفکر باشند. لذا فرمود:
«عَلیکُم بِالفِکرِ فَاِنَّهُ حَیاة قَلب البَصیر وَ مَفاتیحُ اَبوابِ الحِکمَةِ ؛ بر شما باد به اندیشیدن! پس به حقیقت، تفکر موجب حیات و زندگی دل آگاه و کلیدهای دربهای حکمت است.(9)
انسانهایی که با عقل اندیشه نکنند و با چشم جانشان در دیدن حقایق دقّت بخرج ندهند در روز قیامت نابینا محشور می شوند.
امام حسن عسکری(علیه السلام) این حقیقت را با گوشزد کردن آیهای از قرآن برای اسحاق بن اسماعیل نیشابوری در طیّ نامه ای چنین بیان میکند:
«ای اسحاق! خداوند بر تو و امثال تو از آنهایی که مورد رحمت الهی قرار گرفته و همچون تو دارای بصیرت خدا دادی می باشند، نعمت خویش را تمام کرده است... پس به یقین بدان ای اسحاق که هرکس از دنیا نابینا بیرون رود، در آخرت هم نابینا و گمراه خواهد بود. ای اسحاق! چشمها نابینا نمی شوند، بلکه دلهایی که در سینه ها هستند نابینا می شوند. (بر اثر اندیشه نکردن) و این سخن خداوند در کتاب متقن خویش است آنجا که از زبان انسان ستم پیشه بیان می کند(10):
«پروردگارا چرا مرا نابینا محشور نمودی با این که دارای چشم بودیم؟ (خداوند در جواب) می فرماید: همان گونه که آیات ما برای تو آمد و تو آنها را فراموش کردی، امروز نیز تو فراموش خواهی شد.(11)»
گاه امام حسن عسکری با گوشزد این خطر که عده ای در جامعه عبادت را منحصر در انجام نماز و خواندن نمازهای مستحبی و گرفتن روزه های واجب و مستحب میدانند، بدون آنکه در رمز و راز آن اندیشه کنند و یا در زمان و اوضاع آن تعقل نمایند، جایگاه ویژه اندیشه و تفکر را اینگونه بیان می فرماید:
«لَیست العِبادَةُ کَثرَةَ الصِّیامِ وَ الصَّلوةِ وَ اِنّما العِبادَةُ کَثرَةُ التفکُّرِ فی اَمرِ اللّه(12)؛ عبادت به بسیاری نماز و روزه نیست، همانا عبادت تفکر بسیار در امر خداوند است».
2- ایمان به خدا و سود رسانی:
فکر و اندیشه، و یا تأمّل و تدبّر آنگاه ارزش حقیقی و عینی خویش را نشان میدهد که منجر به ایمان و عمل و تلاش شود وگرنه تفکری که بدنبالش ایمان و عمل نباشد مطلوب و کارساز نیست. به همین جهت آن حضرت تأکید فرمود که شیعیان به دو خصلت توجّه داشته باشند «خِصلَتانِ لَیس فَوقَهُما شَیءٌ الایمانُ بِاللّه، وَ نَفعُ الاِخوان(13)؛ دو خصلت است که برتر از آن چیزی نیست، ایمان به خداوند و فایده رساندن به برادران (دینی)».
3- به یاد خدا و قیامت بودن
ایمان برگرفته از اندیشه بدنبال خود عمل و یاد خدا و همچنین انجام عبادت را در پی دارد، به همین جهت یکی دیگر از انتظارات حضرت عسکری (علیه السلام) از شیعیان این است که خداوند و قیامت و رسول را فراموش نکنند. چنان که فرمود: «اَکثرُوا ذِکرُ اللّه و ذِکرَ المَوتِ وَ تِلاوَةَ القُرآن و الصَّلاةَ عَلی النَّبی؛ زیاد به یاد خدا و مرگ باشید و همواره قرآن بخوانید و بر پیامبر(صلی اللّه علیه و آله و سلّم) (و آل او) درود بفرستید.(14)
و هوشمندترین و زیرکترین افراد کسی است که به یاد بعد از مرگ باشد و وجدان خویش را برای رسیدگی به اعمال قاضی قرار دهد.(15)
4- حسابرسی اعمال و پاسخگویی وجدان
انتظار دیگری که امام حسن(علیه السلام) از شیعیان دارد، رسیدگی به اعمال و داشتن محاسبه در هر شبانه روز، و پاسخگویی وجدان اخلاقی است.
لازم است انسان در ابتدای هر روز نسبت به اعمال نیک و دوری از گناه با خود «مشارطه» و قرار دادی داشته باشد، و در طول روز مواظبت و «مراقبه» داشته باشد. و در پایان روز «محاسبه» و حسابرسی، و پاسخگویی به وجدان درونی خویش.
آنهایی هم که مسئولیتهای اجتماعی دارند، در مقابل مردم و جامعه مسئولند که باید پاسخگو باشند، علاوه بر این در مقابل خداوند متعال، پیامبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله و سلّم) و وجدان خویش نیز باید پاسخگو باشند.
ممکن است عده ای زرنگی را در آن بدانند که از حسابرسی، و پاسخگویی فرار کنند و به نوعی طفره روند، ولی باید بدانند که هرگز چنین رفتاری هوشمندی و زرنگی بحساب نمی آید، در همین زمینه است که حضرت عسکری (علیه السلام) خردمندانه می فرماید:
«اَکیَسُ الکیِسین مَن حاسب نَفسَه وَ عَمِلَ لما بَعدِ المَوت(16)؛ زیرکترین زیرکان (و هوشمندترین افراد) کسی است که به حساب نفس خویش پردازد (و پاسخگوی خدا و وجدان خویش باشد) و برای پس از مرگ خویش تلاش نماید».
5 - تقوا و پاکی راستی و امانتداری
از مهمترین و بارزترین ویژگیهای مورد انتظار برای شیعیان و مؤمنان دو صفت نفسانی تقوا و ورع است که انسان را در مقابل انجام گناه و دوری از محرّمات حفظ و تقویت می کند، و در کنار آن دو، دو صفت والای امانتداری و راستگویی است که آنچنان اهمّیت دارد که اساس نظم و انسجام و آرامش هر جامعه ای را می توان با تقویت و ترویج این اوصاف در میان افراد جامعه پی ریزی نمود و مشکلات را حل و سعادت جوامع را تضمین نمود. امام حسن عسکری(علیه السلام) با تأکید بر اوصاف فوق و برخی اوصاف دیگر خطاب به شیعیان خود می فرماید:
«اُوصیکُم بِتَقویَ اللّهِ وَ الوَرَعِ فی دِینِکم والاِجتهاد لِلّه و صِدقِ الحَدیثِ وَ اَداءِ الاَمانَةِ اِلی مَن اِئتَمَنَکُم مِن بِرِّ اَوفاجِرٍ وَ طُولِ السُّجُودِ وَ حُسنِ الجَوار فَبِهذا جاءَ مُحَمَّد (ص) صَلّوا فی عَشایِرِهِم وَ اَشهِدُوا جَنائِزَهُم وعُودُوا مرضاهُم، وَ اَدّوا حُقُوقَهُم، فَاِنَّ الرَّجُل مِنکم اِذا وَرِعَ فی دِینِهِ وَ صَدَقَ فی حَدیثِهِ وَ اَدّی الاَمانَةَ و حَسُنَ خُلقُه مَعَ النّاس قیلَ هذا شیعی فَیسرّنی ذلک؛(17)
شما را سفارش می کنم به تقوای الهی و ورع در دین خود و کوشش در راه خدا، راستگویی و ردّ امانت به هرکه به شما امانت سپرد (خوب یا بد) و طولانی بودن سجده و خوب همسایه داری؛ چرا که محمد (ص) برای اینها آمده است. در گروههای آنها (مخالفان) نماز بخوانید (یعنی در نماز جماعت شرکت کنید) و در تشییع جنازه آنها حضور داشته باشید و بیمارانشان را عیادت، و حقوق آنان را ادا نمایید، زیرا اگر مردی (و فردی) از شما در دین خود ورع داشت و در سخنش راست گفت و امانت را رد کرد و اخلاقش با مردم خوب بود گفته می شود این شیعه است. پس من از این (گفته) شادمان می شوم.»
و در جای دیگر فرمود:
«المُؤمِنُ بَرَکَةٌ عَلی المُؤمِنِ و حُجّةٌ عَلی الکافِر(18)؛ مؤمن (و شیعه) برکتی برای مؤمن و (اتمام) حجّتی برای کافر است.
6- جزء بهترینها باشید نه بدترینها
آن امام همام گاه به بیان افراد نمونه و برتر و همین طور افراد بدتر غیر مستقیم انتظار خویش را از شیعیان ابراز می دارد که جزء بهترینها باشید، و آنان را اینگونه معرّفی می نماید:
«اورع النّاس من وقف عند الشّبهة، اعبد النّاس من اقام علی الفرائض، ازهد النّاس من ترک الحرام، اشدّ النّاس اجتهاداً من ترک الذّنوب(19)؛
پارساترین مردم کسی است که در شبهات توقف کند، عابدترین مردم کسی است که واجبات را بجا آورد، زاهدترین مردم کسی است که از حرام دوری کند و کوشاترین مردم کسی است که گناهان را ترک کند.»
در مقابل بدترینها را نیز معرّفی میکند تاشیعیان آگاهانه یا ناآگاهانه جزء آن افراد قرار نگیرند، در حدیثی آن حضرت فرمود:
«بِئسَ العَبدُ، عَبدٌ یَکون ذا وجهین وذالِسانین یَطری اَخاهُ شاهِداً وَ یأکُلُهُ غائِباً، اِن اُعطِیَ حَسَدَهُ وَ اِن ابتَلی خانَهُ(20)؛
بدترین بندگان بنده ای است که دارای دو چهره و دو زبان باشد، در حضور برادرش او را می ستاید و پشت سر، او را می خورد(و غیبتش را گوید). اگر به او چیزی عطا شود، حسد می ورزد و اگر گرفتار گردد، به او خیانت می کند.»
7- عزّت نفس و دوری از ذلّت
انسان به عزّت نفس و تکریم شخصیت بیش از همه چیز نیازمند است انسان می تواند رنج گرسنگی و تشنگی را تحمّل کند و با فقر و نداری بسازد امّا تحقیر شخصیت و آزردگی روح و روان و پایمال شدن عزّت انسان بسادگی قابل رفع و جبران نیست، ممکن است تا پایان عمر انسان را آزار دهد، خداوند عزیز انسان را عزیز آفریده و هرگز به او اجازه تحقیر دیگران و یا شخصیت خودش را نداده.
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
«خداوند تمام امور مؤمن را به خود او واگذار نموده، ولی به او واگذار نکرده است (و اجازه نداده) که ذلیل باشد آیا سخن خدا را نشنیده ای که میفرماید:
«عزّت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است ولی منافقان نمیدانند، پس مؤمن همیشه عزیز است و ذلیل نمیباشد»(21)
به همین جهت یکی از انتظارات مهم حضرت عسکری (علیه السلام) در دوران غیبت امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) این است که شیعیان عزیز و با عزّت باشند و هرگز خود را ذلیل نکنند، در یکجا فرمود:
«ما اَقبَحُ بِالمُؤمِنِ اَن تکُونَ لَهُ رَغبَة تُذِلُّه؛(22)
چه زشت است برای مؤمن (و شیعه) دل بستن به چیزی که وی را خوار می سازد».
و در جای دیگر دلسوزانه نصیحت نمود که:
«لا تمار فیذهب بهاؤک و لا تمازح فیحقر علیک؛
جدال و کشمکش مکن زیرا ارزش و شخصیت تو را از بین میبرد (و موجب خواری انسان میشود) و شوخی (بیش از حد) مکن تا مردم به تو جرأت جسارت پیدا نکنند.»(23)
و گاه راهکارهای رسیدن به عزّت و دوری از ذلّت را به شیعیان ارائه می دهد و قاطعانه می فرماید:
«ما ترک الحقّ عزیزٌ الّا ذلّ و لا اخذ به ذلیلٌ الّا عزّ؛
هیچ عزیزی حق را رها نکرد مگر آنکه خوار و ذلیل شد، و هیچ ذلیل و خواری به حق عمل نکرد مگر آن که عزیز گردید»(24)
8 - افتخار ما باشید نه باعث سرشکستگی ما
یکی دیگر از مهمترین انتظارات امامان مخصوصاً امام حسن عسکری(علیه السلام) از شیعیان این است که از نظر رفتاری و اخلاقی به گونه ای رفتار کنند که در بین جامعه بشری عموماً و در بین مسلمانان خصوصاً الگو و نمونه باشند تا آنجا که مردم بگویند اینها شیعیان علی(علیه السلام) و امامان معصوم هستند، و اینها تربیت یافتگان مکتب اهل بیت می باشند.
به همین جهت حضرت عسکری می فرمایند:
«اِتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا زَیناً وَلا تَکُونُو شَیناً، جَرّوا اِلَینا کُلَّ مَوَدَّةٍ، وَ ادفَعُوا عَنّا کُلَّ قَبِیحٍ، فَاِنَّهُ ما قیلَ فِینا مِن حَسَنٍ فَنَحنُ اَهلُهُ و ما قیل فینا مِن سوءٍ فَما نَحن کذلک...(25)
از خدا پروا نمایید و زینت ما (مایه سرافرازی) باشید نه مایه ملامت (سرافکندگی)، همه دوستی ها را به سوی ما جذب کنید و هر زشتی را از ما دور نمایید؛ زیرا هر خوبی که در حق ما گفته آید ما شایستگی آن را داریم و هر بدی که درباره ما بر زبان برآید ما چنان نیستیم...(چرا که) خداوند ما را پاک شمرده و هیچ کس غیر از ما نمی تواند ادّعای چنین مقامی را نماید مگر این که دروغ پرداز باشد.»
9 - از ریاست طلبی پرهیز کنید
از صفاتی که سخت گمراه کننده و خطرناک است مقام خواهیها و ریاست طلبیها است، بر کسی پوشیده نیست که ریاست طلبیها چه ضربات شکننده ای بر پیکر اسلام وارد نموده و همین ریاست طلبی بود که خلافت را از مسیر اصلی خویش خارج نموده و پیش آمد آنچه که پیش آمد، و این فریاد فاطمه (سلام اللّه علیها) است از دست ریاست طلبی گروهی که خلافت را غصب نمودند، آنجا که فرمود:
«امّا (افسوس) کسی را مقدم داشتند که خداوند او را کنار زده بود و کسی را کنار زدند که خداوند او را مقدّم داشت، تا آنجا که ره آورد بعثت را انکار کردند و به بدعتها روی آوردند، آنها هوا پرستی و شهوت (و ریاست طلبی) را برگزیدند و بر اساس رأی و نظر شخصی عمل کردند هلاک و نابودی بر آنان باد، آیا نشنیدند کلام خدا را که فرمود:
«پروردگار تو آنچه را که میخواهد خلق میکند و هرچه را بخواهد اختیار میکند و برای آنان اختیاری نیست...(26)».
افسوس (که سران سقیفه) آرزوها(و ریاست طلبیهای) خود را در دنیا تحقق بخشیدند و از آینده غافل ماندند، خدا نابودشان گرداند و آنان را در کارهایشان گمراه کند...(27)»
و امروز در جامعه خود نیز شاهد ریاست طلبیها و مقام خواهیها هستیم. خدا می داند که چه بودجه های کلانی در راه رسیدن به ریاست خرج شده و می شود. و از چه وسیله هایی که برای رسیدن به مقام استفاده شده است و می شود. عده ای برای رسیدن به مقام از آزادیهای خلاف قانون و نامشروع نیز پشتیبانی کردند، و عده ای نیز برای رسیدن به ریاست از تخریب دیگران بهره جسته و یا اسلام و ارزشهای اسلامی را سپر ریاست طلبیهای خویش قرار دادند و...
امام حسن عسکری(علیه السلام) با توجّه به این خطرها است که دردمندانه می فرماید:
«اِیّاکَ وَ اَلاذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّیاسَة فَاِنَّهُما یَدعُوانِ اِلَی الهَلکَة؛ از افشای اسرار(ما اهلبیت(علیهم السلام) و ریاست خواهی دوری کن که این دو مایه هلاک و نابودی است.»(28)
10 - استواری بر دین و ولایت در دوران غیبت
آخرین انتظاری که در این سطور بدان اشاره می شود، انتظار حضرت عسکری(علیه السلام) از شیعیان خویش است در دوران غیبت کبرای امام زمان(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)، چرا که یکی از دورانهای بسیار سخت و طاقت فرسا که صبر و استواری فراوانی می طلبد همین دوره است، انتظار آن حضرت این است که مردم و شیعیان دوران غیبت را تحمّل کنند و از خود بردباری و استقامت بخرج دهند، و بر دین الهی و امامت و ولایت ثابت و استوار بمانند، و دائماً برای ظهور مهدی موعود (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) دعا نمایند، چرا که «وَ اللّهِ لَیَغیبَنَّ غَیبَةً لایَنجُوا فیها مِن الهَلَکَةِ اِلّا مَن ثَبّته اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِاِمامَتِهِ وَ وَفّقَهُ لِلدّعاء بتَعجیل فَرَجِه؛ به خدا سوگند(حضرت مهدی) غیبت طولانی خواهد داشت که نجات پیدا نکند در آن دوران مگر کسانی که خداوند عزیز و جلیل بر قائل بودن (و اعتقاد) به امامت او استوارش نگهدارد، و توفیق دهد که برای فرج آن حضرت دعا نماید(29)»
سخن را با اشعاری به یاد آن سفر کرده به پایان میبریم:
فکر بلبل همه این است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
با خبر باش که سر میشکند دیوارش
اگر از وسوسه نفس و هوا دور شوی
به یقین ره ببری در حرم اسرارش
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
-----------------------------------------------------
1. مسعودی و علی بن عیسی اربلی تولد حضرت را در سال 231 ق دانسته اند.
2. اصول کافی، ج 1، ص 503.
3. شیخ عباس قمی، الانوار البهیة، ص 151.
4. محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 5، ص 231.
5. بحارالانوار، ج 95، ص 348 و مصباح المتهجد، ص 787، روضة الواعظین، ج 1، ص 195.
6. بحارالانوار، ج 22، ص 431.
7. سوره نحل، آیه 44؛سوره آل عمران، آیه 191 و سوره نحل، آیه 69.
8. آمار استخراج شده بر اساس اطلاعات کتاب «المعجم المفهرس» محمد فؤاد عبدالباقی (دارالحدیث القاهره) میباشد.
9. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 8، ص 115 و الحکم الزاهرة، ج 1، ص 19.
10. علی بن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص 513 و 514.
11. سوره طه، آیه 126.
12. بحارالانوار، ج 71، ص 322، وسائل الشیعه، ج 11، ص 153 ؛ اصول کافی، ج 2 ص 55 و تحف العقول، ص 518، حدیث 13.
13. تحف العقول، ص 518، حدیث 14.
14. همان، ص 487.
15. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 16، ص 98.
16. همان.
17. همان، ج 8، ص 389، حدیث 2 و تحف العقول، ص 518، حدیث 12 و میزان الحکمه، ج 10، ص 491.
18. تحف العقول، ص 519، حدیث 20 و درچاپ انتشارات آل علی(ع) ص 892، روایت 20.
19. همان، ص 519 ح 18، و انوار البهیّة، شیخ عباس قمی، ص 318.
20. تحف العقول (همان) ص 518، ح 14 و در چاب انتشارات آل علی(ع)، ص 892 روایت 14.
21. میران الحکمه، ج 5، ص 1957.
22. تحف العقول، ص 520.
23. بحارلانوار، ج 75، ص 371، میزان الحکمه، ج 9، ص 135.
24. تحف العقول، ص 520 و در چاپ انتشارات آل علی (ع)، ص 894، روایت 35.
25. همان، ص 518 و در چاپ آل علی(ع)، ص 890، روایت 12.
26. سوره قصص، آیه 68.
27. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار (بیروت، داراحیاء التراث)، ج 36، ص 353 و ر - ک احقاق الحق ج21، ص 26.
28. تحف العقول (انتشارات آل علی (ع)) ص 888، روایت 4.
29. شیخ صدوق، کمال الدین، ج 2، ص 384.
موضوع: اعتقادات شیعه
فلسفه اجتهاد در شیعه چیست؟
در شریعت اسلام، واجبات و محرماتی وجود دارد که خدای حکیم، آن ها را برای سعادت دنیا و آخرت انسان تشریع کرده است و اگر انسان آنها را اطاعت نکند، نه به سعادت مطلوب می رسد و نه از عذاب سرپیچی از آنها در امان می ماند.
برای شناخت احکام شرعی، آگاهی های فراوانی – از جمله: فهم آیات و روایات، شناخت حدیث صحیح از غیر صحیح، کیفیت ترکیب و جمع روایات و آیات و ده ها مساله دیگر لازم است که آموختن آنها، نیازمند سال ها تلاش جدی است.
در زمان غیبت و عدم حضور امام معصوم (ع) با توجه به نیازمندی های مسلمانان به احکام شرعی و گستردگی زیاد آن، و با توجه به این که همه افراد توان و فرصت فراگیری و استنباط احکام را ندارند از این رو عده ای باید با جد و جهد و کوشش فراوان به مقام بلند اجتهاد نائل شده تا بتوانند احکام الاهی را از قرآن و سنت استخراج کنند و در دسترس سایرین که در این امر مقلد هستند قرار دهند همان طور که در سایر رشته های تخصصی نیز همین طور است که عده ای ویژه برای فراگیری آن علم و تخصص سعی و تلاش می نمایند و با نائل شدن به آن درجه علمی بقیه در آن مسئله به آنان مراجعه می کنند.
پاسخ تفصیلی
اجتهاد در لغت به معنای نهایت سعی و تلاش در کاری است [1] ، اما در اصطلاح فقه، عبارت است از: به کار بردن توانایی های علمی و تلاش و کوشش فکری برای استنباط احکام شرعی از منابع آن (قرآن، سنت، عقل و اجماع). اجتهاد به این معنا، کار بسیار مهم و مقدسی است که خداوند در قرآن مجید آن را بر گروهی از مسلمانان واجب کرده است و میفرماید: "مه مؤمنان نمیتوانند (برای جهاد و جنگ در راه خدا) به سفر بروند، و باید گروهی از مؤمنان سفر کرده تا در دین خدا تفقّه کنند و چون بازگشتند، مردم خود را هشدار دهند، باشد که (از زشتکاری) حذر کنند".
شهید مطهری ره در این باره می گوید: اجتهاد به معنای صحیح و منطقی، به کار بردن تدبر و تعقل در فهم ادله شرعی است؛ یعنی اهلیت و تخصص فنی. بدیهی است کسی که بخواهد به قرآن و حدیث مراجعه کند و از آن احکام الاهی را استخراج کند باید تفسیر قرآن و معانی آیات و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را بداند، حدیث معتبر را از حدیث غیر معتبر تمییز دهد؛ به علاوه روی قواعد عقلائی صحیح، تعارضها را در احادیث تا حدی که ممکن است حل کند موارد اجماعی و متفق علیه مذهب را تمییز دهد در خود آیات قرآن و هم چنین در احادیث یک سلسله قواعد کلی ذکر شده و استفاده و اعمال آن قواعد مانند همه قواعد دیگر در همه علوم تمرین و ممارست لازم دارد باید مثل صنعتگر ماهری که بداند از مجموع موادی که جلویش ریخته است چه ماده ای را انتخاب کند مهارت و استعداد داشته باشد باید قدرت تشخیص صحیح از سقیم در او باشد به هر حال آن قدر معلومات باید داشته باشد که اهلیت و صلاحیت و تخصص فنی آن کار را پیدا کند. [2]
به بیانی دیگر؛ در شریعت اسلام، واجبات و محرماتی وجود دارد که خدای حکیم، آن ها را برای سعادت دنیا و آخرت انسان تشریع کرده است و اگر انسان آنها را اطاعت نکند، نه به سعادت مطلوب می رسد و نه از عذاب سرپیچی از آنها در امان می ماند.
برای شناخت احکام شرعی، آگاهی های فراوانی – از جمله: فهم آیات و روایات، شناخت حدیث صحیح از غیر صحیح، کیفیت ترکیب و جمع روایات و آیات و ده ها مساله دیگر لازم است که آموختن آنها، نیازمند سال ها تلاش جدی است.
مراد از "تقلید"، مراجعه غیر متخصّص، در یک امر تخصّصى، به متخصص آن مى باشد. و مهمترین دلیل بر لزوم تقلید در مسایل دینى، همین نکته عقلایى است که انسان غیر متخصّص باید در مسایل تخصّصى به متخصّص آن مراجعه نماید. و مجتهد همان متخصص در امر مسائل دینی است و در واقع فلسفه نیاز ما به مرجع تقلید و مجتهد همان فلسفه نیاز ما به انسان متخصص است که کسی نمی تواند به بهانه های واهی به سراغش نرود.
از این رو در پاسخ به آنچه در سؤال آمد باید گفت: اجتهاد گسترده ای که هم اکنون در حوزه های علمیه شیعه رواج دارد سابقه ای دیرینه از زمان معصومین (ع) دارد. قبل از آن، مسائل مستقیما از امام معصوم (ع) سؤال می شده است و ائمه (ع) در مقام تبیین مسائل شرعى به عنوان امام، بیان اصول و قواعد کلى را وظیفه خود مىدانستند و در پاسخ به سؤال اصحاب، چگونگى استنباط احکام فرعى از اصول کلى را آموزش مىدادند. [4]
اما در زمان غیبت و عدم حضور امام معصوم (ع) با توجه به نیازمندی های مسلمانان به احکام شرعی و گستردگی زیاد آن، و با توجه به این که همه افراد توان و فرصت فراگیری و استنباط احکام را ندارند از این رو عده ای باید با جد و جهد و کوشش فراوان به مقام بلند اجتهاد نائل شده تا بتوانند احکام الاهی را از قرآن و سنت استخراج کنند و در دسترس سایرین که در این امر مقلد هستند قرار دهند همان طور که در سایر رشته های تخصصی نیز همین طور است که عده ای ویژه برای فراگیری آن علم و تخصص سعی و تلاش می نمایند و با نائل شدن به آن درجه علمی بقیه در آن مسئله به آنان مراجعه می کنند.
[1] لسانالعرب، ج 3، ص 133 .
[2] نک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار ج 20 ، صص 167- 168، انتشارات صدرا، قم، فروردین 1384.
[5] مثلا، نک: طوسى، الاستبصار، ج1، صص 77ـ 78.
باسمه تعالی
واقعه غدیر خم و اهمیت آن
سرتاسر حیات طیبه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و لحظه به لحظه آن در نزد مسلمانان دارای اهمیتی بس شگرف و والاست؛ چرا که نه تنها کلام رسول اکرم به نص صریح آیات قرآن، عاری از هرگونه هوا و هوس و متصل به سرچشمه وحی است، بلکه عمل و فعل آن بزرگوار نیز بر تک تک مسلمانان حجت است و صراط مستقیم را به عالمیان مینمایاند. اما در این میان، مقاطعی خاص از زندگی آن بزرگوار، به جهات گوناگون از اهمیتی ویژه برخوردار میباشد که یکی از بارزترین آنها، واقعه غدیر خم است. واقعه غدیر از ابعاد مختلف و از جهات متفاوت، دارای درخشندگی و تلألؤ خاصی در تاریخ اسلام است. کمتر مقطع تاریخی را میتوان در جهان اسلام یافت که از لحاظ سند، اطمینان از اصل وقوع، کثرت راویان و اعتماد بزرگان و علمای مسلمین، قوت و استحکامی نظیر این رویداد مهم داشته باشد.
هنگامی که به راویان حدیث غدیر مینگریم، در مرتبه نخست نام اهل بیت گرامی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یعنی امام علی (علیه السلام)، فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) دیده میشود و در مرتبه بعدی نام حدود 110 تن از صحابه پیامبر اسلام به چشم میخورد که در این میان، نام افرادی شاخص از میان صحابه همچون:
|
1- ابوبکر بن ابیقحافه |
2- عمر بن الخطاب |
3- عثمان بن عفان |
|
4- عایشه بنت ابیبکر |
5- سلمان فارسی |
6- ابوذر غفاری |
|
7- عمار یاسر |
8- زبیر بن عوام |
9- عباس بن عبدالمطلب |
|
10- ام سلمه |
11- زید بن ارقم |
12- جابر بن عبدالله انصاری |
|
13- ابوهریره |
14- عبدالله بن عمر بن الخطاب |
|
و... توجه آدمی را به خود جلب میکند که تمامی آنان در محل غدیر حاضر بودهاند و حدیث غدیر را بدون واسطه نقل نمودهاند. سپس در میان تابعین، حدیث غدیر از 83 تن از تابعین نقل شده است که از جمله آنان میتوان به:
1- اصبغ بن نباته
2- سالم بن عبدالله بن عمر بن الخطاب
3- سعید بن جبیر
4- سلیم بن قیس
5- عمر بن عبدالعزیز(خلیفه اموی)
و... اشاره نمود.
پس از تابعین، در میان علمای اهل تسنن از قرن دوم تا قرن سیزدهم، 360 تن، حدیث غدیر را در آثار خویش نقل نمودهاند که 3 تن از صاحبان صحاح سته (صحاح ششگانه) و دو تن از پیشوایان فقهی اهل تسنن نیز در شمار این بزرگان جای دارند.
در بین محدثین و علمای شیعه نیز افراد فراوانی حدیث غدیر را در کتب مختلف، روایت نمودهاند، که تعداد دقیق آنان مشخص نیست. از این اندیشمندان میتوان به:
1- شیخ کلینی
2- شیخ صدوق
3- شیخ مفید
4- سید مرتضی
و... اشاره نمود.
بنا بر آنچه که ذکر گردید، در میان بزرگان و محدثین اهل سنت و به دنبال دقت آنان بر روی راویان و طرق متفاوت نقل حدیث غدیر، اندیشمندان بسیاری، حدیث غدیر را حدیثی حسن و عده کثیری روایت غدیر را روایتی صحیح دانستهاند و حتی نزد عدهای از بزرگترین صاحبنظران اهل تسنن، با توجه به شمار فراوان راویان و طرق متعدد نقل حدیث، که روایت غدیر دارد، آنرا حدیثی متواتر ذکر نمودهاند. علما، بزرگان و محدثین شیعه نیز بالاتفاق، غدیر را حدیثی متواتر میدانند.
بر این اساس و بر طبق آنچه که گذشت، به خوبی آشکار میگردد یکی از مهمترین وقایع تاریخ پرفراز و نشیب اسلام که در بین عامه مسلمانان، واقعهای مسلم، پذیرفته شده و قطعی تلقی میگردد، واقعه غدیر خم است.
از منظری دیگر، آنچه که بر گونه غدیر، رنگ جاودانگی میزند؛ و اهمیت این واقعه را مضاعف میگرداند، نزول 2 آیه از قرآنکریم، یکی آیه 67 سوره مائده و دیگری آیه 3 سوره مائده، در ارتباط با این رویداد بزرگ است که بر طبق نظر مفسران نامآور شیعه و سنی، شأن نزول این آیات، مربوط به واقعه غدیر خم میباشد. هنگامی که کمی بیشتر در مقایسه مفاد این آیات و لحن آنها با سایر آیات قرآن کریم میاندیشیم، درمییابیم اگر نگوییم چنین آهنگ کلامی در میان سایر آیات بینظیر است، لااقل کمتر آیهای را میتوان یافت که مضامین و لحنی شبیه به این دو آیه داشته باشد. طبیعی است هر مسلمان هنگامی که در تلاوت قرآن بدین دو آیه میرسد، شگفت زده از خویش بپرسد این چه امر خطیری است که عدم ابلاغ آن توسط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، زحمات 23 ساله آن حضرت را تباه میگرداند و در این صورت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز رسالت خویش را به مردم نرسانده و وظیفه پیامبری را بجای نیاورده است؟ واقعاً این چه پیامی است که خداوند متعال به پیامبر خویش وعده داده است تا او را در زمینه ابلاغ آن، حافظ و نگهدار باشد؟ به علاوه، مگر این موضوع چه اهمیتی دارد که ابلاغ این پیام به امت و پیروی مردم از آن، سبب کامل شدن دین و تمام شدن نعمت و رضایت پروردگار میگردد؟
پس دیگر جای هیچ تردیدی باقی نمیماند که روز نزول و ابلاغ این امر مهم و خطیر که بدین واسطه، روز اکمال دین و رضایت پروردگار محسوب میگردد، دارای اهمیت بسزایی در میان مسلمین خواهد بود.
از آنچه که گذشت، مشخص میگردد علاوه بر مورخان که به تناسب فن خویش (و البته به دلیل اثرات و نتایجی که بر پایه این مطالعه بنا میگردد)، به واقعه غدیر نگاهی موشکافانه دارند، غدیر از آن جهت که حدیثی قطعی و متواتر است و کار یک محدث، شناسایی احادیث معتبر و دقت بر روی مفاهیم آنهاست، مورد توجه محدثین است و دارای جایگاهی ویژه در کتب مختلف حدیث میباشد. به خاطر نزول 2 آیه ویژه از قرآن کریم درباره این واقعه که القاکننده مفهومی منحصر بفرد و دارای لحنی کمنظیر در میان سایر آیات است، غدیر منشأ بحثهای گوناگونی در کتب تفسیری میباشد. با تکیه بر مفاهیم این آیات و اثرات شگرف اعتقادی مترتب بر آن، این واقعه منظور نظر مخصوص متکلمان واقع گشته است. حتی لغویین نیز توجه خاص خویش را به این رویداد مهم معطوف داشتهاند و به هنگام شرح و توضیح کلمه غدیر خم (که نام محلی است)، به اصل این رویداد اشاره نمودهاند. ادیبان و شعرای بسیاری در میان امت اسلامی در طول 14 قرن، از همان لحظه وقوع و در همان صحنه گرفته تا روزگار معاصر، همواره این واقعه بزرگ را در آثار و اشعار خویش، توصیف و تشریح نمودهاند.
آنچه که تاکنون ذکر شد، گوشهای از اهمیت رویداد غدیر خم بود که در حد گنجایش این مقاله، به آن اشاره گردید. ما در این مجال به دنبال جستجو و تحقیق درباره این رویداد بزرگ اسلامی و این برهه از حیات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میباشیم تا هرچه بیشتر و البته با رعایت اختصار، بتوانیم زوایای گوناگون آن را بررسی نماییم. لذا در ادامه، ابتدا اصل واقعه را به گونهای که در بین مسلمین مشهور و مورد اتفاق است، نقل نموده، سپس به بررسی مفاد حدیث غدیر میپردازیم و بر روی مفاهیم آن، هرچه بیشتر تأمل مینماییم و در انتها نیز نتایجی را که به دنبال واقعه غدیر جلوهگر میگردد و مستلزم توجه ویژه مسلمانان میباشد، بر میشماریم.
واقعه غدیر خم
پیامبر اکرم بنا بر امر الهی، در سال دهم هجرت تصمیم به زیارت خانه خدا و بجاآوردن حج نمودند؛ لذا مردم را از این امر مطلع کردند و حتی برای آگاه نمودن اهالی مناطق مختلف، قاصدانی را به آن شهرها گسیل داشتند. فرستادگان حضرت نیز همانگونه که وجود مقدس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خود اعلام نموده بودند، این پیام را به مردم رساندند که این آخرین حج رسول خداست و این سفر دارای اهمیت فراوانی است. هر کس که توانایی و استطاعت آن را دارد، بر او لازم است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در این سفر همراهی نماید. گرچه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با همراهی عدهای از اصحاب خویش پیش از این، اعمال عمره مفرده را انجام داده بودند، اما این نخستین بار و تنها مرتبهای در طول حیات طیبه پیامبر اسلام بود که بنا بر امر الهی، حضرت تصمیم به بجایآوردن و تعلیم مناسک حج گرفتند. پس از این اعلام، جمعیت کثیری در مدینه جهت همراهی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و بجای آوردن اعمال حج، مجتمع گشتند. مورخان و صاحبنظران از این سفر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با عنوان حجةالوداع، حجةالاسلام، حجةالبلاغ، حجة الکمال و حجة التمام یاد مینمایند.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با پای پیاده و در حالیکه غسل نموده بودند، در روز شنبه 24 یا 25 ذیقعده به همراه همراهان خود و اهلبیت گرامیشان و عامه مهاجرین و انصار و جمعیت کثیری که گرداگرد حضرت اجتماع کرده بودند، به قصد بجای آوردن مناسک حج از مدینه خارج گشتند. تعداد جمعیتی که به همراه حضرت از مدینه خارج شده بودند را بین 70000 تا 120000 (و حتی برخی بیشتر از 120000) نقل نمودهاند؛ اما افراد بسیاری به غیر از این عده، نظیر اشخاصی که در مکه مقیم بودند و یا اشخاصی که از شهرهای دیگر خود به مکه آمده و در آنجا به حضرت ملحق شدند، به همراه پیامبر و با اقتدای به ایشان مناسک حج را در این سفر بجای آورده و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را همراهی نمودند. امام علی، پیش از تصمیم پیامبر برای بجای آوردن مناسک حج، از طرف ایشان برای تبلیغ اسلام و نشر معارف الهی به یمن فرستاده شده بودند؛ اما هنگامی که از تصمیم پیامبر برای سفر حج و لزوم همراهی سایر مسلمین با آن حضرت در این سفر، آگاه گشتند، به همراه عدهای از یمن به سمت مکه حرکت نمودند و در آنجا پیش از آغاز مناسک، به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ملحق شدند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و همراهیان آن حضرت، در میقات مسجد شجره مُحرم گشتند و بدین ترتیب اعمال حج را آغاز نمودند. گرچه اصول و کلیات مناسک حج قبلا و به هنگام نزول آیات مربوطه، توسط رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) توضیح داده شده بود، اما در این سفر، پیامبر این اعمال را به طور عملی برای مردم آموزش داده و جزئیات را برای آنان تبین نمودند و در مواقف گوناگون، با ایراد خطابه، مردم را نسبت به سایر تکالیف الهی و وظایف شرعیشان آگاهی بخشیدند.
سرانجام اعمال حج، پایان یافت و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به همراه جمعیت کثیری که ایشان را همراهی مینمودند، شهر مکه را ترک نمودند و رهسپار مدینه شدند که در بین راه به محل غدیر خم رسیدند.
غدیر در لغت به معنای آبریز و مسیل، و غدیر خم در جغرافیا، نام محلی است که به خاطر وجود برکهای در این محل، که در آن آب باران جمع میشده است، به این نام (غدیر خم) شهرت یافته است. غدیر در 3 - 4 کیلومتری جحفه واقع شده و جحفه در 64 کیلومتری مکه قرار دارد که یکی از میقاتهای پنجگانه میباشد. در جحفه راه اهالی مصر، مدینه، عراق و شام از یکدیگر جدا میشود. غدیر خم به علت وجود مقداری آب و چندین درخت کهنسال، محل توقف و استراحت کاروانیان واقع میشد اما دارای گرمایی طاقت فرسا و شدید بود.
هنگامی که رسول اکرم در روز 5شنبه 18 ذیالحجه به وادی غدیر خم رسیدند و پیش از جدایی اهالی شام، مصر و عراق از میان جمعیت، جبرئیل امین از جانب خداوند بر ایشان نازل گردید و آیه: « یا أیها الرّسول بلّغ ما أنزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس » را نازل نمود و از جانب حق تعالی، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را امر نمود تا حکم آنچه را که در قبل بر پیامبر درباره امام علی نازل گشته بود، به مردم ابلاغ نمایند. در این هنگام، پیشتازان کاروان و افرادی که جلوتر حرکت مینمودند، حوالی جحفه رسیده بودند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از نزول آیه، دستور توقف کاروانیان را صادر نمودند و امر فرمودند تا آنانی که پیشاپیش حرکت مینمودند، به محل غدیر بازگردند و افرادی که در پس قافله، عقب مانده بودند، سریعتر به کاروان در این وادی، ملحق شوند. همچنین به چند تن از صحابه دستور دادند تا فضای زیر چند درخت کهنسال را که در آن محل قرار داشتند، آماده نمایند؛ خارها را از زمین برکنند و سنگهای ناهموار موجود در زیر آن درختان را جمعآوری نمایند. در این هنگام، زمان به جای آوردن نماز ظهر فرارسید و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فریضه ظهر را در گرمای شدید، به همراه جمعیت کثیر حاضر، ادا نمودند. شدت گرما در وادی غدیر به حدی بود که اشخاص، گوشهای از ردا و لباس خویش را برای در امان بودن از شدت تابش آفتاب، بر سر میافکندند و مقداری از آنرا برای کاستن از شدت گرمای شنها و سنگها، در زیر پای خویش میگستردند. برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز پارچهای بر روی شاخسار آن درختان کهن افکندند تا مانعی در برابر حرارت موجود و تابش خورشید، ایجاد نمایند. هنگامی که حضرت از نماز فارغ گشت، از جهاز شتران، در همان محلی که به فرمان رسول خدا توسط صحابه آماده شده بود، منبری ساختند و وجود مقدس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر فراز آن در آمدند و شروع به ایراد خطبه، با صدایی بلند و رسا نمودند؛ در حالیکه جمعیت فراوان همراه پیامبر، بر گرداگرد حضرت جمع گشته بودند و به سخنان نبیاکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گوش فرا میدادند و برخی از افراد نیز برای آنکه همگان از کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مطلع گردند، سخنان آن حضرت را با صدایی بلند برای افرادی که دورتر قرار داشتند، تکرار مینمودند.
خطابه حضرت در میان جمعیت بدین گونه ایراد گردید:
« حمد و ستایش مخصوص خداوند است و از او یاری میخواهیم و به او ایمان داریم و از شرور نفسهایمان و زشتیهای کردارمان، به او پناه میبریم؛ خداوندی که هدایتگری وجود ندارد برای کسانی که گمراهشان نماید و گمراه کنندهای وجود ندارد برای اشخاصی که او هدایتشان نماید و شهادت میدهم که جز خدا، معبودی نیست و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده اوست و اما بعد؛ ای مردم، خداوند لطیف و خبیر (دارای لطف فراوان و بسیار آگاه) مرا خبر داد که من به زودی (به سوی او) فرا خوانده میشوم و (دعوت او را) اجابت خواهم نمود. من مسئول هستم و شما نیز مسئولید. پس (درباره دعوت و مسئولیت من) چه میگویید؟ »
حاضران در پاسخ گفتند: « شهادت میدهیم که دعوت خویش را ابلاغ نمودی و نصیحت کردی و کوشش نمودی، پس خداوند شما را جزای خیر دهد.»
سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: « آیا شهادت نمیدهید که معبودی جز خدا نیست و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده اوست؟ و (آیا شهادت نمیدهید که) بهشت و دوزخ خداوند، حق است و مرگ، حق است و قیامت میآید و در آن شکی نیست و خداوند کسانی را که در قبرها هستند مبعوث میگرداند؟»
حاضران گفتند: « بله ای رسول خدا، شهادت میدهیم.»
سپس در ادامه، رسول اکرم خداوند را بر این امر شاهد گرفتند و از مردم پرسیدند: « آیا (کلام مرا) میشنوید؟»
حاضرین گفتند: « بله یا رسولالله.»
پس حضرت فرمودند: « من پیش از شما در کنار حوض (کوثر) حاضر میگردم و شما در کنار آن بر من وارد میگردید و عرض آن به اندازه فاصله مابین بُصری (شهری در حوالی شام) و صَنعا (شهری در یمن) میباشد. در آن قدحهایی به تعداد ستارگان، از جنس نقره است؛ پس بنگرید که پس از من چگونه درباره ثقلین (دو شئ گرانبها) رفتار مینمایید.»
در این هنگام فردی ندا داد که « ثقلین چه هستند ای رسول خدا؟»
رسول اکرم فرمودند: « ثقل اکبر کتاب خداست. جانبی از آن بهدست خداوند و جانب دیگر آن در دستان شماست. پس به آن متمسک شوید. (آنرا گرفته و از هدایت آن بهره برید.) که اگر به آن تمسک جویید، گمراه نمیشوید و ثقل دیگر و کوچکتر، عترت من هستند. خداوند لطیف خبیر مرا خبر داد که این دو ثقل تا هنگامی که در کنار حوض بر من وارد شوند، از یکدیگر جدا نمیگردند و من این را از پروردگارم مسئلت نمودهام. پس، از این دو پیشی نگیرید که هلاک میگردید و از این دو، باز نمانید که هلاک میشوید.»
سپس رسول خدا، دست امام علی را بلند نمود تا همه مردم، ایشان را در کنار رسول خدا مشاهده نمودند. در این هنگام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از حاضرین پرسیدند: « ای مردم، آیا من از خود شما، بر شما اولی و مقدمتر نیستم؟»
مردم پاسخ دادند: « بله، ای رسول خدا.»
حضرت در ادامه فرمودند: «خداوند ولی من است و من ولی مؤمنین هستم و من نسبت به آنان از خودشان اولی و مقدم میباشم.»
آنگاه فرمودند: « پس هر کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست.»، رسول خدا 3(صلی الله علیه و آله و سلم) بار این جمله را تکرار نمودند و فرمودند: «خداوندا، دوست بدار و سرپرستی کن، هر کسی که علی را دوست و سرپرست خود بداند و دشمن بدار هر کسی که او را دشمن میدارد و یاری نما هر کسی که او را یاری مینماید و به حال خود رها کن، هر کس که او را وا میگذارد.»
سپس خطاب به مردم فرمودند: «ای مردم، حاضرین به غایبین (این پیام را) برسانند.»
هنوز جمعیت متفرق نگشته بودند که بار دیگر جبرائیل نازل شد و از جانب خداوند، آیه: « ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا» را بر پیامبر فرو فرستاد. هنگامی که این آیه نازل گردید، نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «اللهاکبر بر کامل شدن دین و تمام گشتن نعمت و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت علی پس از من.»
در این موقع، مردم به امیر مؤمنان، امام علی(علیه السلام) تهنیت گفتند. از جمله کسانی که پیشاپیش سایر صحابه، به امام علی تهنیت گفتند، ابوبکر و عمر بودند. عمر پیوسته خطاب به امیر مؤمنان میگفت: « بر تو گوارا باد ای پسر ابیطالب، تو مولای من و مولای هر مرد و زن با ایمان گشتی.»
در این هنگام، حسّان بن ثابت که از شعرای زبردست بود از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه خواست تا آنچه را که در این موقف درباره امام علی (علیه السلام) از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده است، در ضمن ابیاتی بسراید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «به برکت الهی، بگو.» حسّان، خطاب به بزرگان قریش گفت: « ای بزرگان قریش، سخن مرا به گواهی و امضای پیامبر گوش کنید.» و این چنین سرود:
«در روز غدیر پیامبرشان با بانگ بلند ندایشان در داد، غدیری که در سرزمین خم قرار داشت و ای کاش مردم جهان بودند و رسول خدا را در حال ندا میدیدند که میفرمود: آیا من سرپرست و ولی شما نیستم؟
مردم در پاسخ او بدون هیچ پرده پوشی گفتند: معبود تو، مولای ما و تو ولی ما هستی؛ و تو ای خواننده شعر، اگر در آنجا بودی، حتی یک نفر هم مخالف نمییافتی.
در این هنگام رو به علیبنابیطالب کرد و فرمود: یا علی، برخیز که من تو را برای امامت و هدایت خلق بعد از خود (و از جانب خداوند) شایسته دیدم.»
آنچه ذکر شد، خلاصه جریان غدیر بود و همانگونه که در پاورقیها، با تفصیل ذکر گردید، علمای بزرگ اهل تسنن و تشیع، آنرا نقل نمودهاند. به یاری و توفیق الهی در ادامه و در مقالهای مجزا، به بررسی مفاد حدیث غدیر و دقت هرچه بیشتر در آن خواهیم پرداخت.
http://www.roshd.org/per/beliefs/?bel_code=94
شيعه در عصر شريف رضى
على اصغر فقيهى
(مقصود از اين مقاله يک مرور کلى و اجمالى بر وضع مردم عادى شيعه در قرنهاى چهارم و پنجم است که طبعا قسمتى از آن درباره روابط پيروان تسنن و تشيع در آن دو قرن خواهد بود و بسيارى از مطالب، با شهر بغداد مولد و موطن شريف رضى و بزرگترين شهرهاى اسلام و مهمترين مرکز تمدن اسلامى در آن عصر ارتباط خواهد داشت).
يک نظر کلى
دو قرن چهارم و پنجم، حقا بايد از درخشانترين قرنها در تاريخ تشيع به حساب آيد، اين دو قرن از بسيارى جهات با قرنهاى قبل و بعد از خود، تفاوت دارد.صدها تن از علماى بزرگ در آن به وجود آمدند که نظائر بسيارى از آنان را در قرنهاى ديگر، کمتر مىتوان يافت (1) ، کسانى همچون شيخ کلينى و شيخ صدوق و شيخ مفيد و شيخ طوسى و شريف مرتضى و شريف رضى در آن عصر مىزيستند؛کتب اربعه و صدها کتاب ديگر از امهات کتب شيعه و از همه مهمتر کتاب شريف نهج البلاغه در آن زمان تدوين يافت، علماى شيعه فرصت پيدا کردند تا درباره اثبات حقانيت اعتقادات خود با مخالفان، به بحث و مناظره بپردازند و فقه خود و مبانى استوار و غير قابل انکار آن را به ديگر فرقهها ارائه کنند و کتابهايى همانند انتصار شريف مرتضى و خلاف شيخ طوسى تأليف شد (2) ، فشارها و محدوديتهايى که بر شيعه وارد مىآمد به نسبت زيادى تعديل يافت، پيروان تشيع توانستند شعارهاى خود را آزادانه برپا دارند.چند حکومت شيعى مذهب در اطراف سرزمينهاى اسلامى تشکيل يافت، در شام (3) ، فشارها و محدوديتهايى که بر شيعه وارد مىآمد به نسبت زيادى تعديل يافت، پيروان تشيع توانستند شعارهاى خود را آزادانه برپا دارند.چند حکومت شيعى مذهب در اطراف سرزمينهاى اسلامى تشکيل يافت، در شام (4) ، آل حمدان در عراق و قسمت مهمى از ايران، آل بويه، در مصر و قسمتى ديگر از شمال آفريقا، فاطمىها، و در نواحى ديگرى نيز امراى شيعى مذهب ديگرى فرمان راندند، از جمله در گيلان و مازندران سادات حسيني؛در شمال عراق حکام بنى عقيل و آل مزيد که اغلب در فرمان آل بويه بودهاند.
در هر حال، آنچه در اين مقال مورد نظر است، يک مرور اجمالى بر وضع شيعه در آن عصر مىباشد، عصرى که آثار گرانقدرى مانند نهج البلاغه و کافى و من لا يحضره الفقيه و تهذيب و استبصار در آن به وجود آمد.
در آغاز سخن مناسب به نظر مىرسد که نخست به وضع شيعه پيش از قرن چهارم مختصر اشارهاى بشود، تا تحولى که در قرن چهارم در وضع شيعه پديدار گشت، بهتر معلوم گردد.درباره مصائبى که از طرف حکام جور بر پيروان تشيع وارد آمد و خونهاى به ناحقى که از اين بابت ريخته شد و کسانى از سادات علوى که در راه اظهار عقايد خود، شکنجه شدند يا به شهادت رسيدند، در کتب تاريخ به تفصيل ذکر شده و مخصوصا درباره قيامها و مجاهدات سادات علوى در عموم آثار مربوط به تاريخ اسلام بالاخص در کتاب مقاتل الطالبيين ابو الفرج اصفهانى مشروحا بيان گرديده است، در اينجا به تناسب مورد به ذکر خلاصهاى از نامه مفصل ابو بکر خوارزمى نويسنده معروف قرن چهارم که به جمعى از شيعه شهر نيشابور که مورد ستم محمد بن ابراهيم والى آن شهر(ظ، از طرف امراى ساماني)نوشته است مبادرت مىشود، خوارزمى در آن نامه به شمهاى از مصائبى که از نخست بر اهل بيت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و پيروانشان وارد آمده اشاره کرده و گفته است:
...وقتى ما، در فرائض و سنن پيروان امامان خود مىباشيم، پس شايسته است که در رنج و محنت هم، از ايشان پيروى کنيم.
آن گاه خوارزمى پس از ذکر مصيبتى که به امير المؤمنين عليه السّلام و فاطمه زهرا عليه السّلام وارد آمد، مىگويد:امام حسن عليه السّلام مسموم شد، برادرش حسين عليه السّلام آشکارا به شهادت رسيد، زيد بن على در کناسه(محلهاى در کوفه)به دار آويخته شد، موسى بن جعفر عليه السّلام در زندان از جهان رفت و على بن موسى عليه السّلام به دست مأمون مسموم گرديد. ...براى شما همين مطلب کافى است که در جهان اسلام، شهرى نيست جز اينکه شهيدى از آل ابيطالب در آن مدفون است که در قتلشان امويان و عبّاسيان شرکت داشتهاند.
حميّت دينى، آنان را به سوى مرگ کشانيد، زندگى در ذلت و سرافکندگى را زشت دانستند و با عزّت و سربلندى مردند، جامى از شربت مرگ را ننوشيدند جز اينکه شيعيان و دوستدارانشان نيز آن شربت را نوشيدند...بنى اميّه از خدا نمىترسيدند و حشمت مردم را نگاه نمىداشتند؛بندگان خدا را برده خود کرده بودند و مال خدا را در دستهاى خود مىگردانيدند، خانه کعبه را ويران مىساختند و صحابه پيامبر را به بردگى خود مىکشانيدند... معاويه، حجر بن عدى کندى و عمرو بن حمق خزاعى را پس از قسمهاى مؤکّد و پيمانهاى استوار به قتل رسانيد و زياد بن سميّه هزاران تن از شيعيان کوفه و بصره را در زندان کشت.
خوارزمى، پس از اشاره به واقعه کربلا و ستمگريهاى عبيد اللّه زياد و حجاج بن يوسف و ظلمى که از آل عباس بر اولاد على عليه السّلام وارد آمد مىگويد:
امامى از امامان هدايت، از جهان مىرود، کسى به تشييع جنازه او نمىرود و مقبره او گچکارى و تعمير نمىشود، اما وقتى دلقک يا مسخرهاى مىميرد، عدول دار القضأ و قضات، جنازه او را تشييع مىکنند و مجلس عزاى او را فرماندهان و واليان آباد مىسازند، دهريان و سوفسطاييان در ميان ايشان ايمن و سالم زيست مىکنند اما هر کس که او را شيعه بدانند، مىکشند، و هر که نام على بر فرزندش بگذارد، خونش را ميريزند...شاعران قريش در زمان جاهليت(يعنى شاعرانى که اسلام نياورده بودند) اشعار در هجو امير المؤمنين عليه السّلام و معارضه با اشعار مسلمانان سرودند، آن اشعار را ضبط کردند و اخبار آن گونه شاعران را تدوين نمودند، راويان شعر از قبيل واقدى و وهب بن منبّه و کلبى و شرقى بن قطامى و ميثم بن عدى و دأب الکنانى، آن گونه شعرها را روايت کردند، اما يکى از شاعران شيعه از مناقب وصى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بلکه درباره معجزات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله سخن مىگويد، زبانش را مىبرند و ديوانش را پارهپاره مىکنند، همانگونه که با عبد اللّه بن عمار برقى رفتار شد و همانطور که قبر منصور بن زبرقان نمرى نبش گرديد...تا بدان حد که هارون پسر خيزران، (هارون الرشيد)و متوکل، جز به کسى که به آل ابو طالب ناسزا گويد و به يارى نواصب برخيزد، مال و بخشش عطا نمىکردند.عمار ياسر در هنگام جنگ صفين گفته است:اگر اين گروه (ياران معاويه)ما را بزنند تا نخلستانهاى هجر (ناحيهاى در بحرين)برانند باز هم مىدانيم که بر حقيم و آنها بر باطلند.
بنابراين، اگر مصيبت و رنجى به ما برسد، اين چيزى است که ما به آن عادت داريم و اگر دولتى براى ما بازگردد.اين چيزى است که به راستى انتظار آن را داشته و داريم، هنگام محنت بايد شکيبا بود و هنگام نعمت سپاسگزار.در مدت هزار ماه(يعنى مدت خلافت بنى اميه)در منبرها به امير المؤمنين عليه السّلام ناسزا گفتند، اما ما در وصى بودن او دچار شکست و ترديد نشديم و در مدت ده و اندى سال، پيامبرى محمد صلّى اللّه عليه و اله را دروغ شمردند، امّا ما(يعنى مسلمانان واقعي)در امر نبوت، او را متهم نساختيم... علويان را از يک وعده خوراک منع مىکنند در حالى که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمين شريفين و حجاز به مصرف خنياگران مىرسد، اموال خالص و پاکيزه خراج به دلقکها و مهمانيهاى مربوط به ختنه اطفال و به سگبازان و بوزينهداران و...منحصر شده است.
رحمت خدا بر شما باد، بدانيد بنى اميّه که در قرآن شجره ملعونه و پيروان طاغوت ناميده شدهاند، براى از ميان بردن فضائل وصى پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله کوشش کردند و کسانى را اجير نمودند تا با جعل حديث به پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله دروغ ببندند ليکن نتوانستند حتى يک حديث از احاديث رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را از ميان ببرند يا آيهاى از کتاب خدا را تحريف نمايند...
چه بگويم درباره، قومى که تربت حسين عليه السّلام را با گاوآهن، شخم زدند و زائران آن حضرت را نفى بلد کردند...
خوارزمى آن گاه به ذکر عيوب و رسوايىها و کارهاى زشت خلفاى عباسى پرداخته و بعد از آن ستمگريها و قبايح اعمال بنى اميّه را نوشته و در دنبال آن گفته است که اين معايب(يعنى بنى اميّه)با همه عظمت و کثرت آن و با زشتى و شنعتى که دارد، در جنب معايب بنى العباس، کوچک و اندک است، سپس گويد:
پس اگر تشيع در خراسان کساد شد، در حجاز و حرمين شريفين و شام و عراقين و جزيره (5) و دو شهر مرزى (6) و بلاد الجبل، رواج يافت و اگر وزيرى يا اميرى بر ما ستم کرد بر اميرى که عزل شدنى نيست و بر قاضييى که همواره از روى عدل حکم مىراند و بر داورى که رشوه نمىپذيرد و سند مطالبه نمىکند و شاهد نمىطلبد توکل مىکنيم و او را«تعالى شأنه»مىستاييم که زادگاه ما را پاک و اصل ما را پاکيزه قرار داد و از او درخواست مىکنيم ما را به خود وانگذارد و به مقتضاى اعمالمان، به حساب ما نرسد و اينکه ما را از...
خوارزمى در اينجا، عيوبى را براى بسيارى از فرقهها ذکر کرده و دور بودن از آن عيوب را از خداوند طلب کرده است... (7)
مراکز شيعه
در آن زمانها که اکثر مردم سرزمينهاى اسلامى پيرو يکى از مذاهب تسنن بوده فرمانروايان نيز عموما سنى مذهب بودهاند، پيروان مذهب تشيع به طور پراکنده،مىزيستند، اما مرکزهايى هم داشتهاند که به اهمّ آنها، اشاره مىشود.
از مراکز عمده شيعه قبل از قرن چهارم، قم بود که مردم آن از نخست دين اسلام يا مذهب تشيع را پذيرفتند.مردم آن شهر در آن هنگام که شيعه از طرف خلفاى بنى العباس، سخت تحت فشار بودند، بدون تقيه و با صراحت عقايد خود را بيان مىداشتند و مرتب مورد غضب خلفا و عمالشان قرار مىگرفتند، حتى يکى دو بار از اين رهگذر قتل عام نيز شدند که در کتاب تاريخ مذهبى قم شمهاى از آن آمده است. در قرن چهارم و پنجم در زمان فرمانروايى آل بويه به آن شهر توجه بسيارى شد، و در رسائل صاحب بن عباد نامههاى متعددى در اين باره، يافت مىشود و مهمترين کتابى که در خصوص تاريخ قم تأليف شده به تشويق صاحب و به نام اوست.
ديگر شهر کاشان است که بنا بگفته ياقوت حموى تمام مردم آن شيعه امامى بودهاند، وى درباره شدت علاقه مردم کاشان نسبت به ظهور قائم آل محمد صلّى اللّه عليه و اله مطلبى ذکر کرده است. (8)
ديگر، شهرکى در ميان قم و ساوه به نام آوه که بگفته ياقوت مردم آن پيرو مذهب تشيع بودهاند امروز از شهرک آوه، قريهاى کوچک به همين نام و اطلالى بزرگ در بيرون قريه باقى است.
ديگر، شهرک تفرش در ميان قم و اراک فعلى و ناحيه فراهان(از توابع اراک فعلي)و نيز شهر کرج (9) در نزديکى اراک امروزى که اکنون به جاى آن قريه کرهرود قرار دارد، ديگر شهرى در مازندران نزديک سارى بنام ارم(به ضم همزه و سکون راء و به قولى به ضم همزه و فتح راء)که بنابر نوشته ياقوت حموى، مردم آن داراى مذهب تشيع بودهاند.
از مراکز عمده شيعه در قرن چهارم شهر بصره است که قبلا مرکز پيروان عثمان بود و بعدا به مرکز پيروان على عليه السّلام بدل شد به طورى که بنابر نوشته ناصرخسرو، در قرن پنجم، سيزده مشهد به نام على در آن وجود داشته است. (10)
در دو قرن چهارم و پنجم، عراق از بزرگترين مراکز شيعه بوده و گذشته از شهرهاى نجف و کوفه و کربلا و حله، قسمت مهمى از مردم بغداد و قبائل اطراف عراق پيرو مذهب تشيع بودهاند به طورى که به تشيع عراقى مثل زده مىشده است. (11)
ديگر در جزيرة العرب بنابر نوشته مقدسى، به جز مکه و چند ناحيه ديگر، بقيه مردم حجاز از مذاهب تشيع پيروى مىکردهاند. (12)
ديگر در شام و فلسطين، مردم طبريه و نيمى از مردم نابلس و قدس و بيشتر اهل عمان (امان)شيعى مذهب بودهاند. (13)
گذشته از نواحى و شهرهايى که ذکر شد، در پارهاى از شهرهاى بزرگ محلههايى به شيعه اختصاص داشته و نيز در عموم شهرها و نواحى اسلامى، جمعى از شيعه مىزيستهاند.
از محلههاى معروف شيعه در ايران، محله مسلحگاه رى و در عراق محله کرخ و باب الطاق در بغداد است محلهاى در قزوين نيز مخصوص شيعه بوده است.در مقابل در بعضى از شهرهاى شيعه، محلهاى به اهل تسنن اختصاص داشته است، از جمله در کوفه، محله کناسه (14) ، در بغداد نيز محلههاى باب البصره و باب الشعير و سوق الطعام که نسبت به مذهب تسنن، سخت تعصب مىورزيدهاند.
رواج بيان عقايد شيعه و ذکر مناقب اهل بيت
قبل از قرن چهارم، کمتر کسى از شيعه ياراى تصريح عقايد خود را داشت مگر اينکه از جان بگذرد.
داستان ابن سکيت مؤيد اين معنى مىباشد، وى به عبد اللّه معتز و ابراهيم مؤيد پسران متوکل عباسى درس مىداد، روزى متوکل به او گفت پسران مرا بيشتر دوست دارى يا حسن و حسين عليه السّلام را؟ابن سکيت در پاسخ گفت من قنبر-غلام امير المؤمنين علي- را از پسران تو بيشتر دوست دارم، متوکل دستور داد شکمکش را پاره کردند و به قولى زبانش را از قفا بيرون کشيدند (15) يا داستان کاروانى که از قم به اصفهان رفت و يکى از افراد کاروان بىپروا سخنى گفت که نتيجه آن کشته شدن گروهى از افراد کاروان بود.
از قرن چهارم ببعد به خصوص از شروع نيمه دوم قرن مزبور که امراى ديلمى اختيارات خليفه را از او سلب کردند و بغداد را مرکز فرمانروايى خود قرار دادند اين فشار و محدوديت به نسبت زيادى از ميان رفت و جز در مواردى که اغلب با تحريک فرمانروايان مناقشات و خصومتهايى ميان سنى و شيعه رخ مىداد و به اجمالى از آن اشاره خواهد شد، در ساير اوقات در اظهار عقايد شيعه تقريبا مانعى وجود نداشت، احتجاجات شيخ صدوق با پيروان آئينها و نحلههاى گوناگون که خود در کتاب اکمال الدين يا کمال الدين ذکر کرده و نيز مباحثات شيخ مفيد و ديگر علماى آن عصر، معروف است.
جمعى از شيعيان به طرق مختلف در معرفى شيعه و ذکر مناقب اهل بيت اطهار عليه السّلام کوشش مىکردند و از اين رهگذر دچار رنجها و شکنجههاى دلخراش هم مىشدند. از جمله گروهى بنام مناقبى يا مناقبخوان در کوچه بازار شهرهاى سنىنشين، حرکت مىکردند و اشعارى در مدح و منقبت اهل بيت ائمه اطهار مىخواندند، از سياق سخن ابو بکر خوارزمى که جلوتر به آن اشاره شد، معلوم مىگردد که گروه مناقبخوان در قرن سوم و چهارم وجود داشتهاند. (16) و نيز سخن شيخ عبد الجليل رازى بر اين امر دلالت دارد که آنان در قرن پنجم و ششم هم بودهاند و هر دو نويسنده تصريح کردهاند که گاهى فرمانروايان ستمگر زبان مناقبخوانان را ميبريدند، از جمله کسانى که زبانشان بريده شد، ابو طالب مناقبى بود. (17)
جمعى ديگر، خود را به ديوانگى مىزدند، لباسهاى ژنده و پاره مىپوشيدند و ريششان را ميتراشيدند(که اين امر در آن زمان برخلاف معمول بود)و در فضائل و مناقب اهل بيت عليه السّلام سخن مىگفتند و مردم به گمان اينکه ديوانهاند، متعرضشان نميشدند، نيازمندىهاى اين افراد را، شيعيان برطرف مىساختند.
بعضى ديگر از خاک ضريح مطهر امام حسين عليه السّلام سبحه-تسبيح-و لوحه-مهر-تهيه مىکردند و به عنوان هديه به شيعيان مىدادند. (18)
کسان ديگرى هم بودند که چون آب مىنوشيدند، بر يزيد لعنت مىکردند از جمله صاحب بن عبّاد هر گاه آب يخ مىنوشيد مىگفت:اللهم جدّد اللعن على يزيد. (19)
آشکار شدن شعارهاى شيعه
مقصود از شعار در اينجا، امورى است که انجام آن از مختصات پيروان مذهب تشيع است نه اينکه صرفا رسمى و علامتى براى شيعه بوده باشد، مثلا جمله«حى على خير العمل»که ذکر آن در اذان به عقيده شيعه يکى از سنتهاى زمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله است و هيچ دليلى در نسخ آن يافته نشده (20) اين جمله يکى از شعارهاى عمده شيعه است و در هر شهر و محلهاى که در آن اذان گفته شود، معلوم مىگردد که اهل آن شهر و محله، شيعه هستند.
در هر حال، شعارهاى شيعه چه در زمان ائمه اطهار و چه در زمانهاى بعد اجرا ميشده اما در مواقعى که حکام جور، بر شيعه سخت مىگرفتند، در نهانى انجام مىيافته است.
در نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم، شعارهاى مزبور، کم و بيش علنى شد و از اين بابت تعارضهايى پيش آمد که بعدا مورد سخن قرار خواهد گرفت.اينک چند شعار که در آن عصر آشکارا اجرا مىشد:
(1)جمله حى على خير العمل در اذان
بدون ترديد نماز، مهمترين اعمال است پس ذکر اين جمله در اذان بسيار مناسب است و به همانگونه که اشاره شد، جمله مزبور در زمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله هم در اذان گفته مىشد و دليلى بر نسخ آن وجود ندارد.
بنابراين، شيعه در اينکه جمله مزبور را جزوى از اذان و اقامه قرار مىدهند به راه صواب مىروند و به سنت و سيره پيامبر صلّى اللّه عليه و اله عمل مىکنند، و چون فرقههاى ديگر اسلام، آن را منع مىنمايند، انجام آن به شيعه اختصاص يافته است و به صورت شعار درآمده به طورى که چون يکى از فرمانروايان شيعى مذهب، ناحيهاى يا شهرى را به دست مىآورد، دستور مىداد مؤذنان جمله مزبور را در مأذنهها بگويند.
قبل از قرن چهارم، نويسنده اين سطور موردى را نيافت که جمله حى على خير العمل آشکارا در مأذنهها گفته شده باشد، به احتمال قوى در شهرهايى امثال قم و کاشان که به شيعه اختصاص داشته، آشکارا گفته مىشده است، اما در قرنهاى چهارم و پنجم، ذکر آن در ضمن اذان در مأذنهها در موارد متعددى و در نواحى متعددى علنى گرديد.در محله قطيعه (کاظميه)و در محله کرخ و در مسجد براثا آن جمله در اذان علنى گفته مىشد. (21) قاضى تنوخى از قول ابو الفرج اصفهانى گفته است که مؤذنى در مسجد قطيعه، در اذان حى على خير العمل مىگفت (22) و در سال 448 در اوائل حکومت سلجوقى، از ذکر آن در اذان جلوگيرى شد (23) و طغرل سلجوقى مردم محله کرخ را نيز مجبور کرد به جاى حى على خير العمل، در اذان صبح الصلوة خير من النوم بگويند. (24)
در ربيع الاخر سال 359 که فاطميهاى اسماعيلى تازه سرزمين مصر را متصرف شده و شهر قاهره را بنا نموده بودند، مؤذنان در اذان حى على خير العمل گفتند و اين امر استمرار يافت. (25)
و در سال 360 جعفر بن فلاح والى دمشق از طرف المعزلدين اللّه عبيدى(فاطمي)به گفتن آن جمله در اذان در دمشق فرمان داد. (26)
(2)شهادت به ولايت على عليه السّلام در ضمن اذان
در آثار و تأليفات فريقين از قبيل کتب اربعه و و صحاح ستة و مؤلفات ديگر مورد اعتماد شيعه و سنى، اخبار و رواياتى است که بر ولايت على عليه السّلام دلالت مىکند يا آن را تأييد مىنمايد و در هر حال اعتقاد به ولايت آن حضرت جزوى از ايمان به حساب مىآيد، بنابراين ذکر جمله اشهد ان عليا ولى اللّه در ضمن اذان راه اسلام است و همان راهى است که صحابه بزرگ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مانند سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد و عمار ياسر و ديگران از آن راه رفتهاند با توجه به اينکه شيعه، جمله مزبور را جزوى از اذان نمىداند و آن را بعد از شهادت به يگانگى خدا و پيامبرى محمد صلّى اللّه عليه و اله به قصد قربت و براى تيمن و تبرک مىگويد.
بدون ترديد شيعه از ابتدا، شهادت به ولايت على عليه السّلام و تصريح به آن را يکى از عمدهترين شعارهاى خود قرار مىداده است، اما آيا فرصتى پيش آمده است در مأذنهها هم به طور آشکار در ضمن اذان گفته شده باشد، راقم اين سطور مطلبى نيافته است و اما در قرن چهارم، قاضى تنوخى گفته است که مؤذنى در محله قطيعه بغداد(کاظميه) شهادت به ولايت على عليه السّلام را در اذان مىگفته است. (27) و اين امر تا اوايل قرن پنجم جريان داشته است زيرا ابن الجوزى در ضمن وقايع سال 420 هجرى پس از ذکر وقايعى که در مسجد براثا رخ داد مىگويد:
خليفه خطيبى به نام ابو منصور براى آن مسجد معين کرد و او در منبر در پايان سخن خود گفت:خداوندا مسلمانان و هر کس را که على را مولاى خود مىداند بيامرز. (28)
(3)عزادارى براى امام حسين عليه السّلام
عزادارى براى امام حسين عليه السّلام به صور مختلف يکى از شعارهاى بارز شيعه است که از بعد از واقعه کربلا تا امروز برپا مىشده است.
قبل از قرن چهارم، در زمان ائمه اطهار عليه السّلام خواصّ شيعه در روز عاشورا به حضور امام مىرسيدند و به ياد واقعه کربلا به سوگوارى مىنشستند و شعرا اشعارى را که درباره آن روز انشاء کرده بودند، انشا مىکردند، بعد از زمان ائمه هم عزادارى شيعه به طور پنهانى انجام مىيافت ليکن اشعارى که در آنها به واقعه کربلا تصريح يا اشاره شده بود، آشکارا خوانده نمىشد.
از شروع قرن چهارم به تدريج انواعى از عزادارى براى واقعه کربلا علنى شد که در اينجا چند نوع از آن به طور اختصار ذکر مىشود:
الف-نوحهگرى
در قرن چهارم کسانى بودند که کارشان نوحهگرى بر امام حسين عليه السّلام و ذکر مصائبى بود که بر آن حضرت و اصحاب او وارد آمده بود.
اشعارى که نوحهگرها مىخواندند، فقط مشتمل بر مصائبى بود که بر امام حسين و اهل بيت و اصحاب آن حضرت وارد آمده بود و در آنها هيچ تعرضى به سلف نمىشد، معهذا ابو محمد بربهارى از علماى معروف حنبلى و از بنيانگذاران نخستين مذهب وهابى (29) ، دستور کشتن آنان را مىداد و در آن وقت کسى از ترس حنابله(ياران بربهاري)جرأت نوحهخوانى را به طور علنى نداشت. (30) لکن در اواسط قرن چهارم، که خود بربهارى و قدرتش از ميان رفته بود، نوحهگرها در نوحهگرى آزاد بودند، تنوخى که خود در آن عصر مىزيسته از نوحهگرى به نام ابن صدوق نام برده و داستانى درباره او نقل کرده است.
ب-رواج سرودن شعر درباره واقعه کربلا
از هنگامى که واقعه کربلا به وقوع پيوست، شعرا درباره آن اشعار بسيارى سرودند و اين امر تا امروز ادامه دارد، در قرن چهارم و پنجم سرودن شعر در اين باره بسيار وسعت يافته به طورى که نويسنده کتاب نفيس ادب الطف، مجلد دوم کتاب خود را به ذکر شاعران اين دو قرن و نمونهاى از اشعارشان اختصاص داده و نام دهها شاعر را ذکر کرده است.در آثار همان زمان نيز به شرح حال و نمونه اشعار جمعى از آنان پرداخته شده است در رسائل بديع الزمان همدانى(م:393 ق)
قصيدهاى آمده است که در آن، به نيزه کردن سر مطهر امام حسين عليه السّلام و زدن چوب به لب و دندان آن حضرت عليه السّلام و ديگر ستمگريهاى بنى اميّه ياد شده است (31)
ثعالبى از شاعرى ديگر بنام ابو بکر خالدى، قصيدهاى مربوط به واقعه کربلا ذکر کرده است. (32)
ابو عبد اللّه مرزبانى از نويسندگان و اديبان قرن چهارم نيز نام چند تن از اين گونه شاعران و نمونههايى از اشعار آنان را ذکر نموده است. (33)
ج-سوگوارى در روز عاشورا
همانطور که گفته شد، قبل از قرن چهارم، عزادارى براى امام حسين عليه السّلام علنى نبود و نهانى در خانهها انجام مىگرفت، اما در نيمه دوم قرن چهارم، سوگوارى در روز عاشورا آشکارا و در کوچه و بازار انجام مىيافت. عموم مورخان اسلامى مخصوصا مورخانى که وقايع را به ترتيب سنواتى نوشتهاند از قبيل ابن الجوزى در کتاب منتظم و ابن اثير در کتاب الکامل و ابن کثير در کتاب البدايه و النهايه و يافعى در مرآت الجنان و ذهبى و ديگران در ضمن ذکر وقايع سال 352 و سالهاى بعد از آن کيفيت عزادارى شيعه را در روز عاشورا نوشتهاند.از جمله ابن الجوزى گفته است که:
در سال 352 معز الدوله ديلمى دستور داد مردم در روز عاشورا جمع شوند و اظهار حزن کنند، در اين روز بازارها بسته شد، خريد و فروش موقوف گرديد، قصابان گوسفند ذبح نکردند، هريسهپزها هريسه نپختند، مردم آب ننوشيدند، در بازارها خيمه به پا کردند، و به رسم عزادارى بر آنها پلاس آويختند، زنان به سر و روى خود مىزدند و بر حسين عليه السّلام ندبه مىکردند. (34)
و بقول همدانى در اين روز، زنان موى پريشان در حالى که(به رسم عزاداري) صورتهاى خود را سياه کرده بودند، در کوچهها به راه افتادند و براى عزاى امام حسين عليه السّلام سيلى به صورت خود مىزدند، (35) و بنابر گفته يافعى اين نخستين روزى بود که براى شهيدان کربلا سوگوارى شد، (36) و ابن کثير در ضمن وقايع سال 352 گفته است که اهل تسنن قدرت منع شيعه را از اين اعمال نداشتند زيرا شماره شيعه بسيار و نيروى حکومت نيز با ايشان بود.
از سال 352 تا اواسط قرن پنجم که آل بويه از ميان رفتند، در بيشتر سالها مراسم عاشورا به ترتيب مزبور، کم و بيش انجام مىيافت و اگر عاشورا با عيد نوروز يا مهرگان مصادف مىگرديد، انجام مراسم عيد را به تأخير مىانداختند. (37)
از نوشته ابن اثير چنين بر مىآيد که در ضمن مراسم عاشورا، شبيه واقعه کربلا را نيز نشان مىدادند:وى در ضمن وقايع سال 353 گويد که مردم محله سوق الطعام(در بغداد)که پيرو تسنن بودند، زنى را بر شترى نشاندند و او را عايشه ناميدند يکى خود را طلحه ناميد و ديگرى خويشتن را زبير ناميد و اين گروه با گروهى ديگر به قتال پرداختند و گفتند با اصحاب على بن ابى طالب عليه السّلام نبرد مىکنيم. (38)
همانطور که خواهيم گفت، اهل تسنن در مراسم شيعه با آنان معارضه مىکردند و بنابر اين به احتمال قوى، شيعه شبيه واقعه کربلا را نشان مىدادند و اهل تسنن، در مقام معارضه، جنگ جمل را ارائه مىکردهاند.
-در همين سالها که فاطميه اسماعيليه تازه مصر را به تصرف آورده و شهر قاهره را بنا نهاده بودند، مراسم عاشورا در مصر انجام مىيافت، بنابر نوشته مقريزى در روز عاشوراى سال 363 جمعى از شيعه مطابق معمول خود-از اين جمله معلوم مىشود که مراسم مزبور در سالهاى قبل نيز معمول بوده است-به مشهد کلثوم و نفيسه-از فرزندان امام حسن عليه السّلام که مرقد او هنوز هم در قاهره زيارتگاه است-رفتند و در آن دو مکان شروع به نوحهگرى و گريه بر امام حسين عليه السّلام نمودند، در بازار ظرفهاى آب سقايان را شکستند و مشکهاى آب را پاره نمودند، مراسم عاشورا در زمان فاطمىها هر سال بر پا مىشد، بازارها را مىبستند و مردم دسته جمعى در حالى که همه با هم ابياتى در مصيبت کربلا مىخواندند و نوحهگرى مىکردند، به مسجد جامع قاهره مىرفتند. (39)
ابو المحاسن در ضمن وقايع سال 366 گويد:
در عاشوراى اين سال در مصر بر امام حسين عليه السّلام عزادارى شد و اين امر سالها انجام مىيافت. (40)
مقريزى در ضمن وقايع سال 396 گفته است در عاشوراى اين سال در قاهره مطابق معمول، بازارها را بستند و نوحهکنان به طرف مسجد حرکت کردند. (41)
د-برپا داشتن مراسم عيد غدير خم
ديگر از شعارهاى شيعه که در قرن چهارم آشکار و معمول گرديد جشن و سرور در روز هيجدهم ذيحجّه به مناسبت تقارن اين روز با روز غدير خم بود، مسلما پيش از قرن چهارم نيز، شيعه روز عيد غدير را گرامى مىداشتهاند ولى ظاهرا مراسمى به طور آشکار انجام نمىيافته است.در اواسط قرن چهارم در همان سالى که انجام مراسمى به عنوان عزادارى براى شهيدان کربلا، علنى و معمول گرديد يعنى سال 352 برپاداشتن جشن و چراغانى در شب و روز هيجدهم ذى الحجّة به مناسبت مقارن بودن با قضيه غدير خم، آغاز شد و سالها ادامه يافت.
همدانى در ضمن وقايع سال 352 گفته است در شب پنجشنبه هيجدهم ذيحجّه که شيعه آن را غدير خم مىنامند، در بازار آتش افروختند(آتش بازى کردند)در آن شب، به همان گونه که در شبهاى عيد مرسوم است، دکانها تا صبح باز بود، نوبتچيان طبل و شيپور مىنواختند، بامدادان، شيعه به مقابر قريش (42) رفتند و نماز عيد به جا آوردند. (43)
ابن الجوزى گفته است معز الدوله دستور داد، مردم روز غدير، برخلاف روز عاشورا که در اندوه ماتم به سر مىبردند، سرور شادمانى ابراز دارند، خيمهها به پا کنند و آنها را بيارايند، در شب اين روز در محل شرطه آتش افروختند و طبل و شيپور نواختند، بامدادان شترى قربانى کردند و به زيارت مقابر قريش رفتند. (44)
باز ابن الجوزى در ضمن وقايع سال 389 گفته است که شيعه در محله کرخ و باب الطاق (دو محله مرکز شيعه در بغداد)به عادت جارى خود در روز عيد غدير، خيمههاى بزرگ برپا داشتند و جامهها و پارچههاى زيبا بر آن آويختند و اظهار سرور کردند، در شب عيد آتش افروختند و بامداد، شتر نحر کردند. (45)
ح-زيارت اعتاب مقدسه
از زمان پيش آمدن واقعه مؤلمه کربلا، شيعه به سوگ نشست و هيچگاه اين مصيبت عظيم را از ياد نبرد و به ياد شهيدان کربلا همواره زيارت مرقدهاى مطهر آنان و ديگر اماکن متبرّکه را وجهه نظر و همّت خود قرار مىداد.
پيش از قرن چهارم، براى زائران مرقد مطهر امام حسين عليه السّلام مزاحمتهاى گوناگون وجود داشت، حتى متوکل عباسى همانطور که معروف است و در کتب تاريخ ثبت شده و در نامه ابو بکر خوارزمى که جلوتر قسمتهايى از آن نقل شد، بدان اشاره گرديده است، براى اينکه هيچکس به قبر امام حسين عليه السّلام دست نيابد دستور داد اطراف آن را شخم زدند و آب بر آن بستند، اما اين عمل در عزم راسخ شيعه سستى و خللى ايجاد نکرد، نه محل قبر محو شد و نه شيعه از رفتن به زيارت با همه مشقتها و خطرات، دست برداشت و در آن زمان هم از نقاط دوردست به عزم زيارت مشاهد متبرکه بار سفر مىبستند چنانکه در اواخر قرن سوم هجرى عبد اللّه بن جعفر بن الحسين شيخ القميين براى زيارت امير المؤمنين على عليه السّلام از قم رهسپار کوفه (نجف)شد.(46)
در اوايل قرن چهارم که بربهارى عالم معروف حنبلى و از پيشقدمان عقايد و افکارى که بعدا به عقايد وهابى معروف شد قدرت و نفوذ داشت، رفتن به زيارت کربلا و ديگر مشاهد بسيار دشوار بود زيرا بربهارى به اتباع خود دستور داده بود، جلو کسانى که زيارت مىروند بگيرند و زوار را به قتل رسانند، باز هم اين خشونتها در عزم زوار خللى ايجاد نکرد و در رفتن به زيارت کربلا، وقفهاى پيدا نشد و هنگام زيارت، بيشتر در شب نيمه شعبان بود.
پس از برطرف شدن قدرت بربهارى، بسيارى از مشکلاتى که در راه تشرف به زيارت کربلا وجود داشت از ميان رفت، به خصوص در نيمه دوم قرن چهارم و تا حدى در نيمه اول قرن پنجم که زمان فرمانروائى آل بويه بود، زيارت، جز در موارد استثنائى (47) با کمال آسانى انجام مىيافت حتى گاهى در بغداد از کسانى که به قصد زيارت نجف و کربلا از اطراف مىآمدند پذيرايى مىکردند و وسيله آسايش براى آنان فراهم مىنمودند و خيمههايى برمىافراشتند تا زوار در آنها به استراحت بپردازند. (48)
همانطور که قبلا گفته شده است، شيعيان عراق، در نيمه شعبان به زيارت کربلا مىرفتند و شيعه محله کرخ در بغداد، هنگام رفتن به زيارت در نيمه شعبان، منجنيقهاى مخصوصى(تختهايى محمل مانند)با خود حرکت مىدادند. (49)
و-شعار سفيد
به روايتى، پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله در يکى از جنگها براى امير المؤمنين على عليه السّلام رايتى به رنگ سفيد (50) و به روايت ديگرى پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله در جنگ حنين براى عمويش عباس رايتى به رنگ سياه بست، (51) از اين روى آل على عليه السّلام و پيروانشان، رنگ سفيد (52) و آل عباس رنگ سياه را شعار خود قرار دادند.
در قرنهاى چهارم و پنجم و ششم، رنگ سفيد، شعار شيعه بوده است، گذشته از شيعه امامى، زيدى مذهبان و فاطميه اسماعيليه مصر، نيز شعار سفيد داشتهاند، ابن سکّره از شاعران قرن چهارم در ضمن ابياتى به شعار سفيد مردم چند شهر از شهرهاى شيعه، اشاره کرده است؛ (53) و نيز شيخ عبد الجليل قزوينى گفته است که زيديه در بعضى از فروع، مذهب ابو حنيفه دارند مگر به دو سه مسأله فقهى که با شيعه باشند، چون خير العمل(گفتن حى على خير العمل)و دست از نماز فروگذاشتن و علم سپيد داشتن.وى در جاى ديگر از کتاب خود المعز لدين اللّه فاطمى، پس از آنکه مصر را فتح کرد، از خواندن خطبه به نام بنى العباس و پوشيدن جامه سياه که شعار عباسيان بود جلوگيرى کرد و خطبا لباس سفيد(که شعار شيعه بود)پوشيدند. (54)
روابط اهل تسنن و شيعه
آن طور که در بررسى روابط سنى و شيعه معلوم مىشود، پيروان آن دو فرقه از ابتداى امر با همديگر مىزيستند و مشاجره و اختلافى از نظر عقيده که منجر به زد و خورد و جدل شده باشد تقريبا وجود نداشته است، ملاحظه مىشود که در فتوح اسلامى، فريقين و بزرگانشان بدون هيچ تفاوتى شرکت داشتهاند و اما اينکه در طول تاريخ اسلام به موارد متعددى از نزاع سنى و شيعه و زد و خوردها و حتى کشتارهايى برخورد مىشود، معلول عواملى غير از موضوعهاى اعتقادى است که از دو مورد آن به طور اجمال سخن گفته خواهد شد:
اقدامات خلفا و فرمانروايان براى ايجاد اختلاف
مضمون جمله معروف اختلاف بينداز و حکومت کن، گويا در اين امر ترديدى نباشد که اختلاف و حتى جدايى ميان پيروان مذاهب تسنن و تشيع را حکام جور با لطايف الحيل و اغلب من غير مستقيم، به وجود مىآوردهاند و به آن دامن مىزدهاند تا ميان اين دو قشر عظيم اسلامى خصومت به وجود بياورند و از گرد آمدن آنها براى مبارزه با ستمگرىهاى آنان آسوده خاطر گردند.
وگرنه مردم عادى، چه سنى و چه شيعه با يکديگر اختلافى و خصومتى که به زد و خورد و حتى کشتار همديگر منجر شود نداشتهاند.
نخستين فرمانروايى که با ترفندهاى گوناگون، ميان مسلمانان جدايى افکند و تخم دشمنى در ميان آنان پراکند، معاويه بن ابى سفيان بود، قبل از معاويه نيز اختلافاتى به صورتهاى گوناگون، ايجاد شده بود ليکن نحوه آن اختلافات با اختلافاتى که معاويه به اصطلاح امروزى با برنامهريزىهاى دقيق به وجود آورد، به کلى متفاوت بود.
او برخلاف روح اسلام که همه مسلمانان را از هر نژاد و رنگ برادر خوانده و ملاک برترى نزد خدا را فقط تقوى قرار داده، ميان عرب و عجم جدايى انداخت و عربها را وادار ساخت تا به انواع مختلف، عجمها را تحقير کنند و آنان را عبيد بنامند و کارهاى ديگرى از اين قبيل که در کتب تاريخ به تفصيل ذکر شده است، معاويه با اين اعمال حيله گرانه خود، مردم شام را در مقابل شيعه از يک طرف و در مقابل اقوام غير عرب از طرف ديگر برمىانگيخت بسيارى از اهل شام هم در آن وقت، مردمى بودند بىاطلاع و جاهل و طبعا زودباور که به آسانى سخنى را مىپذيرفتند و در آن مبالغه و تعصب به کار مىبردند. (55)
از سوى ديگر، معاويه و خلف او يزيد و بعدا ديگر بنى اميه(به استثناى عمر بن عبد العزيز)، سخت به آزار و شکنجه شيعه مىپرداختند؛پيشوايان و بزرگان شيعه را به شهادت مىرسانيدند، روز عاشورا را که مهمترين روز سوگوارى شيعه است، عيد مىگرفتند و لباس نو مىپوشيدند و جشن و سرور برپا مىکردند، و از هيچ توهين و تهمتى نسبت به شيعه فروگذار نمىکردند، شيعه نيز ساکت نمىنشستند و به صور مختلف بنى اميّه به مبارزه برخاستند و اگر ياراى مبارزه علنى نداشتند، در خفا براى برانداختن بنى اميّه فعاليّت مىکردند، تا سرانجام امويان را از ميان بردند، امّا بىآنکه شيعه بخواهد بنى العبّاس روى کار آمدند، شيعه معتقد بود که خلافت حق آل على عليه السّلام است و بنى العباس مانند بنى اميّه، به ناحق آن را در دست گرفتهاند و به قول نويسنده تاريخ قديم بخارا چون آل عبّاس خلافت را در دست گرفتند، شيعه آل على عليه السّلام از خلافت آنان خرسند نبودند و مىگفتند:
ما از رنج مروانيان اکنون خلاص يافتيم، ما را رنج آل عباس نمىبايد، فرزندان پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله بايد که خليفه پيغامبر باشند. (56)
دشمنى و ستمى که عباسيان با آل على عليه السّلام و پيروانشان روا مىداشتند، از دشمنى و ستم امويان کمتر نبود بلکه افزون بود، اينان نيز مردم را براى آزار رساندن شيعه و دشمنى با آنان تحريک و ترغيب مىکردند، در آنوقت که بيشتر ساکنان سرزمينهاى اسلامى پيرو مذهب تسنن بودند، و غالب آنها از عقايد و فقه و حديث شيعه آگاهى نداشتند و پيشوايان شيعه را نمىشناختند، با تلقينات نادرستى که به آنها شده بود و با اعمالى که از عمال بنى العباس مىديدند، گاهى پارهاى از آنها، به دشمنى با شيعه برمىخواستند و به آزار آنان مىپرداختند و نسبت به امورى که از نظر شيعه مقدس و محترم بود، اهانت مىکردند.
تحريکات قصهگويان و قوالان و پارهاى از نويسندگان
گذشته از واعظان که غالبا از معلومات کافى و عميقى برخوردار بودند، افراد ديگرى بودند که براى مردم عادى و عامى سخن مىگفتند و مردم براى شنيدن سخنان آنها علاقه وافرى داشتند، از جمله اين افراد، قصهخوانان يا قصهگويان بودند که در مساجد يا کنار کوچهها بر روى کرسى مىنشستند و به عنوان موعظه براى مردم سخن مىگفتند، اين افراد داراى معلومات کافى نبودند و از دروغگويى و جعل حديث هم باکى نداشتند، بيانشان رسا و فصيح و سخنانشان مسجع بود و آوازى دلنشين داشتند، و چون مستمعين آنها عوام الناس بودند براى جلب توجه ايشان تدابيرى به کار مىبردند، چهره خود را با روغن زيتون و سياه دانه يا زيره، بخور مىدادند تا زرد شود(براى اينکه مردم ايشان را شبزندهدار و رياضتکش بدانند)بعضى از آنها چيزهايى همراه داشتند که چون مىبوييدند، اشک از چشمانشان جارى مىشد، بعضى از قصهخوانان از روى وجد و عشق جامههاى خود را مىدريدند. (57) بنابر گفته جاحظ، قصهگو بايد ريشى انبوه و سفيد داشته باشد، صداى رسا و خوب از حلقوم او برآيد با هيئتى زيبا و پاکيرزه و اشکى در آستين. (58)
قصهخوانان در مواردى کنار کوچه و بازار مىنشستند و مردم را به فتنهگرى و آشوب و دشمنى با يکديگر، سوق مىدادند، اين فتنهگرى گاهى چنان شدت مىيافت که از طرف فرمانروايان دستور منع قصهخوانى داده مىشد، يکى از آن موارد در سال 279 بود که قصهخوانان و منجمان(مدعيان پيشگويى از روى ستارگان)و فال بينان از نشستن در راهها و در مسجد جامع منع شدند، (59) مورد ديگر در سال 367، که نزاع مداوم ميان سنى و شيعه و شيوع فتنه و فساد، بغداد را به تباهى کشيده بود، عضد الدوله ديلمى، آن اوضاع را در اثر فتنهانگيزى قصهخوانان دانست و دستور داد، مناديان ندا در دهند که هيچکس در کنار کوچهها و در مسجد جامع به قصهخوانى نپردازند و اينکه هر کس از اين دستور سرپيچى کند، خونش هدر است. (60) ظاهرا به علت فتنهگرىهاى قصهخوانان بوده است که اخبارى در مذمت آنها وارد شده است (61) معلوم است که قصهخوانى از صدر اسلام وجود داشته و از قديمترين قصهخوانان اسود بن سريع است که خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله را نيز درک کرده بود، وى پس از بناى مسجد بصره نخستين کسى است که در آن به قصهخوانى پرداخت (62) و جاحظ از قديمترين نويسندگان و ادباى عرب فصلى از کتاب معروف خود، البيان و التبيين، را به اين طبقه اختصاص داده است.
قوّالان با قصهگويان تفاوتى نداشتهاند، جز اينکه گويا از معلومات کمترى برخوردار بودهاند، در ضمن سخن گفتن هم جا به جا آواز مىخواندهاند، از قوالان قرن چهارم مردى معروف به عين الزمان بوده که سخنان او مورد اعتماد نبوده است. (63)
بايد دانست که قوالان مذکور با قول و غزلخوانان صوفيه که در کتاب اسرار التوحيد و ديگر آثار صوفيه از آنها نام برده شده، به کلى تفاوت دارند.
از عوامل ديگرى کگه موجب اختلاف و نزاع ميان سنى و شيعه مىگرديد، کتابها و رسالههايى بود که باعث دشمنى و نزاع ميان طرفين مىگشت، يکى از معروفترين اين گونه کتابها کتاب عثمانيه جاحظ است که به احتمالى، قصهخوانان و قوالان مطالب تحريکآميز آن کتاب و نظائر آن را با بيانى بليغ و مؤثر و محرک براى مردم عامى نقل مىکردهاند و آنها را به جان يکديگر مىانداختهاند.
در قرن چهارم و پنجم
در قرن چهارم و پنجم، به خصوص در نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم، رفتار اهل تسنن و تشيع نسبت به يکديگر و روابط آنها با يکديگر، در مقايسه با زمانهاى قبل و بعد از آن دو قرن به کلى متفاوت بود، درست است که در اين دو قرن نيز اختلافاتى ميان سنى و شيعه وجود داشت که گاهى به زد و خورد هم منجر مىشد اما با شرايطى که وجود داشت، و با کم شدن عواملى که موجب اختلاف مىگرديد، در بيشتر مواقع، روابط دوستانه بود و در مواردى که زد و خورد به ميان مىآمد، به موجب تعصّبات محلهاى و قومى بود، همچنين در آن اوقات که شيعه آشکارا شعائر مذهبى خود را انجام مىدادند، اهل تسنن همانطور که گفته خواهد شد، معارضه به مثل مىکردند و اگر از اين رهگذر زد و خوردى پيش مىآمد، جنبه مذهبى نداشت و مربوط به دستهبنديهاى محلى بود.
رقابت اهل تسنن با شيعه در انجام شعارهاى مذهبى
گفته شد که از نيمه دوّم قرن چهارم، شيعه به طور علنى در روز عاشورا بر امام حسين عليه السّلام و اصحاب آن حضرت سوگوارى مىکردند و دسته جمعى در کوچه و بازار به شيون و ندبه مىپرداختند، و بيشتر از همه اهالى محله کرخ و بغداد به اين امر اقدام مىنمودند.
اهل سنت در مقام رقابت، نخست در همان روز عاشورا دسته جمعى به راهى مخالف راه شيعه حرکت مىکردند و طبعا دو دسته به هم مىرسيدند و اغلب به زد و خورد مىانجاميد؛همانطور که قبلا گفته شد آنها گاهى در مقابل واقعه عاشورا، شبيه جنگ جمل را نشان مىدادند بدين صورت که زنى را سوار شتر مىکردند و او را عائشه مىناميدند، يک نفر خود را طلحه مىناميد و ديگرى زبير و مىگفتند ما با اصحاب على عليه السّلام قتال مىکنيم. (64)
بعد از مدتى، به نوع ديگرى شروع به رقابت کردند بدين توضيح که گفتند به همانگونه که روز دهم محرم روز شهادت حسين عليه السّلام است، روز دوازدهم محرم هم روز قتل مصعب بن زبير است، بنابراين آنها نيز در آن روز بر مصعب ماتم به پا مىداشتند و به زيارت قبر او مىرفتند. (65)
در مورد جشن و سرور شيعه و در روز هيجدهم ذيحجه به مناسبت روز غدير خم، جمعى از اهل تسنن، در مقام معارضه با شيعه برخاستند و گفتند که روز بيست و ششم ذيحجه نيز روز داخل شدن پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و ابو بکر به غار ثور است و در آن روز جشن و سرور به پا مىداشتند نخستين سالى که آنها اقدام به اين معارضه کردند سال 389 بود. (66)
ابن کثير حنبلى در ضمن شرح معارضه مذکور گفته است:
اين سخن از روى نادانى بوده است زيرا رفتن پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و ابو بکر به غار ثور است در اوايل ماه ربيع الاول وقوع يافت. (67)
ديگر از موارد رقابت اين بود که چون جوانان شيعه کرخ هنگام رفتن به زيارت کربلا، منجنيقها و محملهاى مخصوصى را با خود حمل مىکردند، جوانان اهل تسنن نيز در موقع رفتن به زيارت قبر مصعب بن زبير، منجنيقهاى مجللى با خود مىبردند. (68)
ملاحظه مىشود که در اين معارضهها که گاهى به زد و خورد هم کشيده مىشد، در حقيقت رقابتهاى محلهاى در کار بوده است که هر محلهاى مىخواست قدرت خود را به رخ طرف بکشد و در هيچ چيز از محله رقيب عقب نيفتد و آن را نمىتوان به حساب اختلاف ميان سنى و شيعه گذاشت، (69) به احتمال قوى در اين رقابتها و اختلافات، دست پنهانى حکام وقت نيز در کار بوده است و قرائنى هم درباره اقدام فرمانروايان در ايجاد اختلاف به صورتهاى مختلف در دست است از جمله اينکه عضد الدوله ديلمى هر گاه احساس مىکرد، چند تن از رؤساى قبايل به يکديگر نزديک شدهاند، به مردى به نام محمد بن احدب که مىتوانست خط هر کسى را مانند او بنويسد دستور مىداد نامههائى از طرف هر يک از آنها براى ديگرى يا ديگران بنويسد و مضمون نامهها را طورى قرار مىداد که موجب اختلاف ميان آنان شود. (70)
مطلبى که در اين مورد نبايد از نظر دور داشت اين است که اختلافات و نزاعهايى که ميان دستهجات و محلههاى مختلف با دستاويز قرار دادن مذهب، رخ مىداد، منحصر به سنى و شيعه نبود، در همان ايام نزاع و زد و خورد ميان شافعيان و حنبليان در بغداد (71) و نيز ميان حنبليها و اشاعره در همان شهر و در رى ميان شافعيها و حنفيها رخ مىداده است (72) به اين مطلب نيز بايد توجه داشت که در قرنهاى چهارم و پنجم تعصبات مردم عامى در اختلافات مذهبى راه يافته بوده و از اين رهگذر زد و خوردهاى خونين جريان مىيافته است.از همين بابت بوده که دستههايى از قبيل فضلى و مرعوشى در بغداد و خوزستان و صدقى و سمکى در سيستان و عروسيه و اهليه در سرخس به وجود آمدند.
در مورد معارضه ميان سنى و شيعه، نوعى رقابت وجود داشت که مىتوان گفت رقابت محلهاى نبود و منشأ ديگرى داشت و آن رقابت فضائل خوانان بود که در برابر مناقبخوانان اشعارى در فضائل صحابه مىخواندند. (73)
قهر و آشتى
گفته شد که از ابتدا ميان سنى و شيعه، دشمنى و اختلافى که آنان را از يکديگر جدا سازد و باعث شود که با همديگر به زد و خورد بپردازند، وجود نداشت و اگر گاهى به دشمنى و جنگ با همديگر مىپرداختند در اثر فتنهگريها و تحريکاتى بود که به منظورهاى مختلف و به صورتهاى مختلف براى ايجاد تفرقه ميان آنان انجام مىيافت. بنابراين هر گاه عوامل اختلاف وجود داشت جنگ و خونريزى هم وجود داشت و هر گاه آن عوامل به علل و مناسباتى، دست از تحريکات و فتنهگرى برمىداشتند، آشتى و دوستى برقرار بود، در قرن چهارم و در اوايل قرن پنجم در بيشتر موارد، معارضات و اختلافات و گاهى جنگ و خونريزى در جريان بود، اما از اواخر نيمه اول قرن پنجم و نيمه دوم آن قرن و در اوايل قرن ششم، در بسيار از مواقع طرفين در حال آشتى و دوستى بودند و با همديگر به زيارت مىرفتند و برخوردشان دوستانه بود.
از جمله مواردى که در قرن چهارم ميان طرفين توافق و دوستى برقرار گرديد و هر دو فرقه با هم به زيارتگاهها و مساجد رفتند در سال 369 بود.(74)
در قرن پنجم، در سال 442 سنى و شيعه بغداد با يکديگر متحد شدند، اهالى محله کرخ(مهمترين محلههاى شيعه)به محله دروازه نهر القلاّيين(از محلههاى اهل تسنن) رفتند و در آنجا نماز گزاردند و در مشهد (کاظميه)در اذان حى على خير العمل گفتند و اهل محله قلايين در مسجد عتيق و مسجد محله بزازان، الصلوة خير من النوم گفتند و دو گروه با يکديگر آميزش و آشتى کردند و به زيارت مشهد على عليه السّلام و حسين عليه السّلام رفتند و در محله کرخ بر صحابه طلب رحمت نمودند، در روز اول ذيحجه باز عازم زيارت مشهد کربلا و کوفه(نجف)شدند، مردم محله نهر الدجاج(که پيرو تسنن)بودند و اهل محله کرخ پرچمهاى رنگ آميزى و طلا کارى شده بيرون آوردند، دو فرقه سنى و شيعه با هم گرد آمدند و به مسجد جامع شهر(شهر بغداد) رفتند، در آنجا پرچمهاى محله باب الشام و کوچه دار الرقيق را، به استقبالشان آوردند، سپس در حالى که علامتها در برابرشان در حرکت بود، برگشتند، و از محله کرخ، عبور کردند، اهل آن محله، در مقابل پاى ايشان پول نثار کردند.
ترکان و اهل سنت با هم به زيارت رفتند و اين، امر بىسابقهاى بود. (75)
در اين سالها گاهى آشتى مبدل به دشمنى مىگرديد و وقايع ناگوارى رخ مىداد، باز آشتى و دوستى برقرار مىشد.از جمله در ماه شعبان سال 502 اهل سنت با کمال آراستگى براى زيارت قبر مصعب بن زبير بيرون آمدند، مردم هر محلهاى جداگانه با زينت و آلات کامل حرکت مىکردند، اهالى محله باب المراتب، فيلى که از چوب ساخته بودند، در حالى که گروهى مسلح بر آن سوار بودند با خود حرکت مىدادند، چون به محله کرخ رسيدند، شيعه با بخور و عطريات و آب يخ از آنها استقبال کردند و شادمانى نمودند و به مشايعت ايشان پرداختند تا از کرخ خارج شدند، و در نيمه آن ماه شيعه به زيارت قبر موسى الکاظم رفتند. (76)
از مجموع اين جريانات، به خوبى معلوم مىشد که نزاعها و زد و خوردهاى سنى و شيعه انگيزه اعتقادى نداشته و در نتيجه فتنهانگيزى عواملى که تفرقه را به سود خود مىدانستهاند، بوده است، و به اصطلاح امروز جنبه سياسى داشته است، و اگر به اعتقاد مربوط بود، دوستى و صميميت معنى نداشت.
محله کرخ و مسجد براثا
در بررسى تاريخ شيعه در قرنهاى چهارم و پنجم، نام محله کرخ و مسجد براثا، بسيار به ميان مىآيد، از اين روى در پايان اين مقال، مناسب است که از اين دو مکان نيز سخنى گفته شود:
ياقوت گويد:
کرخ به فتح پس سکون و خاء نقطهدار، به گمان من، لفظ عربى نيست و همانا اين لفظ نبطى است، وى چند ناحيه در عراق را که کرخ ناميده مىشده است، ذکر کرده و در مورد کرخ بغداد گفته است که دود بازارهاى بغداد، ديوارهاى شهر را سياه مىکرد و منصور(دوانيقي-بنا کننده شهر بغداد)از اين بابت اذيت مىشد، از اين روى بازارها را به محله کرخ منتقل کردند و باز گويد کرخ نخست در وسط بغداد بود و محلههاى ديگر در اطراف آن بود، اما اکنون(در اوايل قرن هفتم)محلهاى است تنها در وسط ويرانهها. (77)
در قرنهاى چهارم و پنجم قسمت غربى بغداد کرخ ناميده مىشد و در آن مسجدهايى براى اقامه نماز جمعه قرار داشت. (78) کرخ در آن زمان آبادترين محلههاى بغداد بوده، توانگران بغداد و قسمت مهمى از بازرگانان در آن مىزيستهاند. (79)
تمامى ساکنان کرخ شيعه امامى(جعفرى يا اثنى عشري)بودند و در اطراف آن چند محله که ساکنان آنها از مذاهب تسنن پيروى مىکردند، سکونت داشتند.
در ميان قسمت شرقى و سمت قبله کرخ محله باب البصرة قرار داشت که مردم آن سنّى حنبلى بودند، در جنوب کرخ محله نهر القلايين بود که آنها نيز حنبلى مذهب بودند، در سمت چپ قبله کرخ، محله باب المحول بود که آنها هم اهل تسنن بودند. (80)
اين موقعيت باعث شده بود که محله کرخ، به غير از اوقاتى که ميان سنى و شيعه آشتى و دوستى برقرار بود، مرتب در معرض حمله و هجوم قرار بگيرد و به جز در ايام عاشورا و غدير که مراسم و مردم آن محله مورد هجوم يا معارضه قرار مىگرفتند، در مواردى به تحريک رجال حکومت يا علل ديگر به آن محل حمله مىشد و اموال مردم و سرمايه تجار به يغما مىرفت، (81) و خود محله به آتش کشيده مىشد، به همانگونه که قبلا گفته شد اين اعمال در اثر منظورهاى خاصى انجام مىيافته و به هيچ وجه جنبه اعتقادى نداشته است، از جمله اينکه در سال 361 ابو الفضل وزير(وزير عز الدوله)در بغداد، چون براى پرداخت مقررى به سپاهيان و اطرافيان خود، به پول احتياج داشت، اقدام به مصادره اموال مردم کرد، از اهل ذمه شروع نمود، آنگاه به سراغ مسلمانان رفت، طورى شد که در مساجد و کنيسههاى يهوديان و کليساهاى مسيحيان و در همه جا به او نفرين مىکردند، در ميان حاجبان او مردى بدخوى و پست فطرت بود که به دستاويز تعصبى که نسبت به اهل سنت نشان مىداد، به محله کرخ که مرکز شيعه و محل زندگى تجار بزرگ بود، حمله برد، آنجا به سختى آتش گرفت و سرمايههاى مردم تلف شد. (82)
باز در سال 363 که ميان عز الدوله و سبکتکين سردار با قدرت ترک اختلاف و دشمنى وقوع يافته بود، طرفداران سبکتکين که فرقهاى منسوب به تسنن بودند، با شيعه(که هواخواه ديلميان بودند)به جنگ برخاستند، عده شيعه چون نسبت به مهاجمين اندک بود، در داخل محله کرخ تحصّن اختيار کردند، خونها ريخته شد از محارم هتک حرمت شد، کرخ دوباره آتش زده شد، بازرگانان تنگدست گرديدند، عياران سرمايههاى آنان را چپاول کردند، شيعه براى عز الدوله ديلمى شعار مىدادند و اهل سنت براى سبکتکين و ترکان. (83)
مسجد براثا
ابن حوقل گفته است که مسجد براثا در جانب غربى بغداد است و آن را امير المؤمنين على صلوات اللّه عليه، احداث کرده است. (84) اما بنا بگفته ياقوت حموى براثا با ثاء سه نقطه(بر وزن برايا)که محلهاى بود در جهت قبله کرخ و جنوب محله باب المحول. در آن محله مسجد جامعى بود که شيعه در آن نماز مىگزاردند.براثا قبل از بناى بغداد قريهاى بود که به گمان مردم چون على(عليه السّلام)رهسپار جنگ با خوارج حروريه نهروان مىشد از آن قريه عبور کرد، و در گوشهاى از آن مسجد نماز گزارد.مسجد و محله مزبور، ويران گرديده و من-ياقوت، نيمه آخر قرن و اوايل قرن هفتم-بقايايى از ديوارهاى مسجد را درک کردم.مسجد براثا- قبل از قرن چهارم و اوايل آن قرن-مسجدى بود که شيعه (85) در آن اجتماع مىکردند و سخنانى مىگفتند که بر خليفه گران مىآمد.
خليفه الراضى دستور داد به آن مسجد هجوم بردند و هر کس در آن جا بود دستگير ساختند و مسجد را با خاک يکسان کردند، شيعه به بجکم ما کأنى امير الامراء (86) بغداد، اطلاع دادند و او به اعاده بناى مسجد و وسعت دادن و استحکام آن فرمان داد و در بالاى آن نام الراضى را نوشت و از اين پس تا بعد از سال 450 نماز در آن برپا مىشد و از آن به بعد تعطيل گرديد. (87)
در اين باره نوشته ابن الجوزى بايد صحيحتر باشد که مىگويد:مقتدر خليفه اطلاع يافت که رافضيان در مسجد براثا اجتماع مىکنند و به شتم صحابه مىپردازند، در روز جمعه از ماه صفر سال 313 فرستادگان خليفه به مسجد حمله بردند، سى تن را مشاهده کردند که مشغول اداى نماز جمعه بودند و از کسانى که در نماز به مقتدر اقتداء کند بيزارى مىجستند، تفتيشى که از آنها به عمل آمد، مهرهايى از گل سفيد يافتند که بر روى آنها چنين نقش شده بود محمد بن اسماعيل الامام المهدى ولى اللّه، آن گروه را به زندان افگندند، سپس فتوايى را از چند تن از فقها ارائه کردند که مسجد براثا در حکم مسجد ضرار است و اگر ويران نشود مرکز دعوت قرامطه خواهد شد.
به موجب فتواى مزبور، به دستور مقتدر، مسجد را خراب کردند و آن را به گورستان تبديل نمودند تا مردگان در آن دفن شوند. (88) در سال 328، همانطور که گفته شد بجکم ترک مسجد براثا را دوباره با آجر و گچ بنا کرد و سقف آن را با تخته منقش از چوب ساج پوشانيد و در بالاى آن نام الراضى خليفه را نوشت. (89)
وجه صحيحتر بودن گفته ابن الجوزى اين است که بعيد است خليفهاى دستور ويران ساختن را بدهد و يکى از خدمتگزارانش بلافاصله دستور تجديد بنا را بدهد، بدانگونه که ياقوت گفته است.
در سال 420 در خطبهاى که در مسجد براثا خوانده مىشد، سخنانى از زبان يکى از فرقههاى تشيع ايراد مىگرديد خليفه القادر دستور داد خطيب را دستگير کردند و خطيب ديگرى بنام ابو منصور را به جاى او قرار دادند، ابو منصور به رسم خطباى اهل تسنن با پشت شمشير بر منبر زد و در خطبه خود نام على عليه السّلام را مقدم نداشت و سخن خود را با اين جمله به پايان برد که خداوندا مسلمانان و هر کسى را که على عليه السّلام را مولاى خود مىداند بيامرز، در اين وقت عامّه مردم آجر به طرف او پرتاب کردند تا چهرهاش خون آلود شد. خليفه در نامهاى که در اين باره نوشته بعد از حملات شديدى که به شيعه کرده گفته است آجر همچون باران به سر و روى ابو منصور خطيب فرو مىريخت، کتفش از جا درآمد، بينى او شکست و صورتش خونآلود شد.
شيعه از جهات ديگر نيز در صدد آزار ابو منصور برآمدند.
در جمعه بعد براى اينکه مبادا فتنهاى به پا شود، از اقامه جماعت و ايراد خطبه در مسجد براثا خوددارى شد. (90)
اين بود مختصرى از اوضاع سياسى و اجتماعى شيعه در عصر سيد بزرگوار شريف رضى تا خواننده مقاله خود به اهميت و اجلال آن سيد کريم النفس پى ببرد.
پى نوشتها
(1)-مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در کتاب طبقات اعلام الشيعه القرن الرابع، (نوابغ الرواة فى رابعة المئات)نام متجاوز از هزار تن از علما و محدثان شيعه قرن چهارم را با مختصرى از شرح حالشان، ذکر کرده است.
(2)-کتاب انتصار، ظاهرا نخستين کتاب درباره مسائلى است که از مختصات فقه شيعه به حساب مىآمده و شريف مرتضى مدارکى از کتاب و سنت و آراء موافقى از فقهاى مذاهب ديگر اسلامى براى آنها آورده است و نيز بايد آن کتاب جزو نخستين کتابهايى به حساب آيد که درباره تقارن ميان فقه شيعه و فقه ديگر مذاهب اسلامى تأليف شده است کتاب الخلاف شيخ طوسى در همين زمينه است اما مفصلتر که شيخ در آن کتاب در هر مسألهاى ابتدا عقيده هر يک از مذاهب اربعه را درباره آن مسأله ذکر مىکند، آنگاه رجحان عقيده شيعه را با استناد به کتاب و سنت در خصوص آن بيان مىدارد.
(3)-شام در آن زمان، شامل لبنان و اردن هم شده است فلسطين را هم جزو شام به حساب مىآوردهاند.
(4)-شام در آن زمان، شامل لبنان و اردن هم شده است فلسطين را هم جزو شام به حساب مىآوردهاند.
(5)-مقصود از جزيره در اينجا اراضى ميان دجله و فرات، در شمال عراق و در مجاورت شام، مىباشد.
(6)-ممکن است مقصود از دو شهر مرزى، حلب و حما باشد در شمال و در حدود مرزهاى روم شرقى که در بسيارى از مواقع با مسلمانان در حال جنگ بود.
(7)-رسائل خوارزمى از صفحه 160 تا 172، چاپ بيروت مطبعه دار الحياة.
(8)-معجم البلدان در کلمه قاسان، مقصود از شيعه امامى، شيعه جعفرى يا اثنى عشرى است.
(9)-کرج عربى شده کلمه کره مىباشد، اين شهر در آن زمان از مراکز عمده شيعه بوده و چون ابو دلف(به ضم دال و فتح لام) از سرداران معروف مأمون عباسى و از دلاوران و اسخياى آن روزگار در آبادانى آن کوشش بسيارى به کاربرد، به کرج ابو دلف شهرت يافت، شهر کنونى اراک قرنها بعد از آن احداث شد.
(10)-سفرنامه صفحه 116.
(11)-اقتباس از رسائل خوارزمى صفحه 65-مقدسى گويد در بغداد غلبه با حنبلىها و شيعه است-احسن التقاسيم صفحه 126.
(12)-احسن التقاسيم صفحه 96 از سخن مقدسى در همين مورد معلوم مىشود که ميان شيعه و معتزله منافاتى قائل نبوده است.
(13)-مقدسى صفحه 179.
(14)-مقدسى صفحه 126.
(15)-سيوطى در تاريخ الخلفا صفحه 231.
(16)-رسائل خوارزمى صفحه 166 چاپ بيروت.
(17)-کتاب النقض از صفحه 77 تا صفحه 80 چاپ تهران- در تاريخ شيعه، گويا نخستين کسى که در راه اظهار عقيده و بيان فضائل اهل بيت عليه السّلام دست و زبانش را بريدند، رشيد هجرى و بعد از او ميثم تمار بود که اولى به دستور زياد بن ابيه و دومى به دستور پسرش عبيد اللّه بن زياد و پس از شکنجههاى بسيار به شهادت رسيدند.
(18)-ثعالبى در يتيمة الدهر ج 3، ص 183، چاپ دمشق.
(19)-ثعالبى در يتيمة الدهر ج 3، ص 38، چاپ دمشق.
(20)-کتاب الانصار شريف مرتضى ص 39، چاپ نجف.
(21)-در اختلافاتى که ميان سنى و شيعه رخ مىداد، در مواردى از ذکر حى على خير العمل در اذان جلوگيرى مىشد.
(22)-نشوار المحاضره ج 2، صفحه 133، چاپ لبنان.
(23)-ابن الجوزى در کتاب المنتظم ج 8، ص 172، چاپ هند.
(24)-تاريخ العبر ابن خلدون، ج 3، ص 460، چاپ بيروت- جمله الصلوة خير من النوم را که تثويب ناميده مىشود بسيارى از اهل تسنن در نماز صبح بعد از حى على الفلاح يا بعد از اذان مىگويند.
(25)-النجوم الزاهرة، ج 4، ص 32.
(26)-النجوم الزاهرة، ج 4، ص 58، چاپ دار الکتب مصر.
(27)-نشوار المحاضره، ج 2، ص 133.
(28)-المنتظم، ج 8، ص 43، از اين شعار هم به دستور طغرل سلجوقى جلوگيرى شد.
(29)-شرح حال و عقايد بربهارى در کتاب وهابيان بخصوص در چاپ دوم آمده است.
(30)-قاضى تنوخى در نشوار المحاضره، ج 2، ص 134، چاپ بيروت.
(31)-رسائل بديع الزمان، ص 50.
(32)-يتيمة الدهر، ج 1، ص 512، چاپ دمشق.
(33)-معجم الشعراء در چند مورد از جمله در صفحه 328.
(34)-کتاب المنتظم، ج 7، ص 15.
(35)-تکملة تاريخ الطبرى، ص 183.
(36)-مرآت الجنان، ج 3، ص 247، مقصود عزاردارى به طور علنى بود.
(37)-النجوم الزاهرة، ج 4، ص 218.
(38)-الکامل فى التاريخ، ج 7، ص 51، چاپ مصر.
(39)-الخطط، ج 2، ص 289، چاپ بيروت.
(40)-النجوم الزاهرة، ج 4، ص 126، چاپ دار الکتب مصر.
(41)-اتعاظ الحنفا، ج 2، ص 67، چاپ مصر.
(42)-مقابر قريش قبرستانى در بغداد که از هنگام مدفون شدن امام موسى الکاظم عليه السّلام و امام محمد الجواد عليه السّلام در آن، نام کاظميه يا کاظمين را پيدا کرد.
(43)-تکملة تاريخ الطبرى ص 187.
(44)-المنتظم ج 7، ص 16.
(45)-المنتظم ج 7، ص 206.
(46)-طبقات اعلام الشيعه فرالقرن الرابع، ص 153.
(47)-از جمله در سال 422 و در هنگامى که آل بويه ضعيف شده و رو به اضمحلال مىرفتند کاروانى از قم به عزم زيارت کربلا وارد بغداد شد، مردم محله باب البصره(که تعصب خاصى در تسنن داشتند)به کاروانيان حمله کردند، سه نفر را به قبل رسانيدند و جمعى را مجروح ساختند و در همين وقت زيارت مشهد در مقابر قريش(کاظميه)ممنوع شد(ابن اثير ج 7، ص 356).
(48)-تکمله تاريخ الطبرى ص 121 و 159.
(49)-ابن الجوزى ج 8، ص 179.
(50)-کتاب النقض ص 452.
(51)-کتاب النقض ص 608.
(52)-در زمان حضرت على بن موسى الرضا عليه السّلام در مدت کوتاهى رنگ سبز شعار آل على عليه السّلام بود، باز قرن هشتم هجرى شعار به رنگ سبز براى سادات علوى رسميت يافت که شرح آن در تاريخ مذهبى قم آمده است.
(53)-يتيمة الدهر ثعالبى ج 3، ص 20، چاپ دمشق.
(54)-ابن تغرى بردى در النجوم الزاهره ج 4، ص 32.
(55)-مسعودى درباره غفلت و بىاطلاعى اهل شام و عراق در آن زمان داستانهاى عجيبى ذکر کرده که از روى آنها مىتوان دريافت که آن مردم چرا به آسانى تحت تأثير مکر و فريب معاويه و امثال او قرار مىگرفتند.
(به مروج الذهب چاپ لبنان ج 3 ص 32، ببعد مراجعه فرمائيد).
(56)-تاريخ بخارا تأليف ابو بکر نرشخى از آثار نيمه اول قرن چهارم، چاپ تهران.
(57)-کتاب القصص و القصاص ص 67، به نقل از کتاب القصاص ابن الجوزي.
(58)-کتاب البخلا جاحظ ص 49، چاپ دار المعارف مصر.
(59)-کتاب المنتظم ابن الجوزى ج 5، ص 122.
(60)-کتاب المنتظم ج 7، ص 88.
(61)-سفينة البحار ج 2، ص 433، چاپ نجف و شرح جامع الصغير سيوطى ج 1 ص 5، و ج 2 ص 59.
(62)-ابن عبد البر در کتاب الاستيعاب ج 1، ص 72، چاپ مصر.
(63)-ثعالبى در يتيمة الدهر ج 1، ص 206، چاپ دمشق.
(64)-ابن اثير ج 7 ص 51.
(65)-ابن کثير ج 11، ص 325، مصعب(به ضم ميمم و سکون صاد و فتح عين)برادر عبد اللّه زبير که در جنگ با عبد الملک مروان، در ناحيه مشکن(بر وزن مغرب)کشته شد و در همانجا که در ده فرسنگى ناحيه بغداد واقع بوده، مدفون گرديد.
(66)-ابن الجوزى ج 7، ص 206.
(67)-البلدايه و النهايه ج 11، ص 325.
(68)-کتاب المنتظم ج 8، ص 78.
(69)-تا سى چهل سال اخير نيز در ايام سوگوارى مخصوصا روز عاشورا، رقابتهاى محلهاى وجود داشت که گاهى به تصفيه حساب و زد و خورد مىانجاميد.
(70)-ابن اثير ج 7، ص 106.
(71)-ابن اثير ج 8، ص 131.
(72)-ابن الجوزى ج 8، ص 163.
(73)-در اوايل اين مقاله درباره مناقب خوانان، سخن گفته شده است.
(74)-مسکويه در تجارب الامم ج 6، ص 607، چاپ مصر.
(75)-ابن الجوزى ج 8، ص 145 و 146.
(76)-ابن اثير ج 8، ص 256.
(77)-معجم البلدان ج 4، ص 252، چاپ لايپزيگ.
(78)-ابن حوقل(صوره الارض)ص 216 چاپ مکتبة الحيات بيروت.
(79)-استخرى(المسالک و الممالک)چاپ دار القلم قاهره.
(80)-ياقوت ج 4، ص 255.
(81)-تجارب الامم مسکويه ج 6، ص 308 و 309 در ضمن وقايع سال 361.
(82)-مسکويه ج 6، ص 308 و 309.
(83)-مسکويه ج 6، ص 328.
(84)-صورة الارض، ص 316.
(85)-شيعه در اينجا، اعم است از اسماعيليه و فرقههاى ديگر.
(86)-منصب امير الامرايى در آن عصر بالاترين مناصب حکومتى بود و بجکم با آنکه جزو غلامان خلفا به حساب مىآمد، چنان قدرتى يافت که بر خليفه تسلط پيدا کرد و به امير الامرايى رسيد.87-معجم البلدان ج 1، ص 532.
(87)-معجم البلدان ج 1، ص 532.
(88)-المنتظم ج 6 صفحه 195.
(89)-المنتظم ج 6، ص 317.
(90)-المنتظم ج 8 صفحه 41 و 43 در اين صفحات متن نامه خليفه درباره مسجد براثا آمده است.
منبع: مجله نهج البلاغه » زمستان 1381 و بهار 1382 - شماره 6
ويژگىهاى برجستهى امام على(عليه السلام)
اسد عليزاده
على(ع) فرزند ابوطالب و نوهى عبدالمطلب است. هاشم جد او به شمار مىرود. سيزده سال قبل از بعثت، در عرصهى عالم خاكى ظهور كرد. كنيهى او ابوالحسن و حيدر لقب اوست. على(ع) از دوران كودكى پرورش يافتهى پيامبر بود و معرفت و حكمت و اخلاق را از او آموخت. براى شناخت بيشتر امام على(ع) به بيان برخى ويژگىهاى برجستهى آن حضرت مىپردازيم:
1. ايمان
اميرالمؤمنين اولين كسى است كه رسول خدا را تصديق كرد و به او ايمان آورد و به نماز او اقتدا كرد. 1 حضرت جاىگاه خود و ياران پيامبر را چنين توصيف مىكند: «ما پيوسته و پىگير در كنار رسول خدا(ص) با پدران و فرزندان و برادران و عموهاىمان مىجنگيديم. و اين امر جز افزودن بر ايمانمان و پذيرش و فرمان بردارى بيشتر حق، پىآمدى نداشت.» 2
2. موقعيت سنجى
با اينكه، امت پيامبر، پس از وفات آن حضرت، در امر خلافت، گرفتار اختلاف شدند و امانتى كه پيامبر به دست على(ع) سپرد، توسط افراد كينهتوز غصب شد، ولى على(ع) با موقعيتشناسى، صبر را بر تقابل ترجيح داد. و با سكوت، در مقابل فتنه و آشوب ايستاد تا اينكه، دين رسول الله بماند. حضرت در نامهاى به مردم مصر، جريان سقيفه را توضيح مىدهد: «مردم را ديدم پيرامون ديگرى گرد آمدهاند و با او بيعت مىكنند. دست از هركارى برداشتم و بيعت نكردم تا آن گاه كه ديدم بازگشتگان از اسلام بازگرديده، به نابودى دين محمد(ص) فرا مىخوانند؛ لذا ترسيدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمانان برنخيزم، در ساختمان آن شكستگى و رخنهاى ببينم، يا آن را سراسر ويران بيابم كه مصيبت چنين پيشآمدى بر من، بسى گرانتر است تا از دست رفتن سرپرستى شما كه بىگمان بهرهى روزهايى اندك است.» 3
3. آگاه ساختن مردم و آشنا كردن آنها به حقوق اجتماعى
«آنگونه سخنانى كه با گردنكشان خودكامه مىگويند، با من نگوييد و چنان كه در نزد خودخواهان تندخو محافظه كارى مىكنند، با من محافظهكارى نكنيد. و با ظاهر سازى معاشرت نداشته باشيد و دربارهى من گمان نبريد كه اگر سخن حقى به من گفته شد، آن را سنگين احساس كنم، و نه اين كه بپنداريد كه من خواستار بزرگداشت خود از سوى شما هستم» 4
4. خلوتگرى عشق على(ع)
اميرالمؤمنين(ع) با همهى عظمت و بزرگى، به درگاه خدا رومىآورد و با او خلوت و زمزمه مىكرد. و چنين با خدا مىگفت: «خدايا، گناهى را از من بيامرز كه تو از من بدان داناترى. پس اگر بازگشتم، تو هم با آمرزش بر من بازگرد. خدايا، گناهى را از من بيامرز كه از درونم وعده كردم و بدان وفا كردنى در نزد من برايش نيافتهاى. خدايا، گناهى را از من بيامرز كه به زبانم خواستهام به سوى تو تقرّب بجويم، سپس قلبم با آن مخالفت كردهاست. خدايا به گوشهى چشم اشاره كردنها و سخنان بيهوده گفتنها و خواستههاىنارواى دل و لغزشهاى زبان را از من بيامرز.» 5
5. هدايت ساختن مخالفان
خوارج و اهل نهروان از معاندان و مخالفان جدى حضرت على(ع) بودند كه با روشهاى گوناگون با آن حضرت مخالفت مىنمودند؛ ولى امام على(ع) در تعليم و هدايت و آگاه سازى آنها كوتاهى نكرد و در نامهها و خطبههايش، آنها را به انحرافاتشان گوشزد نمود. 6
6. تدريس و آموزش اخلاق اسلامى
على(ع) مانند ساير زمامداران نبود كه تنها به حكومتدارى خويش بينديشد و از هدايتگرى كه مهمترين وظيفهى امامان است، غفلت نمايد. به همين دليل، نهجالبلاغه، سرشار از رهنمودهاى اخلاق نظرى و عملى است. بيانات اخلاقى امام به جهانبينى و فرجام شناسى آن حضرت وابستگى معنادارى دارد.
غيبت نمودن مردم، مراء، لجاجت، خصومت، خشم، حسد، خودپسندى، حرص، كبر، آزمندى، دنياپرستى، تنگ چشمى نمونههايى از اخلاق ناپسند است كه امام بدان پرداخته است. 7 خوشخويى، در اختيار بودن زبان، اقدام كردن به كارهاى پسنديده، صبر و پايدارى، راستى در گفتار، فروتنى، دانش و بردبارى نمونههايى از درسهاى اخلاق پسنديدهى امام على(ع) است. 8/ 9
7. تبيين فلسفى و عقلى حقايق
امام على(ع) در بيان حقايق الهى تنها به ذكر چند توصيهى اخلاقى اكتفا نمىكرد؛ بلكه با روش عقلى و استدلالى به توصيف آنها مىپرداخت. 10 براى نمونه، در جهت اثبات وحدت ذاتى و تجزيه ناپذيرى حق تعالى مىفرمايد: «هر آن كه خدا را توصيف كند و صفاتش را زايد بر ذات بداند او را دو چيز انگاشته، و هركس او را دو چيز مىانگارد براى او جزء قائل شده و قائل به جزء، خدا را درست نشناخته است. و كسى كه خدا را درست نشناسد به سوى او اشاره مىكند، و كسى كه به او اشاره كند او را در مكانى محدود دانسته است، و هر كه او را محدود بداند او را شمرده و خدا منزه از اين نسبتها است. 11» خوانندگان گرامى توجه دارند كه اسلوبى كه امام على(ع) در مسائل توحيدى بيان مىكند، كاملاً عقلى و استدلالى است. شكى نيست كه اين بيانات از آن على(ع) است و با سند معتبر تاريخى و نيز يكنواختى سياق اين مطلب مستدل مىگردد.
امام در خطبهى ديگرى مىفرمايد:« خداوند با برترى و چيرگى و قدرت خود بر اشيا و پديدهها، جدا از آنهاست و موجودات و پديدهها نيز به اينكه تحت قبضهى قدرت اويند و بازگشتشان به سوى او است جدا از او هستند، هر كس خدا را توصيف كند محدودش دانسته، و هركه او را محدود بداند تحت شمارش در آورده و آن موجب بطلان ازلىّت الهى است». 12 و نيز مىفرمايد: «خداوند واحد و يگانه است اما نه واحدى عددى؛ هميشگى است ليكن نه در محدودهى زمان، و پايدار است ولى نه به پشتوانهاى». 13 حضرت اميرالمؤمنين(ع) در مقام اثبات وجود خداوند سبحان و صفات الهى مىفرمايد: «آيات و نشانههاى قدرت خدا، برهان قاطعى بر اثبات هستى او است، بلكه خود وجود او كه در همه چيز تجلّى دارد و گواه هستى خويش مىباشد. و شناخت او همان توحيد و يگانه دانستن او است، و توحيد واقعى، جدا دانستن او از مخلوقات است به اين معنى كه صفاتش را مغاير صفات آنها بدانيم، نه اينكه كنارهگيرى و جدايى جسمانى مقصود باشد. او پروردگار و آفريدگار مطلق است و خود، آفريده و پرورده شده نيست. هرچه در ذهن تصور شود او بر خلاف آن است؛ چون آنچه به تمام ذات و حقيقت شناخته گردد، خدا نيست. او است كه دليل وجود خويش است و وسايل شناسايى را هم خود او فراهم آورده است.» 14
امام(ع) دربارهى شناخت خداوند، تصريح مىكند كه «حق تعالى با حواس درك نمىگردد و به مردم، قياس و تشبيه نمىشود. كيفيت او شناخته نمىشود. خِرَدها توان اندازهگيرى او را ندارند و افكار و تخيلات از حريم كبريايى او دورند. 15 «چشمها و حواس او را نمىبيند، ولى دلها در پرتو ايمان واقعى و اخلاص، هستى او را درك مىكنند، خداوند با اوصاف لطافت، غلظت و حجم توصيف نمىشود. خواست او بدون انديشه و قصد صورت مىگيرد. ظاهر است اما مستقيماً ديده نمىشود، ولى وجودش متجلى است» 16.
پى نوشتها :
1 . نهج البلاغه، خطبهى 37 و 131.
2. همان، خطبهى 56.
3. نهجالبلاغه، نامهى 62.
4. همان، خطبهى 216.
5. نهج البلاغه، دعاى 78.
6. همان، خطبهى 29، 34.
7. نهج البلاغه، خطبهى 140، حكمت 298، 225 و خطبهى 86 و 16 و حكمت 228.
8. همان، خطبهى 176و 23، حكمت 126، 113، 138، 248، 211، 222، 228، 113، 223.
9. سيـد مــحـمد مهدى جعفرى، آمــوزش نهـجالـبلاغه، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشـاد اسـلامى، ص 323 ـ 392.
10. ر.ك: علامه سيد محمد حسين طباطبايى، على(ع) و فلسفهى الهى، ترجمهى سيد ابراهيم سيد علوى، نشر مطهر، زمستان 1379.
11. نهجالبلاغه، خطبهى اول.
12. نهجالبلاغه، خطبهى 152.
13. نهجالبلاغه، خطبهى 185.
14. احتجاج طبرسى، طبع دارالنعمان، نجف اشرف، ج 1، ص 299، به نقل از على و فلسفهى الهى، ص 69.
15. توحيد صدوق، ص 79.
16. توحيد صدوق، ص 308.
منبع :سايت انديشه قم
روش امام على (ع) در برقرارى عدالت اقتصادى
عليرضا صدر
مسئله اقتصاد و عدالت اقتصادى در نزد اميرمؤمنان عليهالسلام اگر نگوييم اولويت اول، بايد اذعان داشت که جزو اولين اولويتهاى مورد نظر ايشان در آيين زمامدارى مى باشد. که امام عليهالسلام جان مبارک خود را نيز در اين راه فدا کردند. اين نکته قابل توجه است که هدف اديان الهى در سطح اجتماع، چيزى جز برپا دارى عدالت نبوده است و اسلام ـ بطور خاص ـ گردش عادلانه مال را در سطوح مختلف جامعه از آشکارترين مظاهر حضور دين در جامعه برمى شمرد. و بر همين اساس بزرگترين مشکل انسان را در طول تاريخ ظلم اقتصادى مى داند. اين تحقيق کوشيده است تا به بررسى روش امام عليهالسلام در اصلاح و تدوين ساختار اقتصادى و همچنين راهکارهاى امام عليهالسلام در اجراى عدالت اقتصادى و نيز روش ايشان در فرهنگسازى عمومى در جامعه و تدوين آييننامه حکومتى براى واليان بپردازد.
ساختار حکومتى:
اصلاح ساختارى ـ اقتصادى، فرهنگسازى عمومى، فرهنگسازى حکومتى، اقتصاد، عدالت، بيتالمال، وقف
چکيده
مسئله اقتصاد و عدالت اقتصادى در نزد اميرمؤمنان عليهالسلام اگر نگوييم اولويت اول، بايد اذعان داشت که جزو اولين اولويتهاى مورد نظر ايشان در آيين زمامدارى مى باشد. که امام عليهالسلام جان مبارک خود را نيز در اين راه فدا کردند.
اين نکته قابل توجه است که هدف اديان الهى در سطح اجتماع، چيزى جز برپا دارى عدالت نبوده است و اسلام ـ بطور خاص ـ گردش عادلانه مال را در سطوح مختلف جامعه از آشکارترين مظاهر حضور دين در جامعه برمى شمرد. و بر همين اساس بزرگترين مشکل انسان را در طول تاريخ ظلم اقتصادى مى داند.
اين تحقيق کوشيده است تا به بررسى روش امام عليهالسلام در اصلاح و تدوين ساختار اقتصادى و همچنين راهکارهاى امام عليهالسلام در اجراى عدالت اقتصادى و نيز روش ايشان در فرهنگسازى عمومى در جامعه و تدوين آييننامه حکومتى براى واليان بپردازد.
کليد واژهها:
ساختار حکومتى: اصلاح ساختارى ـ اقتصادى، فرهنگسازى عمومى، فرهنگسازى حکومتى، اقتصاد، عدالت، بيتالمال، وقف
نيم نگاهى به دوران خلفا
در ابتدا لازم است نگاهى گذرا به جريان دوران خليفه سوم و گذرى بر اوضاع اجتماعى ـ اقتصادى شهر مدينه داشته باشيم. مدينه به علت
( 108 )
جنگهاى طولانى در ابتداى هجرت پيامبر اکرم صلى اللهعليهوآله و بوجود آمدن بار مضاعف مصرفى بر آن به موجب هجرت مهاجران به سختى مى توانست نيازهاى شهر را برآورد و مردم آن در تنگنا و سختى معيشت قرار داشتند. اما در زمان خليفه دوم و توسعه قلمرو حکومت اسلامى و فتوحات مسلمين، سيل غنائم و اموال به سوى آنها سرازير شد.
خليفه دوم در تقسيم غنائم روش ديوانى در پيش گرفت و از همه مسلمين ثبت نام کرد و براساس سابقه، حضور در ميدانهاى نبرد و قرابت با رسول خدا، براى هر کس مستمرّى مشخص کرد. اين رويه باعث ايجاد شکاف طبقاتى وسيع و بسيار شديد بين مردم شد و اختلاف طبقاتى گستردهاى را بوجود آورد.(1)
از سوى ديگر، باعث شد روحيه تکثّرگرايى در مسلمين با سابقه تقويت گردد و کسانى که روزى از بذل جان و مال خويش در رکاب پيامبر صلى اللهعليهوآله فروگذار نبودند، اکنون به فکر مال و ثروت باشند.
در چنين اوضاع و احوالى، خليفه سوم بر مسند قدرت تکيه زد. حال آنکه سن او را در اين هنگام حدود 79 سال ـ حداقل ـ ذکر کردهاند، که اين امر خود گواه بر ضعف جسمانى وى است.(2)
در زمان خليفه سوم، بنى اميه به قدرت رسيدند و او که با ايشان قرابت داشت، بيشتر مشاوران خود را از ميان آنها برگزيد و آنان را در پستهاى کليدى قرار داد. از ميان تمام مسلمين، تنها خويشان رازدار و ياور او بودند و پايههاى حکومت بر دوششان بود. در حقيقت خليفه، عبارت بود از، لباس عثمان و انديشههاى مروان بن حکم.
او حتّى در صحبت کردن هم، اختيار انتخاب الفاظ را نداشت. گويى از قبل، کلمات را به او تلقين مى کردند.(3)
قبيلهگرايى، اشرافى گرى مفرط و عدم اجراى حدود الهى از مختصات بارز دوران خلافت او بود.
خليفه سوم در بذل و بخشش از بيتالمال، به قدرى به اسراف گراييد که خزانهدار وى در اعتراض کليدهاى خزانه را بر منبر پيامبر آويخت و از مقام خود کنارهگيرى کرد.
رفتار او با منتقدان و ياران راستين پيامبر اکرم که از سر صدق و راستى لب به انتقاد مى گشودند، بسيار ناروا و چيزى جز تبعيد و خشونت نبود.
ــ ابوذر آن يار راستين پيامبر که به لحاظ گفتار بسيار جسور و صريح بود، سرانجامى نداشت جز جان باختن در ربذه، حال آنکه، بنا بر شهادت امام على عليهالسلام او با تقوا و راستگو بود. امام درباره او مى فرمايند:
«اى اباذر براستى تو براى خدا به خشم آمدى پس به همو اميد دار، اينان از تو به دنيايشان ترسيدند و تو بخاطر دينت از آنان بيمناکى...»(4)
ــ به دستور خليفه، عمّار را چنان زدند که از هوش رفت و نماز روزانهاش فوت شد.(5)
ــ ابن مسعود با دستور او درباره جمعآورى قرآن مخالفت کرد. دستور داد، بردگانش او را
( 109 )
کتک زده، دندههايش را شکستند و سپس سهم او را از بيتالمال قطع نمود.(6)
اينها همه و از سويى ديگر، فساد ادارى و بخششهاى ناروا، به گونهاى دامن گسترد که عثمان، شورشى عظيم را در مقابل خود ديد که سرانجام به قتل او انجاميد.
دارايى عثمان را در هنگام مرگ، مبلغ يک ميليون و يکصد و پنجاه هزار دينار طلا و ارزش املاک او را حدود يکصد هزار دينار و مقدار زيادى گاو و گوسفند و شتر و احشام نوشتهاند.(7)
امام على عليهالسلام در مورد او فرمود:
«تا سرانجام سومين از آن باند به خلافت برخاست، در حاليکه باد نخوت به غبغب افکنده و هدفى جز کامجويى از خلافت در سر نپرورده بود. به همراه او فاميلش به غارت بيتالمال پرداختند و چون شترى که در گياه بهاران در آمده، مال خدا را بر باد دادند. تا آن روز که رشتههايش گسست و کردار ناشايستاش گريبانش گرفت و غوطهورى در نعمت، طغيان در بهرهورى و سوءاستفاده از اموال عمومى هلاکش ساخت.»(8)
امام عليهالسلام در چنين شرايطى حکومت را بر خود مى ديد. چنانکه خود مى فرمايد:
«پس از قتل عثمان انبوه مردمان رنج ديده چون يال کفتار از هر سوى به خانهام ريختند، آنچنان که بازويم شکست و ردايم دريده گشت. آنان به فشردگى گوسفندان گرگ زده، گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را به سويم افکندند و سرانجام خلافت را بر من تحميل کردند.»(9)
لذا امام على عليهالسلام براى سامان دادن به اوضاع بى سامان، اولين قدم را اجراى اصلاحات همه جانبه و متوازن مى دانست. در اين مقال، اصلاحات اقتصادى امام عليهالسلام را در سه بعد مورد بررسى قرار مى دهيم:
1ـ فرهنگسازى عمومى (بعد فرهنگى)
2ـ اصلاح ساختارهاى حکومت (بعد تربيتى)
3ـ اصلاحات اقتصادى (اقتصادى)
1ـ فرهنگ سازى عمومى
امام عليهالسلام در اين روش دو جنبه هدفمند را دنبال مى کند. ابتدا با پند و موعظه ـ که سراسر نهجالبلاغه حاوى اين فرهنگسازى است ـ به تبيين مسائل مختلف مى پردازند.
دوم، الگوسازى است که توسط شخص امام عليهالسلام ، سلوک ايشان و حسن انتخاب کارگزاران، به جامعه عرضه مى شود.
در زمينه اين فرهنگسازى ذيلا به مواردى اشاره مى شود:
الف) دنيا
با توجه به وضعيت پيش آمده که شرح آن رفت، نهجالبلاغه سرشار از نهى مردم از دنيازدگى، تعريف همه جانبه دنيا و مرگ آگاهى است.
«... پس در دنيا توشه برگيريد تا خود را در فرداى قيامت در امان داريد...»(10)
( 110 )
اشارت به عمر کوتاه و گذران دنيا
«آگاه باشيد که بساط دنيا برچيده شده و زنگ پايان آن به صدا درآمده و خوبيهاى آن ناپديد گشته و به سرعت پشت کرده و ساکنانش را به نابودى کشانده و همسايگانش را به سوى مرگ پيش رانده است. شيرينى هاى آن تلخ شده و زلال آن تيره و متعفن گشته و از آن جز تهماندهاى باقى نمانده و يا قطره آب از شن چکيدهاى که تشنهکامان را سيراب ننمايد.»(11)
اشارت به شناخت و ماهيت دنيا
«دنيا چون مار خوش خط و خالى است که ظاهرش نرم و زيباست و باطنش پر از زهر کشنده. نادان فريب خورد و بدان روى آورد ولى عاقل فهميده از آن گريزد.»(12)
«مى فريبد و زيان مى رساند و مى گذرد. خدا دنيا را پاداشى نپسنديد براى دوستانش و نه کيفرى براى دشمنانش، مردم دنيا چون کاروانند، تا بار افکنند کاروانسالارشان بانگ بر آنان زند که تا بار بندند و برانند.»(13)
بهرهمندى از دنيا و کفايت به آنچه روزى انسان است
«به کم بسنده بايد کرد و به اين و آن روى نياورد. آن را که نصيبش اندک است، اگرچه تلاش فراوان کند بيشتر ندهند.»(14)
دنياى ناپايدار وسيله آزمايش و عذاب الهى
«[خداوند] دنيا را برايتان چنين وصف کرد که سپرى شدنى، بى اعتبار و ناپايدار است. پس از آنچه چشم شما را پر کند و دلتان را مشغول دارد، دورى گزينيد. زيرا برخورداريتان از آن اندک است. دنيا به خاطر جاذبه کاذب شهوتها، نزديکترين خانه به عذاب الهى است.»(15)
دوستى را نشايد اين غدار
«آنگاه که دنيا به کسى روى آورد خوبى هاى ديگران را هم بدو عاريت دهند و چون پشت کند خوبيهاى او را هم ناديده انگارد.»(16)
زوال دنيا و مرگ آگاهى
«تو خود ديدهاى کسانى را که پيش از تو مال اندوخته و نگران کم شدن آن بودند و آرزوى دراز و دور انگاشتن مرگ آنان را از سرنوشت خويش بازداشته بود، چگونه مرگ بر آنها فرود آمد و آنها را از زادگاهشان برکند و از مهد امنيت و آرامش برگرفت و در تابوت آرزوها و بر دوش مردمانى حمل کرد که تحمل آن را نداشتند و به يکديگر پاس مى دادند و از سقوط آن هم بيمناک نبودند، لذا با سرانگشتان آن را برمى گرفتند.»
( 111 )
«... آيا نديديد آنهايى را که آرزوى دراز داشتند و ساختمانهاى بلند افراشتند و اموال زياد اندوختند، چگونه خانههاشان گور شد و آنچه اندوخته بودند بر باد رفت و اموالشان دارائى ميراث خوارانشان شد...»(17)
عاقبت نعمات دنيا
آن حضرت بر مزبلهاى مى گذشت چنين فرمود: «اين است آنچه بخيلان به آن بخل ورزيدند و در روايتى ديگر اين همان است که ديروز براى رسيدن به آن سر و دست مى شکستيد.»(18)
متاع دنيا و عبرت از آن، قناعت ورزيدن و نهى از تکاثر
«کالاى دنيا آلوده کاه وباخيز است، از آن مرغزار دورى کنيد که نياسودن در آن، بهتر از ماندن است و به اندازه کفاف اکتفا کردن برتر از جمع ثروت...»(19)
ب) تشويق امام به بخشش و سخاوت و اشاره به راه و روش آن و نهى از بخل:
در تعريف بخشندگى مى فرمايد:
«بخشندگى و کرم آن است که قبل از درخواست نيازمند باشد، اما پس از آن، يا از سر شرمندگى است يا از ترس نکوهش»(20)
در بخشش تعادل پيشه کنيد
«دستباز و بخشنده باش ولى از ريخت و پاش بپرهيز، در زندگى اندازه نگه دار اما سخت مگير.»(21)
بخشش ولو اندک باشد گرامى است
«از بخشش اندک شرم مدار که نوميد ساختن بدتر از آن است.»(22)
در مورد بخل و در نکوهش آن مى فرمايد
«در شگفتم از بخيل، از فقرى که مى گريزد، زودتر بدان رسد و ثروتى را که مى طلبد از دست دهد، در دنيا چون فقيران زيد و در آخرت حساب ثروتمندان را از او خواهند...»(23)
ج) مباحثى پيرامون رزق و روزى
انواع کسب روزى و مقدر بودن آن
«روزى به دو گونه است يکى آنکه تو در جستجويش هستى و ديگر آنکه در جستجوى توست، پس اگر تو به سويش نروى به سويت آيد. پس در يکروز به اندازه يکسال تلاش مکن و خود را به رنج و زحمت ميفکن. کفايت کند تو را هر روز تلاش آن روز، پس اگر آنسال از عمرت باشد قطعا خداوند تعالى از هر روز سهميهات را بخشد و گرنه براى چه تلاش کنى و اندوه خورى؟ بدانکه هيچکس روزى تو را نخورد.»(24)
در اين فراز، امام نکاتى چند را، يادآور مى شوند:
1ـ روزى مقدّر است.
2ـ نفى تکاثر و مالاندوزى.
3ـ کسى روزى ديگرى را نبرد.
( 112 )
«به حضرت عرض کردند اگر فردى را در خانهاى در برويش بربندند، از کجا روزى رسد؟ فرمود از همانجا که مرگش فرا رسد.»(25)
رابطه انفاق و روزى و اثر پرداخت مال اللّه در روزى
«روزى را با صدقه دادن و احسان به مستمندان فراهم آريد و آنکس که به پاداش يقين کند دستش به بخشش بازگردد.»(26)
«ايمانتان را به صدقه دادن پاس داريد و دارايى تان را با پرداخت زکات بيمه کنيد.»(27)
«اگر تنگدست شديد با صدقه دادن با خدا معامله کنيد.»(28)
د) در وصف طمع و نکوهش آن
وصف طمع: «آزمندى بردگى هميشگى است.»(29)
خطر طمع: طمع عقل آدمى را زايل مى کند:
«بيشترين قتلگاه عقلها در زير برق طمعها است.»(30)
و در ميانهروى در کسب مال و نهى تکاثر و زيادهخواهى مى فرمايد:
«... در حلال آن حساب است و در حرام آن شکنجه و گرفتارى است. آنکه ثروتمند گردد در کوران درگيرى و فتنه درافتد و آنکه تهى دست شود در کابوس اندوه فرو رود...»(31)
هـ) قناعت
«قناعت ثروتى است پايانناپذير.»(32)
«قناعت يعنى فرمانروايى و سرورى...»(33)
بدينگونه امام عليهالسلام قناعت را کليد نيکبختى انسان مى داند.
و) مال و ثروت
ـ هشدار به ثروتمندان
«دارائى و ثروت ابزار خواهشهاى نفسانى است.»(34)
ـ وابستگى انسان به مال
«آدمى مرگ فرزندى را تحمل کند و به خواب و استراحت بپردازد اما ربوده شدن مالش خواب و راحتى را از او گيرد.»(35)
ز) حاجت و نيازمندى و حفظ کرامت انسانى
دست نياز سوى هر کس دراز مدار
«آنکه بار نيازش را به آستانه مؤمنى فرود آرد گويى آن را به پيشگاه الهى آورده است و آنکه در خانه کافرى را بدين منظور زند، گويى از خدا شکايت کرده است.»(36)
«از دست شدن خواستهها، آسانتر از خواستن آن از نااهلان است.»(37)
اينگونه پندار تا حاجت حاجتمندان روا کنى
«روا کردن حاجت در پرتو سه امر است: کوچک شمردن آن تا کارهاى بزرگ انجام گيرد، پنهان نمودن آن تا خود آشکار گردد، فوريت در آن تا گوارا آيد.»(38)
( 113 )
ن) تدبير در معيشت
«آنکه به اندازه خرج کند تهى دست نشود.»(39)
در رعايت اعتدال مى فرمايد:
«به اندازه کفاف اکتفا کردن، بهتر از جمع ثروت.»(40)
«[متقين] لباسشان متعادل، نه برده لباسند و نه بى رغبت و بى اعتناى بدان.»(41)
مواردى که استخراج شد تنها بخشى از مباحثى است که امام عليهالسلام در جهت اين فرهنگسازى عمومى بکار بردهاند و مى توان ملاحظه کرد ـ که با توجه به آنچه که بر مسلمين رفته ـ امام عليهالسلام تمام توان و تلاش خود را در بازگرداندن فرهنگ اصيل دوران پيامبر اکرم صلى اللهعليهوآله در جمع مسلمين بکار بستند و اين در حالى بود که خود داراى جميع خصائل نيکو بودند.
2ـ بعد تربيتى و اصلاحات ساختارى اميرمؤمنان عليهالسلام
با توجه به فساد ادارى و عدم وجود ضوابط در ساختار حکومتى، اولين قدمى که امام عليهالسلام در اين راستا برداشتند اعمال اصلاحات متوازن و همگرا در ساختار حکومت بود و در اين راه نيز اولين اقدام ايشان برکنارى کارگزاران جور و نصب کارگزاران صالح بود. در اين ميان آنچه مورد کنکاش و پژوهش است معيارها و رهنمودهاى اميرمؤمنان عليهالسلام براى گزينش و عملکرد کارگزاران مى باشد که بى گمان مى تواند آئيننامهاى براى حاکمان اسلامى براى تمام اعصار باشد. فرمايشات امام عليهالسلام و ارائه ساختارها و راهکارهاى حکومتى گويا ظرف زمان و مکان را درنورديده و پيشرفتهاى بشر در زمينه فنآورى و فرايندهاى اقتصادى و ارتباطى نيز نتوانسته از ارزشهاى والاى آن بکاهد. آنچه که در سيره عملى و کلامى امام عليهالسلام وجود دارد همچون ستارهاى در آسمان عدالت مى درخشد و آزادگان جهان را دل مى ربايد و اجراى آن جهان را به سوى عدالت و برابرى رهنمون مى سازد.
معيارهاى امام در انتخاب و نصب کارگزاران
امام عليهالسلام روحيات و فضائل ذيل را براى کارگزاران برشمرده و ايشان را به رعايت آنها سفارش مى نمايند.
ـ رعايت تقواى الهى و پرواپيشگى
«او را به مراعات و حفظ تقواى الهى فرمان ده.»(42)
ـ مطيع فرمان پروردگار خود بودن
«خداوند واجباتى بر شما مقرر فرموده است آنان را ضايع نکنيد و مرزهائى برايتان قرار داده از آنها تجاوز ننماييد.»(43)
و در نامه 53 خطاب به مالک مى فرمايند:
«به او فرمان دهد که از خدا پروا کند و طاعت او را بر همه چيز مقدم شمرد و هر چه در کتاب خداست به کار بندد...»(44)
ـ عنان نفس را در اختيار گيرد
«اى مالک، مالک نفس خويش باش»(45)
ـ خود را از مردم انگارد و در نوع زندگى و
( 114 )
حق و حقوق شهروندى خود را برتر از آنان ننگرد
کارگزار دولت اسلامى بايد ساده زيستى را در پيش گيرد و اين به دو منظور است اول آنکه رفاهطلبى و تجملگرائى از يکسو باعث جدائى کارگزار از طبقه کارمندان شده و آن دو را از هم جدا مى سازد و کارمند، کارگزار را همچون تافتهاى جدا بافته مى انگارد. از سوئى ديگر، راحتطلبى همچون آفتى است که مقاومت فرد را در برابر سختيها کاسته و زايل مى نمايد. بنابراين، در منظر اميرمؤمنان عليهالسلام کارگزار بايد زندگى خود را همسطح محرومترين افراد تحت مديريت خود بسازد. امام عليهالسلام خطاب به کارگزار خود عثمان بن حنيف مى فرمايند:
«آگاه باش که هر رهروى را رهبرى است که بدو اقتدا کند و از دانش او نور گيرد و راه يابد. بدان که پيشواى شما از دنيا به دو جامه کهنه بسنده کرده است و از غذاها به دو قرص نان، بدانيد که شما هرگز توان آنرا نداريد ولى با پارسائى، تلاش و پاکدامنى مرا يارى کنيد...
آرى اگر مى خواستم راهش را مى دانستم که چگونه به عسل ناب، مغز گندم و بافتههاى ابريشمين دست يابم. امّا چه دور است از على که هواى نفس بر او چيره شود و شکمبارگى او را بر سر سفرههاى رنگين نشانده در حاليکه شايد در حجاز يا يمامه کسى باشد که خواب قرص نانى را هم نبيند و سيرى اصلاً نشناسد.»(46)
و در رابطه برابرى والى و رعيت به مالک مى فرمايند:
«از اينکه براى خود حقى، در آنچه همه در آن برابرند، بيش از ديگران خواهى، بپرهيز.»(47)
ـ باد غرور در سر نپروراند و از خلق کنارهگيرى ننموده و در ميان آنان با صدق و مهر رفتار نمايد.
«والى نبايد در برابر مال و مقامى که به آن رسيده است مردم را از ياد ببرد و تعهد خدمت را ناديده انگارد بلکه بايد نسبت به بندگان خدا بيشتر نزديک شود و به برادرانش بيشتر مهربانى کند.»(48)
ـ پرهيز از متملقان و چاپلوسان و رد آنها از خود
«زنهار... از دوست داشتن تملق که بايد از آن بپرهيزى، زيرا اين احوال، خود از بهترين فرصتهاى شيطان براى تباه کردن است.»(49)
ـ امام عليهالسلام استبداد و خودکامگى را برنمى تابد و کارگزار خود را از آن نهى مى نمايد
«پس هر آينه تو بالاتر از آنهائى و ولى امر تو بالاتر از تو و خدا بالاتر از کسى است که تو را به فرماندهى برگزيده است.»(50)
ـ کارگزار بايد در فرماندارى خويش خداى را در نظر داشته باشد و از معناى مأمور معذور پرهيز نمايد
«اگر اطاعت آفريدگان، موجب معصيت آفريدگار گردد، روا نيست.»(51)
ـ کارگذار بايد روحيه ايثار و ايثارگرى را در خود تقويت نمايد و در راه انجام مسئوليتهاى الهى خويش از هيچ چيز ( 115 ) فروگذار ننمايد:
«...در راه انجام وظايف الهى از جان خويش مايه بگذار.»(52)
ـ معيار در تصميمگيرى عادلانه را در نظر گرفتن سه عامل مى داند:
«بايد محبوبترين کارها در نزد تو سازگارترين آنها با حق و گستردهترين آنها در عدالت و فراگيرترين آنها در جلب رضايت مردم باشد.»(53)
ـ در هنگام دستور و اقدام سه نکته را مورد توجه قرار مى دهد: دستور سنجيده، عمل بموقع و قاطعيت در اجراء
«بپرهيز از کارى که زمانش فرا نرسيده و سهلانگارى در آن چون انجامش ممکن گرديده يا پافشارى در امرى که راه صحيح آن را ندانى يا سستى در زمانيکه درستى کار آشکار باشد پس هر کارى را در جاى بايسته بجاى آر.»(54)
در زمينه استخدام، امام عليهالسلام مواردى را برمى شمرند که مطابق با آنها مى توان کارمندان را گزينش نمود و بعد متذکر مى شوند که گزينش کارمندان براساس ضابطه و نه رابطه صورتپذيرد و جايگزينى رابطه را به جاى ضابطه از عوامل شيوع خيانت و ستم برمى شمرند.(55)
نکته ديگرى که مورد تذکار امام عليهالسلام مى باشد، آزمودن افراد، قبل و بعد از بکار گمارى است تا بدينوسيله توانايى آنان نيز در بوته آزمايش قرار گرفته و سنجيده شود.
«... آنگاه در کار آنان بنگر و آنها را با آزمايش بکار بپذير.»(56)
بدين ترتيب، اميرمؤمنان عليهالسلام با دقت، در گزينش کارگزاران خود اقدام نموده و به همراه هر يک مجموعهاى از بايستههاى حکومتى و زمامدارى را ارائه دادند و در اين امر از هيچ مسألهاى فروگذار نکردند تا ساختار ادارى ـ سازمانى اصلاح و سالم گردد. اهتمام امام به اين امر را مى توان مهمترين علت در نظر ايشان ـ در اصلاحات حکومتى دانست يعنى تا ساختار ادارى ـ سازمانى سالم بوجود نيايد و افراد صالح در رأس امور نباشند اصلاحات قابل اجرا نيست. با نگاهى به عهدنامه مالک اشتر مى توان بوجود آمدن يک ساختار ادارى مدوّن در سيستم حکومت را شاهد بود، ساختارى که صدر، ذيل و جايگاه اشخاص در آن مشخص است و سيستمها در آن تدوين گشته و وظايف در آن مشخص مى گردد.(57)
و اينها همه پايان راه نبود بلکه چشمان تيزبين امام عليهالسلام در جاى جاى بلاد اسلامى بدنبال کارگزارانش بود و ايشان به دقت به اعمال و رفتار آنان رسيدگى مى کرد و به محض ارتکاب خطا آنان را مورد مؤاخذه، استيضاح و يا عزل قرار مى داد که شرح آن خواهد آمد.
3ـ اصلاحات اقتصادى
امام عليهالسلام همگام با اصلاحات ساختارى به فرهنگسازى در زمينههاى گوناگون پرداختند که در اين ميان به برخى از اقدامات و فرهنگسازيهاى ايشان در بعد اقتصادى و
( 116 )
حکومتى اشاراتى مى نمائيم:
اول: عدالت در حکومت اميرمؤمنان
«الا اى تاريخ سوگند به شکافنده بذر و آفريننده جان، اگر نبود حضور فشرده مردم براى بيعت، و عهدى که خداى از عالمان گرفته است که بر شکمبارگى ستمگر و محروميت ستمديده «صحه» نگذارند، حتما افسار خلافت را رها مى کردم... و مى ديديد اين دنيايى که بدان مى نازيد و دين مى بازيد، در ديدگاه من از آب بينى ماده بزى بى ارزشتر است.»(58)
گوياترين سخن امام عليهالسلام در مورد پذيرش حکومت همين عبارت است که ريشه در اصلاح مسائل اقتصادى دارد؛ گرفتن حق ستمديده از ستمگر، از بين بردن محروميت در جامعه، از بين بردن طبقات اقتصادى و...
اميرمؤمنان عليهالسلام در اجراى عدالت بسيار سختگير و بى ملاحظه بود و در اين امر از هيچ اقدامى فروگذار نمى کرد و بر سر آن اهل معاملت با هيچکس نبود.
«بخدا اگر ببينم اموال عمومى به مهر زنان يا بهاى کنيزکان رفته باشد آن را بازستانم که در عدالت گشايش است و آنکه عدالت را برنتابد، ستم را سختتر يابد.»(59)
اين سخنان مربوط به اولين روزهاى خلافت امام عليهالسلام است و ايشان در همان اوان خلافت به بازگرداندن اموال نامشروع به بيتالمال همت گماشتند. استاد محمدمهدى جعفرى در کتاب «پرتوى از نهجالبلاغه» معتقدند: اين پافشارى امام عليهالسلام در پاکسازى بيتالمال بيشتر از قتل عثمان، بنى اميه را به ستوه آورد و امام ـ با علم به شورش و نفاق بنى اميه ـ از آن روى برنتافته و سياست خود را در بازستانى حقوق مظلومان، حتى به تعويق هم نيانداختند.
«بدانيد من با دو کس مى ستيزم، آنکه چيزى را خواهد که حق آن را ندارد و آنکه حقى را که بر گردن اوست نگزارد.»(60)
و در فرازهاى پايانى فرمان مالک اشتر خطاب به او مى فرمايند:
«بر تو واجب است، بخاطر داشتن آنچه بر واليان پيش از تو رفته است از حکومت عدلى که کردهاند و سنت نيکوئى که نهادهاند.»
عدالت در بکارگيرى بيتالمال
در اين بين امام بيشترين توجه خود را متوجه بيتالمال و حفظ و حراست از آن به خرج مى دادند و در تقسيم آن به عدالت هيچ ملاحظه و استثنايى را روا نمى دانستند.
بعد از جنگ نهروان در پاسخ به يکى از ياران که پيشنهاد مى دهد به اصحاب بيشتر توجه کن و به آنها که از گرويدنشان به سپاه کفر بيمناکى امتيازات بيشترى بده، فرمودند:
«آيا فرمانم مى دهيد که يارى را با ستم راندن بر مردمم طلب کنم؟ به خدا سوگند تا شب و روز برپاست و تا آنگاه که بر آسمان ستارهاى برجاست. هرگز چنين نکنم و اگر اموال، مال خودم هم بود يکسان مى بخشيدم تا چه رسد به آنکه مال، مال خداست.»(61)
( 117 )
«بدان حق مسلمانانى که نزد تو يا ما هستند در تقسيم اين غنائم يکسان است، چون چشمهسارانى که همگان بدون امتياز در آن آيند و از آن بازگردند.»(62)
«در اموال بيتالمال که در نزدت گرد آمده سخت دقت و مراقبت کن و آن را به عائلهمندان و گرسنگان که نامشان در ديوان نيازمندان است بپرداز تا فقر و نياز در جامعه ريشهکن شود و مازاد آن را براى ما بفرست تا بين نيازمندان تقسيم کنيم.»(63)
مواجهه امام با برادرش عقيل درسى بزرگ براى حاکمان و واليان اسلامى
«به خدا سوگند، برادرم عقيل را در نهايت فقر و تهيدستى ديدم که مى خواست پيمانهاى از گندم شما را بدو بخشم، و فرزندان خردسالش را که از تنگدستى و درويشى، ژوليدهموى و نيلگون روى بودند. دوباره آمد و اصرار کرد و سه باره سخنش را تکرار نمود، و من به سخن او گوش دادم، پس گمان کرد که دينم را بدو فروشم و برخلاف روشام از او جانبدارى کنم. آنگاه آهنى را براى او گداختم و به جسم او نزديک کردم تا عبرت آموزد. از سوزش آن چون بيماران نالهاى سخت برآورد و نزديک بود که از داغش بسوزد. پس بدو گفتم: اى عقيل، سوگواران به سوگت نشينند! چگونه از آهنى که انسانى به بازيچه آن را گداخته است به فرياد آيى و ناله سردهى ولى مرا به آتشى کشانى که خداى جبّار از غضبش برافروخته است؟ آيا تو از آزارى به فرياد آيى ولى من از آتش دوزخ به فرياد نيايم؟!»
پرهيز از رشوه
و از اين شگفتتر آنکه شباهنگام کوبندهاى درِ خانهام را کوبيد و در ظرفى سر بسته حلوايى آورده بود که آن را ناخوش مى داشتم، گويى با آب دهان مار يا برگردان معده او آميخته بود. پس بدو گفتم: آيا اين به خاطر پيوند خويشاوندى است يا زکات و يا صدقه؟ که اين دو بر ما خاندان پيامبر حرام است. گفت: هيچ کدام، امّا هديّه است. آنگاه گفتم: گريه کنندگان بر تو بگريند! آيا آمدهاى تا از دين خدا مرا بفريبى؟ يا نظام فکرى خود را از دست دادهاى؟ يا جنزده شدهاى؟ يا هذيان مى گويى؟ به خدا سوگند، اگر هفت اقليم زمين را با آنچه در آسمانهاست به من بخشند تا پوست جُوى را به گناه از مورى گيرم، هرگز چنين نکنم.(64)
امام عليهالسلام در حفظ بيتالمال بسيار کوشيد و چشمان ايشان در ولايات مختلف با حساسيت اين مسأله را پيگيرى مى کردند و امام عليهالسلام از خيانت در آن به هيچ عنوان نمى گذشتند و خيانتکار را به سزايش مى رساندند.
به والى بصره مى نويسد:
«بخدا سوگند، سوگندى راست، اگر خبر رسد که در بيتالمال مسلمين خيانت ورزيدى، چه کم يا زياد، بر تو به نهايت سخت گيرم آنچنانکه تهى دست، گرانبار و حقير مانى.»(65)
ـ نکته مهم اينکه در خيانت کميت مهم نيست و هر اندازه مستحق جزا است
( 118 )
«اما بعد، به من از تو خبر رسيده است که اگر راست باشد خداى را به خشم آوردهاى و امامت را نافرمانى کردهاى و در امانت خيانت نمودهاى. گزارش رسيده است که بيتالمال را جاروب کردهاى و هر چه بود و نبود برگرفتهاى و هر چه بدستت رسيده بر جيب ريخته و يا خوردهاى. اينک حسابت را بفرست و بدانکه حسابرسى الهى از محاسبه بندگان سختتر است.»(66)
ـ نکته قابل بحث در اينجا حسابرسى امام عليهالسلام از کارگزارانش مى باشد که بدون در نظر گرفتن هيچ گونه حق خاصى بر ايشان يا روابط و خويشى، اِعمال عدالت مى نمايد و از اين نمونهها در کتاب شريف نهجالبلاغه و سيره حضرتش بسيار است.
دوم: نظاممندى امر خراج
امام عليهالسلام در اينمورد هم مانند شيوهاى که پى گرفته بودند به طرح مسائل اصلاحى و آداب و آيينهاى اخذ خراج مى پردازند. سفارش به تقوا، رعايت حريم ملک، اعلام موضوع ـ اعلام اينکه براى اخذ حق خدا آمدهام ـ ، کفايت اقرار فرد در مورد وجود حق خدا يا عدم آن، نگرفتن بيشتر از حق الهى و... از مسائلى است که امام عليهالسلام در سيره و گفتار خود تبيين نمودهاند.
شيوه اخذ خراج
«گزينش حق الهى را بدين ترتيب انجام ده: «مال را دو قسمت کن آن گاه صاحب مال را مخير کن که هر کدام را مى خواهد براى خود بردارد و هر کدام را که برداشت مزاحمش نشو، سپس نيم باقيمانده را دو قسمت کن هر کدام را که برداشت بپذير و ايراد مگير... آنگاه حق الهى را از او بگير و اگر خواست جابجا کند بپذير و اصل را برگردان و از نو به همان ترتيب اول عمل کن تا حقوق واجب الهى را دريافت دارى و از احشام، پير و دست و پا شکسته و معيوب را نگير.»(67)
انصاف در اخذ خراج
«پس اينک شما را فرمان مى دهم: با مردم از سر انصاف رفتار کنيد... در گرفتن ماليات مته به خشخاش نگذاريد و تنپوش زمستانى و تابستانى و چارپايانى که وسيله کارند و بردگان را حراج نکنيد و کسى را به خاطر درهمى تازيانه نزنيد... و به دارائى کسى از مردم ـ چه نمازگزار و چه در پيمان مسلمين ـ دست درازى مکنيد. مگر آنکه اسبى يا سلاحى نزد آنان [غيرمسلمين [بيابيد که بخواهند با آن بر مسلمانان حمله کنند...»(68)
در نظر امام عليهالسلام خراج و ماليات در زمانى مؤثر است و در مجموع وضع اقتصادى را رو به بهبودى مى برد که رعايت حال ماليات دهنده صورت گرفته باشد و او از قِبلِ سود خود ماليات دهد. لذا به مالک اشتر مى فرمايد:
«... در مورد ماليات چنان عمل کن که موجب بهبود حال خراجگزاران گردد زيرا با درستى خراج و سامان يافتن حال خراجگزاران، وضع ديگران نيز اصلاح شود و کار ديگران جز با بهبود آنان سامان نپذيرد، زيرا روزى مردم در گرو خراج و خراجگزاران است.»(69)
( 119 )
در نظر امام عليهالسلام رعايت حال خراجگزار بسيار بااهميت است. امام عليهالسلام بين خراجگزار و مأمور نوعى اطمينان و همکارى متقابل را در نظر ميگيرند که در نتيجه رعايت حال خراجگزار از سوى مأمور بدست مى آيد:
«... بايد نظر تو بيشتر در آبادانى زمين باشد تا گرفتن خراج، چون خراج بدون آبادانى به دست نيايد و آنکه بدون آبادانى خراج مطالبه نمايد، کشور را خراب و مردم را هلاک کند و حکومتش چند روز بيش نپايد. بنابراين، اگر مردم از سنگينى ماليات يا آفتزدگى يا قطع سهميه آب يا خشکسالى يا دگرگونى وضع زمين بر اثر غرقاب يا بى آبى، شکوه کردند به آنان تا هر قدر که فکر مى کنى موجب بهبود وضعشان خواهد شد تخفيف بده...»(70)
همانگونه که از مفاد سخنان فوق برمى آيد رعايت انصاف در امر خراج و بوجود آوردن اعتماد فى مابين از اصل انديشههاى امام عليهالسلام مى باشد.
در انديشه امام اصل بر آبادانى است يعنى تا زمانى که آبادانى و شرايط مناسب در امر کشاورزى صورت نگيرد خراجگزار به سود نخواهد رسيد تا خراج بدو تعلق گيرد. بنابراين، امام به عامل خود دستور مى دهد که اصل را بر آبادانى بگذار تا از قِبل آن سودى حاصل آيد و خراجى ستانده شود. در اينجا ذکر اين نکته بجاست که از منظر امام عليهالسلام اخذ ماليات از درآمد ناشى مى شود لذا امام به اين امر اهتمام دارند که بر مبناى نظر کارشناسى مأمور و با احترام به نظر خراجگزار اين امر صورت پذيرد.
بازرگانان و صنعتگران و تنظيم روابط تجارى در ديدگاه امام عليهالسلام بازرگانان برطرف کننده نيازهاى مادى جامعهاند. ايشان در ارتباط با بازرگانان سه موضوع را مطرح مى کند:
1ـ فراهم آوردن شرايطى که سود بيشتر بازرگانان را ايجاد مى کند.
امام عليهالسلام پس از ذکر برخى اصناف جامعه و وابستگى هاى هر کدام از آنان به امر خراج (لشکريان ـ توده مردم ـ قاضيان) روزى همه آنها را وابسته به بازرگانان و امر خراج مى دانند و بدين طريق اهميت موضوع بازرگانان را بررسى مى کنند:
«... همه اينان استوارى نخواهند يافت مگر به وسيله بازرگانان و صنعتپيشگان که به کار مردم به اميد سود روآورند و بازارها بديشان رونق يابد و کار و کسب آنان از دست ديگران ساخته نيست...»(71)
در فراز ديگرى از نامه 53، امام عليهالسلام طبقه فعال را به سه دسته بازرگانان داخلى، بازرگانان خارجى و صنعتگران تقسيم مى کند که با توجه به روحيات حرفهاى آنان، ايشان را مردمانى آرام و مسالمتجو و نافع به حال رعيت معرفى مى نمايند:
«... و اما در مورد بازرگانان و صنعتگران، نصيحتپذير باش و آنان را به نيکى پند ده، چه پيشهورى که مقيم است و چه آنکه با داراييش در
( 120 )
رفت و آمد است و چه کاسبى که به نيروى تن کسب روزى مى کند [صنعتگران]. زيرا آنان سرچشمه سودها و مايه آسايش و راحتى اند و اين منافع را از سرزمينهاى دوردست و واديهاى پرت، و از دريا و بيابان و کوه و دشت قلمرو تو، فراهم آورند؛ نقاطى که توده مردم را توانى نيست تا در آن گردآيند و نه جرأتى که بدان پاى گذارند. اينان مردم آرامى هستند که بيم خطرشان نمى رود و مسالمتجويانى هستند که گمان آشوبگرى در مورد آنها نباشد. پس به کار آنان، چه در مرکز حکومت و چه در ديگر شهرهاى کشورت رسيدگى کن.»
2ـ نظاممندى امر خراج که پيشتر از آن سخن بهميان آمد
3ـ کنترل و نظارت دقيق بر بازار
امام عليهالسلام بر اين امر بسيار اهتمام مى ورزيدند. منقول است که على عليهالسلام تازيانه خود را برمى گرفت و در ميان بازار مى شد تا بنماياند که اگر کسى خلاف عدالت معامله کند با على و تازيانه او طرف است.
در عهدنامه مالک اشتر پس از بيان ارزش بازرگانى و صنعتگرى و سفارش به همکارى و ملازمت با آنان، مالک را به امرى آگاه مى سازد که خميرمايه تجارت آن را ايجاب مى کند. حرص و آز به دنيا و تبعات آن که امکان دارد هر صاحب صنعت و يا بازرگانى را دچار سازد.
«... با اينهمه بدانکه در بسيارى از ايشان، تنگ چشمى آشکار و بخل زننده و احتکار منافع و نرخگذارى خودسرانه در فروش وجود دارد که ضرر و زيانى است براى مردم و ننگى است براى جامعه...»(72)
در اينجا امام عليهالسلام دو موضوع را مورد توجه قرار دادهاند: اول، احتکار که امام عليهالسلام آن را بطور کلى ممنوع و استثناءناپذير عنوان کردهاند و دولت را موظف به مواجهه با محتکران نمودهاند.
دوم، نرخ و نرخگذارى بر مبناى عدل و انصاف صورت پذيرد و براى اين منظور دولت را موظف به ارائه طريقى در جهت نرخگذارى عادلانه نمودهاند. ايشان وجود اين دو مفسده ـ احتکار و گرانفروشى ـ را موجب ننگ دولت دانستهاند.
پرهيز از دادن امتيازات ويژه (رانت)
اميرمؤمنان عليهالسلام با عنايت به اينکه نزديکان والى بزرگترين خطر براى استفاده خاص از منافع عمومى و موقعيتهاى ويژه اقتصادى هستند در بخشى از فرمان خود به مالک اشتر اين امر را بررسى نموده و مالک را از آن نهى مى کنند.
«... دگر آنکه هر زمامدارى، ياران نزديک و محرم اسرارى دارد که در ميان ايشان امتياز خواهى و دراز دستى و بى انصافى در روابط اقتصادى پيدا مى شود. اما تو ريشه ستم و فساد اينان را با بريدن اسباب آن برکن. مبادا به هيچ يک از نزديکانت زمينى واگذارى، و مبادا کسى از سوى تو به اين طمع افتد که مالک آب و زمينى گردد تا به همسايگان در آبيارى يا کار مشترک
( 121 )
خسارت وارد آورد و بارش را بر دوش ديگران اندازد.»(73)
از اين فراز چند نکته برداشت مى شود:
اول آنکه به واليان هشدار مى دهند که هميشه به طور طبيعى در اطرافيان و نزديکان حاکم روحيه سودجوئى بروز نمايد و علت بروز نيز غالبا مقاصد اقتصادى است که معمولاً به صورت امتيازهاى ويژه (رانت) آشکار مى شود.
دوم اينکه، بايد مواجهه کارگزار به گونهاى باشد که اين امتيازخواهى را در ريشه بخشکاند.
سوم اينکه، در صورت بروز اين پديده، کارگزار به هيچ عنوان به فعليت رسيدن آن را برنتابد و به گونهاى رفتار نمايد که سوءاستفاده کننده از طمع خويش نااميد شود.
چهارم، اگر آنان خود امکاناتى را فراهم آوردند رفتار والى به گونهاى باشد که آنان از امتياز خويشاوندى يا نزديکى که دارند، در جهت استفاده بيشتر از منابع عمومى و مشترکات با همسايگان بکار نگيرند و بار خويش را به دوش ديگران نيفکنند و به آنان خسارت وارد نياورند.
از طرفى، با وجود رعايت تمام موارد، ممکن است يکى از حالات فوق اتفاق افتد در آن صورت:
«حق را در موردى که بايد ـ دور يا نزديک ـ رعايت کن و در آن پايدارى بورز و بازده نيکويش را از خدا بخواه و هر چه در اين راه از خويشان و نزديکانت رسد، گو رسد. زيرا اين گرچه بر تو گران آيد اما چشم به پايان کار بند که آن فرخنده است.»(74)
وصيت و وقف اموال
امام عليهالسلام در طول زندگانى پربرکت خويش بسيار پرتلاش ظاهر شدند. از ايشان باغهاى فراوان خرما و چاهها و قنوات فراوان برجاى مانده که هنوز هم در اطراف مدينه وجود دارند. اين مسأله در زندگى امام و دوران مديريت ايشان بر جامعه اسلامى دو اثر بر جاى گذاشت: اول اينکه ايشان در قبال اعمال مديريت خود بهرهاى از بيتالمال دريافت نکردند. دوم آنکه ايشان بسيار مساکين، فقرا و يتيمان را تحت تکفل خود قرار داده و به امور آنان رسيدگى مى کردند.
پس از اتمام نبرد صفين، امام عليهالسلام در نامهاى تکليف اموال خود را براى بازماندگان معلوم مى نمايند. اين نامه حاوى نکاتى است که نشان دهنده عمق دقت امام در مسائل اقتصادى و مالى حتى پس از مرگشان مى باشد.
الف ـ وصيت بعنوان امر مورد رضايت الهى قابل توجه است.
ب ـ وارث بايد از دارائى بطور شايسته (بدور از افراط و تفريط) بهرهمند گردد و از آن نيز در راه خدا انفاق کند. اين مسأله بسيار مشاهده شده که اشخاصى ثروت خود را وقف مى نمايند در حاليکه فرزندان آنان در عسر به سر مى برند. اما امام عليهالسلام از اين عمل پرهيز مى نمايند.
ج ـ با اشاره به برترى فرزندان فاطمه(س)،
( 122 )
اما مساوات و عدالت بايد در تقسيم مالالارث رعايت شود. عدالت چنين اقتضا مى کند که حتى اگر انسان فرزندى از فرزندان را دوستتر دارد ولى هنگام تقسيم مال الارث از عدالت و مساوات عدول نکند.
د ـ وصى بايد اصل مال را نگه دارد و از درآمد آن انفاق نمايد.
هـ ـ نهالهاى خرما ـ يعنى آنچه که باعث افزايش بهرهورى است ـ بايد حفظ شود.(75)
نتيجهگيرى
با عنايت بر اينکه شيوه و رفتار ائمه معصومين عليهمالسلام براى مسلمين به عنوان مهمترين روش و الگو مطرح است و امام على عليهالسلام اولين و تنها فرد از ائمه است که بر مسند قدرت نشست در نتيجه روش ايشان در حکومت بعنوان برترين الگو براى زمامداران مطرح است. لذا با توجه به آنچه گذشت برقرارى عدالت اقتصادى و رفع ظلم و محروميت از مهمترين دغدغههاى امام على عليهالسلام در دوران حکومت ظاهريش بود که با تمام توان به آن مبادرت ورزيد.
لذا با دقت در سيره على عليهالسلام در رأس حکومت درمى يابيم که ايشان با اقتدار کامل به اقدام همه جانبه و متوازن بر اصلاحات ساختارى و بکارگمارى افراد متعهد و متخصص در رأس امور، نظارت بر حسن انجام تعهدات دولت و کارگزاران، رعايت عدالت در بکارگيرى بيتالمال و نظارت بر حسن اجرا در اموال عمومى، تدوين سيستم اجرايى در امر ماليات و خراج و نظارت بر آن امور، تدوين نظامنامه حسابرسى و نظارت بر عملکرد مالى ادارات دولتى و کنترل و نظارت بر بازار و اجراى تعذيرات حکومتى مبادرت ورزيد و الگويى براى تمام حاکمان اسلامى در همه اعصار و قرون پديد آورد.
پى نوشتها:
1ـ شهيدى، سيدجعفر، على از زبان على عليهالسلام
2ـ همان.
3ـ عبدالمقصود، عبدالفتاح، امام على بن ابيطالب عليهالسلام
4ـ دينپرور، سيدجمالالدين، نهجالبلاغه پارسى، خ 130.
5ـ شهيدى، سيدجعفر، انقلاب بزرگ.
6ـ عبدالمقصود، عبدالفتاح، امام على بن ابيطالب عليهالسلام
7ـ نورى همدانى، حسين، بيتالمال در نهجالبلاغه، يادنامه کنگره نهجالبلاغه.
8ـ دينپرور، سيدجمالالدين، نهجالبلاغه پارسى، خ 3.
9ـ همان.
10ـ همان، خ 63.
11ـ همان، خ 53.
12ـ همان، ق 115.
13ـ همان، ق 407.
14ـ همان، ق 39.
15ـ همان، خ 160.
16ـ همان، ق 8.
17ـ همان، خ 132.
18ـ همان، ق 186.
19ـ همان، ق 359.
20ـ همان، ق 50.
21ـ همان، ق 32.
22ـ همان، ق 64.
23ـ همان، ق 121.
24ـ همان، ق 371.
25ـ همان، ق 348.
( 123 )
26ـ همان، ق 132.
27ـ همان، ق 138.
28ـ همان، ق 250.
29ـ همان، ق 171.
30ـ همان، ق 210.
31ـ همان، خ 81.
32ـ همان، ق 54.
33ـ همان، ق 220.
34ـ همان، ق 55.
35ـ همان، ق 299.
36ـ همان، ق 419.
37ـ همان، ق 63.
38ـ همان، ق 97.
39ـ همان، ق 134.
40ـ همان، ق 359.
41ـ همان، خ 184.
42ـ همان، ن 53.
43ـ همان، ق 102.
44ـ همان، ن 53.
45ـ همان.
46ـ همان، ن 45.
47ـ همان، ن 53.
48ـ همان، ن 50.
49ـ همان، ن 53.
50ـ همان.
51ـ همان، ق 156.
52ـ همان، ق 165.
53ـ همان، ن 53.
54ـ همان، ن 53.
55ـ در اينمورد به نامه 53 مراجعه شود.
56ـ دينپرور، سيدجمالالدين، نهجالبلاغه پارسى، ن 53.
57ـ با نگاهى به فرمان امام عليهالسلام به مالک اشتر و سيره امام عليهالسلام درخواهيم يافت که ايشان کارگزاران را به شش دسته تقسيم مى کنند: 1ـ وزيران و مشاوران 2ـ ارتشيان که شامل صنفهاى دربانان، پاسداران، کارکنان و نيروهاى انتظامى است. 3ـ کارگزاران شهرها شامل استانداران، فرمانداران، خراجگزاران، بازرسان، ناظران بازار 4ـ دبيران 5ـ قاضيان 6ـ گزارشگران ويژه.
58ـ دينپرور، سيدجمالالدين، نهجالبلاغه پارسى، خ 3.
59ـ همان، خ 45.
60ـ همان، خ 172.
61ـ همان، خ 126.
62ـ همان، ن 43.
63ـ همان، ن 67.
64ـ همان، خ 215.
65ـ همان، ن 20.
66ـ همان، ن 40.
67ـ همان، ن 25.
68ـ همان، ن 51.
69ـ همان، ن 53.
70ـ همان.
71ـ همان.
72ـ همان.
73ـ همان.
74ـ همان.
75ـ همان، ن 24.
منابع:
1ـ جعفرى، سيد محمد مهدى، پرتوى از نهجالبلاغه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1381.
2ـ دينپرور، سيدجمالالدين نهجالبلاغه پارسى، بنياد نهجالبلاغه، 1384.
3ـ شهيدى، سيد جعفر، على از زبان على، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1376.
4ـ شهيدى، سيد جعفر، نهجالبلاغه، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1372.
5ـ طيب، مهدى، مديريت اسلامى، نشر سفينه، 1379.
6ـ عبدالمقصود، عبدالفتاح، امام على بن ابى طالب، چاپخانه مروى، 1354.
7ـ نورى همدانى، حسين، بيتالمال در نهجالبلاغه، بنياد نهجالبلاغه، 1363.
( 124 )
منبع : فصلنامه نهج البلاغه ، شماره 17 ( 17 صفحه - از 108 تا 124 )
نهج البلاغه نازله روح بزرگ على (ع)
امام خمينى(ره)
ديدگاه امام خميني درباره نهج البلاغه در نگرشي فشرده و كوتاه
آنچه پيش روي داريد متن پيام حضرت امام خميني به كنگره هزاره نهج البلاغه است كه در 27 ارديبهشت 1360 با موضوع «تبيين عظمت ابعاد بيكران شخصيت امام علي (ع) و نهج البلاغه در تهران برگزار گرديد. اين پيام فشرده حاوي نكات و تعابير مهمي درباره نهج البلاغه و شخصيت والاي اميرمومنان (ع) مي باشد.
بسم الله الرحمن الرحيم
در كنگره هزاره نهج البلاغه از چه صحبت خواهد شد و از كي معرفي دانشمندان بزرگ جهاني مي خواهند مولا اميرالمومنين را معرفي كنند و به ديگران بشناسانند يا كتاب نهج البلاغه را ما با كدام موونه و با چه سرمايه اي مي خواهيم در اين وادي وارد شويم درباره شخصيت علي بن ابي طالب از حقيقت ناشناخته او صحبت كنيم يا با شناخت محجوب و مهجور خود اصلا علي ـ عليه السلام ـ يك بشر ملكي و دنيايي است كه ملكيان از او سخن گويند يا يك موجود ملكوتي است كه ملكوتيان او را اندازه گيري كنند اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفاني خود و فلاسفه و الهيون جز با علوم محدوده خود با چه ابزاري مي خواهند به معرفي او بنشينند! تا چه حد او را شناخته اند تا ما مهجوران را آگاه كنند
دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضايل و با همه دانش ارجمندشان آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كرده اند در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيت خويش است و مولا غير از آن است. پس اولي آن است كه از اين وادي بگذريم و بگويم علي بن ابي طالب فقط بنده خدا بود و اين بزرگ ترين شاخصه اوست كه مي توان از آن ياد كرد و پرورش يافته و تربيت شده پيامبر عظيم الشان است و اين از بزرگ ترين افتخارات اوست. كدام شخصيت مي تواند ادعا كند كه عبدالله است و از همه عبوديت ها بريده است جز انبياي عظام و اولياي معظم كه علي ـ عليه السلام آن عبد وارسته از غير و پيوسته به دوست كه حجب نور و ظلمت را دريده و به معدن عظمت رسيده است (1) در صف مقدم است. و كدام شخصيت است كه مي تواند ادعا كند از خردسالي تا آخر عمر رسول اكرم در دامن و پناه و تحت تربيت وي و حامل آن بوده است جز علي بن ابيطالب كه وحي و تربيت صاحب وحي در اعماق روح و جان او ريشه دوانده. پس او بحق عبدالله است و پرورش يافته عبدالله اعظم است. (2)
و اما كتاب نهج البلاغه كه نازله روح اوست براي تعليم و تربيت ما خفتگان در بستر منيت و در حجاب خود و خودخواهي خود معجوني است براي شفا و مرهمي است براي دردهاي فردي و اجتماعي و مجموعه اي است داراي ابعادي به اندازه يك انسان و يك جامعه بزرگ انساني از زمان صدور آن تا هر چه تاريخ به پيش رود و هر چه جامعه ها به وجود آيد و دولتها و ملتها متحقق شوند و هر قدر متفكران و فيلسوفان و محققان بيايند و در آن غور كنند و غرق شوند. هان فيلسوفان و حكمت اندوزان بيايند و در جملات خطبه اول اين كتاب الهي به تحقيق بنشينند و افكار بلند پايه خود را به كار گيرند و با كمك اصحاب معرفت و ارباب عرفان اين يك جمله كوتاه را به تفسير بپردازند و بخواهند بحق وجدان خود را براي درك واقعي آن ارضا كنند به شرط آن كه بياناتي كه در اين ميدان تاخت و تاز شده است آنان را فريب ندهد و وجدان خود را بدون فهم درست بازي ندهند و نگويند و بگذرند تا ميدان ديد فرزند وحي را دريافته و به قصور خود و ديگران اعتراف كنند و اين است آن جمله: «مع كل شي لا بمقارنه و غير كل بمزايله» (3) و اين جمله و نظير آن كه در كلمات اهل بيت وحي آمده است بيان و تفسير كلام الله است كه در سوره «حديد «است و براي متفكران آخر زمان آمده است: «و هو معكم اينما كنتم». (4) اينك اميد آن است كه شما دانشمندان و متفكران متعهد كه در كنگره ارجمند هزاره نهج البلاغه گرد هم آمديد ابعاد عرفاني و فلسفي و اخلاقي و تربيتي و اجتماعي و نظامي و فرهنگي و ديگر بعدها را به مقدار ميسور بيان فرماييد و اين كتاب بزرگ را به جوامع بشري معرفي نموده و عرضه داريد كه اين متاعي است كه مشتري آن انسان ها و مغزهاي نوراني است. صلوات و سلام بي پايان به رسول اعظم كه چنين موجودي الهي را در پناه خود تربيت فرمود و به كمال لايق انسانيت رسانيد. و سلام و درود بر مولاي ما كه نمونه انسان و قرآن ناطق است و تا ابد نام بزرگ او باقي است و خود الگوي انسانيت و مظهر اسم اعظم است. و سلام و درود بر شما دانشمندان كه با زحمت پر ارج و سودمند خود راه رسيدن به اهداف عالي اين كتاب مقدس را باز مي نماييد. والسلام علي عبادالصالحين. (5) روح الله الموسوي الخميني
پاورقي:
1 ـ ر. ك: مفاتيح الجنان اعمال مشتركه ماه شعبان «... حتي تخرق ابصار القلوب حجت النور فتصل الي معدن العظمه...»
2 ـ منظور حضرت رسول اكرم (ص) است.
3 ـ فرازي از خطبه اول نهج البلاغه كه در بيان اوصاف ذات باري تعالي است: «... خداوند باهر چيزي هست اما نه به مقارنت (و يكساني) و غير هر چيز است نه به كناره گيري (و انفكاك)»
4 ـ سوره حديد (57). بخش از آيه 4 «و او (خداوند) با شماست هر كجا كه باشيد».
5 ـ صحيفه امام ج 14 ص 349 ـ 347
● منبع: روزنامه - جمهورى اسلامى
نگاهی به تاریخ ملل و نحل، به روشنی ثابت می کند که همهء فرق اسلامی تحت عناوین خوارج، مرجئه، جهمیّه، اشعریّه، کرّامیه، و. . . ، برخاسته از یک رشته بحث و جدل های کلامی بوده که غالبا در سه قرن نخست اسلامی پدید آمده اند و هرگز از این فرق در عصر رسول خدا اثر و خبری نبوده. اگر در این سه قرن، برخوردهای کلامی در کار نبود، یا به فکر نقد دیگر مکتب ها نبودند، هرگز این فرق پا به عرصهء هستی نمی نهادند، تو گویی عقاید هر فرقه، نقد عقاید فرقهء دیگر است. اینک برای نمونه:
۱. خوارج؛ یک فرقهء سیاسی است که در سال سی و هفت هجری در گرماگرم جنگ صفین با ردّ حکمیت بین معاویه و علی علیه السلام که یک نوع اقدام برای رفع اختلاف بود، پدید آمد، درحالی که پیشنهاد حکمیت را از ابتدا خود آنان پذیرفته بودند و امام را مجبور به پذیرش نمودند ولی به مرور زمان، این فرق رنگ دینی پیدا کرد و برای خود به اصول و فروعی معتقد شد.
۲. مرجئه؛ گروهی بودند که ایمان را بی نیاز از عمل می پنداشتند و معتقد بودند که باید به ایمان اهمیت داد این فرقه در نخست، آن هم پس از قتل
عثمان و روی کار آمدن امام علی علیه السّلام به وجود آمد. انگیزهء پیدایش این مکتب چه بود؟ما دربارهء آن در جای دیگر سخن گفته ایم ۱.
۳. جهمیّه؛ زاییدهء اندیشهء جهم بن صفوان (متوفای ۸۲۱) است.
- ۱.
۵. فرقهء اشعری؛ به وسیلهء ابو الحسن اشعری (۰۶۲ ۴۲۳) پی ریزی شد. او سالیان درازی، پیرو مکتب اعتزال بود و در سال ۵۰۳، از این مکتب جدا شد و پیرو مکتب احمد بن حنبل (متوفای ۱۴۲) گشت، ولی تصرفانی در مکتب احمد انجام داد و در نتیجه، خود، صاحب مکتبی شد که به وسیلهء شاگردانی مانند ابو بکر باقلانی و ابن فورک، و غیره در جهان تسنن منتشر گشت.
همچنین دیگر مکاتب و مذاهب، همه و همه، مولود یک رشته جریان های سیاسی و رویدادهای اجتماعی بودند، و هرگز ریشه در عصر رسول خدا نداشتند و بعدها پدید آمده اند، درحالی که عقیدهء«امامیه»مولود این جریان ها نیست و هرگز در اصولی که از آن پیروی می کنمد، متأثر از جدال های کلامی یا نقد مذاهب دیگر نبوده، بلکه عصارهء کتاب و سنت و کلمات امامان معصوم و براهین علمی است.
علمای شیعه، معتقدات خود را از قرآن مجید و اخبار متواتر یا با قرینه که مفید علم است، برگرفته اند و هرگز در باب عقاید به خبر واحد بها نمی دهند، چون هدف در عقاید، اذعان و دل بستن است و آن، فرع آگاهی قطعی از محتوا است.
در میان مجموع اصول عقاید شیعه، دو اصل از درخشندگی خاصی برخوردار است:
۱. ولایت امیر مؤمنان و فرزندانش از جانب خدا.
۲. حاکمیت عدل در تشریح و تکوین.
ما قبل از آن که اصول عقاید شیعه را تک تک، مورد بررسی قرار دهیم، در این جا به ترجمهء دو منشور که یکی از امام هشتم علیه السّلام به دست ما رسیده، و دیگری بر امام هادی علیه السّلام عرضه و مورد تصدیق امام واقع شده است، می پردازیم:
۱. نامهء امام هشتم علیه السّلام به مأمون
مأمون در نامه ای از امام هشتم علیه السّلام خواست که اصول اسلام را برای او بنگارد. حضرت، رسالهء مختصری نوشت که ما به ترجمهء قسمتی از آن مپردازیم:
اسلام این است که شهادت دهیم خدایی جز او نیست، شریک ندارد، خداوند، واحد، احد، فرد، صمد، و قیوم است، شنوا و بینا، توانا، ازلی، قائم به خویش، پایدار و پابرجا است. دانایی است که نادانی به او راه ندارد، توانایی است که ناتوانی نمی شناسد؛ بی نیازی است که نیازمند نمی گردد، دادگری است که ستم نمی کند، و او آفرینندهء همه چیز است، و به هنگام دعا، او مقصود است.
شهادت دهیم که محمد صلّی اللّه علیه و اله؛ بنده و پیامبر او و امین و برگزیدهء او از میان تمام انسانهاست. او سرور پیامبران مرسل و خاتم پیامبران و برترین جهانیان است. پس از او پیامبری نیست و هرگز آئین او تغییر نمی پذیرد، و تمام آنچه که پیامبر اسلام آورده، حق و روشن و مورد تصدیق است.
گذشته از ایمان به پیامبر اسلام، به برگزیدگی پیامبران پیشین و حجت های خدا از جانب او ایمام داریم.
شهادت دهیم که قرآن، کتاب صادق اوست که هرگز باطل به آن راه نیافته
است. و آن کتاب، از جانب خدای حکیم و حمید فرستاده شده است 2.
قرآن مجید، حافظ و نگهبان کتاب های آسمانی پیشین است. و قرآن، از نخستین سوره تا آخر آن، استوار و ما به محکم و متشابه و وعده و وعید و ناسخ و منسوخ و داستان ها و گزارش های آن ایمان داریم، و معتقدیم که هیچ انسانی نمی تواند مانند آن را بیاورد.
ما معتقدیم که پس از درگذشت پیامبر، حجت خدا بر مؤمنان، و آن کس که باید امور مسلمین را به دست بگیرد، قرآن ناطق، و عالم به احکام آن می باشد، برادر و خلیفه و وصی و ولی پیامبر، علی علیه السّلام است. شخصیتی که نسبت به پیامبر صلّی اللّه علیه و اله به سان نسبت هارون به موسی علیه السّلام بود.
او امیر مؤمنان و امام متقیان، و پیشوای دست و روسفیدان، و برترین اوصیا و وارث علم انبیاست. و پس از وی، حسن بن علی، حسین بن علی، سروران جوانان اهل بهشتند، و پس از آن دو، اوصیای او به ترتیب زیر هستند:
علی بن الحسین، زین العابدین، محمد بن علی باقر، جعفر بن محمد صادق، موسی بن جعفر کاظم، علی بن موسی الرضا، محمد بن علی جواد، علی بن محمد هادی، حسن بن علی عسکری، حجة بن الحسن مهدی، قائم منتظر که صلوات خدا بر آن ها باد.
گواهی می دهیم که آنان پیشوایان و اوصیای الهی هستند و زمین هیچ گاه از حجت خدا خالی نمی ماند و حجت بر مردم در همهء زمان ها تمام شده است.
امامان معصوم، دستگیرهء محکم خداوند، و پیشوایان هدایت و حجت بر اهل دنیا تا روز رستاخیز هستند. هرکس با آن ها مخالفت ورزد، گمراه و گمراه کننده است، و حق و هدایت را پشت سر انداخته است.
آنان بازگوکنندگان قرآنند و زبان گویای رسول گرامی هستند. هر کس بمیرد و آنان را نشناسد، مرگ او مرگ جاهلیت است.
از اصول اسلام؛ پرهیزگاری و فهمیدن دین خداست و نماز و پایداری در راه دین و پس دادن به صاحبش خواه درست کار باشد و یا بدکار، و طولانی کردن سجده ها و روزه گرفتن و شب زنده داری و پرهیز از گناهان و انتظار فرج با صبر و بردباری و تحمّل مصیبت ها به زیبایی و خوشرفتاری، و رابطهء خوب با مردم است.
آن گاه امام در این رساله، فروع مختلفی را از ابواب فقه یادآور شده و تفاوت های مکتب امامیه را با دیگر مکتب ها در فقه بیان کرده است که اکنون مورد نظر ما نیست 3.
۲. عبد العظیم حسنی و عرضهء عقاید بر امام هادی علیه السّلام
سید عبد العظیم حسنی از سبط اکبر و نسب وی امام حسن مجتبی علیه السّلام به قرار زیر است:
«عبد العظیم بن عبد اللّه بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السّلام».
او از اصحاب امام هادی علیه السّلام، و نویسندهء کتاب خطبه های امیر مؤمنان علیه السّلام است، و از ترس حاکمان عباسی، به ری پناهنده شد و به صورت فردی ناشناس زندگی می کرد، و کمتر از خانه بیرون می آمد. معمولا روزها روزه می گرفت و شبها به عبادت می پرداخت، ولی به تدریج او را شناخته و با او ارتباط برقرار کردند و سرانجام در ری به لقاء اللّه پیوست.
او در خدمت امام هادی علیه السّلام رسید و نحوه دیدار خود را با امام چنین تعریف می کند:
آن گاه که چشم حضرت، به من افتاد فرمود: «مرحبا بک أبا القاسم!أنت ولیّنا حقّا»؛ «خوش آمدی، ای ابو القاسم!تو به راستی دوست و یاور ما هستی». من از این که مورد لطف امام قرار گرفتم، بسیار خرسند شدم، سپس عرض کردم: می خواهم اعتقادات خود را به شما عرض کنم، اگر درست است بر آن ثابت و استوار بمانم تا به دیدار خدا بشتابم.
امام هادی علیه السّلام فرمود: بیان بفرما!.
گفتم: من معتقدم خدای تبارک و تعالی یکی است، مثل و مانند ندارد و صفات او خارج از حدّ ابطال و تشبیه است (مقصود از ابطال، نفی واقعیت صفات از خداست، چه صفات ذات و چه صفات افعال، و مقصود از تشبیه این است که آن ها را بر معنای لغوی حمل کنیم و گفته شود خدا دست و چشم و صورت معمولی بشر را دارد) . خدا جسم و صورت و عرض و جوهر نیست. او آفرینندهء اجسام و صورت ها و اعراض و جواهر است و سرانجام او پروردگار و مالک و پدیدآرنده و سازندهء همه چیز است.
شهادت می دهم که امام و خلیفه و ولی امر، پس از امیر مؤمنان علی علیه السّلام، به ترتیب به شرح زیر است:
۲. حسن، ۳. حسین، ۴. علی بن الحسین، ۵. محمد بن علی، ۶. جعفر بن محمد، ۷. موسی بن جعفر، ۸. علی بن موسی، ۹. محمد بن علی، و اینک تو ای أبا الحسن. امام فرمود: پس از من فرزندم امام حسن (عسکری) جانشین من خواهد بود و پس از وی مردم با جانشین او چه می کنند؟گفتم: سرورم!مقصود شما چیست؟
فرمود: او دیده نمی شود، و درست نیست که اکنون نام او را ببرید تا به فرمان خدا، آشکار شود و زمین را که از جور و ستم لبریز شده، از عدل و داد پر کند.
به امام گفتم: من هم به این مطلب اعتراف دارم، و می گویم دوست آنان دوست خداست و دشمن آنان، دشمن خداست، پیروی از آنان پیروی از خداست، و مخالفت با آن ها، مخالفت با خداست، و می گویم: معراج پیامبر، و سؤال در قبر و بهشت و دوزخ و میزان، همگی حق است و در این که رستاخیز روزی فرامی رسد در آن شکی نیست، خداوند منّان همگان را که در قبرها نهفته اند، محشور می کند.
سرانجام می گویم: فرائض و واجبات پس از ولایت امیر مؤمنان عبارتند از: نماز و زکات و روزه و حج و جهاد امر به معروف و نهی از منکر.
عبد العظیم حسنی می گوید: امام هادی علیه السّلام پس از شنیدن این اعترافات از من، فرمود: ای ابو القاسم آن چه که تو گفتی همان دین خداست که برای بندگانش فرستاده است، تو بر همین دین،
ثابت قدم باش، خدا به تو در دنیا و آخرت، ثبات قدم عنایت بفرماید4.
علمای بزرگ ما، به پیروی از این نوع رساله های کوچک به صورت موجز در زمینهء عقاید شیعه نگاشته اند، که به برخی اشاره می کنیم:
۱. رسالهء صدوق (۶۰۳-۱۸۳)
مرحوم صدوق، رساله ای در بیان عقاید امامیّه دارد که کرارا چاپ شده و علمای ما بر آن، شرح ها و تعلیقاتی نوشته اند. او می گوید: عقیدهء من در توحید این است که خدا یکی است و مانندی ندارد. قدیم است و ازلی و ابدی. شنوا و بینا و دانا و حکیم و زنده و قائم به نفس، قدرتمند و پیراسته و بی نیاز، نه جوهر است و نه جسم و نه صورت و نه عرض. . . . تا این که می گوید: خدا از تمام صفات مخلوقات خود، پیراسته می باشد. ما، در صفات او راه میانه برگزیدیم که نه به ابطال برسد و نه به تشبیه. خداوند منّان چیزی است، اما نه مانند این چیزها، او همان طور که قرآن می فرماید: احد و صمد است، نزاییده تا کسی از او ارث ببرد و زاییده نشده تا برای او شریکی باشد، نه مثل دارد و نه ضد، و برای او شریکی نیست، دیدگان، او را درک نمی کنند، ولی او دیده ها را درک می کند، خواب و خواب آلودگی بر او راه ندارد، آگاه به امور دقیق، و دانای همهء مسائل است، آفرینندهء همه چیز است. آفریدن و فرمانروایی از آن اوست، همهء نیکی ها از پروردگار جهانیان است.
هرکس راه تشبیه را پیش گیرد، او مشرک است و هرکس به امامیه، غیر آن که گفته شده، نسبت بدهد، دروغ گوست. و هر خبری که مخالف با توحید باشد، آن خبر ساختگی است و هر حدیثی که با کتاب خدا سازگار نباشد، نادرست است. و اگر در کتاب های ما چنین خبری یافت شود، باید آن را نوعی فریب کاری دانست.
آن گاه صدوق برای جداسازی صفات ذات از صفات فعل، ضابطه ای معین می کند و سپس می گوید:
ما در افعال بندگان، میان جبر و تفویض، راه میانه را برگزیده ایم، سپس عقاید شیعه را دربارهء قضا و قدر و تفویض و استطاعت که بسیاری از مباحث معارف کلامی را تشکیل می دهد، بیان می کند، و می افزاید: قرآن؛ همان است که خداوند بر پیامبرش محمد فروفرستاد و آن همان است که در یک دفتر در اختیار مردم است، و چیزی از آن کم نشده است و مجموع سوره های آن ۴۱۱ سوره است ولی سورهء«ضحی و انشراح» و همچنین سورهء«إیلاف و فیل»حکم یک سوره را دارد و هرکس غیر از این را به ما نسبت دهد، او دروغ گوست 5. ما بخشی از این رساله را به صورت خلاصه ترجمه کردیم، در میان علمای ما تعلیقهء شیخ مفید بر این عقاید، از شهرت بسزایی برخوردار است. او در شرح خود بر این رساله، در برخی از موارد، با استاد خود به مناقشه پرداخته و یادآور شده است که در مواردی، به روایاتی استناد جسته است که جامع الشرایط نیست.
رسالهء پیشین به قلم خود مؤلف بود، ولی در روز جمعه دوازدهم شعبان سال ۸۶۳ هجری قمری گروهی دور او را گرفته بودند و اصرار داشتند که عقاید شیعه را املا کند و آنان بنویسند، او شروع به توصیف عقاید امامیّه کرده و چنین گفته است:
عقاید امامیّه، اقرار به توحید خدا و زدودن تشبیه از او و پیراسته ساختن وی از چیزهایی است که شایستهء او نمی باشد.
و اقرار به حقانیت پیامبران و رسولان و حجت های خدا و فرشتگان و کتاب های آسمانی، و نیز اقرار به این است که محمد صلی اللّه علیه و اله سرور و افضل پیامبران و افضل از همهء ملائکه مقرب، و خاتم پیامبران است که پس از او پیامبری نخواهد آمد6.
۲. جمل العلم و العمل
اکنون به رساله ای که مرحوم شریف مرتضی (۵۵۳-۶۳۴) نگاشته است، اشاره می کنیم. او می گوید: تمام اجسام، که حادث و مسبوق به عدم هستند، طبعا پدیدآورنده ای دارند، زیرا هر پدیدهء نوی به پدیدآورنده نیاز دارد، مانند هر مصنوع و مکتوب. . . .
در این رساله عقاید امامیّه به صورت مبسوطتر از رسالهء صدوق آمده و فقط در اعجاز قرآن نظریهء خاصی دارد به نام نظریهء صرفه که مورد پذیرش علمای ما نیست.
۳. البیان عن جمل اعتقاد أهل الایمان
این کتاب نگارش ابو الفتح کراجکی طرابلسی (متوفای ۹۴۴) ، است که به پیروی از استادش شریف مرتضی، رسالهء موجزی در عقاید امامیّه نوشته و آن را«البیان عن جمل اعتقاد اهل الایمان»نامیده است.
او در آغاز آن خطاب به کسی که پیشنهاد تألیف چنین کتابی را مطرح کرده می گوید: برادرم!، خدا تو را مشمول الطاف خود قرار دهد و با نعمت های خود تو را یاری رساند، از من خواستی در اعتقادات شیعه رسالهء موجزی بنویسم تا اساس هدایت دیگران گردد و خود نیز آنان را مذاکره کنی و در اختیار طالبان عقاید امامیه قرار دهی. من در این جا عقاید شیعه را به صورت فشرده می نویسم ولی دلایل آن را نمی آورم.
کراجکی گفتار خود را از توحید آغاز نموده و آن گاه دربارهء نبوت عامه و خاصه و امامت و خلافت تا به امامت امامان و امام عصر (عج) سخن می گوید، و رساله را با بحث توبه و حشر و نشر ادامه می دهد و گاهی نیز به عقاید معتزله اشاره می کند7.
۴. العقائد الجعفریه
شیخ طوسی (۵۸۳-۰۶۴) به پیروی از مشایخ پیشین، رساله ای در عقاید امامیّه نوشته و آن را در پنجاه مسأله خلاصه کرده است و این رساله ضمن«جواهر الفقه» قاضی ابن برّاج، و نیز ضمن رسائل عشر شیخ طوسی چاپ شده است.
هدف از اشاره به این رساله ها?
بررسی این رساله ها سه مطلب را به روشنی ثابت می کند:
۱. محتوای آن ها گواه بر این است که شیعهء امامیّه، اصول عقاید خود را از کتاب خدا و سنت رسول او و دیگر پیشوایان معصوم گرفته است و لذا هر اصلی از اصول به صورت روشن و شفاف با ما سخن می گوید.
۲. در این رساله ها هرچند برخی از بندها مورد بحث و مناقشه است و همه بر آن ها اتفاق نظر ندارند، اما مجموع محتویات که پیرامون خدا و صفات و افعال خدا و نیز آن چه مربوط به نبوّت و امامت و حیات برزخی و اخروی است، مورد اتفاق علمای امامیّه است. هرکس می خواهد امامیه را بشناسد، به این رساله ها مراجعه کند.
۳. دقت در محتویات آن ها پیام سومی دارد و آن این که هرچند امامیه با دیگر فرق اسلامی در مورد امامت و خلافت، اختلاف نظر دارند، اما بسیاری از اصول با همهء مسلمانان یک صدا هستند، و همین یک صدایی مایهء وحدت و یکپارچگی امت اسلامی است که همدیگر را تحمّل کنند و در موارد اختلاف یا چشم بپوشند و یا به گف ت وگوی علمی و روشن بپردازند.
پی نوشت:
(۱). به جلد سوم فرهنگ کلام اسلامی مراجعه بفرمایید.
(2). لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید (فصلت، ۲۴).
(3). عیون أخبار الرضا علیه السّلام، ج ۲، ص ۱۲۱-۲۲۱.
(4). صدوق، التوحید، باب ۸۱، شماره ۷۳.
(5). عقاید امامیّه، تألیف شیخ صدوق، که کرارا چاپ شده است.
(6). أمالی شیخ صدوق، مجلس ۳۹، ص ۹۰۵.
(7). کنز الفوائد، ص ۰۴۲-۲۵۲.