راسخون

مجموعه اشعار اجرا شده توسط استاد حاج منصور ارضی

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

به سینه هر که تمنای کربلا دارد 
همیشه در دل خود روضه‌ای به پا دارد
کسی که عشق تو دارد دگر چه کم دارد 
بدون عشق تو عالم کجا بها دارد
به غیر تو که کَرَم می‌چکد ز انگشتت 
کجا پادشهی این همه گدا دارد
تو همچو من سر کویت هزارها داری 
ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد
بزن به تیغ و بسوزان دست بادم ده 
بیا که این دل عاشق سر بلا دارد
اگر چه پا نزدم صحن کربلای تو را 
دلم خوش است حضوری به روضه‌ها دارم
به عرض یار رسانید ای سبک‌روحان 
میان قافله جایی برای ما دارد
چو می‌رسد دلم از گردش زمانه به تنگ 
دعا و عرض سلامی به کربلا دارد
همه ز لطف حسین است آبرو داریم 
گدا هر آنچه که دارد ز پادشاه دارد

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

چشم ما در گذر لیلا بود 
گوییا منتظر لیلا بود
آنکه میرفت و دو صد مجنون داشت 
محملی در سفر لیلا بود
دل دیوانه ما را می بُرد 
غارت دل هنر لیلا بود
دشت را دیدم و گشتم حتی 
لاله هم خون جگر لیلا بود
دست ما نیست اگر مجنونیم 
همه اش زیر سر لیلا بود
دوست دارم کَرَم نانش را 
سبزی سفره ی احسانش را
آمدم صبح سلامت کردم 
خویش را آهوی دامت کردم
نذر فرزند شما کنج حرم 
چهارده روز اقامت کردم
از شب زلف شما برگشتم 
آمدم شهر قیامت کردم
آن کرامات شما را گفتم 
همه را عبد و غلامت کردم
قسمت این بود مشرف نشوم 
از همین دور سلامت کردم
یوسف روی شما را دیدیم 
ذبح کردیم اگر سر ها را

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

بَه چه خوش گفته رسول کردگار 
افضل الاعمال باشد انتظار
انتظاری که نبی فرموده چیست 
منتظر در منظر آن یار کیست؟
منتظِر باید به راه منتظَر 
بگذرد از هستی و از جان و سر
گر بیاید آن امام با وفا 
در همین تهرانِ ما پرسد ز ما
کو نشان شیعگی شهرتان؟ 
تا نمایم من دعایی بهرتان
خویش را در مهلکه انداختید 
که امام خویش را نشناختید
گوییا درس جدیدی خوانده‌اید 
غافل از رسم شهیدان مانده‌اید
زود آدم‌های دنیایی شدید 
با گناه خود پذیرایی شدید
رفت از یاد شما آن روزها 
گریه‌ها و ناله‌ها و سوزها
دوری از راه سعادت می‌کنید 
غفلت از شوق شهادت می‌کنید
یک نفر بی‌جرم و بی‌تقصیر نیست 
این کدورت‌ها که بی‌تاثیر نیست
عفت و شرم و حیا، ایمان چه شد؟ 
غیرت ناموسی مردان چه شد؟
نانِ شبهه لقمه‌ی مردم شده 
چادر زن‌های شیعه گم شده
کو حجاب فاطمی بانوان؟ 
کو مرام خالص نسل جوان؟
نیست از هجرم دلی غرق ملال 
بس که کردید هر حرامی را حلال
نیست یک خانه نجیب و بی‌گناه 
تا شبی آنجا بگیرم من پناه
من امامم سرپناه من کجاست؟ 
هیئتی‌ها جایگاه من کجاست؟
وای در هیئت اگر غفلت کنید 
از زنا بدتر اگر غیبت کنید
عمرتان صرف سخن چینی گذشت 
در لباس دین به بی‌دینی گذشت
من چراغ و ریسه می‌خواهم چه کار؟ 
شیعه می‌خواهم که باشد پای کار
شیعه‌ی خالص به دنبال من است 
دائما فکر من و آل من است
منتظر باشید تا آیم ز راه 
بی‌پناهان را دهم آخر پناه
من دعا گوی شما هستم ولی 
از شما خواهم گدایی از علی
راه جدم مرتضی راه من است 
هر که در این راه باشد ایمن است

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

از ازلم آشنا حب تو را یا حسین 
تا به ابد با توام شکر خدا یا حسین
هر که حسینی شود خاک کند کیمیا 
چیست مگر کیمیا؟ عشق و صفا یا حسین
چون به دلی بنگری کرب و بلایی شویم 
این دل تنگم نما کرب و بلا یا حسین
هر که تو را مشتریست دوست خریدار اوست 
جان مرا هم طلب کن ز خدا یا حسین
آنچه که آموختم از ره تو بندگی است 
گوهر تقوا کنی بس که عطا یا حسین
صاحب منبر تویی، جان پیمبر تویی 
جان پیمبر بگیر دست مرا یا حسین
کیست که هر دم کند شور حسینی به پا 
اذن خدا می‌دهد شور خدا یا حسین
بانی این خیمه‌ها کیست به جز فاطمه 
ناله‌ی او می‌کند روضه به پا یا حسین
بر نفس مستمع، خویش مسلط شوی 
تا بشود حق تو خوب ادا یا حسین
وقت عزا نفحه‌ی گریه‌کنان دست توست 
ورنه نباشد روا طاقت ما یا حسین
نوکر تو می‌خرد درد و بلای تو را 
تا تو نبینی دگر درد و بلا یا حسین

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 
 
 
komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

بخشیدن ما این همه تدبیر ندارد 
در شهر کسی هست که تقصیر ندارد؟
کوشش مکن این‌قدر به بندم بکشانی 
دلداده‌ی تو حاجت زنجیر ندارد
وقتی که در ِسفره شاهانه چو باز است 
یک بنده کم و بیش که تأثیر ندارد
گفتم که شبی با تو به خلوت بنشینم 
خواب من ِ هجران زده تعبیر ندارد
یک بار نشد زود به سوی تو بیایم 
این آمدن توست که تأخیر ندارد
در سینه ز بد حالی من آه نمانده 
این خسته‌ی عصیان، به کمان تیر ندارد
جز من که خجالت‌زده از شرم گناهم 
در شهر یکی ناله‌ی شب‌گیر ندارد
تا آنکه من از عزت گنج تو خرابم 
ویرانی من منت تعمیر ندارد
تا رحمت تو در ید پر فیض حسین است 
یک بنده دگر سر به سوی زیر ندارد

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

ما درد عشق دوست به درمان نمی‌دهیم 
سوز سحر به صبح گلستان نمی‌دهیم
جان بر کفی و دار به دوشی مرام ما 
تا اذن حضرتش نرسد، جان نمی‌دهیم
ما پشت پا به عشق و محبت نمی‌زنیم 
این شهد را به تلخی عصیان نمی‌دهیم
عمری بود ز سینه‌زنان ولایتیم 
این دست را به بیعت شیطان نمی‌دهیم
از آبروی اشک، بصیرت گرفته‌ایم 
این قطره را به زمزم جوشان نمی‌دهیم
تا ذوالفقار ذکر ائمه به دست ماست 
هرگز امان به منکر قرآن نمی‌دهیم
اهل ولایتیم و پریشان دلبریم 
ما گوش جان به حرف پریشان نمی‌دهیم
ما را فقیر کوی حسین (ع) آفریده‌اند 
این فقر را به ملک سلیمان نمی‌دهیم
جز کربلا بهشت دگر را نخواستیم 
این خاک را به روضه رضوان نمی‌دهیم
عشق حسین و مهدی او ارث مادر است 
این گنج، پربها بُوَد، ارزان نمی‌دهیم

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

بالی که بود، سوخت به شرط کمال خویش 
من مانده‌ام کنون و دو عالم وبال خویش
مال و منال من همه این ناله من است 
آری گدا خوش است به مال و منال خویش
از خون خود، حنا به کف پا گذاشتم 
چون من مباد خون کسی پایمال خویش
سوغات چون نداشتم بخرم باز ریختم 
از خرده‌های دل به دل دستمال خویش
امشب فقیه مستم و گر تو نمی‌کُشی 
خود خون خویش می‌کنم امشب حلال خویش
در من هدر نمی‌رود این شعله‌های تو 
من دهر را بسوزم از این اشتعال خویش
درباره‌ی کریم، گدا حرف می‌زند 
از من بپرس حُسن لب و خط و خال خویش
جای لبم به پنجره فولاد مانده است 
امضای بوسه است به طرز وصال خویش
نقاره‌ها به بی‌کسی‌ام جار می‌زنند 
بیچاره دل که گم شده در قیل و قال خویش

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

از بس که غافلم ز حساب و کتاب خود 
در حیرتم به حشر چه سازم جواب خود

مادر ز مهر، سرزنش طفل می‌کند 
از من مگیر وقت خطایم، عتاب خود

هر چند روسیاه ولی بنده توام 
ای مهربان جدا مکن از من حساب خود

غفلت ز مرگ فرصت جبران ز من گرفت 
طی شد تمام زندگی‌ام در سراب خود

من ناله از عذاب جهنم نمی‌کنم 
دریافتم به دوری از تو عذاب خود

مسکین در احترام کریم است، هر که هست 
خورشید می‌کشد همه را در حجاب خود

ما حد خود ز گریه‌ی مستانه می‌خوریم 
مست اینچنین کسی نشود از شراب خود

محشر به غیر نام علی سر نمی‌دهم 
وقتی ندا رسد که بخوانم کتاب خود

پرسیدم از تو، توبه من هم قبول هست؟ 
نام حسین آمد و دیدم جواب خود

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

فاطمه پروانه مدار خودش بود 
منحصرا تحت انحصار خودش بود

فاطمه مخدوم خویش و خادم خویش است 
کعبه خود بود و پرده دار خودش بود

نان کسی بر لبش حلال نباشد 
فاطمه هر روز نان بیار خودش بود

روح خودش را گرفت و در تن خود ریخت 
خلقت زهرا در اختیار خودش بود

گفت انا من فاطمه، فاطمه منی 
فاطمه پس سالها کنار خودش بود

اینکه ولایت چنین به نام علی شد 
کار علی هم نبود، کار خودش بود

هیچ زمان رو نزد به غیرت شمشیر 
تکیه زهرا به ذوالفقار خودش بود

نه که بخواهد نبی مقام بگیرد 
بوسه به دست تو افتخار خودش بود

نیست عجب گر علی به خاک تو افتد 
چون که مزار تو، مزار خودش بود

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

گیرم کسی ز من نخرد اشک و آه را 
دیگر چه غم به بنده چو دارد اله را
حاصل نداشت غیر گنه کشتزار دل 
از من که می‌خرد بر و بار تباه را
شرمندگی، عقوبت اهل معاصی است 
این خود بس است بنده غرق گناه را
با اشک خویش سوی تو لشگر کشیده‌ام 
صف کرده‌ام برابر تو این سپاه را
گفتم شوم سیاهی مهمانسرای تو 
شاید بپوشم از همه، روی سیاه را
چیزی اگر به من ندهی دم نمی‌زنم 
از دور چون روانه نمایی نگاه را
ابر گناه، راه نگاه مرا گرفت 
بالا بزن ز دیده من این کلاه را
گفتی چو اعتراف نمایی، نمی‌زنم! 
پس آمده‌ام که شرح دهم اشتباه را
نازک شده دلم، نخری قهر می‌کنم 
رحم آر بر کسی که ندارد پناه را
وقتی که با توام دلم آرام می‌شود 
از من مگیر گرمی این تکیه‌گاه را
من دل شکسته‌ام تو بیا ناز من بخر 
دستی بگیر بنده مانده به چاه را
گفتم حسین! عرش خدا شد قدم‌گهم 
کوته نمود بر من دل‌خسته راه را

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

باید مرا گلیم مسیر نگار کرد 
زیر قدوم فاطمی‌ات خاکسار کرد
مهر تو را بهشت بخواهد نمی‌دهم 
در ماجرای عشق نباید قمار کرد
فخر علی و فاطمه بر تو عجیب نیست 
وقتی خدا به داشتنت افتخار کرد
من که به دست هیچ‌کسی رو نمی‌زنم 
نانت مرا به شغل گدایی دچار کرد
هر چند آفریده خدا چهارده کریم 
اما یکی از آن همه را سفره‌دار کرد
ما را پیاده کرد سر سفره شما 
این کشتی حسین که ما را سوار کرد
باید به بازوی حسنی‌ات دخیل بست 
ورنه نمی‌شود که جمل را مهار کرد
خشمت نیاز نیست در آنجا که می‌شود 
با قاسم تو قافله را تار و مار کرد
ارزان تو را فروخت به حرف معاویه 
زهری به کام تشنه تو روزه‌دار کرد
زهری که می‌شکافت دل سنگ خاره را 
در حیرتم که با جگر تو چه کار کرد
زهرا شنیده بود تنت تیر می‌خورد 
تابوت را برای همین با جدار کرد

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

محتاج غیر درگه پاکت کجا رود؟ 
با این همه عنایت و بخشش چرا رود؟
من مستکین خاک کف پای دلبرم 
تا او کجا کشاند و خاکم کجا برد
آن به که من غلام غلامان او شوم 
شاید ز لطف بر لب او نام ما رود
ما را سزد که کشته ابروی او شویم 
او را سزد که از سر این کشته‌ها رود
بیمارم و به نزد طبیبان نمی‌روم 
آن کس که سوخت کِی سراغ دوا رود؟
من از تو دور گشته‌ام و درد می‌کشم 
کی می‌شود که بنده به سوی شفا رود
من نذر می‌کنم که ز داغ تو جان دهم 
باشد که نذر خسته‌دلان تا خدا رود

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

امشب که شب اوج مناجات دل ماست 
این مسجد و محراب خرابات دل ماست
با یار شب وصل و ملاقات دل ماست 
بر مقدم دلدار مباهات دل ماست
حیف است که دور از رخ جانانه بمیرم 
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
امشب که در میکده عشق تو باز است 
دست همه عشاق به سوی تو دراز است
یا رب سببی ساز شب ماه حجاز است 
با حضرت معشوق شب راز و نیاز است
وقت است که بر مقدم جانانه بمیرم 
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
ما طاقت یک جلوه دلدار نداریم 
حیف است که ما دیده دیدار نداریم
ظرفیت هم‌صحبتی یار نداریم 
با این همه با غیر حسن،‌کار نداریم
ای کاش که در عشق کریمانه بمیرم 
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
بدمستی ما را مکن ابراز نگارا 
با مستی مستان بنما باز مدارا
تقصیر لب لعل نگار است خدایا 
خجلت‌زده کن مثل همیشه تو گدا را
موسی صفت از جلوه پیمانه بمیرم 
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
ای خوش سحری را که سر دار بمیرم 
منصورم و چون میثم تمار بمیرم
در حال ثناخوانی دلدار بمیرم 
سخت است که بیمار و گنهکار بمیرم
مجنون شده با دل دیوانه بمیرم 
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
آن بنده زشتم که خریدار ندارم 
برده نفروشیم که بازار ندارم
از خدمت ارباب کَرَم، عار ندارم 
در کوله به جز توشه‌ای از خار ندارم
خوب است که در کنج همین خانه بمیرم 
مگذار که پشت در میخانه بمیرم
بدتر ز من ای خالق بخشنده نداری 
همچون من خودباخته، شرمنده نداری
مأموریت حضرت موسی است بهانه 
در خلقت خود بدتر از این بنده نداری
بیمارم و در پای طبیبانه بمیرم 
مگذار که پشت در میخانه بمیرم

komail1012531 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 2990
|
تاریخ عضویت : آذر 1391 

خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد 
اول قدم آن است جگر داشته باشد 
جز گریه‌ی طفلانه ز من هیچ نیاید 
دیوانه محال است خطر داشته باشد 
با ما جگری هست که دست دگران نیست 
از جرأت ما کیست خبر داشته باشد 
اینجا که حرام است پریدن ز لب بام 
رحم است بر آن مرغ که پر داشته باشد 
تیغ کَرَم تو بکند کار خودش را 
هر چند گدای تو سپر داشته باشد 
در فصل تو امید برای چه نبندم 
جایی که شب، امید سحر داشته باشد 
چون شمع سحرگاه مرا کشته‌ی خود کن 
حیف است که گریان تو سر داشته باشد 
بگشای در سینه‌ی ما را به رخ خویش 
شاید که دلم میل سفر داشته باشد 
رحمت به گدایی که به غیر تو نزد روی 
هر چند که خلق تو گوهر داشته باشد 
خورشید قیامت چه کند سوختگان را 
در شعله کجا شعله اثر داشته باشد 
ما را سَر ِ این گریه به دوزخ نفروشند 
هیهات شرر، هیزم ِ تر داشته باشد 
ما حوصله‌ی صف کشی حشر نداریم 
باید که جنان درب دگر داشته باشد 
ما را به صف حشر معطل نکن ای دوست 
هر چند که خود قند و شکر داشته باشد 
دانی ز چه رو زر طلبیدم ز در ِ تو 
چون وقت گدا، قیمت زر داشته باشد 
ما در تو گریزیم ز گرمای قیامت 
مادر چو فراری ز پسر داشته باشد 
جز گریه رهی نیست به سر منزل مقصود 
این خانه محال است دو در داشته باشد 
گفتی که بیایید ولی خلق نشستند 
درد است که شه، بنده‌ی کر داشته باشد