هنر در اسلام
نقش فضاي تفکر و شکل گيري هنر اسلامي
چكيده:
ريشه داشتن فكر و عمل انسان در جهانبيني و باورهاي او و وجود اصولي جهاني و مورد قبول همه جوامع، مفروضات مورد قبولي هستند كه به استناد آنها مقاله حاضر سعي در شناسايي تأثير تفكر ديني (بعنوان يك نوع جهانبيني) بر شكل گيري هنرمند (انساني كه به خلق آثاري ميپردازد) و بر آثار هنري وي دارد. اين كوششي است در جهت آشنايي با چگونگي هدايت و جهت دادن هنرمند و همچنين ويژگيهاي آثار وي در قالب اصول جهاني مطابق تفسيري كه تفكر ديني از آنها ارايه مينمايد.
واديِ هنر يكي از قلمروهاي حساسي است كه وجود تفكر ديني خويش و اهميت خود را به وضوح متجلي ميسازد. براي هنر هم همچون زيبايي و عشق و آزادي و عدالت تفاسير متفاوت و حتي متضادي ارائه ميشود.
اينها جملگي درجات و مراتبي دارند. مراتب مادون آنها از خاك آغاز ميشود و به مراتب عاليهشان كه در حق تجلي مييابد ميرسند. به اين ترتيب هر كس بنا به تمايلي كه به ساحتي از حيات (انساني، مادي نفساني و روحاني) خويش دارد، در مقوله هنر (و زيبايي و عشق و عدالت) نيز به درجه و مرتبه معادل همان ساحت مايل است. به اين ترتيب
از جانب ديگر هنر (به طور عام) ويژگيهايي را داراست كه در جهت القاء ارزشهاي موردنظر هنرمند به مخاطب ايفاي نقش مينمايند. هنر خلق شده در فضاي تفكر ديني و توسط هنرمند متأله نيز از اين قاعده مستثني نميباشد. در عين حالي كه ويژگيها و تأثيرات آن با ساير مراتب هنر كاملاً متمايز است. به اين ترتيب «تأثير فضاي معنوي و ديني بر شكلگيري شخصيت هنرمند» و به تبع آن «برخي ويژگيهاي خلق شده در اين فضا» توسط هنرمند معتقد موضوعات اصلي مورد بحث هستند كه در سطور آتي به آن اشاره خواهد شد.
بارزههاي هنرمند در فضاي تفكر ديني
بسياري مفاهيم و موضوعات (همچون زيبايي، عدالت، عشق، انسانيت، راستي، آزادي، هنر) مورد احترام و خواست فطري جملگي ملل و تمدنها و مكاتب فكري و اديان ميباشند و بسته به جهانبيني و فرهنگ و مباني فكري براي هر يك از آنها تعريفي ارائه ميشود كه با هم متفاوت و حتي گاهي متضاد هستند. براي نمونه در كنار احترام به اين مفاهيم و موضوعات از سوي حكيم متأله، كسي كه غيب و متافيزيك را انكار ميكند نيز به آنها احترام ميكند ولي تعريف اين دو از اين موضوعات كاملاً متفاوت است. به همين دليل سعي بر آن خواهد بود تا در اين قسمت به برخي از اين اصولي كه در فرهنگ ايراني به تبعيت از جهانبيني پايه آن، هنرمند را تحت تأثير خويش قرار داده و او را به خلق آثار هنري هدايت مينمايند اشاره شود. ضمن آنكه اين اصول نيز خود غالبا مورد خواست مكاتب مختلف هستند كه سعي بر تبيين نسخه ايراني آنها در پرتو تفكر ديني خواهد بود. در حقيقت، اصول زيراصولي هستند كه هنرمندِ تربيت يافته در تفكر ديني را (با تعريفي كه دين او از آنها دارد) تحت تأثير قرار داده و در شكلگيري شخصيت و هنر او ايفاي نقش مينمايند.
تعبد:
تعبد از صفات الهي هنرمند (و هر كسي) است كه در فضاي تفكر ديني رشد نموده و فعاليت ميكند. تعبد موردنظر عبارت از ايمان قلبي و پذيرش اصول و اوامر و نواهي وحياني و نصب العين قرار دادنشان در خلق آثار هنري و اهتمام در معرفي جاذبه آنها به جامعه ميباشد. اين تعبد نه تنها با آزادي و نوگرايي و بقيه موضوعات مطرح در اين نوشتار كه به عنوان بارزههاي هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني به خلق آثار هنري ميپردازد هيچ گونه تضاد و تزاحمي ندارد كه فراتر از آن به دليل بعد معنوي آن كه زمينه آزادي و رهايي انسان از قيد و بندهاي مادي و رستن او از اسارت عالمِ خاك را فراهم ميآورد، بستر و فضاي رشد و تعالي انسان و تجلي معقول و حقيقي مفاهيمي چون آزادي و نوگرايي و ساير صفات مطلوب نيز ميگردد.
كه سالك بيخبر نبود زراه و رسم منزلها به مي سجاده رنگين كن گرت پيرمغان گويد
در اين وادي هنرمند متأله متذكر به اين موضوع است كه تعبد وي همانند عبادتش نفعي براي معبودش ندارد، بلكه جملگي فوايد مترتب بر آن مثل آزادي و آزادگي و احساس هويت و استقلال نصيب خودش خواهد شد كه به طريق اولي به نحو مناسب نيز آن را به جامعه خويش منتقل مينمايد.
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را زعشق ناتمام ماجمال يار مستغني است
اخلاص:
خلوص هنرمند در پرتو تفكر ديني، جان و فكر و جسم هنرمند و همچنين اثر هنري او را از هر گونه ناخالصي، زشتي، پليدي و آلايش، پاك و خالص ميگرداند. اخلاص مورد نظر مشتمل بر خالص نمودن فكر و عمل از هر آن چيزي است كه با تفكر ديني و معنويت و عدالت و صداقت آن در تقابل باشند. ضمن آنكه هنر حاصل نه تنها تقويت اخلاص هنرمند كه توسعه و ترويج پاكي و اخلاص در جامعه را نيز در پي دارد.
در واقع سخن در اين است كه پاكي نه منحصر به پاكي ظاهري است، نه توصيهاي است براي سايرين، و نه حتي در مقولات نفساني و روحاني محدود ميشود، كه فراتر از همه اينها ضرورت و لازمه ايجاد فضا و شرايطي است كه بتوان در آن پاك زيست و ساحت هستي را نيز آلوده نكرد. به بيان ديگر پاكي و اخلاص هنرمند يكي از شروط اصلي خلق آثار پاك و پاككننده است.
تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده شستشويي كن و آنگه به خرابات خرام
عدالتجويي:
«هنري زيبا و پاك است كه كوبنده سرمايهداري مدرن و كمونيسم خونآشام و نابودكننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، اسلام مرفهين بيدرد و در يك كلام اسلام آمريكايي باشد.»(2) توجه به اين كلام كه از بطن تفكر ديني برخاسته است حكايت از لزوم توجه به عدالت و ظلم ستيزي به عنوان ركن اصلي فعاليتهاي هنرمندي دارد كه آثارش در فضاي تفكر ديني شكل ميگيرند. يكي از لوازم اصلي تفكر الهي و ديني داشتن، بجاي آوردن شرط امانت و جانشيني خداوند تبارك و تعالي در زمين است كه اهتمام در رعايت كردنِ اصول حاكم بر فعل و خلق الهي (كه از جمله مهمترين آن عدل است) در اعمال انساني يكي از جلوههاي آن ميباشد. توجه به اين امر ايجاب مينمايد تا هنرمند متأله به اين اصول توجه نموده و راههاي بكار بستن و تجلي كالبدي بخشيدن به آنها را به تبعيت از آفريدگار خويش كه او خلافتش را عهدهدار است، وجهه همت خود قرار دهد.
زيباگرايي:
هنرمند ديني چيزي جز زيبايي پديد نميآورد. اين امر بدان معنا نيست كه او زشتيهاي عالم و عملِ انسانها را نميبيند، يا آنها را متذكر نميگردد و در پي شناسايي علل بروز و راههاي رهايي از آنها نيست. بلكه يكي از نقاط اصلي تمركز او محك زدن انسان و اعمال او با معيارهاي برآمده از تفكر ديني خويش، بررسي علل، بيان آن به جامعه، و ارائه راههاي رفع آنهاست. منتها در اين راه از سنت كلام الهي تبعيت ميكند كه داستان يوسف و عمل زشت همسر عزيز مصر را چنان بيان ميكند كه قصه يوسف احسن القصص ناميده ميشود. ضمن آن كه بيش از ترسيم فضاي زشت و آلوده، با قرار دادن انسان در فضاي زيبا و پاك و خالص ميتوان او را به تفكر و مقايسه دو فضا برانگيخت و اميدوار بود كه او زيبايي را برخواهد گزيد، كه بنا به تعبير مرحوم علامه طباطبايي «انسان مفطور به حب جميل است» و فطرتا دوستدار و خواهان زيبايي بوده و از زشتي و شرّ و پلشتي گريزان است.
عزت:
در فضاي تفكر معنوي، هنرمند فرد دينداري است كه تفكر معنوي، سراسر جهان و زندگيش را فراگرفته است، عزتي را براي خويش و جامعه و بشريت آرزومند است و آن را ترويج و تبليغ مينمايد كه عاري از هر گونه شائبه غرور و خودخواهي و منيت و تفاخر و علوِّ در زمين و بزرگي ظاهري و دنيوي است. عزت مورد نظر او در عين «فقر الي اللّه» و به بيان بهتر در نتيجه توجه به اين فقر به منصه ظهور ميرسد. اين عزت اجازه هيچ گونه تملق و چاپلوسي و نمايش روحيه كاسبكارانه و ماديگرايانه و بهرهگيري از آن را به هنرمند نميدهد. ضمن آنكه هنرِ برآمده از اين تفكر نيز مبين عزت هنرمند و معرفي كننده عزت مطلوب به مخاطب است. اين هنر عزت خويش را در تحقير ديگران، به خصوص ديگراني كه با او سر عناد و دشمني ندارند، جستجو نميكند.
معنويتگرايي:
معنويتگرايي از بسياري جهات ميتواند موردنظر قرار گيرد كه در اين مختصر به جنبهاي از آن كه به نيازهاي انسان متوجه است اشاره ميشود. يكي از بارزترين ويژگيهاي هنر رايج در جهان ماديگراي تحت سلطه تفكر غيرديني (يا غيرمعنوي و حسابگر)، تهييج مشتهيات مادي انسان به منظور ايجاد نياز كاذب در جهت تقاضاي مصرف در جهت تأمين بازار براي توليدات صنعتي است. در واقع، هنر مورد نظر در بسياري زمينهها در خدمت سيستم سرمايهداري جهاني قرار ميگيرد. اين در حالي است كه هنرمند ديني به جملگي نيازهاي انسان در حد متعادل توجه داشته و تأكيد اصلي و بنيادين خويش را بر نيازهاي معنوي و روحاني كه معمولاً مغفول ميمانند قرار ميدهد. در عين حال از نيازهاي مادي و فيزيولوژيكي انسان نيز غافل نميماند، با اين تفاوت كه در اينجا نيازها را متذكر نشده و به عبارت ديگر در پي تهييج آنها نيست بلكه به دنبال هدايت آنها بوده و پاسخگويي به آنها به طريق انساني را جستجو مينمايد. براي نمونه، در حاليكه هنرمندي كه در خدمت سرمايهداري است موضوعاتي جنسي را دستمايه اصلي خويش براي تهييج مشتهيات مينمايد و يا حداقل ابايي در استفاده از آن به عنوان ابزاري براي بيان آراء خويش ندارد، هنرمند متأله بدون غفلت از اين نياز و اين موضوعات سعي در كنترل و هدايت آنها دارد. به تعبير مرحوم علامه جعفري تلمبه زدن به فوارهاي كه خود به خود جهشي بسيار زياد دارد صحيح نيست.(3) بلكه برعكس اين فواره نيازمند كنترل و هدايت است.
حقگرايي:
از آنجايي كه در تفكر ديني، انسان كه جانشين خداوند در زمين است و اصولاً نقش جانشينياش ايجاب مينمايد تا اعمال خويش را به صفات فعل الهي متصف گرداند، اهتمام و تعهد هنرمند رشد يافته در اين مكتب و معتقد به اين تفكر نيز در جهت شناسايي اين صفات و تجلي بخشيدن به آنها ميباشد. علاوه بر آن ويژگيهايي كه در اين مقاله از آنها ذكري رفته است، حق بودن يكي از بارزههاي اصلي فعل الهي است كه به كرّات به آن اشاره شده است (حجر: 85، احقاف: 3 و...) اين اصل علاوه بر اثبات خويش، بسياري زمينهها و پديدههايي را كه در جهت مخالف و بر ضد آن عمل مينمايند نفي مينمايد. براي نمونه بازيچه بودن پديدهها و بطالت و بيهودگي آنها از وجوه بارز مخالفت و ضديت با حق بودن است كه اينها نيز صراحتا مورد اشاره قرار گرفتهاند (انبياء: 16، آل عمران: 191 و ص: 27) به اين ترتيب گرايش به حق و بيان آن به انحاء مختلف ويژگي بارز آثار هنرمندي است كه فضاي تفكر دينيهادي و راهنماي اوست. و طبيعي است كه اين طريق عاري از خطر و دشواري نخواهد بود.
آرمان گرايي: آرمانگرايي نيز از مقولات موردنظر جملگي مكاتب فكري و جوامع انساني است كه در هر مكتب و جامعهاي معناي مبتني بر جهانبيني رايج را دارد و تجلي آن در آثار جويندگان آن نيز از يكديگر متمايز است. براي نمونه آرمانگرايي مطرح در تفكر ديني در پي تحصيل لقاء الهي است، در حاليكه حتي متدينين ممكن است در مراحل پائينتري از اين آرمانگرايي خواهان بهشت الهي و رهايي از دوزخ باشند. منكرين حيات اخروي نيز به ظهور جامعهاي ايدهآل حتي براي نسلهاي بعد دل ميبندند، و حتي كسي ممكن است آرمانهايشان را در دستيابي به برخي آمال دنيوي محدود نمايد. به اين ترتيب ملاحظه ميشود كه آرمانهاي انسانها با يكديگر متفاوت و در طيف وسيعي از «خور و خواب و خشم و شهوت» تا وصول به قرب خالق هستي در نوسان است، و هر چه انسانها توسعه يافتهتر باشند آرمانهايشان نيز متعاليتر خواهد بود.
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
حاصل آن كه هنرمند تربيتيافته در فضاي تفكر ديني هم براي خود و هم براي بشريت آرمانها و اهدافي عالي قائل است كه دستيابي به آنها به سادگي ميسر نيست. ضمن آن كه اين آرمانها انسان ساز بوده و ضرورت دستيابي به آنها رشد انسان و ترقي او به سمت كمال و كسب كرامتهاي انساني ميباشد. در نتيجه آثاري كه توسط چنين هنرمندي خلق ميشوند، به انحاء مختلف به آرمان موردنظر اشاره داشته و در عين ترغيب انسان براي وصول به آن، راههاي طي طريق را نيز به او نشان ميدهند.
ميزانگرايي:
اين موضوع به معناي باور به وجود معيارهايي براي خلق آثار هنري و براي ارزيابي آثار و آراء مباني آنهاست. در حقيقت وجود ميزان در فضاي تفكر ديني، هنرمند را از درافتادن در دام عواقب بيبندوباري (به نام آزادي) ميرهاند. هنرمند الهي هم براي خويش، هم براي موضوع، هم براي ابزار بيان، هم براي چگونگي بيان، هم براي روش استفاده از ابزار و هم براي ارزيابي نتايج مترتب بر نشر آثار هنري معيارهايي قائل است كه از تفكر و جهانبيني او برخاستهاند. در حقيقت او جهان و آثار هنري را از ديد و چشم ديگران (ساير مكاتب) نميبيند، تا خوبي و بدي آنها را نيز مطابق با آراء آنان ارزيابي كند. او با چشم خويش و با بصيرت الهي پديدهها را ارزيابي ميكند. اين نكته بنيادين مغفولي است كه گريبان گير بسياري جوامع و افراد به خصوص در ممالك جهان سوم ميباشد كه به ويژه در مقولاتي چون پيشرفت و توسعه و علم و هنر با معيارهاي غربي وضع خويش را ارزيابي ميكنند و در واقع خويش را از ديد بيگانه ميبينند. واضح است كه در صورت مغايرت معيارها با جهانبيني و فرهنگ بومي و مليِ جامعه نتيجه ارزيابي (مطلوب بودن يا نبودن آن) متضاد با نتيجهاي است كه با ارزياب توسط معيارهاي ملي به دست ميآيد.
كلگرايي:
كلگرايي (holism) كه به عنوان نوعي نگرش به پديدههاي موجود در عالم هستي، در مقابل جزءگرايي (atomism) رايج در تفكر مدرنيستي مدتي است با قدرت تمام در بسياري مقولات علمي (فيزيك و رياضي و طبيعيات و فلسفه) مطرح ميباشد، در حقيقت جلوهاي از وحدت يا وحدت در كثرتي است كه از ادوار بسيار دور توسط حكماي الهي مطرح بوده است.
اين جهان كوه است و فعل ما ندا سوي ما آيد نداها را صدا
رواج تفكر جزء گرايانه كه هر پديدهاي را مستقل از ساير پديدهها مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار داده و نتايج حاصل را به عنوان روشي براي برخورد با آن پديده مطرح مينمايد، در مقابل تفكر كلگرايانه كه به تأثير متقابل پديدهها و نتايج حاصل از اين تأثيرات توجه دارد رنگ باخته است. اين امر به خصوص در مقوله محيط زيست و پديدههاي طبيعي به وضوح رخ نموده است.(4) كلگرايي كه در واقع بارقهاي از وحدتگرايي حكماي متأله است در قلمرو هنر نيز كاربردي وسيع دارد، چرا كه مباحثي چون ويژگيها و برآيند اثرات اجزاء متشكله هنرها، رابطه هنرها با يكديگر، تأثير جهانبيني و فرهنگ در شكلگيري هنر، تأثير هنر بر فرآيند تكاملي فرهنگ و جهانبيني، و وحدت بين انسان و محيط و فرهنگ و آثار او را كه امروزه (حتي از نظر علم تجربي نيز) اموري غيرقابل انكار هستند، در بر ميگيرد، طبيعي است كه هنرمند متأله كليتي را مدنظر قرار داده و تأثيرات متقابل اين دو عالم بر يكديگر را درك نموده و به انحاء مختلف آن را با مخاطب خويش در ميان مينهد.
رمزگرايي:
رمزگراييِ هنرمندي كه در فضاي تفكر ديني كار ميكند، موضوعي اختياري و از روي تفنن نميباشد. بلكه به جهت ماهيت معنوي و غيرمادي موضوعات و مفاهيم مطرح، هنرمند ناچار به استفاده از زبان و ابزاري است كه توسط آنها بتواند مضامين معنوي و روحاني را تجلي كالبدي و عيني بخشيده و به وسيله آنها با مخاطب رابطه برقرار كرده و مفاهيم موردنظر خويش را به وي القاء نمايد.
و آن چه ناديده چشم، آن بينند آن چه نشنيده گوش، آن شنوند
سمبلها و رموز در تفكر ديني علائمي قراردادي كه به سهولت قابل تغيير باشند نيستند، بلكه پديدههايي هستند كه در دورانِ طولانيِ عمر بشريت شكل گرفتهاند. بسياري از آنها نيز استنتاجي مستقيم و بيواسطه از متون مقدس ميباشند. سمبلها با نشانهها (آن گونه كه در دوران معاصر رواج داشته و البته به اشتباه سمبل يا نماد نيز ناميده ميشوند) سنخيتي نداشته و به موضوعات و مضامين معنوي اشاره دارند. در واقع سمبلها ابزار مادي بيان مفاهيم معنوي و غيرمحسوس هستند كه هنرمند و مخاطب او به آنها باور دارند.(5)
چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستي صورتي در زير دارد آن چه در بالاستي بر
نوگرايي:
با ذكر اين نكته كه از نظر اين نوشتار بين «نوگرايي» مطرح در تفكر ديني و الهي با گرايش به «مدرنيسم» و «تجدد»ي كه در دوران معاصر مدنظر بوده و براساس مكاتب فكري غيرديني شكل گرفته است تفاوت ماهوي و بنيادين (و حتي تضاد) وجود دارد(6)، هنرمند متأله همواره در پي بيان «نو» و در حقيقت كشف بطون و زواياي جديدي از حقايق معنوي و ارائه آن به جامعه خويش است. اين سخن به معناي آن است كه به جهت ثابت بودن و البته صعوبت شناخت و درك حقايق عالم كه نيازمند مراقبه و تزكيه و سير در آفاق و انفس و يافتن صلاحيت لازم است، به علاوه وجود جلوههاي متفاوتي كه از اين حقايق كه خود جلوهاي از حقيقت مطلق هستند، هر گونه و هر ميزاني از نوگرايي كه اِعمال گردد كسالتآور و يكنواخت نبوده و شباهتي بين آثار متفاوت (الاّ در اصول) نخواهد بود. همانگونه كه غزليات حافظ و مولوي و سنايي و سعدي يك حقيقت واحد و تجليات آن حقيقت را به زبانهاي متفاوتي بيان كردهاند.
يك قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب كز هر زبان كه ميشنوم نامكرر است
در واقع نوگرايي مدنظر، عبارت از بيان سير هنرمند در عالم معنا و درك و مكاشفه او از حقايق عالم ميباشد، كه با نفي گذشته و فرهنگ كه مدرنيسم مبلّغ آن است و به طريق اولي با مدگرايي و خودنمايي رايج و از خودبيگانگي و تقليد قرابت و نسبتي ندارد. در حقيقت نوگراييِ مطرح در تفكر ديني پاسخي مناسب به روح جستجوگر انسان و به دليل مراتب و درجات معنوي است كه بر عالم هستي حاكم است. ذكر اين نكته نيز ضرورت دارد كه نوگرايي منحصر به هنر نبوده و در همه مقولات حتي ايمان (و البته با معايير خاص خويش) نيز مطرح است به طوري كه «اگر ايمان و علاقه شما نتواند محصول عالي تازهجويي روح شما بوده باشد، هوا و هوسها و جوش و خروشهاي حيواني آسياب متحرك روح شما را اشغال خواهد كرد.»(7)
نویسنده : محمد نقيزاده
سينماي ديني، ممكن يا غيرممكن؟
هنر يا صنعت «سينما» به لحاظ ذات و ماهيت غربي است. با اين حال، بايد گفت كه اين «غرب» قابليت فاني شدن در«شرق» و اين «صورت»، قابليت فناشدن در معنا و اين «نفس» امكان خدمت به عقل را دارد.
بنابراين، نفس تصويري بودن سينما، نبايد ما را بر آن دارد كه پنداريم ميان سينما و معنويت تعارضي آشتي ناپذير وجود دارد. زيرا كه اين تصوير مي تواند تماما و مطلقا درخدمت معنا و مظهر و مجلاي عقل و انديشه باشد. مسئله بسيار مهم، اين است كه هرگز نبايد از ابزار دانستن تصوير براي انتقال معنا هراسي داشت و پنداشت كه تصوير خود في نفسه و منفك از معنا، داراي اصالت است. زيرا كه اين نوع اصالت دادن به تصوير، چيزي جز نابودكردن تصور نيست كه اين نوع اثبات هنر، در واقع، جز نفي هنر نيست، همان گونه كه اصالت دادن به انسان منفك از خداوند و اثبات او در برابر خداوند، چيزي جز نابود كردن و نفي انسان نيست.
بر مبناي ديدگاه اين محققين كه متاسفانه برخي از هوشمندان ما را نيز تحت تاثير قرارداده ، هنرهاي جديد به ويژه سينما و تلويزيون كه از آغاز در زيرمجموعه تمدن صنعتي و فرهنگ مادي و غيرديني پديد آمده اند، اساساً نمي توانند هنرهاي ديني باشند و درنهايت، تنها مي توان برخي ظواهر و اعراض آنها را با حفظ ذات و جوهر غيرديني شان، رنگ ديني زد. نقطه كاستي اين ديدگاه، اين است كه تصور مي كند دين همان است كه در سابق بوده و بعد از غلبه صنعت و ماشين و دنياي به اصطلاح جديد،دين افول كرده است و ديگر نيز قرارنيست مجدداً، طلوع كند.
حال اگر اين ديدگاه مخدوش است و اين كه آفتاب دين بار ديگر طلوع مي كند و زمين و زمان را به نور خداوند روشن مي سازد قطعي و حتمي است ديگر چه جاي ترديد وجود دارد كه آيا تكنولوژي و فن مي تواند در خدمت دين قرار گيرد يا خير و آيا سينما و تلويزيون مي توانند ديني شوند يا خير؟ اگر قرار است ما، سينما و تلويزيون را ظرف هايي ندانيم كه مي توانند پذيراي مظروف حق باشند، به طريق اولي، بايد معتقد باشيم كه دنياي صنعتي و ماشيني موجود، امكان ندارد كه تحت سيطره دين قرار گيرد.برخي بر اين اعتقادند كه اين سخن كه غرب يك كل به هم پيوسته است و نمي توان برخي از عناصر آن را اخذ و برخي ديگر را رد نمود و اخذ هر قسمت مساوي با اخذ كل است، فاقد مبنايي علمي و شرعي است. زيرا حقيقت اين است كه دنياي كنوني، آميزه اي از حق و باطل و درست و نادرست است كه بايد با ميزان وحي و نيت، حق ها و درست ها را اخذ و باطل ها و نادرست ها را طرد نمود. نقطه افتراق سينما- آنگونه كه تاكنون از اين پديده استفاده شده- با دين، اين نيست كه مفاهيم ديني را تنها مي توان شفاهي يا كتبي انتقال داد و سينما زبان تصوير است؛ بلكه در اين نكته است كه سينماگران، غالبا حرفي براي گفتن نداشته اند و با اصل پنداشتن سينما كه نوعي وسيله سخن گفتن است، احساس مي كرده اند كه بايد حرف بزنند، لكن اين كه چه بگويند، مهم نيست، بلكه مهم اين است كه بتوانند با زبان فيلم و تصوير، خوب حرف بزنند.
سينماي ديني از نگاه رهبر معظم انقلاب
1ـ اخلاص
مقام معظم رهبري اخلاص را مهمترين عامل براي ماندگاري و اثر بخشي هنر دانسته و ميفرمايند: هنر بخشي از فاخرترين و ارزشمندترين مسائل است بايد براي آن ارزش قائل شد و آن را براي خدا خرج کرد.
بر اين اساس توجه افراطي به گيشه و امثال آن ضد هدف به حساب ميايد.
2ـ توجه به معناي صحيح هنر ديني
برخي افراد دانسته و نادانسته هنر و سينماي ديني را مترادف با قشري نگري، تظاهر ريا کارانه و مباحث ديني و ارزشي را جداي از جريان اصلي فيلم دنبال ميکنند. آنان تصور ميکنند با قرار دادن صحنهاي کليشهاي از نماز، مسجد، قرآن و... سينماي ديني محقق ميشود. در حالي که حقيقت امر جز اين است. رهبر فرزانه انقلاب در تبيين اين امر ميفرمايند: هنر ديني لزوما با واژگان ديني به وجود نميآيد. اي بسا هنري صددرصد ديني باشد اما از واژگان عرفي و غير ديني در آن استفاده شده باشد. هنر ديني آن است که بتواند معارفي را که همه اديان و بيش از همه دين مبين اسلام به نشر آن در بين انسانها همت گماشتهاند و جانهاي پاکي در راه نشر اين حقايق نثار شده است نشر بدهد، جاودانه سازد و در ذهنها ماندگار سازد. هنر ديني اين معارف را منتشر کند، هنر ديني عدالت را در جامعه به صورت يک ارزش معرفي ميکند ولو شما هيچ اسمياز دين و هيچ آيهاي از قرآن و هيچ حديثي در باب عدالت در خلال هنرتان نياوريد.
و در بيان ديگر فرمودهاند:
آنچيزي که در هنر ديني به شدت مورد توجه است، اين است که اين هنر در خدمت شهوت، خشونت، ابتذال و استحاله هويت انساني و جامعه قرار نگيرد.
3ـ القاء معرفت عميق ديني به دست اندرکاران سينما
رهبر انديشمند انقلاب عوامل متعددي را در شکل گيري سينماي ديني و معنوي دخيل دانسته و ميفرمايند:
ما اگر احساس ميکنيم که به وسيله يک کارگردان يک معرفت عميق صحيحي در يک فيلم منعکس نميشود بايد ببينيم چگونه ميتوانست به دل اين کارگردان القاء شود تا او بتواند معرفت دروني خودش را منعکس کند و چرا نشده؟! (همه مسؤولند) نميشود رفت سراغ کارگردان و يقه او را گرفت که شما چرا؟ بلکه يک مقدار وزارت ارشاد را يک مقدار سازمان تبليغات را، يک مقدار حوزه علميه را يک مقدار همه آنهايي که صاحبان انديشه ارزشي هستند را مخاطب قرار داده و ميگوييم شما براي برخورداري کشور از اين هنر فاخر چه کردهايد؟!
4ـ تبيين جذاب و دلنشين حقيقت ديني
در نظام ديني سينما بايد ابزاري براي انتقال هنرمندانه آموزههاي الهي به مخاطبين باشد. به تعبير رهبر معظم انقلاب؛ فيلم و سينما وسيلهاي بليغ و تبيين کنندهاي رسا براي ارائه برترينهاي حقايق عالم يعني حقيقت دين به شمار ميرود و براي اين منظور دستاندرکاران امور سينمايي بايد بر توانائيهاي خود بيفزايند. فيلمنامه نويسان با بهرهگيري از هنر نويسندگي، چهرهاي درست از مفاهيم و ارزشها را ارائه کنند. از سينماگران و کارگردانان فيلم انتظار ميرود با کار خود مفاهيم مذهبي و ارزشهاي ديني را به گونهاي به تصوير بکشند که در نظر بيننده جذابتر و دلنشينتر جلوه کند.
5ـ حراست و صيانت از ارزشهاي انقلابي
يکي از مواردي که رهبر انقلاب بر آن تأکيد داشتهاند، تقويت ارزشهاي ديني ملي در آثار سينمايي و توجه اصحاب سينما به برجستگيها و زيباييهاي تلاش ملت بزرگ ايران در جريانات انقلاب اسلاميبه ويژه حماسه دفاع مقدس است. رهبر انقلاب با اشاره به اينکه در اين دوران حرف براي گفتن و سوژه براي به تصوير کشيدن بسيار زياد است که بايد اين نکات برجسته استخراج و با زبان هنر براي نسل امروز روايت شود، متذکر گرديدهاند: کدام معنا استوارتر و عميقتر از احساس فداکاري، ايثار و گذشت يک جوان هيجده ـ نوزده ساله که از خانوادهاي مرفه بلند ميشود، ميآيد و در ميدان جنگ آنچنان فداکاري ميکند که انسان مبهوت ميماند؟!
6ـ ايجاد انگيزه و اميد آفريني
سياه نماييها و زير سؤال بردن ارزشها و آرمانهاي ملت انقلابي ايران توسط برخي از فيلمها آنچنان بود که رهبر معظم انقلاب به اصحاب سينما هشدار دادند که در اين شرايط حساس، وظيفه خود را به درستي شناخته و از اين موهبت الهي در راستاي منافع و مصالح ملي استفاه نمايند. معظم له اين تذکر را در قالب سؤالي مطرح کردند و طي آن عمق مطلب را منتقل کردند.
اصحاب سينما با توليدات خود بايد روح اميد، شوق پيشرفت، انگيزه کار و تلاش، اعتماد به نفس، اعتقاد به ارزشهاي انقلابي و ملي را در جامعه ترويج کنند يا اينکه نسلي نااميد، پشيمان، متکي به بيگانه و تحقير شده را پرورش دهند؟!
7ـ هدايت و حمايت دستگاههاي فرهنگي
سکاندار تيزبين انقلاب اسلاميايجاد تحول در سينماي کشور را تنها متوجه اصحاب سينما نميدانند بلکه با اشاره به وظايف خطير همه نهادها و دستگاههاي فرهنگي از جمله وزارت ارشاد، سازمان تبليغات، حوزههاي علميه و همه انديشمندان وگلايه از آنان ميفرمايند: بايد دستگاههاي مرتبط، زمينه انتقال مفاهيم خوب و متعالي را به کارگردانان سينما فراهم کنند و سپس از فيلم آنان انتظار انعکاس اين مفاهيم را داشته باشند و متأسفانه در اين مورد کم کاري شده است.!
8ـ اهتمام به ارزشهاي ملي
متأسفانه برخي از سينماگران نه تنها به ارزشهاي اعتقادي مردم پشت کردهاند که حتي سرمايههاي ملي آنان را نيز ناديده گرفته و يا تحريف ميکنند.
لذا مقام عظماي ولايت توجه اهالي سينما را به زنده نگه داشتن ارزشهاي ملي البته به معناي صحيح آن جلب کرده و ميفرمايند:
وقتي ميگويم ارزش ملي، نبايد فورا ذهن به سمت چهارشنبه سوري برود. ارزش ملي يعني احساس استقلال يک ملت، استقلال فرهنگي، اينکه يک ملت به فرهنگ خودش تکيه کند؛ اين را تقويت کنيد.
9ـ پيوند هنر و اخلاق
هنر و اخلاق ممزوج يکديگر هستند. اگر يک هنرمند به مرحله بالاتري از فکر، انديشه و درک عقلاني برسد جوهره کارهاي هنري او کيفيت و ارتقاي بيشتري خواهد داشت. نميتوان در وادي هنر با انگيزههاي سطحي و ناسالم حرکت کرد و موفق بود؟
10ـ توجه به مظلومان
يکي از رسالتهاي خطير سينما توجه به مظلومان و فريادرسي از آنان است. سينماي ديني بايد نداي مظلوميت مظلومان را با زباني رسا و بدون توجه به جوسازيها رسانهاي استکبار جهاني به گوش عالم برساند. چنانچه رهبر عظيم الشأن انقلاب نيز چنين توصيهاي داشته و با بيان اينکه بعد از جنگ جهاني دوم يهوديان در سراسر دنيا براي مظلوم نمايي، صدها و بلکه هزاران فيلم توليد کردهاند از اينکه در حق ملت مظلوم فلسطين نشده و حق آنان مورد غفلت واقع شده، اظهار تأسف نمودند.
11ـ هوشياري در برابر دشمن
دشمن به خوبي از تأثيرات فيلم و سينما در جوامع آگاه است. به همين جهت سرمايهگذاري هنگفتي در اين زمينه به عمل آورده تا با استفاده از امکانات عظيم رسانهاي، دنيا را به تسخير خود درآورد. دشمن در واقع به تعبير رهبر معظم انقلاب از هنر به خصوص فيلم سوء استفاده نمود. و از آن به عنوان ابزاري براي کوبيدن حقايق و فضائل معنوي و سوق دادن به ماديگري و عيش و عشرت مادي بهرهها ميبرد.
راهاندازي جشنوارههاي هدفمند و کاملا حساب شده براي رسوخ در ايدهها و افکار کارگردانان و تهيه کنندگان و سرگرمکردن آنان با جوايز بينالمللي و نهايتا استحاله فکري آنان از جمله ترفندهاي شيطاني دشمن ميباشد که متأسفانه در کشور ما نيز جاي پاي زيادي براي خود ايجاد کرده است. از نگاه رهبر ژرف انديش و حکيم انقلاب نيات پليدي در وراي اين جشنوارهها وجود دارد و شرکت فيلمسازان ايراني در آن به صلاح نيست. لذا معظم له اکيدا توصيه کردهاند که با اين مسأله با دقت و عمق بيشتري برخوردار شود و نمايندگان کشورمان در جشنوارههايي که با مصالح کشور منافات دارد حضور پيدا نکنند.
12ـ نقد شجاعانه و عالمانه سينماي بيهويت غربيها
امروز ايران اسلامي با اقتدار کامل ميتواند فعالانه وارد عرصه هنري و سينمايي دنيا شده و چهره واقعي و نيات پليد گردانندگان سينماي جهان به خصوص هاليوود را براي مردم دنيا افشا کند. اما متأسفانه نه تنها چنين نميشود که انفعال و تأثير پذيري از سينماي غرب در بدنه سينماي کشورمان به خوبي مشهود است. لذا مقام معظم رهبري به کارگردانان و تهيه کنندگان سينما تذکر ميدهند که «امروز سينماي هاليوود در خدمت اشاعه فحشا، اشاعه پوچي، اشاعه بيهويتي انسان، در خدمت خشونت، در خدمت مشغول کردن بدنه ملتها به يکديگر است... . »
13ـ پرهيز از گيشهگرايي
يکي از گرفتاريهاي سينماي ايران که ريشه در عوامل متعددي دارد مبتلا شدن به آفت گيشهگرايي است. در اين نگاه چون اصل بر درآمد بيشتر و تماشاچي زيادتر است، کيفيت، آرمانگرايي و تعهد رنگ باخته و به جاي آن سوژههاي مشتري پسند قرار ميگيرد ولو آن سوژهها با اخلاقيات و فرهنگ اسلاميايراني سازگار نباشد.
حضرت آيتا... خامنهاي (مدظلهالعالي) در بيان ضمن انتقاد از مسائل اقتصادي که منجر به پيدايش اين رويه ميشود متذکر شدهاند: اصحاب سينما نبايد به سمت گيشهگرايي بروند، چرا که گرايش به مسائل جنسي و شهواني و امثال اينها يک مقدار عاملش همين است. ميخواهند فيلم جاذبه پيدا کند، لذا يک مشت افراد به خصوص را جمع ميکنند و... به ذهن و دل جوان چيزي ميدهند که او را به سمت گناه و فساد ميلغزاند.
14ـ استفاده از نيروهاي انقلابي
تجربه سالهاي پرافتخار پس از انقلاب نشان داد هر کجا پاي نيروهاي اصيل انقلابي و جوانان مخلص و معتقد به ميان آمده، مشکلات و نارساييها رخت بربسته است. در عرصه سينما نيز چنين زمينهاي وجود دارد لکن به ندرت فرصت براي حضور نسل پرشور و پر تلاش انقلابي و متعهد در اين عرصه مهيا شده است. فلذا مقام معظم رهبري با درايت و تيزبيني هميشگي اصرار دارند که: در مقولههاي هنري منجمله فيلم و سينما اگر پاي بچههاي انقلاب به ميدان کشيده شود داراي روح ميشود.
15ـ دوري از سينماي وحشت
سينماي وحشت امروز جايگاه خاصي پيدا کرده و در سايه تبليغات حجيم و فراگير هاليوود در متن برنامههاي سينما قرار گرفته و ابزاري براي درآمدهاي نجوميسينماگران غربي شده است. در اين فرصت مجالي براي بحث پيرامون تأثيرات منفي القاء وحشت و اضطراب در روح و جان انسانها نيست. همين قدر بايد اشاره کرد که ترويج فرهنگ وحشت و اضطراب با شئون اخلاقي وفطرت انساني ناسازگار است. رهبر انقلاب نيز کارگردانان و برنامهسازان سينما را از پرداختن به اين قبيل سوژهها منع کرده و ميفرمايند: فيلمها را از حوادث آشفته کننده و برانگيزاننده ذهن و حالت سوهان روح خالي کنيد.
16ـ تقدير و حمايت جدي از فعاليتهاي ارزشي
سينماي ايران فراز و نشيبهاي زيادي داشته و البته در کنار کارنامه نه چندان درخشان خود آثار مثبتي نيز بر جاي گذاشته است. اخلاق اسلاميايجاب ميکند به منظور تشويق برنامهسازان مثبت وترويج خوبيها و زيباييها به نکات مثبت توجه جدي شده و اين قبيل فيلمها برجستهسازي شوند.
رهبر هنرمند انقلاب در اين زمينه نيز پيشگام هستند. ايشان ضمن تقدير برخي از آثار به نمايش درآمده، تشکر و سپاس خود را ابراز نموده و از آنان درخواست کردهاند آثار ارزشمند بيشتري ارائه کنند. و جامعه را از اين آثار سيراب نمايند.
معظمله فرمودهاند: نسبت به همه کساني که در زمينه هنر تلاش صادقانه، مؤمنانه و خالصانه دارند و اهداف بلند را دنبال ميکنند ابراز ارادت و اخلاص ميکنم.
تبیین ماهیت هنر اسلامی
همه چیز ساخته اراده خداست. ولی خداوند می گوید: فتبارک الله احسن الخالقین. خداوند به خودش تبریک عرض می کند! چیز عجیبی است! چه تبریکی داشت! مگر چه آفرید؟ هنر بود.
جبرئیل و اسرافیل و یا حیوانات هنرمند نیستند. ممکن است حیوانی را خوب تعلیم دهیم تا برقصد ولی هنرمند نیست. او حالتی انعکاس و شرطی را بروز می دهد. طوطی حرف می زند و... ولی هنرمند نیستند. در حین عمل قدرت تصمیم گیری ندارد که عملی غیر از آن انجام دهد.
پس باید انسان را تعریف کرد و بگوییم انسان، حیوان هنرمند است و خودش هم هنر خداست. اسماء الله حسنا و همه اسماء که برای خدا به کار می بریم از جانب خود خدا رسیده است. ما نباید اسمی را بکار ببریم که از جانب خودش نرسیده باشد. مثلا کلمه واجب الوجود. همه حکما می گویند خداوند واجب الوجود است. ولی در دعا یا نماز نباید بگویی یا واجب الوجود. در صورتی که کلمه خوبی است. علت العلل و مسبب الاسباب است بلکه باید برای خودش فقط اسم خودش را بکار ببرید. ولی هنرمند را خدا نگفته است. خدا خیلی اسم ها دارد. خالق، عالم، لطیف، خبیر، بصیر و الی آخر و به ازاء هر اسم و صفت یک مظهر در عالم دارد.
قادر؛ پادشاهان مظهر شاهی حق، عالمان و عارفان مرآت آگاهی حق اند. هنرمندان مظهر چه اسمی از اسماء الله الحسنی هستند؟ بدیع. آنجا که می فرمایند: بدیع السماوات والارض. بدیع از مبدع هم بالاتر است. بدیع صفت مبالغه است؛ بدیع یعنی همان خالق ولی با یک چیز اضافه. در خلق و بدیع هر دو آفرینش است ولی بدیع خلق تنها نیست بلکه خلق خاصی است؛ بدعت و بدیع یعنی آفرینش نو. ما همه از نوآوری خوشمان می آید. معادل فارسی آن دقیقا نوآوری است. خداوند نوآوری دارد. حال خدا، انسان را آفرید که بدعت و ابداع خداوند است و خود انسان هم بدیع و مبدع است. صفت ذاتی انسان ابداع است. هیچ موجود دیگری خلاقیت ندارد. بلکه از روی غریزه کار می کند. تصمیم در لحظه نمی توانند بگیرنند. حال چرا؟ چه ویژگی در انسان است که مظهر اسم بدیع است؟ و چه ویژگی در خداوند است که انسان را آفرید؟ خداوند آسمان ها و کهکشان ها را از حیث های متفاوتی آفرید. ولی انسان را به حیث همه صفات الهی آفرید؛ کمال تجلی و تجلی کمال. خداوند هر دو این واژه ها را در آفرینش انسان به کمال رساند. از آنجا که همه صفات خدا در آفرینش انسان تجلی داشتند پس انسان همه صفات خدا را منعکس می کند؛ قهار، جبار، رحیم، عالم و همه چی است. چی هست که انسان نباشد؟ در هستی چی هست که در انسان نیست؟ مرزهای هستی را زبان انسان تعیین می کند. هنوز باز چرا وجود دارد که چرا ما می توانیم منعکس کنیم. به قول هنرمندان یک کنتراست این جا وجود دارد (تقابل). من هم شیطان هستم و هم فرشته، هم رحیم و هم جبار و هم شقی و هم سعید. با این تقابل عوالم انسان خیلی وسیع و گسترده می شود. عوالم انسان عالم موجود فعلی نیست. فیزیکدان و فیلسوف، انسان و عالم بما هو موجود را بحث می کند.
فیلسوف چیزهایی که هست را بررسی می کند. عالم هم به بررسی موجودات و چیزهایی که هست می پردازد. یک چیزی هست و من بررسی می کنم و یک چیزی باید باشد. فرق هست و باید چقدر است؟ خیلی. هست، هست. باید باشد چی هست؟ عالم هستی تنها آن نیست که آفریده شده است. ولی می توانیم تصور کنیم عالمی می توانسته باشد اما نیست. می شود فرض کرد یا نه؟ می شود فرض کرد خدا عالمی دیگر می آفرید غیر از این عالم که آفریده است و حالا نیافریده است. آن هم برای خودش عالمی است و می شود فرض کرد. می توانست اما نکرد و باز می شود فرض کرد که در آینده هم عالمی باشد که حالا نیست. یکی اینکه می توانسته باشد و اکنون نیست. یکی ممکن است باشد اما حالا نیست. حال چند تا عالم می تواند باشد که الان نیست؟ خیلی. قدرت تصویر و تصور داشته باشید و خیال خود را رها کنید.
کانت می گوید شجاعت فهمیدن داشته باش. شما هم شجاعت تصویر داشته باشید. تصویر کنید. هرچه بیشتر تصویر کنید هنرمندترید. میزان هنر آن است که عوالمی را که نیست تصویر کنید.
حال ببینید عالم هنرمند چه قدر گسترش پیدا می کند. نقاشی های پیکاسو را ببینید. او می داند و یک چیزهایی را تصویر می کند که حال نیست. این هنر آدمی است. امروز در فلسفه بحث از عوالم ممکنه بسیار است. هنرمند می تواند با این عوالم سرو کار داشته باشد. هنرمند می تواند اینگونه اثر بوجود بیاورد. کار هنرمند زیباست. زیبایی چیست؟ چگونه کار هنرمند زیباست؟ اینهمه مجسمه ساز در دنیا وجود دارد. میکل آنژ را در نظر بگیرید. فقط یک هنرمند می فهمد که مجسمه داود میکل آنژ چی هست؟ یا لبخند ژوکوند. چشم تیزبین هنرمند و یا یک ذهن تند می خواهد که بداند لبخند ژوکوند چی هست. زیبایی آن در کجاست و زیبایی در عالم چیست؟
شعر، موسیقی، تئاتر هنر هستند. من می خواهم بگویم هنر تنها در شعر و موسیقی و تئاتر نیست. هنر در نشستن، راه رفتن و نگاه کردن است. می شود هنرمندانه نگاه کرد و یا غیر هنرمندانه. راه رفتن، غذا خوردن، سخن گفتن و زندگی هنر است و می تواند باشد و یا برخی جاها می تواند هنر نباشد. اگر همه چیز هنر باشد آن وقت هنر بی معنی می شود. ولی هنر واقعا همه جا می تواند باشد. حتی عالم را می توان منهای هنر تصویر کرد. می شود جهانی را تصویر کرد که هیچ هنری در آن نباشد. شاید بشود با احتیاط گفت شاید بشود چنین عالمی را تصویر کرد. اما اگر بشود تصویر کرد ارزش زیستن ندارد. بنابراین فضای هنر خیلی گسترده است.
هرکس برای خودش یک مخزن غیبی دارد. عالم غیب کجاست؟ مثلا پشت دیوار پشت سر من عالم غیب است؟ غیب در شماست. حتی برای خودتان هم غیب است چه برسد به من. ساحت هایی دارید که نمی دانید. اینجا به آن آیه قرآن برمی گردم و به کلمه نُنَزِلُهُ تاکید می کنم. حال نزول گاهی از جانب حق است و یا از جانب خودت؛ یعنی هنر از مخزن غیبت به درونت و به قلمت وارد می شود؛ شعر می گویی و حالی شاعرانه به شما دست می دهد، سخنرانی هم چنین است. در خزانه بسته است ولی در لحظه هایی باز می شود. ما همه به جهان غیب اتصال داریم. لحظه هایی در این مخزن باز می شود و از غیب به عقل شما می آید. از عقل به روح و از روح به نفس ناطقه و جسم و دست شما می آید و حرکت می کند و می شود شعر، نقاشی، مجسمه، خطاطی و.... این سلسله مراتب برای یک چشم تیز و ذهن آگاه است. وقتی یک اثر هنری می بینید یا می شنوید مثل خواندن یک شعر حافظ یا دیدن یک نقاشی و مجسمه اتفاق می افتد و همین پروسه شما را به جهان غیب برمی گرداند. البته اگر آمادگی اش را داشته باشید. شما با این اثر هنری، هرچه که می تواند باشد، می توانید به همان مخزن غیب که اثر هنری از آنجا آمده است برگردید. اثر هنری شما را به آنجا می برد. این صعود و نزول است؛ یعنی روح و انبساط ماده. روح، ماده را انبساط و گسترش می دهد.
این هنر معنوی و عرفانی و دینی است. طبق این بیان من، هنر خیلی گسترده می شود. یعنی در شعر و نقاشی و تئاتر خلاصه نمی شود. وحی هم هنر است. نبوت و پیغمبری هم هنر است. اشّد انحاء هنر است. هنری بالاتر از آن نیست.
به نظرم می آید نظامی به این مسئله توجه داشته است. او در صحنه آرایی بی نظیر است. او در صحنه آرایی گویی که نقاشی می کند. شیرین در چشمه را بخوانید. نظامی می گوید: پیش و پسی یافت صف کبریا / پیس شعرا آمد و پیش انبیاء. یعنی شعرا پس از انبیاء هستند. میر فندرسکی کتابی نوشته با عنوان "رساله صناعیه ". آدمی فکر می کند درباره تکنولوژی و صنعت است. رساله صناعیه بیانی دارد که نبوت را صنعت می داند؛ صنعت هم یعنی هنر. ما در عربی معادل کلمه هنر خیلی کم می توانیم پیدا کنیم. از این رو او کلمه صنعت را به کار برده است. بله زیرا از مخزن غیب به زبان حضرت ختمی مرتبت وارد می شود؛ خدا آفریننده هنر است، بدیع است.
حال طبق این معنی که من می دهم معنی هنر بسیار گسترده می شود. البته هر چه انسان آگاه تر باشد، هنرش ظریف تر است و برای اینکه دریچه غیبی گشوده شود و هنر به ما وارد شود چه باید کرد؟ یک مقدار آن موهبت است ولی ما کارهایی می توانیم بکنیم؛ تنزیه، یعنی خودمان را از آلودگی ها بپیرائیم. به هنر هنرمند آلوده ضربه وارد می شود. هنرمند هر چه آراسته تر باشد هنرش شفاف تر است. از معاصی، ستم ها، بداخلاقی ها و بدی ها بپرهیزید. یکی از تعاریف هنر این است که زواید باید زدوده شود. شعر حافظ و سعدی چرا زیبا و فصیح اند؟ زیرا واژه هایی که نباید باشند، نیستند. همانی که باید باشد هست. خود هنرمند هم باید همین گونه عمل کند و آن چیزهایی را که نباید داشته باشد، دور بریزد. حسد، تکبر، بغض و بدی را دور کند. در این صورت ارتباطش با مخزن برقرار می گردد و استعداد خداوند هم که هست، پس هنر شفاف و شفاف تر می شود
تبیین ماهیت هنر اسلامی
همه چیز ساخته اراده خداست. ولی خداوند می گوید: فتبارک الله احسن الخالقین. خداوند به خودش تبریک عرض می کند! چیز عجیبی است! چه تبریکی داشت! مگر چه آفرید؟ هنر بود.
جبرئیل و اسرافیل و یا حیوانات هنرمند نیستند. ممکن است حیوانی را خوب تعلیم دهیم تا برقصد ولی هنرمند نیست. او حالتی انعکاس و شرطی را بروز می دهد. طوطی حرف می زند و... ولی هنرمند نیستند. در حین عمل قدرت تصمیم گیری ندارد که عملی غیر از آن انجام دهد.
پس باید انسان را تعریف کرد و بگوییم انسان، حیوان هنرمند است و خودش هم هنر خداست. اسماء الله حسنا و همه اسماء که برای خدا به کار می بریم از جانب خود خدا رسیده است. ما نباید اسمی را بکار ببریم که از جانب خودش نرسیده باشد. مثلا کلمه واجب الوجود. همه حکما می گویند خداوند واجب الوجود است. ولی در دعا یا نماز نباید بگویی یا واجب الوجود. در صورتی که کلمه خوبی است. علت العلل و مسبب الاسباب است بلکه باید برای خودش فقط اسم خودش را بکار ببرید. ولی هنرمند را خدا نگفته است. خدا خیلی اسم ها دارد. خالق، عالم، لطیف، خبیر، بصیر و الی آخر و به ازاء هر اسم و صفت یک مظهر در عالم دارد.
قادر؛ پادشاهان مظهر شاهی حق، عالمان و عارفان مرآت آگاهی حق اند. هنرمندان مظهر چه اسمی از اسماء الله الحسنی هستند؟ بدیع. آنجا که می فرمایند: بدیع السماوات والارض. بدیع از مبدع هم بالاتر است. بدیع صفت مبالغه است؛ بدیع یعنی همان خالق ولی با یک چیز اضافه. در خلق و بدیع هر دو آفرینش است ولی بدیع خلق تنها نیست بلکه خلق خاصی است؛ بدعت و بدیع یعنی آفرینش نو. ما همه از نوآوری خوشمان می آید. معادل فارسی آن دقیقا نوآوری است. خداوند نوآوری دارد. حال خدا، انسان را آفرید که بدعت و ابداع خداوند است و خود انسان هم بدیع و مبدع است. صفت ذاتی انسان ابداع است. هیچ موجود دیگری خلاقیت ندارد. بلکه از روی غریزه کار می کند. تصمیم در لحظه نمی توانند بگیرنند. حال چرا؟ چه ویژگی در انسان است که مظهر اسم بدیع است؟ و چه ویژگی در خداوند است که انسان را آفرید؟ خداوند آسمان ها و کهکشان ها را از حیث های متفاوتی آفرید. ولی انسان را به حیث همه صفات الهی آفرید؛ کمال تجلی و تجلی کمال. خداوند هر دو این واژه ها را در آفرینش انسان به کمال رساند. از آنجا که همه صفات خدا در آفرینش انسان تجلی داشتند پس انسان همه صفات خدا را منعکس می کند؛ قهار، جبار، رحیم، عالم و همه چی است. چی هست که انسان نباشد؟ در هستی چی هست که در انسان نیست؟ مرزهای هستی را زبان انسان تعیین می کند. هنوز باز چرا وجود دارد که چرا ما می توانیم منعکس کنیم. به قول هنرمندان یک کنتراست این جا وجود دارد (تقابل). من هم شیطان هستم و هم فرشته، هم رحیم و هم جبار و هم شقی و هم سعید. با این تقابل عوالم انسان خیلی وسیع و گسترده می شود. عوالم انسان عالم موجود فعلی نیست. فیزیکدان و فیلسوف، انسان و عالم بما هو موجود را بحث می کند.
فیلسوف چیزهایی که هست را بررسی می کند. عالم هم به بررسی موجودات و چیزهایی که هست می پردازد. یک چیزی هست و من بررسی می کنم و یک چیزی باید باشد. فرق هست و باید چقدر است؟ خیلی. هست، هست. باید باشد چی هست؟ عالم هستی تنها آن نیست که آفریده شده است. ولی می توانیم تصور کنیم عالمی می توانسته باشد اما نیست. می شود فرض کرد یا نه؟ می شود فرض کرد خدا عالمی دیگر می آفرید غیر از این عالم که آفریده است و حالا نیافریده است. آن هم برای خودش عالمی است و می شود فرض کرد. می توانست اما نکرد و باز می شود فرض کرد که در آینده هم عالمی باشد که حالا نیست. یکی اینکه می توانسته باشد و اکنون نیست. یکی ممکن است باشد اما حالا نیست. حال چند تا عالم می تواند باشد که الان نیست؟ خیلی. قدرت تصویر و تصور داشته باشید و خیال خود را رها کنید.
کانت می گوید شجاعت فهمیدن داشته باش. شما هم شجاعت تصویر داشته باشید. تصویر کنید. هرچه بیشتر تصویر کنید هنرمندترید. میزان هنر آن است که عوالمی را که نیست تصویر کنید.
حال ببینید عالم هنرمند چه قدر گسترش پیدا می کند. نقاشی های پیکاسو را ببینید. او می داند و یک چیزهایی را تصویر می کند که حال نیست. این هنر آدمی است. امروز در فلسفه بحث از عوالم ممکنه بسیار است. هنرمند می تواند با این عوالم سرو کار داشته باشد. هنرمند می تواند اینگونه اثر بوجود بیاورد. کار هنرمند زیباست. زیبایی چیست؟ چگونه کار هنرمند زیباست؟ اینهمه مجسمه ساز در دنیا وجود دارد. میکل آنژ را در نظر بگیرید. فقط یک هنرمند می فهمد که مجسمه داود میکل آنژ چی هست؟ یا لبخند ژوکوند. چشم تیزبین هنرمند و یا یک ذهن تند می خواهد که بداند لبخند ژوکوند چی هست. زیبایی آن در کجاست و زیبایی در عالم چیست؟
شعر، موسیقی، تئاتر هنر هستند. من می خواهم بگویم هنر تنها در شعر و موسیقی و تئاتر نیست. هنر در نشستن، راه رفتن و نگاه کردن است. می شود هنرمندانه نگاه کرد و یا غیر هنرمندانه. راه رفتن، غذا خوردن، سخن گفتن و زندگی هنر است و می تواند باشد و یا برخی جاها می تواند هنر نباشد. اگر همه چیز هنر باشد آن وقت هنر بی معنی می شود. ولی هنر واقعا همه جا می تواند باشد. حتی عالم را می توان منهای هنر تصویر کرد. می شود جهانی را تصویر کرد که هیچ هنری در آن نباشد. شاید بشود با احتیاط گفت شاید بشود چنین عالمی را تصویر کرد. اما اگر بشود تصویر کرد ارزش زیستن ندارد. بنابراین فضای هنر خیلی گسترده است.
هرکس برای خودش یک مخزن غیبی دارد. عالم غیب کجاست؟ مثلا پشت دیوار پشت سر من عالم غیب است؟ غیب در شماست. حتی برای خودتان هم غیب است چه برسد به من. ساحت هایی دارید که نمی دانید. اینجا به آن آیه قرآن برمی گردم و به کلمه نُنَزِلُهُ تاکید می کنم. حال نزول گاهی از جانب حق است و یا از جانب خودت؛ یعنی هنر از مخزن غیبت به درونت و به قلمت وارد می شود؛ شعر می گویی و حالی شاعرانه به شما دست می دهد، سخنرانی هم چنین است. در خزانه بسته است ولی در لحظه هایی باز می شود. ما همه به جهان غیب اتصال داریم. لحظه هایی در این مخزن باز می شود و از غیب به عقل شما می آید. از عقل به روح و از روح به نفس ناطقه و جسم و دست شما می آید و حرکت می کند و می شود شعر، نقاشی، مجسمه، خطاطی و.... این سلسله مراتب برای یک چشم تیز و ذهن آگاه است. وقتی یک اثر هنری می بینید یا می شنوید مثل خواندن یک شعر حافظ یا دیدن یک نقاشی و مجسمه اتفاق می افتد و همین پروسه شما را به جهان غیب برمی گرداند. البته اگر آمادگی اش را داشته باشید. شما با این اثر هنری، هرچه که می تواند باشد، می توانید به همان مخزن غیب که اثر هنری از آنجا آمده است برگردید. اثر هنری شما را به آنجا می برد. این صعود و نزول است؛ یعنی روح و انبساط ماده. روح، ماده را انبساط و گسترش می دهد.
این هنر معنوی و عرفانی و دینی است. طبق این بیان من، هنر خیلی گسترده می شود. یعنی در شعر و نقاشی و تئاتر خلاصه نمی شود. وحی هم هنر است. نبوت و پیغمبری هم هنر است. اشّد انحاء هنر است. هنری بالاتر از آن نیست.
به نظرم می آید نظامی به این مسئله توجه داشته است. او در صحنه آرایی بی نظیر است. او در صحنه آرایی گویی که نقاشی می کند. شیرین در چشمه را بخوانید. نظامی می گوید: پیش و پسی یافت صف کبریا / پیس شعرا آمد و پیش انبیاء. یعنی شعرا پس از انبیاء هستند. میر فندرسکی کتابی نوشته با عنوان "رساله صناعیه ". آدمی فکر می کند درباره تکنولوژی و صنعت است. رساله صناعیه بیانی دارد که نبوت را صنعت می داند؛ صنعت هم یعنی هنر. ما در عربی معادل کلمه هنر خیلی کم می توانیم پیدا کنیم. از این رو او کلمه صنعت را به کار برده است. بله زیرا از مخزن غیب به زبان حضرت ختمی مرتبت وارد می شود؛ خدا آفریننده هنر است، بدیع است.
حال طبق این معنی که من می دهم معنی هنر بسیار گسترده می شود. البته هر چه انسان آگاه تر باشد، هنرش ظریف تر است و برای اینکه دریچه غیبی گشوده شود و هنر به ما وارد شود چه باید کرد؟ یک مقدار آن موهبت است ولی ما کارهایی می توانیم بکنیم؛ تنزیه، یعنی خودمان را از آلودگی ها بپیرائیم. به هنر هنرمند آلوده ضربه وارد می شود. هنرمند هر چه آراسته تر باشد هنرش شفاف تر است. از معاصی، ستم ها، بداخلاقی ها و بدی ها بپرهیزید. یکی از تعاریف هنر این است که زواید باید زدوده شود. شعر حافظ و سعدی چرا زیبا و فصیح اند؟ زیرا واژه هایی که نباید باشند، نیستند. همانی که باید باشد هست. خود هنرمند هم باید همین گونه عمل کند و آن چیزهایی را که نباید داشته باشد، دور بریزد. حسد، تکبر، بغض و بدی را دور کند. در این صورت ارتباطش با مخزن برقرار می گردد و استعداد خداوند هم که هست، پس هنر شفاف و شفاف تر می شود
طي سالهاي اخير بسياري از دلسوزان از جمله مراجع معظم تقليد، علما و صاحبنظران نگراني خود را از روند ناسالم سينماي کشور ابراز داشتهاند اما ديدگاهها و نقطه نظرات رهبر فرزانه انقلاب حضرت آيتا... خامنهاي (مدظله العالي) در خور تأمل و تعمق بسياري است. بدون ترديد اگر به شاخصههاي مطرح شده توسط رهبري در اين زمينه توجه ميشد، وضعيت سينماي ايران متحول شده و رو به اصلاح مينهاد. با توجه به نکات اساسي و مهميکه در بيانات معظم له در اين خصوص وجود دارد ضروري است کارگروههايي از اهالي سينما تشکيل و چگونگي عملياتي کردن منويات ايشان را مورد بررسي قرار دهند. امري که تاکنون مورد غفلت قرار گرفته است.
(منویات مقام معظم رهبری به تحقیق نویسنده در ادامه مطالب سینمایی حوزه و هنر خواهد آمد)
(بهاریه ی انتظار)
چکامه ی (بهاریه ی انتظار) از حضرت امام خمینی (ره)
آمد بهار و بوستان شد رشک فردوس برین گل هاشکفته در چمن ،چون روی یار نازنین
از ارغوان ویاسمن ،طرف چمن شد پرنیان واز اقحوان و نسترن ،سطح دمن دیبای چین
از قمری و کبک و هزار آید نوای ارغنون وزسیره و کوکو و سار آواز چنگ راستین
شد موسم عیش و طرب ،بگذشت هنگام کرب جام می گلگون طلب ،از گل عذاری مه جین
خاصه کنون کاندر جهان ،گردیده مولودی عیان کز بهر ذات پاک آن ،شد امتزاج ما و طین
از بهر تکریمش میان بر بسته خیل انبیا از بهر تعظیمش کمر خم کرده ،چرخ هفتمین
مهدی امام منتظر ،نوباوه ی خیرالبشر خلق دو عالم سر به سر بر خوان احسانش نگین
مهر از ضیا اش ذره ای بدر از عطایش بدره ای دریا زجودش قطره ای ،گردون زکشتش خوشه چین
مرات ذات کبریا ،مشکوه انوار هدا منظور بعث انبیا ،مقصود خلق عالمین
امرش قضا ،حکمش قدر ،حبش جنان ،بغضش سقر خاک رهش زیبد اگر بر طره ساید حور عین
دانند قر آن سربه سر ،بابی زمدحش مختصر اصحاب علم و معرفت ،ارباب ایمان و یقین
سلطان دین ،شاه زمن ،مالک رقاب مرد و زن دارد به امر ذوالمنن ،روی زمین زیر نگین
گر نه وجود اقدسش ظاهر شدی اندر جهان کامل نگشتی دین حق زامروز تا روز و اپسین
ایزد به نامش زد رقم ،منشور ختم الاوصیا چونان که جد امجدش گردید ختم المرسلین
نوح و خلیل و بوالبشر ،ادریس وداود و پسر از ابر فیضش مستمد ،از کان علمش مستعین
ظاهر شود آن شه اگر ،شمشیر حیدر بر کمر دستار پیغمبر به سر ،دست خدا در آستین
دیاری از این ملحدان ،باقی نماند در جهان ایمن شود روی زمین ،از جور و ظلم ظالمین
من گر چه از فرط گنه شرمنده و زارم ولی شادم که خاکم کرده حق با آب مهر تو عجین
خاصه کنون کز فیض حق مدحت سرودم آن چنان کز خامه ریزد بر ورق ،جای مرکب انگین
بر دشمنان دولتت ،هر فصل باشد چون خزان بر دوستانت هر مهی بادا چو ماه فروردین
ای حضرت صاحب زمان ای پادشاه انس و جان لطفی نما بر شیعیان ،تایید کن دین مبین
(با تلخیص )
هنر آسمانی
در افتتاحیه جشنواره هنر آسمانی پس از سخنان حجهالاسلام هادی صادقی (دبیرجشنواره ) درباره جشنواره واهداف آن، آیتالله حائری شیرازی و حسن بنیانیان (رییس حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی ) درباره مفهوم هنر دینی وضرورت آشنایی بیشتر روحانیون با هنر و مشکلات هنرمندان و آیت الله مقتدایی و حجة الاسلام مدنی و دکتر حداد عادل به ایرادسخن پرداختند.
حجهالاسلام صادقی، دبیر جشنواره، کار هنر را سر ریز کردن پیام الهی به عمق جان آدمیان عنوان کرد و با اظهار اینکه کار هنرمند، در صورتی که رسالتی الهی بر دوش داشته باشد، در زمره کار پیامبران محسوب میشود، افزود: چنین هنرمندی میتواند جانشین پیامبران در عمق وجود همه آدمیان باشد و اثر او، هنری است که مبدایی آسمانی داشته و منتهای آن نیز آسمان است.
دبیر جشنواره هنر آسمانی در پایان سخنان خود، هدف این جشنواره را ساختن و نشان دادن هنری دانست که به دست هنرمندان حوزههای علمیه صورت میگیرد و آن را مایه ستودن چنین هنری و تشویق چنین هنرمندانی عنوان کرد
ایشان در مراسم اختتامیه نیز گزارشی از فعالیتهای دبیرخانه جشنواره ارایه دادند :
حجتالاسلام هادي صادقي، دبير جشنواره هنر آسماني در اين مراسم با ارائه گزارشي گفت:
وي افزود: اين جشنواره در رشتههاي ادبيات، هنرهاي تجسمي، هنرهاي نمايشي و پژوهشي و بخش ويژه سيامين سالگرد پيروزي انقلاب برگزار شده است.
حجت الاسلام صادقي خاطرنشان کرد: طلاب استانهاي قم، اصفهان، خراسان رضوي، تهران، فارس، همدان، تبريز، سمنان، کرمان، آذربايجان غربي، مازندران، گلستان، خراسان جنوبي، استان مرکزي، چهارمحال و بختياري، قزوين، يزد، خراسان شمالي، گيلان، آذربايجان شرقي و بوشهر در اين جشنواره شرکت کردند.
.
در ادامه این نشست آیتالله حائری شیرازی با استخراج دو معنی فطری و طبیعی از جنگ شش روزه کشورهای عربی سوریه، اردن و مصر و جنگهای 33 و 22 روزه با رژیم صهیونیستی، ماهیت جنگهای شش روزه را طبیعت و ماهیت جنگهای 33 و 22 روزه را فطرت بیان کرد و با تعمیم دادن این مثال به عرصه هنر، از وجود دو ساحت فطری و طبیعی برای هنر یاد کرد.
حائری، پیروزی در جنگهای 33 و 22 روزه را نتیجه فطری بودن و مردمی بودن آن جنگها دانست و با ذکر «لا اکراه فیالدین قد تبین ... » ادامه داد: این جنگها جنگ دولتها نبود، زوری نبود، بلکه عشق مردم آنها را جذب کرد و فطرت آنها وارد شد، بر خلاف جنگهای شش روزه که دانش کلاسیک و وارداتی و ماهیت طبیعی داشت و جنگ دولتها بود
امام جمعه سابق شیراز افزود: در جنگ 22 روزه، میلیونها نفر از «ضالین» جهان به نفع «انعمت علیهم» هماهنگ شدند و این از نشانههای ظهور است.
این عالم دینی گفت: هنر آسمانی یعنی کار کردن با ابزار فطرت و نه با تار و تنبور. فطرت تعریف و ابزار خود را از هنر دارد.
وی خطاب به جمع طلاب حاضر در مراسم گفت: هنر شما هنر عاشورایی است، شعر کمیت است که به قدر هزار لشکر اسلام برد داشت، شعر دعبل است که دزدان حوالی قم نیز آن را میخواندند.
حائری شیرازی با اظهار اینکه «متاسفانه عدهای از بی بند و بارها به هنر روی آوردهاند» افزود: اگر اخلاق هنر است که پیغمبر ما از همه هنرمندتر است، اگر خوش صدایی هنر است که حضرت قرآن را با صوتی خوشتر قرائت میکردند، اگر زیبایی هنر است که ایشان هنرمندتر هستند.
او ادامه داد: سعدی هنرمند است، این هنر آسمانی است، اما سعدی و حافظ معصوم نبودهاند. باید حافظ را لکهگیری کرد و هر جا را که اشتباه کرده است با دلیل فقهی نشان داد
دکترحسن بنیانیان، رییس حوزه هنری
حسن بنیانیان، رییس حوزه هنری نیز در این مراسم با اشاره به لزوم کاهش دامنه اختلاف نظر در حوزه نظریه پردازی در مباحث مربوط به رشتههای مختلف هنری، تاکید کرد: ، این میزان از اختلاف نظر به کندی و رکود مدیران فرهنگی و هنرمندان متعهد در بهرهگیری از هنر برای ابلاغ اعتقادات و ارزشهای اسلامی منجر میشود.
وی در ادامه، دلایل لزوم پیوند عمیقتر و گستردهتر عالمان دینی با عرصههای مختلف هنر را بر شمرد و در این باره گفت: برای تکامل هنر متعهد، نیازمند نقد عالمانه و هنرمندانه آثار هنری هستیم و مادامی انتقادها سازنده و کارساز خواهند بود که عالمان منتقد، بر عرصه هنری مورد بحث، اشراف و تسلط کافی داشته باشند.
بنیانیان افزود: نهادهای اصلی فرهنگی جامعه، همچون جامعه روحانیت، شبکه مساجد و هیاتهای مذهبی، از سرمایههای اصلی فرهنگی هستند و باید در کنار ابزارهای نوین، به حیات توام با نشاط و نوآوری خود ادامه دهند.
به گفته این مدیر فرهنگی، بهرهگیری از انواع هنرها برای ابلاغ پیامهای دین، از ضرورتها و لوازم به وجود آمدن این نشاط و یکی از عوامل به روز بودن آن محسوب میشود.
وی در پایان به ضرورت وجود تقاضا برای آثار هنری جوانان متدین در سطح محله و منطقه اشاره کرد و با اظهار اینکه برای انتقال هنر ایرانی و اسلامی به سطح جهان، باید به تدریج و به صورت مستمر، هنرمندان برجستهای را تربیت کنیم، گفت این تقاضای گسترده نیازمند بردن آثار هنری به مساجد، مدارس، دانشگاهها و تمامی مراسم و جلسات مذهبی است و برای آنکه در چنین سطح گستردهای از هنر دینی استفاده کنیم لازم است در تمامی سطوح حوزههای علمیه، مساله هنر و ظرفیتها و ظرافتهای استفاده از آن مد نظر قرار گیرد و با نظارت عالمان دینی، هدایت شود.
حجتالاسلام سيدمحمود مدني بجستاني ،
حجتالاسلام سيدمحمود مدني بجستاني، معاون فرهنگي و تبليغي دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، در مراسم اختتاميه دومين جشنواره هنر آسماني ويژه طلاب و فضلاي حوزههاي علميه کشور گفت: دين ما با هنر آميخته است و از آغاز خلقت، در ميان پيامبران تنها حضرت رسولالله(ص) معجزهاش هنر بود. : هنر، قالب زمان، مکان و ظاهر را ميشکند و انسان را به فراتر از زمان و مکان ميبرد.
وي در ادامه افزود:
معاون فرهنگي و تبليغي دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم خاطرنشان کرد: اگر باور کنيم نسبت دين با هنر نسبت نزديکي نيست، بسيار زيان خواهيم کرد، متأسفانه عدهاي تلاش ميکنند ميان انديشه شيعه و عقل که خود نوعي هنر ديني است، فاصله بيندازند.
وي بيان داشت: اگر دين را در تعارض عقل قرار دهيم، دين بسيار متضرر خواهد شد و بايد هنر مهم جشنواره آسماني پيوند نزديک عقل و دين باشد.
حجتالاسلام مدني اظهار داشت: هنر قالب زمان، مکان و ظاهر را ميشکند و انسان را به فراتر از زمان و مکان ميبرد، بايد مراقب بود تا ميان دين و هنر و حوزه و هنر تقابل ايجاد نشود.
وي ادامه داد: هنر ذاتاً عرشي است و ميتواند به عنوان سلاح سالم و ناسالم بهکار گرفته شود که بهکارگيري درست آن، هدايت و ناسالم از آن، فساد را در پيخواهد داشت.
معاون فرهنگي و تبليغي دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم ابراز داشت: يکي از کارهايي که ما بايد صورت دهيم، آراستن هنر و آشتيدادن بين هنر و دين با حفظ حدود و فتواي فقها است.
وي با تأکيد بر توليد آثاري هنري افزود: اثري ميتواند فاخر باشد که با حکمت آميخته شود و هنرمندان بايد هشت سال مقاومت و ايستادگي مردم ايران و پيروزي انقلاب اسلامي را به خوبي با هنر خود به نمايش بگذارند.
غلامعلي حداد عادل، رييس کميسيون فرهنگي مجلس،
غلامعلي حداد عادل، رييس کميسيون فرهنگي مجلس، در مراسم اختتاميه دومين جشنواره هنر آسماني گفت: يکي از تفاوتهاي انسان با ديگر موجودات، قدرت ادراک آن است و اين خود نوعي هنر براي انسان به شمار ميآيد.
رييس کميسيون فرهنگي مجلس گفت: نياز جامعه به هنر دائمي و ابدي است و حوزه علميه بايد در اين عرصه جدي وارد شود
وي در ادامه افزود: انسان هميشه خواهان دانايي و حقيقت است که در اخلاق و هنر خلاصه ميشود و اخلاق درک ارزشها است و هنر هميشه تفکيک زيبا و زشتي را نشان ميدهد.
حداد عادل با بيان اين که«هر خصوصيت انسان در عالم هستي اذن الهي است که به او تفويض شده است»، اظهار داشت: هنر معناي اسمي ندارد، هر چيزي ميتواند هنر باشد و رابطه هنر و واقعيت رابطهاي بسيار نزديک است.
وي تأکيد کرد:
نماينده مردم تهران افزود: خداوند طبيعت را در بستهبندي هنر عرضه کرده است و همه چيز مظهر قدرت و جمال الهي است.
وي تصريح کرد: حوزههاي علميه نميتوانند نسبت به هنر نظر سلبي داشته و تنها حرمتها را بيان کند؛ در حالي که نياز جامعه به هنر دائمي و ابدي است و حوزه علميه بايد در اين عرصه جدي وارد شود.
آیت الله مرتضی مقتدایی رئیس حوزه علمیه قم
رئیس حوزه علمیه قم: طلاب خود را با آموختن هنر وارد عرصه فیلم سازی کنند. باید با آموختن هنر فیلم سازی در حوزه های علمیه خود را برای ساخت،تهیه و پخش فیلم های سازنده و اسلامی آماده کنید.
آیت الله مرتضی مقتدایی افزود: طلاب جوان و خوش ذوق حوزه های علمیه با داشتن آگاهی کامل از حرفه فیلم سازی می توانند ساخت و تهیه فیلم های سینمایی را در دست خود گیرند و از این طریق اسلام را به جامعه انتقال دهند.
این استاد حوزه علمیه افزود: بحث نفوذ هنر در حوزه های علمیه خود هنر بزرگ و والایی و مقدمه ای برای نفوذ این حوزه در کشورهای اسلامی و غیر اسلامی است.
جشنواره «هنر آسمانی» ویژه طلاب و فضلای حوزههای علمیه سراسر کشور به کوشش دفتر تبلیغات اسلامی ، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، مرکز پژوهشهای اسلامی سازمان صدا و سیما،توسط دبیرخانه داِِیمی جشنواره «هنر آسمانی»
انسان و اثر هنري
نویسنده : علامه محمدتقي جعفري
ميدانيم كه اگر با عظمتترين اثر هنري را در برابر ديدگان ساير جانداران قرار بدهيم. اندك بازتاب و تأثري از خود نشان نخواهند داد، بعنوان مثال: يك تابلوي هنري كه در همه دنيا بينظير باشد، اگر اين تابلو در روي مقوائي كشيده شده باشد، براي جانداري به نام موريانه غذاي خوبي خواهد بود به همان خوبي كه يك قطعه مقواي بيخط و نقش و يا داراي سطحي كه مركب روي آن ريخته شده باشد و يا مورچهاي كه بيفتد داخل مركب و سپس روي آن مقوا راه برود.
موريانه همه اين مقواها را خواهد خورد. همچنين ديگر نمودهاي هنر، چنانچه به وجود آورنده همه آنها انسان است، بهرهبرداري كننده از آنها هم انسان ميباشد. به عبارت ديگر يك نمود هنري جايگاه تلاقي روحي بزرگ كه داراي نبوغ هنري است با ديگر ارواح انسانهاست كه اين تلاقي، هم بايد براي روح بزرگ هنرمند مفيد باشد و هم براي روح تماشاگر.
فايده هنر براي روح هنرمند اين است كه با علم به اينكه انسانهايي به اثر هنري او خواهند نگريست و رشد و كمال و يا سقوط آن انسانها در خود هنرمند نيز اثر خواهد كرد، همه استعدادهاي مغزي و اعماق و سطوح روح خود را به كار مياندازد، تأثر و انگيزه تحول به رشد و كمال را به آن انسانها كه خود جزئي از آنان ميباشد، تحويل بدهد،
برگرديم به اصل مبحث، گفتيم كه هنر فقط براي انسان مطرح است يعني فعاليتهاي رواني و ساختمان مغزي بشري طوري تعبيه شده است كه هنري براي او مطرح است.
جاي شگفتي است كه نوع انساني با اين همه عظمتهايي كه در بوجود آوردن آثار هنري يا در بهرهبرداري از آنها، از خود نشان ميدهد، پيشتازان علوم انساني كمتر به اين فكر افتادهاند كه درباره مختصات مغزي و رواني بشري كه به وجود آورنده و درك كننده هنر ميباشد، درست بينديشند و در تقويت آن مختصات از راه تعليم و تربيتهاي منطقي بكوشند، مولوي ميگويد:
تا بداني كاسمانهاي سَمي هست عكس مُدركات آدمي
گر نبودي عكس آن سَرو سرور پس نخواندي ايزدش دارالغرور
و ميگويد:
باده در جوشش گداي جوش ماست چرخ در گردش اسير هوش ماست
در ديوان شمس نيز چنين ميگويد:
آوازه جمالت از جان خود شنيديم چون باد و آب و آتش در عشق تو دويديم
اندر جمال يوسف گر دستها بريدند دستي به جان ما بر بنگر چهها بريديم
هر اثر هنري، نمودي از فعاليت ذهني آدمي است كه نبوغ و احساس شخصي هنرمند حذف و انتخاب در واقعيات انجام داده و با تجريد و تجسيم واقعيات عيني و مفاهيم ذهني، آن نمود را بوجود آورده است، متأسفانه اهميتي كه به خود نمودها داده ميشود و انرژيهاي مادي و معنوي كه درباره خود نمودها مصرف ميشود، درباره اصلاح و تنظيم و به فعليت رسانيدن خود نيروها و استعدادهاي مغزي و رواني صرف نميشود.
از مضمون اين ابيات و همچنين با نظر به دلايل مقتضي كه از تحليل معرفت هنري بر ميآيد، كاملاً روشن ميشود كه قطب ذهني و با كلمات معموليتر، وضع مغزي و رواني آدمي است كه پديده هنر را با عظمت خاصي كه دارد، براي انسانها مطرح و قابل توجه ساخته است.
متأسفانه اهميتي كه به خود نمودها داده ميشود و انرژيهاي مادي و معنوي كه درباره خود نمودها مصرف ميشود، درباره اصلاح و تنظيم و به فعليت رسانيدن خود نيروها و استعدادهاي مغزي و رواني صرف نميشود.
درست است كه تاكنون طرق منطقي و قابل محاسبهاي براي تشخيص و تقويت و به فعليت آوردن نبوغها بدست نيامده است، ولي ترديد نميتوان كرد در اينكه ما ميتوانيم با تعليم و تربيتهايي ماهرانه كه نظر عميق به فعاليتهاي مغزي و رواني شخص دارد نه به كميتها، نبوغ را در افراد كشف و آن را به فعليت برسانيم.
حال كه بشر ميتواند نبوغ را كه مهمترين معدن نهفته در درون است بكاود و از مواد پرارزش آنها استفاده نمايد، چرا نيروها و استعدادهايي را كه در درون عموم افراد وجود دارند، بيكار و راكد ميگذارد و براي قابل درك ساختن هنرها و تقويت آن نيروها مورد اهميت قرار نميدهد، جاي شگفتي است كه با آنهمه پيشرفتهاي علمي و بروز نمودهاي هنري در فرهنگ بشري، هنوز آن اهميت كه به نمودهاي عيني علوم در تكنيك و هنر داده ميشود، به منبع اصلي آنها كه درون آدمي است، اهميت داده نميشود. حقيقتا هنوز مفاد ابياتي كه در چند سطر پيش متذكر شديم از نظر روانشناسان به رسميت شناخته نشده است!!
آري اينست روانشناسي امروز كه به قول باروك «تن بيسراست»! چنانكه در گذشته «سر بيتن»! بوده است.
بايد منتظر آن روز شد كه با توجه علمي به نتايج عيني علوم و هنرها، توجهات عميق و گستردهتري به درون آدميان نيز كه منافع آن نمودهاست، بنماييم و ببينيم يعني چه كه:
آوازه جمالت از جان خود شنيديم چون باد و آب و آتش در عشق تو دويديم
يعني چه كه:
اي همه دريا چه خواهي كرد نم وي همه هستي چه ميجويي عدم!
هيچ محتاج مي گلگون نهاي ترك كن گلگونه تو گلگونهاي
اي رخ گلگونهات شمس الضحي اي گداي رنگ تو گلگونهها
اي مه تابان چه خواهي كرد گرد اي كه خور در پيش رويت روي زرد
تو خوشي و خوب و كان هر خوشي پس چرا خود منت باده كشي
تاج كرّمنا است بر فرق سرت طوق اعطيناك آويز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عرض جمله فرع و سايهاند و تو غرض
اي غلامت عقل و تدبيرات و هوش چون چنيني خويش را ارزان فروش
خدمتت بر جمله هستي مفترض جوهري چون عجز دارد با عرض
آفتاب از ذره كي شد وام خواه! زهرهاي از خمره كي شد جام خواه!
اين اصالت انسان و انسان محوري درباره زيباييهاي طبيعي و هنري را نميتوان با آن انسانشناسيهاي سطحينگر كه ما زيباييها را از جهان عيني در ذهن منعكس ميكنيم و از آنها لذت ميبريم، تفسير و توجيه نمود. اريك نيوتن توبيخي متوجه فيلسوفان نموده ميگويد:
«آنها همه در پي بررسي احوال ذهن آدمياند و هيچكدامشان به چيزهاي زيبا نمينگرند و يا به اصوات زيباگوش فرا نميدهند، تا آنجا كه كتابهاي ايشان به ندرت مصوّر است، اين متفكران به جاي آنكه خاصيت ذاتي (خاصيت عيني زيبايي) را مورد بررسي قرار دهند، به تجزيه و تحليل تأثير آن خاصيت بر ذهن خود ميپردازند، ظاهرا دليل معتبري وجود ندارد كه بر اساس آن، بتوانيم يك هيجان عاطفي را مهمتر از علت ايجاد كننده آن بشمار آوريم.»
اين توبيخ به همان مقدار كه متوجه فيلسوفان يك بعدنگر ميشود، به آن تحليلگران عيني نيز متوجه است كه ركن اصيل پديده زيبايي را نمودهاي عيني آن ميدانند. اگر نبودن عكس و صورت در كتب فلاسفه زيباشناس، دليل نقص كار آنهاست، درك نكردن اين حقيقت كه: «آوازه جمالت از جان و دل شنيديم» نيز دليل نقص عيني گرايان در شناخت زيباييها ميباشد، اگر تفسير و توجيههاي ما درباره جنبه عيني و نمود هنرهاي زيبا، مانند واقعيات علمي محض كه در جهان برون ذهن تفسير و توجيه ميشوند كافي بود، هيچ دليلي براي مراجعه به درون و بررسي تحليلي و تركيبي در استعدادهاي كيفيتناپذير درون وجود نداشت، اريك نيوتن براي پاسخ به اين مسئله كوشش ميكند، ولي نميتواند بيش از اين اندازه پيش برود كه نمود عيني زيبايي دخالت در احساس زيبايي دارد، ولي در برابر سؤالات زير نميتواند پاسخ قانع كنندهاي بدهد. سؤالات مسلسل از اين قرار است:
«تپههاي خار از گل سرخسهاي وحشي فراوانتر است و تيغههاي علف از تپههاي خار هم فراوانتر است.»
اما چگونه ميتوان اين عقيده قطعي را توجيه كرد كه هر يك از اشياء داراي درجات مختلفي از زيبايي ديدني هستند؟ بيشك از اينكه بگوييم: بعضي چيزها متناسبتر يا خوشرنگتر و يا داراي شكلي موزونتر از برخي ديگرند، سودي نخواهيم برد، زيرا فورا اين مشكل پيش ميآيد كه ملاكهاي سنجش تناسب و رنگ و شكل را از كجا به دست آوردهايم؟ تا زماني كه نتوانيم به چنين ملاكهايي رجوع كنيم، كيست كه حق داشته باشد، بگويد: پاهاي خوك بيش از اندازه كوتاه است. بيش از اندازه كوتاه براي چه چيز؟ براي خود خوك، اين را كه محققا نميتوانيم بگوييم، زيرا اگر چنين ميبود ناچار در جريان تحولات حياتي، پاهاي نازك خوك، به اندازه مورد نيازش بلندتر شده بود. براي زيبايي؟ اما مگر نه اين است كه پايههاي گنجه كشودار از پاهاي خوك هم كوتاهتر است؟ و با اين وصف كسي اعتراض نميكند كه گنجه كشودار ذاتا چيزي زشت است.
البته به آساني ميتوان گفت كه گردن اسب، خمي باوقار دارد، ليكن بايد دانست چه چيز موجب وقار داشتن خط خمدار ميگردد. آيا يك نوع خط خمدار ميتواند در نفس خود باوقار باشد و نوعي ديگر از خط خمدار فاقد آن خاصيت بماند؟ و اگر تصادفا در ضمن مشاهده دقيق دريابيم كه خم گردن اسب عينا متشابه با خم كپل خوك است، آنوقت در اين باره چه خواهيم گفت؟
البته اريك نيوتن ميخواهد براي اين سؤالات پاسخ صحيح پيدا كند، ولي موفقيت وي در اين باره چشمگير نيست، اگر چه تحقيقاتي شايسته انجام ميدهد، آنچه كه ميتواند از اين محقق درباره هنر مورد پذيرش باشد و تقريبا مطابق با همان نظريه است كه ما بيان ميكنيم، اينست كه ميگويد:
«زيبايي در طبيعت محصول كردار رياضي طبيعت است كه به نوبت خود محصول خاصيت وجودي هر موجودي است و حال آنكه زيبايي در هنر نتيجه عشق آدمي مبتني بر شهود يا ادراك مستقيم وي بر اصول رياضي طبيعت است.»
به شرط اينكه اين محقق كلمه عشق را با ابهام نگذارد. عشق آدمي مبتني بر شهود يا ادراك مستقيم وي بر اصول رياضي طبيعت چه معنا دارد؟ مسلما منظور انعكاس محض جهان عيني در ذهن و عمل رياضي ذهن درباره واقعيات انعكاس يافته نيست. زيرا به اضافه اينكه ذهن آدمي درباره آن واقعيات از جهان هستي كه هيچگونه زيبايي ندارند، باز عمل رياضي انجام ميدهند، يعني ذهن آدمي ميتواند از هر گونه واقعيات جهان، چهره رياضي آنها را نبيند و درك كند و با اين حال در برخي از موارد نه تنها زيبايي ندارند بلكه زشتنما هم هستند و در برخي ديگر احساس زيبايي مينمايد. من گمان ميكنم اريك نيوتن همان را ميخواهد بگويد كه مولانا با چند بيت ساده و عميقتر بيان نموده است:
عشق امر كل ما رقعهاي او قُلزُم و ما قطرهاي او صد دليل آورده و ما كرده استدلالها
يعني آنچه كه عنصر اساسي زيبايي است، عشق آدمي بر شهود مستقيم عالم وجود است، وقتي كه اين شهود دست داد، آن وقت عقل آدمي شروع ميكند به بيان دلايل و توضيح چهرههاي عقلاني و رياضي عالم وجود.
به همين جهت است كه اسلام اصرار فراواني بر خودشناسي مينمايد. در جملات نهجالبلاغه آمده است كه:
«اِنَّ مِنْ أَعْظَمِ ما أَنْعَمَ اللّهُ عَلي عَبْدٍ أَن أَعانَهُ لِنَفْسِهِ.»
«از بزرگترين نعمتهاي خداوندي بر يك بنده آنست كه او را در خودشناسي و خودسازي كمك نمايد.»
تصویر روحانیت در سینما
دليل اينكه اهالي فيلم نميتوانند در سطح عالي محيطهاي حوزوي و شخصيتهاي طلبه را به تصوير بكشند چيست؟
چرا جغرافياي روحي و وجودي طلبه به آن وسعتي كه هست نشان داده نميشود حتي آداب ابتدايي لباس طلبگي هم رعايت نميشود؟
طبيعتا در هر رسانه و هنري پختگي و كمال يافتگي يك موضوع، منوط به تحقيقاتي است كه پيرامون آن صورت ميگيرد. اگر اين تحقيقات كامل نباشد فيلم دچار اشتباهات غير قابل اغماض ميشود.
نمونهاش فيلم «او» كه بياطلاعي نويسنده پيرامون موضوع باعث نقض غرض از فيلم گرديد. يعني سيستمي كه مثلا براي تعيين امام جمعه در آن مطرح ميگردد هيچ تطابقي با واقعيت بيروني ندارد. ولي باز نشان از ضعف كار است. ضعفهاي هر چند جزئي مربوط به رفتار، سلوك، ظاهر و اطلاعاتي كه از يك بازيگر در نقش طلبه ديده ميشود اغلب ناشي از عدم تحقيق كافي نويسنده و فيلمساز است.
به نظر ميرسد بخشي از ضعف هم مربوط به مخاطب باشد.
به نظر من اين بيشتر به ورزيدگي و مهارت بازيگر و تدبير و درايت كارگردان بستگي دارد. بازيگر بايد چنان از عهده ايفاي نقش برآيد تا بتواند تصوير ذهن قبلي را از اذهان پاك نمايد .در غير اين صورت يك اشكال هنري جدي بر فيلم وارد است.
در زمينه داستان و رمان، معتقدند كه گاهي بايد مخاطب سطح شعورش را بالا بكشد. آيا در سينما چنين چيزي لازم نيست؟
در ارتباط با موضوع روحانيت، مخاطبها به دليل ارتباطهايي كه با مطبوعات دارند و به دليل نقدهايي كه خودشان به صورت شفاهي در اجتماع درباره روحانيت دارند خيلي از تلويزيون و سينما جلوترند و ديگر لازم نيست مخاطب را به رسانه برسانيم. در حال حاضر تلويزيون و سينما در اين رابطه عقبتر از مخاطب افتاده است چرا كه مردم در هر محله و مسجدي با يك روحاني ارتباط دارند و به مقدار كافي از نكات مثبت و منفياش مطلعاند.
منظورم اين است كه مخاطب نميتواند فيلم را بما هو فيلم ببيند.
مخاطب ميخواهد همه چيز مو به مو اجرا شود و در اغلب موارد از فضاي فيلم بيرون ميآيد و اشكال ميكند كه چرا مثلا در اينجا به اين وجه تاريخي اشاره نشده است. و اين حساسيت در مورد فيلمهايي با موضوع اعتقادات ديني و نيز موضوعاتي بر محور دين مضاعف ميگردد.
ارزيابي شما از اين مسئله چيست؟
ببينيد باور پذيري در سينما تابع عوامل زيادي است از جمله اينها اطلاعات درستي كه مخاطب پيرامون موضوع دارد. وقتي تماشاگر احساس كند اين اطلاعات، اشتباه هست باور نميكند. بازيگر در نقش يك طلبه كه بلد نيست وضو بگيرد، خب تماشاگر ميداند روحاني محلهشان، اين عمل را به خوبي تمام انجام ميدهد كه هيچ شك و ترديدي دربارهاش باقي نميماند. اگر بازيگر توانايي اين را داشته باشد كه آن حسها را با آن شخصيتهاي جديد بتواند زنده كند تماشاگر باور ميكند. اصلا مهم نيست قبل از اين چه نقشي داشته است.
پس با اين توضيح ديگر لازم نيست يك بازيگر داراي تربيت مذهبي و روحاني باشد چرا كه ملاك، بازي خوب و باور پذير است؟
اينجا دو نظريه وجود دارد. يكي نظريه ابزار انگاري بازيگر است و هر شخصي با هر شخصيتي ميتواند هر نقشي را بازي كند. در نظريه ديگر، بازيگر به عنوان يك انسان هنرمند ميتواند از وجود خودش يك چيزي به نقش پيشنهادي اضافه كند و ابزار صرف نيست بلكه نقشي را بر عهده ميگيرد كه متناسب با زندگياش باشد. در قسمت دوم، بازيگر در ايفاي نقش موفقتر است.
بعضيها صرفا براي اينكه فيلمشان رنگ و بوي مذهبي داشته باشد، و نيز يكسري دلايل خاص، يك شخصيت روحاني به داستان فيلم اضافه ميكنند.
ضرورت وجود يك شخص در داستان بايد با مضمون و ساختاري كه براي داستان در نظر گرفته شده است متناسب باشد در غير اين صورت جنبه تزئيني و تبليغي پيدا ميكند.در اغلب فيلمها و سريالهاي ماه مبارك رمضان به اعتبار اينكه بخشي از داستان، مرتبط با مسجد، دعا و نماز است بهتر ميشود از كاراكتر روحاني استفاده كرد و اينجا يك طلبه به صورت خيلي طبيعي در نقش اجتماعي خودش مطرح ميشود. اما در داستاني كه اتوبوس در وسط جاده خراب شده است و مسافران همگي در دغدعه درست شدن اتوبوس هستند، وجود يك روحاني به نظر فقط به جهت تزئين و تبليغات ابزاري است. بنابراين پرداخت به نقش روحاني، به ميزان كشش داستان بستگي دارد.
چرا ما در تبليغمان هنر را دخالت ندهيم؟
برگرفته ای از سخنراني حضرت آيت الله مقتدايي در مراسم اختتامیه جشنواره هنر آسمانی
بحث هنر بسيار زياد مطرح شده و شما خواهران و برادران گرامي، راجع هنر مطالب مفيد و خوبي را شنيديد، من در آخر فرصت ميخواهم عرض کنم که يک هنر بزرگ و يک هنري که، واقعاً اگر تحقق بيابد هنر والايي است و او اين است که ما بحث هنر را در حوزه جا بياندازيم، اين خودش هنر بزرگي است. ..
... چقدر از علماي بزرگ ما اشعار بزرگي دارند، سيد مرتضي (رضوان الله تعالي) ديوان امير المؤمنين(ع) امام بزرگوار اشعاري داشتند، چه اشعار بلندي، يکي هنر نقاشي دارد، يکي هنر خط نويسي دارد،...اگر ما واقعاً در بين طلبههاي متدين، خوش فکر، خوش ذوق کساني را داشته باشيم که بتوانند فيلم بسازند و جمهوري اسلامي اين فيلم را پخش کند، چه بهتر که ما بتوانيم صادر کنيم، فيلمهاي خوب و هنري، مطابق با موازين شرعي درست شود که بفهمند جمهوري اسلامي هم ميتواند اين کار را بکند. در جمع دوستان که آمدهبودند و من خدمتشان بودم، دو سه جمله عرض کردم، ميگفتم که ما در رواياتمان آمده و حقيقت هم همين است که در هر زماني، پيغمبري که آمد معجزه داشت و معجزهي پيغمبر اين بود که بتواند بالا دست کسي که عمل فوق العادهاي در آن زمان انجام ميدهد بياورد. چيزي بياورد که ديگران از آوردن مثل آن عاجز باشند. اين را معجزه ميگوييم. لذا حضرت موساي کليم آمد، آن موقع سحر و ساحري فراوان بود، حضرت موسي آمد عصا را انداخت، اژدها شد، همه را بلعيد. بالا دست آنها را آورد. در زمان حضرت عيسي، جالينوس و امثال اينها، واقعاً در مداوا و در طبابت معجزه ميکردند. حضرت عيسي آمد مرده زنده کرد، کور مادرزاد شفا داد ، بالا دستآنها راآورد. در زمان پيغمبر ما، صحبت و فصاحت و بلاغت به حد اعلا رسيده بود.
معلقات سبع، اشعاري که هفت نفر گفته بودند و به اوج عظمت رسيده بود در کعبه آويزان کرده بود. يک نفر افتخار ميکرد که من از آن قبيلهاي هستم که امرء القيش يکي از آن شعر است از آن قبيله است. به اينجا رسيده بود، قرآن آمد و فصاحت و بلاغت بالا دست آنها بود. ..
حوزه ميخواهد نفوذ پيدا کند نه تنها در مجامع اسلامي حتي در کشورهاي غير اسلامي، بهترين راه هنر است. چرا ما در تبليغمان هنر را دخالت ندهيم؟ با هنر خيلي ميشود تبليغ کرد، توأم با هنر در تبليغمان، در جهات مختلف در نوشتار، گفتار و ... علي اي حال مقصود اين است که نبايد حوزه را اين جور قرار دهيم که هنر در آن زشت باشد. ..
خود قرآن هنر آسماني است. اين جشنواره به عنوان هنر آسماني است، خود قرآن هنر آسماني است نازل شده است، ولي از آن طرف ، همه اين طور نيستند من ديشب در روزنامه خواندم،
برادران عزيز خدمت حضرت آيت الله العظمي صافي گلپايگاني رسيده بودند، چه عبارات خوبي ايشان فرموده بودند. چه تشويقي کرده بودند هنر را شرعي، اسلامي، در احاديث اين جور مطرح کردند، خب چه عالم روشن، عالمي که آن ذهنيتي که بعضي در ذهنشان است، در ذهن مبارکشان نيست . به هر جهت خلاصه عرض کردم که يکي از هنرهاي بزرگ اين است که ما هنر را در حوزه پياده کنيم، جريان دهيم و بحمد الله اين جشنواره اين کار را کرده و امسال نسبت به سال گذشته رونق بيشتري استقبال بيشتري به آن شده و ما از عزيزانمان در حوزه و حوزههاي شهرستانها ميخواهيم و انتظارمان اين است که رونق بيشتري دهند براي سال آينده، خيلي بيشتر، بهتر بتوانند آنچه که نياز امروز جامعه است و بوسيلهي آن ميتواند اسلام و احکام دين، معارف اسلام، علوم اهل بيت در دنيا منتشر شود اينها را توأم با هنر کنند نقاشي، عکس، کاريکاتور و .... را بتوانيم با علوم اهل بيت وارد شويم و نفوذ پيدا کنيم، جذابيت بدهيم به معارف ديني...
انتظار
شعری از مقام معظم رهبری درباره انتظار
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
در مردمک دیده و از دیده نهانی
قصیده ای از شهید شیخ فضل الله نوری(ره)
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
فلسفه هنر از ديدگاه اسلام
نویسنده : علامه محمدتقي جعفري
1 ـ بينش نظري
2 ـ بينش فلسفي
3 ـ بينش مذهبي
بنابراين، ما با چهار نوع نگرش و بينش وارد ميدان معرفت گشته و ارتباطات خود را با جهان واقعيتها تنظيم مينماييم.
1 ـ نگرشهاي علمي محض عبارتست از: تماس مستقيم با واقعيات به وسيله حواس و دستگاههايي كه با كوشش و انتخاب خودمان براي توسعه و عمق بخشيدن به ارتباطات خود با واقعيات، ساخته و مورد بهرهبرداري قرار ميدهيم. هر يكي از رشتههاي علوم به وسيله قوانين و اصول مخصوص به خود، چهرههايي از واقعيات را براي استفاده در حيات انسانها نشان ميدهند و راه ارتباط و تصرف در واقعيات را پيش پاي ما ميگسترانند. البته پيرامون تعريف مسئله علمي و شرايط آن، مباحث متعددي وجود دارد كه در اينجا مورد بررسي ما نيستند.
2 ـ بينشهاي نظري: هر يك از رشتههاي علوم روشناييها دارد و تاريكيها و نيمه روشناييها. آن قسمت از مسائل علمي كه در حال نيمه روشنايي است، مسائل نظري علوم را تشكيل ميدهند، مانند اينكه آيا الكترونها موجند يا جرم؟ اين مسئله در فيزيك امروز به حالت نظري وجود دارد، يعني نه موج محض بودن الكترونها صد در صد روشن شده است و نه جرم محض بودن آنها، زيرا الكترونها هر دو خاصيت را از خود بروز ميدهند.
3 ـ بينشهاي فلسفي: بر سه نوع مهم تقسيم ميشوند:
قسم يكم: عبارتست از مقداري آگاهيهاي كلي درباره محصولات و نتايج و مبادي اوّليه علم. در حقيقت بينشهاي نظري در ميان نگرشهاي علمي و اين قسم مسائل فلسفي قرار گرفتهاند. براي پيشبرد و توسعه بينشهاي فطري از اين آگاهي فلسفي ميتوان استمداد كرد و بهرهبرداري نمود. چنانكه بينشهاي نظري، ميتوانند براي روشن ساختن قسمت تاريك مسائل علمي كمك نموده، تكليف آن را روشن بسازند.
قسم دوم: آن مسائل است كه از ارتباط ذهن آدمي با هستي بوجود ميآيند، خواه به عنوان مباني كلي علوم و يا نتايج مسائل علمي منظور بوده باشند و خواه رابطهاي با آنها نداشته باشند.
قسم سوم: عبارتست از مسائل ارزشي والا كه اصول اساسي «بايد»ها و «شايد»هاي انسان و واقعيت كل هستي را تشكيل ميدهند.
4 ـ بينش مذهبي: عبارتست از شناخت و پذيرش واقعيات و عمل مطابق آن شناخت و پذيرش با در نظر داشتن اينكه آن شناخت و پذيرش و عمل جنبه تكليفي در مسير هدف اعلاي حيات دارد. ..
...اگر درست دقت شود خواهيم ديد كه اين بينش مذهبي همه نگرشهاي علمي و نظري و فلسفي را كه تكاپو در مسير «حيات معقول تكاملي» هستند، معنايي معقول ميبخشد و همه آنها را نوعي از عبادت ميداند كه در تعريف هدف اعلاي حيات، تكاپو براي ابديت ناميده شده و از آيه قرآني «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» «جن و انس را نيافريدم مگر براي اينكه مرا عبادت كنند.» استفاده شده است.
به عبارت ديگر بينش مذهبي عامل ارتباط معقول و مشهود ميان نگرشهاي علمي و بينشهاي نظري و بينشهاي فلسفي با جان هدفجوي آدمي است، جز بينش مذهبي هيچ يك از نگرشها و بينشها توانايي بلند كردن انسان را از دامان دايه طبيعت ندارد.
با هر چه بنگريم جز اين نيست كه وسايل درك را از طبيعت گرفته و آن را مانند نورافكن به چهرههاي گوناگون طبيعت روشن نمودهايم. در صورتيكه دين با اين تعريف كاملاً سازنده كه ذيلاً ميآوريم، آگاهي از جان را متن خود قرار ميدهد و جان كه پل طبيعت و ماوراي طبيعت است همه نگرشها و بينشها را در راه هدف اعلاي حيات استخدام مينمايد.
چيست دين؟ برخاستن از روي خاك تا كه آگه گردد از خود جان پاك
بينشهاي مذهبي در هنر عبارتست از شناخت هنر و بهرهبرداري از نبوغهاي هنر در هدف معقول و تكاملي حيات كه رو به ابديت و ورود در پيشگاه آفريننده نبوغهاي هنري و واقعيتها است.
|
هنر نيز كه يكي از نمودها و جلوههاي بسيار شگفتانگيز و سازنده حيات بشري است، قابل بررسي از ديدگاه نگرشها و بينشهاي چهارگانه ميباشد:
|
هنر نيز كه يكي از نمودها و جلوههاي بسيار شگفتانگيز و سازنده حيات بشري است، قابل بررسي از ديدگاه نگرشها و بينشهاي چهارگانه ميباشد:
1 ـ نگرش علمي محض كه عبارتست از بررسيهاي عيني نمود هنري از ديدگاه تحليلي و تركيبي و محتواي مستقيم و غيرمستقيم آن.
2 ـ بينشهاي نظري كه عبارتست از بررسيهاي مربوط به تعيين دخالت احساس شخصي هنرمند در اثر هنري در برابر دخالت واقعياتي كه ميدان كار هنرمند و نبوغ اوست.
3 ـ بينشهاي فلسفي عبارتست از يك عده مسائل كلي كه در عوامل زيربنايي و نتايج و شناخت هويت خود هنر و نبوغ بوجود آورنده آن، مطرح ميگردند.
|
4 ـ بينشهاي مذهبي در هنر عبارتست از شناخت هنر و بهرهبرداري از نبوغهاي هنر در هدف معقول و تكاملي حيات كه رو به ابديت و ورود در پيشگاه آفريننده نبوغهاي هنري و واقعيتها است، ما در اين بحث دو بينش فلسفي و مذهبي هنر را مطرح ميكنيم و اميدواريم اين مبحث بتواند مقدمه مفيدي براي بررسيهاي عاليتر درباره دو نوع بينش بوده باشد. بينش فلسفي درباره هنر
|
4 ـ بينشهاي مذهبي در هنر عبارتست از شناخت هنر و بهرهبرداري از نبوغهاي هنر در هدف معقول و تكاملي حيات كه رو به ابديت و ورود در پيشگاه آفريننده نبوغهاي هنري و واقعيتها است، ما در اين بحث دو بينش فلسفي و مذهبي هنر را مطرح ميكنيم و اميدواريم اين مبحث بتواند مقدمه مفيدي براي بررسيهاي عاليتر درباره دو نوع بينش بوده باشد.
بينش فلسفي درباره هنر
اين بينش را ميتوان در چند مسئله مطرح نمود:
مسئله يكم: به استثناي هنرمندان آگاه از هويت و عظمتهاي هنر، اكثريت قريب به اتفاق مردم، آثار و نمودهاي هنري را به عنوان يك پديده ثانوي مينگرند كه ميتواند دقايق يا ساعتهايي آنها را به خود مشغول نمايد و حس زيباجوئي آنان را هر چند بطور ابهامانگيز اشباع نمايد، تا حدودي هم طرز تفكرات و آرمانها و برداشتهاي هنرمند را از واقعيتهاي محيط و جامعه خود نشان بدهد.
اكثر تماشاگران نمودهاي هنري چه در مغرب زمين و چه در مشرق زمين، از تماشاي آن نمودها جز احساس شورش و تموّج حوض درون خود، بهرهاي ديگر نميبرند. كاري كه اثر هنري در درون اين بينندگان انجام ميدهد، درست مانند اين است كه شما چوبي به دست گرفته، محتويات يك حوض پر از آب و اشياء گوناگون را كه در آن تهنشين شده است، به حركت و تموّج در آوريد، ناگهان يك كهنه پاره از كف حوض بالا ميآيد و لحظاتي روي موج حركت ميكند و سپس تهنشين ميشود. تخته كه در كف حوض به لجن چسبيده بود، با به هم زدن آب حوض از لجن رها ميشود و بالا ميآيد و شروع به چرخيدن ميكند و بدين ترتيب لجن و كهنه پاره و تخته و ديگر اشياء بيقيمت و باقيمت، درهم و برهم به حركت ميافتند. اين شورش و بهمخوردگي تنها ميتواند احساس يكنواختي زندگي را كه ملالتآور است، مبدل به تنوعي موقت نمايد، ولي پس از آنكه چوب را از تحريك آب حوض بازداشتيد، همان محتويات شوريده تهنشين ميشوند و بار ديگر حوض همان وضع نخستين خود را پيدا ميكند. اين گونه برخورد و برقرار كردن رابطه كه مردم معمولاً با نمودهاي هنري دارند، مسئلهاي است، و علاقه خود بوجود آورنده هنرها به برخورد و ارتباط مزبور با آثار هنري آنان، مسئله ديگري است، تاكنون احساس لزوم آموزش و تربيت انساني از نمودهاي هنري براي اكثريت مردم يك تكليف و احساس ضروري تلقي نشده است. و اين به عهده رهبران و مربيان جامعه است كه با تعليم و تربيت صحيح ضوابط يك نمود هنري سازنده و طرز برداشت و بهرهبرداري و نمودهاي هنري را در مراحل مختلف و موقعيتهاي گوناگون مردم از نظر شرايط ذهني در مجراي آموزش قرار بدهند.
اما علاقه خود بوجود آورنده اثر هنري به شورشهاي دروني محض چنانكه در مثال فوق ديديم، فوقالعاده اسفانگيز است، به اين معني كه بسيار جاي تأسف است كه يك هنرمند نابغه همه نبوغ و انرژيهاي رواني و عصبي و ساعات عمر گرانبهايش را صرف شورانيدن بينتيجه درون مردم نمايد و از اين راه تنها به جلب كردن شگفتيهاي مردم قناعت بورزد. من نميگويم تحسين و تمجيد و تشويق و قدرداني ارزشي ندارند، بلكه ميگويم اين يك ارزش نهايي و پاداش واقعي براي هنرمند نيست كه چند عدد «بَه بَه» و «آفرين» پاداش واقعي تحول نبوغ و حيات پرارزش جان هنرمند به يك اثر هنري بوده باشد. اگر شورش درون تماشاگران و تحير آنان در برابر يك نمود هنري مقدمهاي براي دگرگوني تكاملي تماشاگران و بررسيكنندگان نباشد، چيزي جز پديدههاي رواني زودگذر نيستند. ما نبايد عاشق و شيفته حيراني و شگفتي و شورش درون مردم شويم كه آنان آگاهانه يا ناخودآگاه رفع تشنگي روحي خود را در آب حياتي ميبينند كه از قعر و روان نوابغ و هنرمندان جاري ميشود.
آقايان هنرمندان نابغه، شما آن آزادي غيرقابل توصيف را كه در هنگام به وجود آوردن يك اثر هنري عالي در درون خود ديدهايد كه فقط خود شما ميتوانيد عظمت آنرا درك كنيد، براي پس از ظهور و بوجود آمدن آن اثر نيز كه براي مردم مطرح خواهد گشت، حفظ نمائيد. اين جمله را ميگويم اگر چه ممكن است براي بعضي از متفكران علمي و هنري قابل هضم و پذيرش نبوده باشد: «آن نوع آزادي كه در هنگام اكتشاف يك مجهول علمي و فعاليت نبوغ هنري در مقدمه انتقال به واقعيت تازه، در درون محقق و هنرمند شكوفان ميشود، از نظر عظمت و ارزش رواني اگر بالاتر از واقعيت كشف شده و اثر هنري بوجود آمده، نبوده باشد يقينا كمتر نيست. شما عاشق شگفتي و حيراني مردم نباشيد، شما خود را رودخانهاي فرض كنيد كه يك واقعيت مفيد مانند آب حيات از رودخانه درون شما به مزرعه معارف مردم جامعه، سرازير ميشود.»
مسئله دوم: انسان و اثر هنري...(ادامه دارد)
فلسفه هنر از ديدگاه اسلام
نویسنده : علامه محمدتقي جعفري
1 ـ بينش نظري
2 ـ بينش فلسفي
3 ـ بينش مذهبي
بنابراين، ما با چهار نوع نگرش و بينش وارد ميدان معرفت گشته و ارتباطات خود را با جهان واقعيتها تنظيم مينماييم.
1 ـ نگرشهاي علمي محض عبارتست از: تماس مستقيم با واقعيات به وسيله حواس و دستگاههايي كه با كوشش و انتخاب خودمان براي توسعه و عمق بخشيدن به ارتباطات خود با واقعيات، ساخته و مورد بهرهبرداري قرار ميدهيم. هر يكي از رشتههاي علوم به وسيله قوانين و اصول مخصوص به خود، چهرههايي از واقعيات را براي استفاده در حيات انسانها نشان ميدهند و راه ارتباط و تصرف در واقعيات را پيش پاي ما ميگسترانند. البته پيرامون تعريف مسئله علمي و شرايط آن، مباحث متعددي وجود دارد كه در اينجا مورد بررسي ما نيستند.
2 ـ بينشهاي نظري: هر يك از رشتههاي علوم روشناييها دارد و تاريكيها و نيمه روشناييها. آن قسمت از مسائل علمي كه در حال نيمه روشنايي است، مسائل نظري علوم را تشكيل ميدهند، مانند اينكه آيا الكترونها موجند يا جرم؟ اين مسئله در فيزيك امروز به حالت نظري وجود دارد، يعني نه موج محض بودن الكترونها صد در صد روشن شده است و نه جرم محض بودن آنها، زيرا الكترونها هر دو خاصيت را از خود بروز ميدهند.
3 ـ بينشهاي فلسفي: بر سه نوع مهم تقسيم ميشوند:
قسم يكم: عبارتست از مقداري آگاهيهاي كلي درباره محصولات و نتايج و مبادي اوّليه علم. در حقيقت بينشهاي نظري در ميان نگرشهاي علمي و اين قسم مسائل فلسفي قرار گرفتهاند. براي پيشبرد و توسعه بينشهاي فطري از اين آگاهي فلسفي ميتوان استمداد كرد و بهرهبرداري نمود. چنانكه بينشهاي نظري، ميتوانند براي روشن ساختن قسمت تاريك مسائل علمي كمك نموده، تكليف آن را روشن بسازند.
قسم دوم: آن مسائل است كه از ارتباط ذهن آدمي با هستي بوجود ميآيند، خواه به عنوان مباني كلي علوم و يا نتايج مسائل علمي منظور بوده باشند و خواه رابطهاي با آنها نداشته باشند.
قسم سوم: عبارتست از مسائل ارزشي والا كه اصول اساسي «بايد»ها و «شايد»هاي انسان و واقعيت كل هستي را تشكيل ميدهند.
4 ـ بينش مذهبي: عبارتست از شناخت و پذيرش واقعيات و عمل مطابق آن شناخت و پذيرش با در نظر داشتن اينكه آن شناخت و پذيرش و عمل جنبه تكليفي در مسير هدف اعلاي حيات دارد. ..
...اگر درست دقت شود خواهيم ديد كه اين بينش مذهبي همه نگرشهاي علمي و نظري و فلسفي را كه تكاپو در مسير «حيات معقول تكاملي» هستند، معنايي معقول ميبخشد و همه آنها را نوعي از عبادت ميداند كه در تعريف هدف اعلاي حيات، تكاپو براي ابديت ناميده شده و از آيه قرآني «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» «جن و انس را نيافريدم مگر براي اينكه مرا عبادت كنند.» استفاده شده است.
به عبارت ديگر بينش مذهبي عامل ارتباط معقول و مشهود ميان نگرشهاي علمي و بينشهاي نظري و بينشهاي فلسفي با جان هدفجوي آدمي است، جز بينش مذهبي هيچ يك از نگرشها و بينشها توانايي بلند كردن انسان را از دامان دايه طبيعت ندارد.
با هر چه بنگريم جز اين نيست كه وسايل درك را از طبيعت گرفته و آن را مانند نورافكن به چهرههاي گوناگون طبيعت روشن نمودهايم. در صورتيكه دين با اين تعريف كاملاً سازنده كه ذيلاً ميآوريم، آگاهي از جان را متن خود قرار ميدهد و جان كه پل طبيعت و ماوراي طبيعت است همه نگرشها و بينشها را در راه هدف اعلاي حيات استخدام مينمايد.
چيست دين؟ برخاستن از روي خاك تا كه آگه گردد از خود جان پاك
بينشهاي مذهبي در هنر عبارتست از شناخت هنر و بهرهبرداري از نبوغهاي هنر در هدف معقول و تكاملي حيات كه رو به ابديت و ورود در پيشگاه آفريننده نبوغهاي هنري و واقعيتها است.
|
هنر نيز كه يكي از نمودها و جلوههاي بسيار شگفتانگيز و سازنده حيات بشري است، قابل بررسي از ديدگاه نگرشها و بينشهاي چهارگانه ميباشد:
|
هنر نيز كه يكي از نمودها و جلوههاي بسيار شگفتانگيز و سازنده حيات بشري است، قابل بررسي از ديدگاه نگرشها و بينشهاي چهارگانه ميباشد:
1 ـ نگرش علمي محض كه عبارتست از بررسيهاي عيني نمود هنري از ديدگاه تحليلي و تركيبي و محتواي مستقيم و غيرمستقيم آن.
2 ـ بينشهاي نظري كه عبارتست از بررسيهاي مربوط به تعيين دخالت احساس شخصي هنرمند در اثر هنري در برابر دخالت واقعياتي كه ميدان كار هنرمند و نبوغ اوست.
3 ـ بينشهاي فلسفي عبارتست از يك عده مسائل كلي كه در عوامل زيربنايي و نتايج و شناخت هويت خود هنر و نبوغ بوجود آورنده آن، مطرح ميگردند.
|
4 ـ بينشهاي مذهبي در هنر عبارتست از شناخت هنر و بهرهبرداري از نبوغهاي هنر در هدف معقول و تكاملي حيات كه رو به ابديت و ورود در پيشگاه آفريننده نبوغهاي هنري و واقعيتها است، ما در اين بحث دو بينش فلسفي و مذهبي هنر را مطرح ميكنيم و اميدواريم اين مبحث بتواند مقدمه مفيدي براي بررسيهاي عاليتر درباره دو نوع بينش بوده باشد. بينش فلسفي درباره هنر
|
4 ـ بينشهاي مذهبي در هنر عبارتست از شناخت هنر و بهرهبرداري از نبوغهاي هنر در هدف معقول و تكاملي حيات كه رو به ابديت و ورود در پيشگاه آفريننده نبوغهاي هنري و واقعيتها است، ما در اين بحث دو بينش فلسفي و مذهبي هنر را مطرح ميكنيم و اميدواريم اين مبحث بتواند مقدمه مفيدي براي بررسيهاي عاليتر درباره دو نوع بينش بوده باشد.
بينش فلسفي درباره هنر
اين بينش را ميتوان در چند مسئله مطرح نمود:
مسئله يكم: به استثناي هنرمندان آگاه از هويت و عظمتهاي هنر، اكثريت قريب به اتفاق مردم، آثار و نمودهاي هنري را به عنوان يك پديده ثانوي مينگرند كه ميتواند دقايق يا ساعتهايي آنها را به خود مشغول نمايد و حس زيباجوئي آنان را هر چند بطور ابهامانگيز اشباع نمايد، تا حدودي هم طرز تفكرات و آرمانها و برداشتهاي هنرمند را از واقعيتهاي محيط و جامعه خود نشان بدهد.
اكثر تماشاگران نمودهاي هنري چه در مغرب زمين و چه در مشرق زمين، از تماشاي آن نمودها جز احساس شورش و تموّج حوض درون خود، بهرهاي ديگر نميبرند. كاري كه اثر هنري در درون اين بينندگان انجام ميدهد، درست مانند اين است كه شما چوبي به دست گرفته، محتويات يك حوض پر از آب و اشياء گوناگون را كه در آن تهنشين شده است، به حركت و تموّج در آوريد، ناگهان يك كهنه پاره از كف حوض بالا ميآيد و لحظاتي روي موج حركت ميكند و سپس تهنشين ميشود. تخته كه در كف حوض به لجن چسبيده بود، با به هم زدن آب حوض از لجن رها ميشود و بالا ميآيد و شروع به چرخيدن ميكند و بدين ترتيب لجن و كهنه پاره و تخته و ديگر اشياء بيقيمت و باقيمت، درهم و برهم به حركت ميافتند. اين شورش و بهمخوردگي تنها ميتواند احساس يكنواختي زندگي را كه ملالتآور است، مبدل به تنوعي موقت نمايد، ولي پس از آنكه چوب را از تحريك آب حوض بازداشتيد، همان محتويات شوريده تهنشين ميشوند و بار ديگر حوض همان وضع نخستين خود را پيدا ميكند. اين گونه برخورد و برقرار كردن رابطه كه مردم معمولاً با نمودهاي هنري دارند، مسئلهاي است، و علاقه خود بوجود آورنده هنرها به برخورد و ارتباط مزبور با آثار هنري آنان، مسئله ديگري است، تاكنون احساس لزوم آموزش و تربيت انساني از نمودهاي هنري براي اكثريت مردم يك تكليف و احساس ضروري تلقي نشده است. و اين به عهده رهبران و مربيان جامعه است كه با تعليم و تربيت صحيح ضوابط يك نمود هنري سازنده و طرز برداشت و بهرهبرداري و نمودهاي هنري را در مراحل مختلف و موقعيتهاي گوناگون مردم از نظر شرايط ذهني در مجراي آموزش قرار بدهند.
اما علاقه خود بوجود آورنده اثر هنري به شورشهاي دروني محض چنانكه در مثال فوق ديديم، فوقالعاده اسفانگيز است، به اين معني كه بسيار جاي تأسف است كه يك هنرمند نابغه همه نبوغ و انرژيهاي رواني و عصبي و ساعات عمر گرانبهايش را صرف شورانيدن بينتيجه درون مردم نمايد و از اين راه تنها به جلب كردن شگفتيهاي مردم قناعت بورزد. من نميگويم تحسين و تمجيد و تشويق و قدرداني ارزشي ندارند، بلكه ميگويم اين يك ارزش نهايي و پاداش واقعي براي هنرمند نيست كه چند عدد «بَه بَه» و «آفرين» پاداش واقعي تحول نبوغ و حيات پرارزش جان هنرمند به يك اثر هنري بوده باشد. اگر شورش درون تماشاگران و تحير آنان در برابر يك نمود هنري مقدمهاي براي دگرگوني تكاملي تماشاگران و بررسيكنندگان نباشد، چيزي جز پديدههاي رواني زودگذر نيستند. ما نبايد عاشق و شيفته حيراني و شگفتي و شورش درون مردم شويم كه آنان آگاهانه يا ناخودآگاه رفع تشنگي روحي خود را در آب حياتي ميبينند كه از قعر و روان نوابغ و هنرمندان جاري ميشود.
آقايان هنرمندان نابغه، شما آن آزادي غيرقابل توصيف را كه در هنگام به وجود آوردن يك اثر هنري عالي در درون خود ديدهايد كه فقط خود شما ميتوانيد عظمت آنرا درك كنيد، براي پس از ظهور و بوجود آمدن آن اثر نيز كه براي مردم مطرح خواهد گشت، حفظ نمائيد. اين جمله را ميگويم اگر چه ممكن است براي بعضي از متفكران علمي و هنري قابل هضم و پذيرش نبوده باشد: «آن نوع آزادي كه در هنگام اكتشاف يك مجهول علمي و فعاليت نبوغ هنري در مقدمه انتقال به واقعيت تازه، در درون محقق و هنرمند شكوفان ميشود، از نظر عظمت و ارزش رواني اگر بالاتر از واقعيت كشف شده و اثر هنري بوجود آمده، نبوده باشد يقينا كمتر نيست. شما عاشق شگفتي و حيراني مردم نباشيد، شما خود را رودخانهاي فرض كنيد كه يك واقعيت مفيد مانند آب حيات از رودخانه درون شما به مزرعه معارف مردم جامعه، سرازير ميشود.»
مسئله دوم: انسان و اثر هنري...(ادامه دارد)