هنر در اسلام
سینما در حوزه معارف دینی
هدف از طرح این بحث این است كه ببینیم: ارزیابی سینما در كدامیك از حوزههای معرفت دینی ممكن است؟ برای پاسخدادن به این سؤال، ابتدا باید به برخی نظرات كه جستهگریخته دربارهی سینمای دینی گفته شده است، اشارهای بشود.
بعضی مبحث «دین و سینما» را بیحاصل میدانند، زیرا اصولاً «سینمای دینی» را «موجود» نمیدانند و اضافهشدنِ صفت دینی را به سینما، كاری توهمّی و زائد میشمارند. اینان میگویند سینما «هنر» است و هنر خود تجلّی آفرینندگی و لطافت روح بشری است و در ذاتِ «هنر»، مرتبهی خلیفةاللّهی انسان بروز میكند و به همین دلائل، هنر خود همعرضِ دین و بلكه برتر از آن است. این افراد معتقدند دین در عینیترین بروزش، سلسلهای از بایدها و نبایدها است كه درنهایت به یك دستگاه تكلیفی تبدیل میشود و اخلاق را وضع میكند كه آن هم بیشتر اعتباری است؛ در حالی كه هنر یكسره در كار توصیف و شناخت هستی است و با «علم حضوری» معرفتی در هستی ایجاد میكند كه بسیار برتر از اخلاق و تكلیف است و نیازِ كمالجویی و شناخت را در انسان سیراب مینماید. پس اضافهكردنِ صفت دینی به هنر و به تبع آن به سینما، كاری عبث و حتی ویرانگر است، چرا كه مانعِ وَجْهِ كمالجویانهی هنر و سینما است. اینان درحقیقت، با تقدیس مقام هنر، بحثِ «هنر دینی» و به تبع آن «سینمای دینی» را منتفی میدانند، كه البته سخنشان جای تأمّل فراوان دارد. 1
برخی دیگر معتقدند «سینمای دینی» و «هنر دینی» وجود ندارد، امّا سینماگر و هنرمندِ متدین وجود دارد؛ چرا كه اگر كسی متدین باشد و با چشم دین به جهان بنگرد، نگاهش در حاصلِ هنری و سینماییاش نیز جاری میشود و ناگزیر حاصلِ كارش دینی است ولی این حاصل شكل و گونهی سینمایی خاص و دستورالعمل خاصی ندارد بلكه مهم نگاه هنرمند است. به این معنی سینمای دینی عنوانی غلط و منحرفكننده است؛ پس باید دنبال سینماگرِ متدین بود. اینان درحقیقت، امكانِ بروزِ محصولِ هنری برخلافِ نگاهِ هنرمند را از جانب او منتفی میدانند. معنی دیگر این سخن این است كه هیچ محصول هنری ریاكارانهای امكانِ تولید ندارد و هنرمند نمیتواند ریاكارانه اثری را برخلاف نگاهش به هستی بیافریند. از سوی دیگر، همیشه این امكان هست كه كسی به جهانبینی خود، شاعر نباشد و در حالی كه خود را متدین فرض میكند، نگاهش به جهان، غیردینی باشد. بلافاصله این سؤال پیش میآید كه اگر بنا باشد به جای «سینمای دینی»، «سینماگر متدین» را شاخص بدانیم، چه كسی متدین است: 1ـ آیا متدین كسی است كه به ظواهر دین آراسته است؟ 2ـ آیا كسی كه به احكام دینی عمل میكند، متدین است؟ 3ـ آیا كسی كه صرفاً اقرار به تدین میكند، متدین است؟ 4ـ یا كسی كه قلباً و عمیقاً باورِ دینی دارد، متدین است؟ هر كدام از اینها در چه درجهای از معرفت و شعورِ دینی قرار دارند؟ معیار تشخیص این مراتب چیست؟ اگر همهی اینها را فیلمساز متدین بدانیم، آیا حاصل كارشان یك نوع سینما با یك جور تأثیرگذاری (به درجات متفاوت) خواهد بود؟ آیا ممكن نیست فیلمسازی به ظاهر متدین باشد، امّا حاصل كارش ضددینی و تأثیرگذاریاش ایجاد دافعهی دینداری بكند؟ اگر این احتمال را بپذیریم كه ممكن است یك فردِ متدین فیلمی ضددینی بسازد، پس به این نتیجه میرسیم كه باید در خصوصیت «سینمای دینی» كنكاش كنیم نه در خصوصیت «سینماگر متدین»، چون در هر صورت در میان مدعیانِ دین هم باب بحث نگاه دینی و نگاه غیردینی مفتوح است.
در كنار گفتههای پیشین كه مباحثات جدّی و عمیقی را میطلبد، عدهای نیز هستند كه به وجود «سینمای دینی» اعتقاد دارند امّا معیار سنجش سینمای دینی را در ظواهر عینی آن جستوجو میكنند و از قشریترین نمادهای دینی، مثل نشاندادنِ مناره و گنبد مساجد و حجاب زنان و ریش مردان و انگشتر عقیق و تسبیح در دستِ مردان آغاز میكنند تا درنهایتِ تكامل خود، به وجوهِ اخلاقی شخصیتهای فیلم و تعبّد و تشرع آنها برسند و ارزشهایی از قبیل نمازخوانبودن، درستكاربودن، اهلحلالوحرامبودن و به زیارتگاهها رفتن و امثال آن را نشان دهند، كه البته تمامی این وجوه را در مراتب ظاهری و عینی و ملموس و عوامفهم جستوجو میكنند.
در مقابل این گروه، كسانی میگویند ممكن است فیلمی تمام این ظواهر را داشته باشد، امّا در تأثیر نهایی، فیلمی غیردینی محسوب شود و حتی اثری ضددینی از آب درآید؛ چرا كه جوهر دینی یك اثر در نگاهی است كه به تماشاگر القا میكند و چه بسا این نگاهِ به هستی نگاهی غیردینی باشد. بنابراین اگر به ظواهر بسنده كنیم، بسیار ممكن است دچار نفاق شویم و در حالی كه ظاهر فیلم از دین دم میزند، باطنش مدافع كفر باشد و این اوج نفاق است و چنین سینمایی پیش از آنكه سینمای دینی باشد، سینمای نفاق است. در مقابل، ممكن است فیلمی اصلاً ظاهر دینی نداشته باشد، امّا بر تماشاگرش تأثیری دینی بگذارد و او را متوجه مبدأ و معاد كند. چنین فیلمی به ظاهر غیردینی ولی باطناً دینی است. دستهی اول كه ظاهرپسندند از «برون و قال» میگویند و دستهی دوم به «درون و حال» میپردازند و هیهی شبانی را كه «وصل» میجوید، خداجویی میدانند و جوهرِ دین را در این وصل میدانند. امّا سینمای متظاهر به دین چه بسا به لحاظ تأثیر باعث «فصل» (جدایی) شود. پس ظاهرگرایی دینی نه تنها معیار نیست، بلكه گاه مضّر هم است و به جوهر باوردینی لطمه میزند. پندگویی چنین سینمایی به سخنان آن واعظ شهر میماند كه عارف را از مسجد و از مدرسه بیزار میكند. 2
***
پس نه ظاهر دین معیار است و نه سینماگر متدین قابل شناسایی. پس تكلیف چیست؟ با این همه اقوال گوناگون بالاخره سینمای دینی را در كجا و بر اساس چه معیاری ارزیابی كنیم؟ و اگر بخواهیم با زبان معارف دینی در مورد هنر و سینما سخن بگوییم، كدام زبان و كدام حوزهی معرفتی را باید برگزینیم؟
میدانیم كه معارف دینی مانند همهی معارف بشری دارای مراتبی است و هر كدام از معرفتها برای لایهای از شناخت هستی و سطحی از توانایی انسان كاربرد دارد. همانطور كه در انسان غریضهها و اخلاق و ایمان مراتب گوناگون دارند و همانطور كه در معرفتِ بشری، علم و فلسفه و هنر مراتب متفاوت دارند، همانطور هم در معارف دینی مراتبی وجود دارد: ابتداییترین و عینیترین بخش معارف دینی «فقه» و «اخلاق» است و بعد در مرتبهای عمیقتر و ذهنیتر و ثانوی میشود «علم كلام» كه از مباحث عقلی و حِكمی و فلسفی نیز سود میبرد و البته در اثبات حقانیت دین و تمیز حق از باطل در زمینهی منقولات دینی، مرتبهای بالاتر از فقه است و «اصول» را نیز شامل میشود. مرتبههای بعدی كه اصولاً «علم حصولی» نیست و بیشتر جنبهی شهودی و حضوری دارد، عرفان است. در مرتبهی عرفان، لایهای عمیقتر از معرفت دینی دریافت میشود و باب معرفتهایی بر رهروِ گشوده میگردد كه برای رهروان اولیه و سطحی دین، تا حدّ كفر غیرقابلپذیرش و غیرقابلدرك است. این مرتبه، مرتبهی اسرار است. جملاتی مثل «حسنات الابرار سیئات المقربین» ــ خوبی نیكان، گناه نزدیكان است ــ و یا آن جملهی پیامبر (ص) دربارهی ابوذر كه اگر از دل سلمان آگاه میشد كافر میگشت، شاید ناظر بر همین تفاوت مراتب معرفت باشد. پس در یك تقسیمبندی ابتدایی و بیمناقشه، میتوانیم مراتبِ معارفِ دینی را به چهار مرحله تقسیم كنیم: 1ـ فقه، 2ـ اخلاق، 3ـ حكمت و كلام، و 4ـ عرفان.
برای تقریب به ذهن و نوعی مقایسه میتوان گفت مرتبهی فقه شبیه مرتبهی علم (به معنی ساینس) است و مرتبهی اخلاق شبیه مرتبهی اعتبارات و قراردادهای اجتماعی و مرتبهی حكمت و كلام شبیه مرتبهی فلسفه و درنهایت مرتبهی عرفان شبیه مرتبهی هنر است. اگر این مراتب و قرینههایش را اجمالاً بپذیریم، میتوان نتیجه گرفت كه برای ارزیابی سینما ــ از آن جهت كه هنر است ــ باید زبانی همعرضِ آن را در حوزهی معارف دینی برگزید و آن زبان، زبانِ «عرفان» است؛ یعنی وجهِ هنری سینما، تنها با زبان عرفان قابل ارزیابی است و اگر با مراتبِ پایینتر معرفت دینی به سراغ ارزیابی سینما برویم، دچار مشكلات و تناقضات فراوان خواهیم شد و بسیاری از مسائلی كه ذاتی سینما و ذاتی آن مرتبه از معارف دینی است، به صورت لاینحل باقی خواهد ماند. هر كدام از این معارف دینی برای لایهای از نیازهای معرفتی بشر كاربَری دارند و به عنوان مثال، در حالی كه همهی ما به كارآمدی عقل و فلسفه و استدلال برای شناخت هستی اذعان داریم، حكیمی الهی مثل مولوی بهصراحت اعلام میكند كه «پای استدلالیان چوبین بود» و «عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت» و «آزمودم عقل دوراندیش را» و امثال این تعبیرات كه بهوفور میتوان آنها را در ادبیات عرفانی پیدا كرد. اینها نشانگر این واقعیت است كه مرتبههایی از معرفت وجود دارد كه پای عقل و استدلال در آن مرتبه میلنگد، چه برسد به علم كه جای خود دارد.
در معارف دینی، مرتبههایی از معرفت الهی و شهودِ هستی وجود دارد كه پای فقه در آن مرتبه میلنگد و نیاز به مرتبهای بالاتر از معرفت دینی است. آنجا كه پای فقه میلنگد، فقیه به منازعهی با فیلسوف و عارف برمیخیزد و در پارهای از منازعات او را كافر و مرتد قلمداد میكند و این قبیل منازعات داستانِ همیشهی تاریخ ادیان و اسلام بوده است. فقیهان همیشه به دو دلیل ناچارند روشن و عینی سخن بگویند: یكی به دلیلِ موضوع كارشان كه روشنكردن «تكالیف» بشر است و دیگر به دلیل اینكه مجبورند برای عمومِ مردم تعیین تكلیف كنند. بنابراین، سخن فقیه باید قابلفهم برای عموم مردم تا پایینترین سطح باشد و عموم مردم هم كه به عوام از آنان تعبیر میشود، گاه در درك سادهترین مسائل دچار اشتباه میشوند. پس سخن فقیه باید چنان روشن و عینی باشد كه جای هیچگونه چونوچرایی باقی نگذارد و تفسیرپذیر هم نباشد. به همین دلیل است كه در توضیح احكام دینی، جزئیات مطلب به دقت تبیین میشود، و عمدهی تلاش فقه به ترسیم دقیقِ «چگونگی» اعمال و احكام معطوف میشود و نه «چرایی» آنها و نه حتی فلسفهی احتمالیشان! زیرا اولاً «فلسفهی احكام» خود بحثی فرافقهی است؛ ثانیاً خودِ این بحث ــ كشف فلسفهی احتمالی احكام ــ ذومراتب است. مثلاً وقتی از فلسفهی «روزه» بحث میشود، از خواص بهداشتی فردی آن شروع میشود و به خواص اجتماعیاش كه یاد فقیران و گرسنگان است ارتقا مییابد و درنهایت به بحث تسلط بر نفس كه وجهی زاهدانه دارد منتهی میگردد. اینها همه مباحثی فرافقهی است و فقیه اصولاً به مبحث فلسفهی احكام نمیپردازد و فقط به خودِ احكام و چگونگی انجامِ آنها كار دارد: اینكه روزه را چگونه باید گرفت، در چه موقع باید امساك كرد، مبطلات روزه چیست و آداب افطار كدام است و امثال آن؛ در نماز و در سایر احكام هم چگونگی انجام عمل بهطور دقیق و واضح و غیرقابل تعبیر و تفسیر وجههی همّت فقیه را تشكیل میدهد. حتی در مواردی كه بُعدی از احكام جنبهای كیفی دارد، فقیه سعی میكند آن را به جنبهای كمّی نزدیك كند. مثلاً یكی از واجبات نماز كه شرط درستی آن است، «طمأنینه» است. طمأنینه در لغت یعنی «آرامشداشتن در انجام عمل». امّا این یك تعریف عینی و كمّی نیست و «آرامشداشتن» به تناسب سن و جنس و موقعیت افراد، متفاوت است. پس باید دقیقاً بدانیم كه معنی «طمأنینه» چیست و فقیه برای اینكه معنی دقیق و كمّی طمأنینه را ارائه كند، میگوید معیار طمأنینه این است كه حركت و ذكر نباید توأم باشد. وقتی حركت میكنید، ساكت باشید و وقتی ذكری از ذكرهای نماز را میخوانید، حركت نكنید. این تعریف عینی و دقیق و روشنِ طمأنینه در نماز است و همان چیزی است كه وظیفهی فقیه و هدفِ فقه است. امّا سؤال از اینكه هدف از طمأنینه و معنیاش چیست و اثرش كدام است، اینها در دایرهی بحث فقهی نمیگنجد و حتی گاهی مباحثِ فلسفی احكام و معانی جوهری اعمال در تناقض ظاهری با كیفیت انجام حُكم قرار میگیرد، و مثلاً كسی كه دقت میكند تا اعمال نماز را بدون اِشكال انجام دهد و الفاظ را صحیح ادا كند، از توجه به معنی نماز غافل میماند. یعنی گاه در مرتبهای از معرفت دینی، قضاوت راجع به یك حُكمِ مشخص نتیجهی متفاوت و گاه متناقضی با مرتبهی اولیهی حكم دارد. «حسنات الابرار سیئات المقربین» همین است.
تمام این مباحث برای این است كه روشن شود برای هر پدیدهای، مرتبهی جداگانهای از معرفت دینی لازم است و باید دقت كرد كه مرتبهی معرفت و زبانِ معرفت، متناسب با «موردِ معرفت» و پدیدهای باشد كه به شناخت و ارزیابی آن همت گماشتهایم. برای اینكه خطر این ناهمخوانی زبان معرفت با مورد معرفت را بهتر درك كنیم، بهتر است مثالهایی از این امر بیاوریم. امام خمینی (ره) نمونهی كمنظیری است كه درعینحال كه «فقیه» است، در همان حال «فیلسوف» و «عارف» هم هست. او در زبان فقهی، «نگاه» را ــ در بحثِ احكام نگاه ــ ولو بدون قضیهی ریبه، حرام میداند، امّا در زبان عرفانی، خال لبِ دوست را میبیند و گرفتار میشود. در زبان فقهی، استفادهی كلامی و تصویری از آنچه را كه حرام است، حرام میداند (مثل نمایش شرابخواری)، امّا در زبان عرفانی دمبهدم از میزدن و مستی حرف میزند. در زبان فقهی، تماس بدنی زن و مرد را حرام میداند، و در زبان عرفانی از (موسم میزدن و بوس و كنار) سخن میگوید. در زبان فقه، از توهین به ظواهر دین نهی میكند، امّا در زبان عرفان، از مسجد و از مدرسه بیزار میشود و آنها را دام تزویر و ریا و زُهد ریایی میداند. برای كسی كه تفاوت مرتبهی این دو زبان را در نمییابد، چنین تناقضگوییهایی از یك فرد عجیب مینماید؛ امّا حقیقت این است كه هر كدام از این زبانها برای مرتبهای از شناخت بهكار میرود. در زبان فقه، صِرف بیان «میخوردن» ــ صرفنظر از نوع میــ حرام است؛ چون احتمال برداشتِ حرام وجود دارد. امّا در زبان عرفان، بدون می و مستی شاید نتوان حرف زد.
ادامه دارد ...
اينکه تصور بشود که هنر دفاع مقدّس در جامعهي ما مخاطب ندارد، طالب ندارد، اين هم خطاي بزرگي است، از اشتباهات فاحش است؛ اگر کسي اين را خيال کند. تحقيقاً پر مشتريترين آثار هنري بعد از انقلاب در زمينههاي مختلف، آن آثار هنري است که مربوط به دفاع مقدّس بود؛ چه در زمينهي فيلم و سينما، چه در زمينهي کتاب، خاطره، داستان. همين چند تا کتابي که در واقع تيراژهايشان بيسابقه است در کشورما چنين تيراژهايي وجود نداشته که در ظرف دو سال، صد بار کتابي چاپ بشود. اينکه به من گزارش دادند، کتابي است در باب دفاع مقدس، همين کتاب خاکهاي نرم کوشک يا کتاب را که در کمتر از دو سال، شنيدم بيش از هفتاد بار به چاپ رسيده! ما هيچ گونه کتابي ار کتابهاي مربوط به دفاع مقدّس است. در زمينهي فيلم هم همين جور است؛ پرفروشترين فيلمها و پرجاذبهترين و پر مشتريترين فيلمها فيلمهايي است که مربوط به دفاع مقدّس است. از فيلم آژانس شيشهاي « و ليلي با من است». تا اين فيلم اخير اخراجيها»ي آقاي دهنمکي، اينها بيشترين مشتريها، بيشترين فروشها را داشته که دربارهي دفاع مقدّس است. اينجور نيست که مشتري نداشته باشد، طالب نداشته باشد. البته بعضي از کارها هست، مشتري پيدا نميکند؛ اين اشکال در مضمون و محتوا نيست، اشکال در ساخت است، در قالب است، در کيفيت است، در مايههاي کم هنري است که به خرج داده ميشود و در يک اثر به کار ميرود و طبعاً طالب پيدا نميکند. بنابراين در اين زمينه هر چه بتوان کار کرد، هر چه بتوان سرمايهگذاري مالي و مديريتي و وقتي و اينها کرد، جا دارد؛ و سفارش ما اين است. دوستان هنرمند هم با شوق و اميد، اين کار را دنبال کنند. البته اين کار افراد پايه رکاب و آماده و مسئوليتشناس لازم دارد؛ يعني کساني که حقيقتاً احساس مسئوليت کنند و حالت تنبلي و خوابآلودگي و اينها در انسان نباشد. يک چنين عناصري ميتوانند خوب در اين عرصه و در اين ميدان نقش ايفاء کنند.
يکي از نقصهاي کار ما هم البته اين است که ما آثارمان امکان انعکاس بينالمللي، کمتر پيدا کرد. البته دلائلي دارد؛ اين جشنوارههاي بينالمللي، کارهائي را که حقيقتاً راوي خوب و درستي از دفاع مقدّس يا از انقلاب يا از ارزشهاي نظام جمهوري اسلامي باشد، مطلقاً به خود راه نميدهند و دوست ندارند؛ مگر وقتي مجبور باشند يک چيزي را در مجموعهي کار خودشان راه بدهند. سياست جشنوارههاي بينالمللي، سياست برخلاف و برعکس اين است؛ اما بالاخره مستمع به اين جشنوارهها اختصاص ندارد و ميتوان مستمعيني، طالباني، خوانندگاني براي کتابها، بينندگاني براي فيلم هاي دفاع مقدّس پيدا کرد؛ در صورتي که براي کار و اثر ترجمهي
خوبي انجام بگيرد که به نظر من يکي از عرصه درست و خوبي انجام بگيرد که به نظر من يکي از عرصههاي کار اين است. اميدواريم که خداوند متعال به شماها توفيق بدهد، بتوانيد در اين زمينهي کار دفاع مقدّس هر چه تلاش ممکن است، انجام بدهيد. هم مسئولين تلاش کنند، هم هنرمندان تلاش کنند، هم در بخشهاي تحقيقاتي- که خيلي مهم است. خوشبختانه تحقيقات خوبي هم دارد در بعضي از مراکز انجام ميگيرد. هم در آن بخشهائي که اسناد را در اختيار دارند؛ نگهداري اسناد، پردازش اسناد، تدوين اسناد؛ اينها خيلي مهم است؛ انيها نبايستي بگذارند از دست برود؛ در اختيار محققين قرار بگيرد و انشاءالله ادبيات دفاع مقدّس از تحقيق استفاده کند؛ هنر دفاع مقدّس هم از ادبيات و تحقيق حداکثر استفاده را انشاءالله بکند. خداوند انشاءالله به همهي شماها توفيق بدهد.
والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته.
استقبال از جشنواره
به گفته خزاعي، امسال جشنواره با استقبال خوبي روبهرو شدهاست. 960 اثر در بخشهاي مختلف به دبيرخانه جشنواره رسيد كه در اين ميان 253 اثر در بخش صحنهاي و تجربي، 356 اثر در بخش عكس و پوستر، 75 اثر در بخش نمايشهاي آييني و تعزيه، 31 اثر در بخش خياباني، 65 اثر در بخش راديو و تلويزيون، 66 اثر در بخش توليد متون نمايشي، 20 اثر در بخش پژوهش و 77 اثر در بخش كودك و عروسكي بوده است.
هنر مقدس،هنری عینی
اگر هنر مقدس باشد لازمه آن وحی است و از بطن و متن وحی الهی ناشی شده است.
هنگامی که میخواهیم از مبادی هنر از دیدگاه عرفانی سخن بگوییم، نخست لازم است به چند نکته یا چند سؤال اصلی توجه کنیم که یکی از آنها این است که آیا اصولاً هنر در دین ضرورت دارد یا خیر؟ سپس باید ببینیم که رابطه دین و متافیزیک (مابعدالطبیعه) چیست و توجه کنیم که دیدگاه عرفانی یا مابعدالطبیعه چه معنایی دارد. وقتی از مبادی مابعدالطبیعه هنر سخن به میان میآید، منظور همان مبادی الهی هنر است و اینجا باید ببینیم که مبادی الهي هنر چه نوع مبادي است؟ البته میتوان به جای مبادی مابعدالطبیعی، حتی لفظ مبادی حکمی هنر را به کار برد كه به نظر بنده این الفاظ همگی مترادف هستند و البته در اینجا ما قصد نداریم که به بحث الفاظ بپردازیم.
اما نکته دیگر این است که در دنیا و فرهنگ جدید، هنر و بویژه هنر دینی، بشدت مورد سوء تعبیر واقع شده است.
از نظر اکثر مردم هنر یک جنبه عاطفی صرف دارد و هنر مربوط به اشیاء زائد و تجملی یا لوکس تلقی میشود یا چیزی تصور میشود که وجود آن برای دین ضرورت ندارد و حتی ممکن است این طور تصور بشود که امری حرام است.
اما ببینیم که در اینجا مراد ما از هنر چیست؟ آن هنری که در دین ضرورت دارد و اینجا از آن به هنر مقدس تعبیر میشود، چیست؟ قبل از هر چیز لازم است بین هنر مقدس و هنر غیر مقدس هم تفاوت قائل شویم، یعنی هر هنر دینی هنر مقدس نیست در حالیکه برعکس هر هنر مقدسی هنر دینی هم هست. هر چیزی که هنر مقدس است یک هنر دینی است ولی چنان نیست که هر چیزی که هنر دینی باشد، یعنی یک موضوع دینی داشته باشد، واقعاً هنر مقدس باشد. حال سؤال این است که هنر مقدس چیست؟ و چه چیزی هنر را مقدس میکند؟
برای اینکه به این سؤال پاسخ بدهیم، اول باید به سؤال دیگری پاسخ بدهیم و آن این است که خود هنر چیست؟ از طرف دیگر انسان موجودی است که هم داننده است و هم سازنده. انسان به اصطلاح بر صورت خداوند خلق شده است. یک صفت او سازندگی یا به تعبیر یونانیان Poiesis است، و هنر با این صفت خلق و آفرنش و سازندگی ارتباط دارد. البته باید گفت هر نوع سازندگی هنر نیست؛ هنر آن نوع سازندگی است که با زیبایی توأم باشد و غایت آن زیبایی و بیان زیبایی باشد. در ضمن باید اضافه کنیم که زیبایی یک صفت الهی است و اصولاً لازمه واقعیت و حقیقت و وجود، زیبایی است و خداوند همه چیز را زیبا آفریده است. اگر این تعریف را برای هنر بپذیریم، باید ببینیم که با این تعریف چگونه میتوان به تعریف هنر مقدس رسید. اول باید پرسید که ما چه چیزی را مقدس میگوییم؟ مقدس چیزی است که در آن حضور الهی باشد؛ یعنی امر الهی در آن حاضر باشد. مثلاً ما اولیا مقدس میگوییم به دلیل اینکه خودشان حضور الهی هستند یا اولیا مقدسند برای اینکه همیشه خداوند در آنها حضور دارد یا آنان پیوسته در محضر حقاند. اولیا عین حضور و قرب الهیاند. رسول اکرم (ص) در حدیثی فرمود: تنام عینی و لاینام قلبی یعنی چشم من میخوابد ولی قلب من نمیخوابد یعنی قلب من همیشه حتی در حالت خواب هم عین حضور الهی است. بنابراین یک مسجد یا معبد را مقدس میگوییم چون مکان حضور و قرب حق است و به همین دلیل هنر مقدس هم، هنری است که در آن حضور و قرب حق باشد و دیدن آن، انسان را به یاد خدا بیاندازد.
موسیقی میتواند مقدس باشد و در عین حال میتواند دنیوی و غیر مقدس هم باشد؛ معماری میتواند مقدس باشد به این معنی که انسان را از کثرت متوجه وحدت بکند، او را از غفلت و نسیان کنده به بارگاه قرب الهی برساند یا برعکس عمل کند.
اما ببینیم که آیا به طور کلی هنر مقدس و هنر بنا به تعبیری که فرنگیها دارند جنبه ترانساندانس (تعالی) دارد یا جنبه ایمنانس؟ خداوند یک جنبه ترانساندانس (یعنی تعالی و تنزیه) دارد و یک جنبه ایمنانس (یعنی ظهور) دارد. هنر همیشه جنبه ایمنانس دارد. هنر یک امرانتزاعی ذهنی نیست بلکه واقعیتی است که بیش از هر چیز در زندگی تجلی و ظهور دارد و اصلاً زندگی ما با هنر ارتباط دارد. بیست و چهار ساعت شبانه روز را در فضا و محیطی زندگی میکنیم که چه بخواهیم یا نخواهیم با هنر مرتبط است و این اهمیت هنر را در زندگی روزمره، و اهمیت هنر مقدس را در فرهنگ دینی به خوبی مشخص میکند.
انسان در دنیا زندگی میکند، در بازار مشغول معاش است، در مدرسه و دانشگاه درس میخواند، در منزلی زندگی میکند، در مسجد نماز میگزارد و در کلیسا عبادت میکند، همه اینها از مظاهر هنر است و نوع هنر آنها مؤثر است. یعنی اینکه این خانه را ما چگونه ساخته باشیم؛ زشت ساخته باشیم یا زیبا، به سبک سنتی ساخته باشیم یا ضد سنتی، همه این انواع در نفسانیت ما تأثیر میگذارد. اینکه کوچه و بازار و خیابان را چگونه ساخته باشیم در نفسانیت ما تأثیر دارد. میشود مسجد را طوری ساخت که اثر آن دو رکعت نمازی که در آنجا خواندیم را حتی خنثی بکند، یعنی آن معنویتی را که حاصل از عبادت است از بین ببرد. اکثریت قریب به اتفاق مردم در فضای نفس زندگی میکنند و نفس انسان تأثیرپذیر است. پس معماری و محیط میتواند طوری باشد که در نفس القاء معنویت کند یا بر عکس اثر معنویت را تا اندازهای از بین ببرد.
قبلاً ذکر شد که جمال و زیبایی با حقیقت ارتباط دارد و جمیل یکی از اسماء حق است. در حدیث آمده است که ان الله جمیل و یحب الجمال یعنی خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد. البته هر کمالی مستلزم جمال هر جمال مستلزم کمال است. ما نباید جمال را از کمال منفک کنیم.
کمال خودش زیباست، خواه کمال کمال نفسانی باشد، خاه فضیلت باشد که فضیلت کمال و جمالش نفس است، یا زیبایی بیرونی و جمال محسوس باشد که آن هم زیباست. بنابراین
احسان به معنای زیبایی هم آمده است و در حدیثی آمده کتب الله الاحسان و علی کل شیء یعنی خداوند حسن و زیبایی را برهمه چیز نوشته است. اینجا احسان به معنی حسن است. درست است که احسان به معنی فعل نیکو است، ولی فعل نیکو صادر از ذات نیکوست، یعنی فعل نیکو از ذاتی صادر میشود که زیباست. خداوند زیبایی را بر هر چیزی نوشته است. محسن از اسمای حسنای الهی است، یعنی فاعل حسن، فاعل خیر و مبدأ کمال است.
نکته دیگر ی که میخواستم اشاره کنم این است که معمولاً زیبایی و هنر را در غرب امروزی یک معنای Subjective یا ذهنی و اعتباری میدانند و یک امر عاطفی احساسی تلقی میکنند، در حالی که به نظر نگارنده در هنر مقدس، مسئله کلاً فرق میکند.
هنر مقدس نه ذهنی و سوبژکتیو است و نه عاطفی و یک امر اعتباری است؛ بلکه واقعیت عینی دارد. هنر مقدس از بطن وحی برخاسته است. اگر هنر مقدس باشد لازمه آن وحی است و از بطن و متن وحی الهی ناشی شده است.
اولاً هنر مقدس تابع یک قواعد و قوانین عینی در ظهور است. چطور اسمای حسنای الهی در عالم ظاهر شدند و آن ذات نامتناهی بدون اسم و رسم در عالم ظهور کرده است، همان اصول (البته در حد انسانی) نیز در واقعیت هنر نمودار است. انسان به اعتبار اینکه خلیفه خداست، صورت الهی دارد و همان صفاتی را که خداوند در خلقت به کار گرفته است، در آفرینش هنری به کار میگیرد.
دلیل دوم برای اینکه هنر مقدس عاطفی صرف نیست این است که مورد تعقل و مشهود واقع میشود، یعنی انسان آن را در آئینه روح مشاهده میکند و تعقل میکند. این مشاهده موجب کمال نفس میشود، واقعیتی را در نقس القا و آن را بیدار میکند. بنابراین چیزی که مورد شهود و تعقل نفس قرار بگیرد و موجب انتباه و بیداری و کمال آن شده، یک امر صرفاً عاطفی و ذهنی نمیتواند باشد.
دلیل سوم بر عینی بودن هنر این است که وصول به حقیقت است. کسانی که میخواهند واقعاً در این باره مطالعهای داشته باشند بهترین اثر کتاب مهمانی افلاطون است که نشان میدهد انسان چگونه از مشاهده زیبایی محسوس گرفته، تا مشاهده زیبایی معنوی و معقول بالاخره به مشاهده جمال مطلق که جمال حق باشد، میرسد. زیبایی و هنر یک راه است و به نظر نگارنده هنر آسانترین راه برای شناخت یک فرهنگ است؛ همچنین هنر یکی از راههای اثبات دین هم میتواند باشد، یعنی اگر شما بخواهید اسلام یا مسیحیت را نشان بدهید یک راهش این است که آن کلیسا و آن مسجد را نشان بدهید. این مؤدنی که اذان میگوید، این اذان زیبا خودش واقعیت اسلام را اثبات میکند. اینکه یک قاری، قرآن را با عالیترین صدا و با زیباترین صوت میخواند خودش یک دلیل حقانیت و صدق قرآن است و نمی شود راحت از کنارش رد شد. یا فرض کنید که «آیکُنگرافی» (شمایل نگاری مقدس) در مسیحیت که جنبه قدسی دارد يا معماری فلان کلیسای بیزانسی، خودش واقعیت مسیحیت را به بهترین وجهی اثبات میکند. اما در هنر غیر مقدس میان دو جنبه حقیقت و جمال، تفکیک قائل میشوند و ميان حقیقت و جمال ارتباط وجود ندارد.
خداوند در تمدن جدید هنرمند و زیبا نیست و بنابراین در هنر غیرمقدس عصر جدید معمولاً میان حقیقت یعنی خداوند و همچنین میان زیبایی تفکیک قائل شدهاند.
یعنی زیبایی پشتوانهای از حقیقت ندارد و بنابراین یک امر عاطفی و یک امر نفسانی صرف به حساب میآنید. زیبایی چنان که گفتیم مظهر حقیقت و حقیقت مطلق است و حقیقت خداست. خداوند عین سرور و ابتهاج است، پس هر زیبایی لازمهاش یک نوع بهجت و سرور و یک نوع ابتهاج نفس است. بزرگی گفته است زیبایی آمیختهای از حقیقت و شادی است، همچنین هنر حقیقی مستلزم نوعی صدق و اخلاص است؛ یعنی هنرمند برای اینکه یک اثر هنری بیافریند و کمالی را در خارج متحقق کند، مستلزم این است که خود آن کمال در او متحقق باشد، وگرنه در واقع نوعی دورویی و نفاق میشود. یعنی اگر به آن حقیقت نفسانی مخلق باشد و به آن کمال رسیده باشد و سعی بکند آن را در اثر هنری بیآفریند، هنر او خالی از دورویی است. او باید به آن کمال نفسانی رسیده باشد و بنابراین هنر با عقل و فهم حقایق ارتباط دارد. هنر حقیقی مبتنی بر حماقت و کودنی نیست، مبتنی است بر فهم و آن هم فهم حقایق، منتهی بیان این حقایق با زیبایی توأم میشود، مثلاً کسی که دیوان حافظ یا سعدی یا مولانا را میخواند، میبیند که کسی است که واقعاً به معرفت حقایق رسیده و آن را با بهترین زبان بیان کرده است، بنابراین هنر حقیقی با فهم حقایق یعنی با حکمت ارتباط دارد.
از میان تمام موجودات عالم، خداوند انسان را راست قامت آفریده است و در این میان مطلب سری نهفته است و عبث نیست. به تعبیر قرآن افمن یمشی مکبا علی وجهه اهدی ام من یمشی علی سواء السبیل. آیا کسی که چهار دست و پا و واژگونه راه میرود به هدايت نزدیکتر است یا کسی که به راه راست میرود؟
اینکه انسان راست قامت آفریده شده است یک معنای سمبلیک دارد؛ یعنی قامتی دارد راست و عمودی و طولی، و به تعبیر قرآن مکبا علی وجهه یعنی واژگونه نیست و بنابراین این امر باید در تمامی مظاهر وجود انسان جلوه گر باشد. هنر انسان و تفکر انسان باید عمودی باشد. دین هم یک مسئله عمودی است یعنی به طرف خداست، یعنی یک امر صرف دنیوی نیست. بنابراین هنر حقیقی همیشه به اصطلاح طولی یا عمودی است نه افقی و دنیوی. بزرگی گفته است اگر انسان در یک کلیسای واقعی یا در یک مسجد بایستد، فکر میکند که در مرکز عالم ایستاده است یعنی تمام عالم را به بالا میبیند ولی اگر در یک کلیسا یا مسجد غیر دینی بایستد (چون امکان دارد کلیسا یا مسجدی باشد که جنبه مقدسی نداشته باشد یا سبکی داشته باشد که سبک غیر دینی باشد) در آن حالت فکر میکند که در مرکز عالم نیست، فکر میکند مثلاً در وسط تهران یا پاریس ایستاده است. یعنی وجود زمینی را احساس میکند و افقی به سوی عالم بالا ندارد.
از خصوصیات دیگر هنر مقدس این است که مبنی بر سمبولیزم یا رمز و تمثل است. سمبل به معنای انداختن یا پرتاب کردن است، یعنی مثل سکویی است که انسان در آن ایستاده و از آنجا به مراتب عالی پرتاب میشود. یک سمبل مثل آئینه شفافی است که حقایق عالم ملکوت را جلوهگر میکند. یک سمبل یک امر وجودی است و اساس وجود بر سمبولیزم است. قرآن مبتنی بر سمبولیزم است یعنی برای ما مثالی میزند و با آن مثال یک قاعده و اصل وجودی را برایمان تبیین میکند تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الاالعالمون، یعنی ما این مثالها را میزنیم ولی آن عالم است که معنای حقیقی مثال و رمز را در مییابد و از معنای ظاهری به معنای حقیقی رسوخ میکند.
اصولاً سمبولیزم اساس خلقت و اساس وحی الهی است و هنر مقدس مبتنی بر علم سمبولیزم است، یعنی هر چیزی در هنر مقدس در واقع رمز یک حقیقت برتر است، رمزی است که انسان را به حقایق برتر هدایت میکند و به مُثُل اعلا میرساند و در نتیجه باعث نوعی شهود محض میشود. یک سمبل، برخلاف آنچه امروزه تصور میکنند وضعی و قراردادی نیست، یک امر حقیقی و وجودی است. سمبل حقیقت را طبق یک قانون وجودی بیان میکند، سمبل در عین اینکه در یک صورت ظاهر شده است، در عین حال راه به بینهایت دارد. انسان را به بینهایت و به طرف حق هدایت میکند و شفافیت دارد. مثل آیینه در عین اینکه یک چیز است ولی انسان را به حقایقی مطلق هدایت میکند. حالا آیا به این معنی است که هر هنرمند سنتی از سمبولیزم آگاه است؟ ممکن است آگاه باشد یا نباشد، ولی وحی و جهانبینی دینی او را در حالتی قرار میدهد که حقایق را از طریق ایمان شهود میکند، چون مومن و معتقد است با فراست ایمانی و اتصال به سنت دینی این حقایق را مشاهده میکند و آن را در هنر خودش متجلی میسازد. سمبولیزم در هنر غیر دینی اصلاً وجود ندارد، مگر به معنای کاذب و قراردادی که هیچ اصل و اساسی در آن وجود ندارد. چنانکه قبلاً ذکر شد، هنر تابع قوانین ظهور است.
سومین جشنواره طلاب غیر ایرانی
گفتگو با حجة الاسلام سنگی مدیر محترم فرهنگی جامعةالمصطفی (ص) العالمیة
سوال: برنامه هاي فرهنگي جامعه المصطفي(ص) العالميه را توضيح دهيد.
با تلفيق مبارك سازمان مدارس سابق و مركز جهاني سابق يكي از فرصت هاي منحصر به فرد فرهنگي در گستره بين المللي در حيات سي ساله انقلاب اسلامي در جهان اسلام در اختيار جامعه المصطفي(ص) العالميه قرار گرفت.
اين مركز عظيم و فاخر علمي فرهنگي كه به جرات مي توان آنرا به عنوان يكي از مهمترين دستاوردهاي انقلاب اسلامي نام برد، رسالتي پيامبرگونه به عهده دارد. تعليم و نشر علوم الهي در سراسر دنياي مملو از كجي ها و نا خالصي هاي گوناگون وظيفه اي بس سنگين ولي با اميد به عنايات وافر خداي متعال است و اين مهم تنها با يك برنامه ريزي سنجيده علمي و فرهنگي جواب گويي خواهد شد.
در بخش فرهنگ كه اتفاقاً مورد توجه فراوان اقشار فرهيخته جهان است المصطفي(ص) با توجه به گستره مخاطبان خود سه دسته كلي را هدف قرار داده است. دسته اول برادران محترم طلبه ، دسته دوم خواهران محترم طلبه ودسته سوم خانواده معزز طلاب و براي هر دسته به فراخور برنامه هاي متعددي تنظيم كرده است. اين برنامه هاي فرهنگي نيز از يك لحاظ كلي به دو بخش اساسي تقسيم مي شود : بخش اول برنامه هاي منظم و مستمر و بخش دوم برنامه هاي ابتكاري و مناسبتي. دربخش اول ميتوان از اردوهاي مشهد مقدس ، راهيان نور و اردوهاي يك روزه تفريحي علمي نام برد. مراسمات مناسبتي اهل بيت عصمت و طهارت (ع) ، مراسم معنوي اعتكاف، مسابقات فرهنگي، نمايشگاه هاي متنوع و جشنواره فرهنگي تبليغي طوبي نيز از قبيل همين فعاليتها مي باشد. اما در بخش دوم شركت در همايشهاي فرهنگي ، برگزاري نشستها و محافل موضوعي، برگزاري نمايشگاه هاي مختلف با توجه به اتفاقات روز دنيا و حمايت از مراسمات مليتي از جمله اين گونه فعاليت ها مي باشد.
معاونت فرهنگي تربيتي المصطفي(ص) به دليل ماهيت ستادي خود ضمن پشتيباني و حمايت از فعاليت هاي فرهنگي مراكز صفي، به منظور حفظ روال منطقي اين فعاليتها و همچنين روزآمد كردن و نوآوري هاي لازم در سير تحولات سريع جهاني همواره طرح ها و آيين نامه هاي گوناگوني را دنبال ميكند. از جمله مهمترين آنها را مي توان طراحي نظام امور فرهنگي و مهندسي اوقات فراغت را نام برد. توجه ويژه به حفظ روحيه طلبگي، استفاده از فرصتهاي فرهنگي بين المللي و توجه ويژه به خانواده ها نيز از الويتهاي برنامه ريزان اين معاونت مي باشد.
جشنواره فرهنگي تبليغي طوبي به مثابه نقطه عطف فعاليتهاي فرهنگي المصطفي(ص)، بستري مناسب به منظور كشف ، شكوفايي و رشد استعدادهاي فرهنگي هنري و تبليغي طلاب و خانواده آنان است. اگر به كارگيري تمام ابزارهاي فرهنگي هنري را تبليغ بناميم سخن بيهوده اي نگفته ايم ولي از آنجا كه واژه تبليغ به بهره بردن مجموعه خاصي از ابزارهاي فرهنگي اطلاق مي شود مناسب است به طور جداگانه مورد توجه برنامه ريزان باشد.
سوال: ارزيابي جنابعالي از برگزاري دو جشنواره فرهنگي تبليغي طوبي چيست؟
سال 84 اولين جشنواره با همه سختيها و كم توجهي-ها به نحو مطلوبي برگزار شد. در آن سال تجربه بسيارارزشمندي براي مركز جهاني سابق بدست آمد. توانمنديهاي طلاب در آن سال آينده اي روشن براي ادامه جشنواره نويد ميداد. دو سال بعد يعني در سال 86 با همه كاستيهاي آن يك جهش چشمگير و يك حادثه اي به يادماندني در حافظه فرهنگي المصطفي(ص) به جاي گذاشت. تثبيت جشنواره قبل از تلفيق و انتقال آن به المصطفي(ص) نشانه اوج اهتمام مسولين به اين امر داشت. امسال نيز درآستانه برگزاري سومين جشنواره اميدواريم روند صعودي خود را حفظ و ارتقا بخشد.
سوال: برنامه¬هاي فرهنگي كه براي خانواده طلاب جامعه المصطفي لحاظ كرديد را تشريح كنيد.
فرصت حضور خانواده هاي معزز طلاب در كشور جمهوري اسلامي ايران براي برنامه¬ريزان المصطفي بسيار مغتنم است. اين سرمايه عظيم انساني كه بدون هزينه مضاعفي در اختيار اهداف متعالي فرهنگي المصطفي (ص) مي باشد، ميتواند همكار شايسته ي طلاب درانتقال پيام معنوي از ام القراي جهان اسلام به نقاط گوناگون دنيا باشد. اگر فرض كنيم طلاب محترم بيشتر همّ خود را به فراگيري محتواي پيام الهي اسلام معطوف كنند، در كنار آنها خانوادها ميتوانند بيشترين توان خود را صرف فرا گيري غالب ارايه محتوي يعني روشهاي زيباي هنري كنند. در اين بخش مركز امور خانواده همراه بسيار خوب و شايسته جشنواره به شمار ميآيد. كلاسهاي مختلفي براي همسران و فرزندان طلاب محترم متناسب با جنسيت و سطوح مختلف سني برنامه ريزي شده است كه درموعد مقرر اعلام خواهد شد.
سوال: تفاوتهاي اجرايي و برنامه¬اي سومين جشنواره با دو جشنواره گذشته را توضيح دهيد.
سومين جشنواره فرهنگي تبليغي طوبي با شعار محوري هويت معنوي و حوزوي در نظر دارد با تمركز در بخش آموزش و با برگزاري كارگاه هاي تخصصي فرهنگي تبليغي توليدات جشنواره را از لحاظ كيفيت رشد قابل توجهي بخشد. كه اين فعاليت با همكاري صميمانه آموزشهاي كاربردي برنامه ريزي ميشود. آموزشهاي كلاسيك و با حضور اساتيد خبره مي تواند ضمن حفظ و تقويت بنيه فرهنگي تبليغي طلاب و خانواده هاي آنان، به ايجاد يك جريان فرهنگي مناسب در سطح المصطفي (ص) كمك كند.
تفاوت ديگر را بايد حضور طلاب و فضلای خارج از كشور دانست. در اين بخش ظرفيت ناشناخته زيادي وجود دارد كه ميتوان با برنامه ريزي مناسب آنها را براي مشاركت فعال دعوت كرد. در سالهاي گذشته چون جشنواره در مركز جهاني سابق اجرا مي شده است لذا ارتباطي با بخش خارج از كشور تقريبا برقرار نبوده است اما با حضور طلاب سازمان مدارس سابق اولين سال اين حضور تجربه خواهد شد. البته تدابيري براي استفاده مناسب از فضاي سايبر براي سرعت انتقال مطالب و كاهش هزينه هاي شركت كنندگان ديده شده است و ميتوانند از سايت جشنواره بهره ببرند.
مريم دوران
اى دختــــر ديــن و خواهر ايمان
اى مهـــر سپــــهر دانش و عرفان
اى اســوة شــرم و عفت و عصمت
الـــگوىِ وقــار و حشمـتِ نسوان
اى بنـــت امام هفتميــن، مــوسی
آن معـــدن صبر و حجّت يــزدان
در چـــرخ وفا، تو مهرِ رخشنــده
در بـــرج حيـا، تو اخـــــر تابان
اى رونــــق ديــــن احمـد مرسل
اى پايـــــة رفعتـت بر از كيـوان
بر اوج شــرف، مثـــالی از زهـرا
در قـــدس مقـــام، مــريم دوران
در بــاغ كمــال، نوگــــل ياسين
واز بَحـــر كرم، تو لؤلؤ و مرجان
فيــض تو رســد به كهتـر و مهتـر
كان جلـــوه بود ز رحمت رحمان
آباء تــو جمــله رَهبــران خلــق
عاليقـــدَر و جـــلال و عاليشــان
مهــر تو به زخـمها همــه مرهم
لطــف تو به دردها همـــه درمان
دشـــوارى كـــارها و سخـــتيها
از فيــض عنايتـــت شـــود آسـان
در وصــف تو منطـقــم بـود الكن
در قــدر تــو عقــل واله و حيران
قــم از تو شــده اســت قبّةالاسلام
فخـــرش بـه تو پايدار و جاويدان
ميعـــاد تـــقرّب اسـت و عشّ آل
كانون علــــوم بى حــــدّ قــرآن
اى گوهــر بحــر رأفت و رحمت
اى عنصر جــود، معـــدن احسـان
بين «لطفى صافى» پــريشان حــال
سرگشته به تيه حسـرت و خسران
طى كرده بهـــار عمـر در غفلــت
كرده اســـت سياه نامـه از عصيان
از خــوف گنـاه و هول روز حشر
چون بيد، تنــش همــى بود لرزان
در خجلـت از آن بـود كه در فردا
ظاهر شــود آنچه كرده در پنهـان
با ايـن همه خواهد از شما كاحوال
گــردد به شفــاعت شمــا جبران
با حــــبّ محمّــــــد و ولاى آل
امّيـــد نجـــات دارد و غفــــران
بر احمــد و آل، بــى حد و بسيار
تسليم و تحيّات قـــادر سبــــحان
داستانهای قرآن را می توان به سه دسته تقسیم کرد :
- دسته اول داستانهای بلند است که داستانهایی چون زندگی حضرت یوسف (ع) و حضرت موسی (ع) از آن جمله اند . این داستانها ، دارای پرده های نمایش و حلقه های متعدد و پشت سر هم است . تمام سوره یوسف ، روایت داستانی زندگی این پیامبر است و هیچ گفتاری ، پیوستگی حلقه هاي این حکایت را قطع نمی کند . همچنین بخش مهمي از زندگی حضرت موسی (ع) در سوره قصص ، به صورت پیوسته و با ترتیب زمانی نقل شده است .
- دسته دیگر از داستانها ، داستانهای نیمه بلند است ، داستانهایی چون داستان حضرت آدم (ع) ، حضرت نوح (ع) و حضرت داوود (ع) ، پرده های نمایش اين داستانها ، چندان پر شمار نیست و با شروع رسالت الهی آنان آغاز ، و با دعوت به یکتاپرستی و مسایل مربوط به آن ادامه و پایان می یابد . در این داستانها ، نشانه ای از دوران کودکی و رشد و جوانی اين پيامبران وجود ندارد .
- داستانهای کوتاه نیز یا مانند داستان حضرت صالح (ع) ، به ذکر مقطعی از دوران نبوت ايشان می پردازد و یا مانند داستان حضرت زکریا (ع) در حد اشاره ای مختصر تمام می شود.
پایان این بخش ، آیاتي از سوره یوسف است که به نام زیباترین قصه ها نامگذاری شده است . در آیات 1 تا 3 اين سوره می خوانیم:
" الف ، لام ، را . این آیات کتاب آشكار است . ما آن را به زبان عربی نازل کردیم ، شاید شما درك كنيد ( و بينديشيد ) . ما بهترين سرگذشتها را از طريق اين قرآن - که به تو وحی کرديم - بر تو بازگو مي كنيم و مسلما ً پیش از اين ، از آن خبر نداشتی . "
پس از آن ، داستان زندگي حضرت يوسف (ع) طي حدود يکصد آيه بيان مي شود و سپس در آيه آخر اين سوره مي خوانيم : " در داستانهاي آنها ، درس عبرتي براي صاحبان انديشه بود . اينها داستان دروغين نبود ، بلکه ( وحي آسماني است و ) هماهنگ است با آنچه پيش روي او ( از كتب آسماني پيشين ) قرار دارد و شرح هرچيزي ( كه پايه سعادت انسان است ) و هدايت و رحمتي است براي گروهي كه ايمان مي آورند ."
قصه در قرآن
استفاده قرآن از قصه بقدري زياد است كه ما تنها به فهرستي از آنچه به صورت مفصّل يا گذرا در چند سوره قرآن آمده است اشاره ميكنيم.
به عنوان مثال در سوره بقره اين داستانها بيان شده است:
1 ـ قصه آدم عليهالسلام (آيات 30 تا 38).
2 ـ قصه گاو بنياسرائيل و زنده شدن مقتول (آيات 66 تا 73).
3 ـ قصه قيام موسي عليهالسلام عليه فرعون و سرگذشت بني اسرائيل (آيات 49 تا 61).
4 ـ قصه نبرد طالوت و جالوت (آيات 245 تا 251).
5 ـ قصه مناظره ابراهيم عليهالسلام با نمرود (آيات 257 تا 258).
6 ـ قصه شهر خراب و مردن و زنده شدن عزير عليهالسلام (آيات 258 تا 259).
7 ـ قصه زنده شدن مرغابيها براي ابراهيم عليهالسلام (آيات 259 تا 260).
و در سوره آل عمران اين قصهها ذكر شده است:
1 ـ قصه همسر عمران و نذر دختر او (آيات 34 تا 37).
2 ـ قصه زكريا و همسر او و نازائي آنها (آيات 38 تا 41).
3 ـ قصه برگزيده شدن مريم و تولد عيسي عليهمالسلام (آيات 41 تا 50).
4 ـ قصه حضرت عيسي عليهالسلام و حواريون (آيات 51 تا 55).
5 ـ قصه نبرد بدر و تاييدات الهي (آيات 122 تا 128).
6 ـ قصه نبرد اُحد و امتحان الهي (آيات 139 تا 144) و ديگر جنگهاي رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم .
7ـقصهمباهلهنصاراينجرانباپيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم .
و در سوره كهف داستانهاي زير آمده است:
1 ـ قصه اصحاب كهف (آيات 9 تا 26).
2 ـ قصه باغي كه در آتش سوخت (آيات 31 تا 44).
3 ـ قصه ملاقات خضر و موسي عليهماالسلام (آيات 60 تا 82).
4 ـ قصه ذي القرنَيْن (آيات 83 تا 99).
قرآن درباره هدف و اهميت قصههاي خود دو تعبير جالب توجه دارد:
الف) «فاقصص القصص لعلّهم يتفكرون.»(24)
قصهها را برايشان بازگو كن شايد بينديشند.
ب) «لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب ما كان حديثا يفتري ولكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل كل شيء و هدي و رحمة لقوم يومنون»(1) يعني همانا در قصههاي ايشان صاحبان خرد را عبرت و پندپذيري است. اين سخني كه به دروغ بافته شده باشد، نيست بلكه تصديق آن معارفي است كه پيش از آن (قرآن) بوده است و تفصيل هر چيز و هدايت و رحمت است براي گروه مومنان.
در قسم سوم داستانها ميتوان به داستان آدم و سجده ملائك و تمرّد و شيطان اشاره كرد كه برخي از مفسران آن را بيان نمادين حقايق دانستهاند.
البته روشن است كه اينجا سخن از خيال پردازي نيست بلكه منظور بيان هنرمندانه و سمبليك معارف و حقايق هستي است.
و در سنت ميتوان به داستان بسيار مفصل بلوهر و يوذاسف كه در بحارالانوار از امام عسكري عليهالسلام در طي 61 صفحه نقل شده است اشاره كرد.(2)
شيوههاي هنري ديگري كه در قرآن از آن استفاده شده است از قبيل تشبيهها، استعارات، كنايات، تمثيلها، حقيقت و مجاز، خود نيازمند كتابي جداگانه است كه برخي نويسندگان قديم و جديد به اين مهم پرداختهاند و ما به واسطه رعايت اختصار از آن ميگذريم.
مرز ميان هنر متعهد و...
نكتهاي كه در اين ميان هرگز نبايد از ديده پنهان بماند آن است كه همواره هنر با يك تقسيم ضروري و اساسي رو به رو بوده است. تمامي سلاحها را هم ميتوان در خدمت ستم و بيداد و شكم و شهوت و آدمكشي و فساد و نسل سوزي و فرهنگ برافكني قرار داد و هم ميتوان از آن براي ستم سوزي و گشودن مرزهاي عدالت و ايمان و رفاه به روي بندگان خدا مورد استفاده قرار داد و هنر نيز يك سلاح است.
سلاح هنر نيز ميتواند در خدمت ايمان و تعهد و انسانيت قرار گيرد و ميتواند عليه اين جبهه بكار گرفته شود.
هماره هنري مورد تأييد بوده است و بر استفاده از آن در هدايت خواهي مردم و امر به معروف و بازداشت از منكر تأكيد شده است كه سالم و متعهد و شورآفرين و شعور افزا باشد نه هنري غفلتزا و شهوت آفرين و فساد انگيز...
به اين تقسيم اساسي در عرصههاي مختلف هنر نظري بيفكنيم.
شعر متعهد و شعر غير متعهد
هنگاميكه سخن از شعر به ميان ميآيد با كمال صراحت ميان شعر خيالآور و گناهزاي در خدمت شهوات و آلودگيها يا در خدمت بيدادگران و شاهان و دربارها با شعر متعهد شورآفرين و شعورساز و در خدمت ارزشهاي متعالي انساني تفاوتي آشكار گذاشته ميشود.
گروه اول به چرك و آلودگي و كثافات و بلكه بدتر از آن تشبيه ميشود و پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ميفرمايد: اگر درون مرد از چرك انباشته باشد، به كه از شعر(3)
و در روايتي ديگر از احترام كردن و سلام كردن به شش گروه نهي ميكند و يكي از آن گروه شاعراني هستند كه زنان پاك دامان را مورد هجوم ادبي خود قرار ميدهند.(4)
ولي گروه دوم آنقدر قدر ميبيند و بر صدر مينشيند كه امام صادق عليهالسلام ميفرمايد: «من قال فينا بيت شعر بني اللّه له بيتا في الجنة» آنكس كه يك بيت شعر درباره ما بسرايد خداي در بهشت خانهاي براي او بنا كند.(5)
امام رضا عليهالسلام ميفرمايد: هيچ مومني درباره ستايش ما شعر نميسرايد مگر آنكه خداوند در بهشت شهري براي او بنا ميكند كه از هفت برابر اين دنيا گستردهتر است و در آن شهر همه فرشتگان مقرّب و انبياء مرسل به ديدار او ميآيند.
و در برخي روايات ثواب بزرگتري را وعده ميدهند كه شايد اين اختلاف ثواب بواسطه اختلاف درجات شعر و موقعيت شعر و شاعر باشد.
امام رضا عليهالسلام ميفرمايد: هيچ مومني درباره ستايش ما شعر نميسرايد مگر آنكه خداوند در بهشت شهري براي او بنا ميكند كه از هفت برابر اين دنيا گستردهتر است و در آن شهر همه فرشتگان مقرّب و انبياء مرسل به ديدار او ميآيند.(6)
هنرهاي صوتي
صداي زيبا و گوش نواز و روحپرور خود هنري والاست كه به تعبيري بهار گوش است و آرامش روح.
ولي اين هنر را نيز تيغ تيز واقعيت به دو بخش تقسيم ميكند؛
صداي خوشي كه در خدمت تن و شهوات و گناه قرار دارد و غفلتآور و لهوي است و به عنوان غنا شناخته ميشود. و صداي خوشي كه در خدمت كرامت والاي انساني و پرورش روح و بيدار كردن عاطفه و احساس زيبا دوستي و بدور از لهو و نامتناسب با جلسات خوش گذراني است كه بعنوان صداي خوش ارج ميبيند و ستايش ميشود.
درباره گروه اول آمده است: الغناء يورث النفاق(7) غناء موجب نفاق ميشود.
«الغنا رقيه الزنا(8)» سوق دهنده به سوي ناپاكدامني است.
و در روايتي ديگر غنا را شاخهاي از درخت زقّوم دانسته است كه در جهنم روييده و هر كس به آن چنگ زند او را به آن سمت و سو خواهد كشاند.(9)
ولي درباره صداي خوش در خدمت تعهد و ايمان آمده است:
«ليس منّا من لم يتغنّ بالقران» آنكس كه قرآن را با صداي خوش تلاوت نكند از ما نيست.(10)
و در روايتي آمده است: «حسنوا القران باصواتكم فان الصوت الحسن يزيد القران حسنا.»
قرآن را با صداي نيكو زينت بخشيد زيرا صداي زيبا بر زيبايي قرآن ميافزايد.(11)
و درباره امام سجاد عليهالسلام آمده است كه آنقدر زيبا قرآن ميخواند كه گذر كنندگان در معابر ميايستادند و به صداي دلنواز او گوش فرا داده و گاه از زيبائي آن بيهوش ميشدند.
و نظير اين حسن صوت و زيبايي قرائت درباره امام موسي بن جعفر عليهماالسلام نيز وارد شده است.(12)
و درباره امام باقر عليهالسلام آمده است كه آن حضرت بهترين و خوش صداترين قاريان قرآن بود.(13)
دو گونه قصه
داستان سرائي و قصه گويي نيز داراي تقسيمي بدين قرار است.
گاه قصه گويي براي اتلاف وقت و بطالت و غفلت است در اينجا قصهگو نهي ميشود و حتي گاه مورد تعزير قرار ميگيرد.
چنانكه اميرالمومنين عليهالسلام قصه گويي را در مسجد مشاهده كرد او را زد و از مسجد بيرون كرد.(14)
و در روايتي امام صادق عليهالسلام قصه گويان را لعنت كرد.(15)
و البته مطلب نسبت به سخنوري و سخنراني كه شعبهاي ديگر از هنر است نيز همين گونه است.
امام صادق عليهالسلام ميفرمايد: «من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق عن اللّه فقد عبداللّه و ان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس.»(16)
آنكس كه به سراغ گوينده و سخنراني برود او را پرستش كرده است اگر سخنگو از خدا سخن ميگويد پرستش خدا كرده و اگر از ابليس و به ميل و هواي شيطان سخن ميگويد پرستش ابليس كرده است.
ولي قصهگويي و سخنراني متعهدانه ارزش والا و مكانت عظماي خود را دارد. كه امام عسكري عليهالسلام فرمود خداوند سنت خود را بر اين قرار داده است كه هر كس درمانده در اعتقادات و وامانده در بحث عقيدتي را ياري دهد تا بر معاندي پيروز شود خداوند آنچه ثواب و درجه براي او مقرر كرده است تا يك ميليون برابر مضاعف ميكند.(17)
و دانشمندي كه با نور علم خويش افرادي را از ظلمت جهل و ضلالت نجات بخشيده است در روز قيامت ميايستد تا درباره تمامي كساني كه از او استفاده علمي بردهاند شفاعت كند و با خود به بهشت ببرد.(18)
خلاصه سخن اينكه خداوند در قران، و معصومين عليهمالسلام در سنت براي وادار كردن انسانها به معروف و باز داري از منكرات از بهترين شيوههاي هنري سود جستهاند و در اين راه هنرمندان را تشويق و تقويت نمودهاند و آنان كه براي خدا و بر اساس شيوههاي الهي و اولياي او ميخواهند بدين مهم بپردازند موظفند در اين راه بهترين شيوهها و ماندگارترين و هنرمندانهترين آنها را انتخاب كنند.
نویسنده : سيدمحمود مدني بجستاني
تنظیم:امید واضحی آشتیانی_حوزه علمیه تبیان
پاورقيها:
(1) سوره يوسف، آيه 111.
(2) بحارالانوار، ج78، ص383 تا ص444.
(3) بحارالانوار، ج79، ص292، ح12.
(4) همان، ص292، ح13 و 14.
(5) همان، ص291، ح9.
(6) همان، ح11.
(7) همان، ص241، ح7.
(8) همان، ص247، ح26.
(9) همان، ص262، ح8.
(10) همان، ص255. برخي اين حديث را اينگونه معني كردهاند: آنكه با قرآن خود را بينياز نبيند از ما نيست.
(11) همان.
(12) همان، ص254، ح1.
(13) ميزان الحكمه، ج8، ص83.
(14) وسائل الشيعه، ج12، ص111، ح1.
(15) همان، ح2.
(16) همان، ص111، ح4.
(17) بحارالانوار، ج2، ص8، ح15.
(18) همان، ص2، ح2.
هنر ملی و دینی جان شیفته میخواهد
داریوش ارجمند معتقد است اگر روزی در فرهنگ و هنر انسانی با خصوصیات فردیت قوام یافته و جان شیفته پیدا شود آثار بزرگی در سینما بخصوص فیلمهای مذهبی و قرآنی خلق میشود، اما با بخشنامه نمیتوان به سینمای ملی رسید.
داریوش ارجمند در گفتوگو با خبرنگار آیین و اندیشه فارس در خصوص ساخت فیلمهای قرآنی و مذهبی همچون سریال تلویزیونی پرمخاطب امام علی (ع) اظهار داشت: ساخت سریالها و فیلمهای قرآنی و مذهبی كاری دلی و اعتقادی است و تاكنون همانند مجموعه تلویزیونی امام علی (ع) ساخته نشده است.
این بازیگر سینما و تلویزیون افزود: در مجموعه تلویزیونی امام علی (ع) قرار بر گرفتن دستمزد كلان و یا كسب شهرت نبود و همه بازیگران و دستاندركاران این فیلم، تنها برای عرض ارادت به پیشگاه امیرالمومنین علی (ع) كار میكردند.
وی ادامه داد: هیچ بازیگری در این فیلم دستمزد میلیونی نگرفت و قرار نبود سینمای هالیوودی را با ساخت صحنههای جنگاوری و وحشتناك به رخ مردم بكشیم، بلكه فیلم امام علی (ع) تماما كار دل و اعتقاد بود و به یمن محبت امام علی (ع) مشهور و معروف شد.
ارجمند گفت: كارهای بعد از فیلم امام علی (ع) هیچكدام در سطح این فیلم نبود و نتوانست خواستههای مردم را برآورده كند.
این بازیگر سینما و تلویزیون در پاسخ به این پرسش كه چرا ما در سینمای قرآنی رشد نكردهایم و در حال درجا زدن هستیم، اظهار داشت: در كار هنر نمیتوان دستورالعمل صادر كرد و با بخشنامه سینمای ملی ساخت. مگر فردوسی كه حماسه ملی به وجود آورده بود، سلطان محمود غزنوی به او بخشنامه كرده بود؟
وی تاكید كرد: این حرف را برای اولین بار در ایران میزنم كه فرهنگ و هنر، فردیت قوام یافته و یك جان شیفته میخواهد و این كمبود در جامعه احساس شده كه اگر روزی در فرهنگ و هنر و هر بخش از كشور مردی با این خصوصیت پیدا شود، میتوان تولید این چنین فیلمهایی را تصور كرد.
بازیگر نقش مالك اشتر در مجموعه تاریخی تصریح كرد: باید انسانهایی مزین و مسلح به دانش و ایمان و با هدف خدمت به مملكت تلاش كنند تا بتوان در این زمینه فیلم ساخت.
این بازیگر سینما و تلویزیون گفت: امكانات و ابزار هنر، نمیآفریند و سرمایه اصلی هنر در سلول خاكستری ذهن است، اما وجود بستر برای آفرینش هنر لازم است.
وی اظهار كرد: قبول ندارم كه غم نان انسان را از آفرینش شاهكاری دور كرده، چون در تاریخ هنر افراد زیادی همچون ونگوك، بتهوون و كمالالملك بودهاند كه با این وجود آثار شگفتی خلق كردهاند.
ارجمند افزود: فردوسی كه صدر هنرمندان ایران است و انسانی با ذكاوت، مادر دهر نزاییده و ایران باید آرزو كند روزی فرزندی همانند ابوالقاسم طوسی پیدا كند كه از كسی چیزی نمیگرفت و به جایی رسید كه هیزم باغاش تمام شده بود و چوبی برای اجاقش نداشت، اما شاهنامه را به وجود آورد.
وی تصریح كرد: حالا كه دوره شور و حال است، اگر آقایان مسئول و وزیر و ... از هنرمندی خوششان بیاید، بودجه برقرار است و به علاوه آن چند كار دیگر هم برای او تصویب میكنند، دیگر چه مشكلی هست؟
ارجمند در خصوص چشمانداز سینمای قرآنی گفت: نباید سینما را بخشبندی كرد و سینمای قرآنی جدا از سینما نیست و سینمای دینی در وجود آدمی تعریف شده است. هنگامی كه هنر از یك هنرمند جوشش مییابد، آن وقت طبقهبندی در سینما به وجود میآید.
این بازیگر سینما و تلویزیون با بیان مضمون «از كوزه برون همان طراود كه در اوست» اظهار داشت: نمیتوان قبل از خلق اثری تعریفی برای آن داشت و مرد مسلمان علاقهمند به قرآن، هركاری بسازد قرآنی خواهد شد.
وی افزود: نمیتوان نسخهای برای ساخت فیلمهای قرآنی پیچید، چون چارچوب آن را هنرمند تعیین میكند و هنر از ذهن و جان هنرمند متبادر میشود.
ارجمند ادامه داد: هنرمند برای خلق اثر خود آزادی كامل از یك پرنده رهاتر میخواهد تا بتواند كارش را بسازد. البته وظیفه جمعآوری اطلاعات آن را نیز دارد اما نباید برای ذهن او چارچوبی تعیین كرد.
وی در خصوص فیلم «ملك سلیمان» كه بر اساس آیات قرآن مجید ساخته شده، استناد كرد و افزود: این فیلم را هنوز ندیدهام و در مورد آنهایی كه گفتهاند این فیلم بهترین فیلم قرآنی جشنواره آینده فیلم فجر خواهد بود، نظرشان را محترم میشمارم، اما باید خودم این فیلم را ببینم و در مورد آن نظر بدهم.
این بازیگر سینما و تلویزیون در خصوص كارهای جدید خود گفت: هیچ كار جدیدی ندارم و تاكنون پیشنهاد خوبی ندیدهام كه آن را قبول كنم و به هیچ خبرنگاری هم راجع به كارهایم حرفی نمیزنم.
ارجمند در خصوص كارگردانی در فیلمها اظهار داشت: اگر اجازه بدهند، من هم در این زمینه فعالیت خواهم كرد. من تنها برای كارگردانی فیلم به صحنه آمدهام و یك متن قوی را برای كارگردانی یك سریال در دست دارم اما متن آن 5 سال در تلویزیون مانده و این را نمیفهمم كسانی كه در سال چند فیلم و سریال تولید میكنند، خونشان چه رنگی است؟
معصومین و هنر مندان
پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم به حسّان بن ثابت كه شاعري چيره دست بود فرمود: «يا حسان اهج المشركين و جبرئيل معك. اذا حارب اصحابي بالسلاح فحارب انت باللسان» اي حسان مشركين را بدگوي و جبرئيل تو را مدد ميرساند چون ياران من با سلاح ميجنگند پس تو با زبان خود نبرد كن.(1)
دادخواهي با زبان هنر
قرآن در آياتي از سوره شعراء شاعران را مذمت ميكند و آنان را افرادي بيثبات و گويندگان بيعمل ميخواند ولي در نهايت گروهي را استثناء ميكند: آنانكه ايمان آورده و عمل صالح بجا ميآورند و خداي را بسيار ياد كرده و چون مورد ستم قرار گيرند دادخواهي و نصرت طلبي مينمايند.(2)
چون اين آيات نازل شد شاعران مسلمان به هراس افتادند حسان بن ثابت و كعب بن مالك و عبداللّه بن رواحه گريان به محضر رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم شتافتند و عرض كردند: اي پيامبر، خدا اين آيات را نازل فرمود و او ميداند كه ماشاعرايم.
در هنگامي ديگر شاعري به محضر رسولخدا صلياللهعليهوآلهوسلم عرضه كرد: خداوند درباره شعر اين آيات را فرو فرستاد اكنون نظر شما در اين رابطه چيست؟ حضرت فرمود: بدرستيكه مؤمن با جان و شمشير و زبانش نبرد ميكند به خدايي كه جانم در اختيار اوست اشعار شما درباره دشمنان چون تيرهايي است كه به سوي آنها ميافكنيد.
حضرت فرمود: آخر اين آيات را بخوانيد: مگر آنانكه ايمان بياورند و عمل صالح بجا آورند خداي را بسيار ياد كنند و نصرت طلبي و دادخواهي كنند اكنون شما (باشعرتان) دادخواهي كنيد ولي جز سخن حق بر زبان مرانيد و پـدران و مـادران را بـه زشتي ياد نكنيد.(3)
در هنگامي ديگر شاعري به محضر رسولخدا صلياللهعليهوآلهوسلم عرضه كرد: خــداونــد دربـاره شعر اين آيات را فرو فرستاد اكنون نظر شما در اين رابطه چيست؟ حضرت فرمود: بدرستيكه مؤمن با جان و شمشير و زبانش نبرد ميكند به خدايي كه جانم در اختيار اوست اشعار شما درباره دشمنان چون تيرهايي است كه به سوي آنها ميافكنيد.(4)
كه نمونههائي از اين جهادگران ميدان شعر و ادبيات را ميتوان در چهره فرزدق و كميت ديد.
شعري كوبنده در كنار كعبه
فرزدق در كنار كعبه با سرودن يك شعر تمام هنر خويش را يكجا به كمال در قالب يك قصيده ميگنجاند و سپس به همين جرم تمامي حقوق ساليانه خود را از دست ميدهد و به زنداني بين مدينه و مكه منتقل ميشود.
ولي شعر او بر تارك هنر متعهد مينشيند و اين يك قصيده او در دادگاه ابدي تاريخ سنگينتر وبا اهميت تر از خروار خروار قصايد بلند تملق آميز پادشاهان و وزيران و توصيف گل ارج گذاري ميشود.
هشام بن عبدالملك قبل از رسيدن به خلافت و آن هنگام كه وليعهد امپراطوري بزرگ اسلامي بود حج گذارد چون طواف را تمام كرد و خواست حجرالاسود را ببوسد و بسياري مردم و ازدحام شگفت آنان مانع از آن شد كه دست وليعهد به حجرالاسود برسد يا اينكه به آن نزديك شود.
از اين رو چارهاي نديد جز آنكه در گوشه مسجدالحرام به انتظار خلوت شدن اطراف كعبه بنشيند براي او صندلي آوردند و بزرگان شام كه به همراهي او آمده بودند گردش حلقه زدند و همگي انبوه جمعيت طواف كننده و حج گذار را به نظاره و تعجب ايستاده بودند.
در همين حال مشاهده كردند مردي بسيار زيبا و جذاب كه آثار سجده بر پيشاني او آشكار بود به حلقه طواف كنندگان وارد شد و چون به نزديك حجرالاسود رسيد حاجيان راه بر او گشودند تا به راحتي به نزديك حجرالاسود رفت و آن را استلام كرد. شگفتا اين كيست؟! در اين غوغائي كه متشخصترين افراد نيز در درياي انسانهاي طواف كننده و عبادت كننده غرقاند و هيچكس را منزلتي برتر نيست و حتّي وليعهد و همراهان بسيارش را كسي به رسميت نميشناسد و وقعي نمينهد اين مرد تنها، كه اينگونه افراد به او احترام ميگذارند كيست؟
يكي از همراهان وليعهد روي به هشام كرده با كمال شگفتي پرسيد: اين مرد كيست؟
هشام كه به خوبي امام زينالعابدين عليهالسلام را ميشناخت، براي اينكه مبادا دلهاي شاميان به طرف او تمايل پيدا كند اظهار كرد، من او را نميشناسم در اين جمع شاعري توانمند و هنرمندي چيره دست به نام فرزدق شور ايمان و شرار تعهد او را برانگيخت و درياي درون او را متلاطم كرد، از تجاهل وليعهد مغرور سخت برآشفت و انكار نابجاي هشام را برنتابيد، روي به هشام كرد و با فريادي رسا گفت: اي امير آيا تو او را نميشناسي؟
اگر تو او را نميشناسي من بخوبي ميشناسم و اكنون او را معرفي ميكنم تا ديگران نيز بشناسند.
آنگاه بدون انديشه وزمانسوزي چهلبيت شعر ناب در اوج هنرنمائي وزيبائي وفصاحت وبلاغت انشاء كرد.
يا سائلي اين حل الجود والكرم عندي بيان اذا طلابه قدموا
هذا الذي تعرف البطحاء وطأته والبيت يعرفه و الحل و الحرم
اي پرسشگر كه از كان جود و كرم سراغ ميگيري پاسخ پرسش تو نزد من است اگر جويندگان و پرسشگران نزد من آيند.
اين مرد كسي است كه سرزمين مكه گامهاي او را ميشناسند.
و بيت اللّه و حِلّ و حَرَم به عظمت وي آگاهند.
اين هنرنمائي فوق العاده همراه با اين شجاعت و شهامت بياندازه چنان بر روح و روان جمع اثر گذاشت كه طنين زيبا و دلنشين و خرد آفرين و محبت گستر آن را هنوز در فضاي مسجدالحرام ميتواناحساس كرد.
دقيقا به اندازه همين تأثير مثبت در دل دوستان و حتي ناآگاهان، در قلب تيره دشمنان بغض و كينه آفريد. گوئي امواج هزاران تير زهرآگين به سوي وليعهد پرتاب شد.
هشام دستور داد حقوق فرزدق را قطع كردند و او را به زنداني بين مكه و مدينه منتقل نمودند. امام سجاد عليهالسلام فردي را به سراغ اين هنرمند متعهد فرستاد و دوازده هزار درهم به وي پيشكش نمود و فرمود به او بگو عذر ما را بپذير كه اگر بيش از اين نزد ما بود او را بيش از اين مينواختيم.
هشام لبريز از خشم فرياد كشيد: چرا درباره ما اينگونه شعر نميسرائي؟
فرزدق با كمال شهامت پاسخ داد: تو نيز پدري چونان پدر او و نيائي همچون نياي بزرگوار او و مادري بسان مادر او داشته باش تا تو را همانند وي بستايم و شعر گويم.
اين جواب كوبنده، سنگينتر ازتماميآن قصيدهبود.
هشام دستور داد حقوق فرزدق را قطع كردند و او را به زنداني بين مكه و مدينه منتقل نمودند.
امام سجاد عليهالسلام فردي را به سراغ اين هنرمند متعهد فرستاد و دوازده هزار درهم به وي پيشكش نمود و فرمود به او بگو عذر ما را بپذير كه اگر بيش از اين نزد ما بود او را بيش از اين مينواختيم و هر ساله به اندازه حقوق دريافتي او كه اكنون قطع شده است براي او خواهيم فرستاد.
فرزدق پولها را نپذيرفت و گفت: من اين اشعار را به خاطر خدا و پيامبر او گفتم اين كلمات شعله خشم دروني من بود كه بواسطه بياحترامي به خدا و رسول شعله كشيد و فوران نمود بنابراين حاضر نيستم در مقابل آن چيزي بستانم.
امام زين العابدين عليهالسلام دوباره پول را به فرزدق باز فرستاد و فرمود: خدا از انديشه تو آگاه است و عمل پسنديده تو را پذيرفته است اكنون تو را به حق خودم سوگند ميدهم كه اين پولها را بپذيري. و فرزدق پس از اين سوگند امام هديه آن حضرت را پذيرفت.(5)
شاعرترين عرب
كميت بن زيد اسدي شاعري شيعي است كه تمامي زندگي خود را وقف بيان عقايد اسلام راستين «تشيع» كرد و سرانجام پاداش اين جهاد مستمر را با شهادت در راه خدا دريافت نمود. هنر و شعر او يكي از نمونههاي والاي امر به معروف و نهي از منكر با سلاح مؤثر هنر است. علامه سيد محسن امين، كميت را اينگونه معرفي ميكند: كميت شعر شيعي را از حالت رثا و گريه به شعري تعقلي و انديشهاي سوق داد و استدلالهاي محكم و براهين استوار تشيع را در جامه لطيف و پوشش زيباي هنر به جامعه عرضه نمود. او شاعري شيعي است كه عقيده او ژرف و خردورزي در شعر او بسيار عميق و برهانهاي او سخت استوار است. براساس عقيده ديني خود مبارزه ميكند و تفكر سياسي مشخصي را دنبال ميكند.
و با آشكاري تمام به نبرد با حكومت جائر ميپردازد. او اولين كسي است كه استدلال و برهان و مناظره را در دفاع از علويين در حوزه شعر وارد نمود و از حق پايمال شده و غصب شده آنان دفاع كرد. او سخن خود را با منطقي استوار و پشتوانهاي از آيات الهي عرضه ميكند و با تمامي اشعار ديگر شيعي به مخالفت برخاسته است. زيرا ديگران بر گريه و عزاداري و اظهار ناراحتي و ناله تكيه ميكنند و تنها عاطفهها را مخاطب قرار ميدهند و گه گاهي سخن از انقلاب و قيام ميگويند ولي او شعر را در بستري قوي از تعقل و انديشه و احتجاج و محكم سازي تفكر شيعه قرار داده است.(6)
اين هنرمند و الامقام و خردگستر و شورآفرين هماره مورد تاييد معصومين عليهمالسلام قرار ميگرفت و آنان مقام اين آمر به معروف و ناهي از منكر بزرگ غصب خلافت را ارج مينهادند و وي را ميستودند.
صاعد دوست كميت ميگويد: همراه او به محضر امام زين العابدين عليهالسلام وارد شديم كميت به امام سجاد عرضه داشت در عشق به شما و در راه ثنا گستري شما شعر گفتهام و آن را ذخيره خويش نزد پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ميدانم... .
آنگاه قصيده معروف خويش را برخواند: من لقلب متيم مستهام... .
چون سخن و قصيده كميت به پايان آمد امام سجاد عليهالسلام فرمود:
ما از پاداش دادن به تو عاجزيم ولي خداوند از پاداش دادن ناتوان نيست.
آنگاه امام عليهالسلام خواست هديهاي به كميت عنايت كند، كميت عرض كرد: اگر بنا داريد به من هديهاي بدهيد برخي از لباسهايتان راكه با بدن شريف شما تماس داشته است به من عنايت كنيد تا به آنها تبرك جويم.
حضرت بلافاصله لباس خود را از تن بدر آورد و به او هديه نمود و دست به دعا برداشته گفت:
«خدايا به روزگاري كه مردم از خاندان پيامبرت دامن فراچيده و نسبت به آنان بخل ورزيدند كميت به آنها نزديك شد و از جان خويش در راه آنان مايه گذاشت حقايقي را كه ديگران كتمان كردند او اظهار نمود. او را با سعادت زنده بدار و در نهايت شهادت را روزي او فرما. و او را پاداش دنيايي نيز عنايت فرما كه ما از پاداش دادن او ناتوانيم... .»
بعدها كميت اظهار ميكرد: هماره بركت دعاي امام سجاد عليهالسلام را در زندگي خويش مييابم.(7)
امام باقر عليهالسلام و شاعر حق گرا
كميت به محضر امام باقر عليهالسلام بار يافت و قصيده پيشين را در محضر آن حضرت نيز قرائت كرد امام روي به او كرده و فرمود هماره مورد تاييد روح القدس هستي تا آن هنگام كه درباره ما شعر ميگويي.
سپس رو به سوي قبله آورد و سه بار فرمود: خدايا كميت را بيامرز و آنگاه به او رو كرده و فرمود اين صد هزار درهم را از ميان خويشان خود براي تو گرد آوردهام... .
كميت سوگند ياد كرد آنها را نخواهد پذيرفت و اظهار داشت، ميخواهم خدا خود پاداش شعرم را به من عنايت فرمايد، ولي اگر ميخواهيد مرا اكرامي كنيد پيراهني از لباسهايتان به من عنايت فرمائيد، امام باقر عليهالسلام نيز به او پيراهني هديه داد.(8)
امام صادق عليهالسلام و تشويق شاعر
در ايام حج در صحراي مِني كميت به حضور امام صادق عليهالسلام ميرسد و از آن حضرت ميخواهد كه به شعر او گوش فرا دهند. امام در ابتدا ميفرمايد اين ايام زمان ذكر خدا و عبادت است... گويا كميت خود فهميده بود كه مانعي در كار است كه اكنون امام به شعر او گوش فرا نميدهد.
از اين رو پس از گذشت اندك زماني دوباره به حضرت پيشنهاد كرد شعرش را قرائت كند حضرت كسي را فرستاد خانواده و خويشان را گرد آورد و چون خاندان امام صادق عليهالسلام گرد آمدند فرمود: بخوان.
كميت به محضر امام باقر عليهالسلام بار يافت و قصيده پيشين را در محضر آن حضرت نيز قرائت كرد امام روي به او كرده و فرمود هماره مورد تاييد روح القدس هستي تا آن هنگام كه درباره ما شعر ميگويي. سپس رو به سوي قبله آورد و سه بار فرمود: خدايا كميت را بيامرز و آنگاه به او رو كرده و فرمود اين صد هزار درهم را از ميان خويشان خود براي تو گرد آوردهام.
شعر سرشار از ايمان و عاطفه و حقيقت كميت، خردها را برانگيخت و عاطفهها را تحريك كرد و صداي گريه از مجلسيان بلند شد و چون كميت اين بيت را قرائت كرد:
يصيب به الرامون عن قوس غيرهم فيا اخرا اسدي له الغيّ اولاً
امام صادق عليهالسلام دستها را به دعا برداشت و عرض كرد: خدايا كميت را بيامرز.(9)
در جلسه ديگر كميت شعري را در محضر امام صادق عليهالسلام قرائت ميكند و حضرت آن را گوش داده سپس آن را اصلاح ميكند و چون كميت اصلاح امام را ميبيند عرض ميكند مولاي من شما شاعرتر از من هستيد.(10)
و بالاخره اين شاعر غيرتمند و خردورز و حق گو در سال 126 ه" " ق در حالي كه ميراثي هنري بالغ بر پنج هزار و دويست و هشتاد و نه بيت به يادگار گذاشته بود با شمشير دشمنان به شهادت رسيد و آخرين سخني كه شاعرانهترين و عاشقانهترين كلام او بود و آن را بايد بيت الغزل و شاه بيت تمامي اشعار او دانست بر لبانش شكوفه زد و به يادگار ماند:
اللهم ال محمد اللهم ال محمد اللهم ال محمد.(11)
گفت و گویی صمیمی با احسان علیخانی
پنج سال است به خاطر لطف مردم اجرا میکنم
احسان علیخانی که از ابتدای ماه رمضان امسال برنامه "ماه عسل" را اجرا میکند، حضور در برنامه مناسبتی شبکه سه و پنج سال اجرا در تلویزیون را صرفا به خاطر لطف مردم و استقبال مخاطبان میداند.
به گزارش خبرنگار مهر، نوع اجرای علیخانی در برنامه ماه رمضان شبکه سه و برخی برخوردهای او با میهمانان "ماه عسل" موافقان و مخالفان زیادی دارد. این مجری جوان که چند سال پیش ناگهان جانشین فرزاد حسنی شد و حالا دیگر به مجری ثابت این برنامه شده است. با او درباره اجرا، "ماه عسل" و... سخن گفتهایم.
* برای شروع بگویید خودتان را چقدر مجری موفقی میدانید؟
ـ احسان علیخانی: این سئوال را من نباید جواب بدهم. این را باید از مخاطب بپرسید.
* چرا اجرای یک برنامه زنده را در یک ساعت پربیننده اجرا میکنید؟
ـ به خاطر لطف مردم پنجمین سالی است که اجرا میکنم. مردم من را دوست داشتند. اگر عالیترین مقام کشور هم یک مجری را به برنامه زنده معرفی کند ممکن است در ابتدا او را به برنامه راه بدهند، اما وقتی اجرای او بد باشد همان مقام روز دوم میگوید مجری برنامه را تغییر بدهند. اجرا جایی نیست که رانت به درد شما بخورد، چون همه اظهار نظر میکنند. یک وزیر ممکن است بد عمل کند اما 50 نفر کار او را آنالیز میکنند، ولی کار ما طوری است که 70 میلیون درباره آن اظهار نظر و انتقاد میکنند.
* شما میگویید مخاطب شما را قبول دارد، برای همین روی آنتن اجرا دارید؟
ـ صد درصد. چیزی غیر از این نیست.
* یعنی 70 میلیون مخاطب شما را قبول دارند!
ـ منظورم همه مخاطبان نبود. ما منتقدان سرسخت بسیار جدی هم داریم که اصلاً دوست ندارند برنامه را بینند، ولی کسانی هم هستند که برنامه را میبینند. در همه جای دنیا رسانه همین است. همه برنامه را نمیبینند. کاملاً سلیقهای است.
* لحن و نگاه شما در اجرا به میهمانان برنامه از بالا به پائین است. البته کلمات ایرادی ندارد، اما لحن چرا.
ـ این را کی میگوید؟ این نظر شما است یا مردم؟
* نظر من است.
ـ پس نظر جمع نیست. نظر یک نفر مثل شما است.
* خب من به عنوان یکی از مخاطبان حق دارم اجرای شما را ارزیابی کنم.
ـ صد درصد میتوانید اظهار نظر کنید. من برای لحن تعریف دارم. لحن بد به نظر من یعنی فحش، وقاحت و بیادبی.
* چرا وقتی میهمان شما مشغول حرف زدن است، شما وسط بحث مسیر را تغییر میدهید؟
ـ ما از آوردن میهمان هدف داریم. شک نکنید من میهمان را ول نمیکنم.
*مثلاً در یکی از برنامهها میهمان برنامه دختری بود که همراه پدرش آمده بود. دختر بعد از چند ماه کما و پشت سر گذاشتن جلسات فیزیوتراپی بهتر شده بود. در آن برنامه پدر دختر داشت شرایط آن زمان را میگفت و اینکه پزشکان ما روانشناسان خوبی باشند، اما شما بحث را قطع کردید و به دختر گفتید چرا به پدرت این طوری نگاه میکنی!
ـ شنیدن یک بحث تخصصی درباره پزشکان بهتر است یا نگاه معصومانه دختر به پدرش. اجرا به مراتب سختتر از بازیگری است. شما باید تمرکز زیادی داشته باشید. حواستان به همه چیز باشد. مجری هویت برنامه است. قرار نیست کنار میهمان بنشیند و مرتب با او پاسکاری کند. مجری باید تحلیل خودش را ارائه دهد. من هم سعی میکنم مثل مخاطبم باشد. وقتی او میخندد من هم بخندم.
* مسلماً مجری برنامه باید هدایتکننده مباحث باشد، اما نه اینکه بحث را بیراهه بکشاند.
ـ اگر شما قبول دارید مجری باید هدایتکننده باشد، بنابراین صلاح دانستم محور بحث را عوض کنم. در آن برنامه که مثال زدید با حرفی که من به آن دختر زدم یکی از زیباترین پلاتوها درآمد. البته درست میگویید. من هم وقتی کاری را میبینم خیلی بدسلیقهام. هر برنامهای را نگاه نمیکنم. به عنوان مخاطب مینشینم و چند ایراد هم میگیرم. ما دو دسته مخاطب داریم. یا ما را دوست دارند یا دوستمان ندارند.
برای من جالب است اگر دوستمان ندارند چرا نگاه میکنند. اگر در این برنامه من مرتضی مهرزاد را اذیت نمیکردم چیزی نمیگفت یا مادر او فردای آن روز که به برنامه آمدند به من زنگ نمیزد. گریه نمیکرد تا بگوید بچه من را زنده کردی. مشکل ما این است فاصله جسارت و وقاحت را در فرهنگمان نشناختیم. مردم کلی حرف برای گفتن و خیلی دغدغه دارند، اما وقتی یک مجری در سن و سال من این حرفها را میزند. میگویند وای بچه پررو!
* نوع بیان شما ایراد دارد.
ـ نه اینطور نیست. برخی دوستان ما یک سوپراستار میآورند. در این برنامهها مجری هم نیاید او بلد است صحبت کند، حتی اگر بیل جلویش بگذارند با او حرف میزند، اما ما میهمانانی به برنامه دعوت میکنیم که وقتی از پلههای ساختمان تولید بالا میآید دست و پایش میلرزد، حتی بسم الله الرحمن الرحیم هم به دلیل استرسی که دارد نمیتواند درست بگوید. بنابراین با هر یک از میهمانان باید با ترفندی حرف بزنم. مثلاً مهمانی داشتیم که احساس میکردم اگر او را عصبی نکنم نمیتواند حرف بزند.
* در برنامه "ماه عسل" با آنکه بارها تاکید کردهاید شعاری نیست، اما خیلی شعار میدهید. به خصوص وقتی از افراد خیّر در برنامه دعوت میکنید مثل همان خواهر و برادری دانشجو که در کمیته امداد فعالیت میکردند.
ـ یک جاهایی شعار قشنگ است. اذان چند دفعه در طول روز پخش میشود. میخواهید اذان را حذف کنید تا ریا نشود.
* اما اذان را نمیتوان با یک برنامه اجتماعی مقایسه کرد.
ـ وقتی شما از جایی رد میشود یک نفر فوت کرده، میگویید الله اکبر. این یک صحنه مذهبی است یا اجتماعی؟ اذان در دهان شما شعار است. ما در "ماه عسل" دنبال شعاری هستیم که پشت آن شعور باشد. من در برنامه از کلمات عربی یا قرآن استفاده نمیکنم، چون برنامه مذهبی نیست و به درد من نمیخورد. من هم توانایی آن را ندارم. ما دنبال شعور هستیم تا شعار. وقتی در برنامه از افراد خیّر دعوت کردیم. من هم دوست ندارم، چون ریا میشود، اما ما در این زمانه مجبوریم چرا که در دوره حضرت علی (ع) زندگی نمیکنیم تا هر کس بداند چه میکند. هدف ما فرهنگسازی است.
* شما که هدفتان فرهنگسازی است، چرا تلنگرتان نسبت به مسئولان کمتر است؟
ـ اتفاقاً تلنگرم من به مسئولان کم نیست. مثلاً در همان برنامه خواهر و برادر دانشجو وقتی گفتند آرزوی یک بچه یک تکه گوشت مرغ است، گفتم متاسفم برای مملکتی که دم از عدالت علی (ع) میزند، اما آرزوی یک بچه یک تکه مرغ است.
* در این برنامه این حرف را زدید، اما در چهار برنامه قبل از آن اینطور نبود؟ در واقع گزند به مسئولان در برنامه سالهای گذشته بیشتر بود.
ـ شاید با خیلی از حرفهای شما موافق باشم، اما با این موافق نیستم. چون ما در "ماه عسل" مردم را بغل گرفتیم و به مسئولان نگاه کردیم. اتفاقاً به دوستان گفتم ما در "ماه عسل" به اندازه دو سال گذشته حرف زدیم. در این برنامه من فتوایی از آیتالله فاضل لنکرانی گفتم که آقایان مدیر و مسئول نمیخواهد مستحبات انجام دهید، بروید مشکل مردم را حل کنید. یا درباره تصادفات خیلی حرف زدیم. یا در گفتگو با آقای نیری گفتم مردم ولی نعمت ما هستند، چرا که در جشن نیکوکاری بیشترین کمک را میکنند.
* و صحبت آخر.
ـ ممنونم از محبت شما.
هنر در محضر قرآن
ابزارهاي هنري، يكي از رساترين، بليغترين و كاريترين ابزار ابلاغ و تبليغ پيام است. در واقع، هنر نيز يك شيوه بيان است، يك شيوه ادا كردن است، منتها اين شيوة بيان از هر شيوة تبيين ديگر، رساتر، دقيقتر، نافذتر و ماندگارتر است. اگر زبان علمي يا عادي داراي اين ويژگي و بيان مستقيم حقايق است، زبان هنر نيز، اين ويژگي را دارا خواهد بود كه بيان غير مستقيم همين حقايق است، با اين تفاوت كه زبان هنر، بيانگر حقايق به صورت واقعي آنها نيست، بلكه بر عنصر تخيل استوار است.
به عنوان مثال، براي نشان دادن اهميت انفاق در راه خدا، گاهي ميگوييم: «هر كس براي خشنودي خدا اموال خود را انفاق كند» چند برابر آن پاداش خواهد داشت. قهراً اين سخن، يك بيان واقعي يا عادي و يا علمي است.
اما هنگامي كه همين مفهوم را در آيه 261 سوره بقره، مشاهده ميكنيم، ميبينيم، قرآن كريم اين تعبير را در قالب يك بيان «هنري» در آورده و در آن، يك رابطه جديد بين انفاق و دانة گندم به تصوير كشيده شده است: «كساني كه اموال خود را در راه خدا انفاق ميكنند، همانند بذري هستند كه هفت خوشه بروياند». ...
بنابراين، قرآن كريم، براي عمق بخشيدن و محكمتر كردن مظلوم و مقصود مورد نظر در ذهن مخاطب از يك شيوه هنري سود برده است.
در يك نگاه كل، چنين ميتوان گفت:
و قهراً قرآن كريم ميبايست، به گونهاي به زيبايي هنر و ارزش آن پرداخته باشد، برخي آيات كه در اين زمينه وارد شدهاند عبارتند از:
1. «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ...؛ (سجده، 7) او همان كسي است كه هر چه را آفريد، نيكو آفريد ...».
2. «وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ ...؛ (غافر، 64) و شما را صورت گري كرد و صورتتان را نيكو آفريد ...».
3. «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ ...؛ (مؤمنون، 14) پس بزرگ است، خدايي كه بهترين آفرينندگان است ...».
4. «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ...؛ (بقره، 138) رنگ خدايي (بپذيريد رنگ ايمان، توحيد و اسلام) و چه رنگي از رنگ خدايي بهتر است! ...».
5. «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ ...؛ (اعراف، 32) بگو چه كسي زينتهاي الهي را كه براي بندگان خود آفريده روزيهاي پاكيزه را حرام كرده است؟ ...»
6. «يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ ...؛ (اعراف، 31) اي فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد ...».
آيات فوق، همگي دلالت دارد بر اينكه خداوند متعال نيز از زيبايي واتقان و قامت موزون در پديدهها خبر ميدهد و به نقش هنر، زيبايي، هماهنگي، دلنوازي و صورتهاي زيبا و دلپذير در مخلوقات خود ذرات عالم، اشاره ميفرمايد، پس ما نيز بايد، درس گرفته و در كارها و اعمال مان، از هنر و زيبايي و خلق شيوههاي نو و دلنواز كمك بگيريم.
هنر و اشكال هنري در قرآن:
هنر آهنگ - مراد از آهنگ، آوا داشتن و تجانس و توازن عبادات قرآني است. حروف تشكيل دهنده يك كلمه، جايگاهي خاص و سنجيده دارد، به شكلي كه اگر هر تعبيري از تعابير قرآن، بخواهد جايگزين تعبير مشابه آن شود و يا حذف گردد، فصاحت و بلاغت قرآن، دچار خدشه ميشود، آهنگ سازمان يافته حروف، موجب بر دل نشستن آن در قلب هر انساني است،[1] به عبارت ديگر، همساني صوتي يك كلمه با كلمة ديگر و قرار داشتن اصوات و آواها در يك سيستم صوتي مكرّر و پي در پي، همانند اوزان شعري يا عبارات موزون و آهنگ داخلي و همساني و هماهنگي اصوات با مفهوم، از جمله شيوههايي است كه ميتوان به روشني در متن قرآن كريم و احاديث پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ مشاهده نمود.
عاليترين هنر در پيوند ميان اصوات و صداها، تلاوت قرآن كريم است، كه همواره مورد ستايش پيشوايان دين قرار گرفته است[2] و در قرآن كريم نيز بدان تأكيد شده است.[3]
در تاريخ، حكايات متعدد و مختلفي در اين زمينه به چشم ميخورد. آيات قرآن در هنگام تلاوت، به گونهاي در جان و دل افرادي مينشست كه آنان را از خود بي خود ميكرد.
وليد بن مغيرة مخزومي، شخصي است كه در ميان عرب به حسن تدبير، مشهور است و او را «گل سر سبد قريش» ميناميدند. پس از نزول آيات اولية سورة مباركة غافر، پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در مسجد حضور يافت و اين آيات را، در حالي كه وليد در نزديكي آن حضرت بود، قرائت فرمود. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ چون توجه وليد به آيات را مشاهده فرمود، بار ديگر نيز آيات را قرائت نمود. وليد بن مغيرة، از مسجد خارج و در مجلسي از طايفة بني مخزوم حاضر شد و اين گونه شروع به سخن نمود:
به خدا سوگند، از محمد سخني شنيدم كه نه به گفتار انسانها شباهت دارد و نه به سخن جنيّان. گفتار او حلاوت خاصي دارد و بس زيباست. بالاي آن (نظير درختان) پر ثمر و پايين آن (همانند ريشهي درختان كهن) پرمايه است. گفتاري است كه بر همه چيز پيروز ميشود و چيزي بر آن پيروز نخواهد شد.[4]
شعر:
شعر نه تنها از نظر تاريخي، حجم بسيار بزرگي از ادبيات عرب را به خود اختصاص داده، بلكه ديوان زبان عربي و شناسنامه تاريخ آن است.
اسلام، اين كار هنري را به رسميت شناخت و به تشويق آن پرداخت، به شاعران پايگاهي ارزشمند و والا و وعده ثواب اخروي داد. قرآن، ضمن نكوهش از شاعران بيهدف كه جز تأمين منافع مادي و ارضاء نامشروع احساسات جنسي و غرائز پست حيواني، محرك و انگيزهاي ندارند.[5] به تجليل از شعراء و گويندگاني پرداخته كه سرودة آنان را احساسات پاك و شورانگيز، از عشق به بيان حقيقت، مبارزه با باطل و دعوت به كارهاي نيك، برخوردار است.[6]
پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ، نيز دربارةاين دسته از شعراء فرموده: «ان من الشعر لحكمة؛ پارهاي از شعرها دانش و حكمت است.»[7]
پيشوايان اسلام، همواره از سرودههاي شاعران با هدف استقبال نموده و آنها را مورد احترم و محبت خود قرار ميدادند. لحظهاي كه يكي از افراد طايفة بني كنانه برخاست و از حضرتش اجازه گرفت كه اشعاري را كه دربارة حضرت رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ سروده بود، بخواند. حضرت اجازه داد و او اشعار خود را خواند.
پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ دربارة او چنين دعا فرمود: «لك لكل بيت قلته بيت في الجنة؛ در برابر هر بيتي از اين اشعار، خانهاي در بهشت داري.»[8]
تقديري كه امام سجاد ـ عليه السلام ـ از فرزدق و حضرت صادق ـ عليه السلام ـ، از «هاشميات» كميت و امام رضا ـ عليه السلام ـ از «دعبل خزاعي» نمودند. معروف و مشهور است.
به دليل اثرات بارزي كه شعر در ميدان دفاع از حق و زنده ساختن حقيقت، از خود ميگذارد، هنگامي كه عبدالرحمن بن كعب از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ دربارة شعر سئوال نمود، آن حضرت چنين پاسخ فرمود: مرد با ايمان با شمشير و زبان خود از حريم حق دفاع ميكند. به خدايي كه جان من در دست اوست، سرودههاي شما بسان تيري است، كه به قلب و چشم دشمن مينشيند.»[9]
تمجيد از شعر از سوي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و امامان ـ عليهم السلام ـ، يا استشهاد آنان به شعر و حتي شعر سرودن آنان، نه به اين جهت است كه شعر يكي از انواع هنر محسوب ميشود، بلكه از آن روست كه شعر ابزاري است در راه بيان حقايق و به همين دليل نيز آن چه در نزد ايشان اهميت داشت، «مفهوم» شعر بود نه ساختار و تكنيك و معيارهاي هنري، همانند آن چه در ميدانهاي جنگ به صورت رجز خوانده ميشد.
هنر قصه در قرآن
يكي از شيوههاي جذب مخاطبين و تأثيرگذاري مطالب، بيان آنها در قالب داستان است كه در تعاليم انبياء الهي ـ عليهم السلام ـ و كتابهاي آسماني و آموزشهاي ديني، براي پيام رساني بيشتر و تأثير تربيتي مؤثرتر، مورد توجه قرار گرفته است.
داستان واقعي كه در قرآن كريم مطرح شده، نوعي از طرح حقيقي «واقعيت» است، نه آن كه صرفاً «حكايت» يا «كشف» و يا «نگاهي» كوتاه به واقعيتي باشد كه در دايرة واقعيتهاي ممكن يا محتمل در داستان قرار دارد، به عبارت ديگر، داستانهاي قرآن كريم، بر خلاف آن چه در داستانهاي ساخته و پرداختة انديشة بشر است، ساخته و پرداخته «حوادث مجهول» نيست، بلكه داستان قرآني، پرداختن به واقعيتهاي موجود است، پرداختن به واقعيت بر اساس «گزينش»، رخدادها، شخصيتها و محيطهاي مناسب و مورد نظر است. اين گزينش و اين نحوة پرداختن به واقعيتها به گونهاي است كه از داستانهاي ساختة فكر بشر به نام داستانهاي تاريخي، كاملاً متمايز است، زيرا داستانهاي تاريخي، به پارهاي از حوادث و رخدادهاي واقعي ميپردازند. و برخي از عناصر ساخته و پرداخته ذهن را نيز به آن ميافزايند، اين امر در راستاي اهداف هنري نويسنده، از جمله تشويق و غيره و نيز در راستاي اهداف فكري داستان كه نقطه نظرات و ديدگاههاي نويسنده را مطرح ميكند صورت ميگيرد.
افزودن عناصر غير واقعي باعث ميشود، ويژگي واقعيت عيني از داستان سلب شود، هم چنين نبود عناصر هنري و تخيلي نيز، از ديگر سوي، كار را از حالت يك كار هنري خارج خواهد كرد.
عنصر داستاني در قرآن كريم، گاهي يك سوره را به طور كامل و گاهي بخشي از يك سوره را به خود اختصاص داده است. با توجه به اين كار در برخي از سورهها تنها يك داستان وجود دارد. و در برخي ديگر بيش از يك داستان، اين داستانها بر اساس هدف فكري سوره و رسالت آن شكل ميگيرند.
داستانهاي قرآني را ميتوان بر اساس معيارها و اصطلاحات بشري، به «رمان» نظير سورة يوسف ـ عليه السلام ـ و برخي از داستانهاي حضرت موسي ـ عليه السلام ـ، و نيز به داستان كوتاه، نظير اكثر داستانهاي قرآني و حكايات، نظير اكثر حكايتهاي قرآني كه كلمات نقل شده از كس ديگر، بدون آن كه حركت يا صيغه آن كلمه تغيير كند، قرآن آن را بيان داشته است مثل نقل گفتار حضرت موسي ـ عليه السلام ـ در مقابل فرعون و يا نقل گفتار فرعون به حضرت موسي ـ عليه السلام ـ و غيره.
در اصطلاحات بشري، به داستانهايي كه به «زندگي طولي» شخصيت داستان پرداخته شده باشد، «رمان» گفته ميشود، به عنوان مثال، در سورة شعراء، به «زندگي طولي»، حضرت موسي ـ عليه السلام ـ، اشاره شده است و بخش عمدهاي از سير زندگي آن حضرت، در آن مطرح شده است؛ از جمله به دريا افكنده شدن ايشان، نجاتشان از دريا و آزادي ايشان و ورودشان به شهر، كشتن يكي از آن دو نفري كه با يكديگر درگير بودند، رفتن به مدين، كمك به آن دو دختر، ازدواجشان با يكي از آن دو، نزول وحي بر ايشان و رفتنشان به سوي فرمون و ...،در مقابل در «داستان كوتاه»، به يك «مقطع عرضي»، يا وضعيتي استثنايي و بسيط از زندگي شخصيت داستان بسنده كرده است.
از ديگر امتيازات داستانهاي قرآني از داستانهاي بشري، اين است كه داستانهاي قرآني، داراي ساختار هندسي ويژهاي است كه بر اساس آن تمام جزئيات داستان و اجزاي آن اعم از آغاز و متن و انتها، داراي پيوندي زنده با يكديگر است، به نحوي كه هر جزيي از داستان يا تكامل و تحولي از جزء پيشين آن و يا شرح و تفصيلي بر آن و يا اثري از آن و يا امري در تجانس با آن است و همة اجزا در تابع محور فكري واحدي است.
در داستانهاي قرآني، از اصل «غافلگيري»، يعني مواجه ساختن خواننده، با وضعيت و يا رخدادي ناگهاني و غير قابل پيش بيني، «تعليق»، يعني نگاه داشتن سرّي كه تنها پس از گذشت زمان روشن خواهد شد و «تشويق»، يعني دلبسته كردن خواننده به پيگيري «آن چه رخ خواهد داد»، به خوبي استفاده شده است، مثلاً ميتوان براي اصل غافلگيري، به داستان حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ اشاره كرد، اين داستان در سورة انبياء آمده و به واقعة «درهم كوبيدن بتها و نگهداشتن بت بزرگ» پرداخته است كه بهترين نمونه از عنصر «غافلگيري» است.
اما عنصر «درنگ و تأخير»، را ميتوان در داستان «اصحاب كهف»[11] كه در آن تعداد اصحاب كهف به عنوان سرّي پوشيده مانده است، مشاهده كرد.
هنر نوشتن
ويژگي نوشته آن است كه خطاب به شخص يا اشخاص و يا مردمي مشخص و معين در قالب نوشتار ميباشد. خداوند متعال، در قرآن كريم، به قلم نيز ارزش داده و به آن سوگند ياد كرده است: «سوگند به قلم و آن چه با قلم مينويسند»[12]، از ظاهر آيه فوق بر ميآيد، منظور از قلم، مطلق هر نوشتهاي است كه با قلم نوشته ميشود، از اين جهت به آن سوگند ياد كرده، زيرا قلم و نوشته، از عظيمترين نعمتهاي الهي است كه خداوند بشر را به آن هدايت كرده است و به وسيلة آن، حوادث غايب از انظار آدمي و معاني نهفته در دل افراد را ضبط ميكند. به همين منظور نيز يكي از نعمتهاي الهي به شمار رفته است.
صورتهاي هنري ياد شد، نمونهاي از جلوههاي هنري قرآن كريم بود كه بدون آن كه به طور مستقيم، به مقولة هنر بپردازند، مطالب گهر بار خود را در قالب هنرهاي گوناگون بيان كردهاند.[13]
محمود نياكان- مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه
تنظیم:امید واضحی آشتیانی_حوزه علمیه تبیان
پی نوشت :
[1] . اعجاز قرآن، سيد رضا مؤدب، انتشارات احسن الحديث.
[2] . مجلة فقه، شماره چهارم و پنجم، ويژه هنر، تابستان و پاييز 1374، ص 12.
[3] . مزمل، آية 4.
[4] . مجمع البيان، ج 10، ص 584.
[5] . شعراء، 226 - 224.
[6] . شعراء، 227.
[7] . تفسير ابن كثير، ج 3، ص 354.
[8] . امالي شيخ طوسي، ص 46.
[9] . الغدير، ج 2.
[11] . كهف، 12 ـ 10.
[12] . سورة قلم، آيه 1.
[13] . زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، محمدتقي جعفري، چاپ سوم، زمستان 1369، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي / اسلام و هنر، دكتر محمود بستاني، ترجمه حسين صابري، چاپ دوم 1378، آستان مقدس رضوي / هنر از ديدگاه مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنهاي، چاپ چهارم 1373، چاپ و نشر فرهنگ اسلامي.
هدايتگري در هنر ديني
چون خداوند دست به كار آفرينش زد همه چيز را همچون خود زيبا، چون خداوند كامل و جميل آفريد تا جلوهاي از زيبائي، جمال و كمال او باشد
او در آفرينش، آن چنان زيبائي، هماهنگي، تناسب و كمال به خرج داد كه در نهايت، اين آفرينش خود را سزاوار بالاترين ستايش هستي، دانست و فرمود: فتبارك اللّه احسن الخالقين(1) آفرين بر خدا زيباترين پديد آورندگان، و سپس با صراحت اعلام كرد:
ديدگان به پهنه گسترده هستي بنگرند و در آن به جستجو بپردازند. هرگز كژي، كاستي و ناهماهنگي نخواهند ديد و باز ديگر بار بنگرند و پي جوئي كنند، در پايان اين همه پي جوئي خسته و وامانده برخواهند گشت(2) و شگفت زده و حيرت زده از اينهمه زيبائي و جمال و كمال اعتراف خواهند كرد كه: «فتبارك اللّه احسن الخالقين».(3)
در اين ميان از اقيانوس بي انتهاي جمال و كمال خويش جرعهاي به كام آدم ريخت و در او وديعهاي نهاد تا او نيز زيباشناس و زيبا آفرين باشد و بدين گونه هنر آفريده شد. به ديگر سخن؛ خداوند چون همه موجودات را آفريد به هر كدام سلاحي شايسته داد تا از هستي خود به دفاع برخيزند و از نابودي و تباهي خود جلوگيري كنند و چون نوبت به انسان رسيد و سخن از دفاع انسان از ثروت انبوه خود كه شامل تمامي استعدادها و كرامت ويژه الهي، فرهنگ و فكر و انديشه او است به ميان آمد خداوند براي دفاع انسان سلاح هنر را در اختيار او گذاشت تا با اين سلاح از فكر، كرامت، فرهنگ خويش، به دفاع بپردازد و در غوغاي گذر روزگار از بين نرود و در لابلاي چرخ زمان فراموش نشود.
هنر به انسان قدرت گذار از سه مرز را عنايت كرد:
1 ـ مرز زمان
2 ـ مرز مكان
3 ـ مرز ظاهر
هنر فراتر از زمان
امروز اندك نيستند اقوام و ملتهايي كه به طور كلي از صحنه روزگار محو شدهاند و غبار گذر زمان آنان را چنان در خود فرو برده است كه به طور كامل فراموش شدهاند ولي آنچه كه بر قدرت گذر زمان و غبار گذشت شب و روز فائق آمده است و در تمامي طول روزگاران باقي است تنها جلوههاي هنري آنان است.
براستي از قوم عرب جاهلي چه چيز، به جز معلقات سبع و شعرهاي پراكندهاي كه تنها نمود هنري آن جامعه است، در تاريخ ميتوان جست؟
آيا حمورابي، كورش و خسرو پرويزها جز در پرتو برخي آثار باقي مانده هنري دوران خويش زنده شده و به ياد ميآيند؟
ديريست كه شيرين و فرهاد و خسرو و همه قوم و قبيله و ثروت و قدرتشان نابود شده است و از آنان تنها نقشي بر ديوار كه آميخته با هنر و برآمده از هنرمندي است به يادگار مانده است.
هنر در گذر از تنگناي مكان
از سوئي ديگر اعمال انسانها هر كدام رنگ جغرافيائي خاصي خورده است و محدود به مكاني خاص ميشود به طوري كه براي ساير اماكن و مناطق، ناشناخته و غير مأنوس است.
ولي هنر آشنا با همه مرزها و مناطق است و مرز نميشناسد و در همه جا قدر ميبيند و بر صدر مينشيند.
نمونه اين سخن، ترجمه سخنان حافظ شيرين سخن و امثال او به چندين زبان زنده دنياست.
توان سومين هنر آن است كه تنها گوش را نمينوازد بلكه هوش را برميانگيزد و عواطف، احساسات، عقل و وجدان را تحت سيطره خود قرار ميدهد.
هنر مسلط بر دل و ذهن
گاه مصرع شعري در درون انسان آنچنان طوفاني برميانگيزد كه هزاران صفحه استدلال و برهان از ايجاد آن ناتوانند. و گاهي نثري بليغ و جاندار و وعظي هنرمندانه آنگونه انساني را متحول ميكند كه تحت تاثير اين هنر، براي تمام عمر روشي مغاير با گذشته خويش در پيش ميگيرد.
هدايت و هنر
اين سه توان هنر (گذر از زمان، مكان و ظاهر) بايد كه در خدمت تعهد، ايمان و ارزشهاي اسلامي قرار گيرد و به عبارت ديگر معارف الهي را بايد بر مركب هنر نشاند تا در تمامي مرزها و همه زمانها و عمق جانها نفوذ كند و سيطره و سلطه خويش بگستراند.
هدايت گرايي قرآن و هنر
در راستاي به خدمت گرفتن هنر براي هدايت گري است كه ميبينيم خداي هنر آفرين نيز در هدايت جوئي بندگان خويش از سلاح فصاحت، بلاغت و تناسب به گونهاي استفاده ميكند كه با نهايت سرافرازي تحدي ميكند و اعلام ميدارد كه كسي را توان آوردن سخن هنرمندانه هم سنگ قرآن نيست.
و اين قدرت و توان هنري قرآن است كه چون وليد بن مغيره مرد شماره يك عرب جاهلي به مسجد الحرام ميآيد و چند آيه ابتداي سوره غافر را ميشنود آنگونه متحول ميشود كه از ميان مردم ميگريزد و به گوشه خانه خويش پناه ميبرد و چون جماعت قريشيان به او اعتراض ميكنند پاسخ ميدهد:
«فما اقول فيه فواللّه ما منكم رجل اعلم في الاشعار منّي و لا اعلم برجزه مني و لا بقصيده و لا باشعار الجن و اللّه ما يشبه الذي يقول شيئا من هذا و اللّه ان لقوله لحلاوة و انه ليحطّم ما تحته و انه ليعلو و لا يعلي.»
«من درباره سخنان محمد صلياللهعليهوآلهوسلم چه بگويم! بخدا سوگند هيچكدام از شما آگاهتر از من نسبت به شعر عربي نيستيد هيچكس چون من از رجزها و قصيدهها و اشعار جن شناخت و بصيرت ندارد ولي آنچه را من از محمد شنيدم به هيچكدام شباهت ندارد سخن او را شيريني ويژهاي است، كلام او تمامي سخنان ديگر را فرو ميكوبد و خود برتري مييابد و هيچ سخني بر او فزوني و برتري ندارد.»(4)
و بنا به روايتي ديگر گفت: سخنان او را شيريني خاص و طراوت ويژهاي است شاخههايش پربار و ريشههايش محكم و استوار است...
تسليم در برابر هنر قرآن
و چون گروهي بناي معارضه با قرآن ميگذارند و هر يك عهدهدار نگاشتن قسمتي از كتابي همانند قرآن ميشوند يكسال براياين كارمهلت ومدت تعيين ميكنند و پس از يكسال تلاش و صرف فكر و انديشه و دقت در آيات و مضامين اين كتاب آسماني در كنار كعبه گرد هم ميآيند تا محصول يكساله خود را عرضه كنند اولين نفر آغاز سخن ميكند و ميگويد من در بررسيهاي خود چون به اين آيه رسيدم «قيل يا ارض ابلعي مائك»(5) هر چه در آن انديشه سوختم و به تفكر نشستم و به عظمت و ظرافت هنري و بلاغت و فصاحت آن انديشيدم بيشتر باورم آمد كه نگاشتن همانند آن غير ممكن است.
ديگري پاسخ داد من به هنگام مطالعه آيه «فلما استيئسوا خلصوا منه نجيّا.»(6)
به همين نظريه رسيدم و دست از كار بداشتم.
در اين هنگام امام صادق عليهالسلام از كنار آنها گذشت و نگاهي به آنها كرد و اين آيه را برخواند «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذالقرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا.»(7)
اي پيامبر ما اعلام كن كه اگر آدميان و جنيّان گرد هم آيند تا همانند قرآن بياورند از آوردن همسان آن ناتوانند اگر چه بعضي مدد كار بعض ديگر باشند.(8)
و اين اوج هنر نمائي خدا در كتاب هدايت بشر است.
اي پيامبر ما اعلام كن كه اگر آدميان و جنيّان گرد هم آيند تا همانند قرآن بياورند از آوردن همسان آن ناتوانند اگر چه بعضي مدد كار بعض ديگر باشند.
سنت و هنر
در تاريخ موارد بسيار متنوعي را مييابيم كه معصومان عليهمالسلام از سلاح هنر در هدايت گري انسانها استفاده كردهاند.
بلنداي فصاحت و بلاغت در خطبههاي رسولاكرم صلياللهعليهوآلهوسلم و غوغاي زيبائي در نهج البلاغه امام علي عليهالسلام و اوج هنر آفريني و شورگستري، در خطبه حضرت فاطمه عليهاالسلام و دخترش حضرت زينب عليهاالسلام و امثال آن بهترين درس براي هدايت گران و آمران به معروف و نيز شاهد صدقي بر سخن ماست.
هنر شعر در سنت
معصومين عليهمالسلام هماره با بهرهجوئي از هنرمندي و حس زيباييشناسي و تحريك احساسات لطيف انساني سعي در هدايت افراد داشتهاند.
و در اين راستاست كه شعرهاي مختلفي از آنان به يادگار مانده است.
كلام منظوم شاعرانه به گونهاي غريب در دل مينشيند و به خوبي در حافظه جاي ميگيرد از آن رو هماره حكومتها براي تبليغات خود از اين سلاح بهره ميجستند و آشكار است همانگونه كه از اين سلاح بسيار برنده براي تباهي و زشتي و پليدي استفاده شده است شايسته و سزاوار است در مسير صحيح و براي راهيابي به ارزشهاي الهي و انساني و بازداشت از گناه و تباهي از آن استفاده شود.
تمامي معصومين عليهمالسلام بجز پيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم را ميبينيم كه به مناسبتهاي گوناگون اشعاري سروده، يا خواندهاند.
البته شعر نگفتن رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم نيز علتي داشت زيرا يكي از اتهامهائي كه مشركان براي مقابله با رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم و بي اهميت قلمداد كردن اعجاز جاويد او (قرآن) بيان ميكردند اين بود كه او را شاعر ميخواندند.
و چون شعر در ذهن و زبان عرب جاهلي آميزهاي از خيال و دروغ بود اين نكته باعث شد كه خداوند مقام والاي رسالت را از اين اتهام بپيرايد و بگويد «و ما هو بقول شاعر».(9)
اما در كلمات ديگر معصومين عليهمالسلام اشعار فراواني يافت ميشود كه به حق ميتوان گفت شعر را آبرو بخشيده و شاعران را مايه افتخار گرديده است.
بر خلاف آنچه در آن روزگار مشهور بود كه «نيكوترين شعر دروغ ترين آن است» آنان با اشعاري سرشار از حقيقت اثبات نمودند كه شعر ميتواند وسيلهاي رسا و توانمند در خدمت حقيقت گذاري و باطل ستيزي باشد و اتهام زشت دروغ زني و افترا پراكني را از دامان شعر متعهد، والا و همراه با شعور ستردند.
در اين رابطه به ديوان منسوب به امير مؤمنان عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام و اشعار متنوعي كه در حافظه تاريخ و دل كتابها از ائمه عليهمالسلام به يادگار مانده است ميتوان مراجعه كرد.
به عنوان نمونه ميتوان به شعر خواني امام هادي عليهالسلام در مجلس متوكل اشاره كرد.
آن هنگام كه شبانه به خانه حضرت ميريزند و آن حضرت را دستگير كرده به بزم ميگساري ميآورند و متوكل با بيشرمي به آن حضرت ميگويد: براي ما شعري بسراي آن حضرت پس از استنكافي كوتاه هفت يا هشت بيت شعر ميخواند و چنان مجلس بزم و رقص و شادخواري و گناه را دگرگون ميكند كه حتي شخص متوكل تحت تاثير قرار گرفته، آنقدر ميگريد كه صورتش از گريه خيس ميشود و با احترام آن حضرت را به خانه برميگرداند.(10)
تشويق هنرمندان در مسير مبارزه با منكرات
دين به همان اندازه از فرو رفتگان وادي لذت و غرق شدگان گرداب بيخودي و تباهي دور است و با آنها بيگانه، كه از غافلان از جلوههاي محبت و عاطفه و ذوق و زيبائي.
خداوند زيبا است و زيبائي را دوست دارد و تمامي دستورات خود را در هالهاي از زيبائي و ذوق و لطافت عرضه كرده است بنابراين اولياء او كه آئينه خدا نمايند نيز به زيبا گويان و زيبا نويسان كه در مسير زيبائي مطلق و زدودن زشتيها باشند علاقمند و آنها را مورد لطف و تشويق قرار ميدهند و در اين تشويق مرز و مكاني نميشناسند.
الف) كوبندهتر از هر سلاح
پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم وارد مكه ميشود تا عمرة القضا را انجام دهد مسلماني (عبداللّه بن رواحه يا كعب بن مالك) در محضر آن حضرت شروع به شعر خواندن ميكند و با زبان شعر از شخصيت رسول اكرم دفاع ميكند.
عمر بن الخطاب پيش ميآيد و به وي اعتراض ميكند: آيا در محضر رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم و در حرم امن الهي شعر ميگوئي؟!
پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم روي به عمر كرده، ميفرمايد: او را واگذار، سوگند به آن خدائي كه جانم در اختيار اوست سخن او بر كفار شديدتر و سختتر است از افكندن تير. و در روايتي ديگر فرمود سخن او شديدتر است از ضربات شمشير(11)
تنظیم برای تبیان امید واضحی آشتیانی
نویسنده : سيدمحمود مدني بجستاني
پاورقيها:
(1) سوره مؤمنون، آيه 14.
(2) استفاده از آيات اول سوره ملك.
(3) سوره مؤمنون، آيه 14.
(4) تفسير البيان، ج1، ص 0.
(5) سوره هود، آيه 44.
(6) سوره يوسف، آيه 80.
(7) همان.
(8) بحارالانوار، ج92، ص16.
(9) سوره حاقه، آيه 41.
(10) مروج الذهب، ج4، ص93.
(11) تفسير قرطبي، ج13، ص151؛ سنن ترمذي، ج5، ص127؛ كنزالعمال، ج3، ص580.
هنر مسلمانان، هنري قدسي است
فرازهايي از گفتگو با دكتر نقوي كه تنظيم شده است، در ذيل از نظرتان ميگذرد.
هنر مسلمان، هنري انتزاعي است كه در آن معشوق كه همان ذات حقتعالي است، تجلي مييابد.
هنرمند مسلمان براي حضوري محسوس، با "بسماللّه" كارش را آغاز ميكند و با "سبحاناللّه" و "ماشأاللّه" از آفريدهاش تمجيد ميكند.
دكتر نقوي: من از واژه هنر اسلامي استفاده نميكنم چرا كه در نظر من واژه هنر اسلامي نماينده تزي است كه در قرن نوزدهم توسط اروپاييها در مناطقي كه مستعمره آنها بود به كار گرفته شد. براي من هنر اسلامي نوعي نظام خاص است كه مخلوق تز مستعمرهگراي قرن 19 است كه فقط بايد در چنين مواردي استفاده شود پس به جاي آن بايد از چه كلمهاي استفاده كرد؟ من كتابي در بيشتر از 300 صفحه در خصوص اين موضوع نوشتهام كه اميدوارم سال آينده به چاپ برسد، كه در آن از واژه هنر مسلمان استفاده كردهام چرا كه از نظر من هنر در قرآن و اسلام منع نشده است. زيرا هرگونه احساس مشروع با فعاليت و عمل مشروع كه باعث شود، خداوند را به خاطر بياوريد در دستور اسلام و قرآن جايز ميباشد و بنابراين هنرمندان مسلمان اساساً با اين دو مقوله سر و كار دارند. بدينمعنا كه وقتي به اطراف مينگرند و از خود ميپرسند چه كسي اينها را آفريده و خلق كرده؟ چه كسي مرا آفريده؟ و تمام اينها به كشف هنر مسلمان ميانجامد كه در قرن هشتم در تزيينات مقبرهها در Jevoselenيافت شد و در حقيقت فرم اصلي بيان در هنر مسلمان در طي قرون مختلف و حتي امروز بوده بنابراين عقيده و ايدهاي كه در قرن هشتم توسط هنرمندان مسلمان ظاهر شد و گسترش پيدا كرد بعدها به وسيله هنرمنداني چون ماتيس و ديگران مورد بهرهبرداري قرار گرفت.
هنر مسلمان به وسيله نكاتي شناخته ميشود و واضح است كه برخي آن را نميبينند و آن را نميدانند.
هنر مسلمان هنري مذهبي نيست، بلكه هنري روحي است. بدين معنا كه به فرد مسلمان كمك ميكند احساسات خود را بيان و يا خدا را به ياد آورد.
هنر مسلمان از زماني بوجود آمد كه خداوند جهان را آفريد همان خداوندي كه همه چيز است. وحدت خدا و همچنين كثرت و تعدد آنچه كه آفريده دو چيز كاملاً مشهود است: 1ـ وحدت خدا 2ـ كثـرت و تفاوت آنچه آفريده؛ و چگونه همه ميتوانند يكي باشند.
اين مسائل نه از طريق زبان طبيعتگرايي بلكه از طريق زبان انتزاعي كه از طبيعت اخذ شده ولي طبيعتگرا نيست به طرح مسايل ميپردازد و آنچه هنرمند انجام ميدهد، ايجاد يك سري نشانهها و الگوهايي از طبيعت است مانند برگها، درختها، گلها، حيوان، انسان و غيره... و با استفاده از تعابير به خلق آثارش ميپردازد. اگر شما فرض كنيد كه خدا معشوق شما باشد و سعي در تعريف و تمجيد از معشوق خود داريد بنابراين از بهترين زبان براي ابراز بيان عشق استفاده ميكنيد. تمام اين مطالب بسيار مهم است چرا كه يك نقاش و يا خطاط در كشورهاي اسلامي ميخواهد مستقيماً به آفرينندهاش فكر كند.
شما ميدانيد كه اساس هنر مسلمان بالا بردن سطح فهم انسانها است و بنابراين هنرمندان مسلمان از برخي اشكال هنر بهره گرفتند كه آبستره بود. اين هنر تزييني بسيار به خطاطي نزديك است، خطاطي در قرن 14 در مدارس صوفي به "حروفي" مشهور بود و در اين حروفي كه نوعي آبستره بود، افراد تصاويري از معشوق و خدا را ميديدند در حقيقت در اين تصاوير تصوير واقعي خداوند را نميبينيد ولي از طريق زيباييهايي كه در شكل حروف و يا رنگها و يا تصاوير برگ و درخت و... وجود دارد تجلي خداوند را مشاهده ميكنيد. در حقيقت زيبايي معنوي روحي را لمس كرده و اين تجلي شما را به يك احساس عميق آزادي رهنمون ميشود و احساس ميكنيد كه از قيد و بندهاي دنياي انساني و مادي رها شدهايد، در اين هنگام به علو روحي رسيدهايد.
اين مسائل مطرح شده، بسيار اساسي و زيربنايي است و در حقيقت نكاتي است كه هنر مسلمان را از ساير هنرها جدا ميكند و وجه متمايز اين هنر و ساير هنرها مانند هنر مسيحيت، هنر بودايي و هنر هندو ميشود.
سوال: با عطف به سخنان شما، هنر مسلمان در هنرمند مسلمان احساس عميق و دوستداشتني آزادي و انساندوستي و عشق به حق را تجلي ميدهد و او را به خلق اثري الهي ميكشاند تا بيننده را به ياد آفريدگارش آورد، و اين تفاوت هنر مسلمان با ساير هنرهاست. بنابراين واضح و روشن است كه مباني نظري و ديدگاههاي زيباييشناسي هنر مسلمان با ساير هنرها نيز متفاوت است. برايمان از اين تفاوتها و فاصلهها صحبت كنيد.
دكتر نقوي: هنر مسلمان كلاسيك نوعي بيان تشكر و سپاسگزاري است، سپاسگزاري از خداوند سبحان؛ تفاوت هنر مسلمان و هنر غربي پس از رنسانس اين است كه در هنر غربي هنرمند با اهميتتر از بقيه اجزأ است. اما در هنر مسلمان هنرمند در پشت زمينه اثر مخفي است، هنرمند در اثرش غايب نيست بلكه به نوعي پنهان است و ما او را از طريق قلم، سبك و كاري كه انجام داده تشخيص ميدهيم و درك ميكنيم. و اشتباه است اگر بگوييم كه هنرمند در هنر مسلمان غايب است و اين مخفي بودن هنرمند گاهي اوقات قويتر از آن چيزي است كه به نمايش درميآيد. به عنوان مثال حقيقت مخفي قويتر از حقيقت ظاهري است، به عنوان مثال: خداوند، حقيقت مخفي است كه نميتوانيم به وضعي او را مشاهده كنيم و يا لمس كنيم ولي حضور او و نفوذ او بر زندگي بشر بسيار قويتر از يك حقيقت ظاهري است، همانگونه كه خداوند مخفي است ولي آثارش را در آنچه كه خلق كرده ميبينيم.
تنظیم:امید واضحی آشتیانی_حوزه علمیه تبیان
دکتر اکبر نقوی: مدرس تاريخ هنر در مدرسه "هنر و معماري ايندوس والري" كراچي
تاكنون كتابهاي "تصاوير و هويت نقاشان پاكستاني"،1 "پاكستان و خلق هنر"،2 "مجموعه مقالاتي درباره هنر مسلمان"3 و همچنين تاليفاتي در زمينه "صنايع دستي"، "معماري رومي" و "باستانشناسي" از او چاپ و منتشر شده است.
1. (كتابي است كه 50 سال هنر در پاكستان را بررسي ميكند و شامل 350 اسلايد و عكس است).
2. كتابي است براي بچههاي 9 تا 15 ساله؛ او معتقد است تعليم بچههاي مدرسهاي بسيار مهم است چرا كه بايد در مورد كشور، فرهنگ و ميراث خود مطالبي بدانند.
3. تيتر اين كتاب، از سوره نور قرآن استخراج شده است، سوره زيبايي كه ميگويد : خداوند همچون نور است و درخشانتر از هر ستارهاي است.
همبستگي دين و هنر
(بر گرفته ای از مقاله همبستگی دین و هنر در قلمرو تاریخ)
شريعت ديرينهترين رفيق و همراه بشر است، به گونهاي كه لمحهاي از انسان جدا نشده و با ظهور پيامبران و يا به عبارتي با ظهور انسان مقارنت داشته است؛ چه نخستين انسان ـ حضرت آدم(ع) ـ خود اولين پيامبر نيز بوده است، از اين رو انسان و مذهب هيچگاه از يكديگر مجزا نبوده و در تمامي طول تاريخ موافقت و مقارنت ذاتي با هم داشتهاند.
گذشته از ابلاغ رسالت الهي به وسيله پيامبران،حتي اگر رسولي هم برانگيخته نميشد، انسان بالفطره(عقلي و قلبي)به سوي خدا دلالت ميشد و به رغم تصوري كه كم و بيش شايع است،فلسفه ارسال رسل صرفاً نه براي دعوت مستقيم انسان به توحيد بلكه براي انذار او بوده است؛ و اينكه معبودهاي غيرحقيقي را به جاي خدا نگيرد؛ زيرا دعوت به
خداپرستي و توحيد به طور فطري در انسان وجود داشته است.
مذهب چون بستري به مثابه زيربناي كنش و واكنشهاي بشري در طول تاريخ تلقي ميشود كه در اين ميان، هنر داراي موقعيت خاصي است.
چه هنري موجود نميشد كه در مورد آن تاريخهاي قطور هنر به رشته تحرير درآيد و هدف اين نوشتار بحث درباره اين موضوع است.
"تمامي ابناي بشر، به نحوي با مقوله هنر سر و كار دارند و در مراتب مختلف وجودي خود، از اين اكسير بهره جسته و صورتهاي بديع براي تلطيف حيات خشك زندگي خاكي آفريدهاند. بر ديوار غارها نقاشي كردند و از سنگهاي سخت و بيروح صورتهاي گونهگون هنري پديد آوردهاند.و با موسيقي پاسخگوي نياز درون شدهاند و تجسم روح تشنه و جوياي ابديت خود را در ترانهها و سرودها و معابد و داستانها و اشعار، آشكار ساختهاند. حقيقت ذاتي هنر ممكن است عهدهدار بيان چنين وسعتي در عرصه وجود گردد. عشق به زيبايي و هنر كاملاً فطري و قلبي و آميخته با وجود و هستي و حيات انساني است"2.
مساله التزام هنر با مذهب از دو زاويه قابل بررسي است:
1. از طريق فلسفه؛
2. از طريق علم.
نظر به آنكه هنر در معناي عام و مفهوم كلي مقولهاي فلسفي است و زيباييشناسي (علم الجمال) موضوعي كاملاً حِكمي و فلسفي به شمار ميرود (حتي زيباييشناختي تجربي)؛ يك هنرمند و هنرشناس موحد در طي استنتاجهاي فلسفي لاجرم به اين مقصد هدايت ميشود؛ زيرا هنر در اصل و ذات خود رحماني بوده و جلوهاي از تجلي وجود ـ باري ـ تعالي ـ است و هنري كه خارج از چنين چشماندازي تبيين گردد، هنر نيست.
كوشش در تعريف عام هنر با تاكيد بر عنصر وحدت به مثابه اصليترين عامل تجلي هنر، نشان ميدهد كه اعتقاد به وحدت و اصولاً تمايل فطري انسان از پراكندگي و گسيختگي به سوي اتحاد و يگانگي، بايد ريشهاي در عالم هستي داشته باشد كه در نهايت انسان جستجوگر را به وجود اقدس الهي رهنمون ميسازد. گذشته از فلسفه، از طريق علم با كنار زدن حجابهاي هزار توي تاريخ و مطالعه و تحقيق درباره آثار هنري بيشماري كه به ارث رسيده، از وراي آنها و كشف موضوع و انگيزههاي تكوين آنها به طور عملي و علمي، مهر تاييدي بر همراهي دين و هنر ميزند كه مقصود اين نوشتار با بررسي مختصر هنر انسانهاي اوليه و بعضي از ادوار نخستين و باستاني تاريخ هنر، برگرفتن جرعهاي از اين بحر لايتناهي است كه:
آب دريا را اگر نتوان كشيد
پس به قدر تشنگي بايد چشيد
حدود يك ميليون سال از زندگي انسان بر روي كره زمين ميگذرد. نخستين آثار به دست آمده به 400 هزار سال ق. م. تعلق دارد. بحث بر سر اين موضوع كه نياكان ما و انسانهاي اوليه به لحاظ فيزيكي و ساير ويژگيهاي اندامي با نمونههاي فعلي متفاوت و يا مشابه انسانهاي امروزين بودهاند، به نتيجه قطعي نرسيده است و به نظر ميرسد كه هنوز نظريه داروين مبني بر تكامل انسان از نوع ميمون، بر ديدگاههاي محققان و هنرشناسان و انسان شناسان سنگيني ميكند، اين در حالي است كه بر اساس اخبار و روايات اديان نميتوان دقيقاً به موقعيت تاريخي حضرت آدم(ع) به مثابه پدر بشر پيبرد. آيا اولين انسان در پهنه آفرينش حضرت آدم(ع) بوده است3 و يا حضرت آدم نمونه تكامل يافتهاي از انسانهاي اوليه است؟ از آنجايي كه بر اساس روايات مذهبي قابيل كشاورزي ميدانسته است و همو بود كه به عنوان هديه، سنبلههاي گندم را به پيشگاه خداوندي عرضه كرد كه البته پذيرفته نشد و بويژه آنكه گفته ميشود اولين بار حضرت آدم(ع) كشاورزي را كشف كرد، ميتوان نظر داد كه اين دوران مقارن با دوران نوسنگي است كه انسان به كشاورزي دست يافت؛ اما قدمت كشاورزي بيش از 12 هزار سال نيست، در حالي كه اولين آثار به دست آمده از انسانهاي اوليه متعلق به 400 هزار سال ق. م. است؛ بنابراين تطبيق هبوط حضرت آدم(ع) با تاريخ طبيعي انسان قدري با مشكل مواجه ميشود.
اميرمومنان حضرت علي(ع) به روايتي در پاسخ كسي كه پرسيده بود: پيش از حضرت آدم ساكنان كره زمين چه كساني بودند؟ حضرت فرمودند: "آدم" و ادامه دادند كه: "اگر باز هم بپرسي پيش از آن چه كسي؟ ميگويم: آدم.
البته روايت ديگري مبني بر زندگي جنها بر روي زمين پيش از انسان وجود دارد كه نميتوان دقيقاً و به طور قطع در اين زمينه اظهارنظر كرد.
قديميترين آثار هنري به دست آمده متعلق به بيست هزار سال قبل است كه با اين تفاسير ممكن است متعلق به انسانهاي ماقبل حضرت آدم(ع) باشد.
مورخان اعتقاد دارند كه قدمت دين با قدمت پيدايش انسان برابر است و اين حقيقت نص صريح قرآن كريم است4؛ اما صرفنظر از اعتقاد ديني، تاريخ بزرگترين گواه بر ديرينگي دين است به گونهاي كه در طول تاريخ شايد قبيلهاي را نتوان يافت كه دين در آن ظهور و بروز پيدا نكرده باشد. ويل دورانت ضمن صحه بر اين مساله فقط يك قبيله بدوي در افريقا را نام ميبرد كه مظاهر دين در آن يافت نشده كه بعيد نيست نتيجه سهو و عدم دقت وي باشد.