هنر در اسلام
شهید سید مرتضی آوینی
...كلمه «رسالت » نيز از آن كلماتي است كه از موقع و مقام خويش خارج شده و هر جايي شده است .
كلمه «رسالت » شأنيتي دارد كه اطلاق آن جز در مقام انبياي مرسل جايز نيست و البته چه بسا كه اين سخن نگارنده نيز در روزگار «تعميم نبوت » مضحك باشد- كه باكي نيست.
رسالت هنر و ادبيات چيست ؟
هنر و ادبيات بايد ملتزم باشند و يا آزاد؟ ... و اصلا در روزگاري كه «آزادي قلم » از سنخ آزادي جنسي و اقتصاد آزاد است اين پرسش ها به چه كار مي آيند؟
«آزادي » ميان ما و آزادانگاران مشترك لفظي است و چه بسا كه اين دو آزادي در ظاهر نيز مشابهت هايي با يكديگر داشته باشند.
آن آزادي كه مي گويند، «رهايي از هز تقييد و تعهدي » است و اين آزادي كه ما مي گوييم نيز «آزادي از هر تعلقي » است .
تفاوت در آنجاست كه :
ما حقيقت انسان را در خليقه اللهي او مي جوييم و بنابراين «انسان كامل » و «عبدالله » را مشترك معنوي مي دانيم ، اما آنان بندگي خدا را نيز از خود بيگانگي مي دانند.
در اين صورت ، اگر براي بشر قائل به حقيقتي فردي يا جمعي نباشند كه با رهايي از تقييدات و تعهدات به آن رجوع كند، در واقع انسان را به «خلا» احاله داده اند و به «هيچ »؛ و چه تفاوتي مي كند كه اين يك «هيچ فلسفي » باشد و يا يك «هيچ حقيقي» ؟ اين «هيچ» شايد «محال فلسفي » نباشد اما «محال حقيقي » است و انسان امروز اين محال حقيقي است و آن سان كه او به مثابه انسان مي خواهد زيست كند ، باز هم محال حقيقي است .
چگونه مي توان انسان بود و چون حيوان زيست ؟ چگونه مي تواند خليفه الله بود و خود را از جرگه حيوانات محسوب داشت ؟ انسان امروز بر يك «فريب عظيم » مي زيد و بزرگ ترين نشانه اين حقيقت آن است كه خود از اين فريب غافل است ؛ مي انگارد كه آزاد است ، اما از همه ادوار حيات خويش دربند تر است ؛ مي انگارد كه فكر روشني دارد، اما از همه ادوار حيات خويش در ظلمت بيش تري گرفتار است.
آزادي در نفي همه تعلقات است جز تعلق به حقيقت ، كه عين ذات انسان است . وجود انسان در اين تعلق است كه معنا مي گيرد و بنابراين ، آزادي و اختيار انسان تكليف اوست در قبال حقيقت ، نه حق او براي ولنگاري و رهايي از همه تعهدات . و مقدمتا بايد گفت كه هنر و ادبيات نيز در برابر همين معنا ملتزم است .
انسان مختار است اما آزادي اش مقدم بر حقيقت و عدالت نيست ، و اگر چنين باشد ، پس آزادي «حق» انسان نيست ، «تكليف » اوست . آنان كه آزادي را به مفهوم «عدم تقيد» مي گيرند و اين آزادي را حق خويش مي دانند، چه بدانند و چه ندانند از آن جهت ديگران را نيز ملتزم به همين اعتقاد مي خواهند كه انگار خود را عين حقيقت و عدالت فرض كرده اند.
اگر انسان فطرتا نسبت به حقيقت و عدالت متعهد نبود و قضاوت هايش بر اين دو مقوله ما تقدم اتكا نداشت ، هرگز اصراري نداشت كه ديگران را نيز به راه خويش دعوت كند.
براي انسان محال است كه به شيطان «ايمان » بياورد؛ او «فريب » شيطان را مي خورد و در اين معنا سري عظيم نهفته است كه اهل فريب درنمي يابند.
و البته در اين گفتار نيز مسامحه اي بسيار وجود دارد ، چرا كه آزادي در حقيقت خويش مقابله اي با حقيقت و عدالت و يا تعهد ندارد و اگر حقيقت آزادي ظهور مي يافت همه دعواها از ميان بر مي خاست . اين دعواها از سر جهل نسبت به حقيقت آزادي است كه «حريت » است .
حريت شمس آسمان «عدم تعلق » است و آن آزادي كه در جهان امروز مي گويند متناظر معكوس اين عدم تعلق است .
در اين مقام ، ثنويت و تقابل ميان خالق و مخلوق و جبر و اختيار از ميان بر مي خيزد و بل امر بين الامرين( 1) محقق مي شود كه مقام انسان كامل است و مقام مظهريت كامل انسان نسبت به حقيقت و عدالت . به اين معنا، دين كه راه حقيقت و عدالت است مقدم بر آزادي است.
پس آنان كه آزادي را مقدم بر دين مي دانند دو اشتباه بزرگ كرده اند : يكي آنكه از آزادي مفهومي در مقابل حقيقت و عدالت اعتبار كرده اند و ديگر آنكه آزادي را عين ذات انسان گرفته اند ، اما دين را نه.
در قرآن آيه حيرت انگيزي وجود دارد كه منشأ اين اختلاف را بيان مي كند:
بل يريد الانسان ليفجر امامه . (2) انسان مي خواهد كه پيش رويش را پاره كند تا هيچ چيز او را نسبت به آنچه به انجام آن متمايل است محدود و مقيد نكند. چيست آنچه كه مانع اين آزادي بلاشرط است و انسان دلش مي خواهد كه آن را بردرد و از سر راه خويش بردارد؟
من در مقام تفسير قرآن نيستم و بنابراين ، از آنكه به شيوه مفسران ورود در بحث پيدا كنم پرهيز دارم ، اما انسان براي تسليم در برابر اين معناي آزادي كه اكنون معمول است طبع و طبيعت و فطرت و حتي جامعه خويش را سد راه خواهد يافت .
جامعه و عادات و سنن اجتماعي اجازه نمي دهند كه انسان به طور غير مشروط به همه مقتضيات ولنگاري خود دست يابد. نه فقط جامعه ، كه طبع انسان نيز ، در طول مدت ، از اين «رها بودن» دلزده مي شود و دير يا زود اين صورت از آزادي را پس مي زند، چنان كه يكي از علل رويكرد غربيان به معنويت در اين سال ها همين است كه بسياري از مردم به «آخر خط » رسيده اند و نه طبع ، كه طبيعت وجود انسان نيز تحمل اين صورت از آزادي را ندارد و به اشباع مي رسد و بعد از اشباع تمام ، به «عصیان ». فطرت هم كه متعلم است به «تعليم ازلي اسما» ، و تجربه روسيه در قرن اخير نشان داد- و تجربه غرب در سال هاي آينده نشان خواهد داد- كه
مردم را جز براي مدتي كوتاه بر غير طريق فطرتشان نمي توان واداشت ؛ و همه اين محدوديت ها به ماهيت انسان و يا حقيقت انسانيت رجوع دارد كه نقيض آن تعريفي است كه عقل متعارف غربي و غرب زده از انسان دارد.
تعريف بشر امروز از انسان با حقيقت آنچه كه هست تعارضي كامل دارد و بنابراين ، زيستنش آن سان كه خود مي پسندد محال است محال منطقي .
او اگر چه مي خواهد كه موانع ولنگاري خويش را از سر راه بردارد، اما موفق نمي شود ، چرا كه اين موانع از وجود حقيقي خود او منشا گرفته اند.
با آن آزادي كه بشر امروز طلب مي كند، انسان صيد دام اهواي خويش مي شود و انتظار مي برد كه همه عالم نيز با او در جهت رسيدن به اين مطلوب همراهي كند كه نمي كند، چرا كه زيستن آن سان كه او مي خواهد ، بر اين سياره و در اين عالم كه از قضا «عالم امكان » نام گرفته ، محال است ...
...و اما در باب «ادبيات » اگرچه سخن بسيار است ، اما هر چه هست ، بايد پذيرفت كه ادبيات مصطلح هم شأني از شئوني است كه انسان در آن متحقق مي شود و بنابراين ، همه تحولاتي كه براي بشر رور خواهد نمود خواه ناخواه فلسفي یا اومانيسم، از لحاظ اقتصادي با روح سرمايه داري و مناسبات همراه با آن و از لحاظ سياسي با ماكياوليسم( 3) تعين يافته است ، بشر تازه اي به ظهور رسيد كه افق خاك منظر نظرش را پر كرده بود و از عالم فقط به آن چيزي اعتنا داشت كه مي توانست راه تصرف تكنولوژيك او را در طبيعت هموار كند.
با انقلاب اسلامي عصر اين بشر به تماميت رسيده و انساني ديگر پاي به عالم ظهور نهاده است كه طرحي نو درخواهد انداخت و عالمي ديگر بنا خواهد كرد و از مقتضيات اين عالم جديد كه طليعه آن ظاهر شده ، يكي هم آن است كه ادبيات و هنر ديگري پاي به عرصه تحقق خواهد نهاد.
(قسمت آخر از مقاله ادبیات آزاد یا متعهد؟)
«ادبيات آزاد يا متعهد؟»
شهيد سيد مرتضي آويني
جهان ما جهاني است كه در آن هم «التزام » و هم «عدم التزام » - تعهد و عدم تعهد ،هر دو ، مورد تحسين واقع مي شوند ؛ چه در هنر و چه در سياست .
التزام به چه چيز؟ و عدم التزام به چه چيز؟ «كشورهاي غير متعهد » از كدام تعهد مي گريزند و «ادبيات متعهد» نسبت به چه چيز تعهد دارد؟ و «آزادي » در عبارت «اقتصاد آزاد » به چه معناست ؟
...كلمه هاي آزادي و برابري را، هم بر سر در زندان ها مي نويسند و هم بر سر در معابد بازرگاني . اين جمله از من نيست ، از كامو (1)است و او در ادامه همين جمله مي نويسد:
با اين همه به فحشاء كشاندن كلمه ها با عواقب آن همراه است. (2)
ما امروز شاهد عواقب همان امري هستيم كه كامو مي گفت ؛ به فحشا كشاندن كلمات .
هيچ كلمه اي ديگر در شان حقيقي خويش واقع نيست و در فرهنگ رسانه اي ، هر كلمه اي بر انواع و اقسام معاني متضاد دلالت دارد.
آنان كه خريداران چيزي جز «ادبيات مرسوم » نيستند، با كينه و غيظ ، جملاتي از اين قبيل را كه خوانديد به دور مي افكنند و از هر آنچه «خلاف آمدوضع موجود » باشد مي گريزند .
اما به راستي في المثل ميان «بازار آزاد » با «آزادي و عدالت » چه نسبتي است كه اين كلمه را در هر دو جا به كار مي برند؟ كامو پاسخ مي دهد: آنچه امروز بيش از هر چيز مورد بهتان قرار گرفته ، ارزش آزادي است ... (3)
و بعد با اشاره به سخنان بعضي ديگر مي افزايد :
اگر حماقتهائي تا اين حد رسمي ممكن است بر زبان بيايد از آن روست كه در مدت صد سال ، جامعه بازرگاني از آزادي كاربردي انحصاري و يك جانبه داشته است . يعني آزادي را به منزله حق تلقي كرده ، نه تكليف ، و از آن باك نداشته است كه تا حدي توانسته ، آزادي اصولي را در خدمت بيداد عملي بگمارد پس چه جاي شگفتي است اگر چنين جامعه اي از هنر نخواهد كه ابزار آزادي باشد، بلكه بخواهد كه مشق خطي باشد بي اهميت و وسيله ساده سرگرمي؟ در مدت ده ها سال عده زيادي از مردم ، كه به خصوص غم پول داشته اند ، هواخواه اين رمان نويسان دنيا دار يعني بر ارزش ترين هنرها بوده اند ؛ هنري كه اسكار وايلد، با در نظر داشتن خودش پيش از رفتن به زندان ، درباره اش مي گفت كه بدترين عيب ها سطحي بودن است . (4 )
اعتراض كامو متوجه تمدني است كه در آن اخلاق بورژوازي حاكم شده و «خداي پول » است كه پرستيده مي شود عين اين تعبير «خداي پول » را خود او دارد- و اين سخن البته عين همان حرفي نيست كه ما مي خواهيم بگوييم . كامو اگر چه يك سوسياليست تمام عيار نيست ، اما اين اعتراض را از نظرگاه يك سوسياليست عنوان كرده است و به همين علت ، نگارنده اين مقاله هماره اكراه داشته است از آنكه در اثبات مدعيات خويش ، به بزرگان مغرب زمين متوسل شود.
كامو مي گويد كه جامعه بازرگاني ، آزادي را به مثابه «حقي از آن خويش » تلقي مي كند نه «تكليفي در برابر ديگران » و اين سخن است كه نگارنده را جذب كرده است : اختيار و آزادي انسان فراتر از آنكه حق او باشد ، تكليف اوست . ما مي گوييم «تكليف در برابر خدا» ماكسيم گوركي( 5 )در «هدف ادبيات » مي گويد «تكليف در برابر مردم » ... و كامو مي گويد:
«شاعر ملامتي » [يا شاعر ملعون ] كه زاده جامعه اي تجارت پيشه است ... سرانجام از نظر انديشه كارش بدين تحجر مي رسد كه مي پندارد فقط در صورتي هنرمند ، هنرمندي بزرگ است كه به مخالفت با جامعه خود ، جامعه هر چه باشد ، برخيزد.
|
اين فكر در اساس خود درست است كه هنرمند واقعي نمي تواند با جهاني كه خدايش پول است همگام شود، اما نتيجه اي كه از آن مي گيرند يعني اين كه هنرمند بايد مخالف هر چيزي بطور كلي ، باشد درست نيست . بدينگونه بسياري از هنرمندان ما آرزو دارند كه «ملامتي » شوند ، اگر چنين نباشند وجدانشان ناراحت است ، و مي خواهند كه هم برايشان كف بزنند، هم سوت بكشند. (6 )
|
آيا آزادي هنرمند در مخالف خواني هميشگي است ؟ آيا آزادي او در نفي همه ايدئولوژي ها و اخلاق است ؟ كامو مي گويد:
...هنرمند اين عصر از بس همه چيز را طرد مي كند، حتي سنت هنري خود را ، مي پندارد كه مي تواند قواعد خاص خود را بيافريند و سرانجام گمان مي كند كه خداست . با اين تصور مي پندارد كه شخصا مي تواند واقعيت خود را نيز بيافريند.
با اين همه آنچه دور از جامعه مي آفريند آثاري است صوري و انتزاعي . به عنوان تجربه ، ايجاد كننده هيجاني هست ، اما از باروري ، كه خاص هنر واقعي است و رسالت هنرمند گردآوري و تحصيل آن است ، عاجز است . (7 )
آزادي هنرمند در «درك تكليف » اوست نه در «نفي و طرد التزام به همه چيز» و البته اين التزام بايد از درون ذات بيرون بجوشيد نه آنكه از بيرون سايه بر وجود هنرمند بيندازد.
در اينجا عدم تعهد همان قدر بي معناست كه اجبار، يعني همان طور كه هنرمند را نمي تواند مجبور كرد، خود او نيز نمي تواند از تعهد دروني خويش بگريزد. و هر تعهدي خواه ناخواه ملازم با تكليفي است متناسب آن ، و به اين اعتبار ، هيچ اثر هنري نمي توان يافت كه صبغه سياسي نداشته باشد. جورج ارول( 8) در اين باره مي گويد :
...هيچ كتابي از تعصب سياسي رها نيست . اين عقيده كه هنر بايد از سياست بركنار بماند، خودش يك گرايش سياسي است . (9)
|
هنرمند موجد يك هيجان ميرا و يك تفنن زود گذر نيست و اين سخن نيز درست نيست كه هنرمند را فقط صاحب رسالت اجتماعي بدانيم . و نگارنده اگرچه از به كار بردن كلمه «رسالت » در اين موقع و مقام اكراه دارد، اما ناگزير بايد بگويد كه اگر براي هنرمند قائل به يك رسالت اجتماعي هستيم و او را نسبت به آن ملتزم مي دانيم ، اين التزام بايد عين وجود شخصي و فردي او باشد ، و اگر نه اثري ارزشمند و جاودان خلق نخواهد شد.
|
كلمه «رسالت » نيز از آن كلماتي است كه از موقع و مقام خويش خارج شده و هر جايي شده است .
كلمه «رسالت » شأنيتي دارد كه اطلاق آن جز در مقام انبياي مرسل جايز نيست و البته چه بسا كه اين سخن نگارنده نيز در روزگار «تعميم نبوت » مضحك باشد- كه باكي نيست. (ادامه دارد)
متن پیاده شده سخنرانی شهید مظلوم آیتاللّه دکتر بهشتی
هنر در اسلام کرامت و ارزش دارد ولی به یک شرط، به شرط این که هنر در مسایل سکسی خلاصه نشود.
خیلی فرق است بین هنری که نیازهای ارزنده عاطفی و نیازهای ذوقی و معنوی انسان را نوازش میکند و تغذیه میکند و بین هنری که انسان را به سمت لهو و لعب و فساد جنسی یا فساد طاغوتی سوق میدهد. هنرها، سه گونه است:
۱) هنر سکسی، که بخش عظیم هنر در دنیا از دیر زمان تا به حال هنر سکسی است.
۲) هنر طاغوتی، هنر پادشاهان، گردنفرازان تاریخ، جباران، به خود بالندگان هنر و موسیقی و آهنگ و شعر و قصیدهای که هر قدر بیشتر خوانده میشود و بیشتر نواخته میشود باد بیشتر به غبغب طاغوت میافتد. دیدهاید این صحنهها را، خواندهاید این شعرها را، چقدر از قصاید شعرای ما خلاصه میشود در این مطالب.
جباران را جبارتر کردن، از خود راضیتر کردن، این هم یک بخش از هنر است، هنر ثناگویی و ستایشگری و غرور آفرینی برای جباران و گردنکشان تاریخ.
۳) هنر انسانی، هنر انسانیت آن هنری که تمام انواع و اقسامش در اسلام نه تنها جایز و مباح است که خوب و مطلوب است.
مگر نه این است که ما همین الان از کسانی که سرودهای انقلاب اسلامی میسرایند و آهنگهای سالم متناسب با آن میسازند و مینوازند قدردانی میکنیم؟ مگر غیر از این است؟ البته این جا یک تذکر باید بدهم.
این تذکر را به هنرمندان میدهم و به هنر دوستان و آن اینکه در این چند ماهه در این چهارده ماه، پانزده ماه که از پیروزی انقلاب میگذرد، دو جور سرود انقلاب ساخته میشود، یک جور سرود انقلاب با آهنگ انقلاب. این آن است که از نظر ما خوبست و مطلوبست و در خور تقدیر و تشویق، ولی یک جور سرود انقلاب با آهنگ ترانههای عشقی، فقط کلمات و شعرها عوض شده، این بدرد نمیخورد. این همانست که حرام است.
این همانست که در روایات ما دارد که اگر قرآن را با آهنگ غنا بخوانید حرام است؛ بلکه حرام اندر حرام است. تقاضای من این است که هنرمندان راستین انقلابی، شعر بسرایند و آهنگ بسازند، آهنگی که شور انقلابی را در انسان بالا ببرد، باور کنید الآن عدهای از این سرودهای انقلابی که میخوانند آدم را شلو ول میکند، به جای این که در آدم شور انقلابی به وجود بیاورد، چرا؟
چون آهنگ، آهنگ عشقی و سکسی است، توی آن خواستند شعر انقلابی جا بدهند. برای آدمهای هنر شناس از همان اول معلوم است که عوضی است. این را من در گفتگوهای داخلی خصوصی مکرر گفتهام که آیتاللّهبروجردی مرحوم شده بودند، فوت شده بودند، یک دستهای به مناسبت هفتم یا چهلم ایشان گویا از رفسنجان آمده بودند قم، به مناسبت عزای این مرجع تقلید عامّ، اینها عزاداری میکردند و شعری میخواندند و سینه میزدند ولی به محض این که انسان اولین فرد، این شعار را گوش میکرد، تداعی میکرد با یک ترانه عشقی که همان روزها، رادیو پخش میکرد. آهنگ، آهنگ آن ترانه بود. شعر، شعر مرثیه بود! با هم نمیخواند با ریتمش میشد سینه بزنی اما دل نمیشکست، چون آهنگ، آهنگ شاد بود.
و انتظار دارم به خصوص دستگاه عظیم صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در این مورد دقت کند و این نوع سرودها را حذف کند و زمینه را خالی کند برای این که سرودسازان، سرودسرایان و آهنگسازان خلاّق علاقمند به انقلاب اسلامی ما بدانند نیاز فراوان است و سرودها و آهنگهای واقعا انقلابی بسازند.
هنر تعالی بخش، هنری است که کمک کند به انسان که از زباله دان زندگی منحصر در مصرف، اوج بگیرد، بالا بیاید، معراج انسانیت را با سرعت بیشتر در نوردد، این هنر، هنر اسلام است.
الآن که مسأله انقلاب فرهنگی در جامعه ما به حق، مطرح است البته حال فقط مطرح نیست از پیش مطرح بود ولی روی آن تأکید شایستهای میشود باید در این انقلاب فرهنگی جای والایی به انقلاب هنری داده بشود تا معلوم بشود اسلام هنرپرور و هنردوست و هنرخواه است، نه ضد هنر، فقط باید معین کرد کدام هنر؟
ما حرفهایمان هم راست و پوست کنده است، تعارف با کسی نداریم. در انقلاب صداقت و صراحت هست با هنر سکسی، پوست کنده میگویم مخالفیم. با هنر شاهنشاسی و طاغوتی پوست کنده میگویم مخالفیم، هنر تعالی بخش انسانی و انسانیتساز را صادقانه تقدیر میکنیم و تشویق میکنیم.
پس این را میبینید وقتی اسلام میخواهد به نیاز هنری انسان بنگرد کاملاً متوجه است که هنر نردبان عروج و تکامل باشد نه وسیله سقوط و تباهی. هنری باشد که انسان را، انسانتر کند، نه انسان را به حیوانیت و سبعیّت یا حیوانیت شهوت، یا حیوانیت طاغوتی و جباریت و سبعیت بکشاند.
این متن سخنرانی، مربوط به سال ۱۳۵۹ میباشد که توسط شهید عزیزمان ایراد شده، امید آن که برای راهیان هنردینی روشنگر و راهگشا باشد.
هنر و دین از نگاه علامه جعفرى
تعریف كامل هنر (حدّ تامّ) مانند تعریف دیگر حقایق مخصوصا حقایق اسرارآمیز درون آدمى ـ مثل مغز و روح ـ یا محال است یا حدّاقل بسیار دشوار، لذا در این جا به توصیف هنر قناعت مىكنم.
هنر را متشكّل از سه قطب یا مرحله باید در نظر بگیریم:
قطب یكم
ـ احساس خاصّى است كه معلول نبوغ یا اشتیاق خاصّ است.
هنر با نظر به این قطب یكى از حقایق درون آدمى است و از مقوله خیال و اعتبارات و توهّمات نیست.
مانند نبوغ و اكتشافات و اشتیاق به آنها. و از جهت ارزش با قطع نظر از ارزش ذاتى خود این حقیقت، استعداد برخوردارى در ارزشهاى فعلى را دارا مىباشد.
قطب دوم
ـ كارگاه مغز و روان (و با یك نظر هویّت نفس آدمى) است كه هنگامى كه احساس و فعّالیت هنرى مانند چشمه سار زلال به جریان افتاد از مختصّات كارگاه مغز و روان به همراه كیفیّت پذیرفته و با مختصّات هویّت نفس آدمى توجیه گشته و آماده بروز در صفحه جامعه مىگردد.
سرنوشت موضوع هنرى از نظر مختصّات و كیفیّت و ارزشها در این قطب تثبیت مىگردد.
مانند چشمه سارى زلال كه از منبعى پاكء به جریان مىافتد و در مسیر خود پیش از آنكه به پاى درختان و گلها و زراعتها برسد، یا با موّادى مخلوط مىگردد كه براى ریشههاى درختان وگلها و زراعت آسیب مىرساند و یا بر عكس با موادّى در مىآمیزد كه موجب تقویت آن ریشهها مىگردد.
از همین جاست كه باید ریشه اصلى ارزش و ضدّ ارزش بودن انواع هنر را جست و جو كرد.
یعنى باید دید آب حیات بخش احساس هنرى از كدامین مغز حركت مىكند و با كدامین هویّت نفس آدمى توجیه مىشود. هنرهاى مبتذلى كه متأسفانه به عنوان هنر و به نام فرهنگ با ارزشهاى اصیل «حیات معقول» انسانها به مبارزه و تخریب بر مىخیزد، از نوع اول است. یعنى احساس نبوغ به كار رفته در قطب دوم (مسیر فعّالیت و حركت) آلوده به كثافتها و موادّ مضرّ مىگردد.
و هنرهاى اصیل و سازنده بشرى كه نیز مىتوان آنها را از بهترین عوامل «حیات معقول» انسانها معرّفى نمود، در همین قطب، (كارگاه مغز و روان و هویّت نفس آدمى) به فعلیّت مىرسند.
قطب سوم
عبارت است از وجود عینى هنر در جهان خارجى: در این قطب یا در این مرحله است كه هنر با مردم جامعه ارتباط برقرار مىكند.
اگر هدف از به وجود آوردن یك اثر هنرى، جریان دادن آن احساس والاى سازنده از قطب (یا مرحله دوم) و وارد كردن نتیجه آن احساس به قطب سوم (یامرحله سوم) برداشتن گامى مثبت در تقلیل دردها و ناگوارىهاى مردم و اصلاح و تنظیم و شكوفا ساختن زندگى آنان در «حیات معقول» (حیات طیّبه، حیات قابل استناد به خدا: و محیاى و مماتى للّه رّب العالمین) باشد، نه تنها چنین هنرى دینى و اسلامى است، بلكه از یك مطلوبیت والایى برخوردار است كه در صورت جدّى بودن مطلوبیت آن، یكى از واجبات محسوب مىشود. این است قانون كلّى هنر از دیدگاه دین، البته براى تعیین مصادیق شایسته و ناشایسته هنر، مباحثى فراوان وجود دارد كه در رسالهها و كتب مربوطه مطرح مىگردد.
و اگر هدفگیرى هنر، تنها ارائه نبوغ هنرى و نمایش احساس عالى كه آن را به وجود آورده است، بوده باشد، در این صورت چنانچه آسیب و اخلالى به اخلاق مردم وارد نسازد و مردم را از بهرهبردارى از دین محروم ننماید، بدون اشكال خواهد بود،مگر تنها از آن جهت كه هنرمند به جهت عشق به خودخواهى، دست به كار شدهاست و مانند چراغ نفتى، خود را در آتش زده و در صورت جالب بودن آن اثر پیرامون خود را موقّتا روشن ساخته است.
تقسیمى كه درباره «حقوق» وجود دارد (حقوق پیشرو و حقوق پیرو) در هنر نیز جریان دارد، یعنى
نردبان عروج
يكي ازموضوعات مهمي كه درعرصه فرهنگ وهنرجامعه امروزمامطرح وموردنقدوبررسي است ,(تعهد)درهنر است 0
تعهدومسئوليت درهنر,جلوه هاي مختلف ومتنوع هنررااز هدفمندي ,ارزش مداري ,جهت گيري هاي سالم وسازنده درمسير اصلاح جوامع بشري ورهنمون شدن انسان به رشدوكمال معنوي و صعودبه قله هاي رفيع ايمان وصلاح وفلاح برخوردارمي سازدواز سقوط هنروهنرمنددرمردابهاي عفن بي هويتي ,سرگشتگي , نااميدي ,پوچ گرايي وازخودبيگانگي مصون مي دارد0
درنگاه تفكروفرهنگ اسلامي ,هنروتعهدباهم رابطه وپيوندي نزديك وناگسستني دارندوبه دو(بال)درپرنده اي مي مانندكه (پرواز)بزرگترين وزيباترين جلوه وجودي اش راتشكيل مي دهدوبا اين نمودوجلوه است كه مي زيدوهستي وبودخودرادرگستره حيات تثبيت مي كند0
همان سان كه پرنده فاقددوبال ,فاقدپروازاست وبه طورطبيعي محكوم به فناست ,فقدان دوبال مكمل هنروتعهد,پرنده روح وجان انسان راازپروازوزيستن وتداوم رشدوبالندگي باز مي دارد0
درنقطه مقابل تفكروفرهنگ اسلامي ,تفكروفرهنگ غرب قرار داردكه رابطه بين هنروتعهدرانفي مي كندوبه تبليغ وترويج بي وقفه (هنرغيرمتعهد)مي پردازد0
هنرغيرمتعهديا(هنربراي هنر),تفكراكثرمكتب هاي ادبي غرب راتشكيل مي دهد.
اين مكتب هاباجنبه هاي تعليمي درادبيات مخالفندومعتقدندكه بايدهنروهنرمنددرمسيررشدوكمال جوامع انساني هيچ تحرك وفعاليتي نداشته باشندوبه طورمطلق ,رهاو بي قيد,وبدون پذيرش مباني رشدوكمال معنوي واحساس مسئوليت دربرابرآنچه برانسان مي گذرد,به ارائه هنرخوددرتمام جلوه هاو نمودهابدون توجه به ارزش هاوضدارزشهاوخوب وبدهاومشروع و نامشروعهامبادرت ورزند!
بديهي است اين نگرشهاي ناپايدارونامطبوع به (هنر),از جهان بيني غرب نشات مي يابدوفيلسوفان ومتفكران دنياي غرب بنيان وپشتوانه اصلي نظريه هنرغيرمتعهدياهنربراي هنرراتشكيل مي دهند.
همين بنيان وپشتوانه ,تبيين گراصلي سايرارزشهاو هنجارهاي غربي همچون (آزادي غربي )مي باشدوازهمين روست كه آزادي غربي ,ازهرقيدوبندوصلاح ورشدي رهاست وبه هرج و مرج جنسي وفسادوتباهي منتهي گشته است 0
متاسفانه نظريه منحط هنربراي هنرياهنرغيرمتعهد,سالهاي طولاني برسرزمين وجامعه ماچنگ ودندان انداخته وتوسط جريانهاي روشنفكري غرب گراوازخودبيگانه تبليغ وترويج مي شود0
اين نظريه اگرچه پيشينه اش به قبل ازپيروزي انقلاب اسلامي برمي گرددوپديده جديدي محسوب نمي شود,لكن بامطرح شدن جامعه مدني كه به مروربه طوررهاشده وبدون نظارت وبرخلاف وعده هاي داده شده براي تحقق جامعه مدني مبتني براسلام يعني مدينه النبي ,سرازجامعه مدني غربي درآوردوهمه چيزدرمسير تحقق اهداف وآرمانهاي جريانهاواحزاب وابسته به غرب سامان يافت جاني دوباره گرفت وتوسط روشنفكرنمايان غرب زده درسطح مطبوعات مطرح وتبليغ شد0
شهيدمظلوم آيت الله بهشتي (هنر)را سه گونه تقسيم بندي مي كندومعتقداست كه هنرها ازاين سه نوع كلي خارج نمي باشند:
1- هنرخلاصه شده درسكس وبرهنگي وابتذال .
كه بخش عظيم هنردردنياي امروزراتشكيل مي دهد.
اين هنررامي توان (هنرغربي ) ناميد,زيرابنيان هنرغربي راابتذال وسكس وبرهنگي تشكيل مي دهد0اين هنركه براركان (آزادي غربي )بنامي شودهمه چيزرادر بي بندوباري ورهابودن انسان درنيل به تمتعات جنسي وشهواني خلاصه مي كندوجلوه هاي مختلف هنررابه سوي تحقق اين هدف متضادبامقام رفيع انسان درآفرينش جهت دهي مي نمايد0
2- هنرمختص به نظامهاي سياسي وحكومتي ظلم گستر0
اين هنركه معروف است به (هنرثناگويي وستايشگري ),در خدمت دربارسلاطين وپادشاهان ستمگرقرارداردودراعصار مختلف به توجيه ظلم وفسادحكام جوروسياست هاي ضدانساني آنها مي پردازد.
درعصركنوني ,اين هنردرقالب هاي وشيوه هاي جديد همان هدف وماموريت ضدانساني رابراي توجيه استبدادواستعمارو گسترش خوي سلطه جويي سران دولتهاي استكباري دنبال مي كند0
3- هنرانساني
باانگيزه رشداستعدادهاي نهفته در فطرتهاي پاك وسالم درمسيرنيل به حيات پوياوسعادت آميزدنيايي ودست يابي به فلاح ورستگاري درحيات جاودان آخرت ,به نقش آفريني مي پردازد0
شهيدمظلوم آيت الله بهشتي هنرنوع سوم را هنرموردنظراسلام مي داندواعلام مي نمايدكه اين هنرباتمام جلوه هاونمودهايش از ديدگاه فرهنگ وتفكراسلامي ,(مطلوب )مي باشد0
شهيدبهشتي پس ازاين تقسيم بندي كلي ,بااعلام اين حقيقت كه (اسلام ,هنرپرور,هنردوست وهنرخواه است ),به بررسي هنرمورد نظرفرهنگ وتفكرديني مي پردازد0
الف- تعاليم وآموزه هاي اسلامي درتمام جنبه هاوشئون فردي , اجتماعي ,سياسي ,فرهنگي واقتصادي ,به دنبال ساختن وپروردن انسان است.
بدون هيچ استثنا,هرچه درمتون ديني وميراث هاي فرهنگي اسلام مي يابيم درمسيررشدوكمال وسلامت روح وروان انسانهابه نقش آفريني مي پردازندوجهت وهدف اصلي همه آنها شخصيت سازي انسان به طور(جامع )براي تحقق زندگي سالم وپاك (مادي )و(معنوي )است 0
اين جهت دهي سازنده رابه وضوح وصراحت درتعاليم فردي و عبادي اسلام مشاهده مي كنيم وآنچه به عنوان هدف غايي ازاذكار, رازونيازها,نمازوروزه هاوسايرعبادات به طورملموس ومشهود مي يابيم ,رشدوكمال انسان وپرورش يافتن تمام خصال وصفات دروني اودرمسيرتحقق يك زندگي سالم است 0
اگرچه درتعاليم سياسي ,اجتماعي ,فرهنگي واقتصادي اسلام اين وضوح وصراحت به چشم نمي آيد,لكن درنهايت آنچه ازآنها حاصل مي شودهمانا(تقرب )به درگاه حضرت پروردگاروتحقق حيات سالم مادي ومعنوي است 0
مااين جهت دهي وهدفمندي درباره تعاليم غيرعبادي اسلام رادر سخنان ورهنمودهاي ائمه اطهار(ع )بااشارات مستقيم وغيرمستقيم آن بزرگواران درمي يابيم وازهمين روست كه تمام احكام وقوانين و دستورالعملهاي اسلامي داراي يك هدف (واحد)مي باشندوآن تحقق رشدوسعادت ورستگاري انسانهادر(دنيا)و(آخرت ) است 0
(هنر)باتوجه به اهميت خاص ونقش تعيين كننده اي كه درزندگي انسان ايفامي نمايد,بايددرهمان مسيرسالم ورشديابنده موردنظر فرهنگ وتفكراسلامي حركت نمايدوتنهادراين حالت است كه مي توان آن راهنرسالم ومتعهدناميد0
نگرش اسلام به هنر,بسياراساسي وهدفمنداست .
اسلام به هنر به عنوان يك (سرگرمي )وابزاري جهت (دم غنيمتي )نمي نگرد.
از ديدگاه اسلام ,هنربايد(انسان ساز)باشد,همان گونه كه همه پديده هاي حيات بايددرخدمت ساختن وپروردن انسان باشند0
شهيدمظلوم آيت الله بهشتي به اين نگرش بنيادين انديشه و تفكراسلامي به (هنر)توجه اي عميق دارندوهنرراباتوجه به اين ديدگاه وحياني والهي تبيين مي نمايند0
شهيدبهشتي دربياني ژرف درباره اين نگرش چنين مي گويد:
(وقتي اسلام مي خواهدبه نيازهنري انسان بنگرد,كاملاامتوجه است كه هنر,نردبان عروج وتكامل باشد,نه وسيله سقوط وتباهي 0 هنري باشدكه انسان راانسان تركند,نه اينكه به حيوانيت وسبعيت , ياحيوانيت شهوت ياحيوانيت طاغوتي وجباريت بكشاند0)
ب-
شهيدبهشتي بين هنرانسان پرور و هنري كه آدمي رابه سوي حيوانيت جنسي وسبعيت سوق مي دهد, تفاوت اساسي قائل است 0
اين تفاوت بنيادين به نقش تعيين كننده هركدام ازاين دونوع هنردرپيوندتنگاتنگي كه باعواطف ونيازهاي روحي ومعنوي انسانهادارند,ارتباط پيدامي كند0
انسان موجودي است كه باعواطف واحساسات انساني خويش مي زيدوچنانچه اوراازاين نيازهاي حياتي جداسازيم ,محكوم به فنا ونابودي است 0
همه مكتب هاومسلكها,به نقش عواطف انسان در سالم سازي وبالندگي حيات دنيايي اومعترفندوآدمي رابااين درون مايه هاي تحرك زاورشدآفرين مي شناسند.
آنچه موجب اختلاف اين مسلكهاباتعاليم حياتبخش اسلام مي گردد,جهت دهي ونوع پرورش آنهاست
, لكن مكتب هاومسلكهاي ساخته دست بشربه جزمعدودي ,به دليل وابستگي هاي سياسي انديشه وتفكرات فرهنگي شان به نظامهاي حكومتي استكباري ,به رهاسازي عواطف انسان درمسير(آزادي جنسي )معتقدندوطبيعي است كه اين تفكربه بقاي نظامهاي استعماري وتداوم وگسترش اسارتهاي پيداوپنهان انسانهادرچنبره قدرت آنهاياري مي رساند0
شهيدمظلوم آيت الله بهشتي بابياني كوتاه وعميق تفاوت اساسي بين اين دونوع (هنر)رااينگونه مطرح مي نمايد:
(خيلي فرق است بين هنري كه نيازهاي ارزنده عاطفي ونيازهاي ذوقي ومعنوي انسان رانوازش وتغذيه مي كند,وبين هنري كه انسان رابه سمت لهوولعب وفسادجنسي يافسادطاغوتي سوق مي دهد0)
شهيدبهشتي هنرنوع اول را(هنرتعالي بخش )مي نامد,يعني همان هنري كه با(تعهد)و(مسئوليت )قرابت وپيوندي ريشه دارو طبيعي داردوهمانندهمه داده هاوموهبت هاي الهي نمي تواندمسيري غيرازتعالي ورشدوبالندگي انسانهاراطي نمايدوتنهاازاين طريق است كه هنرمندان وهنرپروران مي توانندبابهره وري صحيح از ابزاركارآمدونقش آفرين هنركه شكرگزاري عملي دربرابراين نعمت الهي محسوب مي شود,احساس آرامش كنند0
شهيد بهشتي اين هنرونقش حياتي آن رااينگونه ترسيم مي نمايد:
(هنر,هنرتعالي بخش ,هنري كه كمك كندبه انسان تااززباله دان زندگي منحصردرمصرف اوج بگيرد,بالابيايدومعراج انسانيت رابا سرعت بيشتردرنوردد,اين هنر,هنراسلامي است 0اين هنر,هنريست كه موردتشويق وتقديراسلام است 0)
جامعه امروزمابه شدت به تبيين ابعادگوناگون اين (هنر) نيازمنداست 0اين نيازوقتي بيشتراحساس مي شودكه به وضوح تحركهاي مخرب جريانهاي فرهنگي وهنري وابسته به (غرب )راكه سوق دهنده جوانان ودانشجويان است به مهالك (آزادي غربي )در جلوه هاي مختلف كه (فسادجنسي )ازمهمترين وخطرناك ترين آنها محسوب مي شوددرمحيط هاي آموزشي به ويژه دانشگاههامشاهده مي كنيم 0
(تعهدومسئوليت )در(هنر),جلوه هاي مختلف هنرراازهدفمندي ,ارزش مداري ,جهت گيري هاي سالم وسازنده درمسيراصلاح جوامع بشربرخوردار مي سازدوازسقوط هنروهنرمنددرمرداب هاي عفن بي هويتي ,سرگشتگي ,نااميدي ,پوچ گرايي واز خودبيگانگي مصون مي دارد
تصوير و تمثال در فقه و شرع
قسمت پایانی(جایگاه زیبائی در نگاه اسلام)
شيخ محمد عبده در ادامۀ سخن به حكم شرعي تصاوير و مجسمه ها پرداخته مي گويد: « چه بسا با خواندن اين حكايت اين سؤال برايت پيش آيد كه : اگر انگيزۀ اين گونه تصويرها و نقاشي ها نشان دادن چگونگي حالت هاي روحي بشري و انفعالات جسمي او باشد حكمش در شريعت اسلام چيست؟ آيا حرام است؟ يا مكروه يا مستحب يا واجب؟
بايد بگويم : نقاش چهره اي كشيده و ارزشي فراهم كرده است و مفهوم عبادت و تعظيم اين مجسمه ها و نقاشي ها از ذهن ها زدوده شده است .
جواب مسئله روشن است .اگر مجتهدي حكم به جواز بدهد و تو حديث «ان اشد الناس عذاباً يوم القيامه المصورون » را بر او بخواني ( يعني: عذاب تصويرگران در قيامت شديد تر از ديگران است) به گمان من در پاسخ خواهد گفت: اين حديث مربوط و ناظر به دوران بت پرستي است دوره اي كه عكس ها در آن زمان، براي يكي از اين دو هدف فراهم مي باشد:
1- لهو و بازيچه
2- تبرك به عكس يا مجسمه صالحان
اولي، در اسلام نكوهيده و زشت است.
دومي هم، اسلام براي محو آن آمده است .نقاش يا مجسمه ساز در هر دو حال ذهن را از خدا به « شرك »منتقل مي سازد.
اگر اين دو عارضه از بين رود و فايدۀ مورد نظر فراهم گردد در اين صورت تصوير انسان ها هم مانند تصوير گياه و درخت خواهد بود و چنين كاري در حاشيۀ قرآن ها و آغاز سوره ها انجام گرفته و هيچ يك از علما آن را منع نكرده است .
با آنكه چندان فايده اي هم بر آن مرتب نيست.
شعر و موسيقي
در صورت نخست هم علت تحريم جنبۀ هنري و زيبائي نيست بلكه هرزگي و ابتذال آن سبب حرمت است و اين ويژگي در هر چيزي باشد حتي در لباس و كلام حرام است.
مسلمانان مأمورند كه قرآن را با آهنگ و ترتيل بخوانند و بشنوند قداست قرآن هم هرگز مانعي براي آن نيست، بلكه آهنگين خواندن قرآن تأثير آن را هم مي افزايد . شعر و آهنگ دو هنر از « هنرهاي زيبا » است كه گسترده و فراگير مردم است و اگر مشتمل بر لهو و ياوه نباشد، بي اشكال است.
اما دربارۀ شعر:
گر چه قرآن از شاعران با اين تعبير كه: ( گمراهان از آنان پيروي مي كنند و آنان در هر وادي سرگردانند) ياد مي كند ولي اين صفت در رد مشركاني گفته شده كه پيامبر را به ساحري و شاعري و .... نسبت مي دادند.
قرآن مي خواهد فرق ميان « پيامبري » و« شاعري» را بيان كند و فاصلۀ كلام رشد آور و تباهي آفرين را. توجه آيه به شاعران بيهوده گوي است، نه شعراي مؤمن و نيكوكار.
بنابر روايتي پس از نزول اين آيه سه تن از شاعران به نام هاي « حسان بن ثابت »، «عبد الله بن رواحه » و «كعب بن مالك» پيش پيامبر آمدند و در حالي كه مي گريستند گفتند: خدا هنگام فرستادن اين آيه مي دانست كه ما شاعريم پيامبر دنبالۀ آيه را خواند: « الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات...»
پس
شعر، به صرف موزون بودن كلمات مورد نهي نيست .بعضي از آيات قرآن هم موزون و آهنگين است
و چه بسا با اندك تغييري وزن يكي از « بحور شعري » را پيدا مي كند بعنوان مثال :
و لا تقتلوا النفس التي حرم الله (بحر طويل)
ان قارون كان من قوم موسي ( بحر مديد)
فاصبحوا لا يري الا مساكنهم ( بحر بسيط)
الا بعداً لعاد قوم هود (بحر وافر)
صلوا عليه و سلموا تسليماً ( بحر كامل )
و آيات ديگري كه در قالب بحور شعري مي تواند بگنجد. حتي آيه اي را استخراج كرده اند كه تقريباً از نظر وزن شبيه يك بيت كامل شعري است:
«و يخزهم و ينصركم عليهم و يشف صدور قوم مؤمنين
پس وزن كلام، مورد نهي نيست و شعر هم، تنها بخاطر موزون و منظوم بودن، منّهي نمي باشد. بلكه آنچه در شعر، مورد انكار و نفي مي باشد در هر كلام ديگر هم نكوهيده است ، يعني آن زشتي ها و ياوه ها و ابتذال ها و گرنه شعري كه اين آثار و جنبه هاي زشت را نداشته باشد هم پيامبر به آن گوش مي داد و هم خلفاي راشدين و ائمۀ مسلمين آنرا حفظ مي كردند و احكام فقه اسلامي هم مانند متون علمي و لغت در بحور شعري موزون به نظم كشيده شده است .
پس تا وقتي كه اين « هنر زيبا» فاقد آن اشكال ابتذال باشد بي اشكال است.
هر چند بعضي از هنرهاي فعلي در صدر اسلام وجود نداشته است ولي با محاسبۀ انگيزه ، ملاك ، آثار ، فايده ، ضرر و فتنه مي توان سنجيد پس هر هنري كه مورد نياز باشد و زيان و فسادي نداشته باشد مباح است.
هنر نمايشي
در مورد « هنر نمايشي » جديد مي توان با مراجعۀ به قرآن نتايجي بدست آورد قرآن از خود آرايي و خود نمايي زنان در ملاءعام و در پيش چشم نا محرمان و به اصطلاح « تبرج الجاهليّه » نهي مي كند. يعني نشان دادن زينت براي بيگانه (جز آن مقدار كه آشكار است) براي زنان حرام است.
در كتب تفسير، بطور مفصل از اينكه منظور از « زينت هاي آشكار» چيست، بحث كرده اند. «نسفي» در تفسيرش گفته است : «زينت آشكار» يعني آنچه كه بطور معمول و عادي پيداست مانند صورت و دستها و پاها كه پوشاندن آنها دشوار و موجب زحمت است زيرا زن ناچار است كه با دست خود اشياء را بردارد و براي مواقع بسياري از جمله گواهي دادن و حضور در دادگاهها و ازدواج و رفت و آمد ها و .... به ناچار چهره و پايش ديده مي شود.
آشكاري اين مقدار هم در صورتي مباح و بي اشكال است كه بيم فتنه و خوف گناه و ضرر نباشد. پس
هنر نمايشي هم مباحاتي را كه مورد قبول شريعت اسلامي است محدود نمي سازد و اين سخن غلط است كه بگوئيم حيات و شكوفايي هنر نمايشي در سايۀ بي حجابي و بيرون شدن از محدودۀ شرع ميسّر است.
تاريخچۀ هنر نمايش جديد هم شاهد بطلان اين مدعاست زيرا « نمايش و تئاتر » در قرن هفدهم ميلادي به زندگي بشر راه يافت و در آن عصر زمان اروپا پوششي داشتند كه جز چهره و دو دست جاهاي ديگر بدنشان پوشيده بود و حتي گاهي دست ها را هم با دستكش يا آستين هاي بلندشان مي پوشاندند و گاهي پوشش زنان مانند لباس هاي قرون وسطي تاروي پاها را مي گرفت.
اگر در آغاز بيداري هنر نمايش، زن در صحنه حاضر نمي شد بخاطر آن بود كه توان حفظ كردن و خواندن متن و اجراي نقش را نداشت. و گرنه براي زن در مباح اسلامي حتي بيش از اين مقدار رخصت و اجازه داده شده اشت.
نسبت به هنر نمايش آن عقيده اي در تنگنا قرار مي گيرد، كه نسبت به « حيات »، ديد منفي داشته باشد و به پيروانش، ترك زندگي را بياموزد .
اما ديني كه به پيروانش، عشق به زندگي را مي آموزد و اتكا به انديشۀ « خودي » را تعليم مي دهد، از سوي چنين مكتبي، براي اين هنر يا ديگر هنرهاي زندگي و زيبائي ترس و وحشتي نيست...
ترجمه:حجةالاسلام جواد محدّثي
برگردان نوشته اي از: «عباس محمود عقاد»
جايگاه« زيبائي » در ديد اسلام
(قسمت اول)
هرگز وجود تصاوير و مجسمه هاي فراواني در معابد و كليساها به معناي بهره وري « هنرهاي زيبا» از آئيني كه در معبد و كليسا به آن معتقدند، نيست. چرا كه از اينگونه نقاشي ها و مجسمه ها در معابد بت پرستان هم به وفور، يافت مي شود.و هرگز به مفهوم شاهد و نشانه اي براي يك دين، در هدايت و جهت گيري به عنصر« زيبائي» و تشويق به هنرهاي زيبا نيست .
علاوه بر اينكه در اينگونه معابد، گاهي پرستش هاي ناروا شعائر زشت و ناپسند و عقائد خاصي است كه هرگز در يك شعور و احساسي، با « زيبائي» جمع نمي شود.
اگر آئيني، نسبت به زندگي و حيات ديد حقير داشته باشد و زندگي را مايۀ ننگ و عار و بي ارزش بداند و جسد و تن را هم پليد و پست بداند و انحراف انسان از جهان روح كمال بشناسد، نمي توان باور كرد كه چنين ديني هنرهاي زيبا را زنده مي كند يا احياء آن ها را مي پذيرد.
برعكس ديني كه « زيبائي » مطلوب آن باشد و نعمت حيات را نه تنها بپذيرد كه آن را ضروري و لازم بشمارد هرگز نمي توان گفت كه هنرهاي زيبا را زشت و مردود مي داند.
در ديدگاه اسلام، حيات، نعمتي الهي و مقبول است كه بايد آنرا پاك ساخت و به زندگي تشويق كرد و سپاس گزارد. اسلام، « زينت« را حلال مي شمارد و از تحريم بي جهت زينت ها ي الهي نكوهش مي كند
. اسلام، خدا را به زيبائي مي ستايد و توصيف مي كند و «جمال» را از نشانه هاي قدرت خدا و از نعمتهاي بيكران او نسبت به بندگان مي داند آفرينش آسمان و زمين را « زينت » مي داند « انا جعلنا ما علي الأرض زينه لها.....»
« و لقد جعلنا في السماء بروجا و زيناها للناظرين »
و در مخلوقات خدا هم جمالي به وديعت نهاده شده معرفي مي كند كه انسان در پي آن و سود جستن از آنست:
«و لكم فيها جمال حين تريحون و حين تسرحون»
و از تحريم زينت هاي خدا، كه براي بندگانش قرارداده نكوهش مي كند:
« قل من حرم زينه الله التي اخرج لعباده....»
تقارن و همسوئي « زينت » و « عبادت »تا آنجاست كه براي نزديكي به خدا، بايد در «محراب عبادت» زينت ها را با خود داشت:
« خذوا زينتكم عند كل مسجد....»
سنت پيامبر
در پذيرش حيات و استفاده از زينت هاي آن، سنت رسول خدا(ص) نيز برگرفته از تعاليم قرآني است .خدا را با بزرگداشت آفريده هاي خويش و عشق به جمال و زيبائي در زمين و آسمان مي توان پرستيد.
هم آن حضرت فرموده است:
« ان الله جميل يحب الجمال»
ـ خدا زيباست و زيبائي را دوست مي دارد.
و نيز آن حضرت در تفسير آيۀ« يريد في الخلق ما يشاء » (آنچه بخواهد در آفرينش مي افزايد) فرموده است: منظور صداي نيكو و روي نيكو و موي خوب است.
و فرموده است: هر كس موي دارد آنرا نيكو بدارد.
و نيز از كلام آن حضرت است: خداوند هر خوشبوي و خوش لباس را دوست مي دارد.
زندگي پيامبر سراسر نوعي توازن و ايمان و رعايت حق جد با حق روح باهم است.
ديني كه به زندگي و زيبائي اين گونه مي نگرد، چگونه مي تواند « هنر زيبا » را تحريم كند؟ يا از آنچه كه زندگي را زيبا مي كند و در چشم و گوش « جمال »مي آفريند، نهي كند؟!
راز تحريم مجسمه
گمان نا بجاي تنافي اسلام با هنرهاي زيبا، از آنجا سر چشمه گرفته است كه ديده اند : اسلام بت پرستي و ساختن هر گونه مجسمه و تمثال و پيكره اي را كه براي پرستش انجام مي گيرد نهي كرده است و گر نه در قرآن حتي يك كلمه وجود ندارد كه از «هنرهاي زيبا » نهي كند رسول خدا (ص) هم سخني در تحريم آنچه براي غير بتپرستي ساخته مي شود يا تمايل و گرايش به بت را بر انگيزد نفرموده است.
اگر آنچه كه نقل شده ( اينكه پيامبر هنگام فتح مكه و در ورود به كعبه دستور داد همۀ تصاوير و مجسمه هاي موجود در آنجا را از بين ببرند) راست باشد حكمتش آنست كه در آغاز هر دعوتي با هر آنچه كه تمايل به گذشته و افكار و گرايش هاي پيش از دعوت را زنده كند مبارزه مي شود.
حتي امروز هم در عصر ما، هيچ دعوتي از اين گونه برخوردها كه در جهت زدودن آثار دوره هاي گذشته و فرهنگ رجعت طلبانۀ پيشين است بي نياز نمي باشد.
استاد " عبد العزيز جاويش" از نويسندگان معاصر در موضوع « تصوير » مي نويسد:
« .... مراد تعميم حرمت تصوير نسبت به همۀ زمان ها و همۀ امت ها نيست. از آنجا كه پرستش و تعظيم مخصوص خداوند است اگر تصوير از عبادت و تعظيم ايمن باشد مانعي ندارد.علاوه بر اينكه گاهي تصوير و عكاسي وسيلۀ حفظ حقوق شرعي است.
آنجا كه مسئولين دولتي با پخش و عرضۀ تصوير گمشده ها، غرق شده ها، جسدهاي مجهول الهويه و ناشناخته تكليف مردم را با شناختن هويت صاحبان عكس نسبت به امور ارث، زوجيِّت، طلب ها، بدهي ها و .... روشن مي كنند. گاهي پخش تصوير باعث هشدار مردم نسبت به سارقان حرفه اي حيله گر و كلاش هاي پنهان از چشم مأموران دولتي مي شود و مردم آنان را شناخته و به مراكز مربوطه گزارش مي دهند.
تصوير گاهي هم وسيلۀ « خدا شناسي » است آنجا كه در علوم طبيعي و فيزيولوژي بكار مي رود گاهي هم در امور درماني و معالجۀ امراض از طريق عكس گرفتن با اشعه و راديولوژي و ..... بكار مي آيد.
با چنين كاربرد گسترده اي كه تصوير در امور شرعي ، قانوني ، درماني و عملي دارد چگونه مي توان مدّعي بود كه شرع را با آن توافقي نيست؟! پس اگر صرفاً از عكس براي تزئينات و سرگمي هاي مباح استفاده شود بي اشكال است. ولي اگر جنبۀ پرستش و تعظيم پيدا كند حرام است و سازنده و نگهدارنده اش عقوبت خواهد شد....»
هيچ مسلماني در برخورد با نمايشگاهها و موزه هاي هنري، اگر از گرايشهاي بت پرستانه ايمن باشد از آنها روي بر نمي گرداند.
پيشوا و مصلح مجاهد «شيخ محمد عبده » از حوزه هاي هنري ديدار مي كرد و در بارۀ آن ها قلم مي زد و نگهداري آثار بي نظير و كمياب هنري و موزه هاي نفيس هنر را مي ستود. چرا كه اين نوعي پاسداري از دانش و ترسيم زواياي پنهان نفس انسان است .
« عبده » در خاطرات سفرش از ديدار خود از نمايشگاه هاي عكس و آثار قديمي در « جزيرۀ صقلّيه » و از آثار باستاني آن مي نويسد و جزئيات ديده هاي خود را يادداشت مي كند وي دربارۀ حفظ ميراث فرهنگي گذشته حتي شعر دروۀ جاهلي و راز و حكمت نگهداري مردم از مصنوعات ، تصاوير و مجسمه ها مي نويسد:
«...تصوير، نوعي شعر است كه ديده مي شود ولي بي صداست و شعر، نوعي تصوير گوپا ولي نامرئي است. نقاشي ها و مجسمه ها حالات شخصي و جمعي مردم را در زمينه هاي مختلف نگه داشته است. مي توان گفت كه آثار هنري باستاني « ديوان حالات بشري » است
مفاهيمي نزديك به هم و متقارن كه در الفاظ گنجانده مي شود چه بسا غير قابل تفكيك و جدا كردن از يكديگر است ولي در قالب رسم و تصوير به شكل آشكاري از هم متمايز مي شود و نقاشي يا مجسمه حالت هاي گوناگوني چون ترس، نگراني، وحشت، جزع و فزع، اضطراب و ... را در انسان نشان مي دهد.
هر گاه به طرح و تصوير ـ كه يك شعر ساكت است ـ نگاه كني، حقيقت را به آشكار ترين وجهي مشاهده مي كني و جانت همچون حس، لذت و بهره مي برد. مثلاً هنگام استفاده از شجاعت يك نفر مي گوئي:
« بشري ديدم » . ولي هرگاه به مجسمۀ عظيم « ابو الهول » در كنار اهرام عظيم مصر نگاه كني شير را در چهرۀ مرد مي بيني يا مرد را يك شير مي يابي پس نگهداري اين آثار در حقيقت پاسداري از علم و تقدير و ارج نهادن به ابداعات و نوع آوري هاي بشري است .......»(ادامه دارد)
معماران و هنرمندان مسلمان در ساخت و طراحی مساجد نهایت ذوق و خلاقیت هنری خود را بیتوجه به اجر مادی آن به کار می بندند.
معماری مساجد در ایران یک دنیا شور و هیجان و یک سکوت و آرامش باشکوه را به نمایش میگذارد که نماینده ذوق سرشار زیباییشناسی است و منبعی جز ایمان مذهبی و الهام آسمانی نمیتواند داشته باشد.
از همان ابتدای ظهور اسلام تا کنون ، ملتها و اقوام مختلف مانند یک امت واحد، با فرهنگها، آداب و رسوم و به ویژه با توانایی و درک هنری متفاوت و متنوع در کار ساختن و پرداختن مساجد در سرزمینهای وسیعی که از اندلس در باختر تا جنوب خاوری آسیا امتداد دارد، تلاش کردهاند.
بر این اساس هر آنچه که دیروز و امروز تحت عنوان معماری اسلامی در سرزمینهای گشوده شده، با سبکها و شیوههای شناخته شده، اندلسی ـ آفریقای شمالی ـ شامی و مصری ـ ایرانی و بینالنهرینی ـ عثمانی ـ هندو ـ یمنی و عربستانی ایجاد شده است، در حقیقت هنر مردمان ساکن در این نواحی است که دیرزمانی پیش از ظهور اسلام هر کدام دارای تمدنهای درخشانی بودهاند، و اینک در پرتو تعالیم اسلام دارای سمت و سو و شخصیت واحدی شدهاند.
معماران و هنرمندان مسلمان تاکنون نهایت ذوق و خلاقیت هنری خویش را بدون توجه به اجر و مزدی بذل کردهاند، به گونهای که گاه حتی از نصب نام و نشان خود هم غافل شدهاند.
در بنای بسیاری از مساجد در سرزمینهای اسلامی هنرهای گونهگون در انبیق این خیزش سترگ به هم درآمیخته و معماری در این میان نقش توازنکنندهای ایفا کرده است.
کاشیکاری، نقاشی ، گچبری ، منبتکاری ، خوشنویسی ، خطاطی کتیبهها ،حتی صوت خوش و موسیقی دلانگیز در صدای مؤذن و قرائت کتابخدا.
بدان گونه از بررسی یافتههای باستانشناسی در نجد ایران حاصل آمده، پوشش گنبدی با قاعده مدور، نخستین بار به وسیله معماران هنرمند دوران مقدم ساسانی و در بنای کاخهای خسروان، هم چون کاخ اردشیر بابکان در فیروزآباد و کاخ سروستان به کار رفته که این وضعیت صرف نظر از پوشش فضاهای وسیع و رفیع، شکوفایی بیرونی و درونی اینگونه بناها را فراهم میآورد که پیشتر با استفاده از قابهای مربع متحدالمرکز با چرخشی به مقدار نیم قائمه بر روی قاب زیرین و محاط در آن زیگوراتی را به وجود میآورد، ساخته میشد.
اکنون تبدیل آن به شکل مدور، در واقع تحولی در جهت دست یافتن به نرمش و ایستایی بهتر و تقسیم یکنواخت و متوازنتر نیروهای موجود در بنا بوده است.
به علاوه این تمدید خردمندانه، معمار را از لزوم بهکارگیری احجام و عناصر ساختمانی حجیم و وزین که از پیش برای پوشش فضاهای اصلی و جنبی فراهم آورده بود، بینیاز کرده و در عوض استفاده از آجر و یا سنگ با ابعاد کوچک و قابل حمل را مقدور میساخت و کار ساختن و پرداختن را آسان میکرد.
بناهای فاخر و نفیسی که از رهگذر این ابداع هوشمندانه حاصل میآمد، این بار مقدر بود تا در شکلدهی به بنای مساجد اسلامی و در خدمت به اهداف مقدس و جهانبینی نو کمر ببندد. ابتکار عملی که در خاستگاه اسلام به کلی بیسابقه بوده است.
مسجد جامع اموی دمشق به عنوان مسجد و مرکز اسلامی که هم پارلمان بوده و هم محلی که به امور جاری مسلمانان میپرداخت، با هدف نشان دادن قدرت جامعه جوان مسلمانان، در محل پرستشگاه ژوپیتر، خدای خدایان رومی که سابقا به کلیسا مبدل شده بود، ساخته شد.
در ایران هم اغلب آتشکدهها تبدیل به مسجد شدند از آن جمله میتوان از مسجد جامع اصفهان در عهد خلافت منصور نام برد.
مسجد ایرانی علاوه بر افزودن گنبد به فضای شبستان به کمک یک هندسه گامبهگام و ایجاد ایوان که به شکوه و جلال آن میافزود، دارای ویژگیهای منحصربهفردی است که لطافت و ظرافت در آراستن و تزیین بدنه در داخل و خارج بنا، از آن جملهاند.
با این همه میراث متقدمان و تجربه به جای مانده از آنها توام با تنوع و تجربههای سنتی در استفاده از فرم و فضا به ویژه در معماری مساجد، قرنهاست که به کمال رسیده و به بلوغ هنری و ماندگاری فنی دست یافته است.
تبلور این امر را میتوان در بنای کوچک زیبا و ظریفی همچون مسجد "شیخ لطفالله" اصفهان که در اوج زیبایی، ادراک علمی و استادی مسلم است، به وضوح مشاهده کرد.
ویل دورانت مورخ مشهور و معاصر آمریکایی در باره این شاهکار بیمانند تووصیف جالبی دارد. او در تاریخ تمدن خود و در آغاز عصر خرد مینویسد: بیش از همه داخل مسجد دارای زیبایی شگفتانگیزی است که شامل نقوش اسلیمی، اشکال هندسی، چنبرهایی با طرح کامل و یک شکل است.
در این جا هنر مجرد (آبستره) را میبینیم ولی با منطق و سبک و اهمیتی که هرج و مرج مبهوتکنندهای را به عقل عرضه نمیکند، بلکه نظم قابل فهم و آرامش فکری را میرساند.
پروفسرو پوپ، ایرانشناس و مستشرق معروف معاصر در کتاب خود «بررسی هنر ایران» مینویسد: «کوچکترن نقطه ضفعی در این بنا دیده نمیشود. اندازهها بسیار مناسب اند، نقشه آن بسیار قوی و زیبا و به طور خلاصه توافقی است بین یک دنیا شور و هیجان و یک سکوت و آرامش باشکوه که نماینده ذوق سرشار زیباییشناسی است و منبعی جز ایمان مذهبی و الهام آسمانی نمیتواند داشته باشد.
مهدی عباسی/عضو انجمن مفاخر معماری ایران
مسلمانان و هنرهای تجسمی
اولین حرفی که به نظر من باید زد درباره عنوان این موضوع است یعنی عنوان هنر های تجسمی این عنوان نه اسلامی هست نه ایرانی یه عنوان وارداتی است که شاید 50 سالی هم بیشتر از عمرش نمی گذرد بنابراین اجازه بفرمایید اصلاً این عنوان را بگذاریم کنار چون وقتی عنوان هنرهای تجسمی را آوردیم یک تبعاتی و مفاهیم همراش می یاد که موضوع را خراب می کند .
ما از اینجا وارد بشویم که اساساً حتی نگویم هنرهای اسلامی این پسوند اسلامی را هم بردارم چون شأن اسلام ورودی در این مسائل نیست.
خداوند هم به پیامبر می فرمایید ما شعر نیاموختیم اصلاً سزوار پیامبر نیست. مسئله دین و مرتبه دین خیلی فراتر از این مسائل است. ما اینجور وارد می شویم که مردم مسلمان ایران یا مردمانی که یک روش پیدا کردن به اسلام و مغیر شدن که امور و شئون زندگیشون را بر اساس اسلام تنظیم کنند.
قهراً این اعتقاد و تعهد به وظایف و احکام و این اخلاقیات در همه شئونشان تاثیر گذاشت و من جمله در پوشاکشان ، مسکنشان در گفتارشان در تجملاتشان تاثیر گذاشت و آن هست که ماهیّت هنرهای مسلمان ها را میشود از ماهیّت هنرهای دیگر ملتهای و دیگر مکتب ها جدا کرد یعنی یک چنین نگاهی بکنیم خوب طبیعی است که وقتی مردم ایران ، مصر ، عراق ، شام ، هند و یا جای دیگری مسلمان شدن هر کدام از اینها هم یک ذوقی های خاصی که تحت تاثیر عوامل اقلیمی خودشون با آداب قومی خودشون هم بود به هر صورت قرار می گرفتن و نمی شد آن آداب را تغییر داد.
حالا مسلمانها را که نگاه کنیم در طول تاریخ مسلمانها بالاخر ساختمان ساختن ، لباس بافتن ، شعر گفتن ، خط نوشتن کتاب درست کردن خوب اینها درش یک خصوصیات است که تمامش قابل مطالعه هست. ما بعنوان هنرهای که مسلمان ها از دست و پنجه شان در آمد که بخواهیم کمی هویت دینی بدانبدیم معمولاً اینجوری می شود گفت حالا این حرف را اینجوری بگیم که هنرهای اسلامی را یعنی هنر های مسلمانها را از دو نطقه شروع کنیم یک از نقطه قرآن کریم یعنی مردم مسلمان ضروری بود قرآن را یاد بگیرن قرآن را بنویسن و این نوشتن قرآن خودش شئون هنری پیدا کرده یعنی علاوه بر این که می خواستن معارف دینی و حکم دینی را انتقال بدهد ، خوب دوست داشتن که زیبا هم باشه دلپسنده هم باشه دلپزیر هم باشه بنابراین در نوشته هاش در آراستن صفحه هاش در جلدش در دیگر شئونش تغییراتی دادن بنابراین خود کتاب و کتاب آرایی از قرآن شروع شده خطاطی در آن میاید کتاب آرایی ، تذهیب ، جلد سازی ، تشعیر میاد و خیلی از این فنون شاخه های مختلفی پیدا می کند و کمااینکه در ادبیاتشون هم همینطور بوده در سخن گفتنشون در شعر گفتنشون در قصه گفتنشون همه تاثیر دارد یکی هم مسلمان های ناچار بودن مسجد بسازن یعنی خانه ای برای عبادت و خوب با وجودیکه اسلام در مورد قرآن و هم در مور مسجد تاکید کرده که قرآن را زینت نکن طلا کاری نکنند مسجد را آراسته نکند خوب دیگه بالاخر در طول قرنها مسلمانها به هر دلیلی حالا دیگه نمی خوام بگیم همه دلیل منطقی و معقول چون که ملت اسلام که تحت اداره ائمه معصومین (ع) نبوده همه جور بوده ملت ها به صورت های مختلف اداره می شدن که خیلی هاش هم اسلامی نبوده ولی خوب ملت مسلمان بالاخر مسجدش را آراسته کرده و یک سری صنایع و فنون و هنر از بناها و معماری اسلامی برخواسته بعد این گستردنی داشته فرش شده گلیم شده سایر گستردنی ها شده صنایع چوب واردش شده و از این قبیل دیگه حالا می شه دیگه همه هنرها از اینجاها باید وارد بشویم.
مثلاً ما نمی توانیم موسیقی را بعنوان متلعق وارد کنیم بگیم شناسنامه اسلامی نداره یا بگیم مجسم سازی جزء مکاسب محرمه است حالا با اختلاف نظرهای فقیه مختلف بنابراین ما عنوان اسلامی را چون وقتی ما می توانی یک چیزی را اسلامی بگیم که ریشه قرآنی یا ریشه سنت پیامبر و ائمه معصومه (ع) داشته باشه برداشت فلان عالم مسلمان و یا فلان فیلسوف مسلمان این دلیل نمی شه اونا برداشته های شخصی هستند بنابراین آن چرا که مسلمانها در شئون زندگی شون در ضمینه کتاب آرایی و شئون مختلف و در ضمینه معماری و در ضمینه های مخلتف زندیگشان داشته اند خوب می گویم هنرهای مسلمانیست خوب حالا چیزی که واقعیت داره نه چیزی که مطابق میل ما هست معمولاً هنرمندهای مسلمان تحت تاثیر دو چیز بودن یا پادشاهان و حکامان اصحاب و زرو زور این بیچاره ها را وادار می کردن براشون قصر بسازن کتاب بنویستند نقاشی کنند فرش ببافن و بوده تا همین قبل از انقلاب هم بوده و حالا ما بخواهیم شاهکارهای هنری را بررسی کنیم خوب بخش عزیمش ساخت اینهاست یعنی برای شاه عباس ساختن مثلاً برای پادشاهان دیگه ساختن برای سلجوقیه ساختن برای امیر تیموری ساختن برای خلفای عباسی ساختن اینهاست همه اش برای اینها ساخته اند.
انگیزه دیگه یا تاثیر دیگه از ناحیه دیانت مسلمانها بوده یعنی هنر ما مسلمانها را یکی می شه تو قصرهای پادشاهان خانه قوام الملکه و نصیرالملکه از این قبیل مطالعه کرد. یا اینکه بریم سراغ بقاء متبرکه مساجد مسجد اصفهان مسجد گوهرشاد و حرم مطهر امام رضا (ع) اینجاها باید مطالعه کرد هنر مسلمانها مربوط به این جاها می شه خوب حالا چه جوری بگویم این اسلامی شده وقتی که مردمی معتقد به اسلام شدن و انگیزها انگیزهای دینی بود و این ریشه دار شدن حتی بی دینی های توی مسلمانها هم باز این تاثیرات را داره شما ببیند در داستان سرای مثلاً فرض کنید رموز حمزه ، امیر ارسلان خیلی قصه های دورغ قصه های که خیلی جاها جنبه های شرعی هم نداره مثل مسلم نامه که خیلی از علما اینها را نهی کردن دورغی بافتن اما در عین حالی که این قصه ها دروغ است افسانه است داستان است با نام خدا شروع می شه در اونجا بی عفتی ترویج نمی شه نامردی ترویج نمی شه شخصیت های سفید همه اسلامی است و همه شخصیت های غیر اسلامی یعنی دروغگوها ظالم ها ستمگرها ناجوانمردیها اونجا محکوم هستند یعنی این را میشه حتی از یک قصه امیر ارسلان هم که یک افسانه ایست که یک داستان سرای برای ناصرالدین شاه گفته بدست آورده که این در سرزمینی که مسلمانی در ان هست ، با وجودی که امیرارسلان شراب را مثل آب خوردن می خورده اما دوگانه هم به درگاه یگانه می گذارد مثلاً شاید نظر بازی هم می کرد اون که نظر بازی هم هست. اما باز هرچه هست خدا هست ، درستی هست ، بی عفتی نیست یعنی اگر بخواهید تمام افسانه ها را بطور طبیعی مطالعه کنید جامعه اسلامی ها را افسانه ها را نگاه کنید که تحت تاثیر هیچ انگیز سیاسی ، اقتصادی ، مذهبی نیست می بینید اون پندارها و رویاهای مسلمانها هم با بی عفتی و ناجوانمردی این مفاسد که مثلاً در داستان ها دیگر است اینجا نیست اگر هم باشد محکوم است مطرود است حالا نظامی شعر گفته همینجور گفته جامی شعر گفته همینجور گفته حتی فردوسی هم که می خواسته ملی گرایی را زنده کنه باز هم خودش را از اعتقادهای دینی نمی توانسته نجات بده خوب حالا باید این هنرها را ما نگاه کنیم که چه چقدر مقدار صرف انتقال مفاهیم عالیه اسلامی شده و چه مقدار وقتی انسان می بیند یا از اون ها استفاده می کند حال و هوای دینی می گیرد شما فرض کنید الان مشرف بشدید به حرم مطهر صرف نظر از اعتقاد دینی و قداستی که شما معتقدید به حرم مطهر خود بنا و فضا یه حالت های روحانی به شما میدهد که این فضا توی سینما نیست توی تئاتر نیست مثلاً در خیلی رقاص خانه ها نیست جاهای دیگر نیست این فضا فضای دیگری است یا اگر تشریف ببرید مدرسه ای که ساخته شده کتابخانه ای که ساخته شده یا بازاری که ساخته شده فرض کنید بازاری قدیمی تهران که اون بالاش می نویسه برید اول احکام دینی را یاد بگیرید بعد تجارت کنید.
یعنی هرجاش نگاه می کنید آب انبارش نگاه می کنید حتی خانه پادشاهان که نگاه می کنید خوانین هنوز تو شیراز و اصفهان زیاد ، بالای درش نوشته بوده گشتاده باد به دولت همیشه این درگاه به حق اشهدان لا اله الله یا شاه سلطان حسین یا ناصرالدین شاه یا هر که حتی امیر تیمور با نام خدا نامه هاش را شروع می کرده تظاهر به دین داری می کردن در همه شئونشون مخصوصاً شئون خانم ها در پوشش ، عفاف حجاب خود فرودسی هم در مورد دختر افراسیاب می گه منیژه منم دختر افراسیاب برهنه ندیده تنم آفتاب یعنی انقدر اعتقاد به عفت ، پاکدامنی و پوشش داره به هر صورت ما از این راه وارد می شیم یعنی هنرهای که در کتابت قرآن و نشر علوم و حکمت اسلامی تاثیر داشته مثل خطاطی ، کتاب آرایی ، تذهیب ، جلدسازی که شاید 30 نوع جلد مسلمانها ساخته اند مخصوصاً ایرانی ها که غربی ها بیشتر در موردش تحقیق کرده اند. صنعت فرش که خودش یک هنر بزرگ یا کاشی کاری ، گچ کاری یا منبت کاری همه اینها را ما می توانیم بگویم هنرهای مسلمانها دیگر بیایم قالب های جدید را به زور وارد عرصه اسلامی بکنیم با کلمات می شود درست کرد. اما واقعیت این نیست این ما را به انحراف می کشاند. ما بدون تعارف بیایم زندگی جامعه گذشته خودمون را در هر قرنی مطالعه کنیم هنرمندان خودمان را بشناسیم این هنرمند ولو مجبور بوده برای شاه کارکنه اما بالاخره اون رگ دینی اش همراش بوده وقتی که نوبت میرسد به ایوانه آئینه حضرت معصومه (ص) هر هنرمندی حیران می شود همین چند روز قبل مغرنس سازهای از شیراز آمده بودن می گفتن واقعاً که این مغرنس ها را چطور بسته یعنی جز اعتقاد دینی ، این آقای مظلوم زاده پیرد مرد 90 سال کاشی کار هست به من می گفت وضو می گرفتیم و یه تیکه نان پنیری می خوردیم می رفتیم بالای داربست و حقوق مان هم چندان چیزی نبود اما این شاهکاری که زیر این گنبدها به وجود آمده مسجد طباطبایی در حرم مطهر کار جوانی ها همین آقای مطلوم زاده است. خوب نگاه که می کنی اگه آن پیرمرد را الان ببینیی تعجب می کنی که این کار دست و پنجه این آقاست با وجود این که دانشگاه نرفته اما حرف که می زنه من از انگلستان آقای دکتر زرین قلم بود آوردمش پیش آقای مظلوم زاده آقای دکتر ساکت شده و گفت این هنر را می شناسد ما چی داریم می گیم یعنی اگر شما هنرمندان سنتی که آراسته به دیانت و اخلاق اسلامی هستند و هنرمند هستند. اینها را مورد مطالعه قرار بدهید. خودشون و آثارشون را می توانید خیلی چیزها را کشف کنید. ببینید از کسی که درونش پاک نیست معتقد به دین نیست این هزاری هم که از این حرفها بزند هی بگوید هنر قدسی .
درون وقتی پاک شد بانوی مسلمان هنرمند غذا که می پزه غذاش هنرمند اما غذاش طاهر و حلال است. عرض کنم که همین خانم های که در قم هستن با همة عفت و بزرگواری فرشهای ابریشمی می بافند که واقعاً هر پولدار خارجی افتخار می کنه که اینها را داشته باشه پس بنابراین ما بیایم بدون تکلف جامعه اسلامی خودمان را مورد مطالعه قرار بدهیم و هرشاخه هنری را به یک محقق یا چند محقق بسپاریم و هم یک تحقیق نظری بکنیم که مباحث نظری مستقل خودمان ، حرف خودمان باشه نه حرفی که به دهانمان گذاشته باشند. و هم آثار هنری خودمان را از گذشته های دور دسته بندی کنیم مورد مطالعه قرار دهیم حرف های محققین دیگری هم ببینیم اون وقت یک حرفی دانشگاه پسند که جوامع علمی هم بپسندد بزنیم، این کل عرض بنده بود.
(به جهت حفظ محتوای سخنرانی مطالب بدون تغییر ادبیاتی تقدیم میگردد)
آیت الله جوادی آملی
آوینی همواره در پی استفاده از شاخصه های هنر اسلامی برای بیان ظرافت های روحی و روانی انسان بود . آیت الله جوادی آملی که در مقاله حاضر زوایایی از هنر اسلامی و جدائی آن از هنر غیر اسلامی ، تبلور هنر ادبی اسلام در قرآن و سر پیروزی هنر اسلامی بر هنر جاهلی ، امتیاز اساسی آن برهنر تجسیم پیروان بودا و برهمن از یک سو و پیروان مسیح (ع)از سوی دیگر تبیین و هنر اصیل اسلامی ، منزه از بوی بودایی و تثلیث ترسایی ، بل توحید ناب می دانند، به تعریف هنرمند اسلامی و جدایی آن از هنر پیشه غیر اسلامی می پردازد و ویژگی هنرمندان شهید ، جانباز ،آزاده و بالاخره شیفته نظام اسلامی و مستقل و خودکفا که جامع هنر و ظفرند و هنر شهادت را شاهد هنرمندی خویش قرار داده اند معرفی و به عنوان مثال از شهید آوینی نام می برند ، که : آفتاب آمد دلیل آفتاب .....
روایت فتح را با درایت شهادت آمیختن ، و هنر تصویر را با ظفر تحقیق هماهنگ ساختن ؛ و دو قوس نزول و صعود را با منحنی تام هنر اسلامی دور زدن ؛ ومعقول را با عبور از بستر خیال، محسوس کردن ؛ و محسوس را با گذر از گذرگاه تخیل ، معقول نمودن ؛ وتجرد تام عقلی را در کسوت خیال کشیدن ؛ و از آن جا به جامه حس در آوردن و سپس از پیراهن حس پسراستن و کسوت خیال را تخلیه نمودن و به بارگاه تجرد کامل عقلی رسیدن و رساندن ودر لفافه هنر ، سه عالم عقل و مثال و طبیعت را به هم مرتبط جلوه دادن ؛ و کاروان دلباخته جمال محبوب را از تنگنای طبیعت به درآوردن و از منزل مثال رهایی بخشیدن و به حرم امن عقل رساندن که عناصر اصلی هنر اسلامی را تشکیل می دهند درسلاله سلسله سادات و دوده شجره طوبای شهادت یعنی شهید سعید ، سید مرتضی آوینی و دیگر هنرمندان متعهد دینی تبلور یافت و می یابد .
هنر سواری دلیر که روی میدان از او چو کاغذ از کلک او لعل گیرد نشان
هنرهای غیراسلامی چون جایی در جهان معقول و ملکوت ندارند و از عقل منفصل بی بهره و از مثال منفصل بی نصیب اند و فقط از وهم و خیال متصل استمداد می کنند ، هرگز مایه عقلی نداشته و ره آورد غیبی ندارند ،زیرا مکتبی که ماده را اصیل می داند و موجود غیر مادی را خرافه می پندارد و تشنه تجرد و غیب را افسانه تلقی می کند، هیچ گاه پیامی از عالم عقل و غیب ندارد و هرگز هدفی جز وهم و خیال نخواهد داشت .
اوج عروج یک انسان از دیدگاه هنرمند مادی همانا مقام جامه رسای هنر وپوشش پرنیانی هنر پروری جز بر اندام کامل جامع سالکانی چون شهیدان شاهد برازنده نیست
و قبای اطلس هنر جز برای قامت راست قامتان تاریخ و شیفتگان خدمت نه تشنگان قدرت زیبنده نخواهد بود .
مثال متصل وهم به هم آمیخته است و آنجا که سخن از نام و نان و دوام و دانه نباشد هنرمند مادی را راهی نیست و آنجا که از تشویق و تقدیر و ثنا و سپاس و یادنامه و مانند آن اثری نباشد هنرور مادی را باری نخواهد بود ، زیرا قلمرو پرواز هنر پرداز مادی همانا منطقه بسته خیال و مدار محدود وهم است .
ولی مکتب الهی که عوالم سه گانه طبیعت و مثال و عقل را اثبات می نماید و هر کدام آنها را مظهر نامی از نام های جلال و جمال الهی می داند و برای عروج انسان ملکوتی مرزی قائل نیست و لقاء الله را که همواره بیکران بوده و هست و خواهد بود مائده و مادبه سالک صالح و عارف واصل و شاهد عاشق می داند، بحر تیار و دریای مواج هنرورزی را فراسوی هنرمند اسلامی قرار می دهد تا پیام های گوناگون را که از هاتف عقل و منادی غیب از ورای حجاب های نوری و ظلمانی دریافت کرده است به قلمرو مثال منفصل در آورده و از آن پایگاه به مرحله وهم وخیال تنزل داده ، سپس به منصه حس و صحنه صورت نازل نماید تا بادیه نشینان تشنه حس را بر بال های ظریف هنر نشانده و از خاکدان طبیعت به دامنه ی مثال و خیال رسانده و از آنجا به قله رفیع عقل و مقام منیع غیب واصل کند ، تا از زبان مولای غیب و شهادت ، نغمه ی دل انگیز ( .... فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی ) را با گوشی بشنود که در سایه قرب نوافل فراهم کرده و با روحی درک کند که با ولای جمع فضایل به دست آمده است تا روشن گردد که
سیر از زمین طبیعی به سپهر مادی نتیجه هنر ماده است ، ولی سلوک از طبیعت به مثال و از آنجا به عقل و خلاصه جهان را از عقل شروع کردن و به عاقل ختم نمودن محصول هنر الهی است که اسلام داعیه آن را داشته و هماره تربیت یافتگانی جامع را ارائه کرده و می کند
و هیچ هنری به از این نیست که انسان کامل جامع به نوبه خود ، دو سر خط حلقه هستی را به هم بپیوندد و صعود و نزولی را که خود پیموده است ، در قالب هنر عرضه کند تا سالکان هنر دوست را به همراه هنر پروری خویش به منطقه وسیع آفرینش آگاه کند و فطرت جمال دوست و جلال نواز آنان را از انس با گلرخان خاک آلوده طبیعت و نوازندگان غبارین ماده و سرایندگان ژولیده زمین و خوانندگان گرد گرفته بستر غبراء برهاند و به جمال بی زوال ماورای طبیعت و جلال بی مثال معنی و کمال بی وبال عقل و غیب و نوای دلپذیر و روح انگیز مولای هر عبد صالحی برساند تا معلوم شود که طواف در مدار بتکده و میکده و عشرتکده و بالاخره طبیعتکده ، شایسته انسان هنرجو و کمال دوست نیست ،
بلکه هنر در بازشناسی مجدد عالم و آدم و جهان را وسیع تر از منظر محدود طبیعیون شناختن و انسان را همتای فرشتگان بلکه بالاتر دیدن است ،
و راه نیل به این هدف سامی از عقبه های کئود گذشتن و میدان های مین را با ایثار نفیس و بذل نفس پشت سر گذاشتن و برای همه راهیان کوی هنر و سوی ظفر ره آوردی چون ره توشه شهید فقیه ، سید مرتضی آوینی آوردن است . و جامه رسای هنر وپوشش پرنیانی هنر پروری جز بر اندام کامل جامع سالکانی چون شهیدان شاهد برازنده نیست و قبای اطلس هنر جز برای قامت راست قامتان تاریخ و شیفتگان خدمت نه تشنگان قدرت زیبنده نخواهد بود . بر تن ناقصان ، قبای کمال به طراز هنر ندوخته اند گرچه قرآن کریم که کلام خدای بی چون است ، معارفی والاتر از شهود عارفان وفهم حکیمان و درک فقیهان و اندیشه متکلمان و محدثان و یافته های مورخان و صدها فرزانه خردمند دیگر دارد ، زیرا مجلای متکلم نامتناهی هر آینه کلامی نامحدود خواهد بود ، چنان که درجات بهشت موعود نامحدود به عدد آیات قرآن کریم می باشد و به قاریان آگاه به معانی و آشنای به احکام و حکم قرآن گفته می شود ( بخوان و بالا برو ) و خواننده رسمی بهشتیان ، داوود پیامبر است ، لیکن اثر بارز و شاخص هنری آن همانا در این است که از رهگذر فصاحت و کوی بلاغت که چهره خاص هنر صمعی است لطایف بلند عالم لاهوت را در پرده استبرقی عقل پیچیده ، آنگاه در جامعه پرنیانی مثال وخیال و وهم پوشانده ، سپس در کسوت حریری آیه و سوره ارائه نموده ، در این حال جهانیان را به تماشای آن فراخوانده و به تحدی و مبارزه دعوت کرده و عجز همگان را در ساحت قدس هنر ادبی خویش آشکار کرده و قبل از قیام قیامت ، کوس (لمن الملک ) سر داده و پاسخ اعتراف آمیز و عجزآلود (لله الواحد القهار ) را از همگان دریافت می نماید .
آنچه سبعه معلقه را به زیر میکشد ، هنر ادبی قرآن است و آنچه دیوار کعبه را از لوث معلقات سبع تطهیر می کند هنر است
، چه این که آنچه بتکده را از بتها پاک می سازد تبر است که یکی به دست حضرت ابراهیم بت شکن خلیل الرحمن انجام می شود و دیگری به زبان حضرت محمد بن عبدالله حبیب الله منادی : ( انا افصح من نطق بالضاد ) صورت می پذیرد
، وسر کامیابی هنر قرآنی و ناکامی هنر مزعوم {هنرمند قرآنی همان فرزانه جهان بینی است که هرگز به مکتب های الحادی اعتنائی ندارد و به ره آورد بی مایه مکتب های مادی چشم نمی دوزد .} فاعل جاهلی آنست که هنر موهوم جاهلی از مرز سجع و قلمرو قافیه و منطقه عروض و میدان تشبیب و غزل و صحنه قصیده خرافی و محدوده خیال و مثال متصل فراتر نرفت ، ولی هنر ادبی و معقول الهی چنانکه قبلا اشاره شد مراحل سه گانه عالم امکانی را در صعود و نزول بدون طفره و فتور پیموده و به خاکیان توان جهش به عالم فرشتگان داد و هر گونه خیال پردازی موهول را محکوم کرد و هیچ گاه از حق نگذشت و از باطل سراب گونه مدد نگرفت ؛ و با ظهورش نه مجالی برای جاهلیت کهن ماند و نه موقعیتی برای جاهلیت جدید : ( قل جاء الحق و ما یبدء الباطل و ما یعید )
هنر نظر به سراپای او اگر افکند زپای تا سر او جملگی هنر بیند
هنر قرآنی همان فرزانه جهان بینی است که هرگز به مکتب های الحادی اعتنایی ندارد و به ره آورد بی مایه مکتب های مادی چشم نمی دوزد و عشق ممدوح هنری و محمود ادبی را با شهوات مشئوم و مذموم بی هنری اشتباه نمی کند وساکنان کوی عفاف را به بد حجابی یا بی حجابی که نفی عفاف را به همراه دارد دعوت می نماید و مرغ باغ ملکوت را به نغمه سرد ناسوتیان سرگرم نمی کند و فرهنگ برائت از طبیعت و نزاهت از ماده را به آهنگ ناموزون خاکیان از یاد نمی برد و سر انجام تسلیم هنر نادان نمی شود .
هنرمند کی زیر نادان نشیند که بالای سرطان نشسته است جوزا
یعنی در چهره گنبد مینا ستاره هایی که شکل خرچنگ وسرطان است بعد از ستاره هایی که شکل جوزا و گوسفند سیاه که در آن نقاط سفیدی است واقع شده است .
غرض آنکه هنر صادق را از کاذب جدا کردند ، کار هنرمند الهی است ، همان طور که تشخیص تشنگی صادق از کاذب به عهده پزشک معالج بیمار مجروح است و همان طوری که تمیز صبح صادق از کاذب به عهده اختر شناس ماهر است و همان طور که تبیین اشک صادق و تفکیک آن از گریه کاذب مدعیان باطل ، به عهده داوران ورزیده و قاضیان مجرب است . آری امتیاز هنر صادق از کاذب نیز در اختیار متخصصان هنر الهی است که حق را از باطل و آب را از سراب جدا می کند و در پرتو تعلیم روح نواز قرآنی ، پاک را از نا پاک تمایز می بخشد : ( لیمیز الله الخبیث من الطیب .)
نکته ای که عنایت به آن برای همه ادبیان هنر دوست و هنرمندان ادب پرور سودمند است همانا این است که : گرچه قالب هنرهای پیروان ( بودا) و (برهمن ) در جامه تجسیم و مجسمه های بی روح خلاصه می شود و نیز اکثر هنرهای حامیان مسیح پیروان عیسی (ع) در کسوت سنگ تراشی و پیکران بی جان خاتمه می پذیرد ، لیکن بخش مهم هنر پیروان قرآن و حامیان اعجاز کلامی آن در ترسیم ، تصویر ، تمثیل ، تشبیه های سمعی و بصری و بدون تجسیم متبلور می شود که پیام خاص خود را به همراه دارد تا همگان ضمن بهره بری از هنر قرآن ، در دریای مواج آن غوص کنند ، بدون دغدغه غرق شدن و از شنای در آن آاب حیات بدون آنکه گرفتار خفگی شوند ، لذت ببرند . اگر هنرمندی از رهگذر صوت حسن و نغمه غم زدا یا تصویر و ترسیم وتمثیل روح پرور ، پیامی به گوش منتظران ندای غیب برساند و از کنگره عرش ، صفیر آشنایی به سمع مشتاقان کوی وصال واصل کند و در نتیجه ، گروهی را در دامن شرع مقدس به واجب ومستحب تربیت کرده و از حرام و مکروه رهایی بخشد ، همانا هنر اسلامی است.
آیا سینما می تواند مظهر تجلیات دینی واقع شود؟
(قسمت آخر)
آن چه پس از انقلاب رخ داد اين بود كه...
در شرايطي كه هنوز در مشروع بودن يا نبودن وجود خود سينما و ادامهي فعاليت سينماگران ترديد وجود داشت،
اين نظريهاي بود كه در آن ايام دربارهي اغلب دستاوردهاي تمدن جديد اظهار ميشد و كمتر كسي هم در درست بودناش ترديد ميكرد، چرا كه اين مباحث در حكومت تازه تأسيسي مطرح ميشد كه ناماش با قيد اسلامي همراه شده بود؛ جمهوري اسلامي.
و به نظر ميرسيد همانطور كه در تركيب «جمهوري اسلامي» شيوهي مدرن ادارهي حكومت در دنياي امروز با قيد «اسلامي» همراه شده، ديگر دستاوردهاي تمدن مدرن نيز با ضميمه شدن كلمهي اسلامي به دنبالشان قابل استفاده خواهند شد و لازم نيست به كلي كنار گذاشته شوند.
و با همين تصور بود كه در آن سالها تعابير فراواني بر همين وزن ساخته شد؛ از اقتصاد اسلامي و فرهنگ اسلامي و بانكداري اسلامي و دانشگاه اسلامي گرفته تا هنر اسلامي و سينماي اسلامي.
نميدانم كساني كه در آن سالها چنين تركيباتي را ساختند و به كار بردند تا چه اندازه به ماهيت فلسفي عمل خويش آگاه بودند و آيا ميدانستند كه اين عملشان در واقع نوعي مقابله با دستاوردهاي تمدن غير ديني مسلط بر جهان است يا نه،
اما هر چه بود، ادامهي اين روند به وضوح نشان ميداد تفكري در ايران پس از انقلاب رواج يافته كه مفروضات اوليهي دنياي مدرن را به رسميت نميشناسد و تأكيد دارد كه هيچ يك از دستاوردهاي دنياي جديد را پيشاپيش نميپذيرد مگر آن كه با دين سازگاري داشته باشند.
افزوده شدنهاي پي در پي قيد «اسلامي» به كلماتي مثل اقتصاد و آموزش و علم و هنر، تأكيدي به حساب ميآمد بر پا گرفتن حكومتي كه ميخواهد در دل دنياي مدرن، بار ديگر به تفكر سنتي رجوع كند و نسبت همه چيز را ابتدا با دين روشن كند و در همهي امور، از سياست حكومتي تا برنامهريزي براي اوقات فراغت مردم، دين را دائر مدار قرار دهد. از اين جا بود كه به تدريج نوشتههايي در تشريح «هنر اسلامي» و «هنر ديني» منتشر شد و علاوه بر تلاشهاي نظريهپردازان، در حوزهي عمل نيز مسئوليني بر سر كار آمدند كه وظيفه داشتند تلفيق هنر مدرن با تفكر اسلامي، يا به عبارت ديگر به خدمت درآوردن ابزارهاي هنر مدرن در جهت بيان مفاهيم اسلامي را به منصهي ظهور برسانند و تجسم ببخشند.
پديدار شدن جرياني موسوم به «سينماي عرفاني» در اولين دههي شكلگيري سينماي نوين ايران، نتيجهي مستقيم همين تلقي بود.
و تجويز استفاده از مفاهيم عرفاني، نوعي از سينما را رواج دادند كه ظاهراً تنها گزينهي ممكن براي دور شدن از جريان فيلمفارسي و دستيابي به سينمايي متناسب با انقلاب اسلامي به نظر ميرسيد.
در اين جا قصد نداريم به آسيبشناسي اين جريان و همچنين آسيبشناسي ديگر تلقيهاي مشابهي كه در سالهاي بعد و توسط مديران بعدي سينماي ايران رواج داده شد بپردازيم. چرا كه بحث مفصلي است و مجالي گسترده ميطلبد. آن چه به بحث ما ارتباط پيدا ميكند، ادامه يافتن تلقي عجين كردن سينما با دين در نحوهي مديريت و نظريهپردازي سينماي پس از انقلاب است كه حالا در اين سالها خودش را در قالب تعابير جديدي همچون «سينماي معناگرا» و «سينماي در جستوجوي حقيقت» نشان ميدهد.
در طول نزديك به سه دههاي كه از عمر سينماي جديد ايران گذشته، مديران مختلفي با سلايق متنوع بر سر كار آمدهاند، اما وجه مشترك همهشان ابداع تعابيري بوده كه عليرغم تفاوت ظاهريشان با هم، كماكان ترويجكنندهي همان هدف اوليهاند: به خدمت درآوردن سينما براي بيان حقايق ديني. گمان ميكنم همين اندازه توضيحات كافي است براي آن كه تفاوت تلقي ما از سينما و نحوهي كاركردش را با آن چه در تاريخ سينماي غرب اتفاق افتاده متوجه شويم.
روشن است كه اين نحو از تقرب ما به سينما كاملاً منحصر به فرد است؛ ما از ابتداي انقلاب موجوديت سينما را در گرو اين دانستهايم كه بتواند روزي به تمامي در خدمت دين درآيد، در حالي كه در سينماي جهان اساساً نسبت مستقيمي بين ماهيت سينما و دين وجود نداشته و ندارد؛ جايگاه دين همواره به عنوان يكي از موضوعاتي كه ميتوانسته دستمايهي كار يك سينماگر قرار گيرد در نظر گرفته شده و نه بيشتر.
در اين مقايسه است كه مشخص ميشود حتي تركيب «سينماي ديني» در نوشتهها و اقوال صاحبنظران غربي ارتباطي با كاربرد اين تعبير در نزد ما ندارد.
گمان ميكنم دليل اين نوع مواجههي ما با سينما و تلاش براي محقق كردن تعابيري از قبيل «سينماي ديني» به سابقهي ديگري نيز رجوع دارد: ما با مراجعه به حافظهي تاريخيمان، نمونههايي از هنرهاي سنتي و بومي را به ياد ميآوريم كه به سادگي در خدمت بيان مفاهيم مورد علاقهمان در ميآمدند. ما هنرهايي مثل خوشنويسي، سفالگري، نگارگري، تذهيب و معماري را سراغ داريم كه در دورانهاي پيش از پيدايش هنر مدرن، ظاهراً به راحتي در خدمت انتقال مفاهيمي كه هنرمند طلب ميكرده قرار گرفتهاند و براي مثال پديدهاي همچون معماري اسلامي نه تنها براي ما تعبير غريب و ناملموسي به نظر نميرسد، بلكه دهها نمونهي مشهور و درخشان آن را در كشور خودمان ميبينيم و هنوز هم تحت تأثير قرار ميگيريم. يا در نمونههاي سادهتر، به خدمت در آمدن هنر خوشنويسي براي انتقال مفاهيم ديني را كار دشواري نميپنداريم، چرا كه كل ساز و كار اجرايي آن در پيش چشم ماست و فكر ميكنيم كار پيچيدهاي نيست كه يك هنرمند خوشنويس تلاش كند آيهاي يا حديثي يا كلامي از بزرگان دين را به شيوهاي مؤثر عرضه كند؛ كافي است كه بخواهد و دلاش با موضوع باشد.
اين تصور چندان هم نادرست نيست و شايد بشود گفت :
نسبت هنرهاي سنتي با موضوعشان، در خيلي از موارد نسبت ظرف و مظروف است و آن هنرها ميتوانند در خدمت بيان هر مضموني درآيند. با رجوع به اين سابقه است كه تصور ميكنيم هنرهاي دوران جديد هم ميتوانند چنين نسبتي با مضمون مورد نظر ما برقرار كنند و اغلب ميگوييم كه اگر كسي فوت و فن اين هنرها را بياموزد، ميتواند مضمون ديني را از طريق اين «ابزار»ها منتقل كند. و كمتر پيش آمده كه از خودمان بپرسيم اگر چنين نسبتي بين فرم و محتواي هنري همچون سينما برقرار است، پس چرا ما هنوز هم پس از نزديك به سي سال از گذشت انقلاب اسلامي موفق نشدهايم سينماگراني تربيت كنيم و فيلمهايي توليد كنيم كه حداقل در نيمي از توليدات سالانهمان، مصداق سينماي ديني به حساب بيايند.
واقع آن است كه ديگر وقتاش رسيده بپذيريم سينما يك ابزار بياني رام و مطيع نيست كه در صورت تسلط بر قواعد بيانياش، موفق شويم هر مفهومي را به واسطهي آن منتقل كنيم. سينما پديدهي پيچيدهاي است با وجوهي متفاوت و گاه متناقض كه قابليتها و خصوصياتاش را در طول بيش از صد سال تاريخ پر حادثهاش تثبيت كرده.
تلاش براي تغيير اين قابليتها و استفاده از سينما براي برآورده كردن مقاصدي بسيار متفاوت با آن چه در تمام دورانها مشاهده شده، دشواريهايي دارد كه ابتدا بايد در نظر گرفته شود.ما بايد در وهلهي اول دريابيم كه با پديدهاي غير ديني مواجهايم كه در طول تاريخ موجوديتاش، بيش از هر چيز وظيفهي سرگرم كردن مردم را بر عهده داشته و ساعات تفريح و استراحت آنها را به خود اختصاص داده، نه لحظاتي را كه آمادگي براي تذكر و تنبه داشتهاند. و از سوي ديگر با پديدهاي مواجهايم كه به واسطهي پيچيدگي كمسابقه و ساختار پيشبينيناپذيرش، سالهاست صاحبنظران را با اين دشواري مواجه ساخته كه رسانه بنامندش يا هنر يا صنعت يا تكنولوژي يا محصولي غيرمتعارفتر از همهي اين نوع توصيفات. روزگاري بود كه سينما را وسيلهي سرگرمي و تفريح مردم عامي و كمسواد فرض ميكردند و تأكيد ميشد كه تماشاي فيلم در شأن نخبگان جامعه نيست، و چند سال بعد در اواخر دوران سينماي صامت، نظريهپردازان مشهوري درصدد تأكيد بر اين نكته برآمدند كه سينما هنر هفتم و جامعترين دستاورد هنر جديد است كه وزن و اعتباري به اندازهي همهي هنرهاي سترگ و گرانقدر دورانهاي گذشته دارد. با پديدهاي تا اين حد پيچيده و چند لايه نميتوان به همان سادگي مواجه شد كه منطق هنرهاي سنتيمان ايجاب ميكند. قدر مسلم اين است كه ميتوان از سينما براي طرح مؤثر مضامين ديني بهره برد. اين امري ناممكن نيست، اما براي هموار شدن اين مسير شايد بايد تلاش متفاوتي را براي درك ماهيت سينما و قابليتهاي بيانياش آغاز كرد.
زیبایی از نگاه پیشوایان
نویسنده : حجة الاسلام و المسلمين محمد محمدي اشتهاردي
قرآن در آيات متعدد، ما را به استفاده سالم و بهينه از هنرها و زيباييها فراخوانده در يك جا ميفرمايد: «قُل مَن حَرَّم زِينَةَ اللّهِ الَّتِي اَخرَجَ لِعبادِهِ وَ الطَيِّباتِ مِنَ الرِّزقِ...؛ بگو چه كسي زينتهاي الهي را كه براي بندگان خود آفريده، و روزيهاي پاكيزه را حرام كرده است؟ بگو اينها در زندگي دنيا براي كساني است كه ايمان آوردهاند.»(5)
اين زينت همان جلوههاي مختلف هنر و زيبايي در لباس و غذا و ساير شؤون زندگي است كه مؤمنان از آن بهره صحيح ميبرند، ولي كافران و منحرفان آن را در راه تباهيها به كار مياندازند.
و در آيه ديگر ميفرمايد: «اِنّا جَعَلنا ما عَلَي الاَرض زِينَةً لَها لِنَبلُوَهُم اَيُّهُم اَحسَنُ عَمَلاً؛ ما آنچه را روي زمين است زينت آن قرار داديم، تا انسانها را بيازماييم كه كدامينشان بهتر عمل ميكنند؟»(6)
نتيجه اين كه هنرها و زيباييها نعمت بزرگ الهي براي امتحان بشر در اختيار او قرار داده شده، تا آن كه زيباتر از آنها بهره ميبرد، شناخته شود، و هنر مقدمه و مركب راهوار براي وصول به مقصود و اهداف شود.
و به طور كلي نه تنها استفاده از نعمتهاي الهي جايز و رواست، بلكه واجب و لازم است، و بايد آن را آشكار ساخت. چنان كه پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «هنگامي كه خداوند نعمتي را به بندهاي ميبخشد، دوست دارد آثار آن نعمت را از او آشكارا بنگرد.»(7)
نيز فرمود: «هر كس خيري به او رسد، ولي آثارش از او ديده نشود، دشمن خدا و مخالف نعمتهاي او و منكر آن نعمتها به شمار ميآيد.»(8)
و حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «خداوند زيباييها را دوست دارد، و نيز دوست دارد كه آثار و نشانههاي زيباييها رااز بندهاش آشكارا بنگرد.»(9)
پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) از قرآن اين گونه استفاده ميكردند، مثلاً امام مجتبي (عليه السلام) زيباترين لباسهاي خود را هنگام رفتن به مسجد ميپوشيد، و از برترين عطرهاي خوشبو استفاده ميكرد، و با آراستگي چشمگير در ميان مردم ميآمد، روزي يكي از زاهدنماها از او پرسيد: «اي پسر رسول خدا(صلي اللّه عليه و آله و سلّم) چرا زيباترين لباس خود را در نماز ميپوشيد؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «اِنَّ اللّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الجَمال، فَاَتَجَمَّلُ لِرَبِّي، وَ يَقُولُ خُذُوا زِينَتَكُم عِندَ كُلِّ مَسجِدٍ؛ خداوند زيبا است و زيبايي را دوست دارد،
و به همين جهت من براي راز و نياز با خدا لباس زيبا ميپوشم، چرا كه خداوند (در قرآن آيه 31 اعراف) ميفرمايد: زينت خود را هنگام رفتن به مسجد برگيريد.»(10)
قرآن در مورد ديگر ميفرمايد: «وَثِيا بَكَ فَطَهِّر؛ و لباست را پاكيزه كن.»(11)، در تفسير اين آيه روايت شده: در عصر جاهليت بين مردم معمول بود كه دامن لباسهايشان را بسيار بلند ميكردند، به طوري كه بر روي زمين كشيده ميشد و آلوده ميشد، آيه فوق كه در حقيقت خطاب به مردم است در اين راستا نازل شد، و تبيين كرد كه بلندي دامن لباس نشانه شخصيت نيست، بلكه موجب ناپاكي و نازيبايي ميشود، بلكه پاكيزي و زيبايي لباس نشانه تربيت و فرهنگ بالنده انسان از نظر اسلام است.
نيز قرآن در ضمن شمردن هدفهاي پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) مي فرمايد: «وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّم عَلَيهِمُ الخَبائث؛ او پاكيزهها را براي مردم حلال ميشمرد، و ناپاكيها را براي مردم حرام مينمايد.»(12) بنابراين پاكي و آراستگي، و استفاده بهينه از زيباييها از برنامههاي اصلي پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) در زندگي شخصي خود، و در آموزههاي مكتبياش بود، و آنان به هر اندازه از آراستگي و زيبايي دوري كنند، به همان اندازه از مكتب انسان ساز اسلام و قرآن دوري كردهاند.
چند نمونه از روش پيشوايان
در گفتار و رفتار پيشوايان به آنچه كه موجب پاكيزگي و آراستگي است دستور داده شده و از آنچه كه باعث زشتي و ناپاكي ميشود نهي شده است، به عنوان مثال؛ به مسواك، و زدودن موهاي زائد بدن، و استفاده از عطريات، و گرفتن ناخن، و كوتاه كردن موي شارب و... دستور داده شده است. از سخنان رسول خدا (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) است: «بئس العبد القاذورة؛ بنده كثيف، بنده بد و زشتي است.»(13) و نيز فرمود: «دوستم جبرئيل به من گفت: يك روز در ميان، خود را با عطر خوشبوكن، و در روز جمعه حتماً از عطر بهره بگير، و آن را ترك نكن.»(14)
حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «مسواك دندانها موجب پاكيزگي دهان، و خوشنودي پروردگار است.»(15)
پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «انّ من السّنّة ان تأخذ من الشّارب حتّي يبلغ الاطار؛ از سنّت اسلام است كه سبيل خود را كوتاه كني به طوري كه به لب بالا برسد و لب بالا آشكار گردد.»(16) در اينجا نظر شما را به چند نمونه از رفتار پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) جلب ميكنيم:
1ـ امام صادق (عليه السلام) فرمود: «رسول خدا (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) آنچه را كه براي مصرف عطر و بوهاي خوش خرج ميكرد، بيشتر از آن بود كه براي غذا مصرف مينمود.»(17)
2ـ روزي پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) دندان چند نفر از مسلمانان را ديد كه زرد شده بود، به آنها فرمود: «مالي اراكم قلحاً مالكم لاتستاكون؟؛ چرا دندانهاي شما را زرد و كثيف مينگرم؟ چرا مسواك نميزنيد؟»(18)
3ـ يك روز پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) دو عدد لباس نزد همسرش عايشه آورد و فرمود: «اين دو جامه را بشوي، آيا نميداني كه لباس تسبيح خدا ميگويد، و هرگاه چركين شد تسبيح آن قطع ميگردد.»(19)
4ـ مردي به محضر پيامبر(صلي اللّه عليه و آله و سلّم) آمد، آن حضرت مقداري موي سفيد در ريش او ديد، فرمود: اين نوري است كه نشان ميدهد جواني خود را در راه اسلام پير نموده است.
آن مرد رفت و موي صورتش را حنا كرد و نزد پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) آمد و پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم وقتي كه او را آراسته ديد،فرمود: اين رنگ نشانه نور و اسلام است. او رفت و اين بار محاسنش را با رنگ مشكي سياه كرد و نزد پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) آمد، پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) به او فرمود: «نورٌ و اسلامٌ و ايمانٌ و محبّةٌ الي نسائكم، و رهبةٌ في قلوب عدوّكم؛ اين رنگ، نشانه نور و اسلام و ايمان بوده و مايه جلب محبت زنانتان و القاي ترس در دلهاي دشمنانتان ميباشد.»(20)
5 ـ از روشهاي پيامبر(صلي اللّه عليه و آله و سلّم) اين كه به فرموده امام باقر (عليه السلام) «آن حضرت به همه بانوان اعم از شوهردار و بيشوهر دستور ميدهد كه موهاي سرخود را خضاب كنند، زنان شوهردار از اين روكه در نزد شوهرانشان آراسته گردند، و زنان بيشوهر براي اين كه دستشان همچون دستهاي مردان نباشد.»(21)
جالب اين كه آن حضرت به علي (عليهالسلام) فرمود: مصرف يك درهم براي رنگ كردن موي سر و صورت، بهتر از مصرف هزار درهم در امور ديگر در راه خدا است،
خضاب چهارده فايده دارد: 1ـ باد را از گوش بر طرف ميكند. 2ـ به چشم درخشندگي ميدهد. 3ـ بيني را نرم مينمايد. 4ـ دهان را خوشبو ميسازد. 5 ـ لثه را محكم ميكند. 6ـ بيماري و كسالت را رفع مينمايد. 7 ـ وسوسه شيطان را كم ميكند. 8 ـ فرشتگان را شاد ميكند. 9ـ مؤمن را شادمان ميسازد. 10 ـ كافر را خشمگين ميكند. 11ـ مايه آراستگي است. 12ـ موجب خوش سيمايي است. 13ـ دو فرشته نكير و منكر را (در عذاب كردن او) شرمنده ميسازد. 14ـ موجب نجات از عذاب قبر ميشود.(22)
6ـ امام صادق (عليه السلام) فرمود: «روزي يكي از مسلمانان به محضر رسول خدا (صلي اللّه عليه و آله سلّم) آمد، در حالي كه ريشش را با رنگ زرد خضاب كرده بود، پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: اين چقدر زيبا است. او رفت و پس از چند روز نزد پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) آمد در حالي كه محاسنش را با حنا رنگ نموده بود، پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) لبخندي نمود و فرمود: اين رنگ بهتر از آن رنگ قبل است. او رفت و بعد از مدّتي آمد در حالي كه محاسنش رابا رنگ مشكي، سياه نموده بود، پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) خنديد و فرمود: اين رنگ، از رنگ قبل، و رنگ پيش از آن زيباتر است.»(23)
7ـ ابو ايّوب انصاري ميزبان پيامبر(صلي اللّه عليه و آله و سلّم) در مدينه ميگويد: شبي براي پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) غذايي آميخته به سير و پياز بردم، آن حضرت از آن غذا نخورد، به آن حضرت عرض كردم: چرا از غذا نخوردي، تا از نيم خورده شما تبرّك بجوييم؟ در پاسخ فرمود: «غذاي امروز سير داشت، و چون من در اجتماع شركت ميكنم، و مردم از نزديك با من تماس ميگيرند، از خوردن آن خودداري كردم.» از آن پس چنين غذايي را براي پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) آماده نكرديم.(24)
8 ـ حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) به قدري به عطر و خوشبويي و پاكيزگي اهمّيت ميداد كه در لحظات سخت آخر عمر، به اسماء بنت عميس فرمود: «عطر و لباس پاكيزه و مخصوص نماز مرا بياور، ميخواهم نماز بخوانم. من آنها را آوردم، آن حضرت از آن عطر بهرهجست و با آن لباس پاكيزه نماز خواند.»(25)
9ـ روزي سفيان ثوري (كه زاهدنماي عصر امام صادق (عليه السلام) بود) در كنار كعبه امام صادق (عليه السلام) را ديد كه بسيار آراسته و داراي لباس زيبا و نسبتاً ارزشمند است، به عنوان اعتراض به آن حضرت گفت: پدران و اجدادت و پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) و علي (عليه السلام) چنين لباسي نميپوشيدند، شما چرا پوشيدهاي؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: پيامبر (صلي اللّه عليه و آله و سلّم) در عصري ميزيست كه نوع مردم فقير بودند(و بر او لازم بود كه همساني با آحاد مردم را رعايت كند) ولي امروز اوضاع اقتصادي مردم خوب شده است، و افراد شايسته به پوشيدن لباسهاي آراسته و زيبا سزاوارتر هستند، آنگاه اين آيه را خواند: « قل من حرّم زينة اللّه...» (كه قبلاً ذكر شد) سپس آن حضرت لباس زيرين خود را به سفيان نشان داد و فرمود: اين لباس زيرين را كه موئين و خشن است. براي رام كردن نفس خود ميپوشم، و اين لباس روئين زيبا را براي مردم و جامعه. آنگاه امام لباس سفيان را گرفت، و فرمود: ولي لباس زيرين تو نرم است، و لباس روئين تو زير و خشن است، لباس روئين را براي خودنمايي در برابر مردم ميپوشي، ولي براي آرامش تن خود لباس نرم را در زير ميپوشي اين است فرق بين من و تو. سفيان از اين پاسخ درمانده شد و چيزي نگفت.(26)
10ـ امام صادق (عليه السلام) به قدري از عطريات بهره ميجست كه هرگاه كسي وارد مسجد ميشد و او را نميديد، از محلّي كه بوي عطر از آن به مشام ميرسيد ميفهميد كه آن حضرت در همان محل نشسته بوده است، زيرا محل سجده او همواره خوشبو بود.(27)
11ـ حسن بن علي بن مهران ميگويد: به محضر امام كاظم (عليه السلام) رفتم ديدم انگشتر فيروزه در دست دارد، با دقّت به آن نگاه ميكردم فرمود: «چرا اينگونه به انگشتر چشم دوختهاي؟» عرض كردم: به من خبر رسيده كه علي (عليه السلام) چنين انگشتري داشت فرمود: آري، اين انگشتر همان است...(28)
12ـ حسن بن جهم ميگويد به حضور امام كاظم (عليه السلام) رفتم ديدم محاسنش را با رنگ مشكي رنگين و آراسته نموده، از علت آن پرسيدم. فرمود: خضاب و آراستگي موجب افزايش حفظ عفّت همسران ميگردد، زناني بودند و هستند كه كارشان بر اثر ژوليدگي شوهرانشان، به فساد و بيعفتي كشيده شد.(29)
نتيجه اين كه پيشوايان الهي اكثر استفاده را از زيباييها نموده، و با كمال آراستگي به ميان مردم ميآمدند، و پاكيزگي و زيبايي را جزء دين و برنامه اصلي زندگي ميدانستند و به آن عمل ميكردند.
اهميت هنردر کلام رهبری
ابزارهاى هنرى،بى شك،رساترين،بليغ ترين و كارى ترين ابزار ابلاغ و تبليغ پيام است. (1)
...هنر يك شيوه ى بيان است،يك شيوه ى ادا كردن است.منتها اين شيوه ى بيان از هر تبيين ديگر رساتر،دقيق تر،نافذتر و ماندگارتر است.
دقت در هر يك از اين چند تعبيرى كه عرض كردم:رساتر بودن،دقيق تر بودن،نافذتر و ماندگارتر بودن،در فهم معناى هنر كمك كند.اى بسا كه يك گزارش غير هنرى،گر چه علمى و تحقيقى و دقيق،خاصيت ارائه ى هنرى را نداشته باشد.
بارها گفته ام كه :
هر پيامى،هر دعوتى،هر انقلابى،هر تمدنى و هر فرهنگى تا در قالب هنر ريخته نشود،شانس نفوذ و گسترش ندارد و ماندگار نخواهد بود و فرقى هم بين پيام هاى حق و باطل نيست. (2)
شك نبايد كرد كه انقلاب،به هنر نيازمند است،و هنر انقلاب از آنجا كه بايد حامل مفاهيمى نو و قهرا ناآشنا باشد،و از آنجا كه بايد با همه ى معارضه ها و خصومتهايى كه هيچ انقلابى از آن مصون نيست،درگير شود و از آنجا كه بايد معارف نوين را در ذهن ها راسخ و ماندگار سازد، ناگزير بايد هنرى ممتاز و فاخر و پيشرو باشد. (3)
شعر و هنر،زيباترين قالب براى همه ى پيام هاى نوين و مايه ى گسترش و نفوذ اين پيام ها تا هر سوى خطه ى وسيع دلها و جانهاى انسانى است و شاعران و سخنسرايان آگاه هميشه توانسته اند والاترين معارف انسانى را در كتيبه ى روزگار با نقشى جاودانه،به نسل هاى بعد از خود بنمايانند. (4)
امروز حركتى جدى و مستمر براى تعالى هنر در جامعه ضرورت دارد،اين حركت را آغاز كنيد.دست خدا با شما و حمايت مردم و امكانات كشور در اختيار شماست. (5)
و اين همان معرفت درست از لطيف ترين نمودهاى روح آدمى است. (6)
زبانى كه مى تواند پيام انقلاب را به اعماق جامعه رسوخ دهد،زبان شعر و ادبيات است،زبان هنر است...شعر انقلاب بايد بتواند لب لباب انقلاب و مضمون حقيقى انقلاب را در بهترين قالبها منعكس كند...شعر امروز آئينه ى آينده است،انسانهاى قرنهاى بعد چطور بفهمند در جامعه ى امروز ما چه مى گذشته است...واقعا پنجاه سال ديگر خيلى مشكل است به آيندگان اين جامعه و فرزندان ما كه اين روزگار را نديده اند فهماند كه در روزگار انقلاب،در روزگار جنگ تحميلى،...هنگام پيروزى انقلاب،هنگام ورود امام،در اين سالهاى عجيبى كه هر لحظه اش يك حادثه است،در اين مملكت و در اين جامعه چه گذشته است...تنها چيزى كه مى تواند اين پيام را به نسلهاى بعد منتقل كند،همين شعر و هنر و ادبيات است. (7)
بايد هنرمند به عنوان رساترين زبان براى انتقال ايده هاى شريف مورد توجه باشد و تشويق هنرمندان متعهد جامعه و نيز پرورش هنرمند يك اقدام اساسى تلقى گردد. (8)
مى دانيد هنر اين خصوصيت را دارد كه به خاطر ملايمت با طبع آدمى،بى شك در طبع او اثر مى كند.هر هنرى در طبع آدمى اثر مى گذارد،اگر چه آن كسى كه مورد اثر قرار گرفته،نتواند آن هنر را تحليل كند.هنر اثر خود را مى گذارد،يعنى دل را منقلب مى كند و...اثرى در روح باقى مى گذارد،هر چه مايه ى هنرى كم تر باشد،اين اثر هم كم تر مى شود. (9)
پيام انقلاب بايد به زبان شعر و هنر كه اصيل ترين و خالص ترين و گيراترين زبانهاست،منتقل شود.انقلاب در قالب هنر و ادبيات آسانتر و صادقانه تر از هر قالب ديگرى قابل صدور است. (10)
برگذیده ای از فرمایشات مقام معظم رهبری درباره قالب در هنر
كار هنر با محتوى پايان نمىيابد،قالب نيز ارزش بسيار دارد.
و براى ساختن ظرف زيبا در عرصهى هنر تنها استعداد كافى نيست، آموزش هم ضرورت دارد.
هنرمندانى كه قدرت آموزش اصول هنرى را در خود مىبينند،بايد به يارى جوانان بشتابند. (1)
شعر و نيز همهى قالبهاى هنرى،موهبتهاى خدايىاند كه بايد در خدمتخلق خدا و حامل آرمانهاى والاى خدايى باشند. (2)
يك نكته را هم اينجا عرض كنم:آن هنرى،آن شعرى اين خصوصيات را دارد كه استخوانبندى هنرى آن واقعا محكم باشد يعنى واقعا هنر باشد،چون اگر هنر نباشد، نمىماند،اصلا منتقل نمىشود...آنكه جاذبه دارد،زيبايى است،زيبايى اگر نبود كسى نگاه نمىكند تا از آنچه كه در آن وجود دارد،چيزى بفهمد. (3)
...ديگر آنكه بايد در زبان و تعبير و زيبايى و آرايش،و اگر لازم شود،در شيوه و قالب،ابتكار و نوآورى شود.و بسى بايدهاى ديگر...كه كمال مطلوب در باب شعر اين زمان،از آن بىنياز نيست. (4)
اين نوجوانان حقيقة مثل خوانندههاى حرفهاى سرود خواندند،ژستها و حركات و كارهايشان نشانهى پختگى است.صداهايشان نيز خيلى متناسب است چون در همخوانى صداى نامتناسب كار را خراب مىكند،ليكن شما (5) صداهاى متناسب را پيدا كردهايد. (6)
اگر بهترين مضامين در يك قالب شعرى بد ريخته شود،اثر مطلوب را نخواهد بخشيد،البته ما در يك شعر نمىتوانيم مضمون را درجه دوم بگيريم.
خير،مضمون در درجهى اول است.منتها آن مضمون خوب،بدون تكنيك خوب شعرى اصلا فايدهاى ندارد،مفيد نيست و تبليغ را كه كار اساسى هنر است،نمىتوان انجام داد. (7)
شعر و هنر،زيباترين قالب براى همهى پيامهاى نوين و مايهى گسترش و نفوذ اين پيامها تا همه جاى خطهى وسيع دلها و جانهاى انسانىست و شاعران و سخنسرايان آگاه هميشه توانستهاند والاترين معارف انسانى را در كتيبهى روزگار با نقشى جاودانه،به نسلهاى بعد از خود بنمايانند. (8)
...مخاطب من آن كسانى هستند كه مىتوانند كار هنرى فعال و پر تلاش كنند و پيام هنرى را ابلاغ كنند.البته بايد از قالبهاى خوب و تكنيكهاى خوب و قابل قبول و قابل ارائه در همه رشتهها و شعبههاى هنر استفاده كنند. (9)
هنر ديني از دیدگاه مقام معظم رهبری
نبايد تصور كرد كه هنر ديني آن است كه حتماً يك داستان ديني را به تصوير بكشد ...
هنر ديني بههيچوجه به معناي قشريگري و تظاهر رياكارانة ديني نيست و اين هنر لزوماً با واژگان ديني به وجود نميآيد. اي بسا هنري صددرصد ديني باشد، اما در آن از واژگان عرفي و غيرديني استفاده شده باشد. نبايد تصور كرد كه هنر ديني آن است كه حتماً يك داستان ديني را به تصوير بكشد يا از يك مقولة ديني ـ مثلاً روحانيت و غيره ـ صحبت كند.
هنر ديني آن است كه بتواند معارفي را كه همة اديان ـ و بيش از همه، دين مبين اسلام ـ به نشر آن در بين انسانها همت گماشتهاند و جانهاي پاكي در راه نشر اين حقايق نثار شده است، نشر بدهد، جاودانه كند و در ذهنها ماندگار سازد.
اين معارف، معارف بلند ديني است؛ اينها حقايقي است كه همة پيامبران الهي براي آوردن آنها به ميان زندگي بشر، بارهاي سنگيني را تحمل كردند. نميشود ما اينجا بنشينيم و تلاشهاي زبدهترين انسانهاي عالم را ـ كه مصلحان و پيامبران و مجاهدان راه خدا بودند ـ تخطئه كنيم و نسبت به آن بيتفاوت بگذريم. هنر ديني اين معارف را منتشر ميكند؛ هنر ديني عدالت را در جامعه به صورت يك ارزش معرفي ميكند؛ ولو شما هيچ اسمي از دين و هيچ آيهاي از قرآن و هيچ حديثي در باب عدالت در خلال هنرتان نياوريد. مثلاً هيچ لزومي ندارد كه در محاورات سينمايي يا در تئاتر، نام و يا شكلي كه نماد دين است، وجود داشته باشد تا حتماً ديني باشد ؛ نه ، شما ميتوانيد در باب عدالت ، رساترين سخن را در هنرهاي نمايشي بياوريد ؛ در اين صورت به هنر ديني توجه كردهايد.
آن چيزي كه در هنر ديني بشدت مورد توجه است، اين است كه اين هنر در خدمت شهوت و خشونت و ابتذال و استحالة هويت انسان و جامعه قرار نگيرد.
جامعة ما بعد از پيروزي انقلاب اسلامي احساس هويت كرد؛ يعني ، شخصيت خودش را باز يافت. ما به عنوان جزء نودونهم در امواج حركات جهاني غرق و گم بوديم؛ انقلاب ، ما را زنده كرد و به ما شخصيت داد. انقلاب ،به ما آموخت كه يك ملت ميتواند در اساسيترين مسائل جهاني، سخن و موضعي داشته باشد و آن را با صراحت و بدون توجه به اينكه قدرتمندان و قلدرهاي عالم چه ميخواهند، ابراز كند و پاي آن بايستد.ارزش يك ملت در جامعة بينالملل به اين چيزهاست، نه به دنبالهروي كوركورانه ؛ آن هم نه از چيزهاي خوب، بلكه از نقاط منفي. براي يك ملت، بلهقربانگوي دولتهاي گردن كلفتتر و قويتر و ثروتمندتر بودن، ارزش نيست؛ اين را انقلاب به ما داد؛ اين به بركت اسلام به ما رسيد. الآن هم با قدرتِ تمام، نظام جمهوري اسلامي و ملت ايران در صحنة جهاني به عنوان يك ملت شجاع كه در زمينة مسائل گوناگون صاحب ايدهاند، مطرحند. در عين حال ما بياييم با كمك هنر خود، دايماً از كنار اين معنا بساييم يا آن را به انواع حرفها و لجنها آغشته كنيم؛ اين درست است؟ هنر نبايد در اين جهت قرار بگيرد. هنر ديني را نبايد با هنر قشري و تحجرگرا ـ و به تعبيري پيروي از روشهاي فلان مجموعة جاهل و نادان اشتباه كرد. هنر ديني عبارت است از
هنري كه بتواند مجسم كننده و ارائه كنندة آرمانهاي دين اسلام ـ كه البته برترين آرمانهاي اديان الهي است ـ باشد. اين آرمانها همان چيزهايي است كه سعادت انسان، حقوق معنوي انسان، اعتلاي انسان، تقوا و پرهيزگاري انسان و عدالت جامعة انساني را تأمين ميكند.
البته هيچ الزام و اجباري وجود ندارد كه اينگونه عمل بشود يا نشود. كساني كه با نظرات من در اين زمينهها آشنا هستند، ميدانند كه بنده معتقد نيستم كه هنر با بخشنامه و دستور و فرمان و حكم و اينطور چيزها درست ميشود ؛ اين از آن چيزهايي است كه با حكم درست نميشود؛ بايد انگيزه وجود داشته باشد؛ هرچند انگيزههاي ناپاك هم وجود دارد.
در ديدار اصحاب فرهنگ و هنر، 1 مرداد 80
هنر ديني از دیدگاه مقام معظم رهبری
نبايد تصور كرد كه هنر ديني آن است كه حتماً يك داستان ديني را به تصوير بكشد ...
هنر ديني بههيچوجه به معناي قشريگري و تظاهر رياكارانة ديني نيست و اين هنر لزوماً با واژگان ديني به وجود نميآيد. اي بسا هنري صددرصد ديني باشد، اما در آن از واژگان عرفي و غيرديني استفاده شده باشد. نبايد تصور كرد كه هنر ديني آن است كه حتماً يك داستان ديني را به تصوير بكشد يا از يك مقولة ديني ـ مثلاً روحانيت و غيره ـ صحبت كند.
هنر ديني آن است كه بتواند معارفي را كه همة اديان ـ و بيش از همه، دين مبين اسلام ـ به نشر آن در بين انسانها همت گماشتهاند و جانهاي پاكي در راه نشر اين حقايق نثار شده است، نشر بدهد، جاودانه كند و در ذهنها ماندگار سازد.
اين معارف، معارف بلند ديني است؛ اينها حقايقي است كه همة پيامبران الهي براي آوردن آنها به ميان زندگي بشر، بارهاي سنگيني را تحمل كردند. نميشود ما اينجا بنشينيم و تلاشهاي زبدهترين انسانهاي عالم را ـ كه مصلحان و پيامبران و مجاهدان راه خدا بودند ـ تخطئه كنيم و نسبت به آن بيتفاوت بگذريم. هنر ديني اين معارف را منتشر ميكند؛ هنر ديني عدالت را در جامعه به صورت يك ارزش معرفي ميكند؛ ولو شما هيچ اسمي از دين و هيچ آيهاي از قرآن و هيچ حديثي در باب عدالت در خلال هنرتان نياوريد. مثلاً هيچ لزومي ندارد كه در محاورات سينمايي يا در تئاتر، نام و يا شكلي كه نماد دين است، وجود داشته باشد تا حتماً ديني باشد ؛ نه ، شما ميتوانيد در باب عدالت ، رساترين سخن را در هنرهاي نمايشي بياوريد ؛ در اين صورت به هنر ديني توجه كردهايد.
آن چيزي كه در هنر ديني بشدت مورد توجه است، اين است كه اين هنر در خدمت شهوت و خشونت و ابتذال و استحالة هويت انسان و جامعه قرار نگيرد.
جامعة ما بعد از پيروزي انقلاب اسلامي احساس هويت كرد؛ يعني ، شخصيت خودش را باز يافت. ما به عنوان جزء نودونهم در امواج حركات جهاني غرق و گم بوديم؛ انقلاب ، ما را زنده كرد و به ما شخصيت داد. انقلاب ،به ما آموخت كه يك ملت ميتواند در اساسيترين مسائل جهاني، سخن و موضعي داشته باشد و آن را با صراحت و بدون توجه به اينكه قدرتمندان و قلدرهاي عالم چه ميخواهند، ابراز كند و پاي آن بايستد.ارزش يك ملت در جامعة بينالملل به اين چيزهاست، نه به دنبالهروي كوركورانه ؛ آن هم نه از چيزهاي خوب، بلكه از نقاط منفي. براي يك ملت، بلهقربانگوي دولتهاي گردن كلفتتر و قويتر و ثروتمندتر بودن، ارزش نيست؛ اين را انقلاب به ما داد؛ اين به بركت اسلام به ما رسيد. الآن هم با قدرتِ تمام، نظام جمهوري اسلامي و ملت ايران در صحنة جهاني به عنوان يك ملت شجاع كه در زمينة مسائل گوناگون صاحب ايدهاند، مطرحند. در عين حال ما بياييم با كمك هنر خود، دايماً از كنار اين معنا بساييم يا آن را به انواع حرفها و لجنها آغشته كنيم؛ اين درست است؟ هنر نبايد در اين جهت قرار بگيرد. هنر ديني را نبايد با هنر قشري و تحجرگرا ـ و به تعبيري پيروي از روشهاي فلان مجموعة جاهل و نادان اشتباه كرد. هنر ديني عبارت است از
هنري كه بتواند مجسم كننده و ارائه كنندة آرمانهاي دين اسلام ـ كه البته برترين آرمانهاي اديان الهي است ـ باشد. اين آرمانها همان چيزهايي است كه سعادت انسان، حقوق معنوي انسان، اعتلاي انسان، تقوا و پرهيزگاري انسان و عدالت جامعة انساني را تأمين ميكند.
البته هيچ الزام و اجباري وجود ندارد كه اينگونه عمل بشود يا نشود. كساني كه با نظرات من در اين زمينهها آشنا هستند، ميدانند كه بنده معتقد نيستم كه هنر با بخشنامه و دستور و فرمان و حكم و اينطور چيزها درست ميشود ؛ اين از آن چيزهايي است كه با حكم درست نميشود؛ بايد انگيزه وجود داشته باشد؛ هرچند انگيزههاي ناپاك هم وجود دارد.
در ديدار اصحاب فرهنگ و هنر، 1 مرداد 80