☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻
دروغ سیزده در ایران
بیش از شصت سال است که در ایران، گفتن دروغ سیزده بدر، یا همان دروغ آوریل، از سوی چند روزنامهنگار ایرانی رواج پیدا کرده است. آغاز ماه آوریل تقریباً هم زمان با سیزده نوروز است و این همزمانی دستآویزی شد که در سیزده نوروز که ویژه جشن، شادی و نیایش برای باران و باروری زمین است، زیر نام شوخی دروغ بگویند.
«الان اونایی که پولاشونو تو بورس نیوردن میگن بیا دیدی بهت گفتم بالاخره حباب بورس میترکه، الان دلشون خنک شد فک کنم:) »
«دولت به پس انداز و سرمایههای مردم هم رحم نکرد»
«نه دل فروختن داریم نه جرئت سهامداری!!»
😂😂😂😂😂
ملا یک بار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت : امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری! چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد ملا می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده اش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد آخوند رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست! ملا دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد! پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد! ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد ملا می رفت، به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین
حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد. روز بعد وقتی روستایی نزد ملا رفت، ملا از وضع او سوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند ملا، پس از مدت ها، دیشب خواب راحتی کردیم! به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم! آه که چه راحت شدیم!
حکایت خنده دار ملانصرالدین و مرد روستایی!
ساعت هفت صبح
سوار سرویس
قیافه ها اخمو
چمشا خواب آلود
همه ساکت
هی داد میزنه « جوون ایرانی سلام »
ببینید| طنز؛ وقتی مرغ، سگ را دنبال میکند
««««شعر طنز بورسی»»»
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
از آن ساعت که جام می به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی به یاد می گساران زد
شعر طنز بورسی
زندگی لاکچری یادش بخیر آن همه بی جنبگی یادش بخیر پسته ها و زعفران یادش بخیر آن غذاهای گران یادش بخیر بورس ما را عاشق خود کرده بود فارغ از هر کار دیگر کرده بود مثبت پنج باز میشد صبح زود چهره ها شاداب و خندان مینمود آنچه میدیدم در آن خط روند قله و […]
زندگی لاکچری یادش بخیر
آن همه بی جنبگی یادش بخیر
پسته ها و زعفران یادش بخیر
آن غذاهای گران یادش بخیر
بورس ما را عاشق خود کرده بود
فارغ از هر کار دیگر کرده بود
مثبت پنج باز میشد صبح زود
چهره ها شاداب و خندان مینمود
آنچه میدیدم در آن خط روند
قله و سقف بود یا گاو قشنگ
هیچ نشان از دره و کف ها نبود
روزگارم خوش بود،این حرفها نبود
در فیبو اعداد بالا را نشان
چون صعودی مینمود تا کهکشان
کل بازار توی دستم جمع بود
ای خدا یعنی که آنها وهم بود؟؟
فکر میکردم که سختی شد تمام
زندگی،با من غزلهایت بخوان
خانه میگیرم به بلوار ارم
شاید هم رفتم جلوتر،جام جم
ماشینی میگیریم از نوع پلاس
تا همه گویند هستم با کلاس
پمپ بادم را فروختم مفتکی
آخ به بخت خود زدم یک جفتکی
ناگهان بازار ذاتش خسته شد
کندل نامهربانی بسته شد
ناگهان یک صبح شنبه بورس ریخت
چونکه سرخی آمد و سبزی گریخت
ریزش بازار ناگه شد شروع
سرخی اش را کرد نثار پرتفوی
روزها در پنج منفی میگذشت
بس خدا داند بر من چه گذشت
هفته ها بگذشت و سبزی را ندید
پس تمام سودها یکجا پرید
چهره اخمو،رو پریشان،دل غمین
حال دیدن دارد این حالم ببین
با خودم گفتم چه آمد بر سرم
روزهای خوش تمام شد همسرم
خرج کمتر کن که روزم شد سیاه
باز برگشتیم به دوران بلا
کارت هایم یک به یک ته میکشید
باز طعم خالی بودن میچشید
چند ماهی خوش نمودم زندگی
من خدایم را نکردم بندگی
حال پشیمانم از این بی جنبگی
میکنم تطهیر این گندیدگی
بورس اما باز هم عالی شود
عقده های این دلم خالی شود
روی سبزش را نشانم میدهد
نیک میدانم که جانم میرود
- منبع خبر : اقتصاددان