متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره دهم
نجواي اميدواران
نويسنده: علي محمد محمدي
صفحه 22 و 23 نسخه چاپي
سحر است و قنوت. اميد و اشك، با هم در دل، خانه كردهاند. كارواني از كلمات عاشقانه است. تكرار و زلالي آب حيات است كه بر كوير تشنة قلبم فرو ميريزد. روزنهاي است كه بر قلبم تابيده است. مناجات امام سجاد عليه السلام مثل نوري است که سياهي قلب را محو ميکند و سفري را آغاز ميکند؛ سفري به سوي بينهايت. اينجا بارگاه عاشقان است. اينجا ديار كساني است كه هجرت را از دل آغاز كردهاند. بوي باران ميآيد، بوي پاكي و دعا و قطرات باران و ترنّم سحر و قنوت.
«اي خدايي كه هر گاه بندهاي از تو درخواست كند، عطا خواهي كرد و هر گاه اميدي به سوي تو داشته باشد، به اميدش ميرساني و هر گاه بندهاي به تو روي آورد، با نسيم قربت ميهمانياش ميكني و هرگاه معصيت تو كند، بر گناهانش پرده ميكشي و آن را ميپوشاني. خدايا! هرگاه بندهاي بر تو توكل كند، امورش را كفايت ميكني. خداي من! كيست كه به اميد عطاي تو به درگاهت فرود آمد و تو محرومش ساختي؟».1
قطرات اشك، باراني از نور روي دلم ميريزد و مرا به ميهماني تو ميخواند. خدايا! عرشت بر دلم سايه افكنده و نور اميد، نوميدي را از آن دور ساخته و نقطة پاياني بر گناهان من نهاده. آمدهام تا جان ديگري از تو بستانم و نفسي ديگر شروع كنم.
خدايا! آيا نيكوست كه من از درگاه تو محروم بازگردم، در حالي كه تو، به لطف و احسان معروفي و جز تو كسي را به اين صفت نميشناسم؟ چگونه به غير تو اميد بندم، در صورتي كه هر چيزي به دست توست؟ چگونه آرزومند جز تو باشم، در حالي كه آفرينش هر چيز از آن توست؟ آيا از تو قطع اميد كنم، كه تو پيش از درخواست من، از فضلت به من احسان ميكني؟
خدايا! ديگر زنجيرها را نميبينم. ديگر ساية جهنم را روي قلبم احساس نميكنم. خدايا! ديگر غضب تو بر دلم سنگيني نميكند. مهرباني تو به روي دلم سايه انداخته و آينة جمال تو در قلبم طلوع كرده و پرتو اميد، ظلمت نااميدي را از دلم برده است.
«خدايا! مرا به گدايي مثل خودم محتاج ميكني؛ در حالي كه به رشتة لطف تو چنگ زدهام؟ اي خدايي كه به رحمتت ارادتمندان تو سعادت يافتند و آمرزشخواهان از انتقام تو سختي نديدند! خدايا! چگونه تو را فراموش كنم، در حالي كه تو هميشه مرا در نظرداري و چگونه از تو غافل شوم و حال آنكه تو پيوسته مراقبم هستي».2
خدايا! هق هق گريههايم دلم را ميلرزاند. بارگاهي ملكوتي در دلم يافتهام. لقاي كوي تو، مرا صدا ميزند. كفش را بايد كند. اينجا بارگاه ملكوتيان است. اينجا ترنّم صداي يار مـيآيد. اينـجـا مشاهـدة جمال حق است كه بر دلـت ميريـزد. اينجـا دوسـتي و محبت است كـه تـقـسيـم ميشود و تو را به آسماني پر از طراوت و شكوه دعوت ميكنند.
«خداوندا! به درگاه تو دسـت به دعـا برداشتهام و به امـيـد كـرمـت، آرزومندم. بار خـدايا! مـرا در مقـام تـوحيدت خالص گردان و يكي از بندگان خاص خودت قرار بده. اي خدايي كه هـر كس به هـر كـجـا بگريـزد، به سوي تو پناه آورد و هر چه بخواهد، در درگاه تو پيدا کند. اي بهترين كسي كه به تو اميد توان داشت! اي كريمترين كسي كه از تو درخواست توان كرد!»3
كلمات امام سجاد عليه السلام مثل لنگري است كه كشتي شكستگان، در ساحل آرام كلمات او آرام ميگيرند. دعاي او مرهمي ميشود بر قلبهاي خسته و شكسته. مناجات او ترنم آواز باران است كه بر قلب ميريزد. نگاه آسماني امام است كه ما را همراه خود به ديار دوست ميكشاند. خستگي و نوميدي از دل رخت برميبندد و آدمي قدم در سايهسار الهي مينهد و ميهماني قرب را به ارمغان ميآورد.
«اي خدايي كه گداي درِ خانهات را محروم نميسازي و آرزومند را مأيوس نميگرداني! اي خدايي كه درگاهت به روي سائلان باز است و حجابت را از روي اميدواران برافكندهاي! اي خـداونـد کريم! درخواست دارم كه بر من مـنـت گـذاري و از عـطايـت كـه چشـمم را روشـن ميكند، كــرم فـرمايي و از امـيـدي كـه به تو دارم، دلـم را مطمئن سـازي و يقيني دهي كه رنج و مصايب دنيا را بـر من آسـان كند و از چشم بصيرتم، پـردههاي جهل و ظـلـمت را بـراندازي! بـه حـق رحـمـت بـيپايانـت، اي مهربانترين مهربانان عالم!»4
¨ پينوشتها
ـــــــــــــــــــــ
1 . مناجات الراجين از مناجات خمسه عشر امام سجاد عليه السلام (ر.ک مفاتيح الجنان).
2. همان.
3. همان.
4. همان
امانتي از جانب خدا
هيئت تحريريه
صفحه 24 الي 25 نسخه چاپي
¨ اشاره: آيتالله شيخ محمد بهاري همداني، از عالمان عامل و عارفان دلدادهاي است كه تحت راهبري استاد بزرگ و بينظير اخلاق و عرفان مرحوم آيتالله حاج ملاحسينقلي همداني، مراتب عالي معرفت را پيمود. او نوشتهها و نامههاي ارزندهاي از خود به جاگذاشته است. مصاحبة مجازي اين شماره برگرفته از «آداب تربيت اولاد» اوست كه در كتاب تذكرة المتقين او آمده است.
¨خُلُق: از اينكه توفيق يافتيم كه با حضرت عالي به گفتگو بپردازيم، بسيار خرسنديم. يكي از دغدغههاي والدين تربيت فرزند است. به طور كلي ما بايد چه ديدي به فرزند داشته باشيم و طبق آن به تربيت او بپردازيم؟
استاد: نعمت فرزند، در حقيقت، امانتي است كه از جانب خدا به انسان سپرده شده است و او ما را وليّ نعمت فرزند قرار داده است. بايد مراقب بود در اين امانت، خيانتي از ما سرنزند و كوتاهي نكنيم كه حقي ضايع شود. در اين صورت، خداوند ما را مؤاخذه خواهد كرد كه چرا او را به وسيلة دستورالعمل من تربيت نكردي، تا اين امانت را به سلامت به من بازگرداني و اجر بسيار بگيري. پس در مجموع بايد فرزند را امانت خدا و خود را مسؤول حفظ اين امانت بدانيم.
¨خُلُق: آيا تربيت همة كودكان يكسان است يا تفاوت مراتب وجود دارد؟
استاد: بله، مطمئناً تفاوت هست؛ مثلاً برخي اطفال از همان ابتدا با حيا هستند و اين، دليل بر عقل آنهاست. البته غالباً اطفال از اين دسته نيستند، بلكه از همان ابتدا بسياري از كارهاي ناپسند از آنان سرميزند.
¨خُلُق: اصول كلي در تربيت هر كدام از اين دو دسته چيست؟
استاد: براي دستة اول كه همان فرزندان با رشد عقلي بالا هستند، بايد دو امر را رعايت كرد:
1. بايد آنان را به رعايت و عمل به آداب شرعي ترغيب كرد و به سنن نبوي واداشت.
2. بايد خوبان را نزدشان ياد كرد. همچنين اگر كار خوبي از آنان سرزد، بسيار مدحشان كرد واگر كوچكترين عمل زشتي مرتکب شدند، بسيار تقبيحشان كرد تا دوباره مرتكب آن نشوند. زيادهروي در خوردن و نوشيدن و توجه به لباس كلاً ناپسند است. به فرزند بايد آموخت كه دوست داشته باشد ديگران را در غذا بر خود مقدم بدارد.
از ديگر فرزندان كه معمولاً رفتارشان پسنديده نيست نيز بايد اينگونه مراقبت كرد:
1. او را از همراهي و همنشيني و رفاقت با كساني كه ميدانيم مخالف نظريات ما را به فرزندمان القا ميكنند، نهي كنيم.
2. بايد به گونهاي مراقبت شود كه از اين حالت ناپسند، به حالت نيكو و پسنديده انتقال يابد؛ چرا كه اين طفل، بديهايش هنوز ملكة او نشده و ميتوان از او جدا كرد و در اين زمينه نبايد از آموزش مطالب مفيد به او كوتاهي كرد.
¨خُلُق: معمولاً امر و نهي پدر و مادر، با مقاومت و به اصطلاح لجبازي فرزندان همراه است. در اين موارد چه بايد كرد؟
استاد: اگر انسان ديد كه فرزند با آنچه او را نهي ميكنيم، مخالفت ميكند، نبايد او را زياد توبيخ كرد، خصوصاً اگر ديديم مخالفت خود را از ما پنهان ميكند.
¨خُلُق: براي آموزش فرزندان چه اموري اولويت دارند؟ به عبارت ديگر، محور اصلي آموزش فرزندان، چه باشد بهتر است؟
استاد: بهترين چيزها براي اطفال اين است كه اخبار و روايات نغز و پرسود اهلبيت عليهم السلام را به آنان آموزش دهيم. همچنين اشعاري كه در ادب و تربيت آنان مؤثر است. البته بسيار بايد مراقب بود كه با اشعار هوسآلود كه مشتمل بر عشق مجازي و تشبيهات نامناسب است، انس نگيرند
كشتي پهلو گرفته
نويسنده: سيد مهدي شجاعي
صفحه 26 و 27 نسخه چاپي
خستهام خدا، چقدر خستهام.
چطور من بدن نازنين اين عزيز را شستشو كنم؟! اگر تغسيل فاطمه به اشك چشم مجاز بود، آب را بر بدن او حرام ميكردم. اگر دفن واجب نبود، خاك را هم بر او حرام ميكردم.
حيف است اين جسم آسماني در خاك! حيف است اين پيكر ثريايي در ثري! حيف است اين وجود عرشي در فرش. اما چه كنم كه اين سنت دست و پاگير زمين است. از تبعات زندگي خاكي است.
پس آب بريز اسماء! كاش آبي بود كه آتش اين دل سوخته را خاموش ميكرد! اي اشك، بيا، بيا كه اينجاست جاي گريستن.
فرشتگان كه به قدر من فاطمه را نميشناسند، به اندازة من با فاطمه دوست نبودند، مثل من دل در گرو عشق فاطمه نداشتند، ضجه ميزنند، مويه ميكنند، تو سزاوارتري براي گريستن اي علي! كه فاطمه، فاطمة تو بوده است... اي واي اين تورّم بازو از چيست؟... اين همان حكايت جگرسوز تازيانه و بازوست! خلايق بايد سجده كنند به اين همه حلم، به اين همه صبوري. فاطمه! گفتي بدنت را از روي لباس بشويم؟ براي بعد از رفتنت هم باز ملاحظة اين دل خسته را كردي؟ نازنين! چشم اگر كبودي را نبيند، دست كه التهاب و تورم را لمس ميكند.
عزيز دل! كسي كه دل دارد، بيياري چشم و دست هم درد را ميفهمد.
اي كسي كه پنهانكاري را فقط در دردها و مصيبتهايت بلد بودي، شويِ تو كسي نيست كه اين رازهاي سر به مهر تو را نداند و برايشان در نخلستانهاي تاريك شب، نگريسته باشد.
اينجا جاي تازيانة نامردان است در آن زمان كه ريسمان بر گردن مرد تو آويخته بودند.
اي خدا! اين غسل نيست، شستشو نيست، مرور مصيبت است. دوره كردن درد است. تداعي محنت است.
اي واي از حكايت محسن! حكايت فاطمه و آن در و ديوار! حكايت آن ميخهاي آهنين با بدن نحيف و خسته و بيمار! حكايت آن آتش با آن تن تبدار! حكايت آن دست پليد با اين گونه و رخسار! حكايت آن همه مصيبت با اين دل بيقرار!
آرامتر اسماء! دست به سادگي از اين همه جراحت عبور نميكند، دل چطور اين همه مصيبت را مرور ميكند؟!
چه صبري داشتي تو اي فاطمه! و چه صبري داري تو اي خداي فاطمه!
اينكه جسم است اين همه جراحت دارد، اگر قرار به تغسيل دل بود، چه ميشد! اين دلِ شرحه شرحه، اين دل زخم ديده، اين دل جراحت كشيده!
آن كفن هفت تكه را بده اسماء! كاش ميشد آدمي به جاي يار عزيزتر از جان خويش، فراق را براي هميشه كفن كند.
خدايا! اين كنيز توست، اين فاطمه است، دختر پيامبر و برگزيدة تو. دختر بهترين خلق تو، دختر زيباترين آفرينش تو، خدايا! آنچه رهايياش را سبب ميشود بر زبانش جاري كن، برهان او را محكم گردان. درجات او را متعالي فرما و او را به پدرش برسان.
بچهها بياييد. حسن جان، حسين جان، زينبم،عزيزم امكلثوم بياييد! با مادر وداع كنيد. سخت است ميدانم، خدا در اين مصيبت بزرگ به اجر و صبرش ياريتان كند.
آرامتر عزيزان! از گريه، گريزي نيست. اما صيحه نزنيد، شيون نكنيد، مثل من آرام اشك بريزيد.
نميدانم چطور تسلايتان دهم. اين مادر آخر مادري نبود كه همتا داشته باشد، كه كسي بتواند جاي او را پر كند، كه جهان بتواند چون او دوباره بزايد.
اما تقدير اين بوده است، راضي شويد به مشيت خداوند و زبان به شكوه نگشاييد.
رويش را؟ سيماي مادر را؟ باشد، باز ميكنم، هر چند كه دل من ديگر تاب ديدن آن چهرة نيلي را ندارد. واي! مهتاب چه ميكند با اين رنگ و روي مهتابي!
اينقدر صدا نزنيد مادر را! او كه اكنون توان پاسخ گفتن ندارد، فقط نگاهش كنيد و آرام اشك بريزيد.
اما نه، انگار اين دستهاي اوست كه از كفن بيرون ميآيد و شما را در آغوش ميگيرد.
اين باز همان دل مهربان اوست كه نميتواند پس از وفات نيز نداي شما را بيجواب بگذارد. تا كجاست مقام قرب تو فاطمه جان!
شما را به خدا بس كنيد بچهها! برخيزيد!
اين جبرئيل است كه پيام آورده، برخيزيد!
جبرئيل ميگويد: عرش به لرزه درآمده، بردارشان!شيون ملائك، آسمان را برداشته، بردارشان! تاب و تحمل خدا هم... علي جان! بردارشان.
برخيزيد بچهها! چه شبي است امشب خدايا؟! لا حول و لا قوه الّا بالله.
¨منبع: كشتي پهلوگرفته، ص141-144
اخلاق و نحله نجف
نويسنده: حجت الاسلام جعفر ناصري
صفحه 28 الي 31 نسخه چاپي
¨ اشاره: با توجه به اينكه در دهههاي اخير، بخش عمدة تهاجم فرهنگي غرب، تشويق و ترغيب و تشكيل گروههايي تحت عنوان عرفان و معنويت و حتي مهدويت ميباشد. و گروه گروه جوانان ما را كه تشنة معارف ديني هستند و ميخواهند از حقايق وجودي خود چيزي بدانند جذب عرفانهاي نوظهور كردهاند به اين اميد كه از اعتقادات خويش دست بردارند و افكار خود را در ذهن آنان جايگزين كنند. و از آنجا كه قرنها مسئلة اخلاق و معنويت حتي در حوزهها به خاطر مصالحي مكتوم و سر به مهر بوده، در دسترس همگان نبوده و فقط خواص در جستجوي اين مقولهها بودهاند. به عنوان مثال كتاب اربعين سيد بحرالعلوم را خواص دست به دست ميبرده، استنساخ ميكردند و عهد ميگرفتند كه به دست غير نيفتد.
اما اكنون كه عصر انفجار اطلاعات است و حرف از دهكدة جهاني است، از طرفي مردم ميخواهند معارف اهلبيت: را در مورد جسم، روح و روان خويش بدانند و امكان صعود در معرفت نفس و امكان تجرد نفس را تجربه كنند. و از طرفي گروههاي مختلف مطالب انحرافي و كاذب خود را به بازار عرضه كردهاند، بر ماست كه معارف زلال خدا شناسي و خود شناسي را كه قرآن كريم و روايات ما سرشار از اين مباحث است به تشنگان اين وادي معرفي كنيم. و از آنجايي كه طي اين مسير بدون الگوهاي راستين ميسور نميباشد، در صدد برآمديم تا نحلة نجف را به عنوان الگوي برتر معرفي كنيم و امتيازات آن را برشماريم.
منظور از علم اخلاق، علم تهذيب اخلاق است و اصطلاحاً اخلاق عبارت است از صفت و ملكهاي كه در نفس راسخ شده باشد. اهميت علم اخلاق بر كسي پوشيده نيست و همه ميخواهند به قلههاي كمال انساني برسند و از افراط و تفريط و رذايل اخلاقي پاك و منزه شوند و به انواع فضايل آراسته گردند.
اما انسان تركيب فوقالعاده پيچيدهاي دارد: جسم، روان، روح، حواس پنجگانة ظاهري، حواس پنجگانة باطني، قوا و اركان اربعه، كه همان طبايع چهارگانه در آدمي است، جايگاه و ارتباط آنها با يكديگر و كيفيت تأثير و تأثر هر كدام با ديگري، از اموري است كه قضاوت و شناخت انسان را از خودش، بسيار دشوار ميكند و اهميت علم خودشناسي -كه در بعضي عبارات مساوي با خداشناسي شمرده شده1- اگر از علوم ديگر بيشتر نباشد، كمتر نيست.
اين علم در طول تاريخ نشيب و فراز بسياري را پشت سر گذاشته و همانند دفتر يادبود، پر از خاطراتي رنگارنگ است. اگر صفحاتي از تاريخ سير و تطور اين علم فقط در ايران و عراق بازگو شود، خود كتابها خواهد شد و فقط در همين سدههاي اخير از حوزة علمية اصفهان گرفته تا مراكز علمي ديگر، عالماني بزرگ حضور داشتهاند كه علاوه بر فقه و اصول، در اخلاق و تهذيب نفس يد طولايي داشتهاند.
دو عالم بزرگ مرحوم ملا مهدي و ملا احمد نراقي پدر و پسر و دو اثر گرانسنگشان: «جامعالسعادات» و «معراج السعادة»، افتخاري براي علماي اخلاق و حوزههاي علميه هستند، و حتي قبل از اين بزرگواران، عالمان پر آوازهاي مانند ميرفندرسكي، ميرداماد و مجلسي اول در اين عرصه حضور چشمگيري داشتهاند و هر كدام ستارهاي درخشان در اخلاق و سيرة عملي عرفان و معنويت به شمار ميرفتهاند. در همان زمان، حوزة نجف اشرف نيز از وجود بزرگاني همانند سيد بحرالعلوم و علماي ديگر بهرهمند بوده است.
¨ديدار ملامهدي نراقي و سيد بحرالعلوم
وقتي كتاب شريف جامعالسعادات از مرحوم ملا مهدي نراقي انتشار يافت، آوازة اين كتاب زود در سراسر حوزههاي علميه رسيد و بعد از آن بود كه مرحوم نراقي سفري به عتبات عاليات ائمه عراق داشتند. در آن زمان رسم بر آن بود كه وقتي عالمي از ايران وارد نجف ميشد، علماي نجف براي ديدن و خوشآمدگويي به ديدار او ميرفتند و طبيعتاً بعد از مدتي هم آن عالم ايراني براي بازديد و قدرداني و تشكر، خدمت علماي نجف ميرسيد.
معروف است كه مرحوم نراقي وقتي به نجف مشرف شد علماي مطرح به ديدن ايشان رفتند، به جز سيد بحرالعلوم! بعد از مدتي مرحوم نراقي براي ديدن سيد بحرالعلوم به مجلس درس ايشان ميرود، اما سيد عنايتي به او نميكند. و باز بعد از آن جناب نراقي به منزل سيد بحرالعلوم رفت؛ در حالي كه فروتني و اغماض بيش از حدّ وي براي اطرافيان او سنگين بود. در آغاز اين جلسه نيز با اينكه مرحوم نراقي ميهمان سيد بحرالعلوم بود، سيد عنايت و توجهي به او نميكند، اما وقتي بزرگواري مرحوم نراقي را ميبيند و اينكه شخصيتي چون او در ديدار بر وي پيشي جسته، ناگهان سيد از جاي برميخيزد و مرحوم نراقي را در آغوش ميكشد و نزديك خود مينشاند و ميگويد: بنده كتاب جامعالسعادات شما را مطالعه كردهام و از جايگاه والاي اين اثر باخبرم، ولي ميخواستم ببينم كه صاحب اين اثر آيا در ميدان عمل هم توفيق چشمگيري دارد و به اين مطالب عامل است و يا فقط مطالب را جمعآوري نموده است؟ و از اين رو هنگامي كه شما به نجف آمديد. من به ديدن شما نيامدم و هنگامي كه در درس من شركت كرديد، باز من از اكرام و محبت به شما روي برتافتم و ميخواستم بدانم كه در قبال اين بيمهريها چه عكسالعملي از خود نشان ميدهيد؟ و امروز هم در كمال ناباوري ديدم كه چگونه با كرامت نفس و بزرگواري، چيزي از من به دل نگرفتهايد و متوجه اين واقعيت شدم كه شما در مرحلة اول، خودتان به رهنمودهاي اخلاقي عمل كردهايد و بعد براي هدايت ديگران به تأليف اين كتاب اخلاقي ارزشمند پرداختهايد. بحمدالله من شما را عالمي عامل، مهذّب و خودساخته يافتم
امتيازات نحلة اخلاقي نجف
به شهادت تاريخ گروههاي بسياري ادعاي معنويت و اخلاق و عرفان داشتهاند و دارند كه برخي حق و برخي باطل ميباشند كه لازم است از همديگر بازشناخته شوند و از بين گروههاي حق بعضي امتيازاتي دارند كه بعد از آگاهي از آن، مسير براي الگوگيري آنها هموارتر ميشود. از بين اين گروهها نحلة اخلاقي نجف درخشش بيشتري دارد كه در اينجا به بيان برخي از امتيازات اين نحله ميپردازيم:
1. عرفان عملي: سيرة بزرگان اين نحله و مطالب باقي مانده از آنها در عرفان عملي است. زيرا برخي نحلههاي ديگر بودهاند، ولي در عرصة عرفان نظري و محدود به چند شاگرد ميشده است. و اين اولين تفاوتي است كه بسيار ارزشمند ميباشد.
2. سلوك عالمانه: از ديگر ويژگيهاي اين نحله اين است كه علاوه بر موفقيت در مسائل اخلاقي و معنوي، فقيه و عالم نيز بودهاند. به عنوان مثال: مرحوم ملا حسينقلي همداني از نظر علمي كسي بود كه بعد از شيخ اعظم انصاري با همان شاگردان ادامة همان موضوع درسي را تدريس ميكردند. در زمان ميرزاي بزرگ، حوزههاي علميه نشاط علمي و معنوي فراواني داشته، و ايشان علاوه بر مراتب علمي فوقالعاده، داراي مقامات معنوي والايي نيز بودهاند.
و در همان زمان سيد علي شوشتري در حوزة نجف به درس جناب شيخ انصاري ميرفته و شبهاي چهارشنبه در منزل خود براي تعداد محدودي درس اخلاق داشته است. كه شاگردان شيخ اعظم انصاري متوجه ميشوند كه ايشان شبهاي چهارشنبه بعد از درس مستقيم به منزل نميروند، سرانجام در مييابند كه جناب شيخ به منزل سيد شوشتري ميرود و در درس اخلاق او حاضر ميشود.
و مرحوم ملا فتح الله شوشتري مشهور به وفايي شوشتري در «رساله شهاب ثاقب» كه در آن به نكوهش و مذمت عارف نمايان پرداخته مينويسد: ... كسي را كه در اين مسير ديدم طيّب رفته و طاهر برگشته حاج سيد علي شوشتري1 بود كه هرگز خلل و خطري در راه به او نرسيده است.
آري وقتي سلوك عالمانه و فقيهانه شد از بسياري از آفتها و آسيبها در اين مسير مصون ميماند.
3. تأليفات: علاوه بر اينكه بزرگان اين نحله عالم و فقيه بودهاند از آنها آثار مكتوب گرانبهايي باقي مانده كه نظرات آنها را به طور شفاف منعكس ميكند. تأليفات ارزشمند مرحوم ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي. مانند اسرار الصلاة و المراقبات و... گواه اين مطلب ميباشد.
4. تعداد فراوان: نحلة اخلاقي نجف به هفت يا هشت عالم مهذب كامل منحصر نيست. فقط ملا حسينقلي همداني كه وصف آن گذشت، بعضي شاگردان اخلاقي وي را تا سيصد نفر نقل كردهاند كه از جمله آنها مرحوم ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي و جناب سيد احمد كربلايي است، كه مرحوم ميرزاي دوم (شيخ محمد تقي) احتياطاتشان را به ايشان ارجاع ميدادند؛ و از شاگردان ديگر ايشان جناب شيخ محمد بهاري همداني است كه خود در علوم حوزه فحلي بوده است.
5. علماي معاصر: از امتيازات ديگر اين نحله آن است كه برخي از علماي معاصر از تربيت يافتگان اين نحله ميباشند كه افتخار حوزههاي علميه بوده و هستند. مانند علامه طباطبايي1 صاحب تفسير گرانسنگ الميزان و حضرت آيتالله العظمي بهجت كه ميتوان از نزديك از اين عزيزان و آثارشان بهره برد.
6. جامعيت: از ديگر امتيازات اين نحله علاوه بر توفيقات معنوي و اخلاقي ميتوان مشي اجتماعي و عالم به زمان بودن را نام برد و اينكه نسبت به مسائل اجتماعي و روز بيخبر و بيتفاوت نبودند. مثل مرحوم آيتالله ميرزاي بزرگ صاحب فتواي تنباكو يا حضرت امام خميني1 و همچنين وقتي ميبينيم حضرت آيتالله العظمي بهجت در سن نود و اندي بحمد الله هم به درس فقه و اصول اهتمام و اشتغال دارند و هم نماز جماعت و هم خدمات ديگري كه يك مرجع تقليد طبعاً به عهده دارد، «جامعيت» اين نحله را يادآور ميشود
¨رمز موفقيت
همة طالبان معنويت مشتاقند تا از رمز موفقيت بزرگاني كه در اين مسير توفيقاتي داشتهاند باخبر شوند تا چراغي باشد فرا راه آنها در اين مسير. در اينجا به برخي از آن امور اشاره ميكنيم:
1. ساده زيستي و دوري از زرق و برق: حوزة نجف از زرق و برق امور مادي خالي بود و غالباً طلاب به سختي روزگار ميگذراندند. به فرمايش آيتالله العظمي بهجت حفظهالله گاهي يك هفته بر طلبه ميگذشت و در اين مدت غذاي پختني نصيب او نميشد و حتي غذاهاي پختني ساده و كمهزينه مانند سيب زميني و تخم مرغ هم در دسترس بسياري از آنان نبود. و شايد يكي از عواملي كه حوزة نجف را در زمينة اخلاق و تهذيب نفس ممتاز ميكرد همين رياضتها بود كه زمينة رشد و تعالي روحي و اخلاقي را در آنان فراهم ميساخت؛ كه اين خود در تهذيب و جلب توجهات باطني بياثر نيست.
2. ارتباط عميق با اهلبيت به ويژه حضرت اميرالمؤمنين7: برخي در توصيف نجف اشرف براي تحصيل و تدريس و كسب معنويت ميگفتهاند: «نجف: خبز الشعير، ماء البئر و زيارة الامير» است؛ يعني نجف (خلاصه ميشود در:) نان جو، آب چاه و زيارت حضرت اميرالمؤمنين7.
3. نيت خالص و يك دله شدن: نيت خالص در همة امور به ويژه در توفيق طالبان علوم ديني تأثير به سزايي دارد و به عقيدة حقير نقش پدران و مادران در شكلگيري نيت خالص فرزندان يك نقش اساسي است و از آنها شروع ميشود.
قرآن كريم در سورة آل عمران نكتة جالبي را از «حُُنّه» همسر عمران و مادر مريم مقدس نقل ميكند: «ربّ إنّي نذرت لك ما في بطني محرراً»2
علامة مجلسي قدس سره مينويسد: محرر يعني «خالصاً لطاعتك لا استعمله في منافعي و لا اصرفه في الحوائج»4 پدر و مادر وقتي نذر و عهد ميكنند كه فرزند خود را در خدمت دين خدا و نشر معارف اهلبيت: قرار دهند، بايد او را به صاحب دين به حضرت بقيةالله عليه السلام بسپارند؛ و در اولين گام او را به آموختن معارف اسلامي تشويق نمايند، ولي در ادامه، اين مسير الهي را خود طلبه بايد طي كند و ورود به حوزه را خالصاً لوجه الله براي كسب كمال و علم و عمل و ارائه خدمت خالصانه به ايتام آل محمد عليهم السلام و شيعيان قرار دهد، كه در اين صورت توفيق او حتمي است
پينوشتها:
ـــــــــــــــــــــــــ
1. مراد جملة مشهور «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» است.
2. سورة آل عمران: 35.
4. بحارالانوار، ج14، باب16، ص193. (برخي محرر را خادم معبد معنا كردهاند).
5. ترجمه: من او را محرر نذر كردم يعني خالص براي طاعت و عبادت تو قرار دادم، و او را در منافع خود به كارنميگيرم و همچنين در نيازهاي خود صرف نميكنم
نسيم لطف
نويسنده: دستورالعمل عارف محمد بهاري همداني
صفحه 34 و 35 نسخه چاپي
بارى، چون (سالکي) قصد زيارت اولياى حقيقى (سلام الله عليهم) را بنمايد، اولاً بايد بداند كه نفوس مقدسة طيبة طاهره، چون از ابدان جسمانيه مفارقت نموده و متصل به عالم قدس و مجردات گرديدند، غلبه و احاطة ايشان به اين عالم اقوى (= قويتر) گردد و تصرفاتشان در اين نشئه بيش از سابق مىشود و اطلاعاتشان از زائرين اتم و اكمل گردد: «فهم احياء عندربهم يرزقون فرحين بما اتيهم الله من فضله».1
پس نسيم الطافشان و رشحات انوار آن بزرگواران بر زوّار قاصدين ايشان مى رسد، خصوصاً مِن قاصِديهم (= به ويژه براى آن دسته از زائران كه قصدشان خالص است). پس خوب است زوار به قصد تجديد عهد با آنها و قصد زيارت مؤمن خالص الايمان، و به اميد استشفاع از براى بخشش گناهان، و رجاى وصول بر فيوضات عظيمه، رو به آن بزرگواران كند با مراعات آن آدابى كه در كتب مزار است.
و بايد بداند كه آنها مطلع بر حركات و سكنات اين شخص، بلكه مطلع به خطورات قلبية او هستند و لذا بايد كمال سعى در تضرع و ذُل انكسار بنمايد، خصوصاً در حين دخول به مرقدهاى شريفة ايشان و حواس خود را بتمامه و كماله (= كاملاً حواس خويش را) جمع نمايد كه تفرقة حواس و تشتت افكار باطله، به منزلة پشت كردن به امام است. مبادا با كسى صحبت خارجه بكند، چه جاى اينكه در حرم مطهر - نستجير بالله - غيبت كند، يا گوش به غيبت دهد، و يا دروغ گويد، يا ساير معاصى را مرتكب شود! (بلكه نبايد سخن بگويد.) «لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى»2 در اينجا هم جارى است، خصوصاً در حرم امير عليه السلام كه به منزلة نفس رسول خدا6 است . چهار گوشة قبر مطهر را ببوسد و به زبان خود عرض حال كند و حاجاتش را از آن بزرگوار بخواهد، بگويد: اى بزرگ بر همه كس!
يا منِ باز مانده را نـزد خـود از وفا طلب يا تو كه پاكدامنى مرگ من از خدا طلب
و ايمان خود را به ايشان، بعد از عرضه، (به امانت) بسپارد كه عندالحاجه (= در وقت نياز) رد نمايند تا شيطان نتواند در حين مردن آن را از وى بستاند. و مصائب وارده بر آن بزرگواران را خصوصاً در حرم حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام ياد بياورد، يكى يكى تفصيلاً، و بر آنها گريه كند.
اگر بتواند يك توبة درستى، با جميع مقررات معلومه در محل خود، در خدمت امام به جا بياورد و آن بزرگوار را شاهد و شفيع قرار بدهد، و بنا بگذارد عندالمراجعه (= هنگام بازگشت) دهنى را كه به آن آستانة شريفه رسيده و اعضايى كه بر آنجاها ماليده شده و از بركت آنها اكتساب نور كرده، دوباره ملوَّث نگرداند، بلكه از لغويات بىفايده هم اجتناب نمايد. بايد حالش با حال وقتى كه مشرف نشده بود، تفاوت بَيّن (= آشكار) داشته باشد.
و مَهْما اَمْكَن (= تا آنجا كه امكان دارد) حال خدّام و مجاورين را مراعات نمايد، به عطا و بخشش و احسان ، و آنها را اكرام نمايد و در نظرش وقعى داشته باشند. هر چه از آنها جفا ببيند، به شيرينى متحمل شود. بداند از كه كشيده و در راه كه بوده. از بذل مال به آنها مضايقه نكند و مشايخ و اهل علمشان را بيشتر از همه تكريم و توقير نمايد و در سختى و شدايد سفر، از عمل خود منزجر و پشيمان نگردد، خصوصاً در مقام خوف از اعداء، كه خودشان فرمودهاند: «اما تحبون ان تخافوا فينا».
و استعجال در مراجعت از مشاهد مشرفه ننمايد. مهما امكن (= تا آنجا كه امكان دارد) توقف كند، وسوسة خيالى كه كارم معوق مانده، خانهام تنهاست، خرجى ندارم، رفيق مى رود، و غير ذلك، از آن فكرهايى كه اگر خودش تأمل كند، مىداند كه شيطان او را اغوا مىنمايد تا از زيارت بازماند، به خود راه ندهد، خصوصاً اگر جمعه يا يكى از زيارتهاى مخصوصه قريب باشد؛ زيرا چهل يا پنجاه سال يا بيشتر از عمرش گذشته، يك دفعه موفق به زيارت شده. هيهات كه ديگر برگردد و دوباره موفق بر مراجعت شود! مادامى كه آنجا هست، خيالش مىرسد كه برگشتن و آمدن، حتى سالى يك مرتبه، سهل كارى است، اما نخواهد شد؛ تجربه شده!
بارى، باقى ماندة كلام در اينكه مادامى كه در مشاهد است، زيارت اماکن مقدس هر چه بيشتر بهتر. ليكن حق در مسئله تفصيل است، به اطلاقه درست نيست. اجمالش اين است كه با آن شرايط مقررة مزبوره در سابق، اِكثارش (زيادش) به غايت مطلوب است، و به غير آن باز تفصيل ديگر دارد. ورقه را گنجايش اين مطلب نيست. والله العالم بالصواب.3
¨ پينوشتها
ـــــــــــــــــ
1. سورة آل عمران: 169.
2. سورة حجرات: 2
3. تذكرة المتقين ص78
گلواژههاي بويا
نويسنده: استاد محمد علي مجاهدي
صفحه 36 الي 38 نسخه چاپي
پيش از اين گفتيم كه شعر آييني به لحاظ محتوايي متأثر از منابع وحياني، متون روايي و فرهنگ گرانسنگ ولايي است، و بر همين اساس، انواعي را براي شعر آييني تعريف كرديم و يادآور شديم كه «شعر رهايي» يكي از زيرمجموعههاي فخيم شعر آييني در زبان فارسي است.
در «شعر رهايي» مقولههاي مرتبط با اخلاق و حكمت و تربيت از يك سو، و دفاع و مبارزه و قيام و جهاد و شهادت از سويي ديگر، مطرحاند و براي هر كدام از اين مفاهم ارزشي ميتوان نمونههاي فاخري را در پيشينة مكتوب شعر آييني نشان داد.
مطالبي كه از اين پس با عنوان «گلواژههاي بويا» ارائه خواهد شد، ناظر به مقولههايي است كه طبعاً در قلمرو موضوعي «شعر رهايي» قرار ميگيرند، و عمل به اين دستورالعملهاي جامع و فراگير، موجبات «رهايي» انسان را از دام «شيطان دروني» و «هواهاي نفساني» فراهم ميسازند كه جنبة فردي و شخصي دارند، و نيز اين امكان را به آدمي ميدهند كه خود را از سلطة اهريمني استبداد جهاني و استعمار حكومتهاي خود محور و استيلا طلب «رهايي» بخشد، كه جنبة كاملاً جمعي دارند، و اين نتايج بارز فردي و جمعي كه براي مفاهيم ارزشي مطرح در قلمرو موضوعي «شعر رهايي» متصور است، در عنوان كلي «رهايي» متجلّي ميشوند و وجه تسمية «شعر رهايي» را به روشني بيان ميكنند.
هنگامي كه اين رهنمودهاي سرنوشتساز به آرايههاي جذّاب هنري آراسته ميگردند و «هنر» براي تبيين آنها قدم در ميدان ميگذارد و شعر - كه اصيلترين هنرهاي ديني است - با زباني ساده و صميمي و بياني فاخر و تأثيرگذار، در اين عرصة كرانْ ناپيدا مجال دلبري پيدا ميكند، با طيف بسيار گستردهاي از تأثيرپذيريهاي مخاطبان مواجه ميشويم كه واقعاً شگفتيزاست. ما با استفاده از همين ابزار هنري برآنيم تا اين معارف آسماني را در صفحة خاطر شما عزيزان به گونهاي نقش كنيم كه سالهاي سال، روشني بخش خلوتهاي شبانه و سحرگاهي شما باشند و سمت و سوي سلوكي شما را به طريقي مشخص كنند كه به دروازههاي نور منتهي گردد. انشاءالله.
براي طليعة اين مقال، قطعه شعري از ابن يمين فريومدي را برگزيدهايم در پرهيز از آز و طمع، و اعتقاد به اينكه رزق آدمي مقدّر است:
¨«قطعه»
چـو دونان درين خاكـدان دَني
مباش از براي دو نان مضطرب
يقين دان كه: روزيدهنده قوي است
مـدار از طمـع، طبع را منقلـب
«وَ مَـنْ يَتَّـقِ الله يَجعـَل لَـهُ»
«وَ يَرْزُقْهُ مِن حيثُ لا يَحْتَسِبْ»1
انوري ابيوردي از سخنوران بلندآوازهاي است كه در تمامي قالبهاي شعري، خصوصاً «قطعه» آثار سَخته و پختهاي دارد. وي در ستايش «قناعت» ميگويد:
¨«قطعه»
كيميايي تـو را كـنـم تـعـلـيم
كه در اكسير2 و در صناعت3 نيست
رو قناعت گزين،4 كه در عالم
كيميايي بِهْ از «قناعت» نيست
همو در نكوهش «منّت» و ستايش «قناعت» ميگويد:
¨«قطعه»
آلـودة منّت كسان، كـم شـو
تا يك شبه5 در وثاق6 تو نان است
اي نفس، به رستة7 قناعت شو
كآنجا همه چيز نيك، ارزان است
تـا بتواني، حـذر كـن از منّت
كاين منّت خلق، كاهش جان است
در عالم تن چه ميكني هستي؟
چون مرجع8 تو به عالم جان است
چندان كه مروّت9 است در دادن10
در ناستدن،11 هزار چندان است
صائب تبريزي از شاعران تواناي سدة يازدهم هجري كه سخنش دلنشين و كلامش ناب و رنگين است، در مذّمت آزمندي و طمع، بيتي دارد كه به ديواني ميارزد:
دست طمع كه پيش كسان ميكني دراز
پل بستهاي كه بگذري از آبروي خويش!12
و باز او، در غزل ناب ديگري، ما را به «قناعت» و «كنارهگيري» از مردم دنيادار و مردارخوار فرا ميخواند:
جز گوشة قناعت ازين خاكدان مگير
غير از كنار، هيچ ز اهل جهان مگير13
جلال الدين محمد مولوي بلخي، از عارفان بلندآوازه، در دوري جستن از «طمع» بيت معروفي دارد كه با هم آن را مرور ميكنيم:
تا صدف قانع نشد، پر دُر نشد
كاسة چشم حريصان، پر نشد14
مكتبي شيرازي، «محنت» را از پيامدهاي «حرص» برميشمارد:
محنت از حرص خيزد اي درويش!
هر كه را حرص بيش، محنت بيش
و حكيم ابوالقاسم فردوسي، ما را از آزمندي و بيشي طلبي زنهار ميدهد:
بخور آنچه داري و، بيشي مجوي
كه از آز كاهد همي آبروي15و16
¨پينوشتها
ــــــــــــــــــــــــــ
1. «و من يتّق الله يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لا يحتسب» (سورة طلاق: 2-3.)
2. اكسير: كيميا.
3. صناعت: كنايه از صنعت كيمياگري است.
4. گزين: انتخاب كن.
5. يك شبه: به اندازة يك شب.
6. وثاق: خانه، كاشانه.
7. رسته: رديف، صف.
8. مرجع: بازگشت، بازگشتگاه.
9. مروت: كرامت، بزرگي، جوانمردي.
10. دادن: بخشيدن، كرم كردن.
11. ناسِتَدن: نگرفتن، قبول نكردن.
12. ديوان صائب تبريزي، به تصحيح محمد قهرمان.
13. همان.
14. مثنوي مولوي، به تصحيح نيكلسون.
15. شاهنامة فردوسي، چاپ مسكو.
16. ر.ك: ديوان اشعار ابن يمين فريومدي، انوري ابيوردي و مثنوي جلالالدين مولوي
مردي از كشمير
نويسنده: مرتضي صالحي
صفحه 40 الي 43 نسخه چاپي
يكي از گلهاي بستان علم و اخلاق و عرفان نحلة نجف، عالم رباني مرحوم سيد مرتضي كشميري است. او كه مردانه در اين مسير كوشش كرد، الگويي بسيار موفق براي مشتاقان و تشنهكامان شراب زلال وصل به شمار ميرود. در زمانهاي كه بعضي مكاتب دروغين عرفان با الگوهاي ساختگي و بدلي انسانها را سرگشتهتر و مضطربتر ميساختند، از ميان پرورش يافتگان اين نحلة عرفاني گلهايي خوشبو تربيت يافتند كه نه به دنبال فراخواندن ديگران به خود، بلكه به دنبال قرب به معبود بودند؛ آنان كه همة عالم را فداي يك شب عشقبازي با محبوب ميكردند. از همة آسايشها و خوشيها و شاديهاي عالم ملك ميگذشتند تا شبي در ملكوت سير كنند. مرحوم سيد علي قاضي، عارف نامي و استاد بزرگِ اخلاقِ حوزة علمية نجف در وصف سيد مرتضي كشميري ميفرمايد:
«در مسجد سهله او را زير نظر گرفتم. پس از فراغت از نماز واجب و تناول اندكي غذا، به طرف مقام حضرت مهدي عليه السلام رهسپار شد. آن شب، شبي سرد و زمستاني بود و بادهاي تندي ميوزيد. او را از نزديك مشاهده كردم كه به سوي قبله نشسته و نگاه خود را به طرف نقطة مشخصي دوخته بود. اشكهايش بر روي محاسنش قطره قطره ميچكيد، چندين بار از مقابل او رد شدم؛ حالت نشستن و عبادات او تا نزديك سپيده دم تغييري نكرد. آنگاه براي نماز شفع و وتر و سپس نماز واجب از جاي خود برخاست».1
ولادت
در خانوادهاي پاكدامن، با تقوا، عالم و اهل سيادت به سال 1268ق در ايالت كشمير هندوستان فرزندي ديده به جهان مادي گشود كه نام او را مرتضي نهادند. پدر ايشان سيد مهدي شاه، از علماي زاهد و رباني بود كه به اتفاق همسر فاضلة خود به امر ترويج و تبليغ مكتب تشيع در شهر لكنهوي كشمير مشغول بودند. جد هفتم آن بزرگوار مرحوم سيد ابوالحسن شاه است كه از قم براي امر ترويج احكام به مشهد مقدس رضوي و از آنجا به كشمير هندوستان هجرت كرد و خدمات شاياني انجام داد و در نزد مردم آنجا بسيار محترم بود و قبر ايشان از زيارتگاههاي معروف است. سيد مرتضي در محيط بسيار مناسب، تحت مراقبتهاي ديني پدر و مادري عالم به دين، رشد كرد و با توجه به اصالت و سيادت و استعداد، به خوبي در مسير رشد و كمال قرار گرفت و خيلي زود به تحصيل علوم همت گمارد و از همان ابتدا، محبت و انس به حضرت رب العالمين سراسر وجودش را فرا گرفت