:.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸
آدم آفریده شد….
آدم گناه کرد….
آدم رانده شد….
آدم دعا کرد….
دعا کرد….
و منتظر ماند…
منتظر ماند…
و هنوز هم آدم دعا می کند و منتظر می ماند.
اما این بار این انتظار خیلی طولانی شده
غنچه ها باز شدند و پژمرده شدند
روزها و فصل ها از پی هم گذشتند
جمعه ها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند اما خبری از یار نشد.
توی این لحظه های بی قراری اشک چشمانم نگران است
چشمانم هنوز منتظر است منتظر روزهای با تو بودن
آقا جان پس کی می آیی ؟
مگر نگفتی عصر جمعه می آیی؟
آقا جان فکر نمی کنی دیر شده؟
آنقدر دیر شده که دیگر شمار روزها از دستمان خارج است.
آه ای کاش پرسیده بودیم آخر کدام جمعه می آیی؟
اما با این حال همچنان ندایی می گوید:
لحظه ی دیدار نزدیک است...
شرمنده ی نگاه تو هستم نگاه کن؛
یک بار هم نگاه به اعماق چاه کن.
ما غرق در«گناه» شدیم و نیامدی؛
آقا؛ بیا دوباره مرا «بی گناه» کن.
آقا؛مراکنارخودت جای می دهی؟
لطفی بزرگ درحقّ این روسیاه کن.
یک روز،نه؛ثانیه ای؛لحظه ای فقط؛
چَشم مرا «مسیر قدم هایِ ماه» کن.
آقا؛ زمین شلوغ شده؛گُم شدم؛ بیا؛
فکری به حال گمشده ی بی پناه کن.
آقا؛فدای چَشم تو؛چَشمان خیس من؛
شرمنده ی نگاه تو هستم نگاه کن...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
یاصاحبَ الزَّمان؛
یا اباصالح المهدی؛
اَللّهُمَّ عَجِّل لِولیّکَ الفَرج.
اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ.
التماس دعا برای فرج
آن مرد تا نیاید، باران نخــــــــــــــــــــواهد آمد...
آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد؟!!
کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد
بر شوره زار دلها باران نخواهد آمد
رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن :
آن مرد تا نیاید، باران نخواهد آمد.
اللهمَّ عَجِّل لوَلیکَ اَلفَرَج
التماس دعا
دل هوای روی ماه یار دارد جمعه ها
دل هوای دیدن دلدار دارد جمعه ها
صبح جمعه چشم در راهیم ما ای عاشقان
یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها
چشم های منتظر با اشک های عاشقی
هر نگاهش حرف ها بسیار دارد جمعه ها
آفتابا امرکن تا ابرها پنهان شوند
آسمان بر تابشت اصرار دارد جمعه ها
بی تو دلتنگیم جان مادرت زهرا بیا
بی تو دیگر حالت تکرار دارد جمعه ها
دلخوشم با جمله ای سرشار ازعشق و امید:
یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها
محمدی
دم افطار که بی تاب تر و تشنه ترم!
می شوم غرق علمدار...
عمو... آب... حرم...
بعد یاد تو می افتم که غریبی آقا!
تو کجا دعوتی افطار؟
چرا بی خبرم؟!
اللهم عجل لولیک الفرج
تنها امید خلق جهان یابن فاطمه ای منتهای آرزوی اولیاء بیا
بالا گرفته ایم برایت دو دست را ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا
سحر جمعه شده حال پریشان دارم
سینه ی سوخته از آتش هجران دارم
ذکر أینَ الوحسن و أینَ حسین ها تا کی ؟
از غم دوری تو،ناله فراوان دارم
بوی پیراهنتان هم به مشامم نرسید!
همه شب تا به سحر چشم به کنعان دارم
چقدَر حوصله آقا به خدا پیر شدم ؟!
در سرم موی سپید و تن لرزان دارم
بی جهت نیست ندیدم رخ زیبای تو را
چون که در دل هوس و لذّت عصیان دارم
با همه تیرگی باطن و امواج گناه
نکشم دست ز دامان تو تا جان دارم
همه ی چشم امیدم به عنایات شماست
با همه لکّه ی عصیان که به دامان دارم
در دلم آرزوی دیدن یک لحظه تو را
در کنار حرم شاه خراسان دارم
جمعه ی دوم ماه است و دو دستم خالیست
بده در راه خدا،چشم به احسان دارم
روز و شب من ز غم کرب و بلا گریانم
در دلم ماتم سالار شهیدان دارم
اللهم عجل لولیک الفرج
ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ : ﺟﻨﺎﺏ ﺍﻭﯾﺲ ﻗﺮﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺻﺪﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻮﺩ ، ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩ .
ﺍﻭﯾﺲ ﻗﺮﻧﯽ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺳﺨﻨﯽ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﻮﺑﺶ ، ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﮐﺮﻡ ﺻﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﯼ ﻭﺳﻠﻢ ﺑﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ، ﻏﺮﻕ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﻮﻻﯾﺶ ﻣﯽ ﺷﺪ . ﺍﯾﻦ ﻣﺤﺒﺖ ، ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﺪ .
ﺭﻭﺯﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺣﺒﯿﺒﺶ ، ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺧﺎﺗﻢ ﺩﺭ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻬﻮﻟﺖ ﺳﻦ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ ﻭﯼ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﻭﺩ . ﺍﻣّﺎ ﺍﻭﯾﺲ ﻗﺮﻧﯽ ﻫﺮ ﻃﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﻤﻮﺩ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺷﺎﻣﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ
ﻭﯼ ﺑﺎ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺍﺷﺘﯿﺎﻗﯽ ﺑﺲ ﻭﺻﻒ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﻣّﺎ ﻃﻮﻟﯽ ﻧﮑﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﯿﺎﻗﺶ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ .
ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺟﻮﯾﺎﯼ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺧﺪﺍ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﯿﺰ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﻗﯿﻘﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ . ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺣﺒﯿﺐ ﻋﺎﻟﻤﯿﺎﻥ ﻧﺸﺪ ، ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ ﺷﺪ ﻭ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺧﺪﺍ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺸﺘﻨﺪ .
ﺍﻭﯾﺲ ﻗﺮﻧﯽ ﯾﺎﺩ ﻗﻮﻟﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺑﻮﺩ ، ﺑﺎ ﺩﻟﯽ ﺑﺲ ﺷﮑﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﯾﻤﻦﺑﺎﺯﮔﺸﺖ .
ﺍﻭﯾﺲ ﻗﺮﻧﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﮐﺮﻡ ﺻﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﯼ ﻭﺳﻠﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﯿــــــــــﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴّﻼﻡ ، ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﻫﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﯾﺎﻓﺖ .
ﺯﻣﺎﻧﯿﮑﻪ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺍﻭﯾﺲ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺩﻭﺭ ﺍﻭ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻬﻤﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﭙﺮﺳﻨﺪ ؛ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﺍﮔﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﯾﮏ ﺣﺎﺟﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﮐﻨﺪ ، ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭼﻪﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ؟؟
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺴﺮ ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻭ . . .
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﭘﺎﺳﺦ ، ﭘﺎﺳﺦ ﺍﻭﯾﺲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﺍﯾﻨﮏ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺁﮔﺎﻩ ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩ .
ﻣﺎ ﺍﯾﻨﮏ ﺍﯾﻨﺠﺎﯾﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ؟؟
ﺍﻭﯾﺲ ﻗﺮﻧﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﺣﺎﺟﺖ ، ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺩﺍﺷﺘﻢ ، ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺒﯿﺒﻢ ، ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺭﮐﺎﺏ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ .
ﻋﺎﺷﻘﺎﯼ ﻣﻬﺪﯼ ﻓﺎﻃﻤﻪ ! ﺍﮔﻪ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﺪ؟؟
اللهم عجل لولیک الفرج