با بزرگان
كاش مي شد
گاهي
آدم از خودش فاصله بگيرد
خيلي دور نه
همين كه تا سر كوچه بدود
ببيند
كسي كه بايد بيايد
مي آيد يا نه !!!
مهدي جان
به سمت ما
نمی خورد آیا
كه عاشق_
آمدنت باشیم ؟ !!!
گويي
دوست داشتن هاي ما
جايي در
جورچين آمدنت ندارد
كه اينچنين
بي حركت مانده ايم!
در آتش عشقم
هيزم بريز ...
هواي نبودنت
سرد است !!!
شايد
حساسيت فصلي است
آبريزش چشم هايم
وقتي عطر گل نرگس از
باغ آدينه مي وزد!
در آستانه ي مهر
قلم ها
گوش تيز مي كنند
تا
در دفتر انتظار
اينگونه ديكته كنند:
ديگر ابري نيست
ماه پشت ابرنيست
او آمد
او در باران آمد!!!
بيا كه
تقويم ها
منتظرند
تا آمدنت را
مبدا تاريخ خود كنند!!!
طلوع
طلوع خورشید ما
اینجاست!
درخت پير خانه ما
سرك مي كشد از ديوار
تا رصد كند
شايد
نرگس
گل كند
غروب جمعه!
هلال روی تو
براي رويت هلال روي تو
هرغروب جمعه
به بام ها ميرويم
ولي آنچه رويت مي شود
هلال عمر ما آدمهاست!
امید طلوع
قند در دلم آب می كرد.
واكنون فریاد می زنم
با بغضی گلو گرفته
"ای روزهای سرد!
كجاست طلوع امید من
تا بتابد بر
من آدم برفی!"
دیر
دوستت داشته ام
واکنون نمی دانم
چگونه
دوستت بدارم!
ستاره
يا پياده
فرقي نمي كند
جاده ها از بيخ گنگند
وقتي ستاره اي نيست!
کابوس
که تو باشی
وقتی مردم آن زمان
خواب این روزهای ما را
ببینند
هراسناک بیدار خواهند شد
و خواهند گفت:
خداراشکر
این فقط یک کابوس بود!