اشعار کودکیمان!!!(یادش به خیر)
کتری آب جوشم قل قل دارم می جوشم
وقتی که داغ داغم کسی نیاد سراغم
و...
خوشا به حالت ای روستایی
چه شاد و خرم، چه باصفایی
در شهر ما نیست جز دود و ماشین
دلم گرفته از آن و از این
در شهر ما نیست جز داد و فریاد
خوشا به حالت که هستی آزاد
ای کاش من هم پرنده بودم
با شادمانی پر میگشودم
میرفتم از شهر به روستایی
آنجا که دارد آب و هوایی.
سر زد از افق مهر خاوران
فروغ دیده ی حق باوران
بهمن فرٌ ایمان ماست
پیامت ای امام استقلال - آزادی نقش جان ماست
شهیدان پیچیده در گوش زمان فریادتان
پاینده مانی و جاودان جمهوری اسلامی ایران
ما دوتا دخترخاله می رویم خونه خاله می خوریم چلوکباب می خوابیم تو رختخواب رختخواپ پاره میشه به مامان گفته میشه کتکا خورده میشه.............
ای دبستانی ترین احساس من
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پرازتصمیم کبری میشدیم
پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
یادش بخیر بچه که بودم دوست داشتم لی لی بازی کنم خیلی هم بازی کردم بعد کم کم رفتم به سراغ سک سک ، گرگم به هوا ،عمو زنجیر باف بله!!!!!!!!!! پیر شدیم رفت
مامانم کف دستمو باز میکرد وبا انگشتام میگفت :
ده بیست سه پونزده
هزارو شصت و شونزده
هرکی میگه شونزده نیست!
خاله پیرزن خونه نیست
جون من برید تو نخ ادامه ش!!!
خاله پیر زن خونه نیست!
آخه رفته انگلیس!
بخره یک خودنویس!
خودنویسش گرونه دونه ای یک قرونه!!!(یعنی خیلی گرون بوده)
مامان من اولین شعری که یاد من داد این بوده
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده...
رو تختخواب مخمل آبی خوابیده...
عروسک من چشماتا باز کن ...
وقتی که شب شد اونوقت لالاکن...
دیروز مامان رفته اونو بازار خریده...
دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده ...سواد داری ؟نه نه ... بیسوادی ؟؟ ... پس تو دوست من نیستی .....
تپلویم تپلو
صورتم مثل هلو
چشم و ابروم سیاهه
قدوبالام کوتاهه
مادره خوبی دارم
میشینه توی خونه
میبافه دونه دونه
میپوشم خوشگل میشم
مثل یه دسته گل میشم .... (یادش بخیر)
متشکرم ازتون که مارو یاد بچه گی هامون میندازین
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو رختخواب مخمل آبی خوابیده
عروسک من چشماتو باز کن
وقتی که شب شد اون وقت لالا کن
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده رو تخت خواب مخمل ابیش خوابیده...........
شعر انار يادش بخير
صد دانه ياقوت دسته به دسته با نظمو ترتيب يكجا نشسته
واقعا یادش بخیر چه شعر های باحالی بودا
خونه مادر بزرگه هزارتا قصه داره ... عجب شعری بود