اشعار کودکیمان!!!(یادش به خیر)
به به به رنگین است
خوش مزه شیرین است
رویش زرد بیمار است
لپش سرخ تب دار است
مغذش را چون بادام
بشکن زود دام دام دام
هم خوش رو هم خوش بو
زرد و سرخ زرد آلو
گلوله گلوله برف میاد
سرد هوا زمستونه
سرمای بی حد هوا
تن ادمو می لرزونه
برف که میاد از اسمون
سفید می شه درختچه ها
شادی داره صفا داره
بازی توی پس گو چه ها
وقتی زمستون می رسه
همش بخاری روشنه
باید پوشید لباس گرم
که وقت سر ما خوردنه
شعر کودکانه دریا :
با موج و با باد
می آید از دور
با داد و فریاد
طوفانی و سرد
خاکستری رنگ
امروز با ما
دارد سر جنگ
دنبال دعواست ،
با این هیاهو !
بیچاره ماهی ،
می ترسد از او
شعر کودکانه زنبور طلایی :
ای زنبور طلایی
نیش می زنی بلایی پاشو پاشو بهاره
گل وا شده دوباره پاشو پاشو بهاره
گل وا شده دوباره
ای زنبور طلایی
نیش می زنی بلایی پاشو پاشو بهاره
عسل بساز دوباره پاشو پاشو بهاره
عسل بساز دوباره
شعر کودکانه نهنگ و دریا :
دریاچه آبی رنگه
توش ماهی و نهنگه
ماهی رو موج می شینه
نهنگ اونو می بینه
می گه نهنگ پرزور
یه وقت نری راه دور
شب که بشه، جای شام
می خورمت هام و هام
ماهیه از روموجا
می پره توی دریا
شناکنون می ره
به یک جای دور
جا می مونه
نهنگ چاق و مغرور
آی حلزون شاخكی!
كجا می ری یواشكی؟
جلو میری یواش و ریزه،ریزه
پوست تنت چه نرم و خیس و لیزه
خالهای دونه دونه،دونه داری
به روی پشت روی خود یه لونه داری
ساكتی و خجالتی و تنها
بمون توی باغچه خونه ما.
شاعر : مهری ماهوتی
شعر کودکانه پدربزرگ و مادر بزرگ :
پدر بزرگ خوبم
همیشه مهربونه
وقتی كه پیشم باشه
برام كتاب می خونه
مادر بزرگ نازم
خیلی برام عزیزه
هرچی غذا می پزه
خوشمزه و لذیذه
وقتی با اونها باشم
غصه و غم ندارم
دنیا برام قشنگه
هیچ چیزی كم ندارم.
شاعر : جواد محقّق
سپیده زد، سپیده
وقت سحر رسیده
خاموش شده ستاره
صبح اومده دوباره
***
خروس پر طلایی
با پاهای حنایی
قوقولی قوقو میخونه
تو کوچه و تو خونه
اذان میگن دوباره
از مسجد و مناره
***
بابام پامیشه از خواب
میره لب حوض اب
می شوید او دست و رو
با اب میگیره وضو
تمیز و پاکیزه باز
میاد سر جا نماز
***
من هم کنار بابا
نماز می خوانم حالا
رو آسمون نشسته
نه یك ، نه ده ، نه صدتا
هزار هزار تا دسته
ستاره توی شبها
چراغ آسمونه
مثل گل و بنفشه
تو باغ آسمونه
یك كمی این طرفتر
ماه قشنگ و زیباست
دلش گرفته امشب
برای اینكه تنهاست
آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!
یکی روشنی روز، یکی نور شب افروز
یکی طلای زرده، یکی نقره سرده
یکی پرتو خورشید، به روی خاک پاشید
یکی از ماه زیبا، بتابد بر همه جا
آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!
آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!
یکی روشنی روز، یکی نور شب افروز
یکی طلای زرده، یکی نقره سرده
یکی پرتو خورشید، به روی خاک پاشید
یکی از ماه زیبا، بتابد بر همه جا
آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!
آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!
یکی روشنی روز، یکی نور شب افروز
یکی طلای زرده، یکی نقره سرده
یکی پرتو خورشید، به روی خاک پاشید
یکی از ماه زیبا، بتابد بر همه جا
آفتاب، مهتاب، چه رنگه؟، چقدر هر دو قشنگه!
باز باران
با ترانه
با گهر های فراوان
می خورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده :
در گذرها
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان:
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده
از چرنده
از خزنده
بود جنگل گرم و زنده
آسمان آبی چو دریا
یک دو ابر اینجا و آنجا
چون دل من
روز روشن
بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زیبا پرنده
برکه ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان
چتر نیلوفر درخشان
آفتابی
سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دمبدم در شور و غوغا
رودخانه
با دوصد زیبا ترانه
زیر پاهای درختان
چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان
چشمه ها چون شیشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ریزه
سرخ و سبز و زرد و آبی
با دوپای کودکانه
می پریدم همچو آهو
می دویدم از سر جو
دور می گشتم زخانه
می پراندم سنگ ریزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم کرده خاله
می کشانیدم به پایین
شاخه های بیدمشکی
دست من می گشت رنگین
از تمشک سرخ و وحشی
می شنیدم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
راز های زندگانی
هرچه می دیدم در آنجا
بود دلکش ، بود زیبا
شاد بودم
می سرودم :
" روز ! ای روز دلارا !
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان !
" این درختان
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان !
" روز ! ای روز دلارا !
گر دلارایی ست ، از خورشید باشد
ای درخت سبز و زیبا
هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... "
اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره
آسمان گردیده تیره
بسته شد رخساره خورشید رخشان
ریخت باران ، ریخت باران
جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هر جا
برق چون شمشیر بران
پاره می کرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت می زد ابرها را
روی برکه مرغ آبی
از میانه ، از کناره
با شتابی
چرخ می زد بی شماره
گیسوی سیمین مه را
شانه می زد دست باران
باد ها با فوت خوانا
می نمودندش پریشان
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا
بس دلارا بود جنگل
به ! چه زیبا بود جنگل
بس ترانه ، بس فسانه
بس فسانه ، بس ترانه
بس گوارا بود باران
وه! چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهرفشانی
رازهای جاودانی ،پند های آسمانی
" بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن -
هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا !
تمامی اشعار کودکی خاطره است
چه اونایی که کامل میخوندیم
چه ائنایی که ناقص
چه اونایی که اشتباه
شبها که ما می خوابیم
آقا پلیسه بیداره
ما خواب خوش می بینیم
اون دنبال شکاره
.
.
.
دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟.... بی سوادی؟...
شبا كه ما مي خوابيم اقا پليسه بيداوه
ما خواب خوش مي بينيم اون دنبال شكاره
اقا پليسه زرنگه با دزدا خوب مي جنگه
ما پليسو دوست داريم بهش احترام مي زاريم
یه روزی آقا خرگوشه پرید جلو بچه موشه
موشه پرید تو سوراخ
خرگوشه گفت آخ
وایسا وایسا کارت دارم
من خرگوشم و بی آزارم
کاریت ندارم
مادر موشه عاقل بود
زنی کامل و بالغ بود
به بچه موشه گفتش
این یه خرگوشه
خیلی باهوشه
کاریت نداره
اون بی آزاره
مادربزرگ
وقتی اومد
خسته بود
چار قدش و
دور سرش
بسته بود
صدای كفشش كه اومد
دویدم
دور گُلای دامنش
پریدم
بوسه زدم روی لُپاش
تموم شدن خستگی هاش
شب اومد و ستاره
رو آسمون نشسته
نه یك ، نه ده ، نه صدتا
هزار هزار تا دسته
ستاره توی شبها
چراغ آسمونه
مثل گل و بنفشه
تو باغ آسمونه
یك كمی این طرفتر
ماه قشنگ و زیباست
دلش گرفته امشب
برای اینكه تنهاست
با موج و با باد
می آید از دور
با داد و فریاد
طوفانی و سرد
خاکستری رنگ
امروز با ما
دارد سر جنگ
دنبال دعواست ،
با این هیاهو !
بیچاره ماهی ،
می ترسد از او
ای زنبور طلایی
نیش می زنی بلایی پاشو پاشو بهاره
گل وا شده دوباره پاشو پاشو بهاره
گل وا شده دوباره
ای زنبور طلایی
نیش می زنی بلایی پاشو پاشو بهاره
عسل بساز دوباره پاشو پاشو بهاره
عسل بساز دوباره
یه توپ دارم قلقلیه
سرخ وسفید وآبیه
می زنم زمین هوامیره
نمی دونی تاکجامیره
من این توپونداشتم
مشقاموخوب نوشتم
بابام بهم عیدی داد
یه توپ قلقلی داد