بانک مقالات تفسیر قرآن
تفسير / مبانى تفسير: اصول موضوعه و باورهاى بنيادينى كه تفسير قرآن بر آن ها استوارندمبانى جمع «مبنا» است كه در لغت به معانى چندى از جمله بنياد، اساس، شالوده و پايه آمده است. «مبانى تفسير» از مصطلحات رايج در دوره معاصر است كه عمدتاً در تفسيرپژوهى پژوهشگران فارسى زبان شهرت يافته است. در حوزه تفسير، نخستين بار عميد زنجانى اين اصطلاح را در نام كتاب خود مبانى و روشهاى تفسير قرآن آورد. وى هيچ تعريفى از «مبنا» يا «مبانى» به دست نداده است؛ اما از عطف كلمه «روش» بر «مبانى» برمى آيد كه مقصود وى از مبانى همان روش و متد تفسير بوده است.امروزه با توجه به معناى لغوى «مبانى» تقريباً تعريفى يكسان از آن در ميان محققان شهرت يافته و نسبت به اصل تعريف آن اتفاق نظر وجود دارد، گرچه در نوع مبانى اختلاف نظر است؛ به طور كلى مبانى هر علم، باورهاى بنيادينى اند كه در قالب مجموعه اى از قضايا، بخشى از مبادى تصديقى آن علم را تشكيل داده، اصول موضوعه آن علم شناخته مى شوند و مسائل آن علم بر آن ها استوارند. دانش تفسير نيز از اين قاعده مستثنا نيست، بنابراين مبانى تفسير، اصول موضوعه و باورهاى بنيادينى اند كه تفسير قرآن بر آن ها استوار است. اين باورها و قضايا بر اصل امكان و جواز تفسير يا كيفيت و روش و اصول و قواعد تفسير اثرگذار بوده، به آن ها جهت مى دهند. مبانى تفسير سبب دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 23 چگونگى رويكرد مفسران در تفسير و شكل گيرى روش ها و احياناً گرايش ها و اصول و قواعد تفسيرى مفسران مى گردد؛ به طور مثال، مفسر بايد پيش از ورود به تفسير موضع خود را درباره ظواهر قرآن روشن سازد كه آيا آن را حجت مى داند يا نه؟ پاسخ به هريك از دو طرف اين پرسش، مبنايى تفسيرى و در نتيجه تفسير نيز اثرگذار است؛ همچنين درباره «تواتر قرائات سبعه» يا «حجيت و اعتبار قرائات سبعه» بايد مفسر نظر و موضع خود را مشخص سازد، زيرا هريك از اين دو قضيه يعنى «قرائات سبعه متواترند»، يا «متواتر نيستند»، و نيز «قرائات سبعه حجت و معتبرند»، يا «حجت و معتبر نيستند»، يك مبناست كه مفسر قرآن هريك از آن ها را مبناى خود قرار داده و براساس آن به تفسير قرآن مى پردازد؛ نيز اينكه مفسرى قرآن كريم را به عنوان كتابى ادبى در نظر گيرد و در مقام تفسير هيچ گونه قداستى براى آن قائل نباشد و به تحليل و تفسير صرفاً ادبى آن بپردازد يا مفسرى كه به تبيان بودن قرآن براى خود باور دارد به روشى در تفسير (قرآن به قرآن، تفسير ادبى معاصر) منتهى خواهد شد كه آن را از ساير روش ها در تفسير متمايز مى گرداند يا مفسرى كه با اين باور كه قرآن مشتمل بر همه علوم است يا قرآن كريم كتابى است كه براى اصلاح نظام اجتماعى و سياسى بشر نازل شده است به تفسير آن روى مى آورد، به گرايشى در تفسير (تفسير علمى، تفسير اجتماعى، سياسى) منتهى مى شود و تفسير او را از مفسرى كه اين باور را ندارد متفاوت مى گرداند. وجود مبانى براى هر علمى امرى طبيعى، لازم و مسلم است. در دانش تفسير قرآن بر اثر اهميت اين دانش از نظر موضوع و غرض و فايده آن، لازم تر و بحث درباره آن ها مهم تر است، از همين رو مفسران در طول تاريخ تفسير همواره براساس مبانى از پيش پذيرفته شده اى به تفسير قرآن كريم پرداخته اند؛ اما طرح بحث درباره مبانى تفسير به عنوان دانشى مستقل از آنجا پيدا شد كه درباره برخى مبانى ميان مفسران اختلاف نظر پديد آمد و در حالى كه گروهى مبنا بودن قضيه اى را در تفسير پذيرفتند عده اى ديگر نفى آن قضيه را مبناى تفسير خود قرار دادند، چنان كه درباره تواتر قرائات سبعه، گروهى از مفسران با پذيرش آن به تفسير روى آوردند و در نتيجه با توجه به همه قرائت هاى هفت گانه به استنباط احكام و معارف از اين قرائات روى آورده و همه را مراد خداوند يا دست كم حجت الهى تلقى كردند.در مقابل، بعضى ديگر حجيت قرائات سبعه را منكر شده، تنها قرائت رايج و رسمى يا هر قرائتى را كه اعتبار آن ثابت شود حجت و معتبر شمردند. دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 24 بالطبع چنين كسانى آن بخش از احكام و معارفى را كه از ساير قرائت هاى قرآن به دست مى آيد نبايد حجت الهى و مراد خداوند به شمار آورند. يا كسانى فارغ از قرائت هاى سبعه معتقدند هر قرائتى كه در زمان امامان معصوم(عليهم السلام) رايج بوده است فقط خواندن آن در نماز حجت و معتبر است؛ خواه از قرائات سبعه باشد يا نباشد. چنين مفسرانى نيز در مقام تفسير قرآن لازم است از همه قرائت هاى موجود در عصر امامان معصوم(عليهم السلام) تحقيق كنند و به هر قرائتى كه رواجش در آن عصر ثابت شود توجه كنند، از همين رو در تفسير و تفسير پژوهى ضرورت بحث از مبانى تفسير به ويژه مبانى مورد اختلاف دوچندان احساس مى شود، چنان كه اخيراً مبانى تفسير به صورت جدى ترى مورد بحث قرار مى گيرند. اين در حالى است كه در گذشته مفسران كمتر به بحث درباره مبانى تفسير مى پرداخته اند. مفسران گذشته غالباً در مقدمه تفاسير و گاه ذيل برخى آيات مانند آيه تقسيم قرآن به محكم و متشابه (7 آل عمران/3) يا آيه نسخ (106 بقره/2) يا آيه حفظ و صيانت قرآن از تحريف (9 حجر/15) مبانى تفسيرى خود را به بحث مى گذاشته اند. به جز تفاسير، بخشى از مبانى تفسير نيز به صورت پراكنده در كتاب هاى اصول فقه و قواعد تفسير و علوم قرآنى آمده اند. شمار مبانى:درباره شمار مبانى نيز محققان شمارگان مختلفى را بيان داشته اند كه بعضى از آن مبانى مشترك و بعضى متفاوت اند؛ اما مبانى تفسير به آنچه مفسران و تفسيرپژوهان بيان كرده اند محدود نمى شوند، چنان كه هيچ يك از آنان انحصار مبانى تفسير را در آنچه خود بيان داشته ادعا نكرده اند.بعضى از مشهورترين مبانى تفسير بر محور اين امور شكل مى گيرند: 1. وحيانى بودن الفاظ و معانى قرآن؛ 2. مصونيت قرآن از تحريف لفظى؛ 3. جاودانگى دعوت قرآن؛ 4. همگانى بودن دعوت قرآن؛ 5. جامعيت قرآن؛ 6. امكان و جواز فهم و تفسير قرآن؛ 7. حجيت ظواهر قرآن؛ 8. روا بودن اجتهاد در تفسير قرآن؛ 9. برخوردارى قرآن از سطوح و لايه هاى متعدد معنايى؛ 10. حجيت و اعتبار قرائات مختلف قرآن؛ 11. تفسيرپذيرى آيات متشابه قرآن؛ 12. منسوخ بودن حكم شمارى از آيات قرآن؛ 13. عدم اختلاف و تناقض درونى و بيرونى قرآن؛ 14. توقيفى بودن نظم آيات و سوره ها؛ 15. تناسب ميان آيات و سوره هاى قرآن. بايد توجه داشت كه در هر يك از روش هاى تفسيرى تعداد مبانى متفاوت است و ممكن است دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 25 در يك روش تفسيرى قضيه اى از مبانى آن باشد و در روش تفسيرى ديگر از مبانى آن نباشد يا مفسرى قضيه اى را از مبانى تفسير قرار دهد و مفسر ديگر مبنا بودن آن را باور نداشته باشد؛ مثلا مبانى روش تفسيرى قرآن به قرآن كه مفسر در اين روش هيچ سهمى براى روايات قائل نيست متفاوت با مبانى مفسرى خواهد بود كه معتقد به تفسير نقلى و روايى است و جز آن را نمى پذيرد. در ميان طرفداران تفسير روايى نيز بعضى به حجيت قول صحابى و مفسر تابعى باور دارند و برخى اين دو را نمى پذيرند؛ همچنين ممكن است مفسرى معجزه بودن يا الهى و مقدس بودن متن قرآن را از مبانى تفسير دانسته، باور به اين دو قضيه را در فهم و تفسير قرآن مؤثر بداند؛ ولى مفسر ديگر براى اين دو قضيه نقشى در تفسير قائل نباشد. اقسام مبانى:مبانى تفسير تقسيمات مختلفى دارند كه عبارت اند از:1. مبانى صدورى و دلالى:به آن بخش از مبانى تفسير كه نسبت صدور قرآن موجود را به طور كامل به خداى متعالى ثابت مى كنند «مبانى صدورى» گفته مى شود؛ مانند اين قضايا: «قرآن كريم سخن خداى متعالى است كه بر پيامبرش وحى شده است»، «الفاظ قرآن نيز از طرف خداى متعالى نازل شده اند»، «رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در دريافت و ابلاغ وحى از خطا مصون است» و «قرآن موجود بدون هيچ گونه تحريف و كم و زيادى همان قرآن نازل شده بر رسول خداست».اما مبانى دلالى آن هاست كه زيرساخت هاى فرايند فهم و تفسير مراد خداوند از متن را سامان مى دهند؛ مانند حجيت ظواهر قرآن، تفسيرپذيرى آيات متشابه قرآن و منسوخ شدن احكام برخى آيات. در گذشته معمولا اين مبانى از دانش هاى منطق، اصول فقه و علم كلام اخذ مى شده اند؛ اما امروزه با توسعه مباحث زبانشناسى و اصول و مبانى هرمنوتيك در غرب، دايره مبانى دلالى تفسير قرآن نيز گسترش يافته و برخى از مباحث در حوزه مبانى از اهميت بيشترى برخوردار شده اند؛ مباحثى همچون فهم پذيرى زبان قرآن، نوع زبان مفاهمه در قرآن، استقلال دلالى قرآن، سطوح و لايه هاى معنايى در قرآن، نسبيت يا عدم نسبيت برداشت ها از قرآن و عصرى بودن فهم قرآن. اين كه برخى، مبانى صدورى را در برابر مبانى دلالى قرار داده اند. بدان معناست كه اين بخش از مبانى با صدور قرآن كريم از ناحيه خداى متعالى و اثبات اسناد متن قرآن به او پيوند دارند، بدون آنكه در دريافت آن از خدا يا ابلاغ آن به مردم توسط پيامبر خطا يا تحريفى رخ داده باشد، فارغ از اينكه اين مبانى در فهم قرآن مؤثر باشند يا نباشند. با دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 26 اين همه ممكن است از نظر بعضى محققان، مبانى صدورى قرآن نيز در فهم و تفسير آن مؤثر باشند. 2. مبانى مشترك و مختص:مبانى مشترك، آن دسته از مبانى اند كه همه يا غالب مفسران آن ها را پذيرفته اند؛ مانند وحيانى بودن الفاظ قرآن و حجيت قرائت رايج در ميان مسلمانان؛ اما مبانى مختص آن دسته از مبانى اند كه مفسران در پذيرش يا ردّ آن ها با يكديگر اختلاف داشته، هريك مبناى خاصى دارد.3. مبانى عام و خاص:مى توان از مبانى پذيرفته شده در همه انواع روش ها و گرايش هاى تفسيرى به مبانى عام و از مبانى مختص به هريك از روش ها و گرايش هاى تفسيرى به مبانى خاص ياد كرد، چنان كه هريك از روش هاى تفسير روايى، اجتهادى، ادبى، علمى و... و گرايش هاى كلامى، فقهى، عرفانى، فلسفى و... افزون بر پذيرفتن مبانى مشترك ميان آن ها، هريك داراى مبانى خاص است كه در روش يا گرايش ديگر تفسير، مبنايى مخالف يا متضاد با آن وجود دارد.4. مبانى روشى و گرايشى:مبانى روشى به آن دسته از مبانى تفسيرى اطلاق مى شود كه ناظر به روش خاص يك مفسر است؛ به عبارت ديگر بخشى از اختلافات و تمايزهاى روش هاى مختلفى كه امروزه در تفسير قرآن تعريف شده اند به تفاوت و تمايز مبانى آن ها باز مى گردند؛ براى مثال در روش تفسير روايى محض مفسر براى اجتهاد در فهم و تفسير جايگاهى نمى شناسد و به عقل نقشى در كشف مراد خدا نمى دهد يا در تفسير قرآن به قرآن مفسر نقشى به روايات تفسير نمى دهد يا در تفسير ادبى، مفسر به روايات تفسيرى اعتنا نمى كند، بنابراين آن دسته از مبانى تفسيرى كه ناظر به كيفيت استفاده از منابع تفسير يا جواز و عدم جواز استفاده از يك منبع براى تفسير باشند و موجب تمايز يك روش تفسيرى از ساير روش ها گردند مبانى روشى تفسير خوانده مى شوند.مبانى گرايشى تفسير نيز به آن بخش از مبانى تفسير اطلاق مى شود كه شكل دهنده گرايش خاصى در تفسيرند و آن گرايش را از ديگر گرايش هاى تفسيرى متمايز مى سازند؛ به عبارت ديگر، بخشى از اختلاف ها و تمايزهاى گرايش هاى گوناگون تفسيرى به تفاوت مبانى آن ها برمى گردند؛ براى مثال از جمله مبانى تفسير علمى «همسانى كتاب تشريع (قرآن كريم) و تكوين (عالم هستى)»، «اشتمال قرآن بر همه علوم» و «تأثير علوم جديد در فهم دقيق بعضى آيات»اند و مفسرِ داراى گرايش علمى با تكيه بر اين سه مبنا به تفسير علمى روى مى آورد، در حالى كه مفسر ادبى با انكار اين سه مبنا به ويژه مبناى دوم به مخالفت با تفسير علمى روى آورده، دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 27 گرايش ديگرى را در تفسير مى پذيرد. 5. مبانى فقهى و كلامى:مقصود از مبانى فقهى آن بخش از مبانى تفسيرى اند كه موجب تمايز تفاسير فقهى مختلف همچون تفسير فقهى امامى، حنفى، شافعى، مالكى، حنبلى از يكديگر مى شوند، مبانى اى همچون حجيت يا عدم حجيت قرائات سبعه در استنباط احكام شرعى از آن ها، جواز يا عدم جواز نسخ يا تخصيص و تقييد قرآن با خبر واحد و حجيت يا عدم حجيت قول صحابه و تابعين در تفسير آيات شريفه به ويژه آيات فقهى و قضايايى از اين دست از مبانى تفسير فقهى شمرده مى شوند.مبانى تفسير آيات كلامى قرآن نيز آن بخش از مبانى اند كه زير ساخت هاى باورهاى اعتقادى و كلامى مفسران را تشكيل داده، مفسران مذاهب مختلف چون امامى، معتزلى، اشعرى و زيدى بر اساس آن ها به تفسير آيات قرآن به ويژه آيات كلامى روى مى آورند؛ براى مثال باور به اختيار انسان از مبانى تفسير كلامى اعتزالى و باور به جبر انسان از مبانى تفسير اشعرى است كه اين هر دو مبنا اثر فراوانى بر تفسير آيات كلامى داشته و موجب تمايز دو مكتب و مذهب اعتزالى و اشعرى شده اند. بايد توجه داشت كه مبانى تفسير فقهى و تفسير كلامى را مى توان جزئى از مبانى گرايشى به شمار آورد؛ همچنين مى توان گفت مبانى تفسير كلامى آن بخش از مبانى تفسيرند كه محل بحث و جايگاه اثبات آن ها علم كلام است؛ همچون عصمت پيامبر از خطا در دريافت و ابلاغ وحى، عدم تحريف قرآن، اعجاز قرآن و قضايايى از اين دست و مبانى تفسير فقهى آن بخش از مبانى اند كه محل بحث و اثبات آن دانش اصول فقه است؛ مانند جواز يا عدم جواز نسخ قرآن يا خبر متواتر، خبر واحد و اجماع يا حجيت يا عدم حجيت قرائات سبعه براى استنباط احكام شرعى و قضايايى از اين دست. منابعآسيب شناسى جريانهاى تفسيرى (مجموعه مقالات)، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1389 ش؛ آلاءالرحمن، البلاغى (م. 1352 ق.)، تهران، بعثت، 1420 ق؛ اثر اختلاف القراءات فى الاحكام الفقهيه، عبدالله بن برجس، الدوسرى، مصر، دارالهدى النبوى، 1426 ق؛ اصول التفسير و قواعده، خالد عبدالرحمن العك، دارالنفائس، 1406 ق؛ بحوث فى اصول التفسير، فهد بن عبدالرحمن، رياض، مكتبة التوبة، 1416 ق؛ البيان فى تفسير القرآن، الخوئى (م. 1413 ق.)، انوارالهدى، 1401 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تفسير اطيب البيان، عبدالحسين طيب، تهران، انتشارات اسلامى، 1364 ش؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1412 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ روش شناسى تفسير قرآن، محمود رجبى و ديگران، تهران، الهادى، 1379 ش؛ شرح منظومة السبزوارى، به كوشش حسن زاده آملى، تهران، ناب، 1417 ق؛ علوم القرآن عند المفسرين، فرهنگ و معارف قرآن، قم، مكتبة الاعلام الاسلامى، 1416 ق؛ فرهنگ بزرگ سخن، حسن انورى و ديگران، تهران، سخن، 1381 ش؛ فرهنگ فارسى، معين (م. 1350 ش.)، تهران، اميركبير، 1375 ش؛ لغت نامه، دهخدا (م. 1334 ش.) و ديگران،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 28 تهران، مؤسسه لغت نامه و دانشگاه تهران، 1373 ش؛ مبانى تفسير قرآن، سيد رضا مؤدب، دانشگاه قم، 1386 ش؛ مبانى كلامى اجتهاد، مهدى هادوى، مؤسسه خانه خرد، 1377 ش؛ مبانى و روشهاى تفسير قرآن، عميد زنجانى، تهران، وزارت ارشاد، 1379 ش؛ مبانى و روشهاى تفسيرى، محمد كاظم شاكر، قم، مركز جهانى علوم اسلامى، 1382 ش؛ مقدمة فى اصول التفسير، ابن تيميه (م. 728 ق.)، به كوشش محمود نصار، قاهرة، مكتبة التراث الاسلامى؛ منطق تفسير قرآن (مبانى و قواعد تفسير)، محمد على رضايى، قم، جامعة المصطفى، 1387 ش؛ سيد محمود طيب حسينى [1]. لغت نامه، ج 12، ص 17759؛ فرهنگ فارسى، ج 3، ص 3777؛ فرهنگ بزرگ سخن، ج 7، ص 6591، 6603، «مبنى». [2]. نك: مبانى و روشهاى تفسير قرآن، ص 7. [3]. نك: شرح المنظومه، ج 1، ص 87 - 88. [4]. نك: روش شناسى تفسير قرآن، ص 3؛ مبانى و روش هاى تفسيرى، ص40؛ منطق تفسير قرآن، ص 11 -12. [5]. مبانى تفسير قرآن، ص 25. [6]. براى نمونه رك: اثر اختلاف القرائات، ص 27 به بعد؛ علوم القرآن عند المفسرين، ج 2، ص 75 - 123. [7]. آلاء الرحمن، ج 1، ص 29؛ اطيب البيان، ج 1، ص 27، 31. [8]. نك: روش شناسى تفسير قرآن، ص 64 ـ 71. [9]. البيان، ص 168. [10]. براى نمونه نك: التبيان، ج 1، ص 3 به بعد؛ جامع البيان، ج 1، ص 4 به بعد؛ تفسير قرطبى، ج 1، ص 4 به بعد. [11]. براى نمونه نك: اصول التفسير و قواعده؛ مقدمة فى اصول التفسير؛ بحوث فى اصول التفسير. [12]. مبانى كلامى اجتهاد، ص 31. [13]. نك: مبانى و روش هاى تفسيرى، ص 42. [14]. مبانى كلامى اجتهاد، ص 31 به بعد. [15]. مبانى تفسير قرآن، ص 37. [16]. نك: آسيب شناسى جريان هاى تفسيرى، ج 1، ص 414، 416، 420. |
|
مباني تفسير در گفتوگو با آيت الله علي حائري
مفاهيم- مرحوم علي صفايي حايري در سال 1330 ه. ش (1370 ق) در قم چشم به جهان گشود. پدرش آيتالله شيخ عباس صفايي حايري از علماي زمان خود به شمار ميرفت. |
|
مباني تفسير در گفتوگو با آيت الله علي حائري
مفاهيم- مرحوم علي صفايي حايري در سال 1330 ه. ش (1370 ق) در قم چشم به جهان گشود. پدرش آيتالله شيخ عباس صفايي حايري از علماي زمان خود به شمار ميرفت. |
|
معیارهای تفسیر معتبر
محمد علي رضايي اصفهاني
مقدمه:
قرآن كتاب آسمانی و نازل شده از طرف خداست و در عین حال به زبان عربی و به طبق قواعد دستوری آن نازل شده است پس برای فهم قرآن و بیان مقاصد آن لازم است شرایطی را رعایت كنیم، كه این شرایط دو دسته است:
1 . مفسر دارای شرایط آن تفسیر را بیان كند:
یعنی فردی متخصص در علم تفسیر میتواند نظر دهد، كه مراد هر آیه قرآن چیست. همانطور كه در جهان امروز بیان هر غیرمتخصص در یك رشته علمی را نمیپذیرند، و حتی در بعضی موارد جرم محسوب میشود (مثل این كه شخصی كه پزشك نیست اگر اقدام به معالجه و یا عمل جراحی بنماید مجرم است، اگر چه اتفاقاً عمل او منجر به بهبودی بیمار شود) اما شرایط مفسر را در مبحث آینده ذكر میكنیم.
2 . پیروی از روش صحیح در تفسیر قرآن:
چون روشهای تفسیری گاهی ناقص و گاهی كامل است و بعضی روشها صحیح و موجب كشف مراد آیه است و بعضی روشها نادرست و حتی موجب انحراف در تفسیر قرآن است (مثل تفسیر به رأی) كه این موضوع را در مبحث روشهای تفسیر مورد بررسی كامل قرار خواهیم داد. پس یك تفسیر وقتی معتبر است، كه از كانال صحیح گذشته و با روش صحیح استخراج شده باشد و به دست ما برسد.
3 . رعایت عناصر مطلوب در تفسیر:
چنانچه در نتیجهگیری از معنای لغوی و اصطلاحی تفسیر بیان كردیم؛ تفسیر مطلوب باید دارای این عناصر باشد:
4 . تفسیر قرآن نباید منافات با سنت قطعی
(خبر متواتر یا خبر واحد محفوف به قرائن) داشته باشد، چون پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و ائمه ـ علیهم السلام ـ مبین قرآن هستند.
5 . تفسیر قرآن بدون پیشداوری (و پیشفرضهای غیرضروری)
: در تفسیر هر كلامی احتیاج به پیشفرضهای ضروری است كه غالباً كسی به آنها توجهی ندارد، مثل اینكه «این كلام گوینده عاقل بوده است و از گفته خود هدفی داشته است و ظهور آن حجت است مگر آن كه قرینهای بر خلاف آن آورده شود».[8]
6. تفسیر یك آیه نباید مخالف با آیات دیگر قرآن باشد؛
در این مورد لازم است كلمه مخالف را توضیح دهیم كه منظور چیست؟
7. تفسیر قرآن نباید مخالف حكم قطعی عقل باشد.
چون پیامبران حجت ظاهری و عقل حجت باطنی است پس اگر عقل انسان یك حكم قطعی داد كه تمام عقلاء آن را بپذیرند شرع هم آن را میپذیرد و از همین روست كه میگویند: كلما حكم به العقل حكم به الشرع (هر چه را عقل به آن حكم كند دین هم آن حكم را میكند) البته بالعكس این قاعده هم صحیح است چون هر چه را شارع مقدس حكم میكند، عقل هم حكم میكند (البته در مورد این قاعده معانی دیگری هم شده است) لكن گاهی عقل انسان نمیتواند آن مطلب را درك كند، چون عقل انسان در حال رشد و تحول است و ممكن است با پیشرفت علوم بشری آن را دریابد، و لذا بسیاری از دستورات بهداشتی اسلام و قرآن با گذشت زمان مورد قبول همه دانشمندان علم پزشكی قرار گرفت با این كه در محیط جاهلیت عرب كه این احكام در آن عصر نازل شد عقل انسان آن روزگار از درك آنها عاجز بود.
پینوشتها
[1] . تفسیر تبیان، ج اول، ص 4. [2] . مجمع البیان، ج اول، ص 13. [3] . قاموس قرآن، ج 5، ماده فسر، ص 175، نوشته سیدعلیاكبر قرشی. [4] . در مبحث منابع تفسیر، منبع سوم مفصل بحث خواهیم كرد. [5] . تفسیر مجمعالبیان، ج اول، ص 13. [6] . مقدمه تفسیر تبیان، شیخ طوسی(ره)، ص 4، ج اول. [7] . مقدمه تفسیر تبیان شیخ طوسی(ره)، ج اول، ص 4. [8] . به علاوه تفسیر قرآن با فرض وحی بودن قرآن و قابل تفسیر و فهم بودن آن ممكن است. [9] . برای توضیح بیشتر به كتابهای تفسیر آیات مشكله ص 293 و مبانی و روشهای تفسری ص 209 مراجعه شود. [10] . سوره يس، آيه 38. |
|
نقد مبانی و روشهای تفسیری در کتاب «التفسیر و المفسرون»
حجتالاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضائی اصفهانی*
چکیده
نویسنده در این نوشتار به نقد و بررسی کتاب التفسیر و المفسرون دکتر ذهبی از دو جهت اقدام میکند:
تفسیر به رأی.
در این نوشتار از روش نقد درون متنی استفاده میکنیم، یعنی میکوشیم با استفاده از مبانی مؤلف کتاب التفسیر و المفسرون، لغزشهای وی را روشن سازیم. محور اصلی نقد ما مباحث روش شناختی است و تلاش میکنیم لغزشهای روشی مولف را که زمینه ساز لغزشهای محتوایی شده است آشکار کنیم. البته در این نقد از شواهد و مطالب بیرون متنی و نقد محتوایی نیز در موارد لزوم استفاده میشود.
الف. نقد روش شناختی
از آنجا که کتاب التفسیر والمفسرون در پی روشن ساختن روشها و گرایشهای تفسیری مفسران قرآن در طول تاریخ اسلام است، ستون فقرات آن مباحث روش شناختی تفسیر است. از این رو به چند مشکل روش شناختی کتاب فوق اشاره میکنیم.
اول: خلط روش تفسیر به رأی با روش تفسیر اجتهادی
تفسیر به رأی در روایات متعدد اهل سنت و شیعه نکوهش شده است. از جمله از پیامبر(ص) نقل شده که فرمودند:«من قال فی القرآن برأیه فلیتبوء مقعده من النارا.» نیز از امام رضا(ع) از پدرانش در حدیث قدسی حکایت شده که:«ما آمن بی من فسّر برأیه کلامی.»2دکتر ذهبی نیز تفسیر به رأی و روایات آن را متذکر شده است و از ص 225 جلد اول به بعد، به تقسیم بندی و توضیحات تفسیر به رأی پرداخته است. این بحث تا جلد سوم ادامه مییابد و مهمترین بحث کتاب را تشکیل میدهد. ایشان در مورد رأی مینویسد:
بررسی
1. ایشان رأی در تفسیر به رأی را «اعتقاد، اجتهاد، و قیاس» معنا کرده، ولی هیچ منبع لغوی برای این معنا به دست نداده است.هنگامی که به کتابهای لغت مراجعه میکنیم میبینیم که رأی را به اعتقادی که از غلبه گمان پیدا شده معناکردهاند.7
دوم: خلط تفسیر علمی با تفسیر عقلی
روشهای تفسیر قرآن از جهات مختلف تقسیم شدهاند. روشهای نقلی(اثری) و اجتهادی و نیز روش تفسیر قرآن به قرآن، روش تفسیر روایی، روش تفسیر علمی و روش تفسیر عقلی و روش تفسیر اشاری(باطنی، عرفانی، شهودی،صوفی) از آن جمله است. دکتر ذهبی در فصل هشتم به تفسیر علمی میپردازد و مینویسد:
بررسی
تقسیم روشهای تفسیری بر اساس منبعی است که مفسر از آن استفاده میکند. مثلاً در روش تفسیر قرآن به قرآن از منبع قرآن و در روش تفسیر عقلی از علوم عقلی و در روش تفسیر علمی از علوم تجربی در تفسیر استفاده میشود. جناب دکتر ذهبی تفسیر علمی را به حق از تفسیر فلاسفه جدا کرده است، چرا که یکی از منبع علوم عقلی و فلسفی و یکی از منبع علوم تجربی استفاده میکند. علوم عقلی و فلسفی بر اساس برهانهای عقلی است، اما علوم تجربی بر اساس حس و تجربه استوار است.
سوم: دیدگاه ذهبی در مورد تفسیر علمی
همانگونه که گذشت دکتر ذهبی تفسیر علمی را به این صورت معنا کرده است:
الف. از نظر لغوی
و ذلک ان الالفاظ اللغویة لم تقف عند معنی واحد من لدن استعمالها الی الیوم بل تدرجت حیاة الالفاظ و تدرجتدلالاتها....
ب. از نظر بلاغی
عرفت البلاغة بانها مطابقة الکلام لمقتضی الحال و معلوم ان القرآن فی اعلی درجات البلاغیة فاذا نحن ذهبنا مذهب ارباب التفسیر العلمی و قلنا بان القرآن متضمن لکل العلوم و الفاظه متحملة لهذه المعانی المستحدثة لأو قعنا انفسنا فیورطة لاخلاص لنا منها الّا بما یخدش بلاغة القرآن او یذهب بفطانة العرب و ذلک لان من خوطبوا بالقرآن فی وقت نزوله ان کانوا یجهلون هذه المعانی و کان اللّه یریدها من خطا به ایّاهم لزمه علی ذلک ان یکون القرآن غیر بلیغ لانه لم یراعحال المخاطب و هذا سلب لاهم خصائص القرآن الکریم. وان کان یعرفون هذه المعانی فلم لم تظهر نهضة العربالعلمیة من لدن نزول القرآن الذی حوی علوم الاولین و الاخرین.17
ج. از نظر اعتقادی
القرآن الکریم باق ما تعاقب الملوان نظامه نافع لکل عصر و زمان، فهو یتحدث الی عقول الناس جمیعاً من لدن نزول الیان یرث الله الارض و من علیها... فاذا نحن ذهبنا مذهب من یحمل القرآن کل شیء و جعلنا مصدراً لجوامع الطب و...الی ذلک العلوم المختلفة، لکنا بذلک قد او قعنا الشک فی عقائدهم المسلمین نحو القرآن الکریم و ذلک لان قواعدالعلوم وما تقوم علیه من نظریات لاقرار لها و لابقاء.18
بررسی
برخی دغدغههای دکتر ذهبی در مورد تفسیر علمی به ویژه در مورد تحمیل نظریههای علمی بر قرآن کریم و استخراج علوم از قرآن، بجا و صحیح و دغدغه همه مفسران راستین است. اما ایشان در این مورد به برخی نکات توجه نکرده و در تعریف تفسیر19و برخی دلایل لغزش داشته است. از جمله:
چهارم: خلط روش و عقاید و کتب شیعه و معتزله
مذاهب اسلامی از قرنهای قبل به وجود آمده و شناخته شدهاند. در میان مذاهب فقهی، مشهورترین آنها حنفی، مالکی،حنبلی، شافعی و شیعه است و در میان مذاهب کلامی مشهورترین آنها اشعری، معتزلی و شیعهاند. دکتر ذهبی در موارد متعددی مذهب کلامی شیعه و معتزله را یکسان پنداشته است. از این رو گاهی شخصیتها و مفسران شیعه را معتزلی دانسته است. وی تفسیر امالی شریف مرتضی(355 ـ 436 ق) را که به نام غررالفوائد و در القلائد معروف است، در ردیف تفاسیر معتزلی معرفی میکند و در مورد شخصیت سید مرتضی مینویسد:«شیخ الشیعة ورئیسهم بالعراق و کان مع تشیعه معتزلیاً مبالغاً فی اعتزاله».25
بررسی
دکتر ذهبی در کتاب خود، بهصورت مفصل در مورد «معتزله» سخن گفته و بیان کرده است که اصل این فرقه به دست واصل بن عطا ملقب به«غزل»(80 ـ 131 ق) پایه گذاری شد.29وی مینویسد:«اصول المعتزلة فهی خمسة: التوحید والعدل و الوعد و الوعید و المنزلة بین المنزلین و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.»30
ب. نقد مبانی تفسیر
یکی از مباحث مهم تفسیر، مبانی تفسیر، مثل تعریف تفسیر، تاویل، بطن و منابع تفسیر است. دکتر ذهبی در این موارد اظهار نظر کرده و لغزشهایی داشته است.
اول. منابع تفسیر
ایشان منابع تفسیر را از منظر خودش (اهل سنت) اینگونه بر میشمارد: 1. قرآن؛ 2. سنت پیامبر(ص)؛ 3. روایات صحابه؛ 4. لغت؛ 5. تفسیر به مقتضای کلام (فهمی که خدا به انسان میدهد34).
بررسی
برای بررسی منابع تفسیر هر مکتب یا مفسر یا باید به تصریحات خود آنها استناد کرد یا در تفسیرهای آنها جستوجو کرد و با شواهد و مدارک اثبات کرد که منبع آنها چیست، ولی جناب دکتر ذهبی هیچ کدام از این دو راه را طی نکرده است.
دوم: تحریف قرآن
قرآن کریم معجزه جاودان پیامبر اسلام(ص) است که امانت ایشان در دست مسلمانان بوده و همیشه مورد احترام همه مذاهب اسلامی است و هیچ تحریفی در آن صورت نگرفته است. ولی گاهی در طول تاریخ برخیفرقههای مسلمان(بر اساس برخی احادیث ضعیف و گفتههای افراد کم اطلاع) به همدیگر تهمت زدهاند که قائل بهتحریف هستند، در حالی که علمای بزرگ شیعه و اهل سنت همیشه این اتهامات را دفع کردهاند.
بررسی
1. همانگونه که در مقدمه بحث اشاره شد، علمای بزرگ شیعه مسئله تحریف قرآن را انکار کردهاند. شیخالطائفه طوسی(ت 469 ق) امین الاسلام طبرسی(ت 548 ق) ابو الفتوح رازی(م556ق)، آیتالله خویی و آیتالله معرفت(معاصر)43از آن جملهاند. حتی برخی علمای شیعه کتابهای مستقل در مورد تحریف ناپذیری قرآن نوشتهاند، از جمله: صیانة القرآن عن التحریف، آیتالله محمدهادی معرفت؛ سلامة القرآن من التحریف، دکتر فتح الله نجارزادگان؛ نزاهت قرآن از تحریف، آیتالله جوادی آملی.
سوم: امامت و آیات ولایت
دکتر ذهبی در مورد عقاید مهم شیعه مینویسد:
بررسی
دکتر ذهبی در مورد امامت و آیات ولایت لغزشهای متعددی داشته است که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
چهارم: آیا تفسیر عقلی و اجتهادی قرآن بدون احادیث اهل بیت(ع) جایز است؟
دکتر ذهبی شیعه را متهم میکند که عقل را در تفسیر کنار گذاشتهاند وفقط تفسیر روایی را قبول دارند. وی در این موردمینویسد: «و حجروا علی العقول فمنعوا الناس من القول فی القرآن بغیر سماع من ائمتهم.»64سپس شیعه را متهم بهتروریسم دینی و تحمیل قرون وسطایی میکند و مینویسد:
بررسی
اولاً: دکتر ذهبی در این ادعا هیچ مدرک و سندی ارائه نکرده است که کدام یک از مفسران بزرگ شیعه مثل شیخ طوسی،طبرسی، ابوالفتوح رازی، علامه طباطبایی و... چنین سخنی گفتهاند و عقل مردم را تعطیل کردهاند.
پنجم: مجعولات اسرائیلیات از منظر دکتر ذهبی
دکتر ذهبی اسباب ضعف احادیث تفسیری راسه چیز میداند: رواج وضع در تفسیر؛ ورود اسرائیلیات به آن؛ اسانید.72وی سپس در مورد اسباب وضع و جعل حدیث توضیح میدهد و یکی از اسباب را مسائل سیاسی معرفی میکند و متذکر میشود که جعل حدیث و نسبت دادن احادیث جعلی به امام علی(ع) و ابنعباس بسیار بوده است، و علت این امر را اینگونه توضیح میدهد:
بررسی
اصل سخن دکتر ذهبی در مورد رد احادیث مجعول و اسرائیلیات صحیح و قابل قبول است و علمای شیعه نیز در اینمورد تأکید کردهاند و در شناخت جاعلین اَقطاب اسرائیلیات تلاش وسیع نموهاند.85اما برخی مطالب دکتر ذهبی جای بحث و بررسی و نقد دارد:
پینوشتها:
1. ابنحدیث را سنن ترمذی حسن دانسته است. نک: سنن ترمذی،ج8، ص199. 2. سند این حدیث در منابع شیعه صحیح است، نک معجم رجال الحدیث، خوئی، ج17، ص284ـ285؛ درسنامه روشها و گرایشهای تفسیری، نگارنده، ص365. 3. التفسیر و المفسرون، ج1، ص254. 4. همان، ص264. 5. همان، ص289. 6. همان، ص363 به بعد. 7. مفردات راغب اصفهانی، مادّه«رأی». برای اطلاع بیشتر نک به: التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، مصطفوی. 8. المیزان، ج3، ص75، نقل از منیةالمرید. 9. در این مقاله مجال بیشتر برای پرداختن به این بحث نیست، ما این مطلب و خلط تفسیر به رأی با تفسیر اجتهادی و عقلی را در کتاب درسنامه روشها و گرایشهای تفسیر قرآن(منطق تفسیر قرآن)، ص178ـ191و ص381 ـ 385بیان کردهایم. 10. همان طور که دکتر ذهبی در پاورقی التفسیر والمفسرون، ج1، ص144 تصریح کرده و نیز عبدالرحمن العک در کتاب اصول التفسیر و قواعده، ص167 ـ 8 و نیز دکتر محمدحمد زغلول در کتاب التفسیر بالرأی، ص114 تصریح کردهاند، این مطلب را اولین بار راغب اصفهانی(م502 ق) در تفسیر معانی القرآن ص243 مطرح نموده است. 11. نک: اصول التفسیر و قواعده، شیخ خالد عبد الرحمن العک، ص107؛ مناهل العرفان، زرقانی، ج2، ص284. 12.التفسیر والمفسرون، ج2 ص474. 13. همان، ص417. 14. همان، ص418. 15. التفسیر و المفسرون، ج2، ص474. 16. همان، ص491. 17. همان، ص492. 18. همان، ص492. 19. همان طور که در مبحث قبل گذشت، ایشان در تعریف تفسیر علمی، بین تفسیر قرآن بر اساس علوم تجربی و تفسیر فلسفی که نوعی تفسیر عقلی است خلط کرده است. 20. نک: در آمدی بر تفسیر علمی قرآن، از نگارنده. 21. رعد:2. 22. اصول کافی، ج1، ص91، ح3، ب7؛ نورالثقلین، ذیل آیه اول سوره حدید. 23. نک: در آمدی بر تفسیر علمی قرآن، از نگارنده و نیز کتاب درسنامه روشها و گرایشهای تفسیر قرآن، ص 289. 24. نک: پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، از نگارنده. 25. همان، ج1، ص4 ـ 403. 26. قیامت:23. 27. التفسیر و المفسرون، ج2، ص405. 28. همان، ص406. 29. التفسیر و المفسرون، ج1، ص268. 30. همان، ص369. 31. همان، ج2، ص135. 32. همان، ص136. 33. نک: روش رئالیسم، شهید مطهری، مبحث جبر و اختیار، مجموعه آثار، ج6، ص607ـ640. 34. التفسیر المفسرون، ج1، ص273. 35. همان، ج2، ص16 ـ 19. 36. تبیان، شیخ طوسی، ج1، ص4. 37. همان. 38. نک: در آمدی بر تفسیر علمی قرآن، ص74. 39. التفسیر و المفسرون، ج1، ص95 ـ 64. 40. التفسیر المفسران، ج2، ص10 ـ 11 41. همان، ص35. 42. همان، ص36. 43. نک: التبیان فی تفسیر القرآن، ج6، ص320؛ مجمع البیان، ج6، ص509؛ روض الجنان و روح الجنان، ج1، ص31؛ البیان فی تفسیر القرآن، ص207؛ صیانة القرآن عن التحریف، ص403. 44. نک: بحارالانوار، ج2، ص225 و ج5، ص68؛ کافی، ج8، ص53. 45. صیانة القرآن عن التحریف، محمدهادی معرفت ص50. 46. نک: سلامة القرآن من التحریف، دکتر فتحالله المحمدی(نجارزادگان)، ص64 و ص158 47. الدّرالمنثور، ج5، ص180؛ البرهان، ج2، ص37؛ الاتقان، ج1، ص72؛ سلامة القرآن من التحریف، 158 به بعد. 48. الکافی، ج1، ص69؛ العیاشی، ج1، ص8. 49. نک: سلامة القرآن من التحریف، ص31؛ التبیان، شیخ طوسی، ج1، ص3ـ4؛ المیزان، علامه طباطبائی، ج12، ص17. 50. التفسیر المفسرون، ج2، ص8 و نیز ج3، ص87. 51. همان. 52. کافی، ج1، ص145. 53. همان، ج3، ص182. 54. مجمع البیان، ج2، ص5(ذیل آیه هفت سوره رعد). 55. التفسیر والمفسرون، ج6، ص138. 56. مجمع البیان، ج1، ص50. 57. التفسیر والمفسرون، ج2، ص110ـ111. 58. همان، ص8. 59. بحارالانوار، ج23، ص78 در احادیث متعدد. 60. کنزالعمال، ج1، ص463 و 464. 61. التفسیر و المفسرون، ج1، ص274. 62. همان، ص95. 63. همان، ص96. 64. التفسیر و المفسرون، ج3، ص95. 65. همان، ص97. 66. تفسیر تبیان، شیخ طوسی، ج1، ص4. 67. قتاده از امام باقر(ع) نقل میکند که: "انما یعرف القرآن من خوطب به.(صافی، فیض کاشانی، ج1، ص20. و نیز در مورد نقش عقل در تفسیر از پیامبر(ص) حکایت شده است که: «انه لیس شئی بابعد من الرجل من تفسیرالقرآن».(مرأة الانوار، ص17). 68. الفوائد المدنیّة، محمدامین استرآبادی، ص128؛ وسائل الشیعة، ج18، ص29؛ نیز روشها و گرایشهای تفسیر قرآن، از نگارنده، ص123؛ روششناسی تفسیر قرآن، رجبی و دیگران، ص42. 69. نک: کتب اصولالفقه شیعه مثل کفایه، آخوند خراسانی، رسائل،شیخ انصاری، اصولالفقه، محمدرضا مظفر،حلقات، شهید صدر و... 70. نک: البیان، آیتالله خویی، ص267ـ 168؛ درسنامه روشها و گرایشهای تفسیر قرآن، از نگارنده، ص125 و199و70. 71. نک: التفسیر و المفسرون، آیةالله معرفت، ج1، ص 72. التفسیر و المفسرون، ج1، ص175. 73. همان، ص159. 74. همان، ص165. 75. بخاری، ج8، ص120. و همان، ص169. 76. مسند احمد، ج3، ص387 و همان، ص12ـ13. 77. همان، ص181. 78. همان، ص182ـ183. 79. همان، ص185. 80. همان، ص186. 81. همان، ص187. 82. همان، ص189. 83. همان، ص194. 84. همان، ص195ـ197. 85. نک:مقاله «دروغپردازان در حوزه حدیث شیعه»، مجله تخصصی حدیث، شماره 3 و مقاله «دروغپردازان درحوزه حدیث اهل سنت»، همان، شماره 8 و نیز الغدیر، علامه امینی. 86. طبقات، ابنسعد، ج1، ص87، سطر14. 87. الاصابة، ج2، ص321؛ سیرالاعلام، ج2، ص416. 88. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، معرفت، ج2، ص96. 89. اضواء علی سنة المحمدیة، ص150ـ152، نشر البطحاء. 90. التفسیر و المفسرون، ج2، ص97. 91. همان، ص97. 92. شرح نهجالبلاغة، ابن ابیالحدید، ج4، ص77. 93. اضواء علی السنة المحمدیة، ص155. 94. همان، ص164. 95. حدیث عمر و سخنان ذهبی در مورد وهببنمنبه گذشت. * عضو هیأت علمی مدرسه عالی امام خمینی(ره) و مسئول انجمن قرآنپژوهی. |
|
مبانی و روشهای تفسیری
دکتر سیدرضا مؤدّب
کتاب مبانی و روشهای تفسیری به خامهی استاد محترم دکتر محمدکاظم شاکر و به همت دفتر تدوین متون درسی مرکز جهانی علوماسلامی، در سال 1382 منتشر گردیدهاست. این کتاب درصدد بیان مبانی اصول، قواعد و روشهای تفسیری است که مفسّران از آنها در تفسیر آیات قرآن بهره میبرند. مؤلف محترم برآن است که تفاسیر، از آغاز تاکنون، همه از نظر صحت و اعتبار یکسان نبوده و برخی به نتیجهی مطلوب نرسیدهاند. بنابراین برای داوری در مورد آنها،شناخت توفیقات مفسّران و تفکیک آن از برخی کاستیهایی که در تفسیر راه یافتهاست، ضرورت دارد تا مبانی، اصول، قواعد و روشهای تفسیری هر یک شناخته شود تا بتوان بر میزان درستی و نادرستی هر یک راه یافت. |
|
تاثير شخصيت مفسر در تفسير قرآن
سيد محمدعلى ايازى
چكيده
ابعاد مختلف شخصيت مفسر نظير دانستهها و روحيات در نوع تفسيرى كه از قرآن كريم به دست مىدهد، تاثير دارد و انديشوران مسلمان از ديرباز به اين امر توجه داشتهاند; لكن به آن تصريح نكردهاند . اين تاثير معمولا به دنبال كسب معلومات جديد يا طرح شبهات نو فراهم مىشود . هيچ مفسرى از اين تاثير پذيرى گريزى ندارد . منتهى به لحاظ آنكه قرآن با روحيات آدمى موافقت دارد، اين اثرپذيرى در راستاى فهم درست قرآن است; به علاوه تاثير دانستهها و روحيات محدوده معينى دارد و اين امر از بسيارى تفسيرهاى سليقهاى جلوگيرى مىكند .
كليد واژهها: شخصيت مفسر، دانستههاى مفسر، گرايشهاى مفسر، تفسير، هرمنوتيك .
1) مقدمه
يكى از مباحث هرمنوتيك به معناى عام كاوش در مسائل روانشناختى و تاثير شخصيت مفسر در فهم متون است . روشن است كه هر متنى مبتنى بر چند ركن است: خود متن، شنونده و مخاطب متن و تفسير كننده متن . از متن و ويژگيهاى آن در اصول فقه و علوم قرآن و كتاب مقدس گفتگو مىشود . درباره شنونده متن يعنى مخاطب و مردمى كه مؤلف و گوينده با آنان سخن گفته، مسائل گوناگونى مطرح است و از آن جمله مخصوص بودن متن به مخاطبان حاضر يا اعم بودن از مخاطبان حاضر، ضرورتها و پرسشهاى شنوندگان، جامعهشناسى عصر مخاطبان، مسائل و مشكلات عصر نزول وحى، افق سطح مخاطبان، مصبوغيت فهم آن به عوامل اجتماعى .
2) جنبههاى مختلف شخصيت مفسر
جنبههاى مختلفى كه در تفسير تاثير دارند، به چند وجه مهم قابل تقسيم هستند:
1- 2) دانستههاى مفسر
بخشى از برداشتهاى مفسر ناشى از دانستههاى وى است . اين دانستهها اشكال مختلف دارد . برخى از آنها مبادى و مقدمات علمى مفسر است; مانند ادبيات، منطق، كلام و فلسفه . در اين موارد هرچه مفسر به اين علوم احاطه بيشترى داشته باشد، فهم او از متن قرآن شفافتر است . به عنوان نمونه آگاهى مفسر از مسائل روانشناسى، جامعهشناسى، تاريخى، فلسفه و عرفان و مباحث جديد فلسفه دين و كلام جديد ميدان گستردهترى را بوجود مىآورد و مفسر با آگاهى از آنها و پرسشهايى كه در اين علوم مطرح است، در برخورد با متون نقش كاملا متمايزى ايفا مىكند و تفاوت آشكارى در گرايشها و برداشتهاى تفسيرى او بوجود مىآورد . مثلا در آنجا كه آراى علمى و كلامى را با آموزههاى دينى سازگار بيابد و آنها را در برنامههاى ارشادى و تبليغى خويش مفيد انگارد، به آنها اقبال مىكند و آنها را به منزله مبادى و مقدمات ادله كلامى خود در تفسير جاى مىدهد و در آنجا كه مفسر با آن آموزهها نظر مخالف داشته باشد و آنها را مباين دستگاه فهم خود ببيند، باز به گونهاى متاثر خواهد شد و مباحث را با نگاه شبهه و نقد شبهه مىبيند و كلمات متن را به گونهاى تحليل و تفسير مىكند كه آن شبهات را پاسخگو باشد .
2- 2) اعتقادات مفسر
اعتقادات و باورهاى مفسر گاه جنبه مذهبى و نحلهاى دارد; مانند اشعرى، اعتزال، شيعى و سنى و مانند آن و گاه جنبه علمى; مثلا چنانچه مفسرى از پيش نسخ را در قرآن نپذيرفته يا در باب محكم و متشابه مقوله تشابه را از مجمل و مبهم جدا دانسته و يا در باب اسباب نزول تئورى خاصى را پذيرفته باشد، رفتار او نسبتبه مجموعهاى از آيات متفاوت از كسانى است كه اين باورها را نداشته و نظريه ديگرى را پذيرفتهاند و نوع برداشت او با ديگر مفسران تفاوت خواهد كرد .
3- 2) تئوريهاى مفسر
تئوريهاى مفسر آنهايىاند كه در ذهن او جاى گرفته، ولى مانند اعتقادات و باوهاى كلى نيست . به عنوان نمونه آن كس كه در بحث معاد جسمانى تئورى خاص دارد، نگرش او به اين دسته از آيات با همان نگرش خواهد بود . مثلا صدرالمتالهين كوشش داشت كه ميان شريعت و طريقت و حقيقت آشتى برقرار كند و مفاهيم دينى را عقلى كند . كوششهاى آشتىجويانه و در عين حال تاويلى وى از عقل و وحى و اثبات عقلانى اصول اعتقادى بر اين فرض مبتنى بود كه يافتههاى دين با عقل در تعارض نيست . لذا در جلد نهم اسفار در بحث معاد جسمانى با مقدمهاى مفصل تئورى خود را شرح مىدهد و تجسم اعمال و ثواب و عقاب را به درون انسان مىكشد و از او جدا نمىداند يا در باب تفسير وحى، عرش، كرسى، لوح، قلم يا روح و نفس آيات را بر معانى غير مادى و مجرد تطبيق مىكند . در مباحث جديد كلام مانند نظريه حداقلى يا حداكثرى در فقه، مساله انتظارات انسان از دين، مساله كمال و جامعيت دين، بيان روشى يا بيان ارزشى در احكام و دهها مساله ديگر از تئورىهايى است كه حضور آن در ذهن مفسر مىتواند نگرش مفسر را نسبتبه حجم انبوهى از آيات كاملا متفاوت كندو نگرش و استنباط او را دگرگون سازد .
4- 2) روحيات مفسر
بدون شك ويژگيهاى تربيتى، روحى و اخلاقى مفسر يكى از موارد تاثير و تاثر ذهن مفسر نسبتبه تفسير است . روحيات مفسر در تفسير نقش بسزايى دارد، مثلا مفسرى كه دقت نظر دارد و در پى دليل استيا شجاعت علمى دارد و يا به دنبال نوآورى و نوانديشى استيا روحيه جنجالى دارد، همه اينها مىتواند تاثير بسزايى در گرايشها و برداشتهاى مفسر داشته باشد . در دانش تفسير اين نظر همواره تاكيد مىگردد كه فهم و تفسير يك متن بايد به دور از مسبوقات ذهنى و تمايلات فكرى مفسر باشد، (1) و تعصبات مذهبى و گرايشهاى نحلهاى در تفسير بروز و ظهور نكند، حتى تاكيد مىشود كه تفسير بايد از عقايد عرفى زمان خود به دور باشد و مادام كه مفسر در بند اين عقايد باشد، از فهم حقايق قرآن باز مىماند . راه رسيدن به فهم كامل مرهون آزادى از عقايد و ارزشهاى شخصى مفسر است .
3) طرح مساله
با نگاهى به تفاسيرى كه درباره قرآن يا حتى برخى از ديوان اشعار شعراى نامدار چون مولوى و حافظ نگاشته شده، اين حقيقت را درمىيابيم كه تفسيرهايى كه از اين سخنان شده يكسان نيستند و مفسران اين متون برداشتهاى مختلفى عرضه كردهاند . ما كه آنها را مىخوانيم نيز با برخى از تفسيرها موافق و با برخى از تفسيرها مخالف مىشويم . منشا اين اختلاف چيست و چه عاملى موجب آن شده كه تفسيرهاى مختلفى عرضه شود و هر روز كه مىگذرد بر حجم اين تفسيرها افزوده مىشود و ديدگاههاى جديدترى عرضه مىگردد . آيا ريشه اختلافها در متن استيا مفسر متن يا هر دوى آنها؟ در اين باره نظريات مختلفى مطرح شده و درباره معنادارى متن و نيت مؤلف و زبان گوينده بحثهاى فراوانى شده است; اما بدون شك اگر متنى برداشتهاى گوناگون بپذيرد، مفسر متن در اين گوناگونى بىنقش نيست . برخى خواستهاند، مساله را ساده جلوه دهند و ريشه اين اختلاف را مربوط به هواهاى نفسانى و عليل بودن ذهن و مريض بودن دل مربوط كنند; اما اين عامل پيدايش تمام تفسيرهاى مختلف نمىتواند باشد; زيرا بسيارى از آنها از سر آگاهى و عناد و مرض نيست . به عنوان نمونه اگر مقايسهاى ميان تفاسير شيخ طوسى (تبيان)، طبرسى (مجمعالبيان)، فيض كاشانى (صافى)، ملا صدراى شيرازى (تفسير القرآن الكريم)، علامه طباطبايى (الميزان) و سيد محمدحسين فضلالله (من وحى القرآن) انجام گيرد، مىبينيم ديدگاههاى مختلفى در تفسير عرضه كردهاند; در حالى كه همگى شيعه هستند، از منبع حديث اهل بيت عليهم السلام استفاده كردهاند، قواعد و اصول را رعايت كردهاند و هواى نفسانى و مرض و غرض نداشتهاند .
4) شخصيت مفسر و نقش آن در انديشه متفكران مسلمان
بحث تاثير مفسر در انديشه متفكران مسلمان بطور مستقل مطرح نشده; اما در لابلاى سخنان آنان نكاتى آمده است كه نشان مىدهد انديشوران مسلمان به فهمهاى مختلف به عنوان واقعيتى اجتنابناپذير اذعان داشته و پذيرفته بودند . همانطور كه دانستن قواعد و كاربرد واژهها و توجه به نكات بيرونى همچون تشخيص عام و خاص، مطلق و مقيد، حقيقت و مجاز و ناسخ و منسوخ لازم است، داشتن تئورى نيز براى تفسير ضرورى است . روشن است كه اين اصول و مبانى به مفسر جهت مىدهد تا براساس تئورى خاصى به سراغ متن برود و به تفسير آن بپردازد . تئورىهاى مفسر گاه از قبيل مبانى پايه در علوم اسلامى است; مانند: اصالت ظهور، حجيتيك دسته از مفاهيم و عدم حجيت، دسته ديگر از مفاهيم، محدوده استناد به اطلاق كلام، و گاه اصول موضوعهاى است كه بيشتر در عصر جديد مطرح شده است; مانند: نظريه حداقلى و حداكثرى در فقه، محدوده انتظار از دين و چگونگى زبان دين . تمام اين پيشفرضها بطور آشكار نمود خود را در تفسير قرآن نشان مىدهد و نقش مفسر را آشكار مىسازد .
5) عوامل گرايش مفسر به تفسيرى خاص
براى اينكه به اهميت جايگاه مفسر و نقش شخصى وى در تفسير پى ببريم، بايد ريشهها و علل گرايش مفسر را مورد توجه قرار دهيم . ببينيم چه عواملى موجب مىشود كه مفسرى به معنايى روى آورد و برداشتى را ترجيح دهد . به نظر مىرسد ريشههاى گرايش مفسر دو دستهاند:
1- 5) كسب معلومات جديد
گاه مفسر مستقلا يا به تبع جامعه تحول فكرى پيدا مىكند و آگاهيهاى جديدى را از زندگى، نيازها و مشكلات انسان، بدست مىآورد و از رهگذر آن بينش او نسبتبه مذهب، معنويت و كتاب وحى در مواردى تغيير مىيابد و تئورىهاى مختلفى را در زمينه شكل اداره جامعه، برخورد با مسائل اجتماعى و حاكميت معنويت و اخلاق برمىگزيند و تفسيرى خاص از آيات مربوط به دست مىدهد . اين تئوريها مىتواند معقول و مستند به دلايل علمى يا فرضيههاى ناتمام در عرصه علم و فرهنگ باشد . مفسر با اين تئوريها و فرضيهها به سراغ آيات قرآن مىرود و برداشتهايى را از آنها ارائه مىدهد . تاكيد بر روى موضوعات جديد، مانند حكومت، آزادى، حقوق بشر، حقوق زن در تفسير قرآن به خاطر قرب ذهنى و توجه به تحولات معاصر است . اگر اين تحولات علمى و طرح بحثهاى جديد نبود، هرگز مفسران به اين مباحث و تفسير عصرى از اين آيات اقبال نمىكردند .
2- 5) طرح اشكالات جديد
مفسر اگر به گفتمانهاى دانشوران جديد آگاه باشد، از شبهات و اشكالات آنان درباره دين و قرآن آگاهى خواهد يافت و آنها را به تفسير مىكشاند و به مناسبت تفسير آيات به پاسخگويى و دفع آن شبهات مىپردازد . كافى است كه به يكى از آيات متناسب با شبهه برخورد كند تا تفسير خود را به سوى دفع اشكال سوق دهد . طرح اشكالات جديد در ذهن مفسر تاثير قابل توجهى در شكل تفسير و تبيين موضوع دارد . مثلا وقتى مفسرى مىبيند كسى آيات جهاد ابتدايى را با آزادى انديشه در تضاد مىشمارد، ممكن است درصدد برآيد اين آيات را به معناى دفاع بگيرد; نه تهاجم براى ايمان آوردن و يا نابودى مشركان و گويد: اگر در قرآن آياتى آمده است كه به قتال با مشركين دستور مىدهد، ناظر به فتنهجويى و توطئه چينى آنهاست . همانطور كه در آيه 39 سوره حج آمده است و يا ممكن استبگويد: اين آيات در مقام جهاد ابتدايى است و سيره پيامبر هم دلالتبر اين واقعيت دارد و اصلا ما مقولهاى به نام آزادى انديشه نداريم . به اين ترتيب تفسير او از اين آيات با تفسير قبلى تفاوت پيدا مىكند . در هر صورت مفسر اين شبهات و اشكالات را بر اساس تئورى خود پاسخ مىدهد .
6) نقش و جايگاه مفسر
وقتى از مفسر و نقش وى در تفسير سخن گفته مىشود، به اين معنا نيست كه او مىخواهد واژهها را معنا كند و ترجمهاى از كلام را به دست دهد يا مدلول مطابقى كلام روشن را شرح دهد . البته مفسر اين كار را انجام مىدهد; اما منظور از تفسير همان پردهبردارى از كلام و پيام است كه گاه از آن به تاويل تعبير مىشود و گاه تفسير و تاويل به يكسان بر آن اطلاق مىگردد . به همين جهتبسا گفته مىشود كه آيا در نقش مفسر مبالغه نشده و آيا مفسر بيش از اندازه مهم جلوه داده نشده است . آيا اين معنا به نسبيتگرايى مطلق كشيده نمىشود كه همه چيز در دست مفسر دستخوش عدم ثبات شود؟ اينكه مفسر با پيشداورى و پيش فرضها به سراغ تفسير مىرود، موجب نمىشود كه ترديد و نسبيت در همه چيز افكنده شود . معانى آشكار و تفاسير مورد اتفاق و ترديدناپذير و مشترك و مورد پذيرش همگان وجود دارد . اما در كنار آنها آيات مشكل، غريب، متشابه و تفسيرپذير هم هست . آياتى وجود دارد كه تفسير آنها در برههاى از زمان مورد اتفاق و ترديد ناپذير بوده، اما در اثر تكامل دانشها و دگرگونى درعلوم دچار تغيير شده و برداشتهاى گوناگون به همراه آورده است . از نمونههاى جالب توجه، آيات مربوط به خلقت انسان است . در عصر رسالتخلقت انسان و چگونگى پيدايش وى از خاك به اين تفصيل مورد سؤال و بحث نبوده و قطعا از آنچه در نظريات جديد درباره تحول انواع و مسائل ديگر مطرح استسخن نرفته است; در حالى كه اين سؤالات اكنون مطرح است كه خلقتبشر چگونه بوده است; آيا به طور ناگهانى بوده استيا تحول انواع يا تكامل انواع؟ آيا قبل از بشر طايفههاى ديگرى در روى زمين بودهاند؟ در صورتى كه بودهاند، رابطه آنها با بشر كنونى چگونه بوده است؟ آيا انسانهاى اوليه بدون شعور بودهاند; چنانكه درباره آيه «هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا» (9) [دهر 1] طى روايتى از امام باقر عليه السلام به اين معنا اشاره شده است [17] و همانطور كه در داستان هابيل و قابيل مشاهده مىكنيم كه حتى قابيل از پنهان كردن جنازه برادر عاجز است و كلاغى به او ياد مىدهد: «فبعث الله غرابا يبحث فىالارض ليريه كيف يوارى سواة اخيه قال يا ويلتى اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب» (10) [مائده 31]. منظور از اسمايى كه خداوند به آدم آموخت چيست؟ چرا آنها را به آدم تعليم داد و به فرشتهها ياد نداد؟ اگر ياد مىداد آنها هم عالم مىشدند . اين چگونه موجب برترى آدم بر فرشتگان مىشود و دهها سؤال ديگر . ملاحظه شود كه در اين بحث چه معركه آرائى در ميان مفسرين است و با تحولات علمى كه در اين دو قرن پديد آمده، چه مسائل گوناگونى در ميان مفسرين مطرح شده است [18] ؟
7) شبهاتى درباره نقش مفسر
برخى گفتهاند: درست است كه فهم مفسر تا حدى در شكلگيرى و گوناگون شدن تفسير نقش دارد، اما درباره آن مبالغه شده و اصولا تحليلهايى كه درباره جايگاه و ريشههاى اين نقش ارائه شده مورد مناقشه و انتقاد است . ما در طى بحثهاى گذشته به دور از افراط و تفريط مبنا را به گونهاى مطرح كرديم كه اين شبهات مطرح نشود; اما با همه اينها آشنايى با شبهات در ترسيم و تحديد بحث مؤثر است و موجب آن خواهد شد كه جايگاه مفسر روشنتر شود .
1- 7) مناقشه در جايگاه تئوريها
گفتهاند: اينكه تا مفسر پيش فهمى نداشته باشد، نمىتواند متنى را تفسير كند، درست نيست; زيرا اين استدلال كافى نيست كه گفته شود: مفسر بدون پيشفهم يا پيشفرض در طلب مجهول مطلق است و مسلم است كه نمىتواند طالب مجهول مطلق باشد . حتما بايد در مورد مجهول از پيش دانستهاى داشته باشد تا به آنچه نمىداند علم پيدا كند و صرف اينكه درباره چيزى يك معلوم و يك مجهول داشته باشد، مشكل حل نمىشود . مشكل هنگامى حل مىشود كه معلوم بتواند مجهول را روشن كند; چون اين ربطى به اين ادعا ندارد كه براى رسيدن به يك مجهول تصورى همواره نياز به پيش دانسته تصورى و براى رسيدن به يك مجهول تصديقى نياز به پيشدانسته تصديقى داريم . ما براى طرح سؤال جز تصور موضوع و محمول به چيز ديگرى نياز نداريم . پس اينكه طالب مجهول مطلق نيستيم، به اين معناست كه تا از شىء در ذهن تصورى نداشته باشيم، به جستجوى محمولات آن نمىپردازيم . آن هم نه محمولاتى كه در ذهن ما نيست و به اصطلاح مجهول مطلق است; بلكه محمولاتى كه قبلا تصور آنها را در ذهن فراهم كردهايم . اگر ما هيچگونه تصورى از هيچ محمول يا موضوعى در ذهن نداشته باشيم، طالب هيچ چيزى نمىتوانيم باشيم; چرا كه طالب مجهول مطلق بودن محال است .
2- 7) پراكندگى و انحراف در تفسير
اشكال ديگرى كه در باب جايگاه شخصيت مفسر شده، اين است كه اگر بنا باشد كه هر كسى آيات قرآن را در آيينه علائق و انتظارات خود ببيند و برحسب ذوقيات و سلايق و انتظارات خود به تفسير آن بپردازد، البته كه تفسيرها مختلف و حتى متناقض مىشود; اما اولا چنين تفسيرهايى پديد نمىآيد; ثانيا به فرض آنكه پديد آيد، نتيجهاى جز ضلالت و انحراف در پى نخواهد داشت [28]، وانگهى اين ديگر تفسير و كشف معناى عبارت نخواهد بود .
3- 7) انتظارات مفسر
گفتهاند: لازمه اين سخن كه مىگوييد: بخشى از تفسيرها زاييده انتظارات مفسر است، به معناى هرج و مرج در فهم و تفسير قرآن است . اگر ملاك، مقصود خود فرستنده وحى باشد، در تفسير وحدت و انسجام به وجود مىآيد; ولى اگر انتظارات مفسر بر تفسير وحى حاكم گردد، پيام وحى گوناگون مىگردد . مستشكل از يك متن بشرى مثالى مىزند و مىگويد: حافظ از غزليات نغز و معماگونه خود پيامى را قصد كرده است; لذا درست نيست، بگوييد: مفهوم پيام حافظ متكى به انتظاراتى است كه مفسران ديوان حافظ از كلمات او دارند . ما بايد انتظارات حافظ را در نظر بگيريم; نه انتظارات افراد را در مورد كلمات وى . بايد اشعار حافظ را براساس انتظارات و شخصيت و سخنان او تفسير كرد; نه براساس انتظارات و تمايلات مفسر . در تفسير كلمات وحى مقصود خود فرستنده و ابلاغ كننده وحى ملاك است; نه ديگران و گرنه تفسير سر از هرج و مرج و تشتت آرا درخواهد آورد [31].
4- 7) عصرى شدن تفسير
برخى گفتهاند: يكى از اشكالات دخالت دادن شخصيت مفسر در تفسير عصرى شدن تفسير است . در حالى كه هدف مفسران در تفسير متون كشف معانى و رسيدن به مقصود مؤلف است و نه تفسير عصرى; زيرا زبان يك نهاد اجتماعى است و توسط واضعان لغت ميان الفاظ و معانى اقتران ايجاده شده و با اين اقتران تفسير صحيح از سقيم باز شناخته مىشود; از اين رو جايى براى تفسير ديگرى باقى نمىماند . البته اگر به دنبال كشف معانى مناسب با عصر باشيم، پيشفرضها و علوم زمان باعث تحول معانى و تبدل تفاسير مىشود [34]. لذا در صورتى مىتوان بر تاثير شخصيت مفسر تاكيد كرد كه به تفسير عصرى پرداخته باشد; اما اگر طبق صناعت كلام و قواعد تفسير به تبيين كلام پردازد، جايى براى نقش مفسر باقى نمىماند و از عصرى بودن خبرى نيست .
5- 7) غير ضابطهمندى تئورى
گفتهاند: بنابراينكه پيش فرضها و انتظارات در فهم مفسران اثر گذارد، تفسيرهاى متفاوتى پديد خواهد آمد و هيچ ملاك و ضابطهاى جهت مقابله با تفاسير دلبخواهى وجود نخواهد داشت [36]. اين نظريه توجه را از ساختار متن منصرف ساخته است; ولى معيار و ملاك مشخصى براى تفسير ارائه نكرده است .
8) خاتمه
پس از آنكه ابعاد شخصيت مفسر را مورد بررسى قرار داديم، مناسب استبه اصول و پيشفرضهاى مهم و لازم براى تفسير قرآن اشاره كنيم و از اين نكته غافل نشويم كه اگر بر نقش كليدى مفسر تاكيد مىشود، پس از پذيرفتن اين اصول است .
پىنوشتها:
1) اين انديشه و توصيه به دورى از تمايلات فكرى در عوامل متعددى ريشه دارد كه مهمترين آنها رواياتى است كه در باب تفسير به راى رسيده و كسانى خواستهاند بگويند: تفسير به راى جايز نيست; بلكه بايد براساس ماثورات و منصوصات از ناحيه معصوم باشد . 2) اصول پذيرفته شده مفسر گاه دستخوش تغيير مىشود و نظريات جديدى جايگزين نظريات پيشين مىشود . اين موارد افزون بر آنكه نقش شخصيت مفسر را روشن مىكند، به ما مىآموزاند كه دايره توقعات خود را محدود كنيم و با احاطه بيشترى به تجربيات مفسرين پيشين به سراغ متن برويم . مثلا اگر مفسرين براساس نظريه هيئتبطلميوسى به سراغ تفسير بخشى از آيات مىرفتهاند، متوجه شويم كه اين تا چه اندازه لرزان و خطرناك است و در اين موارد چگونه بايد برخورد كرد . 3) خدا كسى است كه آسمانها را بدون ستون برافراشته است . 4) پس اگر [زن و شوهر] خواستند، [كودك را] با رضايتيكديگر و مشورت همديگر از شير بگيرند، بر آنان گناهى نيست . 5) يكى از آندو [دختر شعيب] گفت: اى پدر مزدورش گير كه او از بهترين كسانى است كه به مزدورى گرفتهاى . او نيرومندى امين است . 6) مردم خوابند، چون بميرند، بيدار شوند . 7) خدا كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنهاست، آفريد . 8) سپس به سوى او بالا مىرود، در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه مىشماريد . 9) آيا بر انسان برههاى از زمان گذشت كه چيز يادشدنى نبود؟ 10) آنگاه خداوند كلاغى را كه در زمين مىكاويد، برانگيخت تا به او نشان دهد كه چگونه پيكر برادرش را نهان سازد . گفت: اى واى بر من! آيا ناتوان شدم از اينكه مانند اين كلاغ باشم . 11) آنكه هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد . هيچ تفاوتى درآفرينش [خداى] رحمن نمىبينى . 12) آيا ننگريستى چگونه خدا هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد و ماه را در ميان آنها روشنى و خورشيد را چراغ قرار داد؟ 13) اى داود ما تو را در زمين جانشين قرار داديم . 14) من در زمين جانشين قرار مىدهم . 15) [به ياد آر] زمانى را كه خدا فرمود: اى عيسى تو را مىگيرم و به سوى خود بالا مىبرم . 16) بگو ! فرشته مرگ كه بر شما گماشته شده است، شما را مىگيرد . 17) خدا جان ها را هنگام مرگشان مىگيرد . 18) هركه را خواهد، گمراه كند و هركه را خواهد، راهنمايى كند . 19) هركسى در گرو چيزى است كه كسب كرده است . 20) و اين چنين به تو قرآنى عربى وحى كرديم . 21) اين [قرآن] به زبان عربى روشن است . منابع 1) فخر رازى، تفسير كبير، ج 23، 167 . 2) صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن ، ج 12 و 13، 246 . ابوحجر، التفسير العلمى فى الميزان، 241 . 3) در اين باره نك: مجلسى، بحارالانوار، ج 52، 193، حديث 26 و ج 74، 165، حديث 2 و ج 100، 262، حديث 25 . 4) يزدانى، عباس، مجله مبين، شماره 12، 42 . 5) ابن عربى، فتوحات مكيه، ج 3، 94 . 6) چتيك ويليام، هرمنوتيك در عرفان ابن عربى، كتاب نقد، شماره 5 و 6، 249- 248 . 7) آشتيانى، سيد جلالالدين، رسائل فلسفى ملاصدرا، 92، رساله محكم و متشابه . 8) همان، 183 . 9) طباطبايى، محمدحسين، الميزان، چاپ بيروت، ج 3، 62 . 10) خمينى، روحالله، تفسير سوره حمد، 95- 93 . 11) خمينى (امام)، صحيفه نور، ج 1، ص 235 . 12) همان، ج 10، 274 . 13) مطهرى، مرتضى «مقاله اصل اجتهاد در اسلام» مجله حوزه، سال اول، شماره چهارم، ص 61 . 14) طباطبائى، الميزان، ج 4، ص 156 . 15) خليل، عمادالدين، معالقرآن فى عالمه الرحيب، 44- 38 . 16) صدر، محمدباقر، المدرسة القرآنية، 120- 119 . 17) بحرانى، تفسير البرهان، چاپ بعثت، ج 5، 544، حديث 2 (11258)، به نقل از كافى، ج 1، 114 . 18) به عنوان نمونه نك: مباحث تفسيرى آيتالله موسوى اردبيلى، مقاله «تعارض علم و دين در خلقت انسان» مجله مفيد، شماره 9، بويژه در بخش پاورقىها و نقل اقوال مفسرين، ص 34- 20 . 19) از اين جمله نك: طبرسى، مجمعالبيان، ج 1/362 ذيل آيه 15 نوح، ابن كثير، ج 4/425، قرطبى، الجامع لاحكام القرآن ، ج 18/208 و 304 (چاپ جديد) ذيل آيه 3 سوره ملك . 20) نك ابوحجر، احمد عمر، التفسير العلمى للقرآن ، 387- 381، شكرى آلوسى، مادل عليه القرآن ، 73 . 21) طبرسى، مجمعالبيان، ج 1، 61 . ذيل آيه 22 سوره بقره به نقل از ابوعلى جبايى، طوسى، تبيان، ج1، 102 . فخر رازى، تفسيرالكبير، ج 2/336، (چاپ قديم مصر/102) ذيل آيه 22 سوره بقره، و تفاسير ديگرى كه در ذيل اين آيات اين مساله را مطرح و شبهه كرويت را آوردهاند . 22) زحيلى، وهيه، تفسير المنير، ج 1/96، سبزوارى، محمد، الجديد فى تفسير القرآن المجيد، ج 1/48، صادقى، الفرقان، ج 1/218، همچنين شكرى آلوسى، مادل عليه القرآن مما يعضده الهيئة الجديده/74 . 23) سبحانى، جعفر، الهيات فىالكتاب و السنة، ج 2/515 . 24) قرطبى، الجامع لاحكام القرآن ، ج 1/264، ذيل آيه 30، سوره بقره 25) طبرسى، مجمعالبيان، ج 3/65- 63، ذيل آيه 58 و 59 سوره نساء . 26) در باب عصمت نك در ذيل آيه 124 بقره، در تفاسير شيعه و سنى و در مساله نصب ذيل همين آيه و آيه تطهير (احزاب) و آيه اكمال (مائده/6). 27) همان، 70 . 28) همان، 72 . 29) مجلسى، بحارالانوار، ج 1، 227، حديث 19، ج 74، 164، حديث 2 . 30) رشيدرضا، تفسيرالمنار، ج 3/317- 316 . 31) همان، 75- 73 . 32) ابن كثير، تفسيرالقرآن العظيم، بيروت، دارالقلم، ج 2/503 . 33) سيوطى، الاتقان، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، افست قم، انتشارات رضى، ج 4/38 . 34) خسروپناه، عبدالحسين، كتاب نقد، شماره 5 و 6/102 . 35) تفصيل اين اقوال را من در كتاب قرآن و تفسير عصرى/63- 52 آوردهام . 36) همان، 102 . |
|
امام خميني و تفسير هدف گرا
عبدالحسين زين العابدين
ترجمه حيدر علوي نژاد
(… و مع الأسف, به دست دشمنان توطئه گر و دوستان جاهل, قرآن اين كتاب سرنوشت ساز, نقشى جز در گورستان ها و مجالس مردگان نداشت و ندارد.)1
قرآن, راز توانمندى و آقايى ما
به نظر مفسر ما امام خمينى, قرآن جز براى ساختن اين مثلث (انسان, امت و دولت) با تمام ابعاد الهى و ربانى نازل نشده است. بارها از ايشان مى شنويم كه اگر مطالعه اى سطحى در قرآن بكنيم, در هر سوره, بلكه در هر آيه اين حقيقت را در مى يابيم, آيات بسيارى كه درجاى جاى قرآن ما را به جنگ و جهاد و قتال و فدا كردن جان و مال در راه خدا و مستضعفين فرا مى خواند, و براى رويارويى با ستمگران و مستكبران دعوت مى كند.
مفسر واقعى كيست؟
اولين و اساسى ترين شرطى كه, به نظر امام, مفسر بايد آن را دارا باشد, اين است كه به مقاصد و اهداف قرآن توجه داشته باشد, تا اينها را در تفسيرش تبلور ببخشد, تا ابزارهاى تفسيرى به جاى اهداف آن ننشينند, و جايگاه مقاصد آن را اشغال نكنند, و مفسر از درك اهداف قرآن پرت نيفتد, و از درك فضاى رسالت قرآن, كه قرآن مى خواهد آن را برساند دور نماند, و از گام هاى مبارزه به رهبرى قرآن عقب نماند.
چگونه اهداف قرآن را مشخص كنيم؟
در پرتو آنچه گفته شد, مى توانيم با امام(ره) همگام شويم كه تفسيرى كه از اهداف و مقاصد آن دور بماند تفسيرى مرده است, بلكه نمى توان بر آن نام تفسير را گذاشت.
آيه اول:
(لقد أرسلنا رسلنا بالبينات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و أنزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس… ) حديد/25
آيه دوم:
(كان الناس امّة واحدة فبعث الله النبيّين و منذرين و أنزل معهم الكتاب بالحقّ ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه) بقره/213
آيه سوم:
(الحمد لله الذى أنزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجاً. قيّماً… ) كهف/1
آيه چهارم:
(قد جائكم من الله نور و كتاب مبين. يهدى به الله من اتبّع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور و يهديهم الى صراط مستقيم) مائده/15 ـ 16
پی نوشتها:
* اين مقاله, ترجمه فصل اول از كتاب (منهج الإمام الخمينى فى التفسير) نوشته آقاى عبدالسلام زين العابدين است كه سومين كتاب از سلسله كتاب هاى قضايا اسلامية معاصرة مى باشد و در سال 1418 قمرى در قم به چاپ رسيده است. فصل اول كتاب (نحو تفسير مقاصدى للقرآن) نام دارد و شامل صفحات 17 تا 34 اسنت. 1. امام خمينى, آخرين پيام, نشر اسوه, 4. 2. همان. 3. صحيفه نور, 2/164. 4. همان, 7/407; 3/4ـ5; 16/19. 5. اسد آبادى, جمال الدين, العروة الوثقى, 1/15. 6. امام خمينى, آداب الصلاة, 193. 7. همان, 198. 8. همان, 193. 9. همان, 192. 10. همان. 11. همان, 194. 12. نهج البلاغه ترجمه دكتر شهيدى, 324. 13. امام خمينى, تفسير سوره حمد, 95. 14. همو, آداب الصلاة, 194. 15. رشيد رضا, محمد, المنار, 1/17. 16. همان, 1/24ـ25. 17. طنطاوى, الجواهر فى تفسير القرآن, 2/302. 18. همان, 2/197. 19. همان, 3/138. 20. شرقاوى, عفت, اتجاهات التفسير, 183. 21. ذهبى, محمد حسين, التفسير و المفسرون, 2/552. 22. براى آگاهى از تفصيل نامه بنگريد به: طنطاوى, الجواهر فى تفسير القرآن, 25/244ـ246. 23. همان, 25/297ـ299. 24. امام خمينى, آداب الصلاة, 193. 25. همو, حكومت اسلامى, 66ـ73. 26. همان. 27. همو, آيين انقلاب اسلامى, 45. 28. صدر, محمد باقر, الاسلام يقود الحياة, 4ـ5. 29. همان, 17. 30. امام خمينى, حكومت اسلامى, 18. 31. همان, 77. 32. صدر, محمد باقر, المدرسة القرآنية, 23ـ24, ترجمه با عنوان سنت هاى تاريخ در قرآن, 18ـ19. 33. امام خمينى, آداب الصلاة, 264. 34. گزيده سخنان امام, 109ـ114. 35. همان, 1, 6, 46, 48, 100. 36. امام خمينى, تفسير سوره حمد, 125. 37. همان, 174. |
|
دفاع از قصدگرايي تفسيري
احمد واعظي
چكيده
در قرن بيستم در حوزه هاي مختلفي نظير هرمنوتيك، نظريه ادبي و نشانه شناسي شاهد ظهور گرايش هاي متنوعي هستيم كه يكي از وجوه اشتراك آنها تقابل با «قصد گرايي تفسيري» است. از نظر آنها قصد و نيت مؤلف سهمي در فرايند فهم و تفسير متن ندارد و نبايد مراد جدي و معناي مقصود مؤلف را هدف و غايت مواجهه معنايي با متن قرار داد. از سوي ديگر مؤلف محوري و قصد گرايي تفسيري از مشخصه هاي اصلي نظريه تفسيري مقبول و رايج در ميان عالمان مسلمان است. مقاله حاضر دو هدف اصلي را دنبال مي كند: نخست مي كوشد مهم ترين ادله مخالفان قصدگرايي تفسيري را بررسي و نقد و از محوريت قصد مؤلف در فرايند قرائت متن دفاع كند: آنگاه تقريري از قصدگرايي تفسيري ارائه دهد كه از آسيب و نارسايي هاي برخي تقريرها از مؤلف محوري در امان باشد.
كليد واژه ها:
قصدگرايي تفسيري، مؤلف محوري، مغالطه قصدي، مرگ مؤلف، روان شناسي گروي، ارزش زيباشناختي، جامعه تفسيري.
مقدمه
در يك تقسيم بندي سنتي «نظريه هاي تفسيري » به دو دسته اصلي عيني گرا (objective) و ذهني گرا(subjective) تقسيم مي شوند. وجه تمايز اصلي اين دو رويكرد كلان تفسيري در آن است كه عيني گرايان برآن اند كه معناي متن مستقل از قرائت و خوانش متن موجود است و فرايند قرائت متن تلاشي براي كشف و پرده برداري از معنايي است كه از پيش موجود و متعيّن بوده است و رويكردهاي ذهني گرا در نقطه مقابل، اصرار دارند كه معناي متن حاصل قرائت متن است و پيش از تحقق تفسير و قرائت، چيزي به نام معناي اثر وجود ندارد. از اين رو خواننده و مفسر به وجهي در ساخت و ايجاد معنا براي متن ايفاي نقش مي كند، نه اينكه عهده دار كشف و پرده برداري از معنا باشد.
2. ادله مخالفان قصدگرايي تفسيري
در قرن بيستم در حوزه هرمنوتيك و نظريه ادبي و نشانه شناسي گرايش هايي ظهور كردند كه يا مستقيماً بر ضد محوريت مؤلف در تفسير استدلال كردند و در مقابل «قصدگرايي» تفسيري ايستادند، يا آنكه مبنايي را درباره زبان يا ماهيت فهم طرح كردند كه عملاً جايي براي مؤلف و قصد و نيت او در فهم زبان و متن باقي نگذاشتند. براي نمونه سوسور (Ferdinand de Saussure) در زبان شناسي خود به دسته دوم تعلق دارد. وي دلايلي مستقيم بر لزوم كنار گذاردن مؤلف در فرايند فهم زبان ارائه نمي دهد، اما با تحليلي كه از نظام نشانه اي عرضه مي دارد ـ كه ثمره آن، خودكفايي نظام زباني و استغناء آن از بيرون زبان است ـ عملاً هيچ نقشي براي امور خارج از نظام دلالي زبان (از جمله مؤلف و پيش زمينه تاريخي) براي حصول معنا و دلالت الفاظ بر معاني قائل نيست. همچنين است حال هرمنوتيك فلسفي؛ زيرا هيدگر ((Martin Heidegger و گادامر(Hans Georg Gadamer) نيز با تحليل پديدار شناختي فهم و اينكه معناي متن حاصل گفت وگو ميان متن و مفسر است و توافق حاصل شده ميان اين دو حاصل يك تعامل و اتفاق طبيعي است، عملاً مجالي براي مؤلف براي حضور در فرايند فهم اثر باقي نمي گذارند. به تعبير ديگر آنان مي كوشند حذف مؤلف از فرايند تفسير، گزينش و انتخاب ارادي نباشد تا به دلايل و استدلال هايي براي توجيه اين حذف و انتخاب نياز افتد. در اين مقاله به ذكر ديدگاه هايي خواهيم پرداخت كه مستقيماً بر لزوم كنار نهادن مؤلف از فرايند فهم متن اقامه استدلال مي كنند؛ يعني دلايل توجيهي بر لزوم انتخاب و گزينش ارادي مسير تفسير منهاي قصد مؤلف، ارائه مي دهند.
الف. توجيه رولان بارت بر حذف مؤلف از مقوله فهم
رولان بارت در مقاله معروف «مرگ مؤلف1» توجيهي بر ضرورت بر كنار كردن مؤلف از مقوله فهم ذكر مي كند كه خلاصه آن به شرخ ذيل است:
ب. خطاي قصدگرايان در خلط ميان دو نوع قصد
نويسندگان مقاله «مغالطه قصدي» (Intentional Fallacy) يعني ويليام ويمسات (wimsatt) كه يك منتقد ادبي است و مونروئه بردزلي (Monroe Breadsley) كه يك فيلسوف است، مدعي آن اند كه طرح يا قصد مؤلف نه اساساً امري قابل دسترس است و نه به عنوان معياري براي قضاوت درباب موفقيت يك تفسير و نقد ادبي مي تواند مطلوبيت و كارآيي داشته باشد. البته بايد اعتراف كرد كه محوريت قصد مؤلف در طي تاريخ نقد ادبي يك اصل تلقي شده است و به ندرت مي توان در اين وادي مواردي را سراغ گرفت كه در آن رويكرد مفسر و منتقد متأثر از ديدگاه وي درباره «قصد مؤلف» نباشد. «قصد» از نظر اين دو، عبارت از طرح يا نقشه اي است كه مؤلف در ذهن داشته و عامل واداركننده و محرك او به سوي نوشتن بوده است.5
ج. ممكن نبودن كشف عيني قصد مؤلف
يكي از استدلال هاي شايع درباره لزوم وانهادن قصد مؤلف، به زير سؤال بردن امكان كشف عيني معناي اصلي (original) و مقصود مؤلف است. درست است كه مؤلف معناي متعيني را در ذهن داشته، اما اين معنا براي خوانندگان مفقود است؛ زيرا مؤلف به علت فاصله تاريخي نمي تواند مقصود خويش را حضوراً براي ما توضيح دهد و از طرف ديگر، خوانندگان امروزي قادر نيستند كه متن را در افق و چشم انداز گذشته (زمان نگارش) مطالعه كنند، بلكه آن را همواره در منظر و چشم انداز معاصر قرائت مي كنند. پس قرائت عيني بر محور معناي مقصود مؤلف امري ناممكن و دور از دسترس است.
د. ناكارآمدي توضيحات مؤلف دررفع ابهام جمله هاي مبهم
در مواردي كه متكلمي جملات دو پهلو و ايهام دار بيان مي كند، توضيحات بعدي صاحب سخن نقشي در رفع ابهام و ايهام متن نخواهد داشت. مثلاً اگر كسي بگويد يا بنويسد كه «من منشي خود را از همسرم بيشتر دوست دارم»، ممكن است توضيح دهد كه مراد من آن بود كه من و همسرم هر دو اين منشي را دوست داريم، اما محبت و دوستي من به منشي بيش از دوستي همسرم نسبت به اوست نه آنكه من همسرم را كمتر از منشي خود دوست دارم. در اينجا آنچه صاحب سخن در بيان مراد خود توضيح مي دهد با آنچه متن أفاده مي كند مطابقت نمي كند و در حقيقت توضيحات بعدي وي تنها «قصد او را» روشن كرده است نه معناي متن را و متن بر ابهام و ايهام خود باقي است. اين امر نشان مي دهد كه متن در معناي خويش مستقل از قصد و نيّت مؤلف و متكلم است و حيات معنايي خاص خود را دارد.9
ه . تلازم قصدگرايي و روان شناسي گروي
محور قرار دادن قصد مؤلف و تأكيد بر بازسازي دنياي ذهني صاحب اثر به عنوان هدف تفسير ما را به وادي «روان شناسي گروي» مي كشاند و چيزي را هدف تفسير قرار مي دهد كه دور از دسترس ماست. بازسازي معناي مقصود مؤلف قابل دسترسي نيست و در صورت امكان، قابل اطمينان نخواهد بود. نمي توان مطمئن بود كه آنچه از دنياي دروني و روان نويسنده درك كرده ايم منطبق با واقع است؛ پس بهتر است كه متن را در ارتباط با علائق حاضر خود ببينيم و تلاش نكنيم كه به دنياي خصوص مؤلف و وجود پنهان ذهن و روان او دست يابيم، بلكه بكوشيم واقعيات عمومي زبان را مبناي فهم متن قرار دهيم. بُعد عمومي معناي متن يعني زبان را نبايد با بُعد خصوصي آن يعني ذهن مؤلف خلط كرد. اساساً بُعد خصوصي را نمي توان از متن استنباط كرد به دليل آنكه معنا امري عمومي و همگاني است و خصوصي نمي شود.10
و. مؤلف خواننده اي همچون ديگر خوانندگان متن
ديويد كوزنزهوي(David couzens Hoy )به سبكي متفاوت از آنچه تاكنون اشاره شد بر عدم قصدگرايي در تفسير استدلال مي كند. نوع استدلال هايي كه تاكنون برشمردم، نوعاً يا بر ممكن نبودن وصول به قصد مؤلف تأكيد داشتند يا بر لزوم وانهادن قصد مؤلف به عنوان هدف تفسيري اصرار مي ورزيدند اما كوزنزهوي معتقد است كه نبايد نظر و تفسير مؤلف از كار خويش و قصد او از پيدايش متن را نفي و طرد كرد؛ زيرا اين تفسير مي تواند حاوي بينش هاي معتبري باشد. تفسير مؤلف از اثر خويش همان قدر بامعنا و باربط است كه هر تفسير ديگر. نكته مهم استدلال هوي آن است كه مؤلف نيز خواننده ديگري است مثل ساير خوانندگان متن و درنتيجه بايد مورد احترام باشد، اما نه فهم و قرائت او پر اهميت تر از ديگر تفاسير و فهم هاست و نه منطقاً موجب مي شود كه نتوان با آن مخالفت كرد. امتيازي كه فهم و تفسير او يافته است ناشي از جايگاه و نفوذ مؤلف بر تاريخچه تفسير است، نه آنكه منطق و استدلالي پشت اين برتري و تقدم باشد11. بر طبق اين استدلال، ما كاملاً آزاديم كه آگاهانه تفسيري مخالف و غيرمنطبق بر قصد مؤلف ارائه دهيم، بي آنكه تفسير موافق با قصد او رجحاني بر ساير تفاسير داشته باشد.
3ـ پاسخ به استدلالهاي ضدقصدگرايي
پيش از ورود تفصيلي در پاسخ استدلال هاي شش گانه پيش گفته ذكر چند نكته مقدماتي الزامي است. اين توضيحات مقدماتي به درك روشن تر مراد از قصدگرايي تفسيري به تقريري كه مورد نظر نگارنده است نيز مدد مي رساند.
نكات مقدماتي
الف. توجه به قصد مؤلف شرط «اعتبار» تفسير: توجه به قصد مؤلف، به عنوان غايت و هدف تفسير، شرط «وجود و تحقّق» تفسير و فهم متن نيست، بلكه قيد و شرط «اعتبار و ارزش مندي» تفسير است. چنين نيست كه بدون اعتنا به قصد مؤلف، مواجهه معنايي با متن ناممكن باشد و عمليات فهم متن و ارائه معنايي از آن تحقق نيابد. واقعيت چنين است كه متن ظرفيت موضوع قرار گرفتن براي اَنحاء بازي هاي معنايي را دارد. مي توان آن را به غرض درك مراد جدي ماتن خواند و مي توان آن را مقيد به قواعد زباني اما منهاي التفات به قصد و نيّت مؤلف قرائت كرد؛ همچنان كه مي توان به قول دريدا «بازي آزاد نشانه اي» داشت و حتي فارغ از تقيد به قواعد زباني و اصول حاكم بر تفهيم و تفاهم عقلايي، متن را فهم كرد. به بيان مصطلح ديني اين امكان وجود دارد كه متن را «تفسير به رأي» كرد. بنابراين، قرائت متني و فرايند وصول به معنا در تحقيق عيني و خارجي آن با «قصد مؤلف» گره نخورده است و منطقاً بلكه وقوعاً اين امكان وجود دارد كه متن را منهاي قصد مؤلف قرائت و تفسير كرد.
نقد دليل اول
استدلال رولان بارت در مقاله «مرگ مؤلف» در نفي قصد گرايي و حذف مؤلف از فرايند تفسير در بردارنده دو تكيه گاه و محور اصلي است: نخست آنكه حذف سيطره مؤلف بر متني داراي ثمرات و نتايج مهمي است؛ خواندن متن را متحول مي كند، به خواننده پر و بال مي دهد، متن را منهاي ماتن طرف تعامل مفسر قرار مي دهد و متن را از محدوديت معنايي و «بسته بودن» نجات و آن را در معرض گشودگي قرار مي دهد. معنا، تنها از راه زبان و الفاظ متن افاده مي شود و هيچ امر پنهاني كه رمزگشايي خاص لازم داشته باشد و پاي مؤلف را به ميان آورد، در كار نخواهد بود. نكته دوم آنكه كار مؤلف معناسازي نيست، بلكه تركيب نوشتارها و متون است. متون در لابه لاي فرهنگ به هم درتنيده اند و مؤلف فقراتي از اين رشته متون را به هم درمي آميزد. معنا وصف به حال نفس اين نوشتارها و متون است و كار مؤلف صرفاً تركيب فقراتي از اين امور معنادار به يكديگر است.
نقد دليل دوم
در پاسخ به نويسندگان مقاله «مغالطه قصدي» كه از طرفي بر وجود قصد مؤلف به عنوان يك ضرورت براي پيدايش متن صحه مي گذارند و از طرف ديگر ذكر اين قصد به عنوان غايت تفسير و معيار سنجش تفسير معتبر از نامعتبر را يك مغالطه مي دانند، اين نكته را يادآور مي شوم كه «قصد و نيّت مؤلف» و معنايي كه مؤلف پيش از توليد متن در ذهن پرورانده است صرفاً در نقش تحريكي و انگيزشي در وادار سازي مؤلف به نگارش خلاصه نمي شود تا كاركردي صرفاً ذهني و رواني داشته باشد،بلكه شأن دومي نيز دارد و آن بدل شدن اين قصد و معناي ذهني به محتواي يك «پيام» است؛ پيامي كه از طريق مبرزات و نشانه هاي زباني و قراين غيرزباني ـ كه نمود آن در گفتار بيش از نوشتار است ـ منتقل مي شود. به تعبير ديگر تأليف و مؤلف را نبايد به يك اثرپذيري رواني از يك احساس يا معنا يا نيت ذهني و واكنش و پاسخ نوشتاري به آن محرك ذهني فروكاست. مؤلف يك «فاعل ارتباطي» و نوشتار يك «ارتباط زباني مكتوب» است كه در طي آن، «معناي مقصود مؤلف» به سيما و قالب «پيام» به مخاطب منتقل مي شود. اگر اين تحليل و مبنا را بپذيريم آنگاه به اين نتيجه مي رسيم كه در مواجهه تفسيري با متن نمي توانيم مؤلف و قصد او را حذف كنيم؛ زيرا اين حذف به معناي ناديده گرفتن ماهيت تأليف و انكار وجه «ارتباطي» بودن نوشتار و «واسطه انتقال پيام» بودن متن است. در اين صورت بين قصد مؤلف به عنوان يك ضرورت كه نقطه شروع فرايند ارتباط زباني ميان صاحب سخن و مخاطب است و غايت و هدف قرار دادن اين قصد يك ارتباط منطقي برقرار مي شود و يك هدف گذاري نابجا و بي ربط نيست تا در تحليل اين نابجايي گفته شود چيزي كه در جايي (آغاز فرايند نگارش) ضرورت داشت در جايي كه ابداً ضرورت ندارد، يعني فرايند قرائت متن، هدف قرار گرفته است. پس بنا به تحليلي كه ارائه شد، توجه به قصد مؤلف به عنوان هدف تفسير در ارتباط طبيعي و منطقي با ماهيت عمل ارادي نويسنده يعني نوشتن قرار مي گيرد و چون او يك فاعل ارتباطي است كه به قصد برقراري ارتباط زباني و انتقال پيام اقدام به نوشتن كرده، پس طبيعي است كه خواندن و گوش دادن به او به قصد درك مراد جدي وي صورت پذيرد.
نقد دليل سوم
استدلال سوم در واقع همساز با ديدگاه تفسيري استانلي فيش(Stanly Fish) است؛ زيرا وي از تعلق ضروري هر مفسر به «جامعه تفسيري» خاص خود و اثرپذيري ناگزير فهم از مقتضيات جامعه تفسيري سخن مي راند. اين استدلال نيز بر تعلق هر مفسر به منظر و افق فرهنگي زمانه اش تأكيد دارد و چون متن را برآمده از تعلق مؤلف به فرهنگ زمانه و عصر خويش مي داند و از طرفي فرهنگ امري سيال و متنوع و گذراست، راهي براي ما به عنوان خواننده براي عبور فرهنگي و رساندن خود به چشم انداز و افق و منظر فرهنگي مؤلف وجود ندارد. لذا تأكيد بر محوريت قصد مؤلف و لزوم درك مراد جدي او امري و بيهوده و ناشدني است. در تحليل اين استدلال و پاسخ به آن، چند نكته به نظر مي رسد: نخست آنكه در منظرگراييِ (perspectivism) تنيده در جان اين استدلال اغراق و افراط موج مي زند. بي گمان نه مؤلف و نه خواننده هيچ يك بي ارتباط با فرهنگ زمانه خويش نيست و هر يك از مواريث فرهنگي خود به وجهي اثر پذيرفته اند، اما اين هرگز به معناي انسداد باب تفاهم نيست. فراموش نكنيم كه ارتباط ميان مؤلف و خواننده از طريق زبان و نشانه هاي مكتوب برقرار مي شود و نشانه هاي زباني براساس پيوند قراردادي ميان لفظ و معنا شكل گرفته اند و چنين نيست كه در سيلان و تغيير تدريجي فرهنگ، زبان و مناسبات زباني قلب ماهيت پيدا كنند و در سيلان مستمر باشند به گونه اي كه ميان حال و گذشته ارتباط معنايي ناممكن شود13.
نقد دليل چهارم
استدلال چهارم بر اين پيش فرض غلط استوار است كه حتي حضور متكلم و مؤلف و توضيحات شفاهي آنان درباره متن و مراد خويش از كلمات متن و گفتار ربطي به معناي متن و گفتار ندارد و متن، حيات معنايي مستقل از صاحب سخن دارد. در پاسخ به اين استدلال نخست به يك نكته وجداني و ارتكازي اشاره مي كنم. اساساً چرا گاهي از برخي عبارات گوينده يا نويسنده ناراحت مي شويم؟ جز اين است كه عبارات او حاكي از قصد و نيت او در باره ما بوده است. اگر الفاظ متن يا گفتار حيات معنايي مستقل از گوينده و مؤلف داشته باشند، پس نبايد خشم و ناراحتي ما را در مورد صاحب سخن برانگيزند.
نقد دليل ششم
استدلال ششم كه ديويد كوزنزهوي آن را ارائه كرده است، البته تفاوتي با ديگر استدلال ها دارد؛ زيرا نه تنها امكان تفسير بر محوريت قصد مؤلف را طرد و نفي نمي كند، بلكه فقط آن را در عرض ساير قرائت ها از متن مي داند و رحجاني براي چنين تفسيري بر ديگر تفاسير قائل نيست. از نظر او مؤلف يكي از خوانندگان متن است كه قرائت او پر اهميت تر از ساير قرائت ها نيست. در پاسخ وي لازم است به برخي دليل هاي توجيهي بر لزوم قرائت متن بر محوريت قصد مؤلف اشاره كنيم؛ چون همان طور كه در طي مباحث مقدماتي اشاره شد، قرائت متن منهاي قصد مؤلف امري ممكن و مقدور است؛ پس براي تثبيت لزوم التزام به محوريت قصد مؤلف لازم است براي چنين قرائتي دلايلي توجيهي اقامه شود.
نتيجه گيري
از مجموع مباحث اين نكته به دست آمد كه ميان معناي متن و قصد مؤلف يك «ربط منطقي» وجود دارد. معناي اين «ربط منطقي» آن نيست كه عملاً امكان ندارد متن را منهاي قصد مؤلف و غيرمنطبق بر مراد مؤلف فهم كرد؛ زيرا تفسير خواننده محور، تفسير به رأي و بازي آزاد معنايي با متن امري ممكن و متصور است. پس منطقي بودن در اينجا به معناي ناممكن بودن فرض مقابل نيست. مراد از «ربط منطقي» در اينجا آن است كه معناي متن لزوماً بايد همان معناي مقصود مؤلف باشد و هر گونه ناديده انگاشتن مؤلف در فرايند فهم متن امري ناروا و غير موجه است. دلايل موجهي وجود دارد كه ايجاب مي كند قصد مؤلف، هدف و محور تفسير قرار گيرد و البته اين ربط منطقي در تفسير متون وحياني ـ چنان كه اشاره شد ـ مؤكد مي شود.
منابع
كوزنزهوي، ديويد، حلقه انتقادي، ترجمه مراد فرهادپور، بي جا، گيل، 1371.
Barthes Roland, "The Death of the Author" Published in Authership from plato to postmode rnity: A Reader, Edited by Sean Burke, Edinburgy university press, 1995.
Osborne Grant, The Hermeneutical Spiral, Intervarsity Press, 1991. Juhl, Peter.D, Interpretation: An Essay in the philosophy of Literary criticism, Princeton university Press. 1980. Hirsch, Validity in interpretation, Yale university Press, 1987
پی نوشت ها:
* استاديار دانشگاه باقر العلوم(ع). دريافت: 1/6/89 ـ تأييد: 20/7/89 ahmadvaezi@hotmail.com 1. Barthes Roland, "The Death of the Author" Published in Authership from plato to postmode rnity: A Reader, Edited by Sean Burke, Edinburgy university press, 1995 2. Ibid, P, 126. 3. Ibid, PP, 127, 128. 4. Ibid, PP, 129, 130. 5. Ibid, P, 90. 6. Ibid, P, 91. 7. Osborne Grant, The Hermeneutical Spiral, Intervarsity Press, 1991, p. 7 8. Ibid, P, 12. 9. Juhl, P.D, Interpretation: An Essay in the philosophy of Literary criticism, Princeton university Press. 1980, PP, 52, 53. 10. Hirsch, Validity in interpretation, Yale university Press, 1987, pp. 14, 15 11. ديويد كوزنزهوي، حلقه انتقادي، ص 328. 12. واژه «بينامتنيت» (intertextuality) در تفکر تفسيري رولان بارت براي توجه دادن به اين نکته است که متن در خلأ متولد نمي شود و هر متني در رابطه با تعداد وسيعي از متون پديد مي آيد؛ يعني هر متن به عنوان مجموعه اي از نشانه ها، ترکيبي و بافتي از نقل قول هاي مختلف است که از مراکز فرهنگي بي شمار ـ که مؤلفان اين متون به آنها تعلق دارند ـ اقتباس شده است. بنابر اين، متن و فهم آن بي ارتباط با ديگر متون و کدها و رمزهاي فرهنگي احاطه کننده آن متون نيست و نمي توان يک متن را بيگانه با ساير متون و امري متعلق به يک مؤلف و آگاهي او در نظر گرفت. 13. ديويد كوزنزهوي نيز به ضعيف و لرزان بودن استدلال به حذف قصد مؤلف از فهم متن به سبب حاضر نبودن ماتن و ماهيت تاريخي نحوه وصول ما به قصد مؤلف تأكيد دارد. اينكه به بهانه فاصله تاريخي ما با مؤلف و حاضر نبودن او بخواهيم قصد مؤلف را خارج از محتواي پيام متن قلمداد كنيم، استدلال كاملاً ضعيفي است. (ر.ك: ديويد كوزنزهوي، حلقه انتقادي، ترجمه مراد فرهادپور، ص 327). 14. Juhl, Interpretation, P. 59. 15. همو، حلقه انتقادي، ص 102. Hirsch Eric, Validity in interpretation |
|
منابع ادبي و نقش آن ها در تفسير
محمّد نقيب زاده
مقدّمه
راه شناخت صحيح و كامل هر موضوعي، بهره گيري از منابع اطلاعاتي مطمئن است. فهم و تفسير درست آيات قرآن نيز منوط به بهره مندي از منابع تفسيري غني و اطمينان بخش است و در صورت بي توجهي به اين نكته، مفسّر به ورطه تفسير به رأي يا برداشت هاي ناروا خواهد افتاد و از بسياري نكات و مفاهيم ارزشمند قرآني، محروم مي ماند. در ميان منابع مختلف تفسير، منابع ادبي نقش و اهميت بسزايي در فهم درست و روا از آيات وحي به عهده دارند.
جايگاه منابع ادبي در ميان ساير منابع تفسير
در ميان منابع تفسير (قرآن، روايات، منابع ادبي، منابع تاريخي، عقل، دستاوردهاي تجربي) گرچه با نگاه ارزشي، تقدّم و تأخّر رتبي خاصي برقرار است، اما با لحاظ تقدّم و تأخّر زماني در عمليات تفسير، روشن است كه منابع ادبي جايگاه ويژه و متقدّمي نسبت به ساير منابع دارند; زيرا بدون فهم واژگان و ساختار حاكم بر ادبيات قرآني، اولين مرحله در فهم شكل نمي گيرد تا نوبت به ساير منابع برسد. از سوي ديگر، فهم و بهره گيري سه منبع نخست از ساير منابع در تفسير نيز، خود، منوط به فهم واژگان و ساختار آن هاست كه اين مهم، با توجه به منابع ادبي تأمين مي شود.
دلايل رجوع به منابع ادبي
سه دسته دليل بر منبع بودن مصادر ادبي در تفسير، و مجوز مفسّر براي رجوعواستناد به آن ها در فهم قرآن مي توان برشمرد:
1. دلايل قرآني
از متن قرآن مي توان ادلّه و شواهدي بر جواز، و حتي ضرورت رجوع به منابع ادبيات عرب در تفسير و منبع بودن آن ها در فهم مراد الهي جستوجو كرد:
2. دلايل روايي
بنابر برخي روايات، ائمّه اطهار(عليهم السلام) در تفسير، به قواعد يا نكات ادبي استناد كرده اند. از چنين رواياتي نيز منبع بودن ادبيات عرب در فهم كلام الهي برداشت مي شود. در روايات مزبور، بر معناي خاصي كه از نكته اي ادبي استفاده مي شود، تأكيد شده است; مثلا، در روايتي كه با سند صحيح از امام باقر(عليه السلام) نقل شده، آن حضرت در پاسخ زراره، كه دليل كافي بودن مسح بر بخشي از سر را پرسيد، فرمود: زيرا خداوند ـ عزّ و جلّ ـ مي فرمايد: (فاغسلوا وجوهكم) دانستيم كه همه صورت بايد شسته شود ... سپس فرمود: (و ايديكم الي المرافق)، آن گاه در شيوه سخن فرق گذاشت و فرمود: (و امسَحوا بِرؤسِكم) پس به سبب وجود باء، فهميديم كه مسح بر بخشي از سر است.2
3. بناي عقلا
روش عقلايي متداول در فهم سخن هر گوينده اي مبنا قرار دادن ادبيات آن سخن است; زيرا بدون توجه به واژگان و ساختار گفتار گوينده، امكان فهم و داوري در باب صحّت و سقم ظاهر آن سخن و مفاد و محتواي آن منتفي است. به دليل آنكه ردع و منعي نسبت به اين مبنا از سوي شارع مقدس نرسيده است، مورد امضا و تأييد شارع محسوب مي شود.
اقسام منابع ادبي
پيش تر گفته شد كه مقصود از «منابع ادبي» واژگان و متون ادبيات عرب است كه مفسّر را در فهم معناي لغوي واژگان قرآن يا ساختار نحوي و بلاغي آيات ياري مي رسانند. در اينجا، به مصادر اصلي و محوري، كه دربردارنده واژگان و متون ادبيات عرب هستند، اشاره مي شود:
1. قرآن
فارغ از وحياني بودن متن قرآن، به لحاظ آنكه اين كتاب شريف در دوره زماني نزول، حضوري بي نظير و چشمگير در عرصه ادبيات عرب داشته و با قواعد و فرهنگ ادبي آن دوران مطابق بوده است، آينه ادبيات حاكم در آن مقطع زماني محسوب مي شود. البته به اعتبار وحياني بودن و سنديت قطعي اش، نسبت به ساير مصادر ادبي، برتري و محوريت دارد، و به دليل اعجاز آن، سنديت اين منبع از هر منبع ديگري معتبرتر است و در اينكه چنين متني در زمان نزول وجود داشته هيچ ترديدي نيست.
2. احاديث معصومان(عليهم السلام)
سخنان اهل بيت(عليهم السلام) به دو لحاظ، منبع ادبي محسوب مي شوند:
3. شعر
مقصود از «شعر» سخن موزون، غالباً مقفّا و حاكي از احساس و تخيّل است.20 اما آنچه منبع ادبي تفسير محسوب مي شود شعر عرب اصيل است كه ادبيات شعري اش تحت تأثير اختلاط با اعاجم دچار لحن و اغلاط نگشته باشد. در اين باره، زبان شناسان، شعرا را به چهار طبقه تقسيم كرده اند:
4. نثر عرب
مقصود از «نثر» كلام غير مقفّا و غير منظوم عرب است كه به صورت هاي گوناگون مانند ضرب المثل و نقل حكايت به ما رسيده و بيانگر عبارتي فصيح و بليغ است.
كاربردهاي منابع ادبي در تفسير
هر يك از منابع ادبي با گستره وسيعي كه به آن اشاره شد، در ابعاد گوناگوني از كشف مفاد استعمالي و فهم مراد خداوند متعال از آيات تأثير گذارند كه به برخي از آن ابعاد اشاره مي شود:
1. شناخت واژگان
قدم اول در فهم سخن هر گوينده اي، آشنايي مخاطب با مفردات و تك تك كلمات به كار رفته در سخن اوست. در زبان عربي، كه زبان قرآن نيز هست، با توجه به غناي زباني و گستردگي واژگاني موجود در آن، دقت هاي واژه شناسي تأثير بسزايي در شناخت آن زبان دارند. موضوع فراواني لغات در زبان عربي، مورد توجه زبان شناسان قرار گرفته و با مقايسه تعداد كلمات اين زبان با ساير زبان هاي زنده دنيا، به گستره وسيع لغات عربي اشاره شده است; مثلا، انور جندي مي نويسد: زبان عربي زبان اشتقاق است كه بر پايه ابواب فعل ثلاثي بنا نهاده شده است و هيچ اثري از چنين خصوصيتي در تمامي زبان هاي هندي و آلماني يافت نمي شود.
2. فهم ساختار تركيبي و نحوي صحيح آيه
با توجه به اصول حاكم بر ادبيات قاعده مند زبان عربي، فهم درست هر يك از جملات و تركيب هاي كلامي منوط به شناخت دقيق جايگاه هر يك از كلمات يك جمله و به عبارت ديگر، تركيب صحيح آن كلام است. در خصوص آيات قرآن نيز با توجه به وجود اختلافات متعدد در تركيب آيات، كه گاه ده ها وجه تركيبي در مورد يك آيه تصوير مي گردند و از سوي ديگر، تأثير اختلافات مزبور در معناي آيه، ضرورت تلاش براي يافتن تركيب صحيح آن آيه روشن مي شود.
3. درك فصاحت و رواني تعابير
علماي معاني بيان فصاحت را به دو قسم اصلي فصاحت در كلمه و كلام تقسيم كرده و براي هر يك تعريف و مشخصاتي ذكر نموده اند. توجه به تعاريف ذيل، بيانگر كارايي منابع ادبي در شناخت فصاحت واژگان و آيات قرآني است.
4. كشف رموز بلاغي و رسايي جملات
بلاغت در كلام را چنين شناسانده اند: «مطابقتُه لِمقتضَي الحالِ مَع فصاحَته»;41 هماهنگي سخن با اقتضاي حال را به انضمام فصاحت آن، بلاغت گويند.
5. پاسخ گويي به شبهات تفسيري در ارتباط با ادبيات قرآني
از ديرباز، معارضان و مخالفان كلام وحي در صدد خرده گيري بر اين معجزه آسماني بوده اند و با روش هاي گوناگون، به موارد پنداري ايراد بر قرآن اشاره كرده اند. از جمله آن موارد، پندار اشكالات ادبي در تعابير قرآني است كه تحت عنوان «لحن» مطرح شده است. در خصوص اين شبهات، دو نكته قابل ذكرند:
6. ترجيح يك قرائت بر ساير قرائات
دانشمندان علم قرائت براي شناخت قرائت صحيح، معيارهاي متعددي ذكر كرده اند;42 مثلا، ابن جزري، سه شرط براي قرائت مورد پذيرش برشمرده است: الف. تطابق با قواعد زبان عربي; ب. موافقت با يكي از مصاحف عثماني; ج. صحّت سند.43
پينوشتها
1ـ فيومى، المصباح المنير. 2ـ محمّدبن يعقوب كلينى، الفروع من الكافى، ج3، ص130، ح 4. 3ـ سيدهاشم بحرانى، البرهان، ج 1، ص 110. مرحوم على بن عيسى صاحب كتاب كشف الغمه نيز بنابر نقل البرهان، همين وجه را در معناى روايت ذكر كرده است. 4ـ زكى فهمى احمد شوقى، الطبرى النحوى من خلال تفسيره، بغداد، الشؤون الثقافية العامّة، ص 60. 5ـ طبرى، جامع البيان، ج 5، ص 121، جهت نمونه هاى ديگر ر.ك: همان ذيل آيات 59 انفال و 10 يوسف. 6ـ جلال الدين سيوطى، الاقتراح، ص 48. 7ـ عبدالقاهر بغدادى، خزانة الادب، ج 1، ص 9. 8ـ محمّد عيد، الرواية والاستشهاد فى اللغه، ص 123. 9،10و11ـ محمّد عبدالخالق عضيمه، دراسات لاسلوب القران الكريم، ج 1، ص 6 / همان / ص 8. 12ـ ابن فارس، الصاحبى، ص 52 به نقل از: احمد الجنابى، ملامح من تاريخ اللغة العربيه، ص 24. 13ـ جلال الدين سيوطى، المزهر فى علم اللغه، ج 1، ص 221. 14ـ رمضان عبدالتوّاب، مباحثى در فقه اللغه، ترجمه حميدرضا شيخى، ص 89ـ93. 15ـ محمّدباقر مجلسى، مرآة العقول، ج 1، ص 182. 16ـ عن محمّدبن مسلم قال: قلتُ لابى عبدالله(عليهم السلام) «اَسمَعُ منكَ الحديثَ فاَزيدُ وانقُص، قال(عليه السلام) اِن كنتَ تُريد معانيه فلا بأس.» (محمّدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 51، ح 2; نيز، ر.ك: همان، ح 3 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 161، ح 17 و 18.) 17ـ زكى فهمى، الطبرى النحوى من خلال تفسيره، ص 60. 18و19ـ سمين الحلبى، الدرّالمصون فى علوم الكتاب المكنون، ج 1، ص 50 / ص 60. 20ـ محمّد معين، فرهنگ فارسى، ج 2، ص 2048. 21ـ رمضان عبدالتوّاب، پيشين، ص 117و118. 22ـ سيد رضى، تلخيص البيان فى مجازات القرآن، ص 230. 23ـ حامد كاظم عباس، الدلالة القرآنية عندالشريف المرتضى، بغداد، دارالشؤون الثقافية العامّه، ص 360. 24ـ زكى فهمى احمد شوقى، پيشين، ص 62. 25ـ جمال الدين محمّدبن منظور، لسان العرب، ذيل واژه «ديوان». 26ـ خالد عبدالرحمن العك، اصول التفسير و قواعده، بيروت، دارالنفائس، 1406، ص 148. 27ـ جلال الدين سيوطى، الاتقان، ج 2، ص 67. 28ـ خالد عبدالرحمن العك، پيشين، ص 142ـ144. 29ـ ابن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دار بيروت للطباعه و النشر، 1405ق، ج 5، ص 513. 30ـ نهج البلاغه، خطبه هاى 3، 25، 33، 35، 162 و نامه هاى 28، 36، 45، 64. 31و32ـ محمّدبن ابى بكر رازى، امثال و حكم، مقدمه حريرچى، تهران، دانشگاه تهران، ص چهار. 33ـ زكى فهمى احمد شوقى، پيشين، ص 66. 34ـ رشيدالدين وطواط، لطائف الامثال، مقدّمه حبيبه دانش آموز، اهل قلم، 1376، ص 23 و 24. 35و36ـ انور الجندى، الفصحى لغه القرآن، دارالكتاب اللبنانى، ص 8و9. 37ـ سيد جلال الدين مجتبوى، ترجمه قرآن، تهران، حكمت، 1376، ص 210. 38ـ سعدالدين تفتازانى، مختصرالمعانى، قم، مكتبه المصطفوى، ص 7. 39ـ يدالله نصيريان، علوم بلاغت و اعجاز قرآن، تهران، سمت، 1382، ص 25ـ27. 40و41ـ تفتازانى، پيشين، ص 9 / ص 11. 42ـ عبدالهادى الفضلى، القراءات القرآنيه، تاريخ و تعريف، بيروت، دارالعلم، ص 109ـ122. 43ـ ابن جزرى، النشر فى القرائات العشر، بيروت، دارالكتب العلميه، ج 1، ص 11. 44ـ على اكبر بابايى و ديگران، روش شناسى تفسير قرآن، تهران، سمت، 1379، ص 80 |
|
توصیه هایی در زمینه اصول و روشهای بیان تفسیر
محسن قرائتی
خداوند بزرگ را شاکرم که این توفیق را به بنده عنایت کرد تا سالها در خدمت قرآن باشم و برای اقشار مختلف، معارف قرآن و اهلبیت علیهم السلام را بیان کنم.
روشهای بیان تفسیر
1- برای توده مردم تفسیری مختصر در حد «صافی» و «شبر» و یا خلاصه «نمونه» گفته شود (در حد دو، سه برابر ترجمه) .
اصولی که در گفتن تفسیر باید مورد توجه باشد:
1- توجه به حوصله مردم و فرصت آنها «علم الله ان فیکم ضعفا... خفف الله» .
پینوشت:
1) در این زمینه از فهرست آخر کتاب نهجالبلاغه دکتر صبحی صالح میتوان استفاده کرد و یا از نرمافزارهای رایانهای در این زمینه بهره برد. لازم به ذکر استبیش از 150 آیه قرآن در نهجالبلاغه مورد استشهاد و تفسیر قرار گرفته است. |
|
نگاهی به مصادر و مآخذ تفسیر قرآن کریم
دکتر ناصر رفیعی
مصادر ومآخذ تفسیر قرآن کریم
میزان استناد مفسران به منابع مختلف تفسیری با توجه به شیوهای که در تفسیر اتخاذ میکنند متفاوت است . در این جا با قطع نظر از شیوههای تفسیری به ذکر منابع ومصادری که دانشمندان تفسیر به آن تمسک میجویند، میپردازیم .
ماخذ اول: قرآن کریم
قرآن کریم، بیان کننده وروشنگر هر چیز است که مفسر باید با چینش آیات گوناگون در کنار هم وبرقرار کردن ارتباط موضوعی بین آنها به برداشتی صحیح ومنطقی دستیابد . مرحوم علامه طباطبایی در این باره نوشته است:
چگونگی تفسیر قرآن به قرآن
آیات قرآن را در جهت روشن بودن یا نبودن مراد به چند دسته میتوان تقسیم کرد:
ماخذ دوم: سنت
رسول گرامی صلی الله علیه و آله وسلم نخستین مبین ومفسر قرآن کریم است . آن حضرت که سخنانش متصل به وحی وعلم غیب الهی است، پس از نزول آیات قرآن به تفسیر آن میپرداخت وطریق علم وعمل را به اصحاب میآموخت . قرآن مجید ابتدا وظیفه تلاوت قرآن را بدون تفسیر، بر عهده پیامبر میگذارد تا مسلمانان با آیات آشنا شوند .
دیدگاه اول
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مفهوم همه آیات قرآن ومفردات آن را برای اصحاب تفسیر کرده است .
نقد وبررسی
1- اعراب زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به فصاحت وبلاغت در الفاظ مشهور بودند، از این رو آیات قرآن را میفهمیدند مگر در مواردی که بر آنان مشکل بود که در تفسیرش به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مراجعه میکردند . چنین نبود که آنان در فهم تک تک آیات ناتوان باشند ولازم باشد شرح آن را از پیامبر بخواهند . «لتبین للناس» نیز در آیه شریفه، ماموریت تبیین مشکلات قرآن را بر عهده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم میگذارد . از ابن عباس نقل شده که میگفت:
دیدگاه دوم
این دیدگاه معتقد است پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم آیات بسیار اندکی را تفسیر کرده است . عمده دلیلهای این نظریه، عبارت است از:
نقد وبررسی
1- طبری، روایت منقول از عایشه را ضعیف شمرده است; زیرا در طریق آن جعفر بن محمد زبیری است که ضعیف است . (44)
دیدگاه سوم
این دیدگاه معتقد است پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم بیشتر آیات را تفسیر والفاظ مشکل آن را بیان کرده وهمزمان با نزول وحی، موارد مبهم را توضیح داده، ولی حضرت همه قرآن را تفسیر نکرده است . (45)
ماخذ سوم: اهل بیت عصمت وطهارت
روایات تفسیری امامان معصوم علیهم السلام پشتوانه وماخذ بزرگی برای تفسیر قرآن است . حضور دو قرن ونیم اهل بیت عصمت وطهارت در کنار مردم ومراجعه مردم به آنان، یکی از سرمایههای عظیم در همه زمینههای دینی به ویژه تفسیر قرآن است . صدها روایت تفسیری از ائمه به ویژه امام باقر وامام صادق علیهم السلام در منابع روایی شیعه آمده است، دهها روایتبه سند معتبر وارد شده که سخنان آنان را مانند سخن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم میداند . بیشتر دانشمندان علوم قرآنی وتفسیر در کتابهای خویش به بیان این جایگاه پرداختهاند .
دسته اول
روایاتی که دلالت دارد علم آنان برگرفته از علم پیامبری و راوی علم او هستند .
دسته دوم
روایاتی که برای هدایتبشر، اهل بیت را عدل وکنار قرآن خوانده است .
دسته سوم
روایاتی که بیان میکند علوم قرآن نزد اهل بیت است .
دسته چهارم
روایاتی که اهل بیت علیهم السلام را مخاطب اصلی قرآن معرفی میکند .
دسته پنجم
روایاتی که مبین اعلم بودن اهل بیت علیهم السلام در تفسیر وعلوم قرآنی است .
ماخذ چهارم: گفتار صحابه
یکی از مآخذی که در تفسیر وفهم قرآن کریم مطرح شده، گفتار ونظر صحابه است . گونههای بهرهگیری از کلمات صحابه عبارتاند از:
ماخذ پنجم: عقل
آیات متعددی از قرآن کریم، انسانها را به تعقل در عالم تکوین وتشریع به صورت عام وتدبر وتعقل در آیات قرآن به طور خاص، دعوت میکند . تعبیرهایی مانند عقل، فواد، لب، نهی، صدر وقلب برای این منبع معرفتی مهم به کار رفته است . قرآن مجید، هدف از نزول آیات الهی را تعقل بیان کرده وبا الفاظ مختلف این حقیقت را تبیین میکند . گاه تعبیر لعل آورده ومیفرماید:
ماخذ ششم: لغت وادبیات واشعار عرب
یکی از مصادر مهمی که مفسر میتواند در فهم معانی الفاظ وکلمات قرآن از آن بهره بگیرد، لغت وشعر وادبیات عرب است . قرآن به زبان عربی مبین وبراساس لغات عرب، بر مردمی نازل شد که به دلیل شرایط جغرافیایی واجتماعی خاص حاکم بر آن جامعه، در فصاحت وبلاغت ولغت وشعر ید طولایی داشتند . در بازار، گردهمایی ومحافل ادبی تشکیل میدادند وبه قرائتبرترین شعرهای خود با لغات و الفاظ شیوا و رسا میپرداختند . قرآن در چنین فضایی و بر چنین مردمی نازل شد .
ماخذ هفتم: اسباب نزول
یکی از مصادر ما در تفسیر که میتواند مفسر را در فهم آیات کمک کند، اسباب نزول است . شناخت موقعیت زمانی، مکانی، فردی واجتماعی نزول آیات این امکان را به مفسر میدهد تا حقیقتها و معارف وحی را در زمینههای پیشینی و مقارن با آن مورد برسی و تحلیل قرار دهد و از چهره برخی آیات ابهامزدایی کند و او را در دستیابی به حقیقت پنهان آیات یاری رساند . سبب نزول عبارت است از حادثه، پرسش، درخواست و یا واقعهای که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اتفاق افتاده و باعث نزول آیه یا آیهها شده است . دیدگاه دانشمندان تفسیر و محققان علوم قرآنی در مورد تاثیر سبب نزول بر فهم آیات متعدد است .
نقش اسباب نزول در تفسیر
عدهای تصور میکنند اطلاع از اسباب نزول هیچ بهره علمی ندارد بلکه تنها یک بحث تاریخی و کشف رویدادها در زمان گذشته است . اما این پندار صحیح نیست . آشنایی با اسباب نزول آثار سودمندی را در پی دارد و مفسر میتواند با شناخت اسباب نزول آیات در بسیاری از موارد پرده ابهام از چهره آیات برگیرد .
سایر مآخذ
علاوه بر هفت منبعی که ذکر شد اطلاع از برخی منابع و مآخذ دیگر نیز مفسر را در فهم آیات قرآن یاری میرساند، به عنوان نمونه اطلاع از آنچه در کتاب مقدس (تورات، انجیل) آمده، اطلاع از تفسیرهای دانشمندان گذشته شیعه و سنی، مراجعه به کتابهای علوم قرآنی در شناخت محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، عام و خاص و . . . مراجعه به علوم جدید و کشفیات آنها برای فهم آیات علمی قرآن و مانند آن از سایر مآخذ محسوب شده و اطلاع از آن برای مفسر مفید است .
پینوشتها:
1) محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 14 . 2) جلال الدین سیوطی، الدر المنثور، ج 2، ص 90 . 3) محمد بن یعقوب کلینی، الاصول من الکافی، ج 4، ص 40 . 4) شیخ طوسی، التبیان، ج 1، ص 5 . 5) سوره توبه (9) آیه 112 . 6) سوره مؤمنون (23) آیه 1 . 7) بدرالدین زرکشی، البرهان، ج 2، ص 200 . 8) سوره اخلاص (112) آیه 2 . 9) همان، آیه 3- 4 . 10) سوره معارج (70) آیه 19 . 11) همان، آیه 20- 21 . 12) البرهان فی علوم القرآن، ج 2، ص 202 . 13) سوره عبس (80) آیه 31 . 14) همان، آیه 32 . 15) سوره طارق (86) آیه 1- 2 . 16) همان، آیه 3 . 17) المنهج الاثری، ص 69 . 18) سوره زمر (39) آیه 3 . 19) همان، آیه 19 . 20) البرهان فی علوم القرآن، ج 2، ص 205- 206 . 21) سوره آل عمران (3) آیه 162 . 22) همان، آیه 172- 173 . 23) سوره یوسف (12) آیه 24 . 24) سوره یوسف (12) آیه 24 . 25) همان، آیه 32 . 26) همان، آیه 33 . 27) المنهج الاثری، ص 70 . 28) سوره فاتحه (1) آیه 4 . 29) سوره انفطار (82) آیه 17- 19 . 30) البرهان فی علوم القرآن، ج 2، ص 205 . 31) سوره اسراء (17) آیه 106 . 32) سوره نحل (16) آیه 44 . 33) همان، آیه 64 . 34) سوره حشر (59) آیه 7 . 35) محمدحسین ذهبی، التفسیر والمفسرون، ج 1، ص 53 . 36) سوره نحل (16) آیه 44 . 37) ابن تیمیه، مقدمه فی اصول التفسیر، ص 35 . 38) همان، ص 37 . 39) طبری، جامع البیان، ج1، ص 57 . 40) ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 3 . 41) همان . 42) طبری، جامع البیان، ج 1، ص 62 . 43) جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج 2، ص 387 . 44) جامع البیان، ج 1، ص 64 . 45) جامع البیان، ج 1، ص 63 . 46) البیان فی تفسیر القرآن، ص 398 . 47) محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 1 . 48) سید هاشم بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 38 . 49) المطالب المسؤول، به نقل از رسالة القرآن، ج 1، ص 153 . 50) همان، ص 153 . 51) همان، ص 153 . 52) فتونی عاملی، مرآة الانوار (مقدمه تفسیر البرهان)، ص 15 . 53) همان . 54) البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 28 . 55) التبیان، ج 1، ص 4 . 56) فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج 1، ص 21 . 57) محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج 1، ص 20 . 58) فتونی عاملی، مرآة الانوار، ج 1، ص 16 . 59) تفسیر العیاشی، ج 1، ص 14 . 60) شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 18، ص 133 . 61) وسائل الشیعه، ج 18، ص 132 . 62) همان، ص 134 . 63) همان، ص 149 . 64) سوره نحل (16) آیه 43 . 65) احقاق الحق، ج 3، ص 482 . 66) کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 625 . 67) ابن تیمیه، مقدمة فی اصول التفسیر، ص 36 . 68) محمد ابوزهره، معجزه بزرگ، پژوهشی در علوم قرآنی، ترجمه محمود ذبیحی، ص 674 . 69) سوره بقره (2) آیه 242 . 70) سوره انبیاء (21) آیه 1 . 71) بحارالانوار، ج 1، ص 95 . 72) محمدی ریشهری، میزان الحکمه، ج 6، ص 406 . 73) بحارالانوار، ج 1، ص 94 . 74) محمدحسین ذهبی، التفسیر والمفسرون، ج 1، ص 78 . 75) المقدمه، ص 366 . 76) جلال الدین سیوطی، الاتقان، ج 1، ص 120 . 77) علی صغیر، دراسات قرانیه، ج 2، ص 70 . 78) مقدمة فی اصول التفسیر، ص 47 . 79) واحدی، اسباب النزول، ص 4 . 80) همان . 81) الاتقان، ج 1، ص 108 . 82) شناخت قرآن، ص 19 . 83) قرآن در اسلام، ص 118 . 84) همان، ص 116 . 85) سوره توبه (9)، آیه 118 . 86) سوره مائده (5) آیه 93 . 87) محمدباقر حجتی، اسباب النزول، ص 86 . 88) سوره بقره (2) آیه 238 . 89) فیض الاسلام طبرسی، مجمع البیان، ج 2، ص 599 . 90) سوره احزاب (33) آیه 33 . |