بانک مقالات تفسیر قرآن
|
علاّمه طباطبايي و معيارهاي فهم و نقد احاديث اسباب نزول
شادي نفيسي
چكيده:
در اين مقاله، ديدگاه علامه طباطبايي به عنوان مفسّري توانمند و حديثشناسي مطلع درباره روايات اسباب النزول، جايگاه آنها و معيارهاي تشخيص سره از ناسره و سبب نزول بودن، بررسي ميشود. مؤلّف، نخست معناي اسباب نزول، راه دستيابي به آن، تعابير بازگوكننده اسباب نزول، فوايد و اهميت شناخت اسباب نزول را مطرح ميكند و سپس ميافزايد: به اعتقاد علامه، شأن نزول، امر يا حادثهاي است كه در پي آن، آيه يا آياتي درباره فرد يا واقعهاي نازل شود. ايشان بسياري از اسباب نزولها را اجتهادي ميداند؛ لذا به تعبير راوي كاري ندارد. از نظر ايشان، مهمترين ملاك براي پذيرش روايت يا روايات اسباب نزول، تدبّر در خود آيات قرآني است. روايتي را ميتوان پذيرفت كه با مضمون آيه و لحن و سياق آن و تمام جزئيات و ظرايفي كه با دقت در آيه ميتوان يافت، مطابقت كند. از اين رو، بسياري از روايات سبب نزول را به علت عدم مطابقت، رد ميكند.
كليد واژگان:
قرآن، علوم قرآني، اسباب نزول، شأن نزول، تفسير.
اسباب نزول و راه دستيابي به آن
انديشهوران علوم اسلامي، سبب نزول را حادثهاي دانستهاند كه همزمان با نزول وحي روي داده و آيه يا آياتي به گزارش آن پرداختهاند يا حكم آن را بيان كردهاند.1 آنان در اين تعريف، دو قيد را لحاظ كردهاند:
تعابير بازگوكننده اسباب نزول
نكته مهم، تشخيص روايات اسباب نزول از ميان روايات متعددي است كه آيات را با حوادث مختلف پيوند ميدهد؛ چرا كه بسياري از اين روايات، در واقع، نه بيانگر سبب نزول، بلكه بيانگر مصاديق ديگر براي آن آيات است؛ لذا محققان معيارهايي را براي تفكيك و تشخيص اين دسته از روايات از بين روايات ديگر، بيان كردهاند كه جملگي آنها ويژگيهاي ظاهري و تعابيري است كه در روايات براي حكايت از اسباب نزول به كار رفته است. ايشان اين تعابير را به لحاظ گويايي، به «صريح» و «غير صريح» تقسيم كردهاند كه هر مورد نيز تقسيمهاي فرعيتر دارد.
1. «سبب نزول هذه الآية كذا»:
اگر راوي، چنين تعبيري به كار برد، بايد آن را نص در بيان سبب نزول تلقي كرد. البته روايات سبب نزول نشان ميدهد كه حتي يك نمونه براي آن يافت نميشود.12
2. «حدث كذا فنزل الآية...»:
چنانچه راوي، حادثهاي را نقل كند و پس از آن، حرف «فاء»13 را بر سر يكي از مشتقات ماده «نزل» به كار برد و مثلاً بگويد: «حدث كذا فنزل الآية...»، تعبير به كار رفته، در بيان سبب نزول، ظهور دارد.14 اين واژه، پركاربردترين واژه در روايات اسباب نزول است.15
3. «نزلت في كذا»:
از نظر برخي محققان، آنچه معناي اين تعبير را تعيين ميكند، كلمهاي است كه پس از «في» به كار ميرود. در صورتي كه پس از «نزلت في» از فرد يا قوم مشخص يا حادثهاي معين ياد شود، صريح در بيان سبب نزول است؛ همچنين اگر راوي بگويد «نزلت في فلان آية كذا»،16 اما اگر بعد از «نزلت في»، غير از دو مورد فوق ـ شخص يا حادثهاي معين ـ ذكر شود، مثل اين كه بگويد «إنّها نزلت في مال اليتيم إذا...» نميتوان آن را بيانگر اسباب نزول تلقي كرد، بلكه از آن، تفسير آيه يا بيان حكم آن اراده ميشود و يا اين كه براي بيان زمان نزول آيه به كار ميرود.17 در اين صورت، به كار رفتن تعبير فوق در روايت، محتمل معاني مختلف است.18
4. «أحسب هذه الآية نزلت في كذا»:
اگر راوي از تعبير فوق يا تعابير مشابه آن كه دربرگيرنده الفاظ شك و ترديد است، در روايت استفاده كند، روشن است كه نميتوان روايت را به تصريح خود راوي، صريح در بيان سبب نزول تلقّي كرد.19
اهميت شناخت اسباب نزول
انديشهوران اسلامي به تفصيل، از اهميت شناخت اسباب نزول سخن گفتهاند و براي آن، فوايدي ذكر كردهاند كه به قرار زير است:
عدم انطباق بر آيه؛ راه تشخيص روايات سبب نزول
محققان اسباب نزول، تنها امري را كه موجب تمايز روايات سبب نزول از روايات تفسيري ديگر ميدانند، نوع تعبير راوي است. نوع تعبير، به هنگام تعارض روايات در تعيين اسباب نزول هم، از مهمترين عوامل مرجّح است. اما علامه در تشخيص روايات سبب نزول يا ترجيح آنها به هنگام تعارض، اصلاً به نوع تعبير راوي توجه نميكند. از نظر ايشان، مهمترين ملاك براي پذيرش روايت يا روايات اسباب نزول، تدبّر در خود آيات قرآني است؛ لذا روايتي را ميتوان پذيرفت كه با مضمون آيه و لحن و سياق آن و تمام جزئيات و ظرايفي كه با دقت در آيه ميتوان دريافت، مطابقت كند.
تعارض با زمان نزول آيه؛ خطا در اجتهاد، جعل، تكرّر نزول
زمان نزول آيه، معيار مهم ديگري است كه علامه در نقد روايات سبب نزول، از آن بهره ميگيرد. اين ملاك، در واقع، فرعي از ملاك استناد به تاريخ است، اما براي رساتر بودن مراد از آن، عنوان حاضر را برگزيديم. تعارض روايت با زمان نزول به تنهايي محتمل سه امر است: خطاي راوي در تعيين اين روايت به عنوان سبب نزول، ساختگي بودن روايت، توجيه آن بر مبناي تكرّر نزول.
دستبرد در روايات سبب نزول؛ نقد سند و متن
راه يافتن روايات ساختگي به مجموعه روايات سبب نزول، در كنار درافتادن آن به ورطه پرتلاطم نقل به معني و غلتيدن به مجال كشاكشهاي كلامي و سياسي، موجب شده است تا روايات سبب نزول، افزون بر آن كه استنباط فردي راوي باشد، نه گزارش يك شاهد بيطرف عيني، به دروغ و تحريف نيز مبتلا شود؛ كاستي و خللي كه تنها چاره آن، هوشمندي محققان در ارزيابي همهجانبه اين روايات و بررسي سند و متن آنهاست.
الف) نقد سند
سند، بخشي از روايت است كه نقادي آن، اگرچه نميتواند به تنهايي مبناي داوري نهايي درباره روايت باشد، اما قوّت يا ضعف آن ميتواند قرينهاي در تأييد دلايل ديگر براي قضاوت تلقي شود. علامه طباطبايي در بحث از روايات اسباب نزول به ضعف، قطع يا ارسال سند توجه دارد و آنها را يادآور ميشود. اما همو به محدوديت اين نقادي توجه داشته، تقريبا هيچ گاه بر صرف ضعف سند، روايتي را بياعتبار نميخواند، بلكه همراه با قرينه سند، نااستواري متن آن را نيز گوشزد ميكند و تنها در اين صورت است كه روايتي را كنار مينهد.
ب) نقد متن
از نظر علامه، مهمترين ملاك در نقد استواري روايات، نقد متن آنهاست. ايشان خود
علامه در نقد اين روايات، مينويسند:
اين روايات، افزون بر تناقض با يكديگر و اين كه برخي، برخي ديگر را دفع ميكند، آنچه آنها را يكسره تباه كرده و ترديدي در نااستواري آنها باقي نميگذارد، تعارضي است كه با آيات قرآن كريم دارد.
علامه درباره اين ادعا مينويسد:
روايت از ضعف، پيراسته نيست؛ چرا كه اولاً كلام خداوند: «و إن جاهداك علي أن تشرك» ذيل آيه «و وصّينا الإنسان بوالديه» (لقمان/ 14) است. سياق آيه، اين را كه اين آيه در حادثه ويژهاي نازل شده باشد، نميپذيرد. افزون بر اين، در ذيل آيه «قل تعالوا أتل ما حرّم ربّكم عليكم» (انعام/ 151) آورديم كه احسان به والدين، عام است و ويژه شريعت خاصي نيست.80
پاورقيها:
1. عمادالدين محمد الرشيد، اسباب النزول و اثرها في بيان النصوص، (بيچاپ)، دمشق، دارالشهاب، 1420 ق/ 1999 م، ص26؛ و با اندكي تفاوت در تعبير: فضل حسن عباس، اتفاق البرهان في علوم القرآن، چاپ اول، اردن، دارالفرقان، 1997 م، ص253؛ سيدمحمدباقر حجتي، اسباب النزول، چاپ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1374، ص20. 2. فضل حسن عباس، همان، ص253 و 254؛ عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص27 و 36. 3. عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص25؛ سيدمحمدباقر حجتي، همان، ص20. 4. ر.ك: ابوالحسن علي بن احمد واحدي نيشابوري، اسباب النزول، تحقيق عصام بن عبدالمحسن الحميدان، چاپ اول، بيروت، مؤسسة الريان، 1411 ق/ 1991 م، ص8؛ محمد بن عبداللّه الزركشي، البرهان في علوم القرآن، چاپ اول، بيروت، دارالمعرفة، 1410 ق، ج1، ص117؛ جلالالدين سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، چاپ دوم، بيروت، دار الكتب العربي، 5. رشيد به دو مورد آن اشاره ميكند و البته مدعي حصر هم نيست، اما از همين دو مورد، مورد اول را كه ذيل آيات 3 و 4 سوره نور، درباره لعان است، نه واحدي و نه سيوطي در كتب اسباب النزول خود نياوردهاند (عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص97). به نظر ميرسد اين امر به خوبي بر كمي روايات نبوي صريح در اين باره دلالت داشته باشد. 6. مرفوع در اصطلاح اهل سنت به حديثي گفته ميشود كه در انتها به پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ختم گردد (ر.ك: محمود طحان، تيسير مصطلح الحديث، چاپ ششم، كويت، دارالتراث، 1404 ق، ص128). البته در عرف محدثان شيعه، اين اصطلاح در معناي ديگري به كار ميرود (ر.ك: عبداللّه مامقاني، مقباس الهداية في علم الدراية، چاپ اول، قم، مؤسسة آل البيت عليهمالسلام لاحياء التراث، 1411 ق، ج1). 7. البته قيودي نيز براي سخن تابعيان لحاظ شده است كه در صورت وجود آن، چنين حكمي را بر آن مترتب ميسازند. براي كاملترين بحث در اين باره، ر.ك: عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص98 تا 101 و نيز جلالالدين سيوطي، همان، ج1، ص126 و 127؛ فضل حسن عباس، همان، ص289. 8. عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص98. 9. نصر حامد ابوزيد، معناي متن، ترجمه مرتضي كريمينيا، چاپ اول، تهران، انتشارات طرح نو، 1380 ش، ص201. 10. عبداللّه مامقاني، همان، ج1، ص321، 332. 11. عبداللّه جوادي آملي از معدود كساني است كه به اختصار از آن بحث كردهاند و روايات غير معصوم را في حد نفسه، حجت ندانستهاند، مگر آن كه ايجاد طمأنينه قلبي بكند (عبداللّه جوادي آملي، تسنيم، چاپ اول، قم، مركز نشر اسراء، 1378 ش، ج1، ص232 و 233). 12. رشيد ادعا ميكند با بررسي كتابهاي علوم قرآن و اسباب نزول، هيچ موردي را نيافته است كه با اين تعبير عنوان شده باشد. بنابراين بايد آن را صورتي فرضي تلقي كرد كه احتمالاً به علت تأخّر پيدايش اصطلاح «سبب نزول»، صحابيان و تابعيان، آن را به كار نميبردهاند (عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص67). 13. ظاهرا به كار بردن حرف «ثم» يا «واو» هم همين معني را ميرساند (عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص70ـ 75). 14. فضل حسن عباس، همان، ص288. 1421 ق/ 2000 م، ج1، ص126؛ فضل حسن عباس، همان، ص288؛ محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، چاپ دهم، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1415 ق، ج1، ص245؛ محمد عزة دروزه، التفسير الحديث، چاپ دوم، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1421 ق/ 2000 م، ج1، ص205 و 206؛ يوسف القرضاوي، كيف نتعامل مع القرآن العظيم، چاپ سوم، قاهره، دارالشروق، 1421 ق/ 2000 م، ص252 و 255. 15. رشيد با برشمردن تمام نمونههاي اسباب نزول در كتاب لباب المنقول في اسباب النزول سيوطي، نشان داده است كه در 80 درصد موارد، از اين صيغه استفاده شده است (عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص70ـ 75). 16. همان، ص75ـ 80. 17. همان، ص93ـ94. 18. براي آگاهي از ديدگاههاي مختلف در اين باره ر.ك: همان، ص83 ـ 95؛ محمد بن عبداللّه الزركشي، همان، ج1، ص126؛ جلالالدين سيوطي، همان، ج1، ص127ـ 128؛ فضل حسن عباس، همان، ص228. 19. عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص82. 20. جلالالدين سيوطي، همان، ج1، ص127ـ134؛ عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص166ـ237. 21. نصر حامد ابوزيد، همان، ص123ـ127. 22. جلالالدين سيوطي، همان، ج1، ص141. 23. نصر حامد ابوزيد، همان، ص203ـ 206. 24. فضل حسن عباس، همان، ص320ـ330. 25. براي نمونه ر.ك: همان، ص334ـ 338، ذيل مثال 3، 4، 5 و 6. البته صحت مباني و معيارهايي كه در نقّادي خود بدان تمسّك جسته، قابل نقد است؛ اما آنچه در اين جا براي ما اهميت دارد، پذيرش اعتبار معيارهاي نقد متن در داوري درباره روايات اسباب نزول است. 26. مرتضي كريمينيا، همان، ص121 و 122. 27. محمد بن عبداللّه الزركشي، همان، ج1، ص117ـ123؛ جلالالدين سيوطي، همان، ج1، ص120ـ122؛ محمدهادي معرفت، همان، ج1، ص241ـ 245؛ غازي عنايت، همان، ص27ـ 39؛ فضل حسن عباس، همان، ص258ـ 259؛ عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص41ـ64؛ يوسف القرضاوي، همان، ص250؛ محمد باقر الصدر، المدرسة القرآنية، چاپ اول، مركز الابحاث و الدراسات التخصّصية للشهيد الصدر، قم، 1421 ق/ 1379 ش، ص229؛ علياكبر بابايي و ديگران، همان، ص147. البته اين عالمان، هر كدام بر مواردي از آن تأكيد كردهاند. 28. عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص41ـ64. 29. محمد الطاهر ابنعاشور، التحرير و التنوير، تونس، الدار التونسي للنشر، 1984 م، ج1، ص46ـ50. 30. فصل چهارم كتاب او به اين موضوع اختصاص دارد. ر.ك: نصر حامد ابوزيد، همان، ص179ـ 209. 31. الميزان، ج4، ص74. 32. قرآن در اسلام، ص118ـ 119. 33. الميزان، ج3، ص343. 34. همان، ج3، ص331. 35. همان، ج5، ص386 و همچنين ر.ك: همان، ص412؛ ج5، ص70، 376، 285؛ ج6، ص115؛ ج8، ص87 و ج14، ص353. 36. همان، ج5، ص370. 37. براي نمونه ر.ك: الميزان، ج3، ص331 و ج5، ص386. 38. همان، ج8، ص87. 39. همان، ج8، ص87. 40. همان، ج15، ص247. 41. همان، ج17، ص262. 42. همان، ج19، ص198. 43. همان، ج18، ص69. 44. «فاصبر لحكم ربّك و لاتطع منهم آثما أو كفورا» 45. الميزان، ج20، ص143. 46. «و من الناس من يجادل في اللّه بغير علم و لا هدي و لا كتاب منير» 47. الميزان، ج14، ص353 و براي موارد مشابهي كه علامه آن را تطبيق خوانده است. ر.ك: همان، ج3، ص269، 273، 331، 343؛ ج4، ص379؛ ج5، ص42، 56، 57، 210، 358، 386؛ ج6، ص115؛ ج8، ص87 و 339؛ ج16، ص326؛ ج19، ص209؛ ج20، ص360. 48. قرآن در اسلام، ص118ـ 119. 49. الميزان، ج7، ص110ـ111. 50. همان، ج9، ص345 و نيز ص346. 51. همان، ج6، ص60 و نيز ر.ك: همان، ص112؛ ج16، ص241؛ ج2، ص163؛ ج15، ص105 و 334؛ ج19، ص337؛ ج20، ص157؛ ج18، ص317 و 320؛ ج10، ص40. 52. همان، ج6، ص155. 53. همان، ج18، ص52؛ ج20، ص47و58؛ ج13، ص216؛ ج2، ص99 و405و407؛ ج3، ص162؛ ج5، ص210؛ ج7، ص307 و 325؛ ج9، ص364. 54. همان، ج14، ص217 و 235 و 242؛ ج18، ص36؛ ج7، ص108. 55. همان، ج17، ص69؛ ج17، ص386؛ ج19، ص169؛ ج20، ص101 و 329. 56. همان، ج5، ص29. 57. همان، ج5، ص24. 58. ر.ك: جلالالدين سيوطي، اسباب النزول، تحقيق بديع اسيد اللحام، چاپ اول، دمشق/ بيروت، دارالهجرة/ دارالتميز، 1410 ق، ذيل آيه 83 سوره نساء؛ علي واحدي نيشابوري، اسباب النزول، ذيل همان آيه. 59. الميزان، ج3، ص162. 60. همان، ج7، ص327. 61. جلالالدين سيوطي، اسباب النزول، ص490. 62. الميزان، ج7، ص68، 108، 110، 111. 63. همان، ج5، ص189. 64. همان، ج8، ص139 و نيز ر.ك: ج3، ص178؛ ج17، ص285؛ ج14، ص334؛ ج13، ص212. 65. سيدمحمدحسين طباطبايي، قرآن در اسلام، ص116. 66. همان، ج2، ص206 و ر.ك: ج4، ص205. 67. همان، ج18، ص332ـ333. 68. همان، ج4، ص69. 69. همان، ج2، ص163. 70. همان، ج7، ص108. 71. همان، ج6، ص61؛ ج14، ص202. 72. همان، ج16، ص147؛ ج6، ص213. 73. «استغفر لهم أو لاتستغفر لهم إن تستغفر لهم سبعين مرّة فلن يغفر اللّه لهم»؛ (چه براي آنان آمرزش بخواهي يا براي ايشان آمرزش نخواهي (يكسان است حتي) اگر هفتاد بار برايشان آمرزش طلب كني، خدا آنان را نخواهد آمرزيد.) 74. «و لاتصلّ علي أحد منهم مات أبدا و لاتقم علي قبره إنّهم كفروا باللّه و رسوله و ماتوا و هم فاسقون»؛ (هرگز بر هيچ مردهاي از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نايست؛ چرا كه آنان به خدا و پيامبر او كافر شدند و در حال فسق مردند.) 75. الميزان، ج9، ص365ـ 366. 76. همان، ج9، ص366ـ367. 77. همان، ج9، ص367. 78. اين روايت، از رواياتي است كه بسيار مورد توجه قرار گرفته است و در مباحث مختلف، به آن استناد شده؛ از جمله در اثبات حقانيت اسلام! بدين معني كه عالمان اهل كتاب نيز در مقاطع مختلف تاريخ اسلام، از جمله در اين مورد، بر صدق اين دعوت گواهي دادهاند؛ همچنان كه اين روايت، گواه بر وجود عالمان اهل كتاب در مكه تلقي شده است. 79. الميزان، ج20، ص329. 80. همان، ج9، ص15. 81. «إنّ اللّه لايغفر أن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء»؛ ((بدانيد كه) خداوند اين (گناه) را كه برايش شريك قائل شوند، نميبخشد و هر گناهي را كه فروتر از آن است، براي كسي كه بخواهد ميبخشد.) 82. همان، ج4، ص381. 83. همان، ج9، ص366. 84. همان، ص367. 85. همان، ج20، ص203. 86. همان، ص204 و نيز ر.ك: ج17، ص39؛ ج14، ص229؛ ج18، ص271. 87. انعام/ 15. 88. همان، ج19، ص338 و 339. 89. همان، ج20، ص83. 90. همان، ج19، ص339. 91. همان، ج19، ص236. 92. همان، ص236 و 237 و نيز ر.ك: ج9، ص167 و 168. 93. همان، ج3، ص268. 94. همان، ج4، ص382. 95. همان، ص383. 96. همان، ج7، ص323. |
|
بررسي راويان شأن نزول آية ولايت*
دكتر سيد محمد مرتضوي
شيعه در التزام به مكتب اهل بيت (ع) و پيروي از آن از استدلال به كتاب، سنت و عقل بهرة وافري جسته است. از جمله آياتي كه شيعه دربارة امامت بلافصل حضرت اميرالمؤمنين (ع) به آن استدلال كرده آية ولايت است. استدلال شيعه به اين آيه بر مقدماتي استوار ميباشد، يكي از آن مقدمات نزول آية ياد شده دربارة ان حضرت است.بايد توجه داشت كه شأن نزول بعضي از آيات، تأثير مهمي در فهم آنها دارد به گونهاي كه بدون توجه به شأن نزول، مقصود از آيه حاصل نخواهد شد. از طرفي، مخالفان انديشة شيعه دربارة شأن نزول آية ياد شده شبهاتي ايراد كردهاند. از جمله، گفتهاند كه آن راوياني كه نزول آية ياد شده را دربارة امام علي (ع) نقل كردهاند همه شيعه ميباشند و روايت آنان اعتبار ندارد! اين مقاله درصدد است با بررسي منابع حديثي و رجالي اهل سنت ملاك پذيرش روايت را به دست آورد و اين كه آيا شيعه بودن راوي مضر به وثاقت اوست يا نه و اين كه راويان نزول آية ياد شده كيستند؟ بنابراين، روش تحقيق، روش توصيفي، تحليلي خواهد بود و بر اساس منابع متقن اهل سنت استوار ميباشد. بر اساس بررسيهاي انجام شده در منابع اهل سنت نه ملاك پذيرش روايت سني بودن است و نه شيعه بودن مضر به وثاقت راوي است. گذشته از آن، روايان حديث نزول آية ياد شده دربارة امام علي (ع) چندين نفر از صحابهاند كه بر اساس مبناي مشهور اهل سنت همه عادلند و بايد حديث آنان را پذيرفت.
كليدواژهها :
كتاب، سنت، فريقين، صحابه، تابعين، وثاقت، حديث، سبب نزول، آية ولايت.
الف- صحابه
قبل از نقل روايت از طريق اصحاب لازم است دربارة اعتماد اهل سنت به سخن صحابه، بگوييم كه ايشان معتقدند كه همة صحابه عادلند(عسقلاني، الاصابه،1/6؛ آمدي 2/102؛ خطيب بغدادي، 48-49).
1- امام علي(ع)
به لحاظ تقدّم در اسلام و فضيلت در علم، تقوا، جهاد و ... در ميان صحابه، امام علي(ع) برجسته است و اگر ما بخواهيم اعتقاد خودمان را دربارة ارزش و اعتماد به كلام مولي امام علي(ع) بيان كنيم، بسيار طولاني خواهد شد(رش مرتضوي، مذكور در بخش منابع). و تنها به نقل قول يكي از علماي مشهور اهل سنت يعني ابن ابي الحديد اكتفا مي كنيم. او در اين زمينه مي گويد: همان طور كه سخن رسول خدا(ص) را حق مي دانيم سخن امام علي(ع) را نيز حق مي دانيم و همان گونه كه به رفتار رسول خدا(ص) استدلال مي كنيم به رفتار امام علي(ع) نيز استدلال مي كنيم و همچنان كه اطاعت از رسول خدا را واجب مي دانيم اطاعت از امام علي(ع) را نيز واجب مي دانيم و هر گاه نزد ما ثابت شود كه امام علي(ع) از كسي بيزاري جسته است ما نيز از او بيزاري مي جوييم؛ آن شخص هر كه مي خواهد باشد(ابن ابي الحديد،20/35).
2- عبدالله بن عباس
يكي از راويان حديث نزول آيه در شأن امام، عبدالله بن عباس است.
3- ابوذر غفاري
دانشمندان اهل سنت او را ستوده اند، از جمله ابن اثير دربارة او مي گويد كه در اوائل اسلام، زماني كه رسول خدا در مكه بود، ابوذر اسلام آورد، او چهارمين يا پنجمين نفري است كه اسلام آورده است. سه سال قبل از بعثت نيز موحد بود و با رسول خدا بر اين اساس بيعت كرد كه سرزنش هيچ سرزنش گري در راه خدا مانع او نشود و هميشه حق را بگويد گرچه تلخ باشد(ابن اثير، 1/563). ابن حجر او را زاهدي مشهور و راست گفتار خوانده است(7/60). عبدالله بن عمر مي گويد: « از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: زمين نرويد و آسمان سايه نيفكند بر راستگوتر از ابوذر»(همو، 7/62).
4- عماربن ياسر
يكي از اصحاب جليل القدر است. ابن اثير او را چنين وصف مي كند: «عمار از پيشگامان در اسلام آوردن مي باشد و مادرش سميّه اولين شهيد در راه خدا مي باشد»(4/122).
5- مقداد بن اسود
مقداد پسر عمرو معروف به مقداد پسر اسود از پيشگامان در اسلام مي باشد. وي به حبشه مهاجرت كرد و سپس به مكه بازگشت و در جنگ احد و ديگر جنگهاي رسول خدا(ص) شركت داشت. او صاحب فضائل بسياري است(ابن اثير، 5/242).
6- غالب بن عبدالله
هنگام فتح مكه رسول خدا او را با شصت سوار براي آماده كردن راه سپاه فرستاد(ابن اثير، 4/321).
7- جابربن عبدالله انصاري
هنگام كودكي همراه پدرش در پيمان عقبة دوم مردم مدينه با رسول خدا حضور
8- عبدالله بن سلام
نام عبدالله قبل از اسلام حصين بود و هنگامي كه مسلمان شد رسول خدا نام او را به عبدالله تغيير داد. عبدالله هنگامي كه رسول خدا به مدينه مهاجرت كرد اسلام آورد.(ابن اثير، 3/265). در شماري از منابع روايت مزبور به نقل از وي آمده است(فخر رازي، 4/384؛ نيشابوري، 4/284).
9- اسلم ابورافع
نام ابورافع،اسلم و قبطي و بندة عباس، عموي رسول خدا(ص)، بود. عباس او را به رسول خدا بخشيد و رسول خدا او را آزاد كرد. ابورافع به اين افتخار مي كرد و ميرفت من آزاد شدة رسول خدايم. رسول خدا سلمي را كه آزاد شدة خودش بود به همسري ابورافع درآورد. ابورافع در جنگ احد، خندق و ديگر جنگها شركت داشت(ابن اثير، 1/215).در شماري از منابع روايت ياد شده به نقل از ابورافع آمده است(سيوطي، الدرالمنثور،2/99؛ ابن كثير،2/67 و منابع ديگر).
10 - انس بن مالك
خادم رسول خدا (ص) بود و به اين نام ناميده مي شد و بدان افتخار مي كرد. ده سال خدمتگزار رسول خدا بود و از كساني است كه از رسول خدا بسيار روايت ميكند(ابن اثير، 1/294).
11- حسان بن ثابت
و كل بطيء في الهدي و مسـارع
12- خزيمة بن ثابت
او شخصيتي است كه رسول خدا (ص) در دستگاه قضاوت اسلامي شهادت او را به جاي دو شهادت پذيرفته است. از اين رو همة كساني كه شرح زندگاني او را نوشته اند لقب «ذوالشهادتين» را به وي داده اند.(ذهبي، سير، 2/486).
13- عمرو بن عاص
همة کساني که با تاريخ اسلام و درگيريهاي عصر امام علي آشنايند، نقش عمرو را در حمايت از معاويه در درگيـري با امـام مي داننـد. با اينکـه عمـرو بن عـاص براي رسيـدن به دنيـا در جريان حکميت، امام علـي(ع) را از خلافـت عـزل کرد، ولي قبل از پيوستن به معاويه در نامه اي به وي اعتـراف مي کند که جانشيني رسول خـدا(ص) و حق حاکمـيت از آنِ علي است و آيـة «انّمـا» در شـأن امام علي(ع) نـازل
ب- تابعين
دربارة اين گروه نيز تنها از ديدگاه اهل سنت ابتدا وثافت آنان را مطرح مي کنيم و سپس محدثاني که از قول اين گروه اين روايت را نقل کرده اند نام مي بريم. بعضي از اين افراد عبارتند از:
1- سلمة بن کُهيل
سلمة در سال 47 هجري به دنيا آمد و در روز عاشوراي سال 121 هجري از دنيا رفت. با توجه به اينکه در سال 47 به دنيا آمده بسياري از صحابه را درک کرده است و از آنان روايت مي کند. در منابع از تشيع او سخن رفته است(ذهبي، همان،5/298-299) و وثاقت و راستگويي (همان جا، ابن ابي حاتم، 4/163؛ عسقلاني، تقريب، 1/308) و کثرت احاديث منقول از او مورد تأکيد قرار گرفته است.(ابن سعد،6/314).
2- مجاهد بن جبير
در سال 21 هجري در دوران حکومت عمر به دنيا آمد. سال وفات او را سال 104 گفته اند. بر اين اساس، وي از صحابه، نقل حديث مي کند(عسقلاني، تهذيب،5/374). او را فقيه عالم و ثقه و صاحب احاديث بسيار(ابن سعد،6/20)، شيخ قراء و مفسران (ذهبي، سير،4/449) و فقيه پرهيزگار و درستکار و مکي ثقه(عسقلاني،
3- سدي(اسماعيل بن عبدالرحمن)
در سال 127 ه. از دنيا رفته است و از اين رو، وي از صحابه نقل حديث کرده است(ذهبي، همان، 5/264). در منابع از شيعه بودنش سخن رفته است (عسقلاني، تقريب،1/83؛ ذهبي، ميزان،1/396). همچنين او را «امام مفسر» (ذهبي، سير، 5/264)، ثقه(مزي،3/134)، «حسن الحديث» (ذهبي، کاشف، 1/247) خوانده اند. منابع بسياري روايت ياد شده را از او نقل کرده اند.
4- عتبة بن ابي حکيم
در سال 147 هجري از دنيا رفته است. دربارة وثاقت او تعبيرات چندي گفتهاند؛ ابن حجر وي را «صدوق» خوانده است(تهذيب،4/63 و 2/6). ابو حاتم نيز با عبارت «صالح الحديث» وي را ستوده است(ذهبي، کاشف، 1/694). طاطري، ابوزرعه و ابن حبان نيز وي را «ثقه» و راستگو شمرده اند(عسقلاني، تهذيب، 4/63). برخي از منابع، اين روايت را از او نقل کرده اند(ثعلبي، 4/80؛ جصاص،4/102 و منابع ديگر).
5- عطاء بن سائب
در سال 136 هجري از دنيا رفته است دربارة وثاقت او نظريات گوناگوني گفتهاند. ذهبي گفته است: « الامام الحافظ محدّث الکوفه و کان من کبار العلماء، لکنّه ساء حفظه قليلاً في اواخر عمره»(سير،6/110). احمد بن حنبل گفته است: « ثقه ثقه رجل صالح»(موسوعه،2/450). مؤلف شواهد التنزيل از او اين حديث را نقل کرده است(حسکاني،1/218).
6- عبدالملک بن جُريج المکي
در سال 150 هجري از دنيا رفته است. دربارة وثاقت او تعبيرهاي گوناگوني گفته اند. ذهبي گفته است: «الامام، العّلامة، شيخ الحرم، صاحب التصانيف و اوّل من دوّن العلم بمکة» (سير، 6/334، 6/326). برخي از منابع، اين حديث را از او نقل کردهاند(حسکاني، 1/219؛ نيشابوري، غرائب، 4/284).
نتيجه
بر اساس تحقيقات انجام شدة رجال شناسان و محدثان بزرگ و مشهور اهل سنت در پذيرش روايت راوي توجهي به مذهب و عقيدة او ندارند بلکه آنچه براي آنان اهميت دارد وثاقت و ديانت اوست و اگر بنا بود اصحاب مذاهب اسلامي حديث هر راوي را به صرف داشتن عقيده اي ديگر کنار بگذراند امروز احاديث بسياري از بين رفته بود. از طرفي، راويان حديث نزول آية ولايت دربارة امام علي(ع) جمعي زياد از صحابة رسول خدا(ص) مي باشند که بر اساس رأي مشهور اهل سنت همة آنان عادلند و سخن آنان مورد پذيرش. همچنين جمعي از راويان حديث ياد شده جمعي از تابعين مي باشند که محدثان مشهور اهل سنت آنان را ثقه و مورد اعتماد مي دانند و حديث آنان را در کتب خود نقل کرده اند.
پاورقيها:
* ـ تاريخ وصول:8/7/82 تاريخ تصويب نهايي:12/12/83.
منابع:
1. ـــــــــــــــــــــــــ ، تهذيب التهذيب، بيروت، داراحياء التراث العربي. |
اسباب نزول: يكى از دانشهاى قرآنى، درباره پرسشها و رويدادهاى زمينهساز نزول آيات و سورههاى قرآن.اسباب نزول از دانشهاى وابسته به قرآنكريم و از شاخههاى علوم* قرآنى است كه درباره زمينهها و مقتضيات نزول آيات و سورههاى قرآن بحث مىكند. اين دانش از زمان نزول* قرآن كريم تاكنون همواره مورد توجه و اهتمام مفسران بوده است. گرچه اصطلاح اسباب نزول اصطلاحى قرآنى نيست و گويا نخستين بار واحدى نيشابورى آن را بهكار برده است; اما هريك از دو واژه «اسباب» و «نزول» بارها در قرآن، به معانى مختلفى بهكار رفته است. نزول بهمعناى فرود آمدن است درباره امورى مانند: آفرينش لباس، آهن، چهارپايان، بارشباران، فروفرستادن عذاب، نزول قرآن بر پيامبر و... بهكار رفته است. در اصطلاح اسباب نزول، معناى اخير مراد است. اسباب نيز جمع سبب است و به معانى گوناگونى در قرآن استعمال شده است; همچون: ريسمان (حج/22،15)، درهاى آسمان يا نواحى آن (مؤمن/40، 36; ص/38، 10)، راه و منزل (كهف/18، 92) و علم (كهف/18،84)، راههاى عروج به آسمان (اسبابالسماء)، مودت و پيوند. (بقره/2، 166); اما بعيد نيست كه سبب در ابتدا بهمعناى ريسمان محكم و بلندى بوده كه با آن از جايى بالا يا پايين مىروند، و معانى ديگر كاربردهاى مجازى و استعارى آن است. به هر روى، در نگاه مفسران، بهويژه مفسران متأخر سبب نزول عبارت است از هر روىداد يا پرسشى در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه به اقتضاى آن آيه يا آياتى از قرآن همزمان، يا در پى آن نازل شده است.اين تعريف از اسباب نزول با اندكى تغيير و احياناً با افزودن قيد يا قيودى مورد پذيرش همه مفسران قرار گرفته است. قيد «وقوع در زمان پيامبر» مهمترين قيدى است كه مفسران در تعريف اسباب نزول بدان توجه كردهاند، تا براساس آن، حوادثى كه پيش از اسلام رخ داده و آياتى از قرآن به آن حوادث اشاره دارد، از دايره اسباب نزول خارج شود; بر همين اساس سيوطى بر واحدى خرده گرفته است كه چرا وى داستان اصحاب فيل را به عنوان «سبب نزول» سوره فيل نقل كرده است، يا علل و اسباب خُلَّت ابراهيم(عليه السلام)را سبب نزول آيه125 نساء/4 «واتَّخَذَ اللّهُ اِبرهيمَ خَليلا» دانسته است. البته اشكال سيوطى بر واحدى از روى دقت نبوده است; زيرا واحدى هرگز اين دو روايت را سبب نزول دو آيه مورد اشاره ندانسته; بلكه به مناسبت، آن را نقل كرده است. بههر حال، تعريف اسباب نزول روشن است و حوادثى كه پيش از اسلام، يا پس از نزول آيات قرآن رخ داده و گزارش آن در روايات اسباب نزول آمده، اسباب نزول آيات بهشمار نمىآيد. برخى محققان معاصر درباره اين دست روايات اصطلاح «شأن نزول» بهكار بردهاند. از نظر اين پژوهشگران، «شأن نزول» عبارت است از همه اشخاص يا حوادثى كه قبل از عصر نزول قرآن، يا معاصر با نزول قرآن بوده و آيه يا آياتى از قرآن درباره آن نازل شده است; همچنين در مورد اشخاص يا حوادثى كه پس از نزول آيات قرآن بوده و آياتى از قرآن بر آنها تطبيق داده شده نيز شأن نزول صادق است; درحالىكه «سبب نزول» تنها به پيشآمدهايى گفته مىشود كه در پى آن آيه يا آياتى نازل شدهاست. بايد توجه داشت كه اصطلاح «شأن نزول» در برخى از تفاسير و كتابهاى علوم قرآنى معاصر و اغلب فارسى بهكار رفته و گاه با سبب نزول مرادف دانسته شده است. گويا منشأ جعل و رواج اين پراكنده واژه شأن در پارهاى از تفاسير، بهويژه تفاسير فارسى، مانند: كشفالاسرار ميبدى و روضالجنان ابوالفتوح رازى و نيز كاربرد عبارت «فنزلت فى...» در بسيارى از روايات اسباب نزول بوده است. (=>همين مقاله: الفاظ دال برسببنزول) اصطلاح «اسباب نزول» اصطلاحى مستحدث است كه سابقه آن حدوداً به قرن چهارم و پنجم هجرى مىرسد و پس از واحدى بود كه اين اصطلاح رايج و فراگير شد; درحالىكه پيشتر از آن، و هم بهصورت پراكنده بعد از آن، گاه اصطلاح «التنزيل» بهكار مىرفته، و كتابهايى نيز عنوان التنزيل به خود گرفته است.واژه تنزيل در رواياتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اهلبيت(عليهم السلام) و صحابه ديده مىشود كه در مقابل تأويل بهكار مىرفته و مراد از آن مورد نزول بوده است، يعنى معناى ظاهرى آيه. مورد نزول آيه مىتواند حادثه و واقعهاى خاص باشد كه در اين صورت به آن سبب نزول گفته مىشود; بنابراين مورد نزول (تنزيل) اعم از سبب نزول است.همچنين در برخى تعابير به تنزيل «ظهر» نيز گفته مىشود; در مقابل بطن و مراد از ظهر نيز مورد نزول و اعم از سبب نزول است. پيشينه نگارش در اسبابنزول:در موضوع اسباب نزول نگاشتههاى فراوانى بهصورت مستقل يا در ضمن كتب علوم قرآنى به ما رسيده است. معروف است كه نخستين اثر در اين زمينه از علىبن مدينى (م.234ق.) شيخ بخارى بوده و مشهورترين كتاب از علىبن احمد واحدى نيشابورى (م.468ق.) است; اما ابننديم در فهرست خود از دو كتاب ديگر پيش از اين دو خبر داده كه درباره نزول قرآن تأليف شده است: يكى كتاب نزولالقرآن ابنعباس به روايت عكرمه بربرى (م.104ق.) و ديگرى نزول القرآن حسنبنابىالحسن يسار بصرى (م.110ق.).مهمترين كتابهايى كه پس از علىبن مدينى تأليف شده از اين قرار است: 1. اسباب النزول تأليف عبدالرحمنبن محمد معروف به مطرف اندلسى (م.402ق.); از اين كتاب با عنوان القصص والاسباب التى نزل من اجلها القرآن نيز يادشده و ترجمه فارسى آن از ابونصر سيفالدين احمد اسبر تكينى است; 2.الشمول فى اسبابالنزول از احمدبنعمر قطيعى (م.563ق.); 3. اسبابالنزول از محمدبن اسعد قرافى (م.567ق.); 4. اسباب النزول از قطب الدين راوندى (م.573ق.); 5.الاسباب والنزول على مذهب آلالرسول از ابوجعفر محمدبن علىبن شهرآشوب (م.588ق.); 6.اسباب النزول از ابنجوزى (م.597ق.); 7. يتيمة الدرر فى النزول و آياتالسور از ابوعبدالله موصلى (م.656ق.); 8.التبيان فى نزولالقرآن از تقىالدين احمد معروف به ابنتيميه (م.728ق.). اين كتاب باعنوان العلم باسباب النزول به چاپ رسيده است; 9.اسبابالنزول از برهان الدين جعبرى (م.732ق.); 10. اسباب النزول از ابنحجر عسقلانى (م.852ق.) كه با عنوان العجاب فى الاسباب به چاپ رسيده است; 11.مددالرحمن فى اسباب نزول القرآن، از زينالدين مقدسى معروف به خليلى (م.876ق.); 12.لباب النقول فى اسباب النزول از جلالالدين سيوطى (م.911ق.). پس از سيوطى نيز كتب متعدد ديگرى نگاشته شد كه بيشتر اين كتابها از آنِ معاصران است. آنچه در اين كتابها مورد توجه مؤلفان آنها بوده گردآورى رواياتى است كه بيانگر سبب نزول آيات قرآن است. مرعشلى از چند كتاب ديگر اسباب نزولى نيز يادكرده است كه ارتباط آن با اسباب نزول براى ما روشن نيست. علاوه بر كتابهاى مستقلى كه در باب اسباب نزول نگاشته شده، تفاسير قرآن نيز از همان آغاز با هر صبغهاى كه داشته روايات اسباب نزول را در خود جاى داده است. از ميان تفاسير روايى و غير روايى قديم و جديد بيش از همه تفسير روحالمعانى، آلوسى بغدادى (م.1263ق.) والجامع لأحكام القرآن، قرطبى (م.671ق.) به نقل روايات اسباب نزول پرداخته است; درحالىكه شمار اين روايات در روحالمعانى نزديك به 700 روايت است، تعداد اين روايات در تفاسير نقلى مانند جامعالبيان طبرى، تفسير القرآن العظيم ابنكثير، و مانند مجمعالبيان طبرسى و كشّاف زمخشرى، به 300 روايت نمىرسد. نخستين بار، زركشى در كتاب معروف خود البرهان فى علوم القرآن شيوه بحث درباره اسباب نزول را تغيير داد و با تتبع در كتابهاى پيشينيان مباحث نظرى و مبانى اين دانش را گرد آورد و همه مؤلفان پس از خود، در زمينه اسباب نزول را تحت تأثير قرار داد. وى مباحث كتاب خود را در چند محور سامان داد كه از مهمترين آنها اهميت و فايده اسباب نزول، تكرار نزول آيات، عدم اختصاص حكم به مورد سبب نزول، الفاظ دال بر سبب نزول، خصوص سبب و عموم صيغه، تقدم نزول آيه بر حكم، تأويل در اسباب نزول و سرانجام، تقدم سياق و مناسبت كلام بر سبب نزول يا برعكس مىباشد. پس از زركشى، سيوطى در كتاب الاتقان فى علومالقرآن همين شيوه را با اندكى نظم بهتر و اضافات پى گرفت. پژوهشگران پس از اين دو نيز هرگز آن مباحث را از نظر دور نداشتند و تقريباً بحث تازهاى بر آن نيفزودند; اما در مثالها و نمونههايى كه آورده شده گاه مناقشاتى صورت پذيرفته است. اهميت اسباب نزول:اينكه آگاهى از اسباب نزول تا چه اندازه مىتواند در فهم و تفسير قرآن يا فهم بهتر و كاملتر آيات نقش داشته باشد، همواره يكى از نخستين پرسشهاى پيش روى مؤلفان كتب اسباب نزول بوده است. شايد هيچ يك از مفسران پيشين درباره نقش ممتاز اسباب نزول در اين باره ترديد نكرده باشند. واحدى بر آن است كه شناخت تفسير قرآن بدون آگاهى از قصههاى آن و سبب نزول آياتِ آن ممكن نيست. شاطبى گفته است: شناخت اسباب تنزيل براى همه طالبان دانش قرآن لازم است. وى در اين باره به دو دليل استناد مىكند: نخست آنكه محور اعجاز در نظم قرآن شناخت مقتضاى حال است و چه بسا كه از كلام واحد برحسب احوال، يا مخاطبهاى متفاوت برداشتهاى گوناگون حاصل شود; مثلاً استفهام يا صيغه امر داراى معانى مختلفى است كه از قراين خارجى فهميده مىشود و اسباب نزول بيانكننده قرائن خارجى كلام است و شناخت سبب نزول در واقع همان شناخت مقتضاى حال است كه در تفسير آيات به آن نياز جدى است. دوم آنكه عدم آشنايى به اسباب نزول سبب اجمال در آيات قرآن شده، در نتيجه موجب برداشتهاى مختلف از نصوص آيات مىشود و چه بسا نزاعهايى را نيز در پى داشته باشد; بنابراين، شناخت اسباب نزول براى پيشگيرى از اجمال آيات و پيامدهاى آن لازم است. ابنتيميه نيز بر اين نقش اسباب نزول تأكيد كرده، بر آن است كه شناخت اسباب نزول به فهم آيه كمك مىكند; زيرا علم بهسبب موجب علم به مسبب مىشود. توجّه مفسران به روايات اسباب نزول در تفسير قرآن نشان مىدهد كه آنان براى اين روايات جاىگاهى بس مهم در نظر گرفتهاند، تا آنجا كه حجم فراوانى از تفسير صحابه و تابعان را بيان اسباب نزول آيات تشكيل مىداده است. حتى در زمان صحابه علم به تنزيل قرآن و اينكه آيات آن در چه زمان و مكانى و درباره چه كسانى يا چيزهايى نازل شده است ارزش و افتخار بهشمار مىآمد و معيار فضل و تقدم صحابه بر ديگران يا برخى از صحابه بر ديگر صحابيان بوده است. در روايتى از اميرمؤمنان(عليه السلام)آمده است كه در خطبهاى فرمود: هرچه مىخواهيد از من بپرسيد كه به خدا سوگند از هرچه بپرسيد به شما گزارش مىدهم، و درباره كتاب خدا هرچه مىخواهيد از من بپرسيد. به خدا سوگند كه هيچ آيهاى نيست مگر آن كه مىدانم در شب نازل شده يا در روز، در دشت نازل شده يا در كوه، و به خدا سوگند مىدانم هر آيهاى از قرآن كجا و درباره چه كسى نازل شده است; زيرا پروردگارم به من قلبى بسيار خردمند و سنجشگر و زبانى بسيار پرسشگر بخشيده است. ابنمسعود نيز گفته است: به خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست سوگند كه هيچ آيهاى از كتاب خدا نازل نشده است مگر آن كه مىدانم كجا و درباره چه كسى نازل شده است. ابن عباس نيز از دانايان به اسباب نزول بوده و موارد فراوانى از تفسير نقل شده از وى در بيان سبب نزول آياتاست.توجه به اسباب نزول در ميان تابعان نيز به همان اندازه يا بيشتر بوده است; گرچه بسيارى از رواياتى كه از آنها به ما رسيده مورد ترديد يا انكار حديثشناسان و مفسران تحليلگر بعدى قرار گرفت، آن را صرفاً حوادثى دانستند كه آيات قرآن بر آن تطبيق داده شده است. دهلوى درباره نقش و ارزش روايات اسباب نزول با نگاهى واقعبينانهتر نظر داده است. وى اين روايات را به دو بخش تقسيم كرده است: يكبخشِ آن، حوادثى است كه واقع شده است و در آن ايمان مؤمنان و نفاق منافقان آشكار مىشود; مانند واقعه احد و احزاب و خداوند در مدح گروهى و مذمت گروه ديگر، آياتى را نازل كرده است، تا جدا كننده آن دو گروه از يكديگر باشد و بر مفسر لازم است آن حادثه را به اختصار شرح دهد، تا سياق آيات براى قارى روشن شود. اما بخش دوم از روايات، به آياتى ناظر است كه معناى آنها روشن است و به آگاهى از حادثه سبب نزول نيازى نيست و حكم، به عموم آيه تعلق دارد نه خصوص سبب و مفسران، آن حادثه را تنها براى آگاهى از آثار متناسب با آيه و به قصد بيان مصداق آيه ذكر كردهاند; بدون آنكه بيان آن حادثه نقشى در فهم آيه داشته باشد. وى ذكر اين قسم از حوادث و اسباب نزولها را براى فهم آيه اصلاً ضرورى نمىداند. اعتبار روايات اسباب نزول:دانش اسباب نزول از دانشهاى نقلى است كه تنها راه دستيابى به آن نقل است و نمىتوان براى رسيدن به آن اجتهاد كرد و اسباب نزول موجود رواياتى منقول از امامان معصوم(عليهم السلام)صحابه، تابعان و پيروان آنها است، كه از ارزشى يكسان برخوردار نيست; افزون بر اينكه در ميان آنها روايات مجعول و محرَّف نيز ديده مىشود. همين مسأله واحدى را بر آن داشت تا به گزينش روايات اسباب نزول روى آورد و آنچه را صحيح مىپنداشت در مجموعهاى گرد آورد. وى با استناد به حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه مىفرمايد: هركس بدون دانش، بر قرآن دروغ ببندد، بايد جاىگاه خود را در آتش مهيا ببيند، نقل روايات غير صحيح درباره اسباب نزول را با دروغ بستن بر قرآن برابر مىدانست و بر اين باور بود كه جايز نيست درباره اسباب نزول آيات كريمه قرآن سخنى گفته شود; مگر از طريق نقل و شنيدن از كسانىكه شاهد نزول وحى بودند و نسبت به اسباب نزول آگاهى داشتند و درباره اين دانش بحث و پژوهش كردند; مفسران اهل سنت سخن صحابيان شاهد نزول وحى را در حد سخنان پيامبر بالا بردند و در حكم حديث مسند و مرفوع قرار دادند. البته اين حكم، روايات ساير صحابيان را شامل نمىشود; مانند ابنعباس كه از صحابيان خردسال بوده يا ابوهريره كه در سه سال پايان حيات پيامبر، اسلام آورده است و روايات آنها حديث موقوف بهشمار مىآيد; همچنين سيوطى روايات منقول از تابعان را حديث مرفوعِ مرسل شمرده است كه درصورت برخوردارى از دو شرط قابل پذيرش است: نخست اينكه سند آن تا فرد تابعى صحيح باشد و دوم آن كه آن تابعى از پيشوايان در تفسير باشد كه تفسير* خود را از صحابيان گرفتهاند; مانند مجاهد، عكرمه و سعيدبن جبير، يا آن كه آن روايت با روايت مرسل ديگرى تقويت شود.در مقابل اين نظر، برخى نيز نگاه خوش بينانهاى به روايات اسباب نزول نداشته، اعتبار آنهارا رد كردهاند; علاّمه طباطبايى با اينكه معتقد است دانستن اسباب نزول تا اندازهاى انسان را از مورد نزول و مضمون آيات آگاه و روشن مىكند; اما روايات موجود اسباب نزول را فاقد اعتبار كافى مىداند. وى مىگويد: تتبع اين روايات و تأمل كافى در اطراف آنها انسان را نسبت به آنها بدبين مىكند; زيرا اولاً از سياق بسيارى از آنها پيدا است كه راوى ارتباط نزول آيه با حادثه را بهصورت مشافهه و دريافت و حفظ بهدست نياورده، بلكه قصه را حكايت مىكند; سپس آياتى را كه از جهت معنا با قصه مناسب است به قصه ارتباط مىدهد; بنابراين، سبب نزول موجود در روايات، نظرى و اجتهادى است، نه سبب نزول كه از راه مشاهده و ضبط بهدست آمده باشد. شاهد آن هم وجود روايات متناقض و متفاوت در ذيل يك آيه است كه نمىتوان همه را به عنوان سبب نزول پذيرفت. ثانياً منع كتابت حديث ازطرف مقام خلافت در صدر اسلام كه تا پايان قرن اول هجرى ادامه داشت راه نقل به معنا را بيش از حد ضرورت براى راويان بازكرد و تغييرات ناچيز كه در هر مرتبه نقل روايت پيش مىآمد كم كم روى هم تراكم نموده گاهى اصل حادثه را كاملاً دگرگون مىكرد; بنابراين، با تحقق چنين احتمالاتى روايات اسباب نزول اعتبار خود را از دست خواهد داد; بهطورى كه حتى صحيح بودن خبر از جهت سند نيز سودى نمىبخشد. ايشان همچنين بر آن است كه روايات سبب نزولى كه متواتر يا قطعى نباشد تنها درصورتى اعتبار خواهد داشت كه به تأييد آيه برسد; يعنى آن كه بر آيه* عرضه شود و درصورتى كه مضمون آيه و قراين موجود در آن با روايت سازگار بود به آن اعتماد شود و در هر صورت مقاصد عاليه قرآن مجيد در استفاده خود از آيات كريمه قرآن نيازى قابل توجه يا هيچ نيازى به روايات اسباب نزول ندارد. برخى ديگر از محققان روشى ميانه اتخاذ كرده، با تأكيد بر نقش روايات اسباب نزول در فهم و تفسير صحيحتر آيات معتقدند كه راه اثبات درستى و اعتبار روايات اسباب نزول تنها موثق بودن رجال سند آنها نيست; بلكه افزون بر آن، از راههايى ديگر مانند تواتر تاريخى يا همراهى با قراين معتبر مانند تناسب و هماهنگى با مفاد آيات كريمه نيز مىتوان به درستى آنها پى برد. از نظر اين گروه مجموع روايات اسباب نزول در سه دسته جاى مىگيرد: يك دسته رواياتى كه درستى و اعتبار آنها قطعى است و با دليل معتبر ثابت شده است. دسته ديگر رواياتى كه نادرستى و عدم اعتبار آنها قطعى و مسلم است و دسته سوم رواياتى است كه بر نادرستى يا درستى آنها دليلى وجود ندارد. در تفسير آيات كريمه، دسته اول از روايات مورد استناد قرار مىگيرد و دسته دوم بايد ناديده گرفته شود و در مورد دسته سوم از روايات، مفسر مىتواند هم با در نظر گرفتن روايات سبب نزول مفاد آيات را تبيين كند و هم با قطع نظر از آن; ولى از اسناد هر يك از اين دو به خداى متعال بايد خوددارى كند و مفهوم مشترك ميان آن دو را به عنوان مفاد قطعى آيه مطرح سازد. اين نظر با نظر اول ـ كه از سيوطى نقل شد ـ تفاوت روشنى ندارد; اما در مقام برخورد با روايات اسباب نزول كاملا با آن متفاوت است و هرگز در پذيرش روايات، صحت سند را ملاك حقيقى و اصلى قرارنمىدهد و به نقد متن روايات و سازگارى با متن آيات نيز توجه جدى دارد. شمار روايات اسباب نزول:جعبرى در يك تقسيمبندى آيات قرآن را دو دسته دانسته است: يك دسته كه بيشتر آيات قرآن را تشكيل مىدهد، بى آن كه سبب خاصى داشته باشد، نازل شده است، و دسته ديگر سبب خاص دارد; يعنى به دنبال رويداد يا در پاسخ پرسشى نازل شده است. اين نظريه را برخى پژوهشگران پذيرفته و از دسته اول به «آيات داراى سبب نزول عام» و از دسته دوم به «آيات داراى سبب نزول خاص» تعبير كردهاند. به اعتقاد اين پژوهش گران همه آيات قرآن داراى سبب نزول اصلى و حقيقى است و آن هدايت انسان بهسوى كمال، تعالى و ايمان به خداوند است، كه از آن به «سبب نزول عام» تعبير مىشود; اما نظريه جعبرى مىتواند ناظر به روايات موجود اسباب نزول باشد و ما نمىتوانيم به عنوان يك واقعيت مربوط به دوران 20 ساله نزول قرآن بپذيريم; زيرا اين احتمال جدى و قوى است كه همه واحدهاى نزول ـ ونه هريك از آيات ـ افزون بر سبب نزول عام، داراى سبب نزول خاص نيز بوده است; گرچه همه آنها بهويژه سبب نزول آيات و سور مكى براى ما نقل نشده است. سخن امام على(عليه السلام): هيچ آيهاى نازل نشد مگر آن كه مىدانم درباره چه كسى نازل شده است، همچنين مضمون آيات قرآن كه ناظر به حوادث خارجى و چالشهاى موجود ميان رسولخدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان از يك سو و مشركان از سوى ديگر است اين احتمال را تأييد مىكند.مجموع روايات اسباب نزول به حدود 900 روايت مىرسد كه در ذيل حدود 600 آيه نقل شده است و بيش از نصف آن از صحابه است كه از ميان آنها بيش از 300 روايت از ابنعباس نقلشده و پس از وى بيشترين روايات به جابربن عبدالله، انسبن مالك، عايشه، عبداللهبن مسعود، عبداللهبن عمر و ابوهريره تعلق دارد. مفسرانى چون سيوطى از يك سو ساحت صحابه را از اجتهاد در بيان سبب نزول منزه دانستند و هر آنچه را كه از صحابيان نقل شده صحيح پنداشتند، و از ديگر سو از كنار روايات صحابيان و تابعان بدون نقد دلالى و توجه به سازگارى يا ناسازگارى متن اين روايات با آيات، و حتى بدون نقد جدى سندى، گذشته و غالب اين روايات را پذيرفتند. اين امر گاه سبب اظهار نظرهاى نادرست در اين موضوع شده است. تا آن جا كه مثلاً آيه85 اسراء/17 «ويَسـَلونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى وما اوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَليلا» را كه در سورهاى مكى است، بهدليل وجود روايتى از ابنمسعود، مدنى دانستند، و روايت صحيحى را كه ترمذى به نقل از ابنعباس آورده مبنى بر اينكه اين آيه در مكه و در پاسخ به مشركان آنجا نازل شده است را ناديده گرفتند; بهاين دليل كه ابنمسعود شاهد نزول وحى بودهاست; درحالىكه اين دو روايت صحيح بهگونهاى ديگر قابل جمع بود. (=>همين مقاله: تكرار نزول) فوايد اسباب نزول:ترديد يا انكار نقش اسباب نزول در فهم و تفسير صحيح آيات از سوى برخى سبب شده تا مفسران فوايدى را براى اسباب نزول برشمارند. آنچه پيشتر از شاطبى درباره اهميت اسباب نزول نقل شد مشتمل بر اصلىترين و مهمترين فوايد اسباب نزول است كه در كلام ديگر دانش مندان نيز بر آن تأكيد و نمونههاى فراوانى براى آن ذكر شده است. هم زمان با شاطبى (م.790ق.) زركشى فوايد اسباب نزول را با تفصيل بيشتر مورد توجه قرار داد و 6فايده براى آن به اين شرح بر شمرد: 1.شناخت حكمت و فلسفه تشريع احكام; 2.دفع توهم حصر; 3.تخصيص حكم به مورد سبب نزول نزد كسانىكه احكام موجود در آيات را به همان مورد سبب تخصيص مىدهند; 4. جايز نبودن تخصيص مورد سبب نزول; 5. كمك به فهم صحيح آيه; 6. رفع اشكال و جلوگيرى از برداشتهاى ناصواب از آيه. از اين 6 فايده جز دو فايده اخير بقيه چندان قابل دفاع نبوده و مخدوش شده است. براى فايده يكم تنها يك نمونه ذيل آيه43 نساء/4 بيان شده كه آن هم خود آيه مشتمل بر بيان حكمت و فلسفه تشريع حكم است. «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَقرَبوا الصَّلوةَ واَنتُم سُكـرى حَتّى تَعلَموا ما تَقولونَ».براى فايده دوم نيز تنها يك نمونه ذيل آيه145 انعام/6 بيان شده است كه افزون بر عدم استناد به هيچ روايت شأن نزولى مصداقى از دو فايده اخير بهشمار مىآيد كه سبب نزول به فهم صحيح آيه كمك مىكند.فايده سوم نيز ـ با اين ملاحظه كه ديدگاه مورد اشاره را مفسران و فقها نپذيرفتهاند ـ ثمره عملى ندارد. در مورد فايده چهارم نيز بايد گفت كه ارائه تصويرى روشن از اين فايده دشوار است و مشخص نيست كه غرض از ذكر تنها نمونهاى كه براى آن بيان شده چيست.اما مفسران براى دو فايده اخير نمونههاى متعددى را نشان دادهاند كه بدون توجه بهسبب نزول فهم درست آيه يا اصلا فهم آيه ممكن نبوده است; مثلاً عروةبن زبير در فهم آيه158 بقره/2 «اِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعائِرِ اللّهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما» دچار خطا شد و گمان كرد كه در اعمال حج، سعى ميان صفا و مروه نهتنها واجب نيست، بلكه مباح است; زيرا اين آيه مىگويد: عيبى ندارد كه حجگزار ميان آن دو طواف كند; اما عايشه با استناد بهسبب نزول آيه، فهم درست آيه را به او ارائه داد. براساس روايات، اين آيه هنگامى نازل شد كه گروهى از مسلمانان در عمرةالقضاء پنداشتند سعى ميان صفا و مروه جايز نيست و نمودى از شرك است; زيرا مشركان بر كوه صفا بتى به نام «اساف» و بر كوه مروه بتى به نام «نائله» نهاده بودند و ميان آن دو بت سعى مىكردند; از اينرو برخى مسلمانان از سعى ميان آن دو خوددارى كردند; اما اين آيه نازل شد و هر گونه اشكال و گناهى را در سعى ميان صفا و مروه نفى كرد; همچنين شاطبى در كتاب خود، الموافقات روايت مىكند كه چون عمر خواست قدامةبنمظعون كارگزار خود در بحرين را به جرم نوشيدن شراب تازيانه زند، وى با استناد به آيه93 مائده/5 «لَيسَ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ جُناحٌ فيماطَعِموا» گفت: اگر من خمر نوشيده باشم نمىتوانى بر من حد جارى كنى; زيرا من در جنگ بدر شركت كردم و خداوند در مورد مؤمنانى كه عمل صالح انجام دهند گناهى نمىبيند كه خمر بنوشند; اما ابنعباس در آن مجلس با توجه بهسبب نزول، معناى درست آيه را به وى نماياند. گروهى از اهل شام نيز همين خطا را مرتكب شده، با استناد به آيه گذشته نوشيدن خمر را حلال شمردند; اما عمر با اشاره و مشورت صحابه آنان را در فهم نادرست آيه تكذيب كرد. درباره سبب نزول اين آيه روايت شده كه چون شراب و قمار حرام شد، صحابه به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)گفتند: حالِ برادران ما كه در گذشته خمر نوشيدند و از مال بهدست آمده از راه قمار خوردند و اكنون از دنيا رفتهاند چگونه خواهد بود؟ اين آيه در پاسخ آنها نازل شد و بيان داشت: كسانىكه پيش از تحريم خمر و قمار از آن خوردهاند درصورتى كه مؤمن بوده و عمل صالح انجام داده باشند باكى نيست. آيه104 بقره/2 نيز از آياتى است كه بدون آگاهى از سبب نزول، فهم آن ممكن نيست: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَقولوا رعِنا وقولوا انظُرنا» در اين آيه از مؤمنان خواسته شده كه بهجاى واژه «راعنا»، «انظرنا» بگويند; درحالىكه اين دو واژه معنايى نزديك به هم دارد و مشخص نيست چرا نبايد راعنا بگويند; اما سبب نزول، اين ابهام را از آيه مىزدايد. سيوطى از فايده ديگرى با عنوان تفسير نامهاى مبهم و شناخت كسانىكه آيه يا آياتى از قرآن درباره آنها نازل شده يادكرده است. آشنايى با صحابيانى كه آياتى از قرآن درباره آنان نازل شده و مىتواند ملاك داورىهاى بعدى درباره آنها و نيز ملاك گرايش به آنها، تبعيت از آنها و رد يا قبول سخن آنها قرار گيرد، تنها از رهگذر روايات اسباب نزول ميسر است; مثلاً وقتى روايتى بيان كند كه آيه6 حجرات/49 «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن جاءَكُم فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنوا...» درباره وليدبن عقبةبن ابىمعيط نازل شده است، افزون بر اينكه قاعده عدالت همه صحابيان مخدوش مىشود، وليد نيز فردى فاسق معرفى مىشود كه درباره پذيرش ديگر روايات احتمالى او نيز بايد احتياط كرد و هرگز در شمار صحابيانى قرار نمىگيرد كه به پيروى از آنها تشويق و سفارش شده است (توبه/9، 100); همچنين اين روايات اسباب نزول است كه اهلبيت پيامبر در آيه33 احزاب/33 را به ما مىشناساند كه خداوند اراده كرده است هر نوع پليدى را از آنان بزدايد: «اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا». در اين آيه اهل بيت پيامبر ـ كه روايات فراوانى آنان را امام على(عليه السلام)، فاطمه(عليها السلام)و دو فرزندشان امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)مىداند ـ برخوردار از مرتبهاى غيرقابل مقايسه با ديگر صحابيان معرفى شدهاند. زرقانى يكى ديگر از فوايد آشنايى با اسباب نزول را آسان شدن حفظ و هموار شدن فهم آيات و در نتيجه تثبيت آيات قرآنى در ذهن خواننده و فرا گيرنده آيات قرآن مىداند; زيرا آشنايى با آنها سبب مىشود كه احكام و معارف قرآن با حوادث، اشخاص، زمانها و مكانها گره خورد و براى نقش بستن آيات در ذهن انگيزه ايجاد كند; سپس براساس قاعده تداعى معانى اين داستانهاى نزول سبب يادآورى سريع و آسان آيات مىشود; همچنانكه معلمان قرآن نيز با بهرهگيرى از روايات اسباب نزول بهتر و راحتتر مىتوانند معارف آيات را به متعلمان منتقل كنند. اين فايده مىتواند توجيهى باشد براى مفسرانى كه بدون هرگونه سختگيرى و با تسامح به نقل گسترده روايات اسباب نزول در تفاسير خود پرداختهاند. برخى معاصران براى اسباب نزول تا 19 فايده برشمردهاند كه به جز موارد يادشده، اين فوايد را ذكر كردهاند: كمك به اتصالِ بخشى از كلام خدا به بخش ديگر، تناسب آيه با سياق، ادراك ويژگىهاى بلاغى آيات، شناخت وجود يا عدم نسخ، آسانى تفسير مأثور با علم بهسبب نزول، محافظت از ذكر حوادث تاريخى و زندگى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)، معرفى الگوهايى كه بتوان آن را اسوه قرار داد، شناخت بيشتر آيه قرآن يا حديث پيامبر، همزيستى با آيات، نشان دادن نزول تدريجى آيات، كمك به برانگيختن توجه دانشپژوهان، و نيز تأكيدى بر دروغ بودن كذب ادعاى كسانىكه قرآن را افسانه پيشينيان مىپندارند. عام بودن لفظ و خاص بودن سبب:در بيشتر موارد اسباب نزول واقعهاى خاص رخ داده و با فرد يا افرادى محدود پيوند دارد; اما الفاظ آياتى كه درباره آن نازل شده عام و كلى است. در اينگونه موارد دانشمندان اصول فقه اين پرسش را مطرح كردهاند كه آيا سبب خاص، دلالت عام الفاظ را به مورد خود محدود مىكند، يا آن كه فقيه در استنباط حكم بدون توجه بهسبب نزول بايد به عموم لفظ توجه، و حكم كلى از آيه استنباط كند و حكم آيه را، هم در مورد سبب نزول و هم در مورد هر واقعه مشابه ديگرى كه در آينده رخ خواهد داد سرايتدهد؟شايد هيچ يك از مفسران، فقيهان و ديگر دانشمندان اسلامى ترديد نكرده باشند كه احكام قرآن كريم به مورد سبب نزول خود محدود نمىشود و در همه موارد مشابهسبب نزول كه صيغه عام آيه آنها را در بر مىگيرد نيز جارى مىشود; ازاينرو امامان معصوم(عليهم السلام)، صحابه و ديگر مفسران و فقيهان در موضوعات گوناگون براى بيان حكم آنها به عموم آيات استدلال كردهاند; با اينكه آن آيات درباره قضايا و اسباب خاصى نازل شده است. سيوطى از اختلاف عالمان اصول يادكرده است و اينكه برخى از دانشمندان اصول فقه حكم آيات را به مورد سبب نزول آنها منحصر مىدانند; بنابراين، از نظر اين دانشمندان حكم آيات «ظهار» به اوسبنصامت اختصاص دارد كه آيات درباره وى نازل شده است و حكم آيه «لعان» نيز ويژه هلالبن اميه يا عويمر است و...; اما همين عده نيز به كمك قياس يا حديث پيامبر: «حكمى علىالواحد حكمى علىالجماعه» احكام مزبور به همه موارد مشابه سرايت مىدهند; بنابراين، از نظر نتيجه تفاوتى ميان آن دو نظر نيست و گويا به همين جهت بوده كه زركشى بدون توجه به اين اختلاف و نقل آن، معتبر بودن عموم لفظ را در احكام قرآنى مسلم گرفته و تنها به ذكر حكمت عام بودن الفاظ آيات ـ با وجود خاص بودن سبب آنها ـ اكتفا كرده است. او در فصلى مستقل گفته است: گاهى سبب، خاص اما صيغه، عام است تا دلالت كند كه ملاك در حكم، عموم لفظ است، نه خصوص سبب. زمخشرى نيز در تفسير سوره همزه با تأكيد بر وجود اين حكمت در آيات مشتمل بر وعيد، حكمت ديگرى براى عام بودن الفاظ آيات بيان داشته است. به نظر او آيات وحى با استخدام صيغههاى عام شكل تعريض به خود گرفته و بدين صورت خداوند بدون تصريح به نام افراد مخاطب او را تحت تأثير بيشتر و شديدترى قرار داده، او را از كار ناروا بازمىدارد. الفاظ دال بر سبب نزول:در روايات براى بيان سبب نزول الفاظ و تعبيرهايى گوناگون بهكار رفته است. در بيشتر روايات بعد از بيان داستان يا حادثهاى عبارت «فنزلت» يا «فأنزل الله» آمده است و در مواردى اندك به لفظ «سبب نزول» تصريح شده است. زرقانى گفتهاست: اين سه تعبير در بيان سبب نزول صريح است; همچنين گاه از پيامبر پرسشى شده و در پاسخ آن، آيهاى كه بر پيامبر نازل شده بازگوشده است; بدون آن كه هيچيك از اين سهتعبير در آن بهكار رفته باشد. از اينگونه روايات نيز سبب نزول فهميده مىشود; مانند روايتى از ابنمسعود كه مىگويد: گروهى از يهوديان مدينه درباره روح از پيامبر سؤال كردند. پيامبر لحظهاى ايستاد و به آسمان نگاه كرد و من دريافتم كه به آن حضرت وحى مىشود; آنگاه پيامبر گفت: «قُلِالرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى وما اوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَليلا».(=>همين مقاله: تكرار نزول) يكى از تعبيرهاى شايع در بيان اسباب نزول نيز عبارت «نزلت هذه الايه فى...» است. مفسران ترديد كردهاند كه اين تعبير بر بيان سبب نزول دلالت دارد يا تفسير آيه است. زركشى گفتهاست: از عرف صحابه و تابعان معلوم مىشود كه اين تعبير را در جايى بهكار مىبرند كه مرادشان بيان تفسير يا مصداقى از حكم آيه است. وى همچنين گفته است: محدثان با اين نوع تعبير دوگونه برخورد داشتهاند: برخى از آنان روايات مشتمل بر اين تعبير را درصورتى كه از صحابه نقل شده باشد از مصاديق حديث مرفوعِ مسند بهشمار آوردهاند. برخى نيز مانند احمد و مسلم و ديگران آن را از نوع تأويل و استدلال به آيه شمردهاند، نه از نوع حديث مسند; اما دهلوى دلالت هيچ يك از اين دو نوع تعبير (فأنزل الله، نزلت هذه الايه فى) را بر سبب نزول بهصورت مطلق و قطعى نپذيرفته است; او مىگويد: گاه مفسران، حادثهاى را كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله)حكم آن را از آيهاى استنباط كرده و آيه را درباره آن تلاوت كرده بيان مىكنند و درباره آن، تعبير «نزلت فى كذا» يا «فأنزل الله قوله كذا» را بهكار مىبرند و گويا اين تعبيرها به استنباط آنحضرت اشاره دارد; اينكه در آن لحظه آن آيه به خاطر مبارك آنحضرت رسيده خود نوعى وحى بهشمار مىآيد و به همين سبب مىتوان تعبير «فأنزلت» را بهكار برد، يا حتى مىتوان از آن تلاوت رسول خدا، به تكرار نزول آيه تعبير كرد.اين بحث از آن رو مهم است كه چنانچه در ذيل آياتى، چند روايت سبب نزولى گوناگون نقل شده باشد يكى از راههاى تشخيص سبب نزول آيه و جمع ميان روايات، توجه به نوع تعبيرى است كه در آن روايات بهكار رفته است. سيوطى مىنويسد: بسا مفسران براى نزول آيهاى اسبابى متعدد را بيان كردهاند. در اينگونه موارد اگر در هر دو روايت تعبير «نزلت فى كذا» بهكار رفته بود، ميان آنها تنافى نيست; زيرا هر دو روايت تفسير آيه بهشمار مىرود; اما اگر در يك روايت عبارت «نزلت فى كذا» بود و در روايت ديگر با تعبير «فنزلت» يا «فأنزل الله» سبب نزول مطرح شده بود روايت اول را تفسير و بيان مصداق آيه و روايت دوم را سبب نزول آيه به حساب مىآوريم; زيرا روايت اول استنباط و اجتهاد و روايت دوم نقل است و اگر تعبير هر دو روايت صريح در سبب نزول بود، در اين صورت بايد به سند آن دو نگاه كرد; هر كدام از دو روايت كه داراى سند صحيح بود سبب نزول شناخته مىشود و ديگرى رد مىشود; مانند دو روايتى كه در سبب نزول سوره والضحى نقل شده و ابنحجر يكى از آن دو را ضعيف و غريب شمردهاست. سيوطى با همين روش به تحليل روايات سبب نزول در ذيل آيه115 بقره/2 پرداخته است: «ولِلّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللّهِ اِنَّ اللّهَ وسِعٌ عَليم» براى اين آيه 5 سبب نزول نقل شده است. ابنعباس گفته است: اين آيه در پاسخ يهود نازل شده است; زيرا پس از تغيير قبله از بيتالمقدس به سمت كعبه آنان از روى اعتراض گفتند: چه عاملى مسلمانان را واداشت تا از قبله پيشين (بيتالمقدس) روى برگردانند؟ خداوند در رد اعتراض آنان اين آيه را نازل كرد. اما عبداللهبن عمر گفته است: آيه درباره گزاردن نماز مستحبى بر روى مركب، نازلشد. در روايت سومى از عامربن ربيعه آمدهاست كه ما در شبى تاريك در سفر، قبله را نيافتيم و هر يك از ما به سمتى نماز گزارد. چون صبحگاهان ماجرا را براى پيامبر بازگو كرديم اين آيه نازل شد. مجاهد گفته است: چون آيه «اُدعونى اَستَجِب لَكُم» (غافر/40، 60) نازل شد مسلمانان گفتند: هنگام دعا به كدام سو رو كنيم؟ و اين آيه در پاسخ آنها نازل شد و بالأخره از قتاده نقل شده كه رسول خدا گفت: برادرى از شما از دنيا رفته است. بر او نماز بگذاريد. گفتند: او بهسمت قبله نماز نمىگزارد; سپس اين آيه نازلشد كه به هر سو رو كنيد خدا آن جاست. سيوطى پس از نقل اين روايات مىگويد: روايت آخر معضل و غريب، و روايت مجاهد مرسل، و سند روايت عامر ضعيف است; ازاينرو هيچ يك از اين سه قابل پذيرش نيست. روايت ابنعمر نيز استنباط است و مقصود وى آن است كه آيه بر حكم نماز نافله مشتمل است; بنابراين، تنها روايت اول سبب نزول تلقى خواهد شد; زيرا تعبير آن در بيان سبب نزول صراحت دارد; اما به نظر مىرسد كه با قطع نظر از سند، همانگونه كه روايت ابنعمر در واقع بيان حكم آيه است و نه بيان سبب نزول، سه روايت آخر نيز مىتواند بيان حكم و تفسير آيه باشد، نه سبب نزول; ازاينرو همان ترديد و تفصيلى كه نسبت به تعبير «نزلت فى» اظهار شد در تعبير «فنزلت» يا «فأنزل الله» نيز وجود دارد. در نتيجه براى رسيدن بهسبب نزول آيه و نقد روايات يا جمع ميان آنها نبايد صرفاً به نوع تعبير اكتفا كرد و از ملاكهاى ديگر نيز بايد بهرهگرفت. سيوطى در ادامه سخن خود، درباره روايات مختلف ذيل يك آيه مىگويد: اگر هر دو روايت از نظر سند صحيح بود، بايد بنگريم هر كدام از راويان، حاضر و شاهد قصه نزول بودند روايت او را مقدم بداريم; مانند دو سبب نزولى كه براى آيه85 اسراء/17 نقل شده است: «يَسـَلونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى وما اوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَليلا». بنا به نظر سيوطى بايد روايت ابنمسعود را به عنوان سبب نزول پذيرفت. سيوطى همچنين بر اين نظر است كه اگر هر دو روايت صحيح بود و يقين به فاصله زمانى ميان آن دو حادثه نبود مىگوييم: آن آيه در پى هر دو حادثه نازل شده است; اما اگر ميان دو حادثه فاصله زمانى فراوانى بود مىگوييم: آن آيه دو يا چند بار نازل شده است; اما اين نظر مردود است. (=> همين مقاله: تكرار نزول) دشوارىهاى روايات اسباب نزول:روايات اسباب نزول با همه اهميتى كه در تفسير آيات دارد مفسران را با دشوارىهايى نيز مواجه ساخته است. وجود روايات ضعيف و احياناً مجهول در لابهلاى اين روايات و عدم تمايز تطبيق و تفسير از سبب نزول كه در بسيارى از موارد، تشخيص آن بر متخصصان نيز دشوار شده ازجمله اين دشوارىها است; همچنين نقل روايات گوناگون و گاه متناقض در ذيل آيهاى، وجود رواياتى حاكى از نزول دو يا چند آيه در شأن يك فرد يا در پى يك رخداد، ناسازگارى ميان زمان نزول آيه و روايت سبب نزول و ناسازگارى ميان اين روايات با سياق يك آيه يا آيات، از ديگر دشوارىهاى اين روايات است. بازتاب اين دشوارىها، طرح نظرياتى همچون تكرار نزول، تعدد نازل با وحدت سبب، تعدد سبب با وحدت نازل و تفسير نادرست آيات به هنگام تضاد ميانسياق و سبب نزول است; بدون آنكه با نقدجدى همراه شود. در مواردى نيز به نقد سندى اين روايات بسنده شده و در اين باره، آثار منع نگارش حديث، نقل به معنا در حديث، تصحيف و تحريف در روايات، سهو و خطا و فراموشى در راويان و مسائلى از اين دست ناديده انگاشته شدهاست.1. تعدد سبب با وحدت نازل:وجود روايات مختلف درباره نزول يك آيه ازجمله دشوارىهايى است كه براى رفع آن چند نظريه مطرح شده است: يكى از نظريههاى پيشنهادى احتمال نزول آن آيه در پى چند رخداد است; بدين معنا كه چند حادثه نزديك به هم رخ داده و آيهاى ناظر به آن حوادث نازل شده است. سيوطى مىنويسد: اگر دو يا چند سبب نزول براى آيهاى نقل شد، چنانچه به وجود فاصله زمانى زياد ميان آن دو حادثه يقين نداشته باشيم بايد بگوييم هر دو حادثه با هم سبب نزول آيه است; مانند دو شأن نزولى كه براى آيات لعان نقل شده است; بنا به روايتى كه عكرمه از ابنعباس نقل كرده هلالبن اميه نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همسرش نسبت زنا با شريكبن سمحاء داد; اما پيامبر از او خواست كه شاهد بياورد و گرنه بر او حد قذف جارى خواهد شد. او در پاسخ پيامبر گفت: اگر كسى از ما مردى را با همسرش ببيند، تا بخواهد به دنبال شاهد برود آن دو متفرق خواهند شد. در پى اين ماجرا آيات 6ـ10 نور/24 نازل شد و دستور اجراى ملاعنه ميان هلال و همسرش داده شد; اما بنا به روايتى كه زهرى از سهلبن سعد نقل كرده شبيه همين ماجرا براى فرد ديگرى به نام عويمر رخ داد و او نزد عاصمبن عدى سيد بنىعجلان رفته، از او خواست حكم مسأله را از رسول خدا بپرسد و پس از اصرار عويمر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به عويمر فرمود: خداوند آياتى از قرآن را درباره تو نازل كرد; آنگاه پيامبر آن دو را فرمود كه ملاعنه كنند. سيوطى براى جمع اين دو روايت هر دو را سبب نزول آيه دانسته است.2. تكرار نزول:نظريه ديگرى كه براى حل مشكل وجود چند روايت ذيل يك آيه مطرح شده، تكرار نزول آيه است. سيوطى مىگويد: هرگاه دوروايت صحيح حاكى از دو حادثه گوناگون ذيل آيهاى نقل شود و ميان آن دو حادثه فاصله زمانى زيادى باشد، بهطورى كه نتوان قائل به تعدد سبب و وحدت نازل شد، بايد بگوييم آن آيه مكرر نازلشده است. زركشى با طرح نظريه تكرار نزول، آن را چنين توجيه كرده است: گاه براى بزرگداشت آيهاى و براى اينكه مبادا آن آيه بهفراموشى سپرده شود، آن آيه دو بار نازل شدهاست.توجيهات ديگرى نيز براى نزول مكرر آيات شده است كه صرف احتمال است; بدون اينكه هيچ دليل عقلى يا نقلى براى آن ذكر شود، نمونهاى از اين دست آيات، آيه114 هود/11 معرفى شده است: «اَقِمِ الصَّلوةَ طَرَفَىِ النَّهارِ وزُلَفـًا مِنَ الَّيلِ اِنَّ الحَسَنـتِ يُذهِبنَ السَّيِّـات». روايات با اختلافى اندك نزول آيه را در شأن مردى دانستهاند كه در مدينه به زنى مسلمان كه همسرش به جهاد رفته بود، تعرض و سپس نزد پيامبر به گناه خود اعتراف و اظهار پشيمانى كرد. به دنبال آن، اين آيه در مقام بخشيده شدن وى نازل شد. زركشى مىگويد: چون همه مفسران سوره هود را مكى دانستهاند، از اينرو براى پذيرش روايات فوق با اشكال مواجه شدهاند; درحالىكه با پذيرش تكرار نزول هيچ اشكالى وارد نخواهد شد; اما به نظر مىرسد اينگونه جمع ميان روايات سطحى نگرانه است و نمىتوان با اين استدلال به آن معتقد شد. بررسى دقيق روايات نيز مانع پذيرش احتمال تكرار نزول اينگونه آيات است. بر اساس روايت صحيحى كه ابوداود و ترمذى در سنن و طبرى در تفسير خود آوردهاند، پس از آن كه مرد انصارى نزد رسول خدا به گناه خويش اقرار كرد، رسول خدا (احتمالا پساز اداى نماز) آيه را كه قبلا نازل شده بود بر وى تلاوت كرد. سيوطى نيز اذعان كرده است كه گاه راوى خطا مىكند و به جاى آن كه بگويد پيامبر آيه را تلاوت كرد (فَتَلا)مىگويد آيه نازلشد (فَنَزَلَتْ). از ديگر آياتى كه درباره آن ادعاى تكرار نزول شده آيه روح است: «ويَسـَلونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى» (اسراء/17،85) كه دو روايت گوناگون در شأن نزول آن از ابنعباس و ابنمسعود گزارش شده است.ابنكثير در جمع ميان اين دو روايت اين احتمال را مطرح كردهاست كه آيه روح براى بار دوم در مدينه نازلشد تا به پيامبر بگويد همان آيهاى را كه قبلا در مكه نازل شده است در پاسخ يهود بخواند; اما اينگونه جمع ميان روايات، ناصواب است. روايت ابنمسعود ـ بدون آن كه بخواهيم آن را انكار كنيمـ بيش از اين دلالت نمىكند كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله)پس از پرسش يهود از روح، اندكى سكوت و تأمل كرده و ابنمسعود از تأمل حضرت چنين استنباط كرده است كه بر آن حضرت وحى* نازل مىشود. پس از آن رسول خدا آيه را در پاسخ يهود تلاوت كرده است. گواه ما اين است كه در روايتى كه احمد در مسند و طبرى در تفسير خود نقل كرده آمده است: من گمان كردم بر آن حضرت وحى نازلمىشود و اين واژه «ظننت» بر اثر سهو و خطاى برخى راويان به «علمت و عرفت» تحريف شده است. سيوطى در نوع يازدهم اتقان از آيات و سورههايى ديگر يادكرده كه به زعم وى دو بار نازل شده است; مانند فاتحه و اخلاص، آيات پايانى نحل/16 و اول روم/30 و 113 توبه/9; اما با تأمل در روايات، ادعاى تكرار نزول در هيچيك از اين موارد قابل اثبات نيست. همچنانكه برخى گفتهاند: معنا ندارد آيهاى كه يك بار نازل شده دوباره نازل شود; زيرا مراد از نزول قرآن بر پيامبر جز اين نيست كه آيات قرآن از عالم غيب و لوح* محفوظ براى پيامبر، ظاهر و آشكار شود و چون آيهاى يك بار نازل شد نزول دوباره آن بىمعنااست. 3. تعدد نازل با وحدت سبب:نقل يك روايت ذيل آيات متعدد، موجب شده برخى بپندارند گاه يك حادثه يا پرسش سبب نزول چند آيه درباره آن شده است; مانند اينكه از ابنعباس نقل شده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در سايه درختى نشسته بود و به اصحابش گفت: هم اكنون انسانى نزد شما خواهد آمد كه با دو چشم شيطان نگاه مىكند. طولى نكشيد كه مردى لوچ (يا آبى چشم) وارد شد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) او را فرا خواند و گفت: براى چه تو و يارانت مرا دشنام مىدهيد؟ آن مرد دوستانش را نزد پيامبر آورد و همگى سوگند يادكردند كه آن حضرت را دشنام ندادهاند و رسول خدا از آنان درگذشت; اما در پى آن، آيه 74 توبه/9 نازل شد و گزارش داد كه آنان به دروغ سوگند يادكردهاند: «يَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا ولَقَد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ وكَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم وهَمّوا بِما لَم يَنالوا وما نَقَموا اِلاّ اَن اَغنَـهُمُ اللّهُ ورَسولُهُ مِن فَضلِه...». در روايتى ديگر از ابنعباس آمده است كه پس از نقل واقعه فوق آيه18 مجادله/58 در شأن آنان نازل شد:«فَيَحلِفونَ لَهُ كَما يَحلِفونَ لَكُم ويَحسَبونَ اَنَّهُم عَلى شَىء اَلا اِنَّهُم هُمُ الكـذِبون». نظريه نزول دو يا چند آيه در يك حادثه گرچه به خودى خود ناممكن نيست; اما شباهت ظاهرى دو آيه ما را نسبت به پذيرش آن بدبين مىكند و اين احتمال را قوت مىبخشد كه برخى راويان بر اثر تشابه دوآيه، به خطا افتاده باشند. افزون بر اينكه روايت سبب نزول با مضمون آيه74 توبه/9 نيز سازگارى ندارد. اين تشابه ظاهرى آيات در همه نمونههايى كه نسبت به آنها ادعاى تعدد نازل با وحدت سببشده، نمايان است.4. جعل و تحريف در روايات:از ديگر دشوارىهاى روايات اسباب نزول وجود روايات مجعول يا تحريف شده است. نتايج اعتماد به اين روايات نيز برداشتهاى ناصواب از برخى آيات و گاه احكام فقهى نادرست، نسبت دادن صفاتى، ناشايست به رسول خدا، مثبت نشان دادن چهرههاى منفى در صدر اسلام و بالعكس بوده است. وجود روايات مجعول و محرّف در ميان روايات اسباب نزول امرى مسلم و قطعى است; ازاينرو محدثان و مفسران همواره به گزينش روايات صحيح و معرفى روايات ضعيف مبادرت كردهاند.چنين به نظر مىرسد كه محدثان و مفسران اهلسنت صحت و سقم سند را تنها معيار بازشناسى احاديث ضعيف و مجعول قرار دادهاند و از ديگر معيارهاى نقد روايات كمتر بهره گرفتهاند. وجود همين روايات مجعول و ضعيف واحدى را بر آن داشت تا به تأليف كتابى در اسباب نزول روى آورد كه عارى از هرگونه روايت غير صحيح باشد; اما وى در اين راه كاملا موفق نبوده است. براى نمونه، وى با نقل روايتى از قتاده، سبب نزول آيه114 بقره/2 «ومَن اَظلَمُ مِمَّن مَنَعَ مَسـجِدَ اللّهِ اَن يُذكَرَ فيهَا اسمُهُ وسَعى فى خَرابِها اُولـئِكَ ما كانَ لَهُم اَن يَدخُلوها اِلاّ خائِفينَ لَهُم فِى الدُّنيا خِزىٌ ولَهُم فِىالأخِرَةِ عَذابٌ عَظيم» را بُخْتُ نَصَّر و يارانش معرفى كرده است; پس از آن كه وى با يهوديان جنگيد و بيتالمقدس را ويران كرد و مسيحيان روم نيز در اين جنگ بخت نصر را يارى كردند; درحالىكه ماجراى بُخْتُنَصَّر 600 و اندى سال پيش از ميلاد مسيح رخ داده است. حال چگونه مسيحيانى كه وجود نداشتهاند بخت نصر را يارى كردهاند.جالبتر اينكه طبرى نيز همين روايت را در تفسير خود آورده و از ميان چند روايت سبب نزول اين آيه، آنرا صحيحترين دانسته است. طرح اين دست روايات در كتاب واحدى و كتابهاى مشابه، سببشد تا سيوطى با نقد كتاب واحدى و انتقاد از جعبرى كه كتاب واحدى را مختصر ساخته و اسناد آن را حذف كرده بدون آن كه چيزى بر آن بيفزايد، خود به تأليف كتابى با نام لباب النقول در اسباب نزول روى آورد، و اهتمامى ديگر در پيرايش روايات اسباب نزول از خود نشان دهد; اما همچنان در ميان روايات اسباب نزول موجود دراين كتاب روايات مجعول و غير صحيح ديدهمىشود. براى نمونه، وى ذيل آيات 67ـ69 انفال/8 دو روايت نقل مىكند كه نمىتوانيم بهعنوان روايتى صحيح بپذيريم. اين دو روايت كه اكثر مفسران و محدثان اهل سنت آنها را با سندهاى متعدد و شكلهاى مختلف نقل كردهاند سبب شده معنايى نادرست از آيات در ذهن هر خوانندهاى ترسيم شود و حتى برخى فقهاى اهلسنت با استناد به همين برداشت نادرست از آيات، به كراهت اخذ فديه از مشركان در برابر آزادى اسيران آنان فتوا دادهاند. در اين آيات آمده است: «ما كانَ لِنَبِىّ اَن يَكونَ لَهُ اَسرى حَتّى يُثخِنَ فِى الاَرضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنيا واللّهُ يُريدُ الأخِرَةَ واللّهُ عَزيزٌ حَكيم * لَولا كِتـبٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُم فيما اَخَذتُم عَذابٌ عَظيم * فَكُلوا مِمّا غَنِمتُم حَلـلاً طَيِّبـًا واتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم». بر اساس اين روايات، آيات فوق اين معنا را القا مىكند، كه پيش از رسالت پيامبر اسلام ديگر پيامبران الهى بر اساس حكم خدا هرگز در ميدان جنگ از دشمن اسير نمىگرفتند; مگر آن كه بيشتر افراد دشمن را به قتل برسانند و رسول خدا و مسلمانان نيز مىبايست به همين سنت عمل مىكردند; همچنين بنابراين روايات مراد از «فيما أخذتم» در آيه68 انفال/8 گرفتن فديه از مشركان در برابر آزادى آنان است و مراد از «عذاب عظيم» عذاب بزرگ آسمانى است كه نزديك بود در پى تصميم پيامبر به آزاد كردن اسيران مشرك و گرفتن فديه از آنها، بر مسلمانان نازل شود. بايد توجه داشت كه بنابراين روايات، تا زمان نزول آيات هنوز نه اسيرى آزاد شده بود و نه فديهاى از خويشان اسيران گرفته شده بود. روشن است كه اين برداشت از آيات نادرست است و نمىتوان آن را مراد خدا از آيات دانست. اينكه در گذشته پيامبران الهى در مواجهه با كافران، جز شمارى اندك همه آنان را قتل عام مىكردهاند، نه قرآنكريم در بيان شرح حال پيامبران به آن اشاره كرده است و نه هيچ روايت صحيح اسلامى يا تاريخى آن را تأييد مىكند; بلكه برعكس، قرآن كريم گزارش مىكند كه پيامبران الهى همواره در ميان قوم خود به عنوان مصلح قيام مىكردند و غالباً پيروان آنان اندك بودند و از سوى حاكمان و مترفان قوم ضعيف شمرده مىشدند و در پايان، به مدد عذابى كه از سوى خداوند بر دشمنان آنان فرود مىآمد به پيروزى مىرسيدند. به نظر مىرسد معناى درست آيات چنين باشد كه آن آيات، در مقام تشريع حكم، به مسلمانان خطاب مىكند كه براى پيروان يك پيامبر شايسته نيست كه در ميدان جنگ تا زمانى كه به شكست دشمن يقين نكردهاند، به گرفتن اسير اقدام كنند. و مراد از «فيمااَخذتم» گرفتن اسير است نه فديه و مراد از عذاب عظيم شكست بزرگ در ميدان جنگ است نه عذاب الهى; بنابراين، آيه68 انفال/8 مىگويد: اگر خداوند پيش ازشروع جنگ بدر از زبان پيامبر (در آيه8 همين سوره به آن اشاره شده است) وعده پيروزى در اين جنگ به شما نداده بود: «لَولا كِتـبٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ» بر اثر اقدام زود هنگام شما به گرفتن اسير، پيش از شكست قطعى آنان، از دشمن شكست سختى مىخورديد. اندك هم نيست نشان مىدهد كه براى بازشناسى روايات ناصحيح از صحيح نبايد تنها ضعف و صحت سند را معيار قرار داد; بلكه در كنار صحت سند بر مفسر لازم است به ديگر معيارهاى نقد حديث، نظير موافقت روايت با ظاهر آيه، سازگارى با ديگر آيات قرآن و واقعيات مسلم تاريخى نيز توجه كند. همچنين در كنار مسأله جعل در روايات اسباب نزول بايد به تحريف در روايات نيز توجه داشت. در بازشناسى تحريف نيز بايد از مطلقانگارى پرهيز كرد; به اين معنا كه نبايد بهطور كامل روايات را بپذيريم يا نفى كنيم; زيرا به نظر مىرسد بسيارى ازاين روايات از حوادث و واقعياتى حكايت دارد كه در صدر اسلام رخ داده و بعدها در زمان صحابه و تابعان از روى خطا يا فراموشى، يا اجتهاد مفسران، ميان آن حوادث و برخى آيات پيوند ايجاد شده و به اشتباه، سبب نزول آيات معرفى شدهاست. منابعاحكامالقرآن، جصاص; الاتقان فى علوم القرآن; اسباب النزول، واحدى; اسباب النزول، حجتى; ايضاح المكنون فى الذيل على كشف الظنون; بحارالانوار; البرهان فى علوم القرآن; بصائر ذوى التمييز فى لطائف الكتاب العزيز; پژوهشهاى قرآنى (فصلنامه); تأسيس الشيعه; تاريخقرآن، معرفت; تاريخ مدينة دمشق; تدريب الراوى; تفسير القرآن العظيم، ابنكثير; التفسير و المفسرون; التمهيد فى علوم القرآن; جامعالبيان فى تأويل آى القرآن; درآمدى بر تاريخگذارى قرآن; دراسات فى علوم القرآن; الذريعة الى تصانيف الشيعه; روششناسى تفسير قرآن; روضالجنان و روحالجنان; سنن الترمذى; شأن نزول آيات; صحيح البخارى; صحيح مسلم با شرح سنوسى; الطبقات الكبرى; علم اسباب النزول و اهميته فى تفسيرالقرآن; علوم قرآنى; الفوز الكبير فى اصول التفسير; قرآن در اسلام از ديدگاه تشيع; كشفالاسرار و عدةالابرار; كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون; كنزالعمال فى سننالاقوال والافعال; كيهان انديشه; لباب النقول فى اسباب النزول; لسانالعرب; مباحث فى علوم القرآن; محاسنالتأويل، قاسمى; مسند احمدبن حنبل; معجمالمؤلفين; معرفة علوم الحديث; مفردات الفاظ القرآن; مقدمة ابنالصلاح فى علوم الحديث; مقدمة فى اصول التفسير; مناهل العرفان فى علوم القرآن; المنهاج فى شعب الايمان; الموافقات فى اصول الاحكام; نزهة الاعين النواظر فى علم الوجوه و النظائر; وجوه قرآن; وسائلالشيعه; هدية العارفين اسماء المؤلفين.سيد محمود دشتى [1]. نزهةالاعين، ص127ـ129; بصائرذوىالتمييز، ج5، ص39ـ41 «نزل». [2]. وجوه قرآن، ص126، «سبب». [3]. لسان العرب، ج6، ص139، «سبب». [4]. مفردات، ص391، «سبب». [5]. روششناسى تفسير، ص144. [6]. الاتقان، ج1، ص67. [7]. اسباب النزول، واحدى، ص104; شأن نزول آيات، ج1، ص11. [8]. التمهيد، ج1، ص254; تاريخ قرآن، ص65ـ66. [9]. روششناسى تفسير، ص151ـ153. [10]. قرآن در اسلام، ص103. [11]. كشفالاسرار، ج1، ص49 و 553ـ554. [12]. روضالجنان، ج1، ص111 و ج2، ص122. [13]. تأسيس الشيعه، ص330. [14]. علوم قرآنى، ص100. [15]. التمهيد، ج1، ص255ـ256; علوم قرآنى، ص91ـ92. [16]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص115; الاتقان، ج1، ص61; كشف الظنون، ج1، ص76. [17]. هدية العارفين، ج1، ص515. [18]. كشفالظنون، ج1، ص76; البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص116. [19]. معجم المؤلفين، ج2، ص29. [20]. الذريعه، ج2، ص12; بحارالانوار، ج1، ص12. [21]. ايضاح المكنون، ج1، ص69; كشف الظنون، ج1، ص77. [22]. كشف الظنون، ج1، ص76; هدية العارفين، ج1، ص521. [23]. كشف الظنون، ج1، ص76. [24]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص116. [25]. پژوهشهاى قرآنى، ش 1، ص242ـ245. [26]. اسباب النزول، واحدى، ص8. [27]. الموافقات، ج 3، ص201 ـ 202. [28]. علم اسباب النزول، ص75; الاتقان، ج1، ص62. [29]. تاريخ دمشق، ج27، ص100; كنزالعمال، ج2، ص565; الطبقات، ج2، ص257. [30]. التفسير والمفسرون، ج1، ص90. [31]. الفوز الكبير، ص95ـ96; تفسير قاسمى، ج1، ص30. [32]. اسباب النزول، واحدى، ص7 ـ 9. [33]. اسبابالنزول، واحدى، ص8; الاتقان، ج1، ص66. [34]. معرفة علوم الحديث، ص37; مقدمه ابنالصلاح، ص46ـ47; تدريبالراوى، ج1، ص192ـ193. [35]. مقدمه ابنالصلاح، ص47. [36]. الاتقان، ج1، ص67. [37]. قرآن در اسلام، ص118. [38]. قرآن در اسلام، ص118ـ119. [39]. همان، ص119ـ120. [40]. روششناسى تفسير، ص162ـ163. [41]. الاتقان، ج1، ص61; مناهلالعرفان، ج1، ص83. [42]. اسباب النزول، حجتى، ص19ـ20. [43]. الطبقات، ج2، ص257. [44]. درآمدى بر تاريخ گذارى قرآن، ص148. [45]. الاتقان، ج1، ص70. [46]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص117. [47]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص117; مناهلالعرفان، ج1، ص83. [48]. همان; روششناسى تفسير، ص148. [49]. پژوهشهاى قرآنى، ش 1، ص20; روششناسى تفسير، ص147ـ148. [50]. مناهلالعرفان، ج1، ص83ـ84. [51]. صحيحالبخارى، ج6، ص60; جامعالبيان، مج2، ج2، ص63. [52]. الموافقات، ج3، ص203. [53]. مجمعالبيان، ج3، ص372. [54]. پژوهشهاى قرآنى، ش 1، ص47ـ48. [55]. الاتقان، ج1، ص63. [56]. اسباب النزول، واحدى، ص219. [57]. جامعالبيان، مج12، ج22، ص9; تفسير ابنكثير، ج3، ص492; الدرالمنثور، ج6، ص603. [58]. مناهل العرفان، ج1، ص86. [59]. دراسات فى علوم القرآن، ص164ـ165. [60]. علم اسبابالنزول، ص71ـ99. [61]. الاتقان، ج1، ص63. [62]. صحيح البخارى، ج6، ص5. [63]. صحيح البخارى، ج6، ص3ـ4. [64]. مناهل العرفان، ج1، ص93. [65]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص126. [66]. الكشاف، ج4، ص795; البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص126. [67]. مناهلالعرفان، ج1، ص87; الاتقان، ج1، ص67ـ68. [68]. مناهلالعرفان، ج1، ص87. [69]. صحيح البخارى، ج8، ص182. [70]. مناهل العرفان، ج1، ص87. [71]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص126. [72]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص126; الاتقان، ج1، ص67. [73]. الفوز الكبير، ص95ـ96; تفسير قاسمى، ج1، ص30. [74]. الاتقان، ج1، ص68. [75]. فتح البارى، ج3، ص7. [76]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص700. [77]. همان، ص702. [78]. همان، ص703. [79]. همان، ص706. [80]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص703. [81]. الاتقان، ج1، ص68ـ69. [82]. الاتقان، ج1، ص70; مناهل العرفان، ج1، ص89. [83]. الاتقان، ج1، ص70ـ71. [84]. المنهاج، ج1، ص120; اصول التفسير، ص40. [85]. الاتقان، ج1، ص70. [86]. صحيح البخارى، ج6، ص5. [87]. صحيحالبخارى، ج6، ص4. [88]. الاتقان، ج1، ص70. [89]. الاتقان، ج1، ص70ـ71. [90]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص123. [91]. الاتقان، ج1، ص78; تفسير ابنكثير، ج3، ص64. [92]. مسند احمد، ج1، ص637; صحيح البخارى، ج1، ص151 و ج5، ص257. [93]. البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص124. [94]. سنن ترمذى، ج4، ص354ـ355، ح5118; صحيح مسلم، ج9، ص176ـ178. [95]. جامعالبيان، مج7، ج12، ص175. [96]. كشفالاسرار، ج4، ص454. [97]. الاتقان، ج1، ص71ـ72. [98]. مسند احمد، ج1، ص255; سنن ترمذى، ج4، ص366. [99]. تفسير ابنكثير، ج3، ص64. [100]. مسند احمد، ج1، ص389; جامعالبيان، ج15، ص192ـ193. [101]. صحيح البخارى، ج5، ص228. [102]. الاتقان، ج1، ص77; البرهانفىعلومالقرآن، ج1، ص123ـ124. [103]. الاتقان، ج1، ص78. [104]. الاتقان، ج1، ص72; مناهل العرفان، ج1، ص92. [105]. جامعالبيان، مج6، ج10، ص235. [106]. مسنداحمد، ج1، ص441; المستدرك، ج2، ص524. [107]. الاتقان، ج1، ص72ـ73; مناهلالعرفان، ج1، ص92ـ93. [108]. اسباب النزول، واحدى، ص8ـ9. [109]. اسباب النزول، واحدى، ص37. [110]. مباحث فى علوم القرآن، ص137. [111]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص696ـ697. [112]. الاتقان، ج1، ص61. [113]. لباب النقول، ص114. [114]. احكام القرآن، ج3، ص77. [115]. جامعالبيان، مج6، ج10، ص57ـ58. [116]. كيهان انديشه، ش 37، ص83. [117]. پژوهشهاى قرآنى، ش1، ص76ـ105 و ش2، ص15ـ33 و 65ـ85; بينات، ش4، ص32ـ60. |
اسباب نزول: يكى از دانشهاى قرآنى، درباره پرسشها و رويدادهاى زمينهساز نزول آيات و سورههاى قرآن.اسباب نزول از دانشهاى وابسته به قرآنكريم و از شاخههاى علوم* قرآنى است كه درباره زمينهها و مقتضيات نزول آيات و سورههاى قرآن بحث مىكند. اين دانش از زمان نزول* قرآن كريم تاكنون همواره مورد توجه و اهتمام مفسران بوده است. گرچه اصطلاح اسباب نزول اصطلاحى قرآنى نيست و گويا نخستين بار واحدى نيشابورى آن را بهكار برده است; اما هريك از دو واژه «اسباب» و «نزول» بارها در قرآن، به معانى مختلفى بهكار رفته است. نزول بهمعناى فرود آمدن است درباره امورى مانند: آفرينش لباس، آهن، چهارپايان، بارشباران، فروفرستادن عذاب، نزول قرآن بر پيامبر و... بهكار رفته است. در اصطلاح اسباب نزول، معناى اخير مراد است. اسباب نيز جمع سبب است و به معانى گوناگونى در قرآن استعمال شده است; همچون: ريسمان (حج/22،15)، درهاى آسمان يا نواحى آن (مؤمن/40، 36; ص/38، 10)، راه و منزل (كهف/18، 92) و علم (كهف/18،84)، راههاى عروج به آسمان (اسبابالسماء)، مودت و پيوند. (بقره/2، 166); اما بعيد نيست كه سبب در ابتدا بهمعناى ريسمان محكم و بلندى بوده كه با آن از جايى بالا يا پايين مىروند، و معانى ديگر كاربردهاى مجازى و استعارى آن است. به هر روى، در نگاه مفسران، بهويژه مفسران متأخر سبب نزول عبارت است از هر روىداد يا پرسشى در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه به اقتضاى آن آيه يا آياتى از قرآن همزمان، يا در پى آن نازل شده است.اين تعريف از اسباب نزول با اندكى تغيير و احياناً با افزودن قيد يا قيودى مورد پذيرش همه مفسران قرار گرفته است. قيد «وقوع در زمان پيامبر» مهمترين قيدى است كه مفسران در تعريف اسباب نزول بدان توجه كردهاند، تا براساس آن، حوادثى كه پيش از اسلام رخ داده و آياتى از قرآن به آن حوادث اشاره دارد، از دايره اسباب نزول خارج شود; بر همين اساس سيوطى بر واحدى خرده گرفته است كه چرا وى داستان اصحاب فيل را به عنوان «سبب نزول» سوره فيل نقل كرده است، يا علل و اسباب خُلَّت ابراهيم(عليه السلام)را سبب نزول آيه125 نساء/4 «واتَّخَذَ اللّهُ اِبرهيمَ خَليلا» دانسته است. البته اشكال سيوطى بر واحدى از روى دقت نبوده است; زيرا واحدى هرگز اين دو روايت را سبب نزول دو آيه مورد اشاره ندانسته; بلكه به مناسبت، آن را نقل كرده است. بههر حال، تعريف اسباب نزول روشن است و حوادثى كه پيش از اسلام، يا پس از نزول آيات قرآن رخ داده و گزارش آن در روايات اسباب نزول آمده، اسباب نزول آيات بهشمار نمىآيد. برخى محققان معاصر درباره اين دست روايات اصطلاح «شأن نزول» بهكار بردهاند. از نظر اين پژوهشگران، «شأن نزول» عبارت است از همه اشخاص يا حوادثى كه قبل از عصر نزول قرآن، يا معاصر با نزول قرآن بوده و آيه يا آياتى از قرآن درباره آن نازل شده است; همچنين در مورد اشخاص يا حوادثى كه پس از نزول آيات قرآن بوده و آياتى از قرآن بر آنها تطبيق داده شده نيز شأن نزول صادق است; درحالىكه «سبب نزول» تنها به پيشآمدهايى گفته مىشود كه در پى آن آيه يا آياتى نازل شدهاست. بايد توجه داشت كه اصطلاح «شأن نزول» در برخى از تفاسير و كتابهاى علوم قرآنى معاصر و اغلب فارسى بهكار رفته و گاه با سبب نزول مرادف دانسته شده است. گويا منشأ جعل و رواج اين پراكنده واژه شأن در پارهاى از تفاسير، بهويژه تفاسير فارسى، مانند: كشفالاسرار ميبدى و روضالجنان ابوالفتوح رازى و نيز كاربرد عبارت «فنزلت فى...» در بسيارى از روايات اسباب نزول بوده است. (=>همين مقاله: الفاظ دال برسببنزول) اصطلاح «اسباب نزول» اصطلاحى مستحدث است كه سابقه آن حدوداً به قرن چهارم و پنجم هجرى مىرسد و پس از واحدى بود كه اين اصطلاح رايج و فراگير شد; درحالىكه پيشتر از آن، و هم بهصورت پراكنده بعد از آن، گاه اصطلاح «التنزيل» بهكار مىرفته، و كتابهايى نيز عنوان التنزيل به خود گرفته است.واژه تنزيل در رواياتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، اهلبيت(عليهم السلام) و صحابه ديده مىشود كه در مقابل تأويل بهكار مىرفته و مراد از آن مورد نزول بوده است، يعنى معناى ظاهرى آيه. مورد نزول آيه مىتواند حادثه و واقعهاى خاص باشد كه در اين صورت به آن سبب نزول گفته مىشود; بنابراين مورد نزول (تنزيل) اعم از سبب نزول است.همچنين در برخى تعابير به تنزيل «ظهر» نيز گفته مىشود; در مقابل بطن و مراد از ظهر نيز مورد نزول و اعم از سبب نزول است. پيشينه نگارش در اسبابنزول:در موضوع اسباب نزول نگاشتههاى فراوانى بهصورت مستقل يا در ضمن كتب علوم قرآنى به ما رسيده است. معروف است كه نخستين اثر در اين زمينه از علىبن مدينى (م.234ق.) شيخ بخارى بوده و مشهورترين كتاب از علىبن احمد واحدى نيشابورى (م.468ق.) است; اما ابننديم در فهرست خود از دو كتاب ديگر پيش از اين دو خبر داده كه درباره نزول قرآن تأليف شده است: يكى كتاب نزولالقرآن ابنعباس به روايت عكرمه بربرى (م.104ق.) و ديگرى نزول القرآن حسنبنابىالحسن يسار بصرى (م.110ق.).مهمترين كتابهايى كه پس از علىبن مدينى تأليف شده از اين قرار است: 1. اسباب النزول تأليف عبدالرحمنبن محمد معروف به مطرف اندلسى (م.402ق.); از اين كتاب با عنوان القصص والاسباب التى نزل من اجلها القرآن نيز يادشده و ترجمه فارسى آن از ابونصر سيفالدين احمد اسبر تكينى است; 2.الشمول فى اسبابالنزول از احمدبنعمر قطيعى (م.563ق.); 3. اسبابالنزول از محمدبن اسعد قرافى (م.567ق.); 4. اسباب النزول از قطب الدين راوندى (م.573ق.); 5.الاسباب والنزول على مذهب آلالرسول از ابوجعفر محمدبن علىبن شهرآشوب (م.588ق.); 6.اسباب النزول از ابنجوزى (م.597ق.); 7. يتيمة الدرر فى النزول و آياتالسور از ابوعبدالله موصلى (م.656ق.); 8.التبيان فى نزولالقرآن از تقىالدين احمد معروف به ابنتيميه (م.728ق.). اين كتاب باعنوان العلم باسباب النزول به چاپ رسيده است; 9.اسبابالنزول از برهان الدين جعبرى (م.732ق.); 10. اسباب النزول از ابنحجر عسقلانى (م.852ق.) كه با عنوان العجاب فى الاسباب به چاپ رسيده است; 11.مددالرحمن فى اسباب نزول القرآن، از زينالدين مقدسى معروف به خليلى (م.876ق.); 12.لباب النقول فى اسباب النزول از جلالالدين سيوطى (م.911ق.). پس از سيوطى نيز كتب متعدد ديگرى نگاشته شد كه بيشتر اين كتابها از آنِ معاصران است. آنچه در اين كتابها مورد توجه مؤلفان آنها بوده گردآورى رواياتى است كه بيانگر سبب نزول آيات قرآن است. مرعشلى از چند كتاب ديگر اسباب نزولى نيز يادكرده است كه ارتباط آن با اسباب نزول براى ما روشن نيست. علاوه بر كتابهاى مستقلى كه در باب اسباب نزول نگاشته شده، تفاسير قرآن نيز از همان آغاز با هر صبغهاى كه داشته روايات اسباب نزول را در خود جاى داده است. از ميان تفاسير روايى و غير روايى قديم و جديد بيش از همه تفسير روحالمعانى، آلوسى بغدادى (م.1263ق.) والجامع لأحكام القرآن، قرطبى (م.671ق.) به نقل روايات اسباب نزول پرداخته است; درحالىكه شمار اين روايات در روحالمعانى نزديك به 700 روايت است، تعداد اين روايات در تفاسير نقلى مانند جامعالبيان طبرى، تفسير القرآن العظيم ابنكثير، و مانند مجمعالبيان طبرسى و كشّاف زمخشرى، به 300 روايت نمىرسد. نخستين بار، زركشى در كتاب معروف خود البرهان فى علوم القرآن شيوه بحث درباره اسباب نزول را تغيير داد و با تتبع در كتابهاى پيشينيان مباحث نظرى و مبانى اين دانش را گرد آورد و همه مؤلفان پس از خود، در زمينه اسباب نزول را تحت تأثير قرار داد. وى مباحث كتاب خود را در چند محور سامان داد كه از مهمترين آنها اهميت و فايده اسباب نزول، تكرار نزول آيات، عدم اختصاص حكم به مورد سبب نزول، الفاظ دال بر سبب نزول، خصوص سبب و عموم صيغه، تقدم نزول آيه بر حكم، تأويل در اسباب نزول و سرانجام، تقدم سياق و مناسبت كلام بر سبب نزول يا برعكس مىباشد. پس از زركشى، سيوطى در كتاب الاتقان فى علومالقرآن همين شيوه را با اندكى نظم بهتر و اضافات پى گرفت. پژوهشگران پس از اين دو نيز هرگز آن مباحث را از نظر دور نداشتند و تقريباً بحث تازهاى بر آن نيفزودند; اما در مثالها و نمونههايى كه آورده شده گاه مناقشاتى صورت پذيرفته است. اهميت اسباب نزول:اينكه آگاهى از اسباب نزول تا چه اندازه مىتواند در فهم و تفسير قرآن يا فهم بهتر و كاملتر آيات نقش داشته باشد، همواره يكى از نخستين پرسشهاى پيش روى مؤلفان كتب اسباب نزول بوده است. شايد هيچ يك از مفسران پيشين درباره نقش ممتاز اسباب نزول در اين باره ترديد نكرده باشند. واحدى بر آن است كه شناخت تفسير قرآن بدون آگاهى از قصههاى آن و سبب نزول آياتِ آن ممكن نيست. شاطبى گفته است: شناخت اسباب تنزيل براى همه طالبان دانش قرآن لازم است. وى در اين باره به دو دليل استناد مىكند: نخست آنكه محور اعجاز در نظم قرآن شناخت مقتضاى حال است و چه بسا كه از كلام واحد برحسب احوال، يا مخاطبهاى متفاوت برداشتهاى گوناگون حاصل شود; مثلاً استفهام يا صيغه امر داراى معانى مختلفى است كه از قراين خارجى فهميده مىشود و اسباب نزول بيانكننده قرائن خارجى كلام است و شناخت سبب نزول در واقع همان شناخت مقتضاى حال است كه در تفسير آيات به آن نياز جدى است. دوم آنكه عدم آشنايى به اسباب نزول سبب اجمال در آيات قرآن شده، در نتيجه موجب برداشتهاى مختلف از نصوص آيات مىشود و چه بسا نزاعهايى را نيز در پى داشته باشد; بنابراين، شناخت اسباب نزول براى پيشگيرى از اجمال آيات و پيامدهاى آن لازم است. ابنتيميه نيز بر اين نقش اسباب نزول تأكيد كرده، بر آن است كه شناخت اسباب نزول به فهم آيه كمك مىكند; زيرا علم بهسبب موجب علم به مسبب مىشود. توجّه مفسران به روايات اسباب نزول در تفسير قرآن نشان مىدهد كه آنان براى اين روايات جاىگاهى بس مهم در نظر گرفتهاند، تا آنجا كه حجم فراوانى از تفسير صحابه و تابعان را بيان اسباب نزول آيات تشكيل مىداده است. حتى در زمان صحابه علم به تنزيل قرآن و اينكه آيات آن در چه زمان و مكانى و درباره چه كسانى يا چيزهايى نازل شده است ارزش و افتخار بهشمار مىآمد و معيار فضل و تقدم صحابه بر ديگران يا برخى از صحابه بر ديگر صحابيان بوده است. در روايتى از اميرمؤمنان(عليه السلام)آمده است كه در خطبهاى فرمود: هرچه مىخواهيد از من بپرسيد كه به خدا سوگند از هرچه بپرسيد به شما گزارش مىدهم، و درباره كتاب خدا هرچه مىخواهيد از من بپرسيد. به خدا سوگند كه هيچ آيهاى نيست مگر آن كه مىدانم در شب نازل شده يا در روز، در دشت نازل شده يا در كوه، و به خدا سوگند مىدانم هر آيهاى از قرآن كجا و درباره چه كسى نازل شده است; زيرا پروردگارم به من قلبى بسيار خردمند و سنجشگر و زبانى بسيار پرسشگر بخشيده است. ابنمسعود نيز گفته است: به خدايى كه هيچ معبودى جز او نيست سوگند كه هيچ آيهاى از كتاب خدا نازل نشده است مگر آن كه مىدانم كجا و درباره چه كسى نازل شده است. ابن عباس نيز از دانايان به اسباب نزول بوده و موارد فراوانى از تفسير نقل شده از وى در بيان سبب نزول آياتاست.توجه به اسباب نزول در ميان تابعان نيز به همان اندازه يا بيشتر بوده است; گرچه بسيارى از رواياتى كه از آنها به ما رسيده مورد ترديد يا انكار حديثشناسان و مفسران تحليلگر بعدى قرار گرفت، آن را صرفاً حوادثى دانستند كه آيات قرآن بر آن تطبيق داده شده است. دهلوى درباره نقش و ارزش روايات اسباب نزول با نگاهى واقعبينانهتر نظر داده است. وى اين روايات را به دو بخش تقسيم كرده است: يكبخشِ آن، حوادثى است كه واقع شده است و در آن ايمان مؤمنان و نفاق منافقان آشكار مىشود; مانند واقعه احد و احزاب و خداوند در مدح گروهى و مذمت گروه ديگر، آياتى را نازل كرده است، تا جدا كننده آن دو گروه از يكديگر باشد و بر مفسر لازم است آن حادثه را به اختصار شرح دهد، تا سياق آيات براى قارى روشن شود. اما بخش دوم از روايات، به آياتى ناظر است كه معناى آنها روشن است و به آگاهى از حادثه سبب نزول نيازى نيست و حكم، به عموم آيه تعلق دارد نه خصوص سبب و مفسران، آن حادثه را تنها براى آگاهى از آثار متناسب با آيه و به قصد بيان مصداق آيه ذكر كردهاند; بدون آنكه بيان آن حادثه نقشى در فهم آيه داشته باشد. وى ذكر اين قسم از حوادث و اسباب نزولها را براى فهم آيه اصلاً ضرورى نمىداند. اعتبار روايات اسباب نزول:دانش اسباب نزول از دانشهاى نقلى است كه تنها راه دستيابى به آن نقل است و نمىتوان براى رسيدن به آن اجتهاد كرد و اسباب نزول موجود رواياتى منقول از امامان معصوم(عليهم السلام)صحابه، تابعان و پيروان آنها است، كه از ارزشى يكسان برخوردار نيست; افزون بر اينكه در ميان آنها روايات مجعول و محرَّف نيز ديده مىشود. همين مسأله واحدى را بر آن داشت تا به گزينش روايات اسباب نزول روى آورد و آنچه را صحيح مىپنداشت در مجموعهاى گرد آورد. وى با استناد به حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه مىفرمايد: هركس بدون دانش، بر قرآن دروغ ببندد، بايد جاىگاه خود را در آتش مهيا ببيند، نقل روايات غير صحيح درباره اسباب نزول را با دروغ بستن بر قرآن برابر مىدانست و بر اين باور بود كه جايز نيست درباره اسباب نزول آيات كريمه قرآن سخنى گفته شود; مگر از طريق نقل و شنيدن از كسانىكه شاهد نزول وحى بودند و نسبت به اسباب نزول آگاهى داشتند و درباره اين دانش بحث و پژوهش كردند; مفسران اهل سنت سخن صحابيان شاهد نزول وحى را در حد سخنان پيامبر بالا بردند و در حكم حديث مسند و مرفوع قرار دادند. البته اين حكم، روايات ساير صحابيان را شامل نمىشود; مانند ابنعباس كه از صحابيان خردسال بوده يا ابوهريره كه در سه سال پايان حيات پيامبر، اسلام آورده است و روايات آنها حديث موقوف بهشمار مىآيد; همچنين سيوطى روايات منقول از تابعان را حديث مرفوعِ مرسل شمرده است كه درصورت برخوردارى از دو شرط قابل پذيرش است: نخست اينكه سند آن تا فرد تابعى صحيح باشد و دوم آن كه آن تابعى از پيشوايان در تفسير باشد كه تفسير* خود را از صحابيان گرفتهاند; مانند مجاهد، عكرمه و سعيدبن جبير، يا آن كه آن روايت با روايت مرسل ديگرى تقويت شود.در مقابل اين نظر، برخى نيز نگاه خوش بينانهاى به روايات اسباب نزول نداشته، اعتبار آنهارا رد كردهاند; علاّمه طباطبايى با اينكه معتقد است دانستن اسباب نزول تا اندازهاى انسان را از مورد نزول و مضمون آيات آگاه و روشن مىكند; اما روايات موجود اسباب نزول را فاقد اعتبار كافى مىداند. وى مىگويد: تتبع اين روايات و تأمل كافى در اطراف آنها انسان را نسبت به آنها بدبين مىكند; زيرا اولاً از سياق بسيارى از آنها پيدا است كه راوى ارتباط نزول آيه با حادثه را بهصورت مشافهه و دريافت و حفظ بهدست نياورده، بلكه قصه را حكايت مىكند; سپس آياتى را كه از جهت معنا با قصه مناسب است به قصه ارتباط مىدهد; بنابراين، سبب نزول موجود در روايات، نظرى و اجتهادى است، نه سبب نزول كه از راه مشاهده و ضبط بهدست آمده باشد. شاهد آن هم وجود روايات متناقض و متفاوت در ذيل يك آيه است كه نمىتوان همه را به عنوان سبب نزول پذيرفت. ثانياً منع كتابت حديث ازطرف مقام خلافت در صدر اسلام كه تا پايان قرن اول هجرى ادامه داشت راه نقل به معنا را بيش از حد ضرورت براى راويان بازكرد و تغييرات ناچيز كه در هر مرتبه نقل روايت پيش مىآمد كم كم روى هم تراكم نموده گاهى اصل حادثه را كاملاً دگرگون مىكرد; بنابراين، با تحقق چنين احتمالاتى روايات اسباب نزول اعتبار خود را از دست خواهد داد; بهطورى كه حتى صحيح بودن خبر از جهت سند نيز سودى نمىبخشد. ايشان همچنين بر آن است كه روايات سبب نزولى كه متواتر يا قطعى نباشد تنها درصورتى اعتبار خواهد داشت كه به تأييد آيه برسد; يعنى آن كه بر آيه* عرضه شود و درصورتى كه مضمون آيه و قراين موجود در آن با روايت سازگار بود به آن اعتماد شود و در هر صورت مقاصد عاليه قرآن مجيد در استفاده خود از آيات كريمه قرآن نيازى قابل توجه يا هيچ نيازى به روايات اسباب نزول ندارد. برخى ديگر از محققان روشى ميانه اتخاذ كرده، با تأكيد بر نقش روايات اسباب نزول در فهم و تفسير صحيحتر آيات معتقدند كه راه اثبات درستى و اعتبار روايات اسباب نزول تنها موثق بودن رجال سند آنها نيست; بلكه افزون بر آن، از راههايى ديگر مانند تواتر تاريخى يا همراهى با قراين معتبر مانند تناسب و هماهنگى با مفاد آيات كريمه نيز مىتوان به درستى آنها پى برد. از نظر اين گروه مجموع روايات اسباب نزول در سه دسته جاى مىگيرد: يك دسته رواياتى كه درستى و اعتبار آنها قطعى است و با دليل معتبر ثابت شده است. دسته ديگر رواياتى كه نادرستى و عدم اعتبار آنها قطعى و مسلم است و دسته سوم رواياتى است كه بر نادرستى يا درستى آنها دليلى وجود ندارد. در تفسير آيات كريمه، دسته اول از روايات مورد استناد قرار مىگيرد و دسته دوم بايد ناديده گرفته شود و در مورد دسته سوم از روايات، مفسر مىتواند هم با در نظر گرفتن روايات سبب نزول مفاد آيات را تبيين كند و هم با قطع نظر از آن; ولى از اسناد هر يك از اين دو به خداى متعال بايد خوددارى كند و مفهوم مشترك ميان آن دو را به عنوان مفاد قطعى آيه مطرح سازد. اين نظر با نظر اول ـ كه از سيوطى نقل شد ـ تفاوت روشنى ندارد; اما در مقام برخورد با روايات اسباب نزول كاملا با آن متفاوت است و هرگز در پذيرش روايات، صحت سند را ملاك حقيقى و اصلى قرارنمىدهد و به نقد متن روايات و سازگارى با متن آيات نيز توجه جدى دارد. شمار روايات اسباب نزول:جعبرى در يك تقسيمبندى آيات قرآن را دو دسته دانسته است: يك دسته كه بيشتر آيات قرآن را تشكيل مىدهد، بى آن كه سبب خاصى داشته باشد، نازل شده است، و دسته ديگر سبب خاص دارد; يعنى به دنبال رويداد يا در پاسخ پرسشى نازل شده است. اين نظريه را برخى پژوهشگران پذيرفته و از دسته اول به «آيات داراى سبب نزول عام» و از دسته دوم به «آيات داراى سبب نزول خاص» تعبير كردهاند. به اعتقاد اين پژوهش گران همه آيات قرآن داراى سبب نزول اصلى و حقيقى است و آن هدايت انسان بهسوى كمال، تعالى و ايمان به خداوند است، كه از آن به «سبب نزول عام» تعبير مىشود; اما نظريه جعبرى مىتواند ناظر به روايات موجود اسباب نزول باشد و ما نمىتوانيم به عنوان يك واقعيت مربوط به دوران 20 ساله نزول قرآن بپذيريم; زيرا اين احتمال جدى و قوى است كه همه واحدهاى نزول ـ ونه هريك از آيات ـ افزون بر سبب نزول عام، داراى سبب نزول خاص نيز بوده است; گرچه همه آنها بهويژه سبب نزول آيات و سور مكى براى ما نقل نشده است. سخن امام على(عليه السلام): هيچ آيهاى نازل نشد مگر آن كه مىدانم درباره چه كسى نازل شده است، همچنين مضمون آيات قرآن كه ناظر به حوادث خارجى و چالشهاى موجود ميان رسولخدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان از يك سو و مشركان از سوى ديگر است اين احتمال را تأييد مىكند.مجموع روايات اسباب نزول به حدود 900 روايت مىرسد كه در ذيل حدود 600 آيه نقل شده است و بيش از نصف آن از صحابه است كه از ميان آنها بيش از 300 روايت از ابنعباس نقلشده و پس از وى بيشترين روايات به جابربن عبدالله، انسبن مالك، عايشه، عبداللهبن مسعود، عبداللهبن عمر و ابوهريره تعلق دارد. مفسرانى چون سيوطى از يك سو ساحت صحابه را از اجتهاد در بيان سبب نزول منزه دانستند و هر آنچه را كه از صحابيان نقل شده صحيح پنداشتند، و از ديگر سو از كنار روايات صحابيان و تابعان بدون نقد دلالى و توجه به سازگارى يا ناسازگارى متن اين روايات با آيات، و حتى بدون نقد جدى سندى، گذشته و غالب اين روايات را پذيرفتند. اين امر گاه سبب اظهار نظرهاى نادرست در اين موضوع شده است. تا آن جا كه مثلاً آيه85 اسراء/17 «ويَسـَلونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى وما اوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَليلا» را كه در سورهاى مكى است، بهدليل وجود روايتى از ابنمسعود، مدنى دانستند، و روايت صحيحى را كه ترمذى به نقل از ابنعباس آورده مبنى بر اينكه اين آيه در مكه و در پاسخ به مشركان آنجا نازل شده است را ناديده گرفتند; بهاين دليل كه ابنمسعود شاهد نزول وحى بودهاست; درحالىكه اين دو روايت صحيح بهگونهاى ديگر قابل جمع بود. (=>همين مقاله: تكرار نزول) فوايد اسباب نزول:ترديد يا انكار نقش اسباب نزول در فهم و تفسير صحيح آيات از سوى برخى سبب شده تا مفسران فوايدى را براى اسباب نزول برشمارند. آنچه پيشتر از شاطبى درباره اهميت اسباب نزول نقل شد مشتمل بر اصلىترين و مهمترين فوايد اسباب نزول است كه در كلام ديگر دانش مندان نيز بر آن تأكيد و نمونههاى فراوانى براى آن ذكر شده است. هم زمان با شاطبى (م.790ق.) زركشى فوايد اسباب نزول را با تفصيل بيشتر مورد توجه قرار داد و 6فايده براى آن به اين شرح بر شمرد: 1.شناخت حكمت و فلسفه تشريع احكام; 2.دفع توهم حصر; 3.تخصيص حكم به مورد سبب نزول نزد كسانىكه احكام موجود در آيات را به همان مورد سبب تخصيص مىدهند; 4. جايز نبودن تخصيص مورد سبب نزول; 5. كمك به فهم صحيح آيه; 6. رفع اشكال و جلوگيرى از برداشتهاى ناصواب از آيه. از اين 6 فايده جز دو فايده اخير بقيه چندان قابل دفاع نبوده و مخدوش شده است. براى فايده يكم تنها يك نمونه ذيل آيه43 نساء/4 بيان شده كه آن هم خود آيه مشتمل بر بيان حكمت و فلسفه تشريع حكم است. «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَقرَبوا الصَّلوةَ واَنتُم سُكـرى حَتّى تَعلَموا ما تَقولونَ».براى فايده دوم نيز تنها يك نمونه ذيل آيه145 انعام/6 بيان شده است كه افزون بر عدم استناد به هيچ روايت شأن نزولى مصداقى از دو فايده اخير بهشمار مىآيد كه سبب نزول به فهم صحيح آيه كمك مىكند.فايده سوم نيز ـ با اين ملاحظه كه ديدگاه مورد اشاره را مفسران و فقها نپذيرفتهاند ـ ثمره عملى ندارد. در مورد فايده چهارم نيز بايد گفت كه ارائه تصويرى روشن از اين فايده دشوار است و مشخص نيست كه غرض از ذكر تنها نمونهاى كه براى آن بيان شده چيست.اما مفسران براى دو فايده اخير نمونههاى متعددى را نشان دادهاند كه بدون توجه بهسبب نزول فهم درست آيه يا اصلا فهم آيه ممكن نبوده است; مثلاً عروةبن زبير در فهم آيه158 بقره/2 «اِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعائِرِ اللّهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما» دچار خطا شد و گمان كرد كه در اعمال حج، سعى ميان صفا و مروه نهتنها واجب نيست، بلكه مباح است; زيرا اين آيه مىگويد: عيبى ندارد كه حجگزار ميان آن دو طواف كند; اما عايشه با استناد بهسبب نزول آيه، فهم درست آيه را به او ارائه داد. براساس روايات، اين آيه هنگامى نازل شد كه گروهى از مسلمانان در عمرةالقضاء پنداشتند سعى ميان صفا و مروه جايز نيست و نمودى از شرك است; زيرا مشركان بر كوه صفا بتى به نام «اساف» و بر كوه مروه بتى به نام «نائله» نهاده بودند و ميان آن دو بت سعى مىكردند; از اينرو برخى مسلمانان از سعى ميان آن دو خوددارى كردند; اما اين آيه نازل شد و هر گونه اشكال و گناهى را در سعى ميان صفا و مروه نفى كرد; همچنين شاطبى در كتاب خود، الموافقات روايت مىكند كه چون عمر خواست قدامةبنمظعون كارگزار خود در بحرين را به جرم نوشيدن شراب تازيانه زند، وى با استناد به آيه93 مائده/5 «لَيسَ عَلَى الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلوا الصّــلِحـتِ جُناحٌ فيماطَعِموا» گفت: اگر من خمر نوشيده باشم نمىتوانى بر من حد جارى كنى; زيرا من در جنگ بدر شركت كردم و خداوند در مورد مؤمنانى كه عمل صالح انجام دهند گناهى نمىبيند كه خمر بنوشند; اما ابنعباس در آن مجلس با توجه بهسبب نزول، معناى درست آيه را به وى نماياند. گروهى از اهل شام نيز همين خطا را مرتكب شده، با استناد به آيه گذشته نوشيدن خمر را حلال شمردند; اما عمر با اشاره و مشورت صحابه آنان را در فهم نادرست آيه تكذيب كرد. درباره سبب نزول اين آيه روايت شده كه چون شراب و قمار حرام شد، صحابه به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)گفتند: حالِ برادران ما كه در گذشته خمر نوشيدند و از مال بهدست آمده از راه قمار خوردند و اكنون از دنيا رفتهاند چگونه خواهد بود؟ اين آيه در پاسخ آنها نازل شد و بيان داشت: كسانىكه پيش از تحريم خمر و قمار از آن خوردهاند درصورتى كه مؤمن بوده و عمل صالح انجام داده باشند باكى نيست. آيه104 بقره/2 نيز از آياتى است كه بدون آگاهى از سبب نزول، فهم آن ممكن نيست: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَقولوا رعِنا وقولوا انظُرنا» در اين آيه از مؤمنان خواسته شده كه بهجاى واژه «راعنا»، «انظرنا» بگويند; درحالىكه اين دو واژه معنايى نزديك به هم دارد و مشخص نيست چرا نبايد راعنا بگويند; اما سبب نزول، اين ابهام را از آيه مىزدايد. سيوطى از فايده ديگرى با عنوان تفسير نامهاى مبهم و شناخت كسانىكه آيه يا آياتى از قرآن درباره آنها نازل شده يادكرده است. آشنايى با صحابيانى كه آياتى از قرآن درباره آنان نازل شده و مىتواند ملاك داورىهاى بعدى درباره آنها و نيز ملاك گرايش به آنها، تبعيت از آنها و رد يا قبول سخن آنها قرار گيرد، تنها از رهگذر روايات اسباب نزول ميسر است; مثلاً وقتى روايتى بيان كند كه آيه6 حجرات/49 «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِن جاءَكُم فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنوا...» درباره وليدبن عقبةبن ابىمعيط نازل شده است، افزون بر اينكه قاعده عدالت همه صحابيان مخدوش مىشود، وليد نيز فردى فاسق معرفى مىشود كه درباره پذيرش ديگر روايات احتمالى او نيز بايد احتياط كرد و هرگز در شمار صحابيانى قرار نمىگيرد كه به پيروى از آنها تشويق و سفارش شده است (توبه/9، 100); همچنين اين روايات اسباب نزول است كه اهلبيت پيامبر در آيه33 احزاب/33 را به ما مىشناساند كه خداوند اراده كرده است هر نوع پليدى را از آنان بزدايد: «اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا». در اين آيه اهل بيت پيامبر ـ كه روايات فراوانى آنان را امام على(عليه السلام)، فاطمه(عليها السلام)و دو فرزندشان امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)مىداند ـ برخوردار از مرتبهاى غيرقابل مقايسه با ديگر صحابيان معرفى شدهاند. زرقانى يكى ديگر از فوايد آشنايى با اسباب نزول را آسان شدن حفظ و هموار شدن فهم آيات و در نتيجه تثبيت آيات قرآنى در ذهن خواننده و فرا گيرنده آيات قرآن مىداند; زيرا آشنايى با آنها سبب مىشود كه احكام و معارف قرآن با حوادث، اشخاص، زمانها و مكانها گره خورد و براى نقش بستن آيات در ذهن انگيزه ايجاد كند; سپس براساس قاعده تداعى معانى اين داستانهاى نزول سبب يادآورى سريع و آسان آيات مىشود; همچنانكه معلمان قرآن نيز با بهرهگيرى از روايات اسباب نزول بهتر و راحتتر مىتوانند معارف آيات را به متعلمان منتقل كنند. اين فايده مىتواند توجيهى باشد براى مفسرانى كه بدون هرگونه سختگيرى و با تسامح به نقل گسترده روايات اسباب نزول در تفاسير خود پرداختهاند. برخى معاصران براى اسباب نزول تا 19 فايده برشمردهاند كه به جز موارد يادشده، اين فوايد را ذكر كردهاند: كمك به اتصالِ بخشى از كلام خدا به بخش ديگر، تناسب آيه با سياق، ادراك ويژگىهاى بلاغى آيات، شناخت وجود يا عدم نسخ، آسانى تفسير مأثور با علم بهسبب نزول، محافظت از ذكر حوادث تاريخى و زندگى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)، معرفى الگوهايى كه بتوان آن را اسوه قرار داد، شناخت بيشتر آيه قرآن يا حديث پيامبر، همزيستى با آيات، نشان دادن نزول تدريجى آيات، كمك به برانگيختن توجه دانشپژوهان، و نيز تأكيدى بر دروغ بودن كذب ادعاى كسانىكه قرآن را افسانه پيشينيان مىپندارند. عام بودن لفظ و خاص بودن سبب:در بيشتر موارد اسباب نزول واقعهاى خاص رخ داده و با فرد يا افرادى محدود پيوند دارد; اما الفاظ آياتى كه درباره آن نازل شده عام و كلى است. در اينگونه موارد دانشمندان اصول فقه اين پرسش را مطرح كردهاند كه آيا سبب خاص، دلالت عام الفاظ را به مورد خود محدود مىكند، يا آن كه فقيه در استنباط حكم بدون توجه بهسبب نزول بايد به عموم لفظ توجه، و حكم كلى از آيه استنباط كند و حكم آيه را، هم در مورد سبب نزول و هم در مورد هر واقعه مشابه ديگرى كه در آينده رخ خواهد داد سرايتدهد؟شايد هيچ يك از مفسران، فقيهان و ديگر دانشمندان اسلامى ترديد نكرده باشند كه احكام قرآن كريم به مورد سبب نزول خود محدود نمىشود و در همه موارد مشابهسبب نزول كه صيغه عام آيه آنها را در بر مىگيرد نيز جارى مىشود; ازاينرو امامان معصوم(عليهم السلام)، صحابه و ديگر مفسران و فقيهان در موضوعات گوناگون براى بيان حكم آنها به عموم آيات استدلال كردهاند; با اينكه آن آيات درباره قضايا و اسباب خاصى نازل شده است. سيوطى از اختلاف عالمان اصول يادكرده است و اينكه برخى از دانشمندان اصول فقه حكم آيات را به مورد سبب نزول آنها منحصر مىدانند; بنابراين، از نظر اين دانشمندان حكم آيات «ظهار» به اوسبنصامت اختصاص دارد كه آيات درباره وى نازل شده است و حكم آيه «لعان» نيز ويژه هلالبن اميه يا عويمر است و...; اما همين عده نيز به كمك قياس يا حديث پيامبر: «حكمى علىالواحد حكمى علىالجماعه» احكام مزبور به همه موارد مشابه سرايت مىدهند; بنابراين، از نظر نتيجه تفاوتى ميان آن دو نظر نيست و گويا به همين جهت بوده كه زركشى بدون توجه به اين اختلاف و نقل آن، معتبر بودن عموم لفظ را در احكام قرآنى مسلم گرفته و تنها به ذكر حكمت عام بودن الفاظ آيات ـ با وجود خاص بودن سبب آنها ـ اكتفا كرده است. او در فصلى مستقل گفته است: گاهى سبب، خاص اما صيغه، عام است تا دلالت كند كه ملاك در حكم، عموم لفظ است، نه خصوص سبب. زمخشرى نيز در تفسير سوره همزه با تأكيد بر وجود اين حكمت در آيات مشتمل بر وعيد، حكمت ديگرى براى عام بودن الفاظ آيات بيان داشته است. به نظر او آيات وحى با استخدام صيغههاى عام شكل تعريض به خود گرفته و بدين صورت خداوند بدون تصريح به نام افراد مخاطب او را تحت تأثير بيشتر و شديدترى قرار داده، او را از كار ناروا بازمىدارد. الفاظ دال بر سبب نزول:در روايات براى بيان سبب نزول الفاظ و تعبيرهايى گوناگون بهكار رفته است. در بيشتر روايات بعد از بيان داستان يا حادثهاى عبارت «فنزلت» يا «فأنزل الله» آمده است و در مواردى اندك به لفظ «سبب نزول» تصريح شده است. زرقانى گفتهاست: اين سه تعبير در بيان سبب نزول صريح است; همچنين گاه از پيامبر پرسشى شده و در پاسخ آن، آيهاى كه بر پيامبر نازل شده بازگوشده است; بدون آن كه هيچيك از اين سهتعبير در آن بهكار رفته باشد. از اينگونه روايات نيز سبب نزول فهميده مىشود; مانند روايتى از ابنمسعود كه مىگويد: گروهى از يهوديان مدينه درباره روح از پيامبر سؤال كردند. پيامبر لحظهاى ايستاد و به آسمان نگاه كرد و من دريافتم كه به آن حضرت وحى مىشود; آنگاه پيامبر گفت: «قُلِالرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّى وما اوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَليلا».(=>همين مقاله: تكرار نزول) يكى از تعبيرهاى شايع در بيان اسباب نزول نيز عبارت «نزلت هذه الايه فى...» است. مفسران ترديد كردهاند كه اين تعبير بر بيان سبب نزول دلالت دارد يا تفسير آيه است. زركشى گفتهاست: از عرف صحابه و تابعان معلوم مىشود كه اين تعبير را در جايى بهكار مىبرند كه مرادشان بيان تفسير يا مصداقى از حكم آيه است. وى همچنين گفته است: محدثان با اين نوع تعبير دوگونه برخورد داشتهاند: برخى از آنان روايات مشتمل بر اين تعبير را درصورتى كه از صحابه نقل شده باشد از مصاديق حديث مرفوعِ مسند بهشمار آوردهاند. برخى نيز مانند احمد و مسلم و ديگران آن را از نوع تأويل و استدلال به آيه شمردهاند، نه از نوع حديث مسند; اما دهلوى دلالت هيچ يك از اين دو نوع تعبير (فأنزل الله، نزلت هذه الايه فى) را بر سبب نزول بهصورت مطلق و قطعى نپذيرفته است; او مىگويد: گاه مفسران، حادثهاى را كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله)حكم آن را از آيهاى استنباط كرده و آيه را درباره آن تلاوت كرده بيان مىكنند و درباره آن، تعبير «نزلت فى كذا» يا «فأنزل الله قوله كذا» را بهكار مىبرند و گويا اين تعبيرها به استنباط آنحضرت اشاره دارد; اينكه در آن لحظه آن آيه به خاطر مبارك آنحضرت رسيده خود نوعى وحى بهشمار مىآيد و به همين سبب مىتوان تعبير «فأنزلت» را بهكار برد، يا حتى مىتوان از آن تلاوت رسول خدا، به تكرار نزول آيه تعبير كرد.اين بحث از آن رو مهم است كه چنانچه در ذيل آياتى، چند روايت سبب نزولى گوناگون نقل شده باشد يكى از راههاى تشخيص سبب نزول آيه و جمع ميان روايات، توجه به نوع تعبيرى است كه در آن روايات بهكار رفته است. سيوطى مىنويسد: بسا مفسران براى نزول آيهاى اسبابى متعدد را بيان كردهاند. در اينگونه موارد اگر در هر دو روايت تعبير «نزلت فى كذا» بهكار رفته بود، ميان آنها تنافى نيست; زيرا هر دو روايت تفسير آيه بهشمار مىرود; اما اگر در يك روايت عبارت «نزلت فى كذا» بود و در روايت ديگر با تعبير «فنزلت» يا «فأنزل الله» سبب نزول مطرح شده بود روايت اول را تفسير و بيان مصداق آيه و روايت دوم را سبب نزول آيه به حساب مىآوريم; زيرا روايت اول استنباط و اجتهاد و روايت دوم نقل است و اگر تعبير هر دو روايت صريح در سبب نزول بود، در اين صورت بايد به سند آن دو نگاه كرد; هر كدام از دو روايت كه داراى سند صحيح بود سبب نزول شناخته مىشود و ديگرى رد مىشود; مانند دو روايتى كه در سبب نزول سوره والضحى نقل شده و ابنحجر يكى از آن دو را ضعيف و غريب شمردهاست. سيوطى با همين روش به تحليل روايات سبب نزول در ذيل آيه115 بقره/2 پرداخته است: «ولِلّهِ المَشرِقُ والمَغرِبُ فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللّهِ اِنَّ اللّهَ وسِعٌ عَليم» براى اين آيه 5 سبب نزول نقل شده است. ابنعباس گفته است: اين آيه در پاسخ يهود نازل شده است; زيرا پس از تغيير قبله از بيتالمقدس به سمت كعبه آنان از روى اعتراض گفتند: چه عاملى مسلمانان را واداشت تا از قبله پيشين (%D |
|
اهمیتشناخت اسباب نزول و راههای دستیابی به آن
محمد هادی معرفت
در اهمیتشناخت اسباب نزول یا شان نزول باید گفت:همان گونه که میدانیمقرآن،تدریجی و در مناسبتهای مختلف نازل شده است.بر حسب اقتضا اگرحادثهای پیش میآمد یا مسلمانان دچار مشکلی میشدند،یک یا چند آیه و احیانایک سوره برای رفع مشکل نازل میگردید.پر واضح است که آیات نازل شده در هرمناسبتی،به همان حادثه و مناسبت نظر دارد.پس اگر ابهام یا اشکالی در لفظ یامعنای آیه پدید آید،با شناخت آن حادثه یا پیش آمد،رفع اشکال میکرد.در نتیجهبرای دانستن معنا و تفسیر کامل هر آیه، باید به شان نزول آن رجوع کرد تا کاملاموضوع روشن شود.پس شان نزول میتواند قرینهای باشد تا دلالت آیه را تکمیلکند و بدون آن،دلالت آیه ناقص میماند.مثلا در مورد آیه ان الصفا و المروة منشعائر الله فمن حج البیت او اعتمر فلا جناح علیه ان یطوف بهما... (1) اشکال شده است کهسعی میان دو کوه صفا و مروه در حج و عمره از ارکان است،چرا به لفظ«لا جناح» (2) تعبیر شده است؟
سبب نزول یا شان نزول
چه فرقی میان این دو عبارت وجود دارد؟بیشتر مفسرین فرقی میان این دوقایل نشدهاند و هر مناسبتی را که ایجاب کرده است آیه یا آیههایی نازل شود،گاهسبب نزول و گاه شان نزول گفتهاند.در صورتی که میان این دو عبارت فرق است،ازاین جهت که شان نزول اعم از سبب نزول است.هر گاه به مناسبت جریانی دربارهشخص و یا حادثهای،خواه در گذشته یا حال یا آینده و یا درباره فرض احکام،آیه یاآیاتی نازل شود همه این موارد را شان نزول آن آیات میگویند،مثلا میگویند کهفلان آیه درباره عصمت انبیا یا عصمت ملائکه یا حضرت ابراهیم یا نوح یا آدم نازلشده است که تمامی اینها را شان نزول آیه میگویند.اما سبب نزول،حادثه یاپیش آمدی است که متعاقب آن،آیه یا آیاتی نازل شده باشد و به عبارت دیگر آنپیش آمد باعث و موجب نزول گردیده باشد.لذا سبب،اخص است و شان اعم.
راه یافتن به اسباب نزول
چون اسباب نزول از راه نقل روایتبه دست میآید و متاسفانه وقایع و حوادثدر گذشته ضبط نمیشد،بنابر این غالب روایات منقول چندان منابع قابل اعتمادینیستند،جز اندکی که بیشتر آنها ضعیف السند یا متعارض و متهافت است.
حضور ناقل سبب
آیا شرط است ناقل سبب نزول خود شاهد حادثه باشد؟بیشتر علما حضورناقل اول سبب نزول را شرط کردهاند تا سند روایت از خود واقعه منقطع نباشد،وسند تا وی نیز متصل بوده باشد.واحدی میگوید:«لا یحل القول فی اسباب النزولالا بالروایة و السماع ممن شاهدوا التنزیل و وقفوا علی الاسباب و بحثوا عنعلمها» (15).ولی دیگران علم قطعی ناقل را به سبب نزول کافی میدانند و حضور او رادر حادثه شرط نمیدانند.حاکم نیشابوری در علم الحدیث گفته است:«اگرصحابیای که زمان وحی و نزول قرآن را درک کرده استبگوید:آیه کذا در حادثهکذا نازل شد،این کلام به منزله حدیث مسند است.یعنی حدیث،منقول ازپیامبر صلی الله علیه و آله تلقی میشود» (16).این قول صحیحتر به نظر میرسد،زیرا حضور ناقل بافرض قاطع بودن،عادل بودن و صادق بودن او در گفتار خود،شرط نیست و صرفاوثاقت و درستی و مورد اعتماد بودن او مورد نظر است.به همین دلیل روایاتمنقول از ائمه اطهار علیهم السلام درباره قرآن برای ما اطمینان بخش است و مورد پذیرشقرار میگیرد.
پینوشتها:
1- بقره 2:158. 2- جناح معرب گناه است. 3- ر.ک:تفسیر عیاشی،ج 1،ص 70. 4- ر.ک:التمهید،ج 1،ص 243 به بعد. 5- البرهان،ج 2،ص 156. 6- ر.ک:لباب النقول در حاشیه جلالین،ج 1،ص 11. 7- نحل 16:128-126. 8- ر.ک:لباب النقول در حاشیه جلالین،ج 1،ص 213. 9- ر.ک:التمهید،ج 1،ص 253-247. 10- اسباب النزول،ص 4. 11- ر.ک:الاتقان،ج 4،ص 257-214. 12- این روایات به وسیله جناب آقای برهان جمع آوری شده است و در ده مجلد آماده چاپ است. 13- توبه 9:37. 14- ر.ک:تفسیر طبرسی،ج 5،ص 29. 15- اسباب النزول،ص 4. 16- المستدرک،ج 2،ص 258 و 263.معرفة علوم الحدیث،ص 20-19. |
|
اهميت شناخت اسباب نزول و راههاى دستيابى به آن
آيةالله محمد هادى معرفت
در اهميتشناخت اسباب نزول يا شان نزول بايد گفت:همان گونه كه مىدانيمقرآن،تدريجى و در مناسبتهاى مختلف نازل شده است.بر حسب اقتضا اگرحادثهاى پيش مىآمد يا مسلمانان دچار مشكلى مىشدند،يك يا چند آيه و احيانايك سوره براى رفع مشكل نازل مىگرديد.پر واضح است كه آيات نازل شده در هرمناسبتى،به همان حادثه و مناسبت نظر دارد.پس اگر ابهام يا اشكالى در لفظ يامعناى آيه پديد آيد،با شناخت آن حادثه يا پيش آمد،رفع اشكال مىكرد.در نتيجهبراى دانستن معنا و تفسير كامل هر آيه، بايد به شان نزول آن رجوع كرد تا كاملاموضوع روشن شود.پس شان نزول مىتواند قرينهاى باشد تا دلالت آيه را تكميلكند و بدون آن،دلالت آيه ناقص مىماند.مثلا در مورد آيه ان الصفا و المروة منشعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما... (1) اشكال شده است كهسعى ميان دو كوه صفا و مروه در حج و عمره از اركان است،چرا به لفظ<لا جناح» (2) تعبير شده است؟
سبب نزول يا شان نزول
چه فرقى ميان اين دو عبارت وجود دارد؟بيشتر مفسرين فرقى ميان اين دوقايل نشدهاند و هر مناسبتى را كه ايجاب كرده است آيه يا آيههايى نازل شود،گاهسبب نزول و گاه شان نزول گفتهاند.در صورتى كه ميان اين دو عبارت فرق است،ازاين جهت كه شان نزول اعم از سبب نزول است.هر گاه به مناسبت جريانى دربارهشخص و يا حادثهاى،خواه در گذشته يا حال يا آينده و يا درباره فرض احكام،آيه ياآياتى نازل شود همه اين موارد را شان نزول آن آيات مىگويند،مثلا مىگويند كهفلان آيه درباره عصمت انبيا يا عصمت ملائكه يا حضرت ابراهيم يا نوح يا آدم نازلشده است كه تمامى اينها را شان نزول آيه مىگويند.اما سبب نزول،حادثه ياپيش آمدى است كه متعاقب آن،آيه يا آياتى نازل شده باشد و به عبارت ديگر آنپيش آمد باعث و موجب نزول گرديده باشد.لذا سبب،اخص است و شان اعم.
راه يافتن به اسباب نزول
چون اسباب نزول از راه نقل روايتبه دست مىآيد و متاسفانه وقايع و حوادثدر گذشته ضبط نمىشد،بنابر اين غالب روايات منقول چندان منابع قابل اعتمادىنيستند،جز اندكى كه بيشتر آنها ضعيف السند يا متعارض و متهافت است.
حضور ناقل سبب
آيا شرط است ناقل سبب نزول خود شاهد حادثه باشد؟بيشتر علما حضورناقل اول سبب نزول را شرط كردهاند تا سند روايت از خود واقعه منقطع نباشد،وسند تا وى نيز متصل بوده باشد.واحدى مىگويد:<لا يحل القول في اسباب النزولالا بالرواية و السماع ممن شاهدوا التنزيل و وقفوا على الاسباب و بحثوا عنعلمها» (15) .ولى ديگران علم قطعى ناقل را به سبب نزول كافى مىدانند و حضور او رادر حادثه شرط نمىدانند.حاكم نيشابورى در علم الحديث گفته است:<اگرصحابىاى كه زمان وحى و نزول قرآن را درك كرده استبگويد:آيه كذا در حادثهكذا نازل شد،اين كلام به منزله حديث مسند است.يعنى حديث،منقول ازپيامبر صلى الله عليه و آله تلقى مىشود» (16) .اين قول صحيحتر به نظر مىرسد،زيرا حضور ناقل بافرض قاطع بودن،عادل بودن و صادق بودن او در گفتار خود،شرط نيست و صرفاوثاقت و درستى و مورد اعتماد بودن او مورد نظر است.به همين دليل رواياتمنقول از ائمه اطهار عليهم السلام درباره قرآن براى ما اطمينان بخش است و مورد پذيرشقرار مىگيرد.
پىنوشتها:
1- بقره 2:158. 2- جناح معرب گناه است. 3- ر.ك:تفسير عياشى،ج 1،ص 70. 4- ر.ك:التمهيد،ج 1،ص 243 به بعد. 5- البرهان،ج 2،ص 156. 6- ر.ك:لباب النقول در حاشيه جلالين،ج 1،ص 11. 7- نحل 16:128-126. 8- ر.ك:لباب النقول در حاشيه جلالين،ج 1،ص 213. 9- ر.ك:التمهيد،ج 1،ص 253-247. 10- اسباب النزول،ص 4. 11- ر.ك:الاتقان،ج 4،ص 257-214. 12- اين روايات به وسيله جناب آقاى برهان جمع آورى شده است و در ده مجلد آماده چاپ است. 13- توبه 9:37. 14- ر.ك:تفسير طبرسى،ج 5،ص 29. 15- اسباب النزول،ص 4. 16- المستدرك،ج 2،ص 258 و 263.معرفة علوم الحديث،ص 20-19. علوم قرآنى صفحه 97 |
|
آشنايى با دانش اسباب نزول بخش اول
محمد بهرامى ـ سيد ابراهيم سجّادى
نـوشـتـارى كـه در پـيـش رو داريد, تحقيقى است درباره اسباب نزول قرآن كه خود موضوعى از علوم قرآنى است. دربـاره اسـبـاب نـزول, سـخن بسيار است و كمتر نوشته اى را مى توان يافت كه همه مـبـاحـث اسـبـاب نـزول را شامل باشد. ما نيز ناگزيريم در اين نوشتار, به صورت گزينشى عمل كنيم. در مقدمه اين پژوهش, بيان نكاتى چند ضرورى است كه نخست بدانها مى پردازيم :
تعريف علوم قرآنى
چـنـانـچـه يادآور شديم, بحث اسباب نزول, از جمله مباحثى است كه در قلمرو علوم قـرآن مـطـرح بوده و هست, از اين روى, جا دارد كه ابتدا نگاهى به اصطلاح ((علوم قرآن)) داشته باشيم.
تاريخ پيدايش و تكامل علوم قرآن
درباره تاريخ پيدايش واژه ((علوم قرآن)) آراى مختلفى اظهار شده است كه عبارتند از:
تاريخ نگارش علوم قرآن علمى
دربـاره تـدوين كتابهايى كه امروز آنها را به عنوان ((علوم قرآن)) مى شناسيم و در بـردارنـده مـبـاحـث مـعـيـّنـى هـسـتند كه تحت عنوان علوم قرآن علمى, قابل شـنـاسايى اند نيز, چند نظريه وجود دارد: 1. مشهور مى گويند : در قرن هفتم نگارش اين علوم آغاز گرديده است11.
سبب نزول عام و سبب نزول خاص
آيه ها و سوره هاى قرآنى, از نظر سبب نزول به دو دسته تقسيم مى شوند :.
كارآيى و فوايد اسباب نزول
برخى گـمـان كرده اند در اين فن فايده اى نيست به دليل اين كه اسباب نزول نوعى تـاريخ است20. گويا معتقدان اين نظريه پنداشته اند كه تاريخ, هيچ فايده اى ندارد و بـر ايـن اسـاس فـوايد اسباب نزول را كه نوعى تاريخ است, انكار كرده اند. ولى اين سخن پندارى بيش نيست و صاحب نظران21, فوايد بسيارى را براين علم مترتب دانـسـتـه انـد و به تبع تاريخ, اسباب نزول نيز فوايدى دارد كه به طور فشرده به آنها اشاره خواهيم داشت :.
1. شناخت فلسفه احكام
پـر واضر است كه نزول وحى و امر و نهى الهى, داراى فلسفه و عللى است كه شناخت آنها تائثير بايسته اى در فهم و درس آموزى مخاطبان دارد.
2. شناخت دايره شمول حكم
گـاهـى آيـه عـام است و شامل همه مخاطبان و همه موارد مى شود, ولى آيه به وسيله ديـگرى (آيه يا روايتى) تخصيص مى خورد و دايره شمول آن محدود مى شود در اين گونه مـوارد, اگـر سـبـب نزول آيه را بدانيم, مخصّص را به غير مورد سبب نزول اختصاص مـى دهـيـم زيرا معنا ندارد كه آيه شامل سبب نزول خود نشود! و همگان معتقدند كه حكم عام بـه طـور مـسـلـّم سبب نزول را شامل مى گردد و به وسيله تخصيص, خارج نمى شود.
3. تخصيص حكم عام به وسيله سبب نزول
در موردى كه آيه عام و سبب نزول خاص باشد, مشهور مى گويند : ملاك عموم لفظ است و برخى خـصوص سـبب را ملاك مى دانند و معتقدند از فوايد شناخت سبب نزول, اختصاص دادن حكم عام به مورد سبب نزول است.
4. دفع تّوهم حصر
ظاهر برخى از آيات قرآن, حصر را مى رساند; مثلاً ظاهر آيه :.
5. شناخت رجال و شخصيتّهاى صدر اسلام
مـراد شخصيتهايى اند كه بعدها در جريانهاى مثبت يا منفى جهان اسلام نقش داشته اند و آگـاهـى از سـوابـق آنان مى تواند در داوريها و تجزيه و تحليل شخصيّت و اهداف آنـان موئثر باشد. آيات متعددى وجود دارد كه درباره ستايش و يا نكوهش فرد و يا افـرادى نـازل شـده است و تنها از طريق شناخت سبب نزول قابل شناسايى اند; از آن جمله :.
6. سهولت حفظ الفاظ و فراگيرى معارف قرآن
بـه دلـيـل پيوند اسباب با مسببات و احكام با حوادث و حوادث با اشخاص و زمان و مـكـان, شـناخت سبب نزول باعث آسانى حفظ و سهولت فهم آيه و يا آياتى است كه در مـورد آن نـازل شـده اسـت و هـر يـك از امور يادشده علت مى شود براى نقش بستن و ترسيم هر چه بهتر آيات در ذهن و يادآورى همان آيات به هنگام نياز.
7. فهم معانى آيات
دربـاره نـقش سبب نزول در فهم معانى آيات, آراى متفاوتى اظهار شده كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم.
8. شناخت آيات مكى و مدنى
آيات قرآن به دو دسته تقسيم مى شوند : آيات مكى و آيات مدنى.
9. شناخت اعجاز قرآن
اعجاز قرآن داراى ابعاد مختلفى است; مانند : اعجاز بلاغى, اعجاز علمى, اعجاز از نـظر غناى محتوا و... از جمله ابعاد اعجازى قرآن, خبرهاى غيبى و پيشگوييهاى آن است.
10. شـنـاخـت افـكار, عقايد, آداب و ويژگى هاى مردم عصر نزول
آشنايى با افكار و آراى پـيـشـيـنـيـان از ديـرباز, مورد عنايت پژوهشگران بوده و در عصر حاضر نيز گـرايـشـى از رشـتـه هـاى تاريخ است كه به صورت تخصصى درباره آن تحقيق مى شود و عـمـده ترين مرجع در اين باره, كتاب هاى تاريخى است و اسباب نزول, در اين زمينه, از مـنـابـع مـعتبر و متقن تر از تاريخ است. زيرا اسباب نزول در ارتباط با آيات قـرآن اسـت و هـمـاهـنگى سبب نزول با آيات مربوط به آن, مايه اطمينان و اعتبار نقل ها (روايات اسباب نزول) مى شود.
11. شـنـاخـت زمينه ها و سابقه تاريخى مساله امامت و ولايت
مساله خلافت و رهبرى دينى و سـياسى امت اسلام پس از رحلت رسول خدا(ص) از عمده ترين مسائل اعتقادى و كلامى است كه ميان مسلمانان مطرر بوده و هست.
12. شناسايى ادلّه برخى حقايق مطرح در مباحث كلامى.
عصمت اهل بيت كه از مباحث كلامى بوده و شيعه به آن اعتقاد دارد, با دلايل متعدّدى قـابـل اثـبـات اسـت و آيـه تـطـهـير : ((... انما يريداللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا.))59.
13. شناخت ناسخ و منسوخ
در آيـات مربوط به احكام, آياتى مشاهده مى شود كه پس از نزول, جاى حكم آياتى را كـه قـبلاً نازل شده و مورد عمل بوده, پر كرده و به زمان اعتبار حكم قبلى خاتمه داده است.
پيدايش و نگارش علم اسباب نزول
روحيه تلاش براى فهم معارف و پيامهاى قرآن, روحيه اى بود كه شخص پيامبر(ص) در مـسـلمانان صدر اسلام به وجود آورد, چه اين كه در منطق دين و پيامبر, قرآن براى فهميدن و ادراك و عمل كردن بود و نه صرفاً حفظ الفاظ و تكرار واژه ها و كلمات. ابـوعبد الرحمان مى گويد : كسانى كه قرآن را بر ما مى خواندند (امثال عثمان, ابن مسعود و...) به ما خبر دادند كه : ((وقتى ده آيه را از پيامبر(ص) فرا مى گرفتيم تـا مـعـنـى آنـهـا را درك نـمـى كـرديم و به كار نمى بستيم, از آن ده آيه فراتر نـمى رفتيم.))65 در چنين جّوى, فهم و درك قرآن, آرزو و مقصود همگان بود, با اين تـفـاوت كـه بـرخـى چون على(ع) و ابن عباس و ابن مسعود1 و... به دليل زمينه هاى تـربـيتى و استعداد شخصى, تبحّرى خاص در زمينه معارف و از آن جمله شناخت اسباب نـزول داشـتـند و در ميان ايشان, على(ع) بارزترين چهره اى است كه در صحنه شناخت قـرآن حـضـور انكار ناپذير داشت. او از شرايط و ويژگيهايى برخوردار بود كه هيچ يـك از مـسـلـمانان نه از آن ويژگيها برخوردار بوده اند و نه ادّعا كرده اند. چه اين كه وى از كودكى تحت سرپرستى و تربيت پيامبر(ص) قرار گرفت و نخستين شخصى بود كه به پيامبر(ص) ايمان آورد و هميشه همگام و همراه او بود.
پی نوشت ها:
1. مـحـمـد سـالم محيسن, فى رحاب القرآن. (مصر, مكتبة الكليات); زرقانى مناهل العرفان فى علوم القرآن, (بيروت, دارالفكر), 23/1. 2. سيوطى, الاتقان, تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم, (1367), 24/1, مقدمه. 3. سيوطى, الاتقان, 33/2. 4. زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن, 23/1. 5. همان 34/1. 6. همان, ;35/1 محمد سالم محيسن, فى رحاب القرآن الكريم12/. 7. رشيد رضا در مقدمه تفسير مجمع البيان, (بيروت, احيا… التراث العربى)7/. 8. زرقاغنى, مناهل العرفان فى علوم القرآن, 33/1. 9. هـمـان, ;28/1 داود الـعـطـار, موجز علوم القرآن;25/ محمد ابو شبهه, المدخل لـدراسـة الـقـرآن الـكريم, (بيروت دارالجيل, 1992); محمد سالم محيسن, فى رحاب القرآن الكريم9/. 10. داود الـعـطـار, مـوجز علوم القرآن;26/ محمد ابوشبه, المدخل لدارسة القرآن الكريم9/. 11. ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, (بيروت, دارالمعرفة), ;17/1 زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن, 31/1. 12. زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن, 34/1. 13. همان, 35/1. 14. ابن نديم, الفهرست. 15. رشيد رضا, مقدمه مجمع البيان, 7/1. 16. محمد سالم محيسن, فى رحاب القرآن الكريم12/. 17. همان13/. 18. سيوطى, الاتقان, 107/1. 19. مجلسى, البحار, 138/40,139,144,;157 شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا, ;67/1 حسكانى, شواهد التنزيل, (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى), 40/1, 44, 45 و.... 20. سيوطى, الاتقان, 107/1. 21. زرين كوب, تاريخ در ترازو. 22. بقره219/. 23. واحدى, اسباب النزول, (بيروت, المكتبة الثقافية) 38. 24. نور23/ـ24. 25. نور4/ـ5. 26. طباطبايى, الميزان, 89/15. 27. صـادقـى, الـفـرقان, (اسماعيليان), 18 و /19 ;85 غازى عنايه, اسباب النزول القرآنى;29/ كامل موسى و على دحرج, التبيان فى علوم القرآن85/. 28. مجادله/ 3ـ4. 29. واحدى, اسباب النزول232/. 30. النور23/. 31. انعام145/. 32. سيوطى, اتقان, 110/1. 33. مائدة55/. 34. واحدى, اسباب النزول113/. 35. امينى, الغدير, 239/1 ـ 246. 36. توبه 40/. 37. فخر رازى, تفسير كبير, 15 و 36/16. 38. واحدى, اسباب النزول4/. 39. ابن تيميه, مقدمة فى اصول التفسير47/. 40. شاطبى, الموافقات, 347/3. 41. طباطبايى, قرآن در اسلام, (دارالكتب الاسلامية, 1350ش) 106. 42. صادقى, الفرقان, 50/1. 43. سيوطى, الاتقان, 37/1. 44. يونس2/. 45. واحدى, اسباب النزول152/. 46. بقره80/. 47. واحدى, اسباب النزول14/. 48. سيوطى, الاتقان, 53/1. 49. همان, 55/1. 50. روم1/. 51. واحدى, اسباب النزول197/. 52. همان,197/. 53. تفتازانى, مختصر المعانى50/. 54. مائده55/. 55. واحدى, اسباب النزول113/. 56. طبرسى, مجمع البيان, (بيروت), 246/3. 57. مائده67/. 58. واحدى, اسباب النزول135/. 59. احزاب32/. 60. واحدى, اسباب النزول203/. 61. طباطبايى, قرآن در اسلام40/. 62. مجادله12/. 63. مجادله13/. 64. واحدى, اسباب النزول234/. 65. محمد ابوشبهه, المدخل لدراسة القرآن29/. 66. نهج البلاغة, خطبه 192. 67. حسكانى, شواهد التنزيل, ;44/1 البحار, 138/40, 139, 144, 157. 68. طبرسى, احتجاج, (علمى و اهل بيت), 26/1. 69. صحبى صالر در مباحث فى علوم القرآن132/ پس از ذكر روايتى كه دلالت دارد بر علم على(ع) به تمامى اسباب نزول, مى گويد : چگونگى ممكن است صحابه فرصت داشته باشند كه دنبال سبب نزول هر آيه بروند و يا شاهد نزول هر آيه باشند. الـبـتـه سـخن وى درباره كسانى چون ابن مسعود قابل تائمّل و چه بسا صائب باشد, زيـرا فـرق بـسـيارى ميان شخصيت علمى على(ع) با ابن مسعود و ديگران وجود دارد; چنانكه خود آن حضرت در روايات بيان داشته است. پژوهشهاى قرآنى شماره اول ص 34- 15 |
|
الفاظ عام قرآن و اسباب نزول آنها
عاشوري تلوكي، نادعلي
چكيده
در اصول فقه قاعدهاى مطرح است، مبنى بر اينكه خصوص سبب عموم لفظ را تخصيص نمىزند و برخى از علماى عامه به استناد آن پارهاى آيات را كه در فضيلت علىعليه السلام نازل شده، انكار مىكنند. در اين مقاله سخن از اين است كه همواره چنين نيست كه خصوص سبب عموم لفظ را تخصيص نزند. آيه ولايت از آن جمله است; به علاوه عموميت لفظ، دليلى بر انكار خصوصيتسبب نيست.
كليد واژهها: اسباب نزول، عموم لفظ، خصوص سبب، سوره دهر.
1. مقدمه
بسيارى از علماى اهل سنت نزول آياتى از قرآن را در شان حضرت علىعليه السلام مىپذيرند; اما برخى از آنان نيز آن را انكار مىكنند. مهمترين دليلى كه اقامه كردهاند، اين است كه آيات مورد استشهاد عام است; لذا نمىتواند در خصوص علىعليه السلام نزول يافته باشد.
2. سخن قائلان
به عموم لفظ هر چند بسيارى از دانشمندان اهل سنت نظير حاكم حسكانى نزول قرآن از جمله سوره انسان را در شان اهل بيتبا صراحت مىپذيرند; اما فخر رازى و برخى ديگر از مفسران اهل سنتسعى دارند، به گونهاى آن را رد كنند. مثلا فخر رازى در آغاز اين بحث در تفسير خود مىنويسد: هيچيك از بزرگان معتزله مانند ابوبكر اصم و ابوعلى جبائى و ابوالقاسم كعبى و ابومسلم اصفهانى و قاضى عبدالجبار در تفسير خود ياد نكردهاند كه اين آيات درباره على بنابى طالب نازل شدهاست. تنها واحدى در كتاب بسيط ياد كرده كه آن درباره علىعليه السلام نازل شده و صاحب كشاف از ميان معتزله اين قصه را آوردهاست (1) . آنگاه پس از نقل روايت ابنعباس، درصدد نقد و انكار آن برخاسته، چنين مىگويد: اولا آيات مذكور به صيغه جمع آمدهاست; مانند: يوفون بالنذر، يخافون و يطعمون; بنابراين تخصيص آن به شخص واحد خلاف نظم آيات است; ثانيا اختصاص اين صيغه جمع به يك دسته و جمع معينى خلاف ظاهر است; ثالثا حتى اگر بپذيريم اين سوره به خاطر عمل مشخصى از اهلبيتعليهم السلام نازل شده باشد، باز هم مدعاى شيعه ثابت نمىشود; زيرا در اصول فقه ثابتشده است كه در مورد اسباب نزول «اعتبار به عموم لفظ است; نه خصوص سبب.» (2) قرطبى نيز كه تقريبا معاصر فخر رازى است، از جمله كسانى است كه شان نزول خاص سوره دهر را به شدت انكار مىكند و بر اين باور است كه معنا و مفهوم اين سوره عام است و درباره همه ابرار و هر كس كه كار نيك و پسنديدهاى انجام دهد، نازل شده است. عبارت وى چنين است: مفسران گويند: آن درباره على و فاطمه و كنيز آن دو به نام فضه نازل شدهاست; ولى نظر درست اين است كه آن درباره همه ابرار و هر آنكه كار نيكى انجام دهد، نازل شدهاست; به همين رو آن عام است (3) . آنگاه مىافزايد: ثعلبى، نقاش، قشيرى و ديگران داستان نزول سوره را در شان آنان دانستهاند; ولى خود با صراحت مىگويد: اعتقاد من آن است كه اين نظر صحيح نيست و ثابت هم نشده است. (4) به علاوه پس از نقل روايات و اشعار مربوط به اين سوره، به همان نحوى كه در كشفالاسرار و شواهد التنزيل آمده، مىگويد: اين سخن جعلى و خرافى است و شايسته نيست كه علىعليه السلام فرزندان خويش را گرسنه نگه دارد تا بينوايى را سير سازد!! (5) از ديگر دانشمندان اهل سنت كه درصدد نفى و انكار شان نزول سوره دهر برآمدند، بايد از ابنكثير (ت774ق) نام برد. وى كه تقريبا يك صد سال پس از سلف خويش يعنى قرطبى مىزيست، در انكار فضايل اهلبيتعليهم السلام به ويژه علىعليه السلام تا آنجا پيش مىرود كه معتقد است هيچ آيهاى در شان اميرمؤمنان علىعليه السلام نازل نشد و آنچه را كه شيعه باور دارد، ادعايى بيش نبايد دانست. او مىگويد: هيچ چيزى از قرآن در خصوص علىعليه السلام نازل نشده و هيچيك از آياتى كه ادعا مىكنند، در خصوص اوست، نظير «انما انت منذر و لكل قوم هاد» (6) و «و يطعمون الطعام على حبه» و نيز رواياتى كه اين آيات را درباره او مىشمارند، درست نيست (7) . آنچه به اجمال بر شمرديم، مجموع همه ايرادهايى است كه برخى مفسران عامه بر روايات شان نزول سوره دهر وارد دانستهاند. اينك به اختصار به نقد و بررسى اين ايرادها مىپردازيم: 3 . نقد سخن قائلان به عموم لفظ چنانكه مشاهده شد، عمدهترين اشكال مخالفان بر محور دو نكته قرار دارد: نخست اين كه شان نزول سوره دهر عام است و در حق همه ابرار- ونه طايفه خاصى- سارى و جارى است; چرا كه آيات مورد بحث تماما به صيغه جمع است و دليلى بر انحصار آن درباره فرد يا افراد معينى وجود ندارد. به علاوه حتى اگر درباره افراد خاصى باشد، باز هم اختصاص به آن مورد نداشته و مىتوان آن را عام و در شان ديگران هم صادق دانست. ديگر اين كه نزول اين سوره در مكه بوده است و آنچه شيعه ادعا مىكند، خرافهاى بيش نيست. (8) هر چند پاسخ مفصل اين شبهه، خود كتاب پرحجمى خواهد شد; اما پاسخهاى خويش را به اجمال اينگونه عرضه مىكنيم:
پاورقيها:
1. مفاتيحالغيب، 30/243. 2. همان، 30/244 3. الجامع لاحكام القرآن، 19/130 4. همان، 19/131-130 5. همان، 19/134 6. سوره رعد آيه 7 7. البداية و النهاية، 7/395 8. منهاج السنة، 2/117 به نقل از الغدير، 3/169 9. الغدير، 3/171-169. 10. سوره مائده، آيه 5 11. سوره مجادله، آيه11 12. بنگريد به: الغدير، 3/162-155; اسباب النزول، ص 27 به بعد 13. سوره نور آيه 6 14. مجمعالبيان، 7/201; الاتقان، 1/29; اسباب النزول، 104 15. سوره مجادله، آيه 2 16. مجمعالبيان، 9/371; الاتقان، 1/29; اسباب النزول، ص76 17. اسباب النزول، ص75. 18. البرهان فى علوم القرآن، 1/304; پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، ص 66 19. الغدير، 3/170 20. سوره بقره آيه 207 21. سوره احزاب آيه 33 22. سوره آل عمران، آيه 61 23. سوره مريم آيه 96 24. كيهان انديشه، مثل 25، ص 88-87 25. الميزان، 3/67 به نقل از روش علامه طباطبايى در تفسير الميزان، ص 309 26. همان، ص 311- 310; قرآن در اسلام، ص62 |
|
تطابق تفسيرى اسباب نزول و آيه، روشى درجهت نقد اسباب نزول
محمد مهدى مسعودى
حوزه ارتباط اسباب نزول و تفسير, برخوردار ازتأثيرها و تأثرهايى متقابل است و همان گونه كه آشنايى مفسّر با علل و اسباب نزول آيات به وى اين امكان را مى دهد كه پيام ژرف وتفسير واقعى آيه را دريابد و برداشتهاى تفسيرى خويش را با واقعيّات نزول و شرايط و زمينه هاى پيدايش آن منطبق سازد, از سوى ديگر تفسير آيه و اطلاع از جزئيات محتوايى و مفهومى آن به منزله معيارى است درجهت نقد و ارزيابى اسباب نزول و تبيين صحّت و ياسقم آن. چونان ديگر ابزارها و ملاكهايى كه در بحث (ملاك شناخت اسباب نزول) به خدمت گرفته مى شود.
اهميّت نقد اسباب نزول و شناخت ملاكهاى آن
براى نماياندن اهميت نقد روايات اسباب نزول به چند نكته بايد عطف نظر داشت:
ضعفهاى محتوايى, مشكلى افزون بر ضعفهاى سندى
چنانچه از اشكالهاى سندى روايات يادشده چشم پوشى كنيم, با مشكلى مهم تر در حوزه محتوا و دلالت اين احاديث روبه رو مى شويم كه ترديد و دو دلى انسان را در پذيرش و بهره ورى از اين مدارك دو چندان مى كند. نگاهى به روايات اسباب نزول نشان مى دهد كه بسيارى از آنها نقل به معنى شده و به دست ما رسيده اند و شرايط خاص سياسى و فرهنگى حاكم بر قرن اوّل كه مانع از كتابت حديث بوده است, راويان را ناگزير از حفظ و انتقال محفوظات خويش به گونه اى غير مكتوب و سينه به سينه مى ساخته است كه در هر مرتبه نقل, لاجرم تغييرات و اضافات وزوايدى و يا احياناً نواقصى نيز به طور طبيعى به همراه داشته است. اين تغييرات كه در هر مرتبه, ناچيز و اندك جلوه مى نموده, به تدريج و براثر تراكم و فزونى, گاه اصل ماجرا و حقيقت رخداد را مخدوش و به گونه اى ديگر جلوه داده است.
نقلهاى متضّاد
اكنون در زمينه اسباب نزول, گاه به رواياتى برمى خوريم كه درمورد يك حادثه و رخداد, قدر جامع و جهت مشترك ندارند و در برخى موارد منبع نقل سخن نيز شخص واحدى است و با اين وجود, نقلهاى مختلف و متفاوت در قضيه خاص, به دست ما رسيده است واين خود نشانگر توسعه و شيوع (نقل به معنى) درحوزه روايات اسباب نزول است..
استنباطهاى شخصى
از سوى ديگر, بايد توجّه داشت كه راويان اين احاديث, خود علل نزول و رخدادها و حوادث مرتبط با آن را مشاهده نكرده و بى واسطه نيز از گواهان دريافت نكرده اند, بلكه چه بسا بتوان ادّعا كرد كه اينان تنها بر اساس پيوند و مشابهتى كه ميان مفاد و مضمون آيه با قصه اى از اسباب نزول احساس مى كرده اند, مبادرت به ذكر سبب نزول يادشده در ذيل آيه شريفه نموده و آن را به عنوان شأن نزول آن ياد كرده اند و برترين گواه براين ادّعا, سياق خود آيات شريفه است و نيز ذكر سبب نزولهاى متناقض در مورد آيه اى خاص, كه آشنايان با وادى اسباب نزول ونگاشته هاى مربوط به آن بدين امر معترفند. اين خود نشانگر دخالت اجتهاد و نظرشخصى و دربرخى موارد, اعمال سليقه راوى است و يا تقويت كننده اين احتمال كه در بسيارى از اين روايات, جعل و تحريف صورت گرفته است5. آيا ديده اى آن كس را كه آيات ما را انكار كرد و گفت اموال و فرزندان بسيارى نصيبم خواهد شد. برخى مفسّران, شأن نزولى براى اين آيه نقل كرده اند بدين مضمون كه: منظور از فرد يادشده درآيه شريفه (عاص بن وائل) پسر (هشام قرشى سهمى) از متعصّبان در شرك مى باشد, زيرا يكى از مؤمنان به نام (خبّاب بن ارت) طلبى از او داشت كه چون آن را درخواست كرد, عاص به استهزا پاسخ داد: مگر شما معتقد نيستيد كه دربهشت طلا و نقره و حرير است, (خبّاب) پاسخ داد: آرى, معتقديم. گفت: پس موعد من و تو در همان بهشت. به خدا قسم در آن جا ثروتنمد مى شوم و مال و فرزند زيادى پيدا مى كنم. درآن هنگام, قرض تو را نيز ادا خواهم كرد7. ونيز در الدرالمنثور چنين آمده است: (خباب بن ارت گفت: من مردى آهنگر بودم كه طلبى از عاص بن وائل داشتم. چون به نزدش رفتم تا طلبم را وصول كنم پاسخ داد: به خدا سوگند نمى دهم مگر اين كه به محمّد (ص) كافر شوى. گفتم: به خدا سوگند هرگز به محمّد(ص) كافر نخواهم شد تا بميرى و دوباره زنده شوى. عاص گفت: پس طلبت را نيز در جهان ديگر كه مال و فرزند پيدا كردم بيا بگير. خدا اين آيه را درباره گفتار او نازل كرد.)8 ليكن بررسى تفسير آيه شريفه روشن مى سازد كه شأن نزول ياد شده تناسب چندانى با آيه مورد بحث ندارد, زيرا سياق آيات نشان مى دهد اين سخن از كسانى صادر شده است كه به رسول خدا (ص) ايمان آورده بودند و يا در معرض ايمان به آن حضرت بودند, ولى براثر تبليغات سوء كافران و مشاهده ثروت و مكنت ايشان ونيز زمينه هاى فقر انديشه و جهل فكرى, به كافران متمايل و ملحق شدند و اين سخن را بر زبان آوردند كه: باپيروى از كيش بت پرستى به يقين دردنيا صاحب مال و اولاد مى شويم, با اين توهّم و انديشه خرافى كه درايمان به خدا و پيروى از دين وى, نحوست و شومى نهفته است وآدمى به فقر و فلاكت مبتلا خواهد شد و برعكس آن در شرك و بت پرستى ميمنت و بركت و شكوه و جلال وجود دارد كه ثروت و افزونى را براى وى به ارمغان مى آورد. خداى تعالى در پاسخ سست مداران و موهوم پرستان چنين مى فرمايد: (أطّلع الغيب أم اتّخذ عند الرّحمن عهداً…) آيا براستى اينان از اسرار غيب مطلّع گشته اند يا با خدا عهد و پيمانى بسته اند؟ وبا اين تعبير پاسخى مى دهد به افراد نادانى كه يا اسير خرافات و انديشه هاى ساده لوحانه شده اند. و يا در هر شرايط به فكر فرار از مسؤوليتها و شانه خالى كردن از تعهدهاى الهى هستند و گمان مى برند كه ايمان و پاكى و تقوا مايه پشت كردن دنيا به آدمى و قرين گشتن وى با فقر و فلاكت است در مقابل گريز ازايمان و دين, مال و ثروت را افزون خواهد ساخت و بر شكوه و جلال مادّى زندگى خواهد افزود. قرآن در اين آيات, خرافه اى چنين را مورد تعجب و انكار قرار داده است و بدان پاسخ مى دهد. امّا اين كه بيشتر مفسّران اين آيه را درشأن يكى از متعصبّان در شرك و كفر, نازل دانسته اند چندان درست نمى نمايد, زيرا: فرد مشرك به قيامت اعتقاد ندارد, تا از روى حقيقت و اعتقاد بگويد (لاوتينّ مالاً و ولداً) و اگر گفته شود كه فرد مشرك از روى تمسخر و استهزا اين سخن را گفته است ونه از روى حقيقت و اعتقاد, باز هم پذيرفته نيست, زيرا در آيه ديگر خداوند متعال در مقام احتجاج برآمده است واحتجاج يادشده درآيه, متناسب جايى است كه گوينده (لاوتينّ…) از سرباور و اعتقاد سخن گفته باشد و نه تمسخر و استهزا. آيه شريفه (أطّلع الغيب أم اتّخذ…) صريح در احتجاج و استدلال است, روشى چنين, تنها در موردى معنى دارد كه خصم نظريه اى جدّى داشته باشد و برآن دليل اقامه نمايد, تا در نتيجه بتوان در مقام جواب به طور منطقى و مستدل بدان پاسخ گفت در غير اين صورت, پاسخ منطقى و مستدل در برابر استهزاء و ريشخند نيز صورت تمسخر و بازى به خود خواهد گرفت و از صورت جدّى و استدلالى بودن خارج خواهد شد. آنچه برقوّت و صحّت اين نظر مى افزايد, تأكيد و قسم در جمله (لاوتينّ…) است كه مى رساند اين سخن از روى باور و به گونه جدّى بيان شده و نظر به آخرت ندارد, بلكه منظور (مال و فرزند) در دنياست. ممكن است گفته شود اساساً عاص بن وائل در صدد مسخره كردن خبّاب نبوده است, بلكه بدين منظور اين كلام را بر زبان رانده است كه پاسخى كوبنده به وى بدهد و خود را از اداى دين معاف بدارد, بى هيچ باور و اعتقادى نسبت به معاد و روز جزا. مى گوييم در اين صورت نيز افزودن نام فرزند دركنار مال و ثروت درمقام جواب بى معنى خواهد بود و توجيهى نخواهد داشت, زيرا تنها كافى بود بگويد: من در آن جا صاحب مال و ثروتى بس افزون خواهم شد. و خداوند درپاسخ چنين فردى مى بايست مناسب باوى سخن بگويد و بفرمايد (والعاقبة للمتقيّن) يعنى در بينش يك موحّد درست است كه قيامتى وجود دارد, ولى موّحد مى داند كه در قيامت تنها اهل تقوا امكانات دارند و نه كافران و مشركان, بنابراين فرد مشرك درقيامت چيزى ندارد تا بخواهد قرض را بپردازد! به طور طبيعى پاسخ چنين فردى مفاد آيات بعدى است كه مى فرمايد: (كلاّ سنكتب ما يقول و نمدّ له من العذاب مدّاً…) كه مى بايست بدون فاصله و پس از بيان سخن وى, ذكر مى شد. بنابراين, آيه با شأن نزول عاص بن وائل همخوانى ندارد, بلكه آيه به گونه عام نظر به كسانى دارد كه نابخردانه مى پندارند هر كس به ايمان گرويد تهى دست مى شود و هر كه به كفر گرويد ثروتمند و توانمند مى گردد! قرآن پندار و توهمّى چنين را سخت تخطئه كرده و فرجام شوم افرادى اين گونه را به ايشان يادآور مى شود و آنان را از همسوشدن و قرار گرفتن در جبهه شرك و كفر برحذر مى دارد.(9)
2. (ولا تسبّوا الّذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغير علم…) انعام 108/
3. (وما يستوى الاحياء ولا الاموات انّ اللّه يسمع من يشاء و ما أنت بمسمع من فى القبور) فاطر 22/
4. (ما كان لنبيّ أن يكون له أسرى حتّى يثخن فى الارض, تريدون عرض الدّنيا و اللّه يريد الاخرة و اللّه عزيز حكيم) انفال 67/
آنچه ذكر شد, تنها نگاهى كوتاه و گذرا بود به نقش و ارتباط علم تفسير با اسباب نزول موجود در زمينه آيات قرآن و اهميّت آشنايى مفسّر با اين ابزار, درجهت فهم و درك مضامين بلند آيات وحى و راه جستن به حقيقت تفسير.
پی نوشتها:
1. واحدى, اسباب النّزول / 3. 2. سيوطى, الاتقان / 31; تاريخ قرآن, محمود راميار/ 286. 3. ابن خلدون, مقدّمه العبر / 439; ذهبى, التفسير و المفسرون, 1 / 177; حبيب الله جلاليان, تاريخ تفسير قرآن كريم / 114. 4. محمّد جواد بلاغى, آلاء الرّحمن فى تفسير القرآن / 45; دزفولى, قانون تفسير / 441. 5. دراين محور, حضرت علاّمه طباطبايى, بحثى مبسوط و مكفى در كتاب قرآن در اسلام / 75 و 174 ذكر كرده اند كه طالبان تفصيل بيشتر, مى توانند بدان مدرك مراجعه كنند. 6. در اين زمينه به منابع زير جهت اطلاعات بيشتر مى توان مراجعه كرد: الف. علاّمه طباطبايى, قرآن در اسلام, (چاپ اسلاميّه) / 74 ـ 174. ب. دزفولى, قانون تفسير, (كتابخانه صدر) / 148 و 266 و 441. ج. سيد محمّد رادمنش, آشنايى با علوم قرآن, (ديبا) / 301. د. رجبعلى مظلومى, علوم, كتاب, قرائت, تفسير قرآن, (آفاق) / 148. هـ. على حجّتى كرمانى, تاريخ و علوم قرآن / 69. و. ذهبى, التفسير و المفسّرون, (داراحياء التراث العربى), 1/177. ز. حبيب اللّه جلاليان, تاريخ تفسير قرآن كريم, (اُسوه )/ 114. ح. محمّد جواد بلاغى, آلاء الرّحمن فى تفسير القرآن, (وجدانى) / 45. 7. تفسير قمّى,2/54. 8. سيوطى, الدرّ المنثور,4 / 284; طبرسى, مجمع البيان, 6 / 816. 9. علاّمه طباطبايى در الميزان, 14 / 111 و صاحب تفسير نمونه (13 / 127) نيز همين رأى را برگزيده اند و بر آن, دليل اقامه فرموده اند. 10. سيوطى, الدرّ المنثور, 3 / 38. 11. در اين زمينه مراجعه كنيد: الميزان, 7 / 323. 12. سيوطى, الدرّ المنثور, 5 / 249. 13. جهت بررسى بيشتر تناقضات موجود در متن روايت يادشده مراجعه كنيد به الميزان, 17, ذيل آيه. 14. در اين زمينه مراجعه كنيد: تاريخ قرآن, دكتر سيد محمّد باقر حجّتى; تاريخ قرآن, دكتر راميار; التّمهيد فى علوم القرآن, آيةالله معرفت. 15. تفسير قمّى, 2 / 209 16. بروسوى حقى, روح البيان, (داراحياء التراث العربى ), ذيل آيه شريفه. 17. تفصيل بيشتر ماجرا را در تفسير نمونه, 18 / 234 ببينيد. 18. آلوسى, روح المعانى, (داراحياء التّراث العربى), 10 / 32; فخررازى, تفسير كبير, (بيروت, دارالفكر ), 15 / 204. 19. رك: الميزان, 9 / 135; نمونه, 7 / 247. |
|
نقد و بررسى كتابهاى اسباب نزول
محمّد بهرامى
با ظهور اسلام در جزيرة العرب و گسترش سريع آن در سرزمينهاى دور, تاريخنويسى نزد مسلمانان قوّت و تنوّع يافت. تاريخ جنگها, فرق, سرزمينها, اديان, انبيا,خلفا و… از جمله محورهايى است كه مورخان اسلامى بدان پرداخته اند و در باره هر يك, كتابهاى مستقلى نوشته اند.
كتاب اسباب النزول واحدى
سبقت و قدمت اسباب النزول واحدى مى طلبد كه نخستين نگاه را به اين كتاب داشته باشيم.
امتيازها
مهم ترين امتيازهاى كتاب اسباب النزول از اين قرارند:
كاستيها
با وجود اين امتيازها, كاستيهايى در اسباب نزول واحدى مشهود است كه به پاره اى از آنها اشاره مى شود:
الف. اسباب نزول مخالف ظاهر و سياق آيات
مؤلّف در صفحه 28 سبب نزول آيه (يسألونك عن الأهلّة…) (بقره/189) را چنين نگاشته است:
ب. اسباب نزول مخالف با عقل
عقل بهترين ملاك تشخيص درستى و نادرستى روايات واخبار است. بيهقى مورّخ معروف غزنويان در اين باره مى نويسد:
ج. اسباب نزول مخالف تاريخ
واحدى در صفحه 150كتاب, درسبب نزول آيه (ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين…) (توبه / 113) مى نويسد:
د. اسباب نزول مخالف با عقايد دينى
در صفحات 177 و 29 و 263 براى آيه (و ما ارسلنا من قبلك من رسول…) و آيه (وأتوا البيوت من ابوابها…) و سوره هاى معوّذتان, اسباب نزولى ياد شده است كه همگى با مقام و شأن پيامبر(ص) ناسازگارند.
چگونگى اعتماد بر اسباب نزول واحدى
رواياتى كه واحدى مطرح كرده است با چند شرط, درخور اعتماد خواهد بود:
نقد و بررسى لباب النقول
لباب النقول, اثر دانشمند بزرگ, عبدالرحمان سيوطى, ملّقب به (جلال الدين) است. وى در سال 849 هـ در اسيوط مصر و در يك خانواده روحانى ديده به جهان گشود. پدرش از فقهاى بزرگ شافعيه و قاضى اسيوط بود.
امتيازها
كتاب لباب النقول, از مزيتهايى برخوردار است كه به اجمال بر مى شماريم:
1. پرهيز از در آميختن وقايع تاريخى با اسباب نزول
اختلاط تاريخ گذشتگان با اسباب نزول از موضوعاتى است كه سيوطى به زيان آن آگاه بوده و مى دانسته است كه تاريخ گذشتگان ,نمى تواند به عنوان سبب نزول آيه يا آياتى از قرآن باشد. بر اين اساس, وى از نقل چنين رواياتى پرهيز كرده است. براى نمونه قصه هجوم ابرهه به مكّه و داستان عزيمت حضرت موسى(ع) با هفتاد نفر براى شنيدن سخنان خداوند را كه واحدى به عنوان اسباب نزول سوره فيل و آيه 75 بقره ذكر كرده, سيوطى ياد نمى كند و دليل او اين است كه بايد سبب نزول, همزمان با نزول قرآن اتفاق افتاده باشد14.
2. اجتناب از نقل روايات تفسيرى
سيوطى همچون بسيارى از پژوهشگران علوم قرآنى به اين واقعيت توجه داشته است كه شمار بسيارى از روايات اسباب نزول, در حقيقت, نظريه اصحاب و يا تابعين هستند و كم كم جزء اسباب نزول واقعى شناخته شده اند. توجه به اين واقعيت, سبب گرديده تا سيوطى از نقل روايات تفسيرى بپرهيزد.
3. نقد وبررسى روايات
نقد و بررسى روايات, ويژگى ديگر لباب النقول را تشكيل مى دهد و مؤلف با مطالعه سند روايت در باره آن قضاوت مى كند و به دليل مرسل, غريب, معضل و… بودن روايات, اعتبار آنها را زير سؤال مى برد. به عنوان نمونه, در مقام نقد روايات سبب نزول آيه (فاينما تولّوا فثمّ…) (بقره/115), يكى را به دليل سند قوى وصراحت در سببيت مى پذيرد و بقيه را به سبب عدم صراحت در سببيت يا ضعف سند يا مشهور نبودن يا ارسال, رد مى كند15.
كاستيها
در كنار امتيازهايى كه براى لباب النقول سيوطى برشمرديم, كاستيهاى چندى در آن به چشم مى خورد كه اشاره بدانها ضرورى مى نمايد:
1. حذفهاى بدون دليل
مؤلف روايات بسيارى را كه ديگران سبب نزول مى شناسند و بيشتر صراحت در سببيت دارد, بدون اين كه دليلى ارائه دهد, حذف مى كند; مثلاً سبب نزول آيه 18بقره را كه واحدى نقل كرده, او بازگو نمى كند. و در بيشتر اين روايات, معيارهاى سيوطى براى حذف, ديده نمى شود; نه وقايع تاريخى پيش از نزول قرآن درمورد آنها صادق است و نه عنوان تفسير.
2. نقل ديدگاه تفسيرى
سيوطى در پاكسازى اسباب نزول از روايات تفسيرى درمواردى غفلت كرده است و به نقل رواياتى مى پردازد كه به هيچ روى نمى تواند مقتضى نزول قرآن به حساب آيد; مثلاً در باره شأن نزول آيات اول سوره بقره مى نويسد:
3. غفلت از جمع ميان روايات
سيوطى مدّعى است كه در موارد تعدّد سبب نزول و وحدت آيه, به جمع ميان روايات مختلف پرداخته است, ولى اين ادّعا همه جا صادق نيست و درموارد بسيارى, روايات مختلف به عنوان شأن نزول آيه اى ذكر مى شود بدون اين كه نقد و بررسى انجام گيرد. براى نمونه در صفحه 96, چند روايت را به عنوان سبب نزول آيه (يا ايّها الذين آمنوا لاتحرّموا…) (مائده/87) ياد مى كند و به تنافى و تضاد بين اين روايات و حل اين مشكل, كوچك ترين اشاره اى نمى نمايد.
4. غفلت از رعايت ملاكهاى شناخت اسباب نزول
بدون ترديد تشخيص اسباب نزول واقعى, تنها از راه شناخت اعتبار سندى روايت و يا شهرت آن امكان پذير نيست و به اين دليل كه سندى معتبر است و دلالت روايتى درخور فهم, نمى توان آن را سبب نزول واقعى دانست, بلكه در كنار ملاكهاى مزبور, معيارهاى بايسته اى چون سازگارى با عقل, ضروريات دين, ظاهر قرآن, تاريخ و… را نيز بايد مورد توجه قرار گيرد.
5. راهيابى تعصّب در لباب النقول
از نقايص لباب النقول اين است كه مؤلف, روايات و اسباب نزول مربوط به اهل بيت را نا ديده مى گيرد و بدون اين كه توضيحى داده باشد, از نقل شأن نزول آيه مباهله و آيه تطهير و سوره دهر, كه به عقيده شيعه و بيشتر مفسران اهل سنّت و نويسندگان اسباب نزول از قبيل واحدى, در باره اهل بيت هستند, سرباز مى زند و ابن برخورد, دليلى جز تعصّب كور ندارد. اينك به ذكر نمونه هايى در اين باره مى پردازيم:
نقد كتاب اسباب النزول القرآنى
اين كتاب از تأليفات دكتر غازى عنايه, از اساتيد دانشگاه (اميرعبدالقادر) مصر است. او نوشته هاى ديگرى در زمينه مسائل اقتصادى دارد كه عبارتند از:
نظرى به اسباب النزول, اثر سيد محمد باقر حجّتى
اسباب النزول نوشته استاد دكتر سيد محمد باقر حجّتى ازجمله تحقيقهاى ارزشمندى است كه نويسندگان معاصر درباره علوم قرآنى تدوين كرده اند.
روش مؤلف در ترتيب مطالب
دكتر حجّتى مطالب كتاب را اين چنين سامان داده است:
امتيازها
مطالعه آثار ديگر پژوهشگران در زمينه اسباب نزول و مقايسه آنها با اثر ارزشمند استاد, خواننده را به اين نكته رهنمون مى سازد كه اثر استاد امتيازها و ويژگيهايى دارد كه به اختصار,يادآور مى شويم:
كاستيها
با وجود امتيازهايى كه در اثر استاد به چشم مى آيد, كمبودهايى نيز دارد:
نكته هايى درخور درنگ
1. در صفحه 36, مؤلّف سخن اهل سنت را درباره نزول سوره هل أتى چنين آورده است:
پی نوشتها:
1. خوانسارى, روضات الجنات, 244/5 ـ 246. 2. واحدى, اسباب النزول, مقدمه. 3. طبرى, جامع البيان, (بيروت), 90/1;طوسى, التبيان, (بيروت), 67/10. 4. همان, 314/1. 5. طبرى, جامع البيان, 47/2; طوسى, التبيان, 76/2. 6. رك: علامه طباطبايى, الميزان, 58/2. 7. رك: همان, 118/3. 8. بيهقى, تاريخ بيهقى, نسخه غنى وفياض 666/. 9. فخررازى, تفسير كبير, 139/13. 10. همان, 208/16. 11. ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 88/2. 12. سيوطى, لباب النقول, تحقيق حسن تميم, (داراحياء العلوم, بيروت)/مقدمه;سيوطى, الدرالمنثور, (بيروت)/مقدمه. 13. سيوطى, الاتقان, 107/1. 14. سيوطى, لباب النقول 14/. 15. همان 26/. 16. همان 17/. 17. همان 20/. 18. همان 138/ و 150. 19. همان 24/. 20. همان 67/. 21. همان 95/. 22. همان 32/. 23. محقق, شرايع الاسلام, 196/4. 24. فخر رازى, تفسيركبير, 9 ـ 108/10; فرّاء, معانى القرآن, 270/1. 25. ترمذى, الجامع الصحيح, 5/(كتاب التفسير), حديث 3026. 26. حاشيه تفسيركشاف, 513/1. 27. نورالدين عتر, منهج النقد فى علوم الحديث, (بيروت, دارالفكر) 402/. 28. حاشيه تفسير كشاف, 513/1; سيوطى, الدرالمنثور, 545/2. 29. نورالدين عتر, منهج النقد فى علوم الحديث/ 434; سبحانى, اصول الحديث و احكامه 52/. 30. جصاص, احكام القران, 165/3. 31. حاكم, المستدرك على الصحيحين, 307/2. 32. تفسيرقطّان به نقل از تفسير برهان, 500/1; ابن شهرآشوب, مناقب, 178/2. 33. ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, 96/4. 34. خوئى, معجم رجال الحديث, 144/11 ـ 145; مامقانى, تنقيح المقال, 252/2;نورالدين عتر, منهج النقد فى علوم الحديث 133/. 35. رجال علامه حلّى 193/; مامقانى, تنقيح المقال, 176/2. 36. ابن هلال ثقفى, الغارات, ترجمه آيتى/ 209. 37. همان. 38. عزالدين, مقدّمه شرح النووى بر صحيح مسلم به نقل از مقدمه صحيح مسلم9/. 39. نورالدين عتر, منهج النقد فى علوم الحديث 311/. 40. سيوطى, الدرالمنثور, 93/6. 41. شاطبى, الموافقات, 347/3. 42. واحدى, اسباب النزول 181/. 43. علامه طباطبايى, الميزان, 89/15 ـ 107. 44. فخر رازى, تفسير كبير, 9/131. 45. علامه طباطبايى, الميزان, 12/7. |
|
(دانش اسباب نزول (بخش دوم
محمد بهرامى
تدوين اسباب نزول و علل تأخير آن
با توجه به آنچه كه در (مقدمه) درباره زمان گردآورى (علوم قرآنى) يادآور شديم, در گردآورى اسباب نزول نيز دو نظريه قابل ارائه است:
نظريه اول
برخى بر اين باورند: اسباب نزول به صورت پراكنده و بيشتر در ضمن تفسير از آغاز قرن دوم هجرى نگاشته شد و پيش از اين تاريخ, اسباب نزول, همچون ديگر مباحث قرآن به انگيزه هايى نگارش نشده است 1.
نقد و بررسى حديث
در بين دليلهاى يادشده, حديث منتسب به پيامبر (ص) بيشتر از ساير دليلها جلب توجه مى كند و دلالت آن نيز بر گردآورى نشدن حديث, روشن است.
نقد ساير دليلها
گر چه ديگر دليلهاى نظريه نخست, حدسهايى است كه فقط نظر به نگارش نشدن حديث در عصر پيامبر (ص) دارند و نه در مدّت يك قرن و نقد دليل نخست براى آشكار شدن سستى آنها كافى است و نيازى به نقد و بررسى جدا گانه ندارد. در عين حال, براى روشن شدن هر چه بيشتر ضعف اين اظهار نظرها به نكات ذيل اشاره مى كنيم:
نظريّه دوم
تدوين حديث در عصر پيامبر (ص) انجام مى گرفت و تا جايى كه امكانات و ابزار كتابت اجازه مى داد, مسلمانان سخنان پيامبر را مى نوشتند.
برخورد شيخين با تدوين حديث
پس از ارتحال پيامبر (ص) نگارش و كتابت حديث با دو واكنش صد در صد متفاوت رو به رو گرديد: يكى برخورد شيخين بود كه از نگارش و نقل احاديث به دلايلى كه در آينده توضيح داده خواهد شد, جلوگيرى مى كردند و احاديث جمع آورى شده را از بين مى بردند. ديگرى, موضع اهل بيت (ع) و پيروان ايشان بود كه در حفظ سنّت نبوى و تدوين معارف قرآنى و دينى, همّتى وافر داشتند.
دليل ابوبكر و عمر بر منع از نوشتن حديث
1. عمده ترين دليل آنها جلوگيرى از اختلاط و اشتباه احاديث با آيات قرآن بوده است.
پيامدهاى جلوگيرى از نوشتن احاديث
از مهم ترين پيامدهاى ناگوار گردآورى نشدن حديث, هموار شدن راه براى جعل حديث بود كه جعل و تحريف اسباب نزول نيز قسمتى از آن را تشكيل مى داد.
موضع اهل بيت در برابر تدوين حديث
خاندان پيامبر (ص) و به پيروى از آنان عده اى از صحابه, بعد از ارتحال پيامبر (ص) به تدوين احاديث نبوى و در ضمن, ثبت اسباب نزول ادامه دادند و على (ع) در نخستين فرصت, به جمع آورى قرآن و علوم مربوط به آن پرداخت.
تكامل علم اسباب نزول
پيشتر, از صحيفه هايى نام برده شد كه در زمان پيامبر نگارش يافته است و بعيد مى نمايد كه اين مجموعه هاى حديثى, خالى از ثبت اسباب نزول باشند. امّا پس از ارتحال پيامبر(ص), به طور قطع و يقين, على (ع) در ضمن جمع آورى قرآن, پاره اى از علوم قرآنى را به رشته تحرير در آورد كه اسباب نزول از جمله آنها بود و پس از على (ع) چهره سرشناس ديگرى چون: عبداللّه بن عباس (م 69) بسيارى از سنن و سيره پيامبر را تدوين34 كرد, تا آن جا كه به هنگام وفات, يك بار شتر كتاب از خويش باقى گذاشت 35 كه منبع اصلى روايات و احاديثى است كه مفسّران از ابن عبــاس در كتابهاى تفسير نقل كرده اند. 36 پس از ابن عباس, شاگرد وى سعيد بن جبير (م 95هـ) دست به تدوين تفسير زد.
عموميت لفظ يا خصوص سبب
اين بحث از مسائل علم اصول به شمار مى آيد و مى بايستى در كتابهاى اصول به بحث گذارده شود, ولى از آن جا كه در كمتركتاب اصولى مى توان اين مسأله را ملاحظه كرد, ما اين بحث را در تكميل بحثهاى اسباب نزول مطرح مى كنيم:
دلايل مخالفان مشهور
مخالفان با (مشهور), مى گويند: ملاك خصوص سبب است و نه عموم لفظ. دليلشان اين است كه: اگر لفظ عامّى داشته باشيم و مخصّصى, تمام افراد عام, قابل تخصيص هستند, جز سببى كه باعث نزول دليل عام شده است. نتيجه قطعى اين امر, خارج شدن غير سبب از دايره حكم عام است, زيرا اگر عام غير سبب را نيز دربرمى گرفت, بايستى سبب و غير سبب, به گونه مساوى و يكسان قابليت تخصيص را داشته باشند, در صورتى كه علماى اصول, ميان سبب و غير سبب فرق گذاشته اند 76.
پاسخ
مشهور علما, كه عموم دليل عام را بر خصوص سبب ترجيح داده اند, در پاسخ اشكال يادشده گفته اند: گر چه علماى اصول , اتفاق دارند: سبب, تخصيص نمى خورد, ولى اين به واسطه خصوصيت سبب و قطعى بودن اراده سبب از سوى شارع است و علاوه بر اين, مفاد اتفاق و اجماع اين نيست كه عام شامل غير سبب نمى شود 77.
شناخت اسباب نزول
از ابتداى اسلام, افرادى با انگيزه ضربه زدن به اسلام و پيامبر, سخنان پيامبر را جعل يا تحريف مى كردند. ولى افشاى عملكرد آنان از سوى پيامبر (ص) و برخورد شديد آن حضرت با جاعلان, باعث شد ديگر كسى جرأت نكند آشكارا به جعل و تحريف حديث اقدام كند 80.
1. واژه شناسى اسباب نزول
واژه ها و اصطلاحات گوناگون توسط معصومين و صحابه براى بيان سبب نزول به كار رفته است كه برخى آشكار و بعضى غير آشكاراند:
2. اعتبار سند
اسباب نزولى كه در دسترس هستنند, بدين گونه تقسيم مى شوند:
نظريه اهل سنّت
با توجّه به عنايت شديدى كه اهل سنت به صحابه دارند و تمام آنان را عادل مى شمارند, (چنانكه ابن عبدالبر , ابن اثير و حافظ ابن حجر, اتفاق اهل سنت را بر عدالت صحابه نقل مى كنند 101) , در مورد بحث مى گويند: اگر سبب نزولى توسط صحابه بيان گردد بدون اين كه منسوب به پيامبر (ص) باشد, اين سبب نزول در حكم حديث پيامبر است و مستند به ايشان, زيرا اسباب نزول از مسائلى است كه امكان اجتهاد . در آن وجود ندارد. بنابر اين, اگر فردى از صحابه در چنين مسأله اى سخن گفت, ممكن نيست از خودش چيزى گفته باشد, بلكه آنچه گفته از پيامبر شنيده; نهايت اين كه نام پيامبر را ياد نكرده است.
3. سازگارى با عقل
عقل تنها معيار و ملاك تشخيص حق از باطل و صحيح از فاسد است. از اين روى, اگر مضمون سبب نزولى با عقل سليم و واقعيت ملموس ناسازگار باشد, اين ناسازگارى دليل روشنى بر نادرستى آن نقل خواهد بود, چنانكه فخر رازى سبب نزول آيه : (لاتسبوا الذين يدعون من دون اللّه…) 107 را چنين نقل مى كند:
4. سازگارى با قرآن
از آن جهت كه قرآن قطعى الصدور است و سبب نزول, ظنى الصدور, سبب نزول در اعتبار خود, نيازمند تأييد گرفتن از قرآن است. براين اساس, هر گاه سبب نزولى مخالف با قرآن باشد, بايد آن را دور انداخت و اطمينان داشت كه آن سبب نزول واقعيّت ندارد و از معصوم نقل نشده است, زيرا معصومين در روايات فراوانى به روشنى بيان كرده اند كه : ما هيچ گاه كلامى كه خلاف قرآن باشد, نمى گوييم . از اين نوع روايات است نمونه هاى زير:
5. سازگارى با روايات
دومين حجت شرعى پس از قرآن, روايات معصومين است. بنابر اين, روايات معتبر نيز همچون قرآن, ملاك صحت و سقم اسباب نزول خواهند بود كه اگر سبب نزولى با روايت يا روايات معتبرى ناسازگارى داشت, آن سبب نزول از درجه اعتبار ساقط مى شود.
6. سازگارى با اعتقادات و باورها
عصمت پيامبر از جمله اعتقادات مستحكم مسلمانان است. براين اساس, هر سبب نزولى كه در جهت تضعيف شخصيت والاى پيامبر باشد, پذيرفته نخواهد بود. به همين ملاك, سيد قطب قصه غرانيق را به سبب اين كه به عصمت پيامبر صدمه مى زند و پيامبر را در برابر نفوذ شيطان صدمه پذير معرّفى مى كند, ناپذيرفتنى و ساختگى مى داند 122.
7. سازگارى با تاريخ
برخى از مفسّران, از وقايع تاريخى قطعى و مسلّم به عنوان ملاك شناسايى اسباب نزول استفاده كرده اند كه براى نمونه به چند مورد اشاره مى شود:
تعدّد سبب نزول و وحدت آيه
بحث تعدّد سبب نزول, اختصاص به فرض وحدت آيه ندارد, بلكه ممكن است براى چند آيه يا يك سوره چند سبب نزول نقل شده باشد.
تعدّد نازل و وحدت سبب
از مباحثى كه در كتابهاى علوم قرآن مطرح شده, بحث تعدد نازل و وحدت سبب است . به اين معنى كه يك قصه يا حادثه… سبب نزول دو آيه يا چند آيه شده است. براى اين بحث, به سبب نزولى كه از ابن عباس نقل شده, مثال آورده اند.
پی نوشتها:
1. زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن , 31/1 ; ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 17/1. 2. مسند احمد, (بيروت), 12/3 , 31 و 39 ; هندى, كنزالعمال, 221/10. 3. صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن / 119 ـ 120 ; داود العطار, موجز فى علوم القرآن / 25. 4. داود العطار, موجز فى علوم القرآن / 25 ; صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن / 119; زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن , 29/1. 5. صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن / 119 ـ 120 ; زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن , 29/1 ; داود العطار, موجز فى علوم القرآن / 25. 6. فتح البارى, (دارالمعرفة) 205/1. 7. سنن دارمى 125/1 ; سنن أبى داود, 126/2 ; مسند احمد 162/2 , 207 , 216 ; هندى, كنزالعمال, 222/10. 8.هندى, كنزالعمال, 292/10 ح 29480. 9. حافظ ذهبى, تذكرة الحفاظ, 5/1. 10. محمد ابو شبهه, المدخل لدراسة القرآن الكريم / 30. 11. حافظ ذهبى, تذكرة الحفاظ, 5/1. 12. ابن سعد, الطبقات الكبرى, 188/5. 13. معالم السنن, 184/4 به نقل از: التعريف بالقرآن و الحديث . 14. صبحى صالح, مباحث فى علوم القرآن 73/. 15. ابن سعد, الطبقات الكبرى, 22/2. 16. بحار الانوار, 152/2. 17. محمد ابو شبهه, المدخل لدراسة القرآن الكريم / 29. 18. كاينى, فروع كافى, 98/7. 19. كلينى, اصول كافى, 241/1. 20. سنن دارمى, 125/1 ; سنن ابى داود, 126/1. 21. مسند احمد, 158/2 ـ 226. 22. مسند احمد, 292/2 ـ 400. 23. حافظ ذهبى, تذكرة الحفاظ, 5/1. 24. التعريف بالقرآن و الحديث/ 272. 25. هندى, كنزالعمال, 293/10 ح 29480. 26. هندى, كنزالعمال, 292/10 ح 29476. 27. ابن سعد, الطبقات الكبرى, 188/5. 28. بقره 204/ ـ 206. 29. بقره 207/. 30. ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, 358/1 ـ 363. 31. شاطبى, الموافقات, 347/3 به نقل از: غازى عنايه, اسباب النزول القرآنى,26. 32. احتجاج, طبرسى, 82/1. 33. بلاغى, تفسير آلاء الرحمن, 257/1. 34 . ابن سعد, الطبقات الكبرى, 371/2. 35. همـان, 216/5, به نقل از: صبحى صالح, علوم الحديث/20. 36. صبحى صالح, علوم الحديث / 20. 37. رشيد رضا, مقدمه مجمع البيان, 1 / 7. 38. كشف الظنون 76/1. 39. تهرانى,الذريعه, 12/2. 40. مسعود بن عبداللّه الفتيان, آثار الحنابلة فى علوم القرآن, (رياض)/ 87. 41. كشف الظنون, 77/1. 42. تهرانى, الذريعة, 12/2. 43. مسعود بن عبداللّه الفتيان, آثار الحنابله فى علوم القرآن / 95. 44. كشف الظنون ,76/1. 45. طبرى, تفسير جامع البيان, (بيروت, دارالفكر), 147/4 ـ 150. 46. طبرى, تفسير جامع البيان, 103/1. 47. زركشى, البرهان فى علوم القرآن, 22/1 ـ 32. 48. سيوطى, الاتقان, 107/1. 49. بقره 222/. 50. واحدى, اسباب النزول / 40. 51. بقره 220/. 52. واحدى, اسباب النزول / 38. 53. توبه 118/. 54. واحدى, اسباب النزول / 47. 55. همان/ 261. 56. شعبان محمد اسماعيل, مع القرآن الكريم 117/. 57. فخر رازى, تفسير كبير, 243/30 , 107/26 , 170/10 ; فخر رازى, المحصول فى علم الاصول, 1 / 448. 58. ابن تيميه, تأملات فى كتاب العزيز / 444 ;مقدمة فى اصول التفسير / 38 ـ 47. 59. ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 320/2 , 204 , 352 و 171/4. 60. طبرسى, مجمع البيان , 612/10. 61. طباطبايى, الميزان, 42/2, 217/4 و 57/9 ـ 58. 62. روش شيخ طوسى در تبيان / 78. 63. صادقى, الفرقان, 240/5 , 202/18. 64. سيد قطب, فى ظلال القرآن, 297/1 , 727/3 , 202/8. 65. رشيد رضا, المنار, 148/1 ـ 149 , 51/2 ـ 86 , 23/11. 66. سيوطى, الاتقان , 110/1. 67. شعبان محمد اسماعيل, مع القرآن الكريم/ 117. 68. مجادله / 1ـ 4. 69. واحدى, اسباب النزول, 231/. 70. شعبان محمد اسماعيل, مع القرآن الكريم/ 124; زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن, 127/1 ; فخر رازى, المحصول فى علم الاصول, 448/1. 71. همان. 72. همان; سيوطى, الاتقان, 111/1. 73. مائده 38/. 74. واحدى, اسباب النزول / 103 و 111. 75. همان / 237. 76. زرقانى, مناهل العرفان فى علوم القرآن , 130/1. 77. همان, 130/1 ـ 131. 78. تفسير عياشى, 203/2 ذيل آيه 7 سوره رعد. 79. همان . 80. محمود ابورية, الاضواء على السنّة المحمدية 65/, به نقل از: قربانى, علم حديث / 65. 81. امينى, الغدير, (دارالكتب الاسلاميه), 288/5 ـ 290 . 82. همان, 292/5 ـ 293. 83. احزاب 4/. 84. صادقى, الفرقان, 24/21. 85. آل عمران 26/. 86. واحدى, اسباب النزول 55/. 87. همان 94/. 88. نساء 65/. 89. غازى عنايه, اسباب النزول القرآنى 87/. 90. بقره 256/. 91. واحدى, اسباب النزول 45/. 92. زركشى, البرهان فى علوم القرآن 23/. 93. سيوطى, الاتقان, 116/1; غازى عنايه, اسباب النزول القرآنى, 86/. 94. الفوز الكبير 27/ . 95. نساء 94/. 96. موسى شاهين, اللآلى الحسان, (مصر, دارالتأليف, 1388 هـ) / 161 ; اسباب النزول عن الصحابة والمفسرين / 1 ـ 9. 97.واحدى, اسباب النزول 40/. 98. بقره 222/. 99. احزاب 4/. 100. صادقى, الفرقان, 24/21. 101. رك: علامه عسكرى, مقدمة مرآة العقول, 1 / 6. 102. واحدى, اسباب النزول /4. 103. حج 52/. 104. ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 367/3. 105. انعام 35/. 106. طباطبايى, الميزان, 68/7. 107. انعام 108/. 108. نساء 98/. 109. فخر رازى, تفسير كبير, 139/13. 110. حج 52/. 111. فخر رازى, تفسير كبير, 50/23. 112.حر عاملى, وسائل الشيعه, 78/18 باب 9 حديث 10. 113. همان / 79 باب 9 حديث 14. 114. فخر رازى, تفسير كبير, 21/4. 115. طباطبايى, الميزان 162/3; سيد قطب, فى ظلال القرآن, 256/4. 116.طباطبايى, الميزان, 71/2 ـ 72; فخر رازى, تفسير كبير, 133/27. 117. طبرسى, مجمع البيان, 664/10. 118. فخر رازى, تفسير كبير, 187/32. 119.طباطبايى, الميزان, 71/7 ـ 72. 120. فخر رازى, تفسير كبير, 50/23. 121. صادقى, الفرقان, 110/30. 122. سيد قطب, فى ظلال القرآن, 105/5. 123. رشيد رضا, المنار, 414/1 ـ 415. 124. ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 657/1. 125. همان, 87/2. 126. فخر رازى, تفسير كبير, 208/16. 127. سيوطى, الاتقان,123/1. 128. همان. 129. همان. 130. قضايا فى علوم القرآن 48/ ـ 50. 131. توبه 74/. 132. مجادله 18/. 133. سيوطى, الاتقان, 126/1. |
|
سبک شناسی مفسران در اسباب نزول
فصلنامه پژوهشهای قرآنی
قرآن، به عنوان مهمترین منبع شناخت معارف و احکام دین، هماره مورد توجه دانشمندان اسلامی بودهاست.
پیشینة سبک شناسی
هرچندسبک شناسی (متدلوژی) به عنوان یک علم مستقل ، دانشی نوپاست و عمری کمتر از نیم قرن دارد، با این حال در زمینه سبک شناسی مفسران، آثار گرانبهایی تألیف شده است که نتیجه آن تلاشهای علمی، بازشناسی و معرّفی و دسته بندی تفسیرهاست، تحت عناوین: تفسیرهای ادبی، علمی، عرفانی، فلسفی ، اجتماعی ، فقهی ، بلاغی و... و نیز تفسیرهای عقلی و نقلی و یا تفسیرهای موضوعی و ترتیبی. این نوع کتابها را به دو دسته میتوان تقسیم کرد:
محدودیتهای تحقیق
بحث از موضوع «سبک مفسران در اسباب نزول» با محدودیتهایی همراه است:
تفسیرهای مورد تحقیق
از میان صدها جلد تفسیری که در بارة قرآن نوشته شدهاست، در بحث سبک شناسی اسباب نزول، دوازده تفسیر را برگزیدهایم. این تفسیرها عبارتند از:
سبب گزینش تفسرهای دوازده گانه
علت انتخاب تفسیرهای یادشده در این پژوهش ، نکاتی است که میتوان چنین خلاصه کرد:
علت تفاوت سبک مفسران در اسباب نزول
در سبب تفاوت روش مفسران در اسباب نزول،غیر از ویژگیهای جزئی وموردی تفسیرها میتوان از اموری به عنوان عوامل اساسی و اصولی تفاوت سبکهای مفسران یاد کرد. |
|
بررسی آماری اسباب نزول
موسي حسینی
در این نوشتار برآنیم تا گزارش نموداری از نقش وحضور اسباب نزول در برخی از تفاسیر مهم را ارائه دهیم.
منظور از نقل گزارشی و نقل تحلیلی
اگر مفسر، تنها به نقل روایات اسباب نزول بسنده کرده وبدون هرگونه نقد و کندوکاوی نسبت به آنها از کنار روایات گذشته باشد، این چنین نقلی«گزارشی» به شمار میآید. و اگر همراه با نقل روایات، به نقادی وتجزیه و تحلیل متن آن و یا بررسی سند و صحت و سقم آن پرداخته باشد، از آن با عنوان نقل « تحلیلی» تعبیر میکنیم.
منظور از نقل اجمالی و نقل تفصیلی
گزارش ونقل روایات میتواند اجمالی باشد و میتواند تفصیلی صورت گیرد، زیرا اگر تمام حادثه یا جریان سبب نزول آیه در روایت منعکس شده باشد و مفسر آن را ثبت کرده باشد، در این صورت نقل سبب را « تفصیلی» میدانیم، امّا اگر مفسّر در صدد بیان اصل روایت نباشد و فقط به اشاره ای گذرا یا شخصی که در نزول آیه تأثیر داشته، بسنده کند، در این صورت، گزارش مذکور را « اجمالی» تلقّی میکنیم.
چنان که مشاهده میشود در کیفیت گزارش اسباب نزول، بیشتر تفاسیر به نقل تفصیلی و مبسوط گرایش نشان دادهاند، به گونهای که جز تفسیر کبیر، سایر تفاسیر از نظر اجمال در گزارش، زیر 30 درصد قرار دارند؛ یعنی بیش از 70 درصد گزارشها توجه شود، نسبت نقلهای اجمالی در تفاسیر شیعی (تفاسیر مورد بررسی در این تحقیق) پایین تر از تفاسیر عامه است. به تعبیر دیگر گرایش مفسّران شیعی بیشتر به جانب نقل تفصیلی اسباب نزول بوده است. نکته دیگری که در این زمینه میتوان گفت این است که در مجموعه تفاسیر مورد تحقیق، چه بسا تفاسیری با گرایشهای متفاوت از نظر فلسفی، تاریخی، اجتماعی، در کیفیت گزارش اسباب نزول نوعی هماهنگی داشته و در یک ردیف قرار گرفتهاند؛ مانند تفسیر الفرقان یا المیزان با تفسیر طبری و یا تفسیر المنار و فی ظلال با تفسیر ابن کثیر. امّا کیفیت نقل اسباب نزول از نظر تحلیلی و گزارشی، بر اساس تحقیق به عمل آمده نسبت گزارشهای تحلیلی به کل گزارشها از این قرار است:
(ر ک: نمودار شماره 3) از ارقام به دست آمده، دو نکته را میتوان دریافت: الف. نوع نگرش مفسّران به روایات اسباب نزول از نظر میزان اهمیتی که به آنها داده است، زیرا حجم گزارشهای تحلیلی بوضوح نشان میدهد که مفسّر در چه حدّی به روایات پرداخته و آنها را مورد ارزیابی و تجزیه و تحلیل قرار داده است. ب. دیگر آن که با گذشت زمان روایات اسباب نزول بیش از پیش، مورد نوجّه و اهتمام قرار گرفته است، زیرا از تفاسیر شیعی، سه تفسیر: المیزان، الفرقان و نمونه بیش از دیگران به تحلیل و نقّادی روایات اسباب نزول پرداختهاند، بویژه المیزان که بر اساس ارقام یاد شده، بیش از یک سوم روایات را به نقد گرفته است. از تفاسیر اهل سنّت نیز سه تفسیر: المنار، روح المعانی و فی ظلال، بیشترین نقد و بررسی را نسبت به آنها داشتهاند. ویژگی مشترک این تفاسیر این است که همه آنها در صد سال اخیر پدید آمدهاند و جزء تفاسیر جدید به حساب میآیند. پس میتوان نتیجه گرفت که گذشت زمان و پدید آمدن شیوههای جدید تری از تفسیر، چون تفسیر قرآن با قرآن، یا در پرتو دریافتهای علمی، مجال افزونتری برای نقّادی و تحلیل صحیح روایات تاریخی فراهم کرده است و همین امر به مفسّران امکان داده است که روایات اسباب نزول را بیش از گذشته به نقد و ارزیابی بگیرند. |