بانک مقالات تفسیر قرآن
|
درآمدى بر روش تفسير قرآن از ديدگاه خاندان وحى عليهمالسلام
غلامعلى عزيزى
مقدمّه
«وانزلنا اليكَ الذكر لتبيّن للنّاس مانزّلاليهم و لعلّهم يتفكرون.»(نحل: 44)
روشمندى تفسير اهلبيت عليهمالسلام
در مجموعه روايات تفسيرى اهلبيت عليهمالسلام رواياتى ديده مىشوند كه بيانگر وجود روش فهم قرآن بوده و مىتوانند به صورت اصول و قواعد فهم مطرح شده، مورد بررسى و استفاده قرار گيرند. اما دانش تفسيرى و قرآنى اهلبيت عليهمالسلام اكتسابى نيست، بلكه موهبتى از سوى خداوند تعالى است كه به آنان به ارث داده شده. در اينجا، به برخى از دلايل روايى، كه بر اين مطلب دلالت دارند، اشاره مىشود:(7)
رازروشمندىتفسيراهلبيت عليهمالسلام
گرچه اهل بيت عليهمالسلام نيازى به روش فهم ندارند، ولى بىنيازى مانع از به كارگيرى روش نيست؛ زيرا مصالح ديگرى ـ غير از كشف مجهولات ـ نيز وجود دارند كه عبارتند از:
1. آموزش مردم (تعليمى بودن تفسير اهلبيت عليهمالسلام )
يكى از وظايف پيامبر صلىاللهعليهوآله تعليم قرآن به مردم بوده است. اين وظيفه پس از ايشان به جانشينان آن حضرت سپرده شد. بنابراين، اهلبيت عليهمالسلام به عنوان معلمان قرآن، از دو راه به اين مهم جامه عمل پوشاندهاند:
الف. بيان مستقيم مفاد و مراد آيهها؛
ب. بيان شيوههايى كه با تكيه بر آن مىتوان به معارف قرآن دست يافت.
هريك از اين دو راه مخاطبان خاصى دارد. عامّه مردم به راه اول نيازمندند و اهل مكتب و مدرسه نيستند تا در اين امور به كاوش پرداخته، خود راه فهم بياموزند و به كار گيرند، بلكه فقط آماده شنيدن محصول فهم متخصصان و عالمان هستند و اگر قرار باشد هركسى در هر زمينه، خود به تكاپو افتد، هيچگاه در هيچ رشتهاى بىنياز نخواهد شد و از همه آنها باز خواهد ماند. بنابراين، توده مردم نيازى به فراگرفتن روش فهم ندارند، بلكه به اصل فهم مقاصد آيهها نيازمندند و با دريافت از معلمان و مفسّران قرآن نيازشان تأمين مىشود. اما قرآن پژوهان به راه فهم نياز دارند تا براساس آن، دانش قرآنى خود را گسترش داده، در پرتو آن توانايى لازم براى تدبّر صحيح و به كارگيرى ابزار و منابع مناسب براى دستيابى به مراد خدا از آيهها را به دست آورند. اهلبيت عليهمالسلام با هدف پرورش چنين عالمانى، روشهاى صحيح فهم قرآن را مطرح كردهاند كه بخشى از آن در جوامع روايى آمده است.
2. احتجاج در برابر مخالفان
گاهى هدف از بيان روش، مجاب نمودن مخاطبانى است كه اعتقادى به درستى سخن گوينده ندارند، مگر آنكه دليل سخن همراه آن باشد. استدلال اهلبيت عليهمالسلام به آيات، روايات، لغت و به طور كلى، اصول محاوره و تكيه بر ويژگىهاى قرآن ـ مانند نسخ و اِحكام و تشابه ـ براى پذيرش و اقناع مخاطبان بوده است. نمونه آن احتجاج امام صادق عليهالسلام با صوفيان معاصر خويش است: «فبئس ما ذهبتم اليه و حملتم النّاس عليه من الجهل بكتاب اللّه و سنّةِ نبيّه صلىاللهعليهوآله و احاديثه الّتى يُصدقها الكتابُ المنزل و ردّكم ايّاها لجهالتكم و ترككم النظر فى غريب القرآن مِن التفسير و الناسخ و المنسوخ و المحكم و المتشابه و الامر و النهى ـ الى ان قال: ـ دعوا عنكم ما اشتبه عليكم ممّا لاعلم لكم به... و كونوا فى طلبِ ناسخِ القرآنِ من منسوخهِ و محكمه من متشابهه...»(13)
1. قرينه قرار دادن ويژگى گوينده كلام (خداوند متعال)؛
2. استناد به روايت نبوى صلىاللهعليهوآله ؛
چنانكه در روايت نخست نيز امام صادق عليهالسلام براى اثبات نادرستى استدلال صوفيان به آيات قرآن ـ در باب زهد و ساده زيستى ـ آنان را به لزوم به كارگيرى روش صحيح فهم قرآن توصيه كردند كه موارد ذيل از آن جملهاند:
تنوّع روايات قرآنى اهلبيت عليهمالسلام
روايات اهلبيت عليهمالسلام در باب فهم قرآن يكنواخت نيستند و در دستههاى گوناگونى جاى مىگيرند كه بازشناسى آنها نقش مهمى در آشنايى با روش تفسيرى اهلبيت عليهمالسلام دارد؛ زيرا رواياتى در اين بحث سودمندند كه به بيان مبنا يا قاعدهاى تفسيرى پرداخته و يا در عمل به يكى از اين موارد يادشده استناد كرده باشند. ديگر روايات نيز در جاى خود قابل استفادهاند، اگرچه در فهم و استخراج روش تفسيرى اهلبيت عليهمالسلام تأثيرى نخواهند داشت و نمىتوان آنها را «تفسير قرآن» به معناى مصطلح دانست؛ چنانكه گمان عدهاى بر آن است و روايات نقل شده در جوامع تفسيرى را به عنوان تفسير تلقّى كردهاند.
1. روايات بيانگر قواعد فهم قرآن(15)
الف. توجه به قراين درونى پيوسته به كلام: امام صادق عليهالسلام در اعتراض به مخالفان اهلبيت عليهمالسلام به بيان راز كژ فهمى آنان از قرآن پرداختهاند كه يكى از آنها عدم توجه به قراين صدر و ذيل آيه مورد تفسير است: «واحتجّوا باولِ الآية و تركوا السبب فى تأويلها و لم ينظروا الى ما يفتح الكلام و الى ما يختمه.»(16)
2. روايات بيانگر قواعد فهم در ضمن تفسير
الف. توجه به نكات ادبى: امام باقر عليهالسلام در پاسخ به پرسش زراره از دليل كافى بودن مسح قسمتى از سر و پاها در وضو چنين مىفرمايد: «قال رسولاللّه صلىاللهعليهوآله و نُزّلَ به الكتابُ مِن اللّهِ، لاَنّ اللّهَ ـ عزّوجل ـ يقول: "فاغسلوا وجوهكم" فعرفنا انّ الوجه كلّه يَنبغي اَن يُغسل، ثمّ قالَ: "و ايديكم الى المرافق." ثُمَّ فَصِّل بينَ الكلامينِ."وامسحوا برؤوسكم." فعرفنا حين قال "برؤوسكم" اَنّ المسح ببعضِ الرأسِ لمكان الباءِ، ثمَّ وصَلَ الرجلين بالرأس كما وصلَ اليدين بالوجه، فقال "وارجلكُم الى الكعبين." فعرفنا حين وصلها بالرأس انّ المسح على بعضها.»(19)
كلىياجزئىنگرىدرتعليمروش
به طور كلى، عناصر تشكيلدهنده روش اصولى كلى بوده و در مقام عمل و تطبيق بر موارد، به صورتى كوچكتر جلوهگر مىشوند و شاخههايى از آنها انشعاب مىيابد؛ بنابراين، در جايى كه هدف بيان عناصر اصلى روش باشد، تعليم به صورت كلى و بدون بيان جزئيات خواهد بود، اما اگر با ارائه نمونه عملى همراه باشد، به طور طبيعى به جزئياتى از آن روش كلى نيز پرداخته مىشود. در اين صورت، اگرچه همه جزئيات و شاخههاى ديگرى كه وجود دارند، مطرح نمىشوند، اما در هرصورت، حالت اوليهاى كه يك اصل كلى داراست، به شكل جزئىترى بيان شده است. در باب آموزش روش تفسيرى اهلبيت عليهمالسلام نيز اين سخن مطرح است؛ زيرا ـ چنانكه پيشتر گذشت ـ آنان در برخى موارد، به بيان اصول كلى فهم قرآن پرداختهاند، بدون آنكه به زيرمجموعههاى آن بحث اشارهاى داشته باشند؛ مانند روايت علوى (ينطق بعضُه ببعضٍ و يشهد بعضه على بعضٍ.) در اين روايت، اصل استفاده از آيات قرآن در تفسير قرآن كريم مطرح شده است، اما اين اصل زيرمجموعه قابل توجهى دارد و تبيين شاخههاى آن بحثى جدّى مىطلبد. گرچه در روايات ديگر، به نمونههايى از آن زيرمجموعهها به مناسبت اشاره شده است، اما به يقين، همه آنچه در اين اصل مىگنجد بيان نشده و قرآن پژوهان بايد براساس اصل كلى ياد شده به تبيين فروعات آن بپردازند.
ملاك روش بودن قواعد تفسيرى در روايات اهلبيت عليهمالسلام
روش تفسير عبارت است از: «به كارگيرى مجموعهاى از قواعد فهم ـ با استفاده از منابع، علوم و ابزار لازم ـ براى شرح و تفسير آيههاى قرآن كريم.» آيههاى قرآن از نظر تفسيرپذيرى، داراى مراتب متفاوتىاند. برخى به سرعت و سهولت قابل فهم هستند، تعدادى با انجام برخى عمليات تفسيرى فهميده مىشوند، برخى نيز داراى پيچيدگى خاصى هستند و با به كارگيرى همه ابزارها و قواعد فهم و با تأمّل و تدبّر فراوان تفسير مىشوند. در اين صورت، همه قواعد تفسير براى تفسير هر آيهاى به كار گرفته نمىشوند؛ زيرا ـ چنانكه گفته شد ـ ممكن است آيهاى در برخى از ابعاد، مشكل تفسيرى نداشته باشد. به فرض در قرائت آيه مورد بحث، اتفاقنظر باشد و از واژگان غريب در آن خبرى نباشد، مشكل ادبى (صرف و نحو و بيان و...) نيز نداشته باشد، چنين آيهاى به طور طبيعى عمليات تفسيرى كمترى لازم دارد؛ يا براى تفسير آيهاى كه درباره پيشينيان است، نيازمند روايات تاريخى معتبر هستيم، اما اينگونه روايات درباره ديگر آيات كاربردى ندارند. به بيان ديگر، در تفسير هر آيهاى، بايد به قواعدى كه امكان اجراى آن وجود دارد انديشيد. چه بسا قاعدهاى كه در تفسير آيهاى مورد نياز است و در آيهاى ديگر ثمربخش نيست، اما قواعد يادشده به عنوان يك كل مورد توجهند و عمل به هر قاعده مورد نياز، در جاى خود روش صحيح تفسير شمرده مىشود.
تفاوت درك مخاطبان و تأثير آن در فهم روش تفسيرى از روايات اهلبيت عليهمالسلام
بيانهاى قرآنى اهلبيت عليهمالسلام در يك نگاه، به دو دسته كلى تقسيم مىشوند:
1. درباره ظاهر آيات؛
2. در باب معانى باطنى آيات. دسته اول، خود شامل موارد متعددى است؛ از جمله بيان شأن نزول، مصداق، معانى واژهها و تفاصيل احكام. در بيان معانى واژهها يا شأن نزول يا تفاصيل احكام، تفاوت سطح درك مخاطبان تفاوتى در پاسخ پديد نمىآورد؛ درست مانند خود «آيات الاحكام» كه همه دركى يكسان از آن دارند. نهايت اينكه عالمان به فلسفه و مصالح و نتايج آن نيز پى مىبرند. اما در بيان تفسير و يا مصداقها امكان تفاوت وجود دارد؛ بدين صورت كه براى افرادى برخى از مصاديق آيه را بيان كرده، اما براى ديگران از نام آوردن آن مصاديق خوددارى كردهاند؛ يا در رواياتى آمده است كه امام به هفت گونه ـ شايد اشاره به كثرت باشد ـ مىتواند پاسخ گويد.(24) اما وجود تفاوت در بيانهاى تفسيرى، به دليل تفاوت سطح درك مخاطبان خللى در الگوگيرى و اتخاذ روش از بيانهاى تفسيرى اهلبيت عليهمالسلام پديد نمىآورد، بلكه به عكس، در مواردى كه مطلبى در دو يا سه سطح بيان شده، الگوى كاملترى از روش فهم قرآن در اختيار ما قرار مىگيرد. تبيين بيشتر اين مطلب نياز به اثبات طولى بودن معانى و مفاهيم قرآن دارد كه برخى مفسران معاصر بدان پرداختهاند.(25)
بيان مصداق آيه در روايات اهلبيت عليهمالسلام و نسبت آن با تفسير
در بسيارى از روايات اهلبيت عليهمالسلام به جاى بيان مفهوم، مصداق خارجى آيه بيان شده است؛ يعنى نام فرد يا افرادى كه آيه بدانان نظر دارد و مراد خداى تعالى از آن آيه هستند مطرح گرديده. آيا نام بردن از اين فرد يا افراد نيز تفسير آيه به شمار مىآيد؟ براى پاسخ به اين پرسش، بايد به آياتى كه مصداق يا مصداقهاى آن بيان شده، نگريست؛ زيرا آيات قرآن در اينباره متفاوتند؛ برخى با آنكه لفظ عامى دارند؛ فقط به يك نفر اشاره مىكنند و آن فرد مراد خداى از آن آيه است، در حالى كه برخى از آيات ديگر، مصداقهاى فراوانى دارند. آياتى كه مصداق انحصارى دارند، با بيان آن مصداق، تفسير مىشوند و مراد خدا از آنها روشن مىگردد، برخلاف آيههايى كه مصداقهاى فراوانى دارند؛ زيرا بايد همه آنها را مصداق آيه دانست يا در كنار بيان برخى مصاديق، به انحصارى نبودن آنها اشاره نمود تا برخلاف مراد خداوند، آيه به آنان محدود نشود. بنابراين، در جايى كه مصداقهاى متعددى براى آيهاى وجود دارد، بيان يك يا چند مورد از آن ـ حتى بيان مصاديق تام و كامل آيه ـ تفسير آيه و همه مراد خداوند از آن نيست، مگر آنكه مصاديق ديگر آيه نيز به نوعى مورد اشاره قرار گيرد.
مرزبندى روايات تفسيرى در ناحيه مبانى، روش و منابع تفسير(32)
روايات قرآنى اهلبيت عليهمالسلام از منظر روششناسى تفسير، به انواعى قابل تقسيم هستند؛ برخى از روايات به بيان مبانى تفسير پرداخته و برخى ديگر مبيّن روش تفسيرند. از دسته اخير مىتوان منابع و ابزار تفسير را نيز شناخت. اكنون بيان برخى از مبانى مطرح شده و يا قابل استنباط از روايات:
1. امكان فهم قرآن
در روايتى كه پيشتر از امام صادق عليهالسلام در احتجاج با صوفيه نقل شد، چنين آمده بود: «وكونوا فى طلب ناسخ القرآن من منسوخه.»(33) از اين عبارت و ديگر عبارتهاى اين روايت، امكان فهم مشروط (به رعايت قواعد فهم) قرآن كريم براى همه فهميده مىشود. امام باقر عليهالسلام در ذيل روايتى فرمودند: «فَمن زعم انَّ الكتابَ مبهمٌ فقد هلكَ و اهلكَ.»(34) از اين روايت نيز اصل قابل فهم بودن قرآن كريم به طور آشكار به دست مىآيد. همچنين روايت شده است: «انّ اللّه لا يخاطبُ الخلقَ بما لا يعلمون»(35)؛ يعنى قرآن براساس اصول محاوره عقلايى نازل شده و براى همه قابل فهم است.
هماهنگى ساختار قرآن با اصول محاوره عقلايى
در روايتى آمده است: «انَّ اَمر النبي مثلُ القرآنِ، ناسخٌ و منسوخٌ و خاصٌ و عامٌ و محكمٌ و متشابهٌ و قد يكونُ مِن رسولاللّه الكلامُ له وجهان و كلامٌ عامٌ و كلامٌ خاصٌ مثل القرآنِ.»(39)
ظاهرو باطن داشتن قرآن
«... ما مِن آيةٍ الاّ ولها ظهرٌ و بطنٌ....»(41)
جاودانگى و جهانى بودن قرآن
افزون بر آيات قرآن، روايات اهلبيت عليهمالسلام نيز بر جهانى و جاودانه بودن قرآن تأكيد نموده، براساس آن آيههاى قرآن همواره مصاديق تازهاى مىيابند ـ جز در مواردى كه مصداق انحصارى داشته باشد ـ و بايد در تطبيق آنها بر حوادث و جريانهاى مختلف اجتماعى، در هر زمانى همّت گماشت.
حقّانيت قرآن
از جمله مبانى تفسيرى، پذيرش حق بودن قرآن كريم است؛ زيرا تا درستى سخنى ثابت نشود، تلاش براى فهم آن بىفايده خواهد بود و بر همين اساس، مىتوان محوريت قرآن را در معارف دينى پذيرفت. اگر قرآن حق بوده، محتواى آن مطابق با واقع باشد، سخنان و باورهاى مخالف با آن به هركسى نسبت داده شود، بىارزش خواهد بود. اين نكته در برخى از روايات اينگونه مطرح شده است:
اعجاز قرآن
اعجاز قرآن كريم ابعاد گوناگونى دارد و از جنبههاى گوناگونى مىتواند مبناى تفسير قرار گيرد. آنچه در روايات به عنوان مبناى تفسير مطرح شده اعجاز در هماهنگى محتوايى و عدم تناقض در قرآن است. اين نكته در قرآن كريم نيز مطرح گرديده: «افلا يتدبّرونَ القرآنَ و لو كانَ مِن عندِ غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا.» (نساء:83)
جامعيت قرآن
از جمله مبانى تفسيرى مطرح شده در روايات اهلبيت عليهمالسلام جامعيت قرآن كريم نسبت به همه معارف و احكامى است كه مردم در هدايت به راه خدا و تكامل معنوى خود بدان نيازمندند، اگرچه تفاصيل احكام را خود قرآن به بيان پيامبر صلىاللهعليهوآله ارجاع داده است: «ما أتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا.» بنابراين، اصول كلى جزئيات احكامى كه پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمودهاند در قرآن وجود دارد و سنّت نبوى در ناحيه جزئيات مسائل و تفسير آيات مكمّل قرآن كريم است. تفسير قرآن بايد جامعيت يادشده را در عمل جلوهگر ساخته و نيازهاى فكرى و مسائل مورد احتياج در زمينههاى فردى و اجتماعى را پاسخگو باشد، وگرنه نمىتوان آن را بيان تمامىمرادخداوند از آيات قرآن دانست.
تحريفناپذيرى قرآن
تفسير كشف مراد خداوند از آيههاى قرآن كريم است و مفسّر به انگيزه بيان آن به تفسير مفاهيم آيات مىپردازد، ولى اين مهم در صورتى رواست كه از سوى خدا بودن آن قطعى باشد. بنابراين، يكى از پايههاى مهم فهم قرآن اثبات مصونيت آن از تحريف است؛ زيرا در صورت وجود احتمال افزودن به آيات يا كاستى آنها، چگونه مىتوان تفسير بيان شده را به خدا نسبت داد؟ آيا جز اين است كه اين تفسير از اين الفاظ و عبارات موجود برداشت شده؟ در حالى كه هنوز نسبت قطعى آن به وحى الهى ثابت نشده و امكان از بين رفتن آيه يا آياتى يا قسمتى از آيهاى كه در فهم باقىمانده نقش داشته است وجود دارد. به هر روى، اين مبنا نقش اساسى در تفسير دارد و شايد بتوان در رواياتى نيز به اشاراتى بدان دست يافت؛ مانند روايتى كه از امام باقر عليهالسلام نقل شده است: «ثمّ اعرف اشباههم من هذه الاُمّةِ الّذين اقاموا حروف الكتاب و حرّفوا حدوده.»(55)
تأسيسى يا امضايى بودن روش اهلبيت عليهمالسلام
پيش از نسبتسنجى روش تفسيرى اهلبيت عليهمالسلام با روش عقلا (در فهم كلام) بايد به ويژگىهاى قرآن كريم توجه داشت؛ زيرا بر اساس گفتههاى معصومان عليهمالسلام افزون بر رعايت اصول محاوره عقلايى در آيات قرآن كريم، تفاوتها و ويژگىهايى نيز به چشم مىخورد؛ مانند باطن داشتن قرآن، طولى بودن معانى و گنجاندن معانى فراوان در الفاظ و عباراتى اندك ـ براى پرهيز از حجيم شدن كتاب ـ احكام و تشابه و تأويل داشتن آيات و لزوم ارجاع متشابهات به محكمات.
پىنوشتها
1ـ تعداد روايات تفسيرى كه در جوامع روايى اهل سنّت از پيامبر صلىاللهعليهوآله نقل شده، بسيار اندك است (قريب هشتاد و پنج روايت.) سيوطى همه اين روايات را در الاتقان فى علوم القرآن نقل كرده است. 2ـ علّامه طباطبائى درباره مهجور ماندن روش تفسيرى «قرآن به قرآن» ـ كه وى آن را روش اهلبيت عليهمالسلام مىداند، معتقد است كه مفسّران گذشته به اين شيوه توجهى نداشته و ميراثى براى ما به جاى نگذاردهاند و كسى كه در پى آن باشد، مانند رزمندهاى است كه بى سلاح به ميدان مبارزه گام مىنهد. (ر.ك: محمدحسين طباطبائى، رسائلالتوحيديه، قم،بنيادعلمىوفكرى علّامه طباطبائى، 1365، ص 203) 3ـ روايات مربوط به «آيات الاحكام» را بايد از اين مجموعه جدا دانست؛ زيرا فقيهان ما ـ رضوانالله عليهم ـ به دليل ضرورت بحث فقهى مرتبط با آيات به پژوهش روايات مربوط به آنها پرداختهاند. 4ـ مانند مجموعه روايات تفسيرى كه محدّثان شيعه از ديرباز تاكنون فراهم آوردهاند؛ از جمله: تفسير عياشى، فرات كوفى، قمى، نعمانى، نورالثقلين، البرهان و برخى از مجلّدات بحارالانوار. 5ـ ر.ك: محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1 ،ص 12، ص 260 6ـ 1. روش تفسيرى اهلبيت عليهمالسلام ، جزوه گروه تفسير 1 بنياد فرهنگى باقرالعلوم عليهالسلام ارائه شده در اولين همايش «علوم و مفاهيم قرآن»؛ (اين جزوه در زمان برگزارى همايش توسط «دارالقرآن الكريم» آيةالله العظمى گلپايگانى رحمهالله چاپ شده است. 2. منهج تفسيرى اهلبيت عليهمالسلام ، پاياننامه كارشناسى ارشد تربيت مدرّس دانشگاه قم، نوشته محمد شريفانى؛ 3. روششناسى تفسير اهلبيت عليهمالسلام ، نوشته سيدحسين تقوى، قم، انتشارات فرهنگ منهاج؛ 4. التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، نوشته آيةالله محمدهادى معرفت؛ در جلد اول، برخى ويژگىهاى مدرسه تفسيرى اهلبيت عليهمالسلام بيان شده است. (اين كتاب توسط انتشارات دانشگاه علوم اسلامى رضوى مشهد در دو جلد چاپ شده و اخيرا به پارسى برگردان شده و با اضافاتى منتشر شده است. و پاياننامههاى «استشهادات صادقين به قرآن» و «نقش اهلبيت در تفسير» نيز به اين مطلب پرداختهاند. 5. مكاتب تفسيرى، نوشته علىاكبر بابايى؛ در جلد اول، ذيل عنوان «مفسّران آگاه به همه معانى قرآن» به طور مبسوط درباره آنان و كتابهاى روايى منسوب به ايشان و مكتب تفسيرىشان بحث شده است. 6. علوم القرآن، نوشته آيةاللّه سيد محمدباقر حكيم كه به بخشى از اين مباحث پرداختهاند. (اين كتاب توسط آقاى محمدعلى لسانى به پارسى برگردان شده است.) 7ـ آياتى مانند «لا يمسُّهُ الاّ المطّهرون» (واقعه:79)؛ «قل كفى باللّهِ شهيدا بيني و بينكم و مَن عندَهُ علم الكتاب» (رعد: 43)؛ «ثُمَّ اورثنا الكتاب الّذين اصطفينا من عبادنا» (فاطر: 32) و... نيز بر اكتسابى نبودن دانش قرآنى اهلبيت عليهمالسلام دلالت دارد. 8ـ محمدبن حسين صدوق، خصال، ص 576 9ـ همو، كمالالدين، ص 653 10ـ عبدالله بن جعفر حميرى، قرب الاسناد، ص 143 11ـ در بحارالانوار، نيز بابى درباره اين موضوع قرار داده شده است. 12ـ محمدبن حسن صفّار، بصائر الدرجات، ص 194 / محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 229 13ـ محمد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 5، ص 65 / شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 18، ص 135 و 136 14ـ «در دنيا نعمتهاى حقيقى نيست.» يكى از فقيهان حاضر گفت: پس چگونه خداوند مىفرمايد: «ثم لتُسئلنَّ يومئذٍ عنِ النعيم»؛ در آن روز (قيامت) حتما از نعمتها از آنان مىپرسيم (كه با آنها چه كردهاند.) آيا اين آب خنك نعمت دنيايى نيست؟ حضرت رضا عليهالسلام با صداى بلند به وى گفتند: شما آن را چنين تفسير كردهايد و انواعى براى آن (نعمت) قرار دادهايد. گروهى گفتند: مراد از اين نعمت آب خنك است و گروهى ديگر گفتند: غذاى پاكيزه است و ديگران گفتند: مراد از آن لذت خواب است. (ولى) پدرم از پدرش امام صادق عليهالسلام براى من نقل كرد كه ايشان پس از آنكه اين گفتهها درباره اين آيه براى ايشان بيان شد، خشمناك شد و فرمودند: خداى ـ عزّوجلّ ـ بندگان خود را براى آنچه بر آنها تفضّل كرده است، مورد سؤال قرار نمىدهد و منّتى بر آنان نمىگذارد؛ زيرا منّت گذاردن به خاطر نعمتها بر آفريدگان زشت و ناپسند است. پس چگونه چيزى كه آفريدگان از آن ناخشنودند، به خداى ـ عزوجل ـ نسبت داده مىشود؟ ولى (مراد از) اين «نعيم» دوستى و موالات ما اهلبيت عليهمالسلام است كه خداوند پس از توحيد و نبوّت از آن سؤال مىكند؛ زيرا وقتى بنده حق اين نعمت را به جاى آورد، او را به نعيم بهشتى كه زوالناپذير است، مىرساند. همانا پدرم به من از پدرش و او از محمد بن على و او از پدرش على بن الحسين از حسين بن على عليهالسلام نقل نمود كه پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمودند: اولين چيزى كه پس از مرگ از بنده سؤال مىشود گواهى و تصديق به توحيد و نبوّت پيامبر صلىاللهعليهوآله است و اينكه تو ولىّ مؤمنانى؛ زيرا خداوند آن را براى تو قرار داده و من نيز آن را براى تو قرار دادم. هركس بدين امر باور داشته باشد و بدان اقرار كند به نعيمى وارد مىشود كه زوالناپذير و هميشگى است. (عبد على جمعه حويزى، نورالثقلين، ج 5، ص 664) 15ـ همچنين رواياتى كه خطابهاى قرآنى را از باب «اياك اعنى و اسمعى يا جاره» مىداند يا از تفسير به رأى نهى كرده و يا به علم و اطمينان سفارش كرده و يا پيامبر و اهلبيت عليهمالسلام را به عنوان عالمان به تفسير معرفى كردهاند، از اين گروه روايات به شمار مىآيند. 16و17ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 3 18ـ نهجالبلاغه، ترجمه و شرح علينقى فيضالاسلام، خطبه 133 19و20ـ محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 3، ص 30 21ـ هاشم بحرانى، البرهان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 382؛ مراد از «ثقل» در اين روايت موجود نفيس و گرانبهاست. 22و23ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 2، ص 245؛ زراره و ابوبصير از امام صادق عليهالسلام مشابه روايت مزبور را نقل كردهاند. 24ـ «ادنى، للامام ان يفتى على سبعة وجوه.» محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 92، ص 49 و 83 و 98 25ـ براى توضيح بيشتر ر.ك: محمدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 28 26ـ ر.ك: ابوالحسن فتونى عاملى، مقدمه تفسير مرآة الانوار (اين كتاب به همراه تفسيرالبرهان چاپ شده است.) 27ـ مراد ما از معناى باطنى معنايى است كه با كاربرد اصل محاوره عقلايى به دست نمىآيد و راه بيان آن متعارف و معمول نيست و اهلبيت عليهمالسلام از راه غيرطبيعى بدان آگاه شده، براى ما بيان كردهاند. اما تأويل آيه و بيان مصداقهاى بعدى در طول زمان، گرچه در برخى روايات به آن «بطن» گفته شده، اما جزئى از تفسير ظاهرى به شمار مىآيد، زيرا بيان اين مصداقها چيزى جز تطبيق ظاهر آيه بر آنها نيست. علّامه طباطبائى اين نوع تأويلها را «جرى و تطبيق» ناميده است؛ همانگونه كه در روايات آمده است: «القرآن يجرى كما يجرى الشمس و القمر» ر.ك: محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 92، ص 97 / محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 41 28ـ مولا محسن فيض كاشانى، تفسير 11 الصافى، ج 4، ص 335؛ نيز درباره آيه هفتم سوره «مؤمن» روايتى آمده كه آن نيز بيان مصداق تام آيه است. 29ـ و اما تو اى وليدبن عقبه، به خدا قسم، تو را به بغض على عليهالسلام ملامت نمىكنم، در حالى كه تو را به خاطر نوشيدن شراب، هشتاد ضربه تازيانه زده و پدرت را به قتل صبر در جنگ بدر كشته است. چگونه او را دشنام مىدهى، در حالى كه خداوند وى را در ده آيه قرآن «مؤمن» ناميده و تو را «فاسق» نام نهاده است و آن سخن خداى عز و جل است: «اَفَمَن كانَ مؤمنا كمن كان فاسقا...» (محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 44، ص 81) 30ـ گروهى از يهود مسلمان شدند؛ از آن جمله عبدالله بن سلّام و اسد و ثعلبه و ابن يامين و ابن صوريا بودند. آنان نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله آمده، عرض كردند: اى پيامبر خدا، به راستى موسى يوشع بن نون را وصىّ خويش قرار داد. وصى شما و ولىّ ما پس از شما كيست؟ پس اين آيه نازل شد: «انّما وليكُم اللّهُ...» آنگاه رسول خدا صلىاللهعليهوآله به آنان فرمود: برخيزيد. آنان برخاسته به مسجد آمدند. در اين هنگام، حاجتمندى از مسجد بيرون مىآمد. به او گفتند: آيا كسى چيزى به تو نداد؟ گفت: چرا، اين انگشتر را به من دادند: گفتند: چه كسى آن را به تو داد؟ گفت: آن مردى كه نماز مىگذارد. گفتند: در چه حالى به تو داد؟ گفت: زمانى كه در ركوع بود. به دنبال اين سخن پيامبر تكبير گفتند و اهل مسجد نيز تكبير گفتند و پيامبر فرمود: علىبن ابيطالب ولىّ شما پس از من است. (همان، ج 36، ص 183 و نيز ر.ك: همان، ص 186و 183) 31ـ به امام صادق عليهالسلام عرض كردم: بر اثر زمين خوردن ناخنم قطع شد و روى آن را زخمبندى گذاشتم. اكنون چگونه وضو بگيرم؟ فرمود: (حكم) اين مسأله و موارد مشابه آن از كتاب خداى ـ عزّوجل ـ شناخته مىشود (كه فرمود): «خداوند در دين حرجى بر شما قرار نداده است.» بر آن (زخمبند) دست بكش. (محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 3، ص 33) 32ـ مبانى تفسير امورى است كه پايه و اساس مكتب تفسيرى را تشكيل مىدهد و هرگونه موضعگيرى درباره آن در مباحث بعدى مفسّر نقش دارد، مانند امكان فهم قرآن (براى افراد غيرمعصوم). با پذيرش اين مطلب روشهاى فهم و مباحث ديگر مطرح مىشود، اما كسى كه اين مبنا را نپذيرد و فهم قرآن را در انحصار معصومان بداند، فقط به بيان روايات نقل شده از معصومان بسنده مىكند. تعداد منابع تفسير نيز بستگى به نوع روش مفسّر دارد. كسى كه تفسير به مأثور را انكار كند، ديگر منبعى به نام قرآن و روايات نخواهد داشت. همچنين است در ساير موارد. 33ـ محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 5، ص 65 34و35ـ محمدبن حسن حرّعاملى، وسائلالشيعه، ج 18، ص 141، ابواب «صفات قاضى»، باب 13 36و37ـ محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 69 / ج 3، ص 33 38ـ ر.ك: محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 1، ص 217 و ج 2، ص 16 و 36 39ـ همانا فرمان پيامبر صلىاللهعليهوآله مانند قرآن، داراى ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه است و گاهى سخنى از پيامبر وجود دارد كه دو وجه دارد و سخنى عام و سخن (ديگرى) خاص همانند قرآن دارد. (همان، ج 2، ص 229) 40ـ امام عليهالسلام فرمود: خداوند ـ تبارك و تعالى ـ قرآن را به همين حروفى كه همه مردم عرب زبان به كار مىبرند نازل نمود، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «اگر همه جن و انس جمع شوند... نمىتواند همانند قرآن بياورند...» (همان، ص 318) 41ـ هيچ آيهاى نيست جز آنكه ظاهر و باطنى دارد. 42ـ ظاهر قرآن زيبا و باطن آن ژرف است. (همان، ج 2، ص 284) 43ـ با كاوش در روايات اهلبيت عليهمالسلام شايد بتوان مبانى زبانى ديگرى نيز مطرح كرد؛ مانند نفى قرائات مختلف از قرآن و انتخاب قرائت مشهور و متواتر از پيامبر صلىاللهعليهوآله كه در رواياتى همچون «القرآنُ واحدٌ نزلَ مِن عند واحدٍ» مطرح شده است. همچنين احكام و تشابه قرآن را مىتوان در زمره مبانى زبانى به شمار آورد كه هم در قرآن و هم در روايات بر آن تصريح شده است. 44ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 2، ص 280؛ اين مبنا بسيار مهم بوده و پايه فهم بسيارى از روايات تفسيرى اهلبيت عليهمالسلام به شمار مىآيد. 45و46ـ همان، ج 5، ص 68 و 95 47و48ـ همان، ج 3، ص 262 و 257؛ نيز در روايتى آمده است: «ولا تعد القرآن فتضلَّ بعد البيان.» ر.ك: همان، ص 261 49و50و51ـ محمدباقرمجلسى، پيشين، ج 10، ص 121 / ج 2، ص 284 / ج 93 52ـ آيا خداوند دين كاملى نازل كرده، ولى پيامبر صلىاللهعليهوآله در ابلاغ و سپردن آن به مردم كوتاهى نموده است؟ در حالى كه خداى سبحان مىفرمايد: «ما (از بيان) چيزى در قرآن فروگذار نكرديم و در آن (قرآن) بيان هر چيزى است. (محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 2، ص 284) 53ـ خداوند ـ عزّوجلـ بيان هرچيزى را در قرآن نازل فرموده است. به خدا سوگند، حتى هيچ مورد نياز بنده خدا را ترك نكرده است؛ به خدا سوگند، حتى بندهاى نمىتواند چنين بگويد كه اى كاش، فلان چيز در قرآن آمده بود، جز آنكه خدا همان را در قرآن نازل كرده است. (همان، ج 92) 54ـ بكير بن اعين قال: قبض ابوعبدالله عليهالسلام على ذراعِ نفسه و قال: يا بكير، هذا و اللّه جلد رسول الله و هذه و الله عروقُ رسولاللّهِ و هذا واللّهِ، لحمه و هذا عظمه والله انّى لا علم ما فى السماوات و اعلمُ ما فى الارض و اعلُم مافى الدنيا و اعلُم ما فى الاخرة فرأى تغير جماعةٍ. فقال، يا بكير، انّى لاعلمُ ذلكَ من كتاب الله تعالى، اذ يقول: «و نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكلّ شىءٍ.» (محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 26، ص 28) 55ـ ر.ك: همان، ج 5، ص 68 56ـ ر.ك: همان، ج 78، ص 358 57ـ به راستى كه دانش قرآن را كسى نمىداند كه چيست، جز آنكه مزه آن را چشيده و بدان علم، نادانى خود را درك كرده و كوردلى خود را با آن به بصيرت و ناشنوايى خود را با آن به شنوايى تبديل كرده و از دست رفتهها را با آن بازيافته و پس از مردهدلى با آن حيات دوبارهاى يافته است. پس آن (دانش قرآن) را از نزد اهل و خاصّان آن بجوييد؛ زيرا آنان نورى هستند كه از آن پرتو گرفته مىشود و پيشوايانى هستند كه بدانان اقتدا مىشود؛ آنان احياگر دانش و ميراننده نادانىاند. (محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 18، ص 137) 58ـ همانا اول آيه درباره چيزى و آخر آن درباره چيز ديگرى و در عين حال، سخن پيوستهاى است كه به وجوه مختلفى باز مىگردد. (همان) 59ـ آيا عرب (زبان) نيستيد. پس چگونه معناى اين سخن را نمىفهميد، در حالىكه يكى از شما به دوست خود مىگويد: «من اين كتاب را نسخهبردارى كردم.» آيا چنين نيست كه از (كتاب) نوشته ديگرى كه اصل است رونويسى كرده؟ اين همان (معناى) سخن خداست كه همانا ما از آنچه مىكرديد، رونوشت برمىداشتيم. (محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 57، ص 366) 60ـ مراد منابع ادبى (صرف و نحو و بلاغت) و لغوى است. 61ـ از نمونههاى اين مطلب تفسير حروف مقطعه قرآن كريم است كه اهلبيت عليهمالسلام مراد از آنها را بيان كردهاند، ولى چگونگى شرح و تفسير حروف بر ما روشن نيست؛ مثلاً، امام صادق عليهالسلام درباره «الم» در سوره «بقره» فرموده است: «امّا "الم" فى اول البقرة فمعناه انا الله الملك.» (عبدعلى جمعه حويزى، نورالثقلين، ج 1، ص 26) و چه بسا حروف يادشده در ابتداى سورهاى معناى متفاوتى از حروف سوره ديگر داشته باشد. 62ـ ر.ك: علىاكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 86 111 (زير چاپ) |
|
علامه مجلسی و تعامل با روایات تفسیری اهل بیت(ع)
علی نصیری*
مدخل
چنان که می دانیم، بخشی از روایاتی که از ائمه (ع)، به دست ما رسیده، ناظر به تفسیر و تأویل آیات قرآن کریم است که ما آنها را «روایات تفسیری» می نامیم. این روایات، به طور پراکنده و به مناسبت های مختلف صادر شده و در جوامع روایی شیعه منعکس شده اند.
1 ـ روایات تفسیری اهل بیت(ع) و بطن آیات
برخورداری قرآن از باطن، جزء مسلمات آموزه های قرآنی است که مورد پذیرش فریقین است. در روایت مشهور نبوی، «إنّ للقرآن ظهراً و بطناً»6، اعلام شده که هر آیه ای از قرآن، افزون بر ظاهر، دارای باطن است. چنان که حضرت امیر(ع) در کلام بلندی فرمود:
1ـ1. مفهوم باطن
از این که علامه مجلسی هماره از باطن در کنار ظاهر و در برابر آن، یاد کرده می توان برداشت کرد که مقصود ایشان از باطن، لایه درونی معنایی آیه است.
2 - 1 .مراتب بطون آیات
مشهور آن است که قرآن دارای هفت بطن است. حتی گفته شده که دارای هفتاد بطن است و این مدعا را به روایاتی مستند می کنند. 19
3 ـ 1 .مناسبت میان ظاهر و باطن
یکی از پرسش های مهم و دشواری های شناخت بطن آیات این است که آیا برای راهیابی به باطن آیات ضابطه ای وجود دارد تا حداقل در صورتی که فهم بواطن آیات منحصر به معصوم باشد، تحلیل و تبیین باطن آیات برای ما ممکن باشد؟
4ـ1 .اراده همزمان ظاهر و باطن
از جمله مباحث زبانشناختی که به خاطر نقش آن در بازشناخت متون وحیانی در اصول فقه به طور جدّی مطرح است، امکان یا عدم امکان استعمال لفظ و اراده همزمان دو معنا از آن است. بیشتر صاحب نظران و اصولیان بر این باورند که چنین استعمالی محال است؛ زیرا لفظ به مثابه و آینه ای است که از چهره آن می توان معنا را در نگریست و محال است همزمان از یک آینه دو معنای متفاوت را که طبق مدعا، هر یک مدلول نام لفظ است، به نظاره نشست.
2 . روایات تفسیری اهل بیت(ع) و جریْ و تطبیق
بخش دیگری از روایات تفسیری اهل بیت(ع) بر اساس قاعده جریْ و تطبیق، مدالیل آیات را بر ائمه(ع) یا دشمنان آنها حمل کرده است. تطبیق، غیر از تفسیر است. تفسیر، ارائه مدالیل لفظی آیه بر اساس قواعد زبانشناختی و محاوره است؛ اما تطبیق، انطباق مفاد آیه ـ که در تفسیر آن به دست آمده است ـ بر مصداقی از مصادیق خارجی است، بی آن که این مصداق اوّلاً و بالذات جزء مدالیل لفظی آیه باشد.
جری و تطبیق و قاعده العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المورد
این قاعده، میان قرآن پژوهان، قاعده شناخته شده ای است46 و مقصود از آن، این است که سبب یا شأن نزول یک آیه که در این قاعده از آن به خصوص مورد یاد شده، باعث حصر مدلول آیه به آن سبب یا شأن نزول نمی شود.آن چه مورد اعتنا و اعتماد است، عمومیتی است که از لفظ آیه به دست می آید.
خلاصه بحث
نکات اساسی مورد نظر در این مقاله ـ که تصویرگر شیوه تعامل علامه مجلسی با روایات
پی نوشت ها:
* محقق حوزه علمیه قم. 1. التفسیر والمفسرون، ج 2، ص 29. 2. مذاهب التفسیر الاسلامی، ترجمه عبدالحلیم نجّار، ص 312. 3. برای تفصیل بیشتر ر.ک: مفاتیح الغیب، ج 7، ص 188؛ تفسیر قرطبی، ج 4، ص 16؛ الاتقان، ج 3، ص 6. 4. برای نمونه ر.ک: المیزان، ج 4، ص 421. 5. نظرگاه های ایشان بیشتر در جلد پنجم مرآةالعقول ذیل باب: نکت و نتف من التنزیل فی الولایة، از ابواب کتاب الحجّة الکافی انعکاس یافته است. 6. تفسیر المیزان، ج 1، ص 7؛ الاصول الاصیلة، فیض کاشانی، ص 41. 7. نهج البلاغه، خطبه 18. 8. برای تفصیل بیشتر ر.ک: المیزان، ج 3، ص 49 ـ 63. 9. مرآة العقول، ج 5، ص 11. 10. همان، ج2، ص 413. 11. همان، ص 434. 12. الکهف، آیه 18. 13.مرآة العقول، ج 4، ص 490 ـ 450. 14. همان. 15. برای تفصیل بیشتر ر.ک: التفسیر و المفسرون، محمد هادی معرفت، ص 26 ـ 27. 16 . التکویر، آیه 16 . 17 . مرآة العقول، ج 4، ص 55. 18. این بحث به صورت مبسوط در مقاله ای تحت عنوان: «تأویل از نگاه تحقیق» از نگارنده در فصل نامه بیّنات، سال پنجم، شماره 18 مطرح شده است. 19. استاد حدیث پژوه، علی اکبر غفاری ذیل روایتی از امام باقر(ع) که در آن از ظاهر و باطن قرآن سخن به میان آمده چنین آورده اند: معنای ظاهر و باطن قرآن در آن چه در این حدیث آمده منحصر نمی شود و در روایاتی فراوان آمده است که قرآن دارای معانی طولی بر حسب اختلاف فهم مردم و درجات ایمان است. در برخی از این روایات آمده که باطن قرآن، خود دارای باطن تا هفت بطن یا هفتاد بطن است. معانی الاخبار، ص 259، پاورقی 1. از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است: «إنّ للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطن إلی سبعة أبطن».عوالی اللئالی، ج 4، ص 108؛ تفسیر صافی، ج1، مقدمه هشتم؛ در تفسیر المیزان، ج 1، ص 8 و نیز مقدمه تفسیر فرات کوفی از محمد کاظم از برخورداری قرآن از هفتاد بطن به استناد روایات سخن به میان آمده؛ اما نگارنده خود به مستند روایی در این زمینه برنخورده است. 20. لقمان، آیه 31. 21. مرآةالعقول، ج 4، ص 98. 22 .همان، ج 4، ص 98. 23 . الحج، آیه 22. 24. مرآة العقول، ج4، ص 93 ـ 92؛ برای آگاهی از چگونگی تأویل آیه ر.ک: بحارالانوار، ج 24، ص 110؛ معجم أحادیث الإمام المهدی(ع)، ج 5، ص 267. 25. التفسیر والمفسرون، ج 1، ص 24. 26. عبس، آیه 80. 27. محاسن برقی، ج 1، ص 220؛ الکافی ، ج 1، ص 50. 28. مرآة العقول، ج 1، ص 167. 29. البروج، آیه 85. 30.مرآة العقول، ج 1، ص 167. 31. الکافی، ج 1، ص 206؛ تفسیر عیاشی، ج 2، ص 256. 32. مرآة العقول، ج 2، ص 413. 33. برای تفصیل بیشتر ر.ک: کفایة الاصول، ج 1، ص 54؛ تهذیب الاصول، ج 1، ص 69؛ دررالفوائد، ج 1، ص 55؛ اصول الفقه، ج 1، ص 30. 34. کفایة الاصول، ج 1، ص 54. 35. برای تفصیل بیشتر ر.ک: دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 8، ص 687 ـ 689 . 36. مرآة العقول، ج 4، ص 205. 37. همان. 38. برای نمونه ر.ک: مرآة العقول، ج 4، ص 197؛ ج 5، ص 15؛ ج 2، ص 413. 39 . الرعد، آیه 37. 40. شواهد التنزیل، ج 1، ص 391. 41. مرآة العقول، ج 2، ص 345. 42. الکافی، ج 1، ص 192؛ بحارالانوار، ج 35، ص 401. 43 . القصص، آیه 28 . 44 . مجمع البیان، ج 7، ص 414؛ تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 109؛ بحارالانوار، ج 24، ص 167 ـ 168. 45 . مرآة العقول، ج 2، ص 345. 46 . ر.ک: البرهان، زرکشی، ج 1، ص 32؛ و ج 3، ص 19؛ علوم القرآن، حکیم سیدمحمدباقر، ص 42 و 324؛ التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 261. 47 . المائده، آیه 49. 48 . مناهل العرفان، عبدالعظیم، ج 1، ص 126 به نقل از زرقانی. 49. مرآةالعقول، ج 5، ص 11. 50. الکافی، ج 1، ص 417، بحارالانوار، ج 23، ص 354. 51. مرآةالعقول، ج 5، ص 27 ـ 28. 52. همان، ج 3، ص 30 ـ 31؛ ج 5، ص 265؛ ج 8، ص 409. 53. صیانة القرآن من التحریف، ص 240 ـ 251. 54. الکافی ، ج 1، ص 423؛ بحارالانوار، ج 24، ص 224. 55. مرآةالعقول، ج 5، ص 76. 56. همان، ص 139. 54. الکافی ، ج 1، ص 423؛ بحارالانوار، ج 24، ص 224. 55. مرآةالعقول، ج 5، ص 76. 56. همان، ص 139. |
|
ساختارهاى چندوجهى قرآن از منظر علامه طباطبايى
محمد اسعدى
دانشجوى مقطع دكتراى دانشگاه قم
چكيده
علامه طباطبائى، با نگرشى روش شناختى به روايات تفسيرى اهل بيت(ع) در جست و جوى جلوههاى ويژه قرآن و ابعاد ژرف بيانات قرآنى است. ايشان در الميزان در لابلاى مطالب تفسيرى، اشارات كوتاهى به قاعده تفسيرى خاصى نموده است كه به نگاه ويژه اهل بيت(ع) به آيات مستند است. از اين قاعده مىتوان با عنوان «ساختارهاى چند وجهى قرآن» ياد كرد. اين عنوان ناظر به بخشهايى است كه مىتواند در عين روال يك سويه و بسيط، در تركيبها و پيوندهاى متنوع، معانى و پيامهاى گوناگونى را افاده كند. در اين مقاله اين قاعده شرح و بسط لازم داده خواهد شد.
واژههاى كليدى:
قرآن كريم، روايات تفسيرى، ساختارهاى چندوجهى، عام و خاص، مطلق و مفيد، ناسخ و منسوخ.
1. مقدمه
خداى تعالى حقايق متعالى را در كتاب خود، قرآن كريم در حد زبان و فهم افراد بشر تنزّل داده است تا آنان بتوانند در آن به تدبر و تعمق بپردازند(يوسف، آيه 1).
2. شرح موضوع
اين نوشتار كه به ساختارهاى چند وجهى قرآن از منظر تفسير الميزان ناظر است، در صدد است تا نگاه خاص و ويژهاى را كه مؤلف بزرگوار اين تفسير به مدد راهنمايىهاى معصومان(ع) و در چارچوب روش تفسيرى قرآن به قرآن، در باب فهم و تفسير كلام الهى روا داشته است، معرفى كند.
3. اشارات علامه به ساختارهاى چندوجهى قرآن
علامه طباطبائى موضوع مذكور را در تفسير خويش به اجمال و اشاره برگزار نموده و شرح و بسط و تطبيق عينى و عملى آن را بر آيات و عبارتهاى قرآنى تعقيب نفرموده و رازگشايى از عمق اين معنا را به محققان ژرف انديش وانهاده است؛ هر چند ابعادى از آن را در قالب موضوع جرى و انطباق و جنبههاى تأويلى و باطنى قرآن بيان كرده است.
3. 1. اشاره اول
علامه طباطبايى، نخستين بار در ذيل آيه 115 سوره بقره در بحث روايى، به ساختار چندوجهى آيات قرآن اشاره كرده است. ايشان در اين باره چنين مىنويسد:
3. 2. اشاره دوم
عبارت ديگرى كه علامه طباطبائى در آن، موضوع ساختار چندوجهى قرآن را با ارائه نمونهاى قرآنى و مستند به شواهد روايى مطرح ساخته، در ذيل آيات 62 ـ 64 سوره يونساست. در اين آيات چنين مىخوانيم:
4. شواهد و نمونهها
هر چند درباره اين نظريه، پرسشهاى فراوانى قابل طرح است كه هريك نيازمند پژوهشى گسترده به ويژه با عنايت به مبانى تفسيرى علامه طباطبايى ديده مىشود، اما جهت تبيين بهتر اين ديدگاه و زمينههاى مناسب تحقيق پيرامون آن، يادكرد برخى شواهد و نمونهها مناسب به نظر مىرسد.
5. نتيجه
اشاراتى هر چند كوتاه از علامه طباطبايى در تفسير الميزان روشنگر عرصهاى گسترده و بديع در مسير پژوهش و تحقيق پيرامون ابعادى از زبان قرآن و ويژگىهاى بيانى آن است كه قرآنپژوهان ژرف انديش را به فراسوى ذهنيتهاى بسته رايج در فهم صرفا عرفى قرآن رهنمون مىسازد.
منابع
نهج البلاغه |
|
نياز به روايات در تفسير قرآن
على اكبر بابايى
منظور از «روايات» در اين عنوان سخنانى است كه با نقل متواتر يا محفوف به قراين قطعى يا از طريق راويان مورد اعتماد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) نقل شده باشند; و منظور از «تفسير قرآن» بيان معناى آيات قرآن و آشكار كردن مراد خداى متعال از آن هاست. |
|
اعتبار روايات معصومان(عليهم السلام) در تفسير قرآن
جعفر انوارى
مقدّمه
به دليل پيوندى كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اهل بيت(عليهم السلام)با قرآن دارند، سخنان آن بزرگواران همواره مورد استفاده مفسّران در كار تفسير قرآن بوده است. در زمان غيبت، به دليل عدم دست رسى به معصوم، تنها راه دست يابى به گنجينه معارف آنان رواياتى است كه از ايشان نقل شده است. بدون شك، آن بخش از رواياتى كه از طرق معتبر نقل شده و يا همراه قراين يقين آور است، حجت مى باشد. اما بخش ديگرى از روايات كه به يك طريق نقل شده و يقين آور نيست، خبر واحد به شمار مى روند. حال اين پرسش رخ مى نمايد كه اعتبار اين روايات تفسيرى تا چه ميزان است؟ آيا مى توان به آن ها با ديد حجيّت نگريست و جايگاه آن ها را در رديف روايات فقهى قرار داد؟ يا اين كه اين روايات همسان گفتار صحابيان و تابعان، تنها در حد احتمال در تفسير آيات قرآنى كارايى خواهند داشت؟
اعتبار خبر واحد در نگاه عالمان شيعه
علماى اصول «خبر واحد» را به دو گونه تقسيم كرده اند:
1. بى اعتبار بودن خبر واحد مطلقاً (هم در ميدان فقه و هم در عرصه تفسير)
سيد مرتضى، ابن زهره، طبرسى، ابن ادريس در خامه شيخ انصارى از باورمندان اين نظريه هستند.
2. اعتبار خبر واحد در ميدان فقه و ناكارامدى آن در عرصه تفسير
مرحوم شيخ طوسى از پيشينيان و علّامه طباطبائى از معاصران بر اين باورند. شيخ طوسى در اين زمينه، چنين نگاشته است: «هرگاه آيه اى در كشف مراد پروردگار ظهور نداشته باشد، در آن جا اظهارنظر يا پى روى از مفسّران نارواست، بلكه بايد دلايل صحيح عقلى و شرعى را ميزان عمل قرار داد و تكيه بر خبر واحد در اين مجال پذيرفته نيست.»3
3. اعتبار و حجيّت خبر واحد مطلقاً (چه در تبيين احكام فقهى و چه در تفسير آيات قرآنى)
باورمندان به اين ديدگاه يا با گسترش مفهوم حجت بودن خبر واحد و يا با تكيه بر مسدود بودن باب علم و علمى و يا از راه دليل عقلى و بناى عقلا به اين باور رسيده اند.19
پى نوشت ها
1ـمرتضى انصارى،فوائدالاصول،قم،مؤسسه نشراسلامى،ص115. 2ـ محمدبن حسن طوسى، التبيان، بيروت، داراحياء التراث، ج 1، ص 6. 3ـ حسينعلى منتظرى، نهاية الاصول، قم، قدس، ص 522. 4ـ محمدحسين طباطبائى، الميزان، مؤسسه اعلمى، ج 10، ص 351 و ج 6، ص 57 و ج 12، ص 262. 5ـ محمد طوسى، التبيان، داراحياء التراث، ج 7، ص 415. 6ـ محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 2، ص 246. 7ـ ر.ك: روش شناسى تفسير قرآن،زير نظر محمودرجبى،ص199. 8ـ صادق لاريجانى، «كاربرد حديث در تفسير و معارف»، مجله تخصصى دانشگاه رضوى، ش 95، ص 158. 9ـ محمدهادى معرفت، «كاربرد حديث در تفسير»، مجله تخصصى دانشگاه رضوى، ش 1، ص 142. 10ـ محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 10 ،ص 351. 11ـ محمدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، قم، انتشارات اسلامى، ص 63 ـ 64. 12ـ سيد ابوالقاسم خوئى، البيان، ص 398. 13ـ محمد فاضل لنكرانى،مدخل التفسير،تهران،حيدرى،ص174. 14ـ سيد محمد سرور واعظ حسينى بهسودى، مصباح الاصول، ج 2، ط نجف، ص 180 و 181. در صفحات 181 ـ182 نيز به نحوى به اين مطلب اشاره دارد. 15ـ همان، ص 239. 16ـ صادق لاريجانى، پيشين، ص 167. 17ـ همو، معرفت دينى، مركز ترجمه و نشر كتاب، ص 173 18ـ جعفر سبحانى، تهذيب الاصول، قم، دارالفكر،ج2، ص 194. 19ـ حسين هاشمى، «نمادهاى تفسير اهل بيت(عليهم السلام)»، مجله پژوهش هاى قرآنى، ش 5. 20ـ سيد ابوالقاسم خوئى، پيشين، قم، دارالثقلين، ص 398. 21ـ محمدفاضل لنكرانى، پيشين/ عبدالله جوادى آملى، تفسيرتسنيم، نشر اسراء، ج 1، ص 156. 22ـ جعفر سبحانى، «المناهج التفسيرية»، مجله رسالة الثقلين، ش 1، ص 36. 23ـ محمدهادى معرفت، التفسيروالمفسرون، منشورات الجامعة الرضوية، ج2، ص 31. 24ـ محمدتقى بروجردى، تقريرات، قم، انتشارات اسلامى، نهاية الافكار، قم اول از جزء ثالث، ص 138. 25ـ محمد مفيد، الاختصاص، تهران، مكتبة الصدوق، ص 87. 26ـ حسينعلى منتظرى، نهاية الاصول، قم، قدس، ص 510. 27ـ محمدهادى معرفت،«كاربردحديث درتفسير»،همان،ص146. 28ـ محمدحسين طباطبائى، ميزان، ج 11، ص 133. 29ـ محمدعلى رضايى اصفهانى، «رابطه سنّت و تفسير»، مجله بيّنات، ش 34، ص 95. 30ـ محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 12، ص 262. 31ـ محمدهادى معرفت، «كاربردحديث درتفسير»،همان،ص 45. 32ـ صادق لاريجانى، «كاربرد حديث در تفسير و معارف»، همان، ص 163. |
|
عرضه بر قرآن راه زدودن آسيب هاى تفسير روايى
آية الله محمدهادى معرفت - ترجمه: محمّد سلطانى
اشاره
نوشته حاضر ترجمه قسمتى از مقدمه تفسير روايى، اثر قرآن پژوه گرامى، آية الله معرفت، است كه در آن عرضه روايات بر قرآن كريم يكى از راه هاى زدودن آسيب هاى تفسيرى روايى شمرده شده و چگونگى اين عرضه بيان شده است.
ضرورت عرضه بر قرآن
از آن رو كه احاديثى كه از گذشتگان به ما رسيده، نقش اساسى در تفسير و فهم معانى قرآن دارند، بايد ديد آيا در طول زمان سلامت و زلالى و خالصى آن ها پايدار مانده است؟ اين مطلب توجه دانشمندان اسلامى را به خود جلب كرده و موجب شده است كه مرز شناخت احاديث صحيح از ساختگى را مشخص كنند و مهم ترين آن مرزها مطالبى است كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به آن توجه داده كه عبارت از «عرضه روايات بر كتاب خدا و آيات محكم آن» است. بر اين اساس، رواياتى كه موافق كتاب خدا باشند، حق هستند و آنچه مخالف آن ها باشد، باطل است. بايد دانست كه كتاب در اين جا كنايه از محكمات دين و بديهيات عقلى است و شامل سنّت مستحكم و برهان آشكار عقلى مى شود در نتيجه، هرچه موافق آن است، صحيح و هر آنچه با آن مخالف باشد، ناصحيح است.
چگونگى عرضه بر قرآن
اين سؤالى است كه در درس هاى اصول و بخصوص در باب «تعادل و تراجيح» به آن پرداخته مى شود، آن جا كه موافق با قرآن بر مخالف آن مقدّم مى شود. دامنه نصوص قرآن محدود است و آن قدر گسترده نيست كه شامل عمده مسائل اخلاقى بشود، تا چه رسد به همه مسائل اختلافى. پس عرضه در روايت برقرآن چگونه است؟
پى نوشت ها
1ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 69، رقم 5، باب «اخذ به سنّت و شواهد كتاب.» 2ـ همان، ص 62، رقم 1، باب «اختلاف حديث و علاجه» 3ـ ابى الفتوح رازى، تفسير رازى، ج 3، ص 392. 4ـ همان، ص 69، رقم 1 5ـ همان، ص 69، رقم 2. 6ـ اصول كافى، ج 1، ص 69، رقم 3. 7ـ همان، ص 59، رقم 4. 8ـ همان، ص 60، رقم 5. 9ـ همان، ص 60، شماره 6. 10ـ همان، ص 61، ش 7. 11ـ همان، ج 1، ص 61، ش 7. 12ـ كشى، رجال، ج 2، ص 489 و 490، ش 401 13ـ اصول كافى، ج 1، ص 62، ش 10. 14ـ همان، ج 2، ص 222، حديث 4. 15ـ عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 261، باب 28، ش 39. 16ـ ر.ك: اصول كافى، ج 1، ص 69، باب «اخذ به سنّت و شواهد كتاب»، حديث 2 17ـ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 304، حديث 5، به نقل از: عياشى، تفسير عياشى، ج 1، ص 8، حديث 3. 18ـ جواهرالكلام، ج 32، ص 179 به بعد. 19ـ احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 327. 20ـ شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 29، ص 260، باب 24 (ضمان الطبيب اذا لم يأخذ الراءة.) 21ـ اصول كافى، ج 1، ص 60، حديث 6. 22ـ همان، ج 1، ص 60، حديث 6. 23ـ همان، حديث 2. 24ـ همان، حديث 3. 25ـ رجال كشى، ج 2، ص 489 ـ 490، ش 401. 26ـ تفسير ابى الفتوح، ج 3، ص 392. 27ـ دارمى، سنن، ج 1، ص 146 باب «تأويل حديث رسول الله(صلى الله عليه وآله).» <28/a>ـ شيخ مفيد، رساله تصحيح الاعتقاد، ص 44. 29ـ شيخ صدوق، رساله اعتقادات، ص 29، رقم 4 (مصنفّات مفيد، ج 5) و محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 5، ص 19. 30ـ عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 132، باب 35، حديث 1. 31ـ توبه: 3. <32/a>ـ تصحيح الاعتقاد، ص 43 و 44 (مصنفات شيخ مفيد، ج 5)، بحارالانوار، ج 10، ص 247، ش 16 / تعليقه ش 8. 33ـ تصحيح الاعتقاد، ص 43 و 44 (مصنّفات شيخ مفيد، ج 5. 34ـ رساله سيد مرتضى در ابطال به اخبار آحاد، ش 48 / رسائل سيد مرتضى، مجموعه سوم، ص 310 و 311. 35ـ استبصار، ج 1، ص 3 و 4. 36ـ عدة الاصول، مؤسسه آل البيت، ج 1، ص 336 و ص 367 37ـ استبصار، ج 2، ص 68، ش 20/218. 38ـ همان، ج 2، ص 69 ـ 71. 39ـ تلفيقى از آنچه در دو كتابش آورده است (شيخ مفيد، تهذيب، ج 10، ص 88، ش 342/107 / استبصار، ج 4، ص 231، ش 867/15) 40ـ استبصار، ج 1، ص 433، ش 671 41ـ ابن حجر، لسان الميزان، ج 3، ص 429، ش 1679. 42ـ استبصار، ج 1، ص432، باب 264. 43ـ اصول كافى،ج1،ص463، حديث 2، باب «مولد الحسن(عليه السلام)». 44ـ بحارالانوار، ج 43، ص 237، حديث 1 / ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 231. 45ـ همان، ص 250، رقم 26 / شيخ مفيد، الارشاد، ج 2،ص 221. 46ـ همان،ص260،رقم41/شيخ طوسى،مصباح المتهجد،ص826. 47ـ اصول كافى، ج 7، ص 199، حديث 5 و 6. 48ـ استبصار، ج 1، ص 371، حديث 1و 2. 49ـ همان، ص 372. 50ـ همان، ج 4، ص 268، حديث 5، 1009، باب 155. 51ـ طبقات الحنابله، ج 1، ص 320 / اسد حيدر، الامام صادق و المذاهب الاربعة، ج 4، ص 503. 52ـ وسائل الشيعه، ج 12، ص 165، كتاب «التجارة»، باب 55 (ما يكسب به) حديث 3 و 4 و 5. 53ـ امام خمينى(قدس سره)، المكاسب للمحرمة، چاپ 1373 ش، ج 1، ص 217 ـ 219. 54ـ. تهذيب الاحكام، ج 7، ص 52. 53 55ـ |
|
سير تاريخى تدوين تفاسير روايى شيعه
اسدالله جمشيدى
مقدّمه
مقصود از تفاسير روايى در اين نوشتار، سلسله تأليفاتى هستند كه با استناد به سخن معصوم(عليه السلام) در صدد فهم معانى قرآن بر آمده اند، خواه با اظهار نظرى از سوى مؤلف همراه باشند يا خير. اين تفاسير عموماً فراهم آمده از رواياتى مشتمل بر بيان شأن نزول، ناسخ و منسوخ، تأويل متشابهات، آيات نازل شده درباره اهل بيت(عليهم السلام) و دشمنان ايشان، نمونه عينى براى برخى آيات، نحوه قرائت، معناى واژگان قرآنى و برخى موارد ديگر است. برخى از آثار تأليفى در اين زمينه، مشتمل بر چند موضوع از موضوع هاى مزبور است و برخى از آن ها فقط به يك موضوع پرداخته اند.
معصومان(عليهم السلام) و تفسير قرآن
بى شك، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به حكم وظيفه اى كه قرآن بر عهده ايشان نهاده، اولين مفسّر قرآن است. به طور طبيعى، مردم بخشى از قرآن را به كمك معلومات خود مى فهميدند و آن قسمت را كه براى آنان مجهول بود، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى پرسيدند.
1. عصر نبوى
در آن زمان، تمام كسانى كه توان نوشتن داشتند به ثبت و ضبط سخنان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)اقدام مى كردند; زيرا نه تنها هيچ منعى از ثبت و ضبط سخنان رسول خدا وجود نداشت، بلكه آن حضرت، خود به اين كار تشويق مى نمود. از اين رو، بى شك كلمات رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نوشته مى شدند و شواهد متعددى بر اين امر دلالت مى كنند. در اين دوره، نوشته ها شكل سامان يافته اى به خود نگرفته و علوم و معارف از يكديگر جدا نشده بودند. بدين روى، روايات تفسيرى در ضمن ديگر روايات ثبت و ضبط مى شدند. اين مسأله اختصاص به تفسير نداشت، بلكه ديگر شاخه هاى معارف دينى نيز از وضعيتى مشابه برخوردار بودند. از جمله اين مكتوبات مى توان به كتاب امام على(عليه السلام)اشاره كرد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)آن را املا فرمود و امام على(عليه السلام)آن را نوشت. يكى از محققان در توصيف اين كتاب مى نويسد: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله)براى امام على(عليه السلام)وقت خاصى مقرّر نمود كه در آن قرآن كريم را با تفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ آن بر آن حضرت املا مى فرمود; همان گونه كه احكام و معارف را بر آن جناب املا مى كرد و آن حضرت آن ها را مى نوشتند.»3 به گفته جناب شيخ حرّ عاملى، نصوص متواتره بر كتابت تنزيل و تأويل، بلكه به كتابت تمام سنّت و آنچه از احاديث و احكام بود، توسط امام على(عليه السلام)دلالت مى كنند.4
2. عصر حضور امام معصوم(عليه السلام)
على رغم جهاد علمى آن بزرگواران در زمينه تفسير قرآن، مكتوبى در اين باره به دست ما نرسيده است. آنچه به نام ائمّه(عليهم السلام) در كتاب هاى فهرست موجود است، به احتمال قريب به يقين، مكتوبات شاگردان ايشان است. سخن گفتن درباره اين مكتوبات نيازمند تحقيقى جدّى و وسيع است و با موقعيت كنونى متناسب نيست.
* سدّى كبير (م 127)
اسماعيل بن عبدالرحمن، معروف به «سدّى كبير»، از طبقه تابعان شيعه10 و از اصحاب امام سجّاد و امام باقر و امام صادق(عليهم السلام)بود.11 ابن نديم در ذكر كتاب هاى تفسيرى، از كتاب او نام برده است. حاجى خليفه تصريح نموده كه تفسير السدى على طريق الروايه12 و در كتاب تهذيب التهذيب آمده است كه مفسّران متأخّر مانند طبرى، ابن ابى حاتم و ديگر مفسّران از تفسير او استفاده كرده اند.13 بر اساس نقل محدّث قمى، در تبيان و تفاسير ديگر از اين تفسير استفاده شده است.14
* ابوحمزه ثمالى (م 150)
وى از اصحاب امام زين العابدين و امام باقر(عليهما السلام) است. ابن نديم در فهرست از تأليف او ياد كرده است.15 اين تفسير براى جناب نجاشى شناخته شده بود. او در رجال خود، سلسله سندش براى دست رسى به اين تفسير را بيان مى كند.16 بخش هايى از اين تفسير در تفسير مجمع البيان حفظ شده است.17
* ابن همام الصنعانى (تولد 126، م 211)
شيخ او را از اصحاب امام صادق(عليه السلام) دانسته18 و جناب نجاشى نيز در ترجمه ابن على محمّد بن همام بن سهيل الاسكافى البغدادى متعرّض نام او شده است.19 شيخ آقا بزرگ طهرانى درباره تفسير او مى نويسد: على رغم اين كه اين تفسير از كهن ترين تفاسير موجود شيعى در عالم است، در معرفى اين تفسير و مؤلف آن كوتاهى شده و شرح حال نگاران حق مؤلف آن را ادا نكرده اند. ايشان در ادامه مى نويسد: فهرست بعضى از كتابخانه هاى مصر از وجود نسخه اى از اين تفسير، كه در سال 724 استنساخ شده است، خبر مى دهند. در اين تفسير، از ابى عروة معمّر بن راشد الصنعانى البصرى از اصحاب امام صادق(عليه السلام)بسيار روايت شده است.20
* تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(عليه السلام)
در اين دوره، مى توان از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(عليه السلام) نام برد. بر اساس آنچه در ابتداى اين تأليف آمده، محتواى اين تفسير را امام حسن عسكرى(عليه السلام) بر ابوالحسن و ابويعقوب، دو تن از شاگردان خويش، املا كرد و آن ها به كتابت آن پرداختند. شيخ صدوق (متولّد ح 306) اين كتاب را از طريق محمدبن قاسم استرآبادى و او از شاگردان امام(عليه السلام)روايت مى كند. شيخ صدوق با همين سند، رواياتى را در كتاب هاى خود نقل كرده است.21 از اين كتاب، آنچه اكنون در اختيار ماست تا آيه 282 سوره «بقره» مى باشد. بايد توجه داشت كه آنچه در بين محققان مورد نقض و ابرام قرار گرفته22 درستى و نادرستى انتساب اين تأليف به امام عسكرى(عليه السلام) است، و گرنه وجود چنين تفسيرى در آن عصر مورد قبول مى باشد و عدم نقل عيّاشى و ديگران از اين كتاب دليل متقنى براى نفى وجود چنين تأليفى نيست. البته براى استناد به روايات اين كتاب مانند هر كتاب روايى ديگرى بايد مطالب آن از نظر سند و محتوا مورد بررسى قرار گيرند.
ويژگى هاى مكتوبات تفسيرى اين دوره:
1. به دليل آن كه در اين دوره امام معصوم(عليه السلام)حضور داشت و به طور متناوب سخنانى جديد از ايشان صادر و توسط راويان ثبت مى شد، اين نوشته ها از ترتيب منطقى و مطلوب برخوردار نبودند.
* 1. تفسير حبرى (م 286)
اين تفسير اثر ابو عبدالله حسين بن حكم بن مسلم حبرى كوفى است. تفسير وى در مجموع حاوى 150 روايت مى باشد كه در بيان آيات نازل شده درباره اهل بيت(عليهم السلام) و فضايل ايشان و اندكى درباره احكام و تاريخ و مواعظ است. در اين تفسير مانند تفسير فرات كوفى و تفسير عياشى چيزى از توضيحات و نقد مطالب و اجتهاد مفسّر به چشم نمى خورد.
* 2. تفسير فرات بن ابراهيم كوفى (زنده در سال 307)
وى از حسين بن سعيد اهوازى (م نيمه دوم قرن دوم) روايت مى كند. بر اساس گفته خوانسارى، دانشمندان از تفسير وى در رديف تفاسير عيّاشى و قمّى نام مى برند. اين كتاب حاوى 770 روايت در تفسير آيات مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) است. از اين كتاب تا قرن هفتم، نام نشانى در كلام دانشمندان مى يابيم.24 پس از اين دوره، تا قرن يازدهم از اين اثر اطلاعى در دست نيست. در اين قرن، محدثان متأخّر شيخ حرّ و علّامه مجلسى، از كتاب او روايت نقل مى كنند.25 اين تفسير با تحقيقى جديد در سال 1410 به چاپ رسيده است.26
* 3. تفسير على بن ابراهيم قمّى (زنده در سال 307)
پدرش از اصحاب امام هشتم(عليه السلام) و شاگرد يونس بن عبدالرحمن بود.27 شيخ طوسى او را در زمره اصحاب امام دهم به حساب آورده است.28 وى از مشايخ مرحوم كلينى است. او كتابى در تفسير تأليف نمود.29 كتاب تفسير ايشان در كتاب هاى تفسيرى دوره هاى بعد منعكس شده است.30 در اين كه تفسيرى كه امروز به اين نام معروف است، همان تأليف ايشان باشد، بين محققان اختلاف است. شيخ آقا بزرگ تهرانى معتقد است: كتاب موجود اثرى فراهم آمده از گرداورى دو يا سه كتاب است كه يكى از آن ها تفسير على بن ابراهيم است. 31در برخى از نسخه هاى تفسير قمّى دو روايت از كتاب فرات كوفى نقل شده است.32
* 4. تفسير عيّاشى (م حدود 320)
مؤلّف آن محمّدبن مسعود بن محمّد بن عيّاش السّلمى السمرقندى معروف به «عيّاشى» است. وى از علماى نامدار شيعه در عهد خويش بود. از استادان كوفه، بغداد و قم بهره برده است. در راه ترويج علم بسيار كوشا بود. ميراث پدر را، كه سيصد هزار دينار بود، در همين راه صرف كرد. خانه وى محل آمد و شد طالبان دانش بود. خانه وى را به مسجدى پر از جمعيت تشبيه كردند كه افراد در آن يا به نسخه بردارى، مقابله، قرائت و يا حاشيه نويسى مشغول بودند. او پس از تلاش علمى فراوان، در حدود سال 320 به رحمت ايزدى پيوست.35 او دانشمندى كثير التأليف بود.
* 5. تفسير نعمانى (م پس از 342)
فراهم آورنده اين تفسير محمد بن ابراهيم بن جعفر النعمانى، معروف به «ابن زينب» است. او از شاگردان ثقة الاسلام كلينى و كاتب او بوده است. برخى استظهار كرده اند كه پس از سال 342 فوت نموده است. اين كتاب روايتى مفصل از امام على(عليه السلام) را، كه حاوى شصت نكته مربوط به علوم و معارف قرآن است، براى ما روايت كرده. كتاب شناسان معاصر وى همچون ابن نديم، نجاشى و شيخ طوسى چنين كتابى براى نعمانى گزارش نكرده اند. اين كتاب در قرون متوالى در قالب ها و با اسامى ديگرى نيز عرضه شده است. اگرچه در صحّت انتساب اين كتاب به نعمانى ترديد وجود دارد، اما اين كتاب مانند جوامع حديثى درجه دو در صورت اتقان مطالب، مى تواند مورد استفاده اهل تفسير قرار گيرد.42
* 6. تفسير محمد بن عباس ماهيار (م قرن چهارم)
مؤلف اين اثر، كه معروف به «ابن حُجام» است، از دانشمندان سده سوم و چهارم هجرى و معاصر با ثقة الاسلام كلينى و تا سال 328 زنده بوده است. او داراى تأليفات متعددى است; از جمله چهار يا پنج تأليف در تفسير قرآن كه عبارتند از: التفسير الكبير، تأويل ما نزل فى النبى(صلى الله عليه وآله) ما نزل من القرآن فى اهل البيت(عليهم السلام)، تأويل ما نزل فى شيعتهم، تأويل ما نزل فى اعدائهم. از كتاب ها و تأليفات ابن ماهيار متأسفانه جز قسمتى از كتاب تأويل ما نزل فى النبى و آله هيچ كدام به دست ما نرسيده اند. اين كتاب گران قدر در زمان شيخ نجاشى موجود بوده است. ايشان از گروهى نقل كرده كه گفته اند: در اين باب، كتابى مانند آن تأليف نشده و نيز گفته شده: هزار ورق است.43 قسمت مهمى از اين كتاب از آفات زمان در امان مانده و در ضمن كتاب تأويل الآيات الباهرة فى فضائل العترة الطاهرة به دست ما رسيده است. جناب آقاى استادى حدس مى زند كه كتاب باقى مانده با كتاب ما نزل من القران فى اهل البيت(عليهم السلام)يكى باشد.44
* 7. تفسير شيخ صدوق (م 381)
تأليف ديگرى از اين باب را در آثار ياد شده از شيخ صدوق مى توان يافت. وى در دهه اول قرن چهارم متولّد و در سال 381 از دنيا رفته است. نجاشى در ذكر كتاب هاى ايشان، به سه كتاب در تفسير اشاره مى كند: كتاب تفسير القرآن; كتاب مختصر تفسير القرآن; كتاب جامع تفسير المنزل فى الحج.45 اما متأسفانه چيزى از اين آثار به دست ما نرسيده است.
* 8. التنوير فى معانى التفسير
اين اثر مربوط به قرن ششم هجرى قمرى و تأليف شيخ ابو على محمد (م 565)، فرزند حسن بن على فتال نيشابورى، معروف به «ابن الفارسى» از اعلام محدّثان و مفسّران اماميه، است. شيخ عبدالجليل قزوينى در كتاب النقض، فتال را از مفاخر علماى شيعه شمرده، مى نويسد: «... (كتاب او) بر شيعه حجت باشد.»46
دوران ركود نگارش تفاسير روايى
جناب محدّث ارموى مى فرمايد: «تفاسير مهم شيعه، كه تا زمان شيخ عبدالجليل (ق 6) در دست بوده و مورد استفاده مردم قرار مى گرفته است، آن ها بوده و پس از آن نيز تا زمان مؤلّف (تفسير گازر)، كه به قراين قوى از قرن هشتم متأخّرتر نتواند بود تفسير مهمى نوشته نشده كه معروف و مشهور باشد و مورد استفاده نوع مردم قرار گيرد.»48 سخن ايشان حكايت از دست كم دو قرن ركود و به وقوع نپيوستن اقدامى چشمگير در زمينه آثار تفسيرى، اعم از روايى و اجتهادى، دارد.
علت ركود نگارش تفاسير روايى
از اواسط قرن پنجم به بعد، تفسيرنويسى در ميان شيعه با تحوّلى خجسته و مبارك مواجه شد. تا اين زمان، شيعيان به نگارش تفسيرى جامع براى قرآن اقدام نكرده بودند و تلاش آنان در توضيح و تبيين معارف قرآن به جمع آورى رواياتى محدود بود كه از معصومان(عليهم السلام) به ايشان رسيده بود. اولين شخصيتى كه به تفسير تمام قرآن بر اساس مبانى شيعه اقدام كرد، عالم فرزانه شيخ طوسى (385ـ 460 ق) بود. شيخ طوسى در اين باره مى گويد: عدم مبادرت اصحاب اماميه به تفسيرى جامع براى قرآن و اكتفاى آنان به جمع آورى روايات نقل شده در كتاب هاى روايى موجب گرديد به نگارش تفسير قرآن رو بياورم.53
* البلابل القلاقل
اين اثر تأليف ابوالمكارم محمود بن ابى المكارم قوام الدين حسنى (قرن هفتم) است. ميرزا عبدالله افندى اصفهانى در مكتوبى به علامه مجلسى، اين كتاب را چنين توصيف مى كند: كتاب بلابل القلاقل تأليف يكى از بزرگان شيعه است كه به تفسير آياتى، كه با كلمه «قل» آغاز مى شوند، پرداخته است.56 روش اين تفسير، روايى و به زبان فارسى مى باشد.
* تفسير صغير ابن متوّج
اين تفسير اثر جمال الدين ابوناصر احمد بحرانى (م 820 ق) است. تفسير صغير ابن متوّج در يك جلد و به زبان عربى است كه با استفاده از روايات و اخبار ائمّه اطهار(عليهم السلام)آيات قرآنى را تفسير كرده است. از او تفاسير ديگرى نيز نام برده اند.59
* تفسير طيفور
اين تفسير اثر شيخ عفيف الدين طيفور (زنده در 876 ق)، فرزند سراج الدين جنيد حافظ واعظ، از مفسّران شيعه و علماى اماميه است. اين تفسير در يك جلد به زبان عربى و به شيوه كلامى و روايى است و به احاديث مروى از ائمّه اطهار(عليهم السلام) اقتصار كرده است. در موارد بسيارى، از تفسير فرات كوفى بهره مند شده است. شيخ آقا بزرگ تهرانى نسخه مورّخ 909 ق را در كتابخانه «شيخ محمد سلطان المتكلمين» در تهران مشاهده نموده است.60
مرحله سوم تدوين تفاسير روايى
اين مرحله تقريباً از سده پايانى هزاره اول هجرى آغاز مى شود. در اين مرحله، مؤلفان با بهره مندى از جوامع روايى تفسيرى پيشين و غير آن ها، تفاسير روايى گسترده ترى پى ريزى نمودند و تأليفات جديدى عرضه داشتند.
* تأويل الآيات الظاهرة فى فضائل العترة الطاهرة
تفسير مزبور تأليف سيد شرف الدين على حسينى استرآبادى نجفى (م 940) از علماى شيعه است. چنان كه از نام آن هويداست، اين تفسير در بيان و شرح آيات وارد شده در فضايل خاندان عصمت و نبوت(عليهم السلام)است كه از طريق اخبار و روايات فريقين به دست ما رسيده. مؤلّف در اين اثر، از كتاب كنزالفوائد كراچكى و كتاب ما نزل من القرآن فى اهل بيت(عليهم السلام)تأليف ابن الحجّام و كتاب كشف الغمة اربلى و مصنفّات علّامه حلّى و كتبى ديگر بهره برده است. اين اثر با تحقيق حسين استاد ولى در سال 1409 توسط دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدّرسين حوزه علميه قم انتشار يافته است.62 پيش از اين، همين اثر با تحقيق مدرسه امام مهدى(عليه السلام)انتشار يافته بود.
* البرهان فى تفسيرالقرآن
اين اثر، كه به اختصار تفسير برهان نيز ناميده مى شود، تأليف محدّث بزرگوار، سيدهاشم بحرانى، از دانشمندان معروف شيعى است. وى از دانشمندان معروف قرن يازدهم (معاصر شيخ حرّ عاملى ـ م 401) است. وى در سال 1107 يا 1109 از دنيا رفت. اين اثر فراهم آمده از روايات اهل بيت(عليهم السلام)است و به ندرت از برخى صحابه سخنى نقل مى كند.64 مؤلّف در اين اثر، از 54 منبع شيعى ـ كه برخى از آن ها اكنون در اختيار ما نمى باشند ـ و به طور محدود از برخى منابع اهل سنّت حديث نقل مى كند.
* نورالثقلين
تفسير نورالثقلين، تأليف عبد على بن جمعه عروسى حويزى شيرازى (م 1112 هـ.ق) اثر ديگرى است كه در همين دوره به رشته تحرير در آمد. مؤلّف با بهره گيرى از 43 مأخذ از تفاسير روايى گذشته و جوامع حديثى ديگر، به تأليف اين كتاب مبادرت نمود.
* الامان من النيران
اين تفسير تأليف ميرزا عبدالله افندى (1066ـ 1130)، از مشاهير علماى رجالى اماميه و صاحب رياض العلماء است. تفسير مورد بحث در يك مجلّد بزرگ به زبان عربى و شيوه روايى آن شامل تمامى قرآن است. مفسّر پس از ذكر هر آيه كريمه قرآن، تمامى اخبار و احاديث مروى از خاندان عصمت و نبوت و ائمّه اطهار(عليهم السلام) را در ذيل آيه ذكر نموده است.67
* مفتاح الجنان فى حل رموز القرآن
مؤلّف اين تفسير مولى صالح بن آغا محمد برغانى قزوينى (م حدود 1271) است. او داراى تأليفات متعددى در تفسير است. يكى از تفاسير وى مفتاح الجنان فى حل رموز القرآن نام دارد. اين تفسير، كه به آن تفسير الوسيط و تفسير برغانى نيز مى گويند، در هشت مجلّد بزرگ و به زبان عربى است. در اين تفسير، آيات قرآن بر مبناى روايات و احاديث ائمّه هدى(عليهم السلام) تفسير شده اند. اين تفسير تلخيصى از تفسير بزرگ مؤلّف با نام بحرالعرفان و معدن الايمان است. جلد اول اين تفسير، كه تا بخشى از سوره «آل عمران» را در بر مى گيرد، با تحقيق عبدالحسين شهيدى صالحى در نجف به چاپ رسيده است.
گونه هاى ديگر از تفاسير روايى
تفاسيرى كه تاكنون مطرح شدند، به طور كل تفاسيرى هستند كه در آن ها روايت بدون توضيح و شرحى از سوى مؤلّف، به عنوان كليد فهم قرآن معرفى شده اند و اين ويژگى مشترك اين گونه تفاسير و تفاسير تأليف شده در دو مرحله پيشين است.
* جلاءالاذهان و جلاءالاحزان فى تفسيرالقرآن
اين تفسير تأليف ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجانى (قرن هشتم به بعد) است. مصحّح اين كتاب، جناب محدّث ارموى، آن را تلخيص تفسير ابوالفتوح رازى دانسته است. مؤلّف شيوه تفسيرى خود را چنين بيان مى كند: «... مؤلف كتاب چنين گويد: چون يكى از اين دو متمسَّك، كتاب خداى و گذاشته مصطفى(صلى الله عليه وآله) است و عوام از فايده اين كتاب بى نصيب اند، از آن كه علم تأويل و تفسير آن كسى داند كه سال هاى دراز در درياى علوم غوطه خورده باشد و به غوص فكر، جواهر بيان و نكات قرآن به دست آورده باشد; نه از هر دريايى، بلكه از درياى «اَنَا مدينةُ العِلم و علىٌّ بابُه» و تفاسير اصحاب آنچه عربى است عوام را از آن بهره اى نيست و آنچه به زبان فارسى است بعضى كه اختصار دارد از فائده عارى و آنچه مطوّل است در آن اعراب و لغت و اشتقاق و قرائت و اختلاف مفسّران از بس كه آورده اند عوام در مطالعه آن سرگشته و حيران و از فائده آن بى نصيب مى شوند، چون جمله را بر اين يافتم، از بخشنده انس و جان مدد خواستم و به توفيق او اين كتاب در تفسير تأليف و نام آن را جلاء الاذهان و جلاء الاحزان فى تفسير القرآن نهادم و در او جمع كردم از تأويل آيات و تفسير مشكلات، آنچه بزرگان دين و پيشوايان اهل يقين بر محك عقل زده اند و از قعر بحر "و الراسخونَ فى العِلم" يافته اند و سبب نزول آيات آنچه معتمدان روايت كردند و سياق آيات و ظاهر آن را بر آن دليل است اختيار كردم و از بهر هر آيتى اخبار و احاديث و مناقب و فضائل اهل بيت آنچه لايق بود نوشتم تا چشم بينندگان را نور بود و دل عاشقان اهل بيت(عليهم السلام) را سرور. و الحمدلله رب العالمين.»68
* الصافى
مؤلف اين تفسير محمد بن مرتضى، معروف به «فيض كاشانى» (1007ـ 1091ق) است. ايشان آيات قرآن را به دو دسته تقسيم مى كند: دسته اى كه در آن ها فهم مراد آيه نيازمند راهنمايى معصوم(عليه السلام) است و دسته اى كه با شرح الفاظ و بهره مندى از علوم مرسوم دست يافتنى است. مؤلف شيوه خود را چنين بيان مى كند: در هر آيه اى كه نيازمند توضيح بود، اگر بيانى از قرآن نيافتم به سراغ روايات اهل بيت(عليهم السلام) در كتاب هاى معتبر اصحاب رفتم و در صورت دست نيافتن به حديثى از طريق اماميه، از سخنان معصومان، كه از طريق غير امامى رسيده باشد، بهره بردم. در مواردى كه به سخنى از ايشان دست نيافتم، به كلمات رسيده از مفسّران استناد جستم69. وى شيوه برگزيده خود را نيز با روايات مستدل مى كند.
* تفسير شريف لاهيجى
مؤلف اين اثر قطب الدين محمد شريف لاهيجى (م بين سال هاى 1088 ـ 1095) و معاصر فيض كاشانى و علّامه مجلسى و شيخ حرّ عاملى است و مورد تجليل علماى رجالى قرار گرفته. مصحّح اين كتاب، جناب محدث ارموى، درباره شيوه مفسّر مى گويد: او در تفسير خود به نقل و بيان روايات اهل بيت(عليهم السلام) بسيار عنايت داشته و كلمات ايشان را از منابع و كتاب هاى معتبر شيعه نقل نموده است. در هر جا تعارض و تنافى در ميان دو روايت يا بيش تر بوده و يا توهّم مى شده به جمع ما بين آن ها بر وجه دلپذير پرداخته و عدم تنافى را روشن ساخته است. در هر مورد كه بيانات خاصه مورد قبول عامه نبوده، دلايل عدم قبول آن ها را ذكر و به ردّ آن ها اقدام كرده است.70 در همين دوره، تأليفات ديگرى در همين سبك و سياق در بين شيعه تحرير شده اند كه از جمله مى توان به تفسير منهج الصادقين (قرن دهم) و كنزالدقائق اشاره كرد.
عوامل پيدايش مرحله سوم تدوين تفاسير روايى
جناب محدّث ارموى علت اوج گرفتن تأليفات روايى در اين برهه از تاريخ شيعه را چنين بيان مى كند: «نهضت و جنبش امين استرآبادى [م 1028 ]توجه عموم اهل علم و دانش را به احاديث و اخبار بيش از آن كه در سابق بوده اند، متوجه ساخت. پس علما در هر گوشه و كنار به نشر احاديث و اخبار و تأليف و تصنيف در آن باب پرداختند. بالنتيجه، محمدبن ثلاثه اواخر، موفق شدند تا وافى و بحار و وسائل را به رشته تأليف آوردند و همچنين سيد ميرزاى جزائرى كتاب بزرگ جوامع الكلام را در اين باره نوشت و عوالم العلوم در رديف اين ها تأليف شد. الى غير ذلك.»71
… كتابنامه
1ـ رضا استادى، آشنايى با تفاسير قرآن مجيد و مفسران، قم، مؤسسه در راه حق، 1377.
پى نوشت ها
1ـ تفسير قرطبى، ج 1، ص 35 / بحارالانوار، ج 92، ص 105. 2ـ بحارالانوار، ج 92، ص 105. 3ـ مكاتيب الرسول، ج 1، ص 403. 4ـ الفوائد الطوسيه، ص 243. 5ـ رجال نجاشى، ص 6. 6ـ |
تفسير / تفسير مأثور: تفسير قرآن با سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان(عليهم السلام) در مكتب اهل بيت(عليهم السلام) و تفسير صحابه در مكتب خلفا«تفسير مأثور» تركيبى از دو واژه تفسير و مأثور است. تفسير بر نمودن مفهوم، معنا و مقصود كلام الهى و برگرفتن پرده از چهره مراد در آيات الهى است؛ اما در معناى واژه «اثر» اختلاف بسيار است؛ بر جاى مانده هر چيزى را در لغت «اثر» گويند. رايج ترين تعريف از آن در ميان محدثان اين است كه «اثر»، آن خبرى است كه از صحابه رسيده باشد. به گفته قاسمى اثر، منقول از صحابه را گويند كه اطلاق آن بر كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز صحيح است. زبيدى نيز نوشته است: پيشوايان حديث بين خبر و اثر فرق نهاده اند؛ بدين سان كه گفته اند: خبر آن است كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شود و اثر آن است كه از صحابه گزارش شود. اين، شايع ترين تعريف از اثر است؛ اما از دقت و استوارى لازم برخوردار نيست. به گفته نورالدين عتر فقيهان خراسان «اثر» را ويژه «موقوف» اصطلاحى (منقول از صحابه) مى دانستند و گروهى خبر را ويژه منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دانستند؛ امّا سخن معتمدى كه محدثان برآن اند اين است كه همه آنچه ياد شد را اثر مى توان گفت، چون از «اثرت الحديث» (آن را روايت كردم) گرفته شده است.بر همين اساس ابن حجر، نام كتابش در دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 194 مصطلح الحديث را نخبة الفكر فى مصطلح اهل الاثر ناميده و طبرى كتاب عظيمش در حديث را تهذيب الآثار و تفصيل معانى الثابت عن رسول الله من الاخبار ناميده است. صبحى صالح نيز معتقد است هيچ دليل توجيه كننده اى بر اختصاص اثر به صحابه و تابعان ارائه نشده است. برخى عالمان و محدثان شيعه نيز همگونى اين دو را باور دارند؛ مانند شيخ بهائى و شهيد ثانى كه آورده است: اثر، اعم از حديث و خبر است و به هر دو اثر گفته مى شود؛ بر خلاف عكس آن. به گزارش ميرداماد، برخى از عالمان شيعه از اين عنوان تنها منقول از امامان(عليهم السلام) را مراد مى كردند؛ اما شيخ صدوق، رييس محدثان شيعه، مراد از عنوان «آثار صحيح» را تنها احاديث رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اوصياى صادق آن بزرگوار(عليه السلام) دانسته است. آنچه از تتبع در نگاشته هاى علماى شيعه برمى آيد اين است كه اثر با حديث مترادف است و آنان از «آثار» همان احاديث منقول از معصوم(عليه السلام) را مراد مى كرده اند و اين اصطلاحات اگر هم در ميان آثار شيعى يافت شوند نو ظهورند. در روايات و لسان ائمه(عليهم السلام) گاهى از احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) با عنوان اثر ياد شده است. شيخ مفيد نيز اثر را بر حديث و احاديث اطلاق كرده است. ابوحنيفه نعمان بن محمد (م. 367 ق.) يكى از آثارش را الاقتصار بصحيح الآثار عن الائمه الاطهار ناميده است. على بن محمد بن على خزاز رازى، نيز كتابش درباره روايت امامت امامان(عليهم السلام) را كفاية الاثر فى النص على الائمة الاثنى عشر و احمد بن محمد بن عيّاش جوهرى مقتضب الاثر فى النص على عدد الائمة الاثنى عشر ناميده است. بنابراين مى توان گفت تفاوت ميان عناوين «حديث»، «اثر» و «خبر» در سده هاى متأخّر مطرح شده است و در كتاب هاى پيشينيان سخنى از آن ها نيست، به هر حال، گر چه فهرست نگاران غالباً از آثار، منقول از صحابه را مراد مى كنند؛ ولى آنچه اكنون بيشتر در بيان و بنان عالمان جارى است عام بودن معناى اثر است و مراد ما در اين بحث نيز همان معناى اعم است. اما تفسير مأثور به گفته ذهبى عبارت است از تفسير آيات قرآن با آيات ديگر و تفسير آيات با آنچه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده است و نيز نقل هاى صحابه و تابعان در تفسير آيات. محمد حسين على صغير نيز ديدگاه ذهبى در تفسير مأثور را پذيرفته و اندكى آن را شرح داده است؛ اما اين دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 195 تعريف استوار نيست، زيرا اولا آياتى از قرآن كه در تفسير و تبيين ديگر آيات آمده اند، تفسير اثرى نيستند، ثانياً سخن تابعان در آيات الهى را جزو تفسير مأثور شمرده است. وى تفسير مأثور را از آن جهت شامل اقوال تابعان دانسته است كه تفاسير معروف با اين عنوان، بر اقوال آنان نيز مشتمل است. روشن است كه اين استدلال استوار نيست؛ گويا استوارتر اين است كه در تعريف بگوييم، تفسير و تبيين آيات الهى است با سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان(عليهم السلام) در مكتب اهل بيت(عليهم السلام) و تفسير قرآن با سنت پيامبر و صحابه در مكتب خلفا. جايگاه و حجيت تفسير مأثور:براى وضوح بحث، جايگاه و حجيت تفسير مأثور را بر اساس مصاديق سه گانه آن در مكتب خلفا در نگاه هاى مختلف بررسى مى كنيم:1. تفسير مأثور از پيامبر(صلى الله عليه وآله):بنابر مفاد آيه شريفه 64 نحل/16: «وما اَنزَلنا عَلَيكَ الكِتـبَ اِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى اختَلَفوا فيهِ وهُدًى ورَحمَةً لِقَوم يُؤمِنون» پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم مسئوليت ابلاغ پيام الهى و هم رسالت تفسير و تبيين آن را بر عهده داشت. اين آيه جايگاه والاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در تبيين مسائل مبدأ، معاد، عدل، و وحى نبوت و حلال و حرام بر اساس آيات الهى نشان مى دهد و اين همه تنها با تفسير و تبيين درست آيات صورت مى گيرد. مى توان گفت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ابلاغ حقايق و تفسير آموزه هاى وحيانى مفسر و مبين مستقيم قرآن است و كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تفسير و تبيين آيات الهى چونان خود آيات وحيانى است. قرآن كريم در آيات بسيارى از اين جايگاه والا سخن گفته است و عالمان در تبيين حجيت كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آن ها استناد كرده اند؛ مانند:1. آياتى كه جايگاه مبين و مفسر بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى قرآن را مى نماياند؛ مانند «واَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم ولَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون» (نحل/16،44)، «و هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الاُمّيّينَ رَسولاً مِنهُم يَتلوا عَلَيهِم ءايـتِهِ ويُزَكّيهِم ويُعَلِّمُهُمُ الكِتـبَ والحِكمَةَ...». (جمعه/62،2) مراد از «كتاب» در اين آيه قرآن كريم و تعليم كتاب، رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) است كه بايد با تفسير و تبيين آن محتواى آيات الهى را براى مردم بيان كند و اين همه فلسفه بعثت و هدف رسالت اوست و براى مردم حجت و بايسته پيروى. 2. آياتى كه بر وجوب پيروى از حضرت دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 196 رسول(صلى الله عليه وآله) دلالت مى كند؛ مانند «قُل اِن كُنتُم تُحِبّونَ اللّهَ فَاتَّبِعونى يُحبِبكُمُ اللّهُ ويَغفِر لَكُم ذُنوبَكُم واللّهُ غَفورٌ رَحيم». (آل عمران/3،31) روشن است كه اين لزوم اطاعت، اطلاق دارد و همه موارد را بر در برمى گيرد، بنابراين سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از جمله تفسير او از آيات نيز حجت و بر هر بيان و تفسير ديگرى مقدم است. 3. آياتى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را اسوه و الگوى مؤمنان معرفى مى كند؛ به عنوان نمونه، آيه «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كانَ يَرجوا اللّهَ واليَومَ الأخِرَ وذَكَرَ اللّهَ كَثيرا». (احزاب/33،21) الگو بودن رسول الله ابعاد گسترده اى دارد و آن بزرگوار در رفتار، گفتار، تفسير كتاب الهى و ... در همه آنچه به انديشه و كردار انسان مؤمن مرتبط است بهترين سرمشق است. اسوه بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) مستلزم پيروى از گفتار و كردار آن حضرت است. عبدالغنى عبد الخالق در كتابش حجية السنه درباره اين موضوع به تفصيل بحث كرده و به آيات بسيارى از جمله آيات مذكور استدلال كرده است. بر اين اساس است كه تفسير پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آيات قرآن كريم را پس از تفسير قرآن به قرآن بهترين و مطمئن ترين شيوه تفسير دانسته اند. اوزاعى مى گويد: قرآن در تبيين و تفسيرش به سنت نيازمندتر است تا سنت به قرآن، بنابراين سنت آن بزرگوار در تفسير قرآن كريم اولين، مهم ترين و كار آمدترين منبع تفسيرى است. روايات تفسيرى آن حضرت پس از اثبات صدور آن بر اساس معيارهاى شناخت حديث و تمام بودن دلالت آن از جهات نقد حديث بى گمان استوارترين و بهترين تفسير از آيات الهى اند و بر اساس آن ها مى توان ديگر ديدگاه ها را نقد كرد. 2. تفسير مأثور از امامان(عليهم السلام):نيازمندى قرآن به تفسير و تبيين در گذر زمان و سده هاى واپسين انكارناپذير و حتى بيش از نيازمندى آن در زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله)است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زمان حيات خويش قرآن را در دو مرتبه تفسير كرده است: يكى در سطح عموم و ديگرى براى خواص يعنى اهل بيت(عليهم السلام)، بر اين اساس آن بزرگوار با مرجعيت بخشيدن به اهل بيت(عليهم السلام) عملا گام مهمى در تفسير آيات الهى برداشته و جاودانگى تفسير آيات الهى را در كنار جاودانگى قرآن رقم زده و بدين سان جايگاه مأثور از امامان(عليهم السلام) در تفسير همانند جايگاه كلام رسول الله(صلى الله عليه وآله)است.عالمان شيعه براى اثبات حجيت سنت دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 197 امامان(عليهم السلام) ادله قرآنى و روايى بسيارى آورده اند؛ مانند: 1. آيه تطهير: «... اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا». (احزاب/33، 33) «رجس» به معناى پليدى و ناپاكى و در اين آيه با توجه به «ال» جنس كه بر سر آن آمده مفيد عموم است و هر گونه پليدى، گناه و ناراستى را شامل مى شود، بنابراين آيه در پى آن است كه نشان دهد اراده قطعى و حتمى الهى بر آن تعلق گرفته است كه هرگونه پليدى را از اهل بيت(عليهم السلام) دور سازد. عالمان اهل سنت ضمن تشريعى دانستن اراده در اين آيه، غالباً در مصداق اهل بيت نيز يا به تشريك روى آورده يا نزول آن را درباره اصحاب كساء يكسره انكار كرده اند. در مقابل، عالمان شيعه اراده را تكوينى و مصداق اهل بيت را منحصر در اصحاب كساء و امامان معصوم(عليهم السلام) دانسته اند. بى ترديد منظور از اراده در آيه اراده تكوينى است، زيرا اراده تشريعى گذشته از ناسازگارى با حصر در آيه (مستفاد از تقديم «عنكم» بر «الرجس»)، به افعال عباد تعلق مى گيرد و نه افعال خداوند، در حالى كه در آيه فوق متعلَّق اراده، فعل خداست؛ نيز گستردگى نقل و تأكيد و تصريح به اينكه مراد از «اهل بيت»، اصحاب كساء(عليهم السلام) هستند در حدى است كه عالمان بزرگى به تواتر آن تصريح كرده و برخى نقل هاى آن را بسيار و بى شمار دانسته اند. علامه طباطبايى اين روايات را از طريق عامّه بيش از روايات شيعه و افزون بر 70 حديث دانسته است. بدين سان اين آيه با صراحت بيانگر سلامت نفس اهل بيت(عليهم السلام) از هر گونه شك و ترديد و پليدى و جهل و نيز مبيّن حجيت گفتار آنان است. 2. آيه ذكر: «... فَسـَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِن كُنتُم لا تَعلَمون». (نحل/16،43) در اين آيه خداوند فرمان مى دهد كه ناآگاهان به آگاهان (اهل ذكر) مراجعه كنند و روشن است كه بايد سخن و تبيين و تفسير «اهل ذكر» براى مراجعه كنندگان حجت باشد و گرنه امر به رجوع به آنان لغو خواهد بود. روايات فريقين به خوبى روشنگر آن است كه برترين دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 198 مصداق اهل ذكر، اهل بيت(عليهم السلام) هستند، بنابراين چه مراد از ذكر رسول الله(صلى الله عليه وآله) باشد، چنان كه در آيات 10 - 11 طلاق/65 «ذكر» بر پيامبر اطلاق شده است و چه قرآن چنان كه در آيه 5 زخرف/43 ذكر بر آن اطلاق شد است، آنان اهل رسول الله(صلى الله عليه وآله) و اهل قرآن و كسانى اند كه بايد درباره حقايق قرآنى از آنان سؤال كرد. 3. حديث ثقلين: بر اساس نقل هاى مختلف، رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) قرآن و عترت را براى هدايت امت معرفى كرده است: «إني تارك فيكم الثقلين: كتاب الله عزوجل و عترتي أهل بيتى ألا وهما الخليفتان من بعدي، و لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض؛ من در ميان شما دو چيز گرانبها بر جاى مى نهم: كتاب خداوند عزوجل و عترتم يعنى اهل بيتم. هان! آن دو جانشيان من هستند و هرگز از هم جدا نخواهند شد تا آنكه در كنار حوض بر من وارد شوند». نخستين و روشن ترين مفهوم برابرى عترت با قرآن، آگاهى بى بديل و فهم بى نظير آن بزرگواران از آيات الهى است. اين سخن را پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زمان ها و مكان هاى مختلف و با عبارت هاى گوناگون فرموده است و محدثان و محققان به اين گوناگونى نقل و به تعدد جاى هاى سخن و نقل هاى مختلف تصريح كرده اند. عالمان شيعى از دير باز به تبيين و تفسير و بررسى سند اين حديث همت گماشته اند؛ مير حامد حسين هندى بخشى از كتاب عبقات الانوار را به بررسى و تحليل اين حديث اختصاص داده و در آن از سند، متن و نتايج حديث بحث كرده و به شبهات آن پاسخ گفته است. برابرى اهل بيت(عليهم السلام) با قرآن كه روشن ترين مفهوم حديث ثقلين است در روايات بسيار ديگرى آمده است؛ مانند اين سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه فرمود: «علىٌ مع القرآن و القرآن مع علّي» ؛ نيز آن حضرت در تبيين جايگاه اهل بيت(عليهم السلام) فرمود: «.. هم مع القرآن و القرآن معهم؛ لايفارقهم حتى يردوا الحوض...». 4. حديث سفينه: به گفته ابوذر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «مثل أهل بيتي مثل سفينة نوح؛ من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق». اين حديث به روشنى فراگيرى آموزه هاى اهل بيت(عليهم السلام) را زمينه رهايى از ضلالت و گرانجانى در برابر معارف دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 199 آنان را گمراهى دانسته، همگان را به همراهى با آنان بدون هيچ قيد و شرطى فرا مى خواند و بدين سان بر عصمت و حجيت سنت ايشان دلالت دارد. افزون بر اين ها، روايات بسيارى بر حجيت سنت امامان معصوم(عليهم السلام) دلالت دارند؛ مانند رواياتى كه كلام و تفسير ايشان را امتداد كلام و تفسير رسول خدا(صلى الله عليه وآله) معرفى مى كنند. 3. تفسير مأثور از صحابه:عالمان عامّه در حجيّت روايات و اجتهادات صحابه به تفصيل بحث كرده اند. گروهى از آنان به افراط گراييده و بر پايه نظريه عدالت صحابه سنت آنان را يكسر حجت دانسته اند؛ ابوحاتم رازى، يوسف بن عبدالله قرطبى، ابن اثير على بن محمد الجزرى، خطيب بغدادى و ابن حجر عسقلانى از اين جمله اند. ابن حجر نوشته است: اهل سنت اتفاق دارند كه تمام صحابيان عادل اند و از اين سخن جز اندكى بدعتگذار روى برنتافته اند. نخستين نتيجه اين ديدگاه، يكسان بودن همه صحابيان است كه به هيچ روى پذيرفتنى نيست. افزون بر اينكه واقع زندگانى بسيارى از صحابيان همچون وليد بن عقبه كه با توجه به نزول آيه نبأ در باره وى فاسق بود و تا آخر نيز فاسق ماند، ثعلبة بن حاطب كه از حكم رسول الله(صلى الله عليه وآله) روى بر تافت، حكم بن ابى العاص بن اميه كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) او و فرزندانش را لعنت كرد اين ديدگاه را نقض مى كند.حاميان اين نظريه به آيات و رواياتى استدلال كرده اند؛ از جمله: 1. «وكَذلِكَ جَعَلنـكُم اُمَّةً وسَطـًا لِتَكونوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ...». (بقره/2،143) در استدلال به اين آيه شريفه گفته شده كه «وسط» به معناى «عدل» است، بنابراين صحابه در گفتار و رفتار عادل ترين امت ها هستند. 2. «كُنتُم خَيرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ تَأمُرونَ بِالمَعروفِ وتَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ وتُؤمِنونَ بِاللّهِ...». (آل عمران/ 110) به اين آيه چنين استدلال كرده اند كه اين آيه بر نيكى و برترى اين امت بر امت هاى پيشين دلالت مى كند، پس اينان همواره همسوى با حق و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 200 شرع اند نه در مخالفت با آن. استدلال به اين دو آيه پذيرفتنى نيست، زيرا آيه نخست تنها در پى بيان ويژگى وسط بودن براى امت اسلامى است؛ يعنى امت اسلامى در طول تاريخ بر پايه آموزه ها و احكام شريعت اسلام، در عقيده و عمل امتى معتدل و به دور از افراط و تفريط است. مفسران پيشين نيز هيچ گاه از اين آيه عدالت صحابه و حجيّت سنت آن ها را نتيجه نگرفته اند. آيه دوم نيز ربطى به عدالت صحابه ندارد، بلكه بيانگر برترى و خير بودن امت اسلامى آن هم در صورت امر به معروف، نهى از منكر و ايمان به خداست؛ اما اگر منظور از وسط و خير بودن، عدالت باشد با توجه به اينكه اين دو آيه در پى تبيين ويژگى امت اسلامى در طول تاريخ اند بايد همه امت اسلامى را عادل بدانيم كه بطلان آن واضح است. بايد افزود كه حتى اگر اين دو آيه عدالت امت را رقم زنند اين عنوان با فراموشى، خطا و لغزش افراد امت منافاتى ندارد، بنابراين، دو آيه هرگز در جهت اثبات عدالت فرد فرد صحابه نخواهند بود، بلكه اعتدال و خير بودن افراد را نيز ثابت نمى كنند، چنان كه واقعيت زندگى بسيارى از صحابيان مؤيد اين امر است. افزون بر اينكه صرف وجود عدالت دليل حجيّت سخن نيست، چرا كه عدالت تنها به معناى عدم تعمّد بر خطاست و نه حجيّت اقوال و مطابقت آن ها با واقع. 3. مهم ترين سند حاميان نظريه عدالت صحابه، روايتى منقول از پيامبر(صلى الله عليه وآله) است: «أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم». روايات ديگرى تقريباً هم مضمون با آن نيز مستند اين قول قرار گرفته اند؛ اما اين حديث را بسيارى از حافظان و محدثان از جمله ابن حزم، ابن عبدالبر، ابن جوزى و ذهبى، مجعول و موضوع دانسته اند. حتى با فرض صحت سند، اين روايت به جهت محتوا نيز پذيرفتنى نخواهد بود، زيرا اقتدا به عموم صحابه را مايه هدايت معرفى مى كند، در حالى كه برخى از آن ها فسق ورزيدند و حتى شرابخوارى كردند و با وجود اختلاف نظر ميان صحابه چگونه مى توان از آنان پيروى كرد. دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 201 تصوير قرآن كريم از صحابيان نيز گوناگون است؛ گاه آنان را به سبب پيشتازى در اسلام و پشتيبانى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) (توبه/9،100)، پيمان استوارشان با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با قلب هايى سرشار از ايمان (فتح/48،10)، سختگيرى بر كافران و مهربانى با يكديگر، ركوع و سجود و جست و جوى رضوان الهى (فتح/48،29) و ... ستوده است؛ ولى زمانى نيز برخى از آنان را به سبب خوددارى از جهاد و تخلف از فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) با بهانه ها و عذرهاى واهى (توبه/9،94 - 96)، وعده هاى خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را فريب تلقى كردن و ايجاد تزلزل در جبهه حق(احزاب/33،11 - 12) و... مذمّت كرده است. وجود پديده نفاق در ميان صحابيان انكارپذير نيست. افزون بر سوره اى ويژه با عنوان «منافقون»، آيات فراوانى در اين باره نازل شده است. اين تصوير يعنى صحابه با منش ها و روش هاى گوناگون، تصويرى است قرآنى، سنتى و واقعى كه صحابيان خود نيز بر اين باور بودند و سخن يكديگر را جز با اطمينان نمى پذيرفتند و به نقد كلام يكديگر مى پرداختند؛ گويا بر اساس همين شواهد است كه گروهى از عالمان، نظريه عدالت صحابه را مردود دانسته و آنان را نيز همچون ديگران نيازمند تعديل معرفى كرده اند. استوارترين ديدگاه در اين خصوص، ديدگاه شيعه است و كسانى كه صحابيان را از اين نگاه همچون ديگران تلقى كرده اند. صرف همراهى و مصاحبت گرچه فضيلت است، هيچ گونه عصمتى نمى آفريند. در ميان صحابه چونان ديگر نسل ها عادلانى بودند و نيز طغيانگران و منافقان و كسانى كه از چگونگى زندگى و عملكرد آن ها آگاهى دقيقى نداريم. سيره عادلان از ايشان مانند هر عادل ديگر قابل احتجاج است؛ امّا طاغيان و منافقان از صحابه نه تنها هيچ كرامت و فضيلتى ندارند. بلكه مذموم و مطرودند. درباره آنان كه وضعشان براى ما روشن نيست نيز بايد سكوت كرد تا حقيقت بر ما روشن شود، بنابراين سخن و تفسير صحابيان گرچه مهم باشد حجت نيست و نبايد در حكم حديث مرفوع تلقى شود و گفته ها و گزارش هاى آن ها در صورت استوارى نقل، بى گمان در حد دريافت هايشان است. با اين همه مى توان گفت از جهاتى توجه به آرا و نقل هاى صحابه در تفسير قرآن از جايگاه شايان توجهى برخور دار است: 1. آنان در فضاى نزول آيات حضور داشتند و بسيارى از قراين را كه به لحاظ عدم ضبط و ثبت، دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 202 يا بى توجهى حاضران و عدم نقل از ميان رفته، در اختيار داشتند و اين، اثرى مهم در فهم آيات دارد. 2. قرآن به زبان عربى عصر نزول يعنى زبانى است كه صحابيان چگونگى آن را در مى يافتند، بنابراين، هرچند قرآن گاه مفهوم ويژه اى به واژه ها داده است، ولى اظهار نظرهاى صحابيان در تبيين و تفسير لغات قرآنى را نمى توان ناديده گرفت. 3. آراى صحابيان در شكل گيرى آراى تابعان تأثيرى مستقيم داشته است و آراى آنان در مفسران دوره تدوين. افزون بر اينكه روزگارى طولانى سخن صحابيان چنان قداستى داشته كه نقد و بررسى آن ها ناممكن بوده است، از اين رو توجه به تفسير مأثور از صحابه از جهت باز شناخت ريشه ديدگاه ها و نيز چگونگى تأثير و تأثر آن ها بسيار مهم است. منابعاجوبة مسائل، سيد عبدالحسين شرف الدين (م. 1377 ق.)، صيدا، مطبعة العرفان، 1373 ق؛ الاحتجاج، ابومنصور الطبرسى (م. 520 ق.)، به كوشش سيد محمد باقر، دارالنعمان، 1386 ق؛ احقاق الحق، نورالله الحسينى الشوشترى (م. 1019 ق.)، تعليقات شهاب الدين نجفى، قم، مكتبة النجفى، 1406 ق؛ الاحكام فى اصول الاحكام، ابن حزم الاندلسى (م. 456 ق.)، به كوشش احمد شاكر، قاهرة، زكريا يوسف، مطبعة العاصمه؛ ادب فناى مقربان، جوادى آملى، قم، اسراء، 1387 ش؛ الارشاد، المفيد (م. 413 ق.)، به كوشش آل البيت(عليهم السلام)، بيروت، دارالمفيد، 1414 ق؛ ارشاد الفحول، الشوكانى (م. 1250 ق.)، بيروت، دارابن حزم، 1425 ق؛ الاساس فى التفسير، سعيد الحوّى، دارالسلام، 1409 ق؛ اسباب النزول، الواحدى (م. 468 ق.)، به كوشش كمال بسيونى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1411 ق؛ الاستيعاب، ابن عبدالبر (م. 463 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ اسد الغابه، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، به كوشش على محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ الاصابه، ابن حجر العسقلانى (م. 852 ق.)، به كوشش على محمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ الاصول العامة للفقه المقارن، سيد محمد تقى الحكيم، آل البيت(عليهم السلام) للطباعة والنشر، 1979 م؛ اعلام الموقعين، ابن قيم الجوزيه (م، 751 ق.)، به كوشش طه عبدالرئوف، بيروت، دارالجيل، 1973 م؛ الامالى، المفيد (م. 413 ق.)، به كوشش غفارى و استاد ولى، بيروت، دارالمفيد، 1414 ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البحرالمحيط، ابوحيان الاندلسى (م. 754 ق.)، به كوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422 ق؛ تأويل الآيات الظاهره، سيد شرف الدين على الحسينى استر آبادى (م. 965 ق.)، قم، مدرسة الامام المهدى(عج)، 1407 ق؛ تاج العروس، الزبيدى (م. 1205 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ ترتيب العين، خليل (م. 175 ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، دارالهجرة، 1409 ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن عاشور (م. 1393 ق.)، مؤسسة التاريخ؛ تفسير غريب القرآن، ابن قتيبة (م. 276 ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، بيروت، دارالكتب العلمية، 1398 ق؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774 ق.)، به كوشش شمس الدين، بيروت، دارالكتب العلمية، 1419 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1415 ق؛ التفسير المنير، وهبة الزحيلى، بيروت، دارالفكر المعاصر، 1411 ق؛ التفسير والمفسرون، محمد حسين الذهبى، قاهرة، دارالكتب الحديثة، 1396 ق؛ جامع بيان العلم وفضله، ابن عبدالبر (م. 463 ق.)، به كوشش ابى الاشيال الزهيرى، رياض، دارابن جزرى، 1416 ق؛دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 203 البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1412 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ الجرح والتعديل، ابن ابى حاتم الرازى (م. 327 ق.)، دكن، دائرة المعارف العثمانيه، بيروت، دارالفكر، 1372 ق؛ حجية السنه، عبدالغنى عبدالخالق، الدارالعالمية، 1415 ق؛ حديث الثقلين، نجم الدين العسكرى (م. 1390 ق.)، نجف، مطبعة الآداب؛ دلائل الصدق، محمد حسن مظفر (م. 1375 ق.)، قاهرة، دارالعلم، 1396 ق؛ الردود والنقود، محمد بن محمد البابرتى (م. 786 ق.)، به كوشش ضيف الله، سعودى، مكتبة الرشد، 1426 ق؛ الرعاية فى علم الدرايه، الشهيد الثانى (م. 965 ق.)، به كوشش عبدالحسين، قم، مكتبة النجفى، 1408 ق؛ الرواشح السماويه، المرعشى الداماد، قم، مكتبة النجفى، 1405 ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به كوشش على عبدالبارى، بيروت، 1415 ق؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفى(صلى الله عليه وآله)، قاضى عياض (م. 544 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1409 ق؛ شواهد التنزيل، الحاكم الحسكانى (م. 506 ق.)، به كوشش محمودى، تهران، وزارت ارشاد، 1411 ق؛ صحابة رسول الله، عيادة ايوب الكبيسى، دمشق، دارالقلم، 1407 ق؛ الصواعق المحرقه، احمد ابن حجرالهيتمى (م. 974 ق.)، به كوشش عبدالوهاب عبداللطيف، مصر، مكتبة القاهره؛ عبقات الانوار، سيد حامد حسين اللكهنوى (م. 1306 ق.)، به كوشش مولانا بروجردى، قم، محقق، 1404 ق؛ العلل المتناهيه، (م. 597 ق.)، به كوشش خليل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1403 ق؛ علوم الحديث و مصطلحه، صبحى صالح، قم، مكتبة الحيدرية، 1417 ق؛ فى ظلال القرآن، سيد قطب (م. 1386 ق.)، القاهرة، دارالشروق، 1400 ق؛ قواعدالتحديث، محمد جمال الدين القاسمى، به كوشش مصطفى، بيروت، الرسالة، 1425 ق؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م. 538 ق.)، قم، بلاغت، 1415 ق؛ الكفاية فى علم الروايه، الخطيب البغدادى (م. 463 ق.)، به كوشش احمد عمر، بيروت، دارالكتاب العربى، 1405 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ق؛ المبادئ العامة لتفسير القرآن، محمد حسين على الصغير، بيروت، دارالمورخ العربى، 1420 ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ محاسن التأويل، القاسمى (م. 1332 ق.)، به كوشش محمد باسل، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق. المحرر الوجيز، ابن عطيه الاندلسى (م. 546 ق.)، به كوشش عبدالسلام، لبنان، دارالكتب العلمية، 1413 ق؛ المراجعات، سيد عبدالحسين شرف الدين (م. 1376 ق.)، به كوشش الراضى، بيروت، 1402 ق؛ مستدرك الوسائل، النورى (م. 1320 ق.)، بيروت، آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، 1408 ق؛ المستصفى، الغزالى (م. 505 ق.)، به كوشش محمد عبدالسلام، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417 ق؛ المعارف، ابن قتيبة (م. 376 ق.)، به كوشش ثروت عكاشة، قم، شريف رضى، 1373 ش؛ معجم الفاظ القرآن الكريم، مجمع اللغة العربية، تهران، ناصر خسرو، 1363 ش؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، نشر الكتاب، 1404 ق؛ مقدمة فى اصول التفسير، ابن تيميه (م. 728 ق.)، به كوشش محمود نصار، قاهرة، مكتبة التراث الاسلامى؛ المنافقون و شعب الايمان، حسن عبدالغنى، دوحه، دارالثقافة، 1407 ق؛ منزلة السنة من الكتاب، محمد سعيد منصور، قاهرة، مكتبة وهبة، 1413 ق؛ منهج النقد فى علوم الحديث، نورالدين عتر، دمشق، دارالفكر، 1429 ق؛ منهج نقد المتن، صلاح الدين بن احمد، بيروت، دارالآفاق الجديده؛ الموافقات فى اصول الشريعه، الشاطبى (م. 790 ق.)، بيروت، به كوشش محمد عبدالباقر، مكتبة العصرية، 1421 ق؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، محمد على تهانوى، بيروت، مكتبة لبنان ناشرون، 1996 م؛ ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، الذهبى (م. 748 ق.)، به كوشش البجاوى، بيروت، الدارالمعرفة، 1382 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نظرية عدالة الصحابه، احمد حسين يعقوب، قم، انصاريان، 1413 ق. النفاق والمنافقون، ابراهيم على سالم، مطبعة حسنى؛ نفحات الازهار فى خلاصة عبقات، سيد على الحسينى الميلانى، مؤلف، 1414 ق؛ نفحات اللاهوت، على بن دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 204 حسين الكركى (م. 940 ق.)، تهران، مكتبة نينوى، الحديثه؛ نهاية الدرايه، سيد حسن صدر (م. 1351 ق.)، به كوشش الغرباوى، قم، المشعر؛ وسائل الشيعه، الحر العاملى (م. 1104 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياءالتراث، 1412 ق. محمد على مهدوى راد [1]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 491 - 492؛ الميزان، ج 1، ص 4. [2]. ترتيب العين، ص 36؛ لسان العرب، ج 1، ص 69، «اثر». [3]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 98. [4]. قواعد التحديث، ص 86. [5]. تاج العروس، ج 6، ص 6، «اثر». [6]. منهج النقد، ص 28. [7]. علوم الحديث و مصطلحه، ص 122. [8]. الرعاية فى علم الدرايه، ص 50؛ نهاية الدرايه، ص 82. [9]. الرواشح السماويه، ص 67. [10]. الاحتجاج، ج 1، ص 294؛ بحار الانوار، ج 60، ص 193؛ ج 67، ص 47، ج 98، ص 256. [11]. براى نمونه نك: الارشاد، ج 1، ص 320 ، 330 و... . [12]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 152. [13]. المبادى العامه، ص 94 - 95. [14]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 152. [15]. التبيان، ج 6، ص 398؛ التفسير الكبير، ج 20، ص 230؛ الميزان، ج 12، ص 284. [16]. التحرير و التنوير، ج 13، ص 158؛ ر.ك: المنير، ج 14، ص 165. [17]. تفسير قرطبى، ج 11، ص 109؛ الكفاية فى علم الروايه، ص 14؛ جامع بيان العلم و فضله، ج 2، ص 188 ـ 189. [18]. الميزان، ج 12، ص 256؛ التحرير و التنوير، ج 13، ص 131؛ الاساس فى التفسير، ج 6، ص 2947. [19]. الكشاف، ج 4، ص 530؛ مجمع البيان، ج 10، ص 429؛ الميزان، ج 19، ص 265. [20]. ر.ك: روح المعانى، ج 2، ص 126؛ تفسير المنار، ج 3، ص 284؛ تفسير قاسمى، ج 2، ص 307. [21]. الميزان، ج 16، ص 288؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 2، ص 9. [22]. ر. ك: حجية السنه، ص 291 - 382. [23]. مقدمة فى اصول التفسير، ص 93 - 95؛ نيز ر.ك: الموافقات، ج 4، ص 5 - 6، منزلة السنة من الكتاب، ص 121. [24]. جامع بيان العلم وفضله، ج 2، ص 191. [25]. ر.ك: الموافقات، ج 4، ص 34 - 36؛ تفسير قاسمى، ج 1، ص 107 - 116. [26]. ترتيب العين، ج 6، ص 52؛ مفردات، ص 188؛ التحقيق، ج 4، ص 54، «رجس». [27]. معجم الفاظ القرآن الكريم، ج 1، ص 454؛ تفسير غريب القرآن الكريم، ص 304، «رجس». [28]. الكشاف، ج 3، ص 538؛ روح المعانى، ج 22، ص 19. [29]. التفسير الكبير، ج 25، ص 167؛ روح المعانى، ج 22، ص 19؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 182. [30]. الكشاف، ج 3، ص 538؛ التحرير والتنوير، ج 21، ص 247. [31]. البيان، ج 8، ص 340؛ مجمع البيان، ج 8، ص 559 - 560؛ الاصول العامة، ص 149. [32]. نك: ادب فناى مقربان، ج 5، ص 226 - 227. [33]. نفحات اللاهوت، ص 85؛ دلائل الصدق، ج 2، ص 319. [34]. شواهد التنزيل، ج 2، ص 18؛ تأويل الآيات، ج 2، ص 456. [35]. الميزان، ج 16، ص 309 - 311. [36]. شواهد التنزيل، ج 1، ص 432 - 437؛ احقاق الحق، ج 3، ص 482 - 483؛ ج 14، ص 370؛ تفسير قرطبى، ج 11، ص 272. [37]. الميزان، ج 12، ص 285. [38]. المستدرك، ج 3، ص 148؛ احقاق الحق، ج 9، ص 342؛ حديث الثقلين، ص 5 - 105. [39]. الصواعق المحرقه، ج 2، ص 440؛ نيز ر.ك: حديث الثقلين، ص 32 - 33. [40]. ر.ك: المراجعات، ص 71 - 75. [41]. ر.ك: عبقات الانوار، ج 1 - 3، «حديث ثقلين». [42]. المستدرك، ج 3، ص 124؛ احقاق الحق، ج 5، ص 639. [43]. كمال الدين، ص 285؛ احقاق الحق، ج 5، ص 41، ج 20، ص 361. [44]. المعارف، ص 252؛ عيون الاخبار، ج 1، ص 30. [45]. الكافى، ج 1، ص 53؛ الامالى، ص 42؛ وسائل الشيعه، ج 27، ص 83. [46]. ر.ك: اعلام الموقعين، ج 4، ص 118 - 136؛ ارشاد الفحول، ص 160 - 163؛ المستصفى، ج 1، ص 130. [47]. الجرح و التعديل، ج 1، ص 7. [48]. الاستيعاب، ج 1، ص 118. [49]. اسد الغابه، ج 1، ص 110. [50]. الكفاية فى علم الروايه، ص 66 - 67. [51]. الاصابه، ج 1، ص 160 - 162. [52]. جامع البيان، ج 21، ص 68؛ اسباب النزول واحدى، ص 363؛ المراجعات، ص 97. [53]. جامع البيان، ج 10، ص 131؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 161 - 162. [54]. الاستيعاب، ج 1، ص 414؛ اسدالغابه، ج 2، ص 48 - 49. الاصابه، ج 2، ص 91. [55]. ر.ك: الجرح و التعديل، ج 1، ص 7؛ اعلام الموقعين، ج 4، ص 115؛ الاحكام، آمدى، ج 2، ص 91. [56]. الموافقات، ج 4، ص 46؛ صحابة رسول الله، ص 277 - 278. [57]. ر.ك: الميزان، ج 1، ص 319؛ فى ظلال القرآن، ج 1، ص 130؛ التحرير و التنوير، ج 2، ص 15. [58]. ر.ك: جامع البيان، ج 2، ص 6 - 7؛ المحرّر الوجيز، ج 1، ص 219؛ الكشاف، ج 1، ص 198. [59]. الكشاف، ج 1، ص 400؛ الميزان، ج 3، ص 376؛ فى ظلال القرآن، ج 1، ص 446. [60]. ر.ك: الاصول العامه، ص 135 - 138؛ نفحات الازهار، ج 3، ص 156. [61]. الموافقات، ج 4، ص 47؛ الكشاف، ج 2، ص 628. [62]. الموافقات، ج 4، ص 47؛ اعلام الموقعين، ج 4، ص 118؛ صحابة رسول الله، ص 23 - 24، 163. [63]. الاحكام، ابن حزم، ج 5، ص 642، ج 6، ص 810. [64]. جامع بيان العلم، ج 2، ص 90ـ 91. [65]. العلل المتناهيه، ج 1، ص 283. [66]. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 607؛ ج 2، ص 102. [67]. ر.ك: اسد الغابه، ج 1، ص 473، ج 4، ص 375 - 376. [68]. الميزان، ج 16، ص 286؛ التحرير و التنوير، ج 21، ص 207. [69]. ر.ك: النفاق و المنافقون؛ المنافقون و شعب النفاق. [70]. ر.ك: نظرية عدالة الصحابه، ص 19 - 57 - 144. [71]. ر.ك: منهج نقد المتن، ص 103 - 144. [72]. الاحكام، ابن حزم، ج 2، ص 203؛ الردود والنقود، ج 1، ص 689 - 690؛ صحابة رسول الله، ص 297 - 298. [73]. اجوبة مسائل جار الله، ص 16. |
|
نقش احادیث معصومان در تفسیر قرآن
علی نقی خدایاری
چکیده :
احادیث معصومان علیهم السلام در تفسیر قرآن، نقش و جایگاهی مهمّ دارند.کلیات آن در برخی از آیات و احادیث بیان شده است. امّا مؤلف در این مقاله، سه کاربرد ویژه حدیث در تفسیر قرآن را تبیین میکند:
کلید واژهها:
قرآن، معارف و مفاهیم / قرآن، تفسیر مأثور / حدیث، تبیین قرآن / منابع تفسیر قرآن ، حدیث / قرآن، ویژگیها / قرآن، انواع آیات /قرآن، تفسیر به رأی / قرآن، علوم وتاریخ
مقدمه : اعتبار حدیث در تفسیر قرآن
مفسّران وقرآن پژوهان درباره میزان و چگونگی بهرهگیری از احادیث معصومان اختلاف دارند. لیکن صرف نظر از برخی دیدگاههای افراطی، عموم مفسران شیعه و اهل تسنّن، بر اهمیت سنّت در تفسیر و تبیین آیات قرآن تأکید کردهاند.
گونههای کاربرد حدیث در تفسیر قرآن
به طور کلّی، نقش احادیث در تفسیر قرآن، در سه محور قابل توجه است:
1 . استخراج اصول و قواعدِ روشْ شناختیِ تفسیر
منظور از قواعد تفسیر، پارهای اصول درباره روشهای فهم و تفسیر قرآن کریم و شناخت آن دسته از ویژگیهای متن قرآن است، که در تفسیر به طور مستقیم یا غیر مستقیم تأثیر دارند. (1) با تأمل در متون احادیث، قواعد ارزشمندی به دست میآید که توجه به آنها، برای دستیابی به فهم و تفسیر صحیح کلام خدا ضروری است . برخی از این اصول و قواعدِ قرآنشناختی و روششناختی، عبارتند از:
1ـ1. فهم پذیری قرآن
نخستین قاعده مهم تفسیرکه از احادیث بر میآید، اصلِ فهمْ پذیریِ قرآن است . مدلول آشکار و فحوای صریح احادیث بسیار، تأکید و تکیه بر قابل فهم بودنِ قرآن کریم است. در این احادیث، از این امر سخن رفته که قرآن کریم، کتابی است فهمپذیر که همه انسانها ـ با وجود اختلاف در مراتب فهم ـ مجاز بلکه ملزم به تأمل و تدبر در آموزههای شکوهمند و مفاهیم بلند آن هستند. این احادیث به چند دسته بخشپذیر است. در برخی احادیث بر فهم پذیری قرآن تصریح شدهاست ، مانند این سخن که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در روز غدیر، ضمن معرفی امام امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «ای گروه مردمان! درقرآن تدبّر کنید . آیات آن را نیک دریابید ، به محکمات آن بنگرید و ازمتشابه آن پیروی نکنید . به خدا سوگند، نواهی آن را برایتان روشن و تفسیر آن را برای شما آشکار نمیکند، مگر آن کسی که من دستش را گرفته، به سوی خود بالا آوردهام». (الاحتجاج، ج 1، ص 146؛ وسائل الشیعة ، ج 27، ص 193، ح 43)
2ـ1. کتاب هدایت و سازندگی
قرآن چگونه کتابی است؟ چه نوع علوم و معارفی را داراست؟ آینه طبیعت است یا نسخه شفا و هدایت؟ از تأمل در آیات و روایات ، بر میآید که قرآن ، کتاب هدایت و سازندگی است.
3ـ1. جامعیت
دیگر ویژگی قرآن، جامع و کامل بودن آن است . جامعیت قرآن بدین معناست که در تمامیِابعاد مربوط به شأن هدایتگری انسان به سوی کمال و فلاح، تاّم و کامل است و هیچگونه نقص یا نارسایی در آن وجود ندارد.
4ـ1. هماهنگی و سازگاری درونی
از آموزههای مهم احادیث درباره متن قرآن که در خود قرآن هم به صراحت آمده، سازگاری و هماهنگیِ کامل آیات قرآن و نفی هرگونه اختلاف و ناسازگاری در متن این کتاب حکیم است.
5ـ1. ناسخ کتابهای پیشین و مهیمن بر آنها
برپایه احادیث، قرآن کریم بر کتابهای آسمانی پیشین، سِمَت نگهبانی، اشراف و حاکمیت دارد و ناسخ محتوای آنهاست. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: «إنَّ اللّهَ جَعلَ کِتابی المُهیمنَ عَلی کُتبِهم، النّاسِخَ لها» (الاحتجاج، ج 1، ص 57 ؛ بحارالانوار، ح 9 ، ص 292) «خداوند کتاب مرا نگاهبان و ناسخ کتابهای پیامبران پیشین قرار داد». همچنین امام سجاد علیهالسلام در نیایش خود هنگام ختم قرآن عرض میکند: «اللّهمّ إنّکَ أَعَنتَنی عَلی خَتمِ کِتابِکَ الّذی أَنزَلتَهُ نُورا وَ جَعَلته مُهَیمنا عَلی کُلِّ کِتابٍ أَنزَلته» ( صحیفه سجادیه ، دعای 42) «خدایا! تو مرا بر ختم کتابت یاری کردی؛ کتابی که آن را نور فرو فرستادی، و آن را بر هر کتاب دیگری که نازل فرمودی، نگهبان و مراقب قرار دادی».
6ـ1. ذو وجوه بودن قرآن
از برخی احادیث بر میآید که متن قرآن کریم، به گونهای است که تاب فهمها و تفسیرهای متعدد را داراست. حضرت امیر المؤمنین علیهالسلام هنگامی که ابن عباس را برای مناظره با خوارج میفرستاد، به او فرمود: «لا تُخاصِمهم بِالقرآنِ؛ فإنَّ القُرآنَ حَمّالُ ذُو وُجوهٍ، تَقولُ ویَقولونَ، ولِکن حاجِجهُم (خاصِمهُـم) بِالسُّنّـةِ، فَإنَّهُـم لَن یَجِدوا عَنها مَحیصا (نهج البلاغه، نامه 77؛ أوائل المقالات، ص 401).
7ـ1. جریان قرآن در طول زمان
در برخی احادیث، بر این امر تأکید شده که احکام و معارف و حقایق قرآن، متعلق به دوره خاص یا قوم ویژه و مقید به زمان و مکان خاص نیست، بلکه در تمامیِ عصرها جریان دارد. چنین مینماید که این اصل، جزء مسلّمات قرآنشناسیِ احادیث است.
8ـ1. مراتب معارف قرآن
آیا معارف و علوم قرآن، از یک سطح و لایه برخوردار است؟ تأمل در احادیث نشان میدهد که قرآن کریم دارای مراتب، سطوح و ساحتهای متعدد میباشد. این امر به گونههای مختلف در احادیث مطرح گشته است. گاه از ظاهر و باطن آیات سخن به میان آمده است. امیر مؤمنان علیهالسلام میفرماید:
9ـ1. عامّ و خاصّ
از احادیث بر میآید که قرآن کریم، عامّ و خاصّ دارد. یعنی شمول مفاد برخی آیات، فراگیر است و تمامی افراد و مصادیق را در بر میگیرد. در حالی که گستره شمول برخی دیگر، محدود و معین است.( ر.ک.الکافی، ج 1، ص 213، ح 2؛ تفسیر عیاشی، ج 1، ص 164، ح 6؛ بصائر الدرجات، ص 223 ،ح 4) توجه به این نکته که مفاد یک آیه عمومیت دارد یا ویژه افراد یا شرایط و خصوصیات معین است، در فرایند تفسیر ضروری است.
10ـ1. محکم و متشابه
براساس آیات و روایات، قرآن کریم، آیات محکم و متشابه دارد. با توجه به این که هر دسته از آیات محکم و متشابه، احکام و شیوه فهم و تفسیر ویژه خود را داراست، در احادیث ضمن تعریف آیات محکم و متشابه، تکلیف ما را در مقابل هر دسته از آیات بیان کردهاند. از بررسی مجموع روایات پیرامون آیات محکم و متشابه، ضرورت ایمان و عمل به آیات محکم، و وجوب ایمان به آیات متشابه و حرمت عمل به آنها (قبل از ورود بیان )به دست میآید.
11ـ1. نسخ قرآن
در قرآن کریم، از امکان نسخ مطلق آیات الهی (آیات تشریعی و تکوینی) سخن رفته، امّا بر وقوع نسخ در قرآن تأکید نشده است . از برخی احادیث به روشنی بر میآید که در قرآن کریم، آیات ناسخ و منسوخ وجود دارد . از جمله امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود:
12ـ1. نهی از تفسیر به رأی
در احادیث متعدّد، از اظهار نظر غیر عالمانه و تفسیر آیات بر پایه آرا و اندیشههای شخصی و از روی قیاس و استحسان نهی شده است . رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: «خدای والا فرموده است: کسی که با رأی ونظر خود، کلام مرا تفسیر کند، به من ایمان نیاورده است. هر کس مرا به آفریدههایم شبیه سازد، مرا نشناخته است. و آنکه در آیین من قیاس به کار برد، بر آیین من نیست».(عیون أخبار الرضا علیهالسلام ، ج 1، ص 116 )
13ـ1. ضرورت رجوع به سنت در تفسیر قرآن
از قواعد روش شناختی فهم و تفسیر قرآن ـ که در احادیث آمده ـ ضرورت رجوع به احادیث در تفسیر قرآن است . در حقیقت، قرآن کریم ـ بر پایه آیات و روایات ـ دارای محکم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین، ناسخ و منسوخ، ظاهر و باطن، تأویل و تفسیر میباشد، که از رهگذر شبکه دلالت الفاظ، به کلیه مدلولـها و مفاهیم و حقایق آن نمیتوان دست یافت . از این روی برای استفاده صحیح و کامل از قرآن کریم، خداوند متعال وظیفه تبیین آیات قرآن را بر دوش حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله نهاده است.(نحل، آیه 44؛ ر.ک.، جمعه، آیه 2). پس از آن حضرت ، اوصیای ایشان علیهمالسلام در جایگاه راسخان در علم، به تبیین معارف و حقایق قرآن میپردازند. در قرآن کریم،از فردی سخن رفته که شاهد رسالت پیامبر و دارای علم الکتاب است: «قُلْ کَفی باللّهِ شَهیدا بَینی وَ بَینَکم وَ مَن عِندَه عِلمُ الکِتابِ» (رعد، 43 ؛ ر.ک. هود، 17).
2. تعیین و تکوین مبانی تفسیری
از جمله کارکردهای مهم حدیث در تفسیر، استفاده از آن در شکلگیری مبانی تفسیر است. منظور از مبانی تفسیر، آن دسته از بنیانها، پیشفرضها، باورها، اعتقادات و دغدغههای مفسر است که در تفسیر کلام خدا به طور مستقیم یا غیرمستقیم تأثیر میگذارد.
3. حدیث در نقش منبع تفسیر
منابع یا مصادر تفسیر، مراجع و مدارکی هستند که مفسر برای تفسیر قرآن، به طور مستقیم به آنها مراجعه میکند و تفسیر خود را بدانها مستند میسازد. احادیث معصومان، در کنار دیگر مصادر تفسیر، از کارایی قابل توجهی برخوردار است. در وجه سوم کارکرد حدیث در تفسیر، مفسر به تفاسیر روایی و جوامع حدیثی روی میآورد و از احادیث معتبری که در ذیل آیات وارده شده بهره میجوید. این گونه استفاده از حدیث در تفسیر قرآن را میتوان کاربرد مستقیم حدیث در تفسیر دانست. برخی از مهمترین کارکردهای حدیث در نقش منبع تفسیر قرآن با ذکر مثال، در پی میآید . بدیهی است که این فهرست کامل نیست و با جستجو وتتبع بیشتر، موارد دیگری از کارکردهای حدیث در تفسیر قرآن را میتوان به فهرست حاضر افزود.
1ـ3. گزارش شأن نزول
شناخت اسباب و زمینههای نزول، بستر مناسبی برای فهم یک آیه است. با قرار گرفتن در فضای نزول یک آیه، بهتر میتوان به مراد واقعی آن دست یافت.بخشی از احادیث تفسیری بیانگر اسباب نزول قرآن است.برای مثال در منابع حدیثی و تاریخی فریقین آمده است که مراد از«الذین آمنوا...» در آیه «إنّما ولیکم اللّه ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة و هم راکعون» (مائده، 55) حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است که در رکوع نماز، انگشتر خود را در راه خدا انفاق کرد.(1)
2ـ3. بیان مصداق
از کارکردهای مهم حدیث در تفسیر قرآن، بیان مصداق یا مصداقهای مفهوم عامّ قرآنی است. به عنوان مثال در تفسیر «حسنة» در آیه «و منهم من یقول ربّنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الآخرة حسنة و قنا عذاب النار» (البقره، 201) آمده است که امام صادق علیهالسلام فرمودند: «رضوان خدا و بهشت در آخرت و فراخی معیشت و حسن خلق در دنیا». ( تفسیر العیاشی، ج 1 ،ص 98 ) در حقیقت، «رضوان خدا»، «بهشت در آخرت»، «فراخی معیشت» و «حسن خلق» مصادیق مفهوم «حسنة» هستند.
3ـ3. بیان مراد
افزون بربیان مصادیق مفاهیم عام قرآنی، دربرخی احادیث تفسیری، به شرح وایضاح و بیان مراد عبارات وآیات قرآن پرداخته شده است.از امام جواد علیهالسلام درباره معنای صمد پرسش شد.فرمود: «السَّیِّدُ المَصمودُ اِلَیهِ فِیالقَلیلِ والکَثیرِ».( الکافی، ج 1، ص 123).نمونه دیگر،احادیثی است که شیخ صدوق درتفسیر سوره توحید آورده است.(ر.ک.التوحید، ص 88، باب تفسیر سوره قل هو اللّه احد).همچنین در روایات متعدد، مراد از «الصادقین» در آیه «اتقوا اللّهَ وَ کُونوا مَعَ الصّادِقینَ» (توبه،119) بیان گشته که عبارت از ائمه هدی علیهمالسلام است.(ر.ک.الکافی، ج 1،ص 207 به بعد). درباره فرق «بیان مراد» با «بیان مصداق» باید گفت که لفظ «الصادقین» به تنهایی ممکن است مصادیق متعددی داشته باشد، اما در این دو آیه، تنها امامان معصوم علیهمالسلام اراده شدهاند.
4ـ3. رفع تعارض ظاهری آیات
گاه در نگاه نخست، میان برخی آیات تعارض و ناهمخوانی به چشم میخورد. با کمک برخی احادیث تفسیری میتوان به رفع این تعارض پرداخت. برای مثال ممکن است تصور شود که میان آیه «فَانکِحوا ما طابَ لَکُم مَنَ النِّساءِ مَثنی و ثُلاثَ و رُباعَ فَإنْ خِفتُم أَلاّ تَعدِلوا فَواحِدَةً» (النساء، 3) و آیه «وَلَن تَستَطیعوا أَن تَعدِلوا بَینَ النِّساءِ وَلَو حَرَصتُم» (النساء، 129) تعارض وجود دارد. در حالی که از نظر روایات، منظور از عدالت در آیـه نخست، عدالت در هزینه و نفقه، امّا در دوّمی، عدالت در دوست داشتن و مودّت. (تفسیر العیاشی، ج 1، ص 207، ر.ک. مناهج البیان ، جزء 4 ، ص 185).
5ـ3 . تقیید مطلق
برخی احکام و گزارههایِ مطلق قرآن، در احادیث تقیید شده است. به عنوان مثال ، حکم وصیت در آیه «فَإِن کانَلَکُم وَلَدٌ فَلَهنَّ الثُّمنُ مِمّا تَرکتُم مِن بَعدِ وَصیّةٍ تُوصونَ بِها أَو دَینٍ» (نساء،12) به صورت مطلق آمده و ممکن است بر اساس آیه گفته شود که شخص میتواند درباره تمامی اموال خود وصیت کند. در حالی که اطلاق وصیت، بر اساس سنّت تقیید خورده و وصیت در باره ثلث اموال نافذ است.( ر.ک.الکافی، ج 7، ص 10 و11).
6ـ3. تخصیص عام
برخی عمومات قرآنی در احادیث تخصیص خورده است. برای نمونه در آیه «وَ لَکُم نِصفُ ما تَرکَ أَزواجُکُم» (نساء، 12)، عبارت «ازواجکم» افاده عام میکند و انواع زوج ـ اعم از نکاح دائم و منقطع ـ را شامل است.از آن رو که جمع و مضاف به معرفه است. عموم آیه به وسیله سنّت تخصیص خورده و توارث تنها در ازدواج دائم معتبر است. بر طبق روایت تهذیب الأحکام، عبداللّه بن عمرو گوید: از امام صادق علیهالسلام در باره متعه (ازدواج موقت) پرسیدم، حضرت فرمود:« از سوی خدا و رسولش برای تو حلال است. گفتم: حدّ آن چیست؟ فرمود: از جمله حدودش آن است که از او ارث نبری و او از تو ارث نبرد».(تهذیب الاحکام، ج 7، ص 265، ح 68).
7ـ3. تبیین مجمل
بسیاری از احکام، معارف اخلاقی و اعتقادی و قصص، در قرآن به صورت مجمل آمده که شرح و تبیین آنها در سنّت آمده است. در قرآن آمده «أَقیمُوا الصَّلاةَ و آتُوا الزَّکاةَ» (البقره، 43) امّا شرایط، چگونگی و جزئیات اقامه نماز و پرداخت زکات در سنّت آمده است. تفصیل داستانهای قرآن مانند: سرگذشت پیامبران، اصحاب کهف، پرندگان ضرت ابراهیم علیهالسلام در احادیث آمده است. در قرآن آمده: «ولا یَغتَبْ بَعضُکُم بَعضا» (الحجرات، 12) اینکه تعریف غیبت جیست؟ شرایط حرمت آن کدام است؟ در چه مواردی غیبت کردن جایز است و... همه در سنّت آمده است.در قران کریم، بر وجود ولیّ مفترض الطاعة پس از حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله تأکید شده واوصاف وی بیان گشته است. وشخص ولی وامام را حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله معرفی کرده است.در حدیثی به نقل از جابر انصاری آمده است که آن گاه که خداوند آیه «یا ایها الّذینَ آمَنوا أَطیعُوا اللّهَ وأَطیُعوا الرَّسولَ و اُولی الأمرِ مِنکم» (نساء،59) را بر پیامبرش نازل کرد، گفتم: ای رسول خدا!خدا و رسولش را شناختیم .اولی الامر که خداوند، طاعت آنان را قرین طاعت تو ساخته ،چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: «ای جابر!آنان جانشینان من و پیشوایان مسلمین پس از من هستند. نخستینشان علی بن ابی طالب و...». ( کمال الدین، ص 253؛ کفایة الاثر، ص 53؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 242) و همین گونه جزئیات اسما وصفات الهی، معادشناسی و... .
8ـ3. بیان تأویل
در اینجا مراد از تأویل، معانی باطنی آیات است که از ظاهر آیات نمیتوان بدان معانی دست یافت. بخشی از احادیث تفسیری شیعه ناظر به تأویل آیات قرآن است. در ذیل آیه «وَ إِذ اَخَذَ اللّهُمیثاقَ النَّبیّینَ لَما آتیتُکم مِن کِتابٍ و حِکمةٍ ثمّ جاءَکم رَسولٌ مُصدّقٌ لِما مَعکُم لَتؤمِننَّ به و لَتنصُرُنَّه...» (آلعمران، 81 و 82) احادیثی وارد شده که بیانگر تأویل آیه هستند. از جمله امام صادق علیهالسلام ـ بنا به نقل فیض بن أبی شیبه ـ پس از تلاوت آیه فرمود: «به رسول خدا ایمان میآورید و امیرالمؤمنین علیهالسلام را یاری میکنید. گفتم: و امیرالمؤمنین را یاری میکنید؟ فرمود: بله، از آدم به بعد. و خداوند هیچ نبیّ یا رسولی مبعوث نمیکند، مگر آن که به دنیا بر میگردد تا پیشاپیش امیرالمؤمنین علیهالسلام مبارزه کند». ( تفسیر العیاشی، ج 1 ،ص 181؛ کنزالفوائد، ج 1 ،ص 54 و 55؛ مختصر بصائرالدرجات، ص 32).
9ـ3. تفسیر آیات متشابه
ظواهر آیات متشابه مورد نظر نیست و این قبیل آیات، پس از ورود بیان از خارج، در معانی تأویلی ظهور مییابند.( ر.ک.نگاهی به علوم قرآنی: ص 125). با استفاده از احادیث وارد در تفسیر آیات متشابه، میتوان به مدلول آنها دست یافت. برای مثال در تفسیر آیه «وُجوهٌ یَومئذ ناضِرةٌ * إلی ربّها ناظِرةٌ» (قیامت، 22 و 23) امام رضا علیهالسلام میفرمایند: «یعنی چهرهها نورانی است و به ثواب پروردگارش نظر میکند».(التوحید، ص 116 ح 19) و نیز امیر مؤمنان علیهالسلام در حدیثی فرمودهاند: «...این سخن خداست: إلی ربّها ناظرة» مراد از نظر به خدا، نگریستن به ثواب خداوند تبارک و تعالی است».(التوحید، ص 262).
10ـ3. تفسیر موضوعی
در برخی از احادیث تفسیری، با کنار هم قرار دادن آیات پیرامون یک موضوع، به تبیین ابعاد و جوانب آن موضوع قرآنی پرداخته شده است. برای مثال امام صادق علیهالسلام باره وجوه کفر فرمود: «کفر در کتاب خدا بر پنج وجه است: یک وجه، کفر انکار است و انکار خود بر دو گونه است، و کفر با ترک کردن آن چه خداوند امر کرده، و کفر برائت ،و کفر نعمتها».(الکافی، ج 2، ص 389) در ادامه حدیث ،حضرت با استشهاد به آیات قرآنی به توضیح اقسام کفر پرداختهاند.
11ـ3. استخراج مفاهیم دینی از آیات
در پارهای احادیث، برخی مفاهیم دینی با استناد به آیات تعریف شده است. به عنوان نمونه، امام علی علیهالسلام میفرماید: «تمام زهد میان دو جمله قرآن است. خدای تعالی میفرماید: «لکَیلا تَأسَوْا عَلی ما فاتَکُم ولا تَفرَحوا بِما آتاکُم» (حدید، 23) هر که بر گذشته تأسف نخورْد و از آینده شادمان نگشت، دو سوی زهد را برگرفته است».(نهج البلاغه، حکمت439). در حدیث دیگری آمده است که امام سجاد7 فرمود: «زهد ده جزء است: بالاترین درجه زهد، پایینترین درجه ورع است... بدان که زهد در آیهای از کتاب خداست: لکیلا تأسوا...».(الکافی، ج 2، ص 128، ح 4.)
12ـ3. تفسیر واژگانی
برخی از احادیث تفسیری، ناظر به تفسیر واژگانی عبارات قرآنی است. نمونه این نوع احادیث، حدیثی است که در آن امام باقر علیهالسلام معنای واژه «سبح» را در آیه «إنّ لکَ فی النهارِ سَبحا طَویلاً» (مزمل، 7) بیان میفرماید: «منظور آن است که برای خواب و نیازت فراغت طولانی داری». (تفسیر القمی، ج 2، ص 392.)
13ـ3. ظهورگیری
نقش احادیث در مقام ظهورگیری از آیات، قابل ملاحظه است. گاه مفاد یک حدیث، مؤیّدی برای ظهوری از آیه در میان ظهورات دیگر است. برای نمونه درباره تعبیر «عظام» در آیه «أَو کالّذی مرَّ عَلی قَریةٍ...وَانظُر اِلی حِمارکَ وَلنجعلکَ آیةً لِلناسِ وَانظُر إلَی العِظامِ کَیفَ نُنشزُها ثمّ نَکسوها لَحما...» (البقره، 259) دو دیدگاه مطرح است : برخی مراد از عظام را استخوانهای حمار وبرخی استخوانهای فرد مبعوث دانستهاند.(مجمع البیان، ج 2، ص 174)
14ـ3. تفسیر قرآن به قرآن
در برخی احادیث تفسیری با استناد به آیاتی، معنا و مراد آیه دیگر بیان شده است. از آنجا که نگاه متقابل آیات و نسبت تفسیری آنها با یکدیگر، غالبا برای ما پوشیده است، نمیتوانیم بگوئیم که مثلاً مراد از ظلم در آیه «انّ الذین آمنوا ولم یلبسوا ایمانهم بظلم» (انعام، 82) شرکی است که در آیه «یا بنیّ لا تشرک باللّه انّ الشرک لظلم عظیم» (لقمان، 13) مطرح شده است. دلیل این پوشیدگی، آن است که ظلم مصادیق متعددی دارد و تعیین یک مصداق از آن، نیازمند دلیلی است که در خود آیات وجود ندارد.از سوی دیگر شرک نیز جلوه های گوناگون دارد.
15ـ3. تعیین ناسخ و منسوخ
در بخش نخست گفته شد که قرآن دارای ناسخ و منسوخ است. شناخت ناسخ و منسوخ نیازمند علم به زمان نزول آیات است. زیرا برای تحقق نسخ ،تقدم نزول آیه منسوخ ضروری است. این موضوع از متن قرآن بر نمیآید و تنها راه شناخت آن، مراجعه به تاریخ نزول و احادیث تفسیری است.
پی نوشت ها:
* -دانشجوی دوره دکتری دانشگاه امام صادق علیهالسلام ،رشته علوم قران وحدیث 1. بی گمان برای فهم و تفسیر یک متن، داشتن شناختی ـ ولو اجمالی ـ نسبت به آن ضروری است . بدون آگاهی از ویژگیهای متن مورد تفسیر، نمیتوان آن را به درستی بازخوانی نمود . هر چه آگاهی ما از متن مورد تفسیر کاملتر و دقیقتر باشد، روند تفسیر صحیحتر خواهد بود. درباره متن قرآنی، این امر از اهمیت دو چندان برخوردار است. چرا که قرآن کریم افزون بر اوصاف عام یک متن، دارای برخی ویژگیهاست که آن را از بقیه متون متمایز ساخته است. راز و رمز ویژگیهای قرآن در این امر نهفته است که کتاب و کلام خدا و جلوهگاه اوست. کتابی که از سوی خدای علیم و حکیم، بر قلب مبارک سرور و سالار پیامبران صلیاللهعلیهوآله نازل گشته و به عنوان معجزه جاوید پیامبر خاتم، هدایتگری و سازندگی انسانها را در همه زمانها و مکانها برعهده گرفته است.( ر.ک. دانشنامه امام علی علیهالسلام ، ج 1 ، مقاله «قرآنشناسی» از نگارنده.) 1 - دراین مورد به آیه «وَامسَحوا برؤوسِکم وَ أرجلکم اِلَی الکَعبینِ» (مائده، 6) اشارت رفته است. 2.برای مطالعه بیشتر ر.ک. فرائد الأصول ، بحث حجیت ظواهر قرآن. امور مورد نیاز مردم را فرو نگذاشت مگر آن که برای مردم تبیین کرد.تاحدّی که هیچ بندهای نتواند بگوید «کاش در قران در این مورد سخنی بود»، مگر آنکه خداوند در آن مورد، آیهای فرو فرستاده باشد. 1. الکشاف، ج 1، ص 347؛ تاریخ دمشق ، ج 42 ، ص 357 ، ش 8950 ؛ البدایة والنهایة ، ج 7، ص 358؛ معرفة علوم الحدیث ، ص 102 ، ح 25 ؛ شواهد التنزیل ، ج 1 ، ص 226 ، ح 233؛ الدر المنثور ، ج 3 ، ص 105؛ الخصال ، ص 580 ، ح 1 ؛ الیقین ، ص 348 ، ح 127؛ الشافی فی الإمامة ، ج 2 ، ص 217 ؛ الاقتصاد ، ص 198. |
|
جایگاه روایت در تفسیر قرآن با تأکید بر دیدگاه آیت اللّه معرفت
علی احمد ناصح
چکیده:
در این مقاله حجیت اخبار و احادیث در تفسیر قرآن کریم پرداخته شده است و دلائل مثبتین و منتقدین این دیدگاه مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
کلید واژهها:
تفسیر، روایات، تفسیر نقلی.
حجیت اخبار غیر فقهی
اعتبار و حجیّت مجموعه روایات غیر فقهی از جمله روایاتی که به احادیث تفسیری موسوماند، از دیرباز مورد گفتگو میان دانشمندان اسلامی قرار گرفته است.
1ـ دیدگاه قائلین به عدم حجیت روایات تفسیری
جمعی به این دیدگاه در مورد احادیث غیر فقهی قائلاند، یعنی حجیّت خبر واحد را منحصر به آن جایی میدانند که به مسائل فقهی مربوط گشته و روایات تفسیری را حجّت ندانسته و غیر قابل اعتبار و استناد میدانند.
نقد و نظر
اشکال فوق را علاوه بر پاسخ حضرت امام خمینی، به گونه دیگری نیز میتوان پاسخ داد و آن اینکه: بر فرض پذیرش این مبنا که در حجیّت خبر واحد دارای اثر بودن آن شرط باشد، میگوییم صِرف صحت استناد به معصوم خود یک اثر است با این توضیح که: در اثر توسعه قائل شده و میگوییم لازم نیست که اثر مترتّب بر خبر واحد لزوماً اثر عملی باشد بلکه هرگونه اثر معقول و معتنابهی میتواند مصحح جعل حجیّت خبر واحد باشد، و همین که ما بتوانیم یک برداشت خاص از آیه و یا فهم و دریافت مخصوصی را که از ناحیه معصوم به وسیله خبر واحد به دست ما رسیده است به معصوم نسبت دهیم و اسناد آن را به معصوم درست کنیم، این خود یک اثر است و میتواند مصححی برای جعل حجیّت آن باشد و اصلاً چه اثری بالاتر از اینکه ما بتوانیم فهم معصوم از یک آیه را دریافت نماییم؟
نقد و نظر:
پیرامون آنچه از علامه آوردیم گفتنی است که:
دیدگاه موافقان حجّیت روایات تفسیری
از جمله کسانی که متعرض این بحث شده و ادّله طرفین را تقریر و به طور قطع حجیّت خبر واحد در باب تفسیر را مطلقاً پذیرفته است حضرت آیت اللّه فاضل لنکرانی در اثر قرآنی نفیس خویش که به نام مدخل التفسیر نگاشته شده است، میباشد.
ملاحظه
بادقّت در سخنانگذشته که از حضرت استاد نقل شد یک نکته بسیار مهم و جدید جلب نظر مینماید. و آن اینکه ایشان تنها کسی است که به صراحت برای خبر واحد جنبه کاشفیت ذاتی قائل است و تفاوتی که قبلاً اشاره کردیم میان دیدگاه ایشان و سایر طرفداران حجیّت خبر واحد وجود دارد، نیز همین است و اتفاقاً تنها مورد مناقشه در کلام ایشان نیز همین جا است.
خلاصه
به دلیل استواری سخن موافقان حجیّت روایات تفسیری ما نیز این نظر را بر میگزییم و میگوییم: با تکیه بر مهم ترین دلیل حجیّت خبر واحد یعنی سیره وروش عقلاء بدون هیچ تردیدی روایات تفسیری از حجیّت برخوردار بوده و معتبر میباشند، چرا که میدانیم عقلاءِ در همه امور خویش، بدون توجّه به اینکه دارای اثر عملی باشد یا نباشد، عملاً خبر واحد را اخذ کرده و با دیده اعتبار به آن مینگریستهاند، بنابراین همه کسانی که دلیل اعتبار خبر واحد را سیره عقلا میدانند، باید حجیّت عام و گسترده آن را در همه موارد نیز بپذیرند و اگر کسانی برای اثبات حجیّت خبر واحد نه به سیره عقلا و بلکه به آیات و روایات تمسک کنند، باز هم میگوییم بدون تردید آیات و روایات اعتبار این گونه احادیث را امضاء کردهاند و فرقی میان آنجا که اثر شرعی بر آن مترتب باشد یا نباشد نگذاشتهاند، حال میگوییم حتی اگر قدری تنزل کنیم و این را بپذیریم که در حجیّت خبر واحد، داشتن اثر شرعی شرط شده است باز میگوییم، با توسعه قائل شدن برای اثر، میتوان حجیّت این گونه احادیث را ثابت کرد، چون میگوییم معتبر دانستن این احادیث دارای اثر است و آن اثر عبارت از این است که استناد این روایات به معصوم را درست میکنیم، به تعبیر دیگر میگوییم: همین که ما با قائل شدن به حجیّت روایات تفسیری میتوانیم، مفاد آنها را به معصوم علیهمالسلام نسبت دهیم و بگوییم: برداشت و تفسیر و بیان امام علیهالسلام پیرامون این آیه چنین و چنان است خود این یک اثر معتنابه و مهم است، چون ما به وسیله آن برداشت و فهم امام را پیرامون آیات قرآن کشف مینماییم، پس بدون هیچ شبههای، روایات تفسیری از حجیّت برخوردار بوده و از این جهت فرقی میان آنها و سایر روایات وجود ندارد، و در نتیجه با قائل شدن به حجیّت این گونه احادیث، مجموعهای عظیم از معارف قرآنی به روی ما گشوده شده و از بیانات راهگشای معصومین نسبت به آیات قرآنی بهرهمند میشویم.
پی نوشت
1- قرآن در اسلام، ص70. 2- تفسیر تبیان ج1، صص 7 ـ 6. 3- اجود التقریرات ج2 ص106. 4- نهایة الافکار، ج3، ص94. 5- همان، ص122. 6- تهذیب الاصول، ج2، ص194. 7- شیعه در اسلام، ص129، قرآن در اسلام، ص70. 8. تفسیر المیزان، ج6، ص 57. 9- همان، ج10، ص351. 10- همان، ج3، ص84. 11- همان، ج3، ص 85. 12- همان، ج1، ص9. 13. دو وجه اخیر را از مقاله حضرت استاد آیت اللّه معرفت ـ زید عزّه ـ تحت عنوان کاربرد حدیث در تفسیر استفاده کردهام و انشاءاللّه به هنگام نقل دیدگاه موافقان حجیّت، از آن بیشتر بهره خواهیم برد. 14ـ التفسیر والمفسرون، ج1، ص 35 15- برای اطلاع بیشتر از بررسیهای آماری مربوط به مباحث مختلف در تفسیر المیزان، رجوع کنید به پایان نامه کارشناسی ارشد آقای سید سعید میری تحت عنوان: درآمدی بر مکتب حدیثی علامه طباطبایی در تفسیر صص 17 ـ 15. 16. سوره بقره، آیه 35. 17- تفسیر المیزان، ج1، ص140. 18- تفسیر المیزان، ج14، ص281. 19- مدخل التفسیر، ص174 ـ 176. 20- مدخل التفسیر، ص174 ـ 175. 21- کلیات فی علم الرجال، ص490. 22- البیان فی تفسیر القرآن، ص398، مصباح الاصول، تقریرات بحث آیت اللّه خویی، صص 181 ـ 180 و ص 239. 23- حجرات/ 6. 24- کاربرد حدیث در تفسیر(مقاله چاپ شده در مجله تخصصی دانشگاه علوم اسلامی رضوی سال اول شماره اول صص146ـ142). 25- یادآور میگردد که حضرت استاد به هنگام طرح این مبحث و ملاحظه نکاتی که ذکر گردید،در توضیح فرمودند: مقصود از حجیت ذاتی در این جا این است که خواستهایم بگوییم عقلا و عرف در برخورد با جزء واحد در مسائل عادی و غیره در ترتیب اثر دادن به آن به خود شک راه نداده و عملاً به آن ترتیب اثر دادهاند، و این معنایی جز این ندارد که گویا خاصیت جز واحد آن است که اطمینان آور بوده و قابل ترتب اثر است، و این همان معنای مورد نظر دیگر طرفداران حجیت و عموم کسانی است که دلیل عمده حجیت خبر واحد را سیره عقلا میدانند. علیهذا با این توضیح دیگر جایی برای اشکالات فوق نیز باقی نخواهد ماند و حجیت ذاتی نیز معنایی غیر از آنچه مورد مناقشه قرار گرفت پیدا خواهد کرد. |