بانک مقالات معارف قرآن
|
مادران شاغل و تربيت فرزندان
زهرا رضاييان
خانواده هسته نخستين جامعه و از عوامل اصلى انتقال فرهنگ، انديشه، اخلاق و سنت ها و عواطف از نسلى به نسل ديگر است.در ميان اعضاى خانواده بيشترين سهم تأثيرگذارى بر فرزند از آن مادران است و بارزترين و والاترين نقشى كه در كلام قرآن براى زنان ترسيم شده و مورد ستايش قرار گرفته، نقش مادرى و عهده دارى تربيت فرزندان است.
مادر، سازنده اجتماع
دامن مادر، پرورشگاه مردان بزرگ و پيامبران الهى و نيز حكيمان و عالمان سراسر تاريخ است. اگر فرزندى به كمال نهايى خود برسد، اين بزرگى را از مادر به دست آورده و زحمات تربيتى و پرورشى مادر، او را به اين نيك بختى رسانده است. ايثار و فداكارى مادر در تربيت فرزند بيش از پدر است. از اين رو، دين اسلام احترام به هر دو را لازم و نيكى و خدمت به آنها را واجب مى شمارد(۱) ولى در مورد مادر و قدردانى از زحمات فراوان او بيشتر تأكيد كرده، نام او را جداگانه مطرح مى كند و از زحمات مادر در تداوم سلسله انسانها و تحمل زحمات و مشكلات دوران باردارى و تحمل زحمات پس از آن سخن مى گويد: «وَ وَصَيْنَا الانسَانَ بِوالِدَيْهِ اِحْسَانا حَمَلَتْهُ اُمُّهُ كُرْها وَ وَضَعَتْهُ كُرْها و حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاثونَ شَهرَا حتّى إذَا بَلَغَ اَشُدَّهُ...؛ و ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر سفارش كرديم، مادر با رنج و زحمت بسيار بار كشيد و با درد و مشقت وضع حمل نمود و سى ماه تمام مدت حمل و شيرخوارى بود تا وقتى كه به حد رشد رسيد ...»
نقش مادر در تربيت
قرآن نهاد خانواده را كانونى براى تربيت و پرورش استعدادهاى درونى و رشد توانايى هاى بالقوه فرزندان دانسته و براى ثمر بخش بودن وظيفه خطير و مهم پرورش كودك، نقش و كاركرد هر يك از پدر و مادر را تعيين مى نمايد، آنجا كه مى فرمايد: «و مادران [بايد] دو سال كامل فرزندان را شير دهند [اين حكم] براى كسى است كه بخواهد فرزند خود را شير تمام دهد و به عهده صاحب فرزند [پدر] است كه خوراك و لباس مادر را به حد متعارف بدهد. هيچ كس را تكليف جز به اندازه طاقت نكنند. نبايد مادر در نگهدارى فرزند به زيان و زحمت افتد و نه پدر بيش از متعارف براى كودك متضرر شود و اگر كودك را پدر نبود وارث بايد در نگهدارى او قيام كند و هر گاه زن و شوهر به رضايت خاطر يكديگر و مصلحت ديد هم جدايى طفل را اختيار كنند هر دو را رواست و اگر خواهند كه مادران فرزندان را شير دهند آن هم روا باشد در صورتى كه مادر را حقوقى به متعارف بدهيد و از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا به كردار شما كاملا آگاه است.»
منابع در دفتر روزنامه موجود است
|
|
قرآن و مسئله وراثت
مطهره میرزایی فرد
در قرآن هیچ آیه ای نیست که فقط بیان کننده این مطلب به تنهایی باشد، بلکه موضوع وراثت در ذیل برخی مسائل دیگر مطرح می شود. در اینجا به دو آیه ای می پردازیم که اشاره ای نسبتاً صریح تر به این موضوع دارد:
1- سوره آل عمران، آیه 34:
خداوند متعال در قرآن می فرمایند:
ب- سوره نوح آیه 27:
انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجراً و کفاراً
وراثت در محیط:
بیشترین جایی که بحث وراثت مطرح می شود، در مقوله ازدواج است که توصیه های بسیار دقیق و ظریفی نسبت به انتخاب همسر شده است. البته روایاتی هم درباره وراثت وجود دارد که تعداد آنها اندک است.
الف- قبل از انعقاد نطفه
انتخاب همسر:
در روایات برای گزینش یک همسر مناسب و ایده آل توصیه های زیادی شده که به طور مختصر به آن اشاره می کنیم:
2- دعا برای فرزندار شدن
این سنت یعنی دعا برای فرزند دار شدن حتی در قرآن هم وجود دارد. از جمله در این آیه:
مراقبه از انعقاد نطفه:
شاید بتوان گفت که داشتن مراقبه های معنوی قبل از انعقاد نطفه، نوعی تأسی کردن به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باشد ایشان قبل از انعقاد نطفه حضرت زهرا سلام الله علیها به امر خداوند چهل روز به خانه نیامدند و در غار حراء به عبادت و روزه داری مشغول بودند و بعد از افطار کردن با غذای بهشتی در روز چلهم، به منزل آمدند و آنگاه بود که نطفه حضرت زهرا سلام الله علیها بسته شد و چنان بانویی متولد شد که اسوه تمام عالم است و به واسطه ایشان است که عالم خلقت آفریده شد.15 پس سزاوار است زمانی که والدین تصمیم به آوردن فرزند دارند، مدتی به مراقبه بپردازند تا اولاً تزکیه ای برای خودشان باشد و ثانیاً فرزندی را ایجاد کنند که او نیز مزکی باشد و فاطمه گونه پرورش یابد.
ب- حین انعقاد نطفه
آنچه در ارتباط با نقش وراثت و تشکیل نطفه فوق العاده اهمیت دارد، شرایطی است که والدین حین انعقاد نطفه دارا هستند.16
ج- بعد از انعقاد نطفه
توصیه های اسلام در این زمینه معطوف می شود به دوران بارداری تا زمان شیردهی، یعنی تا زمانی که فرزند با مادر در تماس است. بنابراین در این مرحله مادر نقش پررنگ تری را نسبت به پدر دارد. البته این مطلب به این معنا نیست که پدر در این مرحله هیچ نقشی ندارد، بلکه بیشترین نقش او در رشد و تربیت جنین، توجه به نیازهای اساسی مادر و تأمین بهداشت روانی آسایش خاطر اوست.25
پی نوشتها:
1- سوره آل عمران (3) آیه 33. 2- سید محمود طالقانی، پرتویی از قرآن، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1366-1358، ج5، ص 93 ؛ ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج4، سید ابراهیم میرباقری و دیگران، تهران، فراهانی، 1360-1350، ص 42. 3- محسن قرائتی، تفسیر نور، ج2، قم، مؤسسه راه حق، 1374، ص 52. 4- سوره نوح آیات 26 و 27. 5- سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج20، سید محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1363، ص 56 ؛ بانو امین، مخزن العرفان در علوم قرآن، ج3، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361، ص 33 ؛ سید علی حسینی زاده، تربیت فرزند در سیره پیامبر و اهل بیت، ج1، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، ص 40-39. 6- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج60، ص 330 ؛ زهرا آیت اللهی، زن و خانواده، ج3، تهران، روابط عمومی شورای فرهنگی- اجتماعی زنان، 1381، ص 32. 7- مرتضی فرید، الحدیث، ج3، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1369، ص 359 ؛ محمد تقی فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، بی جا، نشر معارف اسلامی، چاپ یازدهم، بی تا، ص 65. 8- الحدیث، ج2، ص 362. 9- عرق در روایات به معنای ژن است. 10- الحدیث، ج3، ص 359 ؛ کودک از نظر وراثت و تربیت، ص 64 ؛ سیما میخ بر، ریحانه بهشتی، قم، نور الزهرا، چاپ سوم، 1382، ص 27. 11- احمد حسینیا، بهداشت روانی ازدواج و همسرداری، تهران، مفید، 1380، صص 95-93 ؛ علی اکبر مظاهری، جوانان و انتخاب همسر، قم، پارسیان، چاپ بیستم، 1382، ص 107. 12- الحدیث، ج3، ص 394. 13- سوره فرقان آیه 74. 14- محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، حلیه المتقین، قم، مؤسسه انتشارات عصر ظهور، 1378، ص 117. 15- ر.ک: ریحانه بهشتی، ص 34. 16- چکیده ای از روان شناسی تربیتی- کاربردی، صص 221-220. 17- ریحانه بهشتی، ص 39. 18- ر.ک: همان، صص 47-37. 19- همان، صص 53-48 ؛ حلیه المتقین، صص 109-103 ؛ علی اکبر بابازاده، مسائل ازدواج و حقوق خانواده، قم، بدر، 1368، صص 168-166 ؛ مراقبت های دوران بارداری از دیدگاه دین و دانش، ص 99 ؛ محمود بستانی، اسلام و روان شناسی، محمود هویشم، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1375-1372، صص 61-59. 20- ریحانه بهشتی، صص 39-38. 21- مراقبت های دوران بارداری از دیدگاه دین و دانش، صص 106-105. 22- الحدیث ، ج3، ص 391. 23- مراقبت های دوران بارداری از دیدگاه دین و دانش، ص 177. 24- الحدیث، ج3، ص 362. 25- ر.ک: چکیده ای از روان شناسی تربیتی- کاربردی، ص 225 ؛ غلامعلی افروز، همسران برتر، تهران، سازمان انجمن اولیا و مربیان، چاپ چهارم، 1381، ص 127. 26- الحدیث، ج2، ص 204 ؛ کودک از نظر وراثت و تربیت، ص 95. 27- ابراهیم امینی، اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، تهران، سازمان انجمن اولیا و مربیان، چاپ دوم، 1373، ص 157 ، اسلام و روان شناسی، صص 65-61. 28- اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، ص 157. 29- ر.ک: ریحانه بهشتی، صص 180-175. 30- ریحانه بهشتی، ص 181 ؛ اسلام و روان شناسی، ص 64. 31- اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، ص 195. 32- همان، ص 196. |
اثاث: كالا و لوازم منزلاين واژه، دو بار در آيات مكّى (نحل/16، 80، مريم/19، 74) بهصورت اسمى و نكره بهكار رفته است. واژهشناسان، اصل معناى اثاث را انبوهى هر چيز، گرد آمدن كالاهاى بسيار در كنار يكديگر يا مجموعه ابزار شكلدهنده چيزى دانستهاند. آنان درباره انطباق اثاث بر اسباب و لوازم منزل كه در زمانها و مكانهاى گوناگون، شكلهاى متفاوتى مىيابد، ديدگاههاى گوناگونى ارائه كردهاند. چنانكه همه وسايل منزل مانند فرش، گليم، ريسمان و... يا تعدادى از آنها مانند فرش و لباس را مصداق آيه دانستهاند. ابنعاشور با توجّه بهكاربرد واژههاى مو، پشم و كرك در آيه80 نحل/16، فقط وسايل فرش شَوَنده را اثاث مىنامد.در برابر اين ديدگاه، كسانى با نگاهى گستردهتر، مطلق دارايى، مانند شتر، گاو، گوسفند و ازجمله اسباب خانه را از مصاديق واژه شمردهاند. گويا سياق آيه يادشده كه از نعمتهاى مربوط به خانه و سكونت سخن مىگويد نيز مؤيّد ديدگاه نخست، يعنى انطباق اثاث بر لوازم منزل باشد. آيه80 نحل/16، از نعمت خانههاى آرامشآفرين، چادرهاى سبك و قابل انتقال و لوازم منزل، ازجمله اثاث سخن مىگويد: «واللّهُ جَعَلَ لَكُم مِن بُيوتِكُم سَكَنـًا و جَعَلَ لَكُم مِن جُلودِ الاَنعـمِ بُيوتـًا تَستَخِفّونَها يَومَ ظَعنِكُم و يَومَ اِقامَتِكُم و مِن اَصوافِها و اَوبارِها و اَشعارِها اَثـثـًا و مَتـعـًا اِلى حين». در پايان آيهبعد براى تذكّر و هشدار مىگويد: اينگونه خداوند نعمتش را بر شما تمام مىكند; شايد در برابر فرمان او تسليم شويد: «كَذلِكَ يُتِمُّ نِعمَتَهُ عَلَيكُم لَعَلَّكُم تُسلِمون». به گفته علامه طباطبايى، قرآن كريم با بيان نعمتهايى* كه خداوند در حقّ بشر تمام كرده درصدد بيان اين نكته است كه پس از معرفت انسان به اينكه ولىّ نعمتش در حقّ او كوتاهى نكرده، از او توقعى جز تسليم در برابر خداوند و استكبار نورزيدن در برابر او نيست. در اين آيه، همراهى دو مفهوم نزديك به هم (اثاث و متاع)، به بحثى ميان مفسّران درباره تفاوت آنها انجاميده است. برجستهترين ديدگاه، آن است كه متاع، كلّىتر از اثاث بوده، به غير از اسباب و لوازم منزل هم اطلاق مىشود; اگرچه با گذر زمان، مفهوم اثاث نيز گسترش يافته و ديگر اسباب و لوازم را در برگرفته است.افزون بر آنكه از نظر لغوى نيز اثاث به تنوّع و تعدد كالاها اشاره دارد; امّا متاع بهمعناى تمتّع و بهرهجويى از آنها است. با بهرهگيرى از اين نكته گفتهاند كه فرآوردههاى دامى مورد اشاره در آيه، افزون بر برآوردن نيازهاى ضرور انسان، مايه آرامش و بهرهجويى وى مىشود. قرآن از زاويهاى ويژه به اثاث نگريسته، و در آيه74 مريم/19 با لحنى هشدارآميز و با دعوت به عبرتآموزى از لوازم فراوان زندگى كه مايه دنياگرايى و در نتيجه سبب نابودى اقوام پيشين شده، سخن بهميان آورده است: «وكَم اَهلَكنا قَبلَهُم مِن قَرن هُم اَحسَنُ اَثـثـًا و رِءيـا». با توجّه به عطف «رءيا» بر «أثاث» در اين آيه، در تبيين تفاوت مفهوم آنها گفته شده است كه اثاث به خود كالا و رِئْى، به جنبه ظاهرى آن اشاره دارد; چنانكه گفتهاند: اثاث، ابزار كاربردى و رئى مايه جمال و زينت است. بر اين اساس، آيه را بر نضربن حارث و ياران او كه با ظاهر آراسته خويش بر مسلمانان فخر مىفروختند، تطبيق دادهاند. خداوند بدين وسيله، آنان را عتاب كردهاست. از ديگر واژههايى كه در تفسير آن از لوازم منزل سخن گفتهاند، كلمه ماعون در هفتمين آيه سورهاى موسوم به همين نام است. اين آيه به نماز گزارانى كه از عاريت دادن وسايل ضرور زندگى به ديگران مىپرهيزند، هشدار داده است: «فَوَيلٌ لِلمُصَلّين ... و يَمنَعونَ الماعون». برخى از تابعان، چون سعيدبن مسيّب، ماعون را به لهجه قريشى، همان مال دانستهاند; امّا ابنمسعود، ابنعبّاس و برخى ديگر، با عباراتى مشابه، ماعون را آن دسته از وسايل مورد نياز همگان دانستهاند كه بهطور معمول مردم به يكديگر عاريه مىدهند و خوددارى از امانت دادن آنها سرزنشآور است. اين گروه، برخى از وسايل منزل مانند تبر، تيشه، ديگ، دلو، قدح، غربال، آتش و... را كه در زندگى آنها رايج بوده است، مصداق آيه مىدانند. روايتى از امام صادق(عليه السلام)همين معنا را تأييد مىكند; افزون بر آنكه در روايتى ديگر، حضرت در روىكردى به بطن آيه، مواردى مانند قرض دادن، انجام كار نيك و زكات را نيز از مصاديق ماعون برشمرده است. طبرى معتقد است كه آيه، عام بوده، به لوازم منزل اختصاص ندارد. در برخى آيات با اشاره به مصاديق اثاث، مفاهيم حقيقى يا مجازى آن اراده شده است; از قبيل «دلو» در ماجراى بيرون آوردن يوسف از چاه بهوسيله كاروانيان (يوسف/12، 19) و نيز واژههاى «سقايه» و «صواع» بهمعناى جام و رحل (باردان يا خورجين) در داستان نهاده شدن جام در باردان برادر يوسف، (يوسف/12، 70 و 72)، واژههاى متكأ (پشتى) و سكّين (چاقو) در داستان خنثاسازى نيرنگ زنانِ سخنچين مصر بر ضدّ همسر عزيز (يوسف/12، 31)، كيل (پيمانه) بهصورت ابزارى براى سنجش (يوسف/12، 60)، ساختن ظروف بزرگ غذا (جفان) و ديگهاى ثابت (قدور راسيات) بهوسيله جنّيان براى سليمان (سبأ/34، 13)، ميزان (ترازو) (الرحمن/55، 9) و مفهوم مجازى آن در آياتى مانند حديد/57، 25 و اعراف/7، 8، مفهوم مجازى چراغ (مصباح)، چراغدان (مشكات) و حباب بلورين(زجاجه) در تشبيه هدايت الهى به نور، (نور/24، 35)، سُرُر (تختها) (واقعه/56، 15)، اكواب (قدحها)، اباريق (كوزهها)، كأس (جام) (واقعه/56، 18) و قوارير (جامهاى بلورين) (انسان/76، 15) در وصف مجالس شادكامى بهشتيان و نعمتهاى بهشت، كرسى (تخت) در ماجراى افكنده شدن جسدى بر آن براى آزمايش سليمان (ص/38، 34)، سَمّ الخِياط (سوراخ سوزن) در تشبيه ناممكن بودن ورود تكذيبكنندگان به بهشت. (اعراف/7، 40) اگرچه قرآن به جزئيّاتى مانند شكلها و كاربردهاى گوناگون مصاديق اشاره نكرده است، مفسّران درباره برخى از آنها مباحثى را مطرحكردهاند. (=>ابريق، ظرف، جام، كوزه، چاقو، چراغ و...) منابعالتحقيق فى كلمات القرآن الكريم; ترتيب كتاب العين; تفسير البصائر; تفسير التحريروالتنوير; التفسير الكبير; التفسيرالمنير; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الفرقان فى تفسير القرآن; لسانالعرب; مجمعالبحرين; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المعجم فى فقه لغة القرآن و سر بلاغته; الميزان فى تفسير القرآن; النكت و العيون، ماوردى.تقى صادقى [1]. ترتيب العين، ص36; مفردات، ص61، «اثّ»; لسانالعرب، ج1، ص68 «اثث». [2]. جامعالبيان، مج8، ج14، ص202. [3]. التحقيق، ج1، ص30. [4]. الميزان، ج12، ص314; المنير، ج14، ص196. [5]. مجمعالبيان، ج6، ص581. [6]. التحريروالتنوير، ج14، ص239. [7]. مجمعالبحرين، ج1، ص34; جامعالبيان، مج8، ج14، ص202. [8]. الميزان، ج12، ص315. [9]. الميزان، ج12، ص314. [10]. المعجم فى فقه لغة القرآن، ج1، ص251. [11]. همان. [12]. الفرقان، ج14، ص432. [13]. تفسير ماوردى، ج3، ص386; مجمعالبيان، ج6، ص813. [14]. مجمعالبيان، ج6، ص813. [15]. جامعالبيان، مج15، ج30، ص413. [16]. جامعالبيان، مج15، ج30، ص409ـ412. [17]. البصائر، ج59، ص417. [18]. جامعالبيان، مج15، ج30، ص409ـ412. [19]. مجمعالبيان، ج10، ص834. [20]. جامعالبيان، مج15، ج30، ص413. |
|
عقوق والدين
علی محمودی
كلمات كليدي :
قرآن، عقوق، مقام مادر، والدين، احسان، شكر، شرك
مقام مادر:
بدون شك اگر زحمات فراواني كه مادر از هنگام حمل تا وضع و دوران شيرخوارگي تا بزرگ شدن او تحمل ميكند، رنجها، بيداريها، بيماريها، پرستاريها و ....كه همه را با آغوش باز در راه فرزند پذيرا ميگردد. در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه هر قدر انسان در احسان به مقام مادر بكوشد باز هم در برابر حقوق او بدهكار است.[10] از جمله افتخارات حضرت عيسي (ع) به خود، نيكوكارياش را نسبت به مادرش ذكر كرده[11] كه دليلي بر اهميت مقام مادر است.[12]
آفات عقوق والدين:
حديثي از حضرت رسول اعظم (ص) بسيار تأمل برانگيز است:
عقوق والدين در قرآن:
"عقّ " و مشتقات آن در قرآن نيامده است ولي آيات فراواني وجود دارد كه اشاره به مقام والاي پدر و مادر دارند و وظيفه فرزندان را در قبال
پی نوشت ها:
[1] . ابن منظور، محمد بن مكرم؛ لسان العرب، بيروت، دار صار، 1414، سوم، ج 10، ص 256. [2] . صدر حاج سيد جوادي، احمد و ديگران؛ دايره المعارف تشيع، تهران، شهيد سعيد محبي، 1382، اول، ج 11، ص 333 [3] . نراقي، مهدي؛ علم اخلاق اسلامي (گزيده ترجمه جامع السعادات)، ترجمه جلال الدين مجتبوي، بي جا، حكمت، 1372، سوم، ص 281. [4] . دستغيب، عبدالحسين؛ گناهان كبيره، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1379، سيزدهم، ج 1، ص 120. [5] . محمدي ري شهري، محمد؛ ميزان الحكمه، ترجمه حميدرضا شيخي، قم، دارالحديث، قم، دارالحديث، 1377، اول، ج 14، ص 7098 [6] . علم اخلاق اسلامي، پيشين،ص 282 [7] . مكارم شيرازي، ناصر وهمكاران؛ يكصد موضوع اخلاقي در قرآن و حديث، تدوين حسين حسيني، تهران، دارالكتب الاسلاميه ، 1384، سوم، 236. [8] . مصباح يزدي، محمدتقي، اخلاق در قرآن، قم، موسسه آموزش پژوهش امام خميني (ره)، 1378، اول، ج 3، ص 53. [9] . حسيني شيرازي، محمد؛ اخلاق اسلامي، ترجمه علي كاظمي، قم، قرآن قم، 1358، ص 102. [10] . يكصد موضوع اخلاقي در قرآن و حديث، پيشين، ص 241. [11] . مريم/ 32 [12] . مقام والدين در اسلام، پيشين، ص 58 [13] . ميزان الحكمه، پيشين، ص 7100 [14] .همان. [15] . الوافي، ج 1 ص 173، به نقل از مقام والدين در اسلام [16] . ميزان الحكمه، پيشين، ص 7100. [17] . اسراء/ 24-23 (ترجمه آيات از آيت الله مكارم شيرازي ميباشد) [18] . مكارم شيرازي،ناصر و ديگران؛ تفسيرنمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1374، اول، ج 12، ص 76-73 [19] . ميزان الحكمه، پيشين، ص 76 [20] . تفسير نمونه، پيشين، ص 76 [21] . شيخ الاسلامي، جعفر؛ پدر و مادر در قرآن، تهران، داود، 1378، اول، ص 53-52 [22] . لقمان/ 14-15 [23] . تفسير نمونه، پيشين، ج 17، ص 40. [24] . سلطاني، غلامرضا؛ تكامل در پرتو اخلاق، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1372، چهاردهم، ج 2، ص 170. [25] . اخلاق در قرآن، پيشين، ص 56-55. [26] . تفسيرنمونه، پيشين، ص 43-42. [27] . مقام والدين در اسلام، پيشين، ص 26-25. |
|
نگاهي به جايگاه احسان و نيكي به والدين در قرآن و حديث؛ راهي به سوي بهشت
مرضيه سادات موسوي
الف. در چهار سوره از قرآن مجيد نيكي به والدين بلافاصله بعد از مسأله توحيد قرار گرفته اين هم رديف بودن دو مسأله بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براي پدر و مادر احترام قائل است. به عنوان مثال، در سوره اسرا آيه 23 مي خوانيم: و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر احسان كنيد! ب. اهميت اين موضوع تا آن جاست كه هم قرآن و هم روايات صريحاً توصيه مي كنند كه حتي اگر پدر و مادر كافر باشند، رعايت احترامشان لازم است. در سوره لقمان آيه 15 مي خوانيم: اگر آنها به تو اصرار كنند كه مشرك شوي اطاعتشان مكن، ولي در زندگي دنيا به نيكي با آنها معاشرت نما!
شناخت جايگاه و مقام والدين
جايگاه پدر و مادر بسيار والاست كه انسان قادر به درك اين عظمت نمي باشد. پدر و مادر واسطه آفرينش فرزند و مسؤول تربيت و پرورش او مي باشند، بدين سبب در دين مقدس اسلام بالاترين تأكيد در اطاعت و احترام به آنان شده است تا جايي كه خداوند متعال در قرآن كريم نام آنان را در رديف نام خود قرار داده و پس از دستور به شكرگزاري خود، بر لزوم قدرداني از آنان تأكيد مي نمايد و مي فرمايد:آري به او توصيه كردم كه براي من و براي پدر و مادرت شكر بجا آور كه بازگشت [همه شما] به سوي من است! و هر گاه آن دو، تلاش كنند كه تو چيزي را همتاي من قرار دهي، كه از آن آگاهي نداري [بلكه مي داني باطل است]، از ايشان اطاعت مكن، ولي با آن دو، در دنيا به طرز شايسته اي رفتار كن و از راه كساني پيروي كن كه توبه كنان به سوي من آمده اند سپس بازگشت همه شما به سوي من است و من شما را از آنچه عمل مي كرديد آگاه مي كنم.(لقمان/14-15)
اهميت احترام به والدين
در فرهنگ ديني ما احترام به پدر و مادر از جمله ضروريات و مهمترين مسائل اخلاقي محسوب شده كه خداوند متعال به آن سفارش فراوان كرده است. قرآن كريم بعد از اصل توحيد، يكي از مهمترين تعليمات انساني را نيكي به پدر و مادر معرفي فرموده است: پروردگارت مقرر داشت كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكي كنيد. اگر يكي از آن دو يا هر دو در كنار تو به سالخوردگي رسيدند به آنها [حتي]اف مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخني شايسته بگو و از روي مهرباني و لطف، بالِ تواضع خويش را براي آنان فرودآور و بگو: پروردگارا!بر آن دو رحمت آور، همان گونه كه مرا در كودكي تربيت كردند.(اسراء/23-24)
آثار نيكي و احترام به والدين
نيكي و احترام به پدر و مادر و راضي و خشنود نمودن آنان، آثار و فوايد بسيار مهم و ارزنده و سعادت دنيوي و اخروي را در پي خواهد داشت . در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:
1 - خشنودي خداوند و غفران الهي
خشنودي خداوند يكي از مهم ترين نتايج نيكي و احترام به والدين است چنان كه امام صادق (ع) مي فرمايد: «حسن سلوك و نيكي به والدين از حسن شناخت و معرفت عبد به خداوند تعالي است، زيرا هيچ عبادتي انسان را به سرعت نيكي به پدر و مادر به خشنودي خداوند تعالي نمي رساند آن هم احساني كه محض تحصيل رضاي پروردگار باشد.»
2 - طول عمر
يكي ديگر از آثار احترام به والدين، طولاني شدن عمر انسان است .پيامبر(ص)در اين باره مي فرمايد: « اي فرزند آدم! به پدر و مادرت نيكي كن و صله رحم داشته باش تا خداوند، كارت را آسان و عمرت را طولاني بگرداند. پروردگارت را فرمان ببر تا خردمند به شمار آيي و از او نافرماني نكن كه نادان شمرده مي شوي.» همچنين مي فرمايد:«در آنچه خداي متعال در «الواح» به موسي(ع) داد، از جمله چنين بود:... مرا و پدر و مادرت را سپاسگزاري كن، تا تو را از نابود شدن ها حفاظت كنم و اجلت را به تأخير بيندازم و به تو زندگي اي پاك ببخشم و تو را از اين زندگي به سوي بهتر از آن، ببرم.»
3 - فراواني روزي
خداوند متعال «رزاق» است؛ تمامي موجودات بر سفره لطف و احسان او حضور دارند و از نعمت هاي او چه مادي و چه معنوي بهره مند مي شوند. وظيفه ما در قبال اين همه نعمتي كه خداوند به ما عطا كرده اين است كه هميشه و در همه حال سپاسگزار او باشيم. در حقيقت شكر نعمت عامل بسيار مؤثري در افزايش نعمت ها و الطاف الهي است كه خداوند با صراحت بدان اشاره فرموده است: « و پروردگارتان اعلام كرد كه اگر مرا سپاس گوييد، بر نعمت شما مي افزايم و اگر كفران كنيد، بدانيد كه عذاب من سخت است.»
4- آسان شدن مرگ
مرگ يك رخداد طبيعي در زندگي انسان است و در روايتي از امام رضا(ع) به عنوان يكي از وحشتناك ترين مراحل زندگي انسان معرفي شده است. در حالي كه مرگ براي انسان مؤمن و صالح آسان و بنا به سخن امام علي(ع) ارزشمندترين هديه براي او مي باشد آن جا كه فرمود: «أفضل تحفة المومن الموت»
5 - ورود به بهشت و برخورداري از درجات بالاي بهشتي
از جمله آثار اخروي كه در نتيجه احترام به پدر و مادر براي انسان حاصل مي شود ،رسيدن به بهشت و بهره مندي از نعمتهاي فراوان آن است.
6 - همنشيني با نيكان
يكي از پيامدهاي نيك احترام به والدين، همنشيني با نيكان در آخرت است. بزرگترين آرزو و خواسته اهل ايمان، همنشيني با «ابرار» چه در دنيا و چه در آخرت است . آنان از خدا مي خواهند كه با نيكان بميرند و با ايشان محشور شوند: «پروردگارا! گناهان ما را بيامرز و زشتي هاي ما را بپوشان و ما را با نيكان بميران.»
7 - اجابت دعاي والدين در حق فرزندان
انسان موجودي است كه هميشه به خداوند محتاج است و همواره در تمام كارها بايد به او متوسل شود و از او كمك بخواهد . دعا بهترين وسيله ارتباط بين خدا و انسان است . خداوند بزرگ بندگان خود را به دعا كردن سفارش نموده و وعده استجابت به آنان داده است. چنانكه درسوره بقره مي فرمايد: «دعاي دعا كننده را، به هنگامي كه مرا مي خواند، پاسخ مي گويم.»
8 - موجب نيكي فرزندان
والدين از نظر اخلاقي و تربيتي بر فرزندان خود تأثير زيادي دارند. پدر و مادر اولين كساني هستند كه فرزندان در تمام مراحل زندگي،آنها را به عنوان الگوي خود قرار مي دهند. |
|
مقام والاى مادر در قرآن
عبدالله جوادى آملى
نوع دستورهايى كه اسلام به زن ومرد مىدهد، در عين حال كه يك راه مشتركى براى هر دو قائل است ولى راه مخصوص را هم از نظر دور نمىدارد، وقتى احترام به پدر ومادر را بازگو مىكند، براى گرامى داشت مقام زن، نام مادر را جداگانه وبالاستقلال طرح مىكند. قرآن كريم مىفرمايد:
پىنوشتها:
1. اسراء، 23. 2. احقاف، 15. 3. اسراء، 23. 4. لقمان، 14. 5. احقاف، 15. 6. بقره، 233. |
|
خانواده و تربيت / نسل نو قرآن و نقش مادر در تربيت جوان بررسي چهرههاي جوان در قرآن قسمت دوم
احمد عابديني
حضرت موسي(ع)
جوان ديگري كه ميتوان مثال زد و زندگياش را در قرآن مطالعه كرد، حضرت موساي كليم است. او از نظر وراثتي و ژنتيكي داراي موقعيت خوبي بود و از پدر و مادري مؤمن به وجود آمد1 و از مادر خود شير نوشيد.2 زماني محيط تربيتي او كاخ فرعون بود كه مهد ظلم، جور، حقكشي، انسانكشي، تبعيض و شرك بود.3 فرعون با صراحت اعلام ميكرد: «أنا ربُّكم الأعلي؛4 من پروردگار والاي شمايم.» يا ميگفت: «ما علمتُ لكم مِن إلهٍ غيري؛5 هيچ معبودي غير از خود براي شما سراغ ندارم.» فرعون مخالفان خود را با زور و ارعاب به پرستش خويش وا ميداشت و ميگفت: «لئن اتخذتَ اِلها غيري لأجعلنّك مِن المسجونين؛6 اگر خدايي غير از من اختيار كني تو را [نيز] از زندانيان قرار خواهم داد.»
نكتهها:
1ـ از آيه روشن ميشود زن فرعون اين جمله را زير شكنجه گفته، زيرا درباريان و جلادان حكومت، به او آزارهاي فراوان ميرساندند و او از خداوند ياري و نجات خواست.
حضرت يوسف
حضرت يوسف، نمونه ديگري از جوانان است كه از نظر وراثتي در خانوادهاي شايسته به دنيا آمد. پدرش يعقوب، جدش اسحاق و پدر جدش حضرت ابراهيم(ع) بود. از نظر تربيتي هفت سال اوّل زندگي را در خانه پدر و نزد او بود و محبت پدر و مادر نثارش ميشد. در روايات آمده است كه بچه تا هفت سال نخست، امير و فرمانرواست: «الولد سيد سبع سنين»16 يا ميفرمايد: «مَن كان عنده صبيّ فليتصاب له؛17 هر كه بچهاي دارد براي او خود را بچه بگيرد» يعني با او بازيهاي بچهگانه كند.
اشكال:
اگر نقش مادر اينقدر مهم است چرا در داستان يوسف، هميشه از اندوه و گريه پدر سخن گفته ميشود و تمامي تلاش قرآن بر بيان حزن و اندوه يعقوب ميباشد و اسمي از مادر يوسف نبرده است؟
جواب:
اوّلاً: در سرگذشت فرزندان انبيا، چون پدر از نظر وراثتي شايسته و كامل است و از نظر تربيتي وظيفه خود را به خوبي انجام ميدهد و پدران پيامبران همگي پاك بودهاند، با ثابت انگاشتن آنان، نقش مادر روشن ميگردد، نه اينكه نقش مادر از ساير عوامل تأثيرگذار بيشتر باشد يا نقش عزم و اراده مورد ترديد قرار گيرد.
اشكال:
مواردي وجود دارد كه مادر نقش چنداني نداشته است، نظير مريم مادر عيسي(ع) كه در كودكي به معبد سپرده شد و حضرت زكريا كفالت او را به عهده گرفت، در حالي كه سزاوار بود مريمِ خردسال تا زمان بلوغ نزد مادرش باشد. همين نشان ميدهد كه نقش مادر آنقدر هم زياد نيست.
جواب:
اوّلاً: به اين اشكال ميتوان جواب نقضي داد: حضرت عيسي(ع) پيامبري بود كه بدون داشتن پدر و تنها از طريق مادر به دنيا آمد اما پيامبري كه داراي پدر باشد ولي مادر نداشته باشد در بين انبيا وجود ندارد.
حضرت مريم(عليهاالسلام)
يكي ديگر از كساني كه دوره جواني وي در قرآن بحث شده است، حضرت مريم(س) ميباشد. مادر مريم قبل از تولد او به گمان اينكه جنين، پسر ميباشد او را وقف خدمت به معبد كرد. بنابراين ميبايست كودك از خادمان معبد باشد. از اينرو از كودكي به آنجا راه يافت و به خدمت مشغول شد. سختگيري و آزارهاي روحانيان يهود و حسادت آنان با زكرياي پيامبر كه آثارش در آزار و اذيت دخترك ظاهر ميگشت از عزم و اراده او در خدمت و خودسازي و عبادت نكاست به گونهاي كه خداوند او را لايق ديد از نعمتها و رزقهاي مادي و معنوي به طور معجزهآسا بهرهمندش سازد، طوري كه حضرت زكريا دچار شگفتي شده بود و با لحن تعجبآميزي از وي پرسيد: «اَنّي لك هذا؛22 اين ارزاق از كجا برايت آمده است؟!»
نكته:
بودن حضرت مريم در سِلك خادمان و عابدان و رسيدن او به مقام قرب الهي، به همگان نشان داد راه رسيدن به مقامهاي عالي، براي همه باز است و مردان امتياز
فرزندان حضرت آدم(ع)
جوانهاي ديگري كه قرآن از آنان سخن به ميان آورده ولي نامي از آنان نبرده است، پسران حضرت آدم(ع) ميباشند. در اين مورد نقش عزم و اراده به طور كامل آشكار ميگردد و نشان ميدهد علاوه بر ژنتيك و محيط، عامل اصلي، اراده و عزم ميباشد. آنان هر دو پسران آدم بودند و از لحاظ ژنتيك، محيط زندگي، لطف و عنايت مادر و ... در شرايطي متساوي قرار داشتند زيرا حضرت آدم(ع) بين فرزندانش فرق نميگذاشت. از انسانهاي ديگري كه به يكي كمك كنند ولي ديگري را به انحراف بكشانند نيز خبري نبود. علم و تكنيك و حيلهگري و تقلب و زد و بندهاي سياسي كه در زمان ما موجود است، در آن زمان خبري نبود به گونهاي كه قابيل پس از كشتن برادرش نميدانست براي مخفي كردن جنايت خويش ميتواند برادر مقتول ـ هابيل ـ را زير خاك پنهان كند تا اينكه خداوند با فرستادن كلاغي كه زمين را ميشكافت، به او راه پنهانكاري را آموخت.26
نكتهها:
وقتي اراده و عزم فردي بر راه و روشي قرار گرفت، از تمامي عوامل و امكانات، در مسير خود استفاده ميكند، حتي امور و امكاناتي كه در نگاه نخست در غير اين مسير به كار بروند.
نتيجه
در اين مقاله در تلاش بوديم با توجه به عناصر ثابت، نقش عناصر متغيّر را روشن سازيم. از جمله عناصر ثابت، نقش ژنتيكي و تربيتي خوب انبيا بر فرزندانشان بود و ديگري نقش بد محيط اجتماعي كه فرزندان انبيا در آنجا رشد كردند. اما موردي كه متغيّر بود، يكي وضعيت مادران بود و ديگري قدرت عزم و اراده افراد. در اين مجموعه با توجه به داستانهاي مطرحشده در قرآن، معلوم گشت نقش مادر آنقدر مهم است كه در بين فرزندان انبيا تنها يكي بر گمراهي اصرار ورزيد و به هيچ نحو نخواست راه صلاح را بپيمايد و او كسي بود كه مادرش ـ همسر نوح ـ در انحراف به سر ميبرد اما بقيه فرزندان انبيا، افراد خوب و از سِلك پيامبران الهي بودند يا اگر همچون فرزندان يعقوب اشتباه كردند، سرانجام توبه نمودند و از صالحان گشتند.
پاورقيها:
1 ـ مادر موسي آنقدر خوب و پاك بود كه سزاوار وحي الهي شد و خداوند به او وحي كرد كه: «بچه خود را شير ده و وقتي بر او ترسيدي او را در صندوقچهاي بگذار و در رودخانه بينداز.» (سوره قصص، آيه 7). 2 ـ سوره قصص، آيههاي 12 و 13. 3 ـ همان، آيه 8. 4 ـ سوره نازعات، آيه 24. 5 ـ سوره قصص، آيه 38. 6 ـ سوره شعراء، آيه 29. 7 ـ سوره قصص، آيه 4. 8 ـ همان، آيه 7. 9 ـ همان، آيه 12. 10 ـ همان، آيه 15. 11 ـ همان، آيه 9. 12 ـ صحيفه نور، ج 6، ص 194. 13 ـ سوره تحريم، آيه 11. 14 ـ همان، آيه 10. 15 ـ همان، آيه 12. 16 ـ وسائلالشيعه، ج15، ص195، ح7. 17 ـ همان، ص203، ح2. 18 ـ همان، ص194، ح4. 19 ـ سوره قصص، آيه 14. 20 ـ سوره يوسف، آيه 22. 21 ـ الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص260: إنّ القصتين او المعنيين إذا اشْتركا في جملةٍ او نحوها، فهما راجعان إلي مرجعٍ واحدٍ. 22 ـ سوره آلعمران، آيه 37. 23 ـ همان، آيه 38. 24 ـ سوره تحريم، آيه 12. 25 ـ سوره آلعمران، آيات 35 و 36. 26 ـ سوره مائده، آيه 31. 27 ـ همان، آيه 27. 28 ـ همان، آيات 27، 28، 29 و 30. |
|
قرآن و نقش تربيتى مادر در خانواده
سيد حسين هاشمي
چکیده: اين نوشتار به نقش تربيتى مادران در نهاد خانواده پرداخته و در بخش درآمدى نقشهاى سه گانه طبيعى زنان: دختر، همسر و مادر خانواده را به بحث نشسته و به اين نتيجه رسيده است كه قرآن بيشترين ستايش را از زنان در نقش مادرى داشته و در تقسيم وظايف ميان زن و شوهر كار تربيت فرزندان را به مادران سپرده است. رهيافت به اين وظيفه سپارى از سوى قرآن به باور نويسنده از دو راه ميسر است. دستورات صريح قرآن در واگذارى تربيت فرزندان به مادر و ارائه الگوهاى موفق مادران مربى كه در اين ميسر به سه نمونه از مادران الگوى قرآنى اشاره شده است: مادر مريم، مادر عيسى(ع) و مادر موسى(ع). بر پاىبست همين نگرش، بارزترين و والاترين نقشى كه در كلام وحيانى قرآن، براى زنان ترسيم و مورد ستايش قرار گرفته شده نقش مادرى و عهدهدارى تربيت فرزندان از سوى آنان است.
نقشهاى طبيعى سهگانه زنان
زنان به حكم طبيعت و دستگاه آفرينش در سه نقش طبيعى ابراز وجود مىكنند: نقش دخترى، نقش همسرى و نقش مادرى. از ميان اين هر سه نقش آن چه جايگاه و منزلت ويژه و شايسته تعظيم و تكريم به زن مىدهد، منزلت و جايگاه مادرى است.
نقش زن در جايگاه دختر خانواده
قرآن كريم از هر سه نقش پيشين سخن گفته است، اما نه به يك پيمانه و ارزشگذارى برابر و همسان؛ سخن قرآن از زن در نقش دختر خانواده، به سه ساحت برمىگردد:
يك: دفاع از منزلت انسانى دختران و زنان
قرآن كريم نسبت به جايگاه دختران و زنان توجّه داشته و همواره رفتار ظالمانه و ستمگرانه و تحقيرآميز عليه آنان را كه در بسيارى از فرهنگها از جمله عربجاهلى رايج بوده است، مورد نكوهش قرار داده است.
دو: تأييد رهيافتهاى شخصيتشناختى و روان شناسانه دختران.
قرآن كريم در يك مورد از شعور بالا، دقيق، دريافت واقعنگر و شخصيتشناسى درست دختران، سخن گفته است و آن قضاوت و شناختى است كه دختران شعيبعليه السلام پس از ديدار كوتاه با موسىعليه السلام به هنگام آبدادن گوسفندان بدان رسيدند و هنگامى كه به خانه برگشتند آن دريافت را به پدر ابراز داشتند :
سه: توانمندى دختران در عرصه كار اطلاعاتى
شايستگى دختران در عرصههاى خبرى و اطلاعاتى - كه از عرصههاى دشوار و پيچيده حيات اجتماعى انسانها به ويژه در جوامع بسته و مستبد به شمار مىرود - در داستان حضرت موسىعليه السلام سراغ مىرود؛ چه در آن داستان خواهر موسى به عنوان گماشته مادر، در تعقيب و رديابى برادرش موسى توانست وظيفه و مسئوليت محول شده به خود را به شايستگى انجام دهد و ضمن ورود به كاخ فرعون زمينه بازگشت موسى به آغوش مادر را سامان دهد و به فرجام دلخواه برساند.
نقش زن در جايگاه همسرى
زن در جايگاه همسرى از منظر قرآن، نقشهاى بيشتر و مهمترى را در دو ساحت خانواده و جامعه عهدهدار است :
الف - ساحت خانواده
يك: كاملكننده و تماميت بخش وجود و هستى مرد
قرآن كريم در مواردى چند از زوجآفرينى موجودات از جمله انسان (= يعنى زن و مرد) سخن گفته است؛ اين مفهوم گذشته از بار معنايى همانندى تمام جانبه زن و مرد در ابعاد اساسى و اصول انسانى همچون، ارزشها، كماليابى و هويت انسانى، كاملكنندگى هر يك براى ديگرى را نيز مىرساند؛ چه هر زوجى به تنهايى نمىتواند آثار وجودى مترتب بر خود، مانند گسترش و تكثير نسل را بروز دهد مگر آنگاه كه زوج او نيز وجود و در كنار او حضور - متناسب با آن چيز - داشته باشد. كه اگر غير اين باشد، عنوان زوجيت صدق نمىكند و گذشته از آن وجود و دستكم اطلاق عنوان زوجبودن، لغو و بىثمر خواهد بود:
دو: تداوم بخشيدن نسل آدمى
در همان آيه شريفه پيش گفته، پس از آن كه خداوند از زوجآفرينى انسان و يگانگى آن دو در منشأ و گوهرآفرينش ياد مىكند، مىافزايد :
سه : عامل آرامش همسر، برآورنده نيازهاى روحى و روانى او
«و من آياته أن خلق لكم من انفسكم أزواجا لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودة و رحمة...» (روم / 21)
چهار: پوشاننده عيبها و برآورنده نيازها و كاستىهاى شوهران
در نگره قرآنى مردان و زنان كاركرد لباس و پوشش نسبت به يكديگر را دارند :
پنج : مشاور همسر در امور خانواده
خداوند در دو سوره از قرآن، زنان را مشاور همسرانشان معرفى كرده است:
شش : پاسخدهى به نيازهاى طبيعى همسرى
«نساءكم حرث لكم فأتوا حرثكم أنّى شئتم...» (بقره / 223)
ب - ساحت جامعه
قرآن كريم از همسران نوح و لوطعليهما السلام به عنوان نمادها و نمونههاى كفر و بىايمانى نام مىبرد. چنان كه از همسر فرعون، به عنوان الگوى مثبت و سزامند اقتدا براى همه مردان و زنان ياد كرده است :
كاركردهاى زنان در نقش مادرى
الف - رشد كودك در آغوش مادر
قرآن نهاد خانواده را كانونى براى تربيت (پرورش استعدادهاى درونى)1 و رشد توانايىهاى بالقوه فرزندان مىشناسد و براى سامانيابى ثمربخش وظيفه كودكپرورى، نقش و كاركرد هر يك از پدر و مادر را تعيين مىكند:
ب - مادران نمونه، چهرههاى الگو
1- همسر عمران مادر مريم
2- مريم مادر عيسىعليه السلام
مريم مادر عيسىعليه السلام بانو و مادر نمونه ديگرى است كه قرآن بر آن انگشت نهاده و تأكيد كرده است. مادرى كه از همان روزهاى نخستين جدايى از آغوش مادر، ساكن و مقيم خانه خدا شد و به عبادت الهى پرداخت.
3- مادر موسىعليه السلام
موسىعليه السلام در روزگارى به دنيا آمد كه فرعون، فرزندان پسر بنىاسرائيل را سر مىبريد تا سلطنت وى زوال نيابد.
مربيگرى راز ستايش قرآن از مادران
اگر از داستان نوحعليه السلام بگذريم كه برخى از قرآنپژوهان شقاوت فرزند نوح را برآيند زاده شدن و تربيت يافتن در دامان مادر ناشايست قلمداد كردهاند؛ زيرا كه از خانواده نوح اين هر دو مادر و فرزند بودند كه به نوح ايمان نياوردند و با كافران غرق طوفان شدند. موردى را نمىتوان يافت كه زن در نقش مادرى نكوهش شده باشد.
پی نوشتها:
1- مطهرى، مرتضى، تعليم و تربيت، چاپ هشتم، تهران، انتشارات الزهرا، 49 1365؛ سادات، محمد على، اخلاق اسلامى، چاپ سوم، تهران، شركت چاپ و نشر ايران، 7/ 1373. 2- بنيامين اسپاك، تغذيه، تربيت و نگهدارى كودك، ترجمه احمد ميرعابدينى، چاپ اول، تهران، نشر چكامه، 544/ 1362. 3- همان، / 549. 4- همان، 543/1. 5- رشيد رضا، محمد، تفسير القرآن الحكيم (تفسيرالمنار)، چاپ دوم، بيروت، دارالمعرفة، 29/3. |
پسر : فرزند ذكور انسان يا كودك مذكّرپسر واژهاى فارسى به معناى فرزند ذكور انسان، كودك و نوجوان از جنس مذكر است. نزديكترين معادل عربى آن «ابن» است كه با اَبْناء، بَنون و بَنين جمع بسته مىشود. برخى ازدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 490 لغويان «ابن» را از ريشه «ب ـ ن ـ و» و برخى ديگر آن را از ريشه «ب ـ ن ـ ى» كه به معناى ساختن است دانستهاند؛ و از آن رو به پسر ابن گفته شده كه وى ساخته پدر است، چنانكه به ساختمان كه ساخته بنّاست، بِنا گفته مىشود، از اين رو به هر كس يا هر چيز كه در ساختن شخصيت فردى مؤثر باشد يا با آن اختصاص يا همراهى داشته باشد، «ابن» گويند؛ مانند اطلاق «ابنالسبيل» بر افراد در راه مانده، يا «ابنالعلم» بر تربيت شدگان علمى يا «ابنالحرب» بر جنگاوران و جنگجويان دائمى. پسر در قرآن با واژگان مختلفى مطرح شده است؛ از جمله: 1. واژه «ابن» و مشتقات آن كه بيش از 120 بار آمده است. البته در برخى آيات مراد از اين واژه، قوم و نسل است؛ مانند «بنىاسرائيل» در آياتى مانند 78 مائده/5. اين اطلاق بدان جهت است كه آنان از نسل فرزندان اسرائيل (يعقوب(عليه السلام)) بودند و در شمارى از آيات مراد فرزند است، اعم از پسر و دختر؛ مانند «يـبَنىءادَمَ»(اعراف/7، 31) و «نَحنُ اَبنـؤُا اللّهِ»(مائده/5، 18)، با اين همه، در آيات بسيارى، مراد فرزندان ذكور انسان است؛ مانند «اِنَّ ابنَكَ سَرَقَ»(يوسف/12، 81)؛ «يـبُنىّ»(يوسف/12، 67)؛ «اَصطَفَى البَناتِ عَلَى البَنين»(صافّات/37،153)؛ همچنين واژه ابن گاه بر نوادگان هم اطلاق شده است؛ مانند «تَعالَوا نَدعُ اَبناءَنا و اَبناءَكُم».(آلعمران/3، 61) 2. «غلام» از ريشه «غَلُمَ» كه بر نوجوانانى اطلاق مىشود كه شارب آنها روييده باشد. برخى بر آناند كه غلام به افراد ذكور از هنگام تولد تا ابتداى سن پيرى گفته مىشود. اين واژه به اشكال گوناگون 12 بار در قرآن به كار رفته است؛ مانند «اَنّى يَكونُ لى غُلـمٌ»(آلعمران/ 3، 40)؛ «لِغُلـمَينِ يَتيمَينِ»(كهف/18، 82)؛ «و يَطوفُ عَلَيهِم غِلمانٌ».(طور/52، 24) در برخى آيات نيز از پسر با واژههاى عامى همچون «ذَكَر»: «و لَيسَ الذَّكَرُ كالاُنثى»(آلعمران/3، 36) و «وِلْدان»: «وِلدانٌ مُخَلَّدون»(انسان/76، 19) ياد شده است، افزون بر اين، قرآن كريم از برخى پسران پيامبران الهى و افراد ديگر، سخن به ميان آورده و به گوشههايى از سرگذشت زندگى آنان كه مايه عبرت انسانهاست اشاره كرده است. از اين ميان مىتوان به اين موارداشاره كرد: 1. سرگذشت پسران آدم و كشته شدن يكى از آنان به دست ديگرى. دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 491 (مائده/5، 27 ـ 31) 2. پيوستن پسر نوح(عليه السلام) به كافران و خوددارى او از پذيرش دعوت پدر. (هود/11، 42 ـ 46) 3.پسردار شدن اعجازگونه حضرت ابراهيم(عليه السلام)(ابراهيم/14، 39) و حضرت زكريا (آلعمران/3، 38 ـ 39؛ مريم/19،5) با وجود پير بودن اين دو پيامبر الهى و عقيم بودن همسرانشان. (انبياء/21، 90؛ ذاريات/51، 29) 4. اعطاى پسرى به داود به نام سليمان. (ص/38،30) 5. افكنده شدن يكى از پسرانِ حضرت يعقوب(عليه السلام) در چاه به دست برادران خود و چگونگى روبه رو شدن آنان با پدرشان. (يوسف/12، 7 ـ 100) 6. تولد اعجازگونه پسرى براى حضرت مريم به نام عيسى(عليه السلام) بدون داشتن پدر. (مريم/19، 16 ـ 20) 7. توصيههاى حكيمانه لقمان به پسر خويش. (لقمان/31، 13 ـ 19) 8. كشته شدن پسرى كه حيات او باعث گمراهى والدين مىشد به دست حضرت خضر. (كهف/18، 74، 80) 9. كشته شدن پسران بنىاسرائيل به دست فرعون. (بقره/2،49؛ اعراف/7، 141) 10. پسران وليدبن مغيره كه همواره در حضور و خدمت وى بودند. (مدثّر/74،13) همچنين قرآن به مباحثى ديگر درباره پسر پرداخته است؛ از جمله نگرش اعراب عصر جاهليت به فرزند پسر، زينت و نعمت بودن پسر، وظايف و حقوق متقابل والدين و پسر، پسر در قيامت و بهشت و برخى احكام فقهى مربوط به پسران. اين مقاله بيشتر به موضوعات و احكام مربوط به پسر به طور مطلق مىپردازد و به مباحث اختصاصى هريك از پسران ياد شده در مقالهها و مدخلهاى مرتبط با آنها پرداخته مىشود. مباحث مشترك ميان پسر و دختر نيز مقاله «فرزند*» مىآيد. كشتن پسران در زمان فرعون:قرآن در آيات متعددى از كشته شدن پسران بنىاسرائيل به دست فرعونيان ياد كرده است: «و اِذ نَجَّينـكُم مِن ءالِ فِرعَونَ يَسومونَكُم سوءَ العَذابِ يُذَبِّحونَ اَبناءَكُم و يَستَحيونَ نِساءَكُم».(بقره/2، 49؛ اعراف/7، 141؛ ابراهيم/14، 6؛ قصص/28، 4؛ غافر/40، 25) درباره سبب كشتن پسران بنىاسرائيل آراى گوناگونى مطرح شده است؛ به نظر برخى، سبب اين كار خواب فرعون* بود كه معبران آن را به سرنگونى تاج و تخت فرعون به دست پسرى از بنىاسرائيل تعبير كردند. برخى گفتهاند: پيشگويى كاهنان در مورد متولد شدن پسرى كه حكومت فرعون را از بين خواهد برد سبب اصلى اين امر بوده است. شمارى ديگر بر آناند كه علت اين امر، ترس فرعونيان از قدرت يافتن بنىاسرائيل بر اثر فزونىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 492 يافتن نسل آنان بود. اين احتمال را نيز دادهاند كه بشارت پيامبران پيشين درباره ظهور حضرت موسى(عليه السلام) و بيان ويژگيهاى او موجب خشم فرعون و كشتن پسران بنىاسرائيل شده بود. در منابع نقل شده كه فرعون بر زنان باردار نگهبانانى گمارده بود تا اگر نوزاد، پسر باشد، او را ذبح كنند و اگر دختر باشد، او را براى خدمتكارى رها كنند. اين كار زشت براى فرعونيان به عادتى هميشگى تبديل شده بود، به گونهاى كه حتى پس از بعثت حضرت موسى به كشتن پسران كسانى كه به آن حضرت ايمان مىآوردند، توصيه مىكردند: «فَلَمّا جاءَهُم بِالحَقِّ مِن عِندِنا قالوا اقتُلوا اَبناءَ الَّذينَ ءامَنوا مَعَهُ...».(غافر/40،25) به نوشته برخى، كشتن پسران از يك سو و مرگ مردان بنىاسرائيل بر اثر پيرى از سوى ديگر موجب شد كه فرعونيان دچار كمبود خدمتكار شده، احساس خطر كنند، از اين رو تصميم گرفتند كه پسران را يك سال بكشند و يك سال رها كنند برپايه برخى روايات، تولد هارون در سالى روى داد كه پسران كشته نمىشدند و تولد حضرت موسى در سال كشتار پسران بود. ديدگاه عصر جاهلى درباره پسر :اعراب عصر جاهلى فرزند پسر را بسيار ارج مىنهادند و در مقابل، براى دختران ارزشى قائل نبودند. سبب اين امر را نياز قبايل عرب به جنگجويان دلاور و نياز به اولاد پسر در غارتگرى و نگاهدارى شتران دانستهاند، از اين رو، هنگامى كه مژده تولد دختر به آنان داده مىشد از شدت ناراحتى صورتهايشان سياه مىشد (نحل/16،58) و گاه آنان را زنده به گور مىكردند (تكوير/81،8 ـ 9)؛ اما قرآن هر دو را موهبت الهى برشمرده كه به هركس بخواهد پسر عطا كرده، به هركس بخواهد دختر مىبخشد: «يَهَبُ لِمَن يَشاءُ اِنـثـًا ويَهَبُ لِمَن يَشاءُ الذُّكور»(شورى/42،49) و اين نگرش ناپسند و تبعيضآميز درباره پسران را مردود دانسته است، زيرا چه بسا فرزند پسرى كه موجب شر و گمراهى است و فرزند دخترى كه عامل خير و بركت است، چنانكه مثلا حضرت خضر(عليه السلام)پسرى را كه در صورت زنده ماندن پدر و مادر را به كفر و گمراهى دچار مىكرد، به قتل رساند تا خداوند فرزند بهترى را نصيب آنان كند: «واَمّا الغُلـمُ فَكانَ اَبَواهُ مُؤمِنَينِ فَخَشينا اَن يُرهِقَهُما طُغيـنـًا و كُفرا * فَاَرَدنا اَن يُبدِلَهُمادائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 493 رَبُّهُما خَيرًا مِنهُ زَكوةً واَقرَبَ رُحمـا».(كهف/18،80 و 81) بر پايه برخى احاديث خداوند به والدين اين پسر دخترى عطا كرد كه از او پيامبرى يا 70 پيامبر به دنيا آمد؛ همچنين مادر حضرت مريم كه انتظار و شوق تولد پسرى را داشت تا بتواند خادم بيتالمقدس باشد، با تولد فرزند دختر افسرده شد؛ ولى اين دختر مايه خير و بركت براى او و جامعه گرديد. به نظر برخى مفسران تعبير «ولَيسَ الذَّكَرُ كالاُنثى»در آيه36 آل عمران/3 گفته مادر مريم(عليها السلام)نيست، بلكه گفته خداوند است و مراد، آن است كه پسرى كه انتظار آن را داشتى مانند اين دخترى كه به تو عطا شده نيست، زيرا اين دختر افزون بر برآوردن خواسته وى يعنى خدمتگزارى معبد، حضرت عيسى(عليه السلام)را به دنيا آورد كه پيامبرى بزرگ شد، از اين رو قرآن كريم در آيه 46 كهف/18 پس از آنكه پسران را زينت زندگى دنيا برشمرده، «البـقِيـتُ الصّــلِحـت»را نزد خداوند بهتر از هرچيز دانسته است: «اَلمالُ والبَنونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنيا والبـقِيـتُ الصّــلِحـتُ خَيرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوابـًا و خَيرٌ اَمَلا».مراد از «البـقِيـتُ الصّــلِحـت»هرچيزى است كه در راه خدا و رضايت الهى باشد كه فرزندان صالح اعم از دختر و پسر مىتوانند مصداق آن باشند؛ همچنين اعراب جاهلى كسى را كه فرزند پسر نداشت، «اَبْتر» يعنى مقطوع النسل مىخواندند، به همين سبب هنگامى كه عبدالله فرزند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت، آن حضرت را ابتر خواندند؛ ولى با نزول سوره كوثر، قرآن دشمن آن حضرت را ابتر خواند. (كوثر/108،3) از جمله ديدگاههاى خرافى مشركان عصر جاهلى درباره پسران آن بود كه دختران (ملائكه) را به خداوند نسبت مىدادند و پسران را از آن خود مىدانستند:«فاستَفتِهِم اَلِرَبِّكَ البَناتُ و لَهُمُ البَنون».(صافّات/37،149 و نيز اسراء/17،40؛ زخرف/43،16؛ طور/52،39؛ نجم/53، 21 ـ 22) گاه خداوند را داراى پسر هم مىدانستند: «وخَرَقوا لَهُ بَنينَ و بَنـت بِغَيرِ عِلم».(انعام/6،100) برخى مراد از اين آيه را پيروان آيينهايى چون برهمايى و بودايى و نصرانيت دانستهاند كه خداوند را داراى پسر مىدانستند. به نظر برخى ديگر، انتساب دختران به خداوند كار مشركان بود و نسبت دادن پسر به خداوند متعالى ديدگاه يهوديان و نصرانيان بود كه به ترتيب عُزَير* دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 494 و مسيح*بن مريم را فرزند خدا مىشمردند، چنانكه در آيه 30 توبه/9 به اين موضوع اشاره شده: «و قالَتِ اليَهودُ عُزَيرٌ ابنُاللّهِ و قالَتِ النَّصـرَى المَسيحُ ابنُ اللّه»؛ولى اين آرا به وضوح در آيات مذكور نادرست و ضلالتآميز دانسته شده است. (<=فرزند خدا*) پسر، زينت و نعمت دنيوى :قرآن پسران را مايه زينت زندگى دنيا شمرده است: «اَلمالُ والبَنونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنيا».(كهف/18،46) برخى مفسران اين امر را ناشى از قوت و قدرت دفاعى آنان دانستهاند. در آيه 72 نحل/16 پسران همراه با نوادگان (حَفَده) از مصاديق نعمتهاى الهى خوانده شدهاند؛ همچنين در آياتى ديگر، پسران نمونههايى از امداد و كمك الهى به شمار رفتهاند: «... و اَمدَدنـكُم بِاَمول و بَنين».(اسراء/17،6 و نيز شعراء/26، 132 و 133) در احاديث نيز دختران «حَسَنه» و پسران «نعمت» شمرده شدهاند. در برابر اين نعمت، انسانها وظيفه دارند كه شكر آن را به جا آورده، از گرويدن به باطل بپرهيزند و تقواى الهى را رعايت كنند: «فَاتَّقُوا اللّهَ واَطيعون * واتَّقُوا الَّذى اَمَدَّكُم بِما تَعلَمون * اَمَدَّكُم بِاَنعـم و بَنين ...»(شعراء/26،131 ـ 133)؛ «... اَفَبِالبـطِـلِ يُؤمِنونَ و بِنِعمَتِ اللّهِ هُم يَكفُرون»(نحل/16،72) و دوستى پسر و ديگر خويشاوندان را بر دوستى خدا و رسول او و جهاد در راه وى ترجيح ندهند، زيرا عقوبت الهى را در پى خواهد داشت: «قُل اِن كانَ ءاباؤُكُم و اَبناؤُكُم ... اَحَبَّ اِلَيكُم مِنَ اللّهِ و رَسولِهِ و جِهاد فى سَبيلِهِ فَتَرَبَّصوا حَتّى يَأتِىَاللّهُ بِاَمرِه...».(توبه/9،24) البته قرآن اين نعمت و زينت را متعلق به زندگى دنيا دانسته است (كهف/18،46) كه بسيار زودگذر و فانى است، از اينرو نبايد موجب غرور گردد، چنانكه اهل جاهليت پسران را نعمتى پايدار دانسته، به داشتن آن افتخار مىكردند، افزون بر اين، اعطاى اين نعمت و ساير نعمتهاى دنيوى از سوى خداوند چه بسا براى برخى انسانها سودمند نباشد، بلكه موجب غفلت از ياد خدا و افزايش عذاب اخروى آنان گردد: «اَيَحسَبونَ اَنَّما نُمِدُّهُم بِهِ مِن مال و بَنين * نُسارِعُ لَهُم فِى الخَيرتِ بَل لايَشعُرون».(مؤمنون/23، 55 ـ 56)پسر در آخرت:نسبتهاى خانوادگى در روز قيامت از ميان مىرود و تنها اعمال نيك انسان كارساز است: «فَاِذا نُفِخَ فِى الصّورِ فَلا اَنسَابَ بَينَهُم يَومَئِذ ولا يَتَساءَلون».(مؤمنون/23،101) مال و فرزند سودى براىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 495 انسان در بر ندارد: «يَومَلايَنفَعُ مالٌ و لابَنون»(شعراء/26،88)، حتى گناهكاران در روز قيامت حاضر مىشوند كه براى نجات دادن خود از عذاب الهى خويشاوندان نزديك خود از جمله پسران خويش را فدا كنند: «يَوَدُّ المُجرِمُ لَويَفتَدى مِن عَذابِ يَومَئِذ بِبَنيه...».(معارج/70،11) بنابر آيات 34 ـ 36 عبس/80 پدر و مادر در آن روز از برابر فرزندان خود مىگريزند: «يَومَ يَفِرُّ المَرءُ مِن ... بَنيه».به نظر برخى اين فرار كردن بدان جهت است كه آنان حقوق از دست رفته خود را از يكديگر طلب نكنند يا از آن روست كه همديگر را در حال گرفتارى و عذاب نبينند. در آياتى ديگر از پسران بهشتى (غِلمان، وِلدان) كه خدمتگزار بهشتياناند، سخن به ميان آمده است؛ گاه آنان همچون دُرهاى پوشيده دانسته شدهاند كه گرد بهشتيان مىگردند: «و يَطوفُ عَلَيهِم غِلمانٌ لَهُم كَاَنَّهُم لُؤلُؤٌ مَكنون»(طور/52،24)؛ «يَطوفُ عَلَيهِم وِلدنٌ مُخَلَّدون».(واقعه/56،17 ـ 18) در آيهاى ديگر آنان به دُرهاى پراكنده تشبيه شدهاند: «... اِذا رَاَيتَهُم حَسِبتَهُم لُؤلُؤًا مَنثورا».(انسان/76،19) درباره اينكهغلمان يا ولدان كيست، آراى مختلفى مطرح است؛ برخى گفتهاند كه اينان فرزندان انسانهايا فرزندان مشركان هستند كه گناه يا حسنهاى در نامه عمل آنها نبوده است تا استحقاق پاداش يا عقاب داشته باشند. نظر ديگر اين است كه آنها خدمتگزاران بهشتىاند كه خداوند آنان را براى همين كار آفريدهاست. احكام فقهى پسر1. بلوغ پسر:قرآن در آيه 6 نساء/4 دادن اموال فرزندان يتيم را به آنها، مشروط به رسيدن آنان به سن بلوغ* و رشد كرده است: «وابتَلوا اليَتـمى حَتّى اِذا بَلَغوا النِّكاحَ فَاِن ءانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا اِلَيهِم اَمولَهُم»؛همچنين در آيه 59 نور/24 فرزندانى كه به سن بلوغ مىرسند، به اجازه گرفتن از والدين هنگام ورود به خوابگاه آنها ملزم شدهاند: «و اِذا بَلَغَ الاَطفـلُ مِنكُمُ الحُلُمَ فَليَستَـذِنوا».نشانههاى بلوغ و شرايط آن در مورد پسر و دختر متفاوت است؛ فقهاى مذاهب مختلف اسلامى براى بلوغ پسر نشانههايى را بيان كردهاند؛ از جمله احتلام كه در قرآن با تعابير «بلوغ الحُلُم» و «بلوغ النكاح» به آن اشاره شده است، روييدن مو بر مواضع خاصى از بدن و رسيدن دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 496 به سن معين. (بلوغ*) 2. محرميت پسر با مادر:از ديدگاه قرآن و فقه اسلامى پسر با مادر خود محرم و ازدواج آن دو با يكديگر حرام است: «حُرِّمَت عَلَيكُم اُمَّهـتُكُم».(نساء/ 4، 23) تعبير «امهات» در اين آيه افزون بر مادر، شامل جدههاى پدرى و مادرى نيز مىشود؛ همچنين ازدواج پسر با مادر رضاعى خود نيز حرام است: «حُرِّمَت عَلَيكُم ... و اُمَّهـتُكُمُ الّـتِى اَرضَعنَكُم».(نساء/4، 23) تعبير «امهات» در اين آيه نيز شامل جدههاى رضاعى فرد مىشود، بر اين اساس، مادر ملزم به پوشانيدن بدن خويش در برابر پسر خود نيست: «لا جُناحَ عَلَيهِنَّ فى ءابائِهِنَّ و لا اَبنائِهِنَّ».(احزاب/33، 55) در شأن نزول آيه گفتهاند كه وقتى آيه حجاب (احزاب/33،53) نازل شد، برخى پنداشتند كه محارم زنان از جمله پدران، برادران و پسران آنها هم مشمول اين حكم هستند؛ ولى با نزول آيه مذكور، آنان از اين حكم مستثنا شدند. در آيه 31 نور/24 نيز برخى مردان از جمله پسران از حكم حرمت آشكار كردن زينت زنان در برابر مردان استثنا شدهاند: «وقُل لِلمُؤمِنـتِ ... و لا يُبدينَ زينَتَهُنَّ اِلاّ لِبُعولَتِهِنَّ... اَو اَبنائِهِنَّ».از آياتِ ياد شده برمىآيد كه پسر نيز مىتواند بدون قصد لذت به مادر و زينتهاى او نگاه كند؛ اما درباره اينكه مراد از زينت كدام يك از زينتها و اجزاى بدن مادر است، فقها اختلاف نظر دارند.3. حرمت ازدواج با همسر پدر:در جاهليت رسم بود كه با مرگ پدر، فرزندان، همسر او را مانند اموالش به ارث مىبردند و پس از آن، يا خود با او ازدواج مىكردند يا او را به ازدواج ديگرى در مىآوردند. قرآن در آيه 19 نساء/ 4 مؤمنان را از به ارث بردن همسر پدر منع كرد: «يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا لا يَحِلُّ لَكُم اَن تَرِثوا النِّساءَ كَرهـًا».سپس در آيهاى ديگر ازدواج پسر با همسر پدر را حرام و آن را نوعى فحشا و سبب دشمنى و بد راهى دانسته است. «ولا تَنكِحوا ما نَكَحَ ءاباؤُكُم مِنَ النِّساءِ اِلاّ ما قَد سَلَفَ اِنَّهُ كانَ فـحِشَةً و مَقتـًا و ساءَ سَبيلا».(نساء/4،22) درباره نزول اين آيه گفتهاند كه چون ابوقبيس از دنيا رفت، پسرش به رسم عصر جاهليت به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج كرد. وى ضمن رد اين درخواست، از رسولاكرم(صلى الله عليه وآله)تكليف خود را پرسيد. سپس ايندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 497 آيه نازل شد و اين كار را مردود شمرد. به نظر مفسران، جمله «اِلاّ ما قَد سَلَفَ»به حرام نبودن اين ازدواج پيش از اسلام يا عقوبت نداشتن ازدواجهاى پيشين اشاره دارد. به نظر مشهور فقها، براى حرمتِ ازدواج با همسر پدر، صرف وقوع عقدِ پدر با نامادرى كافى است و آميزش شرط نيست. برخى فقها با استناد به آيه مذكور ازدواج پسر با زنى كه پدر با وى زنا كرده را نيز حرام دانستهاند. 4. جواز خوردن طعام از خانه پسر:قرآن در آيه 61 نور/ 24 خوردن طعام بدون اجازه از خانه پسر را براى پدر و مادر مباح شمرده است: «لَيسَ عَلَى الاَعمى حَرَجٌ ... اَن تَأكُلوا مِن بُيوتِكُم».مراد از «بُيوتِكُم» را در اين آيه خانه همسر و فرزندان از جمله پسر دانستهاند. سرّ اينكه از خانه فرزند به خانه خود شخص تعبير شده آن است كه اموال فرزند به منزله اموال خود انسان است، چنان كه بنابر روايتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به پسرى فرمود: «تو و اموالت ملك پدرت هستيد». در مقابل، پسر نيز مىتواند از خانه والدين خود غذا بخورد: «و لا عَلى اَنفُسِكُم اَن تَأكُلوا مِن ... اَو بُيوتِ ءابائِكُم اَو بُيوتِ اُمَّهـتِكُم».(نور/24،61) البته در روايات اهلبيت(عليهم السلام)غذا خوردن هريك از والدين و پسر از خانه ديگرى در صورتى مجاز شمرده شده كه به دور از اسراف و تبذير باشد.5. ارث برى متقابل پسر و والدين:اگر پدر يا مادر از دنيا بروند پسرشان از آنان ارث مىبرد و اگر آنها دختر هم داشته باشند، سهم هر پسر دو برابر سهم هر دختر خواهد بود: «يوصيكُمُ اللّهُ فى اَولـدِكُم لِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَيَينِ».(نساء/4، 11) در شأن نزول آيه گفتهاند كه اعراب جاهلى دختران و نيز پسران ضعيف را از ارث محروم كرده، اموال ميت را تنها به پسران نيرومند كه توان جنگيدن داشتند، مىدادند. با نزول اين آيه، ضمن مشخص شدن سهم پسران، سنت محروم كردن دختران از ارث مردود شمرده شد؛ همچنين در صورت مرگ فرزند، از جمله پسر در زمان حيات والدين، آنها از او ارث مىبرند، بدين ترتيب كه اگر پسر داراى اولاد باشد، والدين هر كدام 61 اموال او را به ارث مىبرند: «ولاَِبَوَيهِ لِكُلِّدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 498 واحِد مِنهُمَا السُّدُسُ مِمّا تَرَكَ اِن كانَ لَهُ وَلَدٌ»(نساء/ 4، 11)؛ اما اگر پسر فرزند يا وارث ديگرى نداشته باشد، پدر32 و مادر31 اموال را به ارث مىبرد: «فَاِن لَم يَكُن لَهُ وَلَدٌ وورِثَهُ اَبَواهُ فَلاُِمِّهِ الثُلُثُ».(نساء/4، 11) هرچند سهمالارث پدر در اين آيه ذكر نشده؛ ولى اين نكته از سهم مادر كه31 ذكر شده، فهميده مىشود؛ همچنين در صورتى كه پسر افزون بر والدين، برادران پدرى و مادرى يا پدرى نيز داشته باشد، سهم مادر از 31 به 61 كاهش مىيابد: «فَاِن كَانَ لَهُ اِخوَةٌ فَلاُِمِّهِ السُّدُسُ»(نساء/4،11)؛ ولى سهم پدر در اين فرض كاهش نمىيابد. علت تفاوت سهم پدر و مادر را آن دانستهاند كه پرداخت نفقه برادران ميت بر عهده پدر است. در صورتى كه ميت در مورد اموال خود وصيتى كرده باشد يا دينى بر عهده وى باشد، وصيت و دين بر تقسيم ارث مقدم است:«يوصيكُمُ اللّهُ فى اَولـدِكُم ... مِن بَعدِ وصِيَّة يوصى بِها اَو دَين».(نساء/ 4، 11) در پايانآيه11 نساء/4 اين نكته تذكر داده شده كه انسانها از تشخيص اينكه كداميك از پدران و پسران نفع بيشترى به حال فرد دارند عاجزند؛ اما خداوند كه اين واجبات را مقرر كرده، دانا و حكيم است: «ءاباؤُكُم و اَبناؤُكُم لا تَدرونَ اَيُّهُم اَقرَبُ لَكُم نَفعـًا فَريضَةً مِنَاللّهِ اِنَّ اللّهَ كانَ عَليمـًا حَكيما».(نساء/4،11) 6. وجوب ختنه كردن پسر:مفسران و فقها ختنه كردن را از احكام شريعت ابراهيم دانستهاند كه در آيه 123 نحل/16: «ثُمَّ اَوحَينا اِلَيكَ اَنِ اتَّبِع مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنيفـًا»مسلمانان به پيروى از آن مأمور شدهاند. در روايات اهلبيت(عليهم السلام) نيز «حنيف» در آيه ياد شده به طهارت كه يكى از مصاديق آن ختنه است، تفسير شده است؛ همچنين ابنعباس و برخى مفسران پيشين در تفسير آيه 124 بقره/2: «واِذِ ابتَلى اِبرهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمـت فَاَتَمَّهُنَّ»گفتهاند: يكى از امورى كه خداوند با آن ابراهيم را آزمود، سنت ختنه است. برخى مراد از «صِبغَةَ اللّه»در آيه 138 بقره/2 را نيز ختنه دانستهاند. در احاديث نيز سنت ختنه براى پسران واجب و براى دختران مستحب شمرده شده است، بر اين اساس، فقها با استناد به آيه 123 نحل/16 و احاديث، ختنه را بر پسراندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 499 واجب و حتى برخى آن را از ضروريات دين دانستهاند. منابعاحكام القرآن، جصاص؛ اسباب النزول؛ الانتصار؛ بحارالانوار؛ بدائع الصنائع فى ترتيب الشرائع؛ التبيانفى تفسيرالقرآن؛ تحريرالاحكام الشرعية على مذهب الاماميه؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تذكرة الفقهاء؛ ترتيب كتاب العين؛ تفسير الصافى؛ تفسير عبدالرزاق؛ تفسير العياشى؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير القمى؛ التفسيرالكبير؛ التفسيرالمنير فىالعقيدة والشريعة والمنهج؛ تفسيرنمونه؛ تفسير نورالثقلين؛ جامع احاديث الشيعة فى احكامالشريعه؛ جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن؛ جامع الخلاف والوفاق؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جاهليت و اسلام؛ جواهرالكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ حقايق التأويل فى متشابه التنزيل؛ الحدائقالناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ زادالمسيرفى علم التفسير؛ شرح اصول الكافى؛ عوالىاللئالى العزيزية فى الاحاديث الدينيه؛ فتحالقدير؛ فتح المعين لشرح قرة العين بمهمات الدين؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ فرهنگ فارسى؛ فقهالسنه؛ فقه الصادق(عليه السلام)؛ فقه القرآن؛ قاموس قرآن؛ القاموس المحيط؛ الكافى؛ كتاب الخلاف؛ كتاب مقدس؛ كشف الاسرار و عدةالابرار؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ مختلفالشيعة فى احكام الشريعه؛ مسند احمد بن حنبل؛ مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام؛ المصباح المنير؛ المصنف فى الاحاديث والآثار؛ معالم التنزيل فى التفسير والتأويل، بغوى؛ معجم الفروق اللغويه؛ معجم مقاييس اللغه؛ مغنى المحتاج الى معرفة معانى الفاظ المنهاج؛ المغنى والشرح الكبير؛ مفردات الفاظ القرآن؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام؛ المقنعه؛ من لا يحضره الفقيه؛ مواهب الجليل شرح مختصر خليل؛ موسوعة التاريخ الاسلامى؛ الميزان فىتفسير القرآن؛ نثر طوبى؛ نيل الاوطار من احاديث سيدالاخيار؛ وسائل الشيعه، هداية العباد.حسينعلى يوسف زاده [1]. لغتنامه، ج 4، ص 4893 ـ 4894؛ فرهنگ فارسى، ج 1، ص785، «پسر». [2]. نثر طوبى، ج 1، ص 95؛ التحقيق، ج 1، ص 342. [3]. نثر طوبى، ج 1، ص 95. [4]. الفروق اللغويه، ص 13؛ التحقيق، ج 1، ص 342، «بنو»؛ مقاييس اللغه، ج 1، ص 303، «بنى». [5]. مفردات، ص 147، «بنى»؛ التحقيق، ج 1، ص 342، «بنو». [6]. همان؛ قاموس قرآن، ج 1، ص 233، «بنى». [7]. المصباح، ص 62؛ التحقيق، ج 1، ص 341، «بنو». [8]. مفردات، ص 613؛ ترتيب العين، ج 1، ص 610؛ لسان العرب، ج10، ص 111، «غلم». [9]. لسانالعرب، ج 10، ص 111؛ القاموس المحيط، ج 4، ص 221، «غلم». [10]. التبيان، ج 2، ص 449. [11]. مجمع البيان، ج 10، ص 583 ـ 585. [12]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 389؛ التبيان، ج 1، ص224؛ كشفالاسرار، ج 1، ص 183. [13]. جامعالبيان، مج 1، ج 1، ص 389؛ التفسير الكبير، ج 3، ص 69؛ الصافى، ج4، ص 80. [14]. التفسير الكبير، ج 3، ص 69؛ كتاب مقدس؛ خروج 1: 7 ـ 22. [15]. التفسير الكبير، ج 3، ص 69؛ تفسير عبدالرزاق، ج 3، ص 87. [16]. جامعالبيان، مج 1، ج 1، ص 388؛ مجمعالبيان، ج 1، ص 227؛ تفسيربغوى، ج 1، ص 39. [17]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 389؛ التبيان، ج 8، ص129؛ تفسيرابن كثير، ج3، ص 392. [18]. جامع البيان، مج 1، ج 1، ص 389؛ مجمع البيان، ج 1، ص 227؛ تفسيرابن كثير، ج 3، ص 392. [19]. المفصل، ج 4، ص 650 ـ 652. [20]. همان، ص 650 ـ 652، 656؛ جاهليت و اسلام، ص 627. [21]. تفسير عياشى، ج 2، ص 336؛ جامع احاديث الشيعه، ج 26، ص401؛ الميزان، ج 13، ص 384. [22]. وسائل الشيعه، ج 21، ص 365؛ منلايحضره الفقيه، ج3، ص 491؛ الميزان، ج 13، ص 384. [23]. حقايق التأويل، ص 85؛ الميزان، ج 3، ص 186. [24]. تفسير القمى، ج 1، ص 128؛ الفرقان، ج 3 ـ 4، ص 114. [25]. نمونه، ج 12، ص 446. [26]. مجمعالبيان، ج 10، ص 836؛ اسباب النزول، ص307؛ موسوعةالتاريخ الاسلامى، ج 1، ص 465. [27]. الميزان، ج 7، ص 290. [28]. جامع البيان، مج 5، ج 7، ص 387؛ التبيان، ج 4، ص 219؛ مجمع البيان، ج 4، ص 531. [29]. مجمع البيان، ج 6، ص 351؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 413. [30]. زادالمسير، ج 4، ص 469؛ الميزان، ج 12، ص 297. [31]. الكافى، ج 6، ص 6؛ من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 481. [32]. تفسير قرطبى، ج 10، ص 413 ـ 414؛ الميزان، ج 13، ص 318؛ المنير، ج 15، ص 261. [33]. زادالمسير، ج 5، ص 104؛ فتح القدير، ج 3، ص 290. [34]. نمونه، ج 14، ص 262 ـ 263. [35]. مجمع البيان، ج 10، ص 668؛ تفسير قرطبى، ج 19، ص 146. [36]. مجمع البيان، ج 9، ص 361؛ تأويل الآيات، ج 2، ص 742؛ بحارالانوار، ج 5، ص 291. [37]. مجمع البيان، ج 9، ص 361؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص30؛ نورالثقلين، ج 5، ص 211. [38]. مجمع البيان، ج 9، ص 361؛ تفسير قرطبى، ج 17، ص 69. [39]. فقه القرآن، ج 2، ص 130 ـ 131؛ الميزان، ج 15، ص164. [40]. تفسير قرطبى، ج 5، ص 35 ـ 36؛ مختلف الشيعه، ج 6، ص391؛ مواهب الجليل، ج 6، ص 634. [41]. المبسوط، ج 2 ،ص 283؛ تحريرالاحكام، ج 1 ،ص 81؛ نيلالاوطار، ج 5، ص 372 ـ 373. [42]. احكام القرآن، ج 2، ص 155؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص108؛ التبيان، ج 3، ص 157. [43]. التبيان، ج 3 ،ص 157؛ فقه القرآن، ج 1، ص 82؛ تفسير قرطبى، ج 5 ،ص 108. [44]. التبيان، ج 8، ص 358؛ زادالمسير، ج 6، ص 214؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 148. [45]. مجمعالبيان، ج 7، ص 242؛ احكام القرآن، ج 3، ص 409؛ بدائع الصنائع، ج 5، ص 121. [46]. جامع الخلاف، ص 49؛ تذكرة الفقهاء، ج 2 ،ص 573 ـ 574. [47]. تفسير القمى، ج 1، ص 134؛ الصافى، ج 1، ص 433؛ نمونه، ج3، ص 324. [48]. حقايق التأويل، ص 317؛ مجمعالبيان، ج 3، ص 57؛ فقهالقرآن، ج 2، ص 80. [49]. حقايقالتأويل، ص 316؛ التبيان، ج 3، ص 154؛ فقه القرآن، ج2، ص 80. [50]. جامعالبيان، مج 3، ج 4، ص 421؛ التبيان، ج 3، ص155 ـ 159؛ الحدائق، ج 23، ص 157. [51]. احكام القرآن، ج 2، ص 142 ـ 143؛ التبيان، ج 3، ص 155؛ الانتصار، ص 266. [52]. مجمعالبيان، ج 7، ص 273؛ المغنى، ج 6، ص322 ـ 323. [53]. عوالى اللئالى، ج 3، ص 665؛ مجمعالبيان، ج 7، ص 273؛ بحارالانوار، ج 47، ص 226. [54]. مجمعالبيان، ج 7، ص 273. [55]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 365؛ اسباب النزول، ص95؛ التبيان، ج 3، ص 128. [56]. مجمع البيان، ج 3، ص 30؛ المقنعه، ص 682؛ فقه السنه، ج 3، ص 622 ـ 623. [57]. المقنعه، ص 712؛ اعانة الطالبين، ج 3، ص 270. [58]. فقهالصادق(عليه السلام)، ج 24، ص 248؛ نمونه، ج 3، ص 292. [59]. المقنعه، ص 685؛ مسالك الافهام، ج 13، ص80ـ81؛ فقهالصادق(عليه السلام)، ج 24، ص 250. [60]. نمونه، ج 3، ص 292. [61]. مجمعالبيان، ج 1، ص 403؛ الخلاف، ج 5، ص 495؛ مغنى المحتاج، ج 4، ص 203. [62]. تفسير قمى، ج 1، ص 59؛ وسائلالشيعه، ج 2، ص 117؛ بحارالانوار، ج 12، ص 56. [63]. جامعالبيان، مج 1، ج 1، ص 733؛ التبيان، ج 1، ص 445؛ المصنف، ج7، ص 449. [64]. شرح اصول كافى، ج 7، ص 84؛ التبيان، ج 1، ص 485؛ تفسيرقرطبى، ج 2، ص 145. [65]. الكافى، ج 6، ص 37؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 487؛ مسنداحمد، ج 5، ص 75. [66]. الخلاف، ج 5، ص 495؛ مغنى المحتاج، ج 4، ص 203؛ فتحالمعين، ج 4، ص 197. [67]. جواهرالكلام، ج 31، ص 261؛ فقه الصادق(عليه السلام)، ج 22، ص284؛ هداية العباد، ج 2، ص 372. |
|
فرزند دختر از منظر قرآن
بشري بهشتي
در نظر مؤمنان به دين اسلام، دختر و پسر با هم تفاوتي ندارند. هر دو نعمت و حسنه اي هستند كه خداوند متعال براي تداوم نسل بشر و تشكيل خانواده و عشق ورزي به پدر و مادر داده مي شود. * * *
جايگاه دختر در تمدن امروزي
در بسياري از جوامع بشري دختر از جايگاه فروتر و پست تري برخوردار بوده و هست. در گذشته زن و دختر از جايگاه شايسته اي برخوردار نبوده و در تمدن كنوني نيز هر چند به ظاهر سخن از تساوي مرد و زن به دور از همه تفاوت هاي واقعي ميان مرد و زن، بسيار شنيده مي شود؛ ولي هنوز هم به شكل برده داري مدرن و جديد از زنان و دختران به اشكال مختلف بهره برداري مي شود و زن و دختر جايگاه واقعي خود را نيافته اند. هنوز نيز در بسياري از كشورهاي جهان دختران به روش جديد زنده به گور مي شوند. در آمارهاي منتشر شده درباره سقط جنين در چين آمده است كه بيش از هفتاددرصد دختران پس از شناسايي در زهدان مادر سقط مي شوند. در اروپاي متمدن نيز دختران مورد انواع سوءاستفاده ها حتي از سوي بستگان بسيار نزديك قرار مي گيرند و از نظر جنسيتي ميان زن و مرد تفاوت مي گذارند و در مشاغل كم تر به كار گرفته مي شوند و از نظر عدم امنيت شغلي در مرتبه بسيار بالاتري از مردان قرارمي گيرند. احترام و ارزش گذاري به زن تنها براي سوءاستفاده مي باشد و در واقعيت زن و دختر از نظر جايگاه در مرتبه اي پست تر از انسان به معناي مرد و برتر از جانوران و حيوانات فرض مي شوند.
نگاه قرآن به دختر
نگاه اسلام و قرآن به زن به عنوان موجودي از نظر آفرينش و خلقت همسان از مرد مي باشد و خداوند مي فرمايد: هو الذي خلق لكم من نفس واحده و جعل لكم منها ازواجا؛ (نساء آيه1)
احترام به دختر
در اسلام و قرآن احترام به دختر به عنوان يك ويژگي انساني مورد توجه و تأكيد قرارگرفته است. احترام به دختر مي بايست به گونه اي باشد كه در عمل خود را نشان دهد. از اين روست كه در آموزه هاي قرآني اين احترام به شكل عملي نشان داده مي شود و تنها در حرف و شعار بسنده نمي شود. احترام به شخص به معناي احترام به عقل و هوش اوست و اين كه از پيشنهادها و آرا و نظريات وي استفاده شود. در داستاني كه قرآن درباره دختران شعيب گزارش مي كند، شيوه درست برخورد با دختران به روشني تبيين مي گردد و احترام واقعي و عملي نشان داده مي شود. حضرت شعيب(ع) هنگامي كه با پيشنهاد به كارگيري حضرت موسي(ع) به دليل قدرت بدني و امانت از سوي دختران رو به رو مي شود، آن را مي پذيرد و نشان مي دهد كه مشاوره با دختران و زنان هنگامي كه با دليل و برهان همراه باشد نه تنها نادرست نيست بلكه امري درست و راست مي باشد. دختران شعيب(ع) به جهت تيزهوشي دريافته بودند كه حضرت موسي(ع) شخصي افزون بر قدرت و قوت بدني كه در مواجه با ديگر چوپانان و آب دهي به گوسفندان نشان داده بود، داراي رفتاري درست مي باشد و فردي امين مي باشد. آنان در يك گفت وگوي كوتاه و برخوردي ساده دريافته بودند كه حضرت موسي(ع) انساني امين مي باشد. (قصص آيات 62تا 92)
اهميت پيامبر(ص) به دختر
در انديشه و بينش قرآني دختران آن چنان از جايگاه و مقام والايي برخوردار مي باشند كه پيامبر(ص) در مهم ترين مسايل اجتماعي و سياسي آنان را وارد مي سازد و در مسئله مباهله دختر خويش را به همراه مي برد. اين در زماني است كه اعراب دختران را زنده به گور مي كردند و از شنيدن دختر ننگ و عار را در خانه تجسم مي كردند. پيامبر با همراه بردن دختر خويش نشان داد كه دختران در پيشگاه خداوند از چنان مقام و منزلتي برخوردارند كه با دختران مي توان به مباهله رفت و به نام ايشان از خداوند خواست تا دشمنان را نيست و نابود كنند. اين رفتار بيانگر چند مطلب است: نخست اين كه مقام دختر در نظر پيامبر(ص) همانند مقام پسران است؛ دوم اين كه در مسائل مهم و اساسي مي توان از مشاركت ايشان بهره برد هر چند كه اين امور اساسي و مهم در مسايل سياسي و اجتماعي باشد. سوم آن كه دختران در پيشگاه خداوند از مقام و منزلتي برخوردارند كه مي توان به آن قسم ياد كرد و در اموري چون مباهله از اين مقام و منزلت بهره برد. چنان كه شخص براي شفاعت مي كوشد تا شخصي را كه داراي وجه وجيهي است با خود همراه ببرد. دختران در نزد خداوند از چنين مقامي برخوردارند. چهارم آن كه دختران مي توانند به همراه بزرگ تر خويش در مسايل اجتماعي و سياسي مشاركت فعال داشته باشند. (آل عمران آيه16)
ويژگي هاي دختران
دختر در تبيين و تحليل آموزه هاي قرآني موجوداتي هستند كه به طور ذاتي داراي حيا و عفت هستند و از اين روست كه حيا و عفت در ايشان به عنوان يك ارزش اهميت مي يابد؛ زيرا بيانگر حفظ طبيعت و سلامت روح و روان ايشان است و كساني كه بي عفتي و بي حيايي را در پيش مي گيرند در حقيقت گرفتارشده و از فطرت سالم و طبيعت خدادادي خويش دور شده اند. (قصص آيه 52) |
|
راهكارهاي قرآني برخورد با همسران و فرزندان خطاكار
حجت الاسلام احمد اميد
در بعضي از آيات قرآن كريم سخن از دشمني بعضي زنان و فرزندان به ميان آمده است. در مقاله حاضر، نويسنده كوشيده است ضمن بررسي اين موضوع راهكارهاي برخورد با چنين افرادي را نيز مورد بررسي قرار دهد.
نحوه برخورد با همسران و فرزندان خطاكار
«يا ايها الذين آمنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدواً لكم فاحذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم» (تغابن 14)
كلمه اول: عدو «عدواًلكم»
العدو: تجاوز و درگذشتن از حد است كه با التيام منافات دارد يعني با بهبودي بخشيدن و سازگاري دادن ميان دو چيز تفاوت دارد.
كلمه دوم: حذر «فاحذروهم»
حذر: دوري كردن از چيزي ترسناك و هراس آور است.
كلمه سوم: عفو «و ان تعفوا»
عفوت عنه: قصد از بين بردن گناهش را نمودم كه از انجام آن برگردد. پس عفو: دور شدن از گناه است.
كلمه چهارم: صفح «واصفحوا»
الصفح: درگذشتن و نكوهش نكردن است «فاعفوا واصفحوا حتي ياتي الله بأمره» (بقره 109)
كلمه پنجم: غفر «وتغفروا»
الغفر: بيم و ترس و آنچه كه انسان را از پليدي و آلودگي مصون مي دارد.
اقسام همسران و فرزندان
در قرآن كريم دو نوع همسر و فرزند مطرح شده است:
راه كارهاي مواجهه با همسران و فرزندان نااهل
راه كار اول. حذر
با توجه به ضرر و زياني كه فرزندان و همسران نااهل براي مؤمنان دارند بايد نگران و ترسان بود يعني اولين راهكاري كه خداوند براي مواجهه و مقابله با آنان مي فرمايد اين است كه آنها از حيث مادي و معنوي زيان ها و خسارات جدي به خانواده وارد مي كنند هم كسب و درآمد خانواده را به هدر مي دهند و هم عزت و آبروي خانواده را مورد هتك قرار مي دهند و از همه مهمتر خود را ضايع مي كنند و اين بزرگترين ضربه به خانواده است بنابراين بايد حساس بود و تسليم آنها نبايد شد و مؤمنان از آنها بايد برحذر باشند يعني دائما بايد با امر به معروف و نهي از منكر با آنها تعامل نمايند. يعني بايد از بيم و هراس نسبت به آسيب هايي كه آنها به خانواده مي زنند ايمن نبود و تحت مواظبت مستمر باشند و لذا خداوند به پيامبر اكرم (ص) دستور مي دهد كه از اهل كتاب برحذر باش مبادا تو را از بعضي احكام الهي منحرف سازند.
راه كار دوم. عفو
«عفو» بنابر آنچه از مفردات راغب نقل شده، عبارت از بخشش و گذشتي است كه در آن اصلاح طرف مقابل از خطا و سيئه مورد نظر باشد و بر اين اساس در آيه 40 سوره شوري؛ عفو همراه با اصلاح عامل پاداش الهي مطرح شده است:
راه كار سوم. «صفح»
«صفح» به معناي گذشت توام با اغماض و چشم پوشي و تغافل است يعني برخي خطاها را نبايد به روي آنان آورد زيرا سبب جري تر شدن آنها و تثبيت آن خطاها در شخصيت آنان مي شود.
راه كار چهارم. «غفر»
«غفر له» همانگونه كه گذشت در مفردات راغب به معناي گذشت ظاهري است اما در باطن اعتماد نكردن و نگذشتن است و «غفر» به معناي بيم و ترس و آنچه انسان را از پليدي و آلودگي مصون مي دارد و «غفر ثوب» لباس را شستشو دادن براي پاك شدن از چرك است. بنابراين غفران از جانب انسان نوعي گذشت است اما در دل بايد بنا را بر عدم گذاشت بگذاريم و بر طبق آن تدبير و برنامه ريزي و تصميم بگيريم.
تبصره اي مهم
آنچه مهم است توجه به اين نكته است كه خطاهايي را كه همسران و فرزندان نااهل مرتكب مي شود بايد دسته بندي كرد و تشخصي داد كدام را بايد مورد «عفو» و كدام را مورد «صفح» و كدام را مورد «غفر» قرار داد.
راه كار پنجم. «غفران و رحمت خداوند»
خداوند تدبير در مقابل همسران و فرزندان نااهل را دو بخش كرده است يك بخش وظيفه مومنان است كه در حوزه حذر، عفو، صفح و غفر است و بخش دوم نقش خداوند در اصلاح امر خانواده است و لذا با «ان» شرطيه مطرح فرموده يعني اگر شما مومنان در مواجه با همسران و فرزندان نااهل اين چهار امر را انجام دهيد خداوند غفران و رحمت خود را نسبت به شما انجام مي دهد. |
برادربرادر به پسر يا مردى گفته مىشود كه در پدر و مادر يا يكى از آن دو با شخص مشترك باشد. در عربى به وى «اخ» گويند. تثنيه آن «اَخَوان» و جمع آن «اِخْوَه» يا «اِخْوان» است. اين واژه افزون بر معناى ياد شده، بر شريك در شير كه به آن «برادر رضاعى» گويند و همچنين شريك در جنس و بشر بودن، دوستى و محبت، قبيله، دين و مذهب و عمل يا صفتى خاص نيز اطلاق شده است. به نظر برخى كاربرد واژه «اخ» در معانى شريك در ولادت و رضاع حقيقت و در ساير معانى استعاره و مجاز است. برادر در قرآن بيش از 90بار با واژه «اخ» و ديگر مشتقات آن به كار رفته است كه در بيشتر آيات مقصود از آن برادر نَسَبى است؛ مانند: «...ائتونى بِاَخ لَكُم ...» (يوسف/12، 59 و نيز ر.ك: 76، 90) و گاه مقصود از اين ماده، برادر يا خواهر رضاعى است؛ مانند: «...واَخَوتُكُم مِنَ الرَّضـعَةِ ...» (نساء/4،23) و در آياتى نيز مراد از آن اعم از برادر نسبى و رضاعى است؛ مانند: «...اَو بُيوتِ اِخونِكُم...» . (نور/24،61) در برخى آيات اين واژه به همقبيله اطلاق شده است؛ مانند: «و اِلى عاد اَخاهُم هودًا...» . (اعراف/7، 65 و نيز ر.ك: 73، 85) به نظر برخى اين اطلاق از آن روست كه نسب افراد هر قبيله به يك پدر مىرسد. برخى نيز مراد از برادر را در اين آيات، شريك در جنس و بشر بودن دانستهاند، چون همه فرزندان آدماند و عدهاى گفتهاند: مراد صاحب يا پيامبر آن قوم است. در شمارى از آيات اين واژه به معناى شريك در دين و عقيده به كار رفته است؛ چه دين و عقيده حق باشد؛ مانند: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ...» (حجرات/49،10 و نيز ر.ك: بقره/2، 178، 220) و چه كيش و عقيده باطل؛ مانند: «... لاتَكونوا كَالَّذينَ كَفَروا و قالوا لاِِخونِهِم...» . (آلعمران/3،156؛ احزاب/33، 18) در برخى آيات مراد شريك در عمل و رفتار است؛ مانند: «اِنَّ المُبَذِّرينَ كانوا اِخونَ الشَّيـطينِ ...» (اسراء/17،27)، زيرا اينان همانند شيطان از حق و عدالت تجاوز كرده، دچار اسراف شدهاند و همچنين است آيه «و اِخونُهُم يَمُدّونَهُم فِى الغَىِّ...» (اعراف/7،202)؛ يعنى شياطين كه برادران مشركاناند آنان را گمراه مىسازند يا مراد آيه انسانهاى فاسق ديگر هستند كه چون پيرو شيطاناند، برادران شيطان خوانده شدهاند. افزون بر واژه «اخ» واژهها و تعبيرهايى ديگر در قرآن مصداق برادر دانسته شده است؛ مانند: «كلاله*» كه طبق روايات اهلبيت بر خواهر و برادر ميتى كه پدر و مادر و نيز فرزند ندارند تطبيق شده است: «... اِن كانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلــلَةً ...» (نساء/4،12، 176)، «ابنى آدم» يعنى دو فرزند آدم (مائده/5، 27)، «غلامين يتيمين و كان ابوهما صالحاً» به معناى دو پسر يتيم «كهف/18، 82) و «يابن امّ» يعنى اى پسر مادرم. (طه/20، 94)برادر در تاريخ و ملل گذشته:پيشينه رابطه نَسَبى و برادرى به آفرينش اوّليه بشر بازمىگردد؛ از زمانى كه خداوند آدم را آفريد و براى او فرزندانى قرار داد برادر و برادرى نيز پديد آمد. قرآن كريم در آيات متعددى از وجود و سرگذشت برخى برادران در جوامع گذشته و چگونگى رابطه آنها با يكديگر سخن به ميان آورده و مؤمنان را به مطالعه اين سرگذشتها و عبرتگيرى از آنها فراخوانده است:1. در آيات 27 مائده/5 به بعد به پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)خطاب شده كه سرگذشت دو فرزند آدم را براى مؤمنان بازگو كند كه هر يك از اين دو برادر براى تقرب به خدا كارى كردند؛ ولى تنها عمل يكى از آنان پذيرفته شد: «واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ ابنَى ءادَمَ بِالحَقِّ اِذ قَرَّبا قُربانـًا فَتُقُبِّلَ مِن اَحَدِهِما ولَم يُتَقَبَّل مِنَ الأخَرِ...» . در روايات و منابع اسلامى نام اين دو برادر هابيل و قابيل و در تورات هابيل و قاين آمده است. از ميان قربانى آنان، قربانى هابيل ـ كه از بهترين گوسفندانش برگزيده بود برخلاف قربانى قابيل كه از پستترين محصولات كشاورزىاش براى تقرب به درگاه الهى انتخاب كرده بود ـ پذيرفته شد، در نتيجه قابيل به برادرش حسادت ورزيد و او را به قتل تهديد كرد: «...قالَ لاََقتُلَنَّكَ قالَ اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقين...» (مائده/5،27) و در نهايت برادرش را كشت: «فَطَوَّعَت لَهُ نَفسُهُ قَتلَ اَخيهِ فَقَتَلَهُ فَاَصبَحَ مِنَ الخـسِرين» . (مائده/5،30) در برخى منابع علت قربانى و اختلاف آنان ازدواج هر يك با خواهر ديگرى دانسته شده؛ ولى در منابعى ديگر علت اين امر جانشينى هابيل پس از آدم شمرده شده است. پس از كشته شدن هابيل، خداوند با فرستادن كلاغى چگونگى دفن مردگان را به قابيل آموخت و وى جنازه برادرش را دفن كرد و در نهايت از كار خود پشيمان شد: «فَبَعَثَ اللّهُ غُرابـًا يَبحَثُ فِى الاَرضِ لِيُرِيَهُ كَيفَ يُورى سَوءَةَ اَخِيهِ قالَ يـوَيلَتى اَعَجَزتُ اَن اَكونَ مِثلَ هـذا الغُرابِ فَاُورِىَ سَوءَةَ اَخى فَاَصبَحَ مِنَ النّـدِمين» . (مائده/5،31) مراد از ندامت به نظر برخى پشيمانى قابيل از دفن نكردن هابيل و بهنظر برخى ديگر، پشيمانى از كشتن برادر بودهاست. برخى نيز گفتهاند: وى بدان جهت پشيمان گرديد كه به هدف خود از كشتن برادر دست نيافت. 2. در آياتى ديگر قرآن از سرگذشت حضرت يوسف(عليه السلام)و برادرانش ياد كرده و آن را نشانه و عبرتى براى جستوجوكنندگان حق يا نشانهاى بر قدرت و تدبير خداوند يا حقانيت پيامبر اسلام ـ كه بدون خواندن كتابى از سرگذشت آنان خبر داده ـ دانسته است: «لَقَد كانَ فى يوسُفَ واِخوَتِهِ ءايـتٌ لِلسّائِلين» . (يوسف/12،7) سپس قرآن سرگذشت يوسف و برادرانش را از آنجا آغاز مىكند كه وى در خواب مشاهده كرد كه خورشيد و ماه و 11 ستاره بر او سجده مىكنند: «...اِنّى رَاَيتُ اَحَدَ عَشَرَ كَوكَبـًا والشَّمسَ والقَمَرَ رَاَيتُهُم لى سـجِدين» . (يوسف/12،4) به نظر مفسران مقصود از11ستاره 11 برادر حضرت يوسفاند كه با يكى از آنان (بنيامين) از يك مادر بود و بقيه برادران از مادرى ديگر بودند. محبوبيت بيشتر يوسف و بنيامين در نزد پدر باعث حسادت برادران و تصميم آنان بر قتل يا دور كردن يوسف از پدر گرديد (يوسف/12،8 ـ 9)؛ ولى برخى از آنان با كشتن وى مخالفت كردند (يوسف/12، 10)، ازاينرو به ناچار آن حضرت را با بهانهاى از پدر جدا كرده، او را در چاه افكندند. (يوسف/12، 11 ـ 16) پس از گذشت سالها يوسف خزانهدار مصر گرديد و برادران بر اثر خشكسالى و نياز به آذوقه نزد او رفتند؛ ولى يوسف را نشناختند: «وجَـاءَ اِخوَةُ يوسُفَ فَدَخَلوا عَلَيهِ فَعَرَفَهُم وهُم لَهُ مُنكِرون» . (يوسف/12،58) در پى اين ديدار، يوسف از آنان خواست برادرش بنيامين را نزد او آورند. (يوسف/12، 59 ـ 60) سپس آن حضرت با طرح نقشهاى از بازگشت بنيامين جلوگيرى كرد (يوسف/12، 70 ـ 76)؛ ليكن آنان در پى اين ماجرا هم بنيامين و هم حضرت يوسف را به سرقت متهم كردند: «قالوا اِن يَسرِق فَقَد سَرَقَ اَخٌ لَهُ مِن قَبلُ ...» . (يوسف/12،77) اين سخن برادران حكايت از آن دارد كه آنان هنوز حسادت يوسف و برادرش را در دل داشتند؛ ولى آن حضرت اين تهمت برادران را ناديده گرفت و خداوند را عالمتر به حقايق امور دانست: «...فَاَسَرَّها يوسُفُ فى نَفسِهِ ولَم يُبدِها لَهُم قالَ اَنتُم شَرٌّ مَكانـًا واللّهُ اَعلَمُ بِما تَصِفون» . (يوسف/12،77) آنان پس از بازگشت مجدد نزد حضرت يوسف آن حضرت را شناخته، به خطاهاى پيشين خويش اعتراف كردند: «قالوا اَءِنَّكَ لاََنتَ يوسُفُ ... * قالوا تاللّهِ لَقَد ءاثَرَكَ اللّهُ عَلَينا واِن كُنّا لَخـطِـين» . (يوسف/12،90 ـ 91) در اينجا نيز يوسف(عليه السلام) با بزرگوارى و گذشت تمام خطاهاى آنان را بخشيد و دعا كرد تا خداوند نيز آنان را ببخشايد: «قالَ لا تَثريبَ عَلَيكُمُ اليَومَ يَغفِرُ اللّهُ لَكُم و هُوَ اَرحَمُ الرّاحِمين» . (يوسف/12،92) 3. قرآن در آيات ديگرى به بخشى از سرگذشت خواهر موسى با برادر خود و نگرانى وى از سرنوشت او اشاره كرده است؛ از جمله آنگاه كه مادر موسى از ترس كشته شدن فرزند، موسى را به دريا افكند به خواهرش سفارش كرد تا صندوقچه برادر را زير نظر بگيرد: «وقالَت لاُِختِهِ قُصّيهِ...» (قصص/28،11) و خواهر نيز دور از چشم فرعونيان از دور او را زير نظر داشت: «...فَبَصُرَت بِهِ عَن جُنُب وهُم لايَشعُرون» . (قصص/28،11) پس از آنكه فرعونيان موسى را از دريا گرفتند و در پى دايهاى براى او بودند وى آنان را به منزل مادرش راهنمايى كرد. (قصص/28، 11ـ12) 4. در آياتى نيز از روابط موسى با برادرش هارون و برخى ماجراهاى ميان آنان سخن به ميان آمده است؛ از جمله وقتى موسى به مقام نبوت رسيد و به فرمان الهى مأمور شد كه به سوى فرعون حركت كند، از خداوند خواست تا برادرش هارون را همراه او سازد تا در اين مأموريت پشتيبان او باشد: «و اَخى هـرونُ هُوَ اَفصَحُ مِنّى لِسانـًا فَاَرسِلهُ مَعِىَ رِدءًا يُصَدِّقُنى اِنّى اَخافُ اَن يُكَذِّبون» (قصص/28،34 و نيز ر.ك: طه/20، 30؛ شعراء/26، 13) و خداوند اين درخواست را اجابت فرمود. (قصص/28، 35) سپس آن حضرت را مأمور كرد تا همراه با برادرش به سوى فرعون رود: «اِذهَب اَنتَ و اَخوكَ بِـايـتى ولا تَنيا فى ذِكرى» (طه/20،42)؛ همچنين آنگاه كه موسى قوم خود را براى رفتن به ميقات ترك كرد برادرش هارون را به جانشينى خود در ميان بنى اسرائيل باقى گذارد: «...وقالَ موسى لاَِخيهِ هـرونَ اخلُفنى فى قَومى ...» (اعراف/7،142)؛ ولى در غيبت موسى، به رغم تلاشهاى هارون، سامرى بنىاسرائيل را گمراه كرد، ازاينرو موسى در بازگشت از ميقات، به شدت بر برادر خشم گرفت: «ولَمّا رَجَعَ موسى اِلى قَومِهِ غَضبـنَ اَسِفـًا... واَلقَى الاَلواحَ واَخَذَ بِرَأسِ اَخيهِ يَجُرُّهُاِلَيه ...» (اعراف/7،150 و نيز ر.ك: طه/20، 94)؛ ولى هارون در مقابل، عذر خود را جلوگيرى از تفرقه بنىاسرائيل و كشته شدن خويش عنوان كرد. (اعراف/7، 150؛ طه/20، 94) به نظر برخى هدف از خشم گرفتن موسى بر برادرش هارون، نشان دادن عظمت گناهِ واقع شده و متوجه كردن بنىاسرائيل به آن بوده است، ازاينرو در پى اين ماجرا آن حضرت دست به دعا برداشت و براى خود و برادر از خداوند رحمت طلبيد: «قالَ رَبِّ اغفِر لى ولاَِخى واَدخِلنا فى رَحمَتِكَ واَنتَ اَرحَمُ الرّحِمين» . (اعراف/7،151) در آياتى ديگر نيز از رسالت موسى و برادرش هارون سخن رفته است. (انبيا/21، 48؛ مؤمنون/23، 45 ـ 46؛ فرقان/25،35) 5. در آيه 28 مريم/19 گروهى از بنى اسرائيل حضرت مريم(عليها السلام) را خواهر هارون خطاب كرده و متولد شدن فرزندى بدون پدر از وى را قبيح شمردهاند: «يـاُختَ هـرونَ ما كانَ اَبوكِ امرَاَ سَوء...» . در اينكه مراد از هارون در اين آيه چه كسى است اقوال متعددى مطرح است؛ برخى وى را مرد صالحى در ميان بنى اسرائيل دانستهاند كه هركس كار خوب انجام مىداد او را برادر يا خواهر وى خطاب مىكردند. برخى ديگر گفتهاند: وى مردى فاسق بوده است كه افراد گناهكار را برادر يا خواهر او مىخواندند. برخى نيز وى را همان هارون برادر موسى دانستهاند و مريم را بدان جهت كه از فرزندان اوست خواهر وى ناميدهاند و شمارى ديگر گفتهاند كه مريم خود برادرى به نام هارون داشته است. 6. در آيه 82 كهف/18 از دو برادر يتيم ياد شده كه پدرشان براى آنان گنجى پنهان كرده بود و حضرت خضر و موسى براى حفظ آن، ديوار روى گنج را بازسازى كردند تا آنان پس از بزرگ شدن، گنج پنهان شده را خارج كنند: «و اَمَّا الجِدارُ فَكانَ لِغُلـمَينِ يَتيمَينِ فِى المَدينَةِ و كانَ تَحتَهُ كَنزٌ لَهُما وكانَ اَبوهُما صــلِحـًا فَاَرادَ رَبُّكَ اَن يَبلُغا اَشُدَّهُما و يَستَخرِجا كَنزَهُما رَحمَةً مِن رَبِّكَ...» . مفسران نام اين دو برادر را «أصرم» و «صريم» ذكر كردهاند و گنج آنان را طلا يا مال فراوان يا لوحى دانستهاند كه در آن علومى نگاشته شده بود. 7. در آيهاى ديگر قرآن به سخن برخى از منافقان صدر اسلام اشاره كرده كه در مورد برادرانشان كه در جنگ كشته شده بودند مىگفتند: اگر آنان نزد ما بودند كشته نمىشدند: «...قالوا لاِِخونِهِم و قَعَدوا لَو اَطاعونا ما قُتِلوا...» . (آلعمران/3،168) طبق برخى روايات، آيه فوق درباره عبداللهبن أبى و يارانش نازل گرديد كه برخى از برادران نَسَبى و مؤمن آنان در جنگ احد كشته شدند. قول ديگر اين است كه مقصود همفكران منافقان است كه عدهاى از آنان در جنگها كشته شدند. حقوق و احكام برادر1. پيوند و دوستى با برادر:از جمله حقوق برادر بر برادر و خواهر* ارتباط داشتن با اوست كه قرآن به صورتى كلى و در قالب دستور به برقرارى پيوند با همه خويشاوندان بدان توصيه كرده است: «والَّذينَ يَصِلونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن يوصَلَ ... * ... اُولـئِكَ لَهُم عُقبَى الدّار» . (رعد/13،21 ـ 22) مقصود از برقرارى پيوند در اين آيه ارتباط با خويشاوندان دانسته شده است. از ديدگاه قرآن، رابطه دوستى و محبت ميان دو برادر مستحكمترين رابطه است، به گونهاى كه قرآن در آيه 12 حجرات/49 غيبت كردن را به مثابه خوردن گوشت برادر مرده دانسته و در آيهاى ديگر اين رابطه را الگويى براى ارتباط همه مؤمنان معرفى كرده است: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ فَاَصلِحوا بَينَ اَخَوَيكُم...» . (حجرات/49،10) البته پيوند كامل و تمام عيار با برادر، ويژه برادر مؤمن است و در صورت كافر بودن برادر، دوستى با او جايز نيست: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَتَّخِذُوا ءاباءَكُم واِخونَكُم اَولِياءَاِنِ استَحَبُّوا الكُفرَ عَلَى الاِيمـنِ ومَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمفَاُولـئِكَ هُمُ الظّــلِمون * قُل اِن كانَ ءاباؤُكُم واَبناؤُكُم و اِخونُكُم...» . (توبه/9،23 ـ 24) اين آيات درباره حاطببن ابى بلتعه نازل گرديد كه به سبب پيوند دوستى با برادر كافر خود و ديگر خويشاوندانش در نامهاى براى قريش خبرچينى كرد. قول ديگر اين است كه اين آيات درباره آن دسته از مسلمانان نازل شد كه به سبب دوستى و محبت برادران و ديگر خويشاوندان خود از هجرت به مدينه خوددارى كردند. البته مراد از دوستى مذموم در اين آيه، دوستى در امر دين و يارى كردن آنان به گونه زيانبار براى دين و اعتقادات است و بيشتر مربوط به برادران و خويشاوندان كافرى است كه با اسلام دشمنى داشته، كافر محارب محسوب شوند، چنانكه در آيهاى ديگر قرآن ترك دوستى با چنين افرادى را از صفات مؤمنان حقيقى شمرده و به آنان وعده پاداش اخروى داده است: «لا تَجِدُ قَومـًا يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ يوادّونَ مَن حادَّ اللّهَ ورَسولَهُ ولَو كانوا ءاباءَهُم اَو اَبناءَهُم اَو اِخونَهُم اَو عَشيرَتَهُم اُولـئِكَ ... يُدخِلُهُم جَنّـت تَجرى مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ خــلِدينَ فيها...» (مجادله/58،22)؛ اما به تصريح روايات و گفته فقيهان، پيوند خانوادگى و احسان كردن به برادر و ديگر خويشاوندان كافر در صورتى كه براى دين زيانبار نباشد اشكالى ندارد.2. محرميت برادر:آشكار كردن زينت خواهر در برابر برادر جايز است: «و قُل لِلمُؤمِنـتِ ... لا يُبدينَ زينَتَهُنَّ اِلاّ لِبُعولَتِهِنَّ ... اَو اِخونِهِنَّ...» (نور/24،31)؛ همچنين قرآن در آيه 153 احزاب/33 زنان پيامبر را به رعايت حجاب توصيه كرده و در ادامه اين امر را در برابر گروهى از مردان از جمله برادران لازم ندانسته است: «لا جُناحَ عَلَيهِنَّ فى...اِخونِهِنَّ...» . از اين آيات استفاده مىشود كه در مقابل، برادر نيز مىتواند بدون قصد لذت به خواهر و زينتهاى او نگاه كند؛ اما در اينكه آشكار كردن چه زينتهايى از خواهر در برابر برادر و نگاه وى به اين زينتها جايز است آراى متفاوتى ميان فقيهان مطرح است؛ به نظر فقيهان شيعه و بسيارى از فقيهان اهل سنت مقصود زينتهاى باطن و مواضع آن به جز عورتين است. (=>تزيين)همچنين ازدواج برادر با خواهر نسبى و رضاعى خود حرام است: «حُرِّمَت عَلَيكُم ... اَخَوتُكُم ... و اَخَوتُكُم مِنَ الرَّضـعَةِ...» . (نساء/4،23) از اين آيه برمىآيد كه در مقابل، بر خواهر نيز ازدواج با برادر نسبى و رضاعى خود حرام است. در مورد برادر يا خواهر رضاعى ميان اينكه آنان با هم از مادر شيرخورده يا يكى با فرزند قبلى مادر و ديگرى با فرزند بعدى او شير خورده باشد تفاوتى نيست و در همه موارد ازدواج حرام است؛ همچنين آيه فوق افزون بر حرمت عقد و آميزش هر نوع بهرهگيرى جنسى از يكديگر و حتى تملك را شامل است. اين حرمت نيز دائمى است؛ نه موقت. 3. ارث بردن برادر:برادر در طبقه دوم وارثان و پس از طبقه نخست يعنى فرزندان و پدر و مادر ميّت قرار دارد، بنابراين در صورتى ارث مىبرد كه ميت وارثى در طبقه اوّل نداشته باشد: «... و هُوَ يَرِثُها اِن لَم يَكُن لَها ولَدٌ...» . (نساء/4،176) اين نكته از آيات «... واولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولى بِبَعض فى كِتـبِ اللّهِ ...» (انفال/8،75؛ احزاب/33،6) كه برخى از خويشاوندان را در ارث بردن، بر ديگران مقدم دانسته نيز استفاده مىشود. با فقدان وارث طبقه اول، در صورتى كه برادرِ ميت، برادرِ پدرى و مادرى يا برادر پدرى ميت باشد و ميت برادر و خواهر ديگرى نداشته باشد همه اموال ميت را به ارث مىبرد: «... اِنِ امرُؤٌا هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ ولَهُ اُختٌ فَلَها نِصفُ ما تَرَكَ و هُوَ يَرِثُها اِن لَم يَكُن لَها ولَدٌ ...» (نساء/4،176)؛ اما اگر برادر پدرى و مادرى خواهر يا خواهران پدر و مادرى نيز داشته باشد در اين صورت هر برادر دو برابر سهم هر خواهر ارث مىبرد: «... و اِن كانوا اِخوَةً رِجالاً و نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَيَينِ...» (نساء/4،176) و اگر ميت يك برادر يا خواهر مادرى داشته باشد هريك61 مال ميت را به ارث خواهند برد: «... و اِن كانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلــلَةً اَوِ امرَاَةٌ ولَهُ اَخٌ اَو اُختٌ فَلِكُلِّ واحِد مِنهُمَا السُّدُسُ...» (نساء/4،12) و در صورتى كه برادر و خواهر مادرى بيش از يك نفر باشند همگى به طور مجموع31 مال را به ارث خواهند برد: «...فَاِن كَانوا اَكثَرَ مِن ذلِكَ فَهُم شُرَكاءُ فِى الثّلُثِ...» . (نساء/4،12) كلاله به معانى گوناگون از جمله، غير از فرزند و پدر، ميت، وارث و ميراث تفسير شده است؛ ولى اماميه با توجه به روايات اهلبيت(عليهم السلام)آن را برادر و خواهر ميت مىدانند. همه اين سهام در صورتى به برادر مىرسد كه ميت وصيت يا دَيْنى زيانبار نداشته باشد: «... مِن بَعدِ وصِيَّة يوصى بِها اَو دَين غَيرَ مُضارّ...» . (نساء/4،12)4. حاجب بودن برادر از ارث:برادر افزون بر ارث بردن، گاهى مانع از ارث بردن ديگران شده يا سهم آنان را در ارث كاهش مىدهد؛ مثلاً وجود برادر كه در طبقه دوم قرار دارد مانع ارث بردن وارثان طبقات بعدى مىشود: «...واولُوا الاَرحامِ بَعضُهُم اَولى بِبَعض فى كِتـبِ اللّهِ...» (انفال/8،75؛ احزاب/33،6)؛ همچنين در صورتى كه از ميت تنها پدر و مادر باقى بماند مادر31 مال را به ارث مىبرد؛ اما اگر ميت برادرانى نيز داشته باشد آنان سهم مادر را به 61 كاهش مىدهند: «... فَاِن لَم يَكُن لَهُ وَلَدٌ وورِثَهُ اَبَواهُ فَلاُِمِّهِ الثُلُثُ فَاِن كَانَ لَهُ اِخوَةٌ فَلاُِمِّهِالسُّدُسُ...» . (نساء/4،11) طبق رأى فقيهان اماميه برادران در صورتى مىتوانند حاجب باشند كه الف. دو نفر و بيشتر از دو نفر باشند. ب. برادران پدر و مادرى يا پدرى ميت باشند. ج. برادران و نيز پدر زنده باشد. د. مانعى براى ارث بردن آنان نباشد؛ اما فقيهان اهل سنت همه اين موارد را شرط نمىدانند.5. غذا خوردن از خانه برادر:وارد شدن برادر و خواهر به خانه برادر و تناول كردن از غذاى موجود در آن جايز است: «لَيسَ عَلَى الاَعمى حَرَجٌ ... ولا عَلى اَنفُسِكُم اَن تَأكُلوا مِن...بُيوتِ اِخونِكُم...» . (نور/24،61) برخى از فقيهان اهل سنت اين كار را در صورتى جايز شمردهاند كه صاحب خانه اجازه داده باشد. برخى ديگر آن را مشروط به آگاهى شخص به رضايت صاحب خانه كردهاند؛ ولى فقيهان اماميه بر اين باورند كه اين كار در صورتى جايز است كه علم يا ظن قوى به عدم رضايت صاحب طعام نداشته باشيم. البته در صورت ورود شخص به منزل برادر و ديگر خويشاوندان و استفاده از طعام وى بايد از اسراف بپرهيزد.برادر در قيامت:قرآن در آيه 34 عبس/80 قيامت را روزى دانسته كه انسانها از تمام خويشاوندان از جمله از برادر خويش مىگريزند: «يَومَ يَفِرُّ المَرءُ مِن اَخيه * واُمِّهِ واَبيه» . به نظر برخى گريختن از برادر و ديگر خويشاوندان براى آن است كه برادر حقوق ضايع شدهاش در دنيا را از وى طلب نكند يا بدان جهت است كه برادر او را در حال گرفتارى و عذاب نبيند. در آيهاى ديگر قرآن قيامت را روزى دانسته است كه مجرمان حاضر مىشوند همه خويشاوندان حتى برادرانشان را فدا كنند تا از عذاب دردناك آن روز رهايى يابند: «يُبَصَّرونَهُم يَوَدُّ المُجرِمُ لَويَفتَدى مِن عَذابِ يَومَئِذ بِبَنيه * وصـحِبَتِهِ واَخيه» . (معارج/70،11 ـ 12)منابعبحارالانوار؛ بداية المجتهد و نهاية المقتصد؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تحرير الاحكام الشرعية على مذهب الاماميه؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تذكرة الفقهاء؛ تفسير آيات الاحكام؛ تفسير التحرير و التنوير؛ تفسير الصافى؛ التفسير الكبير؛ التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج؛ تفسير نمونه؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جامع المدارك فى شرح المختصر النافع؛ جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام؛ الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقيه؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زاد المسير فى علم التفسير؛ زبدةالبيان فى براهين احكام القرآن؛ فرهنگ فارسى؛ فقه القرآن، راوندى؛ قصص الانبياء، راوندى؛ كتاب الخلاف؛ كتاب السرائر؛ كتاب مقدس؛ الكشاف؛ كفاية الاحكام (كفاية الفقه)؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ المبسوط؛ المبسوط فى فقه الاماميه؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مجمع الفائدة و البرهان؛ المجموع فى شرح المهذب؛ مختلف الشيعة فى احكام الشريعه؛ مسالك الافهام الى آيات الاحكام؛ المغنى و الشرح الكبير؛ مفردات الفاظ القرآن؛ مواهب الرحمن فى تفسير القرآن، سبزوارى؛ الموسوعة الفقهية الميسره؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ النكت والعيون، ماوردى.سيد جعفر صادقى فدكى [39]. لغتنامه، ج3، ص3897؛ فرهنگ فارسى، ج1، ص491، «برادر». [40]. لسانالعرب، ج1، ص89ـ90، «اخا»؛ التحقيق، ج1، ص47ـ48، «اخو». [41]. التفسير الكبير، ج14، ص154؛ تاجالعروس، ج19، ص144؛ التحقيق، ج1، ص47ـ48، «اخو». [42]. مفردات، ص68، «اخ»؛ الميزان، ج8، ص177. [43]. التبيان، ج4، ص441؛ التفسير الكبير، ج14، ص154؛ تفسير قرطبى، ج7، ص150. [44]. التحقيق، ج1، ص48، «اخو». [45]. التفسير الكبير، ج14، ص154؛ تفسير قرطبى، ج7، ص150؛ الصافى، ج2، ص209. [46]. تفسير قرطبى، ج7، ص150. [47]. جامع البيان، مج7، ج15، ص95؛ التفسير الكبير، ج20، ص193ـ194؛ التحقيق، ج1، ص49، «اخو». [48]. مجمعالبيان، ج4، ص790؛ الميزان، ج8، ص381. [49]. تفسير قرطبى، ج7، ص223؛ التحرير و التنوير، ج9، ص234. [50]. التبيان، ج3، ص135؛ الخلاف، ج4، ص34؛ مجمع البيان، ج3، ص29. [51]. جامع البيان، مج4، ج6، ص255، 257؛ التبيان، ج3، ص492. [52]. كتاب مقدس، پيدايش، 4 : 1ـ26. [53]. همان، 4 : 5ـ7؛ مجمع البيان، ج3، ص282؛ الميزان، ج5، ص319. [54]. مجمعالبيان، ج3، ص283؛ تفسير قرطبى، ج6، ص88. [55]. بحار الانوار، ج11، ص240؛ قصص الانبياء، ص65. [56]. الميزان، ج5، ص307. [57]. التفسير الكبير، ج11، ص210؛ التحرير و التنوير، ج6، ص174. [58]. التبيان، ج3، ص501؛ التفسير الكبير، ج11، ص210. [59]. جامع البيان، مج7، ج12، ص201؛ مجمع البيان، ج5، ص323. [60]. الكشاف، ج2، ص445؛ مجمع البيان، ج5، ص323؛ الميزان، ج11، ص87ـ88. [61]. مجمع البيان، ج5، ص320؛ المنير، ج12، ص207. [62]. مجمع البيان، ج5، ص325؛ المنير، ج12، ص214. [63]. الميزان، ج11، ص227. [64]. مجمع البيان، ج5، ص389ـ390؛ تفسير قرطبى، ج9، ص157. [65]. الميزان، ج8، ص251ـ252؛ نمونه، ج6، ص378. [66]. مجمع البيان، ج6، ص791. [67]. همان؛ جامع البيان، مج9، ج16، ص97؛ الميزان، ج14، ص45. [68]. مجمع البيان، ج6، ص791؛ تفسير قرطبى، ج11، ص68. [69]. جامع البيان، مج9، ج16، ص98؛ تفسير قرطبى، ج11، ص68؛ الميزان، ج14، ص45. [70]. مجمعالبيان، ج6، ص791؛ التفسير الكبير، ج21، ص208؛ تفسير قرطبى، ج11، ص68. [71]. تفسير قرطبى، ج11، ص26؛ زاد المسير، ج5، ص181؛ بحار الانوار، ج13، ص285. [72]. مجمع البيان، ج6، ص753؛ تفسير قرطبى، ج11، ص26ـ27. [73]. مجمع البيان، ج2، ص879؛ زاد المسير، ج1، ص499. [74]. روض الجنان، ج5، ص119؛ تفسير قرطبى، ج4، ص158. [75]. مجمع البيان، ج6، ص444. [76]. همان، ص25؛ روح المعانى، مج6، ج10، ص103. [77]. جامع البيان، مج6، ج10، ص127؛ تفسير قرطبى، ج8، ص61؛ المنير، ج10، ص148. [78]. مجمع البيان، ج5، ص25. [79]. التبيان، ج5، ص194. [80]. همان؛ المنير، ج10، ص153ـ154؛ الميزان، ج18، ص45. [81]. مجمع البيان، ج7، ص217. [82]. تذكرة الفقهاء، ج2، ص574؛ زبدة البيان، ص688؛ المبسوط، سرخسى، ج10، ص149. [83]. الحدائق، ج23، ص310؛ جواهر الكلام، ج29، ص241؛ جامعالمدارك، ج4، ص177. [84]. مجمع البيان، ج3، ص46؛ تفسير قرطبى، ج5، ص74. [85]. مجمع البيان، ج3، ص46 ـ 47؛ زبدة البيان، ص523؛ جواهرالكلام، ج29، ص243. [86]. مختلف الشيعه، ج7، ص45. [87]. تذكرة الفقهاء، ج2، ص613. [88]. الموسوعة الفقهيه، ج1، ص350؛ ج2، ص76؛ مواهب الرحمن، ج7، ص304. [89]. المبسوط، طوسى، ج4، ص119؛ السرائر، ج3، ص301؛ مجمعالفائده، ج11، ص401. [90]. السرائر، ج1، ص358؛ تحرير الاحكام، ج2، ص162؛ مواهبالرحمن، ج7، ص304. [91]. مجمعالبيان، ج3، ص229؛ تفسير قرطبى، ج6، ص20ـ21؛ الموسوعة الفقهيه، ج2، ص76. [92]. مجمعالبيان، ج3، ص229؛ المنير، ج6، ص58. [93]. التبيان، ج3، ص135؛ المغنى، ج7، ص4؛ جواهرالكلام، ج39، ص151. [94]. الخلاف، ج4، ص34ـ35؛ مسالك الافهام، ج13، ص14؛ المجموع، ج16، ص85. [95]. الكشاف، ج1، ص486؛ تفسير قرطبى، ج5، ص51. [96]. تفسير ماوردى، ج1، ص461؛ التبيان، ج3، ص135. [97]. التبيان، ج3، ص135؛ الخلاف، ج4، ص34؛ مجمعالبيان، ج3، ص29. [98]. جواهرالكلام، ج39، ص77؛ الموسوعة الفقهيه، ج2، ص69. [99]. السرائر، ج3، ص247؛ مسالك الافهام، ج13، ص76. [100]. فقهالقرآن، ج2، ص332؛ مجمعالفائده، ج11، ص553؛ الموسوعة الفقهيه، ج2، ص70. [101]. المجموع، ج16، ص72؛ بداية المجتهد، ج2، ص279. [102]. تفسير آيات الاحكام، ج3، ص182. [103]. تفسير قرطبى، ج12، ص207. [104]. روح المعانى، مج10، ج18، ص323؛ المنير، ج18، ص307. [105]. الروضة البهيه، ج2، ص289؛ مسالك الافهام، ج12، ص98ـ99؛ كفاية الاحكام، ص253. [106]. مجمع البيان، ج7، ص246. [107]. همان، ج10، ص668؛ تفسير قرطبى، ج19، ص146. |