بانک مقالات معارف قرآن
|
نقش اخلاق و معنويت در كارامدى نظام اسلامى
محمد جواد رودگر
نقش اخلاق، اعتقاد، معرفت و معنويت نقشى بنيادين، زيربنايى، سرنوشت ساز وانكارناپذير در كارامدى نظام است. ترابط اخلاق و معنويت با كارامدى نظام اسلامى وبازشناسى عوامل حدوث و بقاى يك انقلاب و در واقع نظام اسلامى يك ضرورت غيرقابل انكار مى نمايد؛ چرا كه تنها با اين نگاه است كه مى توان از نفوذ انديشه هاى بيگانه وافكار ليبراليستى سكولاريستى و اومانيستى به نام اسلام جلوگيرى نمود. از ديدگاه اسلام هرگاه در نظام اجتماعى و مديريت حاكم بر جامعه «ايمان و عمل صالح» حكمفرماباشد آن حكومت داراى بركات و ثمرات ماندگارى خواهد بود.
مقدمه
پيش از ورود به بحث در بارهء «نقش اخلاق و معنويت در كارامدى نظام»، لازم است مفردات موضوع را اندكى توضيح دهيم:
معنويت
معنويت، براساس اعتقاد به ماوراى عالم و جهان غيب و باورهاى باطنى شكل مى گيرد. اين كه انسان به ماوراى حس و جهان فيزيك اعتقاد داشته باشد، جهان ماده و معن، صورت و سيرت و ظاهر و باطن را از هم جدا نداند، بلكه براساس تفكّر اصيل اسلامى، ميان ملك وملكوت و شهود و غيب پيوند برقرار نمايد و معتقد به تعديل نسبت ماده و معنا باشد.
كارامدى نظام سياسى
مقصود از نظام كارامد، نظامى است كه با تكيه بر بينش ها وارزش هاى اسلامى، توانمندى مديريت و سامان دهى استعدادهاى بالقوه آدميان در عرصه هاى گوناگون و فعليت بخشيدن به آن ها راداشته باشد. كارامدى يعنى: توان و قدرت حلّ مشكل معيشت وامنيت جامعه؛ يعنى هدايت و جهت دادن جامعه به سوى كمال علمى و عملى.
بخش اول: مسائل كليدى و محورى پيشينى
الف) انقلاب اسلامى، معنويت و اخلاق
انقلاب اسلامى، ريشه در انقلاب هاى پيامبرانه داشته و رشحه و بارقه اى از بعثت ها و رسالت هاى انبياء است، لذا از مكتب الهى ـ توحيدى و جهان بينى و ايدئولوژى وحيانى و به خصوص اسلامى سرچشمه گرفته و ماهيتى اعتقادى دارد كه فصل مقوِّم آن، اسلاميت است و چون اسلام، مجموعه اى به هم پيوسته از عقايد و آموزه هاى معرفتى،اخلاق و ارزش هاى معنويتى و احكام و بايدها و نبايدهاى شريعتى است، انقلاب اسلامى ظرف ظهور و تحقّق معرفت، معنويت و شريعت ناب اسلامى خواهد بود؛ يعنى اسلام ناب در حدوث و بقاى انقلاب اسلامى نقش محورى و كليدى دارد؛ در نتيجه «معنويت» در تعامل و تناظر با عقايد و احكام و آموزه هاى حكمتى و حكومتى و سلوكى و سياستى است؛ به تعبير استاد شهيد مطهرى:
ب) نظام اسلامى و غايت شناسى آن
حكومت دينى، مشروعيتش را از سرچشمهء زلال «وحى» گرفته و حاكم اسلامى، ولايت سياسى اش منبعث از ولايت خداست كه در مرتبه و حيثيت وجودى خويش، تفسيرپذير ومقدس مى باشد؛ يعنى دين، منشأ مشروعيت و مقبوليت حكومت و نظام اسلامى است و دين از توانمندى هدايت انسان در ابعاد و ساحت هاى مختلف برخوردار است كه به تعبير علامه طباطبايى (قدس سره):
بخش دوم: نسبت اخلاق و معنويت با كارامدى نظام اسلامى
با عنايت به مطالب پيشين، مى توان منزلت و نقش اخلاق ر، كه ملكات ثابته و ريشه دوانده در نفس انسان است، به دو بخش ملكات «فاضله» و «رذيله» يا محموده و مذمومه تقسيم كرد و نقش آن را در كارامدى نظام اسلامى شناخت؛ چه اين كه اخلاق اسلامى، با نظام اسلامى مرتبط بوده و در تقويت، توسعه، تثبيت، و كارامدى آن سهم به سزايى دارد؛ چنان كه يكى از مهم ترين مؤلفه هاى پيشرفت و موفقيت نظام اسلامى در عصر نبوت و رسالت پيامبر اعظم (ص)«اخلاق الهى» او و خُلق حَسَن و حُسن سلوك شاگردان مكتب نبوى و تربيت شدگان مدرسه مهر و معرفت، روحانيت و رأفت، محبت و معنويت آن حضرت بود، كه يكى از كليدى ترين مؤلفه ها و محورهاى كارامدى نظام، اخلاق رهبرى و كارگزاران نظام اسلامى در عرصه هاى تقنينى، اجرائى وقضائى و بدنه و ميانهء حكومت و مديريت و ديگرى ظهور ثمرات وبركات اخلاق اسلامى در سطوح بالا و پايين حكومت دينى ـ اسلامى است؛ چه اين كه هرچه رهبرى و مديران ساحت هاى گوناگون،الهى تر، معنويت گراتر، ارزشى و اصول گراتر و در عين حال رؤوف ومهربان، متواضع و داراى شرح صدر و شكيبايى باشند، در اعمال مديريت، پوياسازى نظام توليد، توزيع و توسعهء ثروت هاى مادى ومعنوىِ جامعه موفق ترند و در نتيجه، جامعه، رنگ فرهنگ و تمدّن پيشرفته تر و توأم با سعادت و خوشبختى را بيشتر حس و لمس خواهد كرد، لذا مكتب، رهبرى، مديران در رأس و ميانهء جامعه، هرگاه اخلاقى تر و متعالى تر باشند، تأثيرگذارتر خواهند بود؛ چه اين كه نظام اسلامى بايد به سوى بسط معرفت، معنويت، عدالت، عقلانيت و مهرو محبت حركت نمايد و پويايى و بالندگى اش مديون و مرهون اين حقايق جاودانه است و اگر در درون ذات نظام كه از اعتقادات، نظريه پردازان، كارشناسان و متخصصان و مسؤولان اجرائى تركيب وتشكيل شده است، معنويت حاكم نباشد و ارزش هاى اخلاقى تجلّى نيابد، چنين نظامى، تهى، بى محتو، صورى و ناكارامد خواهد بود؛زيرا نظامى اسلامى است كه از درون مايه ها و دل مايه هاى اسلامى دردو بُعد معرفت و معنويت و عقايد و اخلاق برخوردار باشد كه اگرچنين باشد، سرمايه هاى بالفعل برونى يا برون ذاتش نيز از عرفان،اخلاق و معنا حكايت خواهند كرد.
پی نوشت ها
[1] شبّر، سيد عبدالله، الاخلاق، ص 1 امام خمينى، چهل حديث، ص 13 [2] فيض كاشانى، الحقائق، ص 54 [1] مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 24 ص 24 چاپ اول، 1385 انتشارات صدر، تهران. [2] نساء: 54 [3] مطهرى، مرتضى، پيشين، ج 24 ص 234 [1] همان، ص 275 [2] طباطبايى،محمد حسين، الميزان، ج 2 ص 29 [3] پيشين، ج 3 ص 173 [4] صحيفهء نور، ج 1 ص 238 [1] وصيت نامه سياسى ـ الهى، بند ب. [2] پيشين، ج 18 ص 181 [3] جمعه: 2 بقره: 129و 151 آل عمران: 61و.... [4] حديد: 25 [5] حج: 41 [1] مطهرى، مرتضى، پيشين، ج 2، صص 178و 179 [2] ابن ميثم بحرانى، قواعد المرام فى علم الكلام، ص 122، (قم، 146.). [3] مقداد سيورى، اللوامع الالهيه فى المباحث الكلاميه، تحقيق قاضى طباطبايى، ص 865، 1397. تبريز. [4] صدراى شيرازى، تفسير سورهء اعلى. [5] طباطبايى، الميزان، ج 2، ص 29. انتشارات رسا. [6] بازرگان، مهدى، آخرت و خدا هدف بعثت انبيا. [7] عامرى، ابوالحسن، فيلسوف قرن چهارم هجرى، الاعلام لمناقب الاسلام، تصحيح احمد عبدالحميد غزاب،ص 254، مركز نشر دانشگاهى، 1367ش، تهران. [8] مقدمهء ابن خلدون (عبدالرحمان)، ج 2، ص 1034، ترجمه محمد پروين گنابادى. [1] على عبدالرازق مصرى، الاسلام و اصول الحكم، صص 177ـ 154 [2] سروش، عبدالكريم، ذاتى و عرضى دين، كيان، سال هشتم، 1377 ص 18 [3] عدل الهى، ص 38 [1] مجموعه آثار، ج 24 ص 258 [1] همان، ج 23، صص 135و 136، چاپ اول، 1383ش، انتشارات صدرا،تهران. [1] توبه: 128 [2] فتح: 29 [1] نهج البلاغه، نامهء 53 [1] همان، خطبهء 171 [2] همان، خطبهء 3، 17، 91، 119 و... [1] ابراهيم: 22و 23 [2] فاطر: 1 [1] اعراف: 96 [1] مجموعه آثار، ج 24 ص 361 [1] همان، ج 24، صص 154ـ 126 [2] همان، ص 156 [3] رعد: 11 [4] مائده: 3 [1] ر.ك به: مجموعه آثار، ج 24 صص 93ـ 85 [2] همان، ص 93 [3] رعد: 11 |
|
اسراف و تبذير در قرآن و سنت
محمدرضا عطايى
عضو هيات علمى دانشگاه آزاد مشهد
مقدمه
دين مقدس اسلام بهرهبردارى مشروع از نعمتهاى الهى و زيباييهاى زندگى را مباح و روا و اسراف و زيادهروى را حرام و ناروا مىداند و اين بدان جهت است كه مسلمان به تناسب امكانات و توانايى و كارآيى خود، در برابر جامعه مسؤوليت دارد. در اين صورت فرد اسرافكار قهرا از اجراى مسؤوليت و تعهدات اجتماعى خود بازمىماند و از اين رهگذر بر پيكر جامعه ضربه مىزند.
مفهوم اسراف
راغب اصفهانى مىگويد: «السرف تجاوز الحد فى كل فعل يفعله الانسان» (2) اسراف به معنى تجاوز از حد و معيار در هر كارى است كه از انسان سر بزند، گرچه استعمال آن در موارد زيادهروى در انفاق مال بيشتر است و گاهى به خروج از اعتدال در مقدار خرج مال و زمانى هم به چگونگى بذل مال و مورد آن اطلاق مىشود. اما بنا به مفهوم سخن راغب و روح معنى «كل فعل» و بر پايه شواهد فراوان در قرآن و حديث، اسراف به هر گونه تجاوزكارى و زيادهروى گفته مىشود و در هر حال اسراف عملى است ممنوع و محكوم، و مورد خشم و انزجار خداوند متعال است و از آن به شدت منع شده است.
مفهوم تبذير
تبذير برخلاف اسراف و تنها واژهاى اقتصادى است. تبذير از ريشه «بذر» يعنى تفريق و پخش كردن چيزى; اصلش از ريختن و پاشيدن بذر است كه به طور استعاره درباره كسى كه مال خود را بيهوده تلف و پخش مىكند، به كار رفته است و نيز گفته شده است كه تبذير، انفاق مال در راه معصيت است.
اسراف از نظر قرآن
در قرآن كريم واژه «اسراف» و مشتقات آن مكرر به كار رفته است ولى در بيست و سه مورد لفظ «اسراف» استعمال شده كه در هر مورد، مفهومى ويژه دارد. در غالب موارد، مقصود از اسراف جنبههاى اخلاقى، عقيدتى و تجاوز از حدود الهى است، و تنها در چهار مورد جنبه مالى را شامل مىشود كه با دو آيه «تبذير» شش آيه مىشود.
معيار اسراف
احاديثى از حضرت امام صادق(ع) نقل است كه در مورد اسراف به اصحاب مىفرمايند: كمترين حد اسراف اين است كه لباسى را كه بيرون خانه براى حفظ آبرو مىپوشى در داخل خانه نيز بپوشى يا باقيمانده آب و غذا را كه در ظرف مىماند دور بريزى و يا خرما را خورده و هسته آن را دور اندازى. (25) در بعضى از احاديث آمده است كه در هنگام وضو گرفتن بايد مواظب باشيم كه دچار اسراف نشويم و مقدار يك مد (معادل سه چهارم ليتر) آب براى وضو كفايت مىكند. و نيز در ذيل آيه شريفه 31 سوره اعراف: «كلوا و اشربوا...» احاديثى از حضرت امام صادق(ع) نقل شده است كه از آن جمله اين حديث است كه «عياشى از ابان بن تغلب» از آن حضرت نقل مىكند كه مال و ثروت از آن پروردگار است كه آن را در نزد مردم به امانت گذاشته است و به آنها اجازه فرموده كه در حد اعتدال و ميانهروى بخورند و بياشامند و لباس بپوشند، و نكاح كنند، مركب سوارى داشته باشند و مازاد آن را به فقراى مؤمنين ببخشند و بدينوسيله اختلافات طبقاتى را از بين ببرند و پراكندگيها را ترميم كنند و كسى كه اينگونه عمل مىكند، آنچه را كه مىخورد و مىآشامد، اعمالش مباح است و نكاح او و استفاده از مركوبش نيز حلال مىباشد و كسى كه از اين حد تجاوز كند بر او حرام است و سپس فرمود كه اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست ندارد.
عمل اخلاقى از ديدگاه اسلام
اسلام عملى را خير و اخلاقى مىداند كه داراى دو جنبه باشد. به اين معنى كه هر عمل از روح و نيت «حسن فاعلى» و شكل و صورت «حسن فعلى» تشكيل شده است و عمل خير بايد حسن فعلى داشته باشد يعنى صورت و شكل عمل صحيح باشد. مثلا كسى كه مالى را از راههاى نامشروع جمع كرده و با اين مال به قصد قربت اقدام به خيرات و مبرات مىنمايد از او پذيرفته نيست و يا مال مباح و مشروع را خواسته باشد براى ريا و خودنمايى و در غير رضا و طاعت پروردگار انفاق و بخشش كند اينجا هم مردود است و بنا به نظر حضرت امام صادق(ع) چنين كسى مبذر و مسرف است.
معيار و ملاك هزينهها
اصولا توجه به اين نكته ضرور است كه هر كس چقدر حق هزينه دارد كه وقتى از آن حد گذشت مشمول اسراف مىشود و بايد از آن خوددارى نمايد، به اعتبارى مصرف و مخارج زندگى را مىتوان به دو قسم تقسيم نمود، مخارج روا و مخارج ناروا، قضاوت در مورد روا و ناروا بودن مخارج با عرف و افراد اجتماع است. همانطور كه قضاوت در مورد اباحه و حرمتبه دستشرع است، هر كس براساس ايمان و عدل اسلامى موظف است زندگى خويش را طبق شان و موقعيتى كه در اجتماع دارد تنظيم كند (البته اين با معنى مساوات اسلامى منافاتى ندارد، زيرا اين تفاوت براساس تفاوت در شهرت و ضعف استعداد و ميزان تلاش و فعاليت هر كس و مراحل مختلف افراد است) مثلا در باب خمس داريم كه افراد در مورد منافع كسب بايد مخارج سالانه خود را طبق شان تامين كنند و آنچه از اين معيار اضافه باشد مشمول خمس مىشود و يا در باب زكات شرط است كه نيازمندانى مىتوانند آن را دريافت نمايند كه هزينه لباس و غذا و ساير مخارج ضرور زندگى آنان تامين گردد و توسعه يابد تا همسطح ساير افراد قرار گيرند.
اسراف موجب تنگدستى و فقر است و ميانهروى مايه توانگرى
در حديثى از امام على(ع) آمده است كه «القصد مثراة و السرف مثواة» (29) يعنى اقتصاد و ميانهروى موجب ثروتمندى و اسراف و ولخرجى موجب سقوط و فقر مىگردد و نيز امام زينالعابدين(ع) از رسول خدا(ص) نقل مىفرمايد كه فرمود: «ثلاث منجيات فذكر الثالث القصد فى الغنى و الفقر» (30) حضرت رسول سه عامل براى نجات معرفى مىفرمايند كه سومين آن ميانهروى و اعتدال در توانگرى و نيازمندى است. پس افراد توانگر هم حق ندارند به بهانه اين كه امكانات مالى وسيع دارند به اسراف پردازند. نكته مهمى كه از اين حديث استنباط مىشود اين است كه اسراف و تبذير موجب فقر و تنگدستى است.
اسرافى كه هميشه حرام است
سه قسم اسراف است كه در همه جا و در همه حالات حرام است و اختصاص به شخص يا زمان، يا جاى خاصى ندارد.
خوردن چيزهاى مضر هم اسراف است
2 - از موارد اسراف، صرف كردن مال است در آنچه به بدن ضرر برساند، از خوردنى و آشاميدنى و غير آنها مانند خوردن چيزى پس از سيرى هر گاه مضر باشد. چنانچه صرف مال در آنچه كه براى بدن نافع و به صلاح آن است، اسراف نيست.
صرف كردن مال در محرمات اسراف است
3 - صرف كردن مال در مصرفهايى كه شرعا حرام است، مانند خريدن شراب و آلات قمار و اجرت فاحشه و خواننده و رشوهدادن به حكام و صرف نمودن مال در چيزى كه ظلمى در بردارد يا ستمى به مسلمانى مىرساند و نظير اينها، و در چنين مواردى از جهت مخالفت امر خدا معصيت است، يكى گناه بودن اصل عمل و يكى اسراف بودن صرف مال در آن موارد.
رابطه اسراف و اتلاف مالكيت
در اسلام مالكيتى كه از راههاى مباح حاصل شده باشد محترم شمرده شده است و جز در مواردى خاص كه در فقه اسلامى مقرر شده از مالك سلب مالكيت نمىشود. در اين جا لازم است اين نكته روشن شود كه مالك حق اتلاف را ندارد و حق تصرف تا مرز اتلاف پيش نمىرود، اگر مالك بخواهد ملك خويش را تلف كند نوعى «اعراض» تلقى مىشود به طورى كه آن مال بكلى از مالكيت او خارج مىشود و رابطه مالكيتشخص با آن چيز از بين مىرود. «اعراض» يكى از عوامل سلب مالكيت است. اتلاف مال گناه است و تلفكننده اصولا در ملك خداوند تصرف نابجا كرده است. به عنوان مثال: شخصى از بالاى پشتبام ليوان خود را به قصد شكستن مىاندازد. اگر ديگرى در بين راه آن را بگيرد صاحب آن ليوان كدام يك از آن دو هستند؟ اين بحثى حقوقى است كه در فقه نيز مطرح است، شخص پرتاب كننده ليوان رابطه مالكيتخود را با ليوان قطع كرده است و اين «اعراض» نام دارد در حالى كه اگر او حق داشتشاهد تلف شدن مال خويش باشد اين رابطه قطع نمىشد و قطع شدن رابطه مالكيتبه صرف اين عمل بدين معنى است كه او حق اتلاف ندارد. با اولين اقدام شخص «براى اتلاف مال خود» دو مساله به وجود مىآيد: يك گناه تكليفى و ديگر اثر حقوقى كه همان قطع مالكيت اوستبه گونهاى كه اگر فرد ديگرى آن مال را از تلف شدن نجات دهد مالك آن مىگردد.
صراط مستقيم
در جامعه اسلامى براساس نگرش خاص اسلام بايد تمام حركتها و روشها در كليه شؤون و ابعاد حياتى در مسيرى ويژه قرار گيرد كه در اصطلاح خاص مكتبى از آن صراط مستقيم و طريقه وسطى، سواءالسبيل يا راه ميانه و خط عدالت تعبير مىشود، صراط مستقيم راهى است كه خداوند متعال براى انسان در نظر گرفته و از اين راه است كه انسان مىتواند به كمال لايق خود برسد و گذشتن از آن توام با سلامت و عافيت از پل صراط در جهان ديگر است، و آن خط و مسيرى است كه در دو لبه پرتگاه سقوط در دره هولناك بدبختى هلاك و عذاب واقع شده است. راهروان اين صراط به هر طرف بلغزند خواه چپ يا راست، به جانب افراط و تفريط، جلو افتادن از ديگر رهروان يا عقب ماندن، تهور و بيباكى يا جبن و ترس بىمورد، پرگويى يا سكوت و بالاخره خواه لغزش به سوى اسراف و اتراف و تبذير باشد يا به سوى بخل و امساك و تقتير، در هر حال گمراهى است و انحراف و شقاوت. حضرت على(ع) مىفرمايد: «اليمين والشمال مضلة والطريق الوسطى هى الجادة» (31) راست و چپ گمراهى است و راه راست جادهاى است غيرقابل انحراف و به تعبير ديگر، رهرو واقعى اين طريق خود حضرت على(ع) در جاى ديگر مىفرمايد: «و من اخذ يمينا و شمالا ذموا اليه الطريق» (32) هر كس به سمت راست و چپ برود مذمتش كرده و از تباه شدن و مفسده برحذرش داريد. و نيز آن حضرت در مورد مفسدهگران مىفرمايد: «و اخذوا يمينا و شمالا» (33) مفسدين با پيش گرفتن راههاى گمراهى راست و چپ از صراط مستقيم هدايت، چشم پوشيده و محروم شدند بنابراين روشن است كه اسراف و تبذير و بخل و تقتير در صراط مستقيم مكتب اسلام جايى ندارد و خروج از راه تعادل است، ولخرجى و ريختوپاشهاى متكبرانه بر روش مترفين و نازپروردگان لغزش و انحراف به سمت راستبوده و بخل و تقتير و امساك، سقوط در جهت چپ و جذب شدن به اصحاب شمال مىباشد. در اين مطلب توجه به اين نكته ضرور است كه انسان منهاى هدايت آسمانى و مكتب وحى طبعا يا بخيل است و يا اهل اسراف و تبذير، «و كان الانسان قتورا» (34) انسان سختگير است; همانگونه كه ظالم و نادان است. «انه كان ظلوما جهولا» (35) و اين هدايت تشريعى الهى است كه او را از اين طبيعت و خصلتهاى پستحيوانى نجات مىدهد و لذا خداوند متعال در آيات كريمه قرآنى جهت رهايى از افراط و تفريط و نجات از پستيها و خستهاى نفسانى راه هدايت و تربيت را براى انسان هموار كرده است و مىفرمايد: «بندگان خداى رحمان آنان هستند كه هنگام انفاق اسراف نكرده و بخل هم نورزند بلكه در اين ميان راهى استوار، معتدل و براساس عدالت پيش مىگيرند». (36)
چرا مسرفين مبغوض خدا و مبذرين برادران شيطان شمرده شدهاند؟
علت اين مطلب را بايد در جهانبينى و اعتقادات اسلامى جستجو كرد و تبيين آن در مورد مسرفان مىتواند چنين باشد كه خداوند امر به عدالت و احسان مىكند و طبعا صاحبان عدالت را دوست مىدارد. «ان الله يامر بالعدل و الاحسان» و از آنجا كه اسرافكاران از اين فرمان سرپيچى كرده و بيعدالتى در مصرف را پيشه خود ساختهاند قهرا مورد خشم و دشمنى خداوند قرار خواهند گرفت، ولى در مورد تبذيركاران علت همدستبودن و شباهتشان به شيطان را از آيه شريفه مىتوان استنباط كرد آن جا كه مىفرمايد: مبذران برادران شيطانند و تعبير برادر در لغت عرب به معنى مشابه و نظير هم مىآيد و شيطان در برابر پروردگارش ناسپاس است، و از طرف ديگر تبذير به معناى ضايع كردن نعمتهاى خداوند است و خود نوعى ناسپاسى است نسبتبه آن نعمتها; و شيطان نخستين فردى است كه همه چيز را ناديده گرفت و تمرد از فرمان خدا كرد و راه ناسپاسى را باز نمود، لذا آنها كه مبتلا به اين خصلت ناروا باشند از همكاران و همدستان شيطان خواهند بود و از آنان با عنوان برادران شيطان ياد شده است و اين است رمز تعبير زيباى قرآن.
درسى از رسول خدا(ص)
در كتاب تحفالعقول آمده است: «جاء الرجل بلبن و عسل لشربه فقال(ص): شرابان يكتفى باحدهما عن صاحبه لا اشربه و لا احرمه و لكنى اتواضع لله; فانه من تواضع لله رفعه الله و من تكبر وضعه الله و من اقتصد فى معيشته رزقه الله و من بذر حرمه و من اكثر ذكر الله آجره الله» (44) مردى شير و عسل براى پيامبر(ص) آورد تا بنوشد فرمود: دو نوشيدنى كه يكى از ديگرى كفايت مىكند من آن را نخورم و حرام هم نمىكنم ولى براى خدا تواضع مىكنم. زيرا هر كه براى خدا تواضع كند خدايش بالا برد و هر كه تكبر كند خداوند او را خوار سازد و هر كه در زندگى ميانهروى كند خدايش روزى دهد و هر كه زيادهروى كند خداوند او را بىنصيب گرداند و هر كه خدا را بسيار ياد كند خدايش جزا دهد.
آثار سوء اسراف
الف) زيانهاى فردى
اسرافكار، علاوه بر زيانهاى اقتصادى كه بر جامعه و ملت تحميل مىكند، براى خود نيز زيانهاى جبرانناپذيرى به بار مىآورد:
ب) زيانهاى اجتماعى اسراف
البته از نظر اسلام، هر كس مالك حاصل كار و دسترنجخود - با رعايتحدود شرعى - مىباشد ولى انسان نمىتواند به بهانه اين كه مالك مالى است هر طور كه بخواهد آن را صرف و خرج كند بلكه دو شرط اساسى دارد: يكى بهرهگيرى براى خود و ديگرى بهرهدادن به ديگران و تعطيل اينها دو صورت مىتواند داشته باشد:
شيوه مبارزه با اسراف
نظارت همگانى يا امر به معروف و نهى از منكر، تبليغات و ارائه الگوى صحيح مصرف و سرانجام برخورد عملى و قانونى قاطعانه با اسرافكاران مىتواند كارساز باشد و از اين همه خلاف و اختلاف جلوگيرى كند.
پىنوشتها و مآخذ:
1- بقره /191. 2- مفردات راغب، ص23، ماده سرف. 3- اعراف /29. 4- لقمان /19. 5- فاطر /32. 6- غررالحكم، فصل49، ص483. 7- نهجالبلاغه فيضالاسلام، خطبه 184/611. 8- يونس /12. 9- شعراء /15. 10- غافر /28. 11- يونس /83. 12- اسراء /26 و27. 13- اعراف /31. 14- انعام /141. 15- فرقان /67. 16- اسراء /29. 17- نهجالبلاغه فيض، حكمت 34/1153. 18- نهج الفصاحه، ص601. 19- رعد /8. 20- قمر /49. 21- اسراء /35. 22- زمر /54. 23- آلعمران /141. 24- اسراء /29. 25- ميزانالحكمه، 4/448. 26- تفسير برهان، 2/10. 27- همان، 2/416. 28- بقره /233. 29- وسائل، 15/258. 30- همان. 31- نهجالبلاغه، خطبه16، ص69. 32- همان، خطبه213، ص704. 33- همان، خطبه 180. 34- اسراء /100. 35- احزاب /72. 36- احزاب / مضمون آيه67. 37- اعراف /31. 38- غافر /38. 39- انبياء /9. 40- غافر /34. 41- غافر /43. 42- شعرا /151. 43- نساء /37. 44- تحفالعقول، موعظه 82 از مواعظ النبى(ص). 45- اصول كافى، ج2، كتاب دعا، ص275. 46- انعام /14. 47- وسائلالشيعه، 15/262. 48- غافر /3. 49- مؤمن /28. 50- وسائل الشيعه 15/285. 51- فهرست غررالحكم، ص159. 52- انبياء /90. 53- فهرست غررالحكم، ص195. 54- ابراهيم /7. 55- نهج البلاغه دكتر صبحى صالح، نامه26. |
اسراف: زيادهروى و تجاوز از حدّ اعتدالواژه اسراف و مشتقات آنكه جمعاً 23 بار در قرآن بهكار رفته، مفهومى گسترده دارد و هرگونه تجاوز از حدّ اعتدال* و گرايش به افراط يا تفريط را در برمىگيرد، ازاينرو برخى با تقسيم اين معناى عام، «اسراف» را درخصوص زيادهروى و «سرف» را تنها در مفهوم «كوتاهى» بهكار بردهاند. البته اين واژه در همه موارد، شامل كوتاهى از حدّ اعتدال نمىشود و بيشتر در زياده روى ظهور دارد، بدين جهت بسيارى آن را مرادفِ افراط، و متضادّ تقصير و «تقتير» (فرقان/25، 67) كه به معناى تضييق و بخل است دانستهاند. افزون بر موارد پيشين، از واژه «قوام» (حد وسط و اعتدال) نيز در قرآن ياد شده است (فرقان/25، 67) كه مرز تعيين اسراف به شمار مىرود و تشخيص آن برعهده عقل، شرع يا عرف است.چون اسراف همواره با نوعى زيادهروى و گاه كوتاهى ملازم و در همه مصاديق آن به نحوى سرپيچى از فرمانهاى الهى نمايان است، با فساد* ارتباط مستقيم دارد (شعراء/26، 151ـ152)، زيرا بر هم زدن حالت تعادل در هر امرى، موجب فساد در آن مىشود، بر همين اساس، اسراف را كه نابود كننده امكانات و داراييهاى گوناگون انسان است، با سُرفه (كِرمى كه درختان را مىخورد و از درون مىپوساند) همريشه دانستهاند، افزون بر اين، بررسى موارد كاربرد اسراف در قرآن نشان مىدهد كه بين آن و ديگر مفاهيم فراگير و كليدى، در محدوده ضد ارزشها چون كفر، ظلم، فسق و... ارتباط عميق مفهومى و پيوند گسترده مصداقى برقرار است. مفهوم تبذير و مشتقاتش در ارتباط نزديك معنايى با اسراف است. اين واژه و مشتقاتش كه سه بار و در دو آيه متوالى آمده(اسراء/17، 26ـ27) در لغت به معناى تباه ساختن اموال است كه از دور ريختن يا پاشيدن بذر در مكانى نامساعد و به روشى نادرست به استعاره گرفته شده و هميشه با نوعى پاشيدگى، بىنظمى و بىبرنامگى همراه است. اسراف و تبذير بهرغم ارتباط نزديك، تفاوتهايى نيز با همدارند: 1. اسراف، مفهومى فراگير بوده، شامل هرگونه انحراف (اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى و...) مىشود; امّا تبذير، بيشتر در امور مالى و اقتصادى، و به ندرت در موارد ديگر بهكار مىرود; مثلا روايتى در مقام توصيه به پذيرش ولايت على(عليه السلام) از تبذير در اين امر، نهىمىكند. 2. اسراف، گاه بر زيادهروى در انجام دادن عملى مباح، اطلاق مىشود; مانند زيادهروى در خوردن كه اصل آن تا حدّ نياز جايز، بلكه مطلوب است و گاه بر خصوص مصارف نابجا و ناشايست، اگرچه اندك باشد; مانند دور ريختن مواد غذايى كه ارتكاب آن به مقدار كم نيز جايز نيست، بنابراين، مصاديق آن را مىتوان از دو نوعِ كمّى و كيفى دانست; امّا تبذير غالباً بهصورت كيفى و در خصوص مصارف ناشايست تحقق مىيابد; مثلا به شخصى انفاق كند تا با آن، حرامى را مرتكب شود، پس تبذير بر خلاف اسراف، هيچ گاه براى بيان زيادهروى در امور خير، چون انفاق بهكار نرفته است، بر همين اساس، امام صادق(عليه السلام)تبذير را جزئى از اسراف دانسته و اسراف بر وجه تبذير از اسرافهاى ديگر زشتتر شمرده شده است. انواع اسراف:مفهوم اسراف در قرآن مصاديق متعددى دارد كه در معناى همه، نوعى تجاوز از حدّ اعتدال وجود دارد:1. اسراف عقيدتى:در آياتى، انكار خداوند و پيامبران، شرك به خدا و بتپرستى و ايمان نياوردن به آيات الهى اسراف معرفى شده، آن را موجب بروز دشواريهاى فراوان در زندگى دنيا و عامل نابينايى انسان در آخرت و گرفتارى در عذاب دردناك و ماندگار مىشمارد. (124ـ127 طه/20) در آيات 34ـ35 غافر/40 پس از طرح دفاع مؤمن آلفرعون از موسى(عليه السلام)، منكران نبوّت، مسرف و شكّاك خوانده شدهاند «كَذلكَ يُضِلُّ اللّهُ مَن هُو مُسرفٌ مُرتاب». و جدال و اشكالهاى بىدليل آنان در آيات الهى، موجب بسته شدن دل آنها براى پذيرش حقيقت دانسته شده است: «كَذلِكَ يَطبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلبِ مُتَكَبِّر جَبّار» در همين سوره با درخواست فرعونيان، مبنى بر كفر به خداى يگانه مخالفت ورزيده، پشتوانه آنان را در دنيا و آخرت، سست و بىپايه مىشمرد، زيرا همه ما به سوى خداوند بازگشته، مسرفان در آن هنگام به آتش الهى دچار خواهند گشت:«و أنَّ المُسرِفينَ هُم أَصحـبُ النّار» (مؤمن/40،43) آيات آغازين سوره انبياء/21 نيز مسرفان را مخالفان انبيا در طول تاريخ و ستمگر وصفمىكند و به سرانجام هلاكتبارشان اشارهدارد: «وأَهلَكنَا المُسرِفين».در آيات 13ـ19 يس/ 36 نيز دو تن از فرستادگان پيامبران در محاجّه با قوم خود كه با آنان به مخالفت برخاسته و به قتل و شكنجه تهديدشان كرده بودند، آنان را قومى اسرافكار مىنامند: «بَلأَنتُم قَومٌ مُسرِفون» با اين همه، اسرافكارىِ اعتقادى انسانها، مانع از فرود آمدن وحى بر آنان نيست: «أَفنضرِبُ عَنكُم الذِّكرَ صَفحًا أَن كنتُم قَومًا مُسرِفين» (زخرف/43، 5) 2. اسرافِ اخلاقى و رفتارى:ارتكاب گناهان و گرايش به مادّيات و قطع علاقه از خداوند، موجب خروج انسان از راه حق شده، او را در يكى از منازل تاريك اسراف قرار مىدهد. خداوند در آيه53 زمر/39 گنهكارانى كه جان خويش را در معرض اسراف قرار دادهاند، به توبه فرا مىخواند و آنان را از يأس و نااميدى پرهيز و به ايشان وعده آمرزش مىدهد: «قُل يـعِبادِىَ الّذينَ أَسرَفوا عَلى أَنفسِهِم لاَتَقنَطوا مِن رَحمةِ اللّهِ إِنّ اللّهَ يَغفِرُ الذُّنوبَ جَميعًا...». براى آيه شأن نزولهاى خاصى مطرح شده است; امّا هيچ يك موجب انحصار آن در مورد خاصى نمىشود و شمول آن را بر همه مسلمانان و هر نوع خطا و گناهى از بين نمىبرد، برهمين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله)در تفسير اين آيه فرمودهاند: «بل للمسلمين عامة».خداوند در آيه 12 يونس/10 كسى را كه هنگام بلا و مصيبت از خداوند يارى مىطلبد و در وقت آسايش و راحتى از ياد او غافل مىشود، از مسرفانى مىشمارد كه اعمال زشت خود را زيبا مىپندارند: «كَذلكَ زُيّنَ لِلمُسرِفينَ مَا كَانوا يَعمَلون». برخى، توجه بيش از حدّ به امور غير مهم، چون مسائل دنيايى در مقابل امور آخرتى و اصالت بخشيدن به دنيا در مقابل خدا را نوعى اسراف شمردهاند; مانند كسى كه سرمايهاى گران را در برابر امرى ناچيز هدر دهد.از ديگر مصاديق اسراف در زمينه امور اخلاقى، انحراف جنسى است. قوم لوط*، نخستين كسانى بودند كه از زنان روىگردانده، به همجنسبازى گراييدند. حضرت لوط(عليه السلام) در آيات 80ـ81 اعراف/7 آنان را از ارتكاب اين عمل زشت، پرهيز داده، از اسرافكاران مىشمرد: «بَلأَنتُم قَومٌ مُسرِفون». در ادامه اين آيات و در آيات 32ـ34 ذاريات/51 به سرانجام رقّتبار آن قوم اشاره مىكند: «لِنُرسِلَ عَليهِم حِجارَةً مِن طِين * مُسوَّمةً عِندَ رَبِّكَ لِلمُسرِفين». خداوند، فرشتگان عذاب را با سنگهايى ويژه بر سرآنان فرو فرستاد و همه مسرفان را نابود كرد. هرگونه رفتار نادرست و خارج از حدّ اعتدال نيز در فرهنگ قرآن، اسراف شمرده شده است; در آيه 147 آلعمران/3 مردان الهى و ياران پيامبران، از خداوند درباره گناهان* خود و افراط و تفريط در كارهاى خويش، طلب آمرزش كرده و ثبات قدم و پيروزى بر قوم كافران را از او درخواست مىكنند: «رَبَّنا اغفِرلَنا ذُنوبَنا و إِسرافَنا فِى أَمرِنا». برخى تعبير «إسرافنا فِى أَمرِنا» را به معناى گناهان كبيره دانستهاند; ولى اطلاق واژه «اسراف» و «امر» با محدود ساختن آن منافات دارد، بنابراين در آيه پيشگفته، هرگونه خروج از حدّ اعتدال بر اثر جهل و غفلت يا از روى عمد، نكوهش شده است. خداوند در آيه 28 كهف/ 18 از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىخواهد به سوى كسانى نگرايد كه غفلت بر قلبشان چيره شده و از هواى نفس پيروى مىكنند: «و لاَ تُطِع مَن أَغفَلنا قَلبهُ عَن ذِكرِنا واتّبعَ هَولـهُ و كَانَ أَمرُه فُرُطًا» خداوند اين اشخاص را به افراطكارى و اسراف وصف كرده است. برخى تعبير «وَ كَانَ أَمرُه فُرُطًا» را به معناى نابودى يا مخالفت با حق دانستهاند; امّا گويا گمراهى و نابودى، نتيجه افراط بوده و مخالفت با حق نيز از مصاديق آن است. 3. اسراف اجتماعى:استبداد، خودكامگى، استكبار، استثمار، خونريزى، ستم و هرگونه فساد اجتماعى از مصاديق بارز اسراف به شمار مىرود. خداوند در سوره مائده، پس از بيان نزاع هابيل و قابيل كه سرانجام آن تحقق نخستين فساد بر روى زمين بود، بنىاسرائيل را از ريختن خون بىگناهان و فساد بر زمين نهى كرده و از فسادهاى اجتماعى آنان به اسراف تعبير مىكند: «ثُمّ إِنّ كَثيرًا مِنهُم بَعدَ ذلكَ فِىالأَرضِ لَمُسرِفون» (مائده/5، 32)مفسران در توضيح اسرافكارى بنىاسرائيل، مواردى را بر شمردهاند: حلال شمردن حرامهاى الهى، قتل و خونريزى، كفر و شرك، مخالفت با پيامبران، پيروى از هواى نفس، ارتكاب گناهان و هرگونه تجاوز به حريم حق و حقيقت. خداوند در اين آيه، قانون شكنى و سرپيچى از دستورهاى الهى را مصداق اسراف شناسانده است. به تصريح قرآن، حكمِ قضايى اسراف و فساد در جامعه، اعدام و تبعيد است. (مائده/5،33) در آيه83 يونس/10 به ترس و نگرانى ياران موسى(عليه السلام)از فرعون و سپاهيانش اشاره شده، فرعون را مستبدّى برترىجو مىشمرد كه در زمره مسرفان است: «إِنّ فِرعَونَ لَعال فِىالأَرضِ و إِنّهُ لَمنَالمُسرِفين» فرعون با ادعاى خدايى و ارتكاب قتل و ستم بسيار و عصيان و طغيان آشكار در برابر خداوند، از مصاديق بارز مسرفان بهشمار مىرود. آيات 30ـ31 دخان/44 نيز به نجات بنىاسرائيل از عذابها و شكنجههاى فرعونيان اشاره كرده و فرعون را مردى متكبّر و اسرافكار خوانده است: «إِنّهُ كانَ عالِيًا مِنَ المُسرِفين» حضرت صالح(عليه السلام) در آيات 141ـ152 شعراء/26 با اندرز قوم ثمود، آنان را به تقواى الهى و اطاعت از پيامبر خدا فرا مىخواند. سپس آنان را از پيروى مسرفان پرهيز داده، اين گروه را مفسد در زمين مىشناساند كه هيچگاه به اصلاح امور اقدام نمىكنند: «و لاَ تُطيعُوا أَمرَ المُسرِفينَ * الَّذينَ يُفسِدونَ فِىالأَرضِ و لاَ يُصلِحون» مفسران، بزرگان و رؤساى قوم ثمود* را مصداق اسرافكاران در اين آيات دانسته و تجاوز و افساد آنان را موجب حلول عذاب الهى شمردهاند، زيرا فساد، همواره عذاب خداوند را در پى دارد. 4. اسراف قضايى و كيفرى:داورى و قضاوت ناعادلانه كه گاه بر كذب و دروغ استوار است، از مصاديق اسراف به شمار مىرود. مؤمن آلفرعون در آيه 28 غافر/40 پيش از بيان اسراف اعتقادى فرعونيان، به اسراف آنان در قضاوت اشاره مىكند. او پس از صدور حكم اعدام براى موسى، خطاب به فرعونيان مىگويد: آيا مىخواهيد مردى را به سبب اعتقاد به خداى يگانه بكشيد، درحالىكه ادلّه روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟ ... خداوند اسرافكار و بسيار دروغگو را هدايت نمىكند: «إِنّ اللّهَ لاَيَهدِى مَن هو مُسرِفٌ كَذّاب.» برخى نيز اين سخن مؤمن آلفرعون را درباره موسى(عليه السلام)دانستهاند كه اگر وى به راستى قصد دارد با ادعاى دروغين نبوّت، به اسراف و فساد در جامعه بپردازد، بدانيد كه خداوند هيچگاه مسرفان دروغگو را با معجزات گوناگون، حمايت نكرده و در مسير گمراهى موفقشان نمىگرداند. در اين صورت، اين كاربرد اسراف نيز از مصاديق اجتماعى آن به شمار خواهدرفت.مجازات مجرم از منظر قرآن بايد عادلانه و به اندازه جرم او باشد; خداوند در آيه 33 اسراء/17 از كشتن بىگناهان نهى كرده و در صورت ارتكاب قتل، براى ولىّ مقتول حقّ قصاص* در نظر گرفته است; امّا اسراف در اجراى حكم را ممنوع مىشمارد: «فَلاَ يُسرِف فِىالقَتِل إِنّهُ كانَ مَنصورًا» اسراف در اجراى حكمِ قصاص، شامل هريك از موارد زير مىشود: كشتنشخصى غير از قاتل، كشتن بيش از يك نفر در برابر هر قتل، مگر در صورت مشاركت چند نفر در آن، مُثله كردن و قطعِ اعضاى بدن قاتل پس از قصاص، كشتن قاتل پيش از صدور حكم قاضى، كشتن قاتل به شيوهاى دردناكتر از كشتن مقتول و كشتن قاتل پس از عفو وى از جانب ولىّ مقتول و گرفتن ديه از او. 5. اسراف اقتصادى:اين نوع اسراف، مصاديق گوناگونى دارد:الف. اسراف در مصرف:«...كُلوا واشرَبوا و لاَ تُسرِفوا إِنّهُ لاَ يُحبُّ المُسرِفين» (اعراف/7،31) خداوند در اين آيه پس از بيان جواز عمومى در مصرف، از اسراف نهى و در ادامه، از تحريم امور حلال نيز منع كرده است، بر همين اساس، در بيان مقصود از اينگونه اسراف، دو وجه نقل شده است: اسراف در خوردن و آشاميدن و زيادهروى در حرام شمردن نعمتهاى الهى. خداوند با بيان عدم تعلّق محبّت الهى به اسرافكاران، به حرمت اسراف اشاره و مسرفان را سرزنش مىكند; البته مقدار محروميت اسرافكاران از محبت الهى به نوع و ميزان اسراف آنان بستگى دارد، بر همين اساس، برخى براى اسراف دو نوع حكم شرعى ذكر كردهاند: كراهت در موارد خفيف و حرمت* در موارد ديگر. برخى چون تفكيك ميان اين دو نوع اسراف برايشان روشن نبوده، آيه پيشگفته را به دليل عدم حرمت همه اقسام اسراف، منسوخ پنداشتهاند. اين درحالى است كه فقيهان در حرمت قدر متيقّن اسراف، اجماع دارند، تاآنجا كه مىتوان آن را از ضروريات دين شمرد. برخى نيز آن را از گناهانكبيره شمردهاند.اسراف در مصرف، به يكى از گونههاى ذيل است: يك. تضييع و اتلاف هرگونه شىء قابل استفاده. دو. بدون استفاده گذاردن هرگونه سرمايه. سه. مصرف اشيا به نحوى كه فايده مادّى يا معنوى به بار نياورد. چهار. مصرف بيش از ميزان درآمد به نحوى كه در شأن او نباشد; مانند خريد وسايل تزيينى براى كسى كه توان تأمين معاش خود را ندارد، از همين رو امامصادق(عليه السلام) كسى را كه براى مصرف بيش از درآمد خود، دست نياز به سوى ديگران دراز كند مسرف خوانده است. پنج.مصرف بيش از حدّ و افزون بر نياز; مانند خريد چند خانه ياپرخورى. افزون بر اين موارد، هرگونه مصرف سرمايه در راه گناه يا در نظر گرفتن ارضاى شهوات در رفع نيازهاى جسمانى، نيز از ديدگاه دينى مصداق اسراف شمرده مىشود. رواياتى كه مصرف زياد در امورى چون استعمال عطر، روشنايى، خوراك، وضو، حج و عمره را اسراف نشمرده ناظر به عدم تحقق اسراف در اين امور نيست، بلكه به اهميّت و مطلوبيّت بيش از حدّ آنها اشاره دارد. اسراف، هرچند بسيار اندك باشد، اگر براى انسان زيانبار باشد، حراماست و حكم «اِنَّهُ لاَ يُحِبُّ المُسرِفيِنَ» افرادى را نيز دربرمىگيرد كه زمينه اسراف را براى ديگران مهيا مىكنند. ب. اسراف در حقوق ديگران:تجاوز به حقوق ديگران در دو بخش حقوق عمومى و خصوصى، از مصاديق روشن اسراف اقتصادى است:يك. حقوق عمومى:«و ءَاتِ ذَا القُربى حَقّهُ والمِسكَين و ابنَالسَّبيلِ و لاَتُبذِّر تَبذِيرًا * إِنّ المُبَذِّرينَ كَانوا إِخونَ الشَّيـطينِ و كَان الشَّيطـنُ لِربّهِ كَفورًا». (اسراء/17، 26ـ27) خداوند در اين آيات به اعطاى بخشى از اموال عمومى به نزديكان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بيچارگان و در راهماندگان دستور داده است. سپس از تبذير نهى كرده و مبذّران را برادران شياطين خوانده و ناسپاسىشيطان را يادآور شده است. مفسران در اين آيه، مصاديق متعددى براى تبذير بيان كردهاند: توزيع اموال در راه باطل و معصيت و فساد، صرف دارايى از روى ريا و فخرفروشى بهشكل غيرعادلانه، خارج از چارچوب و برنامه معيّن و بدون در نظر گرفتن مصالح و منافع و بهطور كلّى هر نحوهاى از توزيع كه با دستورهاى خداوند مخالف بوده و به نابودى دارايى منجرشود.حرمت تبذير، به اموال عمومى اختصاص نداشته، آيه پيشگفته قابليت تعميم به هر مورد مشابه ديگر را دارد، بنابراين، هركس دارايى خود يا ديگران را در مسيرى نادرست و به شكلى ناشايست، توزيع يا مصرف كند، مبذّر است. برخى از فقيهان اهلسنت به استناد آيه پيشگفته، به لزوم حَجْر مبذّر (منع او از مصرف مبذّرانه اموالش) قائل شدهاند; امّا ابوحنيفه به اين دليل كه از مبذّر تكليف ساقط نيست، حَجر وى را جايزنمىشمرد، در هر حال، خداوند در اين آيه، مبذّر را پيرو شياطين و همكار آنها در افساد درزمين و همراه شياطين در آتش جهنّم دانسته و علّت آن را كفران نعمت و ناسپاسى پروردگار مىشمرد. دو. حقوق خصوصى:«وابتَلُوا اليَتـمى ... فَإِن ءَانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا إِلَيهِم أَمولُهم و لاَ تأكُلوها إِسرافًا و بِدارًا أَن يَكبَروا و مَن كانَ غَنِيًّا فَليَستَعفِف و مَن كانَ فَقيرًا فَليأكُل بِالمَعروف...» (نساء/4،6) دراين آيه، تصرّف نامشروع در اموال يتيم، اسراف شمرده شده و سرپرست يتيم از امور ذيل، منع مىشود: استفاده از مال يتيم* در صورت بىنيازى، استفاده از آن بيش از حدّ نياز، استفاده بيش از اُجرت عمل نگهدارى يتيم، و ممانعت از پرداخت مال يتيم به وى از ترس آنكه مانع از استمرار استفاده ولىّ از آنشود.خداوند از سوى ديگر استفاده درست و عادلانه از مال يتيم را براى سرپرستى كه فقير باشد، جايز شمرده است. ج. اسراف در انفاق:«والّذينَ إِذا أَنفَقوا لَم يُسرِفوا و لَم يَقتُروا و كانَ بَينَ ذلكَ قَواماً» (فرقان/25، 67) خداوند در وصف بندگان مقرّب خود مىفرمايد: آنان هرگاه انفاق* كنند نه اسراف دارند و نه سختگيرى، بلكه در ميان اين دو، حدّ اعتدالى را پيش مىگيرند. منظور از تقتير در انفاق، بخل و نپرداختن حقوق واجب الهى به مستحقان است. درباره مقصود از اسراف در انفاق، اقوال زير ذكر شده است: انفاق در راه معصيت و گناه، انفاق از روى ريا و فخرفروشى، و انفاق بيش از حدّ بهگونهاى كه موجب ناتوانى انسان از انجام دادن ديگر كارهاى واجب خود شود.خداوند در آيه 219 بقره/2 به تبيين حد اعتدال در انفاق پرداخته و مىفرمايد: از تو مىپرسند: چه چيزى انفاق كنند؟ بگو: از مازاد نيازمندى خود; نيز در آيه 29 اسراء/17 براى روشن شدن حدّ اعتدال در انفاق، مَثَلى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيان مىكند كه هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن [كنايه از ترك انفاق] و آن را يكسره مگشاى كه نكوهيده و درمانده نشينى. ميان نهى از اسراف در امور خير، و سفارش به انفاق و ايثار، هيچگونه تعارضى نيست، زيرا مصداق اسراف در امور خير، جايى است كه انسان بر اثر زيادهروى در عمل خير، از رسيدگى به امر مهم ديگرى فرومانَد يا آن عمل خير را بهگونهاى برآوَرد كه مطلوب خداوند واقع نشود، بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىفرمايد: هركس نابجا انفاقكند، اسراف كرده و هركس در جاى خود از انفاق روى گرداند بخل ورزيده است. امامصادق(عليه السلام)نيز مىفرمايد: بسا فقيرى كه اسرافكارتر از ثروتمندان باشد، زيرا فقير اگر انفاقكند، نابجا انفاق كرده است; ولى ثروتمند از آنچه خدا به او داده انفاق مىكند. اگر عمل خير به اين حدّ برسد ديگر نمىتوان آن را خير ناميد. آيه 141 انعام/6 پس از بيان جواز استفاده از ثمره زراعت و وجوب پرداخت حق مستحقان، از اسراف نهى مىكند: «...كُلوا مِن ثَمرِهِ إذا أَثمرَ و ءَاتوا حَقّهُ يَومَ حَصادِهِ و لاَ تُسرِفوا إنّهُ لاَ يُحبُّ المُسرِفين». در شأن نزول اين آيه گفتهاند: برخى مسلمانان بيش از حدّ لازم به انفاق مىپرداختند و خود، در امرار معاش با مشكل مواجه مىشدند، ازاينرو خداوند زيادهروى در انفاق را نهى و نكوهش مىكند. بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) افراط* در انفاق را چون ممانعت از پرداخت حدّ واجب آن، ناپسند دانسته است. البته منظور از اعطاى حق مستمندان، پرداخت خصوص زكات واجب نيست، زيرا سوره انعام در مكّه و پيش از نزول حكم زكات نازل شده است، بنابراين، مطلق انفاق به تهيدستان را در بر مىگيرد. درباره معناى«لاَتُسرِفوا» در اين آيه، آراى ديگرى نيز نقلشده است: انفاق در راه گناه و معصيت، ممانعت از پرداخت حق تهيدستان، اسراف در مصرف ثمره زراعت، قرار دادن سهمى از محصول براى بتها و بتخانهها و نهى از گرفتن مال مردم، بيشتر از حدّ واجب (خطاب به متولّيان گرفتن زكات). عوامل و ريشههاى اسراف:هر يك از انواع گوناگون اسراف، ريشههاى روانى مخصوص به خود و كنش و واكنش متقابل با آنها را دارد:1. شهوتپرستى:قرآن از زبان حضرت لوط(عليه السلام)(اعراف/ 7، 81; نمل/ 27، 55) شهوت*رانى را عامل گرايش قوم لوط به اسراف اخلاقى مىشمارد; همچنين در آيه 28 كهف/ 18 در مقام نهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اطاعت افراطگرايان، آنان را پيرو هواهاى نفسانى خويش مىشناساند.2. غفلت* از ياد خدا:آيه 28 كهف/ 18 افراطگرايان را كسانى مىشمارد كه قلبشان از ياد خدا غافل شده است.3. روحيه ناسپاسى و كفران* نعمت:خداوند در آيات 26ـ27 اسراء/ 17 پس از نهى از تبذير و بيان اخوت مبذّران با شياطين، مىفرمايد: شيطان در برابر پروردگارش بسيار ناسپاس بود.4. تكبر*، خودكامگى، استعمار و سيطرهجويى:خداوند در آيات 83 يونس/ 10 و 31 دخان/44 فرعون را مردى اسرافگر و برترىجو مىخواند; همچنين از زبان بلقيس، ملكه قوم سبأ، در آيه 34 نمل/27 درباره پادشاهان مىگويد: آنان هنگامى كه به منطقه آبادى وارد شوند، آن را به فساد و تباهىمىكشند. مقايسه اين آيه با آيات مربوط به فرعون نوعى رابطه جانشينى بين فساد اجتماعى و اسراف برقرار مىسازد.5. عجب* و خودبينى:در آيه 12 يونس/ 10 از انسانهايى ياد شده كه هنگام سختى، از خدا يارى طلبيده و در آسايش، او را از ياد مىبرند. خداوند درباره اين افراد مىفرمايد: اين چنين براى اسرافكاران، اعمالشان زينت داده شده كه زشتى عمل خود را ادراك نمىكنند.افزون بر عوامل پيشگفته، مىتوان تقليد، چشمو همچشمى، وسواس، تربيت خانوادگى، احساس حقارت و خودكمبينى و داشتن ثروت فراوان، بدون برخوردارى از اخلاق دينى را جزو عوامل اسراف دانست. آثار زيانبار اسراف:اسراف در همه اقسام آن، با سنتهاى الهى در جهان مخالف است، زيرا با برهم زدن حالت اعتدال، موجب بروز فساددر زمينههاى گوناگون حيات مىشود (شعراء/26، 152) و به همين سبب، سلب محبتخداوند از انسان را در پى دارد. (اعراف/7، 31; انعام/6، 141) اين امر موجب ضعف انسان و مانع او از كسب موفقيت در عرصههاى گوناگون زندگى است، ازاينرو مؤمنان پيش از درخواست پيروزى و موفقيت، دست به سوى خداوند گشوده و از او در باب اسرافكاريهاى خود، آمرزش مىطلبند (آلعمران/3، 147)، زيرا بنابر فرموده امامصادق(عليه السلام) دعاى اسرافكاران در درگاه خداوند پذيرفته نيست. استمرار اسرافكارى موجب رسوخ ملكه ناسپاسى و كفران نعمت در انسان گشته (اسراء/17، 27) او را از هدايتهاى الهى محروم مىسازد (غافر/40، 28) و گاه كفر اعتقادىواخلاقى او را در پى دارد(اسراء/17،27)، ازاينرو پيامبران خدا نيز در برابر عاملان آن ايستادهاند. اين شيوهگاه موجب حلول عذاب الهى شده و در آخرت نيز انسان را به عذاب جهنم گرفتار مىكند. (انبياء/21، 3ـ9; غافر/ 40، 41ـ45; يس/36، 13ـ19 و ذاريات/51، 32ـ34)اسراف در زمينههاى اقتصادى*، موجب اتلاف منابع ثروت مىشود و چون اين منابع محدودند، عمل اسراف، خود نوعى تجاوز به حقوق ديگران و نقض رفاه عمومى جامعه است، ازاينرو امامصادق(عليه السلام)اسراف را موجب كاهش بركت، و فقر* را نتيجه اسرافكارى، و تموّل را نتيجه رعايت اقتصاد مىشمرد و از همين رو خداوند در آيه 5 نساء/4 دارايى اختصاصى برخى انسانها را ثروت كلّ جامعه مىداند و فرمان مىدهد كه دارايى خود را ـكه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده استـ به دست سفيهان نسپاريد، بلكه خود به اداره زندگى آنان بپردازيد. سپس مىافزايد: پيش از پرداختِ دارايى يتيمان به ايشان، آنان را بيازماييد و اگر در آنان رشد كافى يافتيد، داراييهاشان را به آنها بدهيد، افزون بر همه اين موارد، اسراف، به ويژه بعد اقتصادى آن، سلامت جسم و روان انسانها را به خطر مىافكند. منابعاحكام القرآن، جصاص; بحارالانوار; پژوهشى در اسراف; التبيان فى تفسيرالقرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تفسير التحرير و التنوير; تفسير راهنما; تفسير العياشى; التفسير الكبير; تفسير القمى; تفسير المنار; تفسير نمونه; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم; عوائد الايام; الفرقان فى تفسير القرآن; الكافى; كشفالاسرار و عدة الابرار; لسان العرب; مجمع البحرين; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم; معجم الفروق اللغويه; مفاهيم اخلاقى دينى در قرآن; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى تفسيرالقرآن; النكت والعيون، ماوردى; الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب اللّه العزيز; وسائلالشيعه.على معمورى [1]. المعجمالاحصائى، ج1، ص454، «سرف». [2]. لسانالعرب، ج6، ص243ـ245، «سرف». [3]. مجمعالبيان، ج5، ص192; روحالمعانى، مج4، ج6، ص174; التحقيق، ج5، ص110، «سرف». [4]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص337. [5]. التبيان، ج3، ص12; مجمعالبيان، ج2، ص854; التفسيرالكبير، ج24، ص109. [6]. تفسيرالمنار، ج6، ص351; التحقيق، ج5، ص110، «سرف». [7]. نمونه، ج15، ص307ـ308; الدرالمنثور، ج3، ص369. [8]. نمونه، ج15، ص307ـ309. [9]. تفسير المنار، ج6، ص352; الفرقان، ج15، ص169; الميزان، ج15، ص306. [10]. لسانالعرب، ج6، ص244ـ245; مفردات، ص408، «سرف»; تفسير المنار، ج6، ص351. [11]. مفاهيم اخلاقى، ص313ـ314، 353ـ359. [12]. التفسير الكبير، ج20، ص193. [13]. مفردات، ص113ـ114، «بذر»; مجمعالبيان، ج6، ص633. [14]. التحقيق، ج1، ص238، «بذر». [15]. التفسير الكبير، ج9، ص28; تفسير المنار، ج8، ص385. [16]. مفردات، ص408، «سرف». [17]. الفرقان، ج15، ص165. [18]. تفسير عياشى، ج2، ص288. [19]. احكامالقرآن، ج3، ص51; تفسير قرطبى، ج7، ص123ـ125; الفروقاللغويه، ص115. [20]. مجمعالبحرين، ج1، ص170; الفرقان، ج15، ص165; روحالمعانى، مج9، ج15، ص90. [21]. التحرير والتنوير، ج15، ص79. [22]. وسائلالشيعه، ج9، ص46; بحارالانوار، ج72، ص302. [23]. الفروق اللغويه، ص115; روحالمعانى، مج9، ج15، ص90. [24]. جامع البيان، مج12، ج24، ص87; مج13، ج25، ص64; مجمع البيان، ج3، ص290; ج9، ص61; نمونه، ج15، ص307. [25]. التحقيق، ج5، ص111، «سرف»; الوجوه والنظائر، ج1، ص63. [26]. التفسير الكبير، ج27، ص2ـ3; نمونه، ج15، ص308. [27]. مجمعالبيان، ج8، ص785. [28]. التفسير الكبير، ج17، ص52ـ53. [29]. مجمعالبيان، ج4، ص684ـ685. [30]. التفسير الكبير، ج28، ص218. [31]. راهنما، ج3، ص104. [32]. جامعالبيان، مج3، ج4، ص160; التفسيرالكبير، ج9، ص28. [33]. مجمعالبيان، ج2، ص855; مجمعالبحرين، ج2، ص365. [34]. تفسير ماوردى، ج3، ص302; مجمعالبيان، ج6، ص719. [35]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص295. [36]. نمونه، ج15، ص307. [37]. جامعالبيان، مج4، ج6، ص279; مجمعالبيان، ج3، ص290. [38]. راهنما، ج4، ص354. [39]. مجمعالبيان، ج5، ص192. [40]. همان، ج7، ص313. [41]. الميزان، ج15، ص306. [42]. نمونه، ج15، ص307. [43]. مفاهيم اخلاقى، ص356ـ357. [44]. التحقيق، ج5، ص111، «سرف»; الوجوه والنظائر، ج1، ص63. [45]. الكافى، ج7، ص371; تفسيرماوردى، ج3، ص241. [46]. التفسير الكبير، ج2، ص203; الدرالمنثور، ج5، ص282. [47]. تفسير عياشى، ج2، ص291. [48]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص105ـ106; الكافى، ج7، ص371. [49]. الدرالمنثور، ج5، ص284. [50]. همان، ص283. [51]. تفسير ماوردى، ج3، ص241. [52]. مجمعالبيان، ج4، ص638. [53]. جامعالبيان، مج5، ج8، ص213ـ214. [54]. التحقيق، ج5، ص111; عوائدالايام، ص615. [55]. مجمعالبيان، ج4، ص638. [56]. التحرير والتنوير، ج8، ص123. [57]. الفروق اللغويه، ص115. [58]. التحرير و التنوير، ج8، ص123. [59]. عوائد الايام، ص615، 619. [60]. همان، ص633ـ635; الدرالمنثور، ج3، ص444. [61]. عوائدالايام، ص633ـ635. [62]. عوائدالايام، ص633ـ635; الدرالمنثور، ج3، ص444. [63]. تفسير عياشى، ج2، ص13. [64]. عوائدالايام، ص633ـ635; الدرالمنثور، ج3، ص444. [65]. مجمعالبيان، ج4، ص638; الدرالمنثور، ج3، ص444; تفسير المنار، ج8، ص138. [66]. الدرالمنثور، ج3، ص444; التحرير والتنوير; ج8، ص124. [67]. عوائد الايام، ص636ـ637. [68]. احكامالقرآن، ج3، ص52. [69]. الفرقان، ج8ـ9، ص85. [70]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص95. [71]. كشفالاسرار، ج5، ص544. [72]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص95. [73]. التحقيق، ج1، ص237، «بذر». [74]. مجمعالبيان، ج6، ص633; الميزان، ج13، ص80. [75]. تفسير قمى، ج2، ص18. [76]. التفسير الكبير، ج20، ص193ـ194. [77]. تفسير قرطبى، ج10، ص161. [78]. احكامالقرآن، ج3، ص292; تفسير قرطبى، ج10، ص162. [79]. مجمعالبيان، ج6، ص634; احكامالقرآن، ج3، ص293; تفسيرقرطبى، ج10، ص162. [80]. مجمعالبيان، ج3، ص16; الميزان، ج4، ص173. [81]. التفسير الكبير، ج9، ص190; تفسير قرطبى، ج5،، ص28. [82]. جامعالبيان، مج11، ج19، ص48; الدرالمنثور، ج6، ص275. [83]. تفسير قمى، ج2، ص117; تفسير ماوردى، ج4، ص155; الوجوهوالنظائر، ج1، ص63. [84]. التفسير الكبير، ج24، ص109; الدرالمنثور، ج3، ص444. [85]. جامعالبيان، مج11، ج19، ص48; تفسير ماوردى، ج4، ص156; مجمعالبيان، ج7، ص280. [86]. مجمعالبيان، ج7، ص280. [87]. الكافى، ج4، ص55. [88]. جامعالبيان، مج5، ج8، ص81; تفسير عياشى، ج1، ص379. [89]. تفسير ماوردى، ج2، ص178. [90]. الميزان، ج7، ص363ـ364. [91]. مجمعالبيان، ج4، ص579. [92]. تفسير ماوردى، ج2، ص178ـ179. [93]. تفسير المنار، ج8، ص138. [94]. التفسير الكبير، ج13، ص214. [95]. جامعالبيان، مج5، ج8، ص82. [96]. راهنما، ج6، ص108. [97]. التحقيق، ج5، ص110. [98]. التحرير و التنوير، ج15، ص81. [99]. التحقيق، ج1، ص238; راهنما، ج7، ص523. [100]. راهنما، ج7، ص391. [101]. پژوهشى در اسراف، ص87ـ103. [102]. تفسير المنار، ج8، ص384. [103]. راهنما، ج3، ص104; ج7، ص391. [104]. الكافى، ج4، ص56. [105]. التحرير و التنوير، ج15، ص81. [106]. الميزان، ج15، ص306ـ307; نمونه، ج12، ص96. [107]. التحرير و التنوير، ج15، ص79. [108]. الكافى، ج4، ص57. [109]. عوائد الايام، ص618; الكافى، ج4، ص53. [110]. التحرير و التنوير، ج15، ص80. [111]. تفسير المنار، ج8، ص384; الفرقان، ج8ـ9، ص84. |
|
|
|
اخلاق و اقتصاد؛ اسراف و تبذیر، یک آفت جهانی
داود الهامی
«اسراف» به معنی وسیع کلمه هرگونه تجاوز از حد در کاری است که انسان انجام میدهد ولی غالبا این کلمه در مورد هزینهها و خرجها گفته میشود و از قرآن به خوبی استفاده میشود که اسراف نقطه مقابل تنگ گرفتن و سختگیری است(1).
یک دستور مهم بهداشتی و اقتصادی
مضمون آیه شریفه: «کُلُوا وَاشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» (بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید). گرچه بسیار ساده به نظر میرسد، اما امروز ثابت شده است که یکی از مهمترین دستورات بهداشتی همین است، زیرا طبق تحقیقات دانشمندان سرچشمه بسیاری از بیماریها، غذاهای اضافی است که به صورت جذب نشده در بدن باقی میماند، این مواد اضافی هم بار سنگینی است بر قلب و عروق و سایر دستگاههای بدن، و هم منبع آمادهای است برای انواع عفونتها و بیماریها، لذا برای درمان بسیاری از بیماریها، نخستین گام همین است که این مواد مزاحم که در حقیقت زبالههای تن انسان هستند، سوخته شوند و پاکسازی جسم عملی گردد.
پی نوشت ها:
1) سوره فرقان، آیه 67. 2) بنا بن نقل تفسیر صافی در ذیل آیه 29 سوره اسراء. 1) نهج البلاغه، خطبه 126. 2) غرر و در رآمدی، ج6، ص 42. 3) غرر و درر آمدی، ج4، ص 293. 1) انعام، آیه 141 - اعراف، آیه 31. 2) غافر، آیه 43. 3) شعراء، آیه 151. 4) ذاریات، آیه 43. 5) غافر، آیه 28. 6) یونس، آیه 83. 7) انبیاء، آیه 9. 8) اسراء، آیه 29. 1) بنقل تفسیر صافی، ذیل آیه 29 سوره اسراء، - و عین این مطلب از امام صادق علیهالسلام نیز نقل شده است(تفسیر عیاشی، ج2، ص 288). 2) همان مدرک. 3) مکارم الأخلاق، ص 118 - بحار، ج75، ص 303. 4) انسان گرسنه، ترجمه منیر جزنی(مهران) ص 65 چاپ امیر کبیر. 1) خصال صدوق، ج1، ص 47، حدیث شماره 257 - وسائل الشیعة، ج12، ص 401. 2) غرر و درر آمدی، ج6، ص 2712، شماره 9465. 3) غرر و درر آمدی، ج6، ص 2888. 4) غرر و درر، ج4، ص 1652. 5) غرر و درر، ج4، ص 1568. 1) وسائل، ج1، ص 255 - سفینةالبحار، ج1، ص 375 کلمه «خبز». 2) سوره فصّلت، آیه 10. 1) ژوزونه دوکاسترو، ژپوپلیتیک گرسنگی انسان گرسنه، ص 404 ترجمه منیر جزنی(مهران) چاپ امیرکبیر. 2) دکتر صاحب الزمانی، دیپاچهای بر رهبری، ص329. 1) وسائل الشیعه، ج16، ص 406. 2) بنا به نقل تفسیر نمونه، ج6، ص 153 و 154. |
|
اسراف ، واقعيت تلخ جامعه
حسين شرف بياني
اسراف كه به معناي زياده روي و تجاوز از حد و مرزهاي قانوني و طبيعي در هر كاري است نه تنها از نظر قرآن امري ناپسند است و در حوزه منكرات دسته بندي مي شود بلكه يكي از عوامل اصلي دوري از رحمت خداوند محسوب مي شود.
آثار و عواقب اسراف
اسراف و ولخرجي و تبذير (ريخت و پاش) نوعي تصرف در نعمت ها و مواهب الهي بيرون از مرزها و چارچوب هاي طبيعي و اخلاقي و عقلي و عقلايي آن است.
اسراف، عامل نگراني جوامع ديگر
اسراف اين بخش از جوامع انساني عامل ترس جوامع ديگر بشري از جهات مختلف است. قرآن تحليل مي كند كه مسرفان به سبب اسراف خويش عامل وحشت مي شوند؛ زيرا اسراف در مصرف مي تواند موجبات قحطي و گرسنگي افراد ديگري از بشر را سبب شود؛ چنان كه عامل مهم در غارت غذايي و تصرفات آنان در محصولات جوامع ديگر است.
ويژگي مسرفان
در حالي كه در سال هاي گذشته جمعيت انبوهي در آفريقا چون حبشه و اتيوپي و موريتاني از گرسنگي رنج مي بردند و كودكان بسياري مي مردند، در آمريكا گندم ها براي حفظ ارزش و بهاي آن به اقيانوس ريخته مي شد. آمريكايي ها به اين گونه اسراف جامعه خويش به سبب خوي استكباري خود افتخار مي كردند و رفتارهاي مسرفانه آنان برايشان زيبا جلوه داده مي شد. (يونس آيه12)
ريشه اسراف گري
ريشه اسراف گري و طغيان ورزي بشر را مي بايست افزون بر روحيه خودبزرگ بيني و تكبر، در حوزه رفتاري و نگرشي وي جست. تكبر و خودبزرگ بيني موجب مي شود تا رفتارهاي استكباري در پيش گيرد و بي توجه به خدا و ماموريت خود در زمين در دامن رفاه و اتراف بلغزد و همين، عاملي براي اسراف و تجاوزهاي ديگر او شود. |
|
اسراف و انواع آن
مصطفي رحمتي
ازجمله مفاهيمي كه در قرآن موردتأكيد بسيار قرار گرفته موضوع اسراف است. در نگرش قرآني، مي توان به ناهنجاري بودن آن بي هيچ ترديد و گماني حكم كرد. اما از آن جايي كه ابعاد آن چنان كه بايد و شايد روشن و تبيين نشده و همه جوانب آن با رويكرد تحليلي مورد بررسي قرار نگرفته در اين نوشتار تلاش شده است تا به اين موضوع در ابعاد مختلف آن پرداخته شود كه البته به جهت مهم بودن مسايل اجتماعي و شناسايي اصول و موارد هنجاري از ضدهنجاري به جنبه اجتماعي آن بيشتر پرداخته شده است.
گستره مفهومي اسراف
كاربرد عرفي اين واژه در معناي اقتصادي آن موجب شده است كه به ابعاد و جوانب ديگر مسئله اسراف كم تر پرداخته شده و يا به طوركلي ناديده گرفته شود. درحالي كه در نگاه قرآني و نيز كاربردهاي واژه نشان مي دهد كه دامنه مفهومي آن نه تنها ابعاد اقتصادي و هنجاري و اخلاقي بلكه حوزه اعتقادات را نيز شامل مي شود. بنابراين در حوزه هاي كلامي و اعتقادي و جامعه شناسي و روان شناسي و اصول اخلاقي و تربيتي و اقتصادي مي توان از اسراف سخن گفت و به بررسي موارد و نيز علل و عوامل آن پرداخت.
ارتباط اسراف و تبذير
چنان كه تبذير با اسراف از اين جهت نوعي ارتباط مفهومي پيدا مي كند؛ زيرا تبذير به معناي ريخت و پاش دانه وبذر در شرايط نامناسب و به روشي نادرست است كه اين خود نوعي خروج از ميانه و اعتدال و عدالت است. (التحقيق ج1ص 238)
انواع اسراف
چنان كه بيان شد از كاربرد واژه اسراف در آيات قرآن مي توان به اين نتيجه رسيد كه اين واژه در حوزه مسايل مختلفي به كار رفته و هدف از آن در همه موارد بيان خروج ازاعتدال و حد ميانه در مسايل و امور بوده است. دراين جا به برخي از موارداشاره شده در آيات قرآن درباره اسراف مي پردازيم.
اسراف اعتقادي
شرك به خدا و بت پرستي و يا كفر به خدا و عدم اعتقاد و باور به توحيد به عنوان مصاديقي از اسراف مورد اشاره و سرزنش قرار گرفته است. (طه آيه 124 و 127) ازنظر قرآن، اين گونه نگرش به هستي و جهان بيني، امري نادرست و به دور ا ز اعتدال و حقانيت است. پيامد چنين نگاهي در دنيا و آخرت گرفتاري هاي متعدد و نابينايي و عدم درك درست مسايل ديگر است. كسي كه ناتوان از درك هستي و نقش خداوندگاري است، در مسايل روزانه خويش نيز نمي تواند تحليل درستي از مسايل داشته باشد و در نتيجه آن رفتار و كنش ها و واكنش هايش وي را از رسيدن به مقصد دور مي سازد و همواره با دست خويش خود را گرفتار اموري مي كند. كه جز بدبختي حاصلي نخواهد داشت. به عنوان نمونه كسي كه خدا و نقش او را در مديريت و اداره دنيا و به درستي در نيابد با پديد آمدن كوچك ترين مشكلي، به اندوه دچار مي شود و يا هرگاه مالي را از دست دهد اندوهگين مي شود. اين گونه است كه عدم درك و تحليل درست از هستي و بينش نادرست نسبت به خدا و جايگاه او موجب مي شود كه در امور دنيوي و گرفتاري هاي آن خود را ببازد و بر مشكلات خويش بيافزايد. افزون بر آن كه در آخرت نيز مي بايست پاسخگوي رفتارو اعمال و عقيده خويش باشد و به عذاب هاي دردناك گرفتار شود.
اسراف اخلاقي
اسراف اخلاقي به معناي گرايش به ماديات و قطع علاقه از خداوند است. آيات قرآن بسياري از صفات انساني را كه موجب مي شود او به گناه دست زند، به عنوان امري اسرافي مورد بررسي و تحليل قرار داده و از آن بازداشته است.
اسراف قضايي
اسراف در حوزه قضاوت و داوري نيز در همين هنجارشناسي اجتماعي قرار مي گيرد كه قرآن از آن بازداشته و آن را امري نادرست بر مي شمارد.(غافر آيه 28)
تاكيد بر ميانه روي در همه امور
از آن جايي كه آثار اجتماعي اسراف در حوزه هنجاري بسيار زياد و تاثيرگذار است، خداوند ازمومنان مي خواهد كه همواره اعتدال و ميانه روي در امور را سرلوحه خويش قرار دهند و با اسراف خويش موجبات تباهي و فساد در جامعه و زمين را فراهم نياورند. (شعراء آيه 152) |
|
اسراف، زياده روى و تجاوز از حدّ اعتدال از نگاه قرآن
مركزفرهنگ و معارف قرآن
واژه «اسراف» و مشتقات آن كه جمعاً 23 بار در قرآن به كار رفته، [1] مفهومى گسترده دارد [2] و هرگونه تجاوز از حدّ اعتدال و گرايش به افراط يا تفريط را در بر مى گيرد; [3] از اين رو، برخى با تفسير اين معناى عام، «اسراف» را در خصوص زياده روى و «سرف» را تنها در مفهوم كوتاهى به كار برده اند; [4] البته اين واژه در همه موارد، شامل كوتاهى از حدّ اعتدال نمى شود و بيشتر در زياده روى ظهور دارد; بدين جهت، بسيارى آن را مرادفِ افراط، و متضادّ تقصير و «تقتير» (فرقان/ 67) كه به معناى تضييق و بخل است دانسته اند. [5] افزون بر موارد پيشين، از واژه «قوام» (حد وسط و اعتدال) نيز در قرآن ياد شده (فرقان/ 67) كه مرز تعيين اسراف به شمار مى رود و تشخيص آن برعهده عقل، شرع يا عرف است. [6]
انواع اسراف
مفهوم اسراف در قرآن مصاديق متعددى دارد كه در معناى همه، نوعى تجاوز از حدّ اعتدال اشراب شده است:
1. اسراف عقيدتى
در آياتى، انكار خداوند و پيامبران، شرك به خدا و بت پرستى و ايمان نياوردن به آيات الهى اسراف معرفى شده، آن را موجب بروز دشواريهاى فراوان در زندگى دنيا و عامل نابينايى انسان در آخرت و گرفتارى در عذاب دردناك و ماندگار مى شمارد. [24] (طه/ 124 ـ 127) در آيات 34 ـ 35 غافر پس از طرح دفاع مؤمن آل فرعون از موسى(عليه السلام)، منكران نبوّت، مسرف و شكّاك خوانده شده اند و جدال و اشكالهاى بى دليل آنان در آيات الهى، موجب بسته شدن دل آنها براى پذيرش حقيقت دانسته شده است. در همين سوره با درخواست فرعونيان، مبنى بر كفر به خداى يگانه مخالفت ورزيده، پشتوانه آنان را در دنيا و آخرت، سست و بى پايه مى شمرد; زيرا همه ما به سوى خداوند بازگشته، مسرفان در آن هنگام به آتش الهى دچار خواهند گشت.(مؤمن/ 43) آيات آغازين سوره انبيا نيز مسرفان را مخالفان انبيا در طول تاريخ و ستمگر وصف مى كند و به سرانجام هلاكت بارشان اشاره دارد.
2. اسرافِ اخلاقى و رفتارى
ارتكاب گناهان و گرايش به مادّيات و قطع علاقه از خداوند، موجب خروج انسان از راه حق شده، او را در يكى از منازل تاريك اسراف قرار مى دهد. [25] خداوند در آيه 53 زمر از گنه كارانى كه جان خويش را در معرض اسراف قرار داده اند، دعوت به توبه مى كند و آنان را از يأس و نااميدى پرهيز و به ايشان وعده آمرزش مى دهد. براى آيه شأن نزولهاى خاصى مطرح شده است; امّا هيچ يك موجب انحصار آن در مورد خاصى نمى شود و، شمول آن را بر همه مسلمانان و هر نوع خطا و گناهى از بين نمى برد; [26] بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تفسير اين آيه فرموده اند: «بل للمسلمين عامة». [27]
3. اسراف اجتماعى
استبداد، خودكامگى، استكبار، استثمار، خون ريزى، ستم و هرگونه فساد اجتماعى از مصاديق بارز اسراف به شمار مى رود. [36] خداوند در سوره مائده، پس از بيان نزاع هابيل و قابيل كه سرانجام آن تحقق نخستين فساد بر كره زمين بود، بنى اسرائيل را از ريختن خون بى گناهان و فساد بر زمين نهى كرده و از فسادهاى اجتماعى آنان به اسراف تعبير مى كند.(مائده/ 32)
4. اسراف قضايى و كيفرى
داورى و قضاوت ناعادلانه كه گاه بر كذب و دروغ استوار است، از مصاديق اسراف به شمار مى رود. مؤمن آل فرعون در آيه 28 غافر پيش از بيان اسراف اعتقادى فرعونيان، به اسراف آنان در قضاوت اشاره مى كند، [42 ]او پس از صدور حكم اعدام براى موسى، خطاب به فرعونيان مى گويد: آيا مى خواهيد مردى را به دليل اعتقاد به خداى يگانه بكشيد; در حالى كه ادلّه روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟ ... خداوند اسراف كار و بسيار دروغ گو را هدايت نمى كند. برخى نيز اين سخن مؤمن آل فرعون را درباره موسى(عليه السلام)دانسته اند كه اگر وى به راستى قصد دارد با ادعاى دروغين نبوّت، به اسراف و فساد در جامعه بپردازد، بدانيد كه خداوند هيچ گاه مسرفان دروغ گو را با معجزات گوناگون، حمايت نكرده، در مسير گمراهى موفقشان نمى گرداند; [43] در اين صورت، اين كاربرد اسراف نيز از مصاديق اجتماعى آن به شمار خواهد رفت.
5. اسراف اقتصادى
اين نوع اسراف، مصاديق گوناگونى دارد:
1ـ5. اسراف در مصرف
خداوند در آيه 31 اعراف، پس از بيان جواز عمومى در مصرف، [52] از اسراف نهى و در ادامه، از تحريم امور حلال نيز منع كرده است; بر همين اساس، در بيان مقصود از اين گونه اسراف، دو وجه نقل شده است: اسراف در خوردن و آشاميدن و زياده روى در حرام شمردن نعمتهاى الهى. [53] خداوند با بيان عدم تعلّق محبّت الهى به اسراف كاران، به حرمت اسراف اشاره [54] و مسرفان را سرزنش مى كند; [55] البته مقدار محروميت اسراف كاران از محبت الهى به نوع و درجه اسراف آنان بستگى دارد; [56] بر همين اساس، برخى فقيهان براى اسراف دو نوع حكم شرعى ذكر كرده اند: كراهت در موارد خفيف و حرمت در موارد ديگر. [57 ]برخى از آنجا كه تفكيك ميان اين دو نوع اسراف برايشان روشن نبوده، آيه پيش گفته را به دليل عدم حرمت همه اقسام اسراف، منسوخ پنداشته اند. [58] اين در حالى است كه فقيهان در حرمت قدر متيقّن اسراف، اجماع دارند تا آنجا كه مى توان آن را از ضروريات دين شمرد. برخى نيز آن را جزو گناهان كبيره شمرده اند. [59]
2ـ5. اسراف در حقوق ديگران
تجاوز به حقوق ديگران در دو بخش حقوق عمومى و خصوصى، از مصاديق روشن اسراف اقتصادى است:
3ـ5. اسراف در انفاق
خداوند در وصف بندگان مقرّب خود مى فرمايد: آنان هرگاه انفاق كنند، نه اسراف دارند و نه سخت گيرى; بلكه در ميان اين دو، حدّ اعتدالى را پيش مى گيرند. (فرقان/ 67) منظور از تقتير در انفاق، بخل و نپرداختن حقوق واجب الهى به مستحقان است. [82] درباره مقصود از اسراف در انفاق، اقوال زير ذكر شده است: انفاق در راه معصيت و گناه; [83] انفاق از روى ريا و فخرفروشى; [84] انفاق بيش از حدّ [85] به نحوى كه موجب ناتوانى انسان از انجام ديگر مسئوليتهاى واجب خود شود.
عوامل و ريشه هاى اسراف
هر يك از انواع گوناگون اسراف، ريشه هاى روانى مخصوص به خود و كنش و واكنش متقابل با آنها را دارد:
آثار زيان بار اسراف
اسراف در همه اقسام آن، با سنتهاى الهى در جهان مخالف است; زيرا با برهم زدن حالت اعتدال، موجب بروز فساد در زمينه هاى گوناگون حيات مى شود [102] (شعراء/ 152) و به همين دليل، سلب محبت خداوند از انسان را در پى دارد (اعراف/ 31 و انعام/ 141) اين امر موجب ضعف انسان و مانع او از كسب موفقيت در عرصه هاى گوناگون زندگى است; از اين رو، مؤمنان پيش از درخواست پيروزى و موفقيت، دست به سوى خداوند گشوده، از او در باب اسراف كارى هاى خود، آمرزش مى طلبند [103] (آل عمران/ 147) زيرا بنابر فرمايش امام صادق(عليه السلام) دعاى اسراف كاران در درگاه خداوند پذيرفته نيست. [104] استمرار اسراف كارى موجب رسوخ ملكه ناسپاسى و كفران نعمت در انسان گشته (اسراء/ 27) او را از هدايتهاى الهى محروم مى سازد (غافر/ 28) و گاه كفر اعتقادى و اخلاقى او را به دنبال دارد [105] (اسراء/ 27) لذا پيامبران خدا نيز در برابر عاملان آن ايستاده اند. اين شيوه گاه موجب حلول عذاب الهى شده، در آخرت نيز انسان را به عذاب جهنم گرفتار مى كند. [106 ](انبياء/ 3 ـ 9; غافر/ 41 ـ 45; يس/ 13 ـ 19 و ذاريات/ 32 ـ 34)
پىنوشتها:
1 . المعجم الاحصايى، ج1، ص 454، «سرف». 2 . لسان العرب، ج 6، ص 243 - 245، «سرف». 3 . مجمع البيان، ج 5، ص 192; روح المعانى، مج 4، ج 6، ص 174; التحقيق، ج 5، ص 110، «سرف». 4 . جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 337. 5 . مجمع البيان، ج2، ص854; التبيان، ج3، ص12; التفسيرالكبير، ج 24، ص 109. 6 . المنار، ج 6، ص 351; التحقيق، ج 5، ص 110، «سرف». 7 . نمونه، ج 15، ص 307 ـ 308; الدرالمنثور، ج 3، ص 369. 8 . نمونه، ج 15، ص 307 ـ 309. 9 . المنار، ج 6، ص 352; الفرقان، ج 15، ص 169; الميزان، ج 15، ص 306. 10 . لسان العرب، ج 6، ص 244 ـ 245; مفردات، ص 408، «سرف»; المنار، ج 6، ص 351. 11 . مفاهيم اخلاقى، ص 313 ـ 314 و 353 ـ 359. 12 . التفسير الكبير، ج 20، ص 193. 13 . مفردات، ص 113 ـ 114، «بذر»; مجمع البيان، ج 6، ص 633. 14 . التحقيق، ج1، ص 238، «بذر». 15 . التفسير الكبير، ج 9، ص 28; المنار، ج 8، ص 385. 16 . مفردات، ص 408، «سرف». 17 . الفرقان، ج 15، ص 165. 18 . تفسير عياشى، ج 2، ص 288. 19 . احكام القرآن، ج 3، ص 51; تفسير قرطبى، ج 7، ص 123 ـ 125; الفروق اللغويه، ص 115. 20 . مجمع البحرين، ج1، ص 170; الفرقان، ج 15، ص 165; روح المعانى، مج 9، ج 15، ص 90. 21 . التحرير والتنوير، ج 15، ص 79. 22 . وسائل الشيعه، ج9، ص46; بحارالانوار، ج 72، ص 302. 23 . الفروق اللغويه، ص 115; روح المعانى، مج 9، ج 15، ص 90. 24 . جامع البيان، مج 12، ج 24، ص 87 و مج 13، ج 25، ص 64; مجمع البيان، ج 3، ص 290 و ج 9، ص 61; نمونه، ج 15، ص 307. 25 . التحقيق، ج 5، ص 111، «سرف»; الوجوه والنّظائر، ج 1، ص 63. 26 . التفسير الكبير، ج 27، ص 2 ـ 3; نمونه، ج 15، ص 308. 27 . مجمع البيان، ج 8، ص 785. 28 . التفسير الكبير، ج 17، ص 52 ـ 53. 29 . مجمع البيان، ج 4، ص 684 ـ 685. 30 . التفسير الكبير، ج 28، ص 218. 31 . راهنما، ج 3، ص 104. 32 . جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 160; التفسيرالكبير، ج 9، ص 28. 33 . مجمع البيان، ج 2، ص 855; مجمع البحرين، ج 2، ص 365. 34 . مجمع البيان، ج 6، ص 719; تفسير ماوردى، ج 3، ص 302. 35 . جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 295. 36 . نمونه، ج 15، ص 307. 37 . جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 279; مجمع البيان، ج 3، ص 290. 38 . راهنما، ج 4، ص 354. 39 . مجمع البيان، ج 5، ص 192. 40 . همان، ج 7، ص 313. 41 . الميزان، ج 15، ص 306. 42 . نمونه، ج 15، ص 307. 43 . مفاهيم اخلاقى، ص 356 ـ 357. 44 . التحقيق، ج 5، ص 111، «سرف»; الوجوه والنّظائر، ج 1، ص 63. 45 . الكافى، ج 7، ص 371; تفسير ماوردى، ج 3، ص 241. 46 . التفسير الكبير، ج 2، ص 203; الدرالمنثور، ج 5، ص 282. 47 . تفسير عياشى، ج 2، ص 291. 48 . جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 105 ـ 106; الكافى، ج 7، ص 371. 49 . الدرالمنثور، ج 5، ص 284. 50 . همان، ص 283. 51 . تفسير ماوردى، ج 3، ص 241. 52 . مجمع البيان، ج 4، ص 638. 53 . جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 213 ـ 214. 54 . التحقيق، ج 5، ص 111; عوائدالايام، ص 615. 55 . مجمع البيان، ج 4، ص 638. 56 . التحرير والتنوير، ج 8، ص123. 57 . الفروق اللغويه، ص 115. 58 . التحرير و التنوير، ج 8، ص 123. 59 . عوائد الايام، ص 615 و 619. 60 . همان، ص 633 ـ 635; الدرالمنثور، ج 3، ص 444. 61 . عوائدالايام، ص 633 ـ 635. 62 . همان; الدرالمنثور، ج 3، ص 444. 63 . تفسير عياشى، ج 2، ص 13. 64 . عوائدالايام، ص 633-635; الدرالمنثور، ج 3، ص 444. 65 . الدرالمنثور، ج 3، ص 444; المنار، ج 8، ص 138; مجمع البيان، ج 4، ص 638. 66 . الدرالمنثور، ج 3، ص 444; التحرير والتنوير; ج 8، ص 124. 67 . عوائد الايام، ص 636 ـ 637. 68 . احكام القرآن، ج 3، ص 52. 69 . الفرقان، ج 8 ـ 9، ص 85. 70 . جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 95. 71 . كشف الاسرار، ج 5، ص 544. 72 . جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 95. 73 . التحقيق، ج 1، ص 237، «بذر». 74 . مجمع البيان، ج 6، ص 633; الميزان، ج 13، ص 80. 75 . تفسير قمى، ج 2، ص 18. 76 . التفسير الكبير، ج 20، ص 193 ـ 194. 77 . تفسير قرطبى، ج 10، ص 161. 78 . احكام القرآن، ج 3، ص 292; تفسير قرطبى، ج 10، ص 162. 79 . مجمع البيان، ج 6، ص 634; احكام القرآن، ج 3، ص 293; تفسير قرطبى، ج 10، ص 162. 80 . مجمع البيان، ج 3، ص 16; الميزان، ج 4، ص 173. 81 . التفسير الكبير، ج 9، ص 190; تفسير قرطبى، ج 5،، ص 28. 82 . جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 48; الدرالمنثور، ج 6، ص 275. 83 . تفسير قمى، ج 2، ص 117; تفسير ماوردى، ج 4، ص 155; الوجوه والنظائر، ج 1، ص 63. 84 . الدرالمنثور، ج 3، ص 444; التفسير الكبير، ج 24، ص 109. 85 . تفسير ماوردى، ج 4، ص 156; مجمع البيان، ج 7، ص 280; جامع البيان، مج11، ج 19، ص 48. 86 . مجمع البيان، ج 7، ص 280. 87 . الكافى، ج 4، ص 55. 88 . جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 81; تفسير عياشى، ج 1، ص 379. 89 . النكت والعيون، ج 2، ص 178. 90 . الميزان، ج 7، ص 363 ـ 364. 91 . مجمع البيان، ج 4، ص 579. 92 . النكت والعيون، ج 2، ص 178 ـ 179. 93 . المنار، ج 8، ص 138. 94 . التفسير الكبير، ج 13، ص 214. 95 . جامع البيان، مج 5، ج 8، ص82. 96 . راهنما، ج 6، ص 108. 97 . التحقيق، ج 5، ص 110. 98 . التحرير و التنوير، ج 15، ص 81. 99 . التحقيق، ج 1، ص 238; راهنما، ج 7، ص 523. 100 . راهنما، ج 7، ص 391. 101 . پژوهشى در اسراف، ص 87 ـ 103. 102 . المنار، ج 8، ص 384. 103 . راهنما، ج 3، ص 104 و ج 7، ص 391. 104 . الكافى، ج 4، ص 56. 105 . التحرير و التنوير، ج 15، ص 81. 106 . الميزان، ج 15، ص 306 ـ 307; نمونه، ج 12، ص 96. 107 . التحرير و التنوير، ج 15، ص 79. 108 . الكافى، ج 4، ص 57. 109 . عوائد الايام، ص 618; الكافى، ج 4، ص 53. 110 . التحرير و التنوير، ج 15، ص 80. 111 . المنار، ج 8، ص 384; الفرقان، ج 8 ـ 9، ص 84. |
|
|
|
تفاخر
محمد مؤذني
كلمات كليدي :
قرآن، تفاخر، فخر، جهل و غفلت، ثروت و مقام، درمان تفاخر، آفرينش و معاد
تفاخر در آیینه قرآن
یکی از بزرگترین آفتهایی که در طی طریق کمال انسان، گریبانگیر او شده، این است که بدون توجه به آثار سوء فردی و اجتماعی آن، جهت ارضاء حس کمال جویی، به فضیلتهایش فخر نموده و میبالد؛ لذا قرآن در آیات متعددی به شناساندن این آفت عظیم، به آثار و ریشههای آن پرداخته و انسانها را از این صفت غیر اخلاقی بر حذر داشته است:[3]
عوامل تفاخر
تفاخر نیز مانند دیگر رذایل اخلاقی، از عوامل خاصی سرچشمه میگیرد که به برخی از آنها اشاره میگردد:
1. جهل و غفلت:
غفلت انسان نسبت به ضعفها و آسیبپذیر بودنش و همچنین جهل وی نسبت به آغاز پیدایش و خلقت اولیهی خود، موجب ایجاد روحیهی تفاخر و خودستایی میگردد؛ لذا قرآن کریم "جهل و غفلت" را یکی از مهمترین عوامل تفاخر به شمار آورده و با یادآوری چگونگی آفرینش انسان و ضعفهای او، راههای ریشهکن کردن این رذائل اخلاقی را بازگو کرده است:
2. رفاهزدگی:
بهرهمندی از مواهب الهی و غرق شدن در اسباب آسایش و رفاه، یکی دیگر از عوامل تفاخر و خودستایی از منظر قرآن است:
3. تحقیر دیگران:
قرآن کریم یکی از عوامل مهم تفاخر را تحقیر نمودن افراد بیان کرده و این عمل رذیله را در فخرفروشی فرعون، پادشاه مصر در برابر حضرت موسی پیامبر اولولعزم الهی به تصویر کشیده است:
مصادیق تفاخر
در قرآن کریم برای تفاخر، مصادیق متعددی بیان شده که به اهم آن به اختصار اشاره میشود:
1. تفاخر به مال و ثروت:
فخر فروشی به مال و دارایی، یکی از مصادیق تفاخر بوده که قرآن در معرفی افرادی مثل "قارون" که مظهر ثروت بود، به این امر پرداخته است:
2. تفاخر به نسب:
فخرفروشی به نیاکان و آباء و اجداد، از دیگر مصادیق تفاخر است که قرآن اینگونه از آن یاد میکند:
3. تفاخر به موقعیت اجتماعی:
موقعیتها و مَناسب اجتماعی و سیاسی نیز به عنوان یکی از مصادیق تفاخر در طول تاریخ بوده؛ چنانچه قرآن، این عمل را نکوهش کرده و خالی از اعتبار دانسته است:
درمان تفاخر
بخشی از راههایی که قرآن جهت درمان این آفت اخلاقی، اشاره فرموده از این قرار است:
1. ایجاد آگاهی:
بیان شد که جهل به ضعفها، آسیبها و چگونگی آفرینش، یکی از مهمترین عوامل گرایش به تفاخر در وجود انسانهاست؛ لذا قرآن آگاهی بخشی را یکی از راههای درمان این آفت اخلاقی، مطرح نموده است:
2. توجه به چگونگی آفرینش:
یادآوری چگونگی خلقت انسان، از مواردی است که قرآن برای مبارزه با فخرگرایی، به کار برده است:
3. توجه به معاد:
توجه کردن به امور معنوی از جمله عالم پس از مرگ و اندیشه در عاقبت انسان در عوالم دیگر، یکی از راههایی است که خداوند برای جلوگیری از تفاخر و درمان آن، بیان نموده است:
پی نوشت ها:
[1]. ابنمنظور، محمدبنمکرم؛ لسانالعرب، بیروت، دار صادر، 1414ق، چاپ سوم، ج5، ص49. [2]. مصطفوی، حسن؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش، ج9، ص37 و 38. [3]. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374ش، چاپ اول، ج22، ص542. [4]. نجم/32. [5]. تفسير نمونه، پیشین. [6]. عبس/17-22. [7]. حسینیهمدانی، سیدمحمدحسین؛ انوار درخشان، تحقیق: بهبودی، محمدباقر؛ تهران، کتابفروشی لطفی، 1404ق، چاپ اول، ج17، ص353- 359. [8]. هود/10. [9]. طباطبائی(علامه)، سیّدمحمدحسین؛ الميزان فی تفسیرالقرآن، قم، جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، 1417ق، چاپ پنجم، ج10، ص157. [10] زخرف/51 و 52. [11]. تفسير نمونه، ج21، ص 86. [12]. قصص/79. [13]. تفسير نمونه، ج16، ص152. [14]. همان، ص163- 165. [15]. عنکبوت/39. [16]. بقره/200. [17]. الميزان في تفسيرالقرآن، ج2، ص80 و بانو امین اصفهانی، سیّده نصرت؛ مخزن العرفان فی تفسير قرآن، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361ش، ج2، ص253. [18]. توبه/19. [19]. الميزان في تفسيرالقرآن، ج9، ص203 – 205. [20]. قصص/76 – 80. [21]. تفسير نمونه، ج16، ص164- 169. [22]. کهف/32-37. [23]. طيب، سيدعبدالحسين؛ أطيبالبيان في تفسيرالقرآن، تهران، اسلام، 1378ش، چاپ دوم، ج8، ص354 و 355. [24] تکاثر/1- 8. [25] تفسير نمونه، ج27، ص281-283. |
|
فرهنگ و زندگي کوثري و تکاثري (قسمت دوم)
حجه الاسلام سيد محمدرضا علاء الدين
اشاره:
درقسمت اول اين موضوع، واژه تکاثر، ريشه هاي بروز تکاثر (حس افزون طلبي) و عوارض و ضايعات تکاثر در مسائل اجتماعي،اقتصادي و اخلاقي مطرح گرديد. اکنون در قسمت دوم اين موضوع به نشانه هايي از زندگي تکاثري از جمله تفاخر (فخرفروشي) پرداخته و آنگاه به بررسي چند گزاره اخلاقي در زندگي و فرهنگ تکاثري مي پردازيم.
چکيده:
زندگي دنيا و همه امکانات آن از مدت عمرآدمي، مواهب و نعمات خدادادي، نيرو و فکر و ابزارها و تعليمات و تجربه هايي که دراختيار آدمي قرار گرفته است، مزرعه اي است براي آخرت و تجارت گاهي است که در صورت معامله صحيح حداقل سود آن دست يابي به نعيم جاودانه بهشت مي باشد. براين اساس آيات وحياني قرآن کريم و تعليمات قرآني، مردم را به معرفت يابي هوشيارانه و عاقبت انديشانه نسبت به دنيا و آنچه درآن است دعوت نموده تا با چنين آگاهي و شناختي زندگي خود را وسيله ي فراهم ساختن کمالاتي سازد که از او خواسته شده و به خير و سعادتي جاودانه رهنمود کند که براي او فراهم شده است و از آنچه مايه ي بدبختي و بد عاقبتي و سقوط به اسفل السافلين است دوري گزيده و نجات يابد. قرآن کريم دو نوع فرهنگ و زندگي را پيش روي مخاطبان خود ترسيم نموده است. قرآن کريم، اين دو زندگي را در برابر بشريت در پرده هائي زنده چنان مصور مي سازد که سراسر جان آدمي را تحت تأثير قرار مي دهد و همه ي قلب را مجذوب حقايق آن مي سازد. در اين مقاله نشانه هائي از زندگي تکاثري همچون لهو و لعب، فخر فروشي به يکديگر و نازيدن به فزوني اموال و ساير چيزهائي که سبب ساز تفاخر است مطرح گرديده و چند گزاره اخلاقي از زندگي و فرهنگ تکاثري مورد بررسي قرارگرفته است.
کليد واژه:
اخلاق، تکاثر، تفاخر، زندگي، فرهنگ
نشانه هاي زندگي تکاثري:
زندگي تکاثري زندگاني است که آدمي آن را همچون هدفي اصلي در نظر مي گيرد يعني يک زندگي کور و حيواني که تمام تلاش هاي آدمي کسب لذات و تکاثر مالي و مصرف گرائي و تجمل پرستي و زندگي متصف به اين صفات است. قرآن کريم چنين زندگي را اينچنين ترسيم نموده است. ( اعلموا أنما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينکم و تکاثر في الاموال و الاولاد) بدانيد که زندگي اين جهان بازي و سرگرمي و آرايشي و فخرفروشي به يکديگر و نازيدن به فزوني اموال و فرزندان است.
تفاخر:
تفاخر يکي از نشانه هاي زندگي تکاثري است. تفاخر به معني مباهات کردن در اموري مانند مال و مقام (راغب اصفهاني، مفردات، ص 627، (واژه فخر) و نيز خود را بزرگ وانمود کردن است. (لسان العرب، ج10، ص 198( واژه فخر) قرآن کريم زمينه هاي تفاخر را اينچنين بر شمرده است. برخورداري از نعمت و ثروت زياد بدون ظرفيت هاي روحاني، ايماني و اخلاقي، جهالت، خود پسندي و عجب، دنيا خواهي، ريا کاري، شرک، قدرت زياد و کثرت فرزند و همراهي شيطان با آدمي که اين امور منشأ، زمينه و خيزشگاه تفاخر و فخر فروشي به ديگران است.
زمينه هاي تفاخر :
با بررسي ترجمه و تفسير آيات (حديد-20و23)، (هود-10)، (کهف-39،37،34،35و42)، (قصص-76و79)، (تکاثر- 1 تا 5)، (نساء- 36و38)، (لقمان-18)، (فصلت- 15)، (زخرف- 51)، (سبأ- 36و38) وزمينه هاي ايجاد تفاخر مشخص مي گردد.
انواع تفاخر:
قرآن کريم در آيات متعدد به ذکر انواع تفاخر پرداخته است. با بررسي ترجمه و تفسير آيات (هود- 10و 27)، (شعراء- 105و111)، (کهف- 32و34)، (تکاثر- 1و2)، (سباء- 35)، (کهف- 34)، (فصلت- 15)، (قصص- 76و79)، (مريم- 73)، (توبه- 19)، (حديد-23)، (مومنون-101)، (بقره-200)،انواع تفاخر مشخص مي گردد.
آثار تفاخر:
قرآن کريم آثار شوم و نفرت انگيز تفاخر را نيز در آيات متعدد مطرح نموده است. با بررسي ترجمه و تفسير آيات
بعضي از خصوصيات اخلاقي متکاثران:
تکبر: تکبر از ماده کبرو آن حالتي در انسان است که بر اثر خودپسندي، خويش را برتر از ديگران ببيند. (راغب اصفهاني، مفردات، ص 697، (واژه کبر) امام علي (ع) مردم را نسبت به اين رذيله اخلاقي هشدار داده و فرموده اند: مبادا به شرف و تبار و حسب و نسب و ثروت، خود را برتر از ديگران بدانيد و علت فقر و محروميت محرومان و ضعفا را از خدا بدانيد. (سيد رضي،نهج البلاغه، صفحات 785و 786)
نتيجه :
با تکيه بر آيات قرآن و روايات معصومين (ع) فرهنگ و زندگي تکاثري و عوارض آن ارائه شده تا با شناخت نشانه هاي فرهنگ و اخلاق تکاثري از گرايش و پردازش به آن اجتناب نموده و نيرو و فکر و ابزار و تعليمات و تجربه هاي خود را براي کسب و تحصيل فرهنگ و زندگي کوثري بکار گيريم که نتيجه آن سعادت و خوشبختي دنيا و آخرت انسان خواهد بود. نتايج کاربردي اين بحث بدين ترتيب است:
منابع:
1-قرآن کريم |
تفاخر : خودستايى و فخرفروشى بر يكديگرتفاخر از ريشه «ف ـ خ ـ ر» به معناى فخر فروختن، خود بزرگ بينى، به خويش باليدن، خودستايى كردن به صفات (خصال)،[1] مباهات كردن به مكارم و مناقبى چون اصل و نسب و غير آن[2]، ادعاى عظمت و بزرگى و شرافت در امور ذاتى يا خارج از ذات است.[3] برخى تفاخر را مخصوص مباهات به امور بيرون از ذات انسان از قبيل مال، جاه و اولاد دانستهاند.[4] تَفاخَرَ القومُ يعنى جمعيت بر يكديگر فخرفروختند.[5]اين كلمه در اصل به معناى بزرگى است، چنانكه به درخت خرماى تناور، نخله فخور گفتهاند[6] و فخور، كسى است كه مناقب و خوبيهاى خود را براى خودنمايى برمىشمرد.[7] واژه تفاخر در قرآنكريم فقط يك بار در آيه 20 حديد/57 در وصف زندگى دنيا به كار رفته است؛ ولى همخانواده آن يعنى فخور كه از صفات رذيله است 4 بار در سورههاى نساء/4،36؛ هود/11،10؛ لقمان/31،18 و حديد/57،23 آمده است؛ همچنين از همين ريشه واژه «فخّار» فقط يكبار در الرحمن/55 آيه 14 به كار رفته و به معناى گِل دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 671 خشك و پخته شده است. در وجه نامگذارى آن گفته شده است: گويا با زبان حال بر ساير خاكها به سبب پختهشدن فخر مىفروشد.[8] افزون بر اين، آيات ديگرى نيز از اين عمل ناپسند ياد و آن را نكوهش مىكنند، هرچند در آنها صريح از تفاخر يا واژههاى هم معناى آن استفاده نشده است. (براى نمونه نك: كهف/18،34؛ قصص/28،79[9]؛ سبأ/34 35؛ زخرف/43، 51 ـ 52؛ مريم/19،73؛ فصّلت/41،15) بنا به تفسيرى معروف كه سخنان اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز آن را تأييد مىكنند[10] واژه «تكاثر»* در سوره تكاثر درباره اين صفت ناپسند فرود آمده است.[11] تفاخر به امور مادى نظير مال، جاه، حسب و نسب، زيبايى از سنتهاى رايج در ميان عرب جاهلىبود. آنها هرساله در بازار عكاظ گردمىآمدند و بايكديگر مفاخره مىكردند[12]؛ همچنين بعد از اعمال حج با يادآورى فضايل و مناقب پدرانشان به مفاخرهمىپرداختند.[13] اين سنت در ميان اقوام ديگر نيز رواج داشته است. قرآنكريم از فخرفروشىاشراف قوم نوح (هود/11،27؛ شعراء/26،105،111)، قوم عاد (فصّلت/41،15)، فرعون (زخرف/43،51 ـ 53)، مترفان اقوام پيشين (سبأ/34،34 ـ 35)، تفاخر اهلكتاب و مسلمانان بر يكديگر (نساء/4،123)[14] و ... ياد كرده است. به هر روى، فخرفروشى به شرافت و بزرگى پدران، اصل و نسب و قبيله به سبب شهرت يا هرگونه امتياز دنيوى در آيات و احاديث[15] فراوانى مذمت و پديده جاهلى دانسته و از آن نهى شده است: آيه شريفه «فَاِذا قَضَيتُم مَنـسِكَكُم فَاذكُروا اللّه...»(بقره/2،200) و نيز آيه 13 حجرات/49: «يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَر و اُنثى...»[16]براى جلوگيرى از اين فرهنگ جاهلى فرود آمده است كه هر ساله بعد از اعمال حج انجام مىگرفت[17]؛ همچنين برخى جدال در آيه «لا جِدالَ فِى الحَجِّ»(بقره/2،197) را تفاخر دانستهاند.[18] در برخى روايات اماميه «فسوق» در همين آيه به دروغ و تفاخر تفسير شده است.[19] رسول دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 672 خدا(صلى الله عليه وآله) در حجةالوداع از اين كار نهى فرمود.[20] اين پديده آن قدر خطرناك است كه در دعاهاى معصومان(عليهم السلام) از آن به خدا پناه برده شده و از او خواسته شده است تا انسان را از ابتلاى به آن نگه دارد.[21] رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در پاسخ مردى كه با يادآورى اجدادش فخر مىفروخت فرمود: خودت به سبب تكبر و اجدادت براى كفرشان همگى در جهنم هستيد.[22] يادآورى نعمتها و احسان پروردگار به خودى خود فخر نيست[23]، چنانكه قرآنكريم مىفرمايد: «واَمّا بِنِعمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث»(ضحى/93،11)، از اينرو برخى فخر را دو قسم باطل و غير باطل دانستهاند و بيان صفاتى را كه عقلا و شرعاً پسنديده است بدون خودستايى، تفاخر باطل نشمردهاند[24]، زيرا فخور كسى است كه از روى خودبزرگ بينى و فخرفروشى و با انگيزه كوچك شمردن ديگران[25] مناقب خود و داراييهاى خدادادىاش[26] را برمىشمارد؛ اما كسى كه براى اعتراف به نعمتهاى پروردگار آنها را مىشمارد شكور است نه فخور.[27] يادآورى فضايلى چون ايمان[28] (سجده/32،18؛ فصّلت/41،40؛ توبه/9، 19)، تقوا[29] (حجرات/49،13)، جهاد (توبه/9،19)، همت بلند، وفا به پيمان، پافشارى در كرم و جوانمردى[30] و نيز برشمردن فضايل براى بيان حق و روشنگرى[31] تفاخر ممدوح است و در روايات مواردى ازاين دست از ناحيه امامان معصوم(عليهم السلام)ديده مىشوند.[32] زمينهها و پيامدهاى تفاخر:در آيات و روايات، جهل و نادانى (تكاثر /102، 5 ـ 1)، كمظرفيتى و كوته فكرى (هود/11،10)[33]، گذر از گرفتارى و سختى و رسيدن به ناز و نعمت و آسايش (هود/11،10)، بىخردى و عدم تعقّل (كهف/18،37؛ يس/36، 77)[34]، فزونى مال و فرزند و خويشان و هواداران، قدرت (فصّلت/41، 15)[35]، حسب و نسب، موقعيت اجتماعى (كهف/18،34؛ زخرف/43، 51؛ سبأ/34،35)[36]، حميت و تعصّب[37]دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 673 (حجر/15،31)، حماقت و كمارزشى[38] علل و زمينههاى تفاخر دانسته شدهاند. تفاخر و تكبّر پيوند نزديكى با هم دارند و در واقع، تفاخر بعضى از اقسام تكبّر است، از اين رو اخلاقپژوهان معتقدند همه اسباب تكبّر، تفاخر نيز مىآورند.[39] قرآن كفر، انكار دعوت انبيا و معاد و غفلت از آن[40] (كهف/18،36 ـ 37؛ نساء/4،36ـ37؛ تكاثر/102، 1ـ2)، محروميت از محبت خدا و نداشتن يار و ياور در برابر خداوند، همراهى و دوستى شيطان (نساء/4،38؛ كهف/18، 43؛ قصص/28، 76، 79، 81؛ لقمان/31، 18)، رعايت نكردن حقوق دوستان، خويشاوندان، پدر و مادر، يتيمان، مسكينان و در راه واماندگان (نساء/4،36، 38)[41] تحقير مردم و بىاعتنايى به عزّت و كرامت آنها (كهف/18،34)[42] و نيز روايات، كينه و دشمنى، وسوسههاى شيطانى و افتادن در دام شيطان و سقوط[43]، هلاكت[44]، ايجاد نظام طبقاتى، ناهنجاريهاى سياسى فرهنگى در جامعه، ترويج چاپلوسى و تملّق[45]، سياهى چهره در قيامت[46] را از پيامدهاى خودستايى دانستهاند. برخى اخلاقپژوهان به استناد روايات براى درمان اين بيمارى مهلك به روشهايى علمى و عملى سفارش كردهاند. مهمترين راهكارهاى درمان علمى مفاخره عبارت است از: توجه به توحيد در ذات و صفات و ناتوانى و مغلوب بودن انسان و ساير موجودات در برابر ذات پروردگار[47]، خودآگاهى و درك اين حقيقت كه انسان از پستترين چيزها يعنى خاك و نطفه آفريده شده است[48] و سرانجام به پستترين چيزها يعنى مردار بدل مىشود[49] و نيز بسيار ناتوان است و نفع و ضرر، مرگ و زندگى و حشر و نشرش در اختيارش نيست و پس از مرگ بايد در برابر تك تك كردارش پاسخگو باشد و هيچ از سرنوشتش باخبر نيست[50]، ياد قبر، قيامت[51] و اين حقيقت كه عزّت، افتخار، زينت و نعمت دنيا رو به زوالاند[52] و رها كردن مفاخره از نشانههاى اهل تقواست[53] و اهل آخرت از مفاخره با اهل دنيا دست شستهاند.[54] راهكارهاى درمان عملى مفاخره نيز دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 674 فروتنى، اقتدا به سيره معصومان(عليهم السلام)، انفاق مالى و معنوى در راه خدا[55] و رها كردن مفاخره[56] است. منابعاحكام القرآن، الجصاص (م.370ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م.1110ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403ق؛ بصائر ذوى التمييز، الفيروز آبادى (م.817ق.)، به كوشش محمدعلى النجار، بيروت، المكتبة العلمية؛ تاج العروس، الزبيدى (م.1205ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414ق؛ التبيان، الطوسى (م.460ق.)، به كوشش احمد حبيبالعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحف العقول، حسن بن شعبة الحرانى (م.قرن4ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1404ق؛ تحفة الاحوذى، المبارك فورى (م.1353ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1410ق؛ التحفة السنية فى شرح نخبة المحسنيه، سيد عبدالله الجزائرى؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ ترتيب العين، خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، قم، اسوه، 1414ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابنعاشور (م.1393ق.)، تونس، الدار التونسية، 1997 م؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373ش؛ تفسير كنزالدقايق، المشهدى، به كوشش درگاهى، تهران، وزارت ارشاد، 1411ق؛ تفسير المراغى، المراغى (م.1371ق.)، دارالفكر؛ التفسير المنير، وهبة الزحيلى، بيروت، دارالفكر المعاصر، 1411ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ جامع البيان، الطبرى (م.310ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ جامع السعادات، محمد مهدى النراقى (م.1209ق.)، به كوشش كلانتر، بيروت، اعلمى، 1408ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ الخصال، الصدوق (م.381ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1416ق؛ روضة الواعظين، الفتال النيشابورى (م.508ق.)، به كوشش سيد محمد مهدى، قم، الرضى؛ شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار(عليهم السلام)، النعمان المغربى (م.363ق.)، به كوشش جلالى، قم، نشر اسلامى، 1414ق؛ شرح اصول كافى، صالح مازندرانى (م.1081ق.)؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، داراحياء الكتب العربية، 1378ق؛ الصحاح، الجوهرى (م.393ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407ق؛ صحيفه سجاديه، على بن الحسين(عليه السلام)(م.95ق.)، ترجمه: شيروانى، دارالفكر، 1379ش؛ عمدة الحفاظ، احمد سمين حلبى (م.756ق.)، به كوشش محمد باسل، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحد آمدى (م.قرن 5)، بيروت، نشر اعلمى، 1407ق؛ فرهنگ آفتاب، معاديخواه، تهران، ذرّه، 1372ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ المجدى فى انساب الطالبين، على بن محمد العلوى، (م.709ق.)، تحقيق امد المهدوى، قم، مكتبة النجفى، 1409ق؛ مجمع البحرين، الطريحى (م.1085ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408ق؛ مجمعالبيان، الطبرسى (م.548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ المحاسن، ابن خالد البرقى (م.274ق.)، به كوشش حسينى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1326ش؛ مستدرك سفينة البحار، على نمازى شاهرودى (م.1405ق.)، به كوشش نمازى، قم، نشر اسلامى، 1419ق؛ المستطرف، محمد بن احمد الابشيهى (م.850ق.)، بيروت، دارالجيل، 1413ق؛ مسند ابن راهويه، اسحاق بن راهويه (م.238ق.)، به كوشش حسين بردالبلوشى، المدينة المنورة، مكتبة الايمان، 1412ق؛ المصباح المنير، الفيومى (م.770ق.)، قم، دارالهجرة، 1405ق؛ معجم ما استعجم، عبدالله البكرىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 675 (م.487ق.)، به كوشش جمال طلبة، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418ق؛ معراج السعاده، احمد نراقى (م.1245ق.)، قم، هجرت، 1378ش؛ مفردات، الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412ق؛ ميزان الحكمه، رى شهرى، قم، دارالحديث، 1416ق؛ نظم الدرر، البقاعى (م.885ق.)، به كوشش غالب المهدى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق؛ النهايه، ابناثير مبارك بن محمد الجزرى (م.606ق.)، به كوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعيليان، 1367ش؛ نهجالبلاغه، صبحى صالح، تهران، دارالاسوة، 1415ق؛ وسائلالشيعه، الحرالعاملى (م.1104ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياءالتراث، 1412ق. سيد عبدالرسول حسينى زاده [1]. لسان العرب، ج10، ص198، «فخر». [2]. تاج العروس، ج7، ص341؛ مجمع البحرين، ج3، ص369 ـ 370؛ المصباح، ص464، «فخر». [3]. النهايه، ج3، ص418؛ التحقيق، ج9، ص38، «فخر». [4]. مفردات، ص376؛ بصائر ذوى التمييز، ج4، ص176؛ عمدة الحفاظ، ج3، ص206، «فخر». [5]. مجمع البحرين، ج4، ص369 ـ 370. [6]. الصحاح، ج2، ص779؛ لسانالعرب، ج10، ص199، «فخر». [7]. التبيان، ج5، ص454. [8]. التحقيق، ج9، ص38، «فخر». [9]. تفسير مراغى، ج20، ص98؛ المنير، ج20، ص166. [10]. نهج البلاغه، خطبه 221؛ شرح نهج البلاغه، ج11، ص145. [11]. تفسير بقاعى، ج8، ص516؛ المنير، ج30، ص381؛ مجمع البيان، ج10، ص812. [12]. ترتيب العين، ج2، ص1260؛ معجم ما استعجم، ج3، ص219؛ الصحاح، ج3، ص1174، «عكظ». [13]. تفسير مراغى، ج2، ص104؛ المنير، ج2، ص212؛ كنزالدقايق، ج2، ص296. [14]. مجمع البيان، ج3، ص175. [15]. الكافى، ج2، ص328؛ ميزان الحكمه، ج3، ص2381. [16]. مجمع البيان، ج 9، ص 206. [17]. تفسير مراغى، ج2، ص104 [18]. تفسير قرطبى، ج2، ص410. [19]. وسائل الشيعه، ج9، ص109؛ التحفة السنيه، ص182. [20]. تفسير مراغى، ج2، ص104. [21]. صحيفه سجاديه، دعاء 26، 55، 128. [22]. الكافى، ج2، ص329. [23]. شرح اصول كافى، ج10، ص84. [24]. التحرير والتنوير، ج27، ص402. [25]. احكام القرآن، ج3، ص459. [26]. جامع البيان، ج21، ص92. [27]. مجمع البيان، ج3، ص71. [28]. الكافى، ج2، ص328. [29]. همان، ج 1، ص182؛ المجدى، ص71. [30]. غررالحكم، ج2، ص374؛ مسند الرضا(عليه السلام)، ص84. [31]. شرح الاخبار، ج1، ص195، 233؛ ج2، ص231. [32]. نك: تحفة الاحوذى، ج10، ص136؛ مستدرك سفينة البحار، ص144؛ المستطرف، ج1، ص220. [33]. نمونه، ج9، ص33. [34]. جامع السعادات، ج1، ص398؛ معراج السعاده، ص282. [35]. نمونه، ج20، ص233. [36]. مجمع البيان، ج6، ص813؛ نمونه، ج13، ص121. [37]. نهج البلاغه، خطبه 192؛ شرح اصول كافى، ج9، ص322. [38]. مسندالرضا(عليه السلام)، ص84؛ شرح نهجالبلاغه، ج20، ص150. [39]. جامع البيان، ج1، ص398؛ معراج السعاده، ص282. [40]. ر. ك: فرهنگ قرآن، ج8، ص244. [41]. تفسير قرطبى، ج5، ص192. [42]. نهج البلاغه، خ 192. [43]. الخصال، ص69. [44]. راهنما، ج10، ص381. [45]. فرهنگ آفتاب، ج3، ص1446. [46]. مستدرك سفينة البحار، ج8، ص141. [47]. شرح اصول كافى، ج9، ص369 ـ 373. [48]. جامع السعادات، ج1، ص399. [49]. المحاسن، ج1، ص242. [50]. شرح اصول كافى، ج9، ص370. [51]. نهج البلاغه، خ 192. [52]. الخصال، ص483. [53]. روضة الواعظين، ص444. [54]. نهج البلاغه، خبطه 192؛ تحف العقول، ص156؛ بحارالانوار، ج74، ص409. [55]. شرح اصول الكافى، ج9، ص370. [56]. نهج البلاغه، خبطه 192؛ تحف العقول، ص156؛ بحارالانوار، ج74، ص409. |
|
تفاخر
خلیل منصوری
گستره معنايي و مفهومي تفاخر
برخي از خوي و منش آدمي ارتباط تنگاتنگي با امور اجتماعي دارد. به اين معنا كه ميتوان اجتماعي
آثار تفاخر
قرآن براي تفاخر دو دسته آثار اجتماعي و فردي را بيان ميكند. از آثار اجتماعي كه قرآن براي تفاخر بيان ميكند ميتوان به بخل ورزي ( نساء آيه 36 و 37 و حديد آيه 23 و 24) دعوت ديگران به بخل ورزي( همان )، تكبر و رخ برتافتن از مردم ( لقمان آيه 18)، غرور و راه رفتن با تبختر( همان )، گرايش به لهو و لعب و هواپرستي و بازماندن از اهداف اساسي و اصلي زندگي ( سوره تكاثر)، بازداشت مردم از پذيرش حق
مصاديق تفاخر
قرآن براي تفاخر مصاديق چندي را بيان ميدارد كه ميتوان به تفاخر به قوم و قبيله و شمار جمعيتي ( تكاثر)، تفاخر به قدرت( كهف آيات 32 و 34) تفاخر به مال ( همان و قصص آيات 76 تا 79 و سبا آيه 35) تفاخر به مردگان (تكاثر) تفاخر به موقعيت اجتماعي ( توبه 19 و مريم 73)، تفاخر به نعمت ( حديد 23)، تفاخر به فرزند( كهف آيه 34 و سبا آيه 35)، تفاخر به نياكان ( مومنون آيه 101 و بقره آيه 200) و مانند آن اشاره كرد.
زمينههاي تفاخر
براي بروز و ظهور هر خلق و خوي اجتماعي در انسان ميتوان به امور چند اشاره كرد. البته عامل اصلي را بايد در انديشه و بينش افراد نسبت به خود و جهان جست و جو كرد، اما اين به تنهايي براي بروز و ظهور اجتماعي آن كفايت نمي كند. بسياري از انديشهها و بينشها ( هستي شناسي و جهان بيني ) آدمي امكان ظهور و بروز نمي يابند؛ زيرا زمينه هاي بروز و ظهور آن فراهم نيست و يا نمي شود. امام خميني با توجه به مساله استخدامگري و طبيعت آدمي ميفرمود كه در هر كسي ديكتاتوري است كه امكان ظهور نيافته است. به اين معنا كه اگر شرايط و موانع از پيش رو آن برداشته و زدوده شود انسان به طبيعت خود اين اقتضا را دارا ميباشد كه ديكتاتور شود. هم چنين است خلق و خوي تفاخر طلبي در انسان كه امري است كه در او وجود دارد و گاه به صورت يك بينش و نگرش خود را از لحاظ نظري تقويت و توجيه كرده است با اين همه باز هم به جهت موانع امكان ظهور و بروز نيافته است. دنيا در نگره قرآني اين اقتضا را دارا ميباشد كه آدمي به سوي تفاخر كشانده شود ( حديد آيه 20)، بنابراين لازم است تا خود را براي رهايي از اين مشكل آماده كند و موانع اي را پيش پا تحقق و ظهور آن ايجاد نمايد. چنان كه قرآن پيشنهاد ميدهد كه براي رهايي از آن به احسان ( نساء آيه 36) و توجه به آخرت ( تكاثر) و قدرت خدا (قصص آيه 78) و كيفر( تكاثر) و نيز تقدير و مشيت خدا ( كهف آيات 34 تا 39) رو آورد. بنابراين همان گونه كه براي رهايي از تفاخر راههايي است كه ميبايست بدان توجه داشت بايد به مساله زمينه هاي بروز آن نيز آگاه شد تا با علم و دانش زمينه هاي بروز آن را از خود بزدايد و يا دور نمايد. |
|
جهل و جهالت
روحالله رضائی
كلمات كليدي :
قرآن، جهل، جهالت، مذمت جاهل، تأثيرات جهل و زدودن آن
جهل از دیدگاه قرآن
مادهی "جهل" در قرآن کریم 24 بار به کار رفته و بنابر آنچه بیان شد، جهل دو بُعدی است؛ یک مرتبه جهل در برابر علم است و در مرتبهی بعدی جهل در برابر عقل؛ یعنی شخصی خودش را به جهالت بزند و به علم خود عمل نکند که در این مقاله هر دو بُعد مدنظر بوده و مورد بررسی قرار گرفته و با اشاراتی کوتاه بر مباحث جهل و جهالت در قرآن پرداخته شده است:
انسان جهول در قرآن
خداوند در قرآن، انسان را بسیار جاهل خوانده و فرموده:
مذمت جاهل در قرآن
در قرآن، انسان جاهل از حیث مذمت بر دو قسم است: جاهلی که مورد مذمت واقع شده- غالب آیات اینچنین است- و جاهلی که مذمت نشده است.
آثار جهل در وجود انسان
جهل در وجود انسانها با گذشت زمان ریشه دوانیده و با تأثیرات منفی عمیق، آنها را در گمراهی شدید قرار میدهد. از جملهی آن:
1. نقش جهل در بتپرستی:
خداوند در قرآن کریم میفرماید:
2. نقش جهل در انکار دین:
یکی دیگر از تأثیرات جهل که قرآن به آن اشاره فرموده، انکار و ردّ دین و مظاهر آن میباشد؛ مانند انکار قرآن کریم که در واقع عامل انكار، جهل و عدم آگاهى انسانها از محتوا و حقیقت آن بوده و قرآن آنها را از جملهی ظالمان شمرده و میفرماید:
3. نقش جهل در اختلاف و جدایی:
تفرقه ناشى از جهل و نادانى است؛ چرا كه جهل عامل شرك بوده و شرك عامل پراكندگى:
4. نقش جهل در کفر:
«وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَاأَنزَلَ اللَّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَاأَلْفَینَا عَلَیهِ ءَابَاءَنَا أَوَ لَوْ كاَنَ ءَابَاؤُهُمْ لَایعْقِلُونَ شَیا وَ لَایهْتَدُونَ»[18]
صفات جاهلان از منظر قرآن
یکی از مباحثی که در قرآن کریم باید مورد توجه قرار گیرد، صفاتی است که قرآن کریم برای جاهلان به کار برده است. این صفات را اینگونه میتوان بیان نمود:
1. استهزاء و مسخره کردن:
یکی از صفات نادانان در قرآن کریم مسخره کردن است که قرآن در دو آیه، این صفت را جزء صفات جاهلان شمرده:
2. توقع بیجا:
یکی دیگر از صفاتی که قرآن برای جاهلان بیان کرده، داشتن توقع و خواستههای بیجاست که معقول و مناسب نیست:
3. آلوده به گناه:
از جمله صفاتی که میتوان از قرآن برای جاهلان اخذ کرد، ناتوانی در برابر وسوسههای شیطانی و شهوات است:
راههای زدودن جهل در آیینهی قرآن
در قرآن کریم برای زدون جهل راههایی بیان شده که به اهم آنها اشاره میکنیم:
1. تحقیق و تبین:
یکی از راههای زدودن جهل، تحقیق و تبیین است:
2. پرسش از اهل ذکر:
«وَ ماأَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی إِلَیهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَالذِّكْرِ إِنْكُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ»[32]
3. بینش و بصیرت:
یکی دیگر از راههایی که برای مقابله با جهل و جهالت میتوان از قرآن کریم استخراج کرد، کسب بینش و بصیرت میباشد؛ چرا که ثمرهی عدم بینش، جهل و نادانی است:
پی نوشت ها:
[1]. فراهیدى، خلیلبناحمد؛ العین، قم، هجرت، 1410ق، چاپ دوم، ج3، ص390 و ابن منظور، محمدبنمكرم؛ لسانالعرب، بیروت، دارصادر، 1414ق، چاپ سوم، ج11، ص129 و طریحى، فخرالدین؛ مجمعالبحرین، تهران، كتابفروشى مرتضوى، 1375ش، چاپ سوم، ج5، ص345. [2]. قرشى، سید علىاكبر؛ قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الإسلامیة، 1371ش، چاپ ششم، ج2، ص80. [3]. مهیار، رضا؛ فرهنگ ابجدى عربى- فارسى، بی تا، بی جا، ص287. [4]. قاموس قرآن، ج2، ص80. [5]. راغب اصفهانی، حسینبنمحمد؛ المفردات فی غریب القرآن، دمشق بیروت، دارالعلم الدارالشامیة، 1412ق، چاپ اول، ص209. [6]. أحزاب/72. [7]. طباطبائی (علامه)، سیدمحمدحسین؛ المیزان فی تفسیرالقرآن، قم، جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم، 1374ش، چاپ پنجم، ج 16، ص 349-351 و قرشى، سید علىاكبر؛ تفسیر احسنالحدیث، تهران، بنیاد بعثت، 1377ش، چاپ سوم، ج 8، ص402. [8]. مكارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، تهران، دارالكتب الإسلامیة، 1374ش، چاپ اول، ج17، ص 456. [9]. مفردات راغب، ص 209. [10]. بقره/273. [11] . تفسیر نمونه، ج2، ص356 و 357. [12]. اعراف/138. [13]. تفسیر نمونه، ج 6، ص 335. [14]. یونس/39. [15]. تفسیر نمونه، ج8، ص295. [16]. الحشر/14. [17]. طبرسى، فضلبنحسن؛ مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372ش، چاپ سوم، ج9، ص396. [18] . بقره/170. [19]. تفسیر المیزان، ج1، ص419. [20]. مائده/58. [21]. تفسیر المیزان، ج6، ص28 و تفسیر نمونه، ج4، ص437 و مصطفوى، حسن؛ تفسیر روشن، تهران، مركز نشر كتاب، 1380ش، چاپ اول، ج7، ص134. [22]. بقرة/67. [23]. مجمعالبیان فی تفسیرالقرآن، ج1، ص274 و رشیدالدین میبدى، احمدبن ابىسعد؛ کشف الأسرار و عدة الأبرار، تهران، امیر كبیر، 1371ش، چاپ پنجم، ج1، ص226. [24]. طالقانى، سید محمود؛ پرتوى از قرآن، تهران، شركت سهامى انتشار، 1362ش، چاپ چهارم، ج1، ص190. [25]. هود/46. [26]. تفسیر المیزان، ج10، ص237. [27]. یوسف/33. [28]. كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج5، ص64. [29]. طبرسى، فضلبنحسن؛ تفسیر جوامع الجامع، تهران، دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم، 1377ش، چاپ اول، ج2، ص188. [30]. حجرات/6. [31]. تفسیر المیزان، ج18، ص311-312. [32]. نحل/43. [33]. طیب، سید عبدالحسین؛ اطیبالبیان فی تفسیرالقرآن، تهران، اسلام، 1378ش، چاپ دوم، ج8، ص 128. [34]. بقره/171. [35]. تفسیر روشن، ج2، ص325. |
|
آثارجهل در زندگي انسان
زكيه سليمي
انسان از لحظه تولد، مستعد فهميدن، درك كردن و آموزش است. بر اين اساس مي تواند از جهل و ناداني رهايي يافته و بر اسرار خلقت آگاهي يابد و رمز و راز هستي را دريابد و به كمال برسد.
مذمت جهل و ناداني
جهل و ناداني به عنوان صفتي ناپسند در اسلام و قرآن دانسته شده و از مؤمنان خواسته شده تا با بهره گيري از ابزارهاي شناختي و ابزارهاي تبديلي داده هاي شناختي به علم و دانش، از آثار زيانبار آن در زندگي فردي و اجتماعي رهايي يابند. به ويژه آن كه ناداني نه تنها در زندگي دنيوي براي انسان زيانبار است بلكه خطر آن همواره دامنگير وي خواهدبود و او را در راه رسيدن به سعادت و خوشبختي گرفتار شقاوت و بدبختي خواهد نمود.
آثار ناداني
جهل عاملي مهم در ايجاد ائتلاف و تفرقه و دوري از اتحاد و وحدت است. كساني كه در موضوعي علم و دانش نداشته به طور طبيعي داوري هاي نادرستي از مسئله خواهند داشت كه جلوي تحقق وحدت در عقيده و روش و رفتار را خواهد گرفت. قرآن اختلافات چندي را به اين جهل و ناداني نسبت مي دهد و خاستگاه آن را در آن مي يابد. از جمله درباره اختلافات در ميان بني اسراييل درباره حضرت عيسي(ع) كه موجبات تشتت اجتماعي و اختلافات ديني و مذهبي شد. خداوند ريشه اين اختلاف را در جهل بني اسراييل مي داند (نساء آيه 157) اختلافاتي كه موجبات تشديد درگيري ها و كشتارها و شكنجه برخي از بني اسراييل از پيروان حضرت عيسي(ع) شد و هنوز نيز درگيري ها درميان ايشان ادامه دارد.
استكبار
از ديگر آثاري كه قرآن براي جهل بر مي شمارد مسئله استكبار است. افراد جاهل به جهت عدم شناخت درست از موقعيت خود و ديگران در هستي رفتاري را درپيش مي گيرند كه بر خاسته از خود بزرگ بيني آنان است. هنگامي كه شخص درك درستي از موقعيت خود در جهان و جامعه نداشته باشد و ياخود را از جنس و نژاد برتر بيابد اين توهم براي وي پديد مي آيد كه وي از جايگاه و مقام برتري برخوردار بوده و ديگران نسبت به وي پست تر و فروتر هستند. اين گونه است كه در رفتار عملي خويش خوي استكباري را درپيش مي گيرد. نمونه اي كه قرآن اشاره مي كند جهل ابليس است كه خود را برتر از آدم يافته و ازنظر نژادي و عنصر ايجادي در موقعيت عالي تر خود را مي يابد. اين گونه است كه خوي استكباري وي در عمل نشان داده مي شود و حاضر به پذيرش برتري آدم و سجده و اطاعت از وي نمي شود.
ساير آثار جهل
قرآن بسياري از رفتارهاي نابهنجار اجتماعي را در جهل و ناداني عاملان آن مي يابد و تبيين مي كند كه چگونه جهل مي تواند هنجارهاي اجتماعي را دگرگون سازد و رفتارهاي اجتماعي مردمان را تحت تأثير خود قرار دهد. به عنوان نمونه استهزا و تمسخر ديگران كه رفتاري نابهنجار است، ريشه در جهل و ناداني افراد دارد (بقره آيه 67 و نيز لقمان آيه 2 و 6). |