راسخون

بانک مقالات معارف قرآن

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
نقش اخلاق و معنويت در كارامدى نظام اسلامى

محمد جواد رودگر

نقش اخلاق، اعتقاد، معرفت و معنويت نقشى بنيادين، زيربنايى، سرنوشت ساز وانكارناپذير در كارامدى نظام است. ترابط اخلاق و معنويت با كارامدى نظام اسلامى وبازشناسى عوامل حدوث و بقاى يك انقلاب و در واقع نظام اسلامى يك ضرورت غيرقابل انكار مى نمايد؛ چرا كه تنها با اين نگاه است كه مى توان از نفوذ انديشه هاى بيگانه وافكار ليبراليستى سكولاريستى و اومانيستى به نام اسلام جلوگيرى نمود. از ديدگاه اسلام هرگاه در نظام اجتماعى و مديريت حاكم بر جامعه «ايمان و عمل صالح» حكمفرماباشد آن حكومت داراى بركات و ثمرات ماندگارى خواهد بود.
اين مقاله بر آن است تا به بررسى كارامدى نظام سياسى، نظام اسلامى و ترابط وتعامل متقابل «اخلاق و معنويت» با «كارامدى نظام اسلامى» بپردازد.

مقدمه

پيش از ورود به بحث در بارهء «نقش اخلاق و معنويت در كارامدى نظام»، لازم است مفردات موضوع را اندكى توضيح دهيم:
«اخلاق»، از (خُلق) به معناى صورت باطنى انسان است، چنان كه (خَلق) صورت ظاهرى است؛ چه اين كه انسان، هم از صورت مُلكى و خَلْقى و هم از صورت ملكوتى و خُلْقى برخوردار است كه صورت غيبىِ انسان، تابع ملكات نفس و خلق باطن است. [1]
بنابراين، اخلاق، مجموعهء خُلْقيات يا صفات ثابته و ريشه دار نفسانى است كه باعث مى شود انسان، بدون نياز به تفكّر، كارهايى انجام دهد. لذا اخلاق در ارتباط تنگاتنگ با عقل و ارادهء انسان است؛ زيرا صفات پسنديده يا ناپسند را انسان به تدريج در وجود و نفس خويش راسخ و ثابت يا ملكه مى كند [2] و همهء قواى درونى انسان، اعم از قواى ادراكى و تحريكى، در ارتباط با اخلاق هستند و اخلاق از اقسام «حكمت عملى» شد تا مبنايى براى چگونه زيستن و با ارزش و مقدس و عقلانى زندگى كردن باشد كه در نظام اخلاقى اسلام، با توجه به نوع انسان شناسى اسلامى، بايدها و نبايدها و حسن و قبح هاى اخلاقى مطرح شده است كه با فطرت، عقل و اختيار انسان همگرايى تام دارد و اخلاق اسلامى در نسبت با كارامدى نظام؛ يعنى مجموعه تجلّيات رفتارى كه در قالب مديريت دينى و حكومت وحيانى بروز و ظهور مى كند قرابتى خاص دارد؛ لذا اخلاق سخن گفتن، اخلاق معاشرت با مردم و اخلاق رياست و مديريت، اخلاق اقتصاد و تجارت، اخلاق ملى و بين المللى و...، همه در نظام اخلاقى اسلام تبيين شده است. بنابراين، اخلاق، ايجاد محدوديت و مانع براى پويايى مديريت نيست، بلكه به عكس، مديريت را در يك نظام و مكانيسم منطقى، عقلانى، عاطفى و ارزشى كه حقيقت، سعادت و كمال انسان را منظور نمايد، شكل مى دهد و تجربهء تلفيق اخلاق و مديريت و اخلاق و سياست در نظام نبوى و علوى و كارامدى آن، تجربهء بسيار گرانبهايى بود و هست و تجربهء تلخ تفكيك اخلاق از حكومت و سياست در قرون متمادى، به خصوص غرب جديد نيز تجربه اى براى بازگشت به توأم سازى اخلاق و حكومت است؛ چه اين كه اخلاق، تزريق صفات ارزشى همچون صداقت، امانت دارى، فروتنى و تواضع، حسن سلوك با مردم و رعايت حقوق شهروندان، عدم مكر و حيله در مديريت و عدم سودجويى و منفعت طلبى در عرصهء سياست ورزى است. حال آيا بايدها و نبايدهاى عقلى وسلامت بخش، مايهء تقويت كارامدى است يا تضعيف آن ؟ ما در مقالهءپيش روى، نقش اخلاق را در گسترش توسعه و پويايى و بالندگى نظام اسلامى با توجه به آيات، احاديث و تاريخ زندگى معصومان (ع)مورد بررسى قرار مى دهيم.

معنويت

معنويت، براساس اعتقاد به ماوراى عالم و جهان غيب و باورهاى باطنى شكل مى گيرد. اين كه انسان به ماوراى حس و جهان فيزيك اعتقاد داشته باشد، جهان ماده و معن، صورت و سيرت و ظاهر و باطن را از هم جدا نداند، بلكه براساس تفكّر اصيل اسلامى، ميان ملك وملكوت و شهود و غيب پيوند برقرار نمايد و معتقد به تعديل نسبت ماده و معنا باشد.
معنويت، پاسخ مثبت به نيازهاى درونى و گرايش هاى فطرى است. معنويت، پيوند انسان با خدا و عالم باطن است و اصالت را به معنا و متافيزيك دادن. معنويت يعنى انسان براساس جهان بينى توحيدى به مبدأ و معاد باورداشته باشد و انسان را در برابر خدا و خودو جامعه و جهان، مسؤول و پاسخگو بداند. معنويت، ارتباط روحى بامعبود است از طريق نماز و راز و نياز و در همه چيز و با همه چيز خدارا منظور داشتن و انگيزه و انديشه را الهى كردن و انگيخته ها را رنگ ورايحهء خدايى دادن.
حال آيا ميان معنويت و مديريت، تعارض وجود دارد؟ آيا ميان اهل معنا بودن و با خدا رابطهء وجودى و باطنى داشتن و حكومت وسياست ورزى، تضادى هست ؟
به يقين هرچه معنويت انسان بيشتر و قوى تر باشد، خلاقيت وابتكار، عدالت فكرى و روحى، عدالت اخلاقى و اجتماعى و عدالت در عرصهء حكومت و مديريتش بيشتر خواهد بود و انسان هاى اهل معنويت يعنى انسان براساس جهان بينى توحيدى به مبدأ و معادباورداشته باشد و انسان را در برابرخدا و خود وجامعه و جهان مسؤول وپاسخگوبداند.
نظام كارامدِاسلامى،نظامى است كه براساس شريعت اسلام و آموزه هاى وحيانى و باتكيه بر آراء ومشاركت سياسى جامعه ومقبوليت ومحبوبيت مردمى عمل نمايد.
معن، به حكومت به عنوان ابزارى براى تحقّق آرمان هاى اصيل انسانى و ارزش هاى الهى مى نگرند.
معنويت اسلامى با مديريت اسلامى، ارتباطى تنگاتنگ داشته وعامل تقويت، توسعه و توفيق حكومت و مديريت يا كارامدى بيشترنظام اسلامى مى شود؛ چنان كه در سيرهء سياسى پيامبر اعظم (ص)وعلى‏(ع)ديده ايم و همانطور كه در سيرهء حكومتىِ حضرت امام خمينى(قدس سره)نيز مشاهده كرده ايم. پس در معنويت اسلامى، چند مؤلفهءمهم وجود دارد:
1. معرفت اسلامى
2. عقلانيت اسلامى
3. عبوديت اسلامى
4. وظيفه گرايى و خدمت به جامعه براى تحصيل رضاى خدا
5. راه هاى برون رفت از همهء مشكلات و چالش هاى روزامدحكومتى، كه تنها با تعبد و توكل ممكن و ميسور است؛ لذ، معنويت اسلامى، نقش بنيادين در كارامدى نظام اسلامى دارد.
6. طراوت هميشگى و خستگى ناپذيرى در خدمت به مردم ومحرومان و....

كارامدى نظام سياسى

مقصود از نظام كارامد، نظامى است كه با تكيه بر بينش ها وارزش هاى اسلامى، توانمندى مديريت و سامان دهى استعدادهاى بالقوه آدميان در عرصه هاى گوناگون و فعليت بخشيدن به آن ها راداشته باشد. كارامدى يعنى: توان و قدرت حلّ مشكل معيشت وامنيت جامعه؛ يعنى هدايت و جهت دادن جامعه به سوى كمال علمى و عملى.
نظام كارامد، نظامى است كه در عرصه هاى علمى، پژوهشى،صنعتى و تجارى، روابط ملى و فراملّى و نوع تعامل مردم كشور خويش و دولت هاى جهانى و ملل دني، موفق و تأثيرگذار باشد و بر خط عزت، مصلحت و حكمت حركت نمايد.
نظام كارامدِ اسلامى، نظامى است كه براساس شريعت اسلام و آموزه هاى وحيانى و با تكيه بر آراء و مشاركت سياسى جامعه و مقبوليت و محبوبيت مردمى عمل نمايد و قطعاً اخلاق و معنويت اسلامى با كارامدى آن ربط وثيق دارد و ما، در نوشتهء حاضر، بيشتر، رفتارهاى اخلاقى و پيوندهاى معنوى با معبود و تجليات اين عبوديت و معنويت را در رفتارهاى سياسى و حكومتى لحاظ كرده ايم، نه طرح برخى پرسش ها و شبهات دربارهء گزاره ها و آموزه هاى اخلاقى با امر حكومت و بايدها و نبايدهاى فقهى و گزاره هاى شريعت با سياست، كه البته در موضع و موضوع خود، بايسته و شايسته است كه مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.
ناگفته نماند كه تحليل عقلانى و معرفت جامع و فراگير نسبت به نقش اخلاق و معنويت در كارامدى نظام اسلامى، آن هم با رويكردى فلسفى كه هم از منظر فلسفهء تاريخى و هم از افق فلسفهء سياسى و هم جامعه شناسى حكومت دينى، قابليت فهم و بررسى دارد و فرع بر تحليل مسائل كليدى و پيشينى است كه عبارتند از:
الف) انقلاب اسلامى، معنويت و اخلاق.
ب) نظام اسلامى و غايت شناسى آن.
ج) ترابط و تعامل متقابل اخلاق و معنويت، با كارامدى نظام اسلامى.
و ما براى پاسخگويى به نقش اخلاق و معنويت در كارامدى نظام اسلامى، آن را در دو بخش ارائه خواهيم كرد:

بخش اول: مسائل كليدى و محورى پيشينى
الف) انقلاب اسلامى، معنويت و اخلاق

انقلاب اسلامى، ريشه در انقلاب هاى پيامبرانه داشته و رشحه و بارقه اى از بعثت ها و رسالت هاى انبياء است، لذا از مكتب الهى ـ توحيدى و جهان بينى و ايدئولوژى وحيانى و به خصوص اسلامى سرچشمه گرفته و ماهيتى اعتقادى دارد كه فصل مقوِّم آن، اسلاميت است و چون اسلام، مجموعه اى به هم پيوسته از عقايد و آموزه هاى معرفتى،اخلاق و ارزش هاى معنويتى و احكام و بايدها و نبايدهاى شريعتى است، انقلاب اسلامى ظرف ظهور و تحقّق معرفت، معنويت و شريعت ناب اسلامى خواهد بود؛ يعنى اسلام ناب در حدوث و بقاى انقلاب اسلامى نقش محورى و كليدى دارد؛ در نتيجه «معنويت» در تعامل و تناظر با عقايد و احكام و آموزه هاى حكمتى و حكومتى و سلوكى و سياستى است؛ به تعبير استاد شهيد مطهرى:
«اسلام چون دين است، يك معنويت است و در كنار ساير عناصر قرار مى گيرد... اسلام يك مكتب جامع است...»[1]
اسلام از جامعيت و فراگيرى ويژه اى در نظام هماهنگ و درهم تنيدهء «تربيت» و «عدالت» برخوردار است؛ فقط تفسير معنوى و اخلاقى به صورت يكجانبه و تك ساحتى نيست كه نسبتى با عناصر و ساحت هاى ديگر، از جمله حكومت و عدالت نداشته باشد؛ يعنى معنويات اسلام با اجتماعيات، پيوست دارد نه گسست و اين پيوست، درونى و نظام مند است، نه برونى و عارضى و غير سيستماتيك. كافى است به آيهء: (أم يحسدون الناسَ عَلى ما آتاهم اللّه مِن فَضله فقد آتينا آلَ ابراهيم الكتابَ وَ الحِكمَةَ و آتيناهم مُلكاً عَظيماً)[2] توجه دقيق و از سر معرفت و آگاهى داشته باشيم كه چگونه هدايتِ معنوى و عنصر تربيت با رهبرى سياسى و عنصر حكومت به هم گره خورده اند و دين و سياست، انقلاب اسلامى و نظام اسلامى از هم گرايى ريشه اى و بنيادين بهره مندند تا نشانى باشد بر اين كه اسلام، نه دين معنويت محض است و نه دين سياست و حكومتِ صرف و تفكيك معنويات اسلام از اجتماعيات، تفكيكى مغاير با ماهيت و هويت اسلام و انقلاب اسلامى است؛ هرچند كه برخى، دچار سوء برداشت و تفكر التقاطى و تلفيقى نسبت به اين قضيه شده اند. لذا انقلاب اسلامى حادث نشد تا فقط در بخش آموزه هاى عقيدتى و ارزش هاى معنوى تلاش كند؛ بلكه در ساحت تحقّق احكام و شريعت محمدى (ص)كه داراى ماهيتى حكومتى و مديريتى و در قالب «نظام اسلامى»، كه حكومتى هم سنخ و هم جنس خويش است نيز وظيفه مند است. به تعبير استاد شهيد مطهرى:
«انقلاب اسلامى ما نيز اگر مى خواهد با موفقيت به راه خود ادامه دهد، راهى جزاعمال چنين شيوه ها و بسط روش هاى عدالت جويانه و عدالت خواهانه در پيش ندارد.»[3]
ناگفته نماند اخلاقى كه در انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى مطرح است، اخلاق فردى يا خانوادگى محض نيست؛ بلكه اخلاقى فراگير و جامع الاءبعاد است كه فرد، خانواده و جامعه را درحوزه هاى مديريت، سياست، اقتصاد و تجارت، قضاوت، روابطسياسى و بين المللى و... شامل مى شود و «معنويت» انقلاب و نظام اسلامى نيز تنها به معناى دع، نيايش، عبادت و... نيست؛ بلكه معنويتى سارى و جارى در چالش هاى روزمره و واقعيت هاى حيات انسان و زندگى فردى ـ اجتماعى است. معنويت، خلوت و خلسهءصرف نيست، بلكه حكومت و مديريت نيز هست؛ معنويتى كه باكرامت و عزّت انسان، آزادى و حريّت او، قسط و عدالت اجتماعى،مساوات و مواسات و رعايت حقوق شهروندى، نسبتى تام و تمام دارد، نه اينكه نسبتشان در بى نسبتى و جزيره اى بودن آن ها با هم باشد؛چه اين كه معنويت، معلول معرفت و مولود عبوديت و محصول تحقّق عدالت فكرى و اخلاقى در حوزهء انسانيت انسان است و راه كسب معنويت نيز اصلاح درون و برون مى باشد، لذا معنويت اومانيستى، سكولاريستى و ليبراليستى اساساً معنويت نيست و اگرباشد ناقص و ناكافى است و چه بسا انسان و جامعهء انسانى را دچار«بحران هويت» نمايد و معنويت بر پايهء باورهاى اسلامى، رابطهء دوسويه با عدالت اجتماعى و كرامت و حريت انسانى دارد و تأثيرمعنويت و معرفت، معنويت و كرامت، معنويت و عدالت و معنويت وحريت، تأثيرى دو جانبه و متقابل است؛ به تعبير بسيار زيباى استادشهيد مطهرى:
«اگر در جامعه اى عدالت اجتماعى برقرار نباشد، پايه معنويت هم متزلزل خواهد بود. منطق اسلام اين است كه معنويت را با عدالت توأم با يكديگر مى بايد در جامعه برقرار كرد. در جامعه اى كه عدالت وجود نداشته باشد،
اخلاقى كه درانقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى مطرح است،اخلاقى فراگير وجامع الاءبعاداست كه فرد،خانواده وجامعه را درحوزه هاى مديريت،سياست،اقتصاد وتجارت،قضاوت،روابطسياسى و بين المللى و...شامل مى شود.
هزاران هزار بيمار روانى به وجود مى آيند، محروميت ها، ايجاد عقده هاى روانى مى كند و عقده هاى روانى توليد انفجار....»[1]

ب) نظام اسلامى و غايت شناسى آن

حكومت دينى، مشروعيتش را از سرچشمهء زلال «وحى» گرفته و حاكم اسلامى، ولايت سياسى اش منبعث از ولايت خداست كه در مرتبه و حيثيت وجودى خويش، تفسيرپذير ومقدس مى باشد؛ يعنى دين، منشأ مشروعيت و مقبوليت حكومت و نظام اسلامى است و دين از توانمندى هدايت انسان در ابعاد و ساحت هاى مختلف برخوردار است كه به تعبير علامه طباطبايى (قدس سره):
«پيامبر كسى است كه صلاح معاش و معاد مردم را از جهت اصول دين و فروع آن، تبيين مى كند؛ آن گونه كه عنايت الهى در خصوص هدايت مردم به سوى سعادتشان اقتضا دارد.»[2]
اگر با فهم جامع نگرانه دين و حكومت دينى، اسلام و نظام اسلامى از نگرش ابزارانگارانه و سكولاريستى رهايى مى يابيم، ره آورد نبوت ها را به تعبير استاد مطهرى پل ارتباطى بين جهان بشرى با جهان غيب [3] تفسير مى نماييم، چون تفسير روشمند و جامع انديشانهء امام خمينى(قدس سره)را در باب اسلام و نظام اسلامى پيش روى خويش داريم كه فرمودند:
«تمام چيزهايى كه انبيا آوردند، اين ها، مقصود آن ها بالذات نبوده است، تشكيل حكومت مقصود بالذات نيست براى انبيا.»[4]
و فرمودند:
«قرآن كريم و سنت رسول الله (ص)آنقدر كه در حكومت و سياست، احكام دارند در ساير چيزها ندارند، بلكه بسيارى از احكام عبادى اسلام، عبادى ـ سياسى است كه غفلت از آن ها اين مصيبت ها را به بار آورده است. پيغمبر اسلام (ص) تشكيل حكومت داد مثل ساير حكومت هاى جهان، لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعى و خلفاى اول اسلامى حكومت هاى وسيع داشته اند و حكومت على بن ابيطالب (ع)نيز با همان انگيزه به طور وسيع تر و گسترده تر، از واضحات تاريخ است.»[1]
يا فرمود:
«آنچه انبيا براى آن مبعوث شده بودند...بسط توحيد و شناخت مردم از عالم است.»[2]
قرآن كريم نيز در تفسيرى فراگير و همه سونگرانه، مقولهء «تزكيه نفس» و «تعليم كتاب و حكمت» را در بعد معرفت و طهارت، هدف همهء بعثت ها و نبوّت ها برشمرده است [3] و از سوى ديگر مى فرمايد: (لَقَد أرسلنا رُسُلَنا بالبيّنات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناسُ بالقسط و أنزلْنا الحَديد فيه بأسٌ شديد و منافع للناس....)[4] تا نشان دهد كه نظام انبيائى و ولايت الهى و وحيانى از حيث غايت شناسى بايد در جهت بسط معرفت، توحيد، معنويت و عدالت حركت كند، آن هم نه فقط در قالب تعليم و موعظه و ارشاد، بلكه با روش ِ كارامد حكومت و ولايت سياسى، تا عدالت اجتماعى را اقامه نمايد و ارزش ها و حدود الهى را نيز پياده كند و آيه: (اَلَّذين انْ مَكَّناهُمْ فِى الاءرض أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة و أَمرُوا بالمعروف و نَهَوا عن المنكر و للّه عاقبة الأمور)[5] نيز بسط پايه هاى معنويت و اخلاق و بسترسازى ها، تداوم و تثبيت بينش و ارزش هاى الهى را گوشزد مى كند تا اركان و عناصر مشروعيت و كارامدى نظام اسلامى را در وحيانى و الهى بودن، تربيت دينى داشتن و قيام به عدل و قسط كردن، سياست ورزى مردم گرايانه و مديريت توأم با ديانت و معنويت نشان دهد. اسلام، داراى فلسفه هاى علمى و عملى است كه هدف هاى اصلى ـ فرعى و غايات ذاتى و عرضى و اصيل و تبعى آن، در آن فلسفه ها بروز و ظهور دارد و چه نيكو و عميق با بهره گيرى از سخنان استاد شهيد مطهرى و چنين نگرش و نگاهى مى توان اهداف بعثت ها را تفسير كرد. هدف بالذات انبياء، هدايت و معرفت الهى است، اما اين تحقّق هدف در جامعهء بشرى، مستلزم اتخاذ اهداف بالعرض ديگرى، مانند تأسيس حكومت و اصلاح نظام معيشتى است. پرداختن به اصلاح معيشت دنيوى، وظيفهء پيامبران است؛ اما وظيفه اى بالعرض است. بنابراين، نبايد گمان كرد كه بالعرض بودن به معناى فرعى بودن و نفى آن از وظيفهء انبياست ـ آن گونه كه عده اى گمان كرده اندـ بلكه به معناى اين است كه پرداختن به اصلاح دنيا و ظلم ستيزى در اهداف رسالت است، اما به قصد ثانوى. استاد شهيد مطهرى حكومت را مقدمهء تحقّق عدالت و بسط ارزش هاى اسلامى مى داند؛ اما مقدمه در ارتباط با ذى المقدمه، هم قبل از وصول به ذى المقدمه و هم پس از وصول، داراى ارزش و يك ضرورت اجتناب ناپذير است.[1] و بزرگان معرفت، حكمت، كلام، فقاهت، تفسير و حديث نيز چنين ديدگاه جامع نگرانه اى را مطرح كرده اند؛ مانند كمال الدين بحرانى[2]، فاضل مقداد سيورى [3]، ملاصدراى شيرازى [4]، علامهء طباطبايى [5]و....
چنين برداشت و تفسيرى از دين و ره اورد بعثت ها و نبوّت ها با تفسيرى كه رسالت پيامبران را در دو چيز: «انقلاب عظيم و فراگير عليه خودمحورى انسان براى سوق دادن آنان به سوى آفريدگار جهان» و «اعلام دنياى آيندهء جاودان، بى نهايت و بزرگتر از دنياى فعلى» [6] مى داند، كاملاً متفاوت است؛ زيرا دراين ديدگاه امر حكومت و سياست كاملاً فرعى و حاشيه اى، همانند امور و مشاغل زندگى تصور شده است. همچنين كسانى هم، نظريهء «سكولاريسم اسلامى» را از گذشته تاكنون مطرح كرده [7] و ميان نبوت راستين با حكومت و سياست ورزى تفكيك نمودند [8] يا دين و سياست را از هم جدا دانسته و ولايت محمد‏(ص)را ولايت رسالت شمرده اند، نه ولايت حكومت و سياست [1]. گروهى نيز با تفكيك ذاتيات از عرضيات دين، امر حكومت را تنها به اقتضاى شرايط و نوع جامعه مى پذيرند نه يك رسالت مهم اسلامى در تحقّق بينش ها و ارزش هاى الهى. [2] البته روشن است كه منطق قرآنى و تفسيرى كه امثال حضرت امام خمينى از اسلام و حكومت اسلامى دارند، با چنين قرائت ها و تفسيرهايى فرق دارد و تجربهء حكومت نبوى و علوى و در آينده، تجربهء حكومت مهدوى، ناقض نظريات سكولاريستى و تحول گروانه از اسلام است.
پس با نگاه رسالت شناسانه انبياء و فرجام شناختى هدف بعثت ها و رسالت ها، مى توان: معنويت، عدالت، توحيد، تحقّق ارزش ها و احكام الهى، قيام لله و قسط اجتماعى را در يك رويكرد انسان شناسانه و جامعه شناسانهء اسلامى تفسير كرد و چون از توحيد تا معاد، نبوت تا امامت و ولايت، آرمان هاى فردى و هدف هاى اجتماعى همه به تعبير استاد مطهرى «بر محور عدل استوار است و عدل قرآن، هم دوش توحيد، ركن معاد، هدف تشريع نبوت، فلسفهء زعامت و امامت، معيار كمال فرد و مقياس سلامت اجتماع است.»[3]
و عدالت بر پايهء مفاهيم پنجگانهء: 1. دادن حق هر صاحب حقى 2. قرار گرفتن هر چيزى در جاى خود 3. رعايت توازن و هماهنگى و تعادل 4. رعايت مساوات در شرايط تساوى 5. رعايت تفاوت در شرايط متفاوت و اركان پنجگانهء:
الف) حكومت عدل و عادل؛ ب) قانون عادلانه؛ ج) جامعه عدالت پذير؛ د) نيروهاى مدافع عدالت؛ ه) مجريان عادل، عدالت خواه و عدالت گستر در ابعاد:
اجتماعى، فرهنگى، سياسى، اقتصادى، آموزشى ـ پرورشى و بهداشتى ـ درمانى تحقّق مى پذيرد.
لذا اسلام، در قالب نظام اسلامى، قابليت ظهور دارد و در ظرف انقلاب اسلامى ايران، نظام جمهورى اسلامى ريخته و پى ريزى شد تا معنويت و اخلاق را در تعامل مثبت و منطقى با عدالت و مديريت كارامد نشان دهد و گامى در جهت تحقّق اهداف بالذات و بالعرض و اصيل و تبعى انبيا و ائمه(ع) بردارد. به همين دليل، اخلاق و معنويت در حدوث و بقاى كارامدى و مشروعيت دينى و سياسى يا الهى و اجتماعى نظام اسلامى، نقش برجسته و انكارناپذيرى دارد و اگر بينش ها، گرايش ها، كشش ها و كوشش ها، معرفت ها و مجاهدت هاى اصحاب حكومت و ارباب مديريت اجتماعى، اسلامى و الهى نباشد، نظام فاقد كارامدى لازم خواهد شد.
ج) ترابط و تعامل متقابل «اخلاق و معنويت» با «كارامدى نظام اسلامى»
نظام كارامدِ اسلامى، معلول كارامدى اسلام از حيث نظرى و عملى و نيروهاى انسانى ِ تربيت يافتهء اسلام جامع، جهانى و جاودانه است. اگر اسلام دين جهانى و توانمند در تأمين نيازهاى متنوّع معادى و معاشى، فردى و اجتماعى انسان نباشد يا تفكّر و معرفت اسلامى از جامعيت و كمال، پويايى و پايايى و مكانيسم و روش مندى موجه، معقول، معتدل و كارامد بهره مند نباشد، نمى توان و نبايد نظام مبتنى بر چنين اسلام، تفكّر اسلامى و نيروهاى تحت چنين مكتبى را كارامد ديد، در حالى كه عنصر «خاتميت» داراى دو مؤلفهء «كمال» و «جامعيت» است و وجود عنصر «امامت و ولايت»، اجتهاد اسلامى شيعى، تطابق پذيرى اسلام با اقتضاى زمان و مكان، خود ضامن قدرت علمى و عملى در حوزه حقايق و واقعيات است و چنان كه گفته آمد، روى اورد اسلام به معنويات و اجتماعيات، توأمان و درهم تنيده است، نه جدا شده و از هم گسسته و تكامل فردى و اجتماعى، زير بناهايى دارد كه در حوزهء معرفت اسلامى ـ توحيدى و معنويت قرآنى ـ ولايى و مديريت دينى ـ ارزشى تحقّق پذير خواهد بود؛ به تعبير استاد شهيد مطهرى:
«از نظر قرآن، معنويت پايهء تكامل است. اين همه عبادات كه در اسلام بر روى آن تكيه شده است، براى تقويت جنبهء معنوى روح انسان است....»[1]
اگر حكومت اسلامى ريشه در معارف و معنويات نداشته و از آنجا تغذيه و تقويت نشود و هماره قرب به خدا و توحيد و معرفت الهى را وجههء همت خويش قرار ندهد و بسط روح و روحيهءعبوديت و بندگى خدا و تأمين نيازهاى بُعد اصيل انسان؛ يعنى روح را مطمح نظر ننمايد، قطعاً داراى خلاءهاى بنيادى و كليدى خواهد شد و در نتيجه، پويايى، بالندگى و كارامدى لازم را نيز نخواهد داشت كه اساس، ارزش حكومت اسلامى به ارزشى بودن، ارزش گرايى و معناخواهى است كه فرد را در صراط انسانيت و جامعه را در مسير فطرت توحيدى و تعالى طلبش سوق و سير دهد؛ يعنى درد انسان، درد توحيد، عدالت، كرامت، عزّت و معرفت است و درد حكومت و نظام اسلامى نيز بايسته است كه چنين باشد. لذا نظام بيدار و بين، نظام هشيار و پايدار و پوي، نظامى است كه به اصالت هاى انسان و دردهاى حقيقى آدميان پاسخ دهد و به تعبير شيرين و دلنشين شهيدمطهرى:
«طبق نظر اسلام، انسان يك حقيقتى است كه نفخه الهى دراو دميده شده و از دنياى ديگرى آمده است و با اشيائى كه در طبيعت وجود دارد، تجانس كامل ندارد. انسان در اين دني، يك نوع احساس غربت و احساس بيگانگى و عدم تجانس با همهء موجودات عالم مى كند؛ چون همه فانى ومتغير و غير قابل دلبستگى هستند ولى در انسان دغدغهءجاودانگى وجود دارد. اين درد همان است كه انسان رابه عبادت و پرستش خدا و راز و نياز به خدا و به اصل خودنزديك شدن مى كشاند.»[1]
آرى، انسانِ اسلام، درد خدا و درد خلق خدا دارد. درد خود وجامعهء خويش دارد و نظام اسلامى نيز بايد برنامه ها، استراتژى وراهبردهايش در راستاى درد فرد و جامعه معطوف گردد؛ يعنى با دردخدايى، درد بندگان خدا را داشته باشد و زمينه ها را به گونه اى هماهنگ، مديريت كند كه عامل صعود فرد و جامعه و تحقّق رشد،فلاح، صلاح و سعادت آدميان گردد و در جهت اشاعهء اخلاق الهى ومعنويت اسلامى گام بردارد؛ به بيان ديگر، اقتصاد، سياست، هنر،آموزش، صنعت و تكنولوژى نظام اسلامى بايد روح و رايحهء اسلام ناب و معنويت و ارزش ها را داشته باشد؛ چنان كه حاكم على الاطلاق اسلامى در نظام الهى ـ توحيدى اى كه به پا ساخت، مهم ترين دغدغه هايش، درد هدايت، درد معنويت و معرفت و درد بينش ها و اگر حكومت اسلامى ريشه در معارف ومعنويات وروحيهءعبوديت وبندگى خدانداشته و ازآنجا تغذيه وتقويت نشودقطعاً داراى خلاءهاى بنيادى وكليدى خواهدشد.
گرايش هاى عالى انسان ها بود؛ چنان كه خداى سبحان مى فرمايد:
(لَقَدْ جائكم رَسُول مِنْ أنفسكم عزيزٌ عَلَيه ما عَنِتّم حَريصٌ عليكم بالمؤمنين رؤف ٌ رحيم)[1] پيامبرِ هدايت و نور و رحمت، داراى چهار ويژگى محورى بود:
الف) از جنس و سنخ مردم و از دل جامعه بود.
ب) دردهاى مردم و رنج هاى جامعه، درد و رنج او بود.
ج) در نجات بخشىِ مردم و تأمين سعادت آنان حريص بود.
د) رحمت ويژه اش هماره بر سر مؤمنان و خداپرستان واقعى مستمر و مستدام بود؛ يعنى در مجموع از رهگذر درد خدا، درد خلق خدا داشت.
پس حكومت دينى و نظام اسلامى بايد توجه داشته باشد كه دچار افراط و تفريط نشود، نه اجتماعيات و درد مردم را فداى معنويات و درد خدا كند و نه درد معنا و خدا را قربانى درد مردم و خلق نمايد كه اساساً درد خدا منهاى درد خلق امكان ناپذير است؛ چنان كه در سيرهء سياسى پيامبر(ص)و على‏(ع)كاملاً مشهود است كه در عالى ترين درجهء درد خدا، داراى درد مردم و عدالت و ارزش هاى اجتماعى بودند؛ يعنى تعليمات اخلاقى و اجتماعى اسلام، توأمان هستند؛ لذا نظام اسلامى نه بايسته است كه گرفتار گرداب تحجّر و جمودگرايى شود و نه شايسته است مبتلا به باتلاق التقاطانديشى و تجدّدگرايى گردد؛ بلكه اسلامِ داراى عناصر تعالى و تعادل را، چنان كه هست بشناسد كه پيامبر خدا و على‏(ع)نمونهء كامل و اسوهء جامع اسلام هستند و هر دو بزرگوار، سنت و سيرهء حكومتى و سياسى داشته اند كه فرد و جامعهء اسلامى بايد داراى ده ويژگى پويا و كارامد باشد تا اسلام ناب را در خود پياده كند و نظام اسلامى بايد در راستاى تحقّق اين ويژگى هاى دهگانه گام بردارد كه خداوند فرمود: (محمّدٌ رَسُول الله والذين معه أشداء على الكفارِ، رحماء بينهم تَراهُمْ ركعاً سُجّداً يبتغون فضلاً من اللّه و رضواناً سيماهم فى وجوههم من أثر السجود، ذل مثلهم فى التَّورة و مثلهم فى الانجيل كَزَرْعٍ أخرج شَطْأَهُ فازَرَهُ فاسْتَغْلَظَ فاستوى على سوقه يُعْجب الزُّرّاع ليغيظ بهم الكفار...)[2] كه نظام اسلامى و حكومت و ولايت محمد‏(ص)و امت اسلامى شايسته است داراى ويژگى هاى ياد شده باشد كه عبارتند از:
1. نسبت به دشمن و كفار شديد و محكم و استوار باشد (غير خودى را بشناسد و اهل برائت و شدّت در برابر بيگانه باشد.)
2. نسبت به خود در درون جامعهء اسلامى، اهل رحمت و رأفت و وحدت باشد. (خودى را بشناسد و به آنان مهر بورزد.)
3. اهل عبوديت و بندگى خدا باشد. (اهل راز و نياز و عبادت باشد.)
4. به دنبال كار براى خدا و تحصيل فضل و رضوان الهى باشد. (قيام لله داشته باشد.)
5. تجلى گاه خداشناسى، خداپرستى و ياد خدا باشد. (رنگ و بوى خدا يا خدا خويى به خود گيرد.)
6. داراى رويش و بالندگى و پويايى و سرزندگى باشد.
7. رشد و روندگى و پيشرفتش در همه عرصه ها مستمر، مداوم و خستگى ناپذير باشد. (اهل ركود و سكون نباشد.)
8. اصالت و استقلال طلبى در او هميشه زنده و پاينده باشد. (كرامت، عزت و استقلال داشته باشد.)
9. از قدرت، صلابت و غلظت علمى و عملى برخوردار باشد. (در برابر دشمن استوار و پايدار باشد.)
10. فرد و جامعه رشيد، شهامت پيشه، توانا و دان، عزتمند و قدرتمندى كه همه چشم ها را به خود خيره ساخته و كارشناسان و كاردانان حكومت و مديريت را در «حيرت» فرو برده و الگويى براى ديگران گردد. (عامل برانگيختگى تعجب و شگفتى دشمن گردد و آن ها را در حيرت فرو برد.) حال آيا نامه و دستورالعمل امام على‏(ع)به مالك اشتر [1] منشور جامع و كاملى از نسبت اخلاق و معنويت با حكومت و مديريت و رسالت حاكم و مدير اسلامى در بسط و توسعه توحيد، اخلاق و معنويت نخواهد بود كه همهء ابعاد و ساحت هاى وجودى انسان را توجه نموده و الگويى از حكومت اسلامى و دربردارندهء عوامل و مؤلفه هاى كارامدى نظام اسلامى است كه از تربيت دينى، عدالت اجتماعى، تمسك به قرآن و سنت، قضاوت و داورى عادلانه، آبادانى و عمران، شايسته گزينى در مديريت ها، توجه به محرومان و طبقات پايين جامعه، مردم دوستى، نظارت منطقى و مداوم در حوزهء مديريت، اقامهء ارزش هاى دينى و توجه به واجبات و محرمات، وفادارى و پايدارى بر پيمان هايى كه با خدا و مردم بسته مى شود، خدمت بدون منت به مردم، بستن راه مديحه سرايى و تملّق، پرهيز از امتياز خواهى و تغافل و... برخوردار است ؟ بنابراين همه اين مؤلفه ها سرفصل هاى مهمى هستند كه در دو ساحت معنويت و مديريت، حكمت و حكومت و اخلاق و ادارهء جامعه فراروى اصحاب سياست قرار گرفته است تا نظام نامه و مرام نامه يا قانون اساسى و سياست ورزى و ضوابط اجرايى ـ مديريتى اسلام ناب را در برداشته باشد و اخلاق، حكومت، معنويت و ادارهء جامعه را تفكيك ناپذير و با هم و در هم نشان دهد؛ زيرا هر گاه توحيد و عبوديت از ساماندهى و سياست اجتماعى جدا شد، فرد و جامعه دچار خسران هاى جبران ناپذير شده است، لذا حضرت در فرازى از خطبه هايش مى فرمايد:
«أيّهاالنّاسُ انّ أحقّ النّاس بهذا الاءمر أقواهم عَلَيْه و أعلَمَهُم بأمرالِلهِ فِيه»[1] يعنى شايسته ترين فرد براى رهبرى، تواناترين و داناترين فرد جامعه نسبت به اين مسؤوليت است كه وظيفه دارد مردم را به سوى عقلانيت، عدالت، معرفت و معنويت بسيج نمايد [2] تا نظامى كارامد و اسلامى باشد و فقر علمى ـ عقلى و فقر عملى ـ ايمانى و ارزشى را ازبين ببرد لذاست كه انسان هاى متخلّق و معناگرا در كارامدى نظام اسلامى نقش برجسته داشته و نظام اسلامى نيز در پرورش و تربيت انسان هاى اخلاقى و معنوى مسؤوليت بزرگى دارد كه ضرورى است عوامل و راه كارهاى واقعى شدن آن ها را فراهم سازد كه اين دو، به هم مرتبط و متصلند.

بخش دوم: نسبت اخلاق و معنويت با كارامدى نظام اسلامى

با عنايت به مطالب پيشين، مى توان منزلت و نقش اخلاق ر، كه ملكات ثابته و ريشه دوانده در نفس انسان است، به دو بخش ملكات «فاضله» و «رذيله» يا محموده و مذمومه تقسيم كرد و نقش آن را در كارامدى نظام اسلامى شناخت؛ چه اين كه اخلاق اسلامى، با نظام اسلامى مرتبط بوده و در تقويت، توسعه، تثبيت، و كارامدى آن سهم به سزايى دارد؛ چنان كه يكى از مهم ترين مؤلفه هاى پيشرفت و موفقيت نظام اسلامى در عصر نبوت و رسالت پيامبر اعظم (ص)«اخلاق الهى» او و خُلق حَسَن و حُسن سلوك شاگردان مكتب نبوى و تربيت شدگان مدرسه مهر و معرفت، روحانيت و رأفت، محبت و معنويت آن حضرت بود، كه يكى از كليدى ترين مؤلفه ها و محورهاى كارامدى نظام، اخلاق رهبرى و كارگزاران نظام اسلامى در عرصه هاى تقنينى، اجرائى وقضائى و بدنه و ميانهء حكومت و مديريت و ديگرى ظهور ثمرات وبركات اخلاق اسلامى در سطوح بالا و پايين حكومت دينى ـ اسلامى است؛ چه اين كه هرچه رهبرى و مديران ساحت هاى گوناگون،الهى تر، معنويت گراتر، ارزشى و اصول گراتر و در عين حال رؤوف ومهربان، متواضع و داراى شرح صدر و شكيبايى باشند، در اعمال مديريت، پوياسازى نظام توليد، توزيع و توسعهء ثروت هاى مادى ومعنوىِ جامعه موفق ترند و در نتيجه، جامعه، رنگ فرهنگ و تمدّن پيشرفته تر و توأم با سعادت و خوشبختى را بيشتر حس و لمس خواهد كرد، لذا مكتب، رهبرى، مديران در رأس و ميانهء جامعه، هرگاه اخلاقى تر و متعالى تر باشند، تأثيرگذارتر خواهند بود؛ چه اين كه نظام اسلامى بايد به سوى بسط معرفت، معنويت، عدالت، عقلانيت و مهرو محبت حركت نمايد و پويايى و بالندگى اش مديون و مرهون اين حقايق جاودانه است و اگر در درون ذات نظام كه از اعتقادات، نظريه پردازان، كارشناسان و متخصصان و مسؤولان اجرائى تركيب وتشكيل شده است، معنويت حاكم نباشد و ارزش هاى اخلاقى تجلّى نيابد، چنين نظامى، تهى، بى محتو، صورى و ناكارامد خواهد بود؛زيرا نظامى اسلامى است كه از درون مايه ها و دل مايه هاى اسلامى دردو بُعد معرفت و معنويت و عقايد و اخلاق برخوردار باشد كه اگرچنين باشد، سرمايه هاى بالفعل برونى يا برون ذاتش نيز از عرفان،اخلاق و معنا حكايت خواهند كرد.
سؤال اساسى اين است كه يك نظام كارامد، چه ويژگى هايى دارد كه اخلاق و معنويت مى تواند در كارامدى آن نقش آفرين باشد؟ به نظرمى رسد نظام اسلامىِ كارامد، حداقل بايد داراى ويژگى هاى زير باشد:
1. موفقيت در تعليم و تربيت جامعه به سوى كمال و تعالى و آموزش و پرورش جامع و كامل.
یكى ازكليدى ترين مؤلفه ها ومحورهاى كارامدى نظام،اخلاق رهبرى و كارگزاران نظام اسلامى در عرصه هاى تقنينى،اجرائى وقضائى و دربدنه و ميانهءحكومت ومديريت است.
2.تحقّق عدالت اجتماعى در همهء سطوح و ساحت هاى اجتماع.
3. توليد ثروت و توزيع عادلانهء آن در جامعه.
4. توليد انديشه و علم و توسعهء پايدار مبتنى بر معنويت.
5. رقابت سالم و سازنده در سطح بين المللى و حضور تأثيرگذار در عرصه هاى مختلف جهانى.
6. قدرت را در خدمت هدف هاى برتر و پايدارتر قرار دادن.
7. احياى شريعت و گرايش فزايندهء جامعه به سوى دين و دين دارى و معنويت خواهى.
8. بازتاباندن آثار اخلاق و سياست و معنويت و مديريت در متن جامعه ملّى و فراملّى.
9. حركت پيش رونده و فزاينده به سوى پيشرفت هاى سياسى، صنعتى، اقتصادى، علمى، فرهنگى و معنوى.
10. تأمين كرامت و حريت انسان و رعايت حقوق مادى و معنوى شهروندى. روشن است كه تجلّى بخشيدن و واقعى شدنِ چنين معيارهاى كارامدى در نظام اسلامى، تنها با كسانى عينيت خواهد يافت كه داراى انگيزه، انديشه، اخلاق و رفتار اسلامى باشند و خود در درونشان توسعه يافتگى داشته باشند و كارامدى و پويايى ر، در درون خويش و شاكلهء وجودشان پياده كنند و سپس در متن جامعه پياده نمايند...
راستى، آيا نقش امام خمينى(قدس سره)در حدوث و بقاى انقلاب اسلامى، تكوينى و تكامل نظام اسلامى و توسعه و پيشرفت و پويايى نظام اسلامى انكارناپذير است ؟ مگر نه اين است كه امام خمينى(قدس سره)از روح الهى و شخصيت عرفانى ـ معنوى و اخلاق اسلامى برخوردار بود و مناسبات اخلاقى و رفتارى اش عامل جذب و تحوّل و خدمت خالصانه و مؤثر عناصر گوناگون صدر و ذيل حكومت و جامعه قرار گرفت ؟ اگر او الگويى براى نظام اسلامى باشد و انديشه و بينش و منش رهبرى معظم انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى ملاك و معيار قرار گيرد، عملاً نقش اخلاق و معنويت را در كارامدى نظام خواهيم شناخت؛ چون نظام، نظامى اسلامى است، شايسته است عناصر و اركان و نيروهاى انسانى آن از ويژگى هاى ذيل برخوردار باشند:
1. عبوديت و انقياد در برابر خداوند متعال.
2. شريعت گرايى و دين محورى در حوزهء عمل.
3. دارا بودن فضيلت هاى اخلاقى و ارزش هاى معنوى.
4. رأفت و مهرورزى نسبت به مردم.
5. خدمت گرايى و اصالت خدمت در مديريت و حكومت ورزى.
6. اخلاص و شكيبايى.
7. شرح صدر و گشاده رويى.
8. علم گرايى و روحيهء دانش افزايى.
9. عقل محورى و خرد گرايى.
10. توكّل و تفويض.
11. مجاهدت و مقاومت.
12. مسؤوليت پذيرى و تعهدمندى.
13. وظيفه گرايى و تكليف شناسى.
14. عدالت خواهى و عدالت گسترى.
15. داشتن رابطه معرفتى ـ معنويتى با انسان كامل معصوم (ع)يا توسل.
16. ياد خدا در همهء امور.
17. كار را براى خدا انجام دادن و توحيد انديشى و توحيد روشى.
18. مردم باورى و مردم دوستى.
19. استقلال طلبى و عزّت خواهى و كرامت جويى.
از ديدگاه اسلام، هر گاه در نظام اجتماعى و مديريت حاكم بر جامعه «ايمان و عمل صالح» باشد داراى بركت و ثمرات ماندگار و پايدارى خواهد بود؛ چه اين كه خداى سبحان فرمود: (أَلَمْ تَرَ كيف ضربَ اللّه مثلاً كلمةً طيّبةً كشجرةٍ طيّبةٍ أصلُها ثابت و فرعها فى السماء * تُؤْتى أُكُلَها كلّ حينٍ باذن ربّها...)[1] و كلمهء طيّبه به تفكّر و انديشه و تعبد و انگيزه يا جهان بينى و اعتقاد الهى و معنوى اشاره دارد كه، چون درختى پاك، ريشه دار، تناور و بارور خواهد بود و مگر كارامدى غير از ثبات و قرار و توسعه پايدار و داشتن برگ وبار است كه آيهء ياد شده نسبت معنويت و كارامدى را دقيقاً تبيين مى نمايد و روح و جانمايهء معنويت را ايمان به خدا و عمل صالح معرفى مى كند كه فرمود: (اليه يَصْعَد الْكَلِم الطيّب و العمل الصالح يرفعه)[2] هرگاه نظامى مبتنى بر انديشه و اخلاق پاك و انگيزه و عمل، نهاده شد و حكومت و حاكم پاك، قانون و قانون گذار پاك و اجرا و مجريان پاك و فرد و جامعه نيز پاك باشند؛ چنين نظامى در چنين جامعه اى كارامدترين نظام هاى جهان خواهد شد و در نظامى با چنين شاخصه ها و مؤلفه هايى، خدمت به مردم در راه خدا، از قداست برخوردار خواهد بود، كه اولاً: مجاهدت و تلاش خستگى ناپذير فكرى ـ مديريتى در عرصه هاى گوناگون را به ارمغان مى آورد، كه خود منبع توسعهء كمى و كيفى و مادى و معنوى است. ثانياً: انديشه ها چون چشمه سارانى زلال از جوشش درونى و انفجار باطنى بهره مند مى شوند كه عامل توليد فكر و علم در حوزه هاى علوم انسانى، طبيعى، طبى، صنعتى و فناورى خواهد شد كه خداى سبحان وعده داده اند: اگر تقواى الهى بر جامعه حكومت نمايد (وَلَو أنَّ أهل الْقُرى آمَنوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وِالاْءرْض)[1] و در نظام جمهورى اسلامى توقع حضور تقوا و پارسايى و ظهور اخلاق معنوى امرى كاملاً طبيعى است و چرا خداشناسى، خداپرستى، تقوا و رعايت حدود و آداب الهى عامل تكامل و توسعه و تداوم و تعالى نظام اسلامى نباشد؟ اين سنت الهى است كه هرگاه فرد و جامعه و نظام حاكم بر آن، از اصالت هاى دينى، ارزش هاى وحيانى و اسلامى برخوردار باشند، فتح و نصرت خداوند شامل حال آنان گردد و پيروزمندانه در عصر و دوران خويش حاكميت داشته باشند و عزت و اقتدار ملى و جهانى را متوجه خويش سازند؛ چنان كه تاريخ جامعهء بشرى و تاريخ صدر اسلام، روايتى ماندگار از چنين موقعيت هايى براى جوامع الهى و حكومت هاى عادلانه و مبتنى بر اخلاق و معنويت بوده است و در عصر ما نيز وجود خداباورى و معادانديشى و ارادهء عدالت گسترى در پيدايش و گسترش انقلاب اسلامى و موفقيت هاى نظام در عرصه هاى دفاع مقدس، فتوحات و سربلندى هاى علمى و سياسى ـ اجتماعى، نمونه هايى واقعى از نقش معنويت در كارامدى نظام و پويايى حكومت دينى بوده است؛ نظامى كه نوپا و جوان بود و در معرض موانع گوناگون درونى و برونى قرار داشت و ارادهء نظام سلطه بر انزوا و بلكه اضمحلال آن تعلّق گرفت و اين نظام با عناصر و شخصيت هاى الهى و متقى، تبعيت از حكمت، مصلحت و عزت، درون مايه هاى ايمانى و معنويت گرايانه و تلاش هاى خستگى ناپذير و مجاهدت مستمر و پيوسته مؤمنان و انقلابيون يا انسان هاى تكامل يافته كه به تعبير شهيد مطهرى «انسان به ايمان و عقيده و آرمان رسيده، انسان حق جو و حق طلب، انسان به ايدئولوژى رسيده اند» [1] توان گذر از مرحله تأسيس و نوزايى به مرحله استمرار و استقرار و اينك استقلال و پويايى و بالندگى را پيدا كرده است. امروز، اخلاق حكومتى و اخلاق ديپلماتيك و بين المللى، حاكميت معنويت و خداباورى در عرصه هاى جهانى نظام را بارور و در چشم هاى جهانيان به خصوص توده هاى مردم، بزرگ و نقش آفرين و تأثيرگذار جلوه داده است. نظامى كه روزى براى سقوط آن دقيقه شمارى مى كردند، امروز در بسيارى از عرصه هاى علمى از سلول هاى بنيادى تا انرژى هسته اى و همچنين در ارائه دكترين سياسى و مدل مديريتى جديد و مستحدثه خويش؛ يعنى تز و دكترين ولايت فقيه، كه نوعى ويژه از حكومت و ولايت است، حرف هاى نوين و جهانى دارد و توانست در چنين مدل مديريتى، كرامت انسان، آزادى هاى درونى (معنوى) و بيرونى (اجتماعى)، عزت و اقتدار ملى و بين المللى، رشد و پيشرفت هاى علمى و صنعتى و... را با قرائت جديد و بن مايه هاى معناگروانه، فراروى جهانيان قرار دهد و.... پس انسان هايى كه نه تنها راستگو و امانت دار و خالص و مؤمن و متقى هستند بلكه راست گويى، امين بودن، خلوص و ايمان و تقواى همه جانبه، ملكات روحى آن ها شده است و اخلاق نيز به همين معناست و از سوى ديگر شجاعت، شهامت، جهادگرى و مبارزه، علم آموزى و دانش افزايى و توليد انديشه نيز از خصوصيات روحى و شاكله و شخصيت انسانى آن هاست و صاحبان كمالات و كرامات و اخلاقيات علمى و عملى، در صدر و ذيل و رأس و بدنهء نظامى قرار دارند كه نظامى اسلامى است و به فضل و فيض الهى كارامدتر و توانمندتر به پيش مى رود.
لذا بايسته و شايسته است كه عوامل و موانع حضور و ظهور اخلاق و معنويت از حيث نظرى و عملى و فردى و اجتماعى، مورد بازشناسى و بازنگرى قرار گيرد تا مواجه با مخاطرات و مهالك نشده، اخلاق و معناگروى آسيب ديده و آفت زده نشود و رو به پژمردگى و افول نرود تا زمينه هاى زوال كارامدى نظام فراهم نگردد و اين مهم، معلول عواملى است كه برخى از آن ها عبارتند از:
الف) تعميق معرفت اسلامى و توسعهء بينش و گرايش هاى دين.
ب) نوآمدسازى و بازتوليد انديشهء دينى در مواجههء منطقى با چالش هاى عصرى.
ج) احيا و زنده نگه داشتن روحيهء خداباورى، خلوص ورزى، صداقت، مجاهدت و معادباورى.
د) جلوگيرى از انديشه هاى متحجّرانه و جمودگر، تحريف شده و آلوده به بدعت ها و همچنين انديشه هاى گرفتار دروغ و نفاق معرفتى و انحراف و التقاط.
ه)معنويت گسترى توأم با معرفت و عقلانيت.
و) معنويت خواهى توأم با توازن و تعادل.
ز) عدالت و آزادى خواهى و استقلال جويى در سايهء خداجويى و خداخواهى و خداخويى.
ح) دورى و بلكه مبارزه با رانت هاى علمى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى با مبارزه با عوامل تبعيض طبقاتى و اجتماعى.
به هرحال، به تعبير استاد مطهرى: «روح نهضت را اسلام تشكيل مى داد»
[1]، «يعنى روح اين انقلاب را چه از جنبهء مادى، چه از جنبهء آزادى خواهانه و چه از جنبه هاى ديگر، اسلام تشكيل مى دهد. در اين صورت، تداومش هم در آينده بايد بر همين مبنا و اساس باشد؛ يعنى همه بايد كوشش كنيم آن را اسلامى كنيم ولى نه اسلامى يك جانبه....»[2]
پس به دو آيه بسيار مهم توجه داشته باشيم:
الف) (انَّ اللّهَ لا يُغَيِرُ ما بِقومٍ حتّى يغيّروا ما بأنفسهم)[3] يعنى تغيير وضع هر جامعه اى، در دست خود آن ها است. خداوند وضع مردمى را عوض نمى كند، مگر اين كه آن ها وضع خودشان را از درون تغيير دهند.
ب) (اليوم يَئس الَّذين كفروا مِن دِينكُم فَلا تَخْشَوهُمْ وَ اخْشون)[4] يعنى ضربه پذيرى جامعه و نظام اسلامى از برون بسيار ضعيف و بلكه در حد صفر است، اما ضربه پذيرى و آسيب پذيرى آن از درون بسيار خطرناك است كه عامل تأثير ضربه هاى برونى نيز خواهد شد. لذا بايد به بخش «واخشون» بسيار توجه نمود و از تجربه هاى تلخ تاريخى، در صدر اسلام و در مقاطع ميانى تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامى، درس ها و عبرت ها گرفت تا اولاً: انقلاب و نظام اسلامى تغيير ماهيت تدريجى ندهد بلكه برهمان شاكله و روح اسلامى به روايت و قرائت امام خمينى، كه تأكيد بر اسلام ناب داشتند، باقى بماند. ثانياً: روحيهء اسلامى و خداگرايى و معنويت خواهى از عبادت و راز و نيازها تا توكل و تدبير الهى ـ عقلانى و رعايت حدود و ارزش هاى اسلامى از بين نرود. ثالثاً: از هرگونه افراط و تفريط، تحجّر و تحريف و انحراف فكرى و التقاط انديشه اى در تداوم انقلاب و نظام اسلامى و ارزشى، پرهيز گردد. رابعاً: اخلاق اسلامى در همهء ابعاد علمى، مديريتى و... حضور بالفعل داشته باشد؛ يعنى عوامل حدوث را عوامل بقاء نيز قرار دهيم و از آن ها غفلت نورزيم و دچار تسامح و تساهل علمى و عملى نشويم و البته اين اصول پايدار با نوانديشى و نوشوندگى و بهره گيرى از حقايق عصرى، هرگز منافات ندارد. لذا لازم است انقلاب ونظام اسلامى را با بارهاى معرفتى ـ فرهنگى و نمادها و نمودارهاى ارزشى و معنوى اش به نسل جوان با زبان زمان و ادبيات نوپديد بشناسانيم و از آزادى هاى معنوى و اجتماعى توأمان و با اقتدار علمى ـ فرهنگى پاسدارى كنيم و در عين حال، مراقب نفوذ انديشه هاى بيگانه به نام اسلام و افكار ليبراليستى، سكولاريستى و اومانيستى در سايه و پناه انديشه هاى اسلامى باشيم و همچنين معنويت گرايى جديد كه بن مايه هاى اومانيستى و وحى گريز و اساس غيردينى دارند را شناخته و نقد نماييم؛ نقدى عالمانه و منطقى، تا عرفان هاى كاذب و معنويت سكولار و سيروسلوك هاى تهى از حقايق و واقعيت ها و انزواگرا و عزلت گر، جانشين معنويت جامع و كارامد اسلامى و عرفان و اخلاق متعادل و متعالى نشود و امروز نيز هشدارهاى استاد شهيد مطهرى درخصوص نفوذ انديشه هاى بيگانه، تجددگرايى افراطى، ناتمام گذاشتن نهضت و رخنهء فرصت طلبان، ابهام طرح هاى آينده و تغيير جهت دادن انديشه ها و انحراف يافتن مسير نيت ه؛ از جمله آفات نهضت اسلامى و تهديد كننده كارامدى نظام اسلامى است.[1]
به تعبير ايشان: «نهضت خدايى بايد براى خدا آغاز و براى خدا ادامه يابد و هيچ خاطره و انديشهء غيرخدايى در آن راه نيابد تا عنايت و نصرت الهى شاملش گردد....» [2]؛ يعنى امروز نظام اسلامى و جامعهء اسلامى از درون، هم از جهت فكرى ـ فرهنگى و هم از جهت معنوى و رفتارى، تهديدپذير و در معرض خطرات و آفات است و بايد به سنت لايتغير خدا توجّه داشته باشيم كه (انَّ اللّهَ لا يُغَيِرُ ما بِقومٍ حتّى يغيّروا ما بأنفسهم)[3].
پس، ما در دوران جهاد اكبر زندگى مى كنيم؛ جهادى كه در همهء ساحت هاى زندگى ما حضور دارد و نظام اسلامى بايد از مراقبت ها و بيدارى ويژه اى نسبت به اين مسأله برخوردارباشد.
پس بايد انديشهء اسلامى و روحيهء اسلامى و معنوى را احيا كنيم و به سوى بازسازى و تعميق و تقويت بنيادهاى اعتقادى و اخلاقى خويش گام برداريم كه نقش اعتقاد و اخلاق و معرفت و معنويت، نقشى بنيادين، زيربنايى و سرنوشت ساز و انكارناپذير در كارامدى نظام بلكه در حفظ، صيانت و پايدارى نظام اسلامى دارد و البته توجه به نكتهء محورى ِ «ولايت محورى» كه هماره، تذكارهاى لازم را پيدا و پنهان ارائه مى دهد، يك ضرورت عقلانى و شرعى است كه توجّه به تذكارهاى رهبر انقلاب و نظام اسلامى ـ به عنوان يك عنصر اسلام شناس، اسلام مدار و مجاهد و انقلابى كه تدبير جامعهء اسلامى ـ انقلابى نيز بر عهدهء اوست ـ گامى است به سوى نوسازى معنوى و نهضت نرم افزارى و توليد علم و انديشه و همگرايى تعقل و تعبد، اخلاق و معنويت. توصيه هاى ايشان در خصوص ادارهء جامعه و مديريت و تحليل هاى مستمر از شرايط داخلى و جهانى انقلاب اسلامى در ديدارهاى مهم با كارگزاران نظام اسلامى از سرفصل هاى مهم و منشورهاى كليدى براى كارامدى نظام اسلامى است. لذا تفسير عميق و دقيق از معرفت اسلامى و تقويت و توسعهء اخلاق و معنويت دلمايه هاى تكوين و تكامل و استمرار و كارامدى نظام اسلامى خواهند بود.
نتيجه آن كه: شناخت همه جانبهء انقلاب اسلامى و معنويت گرايى، نظام اسلامى و اخلاق گرايى و معناخواهى، در پرتو فرجام و غايت شناسى آن و فهم دقيق و روشمند تعامل و ترابط اخلاق و معنويت با كارامدى نظام اسلامى و بازشناسى و بازسازى عوامل حدوث و بقاى انقلاب و نظام اسلامى و آسيب شناسى و آسيب زدايى از ساحت بينش ها، دانش ها و گرايش هاى اسلامى درون نظام اسلامى براى حفظ و تقويت كارامدى نظام يك ضرورت است و يادمان نرود كه رعايت اخلاق اسلامى و زنده نگهداشتن عوامل درونى و برونى معنويت گرايى يك اصل بسيار مهم و سرنوشت ساز در تكامل و بالندگى نظام جمهورى اسلامى است.

پی نوشت ها

[1] شبّر، سيد عبدالله، الاخلاق، ص 1 امام خمينى، چهل حديث، ص 13
[2] فيض كاشانى، الحقائق، ص 54
[1] مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 24 ص 24 چاپ اول، 1385 انتشارات صدر، تهران.
[2] نساء: 54
[3] مطهرى، مرتضى، پيشين، ج 24 ص 234
[1] همان، ص 275
[2] طباطبايى،محمد حسين، الميزان، ج 2 ص 29
[3] پيشين، ج 3 ص 173
[4] صحيفهء نور، ج 1 ص 238
[1] وصيت نامه سياسى ـ الهى، بند ب.
[2] پيشين، ج 18 ص 181
[3] جمعه: 2 بقره: 129و 151 آل عمران: 61و....
[4] حديد: 25
[5] حج: 41
[1] مطهرى، مرتضى، پيشين، ج 2، صص 178و 179
[2] ابن ميثم بحرانى، قواعد المرام فى علم الكلام، ص 122، (قم، 146.).
[3] مقداد سيورى، اللوامع الالهيه فى المباحث الكلاميه، تحقيق قاضى طباطبايى، ص 865، 1397. تبريز.
[4] صدراى شيرازى، تفسير سورهء اعلى.
[5] طباطبايى، الميزان، ج 2، ص 29. انتشارات رسا.
[6] بازرگان، مهدى، آخرت و خدا هدف بعثت انبيا.
[7] عامرى، ابوالحسن، فيلسوف قرن چهارم هجرى، الاعلام لمناقب الاسلام، تصحيح احمد عبدالحميد غزاب،ص 254، مركز نشر دانشگاهى، 1367ش، تهران.
[8] مقدمهء ابن خلدون (عبدالرحمان)، ج 2، ص 1034، ترجمه محمد پروين گنابادى.
[1] على عبدالرازق مصرى، الاسلام و اصول الحكم، صص 177ـ 154
[2] سروش، عبدالكريم، ذاتى و عرضى دين، كيان، سال هشتم، 1377 ص 18
[3] عدل الهى، ص 38
[1] مجموعه آثار، ج 24 ص 258
[1] همان، ج 23، صص 135و 136، چاپ اول، 1383ش، انتشارات صدرا،تهران.
[1] توبه: 128
[2] فتح: 29
[1] نهج البلاغه، نامهء 53
[1] همان، خطبهء 171
[2] همان، خطبهء 3، 17، 91، 119 و...
[1] ابراهيم: 22و 23
[2] فاطر: 1
[1] اعراف: 96
[1] مجموعه آثار، ج 24 ص 361
[1] همان، ج 24، صص 154ـ 126
[2] همان، ص 156
[3] رعد: 11
[4] مائده: 3
[1] ر.ك به: مجموعه آثار، ج 24 صص 93ـ 85
[2] همان، ص 93
[3] رعد: 11

 
siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
اسراف و تبذير در قرآن و سنت

محمدرضا عطايى
عضو هيات علمى دانشگاه آزاد مشهد
مقدمه

دين مقدس اسلام بهره‏بردارى مشروع از نعمتهاى الهى و زيباييهاى زندگى را مباح و روا و اسراف و زياده‏روى را حرام و ناروا مى‏داند و اين بدان جهت است كه مسلمان به تناسب امكانات و توانايى و كارآيى خود، در برابر جامعه مسؤوليت دارد. در اين صورت فرد اسرافكار قهرا از اجراى مسؤوليت و تعهدات اجتماعى خود بازمى‏ماند و از اين رهگذر بر پيكر جامعه ضربه مى‏زند.
قرآن مجيد اين حقيقت را در ضمن مباحث اجتماعى در قالبهايى زيبا بيان مى‏كند و با هشدار به پيروان خود مى‏فرمايد: (و انفقوا فى سبيل الله ولاتلقوا بايديكم الى التهلكة) (1) يعنى در راه خدا انفاق كنيد و با دستهاى خود، خود را به هلاكت و نابودى نيفكنيد. از اين آيه شريفه چنين استفاده مى‏شود كه اگر مال در راه خدا و به سود جامعه و رفع نيازمنديهاى مردم مصرف نشود سرنوشت آن جامعه و ملت‏به هلاكت و سقوط مى‏انجامد.
صرف‏نظر از اهميت‏خوددارى از اسراف و تبذير در دين از نظر موقعيت‏خاص كشور اسلامى كه در محاصره حكومتهاى سلطه‏گر قرار گرفته اگر ما بتوانيم تجملات زندگى را حذف كنيم و رعايت اقتصاد و ميانه‏روى را در همه حال مدنظر و برنامه عمل قرار دهيم، به استقلال كشور كمك كرده‏ايم و به پيروزى نهايى نزديكتر شده‏ايم. در نتيجه اين شعار را در اقصى نقاط عالم و دنياى اسلام و بالاخص ايران اسلامى اعلام كرده‏ايم كه ما از تنگناهاى اقتصادى نمى‏هراسيم و قدرت آن را داريم كه روى پاى خود بايستيم و به هيچ قدرتى جز خداوند متعال متكى نيستيم.

مفهوم اسراف

راغب اصفهانى مى‏گويد: «السرف تجاوز الحد فى كل فعل يفعله الانسان‏» (2) اسراف به معنى تجاوز از حد و معيار در هر كارى است كه از انسان سر بزند، گرچه استعمال آن در موارد زياده‏روى در انفاق مال بيشتر است و گاهى به خروج از اعتدال در مقدار خرج مال و زمانى هم به چگونگى بذل مال و مورد آن اطلاق مى‏شود. اما بنا به مفهوم سخن راغب و روح معنى «كل فعل‏» و بر پايه شواهد فراوان در قرآن و حديث، اسراف به هر گونه تجاوزكارى و زياده‏روى گفته مى‏شود و در هر حال اسراف عملى است ممنوع و محكوم، و مورد خشم و انزجار خداوند متعال است و از آن به شدت منع شده است.
خداوند در سوره اعراف مى‏فرمايد: «كلوا واشربوا ولاتسرفوا انه لايحب المسرفين‏» (3) بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست ندارد.

مفهوم تبذير

تبذير برخلاف اسراف و تنها واژه‏اى اقتصادى است. تبذير از ريشه «بذر» يعنى تفريق و پخش كردن چيزى; اصلش از ريختن و پاشيدن بذر است كه به طور استعاره درباره كسى كه مال خود را بيهوده تلف و پخش مى‏كند، به كار رفته است و نيز گفته شده است كه تبذير، انفاق مال در راه معصيت است.
با اين توضيحات ملاحظه مى‏كنيم كه «اسراف‏» در برابر اقتصاد و ميانه روى قرار دارد و به هرگونه تجاوز از حد، در غير طاعة‏الله و به قصور از حق‏الله اطلاق مى‏شود. در قرآن كريم واژه قصد و مشتقات آن در معانى; راست، متوسط و معتدل به كار رفته است. مانند «واقصد فى مشيك‏» (4) در راه رفتن اعتدال را رعايت كن.
فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات (5) از ميان آنها عده‏اى بر خود ستم كردند و عده‏اى ميانه‏رو بودند و عده‏اى به اذن خدا در نيكى‏ها از همه «پيشى‏» گرفتند.
حضرت على(ع) در مورد قصد مى‏فرمايند: «عليك بالقصد فى الامور» (6) بر تو باد ميانه‏روى در كارها. در خطبه همام از نشانه‏هاى متقين و پرهيزگاران مى‏فرمايد: «و ملبسهم الاقتصاد» (7) يعنى پوشاكشان ميانه بود، بدين معنى افراط و تفريط در كارها و زندگيشان وجود ندارد.
از مجموع اين نظريه‏ها اين چنين برمى‏آيد كه بين واژه اسراف به معنى اقتصادى آن با واژه تبذير فرق زيادى وجود ندارد و تنها ممكن است در جهت تمايز بين اين دو واژه گفته شود كه با توجه به خصوصيات تعابير لغت‏شناسان در معنى تبذير، مقصود از اين واژه تلف كردن و ضايع نمودن مال است و زياده‏روى در انفاقات شخصى و امور خيريه را شامل نمى‏شود، در حالى كه اسراف فراگيرتر از آن و در برگيرنده همه موارد از به هدردادن و زياده‏روى در مصارف شخصى و خانوادگى و انفاقهاى مستحب مى‏باشد. و به عبارت ديگر هر تبذيرى اسراف است ولى هر اسرافى تبذير نيست.
از امام صادق(ع) جمله كوتاهى نقل شده است كه ممكن است همين نكته را از آن استفاده كرد. آن حضرت فرمود: «ان التبذير من الاسراف‏» يعنى، تبذير از اسراف است. در اين حديث‏شريف، براى اسراف انواع‏واقسامى فرض شده، كه تبذير شاخه‏اى از آن معرفى گرديده است.

اسراف از نظر قرآن

در قرآن كريم واژه «اسراف‏» و مشتقات آن مكرر به كار رفته است ولى در بيست و سه مورد لفظ «اسراف‏» استعمال شده كه در هر مورد، مفهومى ويژه دارد. در غالب موارد، مقصود از اسراف جنبه‏هاى اخلاقى، عقيدتى و تجاوز از حدود الهى است، و تنها در چهار مورد جنبه مالى را شامل مى‏شود كه با دو آيه «تبذير» شش آيه مى‏شود.
به آيات زير توجه كنيد:
1 - كذلك زين للمسرفين ماكانوا يعملون. (8)
اين‏گونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است.
2 - ولا تطيعوا امر المسرفين. (9)
اطاعت فرمان مسرفان نكنيد.
3 - ان الله لايهدى من هو مسرف كذاب. (10)
خداوند اسرافكار دروغگو را هدايت نمى‏كند.
4 - و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين. (11)
و به راستى فرعون برترى‏جويى (و طغيان) در زمين روا داشت و او از اسراف‏كاران بود.
اما آياتى كه تنها ظهور در جنبه‏هاى اقتصادى دارند عبارتند از:
1 - انعام، آيه 141.
2 - اعراف، آيه 31.
3 - فرقان، آيه‏67.
4 - اسراء، آيات‏27 و 28.
حال به ذكر چند آيه مى‏پردازيم:
1 - وات ذاالقربى حقه والمسكين وابن السبيل ولاتبذر تبذيرا ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين و كان الشيطان لربه (12) كفورا.
و حق نزديكان را بپرداز! و (همچنين) مستمند و در راه‏مانده را، و هرگز تبذير مكن چرا كه تبذيركنندگان برادران شيطانند و شيطان كفران (نعمتهاى) پروردگار كرد.
واژه «تبذير»، تنها يك واژه اقتصادى است و در قرآن كريم تنها در همين دو آيه از سوره اسراء به كار رفته است. و شايد در قرآن كريم كمتر مواردى بتوان پيدا كرد كه با چنين لحن تند و شديدى از عملى نهى شده باشد.
2 - خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا واشربوا ولا تسرفوا انه لايحب المسرفين (13) زينت‏خود را در هر مسجد برگيريد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد همانا كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد.
تمامى آيات مربوط به اسراف را مى‏توان به طوركلى به دو بخش تقسيم كرد:
1 - اسراف در مال.
2 - اسراف در غيرمال.
1 - اسراف در مال
آيات مربوط به زياده‏روى در صرف مال شامل دو بخش است:
الف) اسراف در مصرف شخصى; مى‏فرمايد: كلوا من ثمره اذا اثمر ... (14) از ميوه آن به هنگامى كه به ثمر مى‏نشيند بخوريد و حق آن را به هنگام درو بپردازيد، اسراف نكنيد كه خداوند مسرفين را دوست نمى‏دارد.
بنابراين اسرافى كه در بعد اقتصادى بيشتر مورد توجه است و موجب تضعيف بنيه مالى محرومان و لذت‏طلبى مسرفان مى‏شود و از بلاهاى بزرگ اجتماعى است و فقر و محروميت‏بيشتر به دنبال دارد همين نوع اسراف است كه هر مسلمان با توجه به وظيفه و تعهد و مسؤوليتى كه در برابر خداوند و اجتماع دارد لازم است، در مخارج زندگى خويش رعايت اعتدال را بكند و جدا از اسراف پرهيز نمايد.
ب) اسراف به خاطر ديگران; وقتى انفاق از حد تعادل خارج شود نسبت‏به انفاق شونده و انفاق‏كننده هر دو عوارض سوء و زيانبار خواهد داشت، به اين جهت است كه قرآن مجيد وقتى در آياتى از سوره شريفه فرقان ويژگيهاى مؤمنان و بندگان واقعى را برمى‏شمارد يكى از آن ويژگيها را اين‏گونه معرفى مى‏فرمايد:
اذا انفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا و كان بين ذلك قواما; (15) كسانى هستند كه هرگاه انفاق كنند نه اسراف مى‏كنند و نه سختگيرى، بلكه در ميان اين دو اعتدالى دارند. و نيز قرآن، خطاب به حضرت پيامبر(ص) مى‏فرمايد: و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك ولا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا (16) هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرومانى، و در همين رابطه حضرت على(ع) مى‏فرمايند: «ما عال امرء اقتصد» (17) كسى كه ميانه‏روى پيشه سازد تنگدست نگردد. و حضرت رسول(ص) مى‏فرمايند: «من اقتصد اغناه الله، و من بذر افقره الله‏» (18) هر كس در دخل و خرج ميانه‏روى كند خدا بى‏نيازش مى‏كند و هر كس اسراف و تبذير نمايد خداوند فقيرش گرداند.
زيربناى آفرينش بر تعادل گذاشته شده است «و كل شى‏ء عنده بمقدار» (19) و هر چيزى نزد او مقدار معينى دارد و در مورد ديگر مى‏فرمايد: «انا كل شى‏ء خلقناه بقدر» (20) ما هر چيزى را به اندازه آفريديم.
حساب هر چيزى در پيشگاه خداوند متعال براساس حكمت‏بالغه او و مصلحت و عدالت و از روى اندازه و بدور از افراط و تفريط است، و اساس حكومت را هم عدالت تشكيل مى‏دهد و اقامه عدل از اهداف مهم بعثت انبياى عظام الهى بوده است تا آنجا كه معيار مالكيت مشروع را عدم زيان و اضرار و ستم به فرد و اجتماع، و ضابطه انفاق و احسان را كرامت و سخاوت بدور از بخل و امساك و نيز بدور از اسراف و زياده‏روى قرار داده است و بالاخره تحكيم بنيان اقتصادى جامعه و ميانه‏روى مطلوب و مورد تاكيد شارع مقدس اسلام است.
2 - اسراف در غيرمال
الف) اسراف در قتل; در دوران جاهليت رسم بر اين بود كه هرگاه كسى از روى ظلم و تعدى به قتل مى‏رسيد بستگان مقتول با توجه به خوى و خصلت جاهلى و حس كينه‏توزى و انتقام‏جويى چند نفر از بستگان قاتل را به قتل مى‏رساندند. قرآن كريم اين تجاوز و انتقام‏جويى را مردود دانسته و فرمود: «فلا يسرف فى القتل‏» (21) . اما در قتل اسراف نكنيد، يعنى، براى قتل يك نفر، فقط يك نفر را به قتل برسانند آن هم با توجه به صدر آيه كه مى‏فرمايد: «ولا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق‏»، نفسى را كه خداوند حرام كرده است نكشيد مگر از روى حق، يعنى اين كشتن هم فقط در مواردى تجويز شده است كه قاتل مستوجب كشته شدن باشد و با علم و عمد مرتكب قتل نفس شده باشد.
ب) اسراف در نفس; كسى كه از نظام اعتدال خارج مى‏شود و با ارتكاب گناه و معصيت از حريم انسانى خود تجاوز مى‏كند اسرافكار است، اما اسرافكارى كه مشمول پيام رحمت و اميد الهى قرار گرفته است: قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم. (22) بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده‏ايد از رحمت‏خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى‏آمرزد.
ملاحظه مى‏شود كه هرگونه گناه و تجاوز از حد و مرز و حريم انسانى اسراف بر نفس شمرده مى‏شود.
در جاى ديگر مى‏بينيم، مجاهدان جنگ احد به درگاه خداوند متعال دست نياز برمى‏داشتند: و ما كان قولهم الا ان قالوا، ربنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا و ثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين (23) گفتار آنها فقط اين بود كه پروردگارا گناهان ما را ببخش و از تندرويهاى ما در كارها چشم بپوش، قدمهاى ما را ثابت‏بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز بگردان.
از آيه شريفه مستفاد مى‏شود، آنچه از آن عدول كرده و بجا نياورده‏اند اطاعت امر پيامبر(ص)، و سستى و منازعه بوده است.
هر نوع گناه، اسراف و تجاوز از حد فطرى و طبيعى انسان است كه با ارتكاب آن از مسير اعتدال بيرون مى‏رود و به راه زوال و نيستى كشانده مى‏شود و اين درست‏خلاف آن هدف عالى است كه انبياى الهى براى آن مبعوث شده‏اند. قرآن در اين مورد مى‏فرمايد: ولقد جاءتهم رسلنا بالبينات ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى الارض لمسرفون; (24) و رسولان، با دلايل روشن به سوى بنى‏اسرائيل آمدند، اما بسيارى از آنها بر روى زمين تعدى و اسراف كردند. در اين آيه شريفه مراد از «مسرفون‏» كسانى هستند كه از انبيا و طريق حق تبعيت نكردند و در نتيجه اين سركشى به گناه آلوده شدند.

معيار اسراف

احاديثى از حضرت امام صادق(ع) نقل است كه در مورد اسراف به اصحاب مى‏فرمايند: كمترين حد اسراف اين است كه لباسى را كه بيرون خانه براى حفظ آبرو مى‏پوشى در داخل خانه نيز بپوشى يا باقيمانده آب و غذا را كه در ظرف مى‏ماند دور بريزى و يا خرما را خورده و هسته آن را دور اندازى. (25) در بعضى از احاديث آمده است كه در هنگام وضو گرفتن بايد مواظب باشيم كه دچار اسراف نشويم و مقدار يك مد (معادل سه چهارم ليتر) آب براى وضو كفايت مى‏كند. و نيز در ذيل آيه شريفه 31 سوره اعراف: «كلوا و اشربوا...» احاديثى از حضرت امام صادق(ع) نقل شده است كه از آن جمله اين حديث است كه «عياشى از ابان بن تغلب‏» از آن حضرت نقل مى‏كند كه مال و ثروت از آن پروردگار است كه آن را در نزد مردم به امانت گذاشته است و به آنها اجازه فرموده كه در حد اعتدال و ميانه‏روى بخورند و بياشامند و لباس بپوشند، و نكاح كنند، مركب سوارى داشته باشند و مازاد آن را به فقراى مؤمنين ببخشند و بدين‏وسيله اختلافات طبقاتى را از بين ببرند و پراكندگيها را ترميم كنند و كسى كه اين‏گونه عمل مى‏كند، آنچه را كه مى‏خورد و مى‏آشامد، اعمالش مباح است و نكاح او و استفاده از مركوبش نيز حلال مى‏باشد و كسى كه از اين حد تجاوز كند بر او حرام است و سپس فرمود كه اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست ندارد.
از فرمايش امام(ع) كه نظرشان را به صراحت اعلام و مى‏فرمايند: «من عدا ذلك كان عليه حراما» (26) حرمت اسراف به وضوح آشكار مى‏شود و وقتى از حد متعادل و مشخص كه در اين حديث‏شريف بدان تصريح شده تجاوز شد به حرمت مى‏انجامد و به دليل اين‏گونه احاديث و يا به دليل نهى صريح قرآن (لاتسرفوا) اسراف و تبذير نوعى حريم‏شكنى و عصيان در برابر امر پروردگار و از گناهان كبيره محسوب مى‏شود. در حديثى ديگر مى‏فرمايد: «كسى كه چيزى را در غير اعت‏خدا انفاق كند او مبذر است و كسى كه در راه خدا چيزى را انفاق كند او مقتصد است. (27) در اين جا معلوم مى‏شود كه بذل و بخشش اگر به قصد و نيت الهى نباشد حكم اسراف را دارد و اصولا از ديد اسلام چنين عملى اخلاقى و پسنديده نيست‏حال كه بحث اخلاقى به ميان آمد متناسب است تا اشاره‏اى اجمالى بكنيم به اين كه چگونه‏عملى، از نظر اسلام مقبول است.

عمل اخلاقى از ديدگاه اسلام

اسلام عملى را خير و اخلاقى مى‏داند كه داراى دو جنبه باشد. به اين معنى كه هر عمل از روح و نيت «حسن فاعلى‏» و شكل و صورت «حسن فعلى‏» تشكيل شده است و عمل خير بايد حسن فعلى داشته باشد يعنى صورت و شكل عمل صحيح باشد. مثلا كسى كه مالى را از راههاى نامشروع جمع كرده و با اين مال به قصد قربت اقدام به خيرات و مبرات مى‏نمايد از او پذيرفته نيست و يا مال مباح و مشروع را خواسته باشد براى ريا و خودنمايى و در غير رضا و طاعت پروردگار انفاق و بخشش كند اينجا هم مردود است و بنا به نظر حضرت امام صادق(ع) چنين كسى مبذر و مسرف است.

معيار و ملاك هزينه‏ها

اصولا توجه به اين نكته ضرور است كه هر كس چقدر حق هزينه دارد كه وقتى از آن حد گذشت مشمول اسراف مى‏شود و بايد از آن خوددارى نمايد، به اعتبارى مصرف و مخارج زندگى را مى‏توان به دو قسم تقسيم نمود، مخارج روا و مخارج ناروا، قضاوت در مورد روا و ناروا بودن مخارج با عرف و افراد اجتماع است. همان‏طور كه قضاوت در مورد اباحه و حرمت‏به دست‏شرع است، هر كس براساس ايمان و عدل اسلامى موظف است زندگى خويش را طبق شان و موقعيتى كه در اجتماع دارد تنظيم كند (البته اين با معنى مساوات اسلامى منافاتى ندارد، زيرا اين تفاوت براساس تفاوت در شهرت و ضعف استعداد و ميزان تلاش و فعاليت هر كس و مراحل مختلف افراد است) مثلا در باب خمس داريم كه افراد در مورد منافع كسب بايد مخارج سالانه خود را طبق شان تامين كنند و آنچه از اين معيار اضافه باشد مشمول خمس مى‏شود و يا در باب زكات شرط است كه نيازمندانى مى‏توانند آن را دريافت نمايند كه هزينه لباس و غذا و ساير مخارج ضرور زندگى آنان تامين گردد و توسعه يابد تا همسطح ساير افراد قرار گيرند.
در مورد نفقه زن كه بر عهده شوهر است معيار چنين است كه مرد خوراك و پوشاك زن را در حد شايسته و شرافتمندانه كه در خور شان و موقعيت اجتماعى اوست تامين نمايد در اين زمينه قرآن مجيد مى‏فرمايد: «و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف لاتكلف نفس الا وسعها» (28) بر آن كسى كه فرزند براى او متولد شده (پدر) لازم است‏خوراك و پوشاك مادر را به طور شايسته و در مدت شيردهى بپردازد حتى اگر طلاق گرفته باشد، هيچ كس موظف به بيش از مقدار توانايى خود نيست.
مى‏بينيم آن قسمت از مخارج و هزينه‏هايى كه با موقعيت اجتماعى و شؤون زندگى انسان موافق و سازگار است اقتصاد و تقدير معيشت است و آنچه از اين حد و مقدار تجاوز كند، اسراف و زياده‏روى است و موجب غضب پروردگار خواهد بود. لازم به تذكر است كه شايد نتوان معيار و مقدار معينى براى اسراف در نظر گرفت. بلكه اسراف مفهومى است كه در افراد مختلف و اوضاع گوناگون و اجتماعات مختلف مصاديق متفاوت و مختلفى مى‏يابد، مثلا ممكن است پوشيدن لباس و يا خوردن غذايى خاص در شرايطى كه در جامعه نيازمند و محتاج وجود ندارد اسراف نباشد لكن همان پوشاك و خوراك در جامعه‏اى فقير و يا زمانى خاص زياده‏روى و اسراف محسوب شود و اين خود توجه دادن ثروتمندان است‏به اين كه مسايل مهمتر را در نظر بگيرند و بر تمام ابعاد زندگى خود را زير نظر گيرند و احساس مسؤوليت كنند و بدانند كه همگان در پيشگاه ايزد متعال مسؤولند; مسؤول در برابر خود و جامعه خود. غنى بايد در فكر فقير و رفع نيازهاى او باشد كه در تعاليم اسلام بر اين مساله تاكيد فراوان شده است و براى نمونه علاوه بر آيات شريفه قرآنى كه وارد شده است‏به اين كلام مشهور حضرت رسول‏9 اكتفا مى‏شود كه فرمود: «من اصبح و لا يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم‏»، پس بايد غنى در فكر فقير و در راه رفع حوايج او باشد و افراد كم درآمد در مرز خود حركت كنند تا امتيازهاى نابجا از ميان برود و اصول در جامعه رشد كند و بحرانهاى اقتصادى پديد نيايد.

اسراف موجب تنگدستى و فقر است و ميانه‏روى مايه توانگرى

در حديثى از امام على(ع) آمده است كه «القصد مثراة و السرف مثواة‏» (29) يعنى اقتصاد و ميانه‏روى موجب ثروتمندى و اسراف و ولخرجى موجب سقوط و فقر مى‏گردد و نيز امام زين‏العابدين(ع) از رسول خدا(ص) نقل مى‏فرمايد كه فرمود: «ثلاث منجيات فذكر الثالث القصد فى الغنى و الفقر» (30) حضرت رسول سه عامل براى نجات معرفى مى‏فرمايند كه سومين آن ميانه‏روى و اعتدال در توانگرى و نيازمندى است. پس افراد توانگر هم حق ندارند به بهانه اين كه امكانات مالى وسيع دارند به اسراف پردازند. نكته مهمى كه از اين حديث استنباط مى‏شود اين است كه اسراف و تبذير موجب فقر و تنگدستى است.

اسرافى كه هميشه حرام است

سه قسم اسراف است كه در همه جا و در همه حالات حرام است و اختصاص به شخص يا زمان، يا جاى خاصى ندارد.
1 - ضايع كردن مال و بى‏فايده كردن آن، هر چند آن مال كم باشد. مانند بقيه ظرف آب را ريختن در جايى كه آب كمياب باشد و به آن مقدار رفع نياز مى‏گردد. يا لباسى را كه قابل استفاده شخصى يا ديگران است، پاره كردن و يا دور انداختن و يا خوراكى را نگهداشتن و به ديگرى ندادن تا اين كه ضايع و تباه شود و يا دادن مال به دست صغيرى كه آن را تلف مى‏كند و نظاير اينها.
حضرت صادق(ع) ميوه نيم‏خورده‏اى را ديدند كه از منزل ايشان بيرون انداخته شده بود. آن حضرت ناراحت و خشمگين شدند و فرمودند اين چه كارى است كه كرديد؟ اگر شما سير شده‏ايد بسيارى از مردم هستند كه سير نشده‏اند، پس به آنهايى كه نيازمندند بدهيد. متاسفانه در حال حاضر مى‏بينيم در جامعه اسلامى، چه مقدار از غذاها و يا ميوه‏هايى كه قابل استفاده است در سطلهاى آشغال و زباله‏دانها ريخته مى‏شود! در حالى كه افراد بسيارى به آن نياز دارند. نسبت‏به دور ريختن تتمه طعام بخصوص خرده نان (مگر در صحرا براى حيوانات) روايات تهديدآميزى رسيده است كه ذكر آنها موجب طول كلام است.

خوردن چيزهاى مضر هم اسراف است

2 - از موارد اسراف، صرف كردن مال است در آنچه به بدن ضرر برساند، از خوردنى و آشاميدنى و غير آنها مانند خوردن چيزى پس از سيرى هر گاه مضر باشد. چنانچه صرف مال در آنچه كه براى بدن نافع و به صلاح آن است، اسراف نيست.

صرف كردن مال در محرمات اسراف است

3 - صرف كردن مال در مصرفهايى كه شرعا حرام است، مانند خريدن شراب و آلات قمار و اجرت فاحشه و خواننده و رشوه‏دادن به حكام و صرف نمودن مال در چيزى كه ظلمى در بردارد يا ستمى به مسلمانى مى‏رساند و نظير اينها، و در چنين مواردى از جهت مخالفت امر خدا معصيت است، يكى گناه بودن اصل عمل و يكى اسراف بودن صرف مال در آن موارد.

رابطه اسراف و اتلاف مالكيت

در اسلام مالكيتى كه از راههاى مباح حاصل شده باشد محترم شمرده شده است و جز در مواردى خاص كه در فقه اسلامى مقرر شده از مالك سلب مالكيت نمى‏شود. در اين جا لازم است اين نكته روشن شود كه مالك حق اتلاف را ندارد و حق تصرف تا مرز اتلاف پيش نمى‏رود، اگر مالك بخواهد ملك خويش را تلف كند نوعى «اعراض‏» تلقى مى‏شود به طورى كه آن مال بكلى از مالكيت او خارج مى‏شود و رابطه مالكيت‏شخص با آن چيز از بين مى‏رود. «اعراض‏» يكى از عوامل سلب مالكيت است. اتلاف مال گناه است و تلف‏كننده اصولا در ملك خداوند تصرف نابجا كرده است. به عنوان مثال: شخصى از بالاى پشت‏بام ليوان خود را به قصد شكستن مى‏اندازد. اگر ديگرى در بين راه آن را بگيرد صاحب آن ليوان كدام يك از آن دو هستند؟ اين بحثى حقوقى است كه در فقه نيز مطرح است، شخص پرتاب كننده ليوان رابطه مالكيت‏خود را با ليوان قطع كرده است و اين «اعراض‏» نام دارد در حالى كه اگر او حق داشت‏شاهد تلف شدن مال خويش باشد اين رابطه قطع نمى‏شد و قطع شدن رابطه مالكيت‏به صرف اين عمل بدين معنى است كه او حق اتلاف ندارد. با اولين اقدام شخص «براى اتلاف مال خود» دو مساله به وجود مى‏آيد: يك گناه تكليفى و ديگر اثر حقوقى كه همان قطع مالكيت اوست‏به گونه‏اى كه اگر فرد ديگرى آن مال را از تلف شدن نجات دهد مالك آن مى‏گردد.

صراط مستقيم

در جامعه اسلامى براساس نگرش خاص اسلام بايد تمام حركتها و روشها در كليه شؤون و ابعاد حياتى در مسيرى ويژه قرار گيرد كه در اصطلاح خاص مكتبى از آن صراط مستقيم و طريقه وسطى، سواءالسبيل يا راه ميانه و خط عدالت تعبير مى‏شود، صراط مستقيم راهى است كه خداوند متعال براى انسان در نظر گرفته و از اين راه است كه انسان مى‏تواند به كمال لايق خود برسد و گذشتن از آن توام با سلامت و عافيت از پل صراط در جهان ديگر است، و آن خط و مسيرى است كه در دو لبه پرتگاه سقوط در دره هولناك بدبختى هلاك و عذاب واقع شده است. راهروان اين صراط به هر طرف بلغزند خواه چپ يا راست، به جانب افراط و تفريط، جلو افتادن از ديگر رهروان يا عقب ماندن، تهور و بيباكى يا جبن و ترس بى‏مورد، پرگويى يا سكوت و بالاخره خواه لغزش به سوى اسراف و اتراف و تبذير باشد يا به سوى بخل و امساك و تقتير، در هر حال گمراهى است و انحراف و شقاوت. حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «اليمين والشمال مضلة والطريق الوسطى هى الجادة‏» (31) راست و چپ گمراهى است و راه راست جاده‏اى است غيرقابل انحراف و به تعبير ديگر، رهرو واقعى اين طريق خود حضرت على(ع) در جاى ديگر مى‏فرمايد: «و من اخذ يمينا و شمالا ذموا اليه الطريق‏» (32) هر كس به سمت راست و چپ برود مذمتش كرده و از تباه شدن و مفسده برحذرش داريد. و نيز آن حضرت در مورد مفسده‏گران مى‏فرمايد: «و اخذوا يمينا و شمالا» (33) مفسدين با پيش گرفتن راههاى گمراهى راست و چپ از صراط مستقيم هدايت، چشم پوشيده و محروم شدند بنابراين روشن است كه اسراف و تبذير و بخل و تقتير در صراط مستقيم مكتب اسلام جايى ندارد و خروج از راه تعادل است، ولخرجى و ريخت‏وپاشهاى متكبرانه بر روش مترفين و نازپروردگان لغزش و انحراف به سمت راست‏بوده و بخل و تقتير و امساك، سقوط در جهت چپ و جذب شدن به اصحاب شمال مى‏باشد. در اين مطلب توجه به اين نكته ضرور است كه انسان منهاى هدايت آسمانى و مكتب وحى طبعا يا بخيل است و يا اهل اسراف و تبذير، «و كان الانسان قتورا» (34) انسان سختگير است; همان‏گونه كه ظالم و نادان است. «انه كان ظلوما جهولا» (35) و اين هدايت تشريعى الهى است كه او را از اين طبيعت و خصلتهاى پست‏حيوانى نجات مى‏دهد و لذا خداوند متعال در آيات كريمه قرآنى جهت رهايى از افراط و تفريط و نجات از پستيها و خستهاى نفسانى راه هدايت و تربيت را براى انسان هموار كرده است و مى‏فرمايد: «بندگان خداى رحمان آنان هستند كه هنگام انفاق اسراف نكرده و بخل هم نورزند بلكه در اين ميان راهى استوار، معتدل و براساس عدالت پيش مى‏گيرند». (36)
پس به‏طور كلى و بويژه از بعد اقتصادى كه مورد بحث ما است، بيجا و ناروا مصرف كردن و تلف كردن نعمتهاى الهى، محروم كردن جامعه از آن نعمتها است، لذا مى‏بينيم كه قرآن كريم چگونه به موارد مختلف آن اشاره مى‏فرمايد: «خداوندت مسرفين را دوست نمى‏دارد» (37) و «مسرفين قابل هدايت نبوده و بسيار دروغگويند» (38) و «اهل هلاكت و گمراهى‏اند و نجات ندارند» (39) و «اهل ترديد و شك و ريبند» (40) ، «اهل آتشند» (41) و «قابل پيروى نيستند.» (42)
چون بناى اسلام بر صراط مستقيم است از جهت ديگر، قرآن مجيد، بخل و امساك و تقتير را هم مورد نكوهش قرار داده و مثلا مى‏فرمايد: «الذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل و يكتمون ما اتيهم الله من فضله‏» (43) آنان كه بخل مى‏ورزند و مردم را به بخل وامى‏دارند و آنچه خدا از فضل خود به آنان بخشيده كتمان مى‏كنند «به مردم استفاده نمى‏رسانند» به كيفر خود خواهند رسيد.

چرا مسرفين مبغوض خدا و مبذرين برادران شيطان شمرده شده‏اند؟

علت اين مطلب را بايد در جهان‏بينى و اعتقادات اسلامى جستجو كرد و تبيين آن در مورد مسرفان مى‏تواند چنين باشد كه خداوند امر به عدالت و احسان مى‏كند و طبعا صاحبان عدالت را دوست مى‏دارد. «ان الله يامر بالعدل و الاحسان‏» و از آنجا كه اسرافكاران از اين فرمان سرپيچى كرده و بيعدالتى در مصرف را پيشه خود ساخته‏اند قهرا مورد خشم و دشمنى خداوند قرار خواهند گرفت، ولى در مورد تبذيركاران علت همدست‏بودن و شباهتشان به شيطان را از آيه شريفه مى‏توان استنباط كرد آن جا كه مى‏فرمايد: مبذران برادران شيطانند و تعبير برادر در لغت عرب به معنى مشابه و نظير هم مى‏آيد و شيطان در برابر پروردگارش ناسپاس است، و از طرف ديگر تبذير به معناى ضايع كردن نعمتهاى خداوند است و خود نوعى ناسپاسى است نسبت‏به آن نعمتها; و شيطان نخستين فردى است كه همه چيز را ناديده گرفت و تمرد از فرمان خدا كرد و راه ناسپاسى را باز نمود، لذا آنها كه مبتلا به اين خصلت ناروا باشند از همكاران و همدستان شيطان خواهند بود و از آنان با عنوان برادران شيطان ياد شده است و اين است رمز تعبير زيباى قرآن.

درسى از رسول خدا(ص)

در كتاب تحف‏العقول آمده است: «جاء الرجل بلبن و عسل لشربه فقال(ص): شرابان يكتفى باحدهما عن صاحبه لا اشربه و لا احرمه و لكنى اتواضع لله; فانه من تواضع لله رفعه الله و من تكبر وضعه الله و من اقتصد فى معيشته رزقه الله و من بذر حرمه و من اكثر ذكر الله آجره الله‏» (44) مردى شير و عسل براى پيامبر(ص) آورد تا بنوشد فرمود: دو نوشيدنى كه يكى از ديگرى كفايت مى‏كند من آن را نخورم و حرام هم نمى‏كنم ولى براى خدا تواضع مى‏كنم. زيرا هر كه براى خدا تواضع كند خدايش بالا برد و هر كه تكبر كند خداوند او را خوار سازد و هر كه در زندگى ميانه‏روى كند خدايش روزى دهد و هر كه زياده‏روى كند خداوند او را بى‏نصيب گرداند و هر كه خدا را بسيار ياد كند خدايش جزا دهد.
نكاتى كه در اين حديث‏شريف است مستلزم بحثى مفصل و هر كدام راهگشاى سعادت دنيا و آخرت است اما مناسب با اين مقال آن است كه پيامبر(ص) مى‏فرمايند: رعايت اقتصاد و ميانه‏روى در معيشت‏باعث ازدياد روزى و نزول بركات الهى است و فردى كه رعايت اعتدال مى‏كند دچار فقر و تنگدستى نمى‏شود و برعكس كسى كه طريق اسراف و تبذير پيش گيرد دچار محروميت مى‏شود و خداوند چنين بنده‏اى را به سختى معيشت مبتلا مى‏سازد.
امام صادق(ع) فرمود: «چهار دسته هستند كه دعايشان مستجاب نمى‏شود: اول) كسى كه در خانه مى‏نشيند و مى‏گويد: خدايا به من روزى بده! و در طلب روزى تلاش نمى‏كند در جواب او گفته مى‏شود: «الم آمرك بالطلب؟» آيا تو را به طلب روزى دستور ندادم؟
دوم) كسى كه از همسر خود ناراحت است و او را نفرين مى‏كند، مى‏فرمايند: «الم اجعل امرها عليك‏» آيا امر او را به دست تو قرار ندادم؟
سوم) كسى كه مالى داشته و آن را ضايع كرده است، مى‏گويد: «اللهم ارزقنى‏» خدايا به من روزى بده! مى‏فرمايند: «الم آمرك بالاقتصاد؟» آيا تو را به اقتصاد و ميانه‏روى و اعتدال در خرج امر نكرديم و «الم آمرك بالاصلاح؟» آيا به تو دستور اصلاح در مال را نداديم؟
چهارم) كسانى كه از مال خود بدون شاهد به ديگران وام دهند و بعد وام‏گيرنده منكر شود، خداوند مى‏فرمايد: «الم آمرك بالشهادة؟» (45) آيا به تو دستور نداديم شاهد بگيرى؟
ملاحظه مى‏فرماييد كه با وجود اسراف و شاهد نگرفتن در پرداخت وام، دعا فايده‏اى ندارد.

آثار سوء اسراف
الف) زيانهاى فردى

اسرافكار، علاوه بر زيانهاى اقتصادى كه بر جامعه و ملت تحميل مى‏كند، براى خود نيز زيانهاى جبران‏ناپذيرى به بار مى‏آورد:
1 - خشم الهى; اسرافكار چون تعادل و توازن اقتصادى جامعه را برهم مى‏زند، از رحمت‏خدا بدور و گرفتار خشم خدا مى‏شود، همان‏گونه كه در قرآن مجيد آمده است: «انه لايحب المسرفين‏» (46) خداوند اسرافكاران را دوست نمى‏دارد، و امام صادق(ع) فرمود: «ان السرف امر يبغضه الله‏» (47) اسراف مورد غضب خداست.
2 - محروميت از هدايت; خداى متعال كه همواره درهاى رحمتش بر بندگان گشوده است‏خود را «غافر الذنب و قابل التوب‏» (48) معرفى كرده است لكن نسبت‏به اسرافكاران مى‏فرمايد: «ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب‏» (49) همانا خداوند كسى را كه اسرافكار و دروغگوست هدايت نمى‏كند.
3 - فقر; روشن‏ترين اثر اقتصادى اسراف، فقر است، زيرا كه اسرافكار در اثر مصرف نارواى خود هم جامعه را به ورطه فقر مى‏كشاند و هم خود دچار فقر مى‏شود. لذا يكى از راههاى مبارزه اسلام با فقر و محروميت ايجاد هماهنگى اقتصادى و ريشه‏كن ساختن اسراف است. حضرت على(ع) مى‏فرمايند: «القصد مثراة و السرف متواة‏» (50) اقتصاد و ميانه‏روى باعث توانگرى و اسراف و ولخرجى مايه فقر و تنگدستى است. و نيز فرمود: «سبب الفقر اسراف‏» (51) ولخرجى عامل فقر است.
4 - هلاكت; اسراف از هر نوعى كه باشد انسان را به نابودى مى‏كشد. قرآن مجيد اين حقيقت را چنين بيان مى‏فرمايد: «ما به وعده‏هايى كه به انبياء و اوليا داديم وفا كرديم و سپس آنها را با هر كه اراده كرديم نجات داديم، اما مسرفان و ستمگران را هلاك كرديم‏» (52) و نيز حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «كثرة السرف تدمر» (53) اسرافكارى زياد انسان را به هلاكت مى‏كشاند.
5 - كيفر اخروى; كيفر كسانى كه از حدود الهى تجاوز كرده و اوامر و نواهى خدا را ناديده گرفته باشند، تنها فقر و تنگدستى در دنيا نيست‏بلكه عذاب اخروى نيز در انتظار آنان است. قرآن مجيد در اين‏باره مى‏فرمايد: «و كذلك نجزى من اسرف و لم يؤمن بآيات ربه ولعذاب الآخرة اشد و ابقى‏» اين چنين جزا مى‏دهيم كسى را كه اسراف كند و ايمان به آيات پروردگارش نياورد، عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است، و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «و ان المسرفين هم اصحاب النار» براستى كه مسرفان اهل دوزخند. به اين ترتيب معلوم است كه وضع افرادى كه در مسير باطل و هرزگيها دچار اسراف مى‏شوند چه خواهد بود!

ب) زيانهاى اجتماعى اسراف

البته از نظر اسلام، هر كس مالك حاصل كار و دسترنج‏خود - با رعايت‏حدود شرعى - مى‏باشد ولى انسان نمى‏تواند به بهانه اين كه مالك مالى است هر طور كه بخواهد آن را صرف و خرج كند بلكه دو شرط اساسى دارد: يكى بهره‏گيرى براى خود و ديگرى بهره‏دادن به ديگران و تعطيل اينها دو صورت مى‏تواند داشته باشد:
1 - ثروت‏اندوزى و تكاثر كه نه خود از آن بهره‏مند شود و نه ديگران.
2 - صرف مال در راه هوا و هوس و اسرافكارى، كه هر دو ممنوع و داراى پيامدهايى به شرح زير مى‏باشند:
1) حق‏ناشناسى، وجدان هر انسانى اين مطلب را پذيراست كه در برابر هر احسانى بايد تشكر كرد و اخلاق اجتماعى نيز حكم مى‏كند كه در مقابل هر نيكى بايد حق‏شناس و سپاسگزار باشيم، از احسان و نيكى پدر و مادر، استاد و معلم تا خالق مهربان.
«لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد» (54) اگر شكر نعمت را بجا آوريد، فزونى دهيم و اگر كفران نعمت كنيد مجازاتم شديد است.
2 - تزلزل و سستى، انسانهاى معتدل در فراز و نشيبهاى زندگى هرگز نمى‏لغزند ولى افراد اسرافكار كه ولخرجى و مصرف‏زدگى تمام ابعاد زندگيشان را فراگرفته چون روحيه مقاومت ندارند، شكست‏خورده و متزلزل خواهند بود.
3 - كاهش توليد، جامعه مصرفى رفته‏رفته قدرت توليد را از دست مى‏دهد و براى تامين مايحتاج خود به بيگانه روى مى‏آورد. اين مطلبى است كه در دوران حكومت طاغوت براى همه ثابت‏شده و نياز به توضيح ندارد.
4 - سقوط اخلاقى، ولخرجى و ريخت‏وپاشهاى نابجا و بى‏مورد، انسان را از مسير صحيح بيرون آورده و به ورطه هولناك فساد و تباهى مى‏كشاند، انسان اسرافكار گاهى به مرحله‏اى مى‏رسد كه به هر پستى تن مى‏دهد; رشوه مى‏گيرد، دروغ مى‏گويد، ربا مى‏خورد، به عناوين مختلف، عفت و شخصيت‏خود را از دست داده و سرانجام كارش به رسوايى مى‏كشد.
كيفر كسانى كه از حدود الهى تجاوز كرده و اوامر و نواهى خدا را ناديده گرفته باشند، تنها فقر و تنگدستى در دنيا يست‏بلكه عذاب اخروى نيز در انتظار آنان است.
5 - ضعف ايمان، اسرافكارى آدمى را از راه اعتدال خارج مى‏كند و به سستى ايمان و ضعف عقيده مى‏كشاند.
6 - اختلاف طبقاتى، يكى از علل اساسى اختلاف طبقاتى به طور قطع همين اسرافكاريها است. و همچنين وابستگى به بيگانگان و تضييع حقوق ديگران و غفلت از خدا و حريم‏شكنى را از ديگر پيامدهاى اسراف بايد شمرد. علاوه بر اينها دغدغه خاطر و گرفتاريهاى روحى و بيماريهاى جسمى و روانى از نتايج مسلم ولخرجيها و بى‏بندوبارى‏ها است.
در پايان بايد عرض كنيم كه اسراف و تبذير دايره‏اى وسيع دارد و مصاديق آن نيز متعدد است.
اسراف در اموال عمومى، اسراف در بيت‏المال مسلمين، اسراف در مواد غذايى; خوراك، مسكن، وسيله نقليه و نظاير اينها از جمله مصاديق اسراف است. زيانبارتر از همه اسراف در بيت‏المال است كه اميرالمؤمنين على(ع) فرمود: «ان اعظم الخيانة، خيانة الامة‏» (55) بالاترين خيانت، خيانت‏به مردم است.
استفاده شخصى از اموال عمومى، علاوه بر اسراف، خيانت است، اسراف در آب و غذا، اسراف در برق و گاز علاوه بر اسرافكارى، خيانت‏به مردم است.

شيوه مبارزه با اسراف

نظارت همگانى يا امر به معروف و نهى از منكر، تبليغات و ارائه الگوى صحيح مصرف و سرانجام برخورد عملى و قانونى قاطعانه با اسرافكاران مى‏تواند كارساز باشد و از اين همه خلاف و اختلاف جلوگيرى كند.

پى‏نوشتها و مآخذ:

1- بقره /191.
2- مفردات راغب، ص‏23، ماده سرف.
3- اعراف /29.
4- لقمان /19.
5- فاطر /32.
6- غررالحكم، فصل‏49، ص‏483.
7- نهج‏البلاغه فيض‏الاسلام، خطبه 184/611.
8- يونس /12.
9- شعراء /15.
10- غافر /28.
11- يونس /83.
12- اسراء /26 و27.
13- اعراف /31.
14- انعام /141.
15- فرقان /67.
16- اسراء /29.
17- نهج‏البلاغه فيض، حكمت 34/1153.
18- نهج الفصاحه، ص‏601.
19- رعد /8.
20- قمر /49.
21- اسراء /35.
22- زمر /54.
23- آل‏عمران /141.
24- اسراء /29.
25- ميزان‏الحكمه، 4/448.
26- تفسير برهان، 2/10.
27- همان، 2/416.
28- بقره /233.
29- وسائل، 15/258.
30- همان.
31- نهج‏البلاغه، خطبه‏16، ص‏69.
32- همان، خطبه‏213، ص‏704.
33- همان، خطبه 180.
34- اسراء /100.
35- احزاب /72.
36- احزاب / مضمون آيه‏67.
37- اعراف /31.
38- غافر /38.
39- انبياء /9.
40- غافر /34.
41- غافر /43.
42- شعرا /151.
43- نساء /37.
44- تحف‏العقول، موعظه 82 از مواعظ النبى(ص).
45- اصول كافى، ج‏2، كتاب دعا، ص‏275.
46- انعام /14.
47- وسائل‏الشيعه، 15/262.
48- غافر /3.
49- مؤمن /28.
50- وسائل الشيعه 15/285.
51- فهرست غررالحكم، ص‏159.
52- انبياء /90.
53- فهرست غررالحكم، ص‏195.
54- ابراهيم /7.
55- نهج ‏البلاغه دكتر صبحى صالح، نامه‏26.

 
siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 

اسراف: زياده‌روى و تجاوز از حدّ اعتدال

واژه اسراف و مشتقات آن‌كه جمعاً 23 بار در قرآن به‌كار رفته، مفهومى گسترده دارد و هرگونه تجاوز از حدّ اعتدال* و گرايش به افراط يا تفريط را در برمى‌گيرد، ازاين‌رو برخى با تقسيم اين معناى عام، «اسراف» را درخصوص زياده‌روى و «سرف» را تنها در مفهوم «كوتاهى» به‌كار برده‌اند. البته اين واژه در همه موارد، شامل كوتاهى از حدّ اعتدال نمى‌شود و بيشتر در زياده روى ظهور دارد، بدين جهت بسيارى آن را مرادفِ افراط، و متضادّ تقصير و «تقتير» (فرقان/25، 67) كه به معناى تضييق و بخل است دانسته‌اند. افزون بر موارد پيشين، از واژه «قوام» (حد وسط و اعتدال) نيز در قرآن ياد شده است (فرقان/25، 67) كه مرز تعيين اسراف به شمار مى‌رود و تشخيص آن برعهده عقل، شرع يا عرف است.
چون اسراف همواره با نوعى زياده‌روى و گاه كوتاهى ملازم و در همه مصاديق آن به نحوى سرپيچى از فرمانهاى الهى نمايان است، با فساد* ارتباط مستقيم دارد (شعراء/26، 151‌ـ‌152)، زيرا بر هم زدن حالت تعادل در هر امرى، موجب فساد در آن مى‌شود، بر همين اساس، اسراف را كه نابود كننده امكانات و داراييهاى گوناگون انسان است، با سُرفه (كِرمى كه درختان را مى‌خورد و از درون مى‌پوساند) هم‌ريشه دانسته‌اند، افزون بر اين، بررسى موارد كاربرد اسراف در قرآن نشان مى‌دهد كه بين آن و ديگر مفاهيم فراگير و كليدى، در محدوده ضد ارزشها چون كفر، ظلم، فسق و‌... ارتباط عميق مفهومى و پيوند گسترده مصداقى برقرار است.
مفهوم تبذير و مشتقاتش در ارتباط نزديك معنايى با اسراف است. اين واژه و مشتقاتش كه سه بار و در دو آيه متوالى آمده(اسراء/17، 26‌ـ‌27) در لغت به معناى تباه ساختن اموال است كه از دور ريختن يا پاشيدن بذر در مكانى نامساعد و به روشى نادرست به استعاره گرفته شده و هميشه با نوعى پاشيدگى، بى‌نظمى و بى‌برنامگى همراه است. اسراف و تبذير به‌رغم ارتباط نزديك، تفاوتهايى نيز با هم‌دارند:
1. اسراف، مفهومى فراگير بوده، شامل هرگونه انحراف (اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى و‌...) مى‌شود
; امّا تبذير، بيشتر در امور مالى و اقتصادى، و به ندرت در موارد ديگر به‌كار مى‌رود; مثلا روايتى در مقام توصيه به پذيرش ولايت على(عليه السلام) از تبذير در اين امر، نهى‌مى‌كند.
2. اسراف، گاه بر زياده‌روى در انجام دادن عملى مباح، اطلاق مى‌شود; مانند زياده‌روى در خوردن كه اصل آن تا حدّ نياز جايز، بلكه مطلوب است و گاه بر خصوص مصارف نابجا و ناشايست، اگرچه اندك باشد; مانند دور ريختن مواد غذايى كه ارتكاب آن به مقدار كم نيز جايز نيست، بنابراين، مصاديق آن را مى‌توان از دو نوعِ كمّى و كيفى دانست; امّا تبذير غالباً به‌صورت كيفى و در خصوص مصارف ناشايست تحقق مى‌يابد; مثلا به شخصى انفاق كند تا با آن، حرامى را مرتكب شود، پس تبذير بر خلاف اسراف، هيچ گاه براى بيان زياده‌روى در امور خير، چون انفاق به‌كار نرفته است، بر همين اساس، امام صادق(عليه السلام)تبذير را جزئى از اسراف دانسته و اسراف بر وجه تبذير از اسرافهاى ديگر زشت‌تر شمرده شده است.

انواع اسراف:

مفهوم اسراف در قرآن مصاديق متعددى دارد كه در معناى همه، نوعى تجاوز از حدّ اعتدال وجود دارد:

1. اسراف عقيدتى:

در آياتى، انكار خداوند و پيامبران، شرك به خدا و بت‌پرستى و ايمان نياوردن به آيات الهى اسراف معرفى شده، آن را موجب بروز دشواريهاى فراوان در زندگى دنيا و عامل نابينايى انسان در آخرت و گرفتارى در عذاب دردناك و ماندگار مى‌شمارد. (124‌ـ‌127 طه/20) در آيات 34‌ـ‌35 غافر/40 پس از طرح دفاع مؤمن آل‌فرعون از موسى(عليه السلام)، منكران نبوّت، مسرف و شكّاك خوانده شده‌اند «كَذلكَ يُضِلُّ اللّهُ مَن هُو مُسرفٌ مُرتاب». و جدال و اشكالهاى بى‌دليل آنان در آيات الهى، موجب بسته شدن دل آنها براى پذيرش حقيقت دانسته شده است: «كَذلِكَ يَطبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلبِ مُتَكَبِّر جَبّار» در همين سوره با درخواست فرعونيان، مبنى بر كفر به خداى يگانه مخالفت ورزيده، پشتوانه آنان را در دنيا و آخرت، سست و بى‌پايه مى‌شمرد، زيرا همه ما به سوى خداوند بازگشته، مسرفان در آن هنگام به آتش الهى دچار خواهند گشت:«و أنَّ المُسرِفينَ هُم أَصحـبُ النّار» (مؤمن/40،43) آيات آغازين سوره انبياء/21 نيز مسرفان را مخالفان انبيا در طول تاريخ و ستمگر وصف‌مى‌كند و به سرانجام هلاكتبارشان اشاره‌دارد: «و‌أَهلَكنَا المُسرِفين».
در آيات 13‌ـ‌19 يس/ 36 نيز دو تن از فرستادگان پيامبران در محاجّه با قوم خود كه با آنان به مخالفت برخاسته و به قتل و شكنجه تهديدشان كرده بودند، آنان را قومى اسرافكار مى‌نامند: «بَل‌أَنتُم قَومٌ مُسرِفون» با اين همه، اسرافكارىِ اعتقادى انسانها، مانع از فرود آمدن وحى بر آنان نيست: «أَفنضرِبُ عَنكُم الذِّكرَ صَفحًا أَن كنتُم قَومًا مُسرِفين» (زخرف/43، 5)

2. اسرافِ اخلاقى و رفتارى:

ارتكاب گناهان و گرايش به مادّيات و قطع علاقه از خداوند، موجب خروج انسان از راه حق شده، او را در يكى از منازل تاريك اسراف قرار مى‌دهد. خداوند در آيه53 زمر/39 گنهكارانى كه جان خويش را در معرض اسراف قرار داده‌اند، به توبه فرا مى‌خواند و آنان را از يأس و نااميدى پرهيز و به ايشان وعده آمرزش مى‌دهد: «قُل يـعِبادِىَ الّذينَ أَسرَفوا عَلى أَنفسِهِم لاَتَقنَطوا مِن رَحمةِ اللّهِ إِنّ اللّهَ يَغفِرُ الذُّنوبَ جَميعًا...». براى آيه شأن نزولهاى خاصى مطرح شده است; امّا هيچ يك موجب انحصار آن در مورد خاصى نمى‌شود و شمول آن را بر همه مسلمانان و هر نوع خطا و گناهى از بين نمى‌برد، بر‌همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله)در تفسير اين آيه فرموده‌اند: «بل للمسلمين عامة».خداوند در آيه 12 يونس/10 كسى را كه هنگام بلا و مصيبت از خداوند يارى مى‌طلبد و در وقت آسايش و راحتى از ياد او غافل مى‌شود، از مسرفانى مى‌شمارد كه اعمال زشت خود را زيبا مى‌پندارند: «كَذلكَ زُيّنَ لِلمُسرِفينَ مَا كَانوا يَعمَلون». برخى، توجه بيش از حدّ به امور غير مهم، چون مسائل دنيايى در مقابل امور آخرتى و اصالت بخشيدن به دنيا در مقابل خدا را نوعى اسراف شمرده‌اند; مانند كسى كه سرمايه‌اى گران را در برابر امرى ناچيز هدر دهد.
از ديگر مصاديق اسراف در زمينه امور اخلاقى، انحراف جنسى است. قوم لوط*، نخستين كسانى بودند كه از زنان روى‌گردانده، به همجنس‌بازى گراييدند. حضرت لوط(عليه السلام) در آيات 80‌ـ‌81 اعراف/‌7 آنان را از ارتكاب اين عمل زشت، پرهيز داده، از اسرافكاران مى‌شمرد: «بَل‌أَنتُم قَومٌ مُسرِفون». در ادامه اين آيات و در آيات 32‌ـ‌34 ذاريات/51 به سرانجام رقّتبار آن قوم اشاره مى‌كند: «لِنُرسِلَ عَليهِم حِجارَةً مِن طِين * مُسوَّمةً عِندَ رَبِّكَ لِلمُسرِفين». خداوند، فرشتگان عذاب را با سنگهايى ويژه بر سرآنان فرو فرستاد و همه مسرفان را نابود كرد.
هرگونه رفتار نادرست و خارج از حدّ اعتدال نيز در فرهنگ قرآن، اسراف شمرده شده است; در آيه 147 آل‌عمران/3 مردان الهى و ياران پيامبران، از خداوند درباره گناهان* خود و افراط و تفريط در كارهاى خويش، طلب آمرزش كرده و ثبات قدم و پيروزى بر قوم كافران را از او درخواست مى‌كنند: «رَبَّنا اغفِرلَنا ذُنوبَنا و إِسرافَنا فِى أَمرِنا».
برخى تعبير «إسرافنا فِى أَمرِنا» را به معناى گناهان كبيره دانسته‌اند
; ولى اطلاق واژه «اسراف» و «امر» با محدود ساختن آن منافات دارد، بنابراين در آيه پيشگفته، هرگونه خروج از حدّ اعتدال بر اثر جهل و غفلت يا از روى عمد، نكوهش شده است. خداوند در آيه 28 كهف/ 18 از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌خواهد به سوى كسانى نگرايد كه غفلت بر قلبشان چيره شده و از هواى نفس پيروى مى‌كنند: «و لاَ تُطِع مَن أَغفَلنا قَلبهُ عَن ذِكرِنا واتّبعَ هَولـهُ و كَانَ أَمرُه فُرُطًا» خداوند اين اشخاص را به افراط‌كارى و اسراف وصف كرده است. برخى تعبير «وَ كَانَ أَمرُه فُرُطًا» را به معناى نابودى يا مخالفت با حق دانسته‌اند; امّا گويا گمراهى و نابودى، نتيجه افراط بوده و مخالفت با حق نيز از مصاديق آن است.

3. اسراف اجتماعى:

استبداد، خودكامگى، استكبار، استثمار، خونريزى، ستم و هرگونه فساد اجتماعى از مصاديق بارز اسراف به شمار مى‌رود. خداوند در سوره مائده، پس از بيان نزاع هابيل و قابيل كه سرانجام آن تحقق نخستين فساد بر روى زمين بود، بنى‌اسرائيل را از ريختن خون بى‌گناهان و فساد بر زمين نهى كرده و از فسادهاى اجتماعى آنان به اسراف تعبير مى‌كند: «ثُمّ إِنّ كَثيرًا مِنهُم بَعدَ ذلكَ فِى‌الأَرضِ لَمُسرِفون» (مائده/5، 32)
مفسران در توضيح اسرافكارى بنى‌اسرائيل، مواردى را بر شمرده‌اند: حلال شمردن حرامهاى الهى، قتل و خونريزى، كفر و شرك، مخالفت با پيامبران، پيروى از هواى نفس، ارتكاب گناهان و هرگونه تجاوز به حريم حق و حقيقت.
خداوند در اين آيه، قانون شكنى و سرپيچى از دستورهاى الهى را مصداق اسراف شناسانده است. به تصريح قرآن، حكمِ قضايى اسراف و فساد در جامعه، اعدام و تبعيد است. (مائده/5،‌33) در آيه‌83 يونس/10 به ترس و نگرانى ياران موسى(عليه السلام)از فرعون و سپاهيانش اشاره شده، فرعون را مستبدّى برترى‌جو مى‌شمرد كه در زمره مسرفان است: «إِنّ فِرعَونَ لَعال فِى‌الأَرضِ و إِنّهُ لَمنَ‌المُسرِفين» فرعون با ادعاى خدايى و ارتكاب قتل و ستم بسيار و عصيان و طغيان آشكار در برابر خداوند، از مصاديق بارز مسرفان به‌شمار مى‌رود.
آيات 30‌ـ‌31 دخان/44 نيز به نجات بنى‌اسرائيل از عذابها و شكنجه‌هاى فرعونيان اشاره كرده و فرعون را مردى متكبّر و اسرافكار خوانده است: «إِنّهُ كانَ عالِيًا مِنَ المُسرِفين» حضرت صالح(عليه السلام) در آيات 141‌ـ‌152 شعراء/26 با اندرز قوم ثمود، آنان را به تقواى الهى و اطاعت از پيامبر خدا فرا مى‌خواند. سپس آنان را از پيروى مسرفان پرهيز داده، اين گروه را مفسد در زمين مى‌شناساند كه هيچ‌گاه به اصلاح امور اقدام نمى‌كنند: «و لاَ تُطيعُوا أَمرَ المُسرِفينَ * الَّذينَ يُفسِدونَ فِى‌الأَرضِ و لاَ يُصلِحون» مفسران، بزرگان و رؤساى قوم ثمود* را مصداق اسرافكاران در اين آيات دانسته و تجاوز و افساد آنان را موجب حلول عذاب الهى شمرده‌اند، زيرا فساد، همواره عذاب خداوند را در پى دارد.

4. اسراف قضايى و كيفرى:

داورى و قضاوت ناعادلانه كه گاه بر كذب و دروغ استوار است، از مصاديق اسراف به شمار مى‌رود. مؤمن آل‌فرعون در آيه 28 غافر/40 پيش از بيان اسراف اعتقادى فرعونيان، به اسراف آنان در قضاوت اشاره مى‌كند. او پس از صدور حكم اعدام براى موسى، خطاب به فرعونيان مى‌گويد: آيا مى‌خواهيد مردى را به سبب اعتقاد به خداى يگانه بكشيد، درحالى‌كه ادلّه روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟ ... خداوند اسرافكار و بسيار دروغگو را هدايت نمى‌كند: «إِنّ اللّهَ لاَيَهدِى مَن هو مُسرِفٌ كَذّاب.» برخى نيز اين سخن مؤمن آل‌فرعون را درباره موسى(عليه السلام)دانسته‌اند كه اگر وى به راستى قصد دارد با ادعاى دروغين نبوّت، به اسراف و فساد در جامعه بپردازد، بدانيد كه خداوند هيچ‌گاه مسرفان دروغگو را با معجزات گوناگون، حمايت نكرده و در مسير گمراهى موفقشان نمى‌گرداند. در اين صورت، اين كاربرد اسراف نيز از مصاديق اجتماعى آن به شمار خواهد‌رفت.
مجازات مجرم از منظر قرآن بايد عادلانه و به اندازه جرم او باشد
; خداوند در آيه 33 اسراء/17 از كشتن بى‌گناهان نهى كرده و در صورت ارتكاب قتل، براى ولىّ مقتول حقّ قصاص* در نظر گرفته است; امّا اسراف در اجراى حكم را ممنوع مى‌شمارد: «فَلاَ يُسرِف فِى‌القَتِل إِنّهُ كانَ مَنصورًا» اسراف در اجراى حكمِ قصاص، شامل هريك از موارد زير مى‌شود: كشتن‌شخصى غير از قاتل، كشتن بيش از يك نفر در برابر هر قتل، مگر در صورت مشاركت چند نفر در آن، مُثله كردن و قطعِ اعضاى بدن قاتل پس از قصاص، كشتن قاتل پيش از صدور حكم قاضى، كشتن قاتل به شيوه‌اى دردناك‌تر از كشتن مقتول و كشتن قاتل پس از عفو وى از جانب ولىّ مقتول و گرفتن ديه از او.

5. اسراف اقتصادى:

اين نوع اسراف، مصاديق گوناگونى دارد:

الف. اسراف در مصرف:

«...كُلوا واشرَبوا و لاَ تُسرِفوا إِنّهُ لاَ يُحبُّ المُسرِفين» (اعراف/7،31) خداوند در اين آيه پس از بيان جواز عمومى در مصرف، از اسراف نهى و در ادامه، از تحريم امور حلال نيز منع كرده است، بر همين اساس، در بيان مقصود از اين‌گونه اسراف، دو وجه نقل شده است: اسراف در خوردن و آشاميدن و زياده‌روى در حرام شمردن نعمتهاى الهى. خداوند با بيان عدم تعلّق محبّت الهى به اسرافكاران، به حرمت اسراف اشاره و مسرفان را سرزنش مى‌كند; البته مقدار محروميت اسرافكاران از محبت الهى به نوع و ميزان اسراف آنان بستگى دارد، بر همين اساس، برخى براى اسراف دو نوع حكم شرعى ذكر كرده‌اند: كراهت در موارد خفيف و حرمت* در موارد ديگر. برخى چون تفكيك ميان اين دو نوع اسراف برايشان روشن نبوده، آيه پيشگفته را به دليل عدم حرمت همه اقسام اسراف، منسوخ پنداشته‌اند. اين درحالى است كه فقيهان در حرمت قدر متيقّن اسراف، اجماع دارند، تا‌آنجا كه مى‌توان آن را از ضروريات دين شمرد. برخى نيز آن را از گناهان‌كبيره شمرده‌اند.
اسراف در مصرف، به يكى از گونه‌هاى ذيل است: يك. تضييع و اتلاف هرگونه شىء قابل استفاده. دو. بدون استفاده گذاردن هرگونه سرمايه. سه. مصرف اشيا به نحوى كه فايده مادّى يا معنوى به بار نياورد. چهار. مصرف بيش از ميزان درآمد به نحوى كه در شأن او نباشد; مانند خريد وسايل تزيينى براى كسى كه توان تأمين معاش خود را ندارد، از همين رو امام‌صادق(عليه السلام) كسى را كه براى مصرف بيش از درآمد خود، دست نياز به سوى ديگران دراز كند مسرف خوانده است. پنج.‌مصرف بيش از حدّ و افزون بر نياز; مانند خريد چند خانه يا‌پرخورى.
افزون بر اين موارد، هرگونه مصرف سرمايه در راه گناه يا در نظر گرفتن ارضاى شهوات در رفع نيازهاى جسمانى، نيز از ديدگاه دينى مصداق اسراف شمرده مى‌شود.
رواياتى كه مصرف زياد در امورى چون استعمال عطر، روشنايى، خوراك، وضو، حج و عمره را اسراف نشمرده ناظر به عدم تحقق اسراف در اين امور نيست، بلكه به اهميّت و مطلوبيّت بيش از حدّ آنها اشاره دارد.
اسراف، هرچند بسيار اندك باشد، اگر براى انسان زيانبار باشد، حرام‌است و حكم «اِنَّهُ لاَ يُحِبُّ المُسرِفيِنَ» افرادى را نيز دربرمى‌گيرد كه زمينه اسراف را براى ديگران مهيا مى‌كنند.

ب. اسراف در حقوق ديگران:

تجاوز به حقوق ديگران در دو بخش حقوق عمومى و خصوصى، از مصاديق روشن اسراف اقتصادى است:
يك. حقوق عمومى:
«و ءَاتِ ذَا القُربى حَقّهُ والمِسكَين و ابنَ‌السَّبيلِ و لاَتُبذِّر تَبذِيرًا * إِنّ المُبَذِّرينَ كَانوا إِخونَ الشَّيـطينِ و كَان الشَّيطـنُ لِربّهِ كَفورًا». (اسراء/17، 26‌ـ‌27) خداوند در اين آيات به اعطاى بخشى از اموال عمومى به نزديكان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بيچارگان و در راه‌ماندگان دستور داده است. سپس از تبذير نهى كرده و مبذّران را برادران شياطين خوانده و ناسپاسى‌شيطان را يادآور شده است. مفسران در اين آيه، مصاديق متعددى براى تبذير بيان كرده‌اند: توزيع اموال در راه باطل و معصيت و فساد، صرف دارايى از روى ريا و فخرفروشى به‌شكل غير‌عادلانه، خارج از چارچوب و برنامه معيّن و بدون در نظر گرفتن مصالح و منافع و به‌طور كلّى هر نحوه‌اى از توزيع كه با دستورهاى خداوند مخالف بوده و به نابودى دارايى منجر‌شود.
حرمت تبذير، به اموال عمومى اختصاص نداشته، آيه پيشگفته قابليت تعميم به هر مورد مشابه ديگر را دارد، بنابراين، هركس دارايى خود يا ديگران را در مسيرى نادرست و به شكلى ناشايست، توزيع يا مصرف كند، مبذّر است. برخى از فقيهان اهل‌سنت به استناد آيه پيشگفته، به لزوم حَجْر مبذّر (منع او از مصرف مبذّرانه اموالش) قائل شده‌اند; امّا ابوحنيفه به اين دليل كه از مبذّر تكليف ساقط نيست، حَجر وى را جايز‌نمى‌شمرد، در هر حال، خداوند در اين آيه، مبذّر را پيرو شياطين و همكار آنها در افساد در‌زمين و همراه شياطين در آتش جهنّم دانسته و علّت آن را كفران نعمت و ناسپاسى پروردگار مى‌شمرد.
دو. حقوق خصوصى:
«وابتَلُوا اليَتـمى ... فَإِن ءَانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا إِلَيهِم أَمولُهم و لاَ تأكُلوها إِسرافًا و بِدارًا أَن يَكبَروا و مَن كانَ غَنِيًّا فَليَستَعفِف و مَن كانَ فَقيرًا فَليأكُل بِالمَعروف...» (نساء/4،6) در‌اين آيه، تصرّف نامشروع در اموال يتيم، اسراف شمرده شده و سرپرست يتيم از امور ذيل، منع مى‌شود: استفاده از مال يتيم* در صورت بى‌نيازى، استفاده از آن بيش از حدّ نياز، استفاده بيش از اُجرت عمل نگهدارى يتيم، و ممانعت از پرداخت مال يتيم به وى از ترس آنكه مانع از استمرار استفاده ولىّ از آن‌شود.
خداوند از سوى ديگر استفاده درست و عادلانه از مال يتيم را براى سرپرستى كه فقير باشد، جايز شمرده است.

ج. اسراف در انفاق:

«والّذينَ إِذا أَنفَقوا لَم يُسرِفوا و لَم يَقتُروا و كانَ بَينَ ذلكَ قَواماً» (فرقان/25، 67) خداوند در وصف بندگان مقرّب خود مى‌فرمايد: آنان هرگاه انفاق* كنند نه اسراف دارند و نه سختگيرى، بلكه در ميان اين دو، حدّ اعتدالى را پيش مى‌گيرند. منظور از تقتير در انفاق، بخل و نپرداختن حقوق واجب الهى به مستحقان است. درباره مقصود از اسراف در انفاق، اقوال زير ذكر شده است: انفاق در راه معصيت و گناه، انفاق از روى ريا و فخرفروشى، و انفاق بيش از حدّ به‌گونه‌اى كه موجب ناتوانى انسان از انجام دادن ديگر كارهاى واجب خود شود.
خداوند در آيه 219 بقره/2 به تبيين حد اعتدال در انفاق پرداخته و مى‌فرمايد: از تو مى‌پرسند: چه چيزى انفاق كنند؟ بگو: از مازاد نيازمندى خود; نيز در آيه 29 اسراء/17 براى روشن شدن حدّ اعتدال در انفاق، مَثَلى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيان مى‌كند كه هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن [كنايه از ترك انفاق] و آن را يكسره مگشاى كه نكوهيده و درمانده نشينى.
ميان نهى از اسراف در امور خير، و سفارش به انفاق و ايثار، هيچ‌گونه تعارضى نيست، زيرا مصداق اسراف در امور خير، جايى است كه انسان بر اثر زياده‌روى در عمل خير، از رسيدگى به امر مهم ديگرى فرومانَد يا آن عمل خير را به‌گونه‌اى برآوَرد كه مطلوب خداوند واقع نشود، بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌فرمايد: هركس نابجا انفاق‌كند، اسراف كرده و هركس در جاى خود از انفاق روى گرداند بخل ورزيده است.
امام‌صادق(عليه السلام)نيز مى‌فرمايد: بسا فقيرى كه اسرافكارتر از ثروتمندان باشد، زيرا فقير اگر انفاق‌كند، نابجا انفاق كرده است; ولى ثروتمند از آنچه خدا به او داده انفاق مى‌كند. اگر عمل خير به اين حدّ برسد ديگر نمى‌توان آن را خير ناميد. آيه 141 انعام/6 پس از بيان جواز استفاده از ثمره زراعت و وجوب پرداخت حق مستحقان، از اسراف نهى مى‌كند: «...‌كُلوا مِن ثَمرِهِ إذا أَثمرَ و ءَاتوا حَقّهُ يَومَ حَصادِهِ و لاَ تُسرِفوا إنّهُ لاَ يُحبُّ المُسرِفين». در شأن نزول اين آيه گفته‌اند: برخى مسلمانان بيش از حدّ لازم به انفاق مى‌پرداختند و خود، در امرار معاش با مشكل مواجه مى‌شدند، ازاين‌رو خداوند زياده‌روى در انفاق را نهى و نكوهش مى‌كند.
بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) افراط* در انفاق را چون ممانعت از پرداخت حدّ واجب آن، ناپسند دانسته است. البته منظور از اعطاى حق مستمندان، پرداخت خصوص زكات واجب نيست، زيرا سوره انعام در مكّه و پيش از نزول حكم زكات نازل شده است، بنابراين، مطلق انفاق به تهيدستان را در بر مى‌گيرد. درباره معناى«لاَ‌تُسرِفوا» در اين آيه، آراى ديگرى نيز نقل‌شده است: انفاق در راه گناه و معصيت، ممانعت از پرداخت حق تهيدستان، اسراف در مصرف ثمره زراعت، قرار دادن سهمى از محصول براى بتها و بتخانه‌ها و نهى از گرفتن مال مردم، بيشتر از حدّ واجب (خطاب به متولّيان گرفتن زكات).

عوامل و ريشه‌هاى اسراف:

هر يك از انواع گوناگون اسراف، ريشه‌هاى روانى مخصوص به خود و كنش و واكنش متقابل با آنها را دارد:

1. شهوتپرستى:

قرآن از زبان حضرت لوط(عليه السلام)(اعراف/ 7، 81; نمل/ 27، 55) شهوت*رانى را عامل گرايش قوم لوط به اسراف اخلاقى مى‌شمارد; همچنين در آيه 28 كهف/ 18 در مقام نهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اطاعت افراط‌گرايان، آنان را پيرو هواهاى نفسانى خويش مى‌شناساند.

2. غفلت* از ياد خدا:

آيه 28 كهف/ 18 افراط‌گرايان را كسانى مى‌شمارد كه قلبشان از ياد خدا غافل شده است.

3. روحيه ناسپاسى و كفران* نعمت:

خداوند در آيات 26‌ـ‌27 اسراء/ 17 پس از نهى از تبذير و بيان اخوت مبذّران با شياطين، مى‌فرمايد: شيطان در برابر پروردگارش بسيار ناسپاس بود.

4. تكبر*، خودكامگى، استعمار و سيطره‌جويى:

خداوند در آيات 83 يونس/ 10 و 31 دخان/44 فرعون را مردى اسرافگر و برترى‌جو مى‌خواند; همچنين از زبان بلقيس، ملكه قوم سبأ، در آيه 34 نمل/27 درباره پادشاهان مى‌گويد: آنان هنگامى كه به منطقه آبادى وارد شوند، آن را به فساد و تباهى‌مى‌كشند. مقايسه اين آيه با آيات مربوط به فرعون نوعى رابطه جانشينى بين فساد اجتماعى و اسراف برقرار مى‌سازد.

5. عجب* و خودبينى:

در آيه 12 يونس/ 10 از انسانهايى ياد شده كه هنگام سختى، از خدا يارى طلبيده و در آسايش، او را از ياد مى‌برند. خداوند درباره اين افراد مى‌فرمايد: اين چنين براى اسرافكاران، اعمالشان زينت داده شده كه زشتى عمل خود را ادراك نمى‌كنند.
افزون بر عوامل پيشگفته، مى‌توان تقليد، چشم‌و همچشمى، وسواس، تربيت خانوادگى، احساس حقارت و خودكم‌بينى و داشتن ثروت فراوان، بدون برخوردارى از اخلاق دينى را جزو عوامل اسراف دانست.

آثار زيانبار اسراف:

اسراف در همه اقسام آن، با سنتهاى الهى در جهان مخالف است، زيرا با برهم زدن حالت اعتدال، موجب بروز فساد‌در زمينه‌هاى گوناگون حيات مى‌شود (شعراء/‌26، 152) و به همين سبب، سلب محبت‌خداوند از انسان را در پى دارد. (اعراف/7، 31; انعام/6، 141) اين امر موجب ضعف انسان و مانع او از كسب موفقيت در عرصه‌هاى گوناگون زندگى است، ازاين‌رو مؤمنان پيش از درخواست پيروزى و موفقيت، دست به سوى خداوند گشوده و از او در باب اسرافكاريهاى خود، آمرزش مى‌طلبند (آل‌عمران/3، 147)، زيرا بنابر فرموده امام‌صادق(عليه السلام) دعاى اسرافكاران در درگاه خداوند پذيرفته نيست. استمرار اسرافكارى موجب رسوخ ملكه ناسپاسى و كفران نعمت در انسان گشته (اسراء/17، 27) او را از هدايتهاى الهى محروم مى‌سازد (غافر/40، 28) و گاه كفر اعتقادى‌و‌اخلاقى او را در پى دارد(اسراء‌/‌17،‌27)، ازاين‌رو پيامبران خدا نيز در برابر عاملان آن ايستاده‌اند. اين شيوه‌گاه موجب حلول عذاب الهى شده و در آخرت نيز انسان را به عذاب جهنم گرفتار مى‌كند. (انبياء/21، 3‌ـ‌9; غافر/ 40، 41‌ـ‌45; يس/36، 13‌ـ‌19 و ذاريات/51، 32‌ـ‌34)
اسراف در زمينه‌هاى اقتصادى*، موجب اتلاف منابع ثروت مى‌شود و چون اين منابع محدودند، عمل اسراف، خود نوعى تجاوز به حقوق ديگران و نقض رفاه عمومى جامعه است
، ازاين‌رو امام‌صادق(عليه السلام)اسراف را موجب كاهش بركت، و فقر* را نتيجه اسرافكارى، و تموّل را نتيجه رعايت اقتصاد مى‌شمرد و از همين رو خداوند در آيه 5 نساء/4 دارايى اختصاصى برخى انسانها را ثروت كلّ جامعه مى‌داند و فرمان مى‌دهد كه دارايى خود را ـ‌كه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده است‌ـ به دست سفيهان نسپاريد، بلكه خود به اداره زندگى آنان بپردازيد. سپس مى‌افزايد: پيش از پرداختِ دارايى يتيمان به ايشان، آنان را بيازماييد و اگر در آنان رشد كافى يافتيد، داراييهاشان را به آنها بدهيد، افزون بر همه اين موارد، اسراف، به ويژه بعد اقتصادى آن، سلامت جسم و روان انسانها را به خطر مى‌افكند.

منابع

احكام القرآن، جصاص; بحارالانوار; پژوهشى در اسراف; التبيان فى تفسيرالقرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تفسير التحرير و التنوير; تفسير راهنما; تفسير العياشى; التفسير الكبير; تفسير القمى; تفسير المنار; تفسير نمونه; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; روح‌المعانى فى تفسير القرآن العظيم; عوائد الايام; الفرقان فى تفسير القرآن; الكافى; كشف‌الاسرار و عدة الابرار; لسان العرب; مجمع البحرين; مجمع‌البيان فى تفسير القرآن; المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم; معجم الفروق اللغويه; مفاهيم اخلاقى دينى در قرآن; مفردات الفاظ القرآن; الميزان فى تفسيرالقرآن; النكت و‌العيون، ماوردى; الوجوه و‌النظائر لالفاظ كتاب اللّه العزيز; وسائل‌الشيعه.
على معمورى




[1]. المعجم‌الاحصائى، ج‌1، ص‌454، «سرف».
[2]. لسان‌العرب، ج‌6، ص‌243‌ـ‌245، «سرف».
[3]. مجمع‌البيان، ج‌5، ص‌192; روح‌المعانى، مج‌4، ج‌6، ص‌174; التحقيق، ج‌5، ص‌110، «سرف».
[4]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌337.
[5]. التبيان، ج‌3، ص12; مجمع‌البيان، ج‌2، ص854; التفسيرالكبير، ج‌24، ص‌109.
[6]. تفسيرالمنار، ج6، ص351; التحقيق، ج‌5، ص‌110، «سرف».
[7]. نمونه، ج‌15، ص‌307‌ـ‌308; الدرالمنثور، ج‌3، ص‌369.
[8]. نمونه، ج‌15، ص‌307‌ـ‌309.
[9]. تفسير المنار، ج‌6، ص‌352; الفرقان، ج‌15، ص‌169; الميزان، ج‌15، ص‌306.
[10]. لسان‌العرب، ج‌6، ص‌244‌ـ‌245; مفردات، ص‌408، «سرف»; تفسير المنار، ج‌6، ص‌351.
[11]. مفاهيم اخلاقى، ص‌313‌ـ‌314، 353‌ـ‌359.
[12]. التفسير الكبير، ج‌20، ص‌193.
[13]. مفردات، ص‌113‌ـ‌114، «بذر»; مجمع‌البيان، ج‌6، ص‌633.
[14]. التحقيق، ج1، ص‌238، «بذر».
[15]. التفسير الكبير، ج‌9، ص‌28; تفسير المنار، ج‌8، ص‌385.
[16]. مفردات، ص‌408، «سرف».
[17]. الفرقان، ج‌15، ص‌165.
[18]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌288.
[19]. احكام‌القرآن، ج‌3، ص‌51; تفسير قرطبى، ج‌7، ص‌123‌ـ‌125; الفروق‌اللغويه، ص‌115.
[20]. مجمع‌البحرين، ج‌1، ص‌170; الفرقان، ج‌15، ص‌165; روح‌المعانى، مج‌9، ج‌15، ص‌90.
[21]. التحرير والتنوير، ج‌15، ص‌79.
[22]. وسائل‌الشيعه، ج9، ص46; بحارالانوار، ج‌72، ص‌302.
[23]. الفروق اللغويه، ص‌115; روح‌المعانى، مج‌9، ج‌15، ص‌90.
[24]. جامع البيان، مج‌12، ج‌24، ص‌87; مج‌13، ج‌25، ص‌64; مجمع البيان، ج‌3، ص‌290; ج‌9، ص‌61; نمونه، ج‌15، ص‌307.
[25]. التحقيق، ج‌5، ص‌111، «سرف»; الوجوه والنظائر، ج‌1، ص‌63.
[26]. التفسير الكبير، ج‌27، ص‌2‌ـ‌3; نمونه، ج‌15، ص‌308.
[27]. مجمع‌البيان، ج‌8، ص‌785.
[28]. التفسير الكبير، ج‌17، ص‌52‌ـ‌53.
[29]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌684‌ـ‌685.
[30]. التفسير الكبير، ج‌28، ص‌218.
[31]. راهنما، ج‌3، ص‌104.
[32]. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌4، ص‌160; التفسيرالكبير، ج‌9، ص‌28.
[33]. مجمع‌البيان، ج‌2، ص‌855; مجمع‌البحرين، ج‌2، ص‌365.
[34]. تفسير ماوردى، ج‌3، ص‌302; مجمع‌البيان، ج‌6، ص‌719.
[35]. جامع‌البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌295.
[36]. نمونه، ج‌15، ص‌307.
[37]. جامع‌البيان، مج‌4، ج‌6، ص‌279; مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌290.
[38]. راهنما، ج‌4، ص‌354.
[39]. مجمع‌البيان، ج‌5، ص‌192.
[40]. همان، ج‌7، ص‌313.
[41]. الميزان، ج‌15، ص‌306.
[42]. نمونه، ج‌15، ص‌307.
[43]. مفاهيم اخلاقى، ص‌356‌ـ‌357.
[44]. التحقيق، ج‌5، ص‌111، «سرف»; الوجوه والنظائر، ج‌1، ص‌63.
[45]. الكافى، ج7، ص371; تفسيرماوردى، ج3، ص241.
[46]. التفسير الكبير، ج‌2، ص‌203; الدرالمنثور، ج‌5، ص‌282.
[47]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌291.
[48]. جامع‌البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌105‌ـ‌106; الكافى، ج‌7، ص‌371.
[49]. الدرالمنثور، ج‌5، ص‌284.
[50]. همان، ص‌283.
[51]. تفسير ماوردى، ج‌3، ص‌241.
[52]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌638.
[53]. جامع‌البيان، مج‌5، ج‌8، ص‌213‌ـ‌214.
[54]. التحقيق، ج‌5، ص‌111; عوائدالايام، ص‌615.
[55]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌638.
[56]. التحرير والتنوير، ج‌8، ص123.
[57]. الفروق اللغويه، ص‌115.
[58]. التحرير و التنوير، ج‌8، ص‌123.
[59]. عوائد الايام، ص‌615، 619.
[60]. همان، ص633‌ـ‌635; الدرالمنثور، ج3، ص‌444.
[61]. عوائدالايام، ص‌633‌ـ‌635.
[62]. عوائدالايام، ص‌633‌ـ‌635; الدرالمنثور، ج‌3، ص‌444.
[63]. تفسير عياشى، ج‌2، ص‌13.
[64]. عوائدالايام، ص‌633‌ـ‌635; الدرالمنثور، ج‌3، ص‌444.
[65]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌638; الدرالمنثور، ج‌3، ص‌444; تفسير المنار، ج‌8، ص‌138.
[66]. الدرالمنثور، ج‌3، ص‌444; التحرير والتنوير; ج‌8، ص‌124.
[67]. عوائد الايام، ص‌636‌ـ‌637.
[68]. احكام‌القرآن، ج‌3، ص‌52.
[69]. الفرقان، ج‌8‌ـ‌9، ص‌85.
[70]. جامع‌البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌95.
[71]. كشف‌الاسرار، ج‌5، ص‌544.
[72]. جامع‌البيان، مج‌9، ج‌15، ص‌95.
[73]. التحقيق، ج‌1، ص‌237، «بذر».
[74]. مجمع‌البيان، ج6، ص633; الميزان، ج‌13، ص‌80.
[75]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌18.
[76]. التفسير الكبير، ج‌20، ص‌193‌ـ‌194.
[77]. تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌161.
[78]. احكام‌القرآن، ج‌3، ص‌292; تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌162.
[79]. مجمع‌البيان، ج‌6، ص‌634; احكام‌القرآن، ج‌3، ص‌293; تفسير‌قرطبى، ج‌10، ص‌162.
[80]. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌16; الميزان، ج‌4، ص‌173.
[81]. التفسير الكبير، ج‌9، ص‌190; تفسير قرطبى، ج‌5،، ص‌28.
[82]. جامع‌البيان، مج‌11، ج‌19، ص‌48; الدرالمنثور، ج‌6، ص‌275.
[83]. تفسير قمى، ج‌2، ص‌117; تفسير ماوردى، ج‌4، ص‌155; الوجوه‌والنظائر، ج‌1، ص‌63.
[84]. التفسير الكبير، ج‌24، ص‌109; الدرالمنثور، ج‌3، ص‌444.
[85]. جامع‌البيان، مج11، ج‌19، ص‌48; تفسير ماوردى، ج‌4، ص‌156; مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌280.
[86]. مجمع‌البيان، ج‌7، ص‌280.
[87]. الكافى، ج‌4، ص‌55.
[88]. جامع‌البيان، مج‌5، ج‌8، ص‌81; تفسير عياشى، ج‌1، ص‌379.
[89]. تفسير ماوردى، ج‌2، ص‌178.
[90]. الميزان، ج‌7، ص‌363‌ـ‌364.
[91]. مجمع‌البيان، ج‌4، ص‌579.
[92]. تفسير ماوردى، ج‌2، ص‌178‌ـ‌179.
[93]. تفسير المنار، ج‌8، ص‌138.
[94]. التفسير الكبير، ج‌13، ص‌214.
[95]. جامع‌البيان، مج‌5، ج‌8، ص82.
[96]. راهنما، ج‌6، ص‌108.
[97]. التحقيق، ج‌5، ص‌110.
[98]. التحرير و التنوير، ج‌15، ص‌81.
[99]. التحقيق، ج‌1، ص‌238; راهنما، ج‌7، ص‌523.
[100]. راهنما، ج‌7، ص‌391.
[101]. پژوهشى در اسراف، ص‌87‌ـ‌103.
[102]. تفسير المنار، ج‌8، ص‌384.
[103]. راهنما، ج‌3، ص‌104; ج‌7، ص‌391.
[104]. الكافى، ج‌4، ص‌56.
[105]. التحرير و التنوير، ج‌15، ص‌81.
[106]. الميزان، ج‌15، ص‌306‌ـ‌307; نمونه، ج‌12، ص‌96.
[107]. التحرير و التنوير، ج‌15، ص‌79.
[108]. الكافى، ج‌4، ص‌57.
[109]. عوائد الايام، ص‌618; الكافى، ج‌4، ص‌53.
[110]. التحرير و التنوير، ج‌15، ص‌80.
[111]
. تفسير المنار، ج‌8، ص‌384; الفرقان، ج‌8‌ـ‌9، ص‌84.

 

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 

  

 

 

 

  

 

 

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
اخلاق و اقتصاد؛ اسراف و تبذیر، یک آفت جهانی

داود الهامی

«اسراف» به معنی وسیع کلمه هرگونه تجاوز از حد در کاری است که انسان انجام می‏دهد ولی غالبا این کلمه در مورد هزینه‏ها و خرجها گفته می‏شود و از قرآن به خوبی استفاده می‏شود که اسراف نقطه مقابل تنگ گرفتن و سختگیری است(1).
«تبذیر» در اصل از ماده «بذر» و به معنی پاشیدن دانه می‏آید، منتها این کلمه مخصوص مواردی است که انسان اموال خود را به صورت غیر منطقی و فساد، مصرف می‏کند و معادل آن در فارسی امروز «ریخت و پاش» و «ولخرجی» است و به تعبیر دیگر «تبذیر» آن است که مال در غیر موردش مصرف شود، هرچند کم باشد و اگر در موردش صرف شود «تبذیر» نیست هرچند زیاد باشد.
چنانکه امام صادق علیه‏السلام که در ذیل آیه «وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیرا» در پاسخ سئوال کننده‏ای فرمود: «من انفق شیئا فی غیر طاعة الله فهو مبذّر و من انفق فی سبیل الله فهو مقتصد»(2).
کسی که در غیر راه اطاعت فرمان خدا مالی انفاق کند، تبذیر کننده است و کسی که در راه خدا انفاق کند، میانه‏رو است.
اگرچه با در نظر گرفتن این دو لغت «اسراف و تبذیر» ممکن است میان آنها تفاوتی باشد، ولی بسیار می‏شود که این دو کلمه درست در یک معنی به کار رود و حتی به عنوان تأکید پشت‏سر یکدیگر قرار می‏گیرند. چنانکه علی علیه‏السلام می‏فرماید:
«الا ان اعطاء المال فی غیر حقه تبذیر و اسراف و هو یرفع صاحبه فی الدنیا و یضعه فی الآخرة و یکرمه فی الناس و یهینه عندالله»(1).
آگاه باشید مال را در غیر مورد استحقاق صرف کردن، تبذیر و اسراف است، ممکن است این عمل انسان را در دنیا بلند مرتبه کند اما مسلما در آخرت پست و حقیر خواهد کرد در نظر توده مردم ممکن است سبب اکرام گردد اما در پیشگاه خداوند موجب سقوط مقام انسان خواهد شد.
امیرمؤمنان علی علیه‏السلام فرمود:
«من اشرف الشرف الکفّ عن التبذیر والسرف»(2) از بلندمرتبه‏ترین شرف یعنی بلندی مرتبه، باز ایستادن از اسراف و تبذیر است.
در اینجا «تبذیر» و «اسراف» هر دو به یک معنی است.
باز آن حضرت فرمود:
«علیک بترک‏التبذیر و الإسراف و التخلق بالعدل والإنصاف»(3)
تبذیر و اسراف را ترک کن و با خصلت عدل و انصاف متصف باش.
«تبذیر» و «اسراف» هر دو به یک معنی است و همچنین «عدل» و «انصاف».
غرض «اسراف» و «تبذیر» از نظر اسلام بسیار نکوهیده است و علاوه بر اینکه عیب بزرگی برای انسان به شمار می‏رود و بلای بزرگ اجتماعی است که باعث محرومیتهای انسانهای بی‏گناه می‏گردد. بدون شک نعمتها و مواهب موجود در کره زمین برای ساکنانش کافی است اما به شرط اینکه بیهوده به هدر داده نشوند و دور از هرگونه افراط و تفریط مورد بهره‏برداری قرار گیرند و گرنه این مواهب آن قدر فراوان و نامحدود نیست که با بهره‏گیری نادرست، آسیب نپذیرد. و ای بسا اسراف و تبذیر در منطقه‏ای از زمین باعث محرومیت منطقه دیگری شود و یا اسراف و تبذیر نسل امروز باعث محرومیت نسلهای آینده گردد.
آن روزی که ارقام و آمار، همچون امروز دست انسانها نبود و دانشمندان به این مسأله پی نبرده بودند که جمعیت بشر سریعتر از مواد غذائی زیاد می‏شود و در نتیجه برای آینده نگرانی روزافزون و سختی زندگی و فقر و فاقه دائمی پیش‏بینی نشده بود، اسلام هشدار داده که در بهره‏گیری از مواهب الهی در زمین، از اسراف و تبذیر خودداری کنند.
قرآن مجید در آیات زیادی شدیدا مسرفان را محکوم کرده است.
درجائی می‏گوید: «وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ المُسْرِفِینَ»(1)(اسراف نکنید که خدا اسرافکاران را دوست نمی‏دارد).
ودر مورد دیگر: اسرافکاران را اصحاب دوزخ می‏شمرد و می‏فرماید:
«وَ إِنَّ المُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحابُ النّارِ»(2) می‏کند:«وَ لا تُطِعُوا أَمْرَ المُسْرِفِینَ»(3) است:«مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفِینَ»(4) می‏شمرد: «إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّابٌ»(5)
اسراف یک برنامه فرعونی شمرده شده است: «وَ اِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الأَرْضِ وَ اِنَّهُ لَمِنَ المُسْرِفِینَ»(6) علیهم‏السلام «وَ أَهْلَکْناَ المُسْرِفِینَ»(7)
«اِنَّ المُبَذِّرِینَ کانُوا اِخْوانَ الشَّیاطِین»(8)(تبذیر کنندگان برادران شیطانند).
بدون شک اسراف یکی از مذموم‏ترین اعمال از دیدگاه اسلام است و در آیات و روایات نکوهش فراوانی از آن شده است. در روایات دقت در مسأله اسراف و تبذیر تا آن حدی است که در حدیثی می‏خوانیم: پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از راهی عبور می‏کرد یکی از یارانش به نام سعد مشغول وضوء گرفتن بود و آب زیاد می‏ریخت، فرمود: چرا اسراف می‏کنی ای سعد! عرض کرد: آیا در آب وضو نیز اسراف است؟ فرمود: نعم وان کنت علی نهر جار(آری هرچند در کنار نهر جاری باشی)(1).
ونیز از آن حضرت نقل شده است که روزی دستور داد رطب و خرمای تازه برای خوردن حاضران بیاورند، بعضی خرما را می‏خوردند و هسته آن را به دور می‏افکندند، فرمود: این کار را نکنید که این تبذیر است و خدا فساد را دوست نمی‏دارد(2).
امام صادق علیه‏السلام فرمود:
«ادنی الإسراف هراقة فضل الإناء و ابتذال ثوب الصون والقاء النوی»(3).
پائین‏ترین حد اسراف ریختن باقی مانده آب و بذل کردن لباس که مورد حاجت باشد، و انداختن هسته خرما.
غرض در دستورات اسلامی آن قدر روی نفی اسراف و تبذیر تأکید شده است که حتی از ریختن باقی‏مانده آب وضو واز دور افکندن هسته خرما نهی گردیده است.
جهان امروز به خاطر احساس مضیقه در پاره‏ای از مواد، سخت به این موضوع توجه دارد تا آنجا که از همه چیز از زباله‏ها و تفاله‏ها و فاضل‏آبها از تصفیه استفاده می‏کند چرا که احساس کرده‏اند که مواد موجود در طبیعت نامحدود نیست که به آسانی بتوان از آنها صرف‏نظر کرد باید از همه به صورت «دورانی» بهره‏گیری نمود.
با اینکه نعمتها و مواهب موجود در کره زمین برای ساکنان آن کافی است و لیکن گرسنگی یک پدیده جهانی بشمار می‏رود واکثریت ساکنان روی زمین از گرسنگی رنج می‏کشند.
دانشمندان می‏گویند گرسنگی به هیچ‏وجه امری نیست که طبیعت آن را به ما تحمیل کرده باشد، با مطالعه این پدیده در نواحی مختلف جهان به این واقعیت رسیده‏اند که به طور کلی عوامل و شرائط طبیعی نیستند که گروهها و اجتماعات انسانی را دچار قحطی و گرسنگی می‏سازند، بلکه مسئولیت این فاجعه به عهده برخی از شرائط فرهنگی است(4).
به این معنی مصیبت گرسنگی یک پدیده طبیعی و پیوند یافته با زندگی نیست و مانند مرگ یک حادثه اجتناب‏ناپذیر نمی‏باشد، بلکه گرسنگی یک نوع زخم و درد اجتماعی است که به دست خود انسان ایجاد شده است.
و عمدتا نتیجه اسرافکاریهائی است که ابرقدرتهای جنایتکار بر جهان بشریت تحمیل کرده‏اند پس کشورهای استعمارگر بانی اصلی گرسنگی و فقر جهانی است.
برای همین است که در اسلام از «اسراف» و «تبذیر» به شدت مذمت شده است.
علی علیه‏السلام فرمود:
«للمسرف ثلاث علامات: یأکل ما لیس له و یلبس ما لیس له و یشتری ما لیس له»(1)اسرافگر سه نشانه دارد: آنچه می‏خورد در خور وی نیست. لباسی پوشد که شایسته او نیست و کالائی می‏خرد که زیبنده وی نیست.
علی علیه‏السلام فرمود: «ما فوق الکفاف اسراف»(2) بالاتر از کفاف اسراف است.
یعنی هرکس موظف است از مال خود به اندازه «کفاف» خرج کند. کفاف قدری از مال را گویند که برای هزینه زندگی انسان و خانواده‏اش در حد اعتدال کفایت کند و خرج کردن بیش از آن اسراف است.
باز فرمود: «ویح المسرف ما ابعده عن صلاح نفسه و استدراک امره»(3)چه دور است اسراف کننده از تدارک نمودن زیان کار خود و از آنچه صلاح نفس او در آن است.
باز می‏فرماید: «سبب الفقر الإسراف»(4) سبب فقر و گرسنگی (جامعه) اسراف است.
باز می‏فرماید: «ذَر السّرف فان المسرف لا یحمد جوده و لا یرحم فقره»(5) اسراف کننده را واگذار زیرا جود و بخشش او پسندیده نیست و اگر به سبب اسراف فقیر گردد قابل ترحم نمی‏باشد.
آری امروز بشر فهمیده است که حتی در زوائد اموال خود نیز دقیق باشد اگر نان زیادی دارد به درد او نمی‏خورد به درد دیگران خواهد خورد و سیر شدن دیگران باز استفاده‏اش به او بر می‏گردد.
البته اینها از نظر مسلمانان مسائل دست و پا افتاده‏ای است که در اسلام بیش از هزار و چهار صد سال قبل مورد توجه قرار گرفته است و هر مسلمان معمولی می‏داند اسراف مال و زیرپا ریختن برکت خداگناه دارد و درباره گرامی داشتن نان و نهی از بی‏حرمتی آن روایات فراوانی وارد شده است(1).
طبق منطق قرآن خداوند به زمین برکت داد تا قوت تمام مردم روی زمین در چهار نوبت سال به طور یکسان برآورده شود(2) درحالی که هزاران نفر در کشورهای مختلف جهان درنتیجه مصرف بی‏رویه مواد غذائی و افراط در آن به افزایش کلسترول، چربی و قند مبتلا شده و در اثر بیماری زودرس قلب و عروق و سرطان در می‏گذرند و درنتیجه همین اسراف و تبذیر در مواد غذائی، میلیونها انسان در دنیا با گرسنگی دست به گریبان بوده و روزانه هزاران نفر از بی‏غذائی تلف می‏شوند.
به موجب آماری که نقل شده، تعداد فقرا در جهان 3/1 میلیارد نفر تخمین شده که اغلب آنها در آسیا و آفریقا زندگی می‏کنند، هر سال 12 میلیارد نفر کودک از گرسنگی یا بیماری می‏میرند.
آمارها نشان داده است که شکاف اجتماعی نه تنها در سطح جهانی، بلکه در یک کشور بسیار وسیع است در یک قطب ثروت انباشته‏تر می‏شود و در قطب دیگر فقر به صورت دلخراش گسترده‏تر می‏گردد و این موضوع عصیان و پرخاش را در جامعه به وجود می‏آورد و نمی‏توان آن را نادیده گرفت به ویژه اگر ثابت شود که این ثروتها نامشروع است و انباشته شدن آنها به زیان دیگران است همه اینها در ارزشها، اخلاق، شیوه‏های رفتار اجتماعی و چه بسا در فرهنگ و معیارهای سنجش ارزشها، اثر منفی می‏گذارد.
یکی از دانشمندان غرب در کتاب ارزشمند خود «انسان گرسنه» می‏نویسد:
«اگر نقشه جهانی گرسنگی را مورد مطالعه قرار دهیم، و اگر عواملی را که موجب پیدایش و بروز آن در نواحی گوناگون هستند تجزیه و تحلیل کنیم، به وضوح در می‏یابیم که گرسنگی دسته‏جمعی یک پدیده اجتماعی است که به طور کلی پیدایش آن نتیجه استفاده نادرست از امکانات و منابع طبیعی یا به دنبال توزیع غلط آن مواد خوراکی است که به این ترتیب به دست می‏آید با در نظر گرفتن حقائق آشکاری که ما ذکر کرده‏ایم دیگر ممکن نیست بتوان قبول کرد که گرسنگی یک پدیده طبیعی باشد، زیرا مسلم است که علل آن بیشتر ناشی از عوامل اقتصادی است. ونه از عوامل طبیعی حقیقی که پنهان کردن آن دشوار است اینکه در جهان به اندازه کافی منابع طبیعی وجود دارد برای اینکه جمیع اجتماعات بشری بتوانند از یک تغذیه شایسته و مناسب برخوردار باشند، و اگر امروز هنوز بسیاری از «مهمانان زمین» نمی‏توانند از این خوان نعمت بهره‏مند باشند از آن روست که کلیه تمدنها واز جمله تمدن ما نیز براساس نهایت نابرابری اقتصادی پی‏ریزی واستوار شده است(1).
جالب اینجاست که قرنها پیش از آنکه کتاب «انسان گرسنه» نوشته شود، و «علم» به کشف مسأله گرسنگی بپردازد، و به قول بعضیها صدها سال پیش از آنکه «جان بویدار» لرد انگلیسی، شکایت سردهد که در «عالم سیاست» هیچ‏گاه مسأله گرسنگی بینوایان مورد توجه ارباب قدرت قرار نگرفته است، آشکارا می‏بینیم که «مسأله گرسنگی» در صفحات «نهج‏البلاغه» همواره موج می‏زند و اساسی‏ترین کوشش و «رنج راستین علی» پیشرو صمیمی‏ترین پیشوایان سوسیالیستی که تاکنون تاریخ سیاست جهان بر اریکه زمامداری عملی به خود دیده است «سیر کردن گرسنگان» و ایجاد تفاهم در حکمرانان و طبقات توانگر، نسبت به رنجهای توان‏فرسای آنان است.
امیرمؤمنان علی علیه‏السلام خوراک و پوشاک و آسایش را، بر خود تحریم می‏کند، تا مبادا لحظه‏ای از درد توده‏ها، از رنج اکثریت همنوعان خود، غافل ماند(2).

یک دستور مهم بهداشتی و اقتصادی

مضمون آیه شریفه: «کُلُوا وَاشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» (بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید). گرچه بسیار ساده به نظر می‏رسد، اما امروز ثابت شده است که یکی از مهمترین دستورات بهداشتی همین است، زیرا طبق تحقیقات دانشمندان سرچشمه بسیاری از بیماریها، غذاهای اضافی است که به صورت جذب نشده در بدن باقی می‏ماند، این مواد اضافی هم بار سنگینی است بر قلب و عروق و سایر دستگاههای بدن، و هم منبع آماده‏ای است برای انواع عفونتها و بیماریها، لذا برای درمان بسیاری از بیماریها، نخستین گام همین است که این مواد مزاحم که در حقیقت زباله‏های تن انسان هستند، سوخته شوند و پاکسازی جسم عملی گردد.
عامل اصلی تشکیل این مواد مزاحم، اسراف و زیاده‏روی در تغذیه و به اصطلاح «پرخوری» است و راهی برای جلوگیری از آن جز رعایت اعتدال در غذا نیست.
امام رضا علیه‏السلام می‏فرماید:
«لو ان الناس قصدوا فی الطعام لاعتدلت ابدانهم»(1) (اگر مردم در طعام میانه‏روی کنند بدنهای آنها اعتدال پیدا می‏کند).
مرحوم طبرسی در تفسیر شریف «مجمع البیان» مطلب جالبی نقل کرده که «هارون‏الرشید» طبیبی مسیحی داشت که مهارت او در طب معروف بود، روزی این طبیب به یکی از دانشمندان اسلامی گفت: من در کتاب شما چیزی از طب نمی‏یابم، درحالی که دانش مفید بر دو گونه است: علم ادیان و علم ابدان. او در پاسخش چنین گفت: خداوند همه دستورات طبی را در نصف آیه از کتاب خویش آورده است «کُلُوا وَاشْرَبُوا وَ لا تُسْرفُوا» (بخورید و بیاشامید واسراف نکنید) و پیامبر ما نیز طب را در این دستور خویش خلاصه کرده است: «المعدة بیت کل داءٍ و الحمیة رأس کل دواء واعط کل بدن ما عودته»(معده خانه بیماریهاست و امساک سرآمد همه داروهاست و آنچه بدنت را عادت داده‏ای(از عادت صحیح و مناسب) آن را دریغ مدار).
طبیب مسیحی هنگامی که این سخن را شنید گفت: «ما ترک کتابکم ولا نبیکم لجالینوس طبا»! قرآن شما و پیامبرتان برای جالینوس (طبیب معروف) طبی باقی نگذارده است(2).

پی نوشت ها:

1) سوره فرقان، آیه 67.
2) بنا بن نقل تفسیر صافی در ذیل آیه 29 سوره اسراء.
1) نهج البلاغه، خطبه 126.
2) غرر و در رآمدی، ج6، ص 42.
3) غرر و درر آمدی، ج4، ص 293.
1) انعام، آیه 141 - اعراف، آیه 31.
2) غافر، آیه 43.
3) شعراء، آیه 151.
4) ذاریات، آیه 43.
5) غافر، آیه 28.
6) یونس، آیه 83.
7) انبیاء، آیه 9.
8) اسراء، آیه 29.
1) بنقل تفسیر صافی، ذیل آیه 29 سوره اسراء، - و عین این مطلب از امام صادق علیه‏السلام نیز نقل شده است(تفسیر عیاشی، ج2، ص 288).
2) همان مدرک.
3) مکارم الأخلاق، ص 118 - بحار، ج75، ص 303.
4) انسان گرسنه، ترجمه منیر جزنی(مهران) ص 65 چاپ امیر کبیر.
1) خصال صدوق، ج1، ص 47، حدیث شماره 257 - وسائل الشیعة، ج12، ص 401.
2) غرر و درر آمدی، ج6، ص 2712، شماره 9465.
3) غرر و درر آمدی، ج6، ص 2888.
4) غرر و درر، ج4، ص 1652.
5) غرر و درر، ج4، ص 1568.
1) وسائل، ج1، ص 255 - سفینة‏البحار، ج1، ص 375 کلمه «خبز».
2) سوره فصّلت، آیه 10.
1) ژوزونه دوکاسترو، ژپوپلیتیک گرسنگی انسان گرسنه، ص 404 ترجمه منیر جزنی(مهران) چاپ امیرکبیر.
2) دکتر صاحب الزمانی، دیپاچه‏ای بر رهبری، ص329.
1) وسائل الشیعه، ج16، ص 406.
2) بنا به نقل تفسیر نمونه، ج6، ص 153 و 154.

 
siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
اسراف ، واقعيت تلخ جامعه

حسين شرف بياني

اسراف كه به معناي زياده روي و تجاوز از حد و مرزهاي قانوني و طبيعي در هر كاري است نه تنها از نظر قرآن امري ناپسند است و در حوزه منكرات دسته بندي مي شود بلكه يكي از عوامل اصلي دوري از رحمت خداوند محسوب مي شود.
خداوند در آيه 141 سوره انعام و 31 سوره اعراف به صراحت بيان مي دارد كه خدا مسرفان در حوزه اقتصادي و مصرف را دوست نمي دارد.
براي كساني كه مي خواهند محبوب خداوند باشند اين مساله بسيار مهم است از اين رو از هر كاري كه آنان را از حوزه محبوبان خداوندي بيرون برد و يا در جرگه دشمنان خدا قرار دهد، پرهيز مي كنند و مي كوشند تا به هر شكلي شده با شناخت عوامل و علل دوري و يا دشمني، از آن پرهيز كنند. به نظر مي رسد كه حتي براي كساني كه طالب دنيا و متاع دنيوي هستند نيز مي بايست دوري از اسراف در دستور زندگي قرار گيرد؛ زيرا چنان كه از آيات قرآني به دست مي آيد اسراف نه تنها عامل مهم در دوري از محبت خداوند مي شود بلكه موجب مي شود خود و يا جامعه دچار نابودي گردد. (يس آيات 13 و 19)
با توجه به اين كه بحران غذايي در جهان و پيامدهاي زيانبار آن دست كم يك ميليارد انسان را تهديد به مرگ و گرسنگي مي كند، بازخواني مساله اسراف و آثار و پيامدهاي آن در حوزه مادي و معنوي و دنيوي و اخروي از نگاه قرآن مهم و اساسي است. هدف از اين بازخواني بيان نگرش قرآن نسبت به مساله زياده روي و اسراف در حوزه اقتصادي و مصرف است تا با شناسايي آثار و پيامدهاي آن در شيوه مصرف و بهره مندي خود از مواهب خداوندي تجديدنظر و بازنگري نماييم و راه را براي بهينه سازي مصرف هموار سازيم. براين اساس مطلب حاضر از نظر خوانندگان عزيز مي گذرد.

آثار و عواقب اسراف

اسراف و ولخرجي و تبذير (ريخت و پاش) نوعي تصرف در نعمت ها و مواهب الهي بيرون از مرزها و چارچوب هاي طبيعي و اخلاقي و عقلي و عقلايي آن است.
كسي كه اسراف مي كند بي توجه به ارزش ها و كاركردهاي نعمتي، آن را به گونه اي مصرف مي كند كه نه تنها خود از آن بهره اي نمي برد بلكه موجب نابودي نعمت شده و ديگران را نيز از بهره مندي آن محروم مي سازد.
هر چند كه كاربردهاي قرآني اسراف شامل حوزه هاي مهم اعتقادي و رفتاري و اجتماعي مي شود ولي آن چه در اين جا مورد نظر و اهتمام است بازخواني تحليل قرآن از آثار و پيامدهاي اسراف و تبذير در حوزه اقتصادي و مصرف است كه عامل مهمي در ايجاد قحطي و گرسنگي يك ششم از جمعيت جهان شده است.
اسراف، واقعيت امروز جوامع غربي
براساس گزارش هاي مراكز معتبر و نهادهاي جهاني چون فائو(سازمان كشاورزي و خواروبار جهاني) پيش از بحران كنوني، سيصد ميليون نفر از گرسنگي رنج مي بردند و جمعيتي بزرگ تنها از يك وعده غذايي بهره مند بودند. اين در حالي است كه در همان زمان بيش ترين مصرف در كشورهاي اروپاي غربي چون انگليس و آمريكا بوده است. مصرف در كشورهاي توسعه يافته به شكل اسراف و تبذير خودنمايي مي كند به گونه اي كه دو سوم مواد غذايي دورريز مي شود.
به سبب رفتارهاي نادرست بشر در محيط زيست چنان كه خداوند به صراحت اعلام مي دارد: ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس ؛ فساد و تباهي در محيط زيست دريايي و خشكي به سبب اعمال و تصرفات نادرست آدمي پديدار شده است، اكنون جهان با بحران خشكسالي و سيل مواجه شده است. سيل ها و توفان هاي مخرب و زيانبار، محصولات كشاورزي را از ميان مي برد و خشكسالي، طبيعت سبز را به نابودي مي كشاند. اين همه جز به سبب تصرفات اسراف گونه بشر انجام نگرفته است. آدمي با تصرفات اسراف گونه خويش از حدود مرزهاي طبيعي و قوانين و سنت هاي الهي پا فراتر نهاده و نظام زيست محيطي جهان را به هم ريخته است. اين درحالي است كه در حوزه مصرف همان توليدات كشاورزي و غذايي نيز راه اسراف و تبذير در پيش گرفته و عدالت در توزيع و مصرف را مراعات نمي كند درحالي كه تنها در هندوستان سيصدميليون نفر از يك وعده غذايي ناكافي برخوردار مي باشند. در كشورهاي توسعه يافته غربي و آمريكا، وعده غذايي پرچرب به بيش از پنج وعده مي رسد.
صدراعظم آلمان خانم مركل اعلام مي كند كه بحران غذايي پديد آمده در جهان به سبب آن است كه سيصدميليون هندي خواسته اند به جاي يك وعده از دو وعده غذايي استفاده كنند. اين سخن هرچند كه مي تواند پايه علمي داشته باشد ولي بيانگر نكته مهم تري است و آن اين كه سران كشورهاي توسعه يافته در مسير بي عدالتي فكر و حركت مي كنند و درحالي كه خود از پنج وعده غذايي پرچرب و پركالري بهره مند هستند و نمي خواهند از آن بكاهند ولي به مصرف طبيعي دو وعده مردم هند اعتراض دارند و آن را عامل بحران غذايي مي شمارند.
نگاهي به آمارهاي جهاني تغذيه و سلامت نشان مي دهد كه در جوامع توسعه يافته غربي مشكل افزايش وزن و چربي به عنوان معضل و مسأله مردم آن مناطق درآمده است. اين بدان معناست كه مصرف در اين كشورها از حالت طبيعي خارج شده و به شكل اسراف و زياده روي درآمده است. بنابراين مشكل بيماري ها و چاقي هاي مزمن و زيانبار خود به تنهايي يكي از آثار اسراف است كه سلامت شخص و در نتيجه جامعه را با خطر مواجه مي سازد.

اسراف، عامل نگراني جوامع ديگر

اسراف اين بخش از جوامع انساني عامل ترس جوامع ديگر بشري از جهات مختلف است. قرآن تحليل مي كند كه مسرفان به سبب اسراف خويش عامل وحشت مي شوند؛ زيرا اسراف در مصرف مي تواند موجبات قحطي و گرسنگي افراد ديگري از بشر را سبب شود؛ چنان كه عامل مهم در غارت غذايي و تصرفات آنان در محصولات جوامع ديگر است.
آيه 83 سوره يونس هرچند كه به مسأله اسراف فرعون اشاره دارد كه زمينه ترس بني اسرائيل را فراهم آورده بود ولي اگر با نگاهي كلي به اين مسأله توجه شود كه فرعون نماد مسرفان و مستكبران شمرده شده مي توان با تنقيح مناط و تعيين معيارها و ملاك ها گفت كه كشورهاي مستكبر جهان چون آمريكا و انگليس و فرانسه با غارت محصولات جهان سومي عامل مهمي در ايجاد ترس در آنان مي شوند. خداوند در آيه فوق با قرار دادن اسراف به عنوان تعليل ترس ديگران مي كوشد تا اين مفهوم را القا كند كه اسراف گري عامل مهمي در ترس انسان هايي مي شود كه در حوزه مستكبران زندگي مي كنند و مستكبران و مسرفان آنان را تحت سيطره خويش درآورده اند. بنابراين از نظر قرآن، مستكبران مسرف جهاني چون كشورهاي توسعه يافته و غارتگر و استعمارگر، عامل مهمي در ترس و وحشت جهان مستضعف هستند.
خوي زشت اسراف گري است كه اعمال زشت مستكبران را توجيه مي كند و آنان اسراف و تبذيرها و ريخت و پاش هاي خود را عملي هنجاري و پسنديده مي شمارند. برپايي ميهماني هاي آن چناني و ريخت و پاش ها و مصرف هاي بيرون از حد و اندازه براي آنان كلاس و اعتبار است و لذا به آن مي بالند و مي كوشند در جهان به عنوان كشورهايي معرفي شوند كه بيش ترين مصرف سرانه غذايي و اسراف را دارا مي باشند.

ويژگي مسرفان

در حالي كه در سال هاي گذشته جمعيت انبوهي در آفريقا چون حبشه و اتيوپي و موريتاني از گرسنگي رنج مي بردند و كودكان بسياري مي مردند، در آمريكا گندم ها براي حفظ ارزش و بهاي آن به اقيانوس ريخته مي شد. آمريكايي ها به اين گونه اسراف جامعه خويش به سبب خوي استكباري خود افتخار مي كردند و رفتارهاي مسرفانه آنان برايشان زيبا جلوه داده مي شد. (يونس آيه12)
بايد توجه داشت كه ريشه تمامي بحران هاي قحطي و خشكسالي را مي بايست در رفتارهاي اسراف گرايانه جوامع غربي جست كه با تصرفات فسادانگيز خويش محيط زيست را آلوده و لايه اوزن را تخريب كرده و با توليد و مصرف بيش از اندازه سوخت هاي فسيلي وضعيت گلخانه اي زمين را ايجاد كرده اند ولي آن را ناديده گرفته و بي توجه به پيمان كيوتو و يا پيمان هاي ديگر، بر اسراف و زياده روي و خروج از مرزهاي قانوني و طبيعي جهان افزودند و در نهايت جهان را با بحران خشك سالي و قحطي و سيل و گرسنگي مواجه ساختند. اين در حالي است كه بي توجه به رفتارهاي فسادانگيز خويش ديگران را به عنوان علل و عامل بحران غذايي و امنيتي جهان معرفي مي كنند.
خداوند در آيه16تا 19 سوره يس به اين مسئله توجه مي دهد كه مسرفان همواره در جست وجوي علل و عوامل غيرواقعي هستند و مي كوشند تا با متهم كردن ديگران خود را برهانند. از اين رو بي توجه به همه فسادها و تباهي هايي كه در محيط زيست ايجاد كرده اند و جنگ ها و تخريب هايي كه درمحيط زيست و كشاورزي پديد آورده اند، عامل تروريسم را مطرح مي سازند و در جست وجوي علل واهي مي گردند. اگر تروريسم عاملي در تخريب محيط زيست و بحران غذايي باشد ريشه اصلي تروريسم را مي بايست در رفتارهاي اسراف گرايانه خود آنان جست. آنان ديگران را متهم مي كنند در حالي با ايجاد جنگ هاي بسيار در حبشه و اتيوپي و سودان و افغانستان و عراق و بالكان و آسياي ميانه و كلمبيا و ميانمار و سومالي و ديگر مناطق جهان آسيب هاي جدي به كشاورزي و محيط زيست وارد ساختند.
قرآن در آيات 151و 152 سوره شعراء به نگرش فسادي مسرفان توجه مي دهد كه آنان همه اعمال و رفتارهاي اسرافي خويش را اصلاح گرايانه مي شمارند و برپايي جنگ ها و تخريب كشت و زرع و محيط زيست را براي ايجاد اصلاحات در جامعه جهاني برمي شمارند و مي گويند كه اين همه براي اصلاح گري چون ايجاد امنيت جهاني و دمكراسي و رفاه مردم انجام مي گيرد.
خداوند در اين آيات آنان را رسوا مي سازد و از مردم مي خواهد كه در مسير مستكبران مسرف حركت نكنند كه آنان نه تنها اصلاحاتي انجام نمي دهند بلكه در مسير افساد و تباهي زمين و در نهايت ايجاد بحران غذايي و رفاهي بشر حركت مي كنند.
در تحليل قرآن ادامه رفتارهاي اسرافي مردم و گزاف كاري در زندگي، موجبات بحران فروپاشي جوامع و در نهايت نيستي و نابودي جمعي را به دنبال خواهد داشت. از اين رو در آيه 13 تا 19 سوره يس هشدار مي دهد كه اگر ملتي دچار اسراف در حوزه هاي مختلف اقتصادي و اعتقادي و اجتماعي و مانند آن شود، در نهايت، نابودي سرانجام شوم و بدي است كه آنان بدان گرفتار خواهند شد؛ زيرا اسراف و طغيان و زياده روي در مصرف نعمت هاي پاك خداوند، مي تواند غضب و خشم الهي را برانگيزاند و آدمي را نيست و نابود سازد.
خداوند دستور مي دهد كه «كلوا من طيبات ما رزقناكم و لاتطغوا فيه فيحل عليكم غضبي؛ از طيباتي كه به شما روزي كرديم بخوريد ولي طغيان و اسراف نكنيد تا خشم من شما را در برنگيرد.(طه آيه 81)

ريشه اسراف گري

ريشه اسراف گري و طغيان ورزي بشر را مي بايست افزون بر روحيه خودبزرگ بيني و تكبر، در حوزه رفتاري و نگرشي وي جست. تكبر و خودبزرگ بيني موجب مي شود تا رفتارهاي استكباري در پيش گيرد و بي توجه به خدا و ماموريت خود در زمين در دامن رفاه و اتراف بلغزد و همين، عاملي براي اسراف و تجاوزهاي ديگر او شود.
خداوند در آيه 12 سوره يونس باتوجه به اين علل و عوامل است كه اتراف را عاملي در اسراف مردم مي شمارد و مي گويد كه يكي از علل و عوامل اسراف گري و تجاوز از حدود در آدمي، رفاه و اتراف ايشان است.
كشورهاي غربي به سبب رفاه بيرون از حد و اندازه و اتراف است كه دچار رفتارهاي استكباري و تجاوز از حدود و مرزهاي عقلي و اخلاقي و عقلايي شده و در نهايت خود و ديگري را به فساد و نيستي سوق مي دهند.
از نظر قرآن استبداد و خودكامگي (يونس آيه 83) شك و ترديد در آموزه هاي وحياني (زخرف آيه 5) و دوري از مسير كمال و معنويت (غافر آيه 28) و تكذيب مصلحان و روشنگران (يس آيات 14 و 19) گرايش به زياده روي در امور زندگي چون خوردن و آشاميدن و زينت هاي دنيوي (اعراف آيه 31) عامل هرگونه اسراف و زياده روي در بشر است.
به نظر مي رسد بشر براي رهايي از بحران هاي پيش آمده كنوني در جهان مي بايست با پرهيز از علل و عوامل ايجادي و بازگشت به فطرت و طبيعت سالم و پيروي از آموزه هاي وحياني، خود را در مسير انساني قرار داده و به جاي افساد در زمين و محيط زيست آن را اصلاح كرده و به آباداني زمين اقدام كند تا همگان از مواهب و نعمت هاي الهي برخوردار شوند و در امنيت و آسايش و آرامش به سوي كمال لايق خويش حركت كنند.

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
اسراف و انواع آن

مصطفي رحمتي

ازجمله مفاهيمي كه در قرآن موردتأكيد بسيار قرار گرفته موضوع اسراف است. در نگرش قرآني، مي توان به ناهنجاري بودن آن بي هيچ ترديد و گماني حكم كرد. اما از آن جايي كه ابعاد آن چنان كه بايد و شايد روشن و تبيين نشده و همه جوانب آن با رويكرد تحليلي مورد بررسي قرار نگرفته در اين نوشتار تلاش شده است تا به اين موضوع در ابعاد مختلف آن پرداخته شود كه البته به جهت مهم بودن مسايل اجتماعي و شناسايي اصول و موارد هنجاري از ضدهنجاري به جنبه اجتماعي آن بيشتر پرداخته شده است.

گستره مفهومي اسراف

كاربرد عرفي اين واژه در معناي اقتصادي آن موجب شده است كه به ابعاد و جوانب ديگر مسئله اسراف كم تر پرداخته شده و يا به طوركلي ناديده گرفته شود. درحالي كه در نگاه قرآني و نيز كاربردهاي واژه نشان مي دهد كه دامنه مفهومي آن نه تنها ابعاد اقتصادي و هنجاري و اخلاقي بلكه حوزه اعتقادات را نيز شامل مي شود. بنابراين در حوزه هاي كلامي و اعتقادي و جامعه شناسي و روان شناسي و اصول اخلاقي و تربيتي و اقتصادي مي توان از اسراف سخن گفت و به بررسي موارد و نيز علل و عوامل آن پرداخت.
واژه اسراف كه بيش از 23بار در آيات متعدد قرآن در اشكال مختلف به كار گرفته، به معناي هرگونه كوتاهي و زياده روي و تجاوز از حد اعتدال و گرايش به سوي افراط و حتي تفريط است. (لسان العرب؛ ابن منظور؛ ج6 ص 243 و نيز مجمع البيان؛ طبرسي؛ ج5 ص192 والتحقيق؛ ج5 ص110) از اين رو تنها به معناي افراط و تفريط نيست و اختصاصي به كوتاهي و يا زياده روي ندارد. هرچند بيش تر در معناي زياده روي و افراط به كار مي رود ولي اين موجب نمي شود كه از اطلاق آن دست برداريم و تنها به معني خروج از اعتدال به سمت و سوي زياده روي بگيريم درحالي كه اين واژه دربردارنده هرگونه خروجي به سوي كم يا زياده است. كمينه و يا بيشينه در هر امري را مي توان اسراف دانست.
در كاربردهاي قرآن اسراف اختصاص به امري خاص مانند امور اقتصادي ندارد بلكه چنان كه گفته شد اين واژه در آيات قرآني به معناي هرگونه خروج از اعتدال و ميانه روي در مسائل بينشي، منشي و كنشي به كار رفته است.
از اين جهت گاه با مسئله قوام (حد وسط و اعتدال) هم معنا مي گردد و خروج و تجاوز از حد وسط و ميانه، اسراف ناميده مي شود. (فرقان آيه 67) و گاه با مسئله فساد ارتباط مستقيمي پيدا مي كند (شعراء آيه 151 و 152)؛ زيرا هرگونه امري كه برهم زننده تعادل در امور باشد به معناي اسراف خواهد بود و فساد نيز يكي از اين حالات خروج و برهم زننده است.
به نظر مي رسد كه در كاربردهاي قرآني واژه اسراف ارتباط تنگاتنگ با مفاهيمي چون كفر و ظلم و فسق و مانند آن دارد.

ارتباط اسراف و تبذير

چنان كه تبذير با اسراف از اين جهت نوعي ارتباط مفهومي پيدا مي كند؛ زيرا تبذير به معناي ريخت و پاش دانه وبذر در شرايط نامناسب و به روشي نادرست است كه اين خود نوعي خروج از ميانه و اعتدال و عدالت است. (التحقيق ج1ص 238)
به هرحال در كاربردهاي قرآني اسراف مفهومي فراگير است كه دربردارنده هرگونه خروج از اعتدال است. در اين راستا انحراف و خروج از حق و عدالت در امور اعتقادي و اخلاقي و اجتماعي و اقتصادي و مانند آن مي تواند به عنوان امري اسرافي مورد سرزنش قرار گيرد و از آن بازداشته شود.
به نظر مي رسد كه تفاوتي در اين معنا نيست كه تجاوز و خروج از اعتدال در كارهاي مباح باشد يا كارهاي غيرمباح؛ به اين معنا كه حتي اگر كسي در امور مباح مانند خوردن و آشاميدن از حد و اندازه بگذرد به عنوان مسرف شناخته مي شود و مي بايست از انجام آن خودداري ورزد و خود را به ميانه و اعتدال نزديك سازد.

انواع اسراف

چنان كه بيان شد از كاربرد واژه اسراف در آيات قرآن مي توان به اين نتيجه رسيد كه اين واژه در حوزه مسايل مختلفي به كار رفته و هدف از آن در همه موارد بيان خروج ازاعتدال و حد ميانه در مسايل و امور بوده است. دراين جا به برخي از موارداشاره شده در آيات قرآن درباره اسراف مي پردازيم.

اسراف اعتقادي

شرك به خدا و بت پرستي و يا كفر به خدا و عدم اعتقاد و باور به توحيد به عنوان مصاديقي از اسراف مورد اشاره و سرزنش قرار گرفته است. (طه آيه 124 و 127) ازنظر قرآن، اين گونه نگرش به هستي و جهان بيني، امري نادرست و به دور ا ز اعتدال و حقانيت است. پيامد چنين نگاهي در دنيا و آخرت گرفتاري هاي متعدد و نابينايي و عدم درك درست مسايل ديگر است. كسي كه ناتوان از درك هستي و نقش خداوندگاري است، در مسايل روزانه خويش نيز نمي تواند تحليل درستي از مسايل داشته باشد و در نتيجه آن رفتار و كنش ها و واكنش هايش وي را از رسيدن به مقصد دور مي سازد و همواره با دست خويش خود را گرفتار اموري مي كند. كه جز بدبختي حاصلي نخواهد داشت. به عنوان نمونه كسي كه خدا و نقش او را در مديريت و اداره دنيا و به درستي در نيابد با پديد آمدن كوچك ترين مشكلي، به اندوه دچار مي شود و يا هرگاه مالي را از دست دهد اندوهگين مي شود. اين گونه است كه عدم درك و تحليل درست از هستي و بينش نادرست نسبت به خدا و جايگاه او موجب مي شود كه در امور دنيوي و گرفتاري هاي آن خود را ببازد و بر مشكلات خويش بيافزايد. افزون بر آن كه در آخرت نيز مي بايست پاسخگوي رفتارو اعمال و عقيده خويش باشد و به عذاب هاي دردناك گرفتار شود.

اسراف اخلاقي

اسراف اخلاقي به معناي گرايش به ماديات و قطع علاقه از خداوند است. آيات قرآن بسياري از صفات انساني را كه موجب مي شود او به گناه دست زند، به عنوان امري اسرافي مورد بررسي و تحليل قرار داده و از آن بازداشته است.
اسراف در حوزه اخلاق فردي و اجتماعي به اين معناست كه شخص صفاتي را در خود پديد آورد كه وي را از حالت اعتدال و ميانه روي بيرون برد. برخي از صفات مانند تكبر و بخل و مانند آن را مي توان از مصاديق بارز اسراف در حوزه اخلاق معرفي كرد.
در حوزه عمل اجتماعي نيز وقتي سخن از اسراف به ميان مي آيد مراد از آن رفتارهاي ناشايستي است كه ازفرد سر مي زند. به عنوان نمونه استكبارورزي كه در نابهنجاريهاي زشت اجتماعي و بازتاب صفت زشت اخلاقي تكبر است از جمله نمونه هاي خروج از اعتدال و تجاوز از حد و حدود است.
انحراف جنسي (اعراف آيه 80 و 81 و ذاريات آيه 32 و 34) و انجام اعمال زشت خودكامگي، استكبار، استثمار و خون ريزي و ستم و هرگونه فساد وتباهي اجتماعي از مصاديق بارز اسراف به شمار مي رود. (تفسير نمونه، آيت الله مكارم شيرازي و مفسران؛ ج 15 ص 307)

اسراف قضايي

اسراف در حوزه قضاوت و داوري نيز در همين هنجارشناسي اجتماعي قرار مي گيرد كه قرآن از آن بازداشته و آن را امري نادرست بر مي شمارد.(غافر آيه 28)
قرآن تاكيد مي كند كه مجازات مجرمان مي بايست عادلانه باشد و بايد از هرگونه اسراف و تجاوز از حدود در اين حوزه خودداري شود. (اسراء آيه 17)
تجاوز به حقوق ديگران در حوزه حقوق خصوصي و عمومي از مصاديق ديگر اسراف در حوزه عمل اجتماعي است كه مي تواند ناظر به مباحث اقتصادي و غيراقتصادي باشد. (اسراء آيه 26 و 27 و نساء آيه 6) به اين معنا كه تصرف در اموال يتيم و يا ناديده گرفتن حقوق ديگر اجتماعي (ازدواج و مانند آن) مي تواند به عنوان مصداقي از اسراف در حوزه عمل اجتماعي مورد تاكيد قرار گيرد.
قرآن با اشاره به اين نگرش از مردمان مي خواهد كه از اسراف در اين مساله خودداري ورزيده و به اعتدال و ميانه روي در مساله حقوق يتيمان در همه حوزه ها توجه كنند. (نساء آيه 6)

تاكيد بر ميانه روي در همه امور

از آن جايي كه آثار اجتماعي اسراف در حوزه هنجاري بسيار زياد و تاثيرگذار است، خداوند ازمومنان مي خواهد كه همواره اعتدال و ميانه روي در امور را سرلوحه خويش قرار دهند و با اسراف خويش موجبات تباهي و فساد در جامعه و زمين را فراهم نياورند. (شعراء آيه 152)
بي گمان اسراف در همه حوزه ها آثار زيان باري به جاي خواهد گذاشت كه از جمله آنها مي توان به دوري از محبت خدا (اعراف آيه 31 و انعام آيه 141) و نيز سستي و ضعف در رسيدن به موفقيت در حوزه هاي مختلف زندگي اشاره كرد. (آل عمران آيه 147) چنان كه اسراف در حوزه اقتصادي موجب اتلاف منابع ثروت مي شود و رفاه فردي و عمومي جامعه را با خطر مواجه مي سازد.
به هر حال قرآن، اسراف را به عنوان يك رويكرد ضد هنجاري شناسايي و مورد تحليل قرار مي دهد و با اشاره به ابعاد مختلف و مصاديق و موارد گوناگون و آثار زيان بار آن در دنيا و آخرت، از مومنان مي خواهد كه خود را از آن رهايي بخشند و با دوري از شهوت پرستي (اعراف آيه 81) و پرهيز از روحيه ناسپاسي وكفران نعمت (اسراء آيه 26) تكبر و خودكامگي و استعمار و سيطره جويي (يونس آيه 31 ودخان آيه 44 و نمل آيه 34) و عجب و خودبيني (يونس آيه 12) خود را از آن برهاند.

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
اسراف، زياده روى و تجاوز از حدّ اعتدال از نگاه قرآن

مركزفرهنگ و معارف قرآن

واژه «اسراف» و مشتقات آن كه جمعاً 23 بار در قرآن به كار رفته، [1] مفهومى گسترده دارد [2] و هرگونه تجاوز از حدّ اعتدال و گرايش به افراط يا تفريط را در بر مى گيرد; [3] از اين رو، برخى با تفسير اين معناى عام، «اسراف» را در خصوص زياده روى و «سرف» را تنها در مفهوم كوتاهى به كار برده اند; [4] البته اين واژه در همه موارد، شامل كوتاهى از حدّ اعتدال نمى شود و بيشتر در زياده روى ظهور دارد; بدين جهت، بسيارى آن را مرادفِ افراط، و متضادّ تقصير و «تقتير» (فرقان/ 67) كه به معناى تضييق و بخل است دانسته اند. [5] افزون بر موارد پيشين، از واژه «قوام» (حد وسط و اعتدال) نيز در قرآن ياد شده (فرقان/ 67) كه مرز تعيين اسراف به شمار مى رود و تشخيص آن برعهده عقل، شرع يا عرف است. [6]
از آنجا كه اسراف هرگونه استفاده نادرست از امكانات و اختيارات را شامل مى شود و همواره با نوعى زياده روى و گاه كوتاهى ملازم و در همه مصاديق آن به نحوى سرپيچى از فرامين الهى نمايان است، [7] با فساد ارتباط مستقيم دارد (شعراء/ 151 ـ 152) [8] زيرا بر هم زدن حالت تعادل در هر امرى، موجب فساد در آن مى شود; [9] بر همين اساس، اسراف را كه امكانات و دارايى هاى گوناگون انسان را ضايع مى كند، با سُرفه (كِرمى كه درختان را خورده، از درون مى پوساند) هم ريشه دانسته اند. [10] افزون بر اين، بررسى موارد كاربرد اسراف در قرآن نشان مى دهد كه بين آن و ديگر مفاهيم فراگير و كليدى، در محدوده ضد ارزشها چون كفر، ظلم، فسق و... ارتباط عميق مفهومى و پيوند گسترده مصداقى برقرار است. [11]
واژه «تبذير» و مشتقاتش كه سه بار و در دو آيه متوالى آمده(اسراء/ 26 ـ 27) در لغت به معناى تباه ساختن اموال است [12] كه از دور ريختن يا پاشيدن بذر در مكانى نامساعد و به روشى نادرست به استعاره گرفته شده، [13 ]هميشه با نوعى پاشيدگى، بى نظمى و بى برنامگى همراه است. [14] اسراف و تبذير به رغم ارتباط نزديك، تفاوتهايى نيز باهم دارند:
1. اسراف، مفهومى فراگير بوده، شامل هرگونه انحراف (اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى و...) مى شود; [15] امّا تبذير، بيشتر در امور مالى و اقتصادى، [16] و به ندرت در موارد ديگر به كار مى رود; [17] مثلا، روايتى در مقام توصيه به پذيرش ولايت على(عليه السلام) از تبذير در اين امر، نهى مى كند. [18]
2. اسراف، گاه بر زياده روى در انجام دادن عملى مباح، اطلاق مى شود، مانند زياده روى در خوردن كه اصل آن تا حدّ نياز، جايز بلكه مطلوب است و گاه بر خصوص مصارف نابجا و ناشايست، اگرچه اندك باشد، مانند دور ريختن مواد غذايى كه ارتكاب آن به مقدار كم نيز جايز نيست. [19] بنابراين، مصاديق آن را مى توان از دو نوعِ كمّى و كيفى دانست; امّا تبذير غالباً به صورت كيفى و در خصوص مصارف ناشايست تحقق مى يابد; مثلا به شخصى انفاق كند تا با آن، حرامى را مرتكب شود. [20] پس تبذير بر خلاف اسراف، هيچ گاه براى بيان زياده روى در امور خير، چون انفاق به كار نرفته است. [21] بر همين اساس، امام صادق(عليه السلام)تبذير را جزئى از اسراف [22] و اسراف بر وجه تبذير را از اسرافهاى ديگر زشت تر دانسته است. [23]

انواع اسراف

مفهوم اسراف در قرآن مصاديق متعددى دارد كه در معناى همه، نوعى تجاوز از حدّ اعتدال اشراب شده است:

1. اسراف عقيدتى

در آياتى، انكار خداوند و پيامبران، شرك به خدا و بت پرستى و ايمان نياوردن به آيات الهى اسراف معرفى شده، آن را موجب بروز دشواريهاى فراوان در زندگى دنيا و عامل نابينايى انسان در آخرت و گرفتارى در عذاب دردناك و ماندگار مى شمارد. [24] (طه/ 124 ـ 127) در آيات 34 ـ 35 غافر پس از طرح دفاع مؤمن آل فرعون از موسى(عليه السلام)، منكران نبوّت، مسرف و شكّاك خوانده شده اند و جدال و اشكالهاى بى دليل آنان در آيات الهى، موجب بسته شدن دل آنها براى پذيرش حقيقت دانسته شده است. در همين سوره با درخواست فرعونيان، مبنى بر كفر به خداى يگانه مخالفت ورزيده، پشتوانه آنان را در دنيا و آخرت، سست و بى پايه مى شمرد; زيرا همه ما به سوى خداوند بازگشته، مسرفان در آن هنگام به آتش الهى دچار خواهند گشت.(مؤمن/ 43) آيات آغازين سوره انبيا نيز مسرفان را مخالفان انبيا در طول تاريخ و ستمگر وصف مى كند و به سرانجام هلاكت بارشان اشاره دارد.
در آيات 13 ـ 19 يـس نيز دو تن از فرستادگان پيامبران در محاجّه با قوم خود كه با آنان به مخالفت برخاسته و به قتل و شكنجه تهديدشان كرده بودند، آنان را قومى اسراف كار مى نامند. با اين همه، اسراف كارىِ اعتقادى انسانها، مانع از فرود آمدن وحى براى خردورز كردن آنان نيست. (زخرف/ 5)

2. اسرافِ اخلاقى و رفتارى

ارتكاب گناهان و گرايش به مادّيات و قطع علاقه از خداوند، موجب خروج انسان از راه حق شده، او را در يكى از منازل تاريك اسراف قرار مى دهد. [25] خداوند در آيه 53 زمر از گنه كارانى كه جان خويش را در معرض اسراف قرار داده اند، دعوت به توبه مى كند و آنان را از يأس و نااميدى پرهيز و به ايشان وعده آمرزش مى دهد. براى آيه شأن نزولهاى خاصى مطرح شده است; امّا هيچ يك موجب انحصار آن در مورد خاصى نمى شود و، شمول آن را بر همه مسلمانان و هر نوع خطا و گناهى از بين نمى برد; [26] بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تفسير اين آيه فرموده اند: «بل للمسلمين عامة». [27]
خداوند در آيه 12 يونس كسى را كه هنگام بلا و مصيبت، از خداوند يارى مى طلبد و در وقت آسايش و راحتى از ياد او غافل مى شود، از مسرفانى مى شمارد كه اعمال زشت خود را زيبا مى پندارند: «كَذلكَ زُيّنَ لِلمُسرِفينَ مَا كَانوا يَعمَلون». برخى، توجه بيش از حدّ به امور غير مهم، چون مسايل دنيايى در مقابل امور آخرتى و اصالت بخشيدن به دنيا در مقابل خدا را نوعى اسراف شمرده اند; مانند كسى كه سرمايه اى گران را در قبال امرى ناچيز، هدر دهد. [28]
از ديگر مصاديق اسراف در زمينه امور اخلاقى، انحراف جنسى است. [29] قوم لوط، نخستين كسانى بودند كه از زنان روى گردانده، به هم جنس بازى گراييدند. حضرت لوط(عليه السلام) در آيات 80 ـ 81 اعراف آنان را از ارتكاب اين عمل زشت، پرهيز داده، از اسراف كاران مى شمرد و در ادامه اين آيات و در آيات 32 ـ 34 ذاريات به سرانجام رقّت بار آن قوم اشاره مى كند. خداوند، فرشتگان عذاب را با سنگهاى ويژه بر سرآنان فرو فرستاد و همه مسرفان را نابود كرد. [30]
هرگونه رفتار نادرست و خارج از حدّ اعتدال نيز در فرهنگ قرآن، اسراف شمرده شده است; [31] در آيه 147 آل عمران مردان الهى و ياران پيامبران، از خداوند درباره گناهان خود و افراط و تفريط در كارهاى خويش، طلب آمرزش كرده; سپس ثبات قدم و پيروزى بر قوم كافران را از او درخواست مى كنند.
برخى تعبير «إسرافنا فى أمرنا» را به معناى گناهان كبيره دانسته اند; [32] ولى اطلاق واژه «اسراف» و «امر» با محدود ساختن آن منافات دارد; بنابراين در آيه پيش گفته، هرگونه خروج از حدّ اعتدال بر اثر جهل و غفلت يا از روى عمد، نكوهش شده است. [33] خداوند در آيه 28 كهف از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى خواهد به سوى كسانى نگرايد كه غفلت بر قلبشان چيره شده و از هواى نفس پيروى مى كنند. خداوند اين اشخاص را به افراط كارى و اسراف وصف كرده است. [34] برخى تعبير «و كان أمره فرطًا» را به معناى نابودى يا مخالفت با حق دانسته اند; [35] امّا گويا گمراهى و نابودى، نتيجه افراط بوده و مخالفت با حق نيز يكى از مصاديق آن است.

3. اسراف اجتماعى

استبداد، خودكامگى، استكبار، استثمار، خون ريزى، ستم و هرگونه فساد اجتماعى از مصاديق بارز اسراف به شمار مى رود. [36] خداوند در سوره مائده، پس از بيان نزاع هابيل و قابيل كه سرانجام آن تحقق نخستين فساد بر كره زمين بود، بنى اسرائيل را از ريختن خون بى گناهان و فساد بر زمين نهى كرده و از فسادهاى اجتماعى آنان به اسراف تعبير مى كند.(مائده/ 32)
مفسران در توضيح اسراف كارى بنى اسرائيل، مواردى را بر شمرده اند: حلال شمردن حرامهاى الهى، قتل و خون ريزى، كفر و شرك، مخالفت با پيامبران، پيروى از هواى نفس، ارتكاب گناهان و هرگونه تجاوز به حريم حق و حقيقت. [37] خداوند در اين آيه، قانون شكنى و سرپيچى از دستورهاى الهى را مصداق اسراف شناسانده است. [38] به تصريح قرآن، حكمِ قضايى اسراف و فساد در جامعه، اعدام و تبعيد است. (مائده/ 33) در آيه 83 يونس به ترس و نگرانى ياران موسى(عليه السلام) از فرعون و سپاهيانش اشاره شده، فرعون را انسانى مستبدّ و برترى جو مى شمرد كه در زمره مسرفان است. فرعون با ادعاى خدايى و ارتكاب قتل و ستم بسيار و عصيان و طغيان آشكار در برابر خداوند، از مصاديق بارز مسرفان به شمار مى رود. [39]
آيات 30 ـ 31 دخان نيز به نجات بنى اسرائيل از عذابها و شكنجه هاى فرعونيان اشاره كرده و فرعون را مردى متكبّر و اسراف كار خوانده است. حضرت صالح(عليه السلام) در آيات 141 ـ 152 شعراء با اندرز قوم ثمود، آنان را به تقواى الهى و اطاعت از پيامبر خدا دعوت مى كند; سپس آنان را از پيروى مسرفان پرهيز داده، اين گروه را مفسد فى الأرض مى شناساند كه هيچ گاه به اصلاح امور اقدام نمى كنند. مفسران، بزرگان و رؤساى قوم ثمود را مصداق اسراف كاران در اين آيات دانسته [40] و تجاوز و افساد آنان را موجب حلول عذاب الهى شمرده اند; زيرا فساد، همواره عذاب خداوند را در پى دارد. [41]

4. اسراف قضايى و كيفرى

داورى و قضاوت ناعادلانه كه گاه بر كذب و دروغ استوار است، از مصاديق اسراف به شمار مى رود. مؤمن آل فرعون در آيه 28 غافر پيش از بيان اسراف اعتقادى فرعونيان، به اسراف آنان در قضاوت اشاره مى كند، [42 ]او پس از صدور حكم اعدام براى موسى، خطاب به فرعونيان مى گويد: آيا مى خواهيد مردى را به دليل اعتقاد به خداى يگانه بكشيد; در حالى كه ادلّه روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟ ... خداوند اسراف كار و بسيار دروغ گو را هدايت نمى كند. برخى نيز اين سخن مؤمن آل فرعون را درباره موسى(عليه السلام)دانسته اند كه اگر وى به راستى قصد دارد با ادعاى دروغين نبوّت، به اسراف و فساد در جامعه بپردازد، بدانيد كه خداوند هيچ گاه مسرفان دروغ گو را با معجزات گوناگون، حمايت نكرده، در مسير گمراهى موفقشان نمى گرداند; [43] در اين صورت، اين كاربرد اسراف نيز از مصاديق اجتماعى آن به شمار خواهد رفت.
مجازات مجرم از منظر قرآن بايد عادلانه و به اندازه جرم او باشد; [44] خداوند در آيه 33 اسراء از كشتن بى گناهان نهى كرده و در صورت ارتكاب قتل، براى ولىّ مقتول حقّ قصاص در نظر گرفته است; امّا اسراف در اجراى حكم را ممنوع مى شمارد. اسراف در اجراى حكمِ قصاص، شامل هر يك از موارد زير مى شود: كشتن شخصى غير از قاتل، [45] كشتن بيش از يك نفر در ازاى هر قتل، [46] مگر در صورت مشاركت چند نفر در آن، [47] مُثله كردن و قطعِ اعضاى بدن قاتل پس از قصاص، [48] كشتن قاتل پيش از صدور حكم قاضى، [49 ]كشتن قاتل به شيوه اى دردناك تر از كشتن مقتول; [50] كشتن قاتل پس از عفو وى از جانب ولىّ مقتول و اخذ ديه از او. [51]

5. اسراف اقتصادى

اين نوع اسراف، مصاديق گوناگونى دارد:

1ـ5. اسراف در مصرف

خداوند در آيه 31 اعراف، پس از بيان جواز عمومى در مصرف، [52] از اسراف نهى و در ادامه، از تحريم امور حلال نيز منع كرده است; بر همين اساس، در بيان مقصود از اين گونه اسراف، دو وجه نقل شده است: اسراف در خوردن و آشاميدن و زياده روى در حرام شمردن نعمتهاى الهى. [53] خداوند با بيان عدم تعلّق محبّت الهى به اسراف كاران، به حرمت اسراف اشاره [54] و مسرفان را سرزنش مى كند; [55] البته مقدار محروميت اسراف كاران از محبت الهى به نوع و درجه اسراف آنان بستگى دارد; [56] بر همين اساس، برخى فقيهان براى اسراف دو نوع حكم شرعى ذكر كرده اند: كراهت در موارد خفيف و حرمت در موارد ديگر. [57 ]برخى از آنجا كه تفكيك ميان اين دو نوع اسراف برايشان روشن نبوده، آيه پيش گفته را به دليل عدم حرمت همه اقسام اسراف، منسوخ پنداشته اند. [58] اين در حالى است كه فقيهان در حرمت قدر متيقّن اسراف، اجماع دارند تا آنجا كه مى توان آن را از ضروريات دين شمرد. برخى نيز آن را جزو گناهان كبيره شمرده اند. [59]
اسراف در مصرف، به يكى از گونه هاى ذيل اتفاق مى افتد: 1. تضييع و اتلاف هرگونه شىء قابل استفاده; [60 ]2. بدون استفاده گذاردن هرگونه سرمايه; [61] 3. مصرف اشيا به نحوى كه فايده مادّى يا معنوى به بار نياورد; 4. مصرف بيش از ميزان درآمد به نحوى كه در شأن او نباشد; مانند خريد وسايل تزيينى براى كسى كه توان تأمين معاش خود را ندارد. [62] از همين باب، امام صادق(عليه السلام) كسى را كه براى مصرف بيشتر از درآمد خود، دست نياز به سوى ديگران دراز كند، مسرف خوانده است. [63] 5. مصرف بيش از حدّ و افزون بر نياز، مانند خريد چند خانه يا پرخورى. [64]
افزون بر اين موارد، هرگونه مصرف سرمايه در راه گناه [65] يا براى ارضاى شهوات در رفع نيازهاى جسمانى، [66] نيز از ديدگاه دينى مصداق اسراف شمرده مى شود.
رواياتى كه مصرف زيادى در امورى چون استعمال عطر، روشنايى، خوراك، وضو، حج و عمره را اسراف نشمرده ناظر به عدم تحقق اسراف در اين امور نيست; بلكه به اهميّت و مطلوبيّت بيش از حدّ آن ها اشاره دارد. [67] اسراف، هرچند بسيار اندك باشد، اگر براى انسان ضرر داشته باشد، حرام است [68] و حكم «ان لايحبّ المسرفين» افرادى را نيز كه زمينه اسراف را براى ديگران مهيا مى كنند، دربرمى گيرد. [69]

2ـ5. اسراف در حقوق ديگران

تجاوز به حقوق ديگران در دو بخش حقوق عمومى و خصوصى، از مصاديق روشن اسراف اقتصادى است:
الف. حقوق عمومى: خداوند در آيات 26 و 27 اسراء، به اعطاى بخشى از اموال عمومى به نزديكان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، بيچارگان و در راه ماندگان دستور داده است; سپس از تبذير نهى كرده و مبذّران را برادران شياطين خوانده و ناسپاسى شيطان را يادآور شده است. مفسران در اين آيه، مصاديق متعددى براى تبذير بيان كرده اند: توزيع اموال در راه باطل، [70] معصيت، و فساد، صرف دارايى از روى ريا و فخرفروشى [71]، به شكل غير عادلانه [72]، خارج از چارچوب و برنامه معيّن [73]، بدون در نظر گرفتن مصالح و منافع [74] و به طور كلّى هر نحوه اى از توزيع كه با دستورهاى خداوند مخالف بوده [75] و به از بين رفتن دارايى منجر شود. [76]
حرمت تبذير، به اموال عمومى اختصاص نداشته، آيه پيش گفته قابليت تعميم به هر مورد مشابه ديگر را دارد; بنابراين، هر كس دارايى خود يا ديگران را در مسيرى نادرست و به شكلى ناشايست، توزيع يا مصرف كند، مبذّر است. [77] برخى از فقيهان اهل سنت به استناد آيه پيش گفته، به لزوم حَجْر مبذّر (منع او از مصرف اموالش بر وجه تبذير) قايل شده اند; امّا ابوحنيفه به اين دليل كه از مبذّر تكليف ساقط نيست، حَجر وى را جايز نمى شمرد. [78] در هر حال، خداوند در اين آيه، مبذّر را پيرو شياطين و همكار آنها در افساد بر زمين و همراه شياطين در آتش جهنّم دانسته، علّت آن را كفران نعمت و ناسپاسى پروردگار مى شمرد. [79]
ب. حقوق خصوصى: در آيه 6 نساء، تصرّف نامشروع در اموال يتيم، اسراف شمرده شده و سرپرست يتيم از امور ذيل، منع شده است: استفاده از مال يتيم در صورت بى نيازى; استفاده از آن بيش از حدّ نياز; استفاده بيش از اُجرت عمل نگه دارى يتيم; ممانعت از پرداخت مال يتيم به وى از ترس آنكه مانع از استمرار استفاده ولىّ از آن شود. [80]
خداوند از سوى ديگر استفاده درست و عادلانه از مال يتيم را براى سرپرستى كه فقير باشد، جايز شمرده است. [81]

3ـ5. اسراف در انفاق

خداوند در وصف بندگان مقرّب خود مى فرمايد: آنان هرگاه انفاق كنند، نه اسراف دارند و نه سخت گيرى; بلكه در ميان اين دو، حدّ اعتدالى را پيش مى گيرند. (فرقان/ 67) منظور از تقتير در انفاق، بخل و نپرداختن حقوق واجب الهى به مستحقان است. [82] درباره مقصود از اسراف در انفاق، اقوال زير ذكر شده است: انفاق در راه معصيت و گناه; [83] انفاق از روى ريا و فخرفروشى; [84] انفاق بيش از حدّ [85] به نحوى كه موجب ناتوانى انسان از انجام ديگر مسئوليتهاى واجب خود شود.
خداوند در آيه 219 بقره به تبيين حد اعتدال در انفاق پرداخته مى فرمايد: از تو مى پرسند: چه چيزى انفاق كنند؟ بگو: از مازاد نيازمندى خود. نيز در آيه 29 اسراء براى روشن شدن حدّ اعتدال در انفاق، مَثَلى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيان مى كند كه: هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن [و ترك انفاق و بخشش منما] و بيش از حدّ نيز دست خود را مگشاى كه مورد سرزنش قرار گيرى، به حسرت گرفتار و از چاره فرومانى.
ميان نهى از اسراف در امور خير، و سفارش به انفاق و ايثار، هيچ گونه تعارضى نيست; زيرا مصداق اسراف در امور خير، جايى است كه انسان بر اثر زياده روى در عمل خير، از رسيدگى به امر مهم ديگرى فرومانَد يا آن عمل خير را به گونه اى برآوَرد كه مطلوب خداوند واقع نشود; بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: هركس نابجا انفاق كند، اسراف كرده و هركس در جاى خود از انفاق روى گرداند، بخل ورزيده است. [86] امام صادق(عليه السلام)نيز مى فرمايد: بسا فقيرى كه اسراف كارتر از ثروتمندان باشد; زيرا فقير اگر انفاق نمايد، نابجا انفاق كرده است; ولى ثروتمند از آنچه خدا به او داده، انفاق مى كند. [87] اگر عمل خير به اين حدّ برسد، ديگر نمى توان آن را خير ناميد. آيه 141 انعام پس از بيان جواز استفاده از ثمره زراعت و وجوب پرداخت حق مستحقان، از اسراف نهى مى كند. در شأن نزول اين آيه گفته اند: برخى مسلمانان بيش از حدّ لازم به انفاق مى پرداختند و خود، در امرار معاش با مشكل مواجه مى شدند. بنابراين، خداوند زياده روى در انفاق را نهى و نكوهش مى كند; [88] بر همين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) افراط در انفاق را چون ممانعت از پرداخت حدّ واجب آن، ناپسند دانسته است; [89] البته منظور از اعطاى حق مستمندان، پرداخت خصوص زكات واجب نيست; زيرا سوره انعام در مكّه و پيش از نزول حكم زكات نازل شده است; بنابراين، مطلق انفاق به تهيدستان را در بر مى گيرد. [90] درباره معناى «لاَ تُسرِفوا» در اين آيه، آراى ديگرى نيز نقل شده است: انفاق در راه گناه و معصيت; [91 ]ممانعت از پرداخت حق تهيدستان; [92] اسراف در مصرف ثمره زراعت; [93] قرار دادن سهمى از محصول براى بتها و بتخانه ها [94] و نهى از اخذ مال مردم، بيش تر از حدّ واجب (خطاب به متولّيان اخذ زكات). [95]

عوامل و ريشه هاى اسراف

هر يك از انواع گوناگون اسراف، ريشه هاى روانى مخصوص به خود و كنش و واكنش متقابل با آنها را دارد:
1. شهوت پرستى [96]: قرآن از زبان حضرت لوط(عليه السلام)(اعراف/ 81 و نمل/ 55) شهوت رانى را عامل گرايش قوم لوط به اسراف اخلاقى مى شمارد. همچنين در آيه 28 كهف در مقام نهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اطاعت افراط گرايان، آنان را پيرو هواهاى نفسانى خويش مى شناساند.
2. غفلت از ياد خدا [97]: آيه 28 كهف، افراط گرايان را كسانى مى شمارد كه قلبشان از ياد خدا غافل شده است.
3. روحيه ناسپاسى و كفران نعمت [98]: خداوند در آيات 26 ـ 27 اسراء پس از نهى از تبذير و بيان اخوت مبذّران با شياطين، مى فرمايد: شيطان در برابر پروردگارش بسيار ناسپاس بود.
4. تكبر، خودكامگى، استعمار و سيطره جويى [99]: خداوند در آيات 83 يونس و 31 دخان فرعون را مردى اسراف گر و برترى جو مى خواند. هم چنين از زبان بلقيس، ملكه قوم سبأ، در آيه 34 نمل درباره پادشاهان مى گويد: آنان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند، آن را به فساد و تباهى مى كشند.
5. عجب و خودبينى [100]: در آيه 12 يونس از انسانهايى ياد شده كه هنگام سختى، از خدا يارى طلبيده، در آسايش، او را از ياد مى برند. خداوند درباره اين افراد مى فرمايد: اين چنين براى اسراف كاران، اعمالشان زينت داده شده كه زشتى عمل خود را درك نمى كنند.
افزون بر عوامل پيش گفته، مى توان تقليد، چشم و هم چشمى، وسواس، تربيت خانوادگى، احساس حقارت و خودكم بينى و داشتن ثروت اضافى، بدون برخوردارى از اخلاق دينى را جزو عوامل اسراف دانست. [101]

آثار زيان بار اسراف

اسراف در همه اقسام آن، با سنتهاى الهى در جهان مخالف است; زيرا با برهم زدن حالت اعتدال، موجب بروز فساد در زمينه هاى گوناگون حيات مى شود [102] (شعراء/ 152) و به همين دليل، سلب محبت خداوند از انسان را در پى دارد (اعراف/ 31 و انعام/ 141) اين امر موجب ضعف انسان و مانع او از كسب موفقيت در عرصه هاى گوناگون زندگى است; از اين رو، مؤمنان پيش از درخواست پيروزى و موفقيت، دست به سوى خداوند گشوده، از او در باب اسراف كارى هاى خود، آمرزش مى طلبند [103] (آل عمران/ 147) زيرا بنابر فرمايش امام صادق(عليه السلام) دعاى اسراف كاران در درگاه خداوند پذيرفته نيست. [104] استمرار اسراف كارى موجب رسوخ ملكه ناسپاسى و كفران نعمت در انسان گشته (اسراء/ 27) او را از هدايتهاى الهى محروم مى سازد (غافر/ 28) و گاه كفر اعتقادى و اخلاقى او را به دنبال دارد [105] (اسراء/ 27) لذا پيامبران خدا نيز در برابر عاملان آن ايستاده اند. اين شيوه گاه موجب حلول عذاب الهى شده، در آخرت نيز انسان را به عذاب جهنم گرفتار مى كند. [106 ](انبياء/ 3 ـ 9; غافر/ 41 ـ 45; يس/ 13 ـ 19 و ذاريات/ 32 ـ 34)
اسراف در زمينه هاى اقتصادى، موجب اتلاف منابع ثروت مى شود و از آنجا كه اين منابع محدودند، عمل اسراف، خود نوعى تجاوز به حقوق ديگران و نقض رفاه عمومى جامعه است. [107] از اين رو امام صادق(عليه السلام)اسراف را موجب كاهش بركت، [108] و فقر را نتيجه اسراف كارى، و تموّل را نتيجه رعايت اقتصاد مى شمرد [109 ]و به همين دليل است كه خداوند در آيه 5 نساء دارايى اختصاصى برخى انسانها را ثروت كلّ جامعه مى داند و دستور مى دهد: دارايى خود را ـ كه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده ـ به دست سفيهان نسپاريد; بلكه خود به اداره زندگى آنان بپردازيد; سپس مى افزايد: پيش از پرداختِ دارايى يتيمان به ايشان، آنان را بيازماييد، اگر در آنان رشد كافى يافتيد، دارايى شان را به آنها دهيد. [110] افزون بر همه اين موارد، اسراف ـ به ويژه بعد اقتصادى آن ـ سلامت جسم و روان انسانها را به خطر مى اندازد. [111]

پى‏نوشتها:

1 . المعجم الاحصايى، ج1، ص 454، «سرف».
2 . لسان العرب، ج 6، ص 243 - 245، «سرف».
3 . مجمع البيان، ج 5، ص 192; روح المعانى، مج 4، ج 6، ص 174; التحقيق، ج 5، ص 110، «سرف».
4 . جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 337.
5 . مجمع البيان، ج2، ص854; التبيان، ج3، ص12; التفسيرالكبير، ج 24، ص 109.
6 . المنار، ج 6، ص 351; التحقيق، ج 5، ص 110، «سرف».
7 . نمونه، ج 15، ص 307 ـ 308; الدرالمنثور، ج 3، ص 369.
8 . نمونه، ج 15، ص 307 ـ 309.
9 . المنار، ج 6، ص 352; الفرقان، ج 15، ص 169; الميزان، ج 15، ص 306.
10 . لسان العرب، ج 6، ص 244 ـ 245; مفردات، ص 408، «سرف»; المنار، ج 6، ص 351.
11 . مفاهيم اخلاقى، ص 313 ـ 314 و 353 ـ 359.
12 . التفسير الكبير، ج 20، ص 193.
13 . مفردات، ص 113 ـ 114، «بذر»; مجمع البيان، ج 6، ص 633.
14 . التحقيق، ج1، ص 238، «بذر».
15 . التفسير الكبير، ج 9، ص 28; المنار، ج 8، ص 385.
16 . مفردات، ص 408، «سرف».
17 . الفرقان، ج 15، ص 165.
18 . تفسير عياشى، ج 2، ص 288.
19 . احكام القرآن، ج 3، ص 51; تفسير قرطبى، ج 7، ص 123 ـ 125; الفروق اللغويه، ص 115.
20 . مجمع البحرين، ج1، ص 170; الفرقان، ج 15، ص 165; روح المعانى، مج 9، ج 15، ص 90.
21 . التحرير والتنوير، ج 15، ص 79.
22 . وسائل الشيعه، ج9، ص46; بحارالانوار، ج 72، ص 302.
23 . الفروق اللغويه، ص 115; روح المعانى، مج 9، ج 15، ص 90.
24 . جامع البيان، مج 12، ج 24، ص 87 و مج 13، ج 25، ص 64; مجمع البيان، ج 3، ص 290 و ج 9، ص 61; نمونه، ج 15، ص 307.
25 . التحقيق، ج 5، ص 111، «سرف»; الوجوه والنّظائر، ج 1، ص 63.
26 . التفسير الكبير، ج 27، ص 2 ـ 3; نمونه، ج 15، ص 308.
27 . مجمع البيان، ج 8، ص 785.
28 . التفسير الكبير، ج 17، ص 52 ـ 53.
29 . مجمع البيان، ج 4، ص 684 ـ 685.
30 . التفسير الكبير، ج 28، ص 218.
31 . راهنما، ج 3، ص 104.
32 . جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 160; التفسيرالكبير، ج 9، ص 28.
33 . مجمع البيان، ج 2، ص 855; مجمع البحرين، ج 2، ص 365.
34 . مجمع البيان، ج 6، ص 719; تفسير ماوردى، ج 3، ص 302.
35 . جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 295.
36 . نمونه، ج 15، ص 307.
37 . جامع البيان، مج 4، ج 6، ص 279; مجمع البيان، ج 3، ص 290.
38 . راهنما، ج 4، ص 354.
39 . مجمع البيان، ج 5، ص 192.
40 . همان، ج 7، ص 313.
41 . الميزان، ج 15، ص 306.
42 . نمونه، ج 15، ص 307.
43 . مفاهيم اخلاقى، ص 356 ـ 357.
44 . التحقيق، ج 5، ص 111، «سرف»; الوجوه والنّظائر، ج 1، ص 63.
45 . الكافى، ج 7، ص 371; تفسير ماوردى، ج 3، ص 241.
46 . التفسير الكبير، ج 2، ص 203; الدرالمنثور، ج 5، ص 282.
47 . تفسير عياشى، ج 2، ص 291.
48 . جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 105 ـ 106; الكافى، ج 7، ص 371.
49 . الدرالمنثور، ج 5، ص 284.
50 . همان، ص 283.
51 . تفسير ماوردى، ج 3، ص 241.
52 . مجمع البيان، ج 4، ص 638.
53 . جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 213 ـ 214.
54 . التحقيق، ج 5، ص 111; عوائدالايام، ص 615.
55 . مجمع البيان، ج 4، ص 638.
56 . التحرير والتنوير، ج 8، ص123.
57 . الفروق اللغويه، ص 115.
58 . التحرير و التنوير، ج 8، ص 123.
59 . عوائد الايام، ص 615 و 619.
60 . همان، ص 633 ـ 635; الدرالمنثور، ج 3، ص 444.
61 . عوائدالايام، ص 633 ـ 635.
62 . همان; الدرالمنثور، ج 3، ص 444.
63 . تفسير عياشى، ج 2، ص 13.
64 . عوائدالايام، ص 633-635; الدرالمنثور، ج 3، ص 444.
65 . الدرالمنثور، ج 3، ص 444; المنار، ج 8، ص 138; مجمع البيان، ج 4، ص 638.
66 . الدرالمنثور، ج 3، ص 444; التحرير والتنوير; ج 8، ص 124.
67 . عوائد الايام، ص 636 ـ 637.
68 . احكام القرآن، ج 3، ص 52.
69 . الفرقان، ج 8 ـ 9، ص 85.
70 . جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 95.
71 . كشف الاسرار، ج 5، ص 544.
72 . جامع البيان، مج 9، ج 15، ص 95.
73 . التحقيق، ج 1، ص 237، «بذر».
74 . مجمع البيان، ج 6، ص 633; الميزان، ج 13، ص 80.
75 . تفسير قمى، ج 2، ص 18.
76 . التفسير الكبير، ج 20، ص 193 ـ 194.
77 . تفسير قرطبى، ج 10، ص 161.
78 . احكام القرآن، ج 3، ص 292; تفسير قرطبى، ج 10، ص 162.
79 . مجمع البيان، ج 6، ص 634; احكام القرآن، ج 3، ص 293; تفسير قرطبى، ج 10، ص 162.
80 . مجمع البيان، ج 3، ص 16; الميزان، ج 4، ص 173.
81 . التفسير الكبير، ج 9، ص 190; تفسير قرطبى، ج 5،، ص 28.
82 . جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 48; الدرالمنثور، ج 6، ص 275.
83 . تفسير قمى، ج 2، ص 117; تفسير ماوردى، ج 4، ص 155; الوجوه والنظائر، ج 1، ص 63.
84 . الدرالمنثور، ج 3، ص 444; التفسير الكبير، ج 24، ص 109.
85 . تفسير ماوردى، ج 4، ص 156; مجمع البيان، ج 7، ص 280; جامع البيان، مج11، ج 19، ص 48.
86 . مجمع البيان، ج 7، ص 280.
87 . الكافى، ج 4، ص 55.
88 . جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 81; تفسير عياشى، ج 1، ص 379.
89 . النكت والعيون، ج 2، ص 178.
90 . الميزان، ج 7، ص 363 ـ 364.
91 . مجمع البيان، ج 4، ص 579.
92 . النكت والعيون، ج 2، ص 178 ـ 179.
93 . المنار، ج 8، ص 138.
94 . التفسير الكبير، ج 13، ص 214.
95 . جامع البيان، مج 5، ج 8، ص82.
96 . راهنما، ج 6، ص 108.
97 . التحقيق، ج 5، ص 110.
98 . التحرير و التنوير، ج 15، ص 81.
99 . التحقيق، ج 1، ص 238; راهنما، ج 7، ص 523.
100 . راهنما، ج 7، ص 391.
101 . پژوهشى در اسراف، ص 87 ـ 103.
102 . المنار، ج 8، ص 384.
103 . راهنما، ج 3، ص 104 و ج 7، ص 391.
104 . الكافى، ج 4، ص 56.
105 . التحرير و التنوير، ج 15، ص 81.
106 . الميزان، ج 15، ص 306 ـ 307; نمونه، ج 12، ص 96.
107 . التحرير و التنوير، ج 15، ص 79.
108 . الكافى، ج 4، ص 57.
109 . عوائد الايام، ص 618; الكافى، ج 4، ص 53.
110 . التحرير و التنوير، ج 15، ص 80.
111 . المنار، ج 8، ص 384; الفرقان، ج 8 ـ 9، ص 84.
siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 

  

 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تفاخر

محمد مؤذني

 

كلمات كليدي :

قرآن، تفاخر، فخر، جهل و غفلت، ثروت و مقام، درمان تفاخر، آفرينش و معاد
"تفاخر" از ریشهی "فخر" است که در لغت به معنی بالیدن و ادعای بزرگی کردن آمده؛[1] و در اصطلاح قرآنی به ادعا کردن و بالیدن به فضیلتی اطلاق میگردد که موجب متمایز شدن مدعی از دیگران میشود؛ خواه آن فضیلت در درون انسان و از صفات باطنی و اعمال او باشد، یا از فضائل بیرونی باشد؛ مانند حسب، نسب و مال.[2]

تفاخر در آیینه قرآن

یکی از بزرگترین آفتهایی که در طی طریق کمال انسان، گریبانگیر او شده، این است که بدون توجه به آثار سوء فردی و اجتماعی آن، جهت ارضاء حس کمال جویی، به فضیلتهایش فخر نموده و میبالد؛ لذا قرآن در آیات متعددی به شناساندن این آفت عظیم، به آثار و ریشههای آن پرداخته و انسانها را از این صفت غیر اخلاقی بر حذر داشته است:[3]
«فَلَاتُزَكُّواْ أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى‏»[4]
«خويشتن را بى‏گناه مدانيد. اوست كه پرهيزگار را بهتر مى‏شناسد.»
آیهی شریفه مؤمنان را از تفاخر به اعمال و بیگناه دانستن خود، برحذر داشته است.[5]
مادهی "فخر" شش بار در قرآن ذکر شده که چهار بار با صیغهی مبالغهی "فخور" و دو بار با واژههای "فخّار" و "تفاخر" بیان شده است.

عوامل تفاخر

تفاخر نیز مانند دیگر رذایل اخلاقی، از عوامل خاصی سرچشمه میگیرد که به برخی از آنها اشاره میگردد:

1. جهل و غفلت:

غفلت انسان نسبت به ضعفها و آسیبپذیر بودنش و همچنین جهل وی نسبت به آغاز پیدایش و خلقت اولیهی خود، موجب ایجاد روحیهی تفاخر و خودستایی میگردد؛ لذا قرآن کریم "جهل و غفلت" را یکی از مهمترین عوامل تفاخر به شمار آورده و با یادآوری چگونگی آفرینش انسان و ضعفهای او، راههای ریشهکن کردن این رذائل اخلاقی را بازگو کرده است:
«قُتِلَ الْانسَانُ مَا أَكْفَرَهُ، مِنْ أَىّ‏ِ شىَ‏ْءٍ خَلَقَهُ، مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ،
ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ، ثمُ‏َّ أَمَاتَهُ فَأَقْبرََه، ثمُ‏َّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ‏»[6]
«مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است! (خداوند) او را از چه چيز آفريده است؟! او را از نطفهی ناچيزى آفريد، سپس اندازه‏گيرى كرد و موزون ساخت، سپس راه را براى او آسان كرد، بعد او را ميراند و در قبر پنهان نمود، سپس هر گاه بخواهد، او را زنده مى‏كند!»
قرآن، در این آیات با اشاره به نحوهی خلقت انسان، چگونگی مراحل رشد و سیر برزخی او، به بشریت میفهماند که هیچ برهانی برای خودستایی و تفاخر وجود ندارند که گروهی با کفران نعمت و خودستایی، در برابر مقام کبریایی خدای سبحان برمیآیند و خویشتن را از فضائل بیبهره میدانند.[7]

2. رفاهزدگی:

بهرهمندی از مواهب الهی و غرق شدن در اسباب آسایش و رفاه، یکی دیگر از عوامل تفاخر و خودستایی از منظر قرآن است:
«وَ لَئنِ‏ْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ
السَّيَِّاتُ عَنىّ‏ِ إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُور»[8]
«و اگر بعد از شدّت و رنجى كه به او رسيده، نعمتهايى به او بچشانيم، مى‏گويد: "مشكلات از من برطرف شد، و ديگر باز نخواهد گشت!" و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى‏شود.»
آیهی مذکور بر این نکته دلالت دارد که وقتی نعمتی به انسان میرسد، به دلیل احساس مالکیت و رفاه زدگی، گرفتار فخر فروشی به دیگران شده و آن را از خودش دانسته و حتی کسی را بر سلب این نعمت و بازگرداندن گرفتاریهای گذشته، قادر نمیداند.[9]

3. تحقیر دیگران:

قرآن کریم یکی از عوامل مهم تفاخر را تحقیر نمودن افراد بیان کرده و این عمل رذیله را در فخرفروشی فرعون، پادشاه مصر در برابر حضرت موسی پیامبر اولولعزم الهی به تصویر کشیده است:
«وَ نَادَى‏ فِرْعَوْنُ فىِ قَوْمِهِ قَالَ يَاقَوْمِ أَلَيْسَ لىِ مُلْكُ مِصْرَ وَ هَذِهِ الْأَنْهَارُ تجَْرِى مِن تحَْتىِ أَفَلَاتُبْصِرُونَ أَمْ أَنَا خَيرٌْ مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لَايَكاَدُ يُبِين‏»[10]
«فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى‏بينيد؟ مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى‏تواند فصيح سخن بگويد، برترم؟»
فرعون، برای اینکه حضرت موسی(ع) را پیش چشم قومش حقیر جلوه دهد و برتری خود را بر او و قومش ثابت نماید، به قدرت و ثروت خود فخر نموده و عیوبی بر ساحت مقدس آن حضرت به عنوان دلیل بر برتری خویش برمیشمرد.[11]

مصادیق تفاخر

در قرآن کریم برای تفاخر، مصادیق متعددی بیان شده که به اهم آن به اختصار اشاره میشود:

1. تفاخر به مال و ثروت:

فخر فروشی به مال و دارایی، یکی از مصادیق تفاخر بوده که قرآن در معرفی افرادی مثل "قارون" که مظهر ثروت بود، به این امر پرداخته است:
«فَخَرَجَ عَلىَ‏ قَوْمِهِ فىِ زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا يَالَيْتَ
لَنَا مِثْلَ مَاأُوتِىَ‏ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيم‏»[12]
«(روزى قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: «اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است
ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهرهی عظيمى دارد!»
قارون از قوم حضرت موسى(ع) بود که از نظر آگاهى، معلومات قابل ملاحظه‏اى از تورات داشت؛ نخست در صف مؤمنان بود، ولى غرور ثروت، او را به آغوش كفر كشيد.[13] او جهت به رخ کشیدن اموال و ثروت بیکران خود برای مردم، با تمام زینت آلات خود در میان مردم حاضر میشد و موجب طغیان او در برابر موسی پیامبر الهی میگشت، که بسیاری از مردم، آرزوی داشتن ثروتی مانند داراییهای او را نمودند.[14] بهطوری که قرآن، "قارون" را در کنار "فرعون" نام برده و جزو مستکبران به شمار آورده است.[15]

2. تفاخر به نسب:

فخرفروشی به نیاکان و آباء و اجداد، از دیگر مصادیق تفاخر است که قرآن اینگونه از آن یاد میکند:
«فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُواْ اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ ءَابَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا...»[16]
«و هنگامى كه مناسكِ (حج) خود را انجام داديد، خدا را ياد كنيد، همانند يادآورى از پدرانتان (آن گونه كه رسم آن زمان بود)؛ بلكه از آن هم بيشتر!...»
در جاهليت رسم بوده که حُجاج، بعد از تمام كردن عمل حج، ساعتى در منا توقف مى‏كردند و به پدران خود افتخار مى‏نمودند كه پدر ما چنين و چنان بوده و بر ديگران فخر مى‏فروختند؛ خداى متعال آنها را از این عمل نهی نموده و تذکر داد که به جای يادآورى از پدران و تفاخر به آنها، خدا را ياد كرده و توجهتان به خدای متعال باشد.[17]

3. تفاخر به موقعیت اجتماعی:

موقعیتها و مَناسب اجتماعی و سیاسی نیز به عنوان یکی از مصادیق تفاخر در طول تاریخ بوده؛ چنانچه قرآن، این عمل را نکوهش کرده و خالی از اعتبار دانسته است:
«أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَْاجّ‏ِ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِالحَْرَامِ كَمَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ
الْيَوْمِالاَْخِرِ وَ جَاهَدَ فىِ سَبِيلِالله‏»[18]
«آيا سيراب كردن حجاج، و آباد ساختن مسجدالحرام را، همانند (عمل)
كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده، و در راه او جهاد
كرده است؟!»
يكى از مفاخرى كه عرب جاهليت به آن مباهات مینمودند، آب دادن به حاجیان بوده که به عنوان یک موقعیت اجتماعی در بین آنها به حساب میآمده است.[19]

درمان تفاخر

بخشی از راههایی که قرآن جهت درمان این آفت اخلاقی، اشاره فرموده از این قرار است:             

1. ایجاد آگاهی:

بیان شد که جهل به ضعفها، آسیبها و چگونگی آفرینش، یکی از مهمترین عوامل گرایش به تفاخر در وجود انسانهاست؛ لذا قرآن آگاهی بخشی را یکی از راههای درمان این آفت اخلاقی، مطرح نموده است:
«إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسىَ‏ فَبَغَى‏ عَلَیهِمْ... إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَاتَفْرَحْ  إِنَّ اللَّهَ لَايحُِبُّ الْفَرِحِين‏... قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلىَ‏ عِلْمٍ عِندِى أَوَ لَمْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ
مِن قَبْلِهِ مِنَالْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثرَُ جَمْعًا... فخََسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِاللَّهِ وَ مَا كاَنَ مِنَالْمُنتَصِرِين‏»[20]
«قارون از قوم موسى بود، اما بر آنان ستم كرد... (به خاطر آوريد) هنگامى را كه قومش به او گفتند: اين همه، شادى مغرورانه مكن، كه خداوند شادى‏كنندگان مغرور را دوست نمى‏دارد! ...(قارون) گفت: "اين ثروت را بوسيلهی دانشى كه نزد من است به دست آورده‏ام!" آيا او نمى‏دانست كه خداوند اقوامى را پيش از او هلاك كرد كه نيرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟!... سپس ما، او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند،
و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد!»
خداوند در قرآن با ذکر جریان فخرگرایی اشخاصی مثل قارون و عاقبت بد او، به انسانها میآموزد که هيچكس از خود چيزى نداشته و هر چه دارد، از ناحيه اوست‏؛ قدرت، ثروت، علم و... از اسباب آزمایش انسان است، و نباید مایهی فخر فروشی بر دیگران قرار گیرد و از این طریق به متکبران عالم گوشزد میکند که دست از فخرفروشی با قدرت، ثروت و علم خود بردارند، و به سرنوشتی شبیه سرنوشت قارون و امثال او دچار نشوند؛ چرا که قدرت و علم آنها در برابر اراده و مشیت خدا، ناچیز است.[21]

2. توجه به چگونگی آفرینش:

یادآوری چگونگی خلقت انسان، از مواردی است که قرآن برای مبارزه با فخرگرایی، به کار برده است:
«وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ
وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعا...  وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ
مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً... قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ يحَُاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ
ثمُ‏َّ مِن نُّطْفَةٍ ثمُ‏َّ سَوَّاكَ رَجُلاً»[22]
«(ای پیامبر) برای آنان مثالی بزن: آن دو مرد، كه برای يكى از آنها، دو باغ از انواع انگورها قرار دادیم و گرداگرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشاندیم و در ميانشان زراعت پربرکتی قرار دادیم‏... صاحب این باغ درآمد فراوانی داشت؛ به همین جهت به دوستش –درحالیکه با او گفتوگو مى‏كرد- چنین گفت: من از نظر ثروت از تو برتر و از نظر نفرات از تو نیرومندترم... دوست (با ايمان) وى -درحالىكه با او گفتگو مى‏كرد- گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك، و سپس از نطفه آفريد، و پس از آن تو را مرد كاملى
قرار داد، كافر شدى؟!»
بخش آخر این آیات، پاسخ از سوی مردی فقیر است، به مردی که به دارایی خود فخر مینمود؛ که او را با توجه دادن به چگونگی خلقت و رشد انسان، بیاساس بودن فخر به دارایی را به او یادآور شد؛ چرا که انسان با دقت در چگونگی آفرینش، به پستی خود پی برده و احساس تفاخر را از وجود خویش، میزداید.[23]

3. توجه به معاد:

توجه کردن به امور معنوی از جمله عالم پس از مرگ و اندیشه در عاقبت انسان در عوالم دیگر، یکی از راههایی است که خداوند برای جلوگیری از تفاخر و درمان آن، بیان نموده است:
«أَلْهَاكُمُ التَّكاَثُرُ حَتىَ‏ زُرْتُمُ‏ُ الْمَقَابِرَ... کلّا لَوْتَعْلَمُونَ عِلْمَ‏َالْيَقِينِ لَترََوُنَّ الجَْحِيمَ ثُمَّ لَترََوُنهََّا عَينْ‏َالْيَقِينِ ثُمَّ لَتُسَْلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِالنَّعِيم‏»[24]
«افزون طلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است؛ تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد (و قبور مردگان خود را برشمرديد و به آن افتخار كرديد)!... چنان نیست (که شما خیال میکنید)؛ اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (افزون طلبى شما را از خدا غافل نمى‏كرد)! قطعاً شما جهنّم را خواهيد ديد! سپس (با ورود در آن)، آن را به عيناليقين خواهيد ديد؛ سپس در آن روز (همهی شما) از نعمتهايى كه داشته‏ايد، بازپرسى خواهيد شد!»
از این آیات استفاده میشود که بیتوجهی انسان به معاد و یا عدم ایمان به زندگی پس از مرگ، از علل اصلی تفاخر به مال، اولاد و نیاکان بوده؛ لذا قرآن با تأکیدهای فراوانی جهت بیارزشی و بدعاقبتی اینگونه فخرگراییها، به درمان و جلوگیری از تفاخر پرداخته است.[25]

پی نوشت ها:

[1]. ابنمنظور، محمدبنمکرم؛ لسانالعرب، بیروت، دار صادر، 1414ق، چاپ سوم، ج‏5، ص49.
[2]. مصطفوی، حسن؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش، ج‏9، ص37 و 38.
[3]. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374ش، چاپ اول، ج‏22، ص542.
[4]. نجم/32.
[5]. تفسير نمونه، پیشین.
[6]. عبس/17-22.
[7]. حسینیهمدانی، سیدمحمدحسین؛ انوار درخشان، تحقیق: بهبودی، محمدباقر؛ تهران، کتابفروشی لطفی، 1404ق، چاپ اول، ج‏17، ص353- 359.
[8]. هود/10.
[9]. طباطبائی(علامه)، سیّدمحمدحسین؛ الميزان فی تفسیرالقرآن، قم، جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، 1417ق، چاپ پنجم، ج‏10، ص157.
[10] زخرف/51 و 52.
[11]. تفسير نمونه، ج‏21، ص 86.
[12]. قصص/79.
[13]. تفسير نمونه، ج‏16، ص152.
[14]. همان، ص163- 165.
[15]. عنکبوت/39.
[16]. بقره/200.
[17]. الميزان في تفسيرالقرآن، ج‏2، ص80 و بانو امین اصفهانی، سیّده نصرت؛ مخزن العرفان فی تفسير قرآن، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361ش، ج‏2، ص253.
[18]. توبه/19.
[19]. الميزان في تفسيرالقرآن، ج‏9، ص203 – 205.
[20]. قصص/76 – 80.
[21]. تفسير نمونه، ج‏16، ص164- 169.
[22]. کهف/32-37.
[23]. طيب، سيدعبدالحسين؛ أطيبالبيان في تفسيرالقرآن، تهران، اسلام، 1378ش، چاپ دوم، ج‏8، ص354 و 355.
[24] تکاثر/1- 8.
[25]  تفسير نمونه، ج‏27، ص281-283.

 
siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
فرهنگ و زندگي کوثري و تکاثري (قسمت دوم)

حجه الاسلام سيد محمدرضا علاء الدين
اشاره:

درقسمت اول اين موضوع، واژه تکاثر، ريشه هاي بروز تکاثر (حس افزون طلبي) و عوارض و ضايعات تکاثر در مسائل اجتماعي،اقتصادي و اخلاقي مطرح گرديد. اکنون در قسمت دوم اين موضوع به نشانه هايي از زندگي تکاثري از جمله تفاخر (فخرفروشي) پرداخته و آنگاه به بررسي چند گزاره اخلاقي در زندگي و فرهنگ تکاثري مي پردازيم.

چکيده:

زندگي دنيا و همه امکانات آن از مدت عمرآدمي، مواهب و نعمات خدادادي، نيرو و فکر و ابزارها و تعليمات و تجربه هايي که دراختيار آدمي قرار گرفته است، مزرعه اي است براي آخرت و تجارت گاهي است که در صورت معامله صحيح حداقل سود آن دست يابي به نعيم جاودانه بهشت مي باشد. براين اساس آيات وحياني قرآن کريم و تعليمات قرآني، مردم را به معرفت يابي هوشيارانه و عاقبت انديشانه نسبت به دنيا و آنچه درآن است دعوت نموده تا با چنين آگاهي و شناختي زندگي خود را وسيله ي فراهم ساختن کمالاتي سازد که از او خواسته شده و به خير و سعادتي جاودانه رهنمود کند که براي او فراهم شده است و از آنچه مايه ي بدبختي و بد عاقبتي و سقوط به اسفل السافلين است دوري گزيده و نجات يابد. قرآن کريم دو نوع فرهنگ و زندگي را پيش روي مخاطبان خود ترسيم نموده است. قرآن کريم، اين دو زندگي را در برابر بشريت در پرده هائي زنده چنان مصور مي سازد که سراسر جان آدمي را تحت تأثير قرار مي دهد و همه ي قلب را مجذوب حقايق آن مي سازد. در اين مقاله نشانه هائي از زندگي تکاثري همچون لهو و لعب، فخر فروشي به يکديگر و نازيدن به فزوني اموال و ساير چيزهائي که سبب ساز تفاخر است مطرح گرديده و چند گزاره اخلاقي از زندگي و فرهنگ تکاثري مورد بررسي قرارگرفته است.

کليد واژه:

اخلاق، تکاثر، تفاخر، زندگي، فرهنگ

نشانه هاي زندگي تکاثري:

زندگي تکاثري زندگاني است که آدمي آن را همچون هدفي اصلي در نظر مي گيرد يعني يک زندگي کور و حيواني که تمام تلاش هاي آدمي کسب لذات و تکاثر مالي و مصرف گرائي و تجمل پرستي و زندگي متصف به اين صفات است. قرآن کريم چنين زندگي را اينچنين ترسيم نموده است. ( اعلموا أنما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينکم و تکاثر في الاموال و الاولاد) بدانيد که زندگي اين جهان بازي و سرگرمي و آرايشي و فخرفروشي به يکديگر و نازيدن به فزوني اموال و فرزندان است.
انسان در هر مرحله اي از مراحل زندگي دنيوي داراي روحيه و گرايشي متفاوت با مرحله قبل و مرحله بعد است.
1-کودکي: بازي
انما الحيوه الدنيا لعب
2-نوجواني: لهو- اشتغال به کارهاي سرگرم کننده
انما الحيوه الدنيا و لعب و لهو
3-جواني: طالب زينت و خود نمائي
انما الحيوه الدنيا و لعب و لهو و زينه
4-ميان سالي: تفاخر و فخر فروشي به ديگران
انما الحيوه الدنيا ... و تفاخر بينکم
5-پيري و کهنسالي: تکاثر در اموال و اولاد
انما الحيوه الدنيا و تکاثر في الاموال و الاولاد
انسان موجودي فزون طلب، زياده خواه، حريص بر اموال و فرزندانش در دوران پيري مي باشد و اين امر حکايت از تکاثر طلبي انسان دارد. آيات 32 سوره انعام، 38 و 69 سوره توبه، 103 و 104 سوره کهف گرفتاران زندگي تکاثري را اينچنين معرفي نموده اند.
بازي خوردگاني که سرگرم بازي دنيا شده اند.
دنيا طلباني که نعمت زودگذر و ناپايدار دنيا را بر نعمت هاي پايدارجهان آخرت ترجيح مي دهند.
ضرر ديدگاني که در عين زيان ديدن به کارهائي مي پردازند که سودي براي آنها ندارد.
رسول گرامي اسلام (ص) فريب خوردگان تکاثر طلب دنيا را فاقد عقل و شعور و علم دانسته اند (مجلسي،محمد باقر، بحار الانوار، ج73، ص 122).
و امام علي (ع) تکاثر طلبان تفاخر پيشه را به سواراني خفته تشبيه نموده که کاروانشان در حرکت است و آنگاه بيدار مي شوند که تباه شده اند و همه چي خود را از دست داده اند (نهج البلاغه، 1115 (عبده) 165/3).
قرآن کريم يکي از نشانه هاي بارز زندگي تکاثري را تفاخر مي داند (و زينه و تفاخر بينکم) زندگي تجملي و تفاخري که مملو از کبر،اسراف، غرور و نفاق و طغيان گري و حيوان گرائي است، زندگي است که از مسيرحق و عدالت منحرف و از جاده انسانيت و فضيلت به دور و از ميانه روي فرا رفته و فناپذير شده و پژمردگي و تباهي سراسر آن را فرا گرفته است و دلبستگان آن دچار بي خردي، کوري دل و سستي دين و سقوط در ظلمات شده و مي شوند.

تفاخر:

تفاخر يکي از نشانه هاي زندگي تکاثري است. تفاخر به معني مباهات کردن در اموري مانند مال و مقام (راغب اصفهاني، مفردات، ص 627، (واژه فخر) و نيز خود را بزرگ وانمود کردن است. (لسان العرب، ج10، ص 198( واژه فخر) قرآن کريم زمينه هاي تفاخر را اينچنين بر شمرده است. برخورداري از نعمت و ثروت زياد بدون ظرفيت هاي روحاني، ايماني و اخلاقي، جهالت، خود پسندي و عجب، دنيا خواهي، ريا کاري، شرک، قدرت زياد و کثرت فرزند و همراهي شيطان با آدمي که اين امور منشأ، زمينه و خيزشگاه تفاخر و فخر فروشي به ديگران است.

زمينه هاي تفاخر :

با بررسي ترجمه و تفسير آيات (حديد-20و23)، (هود-10)، (کهف-39،37،34،35و42)، (قصص-76و79)، (تکاثر- 1 تا 5)، (نساء- 36و38)، (لقمان-18)، (فصلت- 15)، (زخرف- 51)، (سبأ- 36و38) وزمينه هاي ايجاد تفاخر مشخص مي گردد.
1-بهرمندي از نعمت: ( و لئن اذقناه نعماء بعد ضراء مسته ... انه لفرح فخور) (هود- 10)
2-بهره مندي از ثروت زياد: ( ان قارون کان من قوم موسي ... لا تفرح ان لا يحب الفرحين...) ( قصص- 76و79)
3-جهالت ريشه برتر نمائي: (الهاکم التکاثر * حتي زرتم المقابر) ( تکاثر-1 تا5)
4-خودپسندي و عجب: ( ان الله لا يحب من کان مختالا فخورا) (نساء- 36)
5-دنيا خواهي: ( اعلموا أنما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينکم) (حديد- 20)
6-ريا: ( و الذين نيفقون اموالهم رئاء الناس) (نساء- 36و38)
7-شرک:(و اعبدوا الله و لا تشرکوا به شيئا...) ( نساء-36)
8-بهره مندي از قدرت زياد: ( فأما عاد فاستکبروا في الارض بغيرالحق) (فصلت -15)
9-بهره مندي از کثرت فرزند: ( و قالوا نحن اکثراموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين) ( سبا- 35)
10-همراهي شيطان با آدمي: (و من يکن الشيطان له قرينا فساء قرينا) (نساء- 38)

انواع تفاخر:

قرآن کريم در آيات متعدد به ذکر انواع تفاخر پرداخته است. با بررسي ترجمه و تفسير آيات (هود- 10و 27)، (شعراء- 105و111)، (کهف- 32و34)، (تکاثر- 1و2)، (سباء- 35)، (کهف- 34)، (فصلت- 15)، (قصص- 76و79)، (مريم- 73)، (توبه- 19)، (حديد-23)، (مومنون-101)، (بقره-200)،انواع تفاخر مشخص مي گردد.
1-تفاخر به اشرافيت: (فقال الملا الذين کفروا من قومه...) ( هود- 27)
2-تفاخر به ملک و باغ: (و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب...) ( کهف -32و34)
3-تفاخر به ثروت: (و نادي فرعون في قومه قال يا قوم..) (زخرف 51و 53)
4-تفاخر به جمعيت: (الهاکم التکاثر* حتي زرتم المقابر) (تکاثر 1و2)
5-تفاخر به فرزند: ( انا اکثر منک مالا و اعز نفرا) ( کهف-34)
6-تفاخر به قدرت: ( ام انا خير من هذا الذي هو مهين و لا يکاد يبين) (زخرف 51و 52)
7-تفاخر به گنج ها و فلزات ارزشمند: (و آتيناه من الکنوز ما ان مفاتحه لتنوا بالعصبه) ( قصص- 76و79)
8-تفاخر به مردگان: ( الهاکم التکاثر*حتي زرتم المقابر) (تکاثر- 1و2)
9-تفاخر به موقعيت اجتماعي: (قال الذين کفروا للذين آمنوا اي الفريقين خير مقاما) ( مريم- 73)
10- تفاخر به نعمت هاي زودگذر: ( و لا تفرحوا بما آتاکم و الله لا يحب کل مختالا فخورا) (حديد- 23)
11-تفاخر به نياکان: ( فإدا فضيتم مناسککم فاذکروا الله کذکرکم آباءکم او اشد ذکرا) (بقره- 200)
12- تفاخر به خدمات اجتماعي: (اجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام) (توبه- 19) ( مراجعه به تفسير نور الثقلين، ج1،ص 198، روايت امام محمدباقر (ع)).

آثار تفاخر:

قرآن کريم آثار شوم و نفرت انگيز تفاخر را نيز در آيات متعدد مطرح نموده است. با بررسي ترجمه و تفسير آيات
(تکاثر- 1و2)، (نساء- 36و37)، (حديد-23و24)، (مريم- 73)، (لقمان-18)، (کهف-42،34،37و43)، (قصص- 76،79و81)، (سبا- 34و35) آثار تفاخر در صحنه زندگي فردي و اجتماعي انسان مشخص مي گردد.
1-اعراض از ياد خدا: ( فإدا فضيتم مناسککم فاذکروا الله کذکرکم آباءکم او اشد ذکرا) ( بقره- 200).
2-اعراض از ياد آخرت: (الهاکم التکاثر* حتي زرتم المقابر) (تکاثر 1و2)
3-تاثيرناپذيري از قرآن و تلاوت آن: (و اذا تتلي عليهم آياتنا بينات قال الذين کفروا ...) ( مريم- 73)
4-کتمان فضل خدا: (و يکتمون ما آتاهم الله من فضله) (نساء 36و37)
5-کفران نعمت: (و يامرون الناس بالبخل و يکتمون ما آثارهم الله) ( نسا- 36و37)
6- محروميت از محبت خدا: (ان الله لا يحب من کان مختالا فخورا) (نساء -36)
7-ممانعت از پذيرش دعوت انبياء: (و ما ارسلنا في قريه من نذير الاقال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرو) (سبا 34و 35)
8-محروميت از نصرت خدا: ( و لم تکن له فئه ينصرونه من الله و ما کان منتصرا) ( کهف- 43)
9-خروج از ايمان و دخول در کفر: ( و هو يحاوره اکفرت بالذي خلقک من تراب)
10-ممانعت از احسان و انفاق: ( و بالوالدين احسانا... ان الله لا يحب من کان مختالا فخورا) (نساء- 36)
11-نابودي ثروت و گرفتاري به فقر و بدبختي: (ان قارون کان ... فخسفنا به و بداره الارض) (قصص- 81)
12-گرفتاري در شهوات و هوس هاي دنيائي: (اعلموا أنما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينکم (حديد- 20)
13-گرفتاري به رذائل اخلاقي:
الف) بخل ورزي: (الذين يبخلون و يأمرون الناس بالبخل) (حديد 24)
ب) تکبر:(و لا تصعر خدک للناس (لقمان- 18)
ج) غرور: ( ولا تمش في الارض مرحا ان الله لا يحب کل مختالا فخورا) (لقمان-18)
يکي از مصاديق زندگي تکاثري اخلاق رذيله متکاثران است. زندگي و فرهنگ متکاثران و تفاخر کنندگان چنان دستخوش انحراف، پژمردگي و سقوط مي گردد که با هرکس روبرو گردند حيله اي در نظر گيرند و با تکبر، فخر فروشي، نفاق، ستمگري و طغيانگري به غصب، سرقت و دزدي و فزون طلبي پرداخته و بر روح خود چهره اي حيواني بپوشانند.
امام صادق (ع) خصوصيات اخلاقي و رفتاري متکاثران مترف را اينچنين ترسيم نموده است: ( دنيا همچون پيکره اي است که سر آن تکبر است و چشم آن حرص و گوش آن طمع و زبان آن ريا و دست آن شهوت و پاي آن خود پسندي و دل آن غفلت بود آن نبود و حاصل آن بي حاصلي است. پس هر کس آن را دوست بدارد کبر را از آن به ارث مي برد و هر کس آن را بپسندد حرص و آز بهره اش مي شود و هر کس آن را بجويد به طمع افتد، و هر کس ستايشگر آن باشد به ريا گرفتار گردد، و هر کس خواهان آن شود خود پسندي بر جانش چنگ زند و هر کس دل به آن خوش و آرام دارد غفلت بر او چيرگي يابد و هر کس دلباخته ي متاعش گردد او را هماره مفتون سازد و هر کس (ثروت) آن را گرد آورد و بدان بخل ورزد او را به جايگاه خويش يعني دوزخ کشاند.

بعضي از خصوصيات اخلاقي متکاثران:

تکبر: تکبر از ماده کبرو آن حالتي در انسان است که بر اثر خودپسندي، خويش را برتر از ديگران ببيند. (راغب اصفهاني، مفردات، ص 697، (واژه کبر) امام علي (ع) مردم را نسبت به اين رذيله اخلاقي هشدار داده و فرموده اند: مبادا به شرف و تبار و حسب و نسب و ثروت، خود را برتر از ديگران بدانيد و علت فقر و محروميت محرومان و ضعفا را از خدا بدانيد. (سيد رضي،نهج البلاغه، صفحات 785و 786)
امام صادق (ع) فرموده اند: کسي که در خود نسبت به ديگران برتري ببيند از مستکبران و خود بزرگ نمايان است (کليني، اصول کافي، جلد8، ص 128). با بررسي آيات 27 هود، 32 تا 35 کهف، 146 اعراف، 38 نساء، 76و 78 قصص، 75و 76 صاد زمينه هاي تکبر مشخص مي گردد. قرآن کريم در اين آيات وحياني اشرافيت، بهره مندي از امکانات و نعمات بدون داشتن ظرفيت ايماني، تکذيب آيات خدا، همراهي با شيطان، علم بدون تهذيب و بدون ياد آخرت، غفلت از آيات و ياد خدا، نژاد پرستي و تعصب جاهلانه را به عنوان زمينه هاي پيدايش و استمرار تکبر قلمداد نموده است. همچنين خداوند تبارک و تعالي در آيات 1و2و75 تا 77 صاد، 34و 35 غافر، 146 اعراف، 60 زمر،61و 62 اسراء، 27 هود، 12 و 13 اعراف و 75 آل عمران به ذکر آثار تکبر پرداخته و آثاري همچون خروج از جنت،اسراف، اعراض از آيات خدا، افتراء به خدا، انتقام جوئي،بخل ورزي و ترويج آن، تحقير مومنان، تضييع حقوق مردم، تمرد،جدال، حق ناپذيري، ختم قلب، خيانت، ريا، گناه و گمراهي از مهم ترين آثار تکبر و خود پسندي و غرور دانسته است.
انفاق:به معني دو روئي، پوشاندن کفر و آشکار کردن ايمان، کسي را که به نفاق متصف است منافق مي گويند. خداوند در قرآن کريم در آيات زيادي به منافقان و نفاق اشاره کرده است. قرآن کريم در سوره بقره آيات 142، 138، 14و 143 سوره نساء، 67 توبه ، 4 منافقون، نشانه هاي نفاق و منافقون را مشخص نموده است.
قرآن کريم منافقين را افرادي بي شخصيت، ميان تهي و مثل مجسمه هاي بي روح و وابسته و مترسک هاي فريبکار که هميشه سرگردان و متغير و راهنماي باطل و فساد هستند معرفي نموده است. مرض نفاق از جمله امراض متکائران مترف است. در قرآن آمده است: ( سيقول لک المخلفون من الاعراب،شغلتنا اموالنا و اهلونا فاستغفرلنا يقولون بافواههم ماليس في قلوبهم) (سوره فتح-آيه 11)
( به زودي اعراب مختلف که در جهاد با تو شرکت نداشتند به تو خواهند گفت: محافظت از اموال و خانواده ما را مشغول کرد. پس براي ما آمرزش طلب و آنها به زبان هايشان چيزي را مي گويند که در دل هايشان نيست ( و آن را قبول ندارند)
همچنين در قرآن آمده است: ( يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذي کالذي ينفق ماله ء رئاء الناس و لا يومن بالله و اليوم الاخره فمثله کمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا) (بقره-آيه 264)
( اي کساني که ايمان آورده ايد صدقات خود را با منت نهادن و آزردن باطل نکنيد مانند آن کساني که مالش به ريا براي خود نمائي به مردم انفاق مي کند ولي به خدا و روز واپسين ايمان ندارد و (مثل چنين منافقي مثل سنگ سخت و صافي است که خاکي اندک بر آن نشسته باشد پس باران تند و درشتي به آن برسد و آن سنگ را بدون خاک و گياه واگذارد)
صدقه و انفاق او نظير خاکي است که باران آن را مي شويد و ريا کاران منافق به چيزي از آنچه کسب کرده اند دست نمي يابند.
ستمگري و طغيان گري: متکاثران ستمگران ظالمي هستند که يا در حق خود و يا به ديگران ظلم مي کنند. قرآن کريم ستمکاري آنها را اينچنين ترسيم نموده است: ( و دخل جنته و هو ظالم لنفسه) (کهف آيه 35) و آن مرد توانگر به باغ خود وارد شد و او در حق خود ستم مي کرد و (ان الله لا يظلم الناس شيئا و لکن الناس انفسهم يظلمون) (يونس آيه 44)
خصوصيت ديگر متکاثران طغيان گري است (کلا ان الانسان ليطغي ان راه استغني) (علق آيات 6و7) و (فلما من طغي و آثر الحياه الدنيا فان الجحيم هي الماوي) (نازعات 37 و 38)
خداوند اين ستمگران طغيانگر را غرق در نعمت مي کند و آنها را در مرحله استدراج قرار مي دهد و آنها با غفلت ورزي، قدر ناشناسي، کفران نعمت و حق ناگذاري، نعمات خداوندي را تبديل به نغمت نموده و اسباب سقوط خود را فراهم مي نمايند.
شاد خواري (مترفي): از ديگر خصوصيات اخلاقي و رفتاري متکاثران شاد خواري مترفي است منظور از شاد خواري مترفي زندگي در ناز و نعمت (مرفهان بي درد) است که اموال به دست آورده از راه غصب، اجحاف و سرقت رابا اسراف و اتراف هزينه نموده و با جاه طلبي تمام به تجمل و ترويج آن مي پردازند. از جمله نتايج چنين زندگي مخالفت با انبياء و صالحان و زير بار حرف حق نرفتن مي باشد.
در قرآن کريم آمده است: (و ما ارسلنا في قريه من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون و قالوا نحن اکثر امولا و اولاد و ما نحن بمعذبين) ( سوره سبا، آيات 34و 35)
در هيچ شهري بيم دهنده اي (پيامبري) را به رسالت نفرستاديم مگر اينکه شاد خوران (مترفين و مرفهين بي درد) گفتند ما به اين دين که براي ابلاغ آن آمده ايد اعتقاد نداريم و گفتند: ما اموال و فرزندان بيشتري داريم و ما عذاب نخواهيم شد.
در ارتباط با نحوه جمع آوري مال و منال توسط شاد خوران مترف احاديث متعددي آمده است که از آن جمله امام صادق (ع) فرمودند: ( انما وضعت الزکاه اختباراً لاغنياء و معونه لفقراء)
اگر (توانگران و مرفهان) زکاه اموال خود را بدهند هيچ مسلماني فقير و نيازمند نخواهد ماند و امام حسن عسگري (ع) فرمودند: (اغنياؤهم يسرقون زاد الفقراء) يعني اغنياء با احتکار،با اجحاف، با گران فروشي و با کم فروشي زاد و توشه فقرا را سرقت مي کنند و حقوق آنها را ضايع مي نمايند. اصولا تحصيل اموال حرام نتيجه اي جز گرايش به اخلاق و کردار حرام نخواهد داشت.

نتيجه :

با تکيه بر آيات قرآن و روايات معصومين (ع) فرهنگ و زندگي تکاثري و عوارض آن ارائه شده تا با شناخت نشانه هاي فرهنگ و اخلاق تکاثري از گرايش و پردازش به آن اجتناب نموده و نيرو و فکر و ابزار و تعليمات و تجربه هاي خود را براي کسب و تحصيل فرهنگ و زندگي کوثري بکار گيريم که نتيجه آن سعادت و خوشبختي دنيا و آخرت انسان خواهد بود. نتايج کاربردي اين بحث بدين ترتيب است:
1-شناخت اخلاق رذيله ناشي از فرهنگ و زندگي تکاثري
2-آسيب شناسي اخلاق رذيله فرهنگ و زندگي تکاثري
3-تهذيب و تزکيه خود از اخلاق رذيله فرهنگ و زندگي تکاثري
4-جايگزيني فرهنگ و زندگي کوثري در اخلاق فردي و خانوادگي و اجتماعي

منابع:

1-قرآن کريم
2-ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، نشر دارالاحياء التراثا لعربي، 1412ق
3-اخوان حکيمي (محمدرضا، محمد، علي) الحياه (ترجمه احمد آرام) انتشارات دليل ما، 1384
4-العروسي الحويزي، علي بن جمعه، تفسير نور الثقلين، قم، اسماعيليان، 1412
5-راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، نشر ذوي القربي، 1426ق، چاپ پنجم
6-سيد رضي، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، قم، چاپ چهارم، 84.
7- صدر، سيد محمدباقر، مکتب الاعلام الاسلامي، قم، 1375ش.
8-طباطبائي، سيد محمدحسين، تفسير الميزان، بنياد علمي و فکري علامه طباطبائي، چاپ پنجم، 1376.
9- کليني، محمدبن يعقوب، اصول کافي، دارالکتب الاسلاميه، آخوندي، قم، 1387.
10-مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، چاپ سوم، 1403ق.
11-مصباح يزدي، محمدتقي، اخلاق در قرآن، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ اول، 1376.
12-هاشمي رفسنجاني، اکبر، فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، قرآن،قم ،بوستان کتاب ،1386.
منبع:نشريه کوثر،شماره 32

 

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 

تفاخر : خودستايى و فخرفروشى بر يكديگر

تفاخر از ريشه «ف ـ خ ـ ر» به معناى فخر فروختن، خود بزرگ بينى، به خويش باليدن، خودستايى كردن به صفات (خصال)،[1] مباهات كردن به مكارم و مناقبى چون اصل و نسب و غير آن[2]، ادعاى عظمت و بزرگى و شرافت در امور ذاتى يا خارج از ذات است.[3] برخى تفاخر را مخصوص مباهات به امور بيرون از ذات انسان از قبيل مال، جاه و اولاد دانسته‌اند.[4] تَفاخَرَ القومُ يعنى جمعيت بر يكديگر فخرفروختند.[5]
اين كلمه در اصل به معناى بزرگى است، چنان‌كه به درخت خرماى تناور، نخله فخور گفته‌اند[6] و فخور، كسى است كه مناقب و خوبيهاى خود را براى خودنمايى برمى‌شمرد.[7] واژه تفاخر در قرآن‌كريم فقط يك بار در آيه 20 حديد/57 در وصف زندگى دنيا به كار رفته است؛ ولى همخانواده آن يعنى فخور كه از صفات رذيله است 4 بار در سوره‌هاى نساء/4،36؛ هود/11،10؛ لقمان/31،18 و حديد/57،23 آمده است؛ همچنين از همين ريشه واژه «فخّار» فقط يك‌بار در الرحمن/55 آيه 14 به كار رفته و به معناى گِل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 671
خشك و پخته شده است. در وجه نامگذارى آن گفته شده است: گويا با زبان حال بر ساير خاكها به سبب پخته‌شدن فخر مى‌فروشد.[8]
افزون بر اين، آيات ديگرى نيز از اين عمل ناپسند ياد و آن را نكوهش مى‌كنند، هرچند در آنها صريح از تفاخر يا واژه‌هاى هم معناى آن استفاده نشده است. (براى نمونه نك: كهف/18،34؛ قصص/28،79[9]؛ سبأ/34 35؛ زخرف/43، 51 ـ 52؛ مريم/19،73؛ فصّلت/41،15) بنا به تفسيرى معروف كه سخنان اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز آن را تأييد مى‌كنند[10] واژه «تكاثر»* در سوره تكاثر درباره اين صفت ناپسند فرود آمده است.[11]
تفاخر به امور مادى نظير مال، جاه، حسب و نسب، زيبايى از سنتهاى رايج در ميان عرب جاهلى‌بود. آنها هر‌ساله در بازار عكاظ گرد‌مى‌آمدند و با‌يكديگر مفاخره مى‌كردند[12]؛ همچنين بعد از اعمال حج با يادآورى فضايل و مناقب پدرانشان به مفاخره‌مى‌پرداختند.[13] اين سنت در ميان اقوام ديگر نيز رواج داشته است. قرآن‌كريم از فخرفروشى‌اشراف قوم نوح (هود/11،27؛ شعراء/26،105،111)، قوم عاد (فصّلت/41،15)، فرعون (زخرف/43،51 ـ 53)، مترفان اقوام پيشين (سبأ/34،34 ـ 35)، تفاخر اهل‌كتاب و مسلمانان بر يكديگر (نساء/4،123)[14] و ... ياد كرده است.
به هر روى، فخرفروشى به شرافت و بزرگى پدران، اصل و نسب و قبيله به سبب شهرت يا هرگونه امتياز دنيوى در آيات و احاديث[15] فراوانى مذمت و پديده جاهلى دانسته و از آن نهى شده است: آيه شريفه «فَاِذا قَضَيتُم مَنـسِكَكُم فَاذكُروا اللّه...»(بقره/2،200) و نيز آيه 13 حجرات/49: «يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَر و اُنثى...»[16]براى جلوگيرى از اين فرهنگ جاهلى فرود آمده است كه هر ساله بعد از اعمال حج انجام مى‌گرفت[17]؛ همچنين برخى جدال در آيه «لا جِدالَ فِى الحَجِّ»(بقره/2،197) را تفاخر دانسته‌اند.[18]
در برخى روايات اماميه «فسوق» در همين آيه به دروغ و تفاخر تفسير شده است.[19] رسول
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 672
خدا(صلى الله عليه وآله) در حجة‌الوداع از اين كار نهى فرمود.[20] اين پديده آن قدر خطرناك است كه در دعاهاى معصومان(عليهم السلام) از آن به خدا پناه برده شده و از او خواسته شده است تا انسان را از ابتلاى به آن نگه دارد.[21] رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در پاسخ مردى كه با يادآورى اجدادش فخر مى‌فروخت فرمود: خودت به سبب تكبر و اجدادت براى كفرشان همگى در جهنم هستيد.[22]
يادآورى نعمتها و احسان پروردگار به خودى خود فخر نيست[23]، چنان‌كه قرآن‌كريم مى‌فرمايد: «واَمّا بِنِعمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث»(ضحى/93،11)، از اين‌رو برخى فخر را دو قسم باطل و غير باطل دانسته‌اند و بيان صفاتى را كه عقلا و شرعاً پسنديده است بدون خودستايى، تفاخر باطل نشمرده‌اند[24]، زيرا فخور كسى است كه از روى خودبزرگ بينى و فخر‌فروشى و با انگيزه كوچك شمردن ديگران[25] مناقب خود و داراييهاى خدادادى‌اش[26] را برمى‌شمارد؛ اما كسى كه براى اعتراف به نعمتهاى پروردگار آنها را مى‌شمارد شكور است نه فخور.[27]
يادآورى فضايلى چون ايمان[28] (سجده/32،18؛ فصّلت/41،40؛ توبه/9، 19)، تقوا[29] (حجرات/49،13)، جهاد (توبه/9،19)، همت بلند، وفا به پيمان، پافشارى در كرم و جوانمردى[30] و نيز برشمردن فضايل براى بيان حق و روشنگرى[31] تفاخر ممدوح است و در روايات مواردى ازاين دست از ناحيه امامان معصوم(عليهم السلام)ديده مى‌شوند.[32]

زمينه‌ها و پيامدهاى تفاخر:

در آيات و روايات، جهل و نادانى (تكاثر /102، 5 ـ 1)، كم‌ظرفيتى و كوته فكرى (هود/11،10)[33]، گذر از گرفتارى و سختى و رسيدن به ناز و نعمت و آسايش (هود/11،10)، بى‌خردى و عدم تعقّل (كهف/18،37؛ يس/36، 77)[34]، فزونى مال و فرزند و خويشان و هواداران، قدرت (فصّلت/41، 15)[35]، حسب و نسب، موقعيت اجتماعى (كهف/18،34؛ زخرف/43، 51؛ سبأ/34،35)[36]، حميت و تعصّب[37]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 673
(حجر/15،31)، حماقت و كم‌ارزشى[38] علل و زمينه‌هاى تفاخر دانسته شده‌اند.
تفاخر و تكبّر پيوند نزديكى با هم دارند و در واقع، تفاخر بعضى از اقسام تكبّر است، از اين رو اخلاق‌پژوهان معتقدند همه اسباب تكبّر، تفاخر نيز مى‌آورند.[39]
قرآن كفر، انكار دعوت انبيا و معاد و غفلت از آن[40] (كهف/18،36 ـ 37؛ نساء/4،‌36‌ـ‌37؛ تكاثر/102، 1‌ـ‌2)، محروميت از محبت خدا و نداشتن يار و ياور در برابر خداوند، همراهى و دوستى شيطان (نساء/4،38؛ كهف/18، 43؛ قصص/28، 76، 79، 81؛ لقمان/31، 18)، رعايت نكردن حقوق دوستان، خويشاوندان، پدر و مادر، يتيمان، مسكينان و در راه واماندگان (نساء/4،36، 38)[41] تحقير مردم و بى‌اعتنايى به عزّت و كرامت آنها (كهف/18،34)[42] و نيز روايات، كينه و دشمنى، وسوسه‌هاى شيطانى و افتادن در دام شيطان و سقوط[43]، هلاكت[44]، ايجاد نظام طبقاتى، ناهنجاريهاى سياسى فرهنگى در جامعه، ترويج چاپلوسى و تملّق[45]، سياهى چهره در قيامت[46] را از پيامدهاى خودستايى دانسته‌اند.
برخى اخلاق‌پژوهان به استناد روايات براى درمان اين بيمارى مهلك به روشهايى علمى و عملى سفارش كرده‌اند. مهم‌ترين راهكارهاى درمان علمى مفاخره عبارت است از: توجه به توحيد در ذات و صفات و ناتوانى و مغلوب بودن انسان و ساير موجودات در برابر ذات پروردگار[47]، خودآگاهى و درك اين حقيقت كه انسان از پست‌ترين چيزها يعنى خاك و نطفه آفريده شده است[48] و سرانجام به پست‌ترين چيزها يعنى مردار بدل مى‌شود[49] و نيز بسيار ناتوان است و نفع و ضرر، مرگ و زندگى و حشر و نشرش در اختيارش نيست و پس از مرگ بايد در برابر تك تك كردارش پاسخگو باشد و هيچ از سرنوشتش باخبر نيست[50]، ياد قبر، قيامت[51] و اين حقيقت كه عزّت، افتخار، زينت و نعمت دنيا رو به زوال‌اند[52] و رها كردن مفاخره از نشانه‌هاى اهل تقواست[53] و اهل آخرت از مفاخره با اهل دنيا دست شسته‌اند.[54] راهكارهاى درمان عملى مفاخره نيز
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 674
فروتنى، اقتدا به سيره معصومان(عليهم السلام)، انفاق مالى و معنوى در راه خدا[55] و رها كردن مفاخره[56] است.

منابع

احكام القرآن، الجصاص (م.‌370‌ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415‌ق؛ بحارالانوار، المجلسى (م.‌1110‌ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403‌ق؛ بصائر ذوى التمييز، الفيروز آبادى (م.‌817‌ق.)، به كوشش محمدعلى النجار، بيروت، المكتبة العلمية؛ تاج العروس، الزبيدى (م.‌1205‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1414‌ق؛ التبيان، الطوسى (م.‌460‌ق.)، به كوشش احمد حبيب‌العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحف العقول، حسن بن شعبة الحرانى (م.‌قرن4‌ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1404‌ق؛ تحفة الاحوذى، المبارك فورى (م.1353‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1410‌ق؛ التحفة السنية فى شرح نخبة المحسنيه، سيد عبدالله الجزائرى؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374‌ش؛ ترتيب العين، خليل (م.‌175‌ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، قم، اسوه، 1414‌ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن‌عاشور (م.‌1393‌ق.)، تونس، الدار التونسية، 1997 م؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373‌ش؛ تفسير كنزالدقايق، المشهدى، به كوشش درگاهى، تهران، وزارت ارشاد، 1411‌ق؛ تفسير المراغى، المراغى (م.‌1371‌ق.)، دارالفكر؛ التفسير المنير، وهبة الزحيلى، بيروت، دارالفكر المعاصر، 1411‌ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375‌ش؛ جامع البيان، الطبرى (م.‌310‌ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415‌ق؛ جامع السعادات، محمد مهدى النراقى (م.‌1209‌ق.)، به كوشش كلانتر، بيروت، اعلمى، 1408‌ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.‌671‌ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417‌ق؛ الخصال، الصدوق (م.‌381‌ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1416‌ق؛ روضة الواعظين، الفتال النيشابورى (م.‌508‌ق.)، به كوشش سيد محمد مهدى، قم، الرضى؛ شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار(عليهم السلام)، النعمان المغربى (م.‌363‌ق.)، به كوشش جلالى، قم، نشر اسلامى، 1414‌ق؛ شرح اصول كافى، صالح مازندرانى (م.‌1081‌ق.)؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد (م.‌656‌ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، داراحياء الكتب العربية، 1378‌ق؛ الصحاح، الجوهرى (م.‌393‌ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407‌ق؛ صحيفه سجاديه، على بن الحسين(عليه السلام)(م.‌95‌ق.)، ترجمه: شيروانى، دارالفكر، 1379‌ش؛ عمدة الحفاظ، احمد سمين حلبى (م.‌756‌ق.)، به كوشش محمد باسل، دارالكتب العلمية، 1417‌ق؛ غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحد آمدى (م.‌قرن 5)، بيروت، نشر اعلمى، 1407‌ق؛ فرهنگ آفتاب، معاديخواه، تهران، ذرّه، 1372‌ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م.‌711‌ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408‌ق؛ المجدى فى انساب الطالبين، على بن محمد العلوى، (م.‌709‌ق.)، تحقيق امد المهدوى، قم، مكتبة النجفى، 1409‌ق؛ مجمع البحرين، الطريحى (م.‌1085‌ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408‌ق؛ مجمع‌البيان، الطبرسى (م.‌548‌ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406‌ق؛ المحاسن، ابن خالد البرقى (م.‌274‌ق.)، به كوشش حسينى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1326‌ش؛ مستدرك سفينة البحار، على نمازى شاهرودى (م.‌1405‌ق.)، به كوشش نمازى، قم، نشر اسلامى، 1419‌ق؛ المستطرف، محمد بن احمد الابشيهى (م.‌850‌ق.)، بيروت، دارالجيل، 1413‌ق؛ مسند ابن راهويه، اسحاق بن راهويه (م.‌238‌ق.)، به كوشش حسين بردالبلوشى، المدينة المنورة، مكتبة الايمان، 1412‌ق؛ المصباح المنير، الفيومى (م.‌770‌ق.)، قم، دارالهجرة، 1405‌ق؛ معجم ما استعجم، عبدالله البكرى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 675
(م.‌487‌ق.)، به كوشش جمال طلبة، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418‌ق؛ معراج السعاده، احمد نراقى (م.‌1245‌ق.)، قم، هجرت، 1378‌ش؛ مفردات، الراغب (م.‌425‌ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412‌ق؛ ميزان الحكمه، رى شهرى، قم، دارالحديث، 1416‌ق؛ نظم الدرر، البقاعى (م.‌885‌ق.)، به كوشش غالب المهدى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415‌ق؛ النهايه، ابن‌اثير مبارك بن محمد الجزرى (م.‌606‌ق.)، به كوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعيليان، 1367‌ش؛ نهج‌البلاغه، صبحى صالح، تهران، دارالاسوة، 1415‌ق؛ وسائل‌الشيعه، الحر‌العاملى (م.‌1104‌ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام)لاحياءالتراث، 1412‌ق.
سيد عبدالرسول حسينى زاده




[1]. لسان العرب، ج‌10، ص‌198، «فخر».
[2]. تاج العروس، ج‌7، ص‌341؛ مجمع البحرين، ج‌3، ص‌369 ـ 370؛ المصباح، ص‌464، «فخر».
[3]. النهايه، ج‌3، ص‌418؛ التحقيق، ج‌9، ص‌38، «فخر».
[4]. مفردات، ص‌376؛ بصائر ذوى التمييز، ج‌4، ص‌176؛ عمدة الحفاظ، ج‌3، ص‌206، «فخر».
[5]. مجمع البحرين، ج‌4، ص‌369 ـ 370.
[6]. الصحاح، ج‌2، ص‌779؛ لسان‌العرب، ج‌10، ص‌199، «فخر».
[7]. التبيان، ج‌5، ص‌454.
[8]. التحقيق، ج‌9، ص‌38، «فخر».
[9]. تفسير مراغى، ج‌20، ص‌98؛ المنير، ج‌20، ص‌166.
[10]. نهج البلاغه، خطبه 221؛ شرح نهج البلاغه، ج‌11، ص‌145.
[11]. تفسير بقاعى، ج‌8، ص‌516؛ المنير، ج‌30، ص‌381؛ مجمع البيان، ج‌10، ص‌812.
[12]. ترتيب العين، ج‌2، ص‌1260؛ معجم ما استعجم، ج‌3، ص‌219؛ الصحاح، ج‌3، ص‌1174، «عكظ».
[13]. تفسير مراغى، ج‌2، ص‌104؛ المنير، ج‌2، ص‌212؛ كنزالدقايق، ج‌2، ص‌296.
[14]. مجمع البيان، ج‌3، ص‌175.
[15]. الكافى، ج‌2، ص‌328؛ ميزان الحكمه، ج‌3، ص‌2381.
[16]. مجمع البيان، ج 9، ص 206.
[17]. تفسير مراغى، ج‌2، ص‌104
[18]. تفسير قرطبى، ج‌2، ص‌410.
[19]. وسائل الشيعه، ج‌9، ص‌109؛ التحفة السنيه، ص‌182.
[20]. تفسير مراغى، ج‌2، ص‌104.
[21]. صحيفه سجاديه، دعاء 26، 55، 128.
[22]. الكافى، ج‌2، ص‌329.
[23]. شرح اصول كافى، ج‌10، ص‌84.
[24]. التحرير والتنوير، ج‌27، ص‌402.
[25]. احكام القرآن، ج‌3، ص‌459.
[26]. جامع البيان، ج‌21، ص‌92.
[27]. مجمع البيان، ج‌3، ص‌71.
[28]. الكافى، ج‌2، ص‌328.
[29]. همان، ج 1، ص‌182؛ المجدى، ص‌71.
[30]. غررالحكم، ج‌2، ص‌374؛ مسند الرضا(عليه السلام)، ص‌84.
[31]. شرح الاخبار، ج‌1، ص‌195، 233؛ ج‌2، ص‌231.
[32]. نك: تحفة الاحوذى، ج‌10، ص‌136؛ مستدرك سفينة البحار، ص‌144؛ المستطرف، ج‌1، ص‌220.
[33]. نمونه، ج‌9، ص‌33.
[34]. جامع السعادات، ج‌1، ص‌398؛ معراج السعاده، ص‌282.
[35]. نمونه، ج‌20، ص‌233.
[36]. مجمع البيان، ج‌6، ص‌813؛ نمونه، ج‌13، ص‌121.
[37]. نهج البلاغه، خطبه 192؛ شرح اصول كافى، ج‌9، ص‌322.
[38]. مسندالرضا(عليه السلام)، ص84؛ شرح نهج‌البلاغه، ج‌20، ص‌150.
[39]. جامع البيان، ج‌1، ص‌398؛ معراج السعاده، ص‌282.
[40]. ر. ك: فرهنگ قرآن، ج‌8، ص‌244.
[41]. تفسير قرطبى، ج‌5، ص‌192.
[42]. نهج البلاغه، خ 192.
[43]. الخصال، ص‌69.
[44]. راهنما، ج‌10، ص‌381.
[45]. فرهنگ آفتاب، ج‌3، ص‌1446.
[46]. مستدرك سفينة البحار، ج‌8، ص‌141.
[47]. شرح اصول كافى، ج‌9، ص‌369 ـ 373.
[48]. جامع السعادات، ج‌1، ص‌399.
[49]. المحاسن، ج‌1، ص‌242.
[50]. شرح اصول كافى، ج‌9، ص‌370.
[51]. نهج البلاغه، خ 192.
[52]. الخصال، ص‌483.
[53]. روضة الواعظين، ص‌444.
[54]. نهج البلاغه، خبطه 192؛ تحف العقول، ص‌156؛ بحارالانوار، ج‌74، ص‌409.
[55]. شرح اصول الكافى، ج‌9، ص‌370.
[56]. نهج البلاغه، خبطه 192؛ تحف العقول، ص‌156؛ بحارالانوار، ج‌74، ص‌409.

 

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
تفاخر

خلیل منصوری

گستره معنايي و مفهومي تفاخر

برخي از خوي و منش آدمي ارتباط تنگاتنگي با امور اجتماعي دارد. به اين معنا كه مي‌توان اجتماعي
بودن آدمي را ريشه و خاستگاه وجودي اين دسته از منش‌هاي رفتاري برشمرد. از اين دسته مي‌توان به تفاخر و مباهات كردن به مال و مقام اشاره كرد. انسان در جامعه هر گاه خود را از ديگري برتر يافت و يا چنين توهم و گماني را در حق خود روا داشت‌، نوعي از رفتار و منش از خود بروز و ظهور مي‌دهد كه از آن به تفاخر ياد مي‌كنند.

آثار تفاخر

قرآن براي تفاخر دو دسته آثار اجتماعي و فردي را بيان مي‌كند. از آثار اجتماعي كه قرآن براي تفاخر بيان مي‌كند مي‌توان به بخل ورزي ( نساء آيه 36 و 37 و حديد آيه 23 و 24) دعوت ديگران به بخل ورزي( همان )، تكبر و رخ برتافتن از مردم ( لقمان آيه 18)، غرور و راه رفتن با تبختر( همان )، گرايش به لهو و لعب و هواپرستي و بازماندن از اهداف اساسي و اصلي زندگي ( سوره تكاثر)، بازداشت مردم از پذيرش حق
(سبا آيات 34 و 35)‌، كتمان حق و فضل و بخشش خدا از ديگران ( نساء همان ) و ممانعت از احسان ديگران (نساء همان) اشاره كرد
اما از جمله آثارفردي و عقيدتي كه قرآن براي تفاخر و خود بزرگ‌بيني اجتماعي بيان مي‌كند مي‌توان به دوري از ياد كرد خداوند و قيامت و رستاخيز اشاره كرد. آدمي كه گرفتار تفاخر شد‌، آن چنان از خود بيگانه مي‌شود كه خدا را فراموش كرده و سرگرم دنيا و لهو و لعب مي‌گردد و حسابي براي آخرت باز نمي كند. پذيرش انديشه بي هدفي آفرينش چيزي جز ناديده گرفتن حساب و كتاب در رستاخيز نيست. از اين رو قرآن درباره اين دسته از افراد مي‌فرمايد كه ايشان را گردآوري و تكاثر طلبي چنان سرگرم و مشغول داشته است كه خدا را فراموش كرده و از رستاخيز بازمانده اند. ( سوره تكاثر)
كفران نعمت ( نساء آيات 36 تا 37)، كفر( كهف آيات 34 تا 37) و حق ناپذيري(مريم آيه 37) بخشي ديگر از آثار فردي تفاخر است كه قرآن بدان توجه مي‌دهد.

مصاديق تفاخر

قرآن براي تفاخر مصاديق چندي را بيان مي‌دارد كه مي‌توان به تفاخر به قوم و قبيله و شمار جمعيتي ( تكاثر)‌، تفاخر به قدرت( كهف آيات 32 و 34) تفاخر به مال ( همان و قصص آيات 76 تا 79 و سبا آيه 35) تفاخر به مردگان (تكاثر) تفاخر به موقعيت اجتماعي ( توبه 19 و مريم 73)‌، تفاخر به نعمت ( حديد 23)‌، تفاخر به فرزند( كهف آيه 34 و سبا آيه 35)‌، تفاخر به نياكان ( مومنون آيه 101 و بقره آيه 200) و مانند آن اشاره كرد.

زمينه‌هاي تفاخر

براي بروز و ظهور هر خلق و خوي اجتماعي در انسان مي‌توان به امور چند اشاره كرد. البته عامل اصلي را بايد در انديشه و بينش افراد نسبت به خود و جهان جست و جو كرد‌، اما اين به تنهايي براي بروز و ظهور اجتماعي آن كفايت نمي كند. بسياري از انديشه‌ها و بينش‌ها ( هستي شناسي و جهان بيني ) آدمي امكان ظهور و بروز نمي يابند؛ زيرا زمينه هاي بروز و ظهور آن فراهم نيست و يا نمي شود. امام خميني با توجه به مساله استخدام‌گري و طبيعت آدمي مي‌فرمود كه در هر كسي ديكتاتوري است كه امكان ظهور نيافته است. به اين معنا كه اگر شرايط و موانع از پيش رو آن برداشته و زدوده شود انسان به طبيعت خود اين اقتضا را دارا مي‌باشد كه ديكتاتور شود. هم چنين است خلق و خوي تفاخر طلبي در انسان كه امري است كه در او وجود دارد و گاه به صورت يك بينش و نگرش خود را از لحاظ نظري تقويت و توجيه كرده است با اين همه باز هم به جهت موانع امكان ظهور و بروز نيافته است. دنيا در نگره قرآني اين اقتضا را دارا مي‌باشد كه آدمي به سوي تفاخر كشانده شود ( حديد آيه 20)، بنابراين لازم است تا خود را براي رهايي از اين مشكل آماده كند و موانع اي را پيش پا تحقق و ظهور آن ايجاد نمايد. چنان كه قرآن پيشنهاد مي‌دهد كه براي رهايي از آن به احسان ( نساء آيه 36) و توجه به آخرت ( تكاثر) و قدرت خدا (قصص آيه 78) و كيفر( تكاثر) و نيز تقدير و مشيت خدا ( كهف آيات 34 تا 39) رو آورد. بنابراين همان گونه كه براي رهايي از تفاخر راه‌هايي است كه مي‌بايست بدان توجه داشت بايد به مساله زمينه هاي بروز آن نيز آگاه شد تا با علم و دانش زمينه هاي بروز آن را از خود بزدايد و يا دور نمايد.
به هر حال براي تفاخر عوامل و موانع اي است كه ما در اين جا به زمينه‌ها و عوامل بروز آن توجه مي‌دهيم. از اين رو ما در اين به سراغ زمينه‌هاي بروز تفاخر در انسان به سراغ قرآن مي‌رويم تا ببينم كه در نگره قرآني چه چيزهايي به عنوان زمينه‌هاي اجتماعي بروز اين مساله مطرح مي‌باشند. اگر در جامعه و اجتماع زمينه‌هايي براي بروز فراهم نگردد شايد اين مساله از جامعه رخت بر بندد.
اما زمينه هايي كه قرآن براي مساله تفاخر بيان مي‌كند مي‌توان به جهل مردمان اشاره كرد كه ريشه برترنمايي و تفاخر و مسابقه رقيبان براي كسب مال و مقام باشد( تكاثر) . از ديگر زمينه‌ها و عوامل بروزي مي‌توان به خودپسندي( نساء آيه 36)‌، ثروت زياد ( كهف آيه 34 و قصص آيه 76 و سبا آيه 35 ) بهره مندي از نعمت هاي زياد ( هود آيه 10 و حديد آيه 23) ريا ( نساء آيات 36 تا 38)‌، قدرت زياد ( كهف همان و فصلت آيه 15 و زخرف آيه 51) و كثرت فرزند ( كهف و سبا همان ) اشاره كرد.

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
جهل و جهالت

روح‌الله رضائی

 

كلمات كليدي :

قرآن، جهل، جهالت، مذمت جاهل، تأثيرات جهل و زدودن آن
جهل در اصل به دو معنا آمده: مخالف علم، یعنی فعلی را بدون علم انجام دادن[1] که در فارسی به نادانی تعبیر شده،[2] دوم به حماقت،[3] سفاهت و بیاعتنایی معنا شدهاست.[4]
و راغب معنای جهل را بر سه صورت بیان کرده: 1. خالی بودن نفس از علم که معنای اصلی جهل است؛ 2. اعتقاد غلط و غیرواقع؛ 3. اعمال غلط و غیرحقیقی (با اعتقاد صحیح باشد یا فاسد)؛ مانند کسی که نمازش را به عمد ترک میکند.[5]

جهل از دیدگاه قرآن

مادهی "جهل" در قرآن کریم 24 بار به کار رفته و بنابر آنچه بیان شد، جهل دو بُعدی است؛ یک مرتبه جهل در برابر علم است و در مرتبهی بعدی جهل در برابر عقل؛ یعنی شخصی خودش را به جهالت بزند و به علم خود عمل نکند که در این مقاله هر دو بُعد مدنظر بوده و مورد بررسی قرار گرفته و با اشاراتی کوتاه بر مباحث جهل و جهالت در قرآن پرداخته شده است:

انسان جهول در قرآن

خداوند در قرآن، انسان را بسیار جاهل خوانده و فرموده:
«... إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»[6]
«... او (انسان) بسیار ظالم و جاهل بود.»
این جمله از آیهی شریفه تعلیل بر تحمل انسان بر پذیرش امانت دین خداست که دو نظریه در معنای آن بیان شده است:
1.منظور از ظلوم و جهول، شأنیت و زمینهی ظلم و جهل است؛ توضیح اینکه امانتداری دین، باید به کسی داده شود که عادل و عالم باشد و کسی این قابلیت را دارد که ظالم و جاهل نیز بتواند باشد؛ پس این که میگوید: ظالم و جاهل است، یعنی لیاقت این را دارد که امانت دین به او داده شود. (اگر به درستی آن را انجام داد، عادل و عالم و گر نه ظالم و جاهل است).[7]
2.این توصیفها به خاطر عدم آگاهى غالب انسانها از قدر و منزلت از این مقام عظیم است که به خود ستم میکند؛ همان كارى كه از آغاز در نسل آدم به وسیله" قابیل" شروع شد و هم اكنون نیز ادامه دارد.[8]

مذمت جاهل در قرآن

در قرآن، انسان جاهل از حیث مذمت بر دو قسم است: جاهلی که مورد مذمت واقع شده- غالب آیات اینچنین است- و جاهلی که مذمت نشده است.
مذمت جاهل در غالب آیات، به دلیل مقصر بودن جاهل در جهل و سفاهت خودش است که مستحق ذم بوده و در این مقاله مورد بحث قرار گرفته؛ در مقابل آیاتی است که جاهل را سرزنش نکرده، به این دلیل که جاهل در جهل خود مقصر نیست.[9]مانند آیهی:
«... یحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّف ...‏»[10]
«...از شدّت خویشتن‏دارى (این نیازمندان)، افراد ناآگاه آنها را بى‏نیاز مى‏پندارند...»
آیهی مذکور بیان صفات فقرائی است که باید مورد انفاق قرار بگیرند که یکی از صفاتشان اینست که افراد نادان و بیاطلاع از حال انها غافل بوده و آنها را از شدت عفاف، غنی میپندارند.[11] 

آثار جهل در وجود انسان

جهل در وجود انسانها با گذشت زمان ریشه دوانیده و با تأثیرات منفی عمیق، آنها را در گمراهی شدید قرار میدهد. از جملهی آن:

1.    نقش جهل در بتپرستی:

خداوند در قرآن کریم میفرماید:
«قَالُواْ یامُوسىَ اجْعَل لَّنَا إِلَاهًا كَمَا لَهُمْ ءَالِهَةٌ  قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجهَلُون»[12]
«به موسى گفتند: تو هم براى ما معبودى قرار ده، همان‏گونه كه آنها معبودان (و خدایانى) دارند! گفت: شما جمعیتى جاهل و نادان هستید!»
این آیه به صراحت بیانگرِ اینست که سرچشمهی بت‏پرستى، جهل و نادانى بشر است؛ از یك طرف جهل او نسبت به خداوند و عدم شناخت ذات پاك او بر اینكه هیچگونه شبیه و نظیر و مانندی براى او تصور نمى‏شود؛ از سوى دیگر جهل انسان نسبت به علل اصلى حوادث جهان، كه گاهى حوادث را به یك سلسله علل خیالى و خرافى مثل "بت"، نسبت میدهد؛ و از سوى سوم جهل انسان به جهانِ ماوراء طبیعت و كوتاهى فكر او، تا آنجا كه خارج از مسائل حسى را باور نمى‏كند. این"نادانى‏ها" در طول تاریخ، انباشته شده و سرچشمهی بت‏پرستى شده‏اند.[13]

2.    نقش جهل در انکار دین:

یکی دیگر از تأثیرات جهل که قرآن به آن اشاره فرموده، انکار و ردّ دین و مظاهر آن میباشد؛ مانند انکار قرآن کریم که در واقع عامل انكار، جهل و عدم آگاهى انسانها از محتوا و حقیقت آن بوده و قرآن آنها را از جملهی ظالمان شمرده و میفرماید:
«بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْیحِیطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّایأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَیفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ»[14]
«(ولى آنها از روى علم و دانش قرآن را انكار نكردند؛) بلكه چیزى را تكذیب كردند كه آگاهى از آن نداشتند، و هنوز واقعیتش بر آنان روشن نشده است. پیشینیان آنها نیز همینگونه تکذیب کردند؛ پس بنگر عاقبت کار ظالمان چگونه بود!»
در حقیقت بشر هیچگونه دلیلى بر نفى دین، مبدء، معاد و... ندارد و تنها جهل و عدم آگاهی اوست که ناشى از خرافات و تقلید از مذهب نیاكان بوده و سد راهشان شده است.[15]

3.    نقش جهل در اختلاف و جدایی:

تفرقه ناشى از جهل و نادانى است؛ چرا كه جهل عامل شرك بوده و شرك عامل پراكندگى:
«...تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لایعْقِلُونَ»[16]
«...آنها را متّحد مى‏پندارى، در حالى كه دلهایشان پراكنده است این به خاطر آن است كه آنها قومى هستند كه تعقّل نمى‏كنند!»
دلهاى كسانى كه بخلاف عقل عمل كنند، پراكنده بوده و با هم اختلاف دارند؛ چون اهداف و هواها مختلف و متفاوت بوده و حال آنكه داعى عقل یكی است؛ عقلی كه دعوت به سوى طاعت خدا و نیكى كردن در فعل میكند، یاران خود را به یک سو برده و آنها را از تفرقه و جدایی بر هذر میدارد.[17]

4.    نقش جهل در کفر:

«وَ إِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَاأَنزَلَ اللَّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَاأَلْفَینَا عَلَیهِ ءَابَاءَنَا أَوَ لَوْ كاَنَ ءَابَاؤُهُمْ لَایعْقِلُونَ شَیا وَ لَایهْتَدُونَ»[18]
«و هنگامى كه به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل كرده است، پیروى كنید! مى‏گویند: نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروى مى‏نماییم. آیا اگر پدران آنها، چیزى نمى‏فهمیدند و هدایت نیافتند (باز از آنها پیروى خواهند كرد)؟!»
کافران زمان پیامبر یکی از دلایلی که برای کفر خود میآوردند و آن را توجیحی در برابر پیامبر قرار میدادند، پیروی از نیاکانشان بود. خداوند در برابر استدلال آنان میفرماید: نباید انسان بدون اندیشه از کسی پیروی کند؛ بلکه باید اندیشه کند؛ چون کسانی که از آنها پیروی میکنید، شاید جاهل بودهاند و هدایت نیافتهاند و به راه اشتباه رفتند.[19]

صفات جاهلان از منظر قرآن

یکی از مباحثی که در قرآن کریم باید مورد توجه قرار گیرد، صفاتی است که قرآن کریم برای جاهلان به کار برده است. این صفات را اینگونه میتوان بیان نمود:

1.    استهزاء و مسخره کردن:

یکی از صفات نادانان در قرآن کریم مسخره کردن است که قرآن در دو آیه، این صفت را جزء صفات جاهلان شمرده:
«وَ إِذا نادَیتُمْ إِلَىالصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لایعْقِلُون‏»[20]
«آنها هنگامى كه (اذان مى‏گویید، و مردم را) به نماز فرا مى‏خوانید، آن را به مسخره و بازى مى‏گیرند این بخاطر آن است كه آنها جمعى نابخردند.»
در این آیه، علت اینکه کفار نماز را به مسخره میگرفتند، سبکسری و نادانی آنها بیان شده؛ چون آنان به اعمال دینی و عبادت حقیقی نمیتوانند بنگرند و فواید آن را که انسان را به خدای متعال نزدیک کرده و تحصیل سعادت دنیوی و اخروی بوده، درک کنند.[21]
دومین آیهای که در این زمینه قابل استدلال است، مربوط به جریان حضرت موسی و ذبح گاو بنیاسرائیل است که آنها این امر الهی را تمسخر میدانستند:
«وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُكُمْ أَنْتَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَتَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْأَكُونَ مِنَالْجاهِلینَ»[22]
«و (به یاد آورید) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: خداوند به شما دستور مى‏دهد ماده گاوى را ذبح كنید (و قطعه‏اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنید، تا زنده شود و قاتل خویش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد.) گفتند: آیا ما را مسخره مى‏كنى؟ (موسى) گفت: به خدا پناه مى‏برم از اینكه از جاهلان باشم!»
این آیه نشان میدهد که استهزا نمودن و مسخره كردن، كار افراد نادان و جاهل است که پیامبران الهی هرگز نادان و جاهل نبودند‏.[23] به بازى گرفتن دیگران كار مردم پست و نادانان است؛ کسانی که جهل وجود آنان را فرا گرفته و موجب تمسخر دیگران شده که در حقیقت، جهالت به ارزش و مقام انسانیت دارند که نه به  خود ارزش قائلند و نه به دیگران و در واقع به مقام انسانى احترام نمیگذارند.[24]

2.    توقع بیجا:

یکی دیگر از صفاتی که قرآن برای جاهلان بیان کرده، داشتن توقع و خواستههای بیجاست که معقول و مناسب نیست:
«قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُصالِحٍ فَلاتَسْئَلْنِ ما لَیسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُكَ أَنْتَكُونَ مِنَالْجاهِلینَ»[25]
«فرمود: اى نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحى است [فرد ناشایسته‏اى است‏]! پس، آنچه را از آن آگاه نیستى، از من مخواه! من به تو اندرز مى‏دهم تا از جاهلان نباشى!»
در حقیقت اگر حضرت نوح(ع) در سخن خود درخواست نجات فرزندش (کنعان) را كرده بود، از جاهلان میشد؛ چون درخواستى بود كه از حقیقت و واقعیت آن آگاه نبوده و خواستهی بیجا بشمار میآمد. البته حضرت نوح هیچگاه چنین خواستهای را مطرح ننمود، به دلیل اینکه خداى تعالى بعد از نهى، ایشان را موظه فرمود که زنهار‏ با این سؤالت از جاهلان مباشى.[26] 

3.    آلوده به گناه:

از جمله صفاتی که میتوان از قرآن برای جاهلان اخذ کرد، ناتوانی در برابر وسوسههای شیطانی و شهوات است:
«قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنی‏ إِلَیهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی كَیدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَالْجاهِلینَ»[27]
«(یوسف) گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا بسوى آن مى‏خوانند! و اگر مكر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى، بسوى آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود!»
آیه بیانگر اینست که کار زشت و گناه در محضر خداوند از کسانی سر میزند که در جهل به سر میبرند؛ کسانی که از حقوق و حدود الهی غافلند؛[28] و یا علم به اوامر و نواهی الهی دارند، اما به علم خود عمل نکرده و خودشان را به جهالت زدهاند که اینان نیز از نظر قرآن جزء جاهلانند.[29]

راههای زدودن جهل در آیینهی قرآن

در قرآن کریم برای زدون جهل راههایی بیان شده که به اهم آنها اشاره میکنیم:

1.    تحقیق و تبین:

یکی از راههای زدودن جهل، تحقیق و تبیین است:
«یاأَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْجاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا أَنْتُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ مافَعَلْتُمْ نادِمینَ»[30]
«اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، دربارهی آن تحقیق كنید، مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید و از كردهی خود پشیمان شوید!»
اینكه در آیهی شریفه دستور به تحقیق و بررسىِ خبرِ فاسق را به عدم ضرر رساندن به برخی افراد تعلیل نموده، لازمهی این امر در حقیقت، رفع جهالت است.[31]

2.    پرسش از اهل ذکر:

«وَ ماأَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی‏ إِلَیهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَالذِّكْرِ إِنْكُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ»[32]
«و پیش از تو، جز مردانى كه به آنها وحى مى‏كردیم، نفرستادیم! اگر نمى‏دانید، از آگاهان بپرسید (تا تعجب نكنید از اینكه پیامبر اسلام از میان همین مردان برانگیخته شده است)!»
درست است که طبق احادیث و آیات دیگر، مراد از "اهل ذکر" ائمهی اطهار میباشند، اما این اختصاص با عمومیت آیه منافات ندارد به اینکه اهلبیت علیهمالسلام مصداق اتم و اکمل باشند. بنابراین پرسش از اهل خبره برای جاهل، به حكم عقل بوده و رجوع جاهل به عالم در حقیقت، ارشاد به حكم عقلی است.[33]

3.    بینش و بصیرت:

یکی دیگر از راههایی که برای مقابله با جهل و جهالت میتوان از قرآن کریم استخراج کرد، کسب بینش و بصیرت میباشد؛ چرا که ثمرهی عدم بینش، جهل و نادانی است:
«وَ مَثَلُ الَّذِینَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِى یَنْعِقُ بمِا لَایسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَ نِدَاءً صُمُّ  بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَایعْقِلُونَ»[34]
«مَثَل (تو در دعوت) كافران، بسان كسى است كه (گوسفندان و حیوانات را براى نجات از چنگال خطر،) صدا مى‏زند، ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى‏شنوند (و حقیقت و مفهوم گفتار او را درك نمى‏كنند. این كافران، در واقع) كر و لال و نابینا هستند از این رو چیزى نمى‏فهمند!»
منظور از كرى، گنگى و كورى در اینجا بُعد معنوى و روحانى است که همان بینش و بصیرت بوده که نتیجهی آن، منتفى شدن عقل و عدم تمییز و تشخیص خواهد بود؛ و راه درمان این جهالت، کسب بینش و بصیرت است.[35]

پی نوشت ها:

[1]. فراهیدى، خلیلبناحمد؛ العین‏، قم‏، هجرت‏، 1410ق،‏ چاپ دوم، ج‏3، ص390 و ابن منظور، محمدبنمكرم‏؛ لسانالعرب‏، بیروت‏، دارصادر، 1414ق‏، چاپ سوم، ج‏11، ص129 و طریحى، فخرالدین؛ مجمعالبحرین،‏‏ تهران،‏ كتابفروشى مرتضوى،‏ 1375ش، چاپ سوم، ج‏5، ص345.
[2]. قرشى، سید علىاكبر؛ قاموس قرآن‏، تهران‏، دارالكتب الإسلامیة، 1371ش‏، چاپ ششم، ج‏2، ص80.
[3]. مهیار، رضا؛ فرهنگ ابجدى عربى- فارسى‏، بی تا، بی جا، ص287.
[4]. قاموس قرآن‏، ج‏2، ص80.
[5]. راغب اصفهانی، حسینبنمحمد؛ المفردات فی غریب القرآن‏، دمشق بیروت‏، دارالعلم الدارالشامیة، 1412ق‏، چاپ اول، ص209.
[6]. أحزاب/72.  
[7]. طباطبائی (علامه)، سیدمحمدحسین؛ المیزان‏ فی تفسیرالقرآن، قم، جامعه‏ی مدرسین حوزه علمیه قم‏، 1374ش‏، چاپ پنجم، ج ‏16، ص 349-351 و قرشى، سید علىاكبر؛ تفسیر احسنالحدیث‏، تهران‏، بنیاد بعثت،‏ 1377ش‏، چاپ سوم، ج ‏8، ص402.
[8]. مكارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه‏، تهران‏، دارالكتب الإسلامیة، 1374ش‏، چاپ اول، ج‏17، ص 456.
[9]. مفردات راغب، ص 209.
[10]. بقره/273.
[11] . تفسیر نمونه، ج2، ص356 و 357.
[12]. اعراف/138.
[13]. تفسیر نمونه، ج ‏6، ص 335.
[14]. یونس/39.
[15]. تفسیر نمونه، ج‏8، ص295.
[16]. الحشر/14. 
[17]. طبرسى، فضلبنحسن‏؛ مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن‏، تهران‏، ناصر خسرو، 1372ش‏، چاپ سوم، ج‏9، ص396.
[18] . بقره/170.
[19]. تفسیر المیزان، ج‏1، ص419.
[20]. مائده/58.
[21]. تفسیر المیزان، ج‏6، ص28 و تفسیر نمونه، ج‏4، ص437 و مصطفوى، حسن‏؛ تفسیر روشن، تهران‏، مركز نشر كتاب‏، 1380ش‏، چاپ اول، ج‏7، ص134.
[22]. بقرة/67.  
[23]. مجمعالبیان فی تفسیرالقرآن، ج‏1، ص274 و رشیدالدین میبدى، احمدبن ابىسعد؛ کشف الأسرار و عدة الأبرار، تهران‏، امیر كبیر، 1371ش‏، چاپ پنجم، ج‏1، ص226.
[24]. طالقانى، سید محمود؛ پرتوى از قرآن‏، تهران‏، شركت سهامى انتشار، 1362ش‏، چاپ چهارم، ج‏1، ص190.
[25]. هود/46.  
[26]. تفسیر المیزان، ج‏10، ص237.
[27]. یوسف/33.
[28]. كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج‏5، ص64.
[29]. طبرسى، فضلبنحسن‏؛ تفسیر جوامع الجامع‏، تهران‏، دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم،‏ 1377ش‏، چاپ اول، ج‏2، ص188.
[30]. حجرات/6.
[31]. تفسیر المیزان، ج‏18، ص311-312.
[32]. نحل/43.
[33]. طیب، سید عبدالحسین؛‏ اطیبالبیان فی تفسیرالقرآن‏، تهران‏، اسلام‏، 1378ش‏، چاپ دوم، ج‏8، ص 128.
[34]. بقره/171.
[35]. تفسیر روشن، ج‏2، ص325.

 
siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
آثارجهل در زندگي انسان

زكيه سليمي

انسان از لحظه تولد، مستعد فهميدن، درك كردن و آموزش است. بر اين اساس مي تواند از جهل و ناداني رهايي يافته و بر اسرار خلقت آگاهي يابد و رمز و راز هستي را دريابد و به كمال برسد.
دراين مقاله نويسنده نگاهي اجمالي به برخي از آثار زيانبار جهل و ناداني دارد.
مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم:

مذمت جهل و ناداني

جهل و ناداني به عنوان صفتي ناپسند در اسلام و قرآن دانسته شده و از مؤمنان خواسته شده تا با بهره گيري از ابزارهاي شناختي و ابزارهاي تبديلي داده هاي شناختي به علم و دانش، از آثار زيانبار آن در زندگي فردي و اجتماعي رهايي يابند. به ويژه آن كه ناداني نه تنها در زندگي دنيوي براي انسان زيانبار است بلكه خطر آن همواره دامنگير وي خواهدبود و او را در راه رسيدن به سعادت و خوشبختي گرفتار شقاوت و بدبختي خواهد نمود.
مراد از ابزارهاي شناختي، ابزارهاي حسي چون گوش و چشم و بيني و زبان و مانند آن است كه توانايي شنوايي و بينايي و بويايي و چشايي و مانند آن را به انسان مي دهد و مي تواند اطلاعاتي را از بيرون و محيط پيراموني به دست آورد. چنان كه مراد از ابزارهاي دانشي، قوه عاقله اي است كه در تعبير قرآني از آن به قلب ياد مي شود. قلب و عقل ابزاري است كه داده هاي دريافتي از ابزارهاي شناختي را كه جزيي و ساده است به شكل دانش و كليات درآورده و با تحليل و تجزيه هاي آن ها مجهولي را شناخته و آن را براساس داده ها و تحليل به معلوم تبديل مي سازد.
گزاره ها و آموزه هاي قرآني تبيين مي كند كه جهل در برابر دانش و علم قرار دارد و از اين رو به حوزه قوه عاقله و قلب مرتبط مي باشد. انسان جاهل و نادان كسي است كه از دانش و علم برخوردار نباشد. هرچند كه در تبيين قرآني تفاوتي ميان دانش هاي ساده و يا پيچيده و يا دانش هاي فيزيكي و يا متافيزيكي و يا شهودي نيست و هر نوع علمي را دربرمي گيرد ولي اين نكته در مورد تفسير علم در آيات قرآن مي بايست روشن شود كه علمي كه قرآن در بسياري از موارد از آن سخن مي گويد و از عالمان تجليل به عمل مي آورد و براي آنان مقامي بلند و شامخ ترسيم مي كند، علم و دانشي است كه انسان را با هدف از زندگي و آفرينش آشنا ساخته و درك درستي به مفهوم زندگي و آفريده ها و آفرينش دهد و رفتار و كردار را برپايه آن تنظيم و سامان دهد و آدمي را در جاده سعادت و خوشبختي توحيدي قرارمي دهد. از اين رو، جهل در كاربردهاي قرآني مترادف با گمراهي است و هنگامي كه شخصي را از قرارگرفتن در جرگه نادانان بازمي دارد به معنا و مفهوم پرهيز از گمراهي و ضلالتي است كه زندگي دنيوي و اخروي وي را تهديد مي كند و از مدار ايمان و توحيد بيرون مي راند.
با نگاهي به آيات قرآني مي توان دريافت كه جهل در تبيين قرآني آثار متعدد و گوناگوني در زندگي بشر خواهد گذاشت به طور كلي مي توان از آن به زيان و خسران بزرگ يادكرد. در اين نوشتار به برخي از آثار زيانبار ناداني وجهل اشاره مي شود تا انگيزه اي شود كه انسان از آن نفرت وبيزاري يافته و به سوي علم و دانش گرايش يابد.

آثار ناداني

جهل عاملي مهم در ايجاد ائتلاف و تفرقه و دوري از اتحاد و وحدت است. كساني كه در موضوعي علم و دانش نداشته به طور طبيعي داوري هاي نادرستي از مسئله خواهند داشت كه جلوي تحقق وحدت در عقيده و روش و رفتار را خواهد گرفت. قرآن اختلافات چندي را به اين جهل و ناداني نسبت مي دهد و خاستگاه آن را در آن مي يابد. از جمله درباره اختلافات در ميان بني اسراييل درباره حضرت عيسي(ع) كه موجبات تشتت اجتماعي و اختلافات ديني و مذهبي شد. خداوند ريشه اين اختلاف را در جهل بني اسراييل مي داند (نساء آيه 157) اختلافاتي كه موجبات تشديد درگيري ها و كشتارها و شكنجه برخي از بني اسراييل از پيروان حضرت عيسي(ع) شد و هنوز نيز درگيري ها درميان ايشان ادامه دارد.
نمونه عيني ديگري كه قرآن از آن ياد مي كند اختلاف درميان مردم درباره شمار واقعي اصحاب كهف كه خاستگاه آن را خداوند جهل و ناداني ايشان برمي شمارد. (كهف آيه22) هرچند كه به نظر مي رسد اختلاف در شمارگان اصحاب نمي بايست اين گونه باشد كه آثاري در زندگي مردمان به جا بگذارد ولي قرآن تبيين مي كند كه همين اختلاف جزيي خود موجبات تفرقه و تشديد اختلافات خواهدشد به گونه اي كه در اصل زندگي و وحدت ايشان نيز تاثير گذار خواهد بود. از اين روست كه به اين گونه مسايل جزيي و به ظاهر كم اهميت اشاره مي كند و تبيين مي كند كه چگونه همين مسايل به ظاهر جزيي و كم اهميت خاستگاه و ريشه بسياري از اختلافات و درگيري ها و از ميان رفتن وحدت اجتماعي و مذهبي مردمي خواهد شد.

استكبار

از ديگر آثاري كه قرآن براي جهل بر مي شمارد مسئله استكبار است. افراد جاهل به جهت عدم شناخت درست از موقعيت خود و ديگران در هستي رفتاري را درپيش مي گيرند كه بر خاسته از خود بزرگ بيني آنان است. هنگامي كه شخص درك درستي از موقعيت خود در جهان و جامعه نداشته باشد و ياخود را از جنس و نژاد برتر بيابد اين توهم براي وي پديد مي آيد كه وي از جايگاه و مقام برتري برخوردار بوده و ديگران نسبت به وي پست تر و فروتر هستند. اين گونه است كه در رفتار عملي خويش خوي استكباري را درپيش مي گيرد. نمونه اي كه قرآن اشاره مي كند جهل ابليس است كه خود را برتر از آدم يافته و ازنظر نژادي و عنصر ايجادي در موقعيت عالي تر خود را مي يابد. اين گونه است كه خوي استكباري وي در عمل نشان داده مي شود و حاضر به پذيرش برتري آدم و سجده و اطاعت از وي نمي شود.
قرآن با اشاره به تأثير منفي جهل در حوزه رفتار و توقعات بشري به نمونه مشركان اشاره مي كند. از آن جايي كه مشركان خود را مردماني ثروتمند و يا برتر مي يافتند و به موقعيت خود در هستي و نزد خداوند نادان و جاهل بودند، انتظار داشتند كه خداوند با ايشان همانند پيامبران سخن بگويد و يا آيات و معجزات خود را به ايشان نشان دهد. (بقره آيه 118) اين افزايش سطح توقع و انتظار به سبب جهل، گاه موجب مي شود كه در رفتار خويش نيز خوي و رفتاري را درپيش گيرند كه جز واژه خود بزرگ بيني و استكبار نمي تواند آن را بيان كند. قرآن به ملا و اشراف اقوامي اشاره مي كند كه در برابر پيامبران و پيروانشان مي ايستادند و حاضر به پذيرش ايمان نمي شدند؛ زيرا براين باور بودند كه آنان ازنظر اجتماعي و ارزشي در جايگاهي بس بلند مي باشند ونمي توان پيرواني را كه از اقشار پست جامعه است با ايشان مقايسه كرد. بنابراين اگر پيامبران اميد آن دارند كه اشراف به ايشان ايمان آورند مي بايست پيروان خود كه از اقشار پست جامعه هستند از خود دور ساخته و برانند. اين تفكر ريشه در جهل و ناداني ايشان نسبت به موقعيت خود و مسئله ايمان به خدا دارد. اينان بر اين باورند كه موقعيت اجتماعي و ثروت و قدرت به گونه اي تأثيرگذار است كه نمي توان باور كرد كه همزمان دو گروه اين چنيني به خداي واحدي ايمان آورند. از اين رو بر پايه جهل خويش رويه استكباري درپيش گرفته اند و خواهان رانده شدن مؤمنان واقعي از اقشار ديگر جامعه شدند. (هود آيات 27 و 29)

ساير آثار جهل

قرآن بسياري از رفتارهاي نابهنجار اجتماعي را در جهل و ناداني عاملان آن مي يابد و تبيين مي كند كه چگونه جهل مي تواند هنجارهاي اجتماعي را دگرگون سازد و رفتارهاي اجتماعي مردمان را تحت تأثير خود قرار دهد. به عنوان نمونه استهزا و تمسخر ديگران كه رفتاري نابهنجار است، ريشه در جهل و ناداني افراد دارد (بقره آيه 67 و نيز لقمان آيه 2 و 6).
انحصارطلبي و نفي ارزش ديگران (بقره آيه 113) انحرافات جنسي و بي بند و باري (يوسف آيه 33 و نمل آيه 55) اقدامات ناسنجيده نسبت به ديگران (حجرات آيه 6) بي ادبي و ناسزاگويي (فرقان آيه 63) ناشكيبايي و اعتراض به رخدادها و پيشامدهاي زندگي و افزايش فشارهاي رواني و فروپاشي شخصيتي (كهف آيات 68 تا 81)، تحقير ديگران و اهانت به ايشان (منافقون آيه 8) پشيماني و ندامت (حجرات آيه 6) تعصب بي جا در عقيده و رفتار (بقره آيه 113 و انفال آيه 31 و 34) فال بدزدن نسبت به ديگران و متهم ساختن آنان در ايجاد حوادث طبيعي و رخدادها و يا حتي عذاب ها (اعراف آيه 131) توطئه گري و ايجاد بسترهاي لازم براي درگيري و تنش در ميان مردم (منافقون آيه 8) تمسك به سحر و جادو و به كارگيري آن ها در زندگي فردي و اجتماعي (بقره آيه 102) افزايش درخواست هاي بي جا از خدا و پيامبر و مردم (هود آيه 46 و 47 و نيز بقره آيه 118 و هود آيه 27 و 29 و آيات ديگر) دشنام دادن به خدا (انعام آيه 108) پذيرش شايعه و تحت تأثير آن قرار گرفتن (نور آيه 11 و 15) رفتار نادرست با مردم فرودست و افراد بينوا (هود آيه 27 و 29) و درپيش گرفتن رفتاري ظالمانه و ستمگرانه در حق ديگران (يوسف آيه 89 و انعام آيه 108) تقويت گناه و نابهنجاري و بزهكاري در شخص (نساء آيه 17 و يوسف آيه 33 و نمل آيه 55) لجاجت و مقاومت در برابر حق و حق گويان (انعام آيه 117) و مجادله با ديگران (حج آيه 3 و 8 و لقمان آيه 20 و غافر آيه 35)، ارزش گذاري غلط درباره مسايل (هود آيات 27 و 29 و نحل آيه 95)، اعتراض به برخي از احكام و قوانين (بقره آيه 142) و بدعت گزاري (انعام آيه 140 تا 143 و اعراف آيه 28 و مائده آيه 103 و 104) و هم چنين احساس امنيت دروغين (انعام آيه 81) ياوه گويي (فرقان آيه 63) و قصص آيه 55) از نمونه هاي آثاري است كه قرآن براي جهل و ناداني در حوزه رفتاري برمي شمارد.
در حوزه عقيده و ايمان، قرآن شماري از امور را به جهل نسبت مي دهد كه از مهم ترين آن ها مي توان به گمراهي (نساء آيه 44 و انعام آيه 144) اعراض از حق (انبياء آيه 24) و اعراض از دين (بقره آيه 130) و بي تقوايي (بقره آيه 103) و بي ايماني (همان و نيز 8 و 13) و پذيرش ولايت غيرخدا (عنكبوت آيه 41) و حس گرايي در همه حوزه هاي شناختي (جاثيه آيه 24) و مانند آن اشاره كرد.
درحقيقت ريشه همه گمراهي هاي فكري و اعتقادي و نيزرفتارهاي نابهنجار اجتماعي را مي بايست در جهل و ناداني دانست و از اين رو قرآن از مردمان مي خواهد كه خود را به علم و دانش مجهز نمايند تا از آثار آن برخوردار شده و از آثار زيانبار جهل و ناداني درامان مانند.