راسخون

بانک مقالات معارف قرآن

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 

  

 

 

 

  

 

 

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
رقابت جناح هاي رقيب در انتخابات از ديدگاه قرآن

محمد رحمتي

اخلاق انتخاباتي به عنوان يكي از مسائل مهم، هماره ازسوي رهبران ديني و سياسي مورد تاكيد و اهتمام قرارگرفته است؛ زيرا شرايط انتخاباتي، بستر مناسبي براي اتهامات، افترا، شايعه پراكني مطالبات غيرواقعي و امور ضداخلاقي و ضدهنجاري ديگر است. حتي اگر رقيبان، اصول اخلاقي را مراعات نمايند، هواداران و پيروان آنها، بعضا هنجارشكني مي كنند.
اين در حالي است كه اصول عقلاني و مباني حقوقي و ارزش هاي اخلاقي با خاستگاههاي عقلاني و عقلايي و شرعي بر مراعات آن به ويژه درحوزه عمل سياسي تاكيد بيشتري مي كند تا از فروپاشي اخلاقي و امنيت روحي و رواني جامعه جلوگيري شود، زيرا مردم همواره به رهبران و مراكز قدرت مي نگرند و رفتار و اخلاق اجتماعي را از ايشان مي آموزند. از اين رو گفته شده «الناس علي دين ملوكهم مردمان بر دين رهبران سياسي خودشان هستند.»
آموزه هاي قرآني همانطور كه ازسوي پيامبر(ص) به اشكال مختلف مورد تاكيد قرارگرفته، براي اتمام و اكمال اخلاق است. به اين معنا كه اسلام و قرآن افزون بر اصول و مباني خردمندانه مي كوشد تا موارد و مصاديق ديگري را تبيين نمايد كه انسانيت و شرافت انساني را حفظ و تعالي بخشد. براين اساس اخلاق انتخاباتي به عنوان يك مسئله محوري دركنار اصول ديگر مورد تاكيد و توجه قرارگرفته است.
نويسنده دراين مطلب كوتاه بر آن است تا به نقش انتخابات در اكمال و يا افساد اخلاق اجتماعي بپردازد و تاثيرات آن را در صحنه اجتماعي براساس آموزه هاي قرآني بازخواني كند. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
¤¤¤

اخلاق، ترازوي رفتار

اگر بخواهيم رفتار كسي را ارزيابي كرده و به او نمره مثبت و منفي و يا قبولي و ردي بدهيم مي بايست به اصول اخلاقي به عنوان معيار و ملاك داوري توجه كنيم. هرچند كه واژه خلق و خوي به معناي سرشت (لسان العرب و العين) است و اخلاق را به خصلت هايي اطلاق مي كنند كه با ديده بصيرت درك مي شود (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني ذيل واژه) ولي بي گمان مراد از اخلاق، ترازويي است كه بدان رفتار، اعمال و حتي انديشه ها و پندارهاي خوب و بد انسان سنجيده مي شود. (دايره المعارف تطبيقي علوم اجتماعي، ج1، ص44)
بنابراين وقتي از اخلاق كسي سخن مي گوييم ملاك ها و معيارهايي را در نظر داريم كه براساس آن شخص را مي سنجيم و او را بر ترازوي حقيقت مي نشانيم و سبك و سنگين مي كنيم. اين ملاك ها و معيارها با خاستگاه هايي چون عقل و عقلا و شرع به ما كمك مي كند تا رفتارهاي شخص را بسنجيم و ارزيابي كنيم. بنابراين مجموعه اي از ملاك ها و معيارها به دست مي آيد كه از آن به فضايل اخلاقي و يا رذايل اخلاقي ياد مي شود.
به عنوان نمونه عقل مستقل انساني، به تنهايي و به دور از هر عامل دروني و بيروني ديگر، حكم مي كند كه عدالت، امري پسنديده و رفتاري شايسته است و ظلم و بي عدالتي امري مذموم، ناپسند و زشت و پليد مي باشد. همچنين عقل حكم مي كند كه دروغگويي، رذيلت و پستي و پليدي است و انسان مي بايست آن را ترك كند و صداقت و راستگويي، امري زيبا و پسنديده است كه بايد همواره مراعات شود حتي اگر به زيان شخص باشد. البته لازم نيست كه انسان، هر حقيقتي را بگويد ولي اجازه ندارد كه دروغ بگويد. احكام عقل مستقل را همه انسان ها در همه جاي جهان مي پذيرند، زيرا اين احكام همانند احكام رياضيات و منطق است كه هيچ عقلي نمي تواند آن را رد كند.
دراين ميان برخي فضايل و رذايل را سيره خردمندان در هرجامعه به سبب شرايط و مقتضيات زماني و مكاني تبيين مي كند. اين دسته از فضايل يا رذايل ممكن است در زماني و منطقه اي تشديد و يا تضعيف شود و يا حتي از فضيلت و ارزش فرو افتد و يا به عنوان فضيلت و رذيلت انتخاب شود و مورد تاكيد قرار گيرد. بسياري از آداب و رسوم كه در جوامع بشري به عنوان اداب اجتماعي و عرف جامعه مراعات مي شود و از اين دسته از اصول اخلاقي است كه مراعات آن از سوي عقلا و خردمندان مورد تاكيد قرارمي گيرد. دراين بخش حتي براي هر دوره سني و يا مقطع علمي و يا طبقه اجتماعي، اخلاق خاصي مطرح مي شود كه از آن به اخلاق اختصاصي و آداب هر موضوع و يا طبقه ياد مي شود. از جمله مي توان به آداب مهماني، آداب و اخلاق روحانيت، اخلاق سياسي و مانند آن اشاره كرد. اين دسته اخلاقيات كه از آن به عرفيات و يا آداب و رسوم خاص و يا اختصاصي ياد مي كنند، نوعي اخلاق كاربردي است كه بسيار ازسوي جوامع تاكيد مي شود و هرگونه مخالفت با آن گاه موجب طرد اجتماعي مي شود. به عنوان نمونه در برخي از زمان ها پوشيدن لباس رزم و كارزار براي روحانيت دور از شأن شمرده مي شده است و يا درس تفسير گفتن خلاف مرجعيت دانسته مي شد. اما در زماني ديگر چون در دوره ما هنگام جنگ تحميلي به عنوان يك ارزش تلقي مي شد و يا اكنون تفسير گفتن مراجع هم چون ديروز قباحت نداشته بلكه به عنوان يك ارزش تلقي مي شود.
دسته سوم از فضايل و رذايل، داراي خاستگاه شرعي است. اين دسته اموري هستند كه عقل و عقلا به آن نرسيده اند و مي توان گفت كه مصداقي از اكمال و اتمام اخلاقي است كه در روايت نبوي آمده است. البته به نظر مي رسد در شريعت هرسه دسته مورد تاكيد است و به شكل امضايي نه تاسيسي مسائل اخلاقي تبيين شده است. با اين همه، شماري محدود از اصول اخلاق خاص را مي توان به عنوان اصول شرعي اخلاقي شناسايي و معرفي كرد. همه اين مجموعه از آن رو از سوي شريعت تاكيد مي شود كه انسان به كمك اين معيارها و اصول مي تواند به تعالي معنوي و كمال تقربي دست يابد و متأله شود و رنگ و صبغه الهي به خود گيرد و در مقام خلافت الهي بنشيند.

روش هاي ضداخلاقي در انتخابات

با نگاهي به مقوله انتخابات در دوره هاي مختلف مي توان دريافت كه برخي از كساني كه وارد اين عرصه مي شوند به ويژه هواداران و پيروان آنان هيچ گونه دركي از مفاهيم سياسي اسلام نداشته و ندارند. آن چه آنان به نام اسلام و اخلاق عمل مي كنند چيزي جز فساد در زمين و فساد مردم و فروپاشي امنيت اخلاقي جامعه نيست.
اين درحالي است كه اسلام و قرآن به عنوان اين كه مأموريت اصلي خود را اتمام و اكمال اخلاق مي داند و از هرگونه عمل ضداخلاقي به ويژه در حوزه امور اجتماعي و سياسي برحذر مي دارد و به عنوان گناه و گاه جرم براي آن مجازات دنيوي و اخروي قرار داده است.
با نگاهي به برخي روش هايي كه جناح هاي رقيب سياسي و يا نامزدها انتخاب مي كنند مي توان دريافت كه شخص تا چه اندازه از مفاهيم اسلامي دور و يا نزديك است و تا چه اندازه دنبال مسئوليت است و يا آن كه دنبال منصبي براي نان و نام و نشان مي باشد.

انتخابات و اتهامات

از آن جايي كه منصب در اسلام، مسئوليت و تكليف است، تنها كساني مي توانند در اين مقام و مسئوليت قرارگيرند كه از همه نظر خود را شايسته بدانند، زيرا پذيرش مسئوليت ها به عنوان واجب كفايي مطرح مي شود و تا زماني كه ديگراني تواناتر و شايسته تر هستند، شخص نمي بايست خود را در منصب مسئوليت قرار دهد.
ازسوي ديگر، در تفكر و بينش اسلامي، خداوند از دانشمندان و افراد شايسته جامعه تعهد گرفته است تا مسئوليت ها را بپذيرند و آن را در حد توان به درستي انجام دهند.
براين اساس كساني كه وارد صحنه انتخابات مي شوند تا مسئوليتي را ازسوي مردم بپذيرند مي بايست به اين نتيجه برسند كه از شايستگي و توانايي لازم برخوردار مي باشند و استطاعت عمل اصلاحي و خوب را دارند.
دراين صورت نيازي نيست كه به تخريب و اتهام ديگري بپردازند، زيرا هرگونه اتهام ديگري، هم امري ضداخلاقي و هم جرم قانوني و هم گناه شرعي است كه پيامدهاي بدي براي افراد در دنيا و آخرت خواهد داشت.
كساني كه به تهمت و اتهام رو مي آورند درحقيقت نشان مي دهند كه شايستگي ورود به اين صحنه را ندارند و اصولا رفتارهاي ايشان خود بهترين گواه و داور براي بي شايستگي آنهاست.
به نظر مي رسد كه بسياري از اتهامات كه ازسوي برخي از نامزدهاي انتخاباتي مطرح مي شود، اتهاماتي با خاستگاه حسادت است. به اين معنا كه برخي از افراد به سبب آن كه ديگري نام آورتر و محبوب تر از وي شده عصباني است؛ زيرا او بر اين باور است كه سابقه وي در اسلام و ايمان و يا حركت هاي انقلابي موجب مي شود تا او به عنوان سابقون مطرح و محبوب باشد و منتخب مردم شود. اين درحالي است كه حفظ سوابق براي بهره برداري هاي دنيايي نيست. از اين رو اميرمومنان(ع) درهنگام تقسيم بيت المال، ضمن حفظ و پاسداشت سوابق افراد آن را ملاكي براي تقسيمات مالي قرار نمي داد و سوابق را عامل تقرب بيشتر به سوي خداوند مي دانست نه ابزاري براي سوءاستفاده در امور مالي و يا دنيوي.
قرآن تبيين مي كند كه وجود امكانات مادي دردست برخي ها (توبه آيه47) و يا محبوبيت در نزد ديگران مهم (اصطلاح روان شناسي اجتماعي) چنان كه درباره يوسف گزارش مي كند، عامل مهم حسادت انگيزي دربرخي مي باشد. و لذا محبوبيت اجتماعي كساني ديگر را برنمي تابند و خود را سزاوار دوستي و محبت مردم مي شمارند و نسبت به كساني كه كوچكتر وكم سابقه تر هستند حسادت مي ورزند و محبت مردم نسبت به آنها را برنمي تابند.
حرص و طمع در امور مادي و دنيوي از ديگر علل و عوامل اتهام زني و حسادت افراد است كه در برخي از آيات بدان اشاره شده است.
كساني نيز به سبب آن كه احساس كمبود شخصيت مي كنند و نسبت به ديگري كم مي آورند مي كوشند تا با بزرگ نمايي و شخصيت سازي دروغين، كمبودهاي خودشان را جبران كنند اين گونه است كه به ابزار اتهام و كوچك نمايي ديگران اقدام مي كنند. قرآن، ريشه و خاستگاه اين گونه اعمال و رفتارهاي ضداخلاقي را در زنگار قلب و حب دنيا و مهر خوردن دل ها مي داند (غافر آيه53)
خداوند در اين آيه اين افراد را به عنوان جبار معرفي مي كند؛ زيرا جبار كسي است كه مي كوشد تا نقص خود را با ادعاهاي بي اساس و دروغين جبران كند (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ذيل واژه جبر)
خداوند علل بسياري از رفتارهاي ضداخلاقي از جمله اتهام زدن به ديگران را در هواهاي نفساني و روحيه استكباري (ص آيه62 و يوسف آيه35 و آيات ديگر) غفلت از خداوند و ترك راه رشد و كمال (اعراف آيه146 و كهف آيه82)، نژادپرستي (اعراف آيه11و 21 و اسراء آيه16و آيات ديگر) عجب و غرور و خودپسندي نسبت به خود (قصص آيه67 و 87) مي داند و از انسان مي خواهد كه با ياد خداوند، خود را از اين بيماري هاي خطرناك برهاند.

شايعه پراكني

يكي از شيوه هاي ضداخلاقي كه از سوي برخي به شدت مورد استفاده قرار مي گيرد شايعه سازي و شايعه پراكني است. شايعه، خبري است كه در ميان مردم پخش شده و مردم به عنوان يك خبر با آن برخورد مي كنند و احتمال صدق در آن مي دهند، ولي درستي و نادرستي آن معلوم نشده است.
شايعات به سبب آن كه در بسياري از موارد به حريم خصوصي وارد مي شوند و اطلاعاتي را از اين حوزه در اختيار ديگران مي دهند مورد توجه قرار مي گيرد و به سرعت گسترش مي يابد.
قرآن، شايعه سازي و شايعه پراكني را عامل بسياري از نابهنجاري هاي اجتماعي ازجمله سلب آرامش مردم و ايجاد اضطراب در جامعه برمي شمارد.(نساء آيه38)
در آيه 144 سوره آل عمران، شايعه سازي وشايعه پراكني را عامل شكست جامعه در برابر دشمن و نفوذ او به حريم امنيت آن مي داند. بسياري از شايعات سياسي و اجتماعي به هدف تضعيف روحيات عمومي مردم و قرار دادن امت و جامعه در موضع انفعال، توليد و ترويج مي شود.
هتك حرمت و حريم مردم و يا افراد از ديگر كاربردهاي شايعه سازي است كه از سوي شايعه سازان وشايعه پراكنان مورد توجه و اهتمام است. (نور آيه91)
بنابراين مي توان گفت كه شايعه سازي و شايعه پراكني با اهداف و انگيزه هاي مختلف انجام مي گيرد ولي نتيجه همه آن ها چيزي جز فروپاشي اخلاقي جامعه و از ميان بردن امنيت روحي و رواني شخص و يا جامعه نيست.
اگر نگاهي گذرا به اخبار و اطلاعاتي شود كه در سايت ها و روزنامه ها و ديگر رسانه هاي گروهي و همگاني منتشر مي شود به آساني مي توان دريافت كه دشمن با بهره گيري از گرايش هاي افراد به اشخاص و يا طيف و جناح خاص و يا ساده لوحي مردم مي كوشد تا حريم هاي اخلاقي جامعه را بشكند و اموري را كه در حريم خصوصي افراد قرار دارد در سطح جامعه مطرح سازد و اين گونه هنجارهاي اجتماعي جامعه را از ميان بردارد.
از اهداف ديگري كه دشمن در هنگام انتخابات با شايعه سازي و شايعه پراكني دنبال مي كند فروپاشي و شكستن امنيت روحي و رواني جامعه است. بسياري از اخباري كه در بيرون مرزها توليد و ترويج مي شود به هدف از ميان بردن امنيت اجتماعي و سياسي و مشروعيت سياسي و مقبوليت دولت اسلامي است. در اين ميان برخي از نامزدهاي انتخاباتي و هواداران آنها خواسته و ناخواسته در مسيري قرار مي گيرند كه دشمنان مي خواهند و اين گونه است كه خود آن را باور كرده و به ترويج و تبليغ آن به شكل طرح مسأله مي پردازند.
اين درحالي است كه قرآن از مؤمنان مي خواهد از شايعه سازي و شايعه پراكني اجتناب ورزند و اگر خبري را شنيده اند پيش از آن كه پخش كنند و منتشر سازند با رهبران جامعه در ميان گذارند (نساء آيه38) به ويژه آن كه اين اخبار حريم خصوصي افراد (نور آيات 11 و 61 و 71) و يا امنيت سياسي و اجتماعي و نظامي جامعه (نساء آيه38) را بشكند و آن را تهديد كند.

مطالبات غير واقعي

خداوند در آيات قرآني يكي از مأموريت ها و مسئوليت هاي پيامبران(ع) و پيامبر گرامي(ص) را تبيين حقوق مردم و ايجاد انگيزه و روحيه براي مطالبه اين حقوق بيان مي كند. از اين رو افزايش مطالبات مردمي به ويژه عدالت خواهي از مهم ترين مأموريت ها و وظايف پيامبران و به تبع آنان دولت اسلامي معرفي شده است تا اين گونه خود مردم براي دست يابي به حقوق خود و قسط و عدالت قيام كنند و در صحنه اجتماع حاضر شوند.
به سخن ديگر تبيين حقوق و ايجاد فضاي مطالبه حقوق و مشاركت بخشي و سهم خواهي از قدرت به عنوان يكي مهم ترين وظايف رهبران اجتماعي مطرح مي باشد. از اين رو اگر نامزدهاي انتخابي به تبيين حقوق شهروندي و ايجاد مطالبات بپردازند كاري بسيار درست انجام مي دهند ولي در اين ميان نبايد فراموش كرد كه بيان مطالبات حقيقي امري است و ايجادمطالبات غيرواقعي سخني ديگر است.
برخي از نامزدها ميان بيان مطالبات حقيقي و غيرواقعي خلط مي كنند. به اين معنا كه افزايش سطح توقع مردم با بيان مطالباتي كه درحد استطاعت و توان دولت و يا كشور نيست در حقيقت، تخريب امنيت نظام سياسي و اجتماعي است.
هريك از نامزدها مي بايست حقوق مردم را به آنان يادآور شوند و مطالباتي را كه قرآن و دين و عقل به عنوان حقوق مردم مطرح مي كند براي آنان بازگو نمايند ولي مي بايست گوشزد كنند كه تحقق برخي از اين حقوق در شرايط كنوني شدني نيست.
بنابراين تحريك مردم و افزايش سطح توقع و انتظار آنان نسبت به كل دولت و نظام مي تواند بسيار خطرناك باشد؛ زيرا اگر شخص به قدرت رسيد خود به عنوان دروغگو شناخته مي شود و متهم رديف اول معرفي مي گردد؛ زيرا نمي تواند در عمل به وعده هاي انتخاباتي و سطح توقع و انتظار ايجادشده پاسخ مثبت بدهد و اگر ديگري انتخاب شود نظام و دولت متهم به شكست و يا ناتواني مي گردد و مشروعيت سياسي و مقبوليت نظام تهديد مي شود.
دشمنان اسلام و قرآن و دولت اسلامي همواره با تبيين مطالبات حقيقي و معرفي آن به شكل مطالبات واقعي مي كوشند تا دولت را در بحران عدم مشروعيت و مقبوليت قرار دهند. بنابراين لازم است كه نامزدهاي انتخاباتي به وعده هايي كه مي دهند توجه بيش تري داشته باشند و زمينه براي تهديد امنيت كشور را فراهم نياورند.

تنازع و اختلافات در سطح رهبران

برخي از روش هايي كه نامزدها و جناح هاي رقيب در پيش مي گيرند روش هايي است كه موجبات تنازع واختلاف را در سطوح رهبري جامعه پديد مي آورد. به اين معنا كه راهي را انتخاب مي كنند كه سرانجام آن ايجاد درگيري و تنش و كدورت دايمي ميان رهبران عالي نظام مي شود.
از آن جايي كه كساني كه نامزد انتخاباتي مي شوند كساني هستند كه در سطوح عالي مديريت نظام مشاركت فعال داشته اند بيان برخي از مطالب و مسايل مي تواند موجبات كدورت و كينه شود و اختلافات و تنازعات دايمي را سبب شود.
در طول سي سال گذشته با مواردي از اين دست مواجه بوده و هستيم كه نامزدهاي رقيب حتي پس از پايان انتخابات و پيروزي يكي با در پيش گرفتن روش هاي تخريبي و سنگ اندازي، اجازه فعاليت به پيروز ميدان نداد تا در مقام مسئوليت نه منصب، به آباداني كشور و اهداف و وظايف محول شده بپردازد. ريشه اين امر را مي بايست در دوره انتخابات جست؛ زيرا در اين دوره افراد راهي را انتخاب مي كنند كه با راه ديگري متفاوت و مختلف است ولي به اين بسنده نكرده و به تخريب شخصيت و شخص مي پردازند و اتهاماتي را مطرح مي سازند كه كينه و كدورت ها را ايجاد مي كند و دامن مي زند. در اين ميان تنها مردم هستند كه از اختلافات افراد در سطوح رهبري كشور ضرر مي كنند و جامعه از رشد و شكوفايي باز مي ماند.
خداوند در آيه 62 سوره انفال يادآور مي شود كه اختلافات مي تواند موجب از ميان رفتن ابهت و شوكت امت شود و در آيه 176 سوره بقره توضيح مي دهد كه نهايت اين گونه اختلافات چيزي جز انحراف از حق و حقيقت و خداوند نيست.
جامعه اي كه رهبران آن با هم تنازع و اختلاف دارند نمي تواند رنگ آسايش و آرامش را به خود ببيند و در نهايت، خواري و خفت در دنيا را بايد تجربه كند (بقره آيات 38و 58) از اين رو، شكست در حوزه هاي مختلف (آل عمران آيه152) و سستي و ضعف در برابر دشمنان (آل عمران آيه152) و گمراهي را به دنبال دارد.

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
ملاك‌هاي انتخاب درست از ديدگاه قرآن كريم

حسین ابراهیم نژاد
مقدمه:

قرآن كريم ماندگارترين اثر تاريخي است. همان اثري كه هنوز بوي تازگي از آن استشمام مي‌شود سخن از كلام خداوند است. كتابي كه امام باقر عليه‌السلام درباره آن مي‌فرمايند: «خدا چيزي را كه امت تا روز بازپسين به آن نيازمند است فروگذار نكرده و آن را در كتابش فرو فرستاده و براي پيامبرش بيان كرده است. براي هر چيزي حدي قرار داده است و دليلي كه به آن راهنمايي كند . «بحارالانوار، ج 92 ص 84 ) بله! قرآن فقط مخصوص امت‌هاي گذشته نبوده و در همه مكانها و زمانها جاري است و نور آن تا قيامت بر جان‌هاي طالب راه درست و حقيقي نورافشاني مي‌كند. امام باقر (ع) مي‌فرمايند:«اگر بنا بود آيه‌اي كه در باره قومي نازل شد پس از مردن آن قوم بميرد از قرآن چيزي برجاي نمي‌ماند، ليكن تا زماني كه آسمانها و زمين باقي است سراسر قرآن در جريان خواهد بود و هر قومي را آيه‌اي است از خير يا شر، كه آن را مي‌خوانند و خود اهل آنند.» تفسير عياشي ج 1 ص 10 .
طبق اين روايت و روايات فراوان ديگر ، قرآن براي همه نسلها و همه زمانها بوده و نياز انسانها به اين حبل‌المتين الهي در هميشه تاريخ ثابت است. از اين روي ما هم بر آن شديم تا به اندازه توانمان از اين سفره الهي بهره برده و معيارهاي قرآن درمورد شخص لايق مديريت جامعه اسلامي را از آن استخراج كنيم تا ديگران با مطالعه آن به راه درست و انتخاب شايسته رهنمون شوند.

1- ايمان

اولين شاخصه‌اي كه در قرآن براي افراد صالح ذكر شده است مؤمن بودن شخص است. ايمان به مركز و قلب هستي باعث مي‌شود تا شخص در مسير اجراي دستورات الهي گام بردارد و براي پياده كردن آن در جامعه اسلامي تلاش كند. اين ويژگي آنقدر مهم است كه قرآن مي‌فرمايد: «افمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً» سجده/18 آيا شخص مؤمن و شخص فاسق با هم برابر هستند؟!

2- تقوا

فردي كه منصب مهمي را عهده‌دار مي شود بايد متقي و خداترس باشد تا اين جايگاه را جولانگاه منافع شخصي، حزبي، گروهي و فاميلي نكند. و اين مقام را وسيله‌اي براي رسيدن به رحمت الهي و خدمت خالصانه به خلق خدا بداند و در اين جهت گام بردارد. در اين مورد قرآن كريم مي‌فرمايد: «ان اكرمكم عندالله اتقكم» حجرات /13. كريم‌ترين و بزرگوارترين شما نزد خداوند متعال باتقواترين شماست!

3- سابقه جهاد در راه خدا

بايد ديد كدام يك از افراد در انقلاب سهم دارند و اهل جبهه و جنگ و به اصطلاح اهل جهاد در راه خدا بوده‌اند و در راه استقرار نظام اسلامي از جان، مال، ناموس و... هزينه كرده‌اند و به قول معروف امتحان پس داده‌ها كدامند؟! قرآن كريم در اين باره مي‌فرمايد: فضل الله المجاهدين علي القاعدين اجراًعظيما. يعني خداوند مجاهدين را به غير مجاهدين برتري داده است. نساء/95. و در جايي ديگر مي‌فرمايد: «السابقون السابقون اولئك المقربون.» واقعه/ 11 و 10. البته نكته ظريفي در اينجا وجود دارد و آن اين كه: اين ويژگي و تمام ويژگي‌هاي ديگر بايد پيوسته در فرد بوده و استمرار داشته باشد. افراد باسابقه بايد در حال حاضر هم اين سابقه را حفظ كرده و با اعمال و گفتار خود، آن سابقه را از بين نبرده باشند. همان طور كه شرط رستگاري در قيامت به همراه داشتن عمل صالح تا هنگام مرگ است. به همين دليل است كه قرآن مي‌فرمايد: «من جاء بالحسنه. يعني كسي كه اعمال خوب را به همراه خود بياورد، و نفرمود: من عمل صالحا. يعني كسي كه كار شايسته‌اي انجام داد! پس نابود نكردن سابقه با رفتار و كردار ناشايست نيز لازم است.

4- وفاداري به نظام و آرمان‌هاي آن

«و ابراهيم الذي و في» و ابراهيم كسي كه (به پيمان خود) وفا كرد. نجم/ 37.وفاداري به آرمان‌ها و اهداف بلند اسلام و نظام اسلامي آن قدر مهم است كه «وفا»ي حضرت ابراهيم(ع) در يك آيه مستقل آمده است. با اين كه باقي كمالات حضرت ابراهيم(ع) را در يك آيه و به دنبال هم آورده است. «شاكراً لانعمه اجتباه و هداهُ»

5- اهليت و لياقت داشتن

«ان الله يأمركم آن تودوا الامانات إلي اهلها» خداوند به شما امر مي‌كند تا امانت را به اهلش بسپاريد. نساء/ 58. سرنوشت ملت بزرگ با داشتن هدف‌هاي مهم و نيز درگير بودن با انواع مشكلات بيروني و داخلي و... نياز به فردي امين و لايق دارد تا با مديريت صحيح و درست، بتواند اين كشتي را در مقابل توفان‌هاي سهمگين داخلي و خارجي حفظ نموده و در مسير درست هدايت كند. اين مهم آن قدر مورد توجه است كه خداوند متعال كلمه «يأمركم» را به كار مي‌برد. و امر به چيزي دلالت بر مهم بودن آن دارد.

6- ولايت‌پذيري

آيات پيرامون اطاعت از ولايت در قرآن كريم خيلي زياد است و ما در اين قسمت به ذكر بعضي از آيات به همراه ترجمه اكتفا كرده و از توضيح واضحات پرهيز مي‌كنيم.«يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدي الله و رسوله» يعني اي كساني كه به خدا ايمان آورده‌ايد، (در هيچ كاري) بر خدا و رسول پيشي مگيريد. حجرات/1.«اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولي الأمرمنكم» يعني: از خدا و رسول و صاحبان فرمان اطاعت كنيد. نساء/59
«انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه علي امر جامع لم يذهبو حتي يستأذنوه» نور/62يعني مؤمنان واقعي كساني هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده‌اند و هنگامي كه در كار مهمي با او باشند، بي‌اجازه او جايي نمي‌روند.«واطيعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم» و از فرمان خدا و پيامبرش اطاعت نماييد و نزاع و كشمكش نكنيد كه سست شويد و قدرت (و شوكت) شما از بين برود. انفال/ 46«من يطع الرسول فقد اطاع الله» يعني و هر كسي رسول را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است. نساء/80

7- شرح صدر، تحمل مشكلات

شرح صدر و تحمل مشكلات آنقدر مهم است كه موسي از خداوند طلب شرح صدر مي‌كند!
«رب اشرح لي صدري» موسي گفت: پروردگارا! سينه‌ام را گشاده گردان! طه/ 25و يا خداوند در يادآوري نعمت‌هاي مهم به حضرت رسول صلي الله عليه و آله شرح صدر را ذكر مي‌كند و مي‌گويد: «الم نشرح لك صدرك» آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم؟! شرح/ 1. شرح صدر و تحمل در برابر مشكلات حرف‌هاي منافقان داخلي و خارجي، دشمنان و... آنقدر مهم است كه اين مسئله در اولين آيه از سوره شرح آمده كه خود بيانگر اهميت موضوع است!

8- از مردم طلبكار نباشد (خود را خادم مردم بداند!)

يكي از ويژگي‌هاي حاكمان ديني، كار كردن براي مردم و رساندن آنها به سعادت دين و دنياي‌شان بوده است.قرآن كريم به اين موضوع در آيات متعددي اشاره كرده است. آنجا كه مي‌فرمايد: «و يا قوم لااسئلكم عليه مالاً و ان اجري الاّ علي‌الله» يعني: اي قوم من! به خاطر اين دعوت اجر و پاداشي از شما نمي‌طلبم! اجر من تنها بر خداست. هود / 29در سراسر تاريخ حاكمان ديني پيوسته در پي اصلاح دين و دنياي مردم بوده‌اند و هيچ وقت به خاطر اين فعاليت‌ها نه منتي بر سر آنها گذاشتند و نه تقاضاي پاداشي كردند و پيوسته خود را خادم آنها مي‌دانسته‌اند. حاكمان در جامعه اسلامي ما نيز بايد خود را خادم مردم دانسته و با تمام تلاش در راه رسيدن به سعادت دنيا و آخرت آنها تلاش كنند و شناخت اين افراد با كمي دقت و تخفيف ميسر مي‌شود. آيه مذكور با اندك تفاوتي از حضرت رسول اكرم‌(ص) و نيز پيامبراني كه در جامعه خود حكومتي هرچند كوچك داشتند ذكر شده است مثل نوح‌(ع)، هود‌(ع)، لوط‌(ع)، صالح‌(ع) و...

9- نگاه ويژه به محرومين

«و يطعمون الطعام علي حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً» و غذاي خود را با اين‌كه به آن علاقه و نياز دارند به مسكين و يتيم و اسير مي‌دهند. انسان/8 پيوسته در جامعه افرادي هستند كه به دلايل مختلف از تهيه اوليات زندگي خود عاجز هستند. حكومت بايد بر اين گونه افراد نگاه خاص و ويژه داشته باشد و نيازهاي آنان را برطرف كند تا دچار انحرافات اخلاقي، اجتماعي و... نشوند و هم خود و هم جامعه را از جهات مختلف دچار چالش نكنند و اين مهم وقتي به سامان مي‌رسد كه حاكم در حكومت اسلامي به اين موضوع اهميت ويژه داده و از غافل شدن اين‌گونه افراد و پرداختن صرف به ثروتمندان بپرهيزد.

10- مأيوس شدن دشمنان با آمدنش

جمله معروفي از شهيد بهشتي‌(ره) وجود دارد كه مي‌فرمايد: اي امريكا، از دست ما عصباني باش و از اين عصبانيت بمير! اين جمله برگرفته از اين آيه قرآن است كه مي‌فرمايد: «قل موتوا بغيظكم» آل عمران / 119. اين‌گونه جملات در زماني گفته مي‌شود كه شخص مؤمن و مطمئني عهده‌دار حكومت اسلامي شود كه به واسطه اين انتخاب دشمنان دچار يأس و سرخوردگي مي‌شوند. همان‌گونه وقتي كه حضرت علي‌(ع) به‌عنوان جانشين حضرت رسول‌(ص) برگزيده شد.
در سوره مائده آيه3 اينگونه بيان مي‌شود كه: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم» امروز كافران از آئين شما مأيوس شدند!

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
اخلاق انتخاباتي از ديدگاه قرآن

حسن كريمي

به طور معمول در يك فضاي رقابتي براي كسب قدرت، بسياري از نامزدها و هوادارانشان در عمل غير آن چيزي را نشان مي دهند كه در سخن بر زبان مي آورند. دوستي مي گفت كه هر كسي در جست وجوي آن چيزي است كه ندارد؛ از اين رو دغدغه وي مي شود و در هر جايي كه مي نشيند از آن چيز به عنوان مسئله مهم سخن مي گويد. به اين معنا كه چون خود انسان، مستبد است و علاقه دروني و يا فشار گفتمان بيروني وي را به سوي آن سوق داده است مي كوشد تا با تكرار و يادآوري آن، گرايش به آزادي را در خود تقويت كند و انساني آزاديخواه گردد و از استبداد راي و اقتدارگرايي شخصي رهايي يابد. با چنين رويكردي به نظر مي رسد كه ملاك هاي اخلاقي در هنگام انتخابات ها به اشكال مختلف ناديده گرفته مي شود و از سوي كساني كه مي خواهند رهبري جامعه را به عهده گيرند فرو مي پاشد و تهديد مي شود. كساني كه خود دچار هنجارشكني هستند و كم ترين مسائل اخلاقي را مراعات نمي كنند و اصول و مباني آن را ناديده مي گيرند، ديگران را متهم به بي اخلاقي انتخاباتي مي كنند. بر اين اساس مردم را دچار حيرت و سرگرداني مي كنند و اندك اندك فضاي ضداخلاقي را با اعمال و رفتارهاي خويش تشديد مي كنند و جالب آن كه پس از مدتي مردم را به رفتارهاي ضدهنجاري و اخلاقي متهم مي كنند. اين در حالي است كه خود در فضاي انتخاباتي زمينه اين گونه برخورد و واكنش را فراهم آورده و با هنجارشكني و رفتارهاي ضداخلاقي، جامعه را به سوي رفتار و عملكرد نادرست هدايت كرده اند؛ زيرا مردم اخلاق خويش را از رهبران خود مي يابند و مردم بر دين و اخلاق رهبران خود مي باشند.(الناس علي دين ملوكهم)
در مقاله حاضر نويسنده با بهره گيري از آموزه هاي قرآني بر آن است تا برخي از معيارها و ملاك هاي اخلاقي انتخابات را تبيين نمايد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.

رفتار، ملاك شخصيت

شايد بتوان گفت بيش ترين و مهم ترين كاربرد و كارآيي اخلاق را مي بايست در عمل اجتماعي افراد و يا گروه ها و طبقات اجتماعي يافت، زيرا انسان با آموزش و پرورش خود، مي كوشد تا فضايلي را به دست آورده و رذايلي را از خود دور سازد كه در رفتارهاي اجتماعي بروز و ظهور مي كند و تعاملات وي را با ديگران ساماني درست و خوب مي بخشد. از اين رو اگر بخواهيم درباره انسان كامل و شخصيت سالم داوري كنيم به رفتارها و كردارهايش توجه داريم و ايمان اشخاص و بينش افراد را براساس رفتارهاو كردارهاي آنان مي سنجيم. اين گونه است كه منش انسان ها و كنش ها و واكنش هاي ايشان به عنوان ملاك داوري نسبت به علم و ايمان و شخصيت آنها قرار مي گيرد.
در روايات و آموزه هاي اسلامي به ما آموخته اند كه براي شناخت اشخاص مي بايست به رفتارهاي آنها توجه شود؛ زيرا از كوزه برون تراود هر آن چه در اوست. بنابراين نمي توان كسي را عالم و دانشمند دانست مگر آن كه بازتاب آن را در رفتارهايش مشاهده كرد از اين رو گفته اند تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد؛ به اين معنا كه سخنان هركسي به عنوان يكي از خروجي هاي علم و جهل هر كسي مي تواند بهترين ملاك داوري باشد تا معلوم گردد كه شخص داراي علم و هنر است و يا از زندگي خويش جز جهل و ناداني نياندوخته و عيوب و نقص وجودش را اشباع كرده است.
اين كه نمود علم و دانش و هنر و عيب را در سخن گفتن دانسته اند از آن روست كه سخن گفتن، آسان ترين عمل و كم ترين نمود شخص و شخصيت است وگرنه ملاك اصلي و اساسي را مي بايست در
رفتارهاي شخص جست. بر اين اساس بسياي از مردم توانسته اند سخن گفتن خويش را به شيوه هاي آموزشي و پرورشي بازسازي كنند ولي هرگز باطن خويش را نتوانسته اند چنان كه شايسته است بازسازي نمايند و در حقيقت خودسازي ظاهري كرده و از خودسازي باطني و حقيقي باز مانده اند. نتيجه اين مي شود كه سخنانشان با عملكرد و رفتار هايشان در تضاد و تقابل جدي است. بنابراين مي بايست به رفتارها به عنوان بهترين و كامل ترين نشانه و شناسه براي شناخت شخصيت هاي افراد توجه شود.
اسلام نيز چون بر اكمال اخلاق انساني توجه دارد و ملاك را رفتارهاي انسان مي شمارد و خودسازي واقعي و حقيقي را مورد اهتمام قرار مي دهد، از مومنان مي خواهد تا با رفتارهاي درست، ديگران را به ايمان دعوت كنند نه با گفتارها و سخنان زيباي خويش.
به هر حال آن چه مهم و اساسي است بازسازي و خودسازي است كه آثار واقعي و حقيقي آن در همه حوزه هاي رفتاري از جمله سخنان شخص آشكار مي شود؛ چنانكه ملاك براي شناخت شخصيت مي بايست رفتارهاي شخص باشد كه مهم ترين آن نيز كردارها و كنش ها و نيز واكنش هاي وي هنگام بحران ها و فشارهايي است كه بر شخص از درون و بيرون تحميل مي شود؛ زيرا بسياري از مردم هنگام فشار و بحران هاست كه شخصيت واقعي خويش را نشان مي دهند.
در روايت اسلامي از هم نشيني بر سر سفره و در سفر سخن به ميان آمده است؛ زيرا در اين شرايط است كه شخص شخصيت واقعي خويش را نشان مي دهد و در بحران هايي كه در سفر پيش مي آيد و يا فشارهايي كه بر شكم وارد مي شود خود را مي نماياند.
به سخن ديگر انسان در حالت عادي بازيگري تواناست و نقش بازي مي كند و شخصيت واقعي خويش را نشان نمي دهد و تنها در زماني طولاني است كه به سبب اين كه به هر حال نمي تواند در همه شرايط و بحران ها نقش بازي كند چهره واقعي خويش را نشان مي دهد. هنگامي كه با شخصي در يك مدت طولاني هم اتاقي باشيد و يا به سفرهاي طولاني برويد و يا در سر سفره هاي غذا بنشينيد مي توانيد شخصيت وي را بوسيله رفتارها و واكنش ها و كنش هايش به دست آوريد.
انسان ها در چنين شرايطي شخصيت واقعي خويش را نشان مي دهند. در هنگام جنگ جهاني دوم يكي از جاسوس هاي كاركشته روسي كه زني جوان بود در آلمان به سر مي برد و به آلماني فصيح سخن مي گفت. با اينكه به وي شك كرده بودند ولي دليلي نداشتند تا آن زمان كه زايمان وي رسيد و بخش ضد جاسوسي آلمان در انتظار ماند كه در هنگام بحران زايمان آيا اصوات روسي به زبان مي آورد يا نه؟
اين مطلبي است كه به اثبات علمي رسيده است كه انسان در هنگام بيهوشي و يا فشارها و بحران هاي سخت، واكنش هاي طبيعي از خود بروز مي دهد كه شخصيت واقعي او را روشن مي سازد.
ديده شده است كه بسياري از نامزدهاي انتخاباتي كه در هنگام سخنراني ها و محافل دانشجويي از كوره در مي روند و ديگر نامزدها را متهم مي كنند و با خشونت و عصبانيت، سخنان روا و ناروايي را بر زبان مي آورند كه رواي آن را نيز نمي بايست بر زبان بياورند زيرا هر حقيقتي را نمي بايست گفت. اگرچه دروغ، حرام است ولي گفتن هر حقي واجب نيست.
اعلان مواضع هر نامزد انتخاباتي مي بايست مواضع خويش را تبيين كند و شخص و شخصيت خود را براي به عهده گرفتن مسئوليت هاي مهم تشريح نمايد.
در آيات قرآني گزارش هايي از اين مسأله ارائه شده است. از جمله مي توان به داستان يوسف (ع) توجه كرد كه در آن حضرت (ع) افزون بر اين كه شخصيت خويش را تشريح مي كند و مي گويد كه داراي توانايي علمي و جسمي است همچنين توضيح مي دهد كه چه راهكارهايي براي شرايط ويژه در نظر دارد و برنامه ها و طرح هاي پيشنهادي اش براي هر موضوع و مساله اجتماعي چه مي باشد؟
هر نامزدي مي بايست طرح هاي خود را به دقت تبيين كند به گونه اي كه عقل و عقلا آن را بپذيرند و مطالبات مردم را به درستي بتواند پاسخ گويد. اين طرح ها مي بايست طرح هايي با ويژگي هاي كوتاه مدت براي رفع مشكلات بحراني مقطعي و ميان مدت و بلند مدت باشد. توجه به برنامه هايي كه فرهنگ سازي را تقويت مي كند مي بايست در اولويت قرار گيرد هر چند كه بر خلاف طرح هاي ديگر، زود بازده نيست ولي در بلند مدت جامعه را در حريم امنيتي قرار مي دهد و هرگونه تعرضات داخلي و بيروني را ناكام مي سازد. به عنوان نمونه اگر بخواهيم به اصلاح مصرف و الگوهاي آن بپردازيم مي بايست نخست فرهنگ سازي درستي را در برنامه داشته باشيم و در يك فرايندي آن را به يك رفتار عمومي تبديل كنيم.
بسياري از مسئولان براي اين كه خودي نشان دهند ناچار مي شوند به جاي كارهاي بنيادين به كارهاي ظاهري و زودبازده توجه كنند. اين رفتار نمي تواند فرصت و بسترهايي براي جامعه فراهم آورد تا به سوي تمدن سازي و ايجاد امت نمونه و برتر حركت كند.
يكي از بزرگان در اهميت طرح هاي بلندمدت و بنيادين مي گويد: اگر برنامه يك ساله داريد گندم بكاريد و اگر برنامه ده ساله داريد درخت بكاريد و اگر برنامه صد ساله داريد انسان تربيت كنيد. تمدن سازي همان برنامه صد ساله و بيش تر است كه نيازمند تربيت انسان است و اين به معناي توجه و تاكيد بر فرهنگ سازي درست و اصلاح آن در بخش هاي مختلف مي باشد.

توجه به حقيقت و واقعيت

برخي از نامزدها طرح هايشان غيرواقعي و به دور از واقعيت هاي اجتماعي است. در هر زماني شرايط اجتماعي مطالباتي را اقتضا مي كند كه براي پاسخ گويي مي بايست به ظرفيت هاي جامعه توجه كرد. بنايراين اگر كسي به دور از ظرفيت ها بخواهد وعده اي وطرحي براي مطالبات مردم بدهد به گزافه گويي رفته است.
شناخت حقايق و واقعيت ها براي آن است كه حقيقت امري است كه مي بايست به عنوان يك آرمان در نظر داشت و به عنوان هدف براي آن برنامه ريزي كرد و واقعيت را مي بايست براي آن شناخت كه ظرفيت هاي جامعه را نشان مي دهد. بنابراين نامزدها با توجه به حقيقت گرايي مي بايست به واقعيت ها نيز توجه كنند و برنامه ها و مواضع خويش را بر پايه اين دو مولفه قرار دهند.
حضرت يوسف (ع) نشان مي دهد كه شناخت دقيقي از حقايق و نيز واقعيت ها و ظرفيت هاي جامعه مصر داشته است و طرح ها و برنامه هايش را بر اساس حقايق و واقعيت هاي آن جامعه ارايه داد كه افزون بر مقبوليت از سوي مسئولان، قابليت اجرا داشته و به اهدف تعيين شده دست يافت.
همان گونه كه ايجاد مطالبات از طريق آگاهي بخشي به حقوق، خوب است ولي شناخت واقعيت هاي هر اجتماع نيز براي تبيين مواضع، ضروري است تا خداي ناكرده شخصي كه نامزد مسئوليتي است وعده هاي توخالي و پوچ ندهد.
برخي از نامزدها براي تقويت خود و مواضع خويش تبيين نادرستي از واقعيت هاي اجتماعي و ظرفيت هاي كشوري مي دهند و اين گونه است كه هم كارگزاران فعلي را متهم مي كند و هم مطالباتي را در مردم ايجاد مي كنند كه وعده هاي توخالي از آب درمي آيد و دولت هاي آينده را به بي كفايتي و دروغ متهم مي نمايد.

اجتناب از اتهام زني

اگر بخواهيم درست قضاوت شويم مي بايست درست قضاوت كنيم. بسياري از مردم در نقد ديگران يد طولايي دارند ولي هنگامي كه خود در ميدان عمل قرار گيرند در مي مانند. ما وقتي به پشت سر خويش مي نگريم پدران و مسئولان پيشين را به ناتواني و بي كفايتي متهم مي سازيم. اين قضاوت ها به سبب آن است كه در شرايط آنان نيستيم و آگاهي به ظرفيت ها و توانايي و شرايط آنان نداريم. اين گونه است كه قضاوت ها نادرست مي شود و ديگران نيز نسبت به ما چنين قضاوتي خواهند داشت.
هرگز مشق نانوشته غلط ندارد و كساني كه در ميدان عمل قرار نگرفته اند نمي توانند مدعي شوند كه بهتر از مسئولان كنوني عمل مي كنند. اين مطلبي عام و كلي است و افراد در زندگي و رفتارهاي شخصي و اجتماعي مي بايست در هنگام داوري به همه جوانب عمل توجه كنند، در غير اين صورت عملي كه به عنوان نقد انجام مي دهند در حقيقت چيزي جز اتهام زني نيست كه از نظر قرآن گناه و از نظر قانوني و فقهي جرم و از نظر اخلاقي رذيلت است.
بنابراين لازم است كه همه نامزدها بكوشند تا به تبليغ توانمندي هاي خويش و ظرفيت هاي جامعه توجه داشته باشند و از اتهام زني و ناتوان خواني ديگران خودداري كنند؛ مگر آن كه ادله كافي و مستدل داشته باشند. در اين صورت نيز مي بايست همه مسائل اخلاقي و امنيتي را مراعات كنند.
شخص پيش از آن كه مساله اي را مطرح سازد مي بايست خود را در دادگاه وجدان بگذارد كه طرح اين مساله تا چه اندازه مناسب و لازم و خدايي است و آيا مي تواند در پيشگاه خداوند پاسخ مناسبي براي طرح آن داشته باشد؟

مراعات ادب

نامزدها مي بايست همواره در كلام، ادب را مراعات كنند. ادب به معناي رعايت بسياري از ريزه كاري ها و ظرافت هاي رفتاري است كه شايد در وهله نخست بي اهميت و غيرضروري باشد ولي در عمل دانسته مي شود كه بسياري از مردم به اين نكات ريز و ظرايف رفتاري توجه و اهتمام دارند.
از جمله آدابي كه نامزدها مي بايست به آن توجه كنند مساله ادب با مخالفان است كه در آياتي چون 108سوره انعام و 88سوره هود و 125 سوره نحل بدان اشاره شده است.
در حالي كه نامزدها رقيبان هم مي باشند و رقابت، امري غير از مخالفت است، با اين همه برخوردها به جاي آن كه براساس ادب نسبت به برادر ديني باشد به شكل برخورد با مخالفان مي باشد. با اين همه اگر مراعات ادب نسبت به مخالف را نيز داشته باشند مي توان گفت كه رفتارها مي بايست بهتر از اين باشد كه اكنون هست.
به سخن ديگر، نامزدها به عنوان برادران ديني در عرصه رقابت مي بايست به عنوان استباق به كار خير با هم رقابت داشته باشند نه آن كه به عنوان مخالفان در برابر هم قرار گيرند.
اگر بخواهيم اصول و كليات اخلاق انتخاباتي را برشماريم بيش از آن است كه در يك مقاله بگنجد از اين رو به همين مقدار بسنده مي شود. اميد است با مراعات همين اندك گام هاي بلندتري به سوي فرهنگ سازي برداريم.

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
ملاكهاي انتخاب اصلح

سعيد رضواني

در آستانه دهمين انتخابات رياست جمهوري، نويسنده مطلب حاضر، كوشيده است تا با بازخواني آيات قرآني، ويژگي هاي انتخاب اصلح را به شكل علمي و تحليلي ارائه دهد. اينك با هم آن را ازنظر مي گذرانيم:

اولويت بندي خصوصيات

هرچند كه در طول تاريخ بشريت در بسياري از مقاطع آن، حكومت از دست مردم بيرون رفت و كساني با استبداد زمام امور را در دست گرفتند، ولي هرگاه مردم قدرت يافتند و معادلات پيچيده قدرت را در هم ريختند، كساني را به عنوان حاكم برگزيدند كه اهداف حكومت و وظايف آن را به درستي به عهده گرفته و به انجام رساندند.
در نگاه اول به نظر مي رسد كه باتوجه به اهداف و وظايف حكومت، انتخاب حاكم و كسي كه مديريت سياسي جامعه را به عهده گيرد و نهاد دولت را رهبري نمايد، كاري بسيار سهل و آسان است؛ اما به دلايل مختلف و تفاوت در برداشت ها و هم چنين تفاوت الگوها و يا وظايف هر دولت، اين كار كمي پيچيده شده است؛ زيرا هر چند كه وظايف و مسئوليت هاي كلي همه دولت ها و نهادهاي سياسي جامعه معلوم و مشخص است، ولي در برخي از زمان ها و يا مكان ها، امري خود را به عنوان مسئوليت و وظيفه نخست دولت بر جامعه تحميل مي كند و از اين رو، توجه به ويژگي ها و خصوصيات خاص براي دولتمردان مورد تأكيد و اهتمام قرار مي گيرد. به عنوان نمونه هرگاه كشور و يا جامعه اي در معرض خطر تجاوز يا اشغال قرار دارد، نظامي گري و قدرت جنگي براي رهبر دولت امري بسيار مهم تر از هر خصوصيت ديگري قرار مي گيرد. اين درحالي است كه در زمان و يا مكان ديگر، مهارت و تبحر در حوزه امور اقتصادي اهميت بيش تري مي يابد. از اين رو در انتخاب حاكم و رهبر نمي توان تنها به خصوصيات كلي بسنده كرد.
قرآن باتوجه به همه اين امور و تأكيد بر خصوصيات و ويژگي هاي كلي، مأموريت و مسئوليت نهادهاي سياسي و دولت از سويي و ويژگي ها و مقتضيات و شرايط لحظه و زمان و مكان، مجموعه اي از خصوصيات را مورد تأكيد قرار مي دهد.

بازسازي در مفاهيم

قرآن بر خلاف ديگر كتب، اصل را بر جنبه هدايتي قرار داده است. از اين رو در همه آموزه ها و گزاره هاي معرفتي و دستوري و نيز تحليلي و تبيني و توصيه اي خود، اصل هدايت گري به سوي كمال فردي و جمعي را درنظر دارد و باتوجه به پيچيدگي هاي انساني و جوامع بشري، كمال را در حوزه شخصي، اجتماعي، مادي و معنوي و دنيوي و اخروي درنظر دارد. بر اين اساس سعادت بشر را به عنوان مهم ترين و اصلي ترين هدف ارسال قرآن مطرح مي سازد. و لذا چيزي از امور را فرو گذار نكرده و به همه ابعاد و جهات، توجه ويژه اي مبذول داشته است.
از آن جايي كه نگرش قرآن به مسائل بر اساس محوريت توحيد محض در همه ابعاد قرار گرفته است، بسياري از مفاهيم مورد بازسازي و تجديد نظر كلي و جزيي قرار گرفته است و حتي مفاهيم اساسي بازسازي شده و دگرگوني هاي كمي و كيفي در آن ها صورت گرفته است. اين گونه است كه در بخش گزارش هاي تاريخي تنها به تحليل رخدادها و تبيين و توصيه نپرداخته است بلكه به نقد جدي توجه داشته و مفاهيم جديدي را ارايه و يا مفاهيم گذشته را بازسازي كرده است.
يكي از اين مفاهيم كه مورد توجه بوده است مسأله حكومت و حاكميت و حاكمان است. هر چند كه در آغاز تاريخ به نظر مي رسد كه تشكيل حكومت ها و نهادهاي مربوط و مرتبط به آن چون نهاد قضاوت و نظامي و اجرايي و حتي تقنيني براي دست يابي به دو اصل اساسي خوشبختي يعني آرامش و آسايش بوده است ولي انباشت قدرت در دست برخي، تغييرات بسيار جدي در وظايف و مسئوليت ها و نيز ويژگي ها و خصوصيات حاكم و حكومت پديد آورده است و مفهوم قدرت به شكل زور و خشونت غيرقانوني و حتي قانوني به معناي اقتدار در اذهان بشري شكل گرفته است. اين درحالي است كه از نظر قرآن در اين مسأله مشكل جدي وجود دارد كه مي بايست ريشه اي حل و فصل شود.
به اين معنا كه در تحليل قرآني، ارتباطي ميان حكومت واقعي و قدرت وجود ندارد. از اين رو در هيچ يك از آموزه هاي قرآني موردي را نمي توان يافت كه به مسأله قدرت به هر دو شكل قدرت مشروع و نامشروع توجه و عنايتي داشته باشد؛ بلكه آن چه موردنظر و تأكيد است مسأله عزت نهادهاي جامعه است. اين گونه است كه در انديشه سياسي قرآني، قدرت نه تنها از محوريت مباحث و مسايل بيرون مي رود بلكه اصولاً هيچ جايگاهي در مسايل مربوط به انديشه سياسي ندارد.
آن چه دولت ها در اختيار مي گيرند بخشي از عزت خداوند است كه به شكل حكومت خودنمايي مي كند. اين گونه است كه پيوند محكم و استوار ميان دولت و خدا همانند ديگر امور نشان داده مي شود تا مردم بدانند كه در هيچ حوزه اي از حوزه هاي هستي شناسي نمي توان خداوند را به كناري نهاد و به تحليل و تبيين درست و صحيح مسأله پرداخت. بنابراين هر گونه ناديده گرفتن خداوند و توحيد، به معناي تحليل نادرست و در نتيجه بطلان تبيين ها و توصيه ها خواهد بود.
اگر دولت و حكومت و حاكميت بخشي يا به تعبير درست، تجلي عزت الهي است، بنابراين لازم است تا در تحليل و تبيين حكومت، توجه خاصي به موقعيت و جايگاه خداوند در مسأله شده و به آن اصالت ويژه اي داده شود.
خداوند در آيه 101 سوره يوسف بر لزوم توجه حاكم و حكومت به خداوند به عنوان مالك حقيقي و صاحب اصلي عزت و دولت توجه مي دهد و مي فرمايد كه هر ملك و دولتي كه در جامعه وجود دارد مظهري از مظاهر ملك اطلاقي اوست. اين گونه است كه نقش مشيت در امور به ويژه در مسأله دولت نمايان مي شود و اراده الهي پيش از هر اراده و مشيتي خود را نشان مي دهد، چنان كه آيات 99تا 101 سوره يوسف بر اين مسأله توجه مي دهد.
در تحليل قرآني، دولت يابي اشخاص يا گروه ها، نه تنها بر پايه مشيت و اراده او شكل مي گيرد بلكه اصولاً دولت يابي به مفهوم مكنت بخشي خداوند مي باشد (يوسف آيات56و 57)
هدف از اين مكنت بخشي نيز فراهم آوري زمينه مناسب براي بشر جهت دست يابي به هدف آفرينش هستي و انسان است. بنابراين اگر كسي از سوي خداوند مكنت يافت، مي بايست در مسير داوري و حل اختلافات و تحقق بخشي آرامش و آسايش جمعي حركت كند و به مردم اجازه دهد تا در مسير كمال مطلق يعني خداوند و تقرب جويي حركت كند و به مقام خلافت الهي يعني عبوديت ربوبي دست يابد. بخشي از اين مطلب را مي توان از آيه 213 سوره بقره و آيات ديگر به دست آورد.
اگر بپذيريم كه مكنت يابي دولت ها بر پايه مشيت الهي است بايد بپذيريم كه زوال حكومت ها و جانشيني حاكمي ديگر، نيز وابسته به مشيت الهي است. (اعراف آيه128) و اين تغييرات و جابه جايي ها به حكمت و عللي است كه در آيات قرآني بيان شده كه از جمله آن ها آزمون و امتحان انسانها مي باشد. از اين رو در آيات 128و 129 سوره اعراف سخن از امتحان تقواپيشگان به وسيله حكومت به ميان مي آورد و آنان را نيز بخشي از اين آزمون مي شمارد.
به هر حال آن چه اين آيات مي خواهند بر آن تأكيد كنند آن است كه قدرت به مفهوم سياسي آن در فرهنگ و انديشه سياسي قرآني جايگاهي ندارد، بلكه با توجه به هدف و فلسفه آفرينش و ربوبيت و پروردگاري خداوند در همه هستي از كلي و جزيي، مي بايست مفهوم عزت را جايگزين مفهوم قدرت كرد.
با تغيير و جابه جايي اين دو مفهوم است كه همه ساختار انديشه سياسي كه در تفكر بشري شكل گرفته فرومي پاشد و معادلات و مسايل و موضوعات علوم سياسي دگرگون مي شود. براين اساس مفاهيمي مانند حكومت باطل و طاغوت معنا و مفهوم مي يابد چنان كه مفاهيم ديگري چون حكومت عادل و جائر و ظالم به شكل ديگري خودنمايي مي كند.
مسيري كه قرآن در مسئله دولت و انديشه سياسي نشان مي دهد همانند ديگر موضوعات و مسايل زندگي بشر، باحضور قوي و محوري توحيد، دگرگون مي شود و مفاهيم و موضوعات، معنا و مفهوم جديدي به خود مي گيرند.
به اين معنا كه با تغيير ماهيت كلي انديشه سياسي در تفكر قرآني و بينش و نگرش اسلامي، مفاهيم جديدي چون حكومت صالح و يا صالحان مطرح مي شود و براي حاكم ويژگي ها و خصوصيات جديدي مطرح مي گردد كه مي بايست آن را دارا باشد تا در اين مقام بتواند به عنوان حاكم عادل، حاكم حق و صالح، حكومت كند.
در تحليل قرآني هر دولت و حكومتي كه از قدرت و عزت و مشيت خداوند غافل شود به عنوان حكومت فاسد (بقره آيه205 و 207) فاسق (قصص آيات 32و 35) كافر (نساء آيه 141 و 144) طاغوت و مانند آن معرفي مي شود. اين در حالي است كه بر پايه انديشه سياسي رايج، تنها حكومت مستبد و مانند آن مفهوم درست مي يابد و حكومت ها به عنوان باطل و طاغوتي با نگرش و تبيين قرآني مفهوم و معنايي ندارد.

ويژگي هاي حاكم از نظر قرآن

هر چند كه در مفهوم قرآني، مشيت و اراده الهي در انتخاب حاكم و مكنت بخشي به وي اصالت دارد؛ اما اين بدان معنا نيست كه انسان مسئوليت و وظيفه خويش را به كناري نهد. اين همان مفهومي است كه در تفسير شيعي به عنوان منزله بين منزلتين و يا امر بين الامرين از آن ياد شده و بوسيله آن تفويض و جبر مطلق به نوعي انكار مي گردد.
چنان كه گفته شد براي دست يابي به خصوصيات حاكم خوب و مطلوب از ديدگاه قرآن، نياز است به اين نكته توجه شود كه برخي از ويژگي ها به عنوان ويژگي هاي ثابت و غيرمتغير مطرح مي باشند و برخي ديگر باتوجه به شرايط و مقتضيات، خود را تحميل مي كنند. چنان كه برخي از ويژگي ها در همه زمان ها و مكان ها به عنوان ويژگي هاي دايم و ثابت وكلي است كه همواره در درجه نخست اولويت است و برخي ديگر در زماني در مرتبه عالي تر و گاه ديگر حتي به عنوان يك خصوصيت و ويژگي مطرح نمي شود.
با اين همه نمي توان از ويژگي هايي چون امانت داري در هيچ حال و زماني گذشت، زيرا حكومت و دولت، در حقيقت امانتي الهي به انسان مي باشد. شخصي كه در مقام حكومت قرار مي گيرد، در مقام ربوبيت الهي عمل مي كند و به نوعي خليفه خداوند بر مردم است و از نوعي ولايت خاص برخوردار مي باشد. همين ولايت و خلافت است كه مسئوليت وي را دو چندان مي سازد؛ زيرا هم مي بايست پاسخ گوي خداوند باشد و هم پاسخ گوي خلق خداوند؛ او مسئوليت يافته تا در مقام ربوبيت، زندگي جمعي و اجتماعي مردم را مديريت كند و از سوي ديگر مردم، او را امين دانسته و مسئوليت هدايت و رهبري جامعه را به وي سپرده اند تا آنان را به كمال مطلق رهنمون سازد.
اين گونه است كه خداوند در آيات 54و 55 سوره يوسف از امانت داري به عنوان شرط لازم و ضروري براي حاكمان جهت تصدي گري مقام حكومت، سخن به ميان آورده است.
كساني مي توانند امين خوبي باشند كه اهل ايمان به خدا و رستاخيز باشند؛ به اين معنا كه پذيرفته باشند كه رستاخيزي است كه مي بايست در آن روز نسبت به همه كارهاي خرد و درشت خويش به خدا و خلق خدا پاسخ گو باشند. از اين رو در آيات بسياري چون 141 سوره نساء و 55سوره مائده و 56سوره نور از ايمان به عنوان شرط دايمي و اصلي حاكمان صالح و مشروع سخن به ميان آمده است.
براي اين كه شخص در اين مسير گام بردارد مي بايست در همه امور زندگي خويش اهل تقوا باشد و از زشتي ها و پليدي هاي عقلاني و عقلايي و شرعي پرهيز كند و گرد اين امور نگردد. بنابراين تنها كساني لياقت و شايستگي انتخاب شدن براي اين مسئوليت را دارا هستند كه اهل تقوا باشند و پرهيزگاري جزو خصيصه ذاتي و طبيعت ثانوي آنان قرارگرفته باشد و به سخن ديگر، در مقام اسمي تقوا باشند و به عنوان متقين شناخته شوند. (اعراف آيه 128 و يوسف آيات 56و 57)
عبوديت به درگاه خداوند شرط اساسي ديگر براي حاكم صالح و منتخب برتر مي باشد؛ زيرا مقام ولايت از مقام ربوبيت اتخاذ شده است و كسي كه مي خواهد ولايت و پيشوايي امت را در دست گيرد مي بايست به مقام ربوبيت و پروردگاري رسيده باشد. اين راه نيز تنها از طريق عبوديت مي گذرد؛ زيرا در روايت آمده است كه العبوديه كنهها الربوبيه. بنابراين اگر كسي مي خواهد ولايت ربوبي پيدا كند و جامعه را به سوي كمال مطلق هدايت كند مي بايست خود از مسير عبوديت به كمال مطلق و ربوبيت و خلافت رسيده باشد.
به سخن ديگر، ولايت ظاهري و خلافت دنيوي زماني مجاز مي شود كه شخص به ولايت باطني و خلافت الهي و شرعي دست يافته باشد كه تنها راه آن نيز از طريق عبوديت محض الهي، شدني است.
خداوند در آيه 105 سوره انبياء، خلافت و حكومت را از آن صالحاني مي داند كه در مقام عبوديت نشسته اند و از مقام عبوديت ربوبي بر هستي، مجاز به حكم راني مي باشند.
از نظر قرآن كساني كه به اين خصلت و خصوصيات دروني دست يافته اند در مقام عمل و زندگي خويش نيز مي بايست آن را مظهريت بخشند تا بتوانند در جامعه به عنوان حاكم صالح شناخته و معرفي شوند. اين گونه است كه به دو دسته از رفتارهاي اجتماعي آن ها توجه خاص شده است.

خصوصيت حاكم صالح

حاكم صالح، انساني با اعمال صالح و كارهاي نيك در جامعه است و مردم وي را به اين عنوان مي شناسند. (نور آيه 55) همواره به وظايف و مسئوليت هاي مالي خود عمل مي كند و زكات مال خويش را به موقع مي پردازد. (مائده آيه 55) نماز را به موقع برپا مي دارد و مردم را بدان مي خواند (همان) اهل احسان و نيكوكاري است و گذشت و عفو از خطا و گناه و اشتباهات ديگري را اصل زندگي خويش مي داند (يوسف آيه 56) اهل عدالت است و جز به حق و عدالت حكم نمي كند (ص آيه 26) با هواهاي نفساني خويش مبارزه مي كند (همان) و از ظلم و ستم و بي عدالتي اجتناب و پرهيز دارد (يوسف آيات 78 و 79) اهل استبداد نيست (آل عمران آيه 159) بلكه در همه امور به مشورت با ديگران و بهره گيري از عقل ديگران اقدام مي كند (همان) با اين همه هرگاه به مطلبي پس از مشورت، علم و يقين كرد و يا اطمينان يافت با قاطعيت و جزم حكم مي كند و اجازه نمي دهد كه فرمان وي روي زمين بماند و كساني با كارشكني، امور را مختل سازند و كارها را از پيشرفت باز دارند. (همان)
برخورداري از توان لازم جسمي امري است كه بايد حتما در حاكم مورد توجه قرار گيرد. (بقره آيات 246 و 247) زيرا مسئوليت حكومت مسئوليت خطير و سختي است كه تن ها را به فرسايش مي برد و جان را خسته مي سازد. بنابراين انتخاب كساني كه از قدرت بدني برخوردار مي باشند موجب مي شود تا شخص از تحرك بيش تر برخوردار باشد و در مجامع عمومي و خصوصي بيش تر حضور يابد و امكان دسترسي آسان به او براي مردم فراهم گردد. (يوسف آيات 56 و 58) اما اگر پير و فرتوت باشد و توانايي حضور در مجامع را نداشته باشد و تن رنجورش اجازه فعاليت بيش از حد معمول ندهد چنين شخصي نمي تواند مديريت حكومت را در اختيار گيرد.
با توجه به شرايط زمان و مقتضيات هر عصر و مكان، مي بايست كساني انتخاب شوند كه داراي علم همان زمانه باشند و در امور علمي كم نياورند. خداوند با آوردن واژه العلم يعني مصدر با لام از مردم مي خواهد تا در انتخاب كارگزار حكومتي و رهبر جامعه، كساني كه از مطلق علم برخوردار مي باشند استفاده شود. به اين معنا كه از علوم زمان خود برخوردار بوده و در تحليل برنامه ها و فهم موضوعات و مسايل جامعه كم نياورد. (بقره آيات 246 و 247) اين گونه است كه علم خاص حتي براي شرايط خاص نيز مطلوب بوده و مورد تاكيد و گزارش قرآن قرار گرفته تا اين مفهوم به خوبي جا افتد كه نقش علم در مديريت سياسي جامعه تا چه اندازه مهم و اساسي است. (يوسف آيه 55)

انتخاب اصلح و برتر

هرچند كه خصوصيات پيش گفته را نمي توان جز در معصوم (ع) يا تالي تلو ايشان و كساني كه دراين مرز و مقام حضور دارند يافت، با اين همه براي انتخاب هركسي در اين مقام مي بايست دقت كافي شود تا دست كم انساني بيشترين موارد از خصوصيات و ويژگي هاي پيش گفته را دارا باشد.
براين اساس هركسي كه بيش ترين و بهترين خصوصيات را دارا است مي بايست مورد انتخاب مردم قرار گيرد و به دور از هياهوي سياسي و نفوذ اشراف و صاحبان قدرت و مكنت، مردم بايد كساني را انتخاب كنند كه به بخش اعظم جامعه توجه داشته باشد.
برخي از صاحبان قدرت و اشراف جامعه همواره مي كوشند تا اشخاصي را درنظر گيرند كه بتوانند به خواسته هاي آنان توجه كرده و آنان را به مال و ثروت بيش تر و قدرت افزون تر برساند. اين گونه است كه در زمان انتخاب حضرت طالوت(ع) كساني از اهل قدرت و مكنت مي كوشيدند كسان ديگري را مطرح و معرفي كنند و با هياهو و جنجال تبليغاتي و بهره گيري از نفوذ اجتماعي تلاش مي كردند تا افكار سازي كرده و مردم را به سوي منتخب خويش سوق دهند. خداوند در آيات 246 و 247 سوره بقره اين موضوع را مورد توجه و تحليل قرار داده و توصيه هاي خاصي را ارايه مي دهد.
در حقيقت جابه جايي قدرت با بهره گيري از ابزارهاي مختلف حتي قدرت نرم و يا انقلاب نرم از ويژگي هايي است كه اشراف و صاحبان قدرت و نفوذ و مكنت درپيش مي گيرند كه تنها حضور مردم و هوشياري و بيداري آنان مي تواند جلوي اين حركت هاي خزنده و ضدمردمي را بگيرد. باشد با هوشياري و بيداري، كساني را برگزينيم كه بيش ترين نزديكي را به خصوصيات پيش گفته در آيات قرآن داشته باشد و مسئوليت دولت را به اهلش بسپاريم تا اين گونه از عنوان دولت جائر و طاغوت و باطل رهايي يابيم؛ زيرا تجربه تاريخي دولت در اسلام نشان داده است كه دولت هاي به ظاهر اسلامي و در حقيقت طاغوتي و باطل چگونه مردم را از مسير اصلي خارج مي سازند و به سوي بدبختي و شقاوت دنيا و آخرت سوق مي دهند.

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
اخلاق تبليغاتي در انتخابات اخلاقي

احسان كريمي

تبليغات به عنوان بهترين شيوه اطلاع رساني و آگاهي بخشي از مهم ترين ابزارهايي است كه از سوي بسياري از اقشار جامعه با اهداف خاص مورد استفاده قرار مي گيرد. بي گمان اين ابزار از مهم ترين وسايلي است كه پيامبران در مقام ابلاغ رسالت مي توانستند از آن بهره گيرند. با اين تفاوت كه روشنگري، تبيين حقايق، تشريح حقوق و مطالبات و نيز مسئوليت ها و وظايف، مهم ترين فلسفه به كارگيري آن از سوي پيامبران بوده است.
انتخابات به سبب آن كه نيازمند معرفي اشخاص و برنامه هاي هر يك از نامزدهاي انتخاباتي است، از شيوه تبليغات بهره بسياري مي برد. با اين همه به علل مختلف نمي توان از هر روش تبليغاتي براي اين منظور سود جست؛ زيرا تبليغات انتخاباتي از نظر قانوني و شرعي و اخلاقي چارچوب هايي دارد كه مي بايست از سوي همه نامزدها و هوادارانشان رعايت شود.
نويسنده در مقاله حاضر مي كوشد تا روش هاي تبليغي در حوزه سياست و تبليغات انتخاباتي را براساس اخلاق اسلامي و آموزه هاي قرآني تبيين كند. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
¤¤¤

اهداف تبليغات انتخاباتي

هر كار عقلاني و عقلايي اهدافي را دنبال مي كند و مي كوشد تا به آن برسد. تبليغات انتخاباتي نيز به عنوان يك كار عقلايي از اين امر مستثنا نيست و اهدافي رامي كوشد تا از طريق اين ابزار به دست آورد.
بي گمان انتخابات به عنوان ابزاري براي حضور در صحنه عمل سياسي از سوي نامزدها مورد توجه قرار مي گيرد و هر يك از نامزدها مي كوشند تا با تبيين توانايي هاي شخصي و برنامه اي و سياست ها و خط مشي هاي اجرايي خود نشان دهند كه مي توانند در مسئوليت و منصبي قرار گيرند كه مديريت جامعه را به عهده دارد.
از آن جايي كه مسئوليتي مانند مسئوليت حكومت از جايگاه خاص و ويژه اي برخوردار است هر يك از نامزدها مي بايست در تبليغات خويش به اهداف كلان و اصلي حكومت و فلسفه وجودي آن توجه داشته باشند. از اين رو مي بايست در تبيين توانايي ها و نيز سياست و برنامه هاي خويش به اين مساله توجه داشته باشند كه آيا توانايي ها و برنامه هاي آنان در اندازه و سطحي است كه بتواند اهداف و فلسفه وجودي حكومت را پوشش دهد وجامعه و حكومت را به سمت اهداف اصلي و كلان رهنمون سازد؟
در حقيقت انتخاب كنندگان كه صاحبان اصلي حكومت و دولت هستند مي خواهند از طريق تبليغات نامزدها اين معنا را به دست آورند كه آيا شخصي كه نامزد شده است مي تواند بار چنين مسئوليت سنگيني را به دوش كشد و آيا برنامه ها و سياست هاي وي مي تواند اهداف مشخص حكومت ودولت و فلسفه وجودي آن را پوشش دهد؟
بنابر اين نامزدها در تبليغات انتخاباتي خويش مي بايست همواره اين مسايل و موضوعات را در كانون توجه خود قرار دهند و در اين چارچوب به تبيين مسايل و موضوعات بپردازند.
از آن جايي كه فلسفه وجودي هر حكومت و دولتي مي تواند با دولت ها و حكومت هاي ديگر در بسياري از اصول مشترك باشد ولي مي تواند در بسياري ديگر از اصول و مباني متفاوت باشد. هر يك از دولت ها و حكومت ها ممكن است بخشي از اهداف را مورد توجه و اهتمام قرار دهند و برخي ديگر را ناديده گيرند. به عنوان نمونه حكومت هاي رفاهي به حوزه رفاه عمومي بيش ترين توجه را مبذول مي دارند و اهداف خويش را اين بعد از ابعاد وجودي انسان و حكومت قرار مي دهند.
دولت اسلامي به هدف تحقق اهداف خاص افزون بر اهداف عام دولت ها تشكيل شده و مي شود. از اين رو حكومتي كه از سوي مردم انتخاب مي شود مي بايست در چارچوب همين اهداف عام و خاص تشكيل و انتخاب شود.
اگر يكي از اهداف عمومي همه دولت ها و حكومت ها، دست يابي به امنيت و آسايش باشد نمي توان آن را از دايره اهداف و فلسفه وجودي دولت و حكومت اسلامي بيرون دانست. ولي افزون بر اين امور، دولت و حكومت اسلامي اهداف و فلسفه وجودي خاصي را پي مي گيرد كه عبارتست از محوريت توحيد و اخلاق اسلامي. براين اساس هدف دولت و حكومت اسلامي تربيت انسان هايي با محوريت توحيد و اخلاق اسلامي است كه بتواند در مقام خلافت الهي مديريت هستي از جمله انسان ها را به عهده گيرند.
قرآن، امت اسلامي و دولت و حكومت اسلامي را امت شاهد و برتر و نمونه اي معرفي مي كند كه ديگر امت ها و جوامع مي بايست از آن الگوبرداري كنند و به عنوان ديگري مهم مورد تقليد جوامع بشري ديگر قرار گيرد.
بر اين اساس حكومتي كه از سوي مردم انتخاب مي شود مي بايست داراي صفات و ويژگي هايي باشد كه بتواند آرمان هاي دولت اسلامي را تحقق بخشد و جامعه برتر را نه تنها دردرون مرزهاي ملي بلكه در صحنه جهاني تحقق بخشد.
براين اساس نامزدهايي كه خود را براي مسئوليت مهم حكومت بر مردم و براي مردم مطرح مي كنند مي بايست داراي توانايي ها و ظرفيت ها و برنامه هايي باشند كه بتوانند اين مهم را دست كم در درون مرزهاي ملي و در محدوده خاصي عملي سازند.
به اين معنا كه هر نامزد حكومت اسلامي مي بايست از اين توانايي و ظرفيت علمي و عملي و بينشي و نگرشي برخوردار باشد كه اهداف دولت اسلامي را در جامعه جهاني تحقق بخشد؛ هر چند كه به سبب درك درست از واقعيت هاي جهاني تنها همت و اهتمام خويش را محدوده كوچك درون مرزها قرار مي دهد.
به سخن ديگر، هر يك از نامزدها مي بايست انساني حقيقت گرا و واقع بين باشد. آرمان بلند وي تحقق جامعه اسلامي و دولت فراگير جهاني اسلام باشد ولي در محدوده ظرفيت ها و توانمندي هاي جامعه و جهان، برنامه ريزي و سياست ها و خط مشي هاي خويش را تعريف و تبيين كند.
بنابر اين هدف از برنامه هاي انتخاباتي در چارچوب بينش و نگرش اسلامي، تبيين توانمندي ها، افكار و انديشه ها، ظرفيت ها و برنامه ها و سياست ها از سوي هر يك از نامزدها مي باشد.
درحقيقت هريك از نامزدها مي كوشد تا با بيان ظرفيت ها و توانمندي ها و برنامه هاي خويش، به مردم اتمام حجت نمايد كه چنين شخصي با اين قابليت ها در اختيار مردم است و آنان مي توانند با انتخاب و همراهي وي به عنوان نماينده مجلس و يا مسئول حكومت اسلامي به اهداف دولت و حكومت اسلامي دست يابند. بنابراين اتمام حجت نسبت به مردم يكي از اهداف مهم تبليغات انتخاباتي از ديدگاه اسلام است (نساء آيه 165 و اعراف آيه 79 و 91 و 93 و 164 و اسراء آيه 15و احقاف آيه35)
همين روش از سوي پيامبران(ع) و نيز امامان(ع) به ويژه اميرمؤمنان علي(ع) پس از رحلت و يا شهادت پيامبر(ص) به كار گرفته شده است و آن حضرت بارها و بارها تنها به عنوان اتمام حجت درمسجد پيامبر(ص) و مكان هاي ديگر به معرفي خود پرداخت و حجت را همانند پيامبر(ص) بر مردم تمام كرد تا ديگر درپيشگاه خداوند عذر و بهانه اي نداشته باشند.
تذكر و پند (ابراهيم آيه 5 و طه آيه 44 و قصص آيه 46) و رفع اختلافات (زخرف آيه 63 و بقره آيه 213 و نحل آيه 64) عدالت (اعراف آيه 29 و 85 و هود آيه 85 و شورا آيه 15 و حديد آيه 25) و نجات مردم و رستگاري آنان (غافر آيه 28 و38 و 41) و هدايت ايشان به سوي كمال و كماليات الهي (آل عمران آيه 51 و مريم آيه 36 و زخرف آيه 64 و آيات ديگر) ازجمله اهداف تبليغات سالم انتخاباتي از ديدگاه قرآن است.
خداوند در داستان انتخاب طالوت و نيز يوسف(ع) و داود(ع) به مجموعه اي از توانمندي هاي شخصي و علمي آنان اشاره مي كند تا اين گونه به نامزدهاي انتخاباتي بفهماند كه آن چه مي بايست مورد توجه نامزدها قرارگيرد معرفي توانمندي هاي شخصي و گروهي و نيز برنامه ها و طرح ها و سياست ها مي باشد.
اگر نامزدي مي خواهد ازطريق انتخابات و تبليغات آن، مردم را نسبت به مطالبات و حقوق خودآگاه سازد و درباره برخي مسائل، روشنگري كند و نسبت به برخي از مسائلي كه موجب دورشدن از خدا و اهداف الهي حكومت و دولت اسلامي است انذار دهد مي بايست همواره تقوا را درنظر داشته باشد و كاري نكند كه موجب سوءظن و بدگماني عمومي شود و يا همراه با تهمت و افترا و غيبت ديگران باشد.

روش هاي موثر تبليغات انتخاباتي

قرآن براي آن كه تبليغات اسلامي هريك از نامزدهاي مسئوليت ها بتواند موثر باشد و مردم را به سوي حق و حقيقت رهنمون سازد و تاثير بيشتري نيز داشته باشد، از نامزدهاي انتخاباتي مي خواهد كه كانون هاي اصلي قدرت در جامعه را در تبليغات خويش هدف قرار دهند و بكوشند تا برنامه هاي اصلاحي را نسبت به اين كانون هاي اصلي قدرت تبيين و تشريح كنند، زيرا مردم در مسيري گام برمي دارند كه كانون هاي قدرت تبيين و تشريح مي كنند؛ چون كه انسان ها همواره به ديگري مهم توجه داشته و از رفتار و كردار آنان تقليد مي كنند؛ چون تقليد و پيروي از اين كانون هاست كه به آن ها قدرت مانور بيشتري مي بخشد. بنابراين اگر تبليغات نامزدها به اين كانون ها توجه بيشتري داشته باشد مي تواند تاثيرگذارتر در مردم باشد.
اين مطلب را مي توان از آياتي چون 103 و 104 سوره اعراف و نيز 96 و 97 سوره هود و 43 و 44 سوره طه و 46سوره زخرف و 17 سوره نازعات به دست آورد.
تبليغ در نقاط مركزي و محوري و اولويت دادن به اين مراكز از ديگر روش هاي پيشنهادي قرآن براي تاثيرگذاري بيشتر تبليغات مي باشد. آيه 92 سوره انعام و 59 سوره قصص و 7 سوره شورا براين نكته كليدي و اساسي در تبليغات توجه مي دهد.
بي گمان امانتداري و رعايت تقوا و اطاعت از آموزه هاي قرآني از ديگر اصول تاثيرگذار در تبليغات است كه مي بايست از سوي نامزدهاي انتخاباتي مراعات شود. (شعراء آيات 106 و 107 و آيات ديگر)

ابزارهاي تبليغ

نامزدهاي انتخاباتي نمي بايست از هر ابزاري براي انتخابات و معرفي خود استفاده كنند بلكه بايد از ابزارهاي مشروع بهره ببرند. حتي استفاده از ابزارهاي مشروع مي بايست به گونه اي باشد كه بيرون از دايره شريعت و اخلاق نباشد.
بي گمان تبيين و تشريح برنامه هاي الهي و ارزش هاي اخلاقي و شرعي بهترين شيوه تبليغ است كه مي بايست ازسوي همه از جمله نامزدهاي انتخاباتي استفاده شود. از آن جايي كه شخص مي كوشد تا در مسئوليتي الهي در دولت اسلامي به عنوان حكومت اسلامي قرارگيرد مي بايست آموزه هاي الهي را مبناي عمل خود قرار دهد.
خداوند در آيات بسياري از همگان مي خواهد كه اصول تبليغات خويش را دين و آموزه هاي ديني قرار دهند و دراين مسئله كوتاهي نكنند.
از ديگر ابزارهاي تبليغاتي كه مي تواند بسيار موثر و كارساز باشد بهره گيري از سخنوري و قدرت بيان است. اين مسئله بي گمان تقش و مهم و اساسي در تبليغات نامزدها ايفا مي كند.
(نساء آيه 63 و نيز طه آيات 27 و 28 و 44)
بهره گيري از نامه (نمل آيه 28 تا 31) مناديان و جارچيان و كساني كه قدرت سخنوري دارند (اعراف آيات 111 و 122 و شعراء آيات 36 و 37) و بهره گيري از شعر (شعرا آيات 224 و 227) و ديگر ابزارهاي مورد توجه مردم مي تواند براي تبيين و معرفي نامزدها مورد استفاده قرارگيرد.

رعايت اخلاق اسلامي و انساني در انتخابات

از ديگر مواردي كه قرآن براي مسئله تبليغ از جمله تبليغ انتخاباتي مطرح مي سازد مراعات اصول اخلاقي انساني و آداب اسلامي است.
بي گمان پيروي از هواي نفس و خواسته ها و مطالبات مردمي كه به دور از حق و واقعيت است مي تواند بدترين شيوه عمل تبليغي مي باشد. مردم براي اين كه به برخي از خواسته هاي خويش برسند از رهبران و مسئولان بهره برداري بد مي كنند. بنابراين نامزدها مي بايست متوجه باشند كه در دام هواهاي نفساني مردم نيفتند و سخنان وخواسته هاي نادرست آنان را تكرار نكنند؛ زيرا بسياري از خواسته هاي ايشان به دور از واقعيت و حقيقت است. تنها امور و خواسته هايي مي بايست مورد توجه قرارگيرد كه درچارچوب اصول اسلامي و عقلاني و عقلايي باشد و از واقعيت بهره برده باشد. (شورا آيه15)
از اين رو خداوند هشدار مي دهد كه نبايد از بيان حق و تبيين حقايق بخاطر ترس از بهانه جويي هاي مردم دست بشوئيد به سخن ديگر وانهادن و يا گردن نهادن تنها به سبب ترس از بهانه جويي مردم نمي بايست شخص را به بيان و يا پذيرش باطل بكشاند. برخي از نامزدها دچار اين ترس و واهمه هستند و به سبب اين، گاه از بيان حقيقت وامي زنند و گاه ديگر باطل را به سكوت مي پذيرند و تن به خواسته هاي غيرمعقول و حتي غيراخلاقي مي دهند. (هود آيه12)
پرهيز از تندخويي و گرفتارشدن در دام قساوت قلب مي تواند آسيب جدي به تبليغات برساند. از اين رو لازم است كه نامزدها از تندخويي پرهيز كنند و با مردم به احترام رفتار كنند. (آل عمران آيه 159)
جدال باطل و استهزاي ديگران حتي اگر كافر باشند جايز نيست بنابراين جايز نيست كه شخص با رقيب انتخاباتي خود جدل كند و از روش جدل بهره گيرد. (كهف آيه 56)
كتمان حقايق و عدم تبيين آنها تنها براي ضربه زدن به رقيب نيز جايز نيست و مي توان آن را نه تنها ضداخلاقي برشمرد بلكه موجب مي شود تا تبليغ، كمترين اثر را در ميان خردمندان به جا گذارد. (آل عمران آيه 187)
اينها نمونه هايي از اخلاق انتخاباتي است كه از آيات قرآني به دست مي آيد. مراعات آن مي تواند شخص را درمسير كمالي قرار دهد و از آسيب دين و دنيا حفظ نمايد.
دستيابي به يك انتخابات سالم كه بر پايه اصول اخلاقي باشد نيازمند آن است كه همه نامزدها و هواداران آنان اخلاق انتخاباتي را مراعات كنند تا به يك انتخابات مبتني بر اخلاق دست يابيم؛ زيرا اگر انتخابات ما اخلاقي نباشد و اخلاق انتخاباتي به درستي مراعات نشود نمي توانيم اميد داشته باشيم كه جامعه به سوي كمال حركت كند؛ چرا كه مردم درس خويش را از حاكمان خود مي آموزند و اگر حكومتي كه اين گونه به دور از اخلاق انتخاباتي انتخاب مي شود بر سر كار آيد نمي توان اميد داشت كه مردم در مسير اخلاق و هنجارهاي اجتماعي و اخلاقي گام بردارند.

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
اخلاق در قرآن

محمد رضا هفت تنانيان

انسان از منظر قرآن، مسافرى است رهسپار لقاى خداوند سبحان و اين سالك توشه اى مى طلبد تا بتواند به سرمنزل مقصود برسد. بالاترين توشه ى مسافر زندگى، خو گرفتن به اخلاق الهى و مهم ترين محور آن تزكيه ى نفس است كه در آيات و روايات متعددى يكى از مهم ترين اهداف نزول قرآن و بعثت پيامبران شمرده شده است. قلمرو اخلاق، اعمال و رفتار فردى و اجتماعى و بين المللى انسان را شامل مى شود و روابط ميان انسان با خدا و انسان با خود و انسان با ديگران و طبيعت را تنظيم مى كند و نتيجه ى آن رسيدن فرد و جامعه به رستگارى و كمال است.
ديدگاه قرآن درباره ى اخلاق بين الملل چيست؟ محمد رضا هفت تنانيان مراد از اخلاق بين الملل چگونگى رفتار و برخورد يك جامعه ى اسلامى با جامعه اى است كه اعتقادى به اسلام ندارد. در برقرارى روابط با جوامع غير اسلامى بايد بدانيم كه طرف مقابل ما از كدام يك از گروه هاى غير اسلامى است. غير مسلمانان را مى توان به طور كلى به دو دسته تقسيم كرد:
1. كفار محارب: جوامعى كه حقوق مسلمانان را محترم نمى شمارند و درصدد نابودى مسلمانان و براندازى اسلام هستند.
2. كفار غيرمحارب: جوامعى كه مسلمان نيستند، اما حقوق مسلمانان را محترم مى شمارند. بحث ما درباره ى روابط با كفار غيرمحارب است. بعضى از مسائل اخلاقى و حسن و قبح ها را عقل، با صرف نظر از شرع و دين درك مى كند و دستور دين اسلام در اين امور، ارشادى است. در اين مختصر به بعضى از اين امور اشاره مى شود:
1. عدالت و احترام متقابل: اين مسئله يكى از مسائل انسانى و عقلى و جزء حقوق بين الملل است. رابطه ى بين انسان ها از هر ملت و مذهبى، بايد بر اساس عدالت و احترام متقابل باشد. از آن جا كه اين مسئله يك اصل اساسى و قانون كلى است، اسلام به تمام افراد باايمان فرمان مى دهد كه به عدالت قيام كنند: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ بِالْقِسْطِ)[1]; اى كسانى كه ايمان آورده ايد، قسط و داد را برپاى داريد. كلمه «قوّام» در اين آيه صيغه ى مبالغه است كه به معناى بسيار قيام كننده است; يعنى بايد در هر حال و در هر كار و در هر عصر و زمانى به عدالت قيام كنيد. اميرالمؤمنين(عليه السلام)رمز پيروزى را اجراى عدالت مى داند و مى فرمايد: اجعل الدين كهفك و العدل سيفك تنجح من كل سوء و تظفر على كل عدو;[2]دين را پناهگاه خود ساز و عدالت را به جاى شمشير به كار بر، تا از هرگونه پيشامدى آسوده شوى و بر هر گونه دشمنى پيروز آيى.
عدالت با دشمن: در قرآن با صراحت از ظلم كردن حتى نسبت به دشمن منع شده است: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئانُ قَوْم عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى)[3]; اى كسانى كه ايمان آورده ايد، براى خدا برپا باشيد و به عدالت گواهى بدهيد. دشمنى گروهى وادارتان نكند كه عدل و داد نكنيد، عدالت را پيشه سازيد كه به تقوا نزديك تر است. اين آيه ى شريفه به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره مى كند و به مسلمانان مى گويد كه نبايد كينه ها و عداوت ها و تصفيه حساب هاى شخصى مانع اجراى عدالت و موجب تجاوز به حقوق ديگران گردد; زيرا عدالت از همه ى اين ها بالاتر است.[4] مرحوم طبرسى در ذيل اين آيه مى گويد: معناى آيه اين است كه اى مؤمنان، با دوست و دشمن عادلانه رفتار كنيد.[5] على(عليه السلام)به امام حسين(عليه السلام) دستور مى دهد: بالعدل على الصديق و العدو;[6] با دوست و دشمن به عدالت رفتار كن. همچنين خداوند مى فرمايد: (لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ);[7] خدا شما را از دوستى آنان كه با شما در دين قتال و دشمنى نكرده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند نهى نمى كند تا بيزارى از آنها بجوييد; بلكه با آنها با عدالت و انصاف رفتار كنيد كه خداوند مردم با عدل و داد را بسيار دوست دارد. و در مقابل نيز مى فرمايد: (إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ)[8]; خداوند شما را از دوستى با كسانى كه با شما عناد مىورزند و مى جنگند و شما را از وطنتان اخراج كرده اند و يا در اين راه كمك كرده اند، بازمى دارد، دوست داران آنها ستمگران اند.
عدالت در حق اقليت ها: در اسلام آن قدر به رعايت حقوق مخالفين و اقليت ها اهتمام شده است كه اگر كسى از اهل ذمه كارى را انجام دهد كه از نظر اسلام خلاف است ولى در شرع خودشان خلاف نيست، به شرط آن كه تظاهر به آن نكند، تحت تعقيب قرار نمى گيرد; ولى اگر كارى كه در شرع خودشان هم حرام است، انجام دهد، قاضى حق دارد او را محاكمه كند يا به ملت خودشان تحويل دهد تا طبق موازين خودشان محاكمه شود: (فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ);[9] اگر از اهل كتاب كسانى براى رفع مرافعه پيش تو آمدند، پس حكم كن ميان آنها، يا اين كه از آنها اعراض كن. حضرت على(عليه السلام) در سر راه خود پيرمردى نصرانى را ديد كه گدايى مى كرد، فرمود: استعملتموه حتى اذا كبر و عجز منعتموه، انفقوا عليه من بيت المال;[10] در جوانى از او كار كشيديد، آن گاه كه پير شد او را به حال خود واگذاشته ايد! هزينه اش را از بيت المال بپردازيد. عدالت در جنگ: حتى جنگ هم نبايد تبديل به انتقام و اسراف شود; (وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ);[11] در راه خدا با كسانى كه با شما مى جنگند بجنگيد، ولى از اندازه در نگذريد; زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد. علامه طباطبايى(رحمه الله) در ذيل اين آيه مى فرمايد: نهى (لاتعتدوا) مطلق است و شامل هر عملى مى شود كه عنوان تجاوز بر آن صادق باشد; مثل جنگ قبل از پيشنهاد مصالحه بر سر حق، جنگ ابتدايى، قتل زنان و كودكان و جنگ قبل از اعلان جنگ با دشمن.[12]
2. عهد و ميثاق يكى ديگر از مسائل اخلاق بين الملل، عهد و ميثاق است. وفاى به عهد و ميثاق جزء امور عقلى است; يعنى جزء امورى است كه عقل انسان حسن آن را درك مى كند و نيازى به راهنمايى خارجى ندارد و اگر اسلام به آن دستور مى دهد، حكم مولوى نيست، بلكه ارشاد به حكم عقل است; لذا اين مسأله يك مسأله ى انسانى و همگانى است و تمام ملت ها احترام به عهد و ميثاق را تحسين و نقض پيمان را تقبيح مى نمايند.
امير المؤمنين(عليه السلام) در نامه ى خود به مالك اشتر مى نويسد: همه ى مردم جهان با تمام اختلافاتى كه در افكار و تمايلات دارند، در آن (وفاى به عهد) اتفاق نظر دارند، تا آن جا كه مشركين زمان جاهليت به عهد و پيمانى كه با مسلمانان داشتند وفادار بودند; زيرا آينده ى ناگوار پيمان شكنى را آزمودند، پس هرگز پيمان شكن مباش و در عهد خود خيانت مكن.[13] به خاطر اين كه عهد و ميثاق جزء امور انسانى است، خداوند مى فرمايد: (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ... الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّة وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ)[14]; به يقين بدترين جنبندگان نزد خدا... كسانى هستند كه با آنها پيمان بستى، سپس هر بار عهد و پيمان خود را مى شكنند و پرهيز ندارند. از اين آيه كاملاً معلوم مى شود كه پيمان شكنى با انسانيت انسان سازگار نيست; چون فرمود بدترين جنبندگان اين گونه اند.
عهد و ميثاق گاهى بين چند نفر، گاه بين چند گروه و گاهى هم بين چند جامعه است كه اصطلاحاً به آن معاهده نيز گفته مى شود; مانند پيمان جامعه ى اسلامى با دولت ها و ملت هاى ديگر كه اين خود انواع مختلفى دارد: معاهده ى ترك مخاصمه و آتش بس، معاهده ى صلح، معاهده ى همكارى سياسى، اقتصادى، نظامى و...; لذا خداوند مى فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ)[15]; اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به پيمان ها و قراردادها وفا كنيد. كلمه ى «عقود» جمعى است كه بر سر آن «ال» آمده است كه افاده ى عموم و شمول مى كند; لذا اين آيه دليلى است بر وجوب وفا به تمام عهدها و پيمان ها، اعم از سياسى، اقتصادى، نظامى، اجتماعى، فردى و گروهى، و عهد و پيمان هايى كه بين مسلمانان و غير مسلمانان منعقد مى شود. وفاى به عهد حتى با دشمن: چون وفاى به عهد جزء امور انسانى و عقلايى است، خداوند به مسلمين دستور مى دهد كه اگر با گروهى از مشركين كه عهدشكن نيستند پيمان بستيد، به آن پاى بند باشيد: (إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ);[16] مگر كسانى از مشركين كه با آنها عهد بستيد و چيزى از آن را در حق شما فروگذار نكردند و احدى را بر ضد شما تقويت ننمودند; پس پيمان آنها را تا پايان مدتشان محترم شماريد.
على(عليه السلام) در نامه ى خود به مالك اشتر مى فرمايد: و ان عقدت بينك و بين عدوك عقدة او البسته منك ذمة فَحُط عهدك بالوفاء وَ ارعَ ذمتك بالامانة;[17] حال اگر پيمانى بين تو و دشمن منعقد شد يا در پناه خود او را امان دادى به عهد خويش وفادار باش و به آنچه برعهده گرفتى امانت دار باش. مدت وفاى به عهد: شرط اصلى لزوم وفاى به عهد و پيمان اين است كه التزام دو طرفى باشد; اما اگر يك طرف آن را نقض كرد يا در صدد توطئه و نقض عهد بود، طرف مقابل ملزم به وفادارى نيست: (وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواء إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ);[18] اگر از گروهى خوف آن داشتى كه در پيمان خيانت كنند، يكسره پيمان را لغو كن و به آنان اعلام كن كه همانند خودشان عمل خواهى كرد، همانا خداوند خائنان را دوست ندارد.
پس اگر در جايى قرائنى يافت شود بر اين كه دشمن درصدد توطئه و هجوم است، بايد پيش دستى كرد و پيمان را تا زمانى كه بيم توطئه نباشد لغو كرد.
3. اداى امانت يكى ديگر از مسائل اخلاق بين الملل، اداى امانت است. اين مسأله مختص به مسلمانان نيست، بلكه تمام ملل و اديان آن را قبول دارند و اگر كسى آن را رعايت نكند مورد مؤاخذه واقع مى شود و اين موضوع جزء مستقلات عقليه است; يعنى عقل بدون كمك وحى آن را درك مى كند: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها);[19] خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبشان بازگردانيد.
امانت معناى وسيعى دارد و هرگونه سرمايه ى مادى و معنوى را در تمام شئون زندگى اجتماعى، سياسى و اخلاقى شامل مى شود و طبق آيه ى فوق، در هيچ امانتى نسبت به هيچ كس نبايد خيانت كرد و، در حقيقت، اين مسأله جزو حقوق بشر حساب مى شود. در شأن نزول آيه ى فوق آمده است: زمانى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مكه را فتح كرد، عثمان بن طلحه را كه كليددار كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت، تا درون كعبه را از وجود بتها پاك سازد. عباس عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با تحويل كليد كعبه به او، مقام كليددارى بيت الله را كه در ميان عرب يك مقام برجسته بود، به او بسپرد; ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، برخلاف اين تقاضا، پس از تطهير خانه ى خدا از لوث بت ها، در حالى كه آيه ى (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها) را تلاوت مى نمود در خانه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه داد.[20] خداوند در كنار امر به اداى امانت، از خيانت در امانت هم نهى فرموده است: (وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ);[21] در امانت هاى خود خيانت روا مداريد.
حتى خداوند عده اى از اهل كتاب را به خاطر اين كه اداى امانت مى كنند، مى ستايد و عده اى را كه در امانت خيانت مى كنند نكوهش مى كند: (وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطار يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينار لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً);[22] بعضى از اهل كتاب اگر ثروت زيادى را به رسم امانت به آنها بدهى، به موقع آن را پس خواهند داد و بعضى ديگر، حتى اگر يك دينار به آنها بسپارى از اداى آن سرباز مى زنند، مگر اين كه در برابر آنها توانايى و قدرت داشته باشى. اهمّيّت اداى امانت به حدى است كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: ان ضارب على بالسيف و قاتله لو ائتمنى و استنصحنى و استشارنى ثم قبلت منه لاديت اليه الامانة;[23] اگر قاتل على امانتى پيش من مى گذاشت و يا از من نصيحتى مى خواست و يا با من مشورت مى كرد و من آمادگى خود را اعلام مى داشتم، قطعاً حق امانت را ادا مى كردم. اخلاق قرآن با اخلاق سكولار چه تفاوتى دارد؟ حسن رضا رضايى اخلاق مقوله اى است كه نمى توان آن را بدون جهان بينى تعريف كرد.
بين جهان بينى و علم اخلاق تأثير و تأثر متقابل وجود دارد; زيرا از يك سو اخلاقيات، علم جزئى است و زير پوشش «علم كلى» (جهان بينى) قرار دارد; لذا اخلاق در سكولاريسم، فرق زيادى با اخلاق در قرآن دارد. براى اين كه با موضوع بهتر آشنا شويم، لازم است به بررسى واژه ها بپردازيم. اخلاق اخلاق جمع «خُلْق» (بر وزن قُفْل) و «خُلُقْ» (بر وزن اُفُقْ) است.
اين دو واژه در اصل به يك ريشه بازمى گردند. «خُلُقْ» به معناى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مى بيند و «خُلُقْ» به معناى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى شود;[24]بنابراين مى توان گفت: اخلاق، مجموعه ى صفات روحى و باطنى است[25] كه انسان را به كمال مطلوب و سعادت مى رساند.[26] علم اخلاق علم اخلاق علمى است كه صفات نفسانى خوب و بد و اعمال و رفتار اختيارى مناسب با آنها را معرفى مى كند و شيوه ى تحصيل صفات نفسانى خوب و انجام اعمال پسنديده و دورى از صفات نفسانى بد و اعمال ناپسند را نشان مى دهد.[27] سكولار واژه ى سكولار (Seculais) لاتينى است و از «Seculum» گرفته شده كه به معناى دنيا يا گيتى در برابر مينو است و در زبان عربى به «علمانيه» به معناى عِلم گرايى و عقلانيت ترجمه شده است و برخى هم آن را مشتق از «عالَم» مى دانند، به معناى دنياگرايى يا گيتى گرايى. جامعه ى سكولار به معناى جامعه ى عارى از دين، پيرو عقلانيت، اباحى گرى و تساهل، خرد جمعى و... است.[28] به عبارت ديگر، مى توان ديدگاه سكولار را به چند صورت تنظيم كرد: الف) لازم است جامعه بر اساس علم و عقلانيت تدبير شود، نه ماوراء طبيعت و وحى; ب) دين صرفاً بعد شخصى و فردى دارد; امّا اداره ى حكومت و سياست و اخلاق جامعه از طريق علم و عقلانيت است و بس; ج) سكولاريسم به حاكميت مردم اعتقاد دارد، نه خدا; د) اصول سكولاريسم، تقدس زدايى است و هيچ كس را داراى قداست نمى داند;[29] هـ) مبانى سكولاريسم، عقل گرايى، علم گرايى و انسان گرايى است.[30] ويژگى ها و تفاوت هاى اخلاق سكولار و اخلاق قرآنى اشخاصى هم چون لوتر و كالون با طرح نظامى اخلاقى كه در آن نداى وجدان را منشأ فعل اخلاقى دانسته اند، زمينه هاى جدايى دين از اخلاق و سياست را فراهم كردند.
كالون در سال 1541 پيش نويس قانونى را به كليسا ارائه داد كه در آن به تفكيك فعاليت هاى دينى از حكومت پرداخت;[31] حال آن كه قرآن مسئله ى اخلاق را جزو اهداف اصيل نبوت عامه مى شمارد و زندگى انسان در سايه ى اخلاق را زندگى سعادتمند، و زندگى بدون اخلاق را خاسر و متضرر مى داند.[32] براى اين كه بهتر به ويژگى ها و تفاوت هاى اخلاق سكولار و اخلاق قرآن آشنا شويم، به بررسى آن دو مى پردازيم: الف) پيشتوانه ى اخلاق در مكتب سكولار و دين مبين اسلام پشتوانه ى اخلاق در مكتب سكولار، وجدان بشرى و عقل مردم است كه ملاك خيرو شر و خوبى و بدى اند، نه اوامر الهى و كتب آسمانى;[33] به عبارت ديگر، تفكر سكولار يعنى تبيين مستقل امور اخلاقى و طبيعى، بدون توسل به حضور خداوند.[34] از ديدگاه قرآن، وجود عقل و وجدان يك واقعيت است و مى تواند در حد خود انگيزه ى مطلوبى براى نيل به تربيت نفوس و فضايل اخلاقى باشد، ولى اين پشتوانه داراى كاستى هايى است; از جمله اين كه وجدان را مى توان فريب داد; وجدان با تكرار بدى ها و زشتى ها تدريجاً به آن خو مى گيرد و تغيير رنگ مى دهد و گاه به كلى حساسيت خود را از دست مى دهد يا تبديل به ضد ارزش مى شود; وجدان يا عقل عملى با تمام قداست و اهميتى كه دارد، مانند عقل نظرى خطاپذير است و هرگز نمى توان تنها بر آنها تكيه كرد، بلكه پشتوانه هاى قوى ترى لازم است كه نه فريفته شود و نه خطا كند.[35] تنها انگيزه ى نيرومند و مؤثر و خالى از خطا و اشتباه و كاستى ها، براى مسائل اخلاقى، انگيزه ى الهى است كه از منبع وحى سرچشمه مى گيرد. در اين جا معلم اخلاق ذات اقدس خداوند است: (الرّحمن، علّم القرآن).[36] علاوه بر آن، عقل از شناخت تمامى حقايق غيبى و ارتباط دنيا و آخرت ناتوان است و هم چنين داراى قواى كلى نگر است و توان تشخيص مسائل جزئى را ندارد.[37] ب) انسان داراى حق يا مكلّف اخلاق سكولار بر اين نكته استوار است كه انسان ها داراى حق و در پى تحصيل حق هستند، نه مكلف; و انسان سكولار از طريق علم، عقل و تدبير، در راه كسب حقوق خويش است.[38] در قرآن كريم و سنت معصومين(عليهم السلام) بايد و نبايد و هست و نيست كاملاً محسوس است. آنان هم از راه هست و نيست هشدار تلويحى داده و تهديد ضمنى كرده و گفته اند: انجام اين كار پايانش هلاكت و شقاوت و نتيجه ى آن كار، حيات و سعادت است، و هم دستورهاى تحريمى يا ايجابى (بايد و نبايد) داده اند.
اين طور نيست كه بين بايد و نبايد و هست و نيست، هيچ گونه پيوستگى برقرار نباشد; ولى در هيچ حكمى ما نمى توانيم قياسى داشته باشيم كه هر دو مقدمه ى آن «هست»، ولى نتيجه اش «بايد» باشد. اگر مقدمه اى از يك قياس، «هست» و مقدمه ى ديگرش «بايد» باشد، نتيجه «بايد» است، نه «هست». مثلا، خدا ولى نعمت، خالق و منعم است (مقدمه ى اول); ولى نعمت را بايد سپاس گزارد (مقدمه ى دوم); پس بايد خدا را سپاس گزارد و در برابر او خاضع بود[39] (نتيجه) از مجموع يك بايد اخلاقى و يك هست نظرى، يك «بايد» اخلاقى استنتاج شده است. به عبارت ساده مى توان گفت كه تمام بايدها و نبايدهاى اخلاقىِ قرآن همگون با فطرت و جان بشرى است، نه تكليف و تحميل; و آنچه حق انسان هاست و زندگى دنيوى و اخروى و سعادت و شقاوت آنها را تضمين مى كند، در قالب بايد و نبايد بيان گرديده است. اما علت به كار بردن اصطلاح «مكلف» براى مردم در فقه اسلامى، اين است كه مردم بايدها و نبايدهاى دينى را در ظاهر براى خود مشقت زا و تكلّف آور مى دانند و اين تكلّف به خاطر انجام يا ترك عملى، به حس بشر نيز نزديك تر است; اما با نگرش عميق نسبت به اين تكاليف و درك اين نكته كه هدف از خلقت انسان، رسيدن به كمال و سعادت است و اين سعادت محقق نمى شود مگر از طريق بايدها و نبايدهاى دينى، در آن هنگام درمى يابيم كه تكاليف و فضايل، براى جان آدمى تشريف است نه تكليف.
اخلاق سكولار احكام را جداى از فطرت و جان آدمى و نوعى تحميل بر انسان قلمداد نموده، به همين دليل آن را رد مى كند; در حالى كه بايد و نبايد دينى حركت انسان را به سوى كمال و سعادت جهت مى دهد. ج) مقوله ى اخلاق در پى رضايت خلق است يا خالق؟ همان طور كه گذشت، سكولاريسم به حاكميت خداوند اعتقاد ندارد و به حاكميت مردم از راه عقل و تدبير مى انديشد. آنها اخلاق را مصنوع انسان ها مى دانند و در نتيجه، در پى رضايت خلق هستند نه خالق و آنچه را مردم تحسين يا تقبيح مى كنند اخلاق مى نامند.[40] اخلاقيات قرآن را مى توان به چهار قسمت ذيل تقسيم كرد:
1. مسائل اخلاقى مرتبط با خالق: شكر منعم، خضوع در مقابل خداوند، رضا و تسليم در برابر فرمان او و... .
2. مسائل اخلاقى مرتبط با خلق: مانند: تواضع و فروتنى، ايثار، فداكارى، محبت، حسن خلق، همدردى و... .
3. مسائل اخلاقى مرتبط با خويشتن: پاكسازى قلب از هرگونه ناپاكى و آلودگى، مدارا با خويشتن در برابر تحميل فشار، تهذيب روح و... .
4. مسائل اخلاقى مرتبط با جهان آفرينشو طبيعت: عدم اسرافو تبذير و تخريب و... .[41] در اخلاق سكولار، مسائل اخلاقى مربوط به ارتباط با خالق را، كه مبدأ و ريشه ى تمام اخلاقيات است، كنار گذاشته، به موارد ديگر (ارتباط با خلق، خويشتن و طبيعت) گرايش دارند، آن هم در حد افكار بشرى، نه انديشه هاى الهى. اما درباره ى ارزش گذارى رفتار و اخلاق از نظر قرآن بايد گفت: انسان در افعال اختيارى خود هدفى را دنبال مى كند كه داراى مطلوبيت ذاتى باشد و او را به رستگارى برساند، هر چند بعضى ها در مصاديق اين هدف دچار اشتباه مى شوند. قرآن براى رسيدن به هدف اصلى كه مطلوبيت ذاتى هم داشته باشد، به انسان توصيه مى كند كه رفتار و اعمال و اخلاق خويش را بر اساس سه پايه و اصل ارزش گذارى نمايد:
1. انگيزه ى عمل: گاهى عمل اخلاقى و رفتارها، از زاويه ى نيت و انگيزه ى انجام دهنده، متصف به خوبى مى شوند: انَّما الاَعْمالُ بِالنّيّاتِ;[42] بى گمان، كردار انسان ها در گرو نيت آنهاست. لِكُلّ امْرىء ما نوى;[43] براى هر كس همان است كه قصد كرده است. در هر عملى لازم است براى رضاى خدا و جلب رضايت او حركت كنيم: (إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ);[44] همانا براى رضايت خدا، شما را اطعام مى كنيم.
2. نتيجه ى عمل: قرآن علاوه بر نيت، به نتيجه ى عمل در فرد يا اجتماع اهميت خاصى مى دهد و در تمام توصيه هاى اخلاقى خود انسان را نتيجه هاى اعمال آگاه مى سازد; مثلا درباره ى دشنام دادن مى فرمايد: (وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم...);[45] به معبود كسانى كه غير خدا را مى خوانند، دشنام ندهيد،مبادا آنها از روى جهل خدا را دشنام دهند.
3. نفس عمل: قرآن تأكيد فراوانى بر نفس عمل در بعد اخلاق دارد و فطرت[46] و عقل[47] و وحى الهى را ملاك ارزش گذارى آن مى داند. در اخلاق قرآن، اصالت با انگيزه هاى معنوى است و ذات پاك خداوند، محور اصلى شمرده مى شود و هر انسانى لازم است خود را به آن كمال مطلق نزديك كند; و قرآن رفتار اخلاقى را زاييده ى ايمان به خدا و روز قيامت مى شمارد.[48] اما در اخلاق سكولار آنچه مهم است نتيجه است كه لذت و منفعت دنيايى است و كارى به انگيزه و جلب رضايت خداوند و نتيجه ى آن، كه عدالت خواهى و حق گرايى است، ندارند.
سارتر مى گويد: همسايه ى ما گاو شيرده دارد; اگر من آن را بدزدم خوب است، چون داراى منفعت است; اما به دليل اين كه او هم گاو مرا مى دزدد، اين عمل بد است. د) اخلاق متغير يا جاودانه ديدگاه سكولاريسم درباره ى اخلاق اين است كه همان طور كه فرهنگ و تمدن انسان ها در حال رشد و توسعه و دائماً در حال تغيير است، اخلاق نيز متغير است و در هر زمانى بايد اخلاق را متناسب با شرايط مكانى و زمانى خود تغيير دهند.[49] اما ديدگاه قرآن كاملاً مخالف آن است و اخلاق را نسبى نمى داند تا قابل تغيير باشد; چون تمام انسان ها داراى روح هستند و فضايل اخلاقى براى تهذيب روح است و روح نيز مجرد و تغييرناپذير است و در گرو زمان و مكان نيست; در نتيجه، اخلاقيات امورى ثابت، پايدار، كلى و نامحدودند.
جاودانه بودن اخلاق به اين معناست كه اگر چيزى خوب است، براى همه و در همه ى عصرها و نسل ها خوب است و مردم هر زمان و مكانى لازم است آن را تحصيل كنند و هم چنين است چيزهاى بد.[50] نتيجه: اخلاق سكولاريسم هيچ گونه سنخيتى با اخلاق قرآنى ندارد; زيرا مبانى سكولاريسم (عقل، عرف، عقلانيت، علم و...) بر پايه ى غيروحى و عدم توسل به حضور خداوند شكل گرفته است; در حالى كه موضوع مسئله ى اخلاق، انسان است و انسان در زندگى فردى و اجتماعى خود، علاوه بر عقل و علم و وجدان، به وحى الهى نيز نيازمند است;[51] هم چنين فضايل اخلاقى قرآنى همگون با فطرت است، نه تحميل برآن.[52] اسلام با برنامه هاى اجتماعى و اقتصادى و سياسى و اخلاقى پا به عرصه ى اجتماع نهاده[53] و به مسئله ى تربيت و تزكيه اهميت ويژه اى نشان داده، تا جايى كه تربيت را مقدم به تعليم نموده است; (وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلّمُهُم الْكِتابِ وَ الحِكْمَة).[54]

پی نوشت ها:

[1]. نساء: 135.
[2]. عبدالواحد آمدى، غرر الحكم و درر الكلم، (تهران: چ چهارم، 1337) ج 1، ص 124.
[3]. مائده: 8.
[4]. ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، (قم: انتشارات دار الكتب الاسلاميه، چ چهاردهم، 1374) ج 4، ص 302.
[5]. طبرسى، مجمع البيان، (قم: مكتبة آية الله مرعشى، 1413) ج 2، ص 69.
[6]. شعبة الحرانى، تحف العقول، (قم: انتشارات علمية الاسلاميه، چ اول، 1363) ص 89.
[7]. ممتحنه: 8.
[8]. ممتحنه: 9.
[9]. مائده: 42.
[10]. وسائل الشيعه، ج 15، باب 19، ح 1.
[11]. بقره: 190.
[12]. محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، (قم: منشورات جامعه ى مدرسين) ج 2، ص 61.
[13]. نهج البلاغه، نامه ى 53.
[14]. انفال: 55 ـ 56.
[15]. مائده: 1.
[16]. توبه: 4.
[17]. نهج البلاغه، نامه ى 53.
[18]. انفال: 58.
[19]. نساء: 58.
[20]. طبرسى، مجمع البيان، (بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چ اول، 1415) ج 3، ص 12.
[21]. انفال: 27.
[22]. آل عمران: 75.
[23]. حويزى، تفسير نور الثقلين، (بيروت: مؤسسة التاريخ العربى، چ چهارم، 1422) ج 2، ص 82.
[24]. مفردات راغب، ذيل ماده ى «خلق».
[25]. ناصر مكارم شيرازى، اخلاق در قرآن، (قم: مدرسه امام على بن ابيطالب(عليه السلام)، چ اول، سال 1377)، ج 1، ص 24.
[26]. مجله معرفت، ش 15، سال 1374، ش سوم، دوره 4، ص 4 ـ 17.
[27]. محمدعلى داعى نژاد، اخلاق سكولار در رويارويى با فقه و فقهاء، مجله آفتاب، ش 20، آبان 1381، ص 90، به نقل از فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج 1، ص 59.
[28]. عبدالرسول بيات، فرهنگ واژه ها، (تهران: موسسه ى انديشه و فرهنگ دينى، چ اول، 1381)، ص 327.
[29]. ر.ك: عبدالله نصرى، انتظار بشر از دين، (تهران: انديشه معاصر، 1378)، ج 1، ص 351 به بعد.
[30]. محمدعلى داعى نژاد، مجله ى صباح، ش 7 ـ 8، (مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه)، ص 53.
[31]. عبدالله نصرى، همان، ص 357.
[32]. (وَ الْعَصْرِ إِنَّ الاِْنسَـنَ لَفِى خُسْر...) عصر، 1. و ر.ك: عبدالله جوادى آملى، اخلاق در قرآن، (قم: انتشارات اسراء) ج 10، ص 131.
[33]. ر.ك: عبدالكريم سروش، «معنا و مبناى سكولاريسم» مجله ى كيان، ش 26، مرداد و شهريور 74، سال 5، ص 4 ـ 13; و «معيشت و فضيلت»، همان، ش 25، ص 2 ـ 11; مجله ى معرفت، ش 15، ص 4 ـ 17.
[34]. مجله ى كيان، ش 26، ص 6.
[35]. ناصر مكارم شيرازى، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 84.
[36]. الرحمن: 1 و 2; ر.ك: عبدالله جوادى آملى، اخلاق در قرآن، ج 10، ص 139.
[37]. محمدعلى داعى نژاد، همان، ص 57.
[38]. ر.ك: عبدالكريم سروش، همان.
[39]. عبدالله جوادى آملى، همان، ص 42.
[40]. عبدالكريم سروش، همان.
[41]. ناصر مكارم شيرازى، اخلاق در قرآن، ص 104.
[42]. حر عاملى، وسائل الشيعه، (بيروت: دار احياء التراث العربى)، ج 1، ص 34.
[43]. همان، ج 1، ص 35; بقره: 264 ـ 265.
[44]. دهر: 9.
[45]. انعام: 108.
[46]. (وَ نَفْس وَ مَا سَوَّيهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَيهَا); و سوگند به نفس آدمى و آن كس كه آن را منظم ساخته و سپس فجور و تقوا (خير و شر) را به او الهام كرده است (شمس: 7ـ8).
[47]. (يجعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ); خداوند پليدى و گناه را بر كسانى قرار مى دهد كه تعقل نمى كنند (يونس: 100).
[48]. ابراهيم: 5 ـ 24.
[49]. ر.ك: عبدالكريم سروش، همان.
[50]. عبدالله جوادى آملى، همان، ص 125.
[51]. همان، ص 139.
[52]. روم: 30.
[53]. حجرات: 13.
[54]. جمعه: 2; ر.ك: جعفر سبحانى، سيستم اخلاق اسلامى، (قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1369)، ص 15 و ر.ك: محمدتقى فرجى، اسلام و سكولاريسم، (تهران: بنياد حكمت و انديشه، چ اول، 1376).
siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
اخلاق اقتصادی از دیدگاه قرآن و حدیث

جواد ایروانی(1)
چکیده :

«اخلاق اقتصادی» بخشی از آموزه‏های اسلامی است که از یکسو، مؤلفه‏های رشد و توسعه اقتصادی و رفاه عمومی را ارائه می‏کند. از سوی دیگر، شیوه‏ها و عناصر مقابله با مفاسد و سالم‏سازی فعالیتهای اقتصادی را برمی‏نمایاند و بستر لازم را برای رشد معنوی و سعادت ابدی انسان نیز فراهم می‏سازد.
این نوشتار، پس از اثبات رابطه اخلاق با اقتصاد و نقد مبانی سرمایه‏داری، مبنی‏بر جدایی آن دو، مهم‏ترین عناصر اخلاق اقتصادی را در سه بخش «تولید»، «توزیع» و «مصرف» مورد بررسی قرار می‏دهد. «تحلیل اخلاق کار و تولید» و «بررسی نقش ارزشهای معنوی در رشد اقتصادی»، «تبیین شیوه‏های مقابله فرهنگی با زمینه‏ها و آثار فقر و تکاثر»، «تبیین اصول حاکم بر اخلاق تجارت» و «معیارهای تعیین الگوی مصرف» از مباحث این نوشتار است.

کلمات کلیدی :

قرآن، حدیث، اخلاق، اقتصاد، مکاتب اقتصادی، مکتب اقتصادی اسلام.

مقدمه

رشد اقتصادی در کنار سالم‏سازی فعالیتها و مقابله با مفاسد از یکسو و گسترش عدالت اجتماعی و برخورداری عموم مردم از رفاه نسبی از سوی دیگر، از مهم‏ترین دغدغه‏های عصر حاضر در غالب جوامع، از جمله جامعه ماست. این در حالی است که مهم‏ترین شیوه‏ها و عناصر دستیابی به آنها در آموزه‏های اسلامی ارائه شده است. آن‏سان که توجّه به آنها در برنامه‏ریزیهای اقتصادی و نهادینه کردن آنها در فرهنگ عمومی، به یقین می‏تواند تمدن سترگ اسلامی را احیا کند و رفاه و آسایش عمومی را به ارمغان آورد.
از کارآمدترین ایده‏های اسلام در این موضوع، «آمیختن ارزشهای اخلاقی با اقتصاد» به هدف تأمین رفاه مادّی و سعادت اخروی انسان است. مراد از «اخلاق اقتصادی»، مجموعه‏ای از صفات و رفتارها به منظور دستیابی به رشد اقتصادی پایدار و مطلوب، سالم‏سازی فعالیتهای اقتصادی و مصرف بهینه است و فرد مسلمان در پرتو اعتقادات دینی، خود را ملزَم به انجام دادن یا ترک کردن آنها می‏داند.
تحقیق در این موضوع، از دو جهت ضروری به نظر می‏رسد:
1. عناصر اخلاقی‏ـ اقتصادی اسلام، در صورت تحقّق عینی، نقش تعیین‏کننده‏ای در عرصه رشد اقتصادی، عدالت اجتماعی و تعیین الگوی مصرف بهینه ایفا می‏کند و کارآیی اقتصاد مبتنی بر ارزشها را در عصر حاضر، نمودار می‏سازد.
2. تحقیق در این موضوع، سابقه زیادی ندارد و به طور کلّی، تاکنون کاری اساسی در این باره انجام نشده است.(1)

رابطه اخلاق با اقتصاد

تا قرن پانزدهم میلادی، تجزیه و تحلیلهای اقتصادی، بر پایه اخلاق صورت می‏گرفت. از آن پس، به‏ویژه از زمان آغاز استقلال و جدایی علوم اجتماعی از فلسفه، اقتصاد نیز به تدریج از اخلاق فاصله گرفت(1) تا آنجا که بسیاری از مکاتب اقتصادی پس از قرن شانزدهم میلادی، به‏ویژه پیروان مکتب «سوداگرای»، «فیزیوکرات»ها و بیشترِ «کلاسیک»ها،(2) هرگونه ارتباط اخلاق و ارزشهای معنوی با رفتارهای اقتصادی را به صراحت انکار کردند.(3) از این رو، «جدایی اخلاق از اقتصاد»، نظریه غالب در عصر حاضر است.

مبانی نظریه جدایی اخلاق از اقتصاد

به طور کلّی، مبانی و ادلّه منادیان جدایی اخلاق از اقتصاد را می‏توان در دو مورد خلاصه کرد.

دلیل اوّل

غالب اقتصاددانان معاصر بر این باورند که پدیده‏های عینی و فعالیتهای اقتصادی انسان، بسان دیگر رخدادهای فیزیکی، تابع قوانین طبیعی و روابط علمی مشخصی است(4) که با روش تجربی قابل بررسی است. در نتیجه، مسائل ارزشی و اخلاقی به اعتبار تجربه‏ناپذیری آنها، از قلمرو تحلیلهای علمی اقتصادی خارج است؛ چرا که با روش «علمی» نمی‏توان آنها را اثبات یا نفی کرد.
بر همین اساس، علم تجارت که تا سده‏های پیش، با بحثهای ارزشی و اخلاقی همراه بود،(1) مفاهیم ارزشی خود را از دست داد و جای آن را مطالب عینی و توصیفی گرفت.(2)

نقد دلیل اوّل

این دلیل از چند نظر مورد نقد است:
نخست آنکه پدیده‏های فیزیکی و رفتارهای اقتصادی، با یکدیگر در این نکته اشتراک دارند که بر همه آنها، نظام علّی و معلولی حاکم است،(3) ولی میان این دو، تفاوت عمده‏ای وجود دارد. بر پدیده‏های فیزیکی رابطه علیّت «جبری» حاکم است، در حالی که بر رفتارهای اقتصادی رابطه علّیت بر اساس «اختیار و اراده» حاکم است؛(4) زیرا همواره یک طرف این رابطه، انسان و رفتارهای اختیاری اوست که کم و بیش از ارزشها و باورهای شخص متأثر است؛(5) بنابراین، چگونه می‏توان مبانی جهان‏بینی و ارزشی فرد را در تحلیلهای اقتصادی نادیده گرفت؟!
دوّم اینکه استدلال یاد شده، به فرض صحّت، صرفا جدایی اخلاق از «علم اقتصاد»(1) را ثابت می‏کند و این، به معنای بیگانه بودن اخلاق از «مکتب اقتصادی»(2) نیست؛ چرا که بی‏تردید، اصول اساسی مکتب اقتصادی، تحت تأثیر مسائل جهان‏بینی و مبانی اخلاقی شکل می‏گیرد؛ برای مثال، فردی که در اخلاق، پیرو مکتب لذّت‏گرایی است و سعادت را در نفع شخصی می‏داند،(3) هیچ‏گاه نمی‏تواند در اقتصاد، طرفدار مکتب سوسیالیسم باشد که انگیزه نفع شخصی را ویرانگر تلقّی می‏کند.(4)

دلیل دوم

به نظر می‏رسد، مهم‏ترین دلیل رویکرد اقتصاددانان سده‏های اخیر به نظریه جدایی اخلاق و ارزشها از اقتصاد، نوع نگرش آنان نسبت به انسان و جایگاه او در نظام هستی است. نگرشی که پس از رنسانس، بر اساس اندیشه‏های انسان‏محوری شکل گرفت و به جدایی دین از اجتماع و اخلاق از حقوق و اقتصاد منجر شد. مهم‏ترین مبانی جهان‏بینی و انسان‏شناختی مکتب سرمایه‏داری، به عنوان مکتب رایج، عبارت است از:
1. «اصل فلسفی دئیسم» (الهیات طبیعی)(1): که نتیجه آن، اتّکای به عقل به جای وحی، نفی ارتباط خدا با جهان و جدا شدن انسان از آموزه‏های ادیان الهی است.(2)
2. «اصل ناتورالیسم» (طبیعت گرایی)(3): حاکمیت قوانین طبیعی بر جهان و در نتیجه، لزوم رهایی اقتصاد از تمامی قیدهای محدودکننده.(4)
3. «اصالت انسان» (اُمانیسم)(5): تکیه بر تجربه‏ها، افکار و تمایلات انسان به عنوان ملاک شناخت حقیقت و معیار خوب و بد.(6)
4. «اصالت فرد»(7): اعطای ارزش بیشتری به فرد در قبال اجتماع و آزاد گذاردن افراد در کسب حدّاکثر نفع شخصی.(8)
5 . «اصل اخلاقی فایده‏گرایی»: مطلوبیت افزایش سود و لذّت فردی به عنوان هدف رفتار آدمی.(9)
بنابراین، انسان در نظام سرمایه‏داری، موجودی بُریده از خدا و آموزه‏های وحیانی و بدون اصالت و مرجع تعیین ارزشهاست و پیوسته، تابع امیال و لذّتهای نفس است؛ از این رو، از احکام و ارزشهای مبتنی بر وحی و الزامات اخلاقی برای رفاه دیگران یا جلب خوشنودی خداوند، سخنی به میان نمی‏آید.
مکتب سوسیالسیم نیز بر پایه «اصل ماتریالیسم»(1) و «جبر تاریخ»(2) استوار است؛ از این رو، به رغم توجّه سوسیالیستهای غیر مارکسیست به اخلاق،(3) این مسئله ممکن نیست، گستردگی و ضمانت اجرایی لازم را دارا باشد.

نقد دلیل دوم

مکتب اقتصادی اسلام، دارای مبانی جهان‏بینی و انسان‏شناختی کاملاً متفاوت از دیگر مکتبهاست که پیوند اخلاق را با اقتصاد اجتناب‏ناپذیر می‏داند.
در این دیدگاه، خداوند، محور و کانون عالم هستی است و رابطه او با جهان و انسان، بر اساس رابطه «خالقیت»،(4) «ربوبیت»،(5) «مالکیت»(6) و «رازقیّت»(7) استوار است. در این بینش، انسان، جانشین خداست(8) و طبیعت با تمام ثروتها و امکاناتش به عنوان «امانت»(9) در اختیار بشر قرار گرفته و او موظّف است، فعالیتهای اقتصادی خود را در چارچوب احکام و ارزشهای الهی به سامان رساند. «هدفداری»،(1) «مسئول بودن»،(2) «اختیار»،(3) «برخورداری از حیات جاوید»(4) و «دو بُعدی بودن» (بُعد مادی و معنوی)، از دیگر مبانی انسان‏شناختی در مکتب اسلام است. اصل اخیر (دو بعدی بودن انسان) از مهم‏ترین اصولی است که ارتباط «اخلاق» را با «اقتصاد» الزامی می‏سازد؛ زیرا از دیدگاه قرآن، سرشت آدمی در بُعد مادّی، از «خاک تیره» و در بُعد معنوی، از «روح الهی»(5) است؛ از این رو، نیازها و تمایلات انسان نیز دو گونه است و تکامل او نیز در گرو رشد مطلوب هر دو بُعد می‏باشد. نادیده انگاشتن بُعد معنوی و روحی، آن گونه که محصول مبانی مکتب سرمایه‏داری است، آدمی را از مقام والای خود تنزّل می‏دهد و «انسان اقتصادی مطرود» از دیدگاه اسلام را شکل می‏دهد. برخی از ویژگیها و نشانه‏های رفتاری چنین انسانی این گونه است:
1. پیوسته، سود مادّی خویش را بر منافع دیگران ترجیح می‏دهد؛ از این رو، خسیس و خودخواه است: «و کان الإنسان قتورا».(6)
2. نمی‏تواند یا نمی‏خواهد منافع واقعی و درازمدّت خویش را در نظر گیرد: «بل تحبّون العاجلة* و تذرون الآخرة».(7)
3. سخت شیفته مال و ثروت است: «و إنّه لحبّ الخیر لشدید».(8)
4. کم‏ظرفیت و کم‏طاقت است؛ از این رو، در مواجهه با مشکلات اقتصادی، بی‏تابی می‏کند و به هنگام گشایش و رفاه، بخل می‏ورزد: «إنّ الإنسان خلق هلوعا* إذا مسّه الشرّ جزوعا* و إذا مسّه الخیر منوعا».(9)
5 . در صورت توانگری، سرکشی می‏کند: «إنّ الإنسان لیطغی* أن رآه استغنی»،(10)
برخود می‏بالد و بر دیگران فخر می‏فروشد: «إنّه لفرح فخور».(1)
در مقابل، انسانِ «تربیت یافته، تزکیه شده و اخلاق‏مدار» قرار دارد که خلیفه خدا،(2) معلّم و مسجود فرشتگان،(3) و برخوردار از کرامتی ویژه(4) و مقامی بس ارجمند است و از دیدگاه اسلام، «انسان اقتصادی مطلوب» به شمار می‏رود. ویژگیهای چنین انسانی که در مقابل ویژگیهای انسان اقتصادی مطرود قرار دارد، چنین است:
1. با منافع دیگران هماهنگ، بلکه در موارد لازم، آن را بر منفعت شخصی خودش مقدّم می‏دارد: «و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصة»(5).
2. دلداده و وابسته به ثروتش نیست، بلکه آن را در مسیر رضایت الهی: «ینفقون أموالهم ابتغاء مرضات اللّه‏»(6) و خدمت به نیازمندان: «و فی أموالهم حقّ للسائل و المحروم»(7) به کار می‏گیرد.
3. متین و خویشتن‏دار است. در برابر نابسامانیهای اقتصادی و مشکلات زندگی، شکیبایی می‏ورزد: «و الصابرین علی ما أصابهم»(8) و هنگام رفاه و آسایش، طغیان نمی‏کند و به سرمستی و شادمانی و فخرفروشی آلوده نمی‏شود: «إنّه لفرح فخور* إلاّ الذین صبروا و عملوا الصالحات»(9).
4. آینده‏نگر و دارای بینشی عمیق است؛ از این رو، دارایی خویش را در «سودایی مقدس»، وسیله‏ای برای نیل به منافع درازمدّت و سود و لذّت پایدار قرار می‏دهد: «إنّ الذین یتلون کتاب اللّه‏ و أقاموا الصلاة و أنفقوا ممّا رزقناهم سرّا و علانیةً یرجون تجارة لن تبور* لیوفیّهم أجورهم و یزیدهم من فضله»(10).
بی‏تردید، دستیابی به چنین اوصاف و شخصیتی، جز در پرتو آموزه‏های اخلاقیِ مبتنی بر وحی و تزکیه نفس(11) امکان‏پذیر نیست و این مهم که همان تربیت و هدایت انسانها به سوی کمال و تعالی است، هدف اصلی نظام اقتصادی اسلام به عنوان بخشی از مجموعه دین است و بدین‏سان، پیوند ناگسستنی اخلاق با اقتصاد آشکار می‏گردد.
برای روشن کردن بیشتر این پیوند و آثار آن، آموزه‏های اسلامی را در سه بخش «اخلاق کار و تولید»، «اخلاق توزیع و تجارت» و «اخلاق مصرف» به اختصار بررسی می‏کنیم.

اخلاق کار و تولید

امروزه نظریه‏پردازان اقتصاد و توسعه بر این باورند که از میان سرمایه‏های‏فیزیکی ، تکنولوژی و انسانی، آنچه بیش از همه در مسیر تحوّلات تمدّن بشری، مهم و مؤثر است، «متغیر کلان سرمایه انسانی و بهره‏وری صحیح از آن» می‏باشد.(1) از سوی دیگر، عامل زیربنایی تحوّلات صنعتی و اقتصادی، «تغییر خصلت اخلاقی و فرهنگی و وجود تصوّرات عمومی درست از مفاهیم اساسی توسعه، همچون کار و زمان» است.(2)
آموزه‏های اسلامی، بیش از هر مکتب و اندیشه‏ای، به ارزش و اخلاق کار، اهتمام ورزیده است که در صورت ارائه صحیح و نهادینه شدن آن در فرهنگ عمومی، تحوّلات ژرفی را در جهت تکامل اخلاق کار و رشد اقتصاد ملّی(3) موجب می‏شود.

جایگاه کار و تولید در قرآن و حدیث

با آنکه کار نزد بسیاری از نژادهای بشری در روزگاران گذشته، امری سخت، سخیف و مخصوص برده‏ها به شمار می‏رفته است،(1) در معارف اسلامی، کار و فعالیتهای تولیدی، جایگاهی بس ارجمند دارد؛ قرآن کریم در آیه‏های فراوانی یادآوری می‏کند که خداوند، منابع و امکانات تولید را در اختیار انسانها قرار داده و با تأکید بر تصرّف در عوامل تولید، آنان را به آباد کردن زمین و برطرف کردن نیازهای‏معیشتی خود، تشویق کرده است و می‏فرماید: «هو أنشأکم من الأرض و استعمرکم فیها»(2)؛ «اللّه‏ الذی سخّر لکم البحر لتجری الفلک فیه بأمره و لتبتغوا من فضله و لعلّکم تشکرون* و سخّر لکم ما فی السموات و ما فی الأرض جمیعا منه»(3).
مصداق بارزِ «ابتغاء فضل» در این گونه آیه‏ها، «فعالیتهای تولیدی» است. افزون بر اینها، آیه‏هایی که به «فراهم‏سازی زمینه تولید»(4) اشاره دارند و نیز آیه‏هایی که به «مطلق تصرّف»(5) یا «آمادگی همه‏جانبه»(6) فرمان می‏دهند، نیز به گونه التزامی، بر مطلوبیت فعالیتهای تولیدی دلالت دارند.(7)
روایتهایی که دیدگاه اسلام را در این باره مشخص کرده‏اند، نیز از تنوع و گستردگی ویژه‏ای برخوردارند: «ارزش‏گذاری معنوی فعالیتهای تولیدی»،(8) «تبیین ارزش مادّی کار(9) و فلسفه و آثار آن»،(10) و «تشویق عملی به کار و تولید در سیره معصومان»،(1) بخشی از این آموزه‏هاست. از مجموع این آموزه‏ها در این زمینه، نکات ذیل استفاده می‏شود:
1. در نظام ارزش‏گذاری اسلام، کار و تولید، نه امری صرفا مادّی، بلکه عبادتی بزرگ و دارای ارزش ذاتی است؛ بدین معنا که کار و تولید، صرفا مقدّمه کسب کردن سود و درآمد یا ضرورتی برای جلوگیری از فقر نیست، بلکه نفس کار کردن به سبب آثار مثبت اقتصادی، روحی و اخلاقی آن مطلوب است؛ از این رو، انسان در عین توانگری و بی‏نیازی، موظّف به کار و تلاش است(2) و در عین حال، ارزش آن، به رعایت اخلاق کار منوط می‏باشد.
2. حقّ تولید و بهره‏برداری از زمین و امکانات آن، برای تمام انسانهاست، نه گروهی خاص.(3)
3. کار و تلاش با اخلاق و دینداری، رابطه‏ای متقابل دارد؛ کار، بستر مناسبی‏برای رشد فضیلتهای اخلاقی و یاور انسان در دینداری است(4) و در مقابل، گزاره‏های اخلاقی و آموزه‏های دینی، مشوّق و زمینه‏ساز کار بیشتر است.
4. بیکاری، افزون بر رکود اقتصادی، آثار مخرّبی نیز بر جسم، جان و اخلاق آدمی وارد می‏کند و زمینه بروز «مفاسد اخلاقی و اجتماعی» و «سلب نشاط زندگی»(5) را فراهم می‏سازد.

اخلاق کار از دیدگاه اسلام

قبلاً اشاره شد که ارزش کار و تولید در اسلام، به رعایت اخلاق و ارزشهای دینی در این عرصه منوط است. عناصر اخلاقی کار و تولید در آموزه‏های دینی بسیار گسترده است. تحقّق عینی این عناصر، از یکسو، زمینه‏ساز گسترش و بهینه‏سازی فعالیتهای تولیدی و در نتیجه رشد اقتصادی است و از سوی دیگر، ضمن جهت‏دهی به فعالیتها و سرمایه‏گذاریها، سالم‏سازی آنها را موجب می‏شود. برخی از مهم‏ترین این عناصر به همراه کارکرد اقتصادی ـ اخلاقی آنها چنین است:

1. هدفمندی و انگیزه سالم

در نگرش اسلام، هدف نهایی انسان، تکامل در پرتو نیل به قرب الهی است؛(1) از این رو، هدف نهایی نظام اقتصادی اسلام، فراهم کردن زمینه‏های لازم برای دستیابی افراد به کمال مطلوب است. برای تحقّق این هدف، یکسری «اهداف میانی» مطرح می‏گردد که از یکسو، به عنوان انگیزه‏های فعالیتهای تولیدی فرد مسلمان تلقّی می‏شود و از سوی دیگر، مقدمه نیل به هدف نهایی است.
«انجام دادن وظایف عبادی»،(2) «تأمین نیازهای زندگی(3) و رسیدن به رفاه نسبی»،(4) «خودکفایی و اقتدار جامعه»،(5) و «مشارکت در خدمات اجتماعی»(6) از مهم‏ترین اهداف فرد مسلمان در کار و تولید است.
تفاوت در هدفها و انگیزه‏ها، یکی از وجوه تمایز کار و تولید در مکتب اقتصادی اسلام با مکتب سرمایه‏داری است؛ چرا که در مکتب سرمایه‏داری، هدف از تولید، صرفا افزایش دادن سود و درآمد است؛(7) از این رو، مجالی را برای اندیشیدن در ارزشها و رعایت محدودیتهای اخلاقی در کار و تولید باقی نمی‏گذارد.

2. وجدان کاری

«وجدان کاری» به معنای «گرایش به انحام دادن صحیح کار و وظایف شغلی، بدون نظارت مستقیم» است(1) که از نشانه‏های آن، انجام کار بیشتر و بهتر، کنترل درونی و مسئولیت‏پذیری است.(2) عواملی چند بر ایجاد و تقویت وجدان کاری مؤثر است که در متون دینی، مورد توجّه و تأکید قرار گرفته است؛ «اصلاح نگرش» (نفی پاره‏ای از پندارهای نادرست و خرافی درباره سرنوشت انسان و جوامع(3))، «رضایتمندی از کار» (از طریق تبیین ارزش معنوی و اجتماعی و آثار کار)، «آموزش و الگوسازی»،(4) «تقویت احساس مسئولیت»(5) و «توجّه دادن جامعه به پی‏آمدهای ضعف وجدان کاری»(6) از این عوامل است.

3 و 4. تخصص و تعهّد

«تخصّص و تعهّد»، دو ویژگی اساسی نیروی کار و مدیریت است که در آموزه‏های دینی، به شدّت مورد تأکید است، به گونه‏ای که ممکن نیست هیچ‏یک بدون دیگری، ملاک ارزیابی و مطلوبیت باشد: «إنّ خیر من استأجرت القویّ الأمین»(7)؛ «قال اجعلنی علی خزائن الأرض إنّی حفیظ علیم».(8)
در بینش اقتصادی اسلام، «متعهّد غیر متخصّص» در ردیف «متخصّص خائن» قرار می‏گیرد. امام صادق علیه‏السلام در این باره می‏فرمایند: «ما أبالی ائتمنتُ؛ خائنا أو مضیّعا»(1)؛ از این رو آگاهی از دانشهای هر زمان و افزایش تخصّص، در کنار پاکی و تعهّد، از وظایف دینی نیروی کار است، به گونه‏ای که تعهّد او اقتضا می‏کند، از پذیرش کاری که تخصّص و توان آن را ندارد، خودداری ورزد.

5 . انضباط کاری

نظم و انضباط و مدیریت زمان، از مهم‏ترین عوامل بهره‏برداری بهینه از سرمایه‏هاست؛ از این رو، علاوه بر تأکید بر رعایت نظم،(2) شاخصه‏های انضباط در فعالیتهای اقتصادی نیز مورد تأکید است.
برخی از این شاخصه‏ها عبارت است از: «تقسیم وقت»،(3) «تقسیم کار بر اساس توانمندیها و تخصّص افراد»،(4) «رعایت میانه‏روی در کار با پرهیز از سستی یا حرص و آزمندی»(5) و «رعایت میانه‏روی به هدف پاسداشت سلامت جسمی و روحی و رسیدگی به سایر وظایف».
افزون بر این موارد، ارزشهای اخلاقی ـ اقتصادی دیگری نیز در عرصه کار و تولید، در آموزه‏های دینی مورد تأکید است(6) که تفصیل آنها مقال دیگری را می‏طلبد.

نقش ارزشهای معنوی در رشد اقتصادی

بی‏تردید، هدف ارزشهای اعتقادی و اخلاقی در گام نخست، بازسازی و تکامل روحی انسان و تهذیب نفس اوست. با این حال، ارزشهای مبتنی بر جهان‏بینی دینی (در صورت تحقّق عینی و عدم تحریف آن) تأثیر تعیین‏کننده‏ای در پیشرفت اقتصادی افراد و جوامع دارد. این نکته یادکردنی است که اعتقاد به تأثیر معنویات بر اقتصاد، هرگز به معنای نفی یا تضعیف نقش اسباب مادّی نیست، بلکه مقصود این است که در کنار عناصر مادّی همچون سرمایه، تکنولوژی و نیروی کار ماهر؛ و عوامل معنوی مانند اعتقادات دینی صحیح و اخلاق و اعمال نیک نیز در رشد اقتصادی مؤثر است.
تأثیر باورها و رفتارهای ارزشی و ضد ارزشی بر رشد و رکود اقتصادی، به سه گونه قابل تحلیل است:

الف) تأثیرهای غیبی

در جهان‏بینی اسلامی، همه پدیده‏ها به «علّة العلل» و «موجد حقیقی»؛ یعنی خداوند متعال باز می‏گردد. اوست که به واسطه «اسباب»،(1) تمام پدیده‏ها را ایجاد می‏کند. این اسباب، در اسباب مادّی و طبیعی منحصر نیست، بلکه عواملی معنوی نیز در ایجاد پدیده‏ها تأثیر دارد که از قلمرو مشاهده، اندیشه و دانش بشری خارج است و تنها با کمک آموزه‏های وحیانی کشف و اثبات می‏گردد؛(2) برای نمونه، از دیدگاه قرآن و حدیث، «استغفار» یکی از عوامل رشد و فزونی عوامل تولید و رفاه اقتصادی است: «استغفروا ربّکم إنّه کان غفّارا* یرسل السماء علیکم مدرارا* و یمددکم بأموال و بنین و یجعل لکم جنّات و یجعل لکم أنهارا»(3) هر چند بخشی از تأثیرات اقتصادی استغفار که ناشی از ترک آلودگیهای اخلاقی و رفتاری و تحقّق استغفار عملی(1) است، برای ما قابل فهم است، لکن ظاهر متون دینی از آن حکایت دارد که تأثیر غیبی و پنهانی آن، بسیار عمیق‏تر است؛ چرا که از یکسو، از آن به عنوان «عامل بارش باران فراوان»، «جاری شدن رودها» و «فزونی فرزندان» (نیروی انسانی) یاد شده که معمولاً از اختیار بشر خارج است؛ از سوی دیگر، بر اساس متون روایی، حتی استغفار لفظی نیز به گونه‏ای تأثیرگذار است.(2)
نقش ارزشهای معنوی دیگر همچون «انگیزه سالم»،(3) «نماز»،(4) «دعا»(5) و «قرائت قرآن»(6) در رشد اقتصادی نیز برای این منظور قابل تحلیل است.

ب) تأثیرهای مستقیم

ارتباط بسیاری از ارزشها و ضد ارزشها با رشد و رکود اقتصادی، کاملاً ملموس و طبیعی است؛ برای نمونه، قرآن کریم، «تقوای جمعی ملّتها» را عامل رشد و رفاه اقتصادی و «تقوای فردی» را عامل فزونی روزی و خلاصی از مشکلات می‏داند: «و لو أنّ أهل القری آمنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض»(7)؛ «و من یتّق اللّه‏ یجعل له مخرجا* و یرزقه من حیث لا یحتسب».(8)
تقوا در حقیقت، همان تعهّد درونی برای انجام دادن وظایف و ترک کردن محارم الهی است.(9) تحقّق تقوای اقتصادی به ترک آلودگیها (هواپرستی و تن‏پروری، خیانت، احتکار و دروغ) و تقویت ارزشها (احساس مسئولیت، وجدان کاری، صبر و استقامت، نظم و...) منوط است که از عناصر مهم دستیابی به رشد و رفاه اقتصادی هستند. ضمن آنکه تأثیرهای غیبی و پنهانی تقوا بر افزایش روزی و رشد اقتصادی نیز با توجّه به ظاهر آیه‏های 2 و 3 سوره طلاق ثابت می‏شود.(1)

ج) تأثیرهای غیر مستقیم

پاره‏ای از ارزشها و ضد ارزشها، هر چند ظاهرا با فعالیتهای اقتصادی ارتباط مستقیمی ندارد، در واقع، زمینه رشد یا رکود اقتصادی را فراهم می‏سازد؛ برای مثال، تقویت «فرهنگ انفاق» به توزیع عادلانه ثروت در جامعه کمک می‏کند. بنا بر بررسیهای تجربی در بسیاری از کشورهای توسعه‏یافته، تعدیل و توزیع ثروت بر رشد اقتصادی تأثیر مثبتی دارد.(2)
به طور کلّی، ارتباط با خدا و گرایش به معنویات و فضیلتهای اخلاقی، ضمن تأمین آرامش روحی افراد وتقویت همگرایی اجتماعی وتثبیت امنیت سرمایه‏گذاری بستر مناسبی را برای رشد و شکوفایی اقتصادی فراهم می‏سازد. بدین علّت است که افزون بر عناصر پیش‏گفته، از «ایمان»،(3) «شکر»،(4) «امانت و صداقت»(5) و «انفاق»(6) به «عوامل رشد اقتصادی» و از «کفران نعمت»،(7) «ظلم»(8) و «ربا»(9) به «عوامل رکود اقتصادی» یاد شده است.(1)
ذکر این نکته نیز لازم است که در نگاهی سطحی، به‏ویژه از منظر اقتصاد معاصر، عناصری همچون زهد و قناعت، از عوامل رکود اقتصادی به شمار می‏رود؛ چرا که میل به افزایش سود مادّی از ضروریات و پیش‏نیازهای انگیزشی رشد اقتصادی است، درحالی که زهد و قناعت، آدمی را به اِعراض از سود و ثروت و رضایت به حدّاقل امکانات دعوت می‏کند! توجّه به مفاهیم صحیح و کارکرد این عناصر نشان می‏دهد که عناصر یاد شده، نه‏تنها عامل رکود اقتصادی نیست، بلکه بر اساس متون دینی، در شمار عوامل رشد اقتصادی قلمداد می‏گردد. از مجموع آموزه‏های دینی برمی‏آید که زهد به طور کلّی، دارای دو بُعد است:
1. «بُعد روحی»: یعنی دل نبستن و شیفته نشدن به مظاهر مادّی، نه محرومیت از امکانات مادّی.(2)
2. «بُعد عملی»: یعنی برداشت کم برای بازدهی زیاد.(3)
«زهد عملی» مربوط به صرفه‏جویی در مصرف است و هرگز عرصه تولید را شامل نمی‏شود،(4) در نتیجه، معلوم می‏شود که تفسیر زهد به «ترک فعالیتهای اقتصادی»، برداشتی انحرافی و ویرانگر از این عنصر سازنده است.
توصیه به «قناعت» در آموزه‏های دینی نیز به هدف ایجاد کردن یک ویژگی مثبت در شخصیت انسان است که موجب رضایت‏مندی و لذّت‏یابی انسان از حدّاقلهای زندگی می‏شود(5) و به صورت ترک آزمندی و زیاده‏خواهی نمود می‏یابد.
به خوبی روشن است که آرامش روانیِ ناشیِ از این گونه فضیلتها(1) در کنار اثرات عملیشان در عرصه مصرف، خود زمینه‏ساز رشد اقتصادی است.(2)

اخلاق توزیع و تجارت

مشکل اساسی اقتصاد، از دیدگاه مکتب سرمایه‏داری، «کمبود نسبی منابع طبیعی»(3) و از دیدگاه مارکسیسم، «مشکل تضادّ بین شکل تولید و روابط توزیع»(4) است. ولی از منظر اسلام، مشکل اساسی اقتصاد، به «خود انسان و ظلم و کفران او»(5) برمی‏گردد. ظلم او در عرصه اقتصادی به شکل توزیع نابرابر ثروت و نیز مبادلات ناسالم نمود می‏یابد و کفران او، به شکل اِهمال منابع طبیعی تولید و مصرف نادرست است؛ از این رو، بخشی‏از آموزه‏های اخلاقی ـ اقتصادی اسلام، به دو عرصه «توزیع ثروت» و «توزیع کالاها و خدمات» (مبادلات) اختصاص دارد:

الف) توزیع ثروت

توزیع نابرابر ثروت و امکانات، از مهم‏ترین مشکلاتی است که اغلب جوامع بشری و از جمله کشور ما از آن رنج می‏برد.(6) آموزه‏های اسلامی، به هدف برقراری عدالت اقتصادی و مقابله با فقر و زراندوزی (تکاثر)، شیوه‏هایی را ارائه نموده است که یکی از آنها «مقابله فرهنگی با خاستگاهها و پی‏آمدهای فقر و تکاثر در قالب ارائه اخلاق اقتصادی» است.
تحقّق اخلاق اقتصادی و رفتارهای برخاسته از آن که در ادامه می‏آید، بر یک سلسله اصول اعتقادی و زیرساختهای معرفتی جامعه اسلامی مبتنی است که مهم‏ترین این اصول سه مورد است:
1. اصل مالکیت خداوند و جانشینی و امانتدار بودن انسان.
2. اصل عدالت،(1) نفی افراط و تفریط مالی (فقر و تکاثر) و لزوم برخورداری «تمام مردم» از «همه امکانات»(2) با پذیرش اختلافی معقول در سطح برخورداری.(3)
3. اصل اخوّت(4) که در عرصه اقتصادی، به شکل مواسات مالی(5) و نیز ایثار مالی،(6) به شدّت مورد تأکید است.

توزیع نابرابر ثروت و مقابله با آن از نگاه اخلاقی

با توجّه به پی‏آمدهای ناگوار فقر و تکاثر در ابعاد گوناگون، از جمله آثار منفی‏روحی و اخلاقی آنها،(7) آموزه‏های دینی با طرح شیوه «مقابله فرهنگی با فقر و تکاثر و آثار آنها» تلاش می‏کند تا از یکسو زمینه عدالت اقتصادی را فراهم سازد و از سوی دیگر، آثار نامطلوب فقر و تکاثر را به‏ویژه در عرصه اعتقادی و اخلاقی خنثی کند. مهم‏ترین ابعاد این شیوه از این قبیل است:

1. تحکیم ارزشهای اصیل

این بُعد به دو گونه، صورت پذیرفته است:
الف) تأکید بر ارزشهای اصیل از دیدگاه اسلام، همچون «ایمان و عمل صالح»،(8) «تقوا»،(1) «علم»،(2) «جهاد مالی و جانی»،(3) «زهد»(4) و «ایثار».(5)
ب) به کارگیری واژگان پرکاربردِ ادبیاتِ نظامِ ارزشی جامعه تکاثری، در مفاهیم معنوی و ارزشی. در واقع، بهره‏گیری از بار ارزشی این واژه‏ها (که ریشه در حسّ منفعت‏طلبی انسان دارد) به سود معنویت و سعادت ابدی انسان؛ برای نمونه، به کارگیری واژه‏های «تجارت»،(6) «خرید و فروش و سود»(7) و «ثروت»(8) در مفاهیم معنوی.

2. در هم شکستن ارزشهای تکاثری

این بُعد به شیوه‏های گوناگون نمود یافته است؛ از جمله: «حذف ثروت از معیارهای ارزیابی»،(9) «تبیین جایگاه ثروتمندانِ متکاثر و زراندوزان، به عنوان سرچشمه‏های ظلم اقتصادی»(10) و نیز «تأکید بر همنشینی با محرومان و دوری از متکاثران».(11)

3. تبیین وظایف ثروتمندان و فقرا

به هدف تحقق عدالت و دست‏کم کاستنِ اثرات نامطلوب اخلاقی و اجتماعی فقر و ثروت زیاد، وظایفی اخلاقی و رفتاری برای‏ثروتمندان و فقیران مؤمن ارائه شده است. در بخش وظایف ثروتمندان می‏توان به دو مورد اشاره کرد:
الف) تبیین اخلاق توانگری ؛ همچون: «نگرش توحیدی به ثروت»،(12) «لزوم آراسته شدن به فضیلتهایی همچون سخاوت،(1) فروتنی(2) و شکر(3)» و «پرهیز از بخل،(4) طغیان(5) و لهو(6)».
ب) تأکید بر رسیدگی به محرومان در دو بُعد «عاطفی»(7) و «مالی».(8)
رسیدگی به بُعد مالی محرومان از سوی ثروتمندان بخش قابل توجهی از آموزه‏های دینی به آن اختصاص یافته است. درباره وظایف فقرا نیز افزون بر تشویق به کار و تلاش برای رهایی از فقر،(9) بر رعایت «اخلاق تنگدستی» تأکید می‏شود.
برخی از این وظایف عبارت است از: «آراسته شدن به «غنای نفس» (عزّت نفس) و پرهیز از اظهار فقر»،(10) «پرهیز از تکدّی‏گری»(11) و «پرهیز از تواضع ذلّت‏گونه در برابر ثروتمندان».(12)
به خوبی روشن است که تحقّق اخلاق فقر و ثروت در جامعه، ارزشهای نظام سرمایه‏داری و تکاثری را به حاشیه می‏راند و ضمن بسترسازی برای عدالت اجتماعی، پی‏آمدهای فقر و تکاثر را نیز کاهش داده و یا خنثی می‏سازد.

ب) توزیع کالاها و خدمات

آموزه‏های اخلاقی ارائه شده در این بخش، بیشتر بر «اخلاق تجارت» متمرکز است که بخش قابل توجّه و غالبا مستقلّی از متون حدیثی و فقهی به آن اختصاص دارد.(1) در این مقام برای اختصار تنها به ذکر اصول حاکم بر اخلاق تجارت و نمودهای آن و پاره‏ای از نکات لازم بسنده می‏کنیم. اصول حاکم بر اخلاق تجارت و مصادیق برخاسته از آن عبارت است از:
1. «اصل توجّه به معنویات»: در قالب یاد خدا و معاد و توجّه به نماز در هنگام داد و ستد.(2)
2. «اصل عدالت»: رعایت میزان سود عادلانه،(3) حذف واسطه‏گری غیر لازم،(4) نفی کم‏فروشی(5) و مداخله نکردن در معامله دیگران.(6)
3. «اصل خیرخواهی و نفی غِش(7) (فریب)»: ممنوعیت فروش کالاهای تقلّبی(8) و نفی تبلیغات خلاف واقع.(9)
4. «اصل احسان»(10): پرهیز از سودخواهی در موارد خاص،(11) مواسات مالی(12) و آسان‏گیری در معامله.(1)
5. «اصل امانت بودن اموال»: ممنوعیت راکدگذاری سرمایه(2) و نفی‏احتکار.(3)
روشن است که تجارت مورد تأکید اسلام، تنها در چارچوب احکام و ارزشهای اخلاقی تحقق‏پذیر است که در غیر این صورت، مورد نکوهش قرار می‏گیرد(4) و با توجّه به همین نکته، راه رهایی از گزاره‏های متعارض‏نما درباره تجارت، آشکار می‏گردد؛ از این رو، برای نهادینه شدن اخلاق تجارت، راهکارهایی از قبیل «آموزش عمومی»،(5) «تحکیم بنیانهای اعتقادی»(6) و «نظارت بر بازار»(7) مطرح می‏شود.

اخلاق مصرف

مصرف، از نظر اقتصادی، هم علّت غایی تولید و توزیع است و هم علّت صوری؛ بدین معنا که این، مصرف‏کننده است که به تولید و چگونگی توزیع، شکل و جهت می دهد. نقش مصرف بر سایر عرصه‏های اجتماعی و سیاسی‏و نیز آثار آن بر جسم و جان آدمی کاملاً روشن است.
از سوی دیگر، الگوی مصرف فرد و جامعه، متأثر از عوامل متعدّد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است و در این میان، اصول و ارزشهای اخلاقی و دینی، نقش تعیین‏کننده‏ای در تعیین الگوی مصرف دارد.
آنچه در پی می‏آید، نگاهی به اصول و محدودیتهای مصرف از دیدگاه قرآن و حدیث است که در تعیین الگوی مصرف متناسب با اهداف و جهان‏بینی اسلام تأثیرگذار است.

اهداف و انگیزه‏های مصرف

در اقتصاد سرمایه‏داری، هدف نهایی از مصرف، «افزایش مطلوبیت» (لذّت و رضایت فرد) است؛(1) از این رو، خواسته‏های انسانی، فراتر از دایره نیازهای متعادل جسمی و روحی است و شامل نیازهای کاذب و افراط در نیازهای‏حقیقی نیز می‏شود. در مکتب اسلام که سعادت مادّی و معنوی فرد و جامعه را هدف نهایی دارد، یکسری اهداف میانی و به تعبیری بهتر، راهکارهای تحقّق هدف نهایی برای مصرف مطرح شده است، بدین سبب، غالبا در کنار امر به مصرف، به هدف آن نیز اشاره شده است. «رعایت تقوا»،(2) «انجام کارهای شایسته»،(3) «شکر»(4) و «ادای حقوق»(5) بخشی از اهداف و انگیزه‏های مصرف می‏باشند.

محدودیتهای مصرف

از آنجا که مصرف از دیدگاه اسلام، همچون مقدمه‏ای برای رسیدن به سعادت حقیقی و کمال مطلوب است، مصرف کالاهایی که آدمی را از رسیدن به آن باز دارد، ممنوع است. مهم‏ترین محدودیتهای مصرف در ذیل می‏آید:
1. کالاهای ممنوع.(6)
2. اسراف و تبذیر(7): به سبب پی‏آمدهای بی‏شمار اسراف و تبذیر در عرصه اقتصادی،(1) تضییع حقوق دیگران،(2) مفاسد اخلاقی(3) و سقوط معنوی ناشی از آن دو،(4) بخش وسیعی از آموزه‏های اخلاقی ـ اقتصادی اسلام، به این موضوع اختصاص دارد. بخشی از این آموزه‏ها عبارت است از:
الف) تعیین معیارهای اسراف و تبذیر؛ شامل: مصرف در راه معصیت،(5) تضییع کالاها،(6) زیانبار بودن مصرف(7) و استفاده فراتر از حدّ نیاز.(8)
ب) تبیین گسترده اسراف و تبذیر(9) و استثنا ناپذیر بودن آن.(10)
ج) تبیین زمینه‏ها و عوامل اسراف و تبذیر؛ از جمله: ناآگاهی،(11) هواپرستی،(12) رذیلتهای اخلاقی،(13) الگوپذیری از مسرفان،(14) و تولید و عرضه نادرست کالا.(15)
د) شیوه‏های مقابله؛ همچون: تقویت باورها،(16) نظارت همگانی(17) و تربیت خانوادگی.(1)
3. اتراف (رفاه‏زدگی و مصرف‏گرایی افسارگسیخته): «اتراف» که به معنای‏برخورداری از نعمت فراوان و غرق شدن در شهوات و خوشگذرانیهای توأم با غرور و طغیان است،(2) از محدودیتهای مصرف در اسلام و از وجوه تمایز این مکتب با مکتب سرمایه‏داری به شمار می‏رود.
از دیدگاه قرآن کریم، پدیده اتراف، زمینه‏ساز تکذیب حق و مقابله با پیامبران و مصلحان اجتماعی،(3) فساد اخلاقی و رفتاری(4) و نابودی فرهنگها و تمدنهاست؛(5) از این رو، شیوه‏هایی برای مقابله با آن ارائه کرده است: تقویت باورها و ارزشهای اصیل، برقراری عدالت اجتماعی،(6) و دوریِ خواص از اتراف و رفاه‏زدگی.(7)

اصول حاکم بر مصرف

از دیدگاه اسلام، چگونگی و مقدار مصرف، بر اساس معیارها و اصولی مشخص می‏گردد که به مهم‏ترین آنها اشاره می‏کنیم:
1. اصل نیاز: تأمین نیازمندیهای مادی(8) و دستیابی به رفاه نسبی(9) (به دور از اسراف و تجمل‏گرایی) از مهم‏ترین اصول حاکم بر مصرف است. با این حال، یکی از مباحث اساسی در عرصه اخلاق مصرف، نفی نیازهای غیر واقعی است. نیازهایی که ناشی از خواسته‏های نفس و امیال بی‏کرانه آدمی،(1) تبلیغات بازرگانی(2) و یا برخاسته از شأنهای اعتباری(3) است که نه‏تنها ضرورتی ندارند، بلکه عامل سقوط و انحطاط روحی، اخلاقی و اجتماعی‏اند.
2. اصل تقدیر معیشت:(4) یعنی تدبیر امور اقتصادی و انضباط مالی با توجّه به سه محور «نیازها»، «تناسب درآمدها با هزینه‏ها»(5) و «شرایط اقتصادی جامعه و عموم مردم».(6)
3. اصل اعتدال و پرهیز از افراط و تفریط در مصرف(7) که با دو معیار «نیاز» و «شرایط زمان»(8) تعیین می‏گردد.
4. اصل توجّه به اولویتها در هزینه‏های مصرفی.(9)
5 . اصل ساده‏زیستی و قناعت.(1)
6 . اصل الگوناپذیری از بیگانگان.(2)
7. اصل انفاق مازاد درآمد.(3)
این اصول و ارزشها، همگی در راستای مبانی نظام اقتصادی اسلام و به منظور دستیابی به هدف نهایی و سعادت مادّی و معنوی انسان سامان یافته است.

پي نوشت ها:

1. j25vd@noavar.com
1. البته نگاشته‏های معدودی درباره اصل ارتباط اخلاق با اقتصاد و یا طرح بخشی از مسائل آن تدوین یافته است که می‏توان به اخلاق و اقتصاد تألیف آمار تیاسن، دور القیم و الاخلاق فی الاقتصاد الاسلامی اثر یوسف القرضاوی و الحیاة ج3ـ6 تألیف محمدرضا و محمد و علی حکیمی اشاره کرد. ر.ک: محمد واعظ‏زاده خراسانی، «اهمیت و ضرورت بحثهای اقتصاد اسلامی»، مجموعه مقالات فارسی اوّلین مجمع بررسیهای اقتصاد اسلامی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1369ش.، ص17ـ 18.
1. ر.ک: محمود منتظر ظهور، اقتصاد خرد و کلان، چاپ نهم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376 ش.، ص41؛ باقر قدیری اصلی، سیر اندیشه اقتصادی، چاپ هشتم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1368 ش.، ص2ـ4؛ دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مبانی اقتصاد اسلامی، چاپ دوم، تهران، سمت، 1374 ش.، ص1ـ2.
2. درباره این مکاتب، ر.ک: یداللّه‏ دادگر و تیمور رحمانی، مبانی و اصول علم اقتصاد، چاپ اوّل، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1380 ش.، ص45ـ47؛ محمود منتظر ظهور، اقتصاد خرد و کلان، ص41ـ 55.
3. ر.ک: دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مبانی اقتصاد اسلامی، ص88 ـ91، 94، 97ـ102؛ لوئی بدن، تاریخ عقاید اقتصادی، ترجمه هوشنگ نهاوندی، چاپ دوم، تهران، مروارید، 1343 ش.، ص214، 295، 296، 321 و 322.
4. ر.ک: فریدون تفضّلی، تاریخ عقاید اقتصادی، چاپ اوّل، تهران، نشر نی، 1372 ش.، ص70؛ دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مبانی اقتصادی اسلامی، ص1ـ2.
1. در گذشته، «علم اقتصاد» به مثابه یکی از شاخه‏های «علم اخلاق» مورد بحث قرار می‏گرفت و حتی در غرب، اقتصاد به عنوان یکی از دروس اصلی در رشته «علوم اخلاقی» بود. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، تصحیح مجتبی مینوی و علیرضا حیدری، چاپ پنجم، انتشارات خوارزمی، 1373 ش.، ص40؛ آمار تیاسن، اخلاق و اقتصاد، ترجمه حسن فشارکی، چاپ اوّل، تهران، انتشارات شیرازه، 1377 ش.، ص1ـ3.
2. ر.ک: دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مبانی اقتصاد اسلامی، ص1ـ2؛ آمار تیاسن، اخلاق و اقتصاد، ص2ـ3.
3. قرآن کریم از قوانین ثابت و اساسی حاکم بر نظام هستی و جوامع بشری به «سنّة اللّه‏» تعبیر کرده است که هرگز دگرگون نمی‏شود. ر.ک: اسراء/ 77؛ احزاب/ 38 و 62؛ فاطر/ 43؛ غافر/ 85؛ فتح/ 23.
4. در مورد اراده و اختیار انسان، ر.ک: کهف/ 29؛ انسان/ 3؛ رعد/ 11.
5. ر.ک: دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مبانی اقتصاد اسلامی، ص1ـ2 و 22ـ23.
1. هر چند برای «علم اقتصاد» تعریفهای گوناگونی ارائه شده است، به اختصار می‏توان آن را علمی دانست که به تجزیه و تحلیل رویدادهای اقتصادی و کشف علل و عوامل آنها برای رسیدن به اهداف اقتصادی می‏پردازد.
برای اطلاع بیشتر، ر.ک: جان مارسل جین فینی، اصول علم اقتصاد، ترجمه هوشنگ نهاوندی، چاپ اوّل، تهران، انتشارات مدرسه عالی حسابداری، 1350 ش.، ص 1ـ4؛ پل ساموئل سون، اقتصاد، ترجمه حسین پیرنیا، چاپ پنجم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350 ش.، ص6؛ محمود منتظر ظهور، اقتصاد خرد و کلان، ص26ـ 28؛ یداللّه‏ دادگر و تیمور رحمانی، مبانی و اصول علم اقتصاد، ص34.
2. مجموعه اصول و چارچوبهای کلّیِ چگونگی برخورد با مسائل اقتصادی را «مکتب اقتصادی » می‏نامند که شامل «بایدها» و «نبایدها»ی کلّی در زمینه تولید، توزیع و مصرف است. ر.ک: محمدباقر الصدر، اقتصادنا، چاپ دوم، المجمع العلمی للشهید الصدر، 1408 ق.، ص377ـ381؛ سیدرضا حسینی، الگوی تخصیص درآمد و نظریه رفتار مصرف‏کننده مسلمان، چاپ اوّل، تهران، مرکز نشر و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1379 ش.، ص14ـ 15.
3. ر.ک: ابوالقاسم خوشحال، امهات فلسفه اخلاق، چاپ اوّل، مشهد، انتشارات بنفشه، 1380 ش.، ص81 ـ82 .
4. ر.ک: یداللّه‏ دادگر و تیمور رحمانی، مبانی و اصول علم اقتصاد، ص48.
1. Naturalism.
2. ر.ک: فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه امیر جلال‏الدین اعلم، چاپ دوم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی و سروش، 1370 ش.، ج5، ص179؛ ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، چاپ سوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1379 ش.، ص75ـ76؛ لوسنین گلدمن، فلسفه روشنگری، ترجمه و پژوهش شیوا (منصوره) کاویانی، چاپ اوّل، تهران، انتشارات فکر روز، 1375 ش.، ص72ـ 75؛ سیدرضا حسینی، الگوی تخصیصی درآمد و نظریه رفتار مصرف‏کننده مسلمان، ص81 .
3. Naturalism.
4. ر.ک: فریدون تفضّلی، تاریخ عقاید اقتصادی، ص70ـ76؛ شارل ژید و شارل ریست، تاریخ عقاید اقتصادی، ج 1، ترجمه کریم سنجابی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1354 ش.، ص14، 107 و 108.
5. Humanism.
6. ر.ک: تونی دیویس، اومانیسم، ترجمه عباس مخبر، چاپ اوّل، تهران، نشر مرکز، 1378 ش.، ص38 و 170ـ183؛ سیدرضا حسینی، الگوی تخصیصی درآمد و نظریه رفتار مصرف‏کننده مسلمان، ص82 .
7. Individulism.
8. ر.ک: آنتونی آرا بلاستر، ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب، ترجمه عباس مخبر، چاپ دوم، تهران، نشر مرکز، 1368 ش.، ص 19ـ21؛ سید رضا حسینی، الگوی تخصیص درآمد و نظریه رفتار مصرف‏کننده مسلمان، ص83 .
9. ر.ک: محمود منتظر ظهور، اقتصاد خرد و کلان، ص53؛ سیدرضا حسینی، الگوی تخصیص درآمد و نظریه رفتار مصرف‏کننده مسلمان، ص84 .
1. ر.ک: کارل مارکس، فقر فلسفه، ترجمه فارسی، تهران، 1358 ش.؛ محمود منتظر ظهور، اقتصاد خرد و کلان، ص59 ـ61؛ شارل ژید و شارل ریست، تاریخ عقاید اقتصادی، ج2، ص144ـ 145.
2. ر.ک: آندره پی‏تیر، مارکس و مارکسیسم، ترجمه شجاع الدین ضیائیان، 1352 ش.، ص37؛ ناصر مکارم شیرازی، پایان عمر مارکسیسم، قم، انتشارات نسل جوان، ص107؛ باقر قدیری اصلی، سیر اندیشه اقتصادی، ص152ـ153.
3. ر.ک: باقر قدیری اصلی، سیر اندیشه اقتصادی، ص122ـ140؛ دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مبانی اقتصاد اسلامی، ص98ـ100.
4. برای نمونه، ر.ک: انعام/ 102؛ رعد/ 16؛ زمر/ 62؛ غافر/ 62؛ لقمان/ 11.
5. برای نمونه، ر.ک: انعام/ 164؛ سجده/ 5 .
6. برای نمونه، ر.ک: آل عمران/ 109 و 129؛ نساء/ 126، 131 و 132.
7. برای نمونه، ر.ک: هود/ 6؛ عنکبوت/ 60؛ سبأ/ 24؛ یونس/ 31.
8. ر.ک: بقره/ 30.
9. ر.ک: نور/ 33؛ حدید/ 7؛ نیز: محمد بن مسعود العیاشی، تفسیر العیاشی، تهران، چاپخانه علمیه، 1380 ش.، ج2، ص13.
1. ر.ک: مؤمنون/ 115 و 116؛ نیز: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، فلسفه اخلاق، چاپ دوم، قم، 1377 ش.، ص125 و 129.
2. ر.ک: تکاثر/ 8؛ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، خطبه 166.
3. ر.ک: کهف/ 29؛ رعد/ 11؛ انسان/ 3.
4. برای نمونه، ر.ک: توبه/ 100؛ نساء/ 134؛ انسان/ 27.
5. ر.ک: سجده/ 7ـ 9؛ حجر/ 28 و 29.
6. اسراء/ 100.
7. قیامت/ 20 و 21.
8. عادیات/ 8.
9. معارج/ 19ـ21.
10. علق/ 6 و 7.
1. هود/ 10.
2. ر.ک: بقره/ 30.
3. ر.ک: بقره/ 33ـ34.
4. ر.ک: اسراء/ 70؛ حجرات/ 13.
5. حشر/ 9.
6. بقره/ 265.
7. ذاریات/ 19.
8. حج/ 35.
9. هود/ 10 و 11.
10. فاطر/ 29 و 30.
11. بدین‏سان معلوم می‏گردد که توصیف انسان به صفات مذموم در قرآن، در مورد «انسان تربیت نایافته» است که تحت تأثیر بُعد «مادی» و «خاکی» خود، به این حالات گرفتار شده است.
1. ر.ک: مایکل تودارو، توسعه اقتصادی در جهان سوم، ترجمه غلامعلی فرجادی، چاپ دوم، تهران، وزارت برنامه و بودجه، 1366 ش.، ج1، ص473؛ سعید معیدفر، فرهنگ کار، چاپ اوّل، تهران، مؤسسه کار و تأمین اجتماعی، 1380 ش.، ص1.
2. ر.ک: سعید معیدفر، فرهنگ کار، ص1؛ محمد ستاری‏فر، درآمدی بر سرمایه و توسعه، چاپ اوّل، تهران، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی رحمه‏الله ، 1374 ش.، ص171ـ172.
3. متأسفانه در سطح ملّی، شاهد نوعی بحران در تلقّی از کار، ارزش، اخلاق و فرهنگ کار هستیم. بیشتر کارشناسان اقتصادی، فرهنگ و اخلاق کار را در ایران، نسبتا ضعیف می‏دانند. ر.ک: تکامل فرهنگ کار (مجموعه مقالات)، چاپ اوّل، تهران، مؤسسه کار و تأمین اجتماعی، 1372 ش.؛ نیز: سعید معیدفر، بررسی میزان اخلاق کار و عوامل فردی و اجتماعی مؤثر بر آن، چاپ اوّل، تهران، مؤسسه کار و تأمین اجتماعی، 1377 ش.، ص13.
1. ر.ک: سعید معیدفر، بررسی میزان اخلاق کار و عوامل فردی و اجتماعی مؤثر بر آن، ص19ـ20 و 75ـ76؛ همو، فرهنگ کار، ص12ـ23.
2. هود/ 61 .
3. جاثیه/ 12 و 13.
4. ر.ک: اعراف/ 10؛ حجر/ 20 و... .
5. ر.ک: ملک/ 15؛ بقره/ 168؛ انعام/ 141، 142 و... .
6. ر.ک: انفال/ 60 .
7. ر.ک: سیدمحمدکاظم رجائی، معجم موضوعی آیات اقتصادی قرآن، چاپ اوّل، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1382 ش.، ص61 ـ156.
8. برای نمونه، ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، چاپ چهارم، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1365 ش.، ج5، ص78 و 260؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، بیروت، دار صادر، ج3، ص147 و 243.
9. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص273.
10. ر.ک: همان، ص86؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، چاپ دوم، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق.، ج3، ص86 و 106.
1. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص73و75؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج103، ص16.
2. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص148ـ 149.
3. با توجّه به آیه‏های مربوط که همگان را مخاطب قرار داده است.
4. ر.ک: محمد بن محمد بن النعمان (الشیخ المفید)، الامالی، چاپ دوم، قم، 1413 ق.، ص172.
5. ر.ک: عبدالواحد بن محمد آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، چاپ اوّل، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1366 ش.، ص152؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج103، ص106.
1. ر.ک: مؤمنون/ 115؛ نجم/ 42؛ فجر/ 27ـ30؛ ذاریات/ 56؛ نیز: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ اوّل، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1417 ق.، ج18، ص394ـ 395؛ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه‏الله ، فلسفه اخلاق، ص125 و 129.
2. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص73؛ ج6، ص287.
3. ر.ک: همان، ج5، ص72 و 78؛ محمد بن حسن حرّ عاملی، وسائل الشیعه، چاپ ششم، تهران، مکتبة الاسلامیه، 1403 ق.، ج12، ص11.
4. ر.ک: اعراف/ 32؛ نحل/ 5، 6 و 7؛ نیز: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج6، ص238ـ512؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج79، ص295ـ324.
5. ر.ک: انفال/ 60؛ فتح/ 29.
6. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص74؛ ج7، ص54 ـ 55؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج100، ص67.
7. ر.ک: اس. چارلز موریس و اون. آر. فیلیپس، تحلیل اقتصادی، نظریه و کاربرد، ترجمه حسن سبحانی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1371 ش.، ج2، ص5 ـ6؛ جعفر عبادی، مباحثی در اقتصاد خرد، چاپ اوّل، تهران، سمت، 1370 ش.، ص16ـ17.
1. ر.ک: سعید معیدفر، بررسی میزان اخلاق کار و عوامل فردی و اجتماعی مؤثر بر آن، ص18.
2. ر.ک: میرمحمد سیدعباس‏زاده، وجدان کار: رهیافت عملی و کاربردی، چاپ اوّل، ارومیه، آرشیا، 1374 ش.، ص11ـ14.
3. ر.ک: رعد/ 11، نجم/ 39؛ نیز: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص312ـ313؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج10، ص145؛ ج6، ص317ـ319؛ ج23، ص41ـ47، ج24، ص426ـ 428.
4. سیره معصومان علیهم‏السلام در عرصه کار و تولید، تأکیدی بر ضرورت آموزش و الگوسازی برای تقویت وجدان کاری عمومی به شمار می‏رود.
5. ر.ک: نحل/ 93؛ محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، الخصال، چاپ دوم، قم، جامعه مدرسین، 1403 ق. ، ج1، ص253.
6. ر.ک: عبد الواحد بن محمّد آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص326 و 463؛ محمد بن یعقوب کلینی الکافی، ج5، ص148.
7. قصص/ 26.
8. یوسف/ 55 .
1. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص300: «برای من تفاوتی ندارد که به خائن امانت بسپارم، یا به کسی که [از امانت مراقبت نمی‏کند و آن را] تباه می‏سازد».
2. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، نامه 47.
3. ر.ک: قصص/ 73؛ یونس/ 67؛ اسراء/ 12؛ نیز: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت 382؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج3، ص113؛ ج75، ص321.
4. ر.ک: زخرف/ 32؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص101؛ نیز: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، نامه 31.
5. ر.ک: حسن بن علی بن شعبة الحرّانی، تحف العقول، ترجمه آیت‏اللّه‏ کمره‏ای، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1398 ق.، ص233؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص81 و 127.
6. از جمله می‏توان به این موارد اشاره کرد: «توجّه به کیفیت»، «استفاده بهینه از امکانات»، «توجّه به اولویتها در تولید»، «نفی استثمارپذیری»، «پذیرش کار متناسب با توان»، و «حفظ منابع طبیعی و محیط زیست».
1. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص182.
2. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ص59؛ ج2، ص184ـ 185؛ ج8، ص200ـ203؛ ج10، ص288؛ ج16، ص201.
3. نوح/ 10ـ12؛ نیز ر.ک: هود/ 3 و 52.
1. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت 409؛ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان داودی، چاپ اوّل، دمشق، دار القلم ـ بیروت، الدار الشامیه، 1416 ق.، ص609.
2. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص551 و 553.
3. ر.ک: همان، ج2، ص105.
4. ر.ک: محمد بن حسن (شیخ طوسی)، تهذیب الاحکام، ج2، چاپ چهارم، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1365 ش.، ص120؛ ابوبکر عبدالرازق، المصنف، تحقیق حبیب‏الرحمن الاعظمی، چاپ اوّل، المجلس العلمی، ج3، ص49.
5. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص468 و 551؛ ج3، ص475؛ ج5، ص115؛ ج8، ص93.
6. ر.ک: همان، ج2، ص610.
7. اعراف/ 96.
8. طلاق/ 2 و 3.
9. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص375؛ ج19، ص226 و 328.
1. همچنین، ر.ک: متقی هندی، کنز العمّال فی سنن الاقوال و الافعال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 109 ق.، ج3، ص96؛ محمد ری‏شهری، التنمیة الاقتصادیة فی الکتاب و السنّة، چاپ اوّل، قم، دار الحدیث، 1380 ش.، ص309ـ310.
2. ر.ک: حسین نمازی، نظامهای اقتصادی، چاپ اوّل، تهران، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، 1374 ش.، ص81 ـ82.
3. ر.ک: اعراف/ 96؛ نیز: یوسف القرضاوی، دور القیم و الاخلاق فی الاقتصاد الاسلامی، چاپ اوّل، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1417 ق.، ص164.
4. ر.ک: ابراهیم/ 7؛ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت 427.
5. ر.ک: محمد بن حسن (شیخ طوسی)، الامالی، چاپ اوّل، دار الثقافة، قم، 1414 ق.، ص676 .
6. ر.ک: سبأ/ 39؛ روم/ 39؛ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت 132 و 244.
7. ر.ک: نحل/ 112؛ سبأ/ 15ـ21؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص274؛ ج8، ص395.
8. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، نامه 53.
9. ر.ک: بقره/ 276؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص423؛ عبدالرحمن سیوطی، الجامع الصغیر، چاپ اوّل، بیروت، دارالفکر، 1401 ق.، ج2، ص22.
1. بدین سان معلوم می‏گردد که بخش عمده‏ای از رشد اقتصادی جوامع پیشرفته، نه معلول فساد اخلاقی آنان، بلکه مرهون رعایت بعضی از اصول اخلاقی و در واقع، رعایت تقوای اقتصادی است. گو اینکه بخشی از آن، به‏ویژه در کشورهای غربی، نتیجه استعمار و استثمار (غصب ثروت و امکانات) کشورهای جهان سوم در طول سالیان متمادی است که از دیدگاه اسلام کاملاً مردود است.
2. ر.ک: حدید/ 23؛ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت 431.
3. ر.ک: مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، چاپ نهم، تهران، صدرا، 1372 ش.، ص247.
4. برای اطلاع بیشتر، ر.ک: محمد جمال خلیلیان اشکذری، فرهنگ اسلامی و توسعه اقتصادی، چاپ اوّل، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1381 ش.، ص193ـ 195.
5. با توجّه به مفهوم لغوی قناعت. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، چاپ اوّل، بیروت، دار الفکر، 1410 ق.، ج8، ص297.
1. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت 363.
2. ر.ک: عبدالواحد بن محمد آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص393.
3. ر.ک: حسین نمازی، نظامهای اقتصادی، ص343؛ باقر قدیری اصلی، کلیات علم اقتصاد، چاپ هفتم، تهران، سپهر، 1372 ش.، ص19.
4. ر.ک: محمدباقر الصدر، ص335ـ 345.
5. ر.ک: ابراهیم/ 32 و 34؛ محمد باقر الصدر، ص346ـ 348.
6. برای نمونه، بر اساس آمار، امروزه 200 نفر از ثروتمندترین افراد جهان، ثروتی بیش از مجموع درآمد 45 درصد جمعیت جهان دارند! در کشور ما نیز 70% ثروت کشور، نصیب 20% مردم می‏شود! ر.ک: اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، سال هجدهم، شماره 193ـ194، مهر و آبان 1382 ش.، ص161؛ ابراهیم رزّاقی، اقتصاد ایران، چاپ اوّل، تهران، نشر نی، 1376 ش.، ص 202؛ عیار، ضمیمه اقتصادی روزنامه قدس، شماره 4585، 5 آذر 1382 ش. ، ص2.
1. برای اطلاع بیشتر در این باره، ر.ک: محمدرضا و محمدعلی و علی حکیمی ، الحیاة، چاپ اوّل، تهران، مکتب نشر الثقافة الاسلامیة، 1368 ش.، ج6، ص430.
2. ر.ک: بقره/ 22 و 29 و 168؛ اعراف/ 10؛ ابراهیم/ 32؛ الرحمن/ 10؛ واژه‏های «لکم»، «للنّاس» و «للأنام» در این آیه‏ها مورد توجّه است.
3. ر.ک: زخرف/ 32.
4. ر.ک: حجرات/ 1؛ آل عمران/ 103.
5. برای نمونه، ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص171؛ حسن بن علی بن شعبة الحرانی، تحف العقول، ص339؛ عبدالواحد بن محمد آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص417.
6. ر.ک: حشر/ 9؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص172.
7. ر.ک: محمدرضا و محمدعلی و علی حکیمی، الحیاة، ج4، ص278ـ317.
8. برای نمونه، ر.ک: توبه/ 20؛ سبأ/ 37.
1. ر.ک: بقره/ 197؛ اعراف/ 26؛ حجرات/ 13.
2. ر.ک: بقره/ 247؛ زمر/ 9؛ مجادله/ 11.
3. ر.ک: انفال/ 72 و 74؛ توبه/ 20؛ صف/ 10 و 11.
4. ر.ک: حدید/ 23.
5. ر.ک: حشر/ 9؛ انسان/ 8 .
6. واژه «تجارت» نُه بار در قرآن آمده است که در سه مورد، مفهوم معنویِ آن اراده شده است. ر.ک: صف/ 10 و 12؛ غافر/ 29 و 30؛ بقره/ 16.
7. ر.ک: توبه/ 111.
8. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت 37، 76 و 363؛ نیز: محمدرضا و محمد و علی حکیمی، الحیاة، ج3، ص336ـ357.
9. ر.ک: سبأ/ 37؛ زخرف/ 33ـ 35؛ مؤمنون/ 55 و 56 .
10. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت، 320.
11. ر.ک: هود/ 29؛ کهف/ 28.
12. ر.ک: نمل/ 40؛ کهف/ 98.
1. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج68، ص354.
2. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت 398.
3. ر.ک: همان، حکمت 65 .
4. ر.ک: آل عمران/ 180.
5. ر.ک: طه/ 81 .
6. ر.ک: منافقون/ 9.
7. ر.ک: بقره/ 263؛ ماعون/ 1ـ2؛ فجر/ 17؛ ضحی/ 9ـ10؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص199 و 201.
8. بیش از 190 آیه در قرآن (حدود 3% کل آیه‏های قرآن) به موضوع انفاق اختصاص یافته است؛ برای نمونه، ر.ک: بقره/ 261ـ274.
9. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص86 .
10. ر.ک: بقره/ 273؛ حسن بن علی شعبة الحرانی، تحف العقول، ص40.
11. ر.ک: بقره/ 273؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص19ـ20.
12. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت 219 و 398.
1. برای نمونه، ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص150، «باب آداب التجارة»؛ محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، ج3، ص192، «باب التجارة و آدابها و فضلها و فقهها»؛ محمد بن حسن (شیخ طوسی)، تهذیب الاحکام، ج7، ص2، «باب فضل التجارة و آدابها...»؛ محمد بن حسن حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج12، ص282، «ابواب آداب التجارة»؛ شهید ثانی، شرح اللمعة، ج3، ص294، «القول فی‏الآداب»... .
2. ر.ک: نور/ 37؛ جمعه/ 9؛ محمد بن یعقوب کلینی ، الکافی، ج5، ص156.
3. در این بخش، بر تعیین میزان سود، بر اساس قانون عرضه و تقاضا و بدون زیان وارد شدن به فروشنده و خریدار و نیز نفی تبانی و ایجاد انحصار برای بالا بردن قیمتها تأکید می‏شود، چیزی که امروزه در قالب تشکیل کارتلها و تراستها، گستره کمی و کیفی فزاینده‏ای یافته است. ر.ک: نهج البلاغه، نامه 53؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص161 و 164.
4. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص1688.
5. در قرآن کریم، 21 آیه به صورت مستقیم یا اشاره، به این موضوع پرداخته است. برای نمونه، ر.ک: مطفّفین/ 1ـ3؛ اسراء/ 35.
6. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، چاپ سوم، قم، جامعه مدرسین، 1413 ق.، ج4، ص3.
7. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص160.
8. ر.ک: همان؛ نیز: متقی هندی، کنز العمّال، ج2، ص159.
9. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص60 و 559.
10. ر.ک: نحل/ 90؛ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، نامه 53.
11. همچون سود بردن از مؤمن در دادوستد جزئی و نیز سود بردن از درماندگان. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص154 و 310.
12. ر.ک: همان، ص166.
1. ر.ک: محمد بن حسن (شیخ طوسی)، تهذیب الاحکام، ج7، ص18.
2. توبه/ 34 و 35؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج9، ص258ـ260 و 269ـ274؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص91.
3. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، نامه 53؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص165.
4. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، ج3، ص199؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص150.
5. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص150.
6. ر.ک: مطفّفین/ 4ـ6؛ حسن بن علی بن شعبة الحرانی، تحف العقول، ص26.
7. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص151 و 161.
1. ر.ک: جوزف آ. شومپتر، تاریخ تحلیل اقتصادی، ترجمه فریدون فاطمی، چاپ اوّل، نشر مرکز، تهران، 1375 ش.، ج1، ص170ـ 175.
2. ر.ک: مائده/ 88؛ بقره/ 168؛ طه/ 81 .
3. ر.ک: مؤمنون/ 51.
4. ر.ک: بقره/ 172؛ نحل/ 114.
5. ر.ک: انعام/ 141.
6. این کالاها در فقه به تفصیل مطرح شده است؛ برای نمونه، ر.ک: به مباحث فقهی ذیل بقره/ 173؛ مائده/ 3 و 90؛ انعام/ 141 و 145؛ نحل/ 115؛ نیز، ر.ک: سیدمحمدکاظم رجائی، معجم موضوعی آیات اقتصادی قرآن، ص330ـ334.
7. برای مفهوم و تفاوت آن دو ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج9، ص148؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج12، ص97؛ محمد علی الانصاری، دراسة حول الاسراف فی الکتاب و السنة، چاپ اوّل، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1421 ق.، ص19.
1. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص52.
2. ر.ک: محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، ج3، ص167؛ نیز، ر.ک: دفتر تبلیغات اسلامی شعبه خراسان، پدیده‏شناسی فقر و توسعه، چاپ اوّل، قم، بوستان کتاب، 1380 ش.، ج1، ص220ـ221؛ ج2، ص244ـ248.
3. ر.ک: شعراء/ 151 و 152.
4. ر.ک: انعام/ 141؛ اعراف/ 31؛ مؤمن/ 28؛ اسراء/ 26 و 27.
5. ر.ک: محمد بن مسعود العیاشی، تفسیر عیّاشی، ج2، ص288.
6. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص52.
7. ر.ک: همان، ص53 .
8. ر.ک: اعراف/ 31؛ عبدالواحد بن محمد آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص359؛ نیز، ر.ک: محمدعلی الانصاری، دراسة حول الاسراف فی الکتاب و السنّة، ص33ـ34.
9. ر.ک: محمدرضا و محمد و علی حکیمی، الحیاة، ج4، ص203ـ 215.
10. ر.ک: انعام/ 141؛ اسراء/ 29؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص11 و 32 و ج5، ص67.
11. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت 67.
12. ر.ک: کهف/ 28.
13. ر.ک: یونس/ 83؛ دخان/ 31؛ محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، ج4، ص11ـ12.
14. ر.ک: شعراء/ 151؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص137.
15. ر.ک: محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج16، ص618 ـ 619.
16. ر.ک: تکاثر/ 8؛ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، خطبه 126.
17. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، چاپ اوّل، بیروت، دار المعرفه، 1406 ق.، ج7ـ 8، ص310.
1. ر.ک: نعمان بن محمد تمیمی، دعائم الاسلام، چاپ دوم، مصر، دار المعارف، 1385 ق.، ج2، ص115.
2. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج9، ص17؛ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص166.
3. ر.ک: سبأ/ 34؛ زخرف/ 23ـ24؛ مؤمنون/ 23ـ37؛ واقعه/ 45ـ 48.
4. ر.ک: قلم/ 12ـ14؛ سبأ/ 34ـ 35؛ شعراء/ 147ـ152؛ اسراء/ 16.
5. ر.ک: اسراء/ 16.
6. ر.ک: عبدالواحد بن محمد آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص340؛ نیز: رضا حق‏پناه، «پی‏آمدهای اتراف»، اندیشه حوزه، شماره 6، سال 5، ص171ـ 178.
7. ر.ک: محمد بن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، ج1، ص395؛ محمد بن حسن حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج16، ص613 و ج17، ص10.
8. برای آگاهی از گستره نیازهای مادّی مورد نظر اسلام، ر.ک: محمدرضا و محمد و علی حکیمی، الحیاة، ج6، ص112ـ149.
9. ر.ک: اعراف/ 32؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج3، ص556؛ ج6، ص526 و 536.
1. ر.ک: یوسف/ 53؛ حسن بن علی بن شعبة الحرانی، تحف العقول، ص37.
2. استفاده از ابزار «تبلیغات» برای ایجاد نیاز کاذب به مصرف، از شیوه‏های رایج سرمایه‏داران بزرگ دنیاست. (برای تفصیل آن، ر.ک: ای. ک. هانت، تکامل نهادها و ایدئولوژیهای اقتصادی، ترجمه سهراب بهداد، چاپ اوّل، تهران، 1358 ش.، ص138ـ 139). معصومان علیهم‏السلام با سیره خود، از هرگونه اقدامی که تبلیغ عملی مصرف‏گرایی تلقّی می‏شد، منع می‏کردند. برای نمونه، ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 7ـ 8، ص310.
3. از مجموع آموزه‏های دینی برمی‏آید که رعایت «شأن» در بهره‏برداری از امکانات، دو گونه است:
1. هر فرد، برای انجام صحیح وظایف خود، برابر شأن (یعنی موقعیت و مسئولیت خود) از امکانات مادّی بهره گیرد. این گونه شأن، توأم با «نیاز» و پذیرفتنی است.
2. شأنهای اعتباری، بدین معنا که شخص، به سبب مقام و موقعیت اجتماعی خود یا بستگانش، خود را نیازمند مصرف کالاهای گران‏قیمت و تجملاتی بداند! رعایت چنین شأنی، مردود و نکوهیده است. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، خطبه 200؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص410؛ ج5، ص339ـ343؛ احمد عابدینی، «امام خمینی، ساده‏زیستی و مسئله شأن»، فقه، شماره 21 و 22، سال 6، ص293 و 329ـ349.
4. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص32.
5. ر.ک: طلاق/ 7.
6. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص166.
7. ر.ک: فرقان/ 67؛ مائده/ 87؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص55.
8. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص411؛ ج6، ص442؛ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، نامه 45.
9. ر.ک: محمد بن حسن (شیخ طوسی)، تهذیب الاحکام، ج6، ص171؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص32.
1. ر.ک: محمد ین یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص241؛ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت 221 و 467. گفتنی است که مطلوبیت ساده‏زیستی و قناعت، منافاتی با اصل اعتدال ندارد؛ زیرا مرز مطلوبیت ساده‏زیستی، حدّاقل اعتدال است؛ یعنی در محدوده اعتدال، به مصرف کمتر بسنده شود. اما ساده‏زیستی فراتر از حدّ رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و علی علیه‏السلام از یکسو به سبب شرایط دشوار اقتصادی آن زمان و از سوی دیگر، وظیفه خاص «رهبری جامعه» بوده است. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص410؛ نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، خطبه 200 و نامه 45.
2. ر.ک: محمد بن حسن (شیخ طوسی)، تهذیب الاحکام، ج6، ص172؛ محمد ری‏شهری، التنمیة الاقتصادیة فی الکتاب و السنّة، ص246.
3. ر.ک: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض‏الاسلام، حکمت 118.

 
siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 

  

 

 

 

  

 

 

 

 

  

 

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
پيوند اخلاق و حقوق خانواده

محمد نوذري
اشاره:

از ديدگاه قرآن کريم، زندگي حقيقي در سراي آخرت تحقق مي‌يابد و زندگي دنيا جز سرگرمي و بازيچه نيست، اما تأثير زندگي دنيوي بر چگونگي حيات جاويد سراي آخرت حتمي است. بر اين اساس، يکي از مهم ترين رسالت‌هاي اسلام، کمک به انسان در فراگيري اخلاق و آيين زندگي و تعامل صحيح با خدا، خود و ديگران است؛ به عبارت ديگر يکي از اهداف دين اسلام، به هنجار نمودن رفتار و درمان بيمارهاي نفساني انسان و در نتيجه ايجاد جامعه­ي مطلوب و برخوردار از موازين صحيح اخلاقي است. در اين ميان، پاي بندي به موازين اخلاقي در خانواده، در مقام کوچک ترين نهاد جامعه از اهميتي ويژه برخوردار است. اين نوشتار پس از مفهوم شناسي اخلاق و حقوق، و بررسي پيوند قواعد حقوقي و اخلاقي، به برخي موارد تأثير اخلاق در حقوق خانواده اشاره مي­كند.

1. مفهوم شناسي اخلاق و حقوق

الف. اخلاق؛ از نظر لغوي جمع خُلق و خُلُق است و در معاني سرشت، طبيعت، عادت، خوي و ... به کار مي‌رود. قرآن کريم نيز واژه‌ي خُلُق را به همين معنا به کار برده است: )وَ إِنّكَ لَعَليٰ‏ خُلُقٍ عَظيمٍ( ؛ <به راستي که تو را خويي والاست>. البته خوي و سرشت، گاه مانند شجاعت، پسنديده و گاه مانند ترسويي، بد و نکوهيده است.
عالمان اخلاق، معاني اصطلاحي گوناگون براي آن بيان کرده­اند. يکي از رايج­ترين آن‌ها <صفات نفساني> است، که در نفس رسوخ کرده و پايدار شده باشد. بنابراين هر گاه فردي گرايش اساسي وجود خود؛ يعني کمال طلبي را فعال سازد و بدون احتياج به عامل بيروني از بدي‌ها کنار رفته و نيکي‌ها را انجام دهد، چنين فردي در حوزه‌ي اخلاق و بهره مند از آن است. برخي، اخلاق را شامل صفات نفساني غير پايدار نيز دانسته­اند.
ب. حقوق؛ حق در لغت داراي معاني گوناگون؛ از جمله: درستي، ثبوت، وجوب، عدل و داد، حکم مطابق با واقع و امر ضروري به لحاظ اخلاق آمده است. اگر معاني متعدد، متباين باشند؛ حق، مشترک لفظي است، و چنانچه اين معاني مصداق معناي واحد باشند؛ حق، مشترک معنوي خواهد بود.
در علوم مختلف، معناي اصطلاحي حق، متفاوت است. يکي از معاني حق در علم حقوق، امتياز و توانايي است که جامعه براي اعضاي خود به وجود مي‌آورد، مانند: حق مالکيت، حق زوجيت، حق ابّوت، حق بنوّت و ...

2. هدف قواعد حقوقي و اخلاقي

قواعد حقوقي، وظيفه‌ي تنظيم و اصلاح رفتار انسان را بر عهده دارد. به عبارت ديگر، هدف قاعده‌ي حقوقي، ايجاد نظم و آرامش و تحقق بخشي به عدالت در جامعه است. وظيفه‌ي قاعده حقوقي براي رسيدن به اين هدف، تنظيم رفتار انسان است، که از آن به <وجدان اخلاقي> تعبير مي‌شود. اين قواعد، تعيين چگونگي رفتار افراد در جامعه را بر عهده دارد و به همين منظور برخي افعال را مباح و بعض ديگر را امر، و برخي را نهي نام نهاده­اند.
اسلام، براي زندگي و حيات انسان نظام اخلاقي قايل است. اين نظام به منظور سعادت انسان در دنيا و آخرت برقرار مي­گردد. سعادت حقيقي؛ احساس سرور و شادابي و آرامش هميشگي و دائمي است. اين احساس؛ نتيجه‌ي عقيده‌ي صحيح، عقل سليم و قلب مطمئن است؛ زيرا عقيده‌ي صحيح در سعادت فردي انسان نقش دارد و عقل سليم، وسيله‌اي براي معرفت و آشنايي با اسرار وجود و حيات و غيب به شمار مي­آيد و قلب مطمئن نتيجه‌ي ايمان به خداوند است، كه با ياد خدا محقق مي‌گردد. قرآن کريم مي‌فرمايد: )الّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ ألا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنّ الْقُلُوبُ(.
البته قواعد اخلاقي اسلام آن­گاه منجر به سعادت انسان مي‌شود که هدف از انجام آن، جلب رضاي الهي باشد. بنابراين، سعادت کامل انسان با درک رضاي الهي ميسر خواهد شد؛ زيرا قرآن مي‌فرمايد: )ارْجِعي إِليٰ‏ٰ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيّةً … فَادْخُلِي فِي عِبادِي … وَ ادْخُلِي جَنّتي(.

3. پيوند قواعد حقوقي و اخلاقي

هنگام سؤال از پيوست حقوق و اخلاق با يكديگر سه فرضيه قابل تصور است:
الف. حقوق و اخلاق دو مقوله متباين از يكديگر و هر يک قلمرو خاص دارد. هيچ رابطه­ي منطقي بين آن‌ها وجود ندارد. امكان پيوند قواعد حقوقي با قواعد اخلاقي بر حسب اتفاق است.
ب. حقوق و اخلاق با يكديگر اتحاد دارند و اخلاق، جزيي از حقوق تلقي مي‌گردد و هويتي مستقل ندارد.
ج. هر يک از حقوق و اخلاق داراي هويتي مستقل است، امّا با يكديگر در تعامل بوده و بر هم اثر مي­گذارند. بر اين اساس با وجود آن كه امروزه بين اخلاق و حقوق دوگانگي به وجود آورده­اند، امّا در بسياري از موارد، قواعد حقوقي داراي پشتوانه اخلاقي است؛ همچنان که اخلاق به صدق و راستي، کمک به نيازمندان و ... امر مي‌کند و از ظلم و تعدي به ديگران و دروغ و امثال آن نهي مي‌کند، در حقوق نيز دروغ گويي؛ اگر چه به صورت کلي جرم انگاري نشده است، اما در موارد خاصي از آن، مانند شهادت دروغ ـ که در نظام اجتماعي مؤثر است ـ جرم انگاري شده است.
در نظام حقوقي اسلام، که بر ديگر نظام‌هاي حقوقي مزيت دارد، ميان شؤون مختلف بشر تفکيک و تجزيه‌ وجود ندارد، بلکه همه آن‌ها منظور بوده و به شكل هماهنگ و به صورت قانون به بشريت عرضه شده است؛ به گونه­اي که اقتصاد اسلام از حقوق، و حقوق آن از اخلاق، و اخلاقش از سياست، و سياستش از مقوله­ي توجه به خدا قابل تفکيک نيست. بنابراين در سيستمي که وحدت، تمامي شؤون فردي و اجتماعي انسان را ـ به عنوان يک واقعيت ـ شامل مي­شود، نبايد در تحليل مسايل حقوقي، تنها اصول حقوقي جامد را بهره برداري نمود. براي مثال: اگر جرمي با شهادت شهود ثابت گردد، کساني که براي اثبات جرم گواهي داده‌اند بايد در اجراي کيفر نيز شرکت نمايند. فلسفه شرکت گواهان در اجراي کيفر، کاشف از هماهنگي ميان حقوق و اخلاق بوده و بزرگ ترين عامل آن، وجدان انساني است؛ زيرا به روشني آشكار است که هيچ انسان خردمندي با وجود کوچک ترين ترديد در اداي شهادت، حاضر به شرکت در مراسم از پاي درآوردن انساني نخواهد شد. اين امر دلالت بر هماهنگي اخلاق و حقوق در ايده اسلامي دارد.
همچنين در حقوق اسلامي، که مبتني بر مباني انسان شناختي خاص است، اصل آزادي اراده مورد توجه قرار گرفته و خداوند هيچ تکليف، يا فعاليت همراه با اجبار و اکراه را تأييد نكرده است. اين اصل اخلاقي، مبناي تمامي فعاليت‌هاي انسان است و فعاليت‌هاي تحميلي را بر نمي­تابد. در حقوق موضوعه نيز که برگرفته از فقه اسلامي است؛ قانون­گذار به صراحت، اکراه و اجبار را موجب رفع مسؤوليت کيفري از مرتکب جرم شمرده است.
در مجموع، اسلام، احکام فرعي عملي خود را با توجه به اصل رأفت و رحمت، مبتني بر مصالح و مفاسد واقعي و با رعايت دقت در احقاق حق، عدالت و احترام به حقوق مادي و معنوي انسان قرار داده است. قرآن کريم در جاهاي مختلف، انسان را به رعايت عدالت توصيه فرموده است:
)يا أيّهَا الّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَليٰ‏ٰ ألاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أقْرَبُ لِلتّقْويٰ‏ وَ اتّقُوا اللّهَ إِنّ اللّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ(. خداوند در اين آيه عدالت انسان‌هاي با ايمان را به تقواي آن­ها پيوند مي­دهد؛ بدين معنا که ايمان و عدل مؤمن در اخلاقش متبلور مي‌گردد.
انسان از سه جهت بايد عدالت را رعايت کند؛ در رابطه با خدا، خود و ديگران.
رعايت عدالت نسبت به ديگران به صورت‌هاي مختلف متبلور مي‌گردد. براي مثال، لازمه­ي رعايت عدالت نسبت به همسر، خوش­رفتاري و رعايت حقوق اوست. اين امر در مورد فرزندان، با تربيت و تشويق آن‌ها به عبادت و بندگي خداوند و پرهيز از تبعيض بين آن­ها محقق مي‌گردد. نسبت به خويشان نيز، با رعايت انصاف تحقق مي­يابد.
بنابراين عدالت، يک ارزش اخلاقي است که رعايت آن ـ چنان که گذشت ـ در همه شؤون زندگي فردي و اجتماعي انسان لازم و ضروري است. در اين ميان توجه به اخلاق در خانواده ـ در مقام کوچک ترين نهاد جامعه ـ از اهميتي ويژه برخوردار است.
اينک برخي از موارد تأثير اخلاق در حقوق خانواده را بررسي مي‌کنيم:
الف. اخلاق جنسي؛ اخلاق جنسي، در بردارنده مباحثي است، که حول محور غريزه جنسي و مسايل وابسته به آن شکل مي‌گيرد؛ از قبيل: ضرورت، يا نبود ضرورت کنترل غريزه جنسي، حيا، پوشش و حجاب، وفاداري همسران، حرمت زنا و مانند آن.
درباره‌ي علاقه و غريزه سه ديدگاه افراط، تفريط و اعتدال وجود دارد. از منظر تفريط، اين غريزه ذاتاً زشت و پليد و عامل اصلي تباهي فرد و جامعه به شمار مي­رود. ديدگاه افراطي، متضاد با ديدگاه ياد شده است؛ چرا كه ريشه همه بدبختي‌ها و پليدي‌ها را در سرکوب غريزه جنسي مي‌داند. سفارش پيروان اين ديدگاه بر حذف محدويت‌ها و نابود سازي عفت است، تا در نتيجه­ي آن، دل‌ها آرام گيرد و نظم اجتماعي برقرار گردد و بيماري‌هاي رواني رخت بربندد.
از ديدگاه اسلام، غريزه جنسي؛ وسيله‌اي براي تداوم زندگي و تضمين کننده‌ي بقاي نوع بشر است. بهره‌مندي مشروع از اين غريزه يکي از اسباب تکامل معنوي انسان به شمار مي­آيد؛ به همين دليل اسلام از يك سو با رهبانيت و رياضت‌هاي افراطي‌ ـ براي مبارزه با غريزه جنسي ـ مخالف است و از ديگر سو، بي‌بند و باري جنسي را به شدت نهي کرده است. و براي ارضاي اين غريزه؛ همچون ساير غرايز، حدود و شرايط وضع نموده و ناديده گرفتن اين محدوديت‌ها را در هيچ شرايطي مجاز نمي­داند.
سامان بخشي به روابط جنسي، از مهم ترين وظايف اخلاق اسلامي به شمار مي‌رود. قرآن کريم علاقه همسران را به يکديگر از نشانه‌هاي وجود خدا ياد مي­كند. علامه طباطبايي(ره) در اين باره مي‌فرمايد: <هر يک از زن و مرد به تنهايي ناقص و محتاج به ديگري است و از مجموع آن دو، يک واحد تام به وجود مي‌آيد، كه هرگاه به او رسيد، آرامش پيدا مي‌کند؛ زيرا هر موجود ناقصي، مشتاق آن است که به کمال خود دست يابد>.
نظام حقوقي اسلام در جايگاه دين اعتدال ـ و نه همچون ساير اديان كه راه افراط و تفريط را پيموده­اند ـ با اين اعتقاد كه نه مي‌توان اين خواسته‌ي غريزي و طبيعي بشر را سرکوب کرد ـ که نتيجه آن بروز ناراحتي‌هاي روحي و رواني و اضطراب‌هاي اجتماعي است ـ و نه مي‌توان آن را آزاد و بي قيد و شرط رها نمود؛ چرا که سرانجام آن، آسيب بنيان‌هاي اخلاقي و اجتماعي و فروپاشي کانون خانواده­هاست، علاقه جنسي را نه تنها با معنويت درتضاد نمي­داند، بلکه در راستاي رسيدن به کمال انساني و از موجبات آرامش روحي بر مي­شمرد؛ مشروط به آن که با فضايل اخلاقي، مانند: حيا، عفاف و غيرت همراه گردد، و از افراط و تفريط پرهيز شود.
ب. اخلاق در زندگي مشترک؛ يکي از عوامل مؤثر در پايداري زندگي مشترک، رفق، مدارا و حسن معاشرت است. خوي نرم، اخلاق خوش و شكيب داشتن ديگران، نه تنها در زندگي اجتماعي، بلکه در كانون خانواده نيز، از اهميت ويژه‌ برخوردار است؛ همچنان كه اين امر در آيات و روايات نيز مورد تأکيد قرار گرفته است. قرآن کريم مي‌فرمايد: )... وَ عاشِرُوهُنّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنّ فَعَسيٰ‏ أنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ يَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْرًا كَثيرًا(. قانون مدني جمهوري اسلامي ايران نيز مقرر مي‌دارد: <زن و شوهر، مکلف به حسن معاشرت با يکديگرند>.
پيامبر اکرم(ص) ‌مي­فرمايد: <مُداراةُ النّاسِ نصفُ الإيمانِ و الرّفقُ بِهِم نِصفُ العَيْشِ ؛ مدارا با مردم، نيمي از ايمان و نرم خويي با آنان، نيمي از زندگي است>.
آن حضرت پس از ازدواج دخترگرامي‌اش سفارش‌هايي به او و همسرش نمود؛ از جمله به حضرت زهرا3 فرمود: <يا بنيةُ نِعمَ الزوّجُ زوجُکِ لاتَعصي لَه أمراً؛ دخترم! شوهرت، خوب شوهري است. با او در هيچ فرماني مخالفت نکن>. و نيز خطاب به اميرمؤمنان(ع) فرمود: <أدخُل بَيتکِ وألطفِ بِزَوْجَتِکَ و أرفُقْ بها، فإنّ فاطمةَ بضعة منّي...؛ به خانه‌ات داخل شو و با همسرت خوش­رفتاري کن و با او مهربان باش که فاطمه پاره‌ي تن من است>.
امير مؤمنان(ع) فرمود: <فواللهِ ما أغْضَبْتُها، و لاَ أکرَهتُها عَليٰ أمرٍ حتّيٰ قَبَضَهَا اللهُ عزّوجلَّ وَلا أغضَبْتَنِي، ولا عَصَتْ لِي أمراً، و لَقَدْ کُنْتُ أنظُر إليها فَتنکَشِفُ عنّي الهُمُومُ و الأحزان؛ به خدا سوگند که تا هنگام از دنيا رفتن فاطمه، او را به خشم نياوردم و او را وادار به انجام کاري نکردم، او نيز مرا به خشم نياورد و دستوري از من را سرپيچي ننمود. به او مي‌نگريستم؛ در حالي كه ناراحتي‌ها و غصه‌ها از من زدوده مي‌شد>.
مدارا، موجب جلب محبت مي‌شود و زندگي مشترک را از اضطراب و آشفتگي دروني و ناسازگاري دور مي‌سازد، و وسيله­ي بقا و پايداري زندگي مي­گردد. با مدارا مي‌توان زمينه‌هاي تعارض را ـ که به صورت طبيعي و نتيجه‌ي سلايق متفاوت است ـ كوتاه، يا برچيد. البته مدارا به معناي بي تفاوتي در زمينه‌ي اوامر و نواهي الهي نيست، بلکه در راستاي عمل به فرامين ارزشمند الهي است؛ همچنان که خداي متعال در برخورد با زناني که بيم نافرماني آنان مي‌رود، امر به خوش رفتاري و مدارا نموده و مي‌فرمايد: )وَالّتيٰ تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ(؛ زناني را كه از بي­فرماني آنان بيم داريد [نخست] پندشان دهيد>.
به همين دليل حضرت علي(ع) در نامه به فرزند گرامي­اش مي‌نويسد: <إنَّ المَرأةَ رَيحٰانَةٌ وَلَيْسَتْ بِقَهْرِمانَةٍ> زن؛ همچون گلي است که بايد رعايت حال او را نمود و نبايد همانند قهرمان با او برخورد کرد.
ج. موازين اخلاقي در چند همسري؛ خداوند متعال در قرآن کريم مي‌فرمايد: )وَ إِنْ خِفْتُمْ ألاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتاميٰ‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنيٰ‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ ألاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أوْ ما مَلَكَتْ أيْمانُكُمْ ذٰلِكَ أدْنيٰ‏ ألاّ تَعُولُوا(؛ <و اگر در اجراي عدالت ميان دختران يتيم بيمناكيد، هرچه از زنان [ديگر] كه شما را پسند افتاد، دو دو، سه سه، چهار چهار، به زني گيريد. پس اگر بيم داريد كه به عدالت رفتار نكنيد، به يك [زن آزاد]، يا به آنچه ‍]از كنيزان] مالك شده­ايد [اكتفا كنيد]. اين [خودداري]؛ نزديك­تر است تا به ستم گراييد [و بيهوده عيال­وار گرديد]>.
جواز ﴿و نه وجوب﴾ قانون تعدد زوجات در اسلام، مانند ديگر احکام آن مطابق عقل و منطق است. توجه به مسايلي؛ همچون تفاوت سن بلوغ دختران و پسران، حتي در صورت تساوي متولدين پسر و دختر در هر سال، و نيز، مواجهه­ي مردان با حوادث و پيشامدهايي مانند: جنگ، مرگ و مير در تصادفات جاده­اي، كار در معدن و ...؛ باعث مي‌شود تا آمار زنان آماده­ي ازدواج بيش از مردان باشد از اين­رو اسلام براي حفظ عفت عمومي و برقراري نظام اخلاقي، چاره­ي كار را در جواز چند همسري مي­جويد كه چه بسا تحريم آن به جايز شمردن اعمال منافي عفت و آلوده شدن دامن عده­اي از زنان بيانجامد.
توجه به اين نكته ضروري است، كه نظام حقوق خانواده در اسلام، چند همسري مردان را با ضابطه و شرط، مجاز شمرده است؛ به گونه­اي که چند همسري، محدود به موارد اندک مي­گردد؛ زيرا از نظر قرآن کريم، رعايت عدالت بين همسران از چنان اهميتي برخوردار است، که اگر مردي اطمينان به رعايت عدالت بين همسران خود نداشته باشد، حق انتخاب چند همسر را نخواهد داشت.
عدالت، مفهومي اخلاقي است، و چند همسري ـ با اين شرط اخلاقي محكم ـ به جاي آن که وسيله‌اي براي هوسراني مرد باشد، شکل انجام وظيفه به خود مي‌گيرد و چنانچه مرد بين همسران خود، تبعيض قايل شود و با آنان به عدالت رفتار ننمايد، براساس روايات، در آخرت مجازات خواهد شد.
همچنين زناني که تحمل ازدواج مجدد همسر خويش را ندارند، مي‌توانند با استفاده از شرط ضمن عقد، اختيار مرد را در اين زمينه محدود سازند.
د. موازين اخلاقي در طلاق؛ علامه طباطبايي(ره) مي‌فرمايد: <مسأله طلاق از افتخارات شريعت اسلامي است. اسلام، مطابق فرمان فطرت، طلاق را جايز شمرده است؛ زيرا هيچ دليل فطري بر منع طلاق وجود ندارد>.
اسلام، طلاق را آخرين راه چاره براي حل مشکل ناسازگاري بين زن و شوهر مي­داند. به نظر استاد شهيد آيةالله مطهري(ره) زندگي زناشويي يک علقه طبيعي است، که اساس آن بر محبت و يگانگي و هم­دلي استوار گرديده، نه قراردادي مبتني بر همکاري و رفاقت، که در اولي نمي‌توان با زور و اجبار قانوني، دو نفر را وادار به دوست داشتن يکديگر كرد تا براي هم فداکاري کنند.
با وجود تجويز طلاق در اسلام، مبغوض‌ترين حلال معرفي شده است. امام صادق(ع) مي‌فرمايد: <هيچ حلالي مانند طلاق مبغوض و منفور پيشگاه الهي نيست. خداوند، مرداني را که زنان خود را بدون دليل و تحت تأثير هواي زودگذر طلاق مي‌دهند، دشمن مي‌دارد>.
علامه طبرسي(ره) در كتاب مکارم الأخلاق از پيامبر اکرم(ص) نقل مي‌کند که آن حضرت فرمود: <ازدواج کنيد، ولي طلاق ندهيد؛ زيرا عرش الهي از طلاق به لرزه در مي‌آيد>.
اسلام براي استحکام بنيان خانواده و استمرار پيوند صميمانه بين همسران، اهميت فوق العاده‌اي قايل است و براي جلوگيري از انحلال پيوند زوجيت، راه حل عملي نشان مي‌دهد. قرآن کريم در اين زمينه مي‌فرمايد: )وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما إِنّ اللّهَ كانَ عَليمًا خَبيرًا (.؛ <و اگر از جدايي ميان آن دو [: زن و شوهر] بيم داريد، پس داوري از خانواده­ي آن [شوهر] و داوري از خانواده­ي آن [‍زن] تعيين كنيد. اگر سرِ سازگاري دارند، خدا ميان آن دو سازگاري خواهد داد. آري! خدا، داناي آگاه است>.
هنگام شدت يافتن تنفر و ناسازگاري بين زن و شوهر، طلاق با شرايط آن در اسلام تجويز شده است، اما براي شوهران ـ که طلاق در اختيار آنان است ـ وظيفه اخلاقي ترسيم نموده است و آنان را از تعدي به حقوق همسران منع کرده است: )الطّلاقُ مَرّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أوْ تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلّ لَكُمْ أنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَيْتُمُوهُنّ شَيْئًا إِلاّ أنْ يَخافا ألاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ ألاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِٰكَ هُمُ الظّالِمُونَ(.
حق طلاق ﴿و رجوع﴾ دو نوبت بيش نيست. پس از آن، نگه­داري به شايستگي، يا رها کردن به نيکي است. و نيز مي‌فرمايد: )وَ إِذا طَلّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أجَلَهُنّ فَأمْسِكُوهُنّ بِمَعْرُوفٍ أوْ سَرِّحُوهُنّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنّ ضِرارًا لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتّخِذُوا آياتِ اللّهِ هُزُوًا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أنّ اللّهَ بِكُلّ‏ِ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ( ؛ <و چون زنان را طلاق گفتيد، و به پايان عدّه­ي خويش رسيدند، پس به خوبي نگاهشان داريد، يا به خوبي آزادشان كنيد. و[لي] آنان را براي ‍]آزار و] زيان رساندن [به ايشان] نگاه مداريد تا [به حقوقشان] تعدّي كنيد. و هر كس چنين كند، قطعاً بر خود ستم نموده است. و آيات خدا را به ريشخند مگيريد، و نعمت خدا را بر خود و آنچه را كه از كتاب و حكمت بر شما نازل كرده و به ‍]وسيله­ي] آن به شما اندرز مي­دهد، به ياد آوريد؛ و از خدا پروا داشته باشيد، و بدانيد كه خدا به هر چيز داناست>.
در آيات فوق معاشرت به معروف، يک تکليف شرعي براي مردان تلقي شده است؛ بنابراين در ادامه زندگي زناشويي بايد وظايف خود را در قبال همسر به خوبي و شايستگي انجام دهد و چنانچه بخواهد از همسرش جدا شود، بايد آن را نيز به نيکي و شايستگي تمام نمايد.
نکته ديگري که از بررسي آيات آشكار مي­گردد؛ اين است، که توصيه به معروف؛ سفارش به رعايت مسايل اخلاقي در عمل به تکليف است؛ زيرا خصوصيات معنايي معروف در بردارنده اين پيام است، كه قواعد حقوقي در قلمرو خانواده بايد رنگ اخلاقي بگيرد؛ زيرا بدون رعايت جنبه‌هاي اخلاقي ـ هر چند به حقوق و تکاليف همسران توجه دقيق شود ـ سعادت خانواده تأمين و تضمين نمي­شود.
گذشته از اين؛ اسلام به منظور جلوگيري از انحلال کانون خانواده و بازگشت زن به اين محيط، اجراي صيغه طلاق را موجب قطع کلي پيوند زناشويي نمي‌داند، بلکه مرد مي‌‌تواند قبل از انقضاي عده، زن را بي هيچ تشريفاتي به زندگي زناشويي بازگرداند. اين فرصت، زماني مناسب براي حل اختلاف همسران است.
با توجه به موارد بررسي شده، مي‌توان گفت:
حقوق خانواده مبتني بر ارزش­هاي اخلاقي است. در اين کانون مقدس، حقوق و اخلاق آنچنان به يكديگر آميخته ‌است، که يکي از ديگري قابل تشخيص نيست. خوش‌رفتاري، مهر و محبت، احترام به يکديگر و رعايت حقوق و تکاليف از سوي زن و شوهر، خاستگاهي جز اخلاق اسلامي و پاي بندي به اصول آن ندارد؛ به همين دليل تأثيراخلاق در حقوق خانواده بيش از ديگر شاخه‌هاي حقوق است.

 

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
آداب معاشرت با همسر

عظيمى، زهرا
مقدمه

قرآن كريم به خانواده اهميت بسيارى داده است. بنياد جامعه قرآنى بر خانواده و نقش آن نهاده شده است. از اين رو، به خانواده به عنوان مركز توجه احكام، حقوق و آداب اهتمام ويژه اى مبذول داشته و نقش و جايگاه آن را با گزاره ها، آموزه ها و دستورهاى متعدد تحكيم بخشيده است.
خانواده از اركان سه گانه مرد، زن و فرزند تشكيل شده و به زن به جهاتى نظرى خاص و ويژه اى شده تا جايگاه و نقش واقعى خود را در اين شاكله به خوبى پيدا كند; به همين دليل قرآن آيات زيادى را به مسايل زن اختصاص داده و از بيان كوچك ترين چيز خوددارى نورزيده است، يكى از مسايلى كه مورد توجه قرآن است آداب معاشرت با همسر و زن است. جمله كوتاه اما گوياى: «و عاشروهنّ بالمعروف» (نساء/ 4، 9) بيان گر اين مطلب است كه هر گونه ارتباط، برخورد و رفتار شوهر بايد به گونه اى باشد كه عرف و شرع و رفتار جوانمردانه با آن موافق باشد. پس اعمالى چون سخت گيرى در نفقه، آزار و اذيت يا بد خلقى و مانند آن ها، مخالف با معاشرت به معروفى است كه قرآن بدان سفارش نموده است.[1]
گفته شده كه معاشرت به معروف به معناى رفتار و اعمالى است كه خداوند بدان امر نموده است; و نيز مراد از معاشرت به معروف، ادا نمودن حقوق زن، چون قسم، نفقه و داشتن رفتار و گفتارى مناسب با اوست.[2]
معاشرت به معروف از يك سو باعث دوام و قوام يافتن زندگى مشترك و شيرين شدن آن، براى هر يك از زن و شوهر خواهد شد. از سوى ديگر موجب شكوفا شدن استعدادهاى زن مسلمان مى شود و عاملى براى پيشرفت او در زندگى مى گردد.

برخى از مصاديق حسن معاشرت

معاشرت به معروف مصاديق فراوانى دارد و شامل بسيارى از امور اخلاقى مى گردد كه در اين جا مجال بحث در مورد همه آن ها نيست و تنها به برخى از مصاديق مهم اشاره شده و توضيح مختصرى در رابطه با آن داده خواهد شد.

1 ـ حسن خلق

حسن خلق صفتى پسنديده و نيكو است كه اسلام بسيار به آن سفارش نموده است، تا آن جا كه در روايات، حسن خلق به عنوان اولين، سنگين ترين، بهترين و با ارزش ترين چيزى بيان شده است كه در روز قيامت مورد محاسبه قرار مى گيرد: «قال رسول اللّه(ص) اول ما يوضع فى الميزان العبد يوم القيامة حسن خلقه ما من شئى اثقل من الميزان من خلق حسن، ما من شئى فى الميزان احسن فى حسن الخلق، ما يوضع فى ميزان امرء يوم القيامة أفضل من حسن الخلق;[3]
معناى حسن خلق خنده رو بودن و گشاده رو بودن نيست، اگر چه اين رفتارها را نيز شامل مى شود; بلكه معناى فراتر از خنده رويى دارد.«حسن خلق به معناى تحمل و سعه صدر است; حسن خلق به معناى رها نكردن حق و ترك باطل است»[4]
حسن خلق در روابط خانوادگى و خصوصاً بين زوجين جايگاه ويژه اى دارد; تا آن جا كه بر ساير اعمالِ انسان نيز تأثير مى گذارد. در اين مورد روايتى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه ذكر آن، باعث روشن شدن اهميت خلق و خوى نيك در خانواده خواهد شد.
به پيامبر (ص) خبر دادند كه سعدبن معاذ در گذشت. با شنيدن اين خبر پيامبر (ص) با اصحاب خويش به خانه سعد رفتند. پيامبر (ص) به چهار چوب در خانه تكيه داده بود. دستور داد كه او را غسل دهند. چون او را خوشبو ساختند و كفن كردند و بر تابوت نهادند; پيامبر(ص) با پاى برهنه و بدون عبا در پى جنازه روان گشت، گاه از راست جنازه مى گرفت و گاه از چپ. تا جنازه به گورستان رسيد. پيامبر(ص) نزديك قبر آمد و خود سنگ بر آن نهاد و آجر بر آن چيد; (در هنگام ساختن گور) پياپى مى گفت: آجر بدهيد، گل بدهيد و با گل ها (كه در ميان آجرها مى نهاد) آجرها را محكم مى كرد. چون (كار ساختن گور) پايان يافت و خاك بر آن پاشيد و قبر را هموار ساخت; فرمود: مى دانم كه اين گور فرسوده مى گردد، و مى پوسد; ليكن خداوند بنده اى را دوست دارد كه چون كارى انجام دهد، آن را درست و استوار به انجام برساند. زمانى كه خاك روى قبر را صاف كرد، مادر سعد گفت: سعد! بهشت گوارايت باد. پيامبر (ص) گفت: مادر سعد ساكت باش، درباره كار خدا اين گونه، حتمى مينديش; زيرا كه گور، سعد را بفشرد. سپس پيامبر(ص) بازگشت و مردم نيز بازگشتند. (در راه بازگشت)، به پيامبر (ص) گفتند: يا رسول اللّه ديديم كه با سعد رفتارى كردى كه با هيچ كس نكردى، تشيع كردى در حالى كه پا برهنه بودى و عبا بر دوش نداشتى; رسول خدا(ص) فرمود: ملائكه هم پا برهنه و بدون عبا بودند، و من به آن ها تأسى كردم. گفتند: يك بار طرف راست جناه را مى گرفتى و يك بار طرف چپ آن را. پيامبر (ص) فرمود: دست من در دست جبرئيل بود; من آن جايى را مى گرفتم كه او مى گرفت. گفتند: به غسل او فرمان دادى و بر جنازه اش نماز گذاردى و او را در گور نهادى! سپس فرمودى كه قبر او را بفشرد؟ پيامبر(ص) فرمود: آرى (چنين است كه گفتم); زيرا كه سعد با خانواده اش بد اخلاق بود.»[5]
از نوع برخورد پيامبر(ص) با سعد به خوبى روشن مى شود كه سعدبن معاذ، فردى درستكار و با ايمان بوده و نيز فرمان بردار و تابع قوانين الهى; مسلماً حق و حقوق زن را رعايت مى كرد; كه اگر چنين نمى بود پيامبر نيز با او اين گونه با احترام رفتار نمى كرد. پس اين همه احترام پيامبر نسبت به او به دليل اين است كه او فردى بوده كه حقوق افراد و خانواده و جامعه را كاملاً رعايت مى كرده و در اين مورد هيچ گونه ظلمى بر كسى روا نمى داشته است; امّا پيامبر مطلبى بالاتر از حق و حقوق زن و شوهرى را مطرح مى كند و آن رعايت اصول، و ارزش هاى اخلاقى است; كه حسن خلق يكى از اين موارد است، و لزوم وجود آن در خانواده، مورد تأكيد است.

2 ـ اكرام و احترام به زن

اسلام دو جنس زن و مرد را در گوهر انسانى و شرافت، يكى مى داند و از اين لحاظ تفاوتى بين ايشان قائل نيست. قرآن كريم تمام انسان ها را بدون در نظر گرفتن جنسيت و نژاد و... داراى كرامت مى داند «ولَقَد كَرَّمنا بَنى ءادَمَ»[6] اشاره به اين اصل مهم و اساسى است، امّا در اين ميان، اكرام و احترام نسبت به زن جايگاه خاص و ممتازى دارد. پيامبر اكرم(ص) در اين مورد فرموده اند:
«ما اَكْرَمَ النِساءَ اِلاّ كَريِم وَ لا اَهانَهُنَّ اِلاّلَئيم;[7] جز كسى كه بهره اى از كرامت برده باشد، زنان را احترام و اكرام نمى كند و به زنان، اهانت نمى كند مگر انسان پست.»
و نيز امام صادق (ع) به نقل از پدر بزرگوارشان مى فرمايند:
«مَنِ اتَّخَذَ امراةً فليكرِمْها فإنّما الْمَرأَة لُعبةٌ فَمَنِ اتّخَذَها فَلا يُضَيِّعها;[8] هر كس زنى بگيرد، بايد احترامش كند. زن شما لعبت و دلبر است; هر كسى لعبتى به دست آورد، نبايد آن را ضايع سازد.»
از ديدگاه اسلام، زن ميهمان محترمى است، كه اكرام و احترام نسبت به او لازم و ضرورى است. چه زمانى كه او دخترى در خانه پدر است و چه زمانى كه همسرى در كنار شوهر و يا مادرى مهربان براى فرزندان باشد; در همه حالات فوق توصيه هاى فراوانى در روايات يافت مى شود كه دليل بر لزوم احترام و اكرام نسبت به اوست.
در حديث ديگرى وارد شده كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند:
«الا خيركم خيركم لنسائه و انا خيركم لنسائى;[9] بهترين شما مردى است كه با زنش خوش رفتارتر باشد و من از همه شما نسبت به زنانم خوشرفتارترم.»
در حقيقت سيره عملى نبى مكرم اسلام (ص) نيز به خوبى نشان مى دهد كه ايشان در نهايت احترام با زنان، خصوصاً دختر گراميشان حضرت فاطمه (س) و همسرانشان، رفتار مى نمودند. كه رفتار و گفتار ايشان در حقيقت ترسيم كننده نگاه اسلام، به زن است، كه زن را از موجودى پست و فاقد روح انسانى در عصر جاهليت به انسانى صاحب كرامت، تبديل كرد.

3 ـ محبت و اظهار آن

اصل مهر و محبت و علاقه همسران نسبت به هم را خداوند متعال، در وجود زوجين قرار داده است.[10 ]اين محبت و علاقه با شروع زندگى مشترك تولد مى يابد و با ادامه زندگى، استحكام پيدا مى كند و تثبيت مى شود.
امام صادق (ع) در رابطه با اهميت محبت به زن مى فرمايد:
«مِنْ اَخلاقِ الانْبياء حُبُّ النِساء;[11]از اخلاق پيامبران دوست داشتن زنان است.»
و نيز در جايى ديگر فرمودند:
«كُلّ مَنْ اِشْتَدَّ لَنا حُبّاً اِشْتَدَّ لِلنساءِ حُبّاً...;[12] هر كس ما را بيشتر دوست بدارد، زنان را بيشتر دوست خواهد داشت.»
البته بديهى است كه مهر و محبّتى اين چنين داراى ارزش است كه در مسير الهى و مطابق با دستورات شرع باشد و گرنه، چه بسا مهر و محبتى كه هيچ ثمره معنوى نداشته باشد و حتى باعث سقوط فرد به ورطه نابودى شود.
در فرهنگ غنى اسلام، اظهار محبت، يكى از لوازم دوست داشتن است. امّا در روابط بين زوجين كه مظهر كامل عشق و علاقه است، اين اظهار محبت، جايگاه ويژه اى دارد تا آن جا كه پيامبر اكرم (ص) فرموده اند:
«قَولُ الرَجُلِ لِلْمَرأَةِ اِنّى اُحِبك لايَذهَب مِنْ قَلْبِها اَبَداً;[13] گفتار مرد به همسرش: همانا من تو را دوست دارم، هرگز از قلب همسرش محو نمى گردد.»
قوانين و توصيه هاى اسلام بر اساس فطرت و خصوصيات كلى انسان ها است. اين حديث، با توجه به خصوصيات خاص زن كه داراى احساسات و عواطفى بيش از مرد است، توصيه به اظهار محبت مرد نسبت به همسرش مى نمايد; چرا كه زن از نظر روحى، نياز به دوست داشتن و محبوب بودن دارد، و با اين جمله همسر، نياز روحى و روانى او تأمين و به زندگى دلگرم مى شود; و مى تواند همسرى مهربان براى شوهر و مادرى دلسوز و با عاطفه براى فرزندان باشد.

4 ـ پوشاندن عيوب همسر

زن و مرد در ارتباط و معاشرت با هم بايد عيوب يكديگر را بپوشانند و يكديگر را از گناه و خطا و اشتباه حفظ نمايند. چنان كه قرآن كريم در اين رابطه مى فرمايد: «هُنَّ لِباسٌ لَكُم واَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ...»[14]
از آن جا كه لباس انسان را مى پوشاند و حفظ مى كند، زن و مرد به لباس تشبيه شده اند.]15[ يعنى زن و مرد، هر يك طرف مقابل را از رفتن به دنبال فسق و فجور و اشاعه دادن آن در بين ديگران، حفظ مى كنند.[16]
در تشبيه همسر به لباس نكات جالبى وجود دارد: به عنوان مثال، لباس متناسب با فصل و زمان تغيير پيدا مى كند، پس هر يك از دو همسر بايد اخلاق و رفتار خود را متناسب با نياز روحى و روانى همسر خود تنظيم نمايد. و يا اين كه لباس بايد در رنگ، دوخت و جنس مناسب شأن انسان باشد، و يا اين كه لباس هم موجب حفظ بدن است و هم زينت به حساب مى آيد و انسان هميشه به آن نيازمند مى باشد. البته بين انسان و لباس رابطه اى متقابل وجود دارد. همان گونه كه لباس انسان را حفظ مى كند، در مقابل هر فردى موظف به حفظ لباس خويش است.[17]
پس زن و مرد بايد همانند لباس هم باشند، هم يكديگر را از خطا و اشتباه حفظ كنند و هم هر يك زينت ديگرى به حساب آيد و به او افتخار كند. اين رابطه تنگاتنگ و متقابل، در يك تشبيه خيلى ساده و كوتاه بيان شده است و نشان دهنده ارتباط صميمانه و پر از صدق و دوستى دو همسر نسبت به هم است.

5 ـ عفو و گذشت

انسان مختار آفريده شده است، و حق انتخاب دارد و ممكن است در برخى از انتخاب ها دچار اشتباه شده و از مسير اصلى خارج گردد. و اين مسئله براى زن و مرد، هر دو يكسان است. به طور معمول امور مربوط به خانه، بر عهده زن گذارده مى شود و او بايد امور خانه را مديريت نمايد; ممكن است در اين راه دچار اشتباه شود، حتى ممكن است در برخورد و رفتار و گفتارش نسبت به همسر خويش خطا و اشتباه كند. در اين مواقع بسيار سفارش شده است كه مردان خطاهاى همسر خويش را ببخشند و آن هارا به اين دليل مورد آزار و اذيت قرار ندهند.
از امام صادق (ع) پرسيده شد:
«ما حقُّ المَراةِ عَلى زَوْجِها الّذى اِذا فَعَلَهُ كانَ مُحْسناً؟ قال... وَ اِنْ جَهَلتْ عَفَرَ لَها;[18] حق زن بر شوهرش چيست كه اگر مرد آن را انجام دهد نيكو كار است؟ فرمودند... اگر زن از روى جهل خطايى كرد، مرد او را ببخشد.»
عفو و گذشت تا آن جا اهميت دارد، كه قرآن كريم عفو و گذشت را از موارد احسان مى داند; و فردى كه داراى احسان باشد محبوب خداوند متعال است.
«والعافينَ عَنِ النّاسِ واللّهُ يُحِبُّ المُحسِنين;[19] و از خطاى مردم در مى گذرند; و خدا نيكوكاران را دوست دارد.»
زن و مرد، هر دو در مسير زندگى مشترك دچار اشتباه مى شوند و هر يك بايد با گذشت از خطاهاى طرف مقابل فضاى گرم و صميمى خانواده را حفظ نمايد، و از طرف ديگر با عفو و گذشت، محبوب خداوند متعال خواهند شد.

6 ـ مدارا كردن

ممكن است در طول زندگى مشترك به دليل برخى از مسائل از ميزان مهر و محبت زن و شوهر نسبت به هم كاسته شود. و يا ممكن است وجود برخى از خصوصيات اخلاقى در زن و يا شوهر، كدورت و دلسردى در بين ايشان ايجاد كند و زوجين تصور كنند كه مى توانند از طريق جدايى، زندگى بهترى را براى خود فراهم آورند; قرآن كريم با توجه به اهميت لزوم حفظ نظام خانواده و نيز با توجه به اين كه حق طلاق در دست مردان است، خطاب به ايشان مى فرمايد:
«فَاِن كَرِهتُموهُنَّ فَعَسى اَن تَكرَهوا شَيـًا ويَجعَلَ اللّهُ فيهِ خَيرًا كَثيرا;[20] و اگر از آن ها(به جهتى) كراهت داشتيد، (فوراً تصميم به جدايى نگيريد;) چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد، و خداوند خير فراوانى در آن قرار مى دهد.»
در اين آيه به مردان توصيه شده است كه نسبت به همسران خود مدارا نمايند هر چند كه مورد پسند و رضاى آن ها نباشند. و در مقابل براى كسانى كه چنين رفتار نمايند، مژده «خير كثير» مى دهد، زيرا انسان به جهت محدوديت علم و دانش، از بسيارى از مطالب بى اطلاع است.
امام على(ع) در رابطه با مدارا كردن به مردان چنين مى گويد:
«فَدارِها عَلى كُلّ حال وَ اَحْسَن الصُحْبَة لَها لِيَصفُوا عَيْشك;[21] در هر حال با همسرت مدارا كن و با او به نيكى معاشرت نما، تا زندگيت با صفا شود.»
مرد بايد بداند كه غرائز و احساسات او با غرائز و احساسات همسرش متفاوت است و هر يك براى مقصودى خاص خلق شده اند. هر يك از زن و شوهر بايد وظايف و تكاليف خود را انجام دهد و براى ديگرى ايجاد مزاحمت ننمايد، مرد هيچ گاه نبايد از همسرش انتظار داشته باشد كه مطابق او فكر نمايد، يا مثل او عمل كند. بلكه بايد در مقابل گفتار و رفتار او مدارا پيشه كند تا زندگى براى هر دو ايشان شيرين و لذت بخش گردد.

7 ـ مشورت و تبادل نظر

در قسمت هاى قبل بيان شد كه هر يك از زن و مرد داراى خلق و خوى خاص خود هستند. و هر يك وظايف و تكاليف خاصى در خانه دارند.
در برخى از مسائل كه، ارتباط زيادى با زن دارد و تصميم گيرى مرد به تنهايى، نمى تواند، كاملاً صحيح و بى عيب و نقص باشد، مشورت و تبادل نظر، بهترين راه براى رسيدن به نتيجه مطلوب مى باشد.
در قرآن كريم نمونه اى از مشورت بين همسران بيان گرديده است:
«فَاِن اَرادا فِصَالاً عَن تَراض مِنهُما وتَشَاوُر فَلا جُنَاحَ عَلَيهِما واِن اَرَدتُّم اَن تَستَرضِعوا اَولـدَكُم فَلا جُناحَ عَلَيكُم اِذَا سَلَّمتُم ما ءَاتَيتُم بِالمَعروفِ;[22] پس هر گاه والدين خواستند با رضايت و مشورت، فرزند خود را از شير بگيرند، اين كار ايرادى ندارد و اگر خواستيد براى فرزندتان دايه بگيريد، در صورتى كه حقوقى به حد متعارف به او دهيد، اشكالى ندارد.»
در جايى ديگر قرآن كريم با تعبير ديگرى به زوجين توصيه مى كند كه با هم مشورت نمايند:
«وأتَمِروا بَينَكُم بِمَعروف واِن تَعاسَرتُم فَسَتُرضِعُ لَهُ اُخرى;[23] و (درباره فرزندان، كار را) با مشاوره شايسته انجام دهيد; و اگر به توافق نرسيديد، زن ديگرى شير دادن آن بچه را بر عهده مى گيرد.»
از فوائد مشورت در امور خانواده اين است كه طرف مقابل خود را در فكر و تصميمى كه گرفته شده سهيم مى داند و ديگر احساس نمى كند كه اين كار بر او تحميل شده است.[24]
البته بديهى است كه آن چه مطلوب و مفيد است، مشورت با همسر در امور مربوط به خانه و خانواده است; و يا امورى كه زن در آن صاحب نظر است; و در امورى كه به او ارتباطى ندارد مشورت، توصيه نمى شود. پس به وسيله مشورت با همسر، علاوه بر حل مشكلات، راه صحيح نيز انتخاب مى شود و امور به احسن وجه اداره مى گردد.

پى‏نوشتها:

1. تفسير المنار، محمد رشيد رضا، ج 4، ص 456; التفسير المنير، وهبة الزحيلى، ج 3 ـ 4، ص 302.
2. مجمع البيان، ابوعلى الفضل بن الحسن الطبرسى، ج 3 ـ 4، ص 35.
3. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمة، ج 3، پيشين، ص 140.
4. عبداللّه جوادى آملى، مبادى اخلاق در قرآن، چاپ دوم، قم مركز نشر اسراء، 1378 هـ. ش، ص 158.
5. ابو جعفر محمدبن على بن الحسن ابن بابويه القمى، علل الشرايع، ج 1، پيشين، ص 360، محمدباقر المجلسى، بحارالانوار، ج 6، پيشين، ص 22، باب 8، روايت 14.
6. سوره اسراء، (17)، آيه 70.
7. علاء الدين على بن حسام الدين المتقى الهندى، كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، ج 16، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1409 هـ.ق، ص 371، حديث 44943; جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر السيوطى، الجامع الصغير، ج 1، بيروت، دارالفكر، بى تا، ص 632، حديث 4102.
8. محمدباقر المجلسى، بحارالانوار، ج 100، پيشين، باب 2، ص 224، حديث 5.
9. محمدبن حسن الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 20، پيشين، باب استحباب الاحسان الى الزوجه، ص 171، حديث 11; محمدبن على بن الحسن ابن بابويه القمى، من لايحضره الفقيه، ج 3، پيشين، باب حق المراة على الزوج، ص 320، حديث 14.
10. وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً; سوره روم (30)، آيه 21.
11. محمدبن حسن الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 20، پيشين، باب استحباب حب النساء... ص 22، حديث 2.
12. همان، ص 24، حديث 12.
13. همان، ص 23، حديث 9.
14. سوره بقره (2)، آيه 187.
15. جاراللّه محمود بن عمر الزمخشرى، الكشاف، ج 1، چاپ اول، قم، مكتب الاعلام الاسلام، 1414، هـ.ق ص 230.
16. سيدمحمد حسين طباطبايى، الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 2، پيشين، ص 64.
17. ناصر مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه، ج 1، پيشين، ص 650، محسن قرائتى، تفسير نور، ج 1، پيشين، ص 382.
18. محمدبن حسن الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 20، پيشين، باب استحباب الاحسان الى الزوجه...، ص 169، حديث 1، ابوجعفر محمدبن يعقوب، الكلينى، فروع الكافى، ج 5، پيشين، ص 510.
19. سوره آل عمران، (3)، آيه 134.
20. سوره، نساء (4)، آيه 19.
21. محمدبن حسن الحر العاملى، وسائل الشيعه، ج 20، پيشين، باب جمله من آداب عشرة النساء، ص 169، حديث 3.
22. سوره بقره (2)، آيه 233.
23. سوره طلاق (65)، آيه 6.
24. محمدتقى مصباح يزدى، اخلاق در قرآن، ج 3، چاپ اول، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1378 هـ.ش، ص 78.

 

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 

  

 

 

 

 

  

 

 

 

 

  

 

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 

  

 

 

 

 

  

 

 

 

  

 

 

 

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 

  

 

 

 

  

 

 

 

 

  

 

 

 

siasport23 کاربر طلایی1
|
تعداد پست ها : 16696
|
تاریخ عضویت : مرداد 1391 
اخلاق در قرآن

محمد رضا هفت تنانيان

انسان از منظر قرآن، مسافرى است رهسپار لقاى خداوند سبحان و اين سالك توشه اى مى طلبد تا بتواند به سرمنزل مقصود برسد. بالاترين توشه ى مسافر زندگى، خو گرفتن به اخلاق الهى و مهم ترين محور آن تزكيه ى نفس است كه در آيات و روايات متعددى يكى از مهم ترين اهداف نزول قرآن و بعثت پيامبران شمرده شده است. قلمرو اخلاق، اعمال و رفتار فردى و اجتماعى و بين المللى انسان را شامل مى شود و روابط ميان انسان با خدا و انسان با خود و انسان با ديگران و طبيعت را تنظيم مى كند و نتيجه ى آن رسيدن فرد و جامعه به رستگارى و كمال است.
ديدگاه قرآن درباره ى اخلاق بين الملل چيست؟ محمد رضا هفت تنانيان مراد از اخلاق بين الملل چگونگى رفتار و برخورد يك جامعه ى اسلامى با جامعه اى است كه اعتقادى به اسلام ندارد. در برقرارى روابط با جوامع غير اسلامى بايد بدانيم كه طرف مقابل ما از كدام يك از گروه هاى غير اسلامى است. غير مسلمانان را مى توان به طور كلى به دو دسته تقسيم كرد:
1. كفار محارب: جوامعى كه حقوق مسلمانان را محترم نمى شمارند و درصدد نابودى مسلمانان و براندازى اسلام هستند.
2. كفار غيرمحارب: جوامعى كه مسلمان نيستند، اما حقوق مسلمانان را محترم مى شمارند. بحث ما درباره ى روابط با كفار غيرمحارب است. بعضى از مسائل اخلاقى و حسن و قبح ها را عقل، با صرف نظر از شرع و دين درك مى كند و دستور دين اسلام در اين امور، ارشادى است. در اين مختصر به بعضى از اين امور اشاره مى شود:
1. عدالت و احترام متقابل: اين مسئله يكى از مسائل انسانى و عقلى و جزء حقوق بين الملل است. رابطه ى بين انسان ها از هر ملت و مذهبى، بايد بر اساس عدالت و احترام متقابل باشد. از آن جا كه اين مسئله يك اصل اساسى و قانون كلى است، اسلام به تمام افراد باايمان فرمان مى دهد كه به عدالت قيام كنند: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ بِالْقِسْطِ)[1]; اى كسانى كه ايمان آورده ايد، قسط و داد را برپاى داريد. كلمه «قوّام» در اين آيه صيغه ى مبالغه است كه به معناى بسيار قيام كننده است; يعنى بايد در هر حال و در هر كار و در هر عصر و زمانى به عدالت قيام كنيد. اميرالمؤمنين(عليه السلام)رمز پيروزى را اجراى عدالت مى داند و مى فرمايد: اجعل الدين كهفك و العدل سيفك تنجح من كل سوء و تظفر على كل عدو;[2]دين را پناهگاه خود ساز و عدالت را به جاى شمشير به كار بر، تا از هرگونه پيشامدى آسوده شوى و بر هر گونه دشمنى پيروز آيى.
عدالت با دشمن: در قرآن با صراحت از ظلم كردن حتى نسبت به دشمن منع شده است: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئانُ قَوْم عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى)[3]; اى كسانى كه ايمان آورده ايد، براى خدا برپا باشيد و به عدالت گواهى بدهيد. دشمنى گروهى وادارتان نكند كه عدل و داد نكنيد، عدالت را پيشه سازيد كه به تقوا نزديك تر است. اين آيه ى شريفه به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره مى كند و به مسلمانان مى گويد كه نبايد كينه ها و عداوت ها و تصفيه حساب هاى شخصى مانع اجراى عدالت و موجب تجاوز به حقوق ديگران گردد; زيرا عدالت از همه ى اين ها بالاتر است.[4] مرحوم طبرسى در ذيل اين آيه مى گويد: معناى آيه اين است كه اى مؤمنان، با دوست و دشمن عادلانه رفتار كنيد.[5] على(عليه السلام)به امام حسين(عليه السلام) دستور مى دهد: بالعدل على الصديق و العدو;[6] با دوست و دشمن به عدالت رفتار كن. همچنين خداوند مى فرمايد: (لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ);[7] خدا شما را از دوستى آنان كه با شما در دين قتال و دشمنى نكرده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند نهى نمى كند تا بيزارى از آنها بجوييد; بلكه با آنها با عدالت و انصاف رفتار كنيد كه خداوند مردم با عدل و داد را بسيار دوست دارد. و در مقابل نيز مى فرمايد: (إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ)[8]; خداوند شما را از دوستى با كسانى كه با شما عناد مىورزند و مى جنگند و شما را از وطنتان اخراج كرده اند و يا در اين راه كمك كرده اند، بازمى دارد، دوست داران آنها ستمگران اند.
عدالت در حق اقليت ها: در اسلام آن قدر به رعايت حقوق مخالفين و اقليت ها اهتمام شده است كه اگر كسى از اهل ذمه كارى را انجام دهد كه از نظر اسلام خلاف است ولى در شرع خودشان خلاف نيست، به شرط آن كه تظاهر به آن نكند، تحت تعقيب قرار نمى گيرد; ولى اگر كارى كه در شرع خودشان هم حرام است، انجام دهد، قاضى حق دارد او را محاكمه كند يا به ملت خودشان تحويل دهد تا طبق موازين خودشان محاكمه شود: (فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ);[9] اگر از اهل كتاب كسانى براى رفع مرافعه پيش تو آمدند، پس حكم كن ميان آنها، يا اين كه از آنها اعراض كن. حضرت على(عليه السلام) در سر راه خود پيرمردى نصرانى را ديد كه گدايى مى كرد، فرمود: استعملتموه حتى اذا كبر و عجز منعتموه، انفقوا عليه من بيت المال;[10] در جوانى از او كار كشيديد، آن گاه كه پير شد او را به حال خود واگذاشته ايد! هزينه اش را از بيت المال بپردازيد. عدالت در جنگ: حتى جنگ هم نبايد تبديل به انتقام و اسراف شود; (وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ);[11] در راه خدا با كسانى كه با شما مى جنگند بجنگيد، ولى از اندازه در نگذريد; زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد. علامه طباطبايى(رحمه الله) در ذيل اين آيه مى فرمايد: نهى (لاتعتدوا) مطلق است و شامل هر عملى مى شود كه عنوان تجاوز بر آن صادق باشد; مثل جنگ قبل از پيشنهاد مصالحه بر سر حق، جنگ ابتدايى، قتل زنان و كودكان و جنگ قبل از اعلان جنگ با دشمن.[12]
2. عهد و ميثاق يكى ديگر از مسائل اخلاق بين الملل، عهد و ميثاق است. وفاى به عهد و ميثاق جزء امور عقلى است; يعنى جزء امورى است كه عقل انسان حسن آن را درك مى كند و نيازى به راهنمايى خارجى ندارد و اگر اسلام به آن دستور مى دهد، حكم مولوى نيست، بلكه ارشاد به حكم عقل است; لذا اين مسأله يك مسأله ى انسانى و همگانى است و تمام ملت ها احترام به عهد و ميثاق را تحسين و نقض پيمان را تقبيح مى نمايند.
امير المؤمنين(عليه السلام) در نامه ى خود به مالك اشتر مى نويسد: همه ى مردم جهان با تمام اختلافاتى كه در افكار و تمايلات دارند، در آن (وفاى به عهد) اتفاق نظر دارند، تا آن جا كه مشركين زمان جاهليت به عهد و پيمانى كه با مسلمانان داشتند وفادار بودند; زيرا آينده ى ناگوار پيمان شكنى را آزمودند، پس هرگز پيمان شكن مباش و در عهد خود خيانت مكن.[13] به خاطر اين كه عهد و ميثاق جزء امور انسانى است، خداوند مى فرمايد: (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ... الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّة وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ)[14]; به يقين بدترين جنبندگان نزد خدا... كسانى هستند كه با آنها پيمان بستى، سپس هر بار عهد و پيمان خود را مى شكنند و پرهيز ندارند. از اين آيه كاملاً معلوم مى شود كه پيمان شكنى با انسانيت انسان سازگار نيست; چون فرمود بدترين جنبندگان اين گونه اند.
عهد و ميثاق گاهى بين چند نفر، گاه بين چند گروه و گاهى هم بين چند جامعه است كه اصطلاحاً به آن معاهده نيز گفته مى شود; مانند پيمان جامعه ى اسلامى با دولت ها و ملت هاى ديگر كه اين خود انواع مختلفى دارد: معاهده ى ترك مخاصمه و آتش بس، معاهده ى صلح، معاهده ى همكارى سياسى، اقتصادى، نظامى و...; لذا خداوند مى فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ)[15]; اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به پيمان ها و قراردادها وفا كنيد. كلمه ى «عقود» جمعى است كه بر سر آن «ال» آمده است كه افاده ى عموم و شمول مى كند; لذا اين آيه دليلى است بر وجوب وفا به تمام عهدها و پيمان ها، اعم از سياسى، اقتصادى، نظامى، اجتماعى، فردى و گروهى، و عهد و پيمان هايى كه بين مسلمانان و غير مسلمانان منعقد مى شود. وفاى به عهد حتى با دشمن: چون وفاى به عهد جزء امور انسانى و عقلايى است، خداوند به مسلمين دستور مى دهد كه اگر با گروهى از مشركين كه عهدشكن نيستند پيمان بستيد، به آن پاى بند باشيد: (إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ);[16] مگر كسانى از مشركين كه با آنها عهد بستيد و چيزى از آن را در حق شما فروگذار نكردند و احدى را بر ضد شما تقويت ننمودند; پس پيمان آنها را تا پايان مدتشان محترم شماريد.
على(عليه السلام) در نامه ى خود به مالك اشتر مى فرمايد: و ان عقدت بينك و بين عدوك عقدة او البسته منك ذمة فَحُط عهدك بالوفاء وَ ارعَ ذمتك بالامانة;[17] حال اگر پيمانى بين تو و دشمن منعقد شد يا در پناه خود او را امان دادى به عهد خويش وفادار باش و به آنچه برعهده گرفتى امانت دار باش. مدت وفاى به عهد: شرط اصلى لزوم وفاى به عهد و پيمان اين است كه التزام دو طرفى باشد; اما اگر يك طرف آن را نقض كرد يا در صدد توطئه و نقض عهد بود، طرف مقابل ملزم به وفادارى نيست: (وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواء إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ);[18] اگر از گروهى خوف آن داشتى كه در پيمان خيانت كنند، يكسره پيمان را لغو كن و به آنان اعلام كن كه همانند خودشان عمل خواهى كرد، همانا خداوند خائنان را دوست ندارد.
پس اگر در جايى قرائنى يافت شود بر اين كه دشمن درصدد توطئه و هجوم است، بايد پيش دستى كرد و پيمان را تا زمانى كه بيم توطئه نباشد لغو كرد.
3. اداى امانت يكى ديگر از مسائل اخلاق بين الملل، اداى امانت است. اين مسأله مختص به مسلمانان نيست، بلكه تمام ملل و اديان آن را قبول دارند و اگر كسى آن را رعايت نكند مورد مؤاخذه واقع مى شود و اين موضوع جزء مستقلات عقليه است; يعنى عقل بدون كمك وحى آن را درك مى كند: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها);[19] خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبشان بازگردانيد.
امانت معناى وسيعى دارد و هرگونه سرمايه ى مادى و معنوى را در تمام شئون زندگى اجتماعى، سياسى و اخلاقى شامل مى شود و طبق آيه ى فوق، در هيچ امانتى نسبت به هيچ كس نبايد خيانت كرد و، در حقيقت، اين مسأله جزو حقوق بشر حساب مى شود. در شأن نزول آيه ى فوق آمده است: زمانى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مكه را فتح كرد، عثمان بن طلحه را كه كليددار كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت، تا درون كعبه را از وجود بتها پاك سازد. عباس عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با تحويل كليد كعبه به او، مقام كليددارى بيت الله را كه در ميان عرب يك مقام برجسته بود، به او بسپرد; ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله)، برخلاف اين تقاضا، پس از تطهير خانه ى خدا از لوث بت ها، در حالى كه آيه ى (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها) را تلاوت مى نمود در خانه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه داد.[20] خداوند در كنار امر به اداى امانت، از خيانت در امانت هم نهى فرموده است: (وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ);[21] در امانت هاى خود خيانت روا مداريد.
حتى خداوند عده اى از اهل كتاب را به خاطر اين كه اداى امانت مى كنند، مى ستايد و عده اى را كه در امانت خيانت مى كنند نكوهش مى كند: (وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطار يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينار لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً);[22] بعضى از اهل كتاب اگر ثروت زيادى را به رسم امانت به آنها بدهى، به موقع آن را پس خواهند داد و بعضى ديگر، حتى اگر يك دينار به آنها بسپارى از اداى آن سرباز مى زنند، مگر اين كه در برابر آنها توانايى و قدرت داشته باشى. اهمّيّت اداى امانت به حدى است كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: ان ضارب على بالسيف و قاتله لو ائتمنى و استنصحنى و استشارنى ثم قبلت منه لاديت اليه الامانة;[23] اگر قاتل على امانتى پيش من مى گذاشت و يا از من نصيحتى مى خواست و يا با من مشورت مى كرد و من آمادگى خود را اعلام مى داشتم، قطعاً حق امانت را ادا مى كردم. اخلاق قرآن با اخلاق سكولار چه تفاوتى دارد؟ حسن رضا رضايى اخلاق مقوله اى است كه نمى توان آن را بدون جهان بينى تعريف كرد.
بين جهان بينى و علم اخلاق تأثير و تأثر متقابل وجود دارد; زيرا از يك سو اخلاقيات، علم جزئى است و زير پوشش «علم كلى» (جهان بينى) قرار دارد; لذا اخلاق در سكولاريسم، فرق زيادى با اخلاق در قرآن دارد. براى اين كه با موضوع بهتر آشنا شويم، لازم است به بررسى واژه ها بپردازيم. اخلاق اخلاق جمع «خُلْق» (بر وزن قُفْل) و «خُلُقْ» (بر وزن اُفُقْ) است.
اين دو واژه در اصل به يك ريشه بازمى گردند. «خُلُقْ» به معناى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مى بيند و «خُلُقْ» به معناى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى شود;[24]بنابراين مى توان گفت: اخلاق، مجموعه ى صفات روحى و باطنى است[25] كه انسان را به كمال مطلوب و سعادت مى رساند.[26] علم اخلاق علم اخلاق علمى است كه صفات نفسانى خوب و بد و اعمال و رفتار اختيارى مناسب با آنها را معرفى مى كند و شيوه ى تحصيل صفات نفسانى خوب و انجام اعمال پسنديده و دورى از صفات نفسانى بد و اعمال ناپسند را نشان مى دهد.[27] سكولار واژه ى سكولار (Seculais) لاتينى است و از «Seculum» گرفته شده كه به معناى دنيا يا گيتى در برابر مينو است و در زبان عربى به «علمانيه» به معناى عِلم گرايى و عقلانيت ترجمه شده است و برخى هم آن را مشتق از «عالَم» مى دانند، به معناى دنياگرايى يا گيتى گرايى. جامعه ى سكولار به معناى جامعه ى عارى از دين، پيرو عقلانيت، اباحى گرى و تساهل، خرد جمعى و... است.[28] به عبارت ديگر، مى توان ديدگاه سكولار را به چند صورت تنظيم كرد: الف) لازم است جامعه بر اساس علم و عقلانيت تدبير شود، نه ماوراء طبيعت و وحى; ب) دين صرفاً بعد شخصى و فردى دارد; امّا اداره ى حكومت و سياست و اخلاق جامعه از طريق علم و عقلانيت است و بس; ج) سكولاريسم به حاكميت مردم اعتقاد دارد، نه خدا; د) اصول سكولاريسم، تقدس زدايى است و هيچ كس را داراى قداست نمى داند;[29] هـ) مبانى سكولاريسم، عقل گرايى، علم گرايى و انسان گرايى است.[30] ويژگى ها و تفاوت هاى اخلاق سكولار و اخلاق قرآنى اشخاصى هم چون لوتر و كالون با طرح نظامى اخلاقى كه در آن نداى وجدان را منشأ فعل اخلاقى دانسته اند، زمينه هاى جدايى دين از اخلاق و سياست را فراهم كردند.
كالون در سال 1541 پيش نويس قانونى را به كليسا ارائه داد كه در آن به تفكيك فعاليت هاى دينى از حكومت پرداخت;[31] حال آن كه قرآن مسئله ى اخلاق را جزو اهداف اصيل نبوت عامه مى شمارد و زندگى انسان در سايه ى اخلاق را زندگى سعادتمند، و زندگى بدون اخلاق را خاسر و متضرر مى داند.[32] براى اين كه بهتر به ويژگى ها و تفاوت هاى اخلاق سكولار و اخلاق قرآن آشنا شويم، به بررسى آن دو مى پردازيم: الف) پيشتوانه ى اخلاق در مكتب سكولار و دين مبين اسلام پشتوانه ى اخلاق در مكتب سكولار، وجدان بشرى و عقل مردم است كه ملاك خيرو شر و خوبى و بدى اند، نه اوامر الهى و كتب آسمانى;[33] به عبارت ديگر، تفكر سكولار يعنى تبيين مستقل امور اخلاقى و طبيعى، بدون توسل به حضور خداوند.[34] از ديدگاه قرآن، وجود عقل و وجدان يك واقعيت است و مى تواند در حد خود انگيزه ى مطلوبى براى نيل به تربيت نفوس و فضايل اخلاقى باشد، ولى اين پشتوانه داراى كاستى هايى است; از جمله اين كه وجدان را مى توان فريب داد; وجدان با تكرار بدى ها و زشتى ها تدريجاً به آن خو مى گيرد و تغيير رنگ مى دهد و گاه به كلى حساسيت خود را از دست مى دهد يا تبديل به ضد ارزش مى شود; وجدان يا عقل عملى با تمام قداست و اهميتى كه دارد، مانند عقل نظرى خطاپذير است و هرگز نمى توان تنها بر آنها تكيه كرد، بلكه پشتوانه هاى قوى ترى لازم است كه نه فريفته شود و نه خطا كند.[35] تنها انگيزه ى نيرومند و مؤثر و خالى از خطا و اشتباه و كاستى ها، براى مسائل اخلاقى، انگيزه ى الهى است كه از منبع وحى سرچشمه مى گيرد. در اين جا معلم اخلاق ذات اقدس خداوند است: (الرّحمن، علّم القرآن).[36] علاوه بر آن، عقل از شناخت تمامى حقايق غيبى و ارتباط دنيا و آخرت ناتوان است و هم چنين داراى قواى كلى نگر است و توان تشخيص مسائل جزئى را ندارد.[37] ب) انسان داراى حق يا مكلّف اخلاق سكولار بر اين نكته استوار است كه انسان ها داراى حق و در پى تحصيل حق هستند، نه مكلف; و انسان سكولار از طريق علم، عقل و تدبير، در راه كسب حقوق خويش است.[38] در قرآن كريم و سنت معصومين(عليهم السلام) بايد و نبايد و هست و نيست كاملاً محسوس است. آنان هم از راه هست و نيست هشدار تلويحى داده و تهديد ضمنى كرده و گفته اند: انجام اين كار پايانش هلاكت و شقاوت و نتيجه ى آن كار، حيات و سعادت است، و هم دستورهاى تحريمى يا ايجابى (بايد و نبايد) داده اند.
اين طور نيست كه بين بايد و نبايد و هست و نيست، هيچ گونه پيوستگى برقرار نباشد; ولى در هيچ حكمى ما نمى توانيم قياسى داشته باشيم كه هر دو مقدمه ى آن «هست»، ولى نتيجه اش «بايد» باشد. اگر مقدمه اى از يك قياس، «هست» و مقدمه ى ديگرش «بايد» باشد، نتيجه «بايد» است، نه «هست». مثلا، خدا ولى نعمت، خالق و منعم است (مقدمه ى اول); ولى نعمت را بايد سپاس گزارد (مقدمه ى دوم); پس بايد خدا را سپاس گزارد و در برابر او خاضع بود[39] (نتيجه) از مجموع يك بايد اخلاقى و يك هست نظرى، يك «بايد» اخلاقى استنتاج شده است. به عبارت ساده مى توان گفت كه تمام بايدها و نبايدهاى اخلاقىِ قرآن همگون با فطرت و جان بشرى است، نه تكليف و تحميل; و آنچه حق انسان هاست و زندگى دنيوى و اخروى و سعادت و شقاوت آنها را تضمين مى كند، در قالب بايد و نبايد بيان گرديده است. اما علت به كار بردن اصطلاح «مكلف» براى مردم در فقه اسلامى، اين است كه مردم بايدها و نبايدهاى دينى را در ظاهر براى خود مشقت زا و تكلّف آور مى دانند و اين تكلّف به خاطر انجام يا ترك عملى، به حس بشر نيز نزديك تر است; اما با نگرش عميق نسبت به اين تكاليف و درك اين نكته كه هدف از خلقت انسان، رسيدن به كمال و سعادت است و اين سعادت محقق نمى شود مگر از طريق بايدها و نبايدهاى دينى، در آن هنگام درمى يابيم كه تكاليف و فضايل، براى جان آدمى تشريف است نه تكليف.
اخلاق سكولار احكام را جداى از فطرت و جان آدمى و نوعى تحميل بر انسان قلمداد نموده، به همين دليل آن را رد مى كند; در حالى كه بايد و نبايد دينى حركت انسان را به سوى كمال و سعادت جهت مى دهد. ج) مقوله ى اخلاق در پى رضايت خلق است يا خالق؟ همان طور كه گذشت، سكولاريسم به حاكميت خداوند اعتقاد ندارد و به حاكميت مردم از راه عقل و تدبير مى انديشد. آنها اخلاق را مصنوع انسان ها مى دانند و در نتيجه، در پى رضايت خلق هستند نه خالق و آنچه را مردم تحسين يا تقبيح مى كنند اخلاق مى نامند.[40] اخلاقيات قرآن را مى توان به چهار قسمت ذيل تقسيم كرد:
1. مسائل اخلاقى مرتبط با خالق: شكر منعم، خضوع در مقابل خداوند، رضا و تسليم در برابر فرمان او و... .
2. مسائل اخلاقى مرتبط با خلق: مانند: تواضع و فروتنى، ايثار، فداكارى، محبت، حسن خلق، همدردى و... .
3. مسائل اخلاقى مرتبط با خويشتن: پاكسازى قلب از هرگونه ناپاكى و آلودگى، مدارا با خويشتن در برابر تحميل فشار، تهذيب روح و... .
4. مسائل اخلاقى مرتبط با جهان آفرينشو طبيعت: عدم اسرافو تبذير و تخريب و... .[41] در اخلاق سكولار، مسائل اخلاقى مربوط به ارتباط با خالق را، كه مبدأ و ريشه ى تمام اخلاقيات است، كنار گذاشته، به موارد ديگر (ارتباط با خلق، خويشتن و طبيعت) گرايش دارند، آن هم در حد افكار بشرى، نه انديشه هاى الهى. اما درباره ى ارزش گذارى رفتار و اخلاق از نظر قرآن بايد گفت: انسان در افعال اختيارى خود هدفى را دنبال مى كند كه داراى مطلوبيت ذاتى باشد و او را به رستگارى برساند، هر چند بعضى ها در مصاديق اين هدف دچار اشتباه مى شوند. قرآن براى رسيدن به هدف اصلى كه مطلوبيت ذاتى هم داشته باشد، به انسان توصيه مى كند كه رفتار و اعمال و اخلاق خويش را بر اساس سه پايه و اصل ارزش گذارى نمايد:
1. انگيزه ى عمل: گاهى عمل اخلاقى و رفتارها، از زاويه ى نيت و انگيزه ى انجام دهنده، متصف به خوبى مى شوند: انَّما الاَعْمالُ بِالنّيّاتِ;[42] بى گمان، كردار انسان ها در گرو نيت آنهاست. لِكُلّ امْرىء ما نوى;[43] براى هر كس همان است كه قصد كرده است. در هر عملى لازم است براى رضاى خدا و جلب رضايت او حركت كنيم: (إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ);[44] همانا براى رضايت خدا، شما را اطعام مى كنيم.
2. نتيجه ى عمل: قرآن علاوه بر نيت، به نتيجه ى عمل در فرد يا اجتماع اهميت خاصى مى دهد و در تمام توصيه هاى اخلاقى خود انسان را نتيجه هاى اعمال آگاه مى سازد; مثلا درباره ى دشنام دادن مى فرمايد: (وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم...);[45] به معبود كسانى كه غير خدا را مى خوانند، دشنام ندهيد،مبادا آنها از روى جهل خدا را دشنام دهند.
3. نفس عمل: قرآن تأكيد فراوانى بر نفس عمل در بعد اخلاق دارد و فطرت[46] و عقل[47] و وحى الهى را ملاك ارزش گذارى آن مى داند. در اخلاق قرآن، اصالت با انگيزه هاى معنوى است و ذات پاك خداوند، محور اصلى شمرده مى شود و هر انسانى لازم است خود را به آن كمال مطلق نزديك كند; و قرآن رفتار اخلاقى را زاييده ى ايمان به خدا و روز قيامت مى شمارد.[48] اما در اخلاق سكولار آنچه مهم است نتيجه است كه لذت و منفعت دنيايى است و كارى به انگيزه و جلب رضايت خداوند و نتيجه ى آن، كه عدالت خواهى و حق گرايى است، ندارند.
سارتر مى گويد: همسايه ى ما گاو شيرده دارد; اگر من آن را بدزدم خوب است، چون داراى منفعت است; اما به دليل اين كه او هم گاو مرا مى دزدد، اين عمل بد است. د) اخلاق متغير يا جاودانه ديدگاه سكولاريسم درباره ى اخلاق اين است كه همان طور كه فرهنگ و تمدن انسان ها در حال رشد و توسعه و دائماً در حال تغيير است، اخلاق نيز متغير است و در هر زمانى بايد اخلاق را متناسب با شرايط مكانى و زمانى خود تغيير دهند.[49] اما ديدگاه قرآن كاملاً مخالف آن است و اخلاق را نسبى نمى داند تا قابل تغيير باشد; چون تمام انسان ها داراى روح هستند و فضايل اخلاقى براى تهذيب روح است و روح نيز مجرد و تغييرناپذير است و در گرو زمان و مكان نيست; در نتيجه، اخلاقيات امورى ثابت، پايدار، كلى و نامحدودند.
جاودانه بودن اخلاق به اين معناست كه اگر چيزى خوب است، براى همه و در همه ى عصرها و نسل ها خوب است و مردم هر زمان و مكانى لازم است آن را تحصيل كنند و هم چنين است چيزهاى بد.[50] نتيجه: اخلاق سكولاريسم هيچ گونه سنخيتى با اخلاق قرآنى ندارد; زيرا مبانى سكولاريسم (عقل، عرف، عقلانيت، علم و...) بر پايه ى غيروحى و عدم توسل به حضور خداوند شكل گرفته است; در حالى كه موضوع مسئله ى اخلاق، انسان است و انسان در زندگى فردى و اجتماعى خود، علاوه بر عقل و علم و وجدان، به وحى الهى نيز نيازمند است;[51] هم چنين فضايل اخلاقى قرآنى همگون با فطرت است، نه تحميل برآن.[52] اسلام با برنامه هاى اجتماعى و اقتصادى و سياسى و اخلاقى پا به عرصه ى اجتماع نهاده[53] و به مسئله ى تربيت و تزكيه اهميت ويژه اى نشان داده، تا جايى كه تربيت را مقدم به تعليم نموده است; (وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلّمُهُم الْكِتابِ وَ الحِكْمَة).[54]

پی نوشت ها:

[1]. نساء: 135.
[2]. عبدالواحد آمدى، غرر الحكم و درر الكلم، (تهران: چ چهارم، 1337) ج 1، ص 124.
[3]. مائده: 8.
[4]. ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، (قم: انتشارات دار الكتب الاسلاميه، چ چهاردهم، 1374) ج 4، ص 302.
[5]. طبرسى، مجمع البيان، (قم: مكتبة آية الله مرعشى، 1413) ج 2، ص 69.
[6]. شعبة الحرانى، تحف العقول، (قم: انتشارات علمية الاسلاميه، چ اول، 1363) ص 89.
[7]. ممتحنه: 8.
[8]. ممتحنه: 9.
[9]. مائده: 42.
[10]. وسائل الشيعه، ج 15، باب 19، ح 1.
[11]. بقره: 190.
[12]. محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، (قم: منشورات جامعه ى مدرسين) ج 2، ص 61.
[13]. نهج البلاغه، نامه ى 53.
[14]. انفال: 55 ـ 56.
[15]. مائده: 1.
[16]. توبه: 4.
[17]. نهج البلاغه، نامه ى 53.
[18]. انفال: 58.
[19]. نساء: 58.
[20]. طبرسى، مجمع البيان، (بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چ اول، 1415) ج 3، ص 12.
[21]. انفال: 27.
[22]. آل عمران: 75.
[23]. حويزى، تفسير نور الثقلين، (بيروت: مؤسسة التاريخ العربى، چ چهارم، 1422) ج 2، ص 82.
[24]. مفردات راغب، ذيل ماده ى «خلق».
[25]. ناصر مكارم شيرازى، اخلاق در قرآن، (قم: مدرسه امام على بن ابيطالب(عليه السلام)، چ اول، سال 1377)، ج 1، ص 24.
[26]. مجله معرفت، ش 15، سال 1374، ش سوم، دوره 4، ص 4 ـ 17.
[27]. محمدعلى داعى نژاد، اخلاق سكولار در رويارويى با فقه و فقهاء، مجله آفتاب، ش 20، آبان 1381، ص 90، به نقل از فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج 1، ص 59.
[28]. عبدالرسول بيات، فرهنگ واژه ها، (تهران: موسسه ى انديشه و فرهنگ دينى، چ اول، 1381)، ص 327.
[29]. ر.ك: عبدالله نصرى، انتظار بشر از دين، (تهران: انديشه معاصر، 1378)، ج 1، ص 351 به بعد.
[30]. محمدعلى داعى نژاد، مجله ى صباح، ش 7 ـ 8، (مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه)، ص 53.
[31]. عبدالله نصرى، همان، ص 357.
[32]. (وَ الْعَصْرِ إِنَّ الاِْنسَـنَ لَفِى خُسْر...) عصر، 1. و ر.ك: عبدالله جوادى آملى، اخلاق در قرآن، (قم: انتشارات اسراء) ج 10، ص 131.
[33]. ر.ك: عبدالكريم سروش، «معنا و مبناى سكولاريسم» مجله ى كيان، ش 26، مرداد و شهريور 74، سال 5، ص 4 ـ 13; و «معيشت و فضيلت»، همان، ش 25، ص 2 ـ 11; مجله ى معرفت، ش 15، ص 4 ـ 17.
[34]. مجله ى كيان، ش 26، ص 6.
[35]. ناصر مكارم شيرازى، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 84.
[36]. الرحمن: 1 و 2; ر.ك: عبدالله جوادى آملى، اخلاق در قرآن، ج 10، ص 139.
[37]. محمدعلى داعى نژاد، همان، ص 57.
[38]. ر.ك: عبدالكريم سروش، همان.
[39]. عبدالله جوادى آملى، همان، ص 42.
[40]. عبدالكريم سروش، همان.
[41]. ناصر مكارم شيرازى، اخلاق در قرآن، ص 104.
[42]. حر عاملى، وسائل الشيعه، (بيروت: دار احياء التراث العربى)، ج 1، ص 34.
[43]. همان، ج 1، ص 35; بقره: 264 ـ 265.
[44]. دهر: 9.
[45]. انعام: 108.
[46]. (وَ نَفْس وَ مَا سَوَّيهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَيهَا); و سوگند به نفس آدمى و آن كس كه آن را منظم ساخته و سپس فجور و تقوا (خير و شر) را به او الهام كرده است (شمس: 7ـ8).
[47]. (يجعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ); خداوند پليدى و گناه را بر كسانى قرار مى دهد كه تعقل نمى كنند (يونس: 100).
[48]. ابراهيم: 5 ـ 24.
[49]. ر.ك: عبدالكريم سروش، همان.
[50]. عبدالله جوادى آملى، همان، ص 125.
[51]. همان، ص 139.
[52]. روم: 30.
[53]. حجرات: 13.
[54]. جمعه: 2; ر.ك: جعفر سبحانى، سيستم اخلاق اسلامى، (قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1369)، ص 15 و ر.ك: محمدتقى فرجى، اسلام و سكولاريسم، (تهران: بنياد حكمت و انديشه، چ اول، 1376).