بانک مقالات معارف قرآن
|
تعريف دين
دكتر احمد بهشتى
در لغتنامه دهخدا با استفاده از دايرة المعارف اسلامى آمده است كه واژه دين يا از اصل آرامى يا عربى خالص يا فارسى است. در صورتى كه از اصل آرامى گرفته شده باشد، به معناى حساب است و در صورتى كه عربى خالص باشد، به معناى عادت واستعمال است و در صورتى كه از ريشه فارسى باشد، به معناى رياضت است.
ملاحظات و استدراكات
1. در اين كه دين مجموعهاى از عقايد موروث مقبول در باب رابطه انسان با مبدء است، جاى تامل است.دين تنها مجموعهاى از عقايد نيست; بلكه هم عقايد است و هم احكام. هم «هست» و «نيست» است و هم «بايد» و «نبايد». هم «نظر» است و هم «عمل».
پىنوشتها:
1. منظور اطاعت مطلقه نيست; چرا كه اطاعت مطلقه تنها در برابر خداوند و انسانهاى معصوم واجب است. 2. الشفا، الالهيات، المقالة 9، الفصل 7(صفحه 423 چاپ قاهره). 3. الشفاء، الالهيات، المقالة 10، الفصل 2 (صفحه 441 و 442 چاپ قاهره). 4. تفسير الميزان:2/121 به بعد. 5. بحار الانوار:69/23. 6. اين، همان بحث پلوراليسم است. 7. بحار الانوار:68/63، حديث 114. 8. همان، صفحه 64. |
|
گفت و گو با استاد معرفت
* پژوهشهاى قرآنى: با تشكر از پذيرش اين گفت وگو، سخن را با اين پرسش آغار مى كنيم كه اصولاً نگاه صحيح به دين، چگونه نگاهى است؟ آيا مى توان ازدين انتظار داشت كه به همه پرسشهاى ما پاسخ دهد؟
استاد معرفت: اين كه گفته مى شود (قرآن به تمام پرسشها وخواسته ها پاسخ مى دهد) اگر منظور اين است كه قرآن درتمام زمينه ها ديدگاه وبيان دارد و طرحى ارائه داده است، اين سخن، نه تنها مبالغه آميز، بلكه شعار محض است و چنين انتظارى ازقرآن ـ به عقيده من ـ بيهوده است، زيرا اساساً قرآن كتاب هدايت است و هدايت به اين است كه انسان چگونه با سلامت و سعادت زندگى كند. اما سعادتى كه دين تأمين مى كند، منظور ازآن، تجمل و رفاه و آسايشهاى مادى و قصر و ماشين نيست. هدف اسلام، ساختن جامعه سالم است و البته عدالت اجتماعى يكى از اهداف اسلام و شرط سلامت جامعه مى باشد.
* پژوهشهاى قرآنى: كسانى چنين القا مى كنند كه به هرحال رهنمودهاى شريعت نيز زمانى و تأثريافته از فرهنگ اجتماعى خاص است! و پيشرفتهاى علمى انسان، ممكن است جايگزين نياز او به رهنمودها و اصول دين شود؟
استاد معرفت: اين مسأله كه انسان يك وقتى از شرع بى نياز شود، حرف گمراه كننده اى است، زيرا اگر اسلام از ابتدا مى خواست در جزئيات نيز دخالت بكند، اين حرف درست بود. اسلام از روز نخست هم در جزئيات دخالت نمى كرد. يعنى آرايش جنگى كه پيامبر مى داد، به وحى مربوط نبود؟ آرايشهاى جنگى را طبق آرايش مرسوم آن زمان تنظيم مى كرد و هيچ چيز آن مربوط به شرع نبود. بدين جهت پيامبر همواره مى فرمود: (أشيروا إليّ فانكم أعرف منّى بدنياكم).
* پژوهشهاى قرآنى: شما مى فرماييد قرآن به بيان كليات پرداخته، بشر نيز كه امروز خودش به اين كليات رسيده و آنها را باور كرده است. ازاين رو معناى نيازنداشتن بشر به قرآن و شرع، همين نيست كه بشر ديگر در بيان ضرورت آن كليات و چگونگى پياده كردن آن كليات، نياز به شرع ندارد وخودش به آنها رسيده است؟
آية الله معرفت: ما مسأله اى داريم به نام ختم نبوت، يعنى ديگر نياز به فرستادن پيامبر نيست، اما اين به معناى ختم شريعت نيست. زيرا شريعت، يعنى يك سرى اصول كه به بشريت عرضه شده كه بايد تا هميشه به آنها عمل كند. مثلاً حقوق بشر كه به وسيله اصولى ثابت است، حال اگر بگوييم بشر فهميد و باورش شد، اين به معناى استغناى او از آنهاست يا اين كه آن را پذيرفته اند و عمل بر طبق آن را به عهده گرفته اند.
* پژوهشهاى قرآنى: اگر پيام انبيا تا اين اندازه براى عقل و فطرت آشناست، پس انبيا چه نيازى به آوردن معجزه براى اثبات حقانيت خود داشته اند؟
آية الله معرفت: معجزات انبيا به عنوان يك وسيله تبليغى نيست. اين معجزات، جنبه دفاعى دارد نه تبليغى. (المعجزة ضرورة دفاعية و ليست ضرورة دعائية). سرّ آن اين است كه انبياء، مطلبى را كه مطرح مى كنند، آن قدر حق و روشن است كه نياز به استدلال ندارد، جز آن كه معاندان وكسانى كه حق را به صلاح منافع خود نمى بينند و فكر مى كنند كه اجراى عدالت وحق به مصلحت شان نيست، مقاومت مى كنند، آن وقت چه بسا نمى گذارند نداى حق به گوش مردم برسد و شمشير به كار مى برند.
* پژوهشهاى قرآنى: اگر كسى در عمل به دستورات انبياء پايبند باشد، ولى معتقد باشد كه دين، طريقيت دارد و موضوعيت ندارد، يا اگر كسى تمام آنچه را كه پيامبران گفته اند انجام داد، اما پيامبران را هيچ كاره دانست، تنها همان مذكّر به حساب آورد و هيچ شأن ديگرى براى آنان قائل نبود، آيا اين كافى است؟ واعمالش از نظر شرع صحيح است؟
آية الله معرفت: شما يك وقت از فقه صحبت مى كنيد. فقه ضوابطى دارد. فرض كنيد كسى كه به پيامبر دشنام داد، فقه مى گويد او را بايد كشت. يا اگر زنا با محرم كرد يا سرقت كرد، بايد مجازات شود. فقه، قانون است و قانون هميشه خشك است و كار به اين ندارد كه رابطه شما با خدا چگونه است. مى گويد، شما عملى كرده ايد كه قانوناً بايد حكم بر شما جارى شود. اين آقا كافر است، نجس است، اين فقه است. ما بحث ازاين نمى كنيم. موضوع مورد نظر ما اين است كه چه كسى به اصل انسانيت و سعادت رسيده است و چگونه مى رسد يا نمى رسد. شما مى گوييد، اين آدم به حكم برخى فقها نجس است. اين حكم فقهى و وضعى است، اما اگر بين خود و خدا توبه كرده وملتزم به اين شده كه متعبّد باشد و در صراط انسانيت قدم بردارد، شما نمى توانى بگويى اين ناجى نيست.
* پژوهشهاى قرآنى: به هرحال آيا ماهيت دين، علاوه بر عمل، شامل اعتقاد به اين مسائل نيز مى شود يا خير؟ آيا اعتقاد به اين مسائل جزء ماهيت دين هست يا نه؟ و آيا حقيقت دين عقيده وعمل است، يا عمل تنها است!
استاد معرفت: دين، يك سرى باورها است كه به دنبال آن يك سرى عملها هستند و بايد باشند (الذين آمنوا وعملوا الصالحات اولئك هم خيرالبريّة). ما مى گوييم كسانى كه اين باورها را به گونه صحيح به دست آورده باشند وآن اعمال صالحه را نيز درست به دست آورده باشند كه از قبيل (يحسبون انهم يحسنون صنعاً) نباشند، به آن كمال نهايى مى رسند. |
|
انسان و دين
آيهالله جوادى آملى
بسم الله الرحمن الرحيم
انسان و دين
يكى از مباحث مهم فلسفه دين، موضوع انسان و دين و چگونگىرابطه آنها است. رابطه انسان و دين زمانى درست ترسيم مىشود كهحقيقت دين و حقيقت انسان به خوبى شناخته شود، وقتى حقيقت دين وانسان، درست تبيين گرديد، پيوند انسان و دين نيز به خوبى روشنمىشود.
تعريف دين
آنچه كه امروز به نام دين شناخته مىشود از تنوع فراوانىبرخوردار است، توحيد و يكتاپرستى، اعتقاد به قدرتهاى جادويى،اعتقاد به تقدس برخى حيوانات و اشياء و اشكال گوناگون بت پرستىو حتى مكاتبى چون ماركسيسم و اومانيسم را دين مىنامند و درشاخههاى مختلف علوم، نظير فلسفه دين، جامعهشناسى دين وروانشناسى دين مورد بررسى و كاوش قرار مىگيرند. اين تنوع وگستردگى موجب شد تا عدهاى مدعى شوند امكان تعريف واحدى از دينممكن نيست و ارائه تعريفى كه جامع افراد و مانع اغيار باشدامكانپذير نباشد به لحاظ اينكه زمينه تعريف دين را فراهم كنيمتذكر نكاتى چند لازم و ضرورى است.
اقسام دين
دين در يك تقسيم ابتدايى به دو قسم حق و باطل منقسم مىشود.
تبيين دين به علل چهارگانه
براى تبيين بهتر دين خوب است كه آن را به علل اربعه آن بيانكرد. چنان كه هرچيزى را اگر بخواهيم به طور كامل تبيين كنيمبايد علل چهارگانه آن را تبيين كرد.
تبيين دين باطل به علل چهارگانه
چنان كه دين حق را به علل اربعه تبيين كردهايم، دين باطل رانيز مىتوان به همان صورت تبيين كرد. اگر چه وجود باطل وجودبالعرض است و ظهور و حضور آن در صحنه هستى بالعرض زوالپذيرخواهد بود و اگر ظهور مىكند در پرتو حق، ظهور مىكند، دين باطلنيز بالعرض خواهد بود. و لذا تبيين دين باطل به اعتبار هستىبالعرض اوست علل اربع دين باطل عبارت است از: مبدء فاعلى او كههوى و هوس انسان است. قرآن فرمود: «اءفراءيت من اتخذ الهههويه» و مبدء صورى آن عقايد و اخلاق و مقررات وهمى و خيالى استنه حقايق و مقررات عقلى، زيرا هوى و هوس هرگز با عقل و قلب كارندارد و حتى راه چشم و گوش را كه به سوى حق باز مىشود مىبندد وبه عبارت ديگر دين باطل از نظر علمى به محدوده وهم و خيالوابسته است و از جهت گرايش عملى به شهوت و غضب ارتباط دارد.
دين حق واحد است و دين باطل متعدد
مطلب ديگرى كه در پايان اين مقال توجه به آن لازم است اينكهچون مبدء فاعلى دين باطل هوى و هوس است و هوسها متفرقند، ازاين رو اديان باطل متفرق و پراكندهاند و چون پراكندهاند منحصرو محصور نخواهد بود. زيرا هوس انسان محصور نيست. از اين روخداوند در قرآن در برابر صراط مستقيم كه واحد است از راههاىپراكنده سخن مىگويد و مىفرمايد: «و لا تتبعوا السبل فتفرق بكمعن سبيله» انسانى كه از راه الهى و دين حق فاصله گرفت گرفتارراههاى باطل و گوناگون خواهد شد. |
|
تلاش در راه تنقيح قلمرو فلسفه دين
دكتر احمد بهشتى
در مقاله اىدرباره «تفاوت فلسفه دين و كلام» آمده است:
رسالت فلسفه دين
فلسفه دين مىخواهد ميان معرفتحقيقى دينى و معرفت قلابى و مجازى تفكيك كند. در روايتى آمده است كه امام صادق(ع) فرمود:
آب كوزه و آب دريا
امام هشتم7 در نامهاى به عبدالله بن جندب نوشت:
مشكل بزرگ برخى از ارباب فلسفه دين
عدم تفكيك ميان معرفت دينى كه وحيانى استبا معرفتبشرى كه عقلانى است، موجب عدم تفكيك ميان فلسفه دين و فلسفه علوم دين شده است.
نگاهى به فلسفه دين نورمن. ال. كيسلر
جلد اول اين كتاب در دو بخش تنظيم شده: بخش اول درباره خدا و تجربه و بخش دوم درباره خدا و عقل است.
نگاهى ديگر به كتابى ديگر
كتاب فلسفه دين «جان هيك» را مىگشاييم. اين كتاب به وسيله آقاى «بهزاد سالكى» ترجمه شده است.
گستره فلسفه دين اسلام
در قرآن و سنت اصيل اسلامى مطالب و مسائل زيادى مطرح است كه در عهدين يا مطرح نيست، يا به صورت تحريف شده مطرح است.
پىنوشتها:
1) فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال اول، شماره3. 2) عن الرضا عن آبائه: قال الله «ما آمن بى من فسر برايه كلامى»; (هركس كلام مرا تفسير به راى خود كند، به من ايمان نياورده است(الوسائل، ج18، الباب13، من ابواب صفات القاضى، حديث 28). 3) تمام معارف دينى مستند به وحى است. اعم از اين كه در قرآن باشد يا نباشد. قرآن مجيد درباره پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: «..ما ينطق عن الهوى× ان هو الا وحى يوحى»(النجم:3 و 4) پيامبر سخنى از روى هواى نفس نمىگويد. سخن او جز وحى الهى كه بر او نازل شده، چيزى نيست. از اين آيه برمىآيد كه هرچه پيامبر در ارتباط با دين بگويد، وحى است. پس علم پيامبر، وحيانى است. علوم ائمه هم منتهى به علم پيامبر مىشود. پس تمام معارف دينى وحيانى است. در روايت آمده است كه دشمنان، پيامبر خدا را متهم كردند كه آن چه درباره فضائل على(ع) مىگويد، از روى هواى نفس است. ولى خداوند با آيه مزبور، آنها را تكذيب كرد (تفسير الصافى، ج5، ص 85 ، نشر مؤسسه اعلمى، بيروت). 4) تفسير كنزالدقائق، ج3، ص 61، از مرحوم مشهدى. 5) الانعام: 160. 6) المائدة:27. 7) مرحوم مشهدى اين حديث را از معانى الاخبار، ج4، ص33 نقل كرده و در پايان مىگويد: حديث طولانى است و من آن چه مورد نياز بود، آوردم(كنزالدقائق، ج3، ص 62). 8) الكافى، ج1، ص223. 9) الكافى، ج1 ، ص 222. 10) اين كه مىگوئيم: با اندكى مسامحه، به لحاظ اين است كه ممكن است اين بحث را داخل در قلمرو فلسفه عرفان بدانيم. 11) فلسفه دين از نورمن.ال.كيسلر، ج1، ص 8. 12) اين كتاب به قلم فاضلانه آقاى حميد رضا آيةاللهى ترجمه شده و توسط انتشارات حكمت، تحت عنوان «آشنايى با فرهنگ غرب» انتشار يافته است. 13) صفحه13. 14) طور: 35. 15) آل عمران: 191. 16) المؤمنون: 115. 17) الانبيا: 22. 18) المؤمنون: 91. 19) المؤمنون:86. |
|
فلسفه علم كلام
دكتر احمد بهشتى
فلسفه علم كلام، تنها به مسائل كلام نظر دارد; تا معلوم شود كهآيا متكلم به شيوه جدل پايدار و وفادار مانده، يا -احيانا- بهورطه خطابه و سفسطه افتاده و يا اسير دام تخيلات شاعرانه شدهاست.
رصدخانه علوم
فلسفههاى مضاف، رصدخانههاى علومند. همانطورى كه منجم، دررصدخانه خود ستارهها را رصد مىكند، فيلسوف علوم هم مسائل علممورد نظر و مورد علاقه خود را رصد مىكند.
انسانهاى ذو فنون
چه لزومى دارد كه انسان ذوفنون باشداگر يك فن را بهطورهمهجانبه پيش ببريم، بهتر از اين است كه در هر فنى وارد شويمو در هركدام كارى ناقص انجام دهيم.
نمونهاى از خلط
آيا به صرف اين كه گفته شود: فلسفه دين، متشكل از بحثهاى بروندينى است، قلمرو فلسفه دين از قلمرو فلسفه علوم دينى تفكيكمىشود؟
مثالى از تفسير
در حوزه تفسير قرآن، برخى قرآن را تفسير علمى و برخى تفسيرفلسفى و برخى تفسير كلامى و برخى تفسير عرفانى مىكنند. يعنىقرآن را در پرتو علوم روز يا به كمك فلان نحله فلسفى يا فلانمذهب كلامى يا فلان گرايش عرفانى تفسير مىكنند. حال آن كه قرآنخودش نور است و نور ظاهر بالذات و مظهر للغير است. (ولكنجعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا) (9) .«ولى قرآن را نورىقرار داديم كه هر كه را از بندگانمان خواهيم، بدان هدايتكنيم»..
پىنوشت:
1- صف: 4. 2- فلسفه دين، صفحه 15 از انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزهعلميه قم. 3- همان، ص16. 4- نگاه كنيد به روش رئاليسم، ج5، ص 85. استاد مطهرى مىنويسد: «ممكن است كسى توهم كند كه برهان وجودى آنسلم عينا همانبرهان صديقين صدر المتالهين است. ما براى اين كه اجمالامقايسهاى ميان طرز تفكر فلسفى اسلامى و طرز تفكر فلسفى مسيحىبه عمل آيد، آن را نقل و انتقاد مىكنيم. 5- خواجه طوسى مىفرمايد: «و الاحكام و التجرد و كيفيه قدرته واستناد كل شى اليه دلائلالعلم». (كشف المراد، المقصد3، الفصل2، المساله 2). بعدا خواهيم ديد كه در متون اسلامى مطالب زيادى مطرح است كهفيلسوف دين بايد به تحليل عقلانى آنها پردازد. 6- كتاب فقه مقدماتى، به همين قلم، پيشگفتار، صفحه الف(نشردانشگاه پيام نور). 7- احزاب:4. 8- فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال اول ، شماره3. 9- شورى: 52. 10- يار حقيقى قرآن و مفسر واقعى آن كسى است كه فراوردههاىعلمى و كلامى و فلسفى و عرفانى اين و آن را بر قرآن تحميل نكندو الا تفسير مفسر، «هرمنوتيك» است نه «سمانتيك». هر كسى ازظن خود شد يار من از درون من نجست اسرار من 11- نحل:89. |
|
|
|
انتخاب بهترين نمونه
حسين كريمشاهي بيدگلي
الگوخواهي وسرمشق داشتن، از نيازهاي اساسي و طبيعي انسان است. نيازي كه ضرورت آن از آغاز طفوليت احساس مي شود وبه مرور زمان، الگوهاي جديد به تناسب شرايط و نيازها جايگزين الگوهاي قبلي مي شود و اين تغيير و تحول ها، روند تكامل انسان را درپي دارد.
ارزش ها؛ بهترين الگو
شناخت الگوي مناسب اسلام براي هدايت انسان ها به سرمنزل مقصود و سير از ملك تا ملكوت درقالب كلمات به صورت «قرآن» ظهور يافته و در قالب اعمال به صورت «اسوه حسنه» (پيامبر يا امام). چنان چه انسان اسوه حسنه را نشناسد و او را مقتداي خويش در همه زمينه ها نداند، حتماً نمونه هايي منفي و كاذب را مقتداي خويش مي گيرد. زيرا نمي توان بدون اسوه زندگي كرد. مسئله انتخاب الگو به قدري مهم است كه خداوند پس از ذكر نام چند پيامبر، به پيامبرش دستور مي دهد به هدايت انبياء اقتدا كند:
اسوه قرآني
خداوند در قرآن، پيامبر را اين گونه به عنوان الگو معرفي مي كند:
اخلاق نسبي است يا مطلق؟
سؤال اين جاست كه چه عاملي باعث اين تغيير رويه و رويگرداني از الگو قرار دادن رسول خدا(ص) شد؟ آيا واقعا مسائل اخلاقي دچار تغيير شده يا انسان ها متحول شده اند؟ آيا پيشرفت علم و تكنولوژي مسبب اين همه بداخلاقي و بي اخلاقي است؟ و اصولا آيا اخلاق يك امر مطلق است يا نسبي؟ اين سؤالي است كه پاسخي واضح و آشكار دارد. آن چه از مسائل روشن دين است، اين است كه اخلاق به طور كلي نسبي نيست، بلكه اخلاق فطري و ثابت است. استاد شهيد مرتضي مطهري در اين باره مي گويد:
الگوي كامل
در اخلاق پيامبر اعظم(ص) ويژگي هايي وجود دارد كه آن حضرت از روز نخست پايبند به آن ها بود و تحت هيچ شرايطي حاضر نبود از آن ويژگي ها دست بردارد.
پيامبراكرم(ص) حقيقتاً الگوي چه كساني است؟
پاسخ به اين پرسش را از آيه كريمه 21 سوره احزاب دريافت مي كنيم كه ايمان به خداوند و ثواب آخرت و زياد به ياد خداوند بودن را شرط كساني مي داند كه به پيامبر اكرم(ص) اقتدا مي كنند و او را سرمشق خود قرار مي دهند.
خلق عظيم
پيروزي پيامبر اسلام (ص) هر چند با تأييد و امداد الهي بود، ولي عوامل زيادي از نظر ظاهر داشت كه يكي از مهم ترين آن ها خلق عظيم پيامبر (ص) بود. آن چنان صفات عالي انسان و مكارم اخلاق در او جمع بود كه دشمنان سرسخت را تحت تأثير قرار مي داد و به تسليم وادار مي كرد و دوستان را سخت مجذوب مي ساخت.
الگوگيري مسئولان
پيامبر اكرم (ص) به فرمان خداوند در برابر همه مشكلات صبر كرد، همان گونه كه ديگر پيامبران اولوالعزم چنين كردند. آن وجود شريف تمام فشارها را به جان خريد تا اسلام پايدار بماند و امروز به دست ما برسد و راه رسم مبارزه با شياطين و راه پيروزي بر آنان و نيل به اهداف بزرگ الهي اين است.
نعمت وجود پيامبر(ص) براي مؤمنان
امام علي(ع) پيامبرخدا(ص) و شيوه زندگي او را به عنوان ملاك ارزش معرفي مي نمايد:
پاسداشت سنت نبوي
امام(ع) در دستورالعمل به مالك اشتر، اين نكته بسيار مهم را مورد توجه قرار مي دهند؛ يعني مراجعه به سنت رسول خدا(ص)، آن هم سنتي كه همه را گردهم جمع مي آورد و باعث تفرقه و پراكندگي نيست و چنين سنتي نزد اهل بيت آن رسول گرامي (ص) است: |
اُسوه: الگو، پيروى و اقتدا، خصلت و روش شايسته پيروىاسوه، اسم ثلاثى مجرّد است كه معناى مصدرى نيز از آن فهميده مىشود و از ريشه «اـسـو» و اسا به معانى مداوا، اصلاح، اندوه، مداواى جراحت و صبر آمده است.كلمه اسوه در لغت به معناى سرمشق، پيشوا، پيشوا در مهمّات، خصلتى كه شخص بدان لايق مقتدايى شود، آنچه بدان شخص اندوهگين تسلى يابد، حالت و روشى كه شايسته پيروى است و حالت پيروى انسان از ديگران آمده است; خواه پيروى، نيك و سودمند يا بد و زيانبار باشد. در فرهنگ اسلامى، اسوه به معناى پيروى نيك و سودمند است. كاربرد اسوه در قرآن با وصف «حسنه» و در برخى از روايات بدون وصف حسنه در پيروى از الگوهاى شايسته، مانند پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىتواند گواه بر اين معنا باشد چنانچه در روايتى از امام حسين(عليه السلام) نقل شده: «لى و لكلّ مسلم برسول الله اُسْوه».واژه اسوه در قرآنكريم سه بار آمده است: يك بار در آيه 21 احزاب/33 در مورد پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) و دو بار در آيات 4 و 6 ممتحنه/60 درباره ابراهيم*خليل(عليه السلام) و همراهاناو. برخى واژههاى متقارب و مرتبط با اسوه در قرآن كريم عبارت است از: «اقتدا»، «امام»، «شهيد»، «مثل». واژه «اقتدا» كه از امر به آن در آيه 90 انعام/6 امر به تأسى فهميده مىشود به مفهوم اسوه نزديك است. در اين آيه خداوند پس از نام بردن از چند پيامبر و برشمارى صفات و ويژگيهاى آنان، به رسول گرامى خويش مىفرمايد: به هدايت آنان اقتدا كن. افزون بر عنوان اسوه و اقتدا در برخى موارد از عناوين ديگرى مفهوم اسوه برداشت مىشود; مانند: «امام» (بقره/2، 124; انبياء/21، 73) كه در مورد حضرت ابراهيم و انبيا بهكار رفته است و به مقتدا و پيشوا بودن آنان اشاره دارد و «شهيد» (نحل /16، 89; بقره/2، 143) كه به يك معنا بر الگو اطلاق شده است، چنان كه معناى ديگر آن گواه است و نيز مواردى كه خداوند متعالى افرادى را به عنوان مَثَل و نمونه براى مؤمنان معرفى مىكند. (تحريم/66،11ـ12) راز ارائه الگو:ارائه الگو به انسانها مىتواند رازهاى گوناگونى داشته باشد:1. با توجه به اينكه حيات انسان از آغاز تا انجام با رنج و مشقت آميخته است: «لَقَد خَلَقنَا الاِنسـنَ فى كَبَد» (بلد/90،4)، «اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ» (انشقاق/84،6) ارائه الگويى موفق كه در مسير زندگى بر مشكلات فائق آمده و راه سعادت را پيموده باشد مىتواند مايه تأسى و موجب آرامش خاطر انسان شده و روح تلاش و كوشش را در او تقويت كند، چنانكه بررسى سياق آياتى كه در آنها واژه اسوه بهكار رفته و سخن از سختيها و ناملايمات جنگ و پيامدهاى ناشى از بيزارى جستن از كافران به ميان آمده مىتواند مؤيد اين رازباشد. 2. طبق آيه 12 ليل/92: «اِنَّ عَلَينا لَلهُدى» و آيه 9 نحل/16: «وعَلَى اللّهِ قَصدُ السَّبيلِ» خداوند سبحان هدايت انسانها و ارائه راه راست به آنان را بر عهده گرفته است و معرفى الگوى هدايت شده و راهنماى راه يافته مىتواند از عوامل مؤثر در جهت هدايت انسانها محسوب گردد. 3. خصلت تأثيرپذيرى انسان از عوامل تأثيرگذار نيز مىتواند راز ديگرى جهت ارائه الگو براى او باشد، چنانكه قرآن كريم پشيمانى حسرتبار گروهى از ستمكاران را از عدم همراهى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله): «يــلَيتَنِى اتَّخَذتُ مَعَ الرَّسولِ سَبيلا» (فرقان/25،27) و از دوستى با انسانهاى ناشايست: «لَيتَنى لَم اَتَّخِذ فُلانـًا خَليلا» (فرقان/25،28) متذكر مىشود. از نظر تربيتى نيز معرفى الگو از بهترين روشهاى عملى تربيت به شمار مىآيد كه برخى اثر بخشى آن را از سخنان زيبا فزونتر مىدانند. الگوهاى شايسته:خداوند هدايت انبيا را كه همان هدايت* خاص الهى است مقتداى رسول خويش دانسته و او را به اقتداى به اين هدايت خاص مأمور كرده است: «اُولـئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدهُمُ اقتَدِهُ...» (انعام/6،90) و در جاى ديگر انبيا را «ائمه» به معناى الگو براى امتهايشان قرار داده است: «وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا...» (انبياء/21، 73) و در مورد ديگر راجع به انبيا مىفرمايد: «يَومَ نَبعَثُ فى كُلِّ اُمَّة شَهيدًا عَلَيهِم مِن اَنفُسِهِم» (نحل/16،89) يكى از معانى «شهادت» در اين آيه اين است كه پيامبر اسوه و قدوه مردم است; يعنى مردم او را مىبينند و به او تأسى مىكنند; ليكن تنها درباره دو تن از انبيا به سبب ويژگيهاى خاص ايشان واژه اسوه حسنه به صراحت بهكار رفته است.1. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله):خداوند در آيه 21 احزاب/33 درباره اسوه بودن پيامبر* اسلام مىفرمايد: «لَكُم فى رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ= شما را در (خصلت و گفتار و رفتار) پيامبر خدا نمونه و سرمشق نيكو و پسنديدهاى است». معرفى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به عنوان الگو و اسوه نيكو، بدون هيچ قيد و استثنا دليل اعتبار و حجيت همه افعال آن حضرت در تمام حالات است كه از صدر اسلام به عنوان سنّت مورد استناد بوده است، چنانكه در روايات از اعمال عبادى و غير عبادى پيامبر(صلى الله عليه وآله)با تعبير اسوه ياد شده است. البته برخى احكام، مانند جواز ازدواج دائم با بيش از 4 همسر و... ويژه شخص رسول خداست. درباره حكم اولىِ تأسى به رسول خدا نظرات گوناگونى است; برخى حكم اولى را وجوب تأسى به آن حضرت و پيروى از روش و منش ايشان دانستهاند. مگر آنكه دليلى برخلاف آن، يا بر استحباب وارد شده باشد و برخى حكم اولى را استحباب تأسى دانستهاند، مگر دليلى بر وجوب آن اقامه شود و گروهى ديگر قائل به تفصيل شده و تأسى به ايشان را در امور دينى واجب و در امور دنيايى مستحب مىدانند. اصوليان نيز ضمن استناد به آيه مذكور براى حجيت افعال پيامبر(صلى الله عليه وآله)معتقدند اصل عمل معصوم تنها بر اباحه فعل، و استمرار آن بر استحباب فعل دلالتمىكند.2. حضرت ابراهيم(عليه السلام) و همراهان او:آيات 4 و 6 ممتحنه/60 به اسوه نيكو بودن ابراهيم و همراهان او تصريح مىكند: «قَد كانَت لَكُم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ فى اِبرهيمَ والَّذينَ مَعَهُ...* لَقَد كانَ لَكُم فيهِم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ». شخصيت ابراهيم(عليه السلام)مورد پذيرش همه ملل است، تا آنجا كه اهل كتاب ابراهيم(عليه السلام)را منسوب به خود و خود را پيرو او مىدانستند.اين اعتقاد اهل كتاب در آياتى از قرآن گزارش و به تعبيرهاى متفاوتى نفى شده است. در آيات 67ـ68 آلعمران/3 و 135 و 140 بقره/2 بر حنيف و مسلم بودن ابراهيم(عليه السلام) و عدم انتساب او به يهود و نصارا و مشرك نبودن وى تصريح و تأكيد شده است. راز معرفى ابراهيم(عليه السلام)به عنوان الگويى نيكو از سوى قرآن با نگاهى به برجستگيهاى زندگى الهى او روشن مىشود.نشان دادن ملكوت آسمانها به وى، عدم پرستش بتها و اجرام آسمانى، بتشكنى و احتجاج با بتپرستان و تسليم كامل او در برابر فرمانهاى الهى از نشانههاى روشن زندگى توحيدى آن حضرت به شمار مىآيد. قرآن ابراهيم را امتى تسليم در برابر خدا شناسانده است: «اِنَّ اِبرهيمَ كانَ اُمَّةً قانِتـًا لِلّهِ». (نحل/16،120) با توجه به اينكه ادامه آيه 4 ممتحنه/60 به وعده استغفار ابراهيم براى آزر اشاره مىكند: «اِلاّ قَولَ اِبرهيمَ لاَِبيهِ لاََستَغفِرَنَّ لَكَ» برخى از مفسران با اعتقاد به پيوند اين جمله با ابتداى آيه برآناند كه استغفار ابراهيم براى آزر از محدوده اسوه بودن وى استثنا شده است، بر اين اساس اسوه بودن ابراهيم(عليه السلام)با اسوه بودن رسول خاتم(صلى الله عليه وآله) متفاوت است، زيرا هيچ موردى از گفتار و رفتار رسول گرامى اسلام از محدوده تأسى استثنا نشده است. در برابر نظر ياد شده برخى ديگر از مفسران، اسوه بودن ابراهيم را شامل همه اعمال وى دانستهاند. اين گروه بر اين باورند كه جمله استثنا به صدر آيه و اسوه بودن وى ارتباطى ندارد و وعده استغفار براى آزر به سبب روشن و قطعى نبودن كفر او براى ابراهيم و اميد به ايمان وى بوده است، ازاينرو هنگامى كه كفر و دشمنى او با خدا براى ابراهيم روشن شد از او بيزارى جست. (توبه/9، 114) درباره كسانىكه به همراه ابراهيم(عليه السلام) در آيه 4 ممتحنه/60 اسوه دانسته شدهاند سه احتمال مطرح شده است: 1. انبيا. 2.ايمان آورندگان به ابراهيم در همان زمان. 3.همراهان ايمانى ابراهيم در هر عصر. شايان ذكر است كه گرچه اسوه بودن پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) و ابراهيم(عليه السلام) با توجّه به جهانى بودن رسالتِ ايشان، براى گروهى خاص نيست; ليكن براساس آنچه در ادامه دو آيه 21 احزاب /33 و 6 ممتحنه/ 60 آمده است:«لِمَن كانَ يَرجُوا اللّهَ واليَومَ الأخِرَ...» تنها كسانى از دو الگوى يادشده بهرهمند مىشوند كه به خدا و روز واپسين اميدوار باشند، چنان كه بهرهمندى از هدايت قرآن كريم ويژه پرواپيشگان است: «هُدًى لِلمُتَّقين» (بقره/2،2)، با اينكه قرآن كتاب هدايت همه مردم است: «هُدًى لِلنّاسِ» (بقره/ 2، 185) در آيه 21احزاب /33 ويژگى ذكر فراوان خداوند: «وذَكَرَ اللّهَ كَثيرا» نيز به اميدوارى به خدا و روز واپسين افزوده شده است. افزون بر آياتى كه ابراهيم(عليه السلام)را اسوه دانسته، وى براى مردم از سوى خداوند «امام» به معناى مقتدا نيز قرار داده شده است:«اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِمامـًا». (بقره/2، 124) 3. امامان شيعه:ائمه* اهلبيت(عليهم السلام)مصداق كامل اسوه حسنهاند، زيرا از يك سو اين آيه كه نزديكترين مردم به ابراهيم(عليه السلام)را پيروان او مىداند: «اِنَّ اَولَى النّاسِ بِاِبرهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعوهُ...» (آلعمران/3،68) بر امامان شيعه تطبيق شده است و از سوى ديگر «والَّذينَ مَعَهُ» در آيه 4 ممتحنه / 60 كه اسوه حسنه دانسته شدهاند بر مؤمنان به ابراهيم و پيروان وى تطبيق شده است. امت* وسط نيز كه در آيه 143 بقره/ 2 الگو دانسته شده: «و كَذلِكَ جَعَلنـكُم اُمَّةً وسَطـًا لِتَكونوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ» بر امامانشيعه تطبيق گرديده است و چون امامانشيعه از مقام عصمت برخوردار و از خطا مصوناند گفتار، رفتار و اخلاق آنها حجت بوده و بدون استثنا الگو و سرمشق كاملى براى همگان هستند. در روايات نيز به اسوه بودن امامان(عليهم السلام)تصريح شدهاست.4. مريم*(عليها السلام):وى كه در سراسر زندگى پاك خويش محل ظهور آيات و معجزات الهى قرار گرفته و منزلت مادرى عيسى(عليه السلام) را به خود اختصاص داده است در آيات 11ـ12 تحريم/66 براى مردم مؤمن نمونه قرار گرفته است:«وضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ ءامَنوا...* ومَريَمَ ابنَتَ عِمرنَ الَّتى اَحصَنَت فَرجَها...».5. آسيه* همسر فرعون:او با وجود نزديكى به فرعون و برخوردارى از زندگى اشرافى، با ايمان به موسى(عليه السلام)و بردبارى در برابر دشواريهاى زندگىِ مؤمنانه مَثَل و نمونهاى براى مؤمنان شد: «وضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ ءامَنوا امرَاَتَ فِرعَونَ...». (تحريم/66،11) در آيه 10 همين سوره از همسر نوح و همسر لوط به عنوان كسانى كه به رغم فراهم بودن همه زمينههاى ايمان، از آن امتناع ورزيده و بيراهه كفر را در پيش گرفتند به مذمت ياد شده است: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امرَاَتَ نوح وامرَاَتَ لوط».6. امت اسلامى:قرآن امت اسلامى را امتى متعادل، به دور از افراط و تفريط و الگو براى همه معرفى كرده است: «وكَذلِكَ جَعَلنـكُم اُمَّةً وسَطـًا لِتَكونوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ» (بقره/ 2، 143)، زيرا زندگى جمعى مسلمانان تابع احكام و دستورات اجتماعى است كه اگر عملى شود مىتواند الگوى متعادل و جامعى براى جوامع بشرى باشد، درحالىكه جوامع كوچك و بزرگ قبل از اسلام يا در ماديگرايى و گرايش به ماديات افراط كردهاند يا در ورطه تفريطِ پرداختن به روح و ترك مادياتغلتيدهاند.منابعالارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، مفيد; اصطلاحات الاصول و معظم ابحاثها; اصول الفقه، مظفر; اعراب القرآن و صرفه و بيانه; بحارالانوار; التبيان فى تفسيرالقرآن; تفسير احسن الحديث; تفسير البصائر; تفسيرالمراغى; تفسير المنار; تفسير موضوعى قرآن كريم; تفسير نمونه; تفسير نور الثقلين; جامع البيان عن تأويل آىالقرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; سيرى در تربيت اسلامى; شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم; الفرقان فى تفسير القرآن; فلسفة التربية فى القرآن الكريم; القاموس المحيط; لسان العرب; لغتنامه; مجمع البحرين; مجمع البيان فى تفسير القرآن; المصباحالمنير; معجم مقاييس اللغه; مفردات الفاظ القرآن; من هدى القرآن; الميزان فى تفسير القرآن.سيدمحسن سادات فخر [1]. اعراب القرآن، ج21ـ22، ص146. [2]. مقاييس اللغه، ج1، ص105، «اسو»; لسان العرب، ج1، ص146ـ147، «اسا». [3]. لسان العرب، ج1، ص146ـ147; شمس العلوم، ج1، ص262; القاموس المحيط، ج2، ص1654، «اسا». [4]. لسانالعرب، ج1، ص147، «اسا»; المصباح، ج1، ص15، «اسوه»; مقاييس اللغه، ج1، ص105، «اسو». [5]. لغت نامه، ج2، ص2196، «اسوه». [6]. لغتنامه، ج2، ص2196، «اسوه»; القاموسالمحيط، ج2، ص1654، «اسا». [7]. التحقيق، ج1، ص90ـ91; الكشاف، ج3، ص531. [8]. مفردات، ص76، «اسا». [9]. الارشاد، ج2، ص94; بحارالانوار، ج45، ص3. [10]. تفسيرموضوعى، ج6، ص84. [11]. الميزان، ج1، ص270ـ272. [12]. تفسير موضوعى، ج6، ص111. [13]. فلسفة التربية فى القرآن، ص217; سيرى در تربيت اسلامى، ص243. [14]. تفسيرموضوعى، ج6، ص84. [15]. الميزان، ج1، ص270ـ272. [16]. تفسيرموضوعى، ج6، ص111. [17]. الدرالمنثور، ج6، ص583; روح المعانى، مج12، ج21، ص252; الفرقان، ج21، ص75ـ76. [18]. روح المعانى، مج12، ج21، ص253. [19]. التبيان، ج8، ص328; تفسير قرطبى، ج14، ص102ـ103; البصائر، ج32، ص391. [20]. اصولالفقه، ج2، ص324ـ325; اصطلاحاتالاصول، ص142. [21]. جامعالبيان، مج12، ج23، ص106; التبيان، ج8، ص520. [22]. تفسير قرطبى، ج4، ص70. [23]. مجمعالبيان، ج9، ص406; التبيان، ج9، ص580. [24]. جامعالبيان، مج14، ج28، ص81; تفسير قرطبى، ج18، ص38ـ39; احسنالحديث، ج11، ص122. [25]. التبيان، ج9، ص579; البصائر، ج45، ص373. [26]. من هدى القرآن، ج10، ص297; البصائر، ج45، ص373. [27]. الميزان، ج1، ص270. [28]. نورالثقلين، ج1، ص353. [29]. البصائر، ج45، ص373. [30]. مجمعالبيان، ج1، ص415. [31]. بحار الانوار، ج48، ص261. [32]. تفسير المنار، ج2، ص4; نمونه، ج1، ص488. |
|
اسوه هاي زندگي
حسن خليلي
گزارش هاي قرآني از اشخاص و يا جوامع و اقوام بخاطر آن است كه نسبت به اشخاص موفق واكنش هاي مثبت نشان داده و آنان را به عنوان الگوهاي عملي و عيني زندگي خويش برگزينيم و يا از اشخاص منفي پرهيزكرده و از رفتارها و عقايد آن ها دوري نماييم. از اين رو خوانش آيات قرآني مي بايست با توجه به مسئله تقليد و الگوپذيري و اسوه يابي عملي و علمي و عيني باشد. اين نوشتار تلاشي است تا نقش اسوه ها و تقليد در زندگي بشر براساس تحليل قرآن دانسته شود. با هم اين نوشتار را از نظر مي گذرانيم.
جايگاه و اهميت تقليد
انسان به طور طبيعي موجودي مقلد است. تقليد از ديگري در حوزه هاي مختلف امري است كه مي تواند به شكل شمشير دولبه اي عمل كند. از اين روست كه داوري ارزشي درباره تقليد تا زماني كه متعلق و هدف آن دانسته و معلوم نشود، نادرست و غلط است. بسياري از تقليدها نه تنها مفيد و سازنده نيست بلكه موجبات عقب ماندگي شخصي و يا جمعي را فراهم مي آورد و آدمي و يا جامعه را از دستيابي به كمال باز مي دارد؛ با اين همه انسان از راه تقليد زندگي خويش را مي سازد و اگر تقليد در انسان به طور طبيعي و فطري وجود نمي داشت آدمي نمي توانست سخن بگويد و يا از دانش و تجربيات ديگران بهره برد و همواره هر كسي در سرخط و خطا بود. به اين معنا كه هركس و يا جامعه اي مي بايست چيزي كه ديگران به تجربه و آزمون و خطا به دست آورده اند دوباره تجربه كرده و در خطا و آزمون به دست آورد و از اين جهت همواره درسرخط و يا خطا بود.
نقش الگوها در تربيت
در حوزه تربيتي و پرورشي مسئله الگوها و تقليد از مسائل مهم و اساسي است. به نظر روان شناسان اجتماعي بي تقليد و الگوهاي تربيتي نمي توان به پرورش و تربيت نسل هاي آينده جامعه اميد بست. هركسي در دوره نوجواني با توجه به ديگري مهم و يا ديگران مهم خويش است كه رفتارها و بينش ها و نگرش هاي خود را سامان و شكل مي بخشد.
الگوهاي قرآني
از آنجايي كه آموزه هاي وحياني قرآن در راستاي ايجاد زمينه ها و بسترهاي مناسب تكاملي و هدايت بشر به سوي كمال فروفرستاده شده است دربردارنده همه مسائل و مطالبي است كه براي تامين اين هدف مهم است. از اين روست كه قرآن هم به مساله تقليد و هم الگوها توجه داشته است.
معيارهاي اسوه پسنديده
قرآن براي اسوه والگوهاي خوب و پسنديده شرايط و ويژگي هايي را برمي شمارد كه در اين جا به برخي از آن ها اشاره مي شود. |
|
اسوه حسنه از دیدگاه قرآن کریم
آیت ا... مهدوی کنی
آنچه از نظر خوانندگان گرامی میگذرد، سخنان حضرت آیت ا... مهدوی کنی – رئیس دانشگاه امام صادق علیه السلام در یکی از جلسات درس اخلاق است که در مسجد دانشگاه ایراد نموده و سپس به قلم خود ویرایش و بازبینی نمودهاند. خاطر نشان میشود، پیام صادق این سخنان را بدون هیچ گونه تغییر ودخل و تصرفی به چاپ رسانده است.
و تو چنین وظیفهای نداری
ملاحظه میفرمایید که حضرت امیر علیه السلام مرتبه اعلی از زهد را مخصوص به خود و امامان عدل میداند که در زمان حاکمیّت این گونه زندگی کنند. ولی به دیگران حتی کارگزاران و مسؤولان چنین روشی را الزام نمیکند و در فرمان مالک اشتر نیز چنین سخت گیری دیده نمیشود؛ بلکه به مالک دستور میدهد نسبت به حقوق قضات و ارتش توسعه بیشتری قائل شود و سعة صدر داشته باشد مبادا آنها در اثر سختی زندگی به سستی و خطا و رشوهگرفتار شوند. پس بایستی مطالب و موضوعات را از هم تفکیک کرد و مسایل حقوقی را با مسایل اخلاقی و فضایل و کرامات معنوی از قبیل ایثار و مواسات و زهد و قناعت خلط نکرد؛ البته همان گونه که حضرت در نامه عثمان بن حنیف تصریح کردهاند، مسؤولان و کارگزاران بایستی از زندگی اشرافی بپرهیزند و خرج خود را از عامه مردم جدا نکنند. اکنون که همه برای خود اسوه و الگویی دارند و به او اقتدا میکنند و از او سرمشق میگیرند، پروردگار مهربان نیز برای شما مؤمنان خداجو اسوه نیکویی معرفی میکند که از هر حیث در رفتار و گفتار و آداب و اخلاق حجت و سرمشق میباشد.
پی نوشت ها:
1 الاحزاب / 21 2 وسایل الشیعه، ج18، ص 95 و 94. 3 الاحزاب / 39. 4 الانعام / 124. 5 البقره / 124 6 الحشر/ 7. 7 البقره / 144 8 اصول کافی، ج3، ص 90. 9 نهج البلاغه/ نامه 45 10 اشاره به آیه شریفه« قل انما انا بشر مثلکم یوحی الیّ.» (الکهف/ 110) 11 اشاره به آیه شریفه «لقد جائکم رسول من انفکسم حریص علیکم عزیز علیه ما عنتم بالمؤمنین رئوف رحیم»(التوبه / 128) 12 فاطر / 8 . 13 طه / 1 و 2. 14 الواقعه/ 10 و 11 |
|
حكمتهاي دهگانه لقمان در قرآن (سرآغاز)
حجةالاسلام والمسلمين محمد محمدي اشتهاردي
لقمان كيست؟
يكي از حكماي راستين و بزرگ تاريخ، حضرت لقمان(ع) است كه نامش در قرآن دو بار1 با عظمت ياد شده و يك سوره قرآن (سي و يكمين سوره) به نام او است. خداوند او را در قرآن براين اساس ياد كرده كه فرزندش را به ده اندرز بسيار مهم و سرنوشت ساز نصيحت كرده، و اين نصايح در ضمن پنج آيه سوره لقمان ذكر شده است. 2
معني حكمت، و ابعاد آن
حكمت در اصل از ماده «حَكْم» (بر وزن حرف) به معني منع است، و از آن جا كه علم و دانش و تدبير كه از معاني حكمت است، انسان را از كارهاي خلاف باز ميدارد، به آن حكمت ميگويند. حكمت داراي معاني بسيار، و مفهوم گسترده است، از جمله: معرفت، شناخت اسرار جهان هستي، آگاهي از حقايق، وصول به حق از نظر گفتار و عمل، شناخت خدا، شناخت اشياء آن گونه كه هستند، و نيز به معني نور الهي كه انسان را از وسوسههاي شيطاني و تاريكي گمراهيها نجات ميبخشد. اين كه به درس فلسفه، حكمت ميگويند از اين رو است كه اين علم، شاخهاي از حكمت است و ميتواند انسان را در مسير حكمت حقيقي قرار دهد.
به طور كلي حكمت بر دو گونه است:
1ـ حكمت نظري كه همان آگاهي عميق و وسيع به اشياء است.
آثار درخشان حكمت عملي
در مواعظ حضرت عيسي(ع) در معني حكمت، و آثار درخشان آن چنين ميخوانيم:
حكيم بودن لقمان و راز آن
در آيه 12 سوره لقمان ميخوانيم: «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ؛ ما به لقمان حكمت داديم.» اين آيه بيانگر آن است كه خداوندي كه حكيم مطلق است، حكيم بودن لقمان را امضا كرده و او را از حكمت سرشارش، بهرهمند ساخته است.
نتيجه و جمع بندي
از مطالب مذكور و مطالب ديگر به روشني فهميده ميشود كه لقمان با اين كه از نظر نژادي، در سطح پايين بود، ولي در پرتو علم و عمل، رياضت و مجاهدت در راه پاك سازي و طي مراحل كمال، به مقام عالي حكمت رسيد، به عنوان مثال سلمان يك نفر عجمي بود، بر اثر رياضت و خودسازي و پيمودن مدارج تكامل به مقامي رسيد كه حضرت علي(ع) او را به لقمان تشبيه كرد، و در شأن او فرمود: «بخٍّ بَخٍّ سَلمانُ منّا اهلَ البيتِ، و مَنْ لَكُمْ بمثلِ لُقمانِ الحكيم؟ عَلِمَ عِلْمَ الاوّلِ و علمَ الآخِرِ؛25 بَه بَه، به مقام سلمان، او از ما اهل بيت است، شما در كجا مانند سلمان را مييابيد كه مثل لقمان حكيم است، كه از علم پيشينيان و آيندگان آگاهي دارد.»
آشكار شدن حكمت از زبان لقمان
روايت شده پيامبر اسلام(ص) فرمود: روزي لقمان(ع) در بستر آرميده، براي استراحت خوابيده بود، ناگهان ندايي شنيد كه به او چنين گفت: «اي لقمان! اگر ميخواهي خداوند تو را خليفه خود در زمين كند، در ميان مردم به حق قضاوت كن.»
حكمتهاي ده گانه لقمان در قرآن
خداوند در ميان حكمتهاي لقمان، بخشي از حكمتهاي او به فرزندش كه ده فراز است، در قرآن در ضمن پنج آيه در سوره لقمان (آيات 13، 16، 17، 18 و 19) ميآورد كه بيانگر ده نصيحت بزرگ و مفهوم عميق انسان سازي است، و آن ده فراز عبارتند از:
پاورقيها:
1 . سوره لقمان (31) آيه 12 و 13. 3 . مسعودي، مروج الذّهب، ج1، ص46. 4 . المواعظ العدديه، ص142. 5 . مروج الذّهب، ج1، ص46؛ تفسير برهان، ج3، ص273. 6 . محدّث قمي، سفينةالبحار، ج2، ص515، فخرالدين حرّ مكي، مجمع البحرين، واژه لقم؛ علامه مجلسي، بحار، ج13، ص425. 7 . اعلام قرآن خزائلي، ص716. 8 . در اين باره به نهج البلاغه مراجعه كنيد، كه شانزده بار از زبان علي(ع) اين جمله آمده كه سيزده بار آن در نامه 31 خطاب به امام حسن(ع) آمده است، و هم چنين به بحار، ج77، ص238 تا 241، وصيت اميرمؤمنان علي(ع) به امام حسين(ع) مراجعه شود، كه در اين وصيت، حضرت علي(ع) خطاب به امام حسين(ع) هفده بار جمله «يا بُنيّ» را به كار برده است، اصل اين وصيت در تحف العقول، ص88 ذكر شده است. 9 . جوادي آملي، سيره پيامبران در قرآن، ص234. 2 . سوره لقمان، آيات 13 و 16 و 17 و 18 و 19. (اما آيه 14 و 15 سخن خدا است، و اين مطلب بيانگر اهميت حكمت لقمان است، كه خداوند سخن خود را در كنار آن قرار داده است. 10 . شيخ حرّ عاملي، با تصحيح علي مشكيني، المواعظ العددية، ص142. 11 . المعجم المفهرس لالفاظ القرآن، ص213 و 214. 12 . نساء (4) آيه77. 13 . آل عمران (3) آيه185. 14 . بقره (2) آيه 269. 15 . نهج البلاغه، خطبه133. 16 . همان، نامه 31. 17 . همان، حكمت 80. 18 . همان، حكمت 197. 19 . تحف العقول، ترجمه احمد جنّتي عطايي، ص618. 20 . علاّمه مجلسي، بحارالانوار، ج13، ص430. 21 . همان، ص424، مجمع البيان، ج8، ص315. 22 . همان، ج70، ص242؛ كنزالعمّال، حديث 5271. 23 . علاّمه طبرسي، تفسير مجمع البيان، ج8، ص215. 24 . همان، ص316 و 317. 25 . بحارالانوار، ج22، ص330. 26 . تفسير مجمع البيان، ج8، ص315 و 316. |
|
آموزه هايى از سوره حجرات (اخلاقى، اجتماعى، سياسى)
آيت اللّه معرفت
ايـن سـوره مـدنى است و تمامى آيات آن در مدينه نازل شده است . |
|
مصاف عقل و عشق (تزکیه)
عبدالله جوادى آملى
چكيده:
در آستانه چهاردهم خرداد ماه، سالروز رحلت جانگداز بنيانگذار انقلاب اسلامى حضرت امام خمينىرحمه الله قرار داريم . در حالى كه تنها چند سالى از فوت ايشان مىگذرد، بدخواهان در صددند تا شخصيت امام راحلرحمه الله را مخدوش سازند اما از آنجا كه ايشان به مقام عشق و عرفان الهى نايل شده بودند، همانگونه كه در زمان حضور، تقوى و خلوص ايشان شخصيتى خدشهناپذير از وى ساخت، در زمان وفات نيز، نور معنويت آن امام عزيز، همچنان پر فروغ ماند . در تاريخ ايران بىسابقه است كه يكى از عادلترين و عارفترين بندگان خدا، بر مردم ايران حكم براند، مقاله حاضر در مقام تبيين ابعاد معنوى و عرفانى خصيتحضرت امامرحمه الله مىباشد كه از قلم يكى از شاگردان برجسته ايشان تراوش نموده است . اين مقاله علاوه بر اين كه توصيفى از شخصيت والاى امام راحل مىباشد، توصيههايى اخلاقى استبه شيفتگان راه وى .
پىنوشتها:
1) مدثر/5 . 2) عارف نامدار مرحوم سيد حيدر آملى، رساله شريعت، طريقت و حقيقت، مراتب جهاد، صص 250 - 244 . 3) صحيفه نور، طبع جديد، ج 1، ص 587 . (پيام امام خمينىقدس سره به ملت ايران به مناسبتخروج از عراق، مورخ 14/7/1357ه . ش). : «اكنون كه من به ناچار بايد ترك جوار مولا اميرالمؤمنينعليه السلامرا نمايم و در كشورهاى اسلامى، ستخود را براى خدمتبه شما ملت محروم كه مورد هجوم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنها هستيد، باز نمىبينم و از ورود به كويتبا داشتن اجازه، ممانعت نمودهاند، به سوى فرانسه پرواز مىكنم . پيش من مكان معينى مطرح نيست، عمل به تكليف الهى مطرح است، مصالح عاليه اسلام و مسلمين مطرح است .» 4) همان، ص 262: «در نظر دارم كه به يكى ازآقايان ائمه [جماعت] در زمان فشار براى تغيير لباس گفتم: اگر شما را اجبار به تغيير لباس كنند، چه مىكنيد؟ گفتند در منزل مىنشينم و بيرون نمىآيم . گفتم اگر من را اجبار كنند و امام جماعتباشم، همان روز با لباس تازه مسجد مىروم .» 5) شيخ كلينى، اصول كافى، ج2، ص83، ح3 . 6) كهف/27، (ولن تجد من دونه ملتحدا) : (درتمام احوال مخصوصا در مواضع خطر، غير از خدا تكيهگاه و پناهگاهى نخواهى يافت) . 7) ديوان حضرت امام خمينىقدس سره، ص 142 . 8) بقره/106، هيچ نشانهاى را نسخ يا انساء نمىكنيم مگر آن كه بهتر از آن يا همانند آن را جانشين آن مىسازيم . 9) احتجاج طبرسى، جلد 2، ص 96 . 10) نحل/70، حج/5 . 11) يس/68 . 12) حج/5: (و بعضى از شما به پستترين دوران عمر برسند و آن دوران پيرى، ضعف و ناتوانى است كه پس از سالها دانستن، چيزى نداند) . 13) نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 184 (همام)، ص 613 . 14) همان، نامه 53 (عهدنامه مالك اشتر)، ص 1030 . 15) همان، نامه 68، ص 1065 . 16) فصلت/11 . 17) جن/15 . 18) يوسف/18 و 83، ضميرها و دلهاى شما كارى (بزرگ) را به نظرتان نيكو نموده و وانمود كرده . 19) نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 202، ص 1182 . 20) يوسف/18 و 83 . 21) نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 45، ص 967 . 22) بحار الانوار، ج 7، ص 320، روايت 16 . 23) بحارالانوار، ج2، ص 153، روايت 2 تا 9 . 24) انعام/160 . 25) نمل/89، قصص/84 . 26) دعاى افتتاح . |
|
|
|
فرهنگ گفتارى و شنيدارى در آينه وحى
محمّد جواد قاسمى
عضو هيأت علمى دانشگاه امام حسين عليهالسلام
مقدّمه
ارتباط با ديگران، اعم از بيانى و غير بيانى، از مبانى تمدّنساز زندگى اجتماعى انسان بهشمار مىآيد. در اين ميان، ارتباط شنيدارى و گفتارى قسمت عمده ارتباطات آدمى را تشكيل مىدهد و از سوى ديگر، بخش قابل توجهى از عمر انسان صرف شنيدن و گفتن مىشود و گاه كلمه يا جملهاى زندگى دنيوى يا اخروى او را دگرگون مىسازد. و به گفته مولوى:
بخش اول: ارتباط شنيدارى در آموزههاى قرآن كريم
شنيدن مؤثر و هدفدار، تأثير جاودانهاى بر زندگى دنيوى و اخروى انسان دارد، تا جايى كه قرآن كريم از زبان جهنّميان مىفرمايد:
چگونه شنود اثربخش به دست آوريم؟
1) مسئولانه گوش فرا دهيم
در حالى كه خداوند توانايى شنيدن و پردازش حدود 600 تا 1000 كلمه در دقيقه را به ذهن آدمى عطا فرموده است، مسلّما انسان در مقابل اعطاى اين توانايى، بازخواست خواهد شد، چنان كه در اين زمينه مىفرمايد:
2) سپاسگزار خداوند به خاطر شنوايى خود باشيم
«وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصَارَ وَ الاَْفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»(10)؛ و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شاكر نعمتهاى او باشيد.
3) خداوند را مالك شنوايى بدانيم
«اَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصَارَ»(11)؛ چه كسى [جز خداى بزرگ] مالك [و خالق] گوش و چشمهاست؟
4) تقواى الهى را رعايت كنيم
«وَ اتَّقُوا اللّهَ وَاسْمَعُوا»(12)؛ از خدا بپرهيزيد و گوش فرا دهيد.
5) تقوا، شنود مؤثر، اطاعت و انفاق
«فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ اَطيعُوا وَ اَنْفِقُوا»(13)؛ پس تا مىتوانيد تقواى الهى پيشه كنيد و گوش دهيد و اطاعت نماييد و انفاق كنيد.
6) خوب بشنويم تا بهترين را برگزينيم
«فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ»(14)؛ پس بندگان مرا بشارت بده؛ همان كسانى كه سخنان را مىشنوند و از نيكوترين آنها پيروى مىكنند.
7) نظر و آراى ديگران را بشنويم
«وَ اَمْرُهُمْ شُورى بَينَهُم»(15)؛ و كارهايشان به صورت مشورت در ميان آنها انجام مىپذيرد.
8) هنگام شنيدن سكوت را رعايت كنيم
«وَ اِذا قُرِءَ الْقُرآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ اَنْصِتُوا...»(16)؛ هنگامى كه قرآن خوانده مىشود، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد.
چگونه مهارتهاى شنود اثربخش را تقويت كنيم؟
1) از شنيدن سخنان بيهوده دورى گزينيم
«وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»(17)؛ و آنها كه از لغو و بيهودگى روىگردانند.
2) از شنيدن استهزاى آيات الهى گريزان باشيم
«اِذَا سَمِعْتُمْ ايَاتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَاُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فى حَديثٍ غَيْرِهِ اِنَّكُمْ اِذًا مِثْلُهُمْ»(19)؛ و هرگاه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزا مىكنند، با آنها ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند، و گر نه شما هم مثل آنها خواهيد بود.
3) از شنيدن شايعات بپرهيزيم
«وَ لَوْلاَآ اِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا يَكُونُ لَنَآ اَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذَا»(20)؛ چرا هنگامى كه آن را (داستان افك) شنيديد نگفتيد: «ما حق نداريم كه به اين سخن تكلّم كنيم».
4) در مورد اخبار فاسقان تحقيق كنيم
«اِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأ فَتَبَيَّنُوا»(21)؛ اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد.
5) به سخنان دروغگويان گوش ندهيم
«وَ مِنَ الَّذينَ هَادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ»(22)؛ و از يهوديان كسانى هستند كه سخنان دروغ را مىشنوند(23).
ويژگيهاى صاحبان گوش شنوا
1) هنگام شنيدن آيات الهى اشك مىريزند
«وَاِذَا سَمِعُوا مَآ اُنْزِلَ اِلَى الرَّسُولِ تَرَىآ اَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»(24)؛ و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر [اسلام] نازل شده بشنوند چشمهاى آنها را مىبينى كه به خاطر حقيقتى كه دريافتهاند، از شوق اشك مىريزد.
2) به آيات هدايتگر الهى باور قلبى دارند
«وَ اِنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى امَنَّا بِه»(25)؛ و ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم.
3) بهترين سخنان را برمىگزينند
«فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ»(27)؛ پس بندگان مرا بشارت ده؛ همان كسانى كه سخنان را مىشنوند و از نيكوترين آنها پيروى مىكنند.
4) پس از شنيدن (به كوتاهى خود پى مىبرند و) طلب آمرزش مىكنند
«قَالُوا سَمِعْنَا وَ اَطَعْنَا غُفْرانَكَ»(28)؛ گفتند ما شنيديم و اطاعت كرديم و از تو انتظار آمرزش داريم.
ويژگيهاى شخص فاقد گوش شنوا
1) از شنيدن حق ناتوان است
«وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ»(29)؛ و بر گوش و قلبش مُهر زده.
2) بدترين جنبندگان بهشمار مىآيد
«اِنَّ شَرَّ الدَّوَآبِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لاَ يَعْقِلُونَ»(30)؛ بدترين جنبندگان نزد خدا كَران و گُنگانىاند كه نمىفهمند.
3) تأثير نمىپذيرد
«اَفَاَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كَانُوا لاَ يَعْقِلُونَ»(31)؛ آيا تو مىتوانى سخن خود را به گوش كران برسانى، هر چند نفهمند؟
4) بازگشتناپذير است
«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ»(32)؛ آنها (منافقان) كران، گُنگها و كوراناند؛ لذا [از راه خطا [باز نمىگردند.
6) نابخرد و نادان است
«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ»(33)؛ [اين كافران در واقع] كر و لال و نابينا هستند؛ از اين رو چيزى نمىفهمند.
7) ناشنوا و عصيانگر است
«وَلاَ تَكُونُواكَالَّذينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ»(34)؛ و همانند كسانى نباشيد كه مىگفتند: شنيديم، ولى در حقيقت نمىشنيدند.
بخش دوم: جايگاه گفتار
نيروى تفكّر و تكلّم، دو فيض بزرگ خداوند تبارك و تعالى به آدمى است، چنان كه پس از آفرينشِ انسان از نعمت بيان سخن گفته است:
ويژگيهاى ارتباط گفتارى اثربخش
1) مسئولانه سخن گفتن
«مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ اِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ»(43)؛ انسان هيچ سخنى را بر زبان نمىآورد مگر اينكه همان دم فرشتهاى مراقب و آماده براى انجام مأموريت [و ضبط آن] است.
2) تناسب با زبان مخاطب
«وَ مَآ اَرْسَلْنَا مِنْ رَّسُولٍ اِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ»(46)؛ ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم تا [حقايق را] براى آنها آشكار سازد.
3) رسايى و شيوايى
موسى از خداوند درخواست كرد كه برادرش هارون را همراه او بفرستد؛ زيرا هارون در سخن گفتن فصيحتر بود.
4) بيان آسان
بىترديد يكى از علل پيشرفت دين مبين اسلام بيان ساده و روان آيات با كلام فصيح نبى اكرم صلىاللهعليهوآله است، چنان كه مىفرمايد: «فَاِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُّدًّا»(48)؛ ما فقط آن (قرآن) را بر زبان تو آسان ساختيم، تا پرهيزكاران را به وسيله آن بشارت دهى و دشمنان سرسخت را با آن انذار كنى.
5) مهربانى در سخن
«فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ»(50)؛ گويى مىخواهى خود را هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند.
6) گفتار ثابت و استوار و بدون ضد و نقيض
«يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ»(51)؛ خداوند كسانى را كه ايمان آوردهاند به گفتار ثابت استوار مىسازد.
شيوههاى ارتباط گفتارى با مخاطبان مختلف
الف ـ ارتباط گفتارى با عموم مردم
«قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا»(53).
ب ـ ارتباط گفتارى با والدين
«فَلاَ تَقُلْ لَهُمَآ اُفٍّ وَ لاَ تَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلاً كَريمًا»(60)؛ كمترين اهانتى به آنها (پدر و مادرت) روا مدار و بر آنها فرياد مزن و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو.
ج ـ ارتباط گفتارى با مستمندان
«وَ اِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَآءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُورًا»(65)؛ هرگاه از آنان (مستمندان) روى برتابى و انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشى [تا گشايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى] با گفتار نرم و آميخته با لطف با آنها سخن بگو!
د ـ ارتباط گفتارى با منافقان
«فَاَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُلْ لَهُمْ فىآ اَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغًا»(70)؛ از [مجازات] آنها صرف نظر كن! و آنها را با بيانى رسا اندرز ده و نتايج اعمالشان را به آنها گوشزد نما.
ه ـ ارتباط گفتارى با مخاطبان سرسخت
يكى از سختترين ارتباطات گفتارى زمانى است كه انسان با مخالفان فكرى و اعتقادى خود روبهرو شده و قصد تأثيرگذارى و اطلاع رسانى داشته باشد. در چنين ارتباطى انتخاب كلمات، شيوه و قدرت بيان، برخورد اوّليه، حركات و رفتار و عزم و اراده گوينده، بسيار مهم و نقشآفرين است.
و ـ ارتباط گفتارى با غير مسلمانان و مخالفان
«ادْعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ»(82)؛ با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن.
ز ـ ارتباط گفتارى با نامحرم
سفارش قرآن در مواجهه با نامحرمان، رعايت قول معروف و ارتباط پسنديده است، چنان كه مىفرمايد:
آسيبشناسى گفتار
سخن گاهى از حمله و يورش كارگرتر، از شمشير برندهتر، از تير نافذتر، از همه چيز زيباتر و گاه زشتتر، از هر چيز خوبتر و گاه بدتر، از بهترين اعمال و گاه از بدترين اعمال، كليد هر خوبى و بدى(91) و منشأ بيشترين خطاها و گناهان بهشمار مىآيد و زبان در بيان معصومين عليهمالسلام گاه به درندهاى بدخو و گاه به كلب عقور و سگ گيرنده و تيرى كه به خطا مىرود تشبيه شده است(92).
1) از روى پندار و گمان سخن گفتن
«وَ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ اِنْ يَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ اِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنى مِنَ الْحَقِّ شَيْـءًا»(94)؛ آنها به اين سخن يقين ندارند، تنها از ظن و گمان بىپايه پيروى مىنمايند. با اينكه گمان هرگز انسان را بىنياز از حق نمىگرداند.
2) نادانسته سخن گفتن
«وَ تَقُولُونَ بِاَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ»(95)؛ و با زبان خود سخنى مىگوييد كه به آن يقين نداريد.
3) مراء (جدالگرى)
«فَلاَ تُمَارِ فيهِمْ اِلاَّ مِرَآءً ظَاهِرًا»(97)؛ پس درباره ايشان جز به صورت ظاهر جدال مكن.
4) نجوا (سخن در گوشى)
ارتباط گفتارى به صورت نجوا يكى از ارتباطات مهم و حساس است؛ از اين رو در صورتى كه بجا و مناسب باشد بسيار مفيد خواهد بود و اگر مناسب نباشد از عمل شيطان بهشمار مىآيد(98).
5) گفتار بىعمل
«كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللّهِ اَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ»(100)؛ نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه خود عمل نمىكنيد.
6) سخنان شيطانى و فرعونى
شيطان خطاب به خداوند گفت: «اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ». فرعون با مردم خود مىگفت: «اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى». از خود گفتن و خودستايى، از انواع سخنان شيطانى و فرعونى است كه بايد گوينده در هر حال از آن بپرهيزد.
7) انواع سخن باطل
«وَ اجْتَنِبُوا قَولَ الزّورَ»(101)؛ و از سخن باطل بپرهيزيد.
عوامل مؤثر در نطق گويندگان
پس از بررسى برخى از آموزههاى قرآنى پيرامون شيوههاى ارتباط گفتارى و آسيبشناسى گفتار، در اين قسمت برخى از عوامل بسيار مهم را كه در افزايش ميزان اثربخشى سخن در مخاطبان نقش دارند، ياد مىكنيم:
1) محتواى سخن (Contqinning)
بىترديد يكى از عوامل مؤثر در نفوذ كلام در مخاطبان، برخوردارى سخن از محتوايى ارزشمند و متقن است. سخن بنا به فرمايش قرآن كريم بايد سديد (محكم و استوار)، ثقيل (گرانبها) و طيب (پاكيزه) باشد.
2) شخصيت (Personality)
گوينده هر قدر محبوبتر و مقبولتر باشد، نفوذ كلامش بيشتر خواهد بود.
3) موضوع (Subject)
هر چه نياز مردم به يك موضوع بيشتر باشد ميل آنان به استماع بيشتر است. در روايات از اين موضوع به علم نافع تعبير شده است.
4) هنرمندى ناطق (Eloquence)
كار بست فنون و آداب سخن هر قدر بيشتر و دقيقتر باشد سخن جذابتر و مؤثرتر خواهد بود.
نتيجهگيرى
قرآن كريم به شنيدن و گفتن بسيار اهميت داده، تا جايى كه واژه قول و مشتقّات آن را حدود 1674 بار بيان نموده است. اهميت ارتباط شنيدارى و گفتارى زمانى روشنتر مىشود كه ما مقدار كلماتى را كه در يك روز شنيده و يامىگوييم محاسبه نموده و نوع آن را مشخص كنيم. به عنوان مثال اگر ما روزانه يك جزء از قرآن كريم را بخوانيم نزديك به 3 هزار كلمه وحيانى و با ارزش را بر زبان جارى كردهايم و اگر بتوانيم تعداد كلماتى كه با اطرافيان مىگوييم يا از آنها مىشنويم محاسبه كنيم، رقم بسيار زيادى خواهد شد.
پی نوشت ها:
1 ـ مولوى، مثنوى معنوى، انتشارات طلوع، 1369ش، دفتر اول، ص 83 . 2 ـ هفتهنامه پرتو، سال پنجم، ش 228، ص 8 . 3 ـ حسن زاده آملى، انسان و قرآن، چاپ دوم: تهران، انتشارات الزهراء، 1369ش، ص 49. 4 ـ ملك / 10. 5 ـ على رضائيان، مديريت رفتار سازمانى، چاپ سوم: انتشارات دانشكده مديريت دانشگاه تهران، 1374ش، ص 24، به نقل از Alpna yelsey . 6 ـ همان. 7 ـ همان، ص 244. 8 ـ فرقان / 44. 9 ـ اسراء / 36. 10 ـ نحل / 78. 11 ـ يونس / 31. 12 ـ مائده / 108. 13 ـ تغابن / 16. 14 ـ زمر / 18-17. 15 ـ شورى / 38. 16 ـ اعراف / 204. 17 ـ مؤمنون / 3. 18 ـ قصص / 55. 19 ـ نساء / 140. 20 ـ نور / 16. 21 ـ حجرات / 6. 22 ـ مائده / 41. 23 ـ محمّد حسين طباطبايى، الميزان، ترجمه سيد محمّد باقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1363ش، ج 5، ص 552. اين آيه به گونهاى ديگر هم ترجمه شده است: آنها سخنان تو (پيامبر صلىاللهعليهوآله ) را مىشنوند كه بر تو دروغ ببندند يا براى ديگران جاسوسى كنند. 24 ـ مائده / 83. 25 ـ جن / 13. 26 ـ جن / 2-1. 27 ـ زمر / 18-17. 28 ـ بقره / 285. 29 ـ جاثيه / 23. 30 ـ انفال / 22. 31 ـ يونس / 42. 32 ـ بقره / 18. 33 ـ بقره / 171. 34 ـ انفال / 21. 35 ـ الرحمن 4-1. 36 ـ محمّد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ترجمه حميدرضا شيخى، قم، دارالحديث، ج 11، ص 5308. 37 ـ همان. 38 ـ همان، ص 5039. 39 ـ جان دبليو كولتنر، ارتباط گفتارى ميان مردم، ترجمه دكتر سيد اكبر مير حسينى ـ دكتر قاسم كبيرى، انتشارات امير كبير، 1369ش، ص 15. 40 ـ محمّد على فروغى، آيين سخنورى، چاپ دوم: تهران، انتشارات زوّار، ص 11-1. 41 ـ كولتنر، ارتباط گفتارى ميان مردم، ص 15. 42 ـ همان، ص 17. 43 ـ قآ / 18. 44 ـ ملا فتح اللّه كاشانى، تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، چاپ دوم: تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1344ش، ج 9، ص 11. 45 ـ نور / 24. 46 ـ ابراهيم / 4. 47 ـ قصص / 34. 48 ـ مريم / 97. 49 ـ عبدالواحد آمدى، غرر الحكم و درر الكلم، ترجمه محمّد على انصارى، قم، دارالكتاب، ج 1، ص 207. 50 ـ كهف / 6. 51 ـ ابراهيم / 27. 52 ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان لعلوم القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1379، ج 3، ص 314. 53 ـ بقره / 83. 54 ـ محمّد حسين طباطبايى، الميزان، ترجمه سيد محمّد باقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1363ش، ج 1، ص 331. 55 ـ طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 239. 56 ـ همان. 57 ـ اسراء / 53. 58 ـ انعام / 108. 59 ـ نحل / 125. 60 ـ اسراء / 23. 61 ـ كاشانى، منهج الصادقين، ج 5، ص 273. 62 ـ محمّد جواد نجفى، تفسير آسان، ج 10، ص 20. 63 ـ منهج الصادقين؛ مجمع البيان و تفسير عاملى، ذيل آيه ياد شده. 64 ـ تفسير عاملى، ج 5، ص 420. 65 ـ اسراء / 28. 66 ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 12، ص 89. 67 ـ بقره / 263. 68 ـ كاشانى، منهج الصادقين، ج 5، ص 277. 69 ـ نجفى، تفسير آسان، ج 10، ص 27. 70 ـ نساء / 63. 71 ـ كاشانى، منهج الصادقين، ج 3، ص 60. 72 ـ علامه طباطبايى، الميزان، ج 4، ص 615. 73 ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 3، ص 447. 74 ـ طه / 44-43. 75 ـ طبرسى، مجمع البيان، ج 16، ص 25. 76 ـ فلسفى، سخن و سخنورى، ص 194، به نقل از: بحارالانوار، ج 13، ص 134 (قولاً ليّنا اى كنّياه). 77 ـ نجفى، تفسير آسان، ج 11، ص 355. 78 ـ طبرسى، مجمع البيان، ج 16، ص 25. 79 ـ همان. 80 ـ نجفى، تفسير آسان، ج 11، ص 355. يحيى بن معاذ مىگويد: «هذا رفقك بمن يدّعى الربوبية فكيف رفقك بمن يدّعى العبوديه»؛ پروردگارا اين چنين است مداراى تو با كسى كه ادعاى ربوبيت مىكند، پس چگونه است مدارايت با كسى كه ادعاى بندگى مىكند. 81 ـ پل ژاگو، آموزش گفتار، ترجمه نيلوفر خوانسارى، چاپ سوم: تهران، انتشارات ققنوس، 1380ش، ص 105. 82 ـ نحل / 125. 83 ـ محمّد محمدى رى شهرى، گفت و گوى تمدنها در قرآن و حديث، مركز تحقيقات دارالحديث، 1379ش، ص 22. 84 ـ بقره / 235. 85 ـ احزاب / 32. 86 ـ عبدالباقى، المعجم المفهرس. 87 ـ بقره / 235. 88 ـ نساء / 5. 89 ـ نساء / 8 . 90 ـ احزاب / 32. 91 ـ رىشهرى، ميزان الحكمه، ج 11، ص 5259ـ5238 و 5321-5308. 92 ـ نهج البلاغه، حكمت 60. 93 ـ آنتونى رابينز، به سوى كاميابى، ترجمه مهدى مجردزاده كرمانى، چاپ بيست و يكم: تهران، مؤسسه فرهنگى راه بين، 1379ش، ج 1، ص 192. 94 ـ نجم / 28. 95 ـ نور / 15. 96 ـ محمّد محمدى رى شهرى، گفت و گوى تمدنها در قرآن و حديث، ص 22. 97 ـ كهف / 22. 98 ـ «اِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطَانِ لِيَحْزُنَ الَّذينَ امَنُوا»(مجادله / 10). 99 ـ نساء / 114. 100 ـ صف / 3. 101 ـ حج / 30. 102 ـ انعام / 112. 103 ـ فرقان / 25. 104 ـ مجادله / 2. 105 ـ احزاب / 19. 106 ـ حجرات / 11. 107 ـ حجرات / 11. 108 ـ حجرات / 11. 109 ـ حجرات / 12. 110 ـ حجرات / 12. 111 ـ احزاب / 70. 112 ـ علامه طباطبايى، الميزان، ج 16، ص 347. 113 ـ مزّمّل / 5. 114 ـ با استفاده از تفاسير مجمع البيان، منهج الصادقين، الميزان و... . 115 ـ علامه طباطبايى، الميزان، ج 14، ص 504. 116 ـ محمّد تقى فلسفى، سخن و سخنورى، ص 24؛ محمّد على فروغى، آيين سخنورى، ص 165-157 (با تلخيص). 117 ـ اسراء / 36. 118 ـ ق / 18. |