بانک مقالات معارف قرآن
تبرّك : بركت جستن از امور مقدستبرّك مصدر باب تفعّل از ريشه «ب ـ ر ـ ك» است.[1] واژه پژوهان براى اين ريشه سه معناى سينه شتر[2]، ثبات[3] و فزونى[4] را بازگو و غالباً بر اصلى بودن يكى از اين معانى تأكيد كردهاند. راغب معناى اوليه را سينه شتر و دو معناى ديگر را از استعمالهاى بعدى شمرده است.[5] آرتور جفرى اصل اين واژه را عربى نمىداند و معتقد است فعل «بَرَك»، كه براى زانو زدن شتر به كار مىرود، مشترك بين همه زبانهاى سامى است كه ابتدا در زبانهاى سامى شمالى، معناى بركت دادن پيدا كرده و از آنجا به ناحيه زبانهاى سامى جنوبى رسيده است و به اين ترتيب در زبانهاى عبرى، فنيقى، آرامى، پالميرى (تدمرى)، سبايى، حبشى و عربى معنايى نزديك به هم يافته است[6]، به هر روى معناى متداول اين ريشه را شامل فيض، فضل، خير و فزونى مادى يا معنوى دانسته[7] و در اصطلاح قرآنى و دينى، بركت را «پديد آمدن خير الهى در امور» تعريف كردهاند.[8] بعضى نيز بركت را زياد شدن از خاستگاهى نامحسوس دانسته و به اين صورت ميان «زياد شدن» و «بركت يافتن» تمايز نهادند.[9]تبرّك كه به معناى بركت جستن است، متناسب با معناى اصطلاحى بركت، در اصطلاح دينى به معناى بركت جستن از طريق حقيقتهايى است كه خداوند متعالى براى آنها امتيازها و مقامهاى خاصى قرار داده است[10]؛ مانند پيامبران، اوليا و آثار آنان. مفهوم و شعاير مربوط به تبرك در اديان مختلف به چشم مىخورند؛ مانند بركت جستن از بزرگان دينى در يهود و عشاى ربانى در مسيحيت.[11] در قرآن از ريشه «ب ـ ر ـ ك» واژههاى بَرَكات، مُبارَك، بارَكنا، تَبارَكَ، بارَكَ و بُورِكَ براى دلالتبربركت داشتنِ اشخاص، پديدهها، مكانها و زمان ويژهاى، به كار رفته است. (=> بركت) واژه تبرك در قرآن به كار نرفته است؛ اما از بعضى آيات بازگو كننده رويدادهاى تاريخى دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 129 (بقره/2،248؛ يوسف/12، 93، 96؛ كهف/18،21) و دستور به نماز گزاردن در مقامابراهيم (بقره / 2، 125) مفهوم تبرك،برداشت شده است. حكم تبرك:در قرآن، سخنى از جايز بودن يا نبودن تبرك به ميان نيامده است؛ اما، باور دستهاى از مسلمانان به شرك بودن بعضى از گونههاى تبرك، بحثهاى كلامى[12] و فقهى[13] گستردهاى را پديد آورده است. همه مسلمانان هرگونه تبرك شركآلود را نامشروع مىدانند؛ اما در تشخيص مصداق آن، ديدگاه يكسانى وجود ندارد، اگرچه در جايز بودن اصل تبرك و مواردى از آن همسخناند.در ديدگاه بيشتر مسلمانان، به ويژه شيعه، امور مقدسى كه مسلمانان از آن بركت مىطلبند، شأنى مستقل از خداوند ندارند، از اين رو تبرك جستن به آنها را با شرك ملازم نمىدانند.[14] در مقابل، ديدگاهى با تحليلى متفاوت، تبرك را تنها در مواردى خاص جايز مىشمرد. اين نظريه را كه در آثار ابن تيميه به وضوح يافت مىشود[15]، پايه انديشه وهابيت دانستهاند. به باور وهابيان جواز تبرك، نياز به دليل خاص دارد، از اينرو تبرك به نام خدا، قرآن، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)در زمان حيات آن حضرت و آثار مربوط به زمان حيات پيامبر را كه دليلى بر جواز آنها در قرآن يا سنت پيامبر و صحابه يافت مىشود، جايز مىدانند؛ اما تبرك به پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از وفات ايشان و آثارى مانند قبر و ضريح كه پس از وفات به ايشان منسوب شده است و هر شخصى جز پيامبر هم در زمان حيات و هم پس از آن را از اين رو شرك و نامشروع مىدانند كه دليلى بر جواز آن از قرآن و سيره پيامبر و صحابه در دست نيست[16]، افزون بر اين با نقل روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مبنى بر نهى از اينكه مردمان قبر پيامبر را جايگاهى براى گردهم آمدن قرار دهند[17]، بسيارى از ديگر آيينهاى مسلمانان را، كه براى تبرك به امور مقدس صورت مىگيرد، جايز نمىدانند.[18] معتقدان به تبرك، آيات و روايات بسيارى را ناظر به جواز و استحباب آن دانستهاند. اين دليلها دو دستهاند: بعضى بر جواز مواردى از تبرك دلالت دارند كه همه مسلمانان به آن اعتقاد دارند و بعضى دليلى بر جواز تبركهاى خاص و مورد اختلاف هستند. كتابهاى مستقلى نيز در اين باره تدوين شده كه در بين آنها از كتاب تبرك الصحابه محمد طاهر مكى و كتاب التبرك على احمدى به دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 130 جامعيت و نيكى ياد شده است.[19] از تبركهاى مورد پذيرش همه مسلمانان، تبرك به نام خداست. يكى از معانى ذكر «بسم الله الرحمن الرحيم» در ابتداى سورههاى قرآن[20] و تعابيرى چون «بِسمِ اللّهِ مَجرها و مُرسـها»[21](هود/11،41) و «واذكُر اسمَ رَبَّكَ»[22](مزمّل/73،8) را براى بركت جستن از نام خداوند دانستهاند. يكى از معناهاى «شِفاء» در آيه «نُنَزِّلُ مِنَ القُرءانِ ما هُوَ شِفاءٌ».(اسراء/17،82) را دفع ناملايمات و مشكلات به سبب تبرك به قرآن، بيان كردهاند.[23] روايات بسيارى نيز از تبرك صحابه به پيامبر و آثار آن حضرت[24]مانند آب وضو[25] روايت شده است. در بخش تبركهاى مورد اختلاف مهمترين آياتى كه معتقدان به تبرك، در برابر تبرك ستيزى وهابيان به آن استدلال كردهاند، آيات مربوط به شفا يافتن يعقوب است: «اِذهَبوا بِقَميصى هـذا فَاَلقوهُ عَلى وجهِ اَبى يَأتِ بَصيرًا ... فَلَمّا اَن جاءَ البَشيرُ اَلقـهُ عَلى وجهِهِ فَارتَدَّ بَصيرًا».(يوسف/12، 93، 96) از اينكه يوسف براى شفاى چشم يعقوب پيراهن خود را فرستاد و يعقوب بينايى خود را با آن پيراهن بازيافت، مفهوم تبرك و جواز تبرك به آثار انبيا و اوليا حتى براى پيامبرى ديگر، برداشت شده است.[26] آيه 248 بقره/2 را نيز كه از ويژگيهاى تابوت بنى اسرائيل سخن مىگويد دليلى بر جواز تبرك به آثار انبيا دانستهاند.[27] در اين آيه تابوت سبب آرامش بنىاسرائيل معرفى شده است: «و قالَ لَهُم نَبِيُّهُم ... يَأتِيَكُمُ التّابوتُ فيهِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُم».مفسران، تابوت را صندوقى دانستهاند كه موسى را به هنگام كودكى در آن نهاده، به دريا انداختند و از همينرو در ميان بنىاسرائيل جايگاه ويژهاى داشت و در آن، يادگارهاى خاندان موسى و هارون (عصا، لباسها و كفشهاى موسى و هارون و دو لوح از الواح تورات) قرار داشت[28] و به آن تبرك مىجستند.[29] از آيه «واتَّخِذوا مِن مَقامِ اِبرهيمَ مُصَلًّى».(بقره2/،125) كه دستور به نماز گزاردن در جايگاه ابراهيم است، جواز تبرك به جايگاه نشستن و نماز پيامبر برداشت شده است.[30] دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 131 آيه 21 كهف/18 سخن كسانى را نقل مىكند كه مىخواستند بر در غار اصحاب كهف مسجدى بسازند: «قالَ الَّذينَ غَلَبوا عَلى اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسجِدا». ساختن مسجد را براى تبرك به آنان[31] و دليلى بر جواز ساختن بنا بر قبر صالحان و زيارت آن دانستهاند.[32] افزون بر اين آيات، به روايات[33] بسيارى نيز براى جواز تبرك استدلال شده است؛ بنابر رواياتى پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)، تبرك به محصولات كشاورزى مدينه را سفارش مىكرد.[34] صحابه، پس از رحلت آن حضرت، مرقد و منبر ايشان را مايه بركت مىدانستند[35] و از عبدالله فرزند احمد بن حنبل، سخن پدرش درباره جواز تبرك به قبر و منبر پيامبر روايت شدهاست.[36] مفسران به كارگيرى نام خدا و برخى تعابير ديگر در بعضى آيات را از باب تبرك دانستهاند؛ مانند يادكرد «الله» در آيههاى«فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ و لِلرَّسولِ»[37](انفال/8، 41)،«سَتَجِدُنى اِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصّــلِحين»[38](قصص/28، 27) و «لَتَدخُلُنَّ المَسجِدَ الحَرامَ اِن شاءَ اللّهُ».[39](فتح/48، 27) در تفسير آيه41انفال/8 براى توضيح تبرك بودن ذكر الله، آمده است كه چون همه اموال براى خداست، نمىتوان گفت كه خداوند سهمى دارد[40] و در تفسير آيه 7 حشر/59، اختصاص فىء به پيامبر و فقراى مهاجرين را دليلى بر تبرك بودن ذكر الله در آيه دانستهاند.[41] در آيه 113 مائده/5، حواريان درخواست مائده آسمانى از حضرت عيسى را، براى خوردن از آن بيان مىكنند: «قالوا نُريدُ اَن نَأكُلَ مِنها».بعضى مفسران، يكى از دليلهاى درخواست خوردن از مائده آسمانى را تبرك به آن دانستهاند.[42] قرآن از بهشتيان با تعبير «اصحاب اليمين»(واقعه/56، 38، 91) ياد مىكند. در تفسير آيه براى وجه اين نامگذارى، از تبرك و تيمن عرب به دست راست ياد كردهاند.[43] در آيه 35 نور/24، از درخت زيتون سخن به ميان آمده است: «يوقَدُ مِن شَجَرَة مُبـرَكَة زَيتونَة».ذكر درخت زيتون را به سبب تبرك 70 دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 132 پيامبر به آن دانستهاند.[44] مفسران در ذيل آيه «و لَقَد كَذَّبَ اَصحـبُ الحِجرِ المُرسَلين» (حجر/15،80) پس از اين توضيح كه مقصود از اصحاب حجر، قوم صالح است، آوردهاند كه پيامبر هنگامى كه همراه اصحاب از سرزمين قوم صالح مىگذشت، دستور داد كه اصحاب براى آشاميدن آب، از جايگاه آبخورى ناقه صالح بنوشند. اين سخن پيامبر را دليلى بر جواز تبرك به آثار انبيا و صالحان دانستهاند.[45] تبركهاى ناشايست:برخى آيات نيز از تبرك جستنهاى ناشايست ياد و از آن نهى كردهاند؛ مفسران در ذيل آيات 87 و 91 صافّات/37، داستان تبرك قوم ابراهيم به بتان را بازگو كردهاند، بر اين اساس سخن حضرت ابراهيم به قوم خود كه از گمان آنان درباره خداوند مىپرسد: «فَما ظَنُّكُم بِرَبِّ العــلَمين»(صافّات/37،87) ناظر به آيين قوم خود است كه در روز عيدى، نزد بتهايشان براى تبرك غذا مىنهادند و از شهر بيرون مىرفتند.[46] سخن ديگر حضرت ابراهيم كه پس از بيرون رفتن قوم، از بتها مىپرسد كه چرا از آن نمىخوريد: «فَقالَ اَلا تَأكُلون»(صافّات/37، 91) منظور غذاهايى است كه براى تبرك نزد آنان نهاده و رفتهاند.[47]يكى از خوردنيهاى حرام، گوشت حيواناتى است كه مشركان براى بتها ذبح مىكردند: «حُرِّمَت عَلَيكُمُ ... و ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ».(مائده/ 5، 3) در تفسير اين آيه گفتهاند كه مشركان، حيوانات را پس از كشتن، براى تبرك بر روى بتها مىانداختند.[48] منابعاحكام القرآن، الجصاص (م. 370ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق؛ بحوث قرآنية فى التوحيد والشرك، السبحانى، قم، مؤسسه امام صادق(عليه السلام)، 1419ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م. 1107ق.)، قم، البعثة، 1415ق؛ پاسخ به شبهات وهابيت، سيد حسن طاهرى خرم آبادى، قم، انتشارات اسلامى، 1384ش؛ التبرك انواعه و احكامه، ناصربن عبدالرحمن الجديع، رياض، مكتبة الرشد، 1421ق؛ التبرك، على الاحمدى، قسم الدراسات الاسلاميه ـ البعثة، 1404ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460ق.)، به كوشش احمد حبيبالعاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تفسير اطيب البيان، عبدالحسين طيب، تهران، انتشارات اسلامى، 1364ش؛ تفسير الجلالين، جلالالدين المحلى (م. 864ق.)، جلال الدين السيوطى (م. 911ق.)، بيروت، النور، 1416ق؛ تفسير روح البيان، بروسوى (م. 1137ق.)، بيروت، دارالفكر؛ تفسير شريف لاهيجى، بهاء الدين شريف لاهيجى (م. 1088ق.)، به كوشش جلال الدين حسينى و آيتى، انتشارات علمى، 1363ش؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير (م. 774ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، 1409ق؛ تفسير منهج الصادقين، فتح الله كاشانى (م. 988ق.)، به كوشش مرتضوى، غفارى، تهران، انتشارات علميه اسلاميه،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 133 1385ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ رسالة فى التبرك والتوسل والقبور، عبدالعزيز بن عبدالله بن باز، رياض، جهاز الارشاد والتوحيد، 1421ق؛ روضالجنان، ابوالفتوح رازى (م. 554ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375ش؛ زادالمسير، جمال الدين الجوزى (م. 597ق.)، بيروت، المكتب الاسلامى، 1407ق؛ سلفىگرى و پاسخ به شبهات، على اصغر رضوانى، قم، مسجد جمكران، 1384ش؛ سنن ابى داود، السجستانى (م. 275ق.)، به كوشش سعيد محمد اللحام، بيروت، دارالفكر، 1410ق؛ الصحاح، الجوهرى (م. 393ق.)، به كوشش عبدالغفور العطارى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407ق؛ صحيح البخارى، البخارى (م. 256ق.)، به كوشش بنباز، بيروت، دارالفكر، 1418ق؛ صحيح مسلم با شرح سنوسى، مسلم (م. 261ق.)، به كوشش محمد سالم، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق؛ الطبقات الكبرى، ابنسعد (م. 230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418ق؛ عقيدة المؤمن، ابوبكر جابر الجزائرى، مدينه، مكتبه العلوم والحكم، 1419ق؛ كتب و رسائل و فتاوى ابن تيميه فى الفقه، ابن تيميه (م. 728ق.)، به كوشش عبدالرحمن بن محمد العاصمى، مكتبة ابن تيميه؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975ق.)، به كوشش صفوه السقاء، بيروت، الرسالة، 1413ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ مسند احمد، احمد بن حنبل (م. 241ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1415ق؛ معالم المدرستين، العسكرى، تهران، الدراسات الاسلامية ـ البعثة، 1406ق؛ معجم الفروق اللغويه، ابوهلال العسكرى (م. 395ق.)، قم، انتشارات اسلامى، 1412ق؛ معجم اللاهوت الكتابى، به كوشش سيد اروس و سليم دكاش اليسوعى، بيروت، دارالمشرق، 1986 م؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م. 395ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛ مفردات، الراغب (م. 425ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412ق؛ الموسوعة الفقهيه، كويت، وزارة الاوقاف والشئون الاسلامية، 1410ق؛ الميزان، سيد محمد حسين الطباطبايى (م. 1402ق.)، بيروت، اعلمى، 1393ق؛ واژههاى دخيل در قرآن مجيد، آرتور جفرى، ترجمه: فريدون بدره، توس، 1372ش؛ وفاءالوفاء، السمهودى (م. 911ق.)، به كوشش محمد عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلمية؛ الوهابيه دعاوى و ردود، نجم الدين طبسى، تهران، 1420ق؛ الوهابية فى الميزان، السبحانى، بيروت، دارالمنتظر، 1408ق. غلامرضا قدمى [1]. لسان العرب، ج1، ص387؛ الصحاح، ج4، ص1575، «برك». [2]. مفردات، ص119، «برك». [3]. مقاييساللغه، ج1، ص227، الصحاح، ص1574، «برك». [4]. التحقيق، ج1، ص257 ـ 259، «برك». [5]. مفردات، ص119، «برك». [6]. واژههاى دخيل، ص126. [7]. التحقيق، ج1، ص259، «برك». [8]. مفردات، ص119، «برك»؛ الميزان، ج7، ص281. [9]. مفردات، ص119 ـ 120، «برك»؛ الفروق اللغويه، ص96. [10]. سلفىگرى و پاسخ به شبهات، ص434. [11]. معجم اللاهوت، ص159 ـ 162. [12]. براى نمونه نك: بحوث قرآنيه، ص129؛ عقيدة المؤمن، ص167؛ الوهابية فى الميزان، ص210. [13]. الموسوعةالفقهيه، ج10، ص70 ـ74؛ رسالة فىالتبرك، ص5 ـ 6. [14]. الميزان، ج10، ص295. [15]. براى نمونه نك: كتب و رسائل ابن تيميه، ج27، ص60 ـ 61، 310. [16]. التبرك انواعه و احكامه، ص329، 343، 401. [17]. سنن ابى داود، ج2، ص453. [18]. التبرك انواعه و احكامه، ص329. [19]. الوهابية فى الميزان، ص217. [20]. كشفالاسرار، ج1، ص13؛ منهج الصادقين، ج1، ص93. [21]. مجمعالبيان، ج5، ص248؛ اطيب البيان، ج7، ص53. [22]. احكامالقرآن، ج1، ص13؛ تفسير قرطبى، ج10، ص251. [23]. روض الجنان، ج12، ص277. [24]. صحيح مسلم، ج8، ص58، 62 ـ 64؛ الطبقات، ج1، ص390؛ معالم المدرستين، ج1، ص33 ـ 37. [25]. مسنداحمد، ج5، ص99، معالم المدرستين، ج1، ص34. [26]. الوهابية فى الميزان، ص212؛ پاسخ به شبهات وهابيت، ج1، ص241 ـ 242. [27]. التبرك انواعه و احكامه، ص385 ـ 386. [28]. تفسير ابن كثير، ج1، ص313. [29]. الميزان، ج2، ص297. [30]. التبرك انواعه و احكامه، ص352. [31]. روح البيان، ج5، ص276. [32]. التبرك انواعه و احكامه، ص411. [33]. مسنداحمد، ج5، ص432؛ ج7، ص303؛ صحيح البخارى، ج1، ص55، 126؛ صحيح مسلم، ج8، ص58. [34]. مسند احمد، ج7، ص134 ـ 135؛ وفاء الوفاء، ج1، ص67 ـ 73؛ كنزالعمال، ج12، ص236، 239؛ التبرك، ص310 ـ 329. [35]. الطبقات، ج1، ص195 ـ 196؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص1320؛ التبرك، ص135 ـ 140، 150 ـ 155. [36]. الوهابية دعاوى وردود، ص44. [37]. احكام القرآن، ج3، ص80. [38]. تفسير جلالين، ص391. [39]. همان، ص517؛ البرهان، ج3، ص136. [40]. تفسير ابن كثير، ج1، ص323؛ كشف الاسرار، ج2، ص51؛ مجمع البيان، ج4، ص836. [41]. الميزان، ج19، ص204. [42]. زاد المسير، ج2، ص457. [43]. التبيان، ج9، ص514؛ روض الجنان، ج16، ص185. [44]. روض الجنان، ج14، ص147. [45]. تفسير قرطبى، ج10، ص32. [46]. تفسير جلالين، ص452. [47]. تفسير ابن كثير، ج4، ص15. [48]. تفسير لاهيجى، ج1، ص608؛ الميزان، ج6، ص118. |
|
الشهادة و الشهود فی القرآن الکریم
محمد مهدی الآصفی
« وَمَا تَکُوُن فِی شَأْنٍ وَمَا تَتْلُواْ مِنْهُ مِن قُرْءَانٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُودا »(1) .
الدنیا دار الشهود :
هل الدنیا دار شهود أم دار خفاء ؟
معیّة المراقبة ومعیّة التکریم :
إنّ المعیّة التی اشرنا إلیها فیما سبق إنما هی معیّة ( مراقبة ) ، والمعیّة الإلهیّة معیّتان : معیّة تکریم ، ومعیّة مراقبة
الکتاب الکاشف :
إن کل ما فی هذا الکون من البَر والبحر ، والأرضِ والسماء ، والرطب والیابس ، فی الظلام والنور ، انما هو فی کتاب مبین کاشف عند اللّه سبحانه الذی لا یغیب عنه شیء ولا یفوته إحصاء شیء .
شهود الظاهر والباطن :
ولا یقتصر أَمر الشهود علی الظاهر من حرکات الجوارح المشهودة بالحس ، وإِنما یشمل الباطن ، وحرکة الجوانح ، کما یشمل عمل الجوارح ، فهو ـ إذن ـ شامل لظاهر الإنسان وباطنهِ ، وما یجترحهُ من الاثمِ الخارجی ، وما ینطوی علیه من الإثم الباطنی .
الشهود فی الآخرة :
إن الشهود الذی تحدثنا عنه إنما هو فی دار الدنیا ، حیث یستر اللّه تبارک وتعالی الإنسان بستره الجمیل ، ویخفی من عوراته ما یشاء بلطفهِ ورحمتهِ وتفضّلهِ .
الشهود الستة فی الدنیا :
ستة من الشهود یخضع الإنسان لحضورهم ورصدهم وکشفهم فی دار الشهود فی الحیاة الدنیا .
الرقابة والمراقبة :
وإذا علم الإنسان برقابة اللّه تعالی له ، ورقابة غیره من الشهود ، وکان یشعر بخضوعهِ لرصد دقیق ، لیس بإمکانه إخفاء شیء عنه ، أصبح مراقبا لنفسه ، انطلاقا من الإیمان بأن اللّه تعالی مطّلع علیه وعلی کل ما یصدر عنه ، وحاضر معه أینما کان ، ولا یخفی علیه من ظاهره وباطنه شیء .
للشهادة مصداقان :
« وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطا لِّتَکُونُوا شُهَدَآءَ عَلی النَّاسِ ، وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدا »(1) .
الشهادة فی الدنیا
الشهادة حضور ومراقبة وشهادة :
الشهادة فی الدنیا حضور الشهید فی ساحة المجتمع ، ومراقبة أفکار الناس ، وسلوکهم من حیث الاستقامة والانحراف عن الفطرة التی واثق الإنسان بها ربه ، سبحانه وتعالی ، والتذکیر ، والشهادة کلما وجد انحرافا للإنسان عن هذا الخط .
موقع الشهید « الموقع الوسط » :
والموقع الذی یؤهل الشهید ، لیقوم بهذه الرسالة هو « الموقع الوسط » . فإن « الموقع الوسط » بین الاتجاهات الحضاریة المختلفة المتطرفة المتعاکسة یمکّن الإنسان من رؤیة ودرک هذه الانحرافات ومراقبتها ، والتنبیه علیها ، والتذکیر بها . والقرآن الکریم صریح فی « أن الموقع الوسط » للشهید هو الذی یؤهّله لهذه الشهادة .
الإسلام هو الموقع الوسط :
والموقع الوسط هو الموقع الفکری والحضاری المعتدل ، المتوسط بین الاتجاهات الفکریة والحضاریة المختلفة .
تحدید « الموقع الوسط » بالوحی :
لقد کان الإنسان یعیش فترة من حیاته هذا الموقع الوسط ، بهدایة الفطرة ، قبل أن تتعقد حیاته علی وجه الأرض .
الموقع الوسط یمکّن الشهید من الشهود :
المیزة الاُولی من خصائص الموقع الوسط هی ان هذا الموقع یمکّن الشهید من شهادة الانحرافات والاخطاء فی سلوک الإنسان ومراقبتها ، وبالتالی یمکّنه من التنبیه علیها والتذکیر بها . فإن الإنسان عندما یکون فی موقع حضاری وفکری وسط ، یهیمن علی کل الاطراف ویتمکن من إدراک وشهود کل الانحرافات والتطرفات المتعاکسة فی سلوک الإنسان .
مرحلتا « التحمّل » و« الأداء » فی الشهادة :
وللشهادة بالضرورة مرحلتان : مرحلة التحمّل والتقاط المشهد ، ومرحلة الأداء .
مسؤولیة الأداء :
ومسؤولیة أداء الشهادة مسؤولیة شاقّة وعسیرة . وکان الأنبیاء علیهمالسلام یشفقون علی أنفسهم من هذه المسؤولیة . ولقد خاطب اللّه تعالی رسوله صلیاللهعلیهوآله بهذه الکلمة المؤثرة : « طه * مَآ أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَیآ »(2) .
الموقع الوسط یجعل من الشهید قدوة :
المیزة الثانیة من خصائص « الموقع الوسط » ، أنّها تجعل من الشهید « قدوةً » ، ومیزانا ، ومعیارا ، یستطیع الناس أن یقیسوا به أنفسهم ، ویصحّحوا به أخطاءهم ، ویقوّموا به انحرافاتهم .
لئلاّ یکون للناس علی اللّه حجّة :
وفیما قدّمناه من توضیح وشرح لدور الشهداء نجد أنّ الأنبیاء یقطعون فی الدنیا کل حجّة للناس علی اللّه تعالی .
شرح و تفصیل لرسالة الشهداء فی حیاة الناس:
وفیما یلی نتحدّث عن المهام الأساسیة الثلاثة للشهید وهی :
التذکیر :
الرسالة الاُولی للشهید التذکیر . یقول تعالی : « إِنَّ هَذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَن شَآءَ اتَّخَذَ إِلَی رِبِّهِ سَبِیلاً »(2) .
بین (المیثاق) و(الشهادة) :
ما هی الرسالة التی یحملها الشهداء والاُمة الشاهدة الی فطرة الناس ؟ إنّ هذه الرسالة هی العود الی « المیثاق » .
التذکیر ورسالة الأنبیاء فی التأریخ :
إِنّ القرآن الکریم صریح فی أَنّ رسالة الأنبیاء علیهمالسلام فی التاریخ هی التذکیر أوّلاً ، ثمّ بعد ذلک التعلیم ، وإنّ مهمة التذکیر قبل التعلیم .
الاستجابة والانغلاق علی التذکیر :
وللناس تجاه التذکیر حالتان :
أوّلاً : حالة الاستجابة والانفتاح :
إِنَّ من الناس من یستجیب للذکری من دون صدود وإعراض ، ویفتح قلبه علی الأنبیاء والشهداء ، ویتلقّی الذکری ، ویتفاعل معها .
الإعراض عن اللّه عن علم ومن غیر علم :
وحالات الإِعراض عن اللّه تعالی علی طائفتین :
عوامل الإعراض والصدود :
نذکر منها عاملین یذکرهما القرآن الکریم :
اُسلوب التذکیر :
مفتاح قلوب الناس اثنان : الصدق والرفق .
الرفق والعنف فی الإسلام :
إنّ الرفق والعنف وجهان لحرکة الدعوة علی وجه الأرض ، ومن دون أن یقترن هذان الوجهان لا تتمکّن هذه الدعوة أن تشقّ طریقها الی قلوب الناس علی وجه الأرض عبر العقبات والعوائق التی یزرعها ویضعها الطاغوت أمام حرکة الدعوة .
طرح القدوة :
المهمة الثانیة للشهید فی الحیاة الدنیا تجسید القدوة .
اُسلوبان فی الدعوة :
هناک فرق واضح بین اُسلوب الشهید فی الدعوة الی اللّه ، والاُسلوب الذی یتّخذه غیر الشهداء من عامة الناس الی اللّه .
اهتمام القرآن بالقدوة
وللقرآن اهتمام بلیغ فی طرح القدوة للناس من الانبیاء والشهداء .
التأهیل للشهادة :
« إِن یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْکَ الاْءَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَیَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَآءَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ »(5) .
المقاومة والرؤیة :
إِنّ المعاناة تمنح الإنسان المقاومة ، والمقاومة تمنح الإنسان الرؤیة . یقول تعالی :
استحفاظ کتاب اللّه :
المهمة الثالثة للشهید استحفاظ کتاب اللّه وشریعته یقول تعالی : « إِنَّآ أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فیها هُدیً وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالاْءَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن کِتَابِ اللّهِ وَکَانُواْ عَلَیْهِ شُهَدَآءَ »(2) .
شروط الشهادة : إنّ المهمّة التی یکلّف اللّه تعالی بها الشهید مهمة ضخمة .
فهو من جانب مذکّر ومعلم ، ومن جانب آخر قدوة ونموذج ، ومن جانب ثالث مسؤول عن حفظ الکتاب والشریعة .
الهوامش:
(1) یونس : 61 . (1) الکهف : 49 . (2) لقمان : 16 . (1) یونس : 61 . (2) المجادلة : 7 . (3) العنکبوت : 69 . (1) الانعام : 59 . (2) الانعام : 120 . (1) ق : 16 . (2) الانبیاء : 110 . (3) غافر : 19 . (4) طه : 7 . (1) الاسراء : 13 . (2) یس : 65 . (3) النور : 24 . (4) الزلزلة : 1 ـ 6 . (1) ق : 18 . (2) الانفطار : 11 . (3) الزخرف : 80 . (4) النحل : 89 . (5) النساء : 41 . (6) الأنبیاء : 110 . (7) التوبة : 105 . (1) البقرة : 143 . (2) البقرة : 143 . (3) المائدة : 44 . (4) المائدة : 117 . (5) النساء : 41 . (1) النحل : 89 . (1) البقرة : 143 . (2) القصص : 77 . (3) البقرة : 200 . (1) الاسراء : 29 . (2) البقرة : 143 . (1) البقرة : 140 . (1) مقتل الحسین علیهالسلام ، عبد الرزاق المقرم ، منشورات بصیرتی ، 1394 ، قم ص476 [وفیه : یا شیعة آل أبی سفیان ، إن لم یکن لکم دین ، وکنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحرارا فی دنیاکم ، وارجعوا إلی أحسابکم إن کنتم عربا کما تزعمون] . (2) طه : 1 و2 . (1) هود : 112 . (1) النساء : 165 . (2) المزمل : 19 . (3) مصدر سابق ، مقتل الحسین ، عبد الرزاق المقرم ص476 . (1) نوح : 26 ـ 27 . (1) الأعراف : 172 . (2) شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید 1 : 113 الباب الأوّل ، الخطبة الاُولی . (1) البقرة : 256 . (2) المدثر : 54 ـ 55 . (3) المزمل : 19 . (4) الانعام : 90 . (1) هود : 120 . (2) الغاشیة : 21 . (3) یس : 69 . (4) ص : 49 . (5) الحجر : 9 . (6) الانبیاء : 50 . (7) القمر : 17 . (8) الحاقة : 48 . (9) الاسراء : 41 . (1) طه : 1 ـ 3 . (2) ق : 8 . (3) الحاقة : 12 . (1) ق : 37 . (2) الذاریات : 55 . (3) الرعد : 28 . (4) الصافات : 13 . (5) الشعراء : 5 . (6) المدثر : 49 . (1) طه : 124 . (2) الروم : 29 . (3) الشوری : 14 . (4) الجاثیة : 23 . (5) النمل : 14 . (1) الکهف : 28 . (2) طه : 124 ـ 127 . (3) الزخرف : 36 . (4) الزمر : 36 . (1) النجم : 29 . (2) یوسف : 42 . (3) المجادلة : 19 . (4) المائدة : 91 . (5) الفرقان : 18 . (6) ابراهیم : 6 . (7) الاعراف : 130 . (1) الصف : 2 ـ 3 . (1) بحار الأنوار : 2/69 . (2) بحار الأنوار : 2/71 . (3) رجال الکشی : 487 . (4) وسائل الشیعة : 4/830 . (5) النحل : 125 . (6) طه : 43 ـ 44 . (7) القصص : 55 . (1) العنکبوت : 46 . (2) فصلت : 33 ـ 34 . (3) النازعات : 17 ـ 19 . (4) البقرة : 191 . (5) النساء : 91 . (6) الأنفال : 57 . (1) الممتحنة : 6 . (1) الفرقان : 20 ـ 21 . (2) الفرقان : 7 . (3) الانعام : 9 . (1) البحار 44 : 382 باب 37 ، ح2 . (1) تفسیر الصافی 4 : 181 ، ط . الأعلمی بیروت . (2) شرح نهج البلاغة 19 : 116 باب 266 . (3) شرح نهج البلاغة 17 : 273 باب 64 . (1) الاحزاب : 21 . (2) الممتحنة : 4 . (3) الممتحنة : 6 . (4) الصف : 2 . (5) آل عمران : 140 . (1) آل عمران : 140 . (2) البقرة : 214 . (1) العنکبوت : 69 . (2) المائدة : 44 . |
|
بررسی مفهومی و مصداقی ولایت در قرآن[1[
سیدجعفر علوی[2]
چکیده
واژة «ولی» و مشتقّات آن را در دو بخش مفهوم قرآنی و مصادیق میتوان بررسی کرد. این مادّه، در قرآن در معانی گوناگونی به کار برده شده که تعداد آنها به شانزده مفهوم میرسد؛ از این رو، تعیین معنای هر مورد، به قرائنی مانند شأن نزول، وحدت سیاق و... نیازمند است.
کلید واژگان:
ولایت، مفهوم ولایت، مصداق ولایت، ولایتهای مقبول، ولایتهای مطرود، قرآن.
مقدمه
بررسی و یافتن معنای دقیق یک واژه در زمانی خاص، روشهای مختلف و خاصّ خود را دارد. از شیوههای بنیادین و کارآمد برای رسیدن به این هدف، بهرهگیری از متونی است که در همان زمان خاص شکل گرفته است. ویژگی مهم این متون، انعکاس کاربردهای رایج آن زمان است. از آنجا که به طور معمول در این متون، قرائنی هست که ابهامات احتمالی واژگان را برطرف میکند، میتوان محدودة مفهومی لغات را به میزان زیادی به دست آورد؛ از این رو، بررسی واژگان قرآن و به تعبیر دیگر، بررسی قرآنی واژگان، توجّه پژوهشگران و عالمان دینی را به خود جلب کرده است.
بخش نخست: بررسی مفهومی ولایت در قرآن
قرآن مجید «ولایت» و مشتقّات آن را در معانی متعدّدی به کار برده است که ممکن است در بسیاری از موارد، بتوان آنها را به یکدیگر ارجاع داد یا برخی را به معنایی کلّیتر بازگرداند، ولی اینگونه ارجاعات، همان ریشهیابی واژه است و با وجود معنای جدید، برای استمرار معنای ریشهای در زمانهای بعدی دلیلی وجود ندارد. از سوی دیگر، کتابهای لغت نیز در ترجمة این واژه، به یک معنا بسنده نکرده و معانی متعدّدی را برای آن ذکر کردهاند؛ از این رو، در این نوشتار، هر مفهوم را با توجّه به وجود مستقلّ آن در لغت، معنایی متفاوت در نظر گرفتهایم تا مفاهیم مستقل، از یکدیگر تفکیک گردد و در نتیجة شناخت آنها، مصادیق در ردیف مفاهیم قرار نگیرد.
1. تدبیر امور
ـ ?و ضرب الله مثلاً رجلین أحدهما أبکم لایقدر علی شیء و هو کلّ علی مولاه أینما یوجّهه لا یأت بخیر?.[2]
2. برگزیدن سرپرست و رهبر
ـ ?کتب علیه أنّه من تولاه فأنّه یضلّه و یهدیه إلی عذاب السعیر?.[5]
3. شایستهتر و سزاوارتر
ـ ?یا أیّها الذین آمنوا کونوا قوّامین بالقسط شهداء لله ولو علی أنفسکم أو الوالدین
4. مالک
ـ ?قل أغیر الله أتّخذ ولیّاً فاطر السماوات و الأرض...?.[4]
5. پیرو (آنچه پس از شیء قرار میگیرد)
ـ ?و إنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیاءهم لیجادلوکم?.[7]
6. قرار دادن به دنبال شیء
ـ ?و من یشاقق الرسول من بعد ما تبیّن له الهدی و یتّبع غیر سبیل المؤمنین نولّه ما تولّی و نصله جنّهم و ساءت مصیراً?.[3]
7. قرب و نزدیکی
ـ ?إنّ أولی الناس بإبراهیم للّذین اتّبعوه و هذا النبیّ و الذین آمنوا و الله ولیّ المؤمنین?.[4]
8. یاری کردن، یاری خواستن و یاور
ـ ?... و من یتّخذ الشیطان ولیّاً من دون الله فقد خسر خسراناً مبیناً?.[1]
9. دوست و دوست گرفتن
ـ ?ألم تر إلی الذین تولّوا قوماً غضب الله علیهم ما هم منکم و لا منهم...?.[4]
10. وارث و میراث
ـ ?... و الذین آمنوا و لم یهاجروا ما لکم من ولایتهم من شیء حتّی یهاجروا...?.[7]
11. همپیمان و حلیف
ـ ?... و أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله من المؤمنین و المهاجرین إلا أن تفعلوا إلی أولیائکم معروفاً کان ذلک فی الکتاب مسطوراً?.[1]
12. آزادشده
ـ ?ادعوهم لآبائهم هو أقسط عند الله فإن لم تعلموا آبائهم فإخوانکم فی الدین و موالیکم...?.[2]
13. ابن عمّ (پسرعمو)
ـ ?و إنّی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک
14. برگشتن و اعراض کردن
ـ ?فتولّ عنهم فما أنت بملوم?.[4]
15. برگردانیدن و منصرف کردن
ـ ?سیقول السفهاء من الناس ما ولّیهم عن قبلتهم التی کانوا علیها...?.[1]
نتیجهگیری
1. مادة «ولی» در سراسر قرآن به یک معنا بهکار نرفته است و نمیتوان مفهومی واحد را به عنوان معنای عمومی آن مشخص کرد، بلکه در بسیاری از موارد، واژههای ساختهشده از این مادّه، مشترک لفظی است؛ بنابراین، تعیین معنایی خاص به قرائنی همچون شأن نزول و وحدت سیاق نیاز دارد.
بخش دوم: بررسی مصداقی
با تتبع و بررسی «ولایت» و مشتقات آن در قرآن، افزون بر معانی مفهومی، میتوان مصادیق آنها را نیز یافت که در تبیین معنای مادّة «ولی» مؤثر است؛ برای نمونه، میتوان به معنای دوم (برگزیدن سرپرست و رهبر) اشاره کرد که مفهوم متبادر از این معنا به ذهن، این است که فردی از روی توجّه از شخص دیگری تبعیت کند و او را راهبر خویش بداند، ولی با مراجعه به آیة ?کتب علیه أنّه من تولاه فأنّه یضلّه و یهدیه إلی عذاب السعیر?[3] و در نظر گرفتن مصداق آن معلوم میشود که این مفهوم، به تبعیت از روی توجّه محدود نمیشود، بلکه اگر شخصی بدون توجّه هم از دیگری پیروی کند، مصداق این مفهوم به شمار میرود و بر چنین شخصی، «تولّی» صادق است؛ بدین سبب که پیروان شیطان، معمولاً نهتنها به پیرویشان توجّهی ندارند، بلکه از پذیرش این حقیقت نیز گریزانند.
الف) ولایتهای مقبول
منظور از ولایتهای مقبول، ولایتهایی است که اِعمال یا پذیرش آنها نسبت به فرد یا افرادی مطرح شده و خدای تعالی آن را تأیید کرده است.
1. خدای تعالی
?ألم تعلم أنّ الله له ملک السماوات و الأرض و ما لکم من دون الله من ولیّ و لا نصیر?.[2]
2. پیامبر اکرم?
?النبیّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم و أزواجه أمّهاتهم...?.[1]
3. امیر مؤمنان علی?
?إنّما ولیّکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون?.[3]
4. پذیرندة ولایت خدای تعالی، رسول او? و امیر مؤمنان?[1]
?و من یتولّ الله و رسوله و الذین آمنوا فإنّ حزب الله هم الغالبون?.[2]
5. پرهیزگاران
?و ما لهم ألا یعذّبهم الله و هم یصدّون عن المسجد الحرام و ما کانوا أولیاءه إن أولیاؤه إلا المتّقون و لکنّ أکثرهم لایعلمون?.[3]
6. مؤمنان مهاجر و مجاهد (انصار)
?إنّ الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله و الذین آووا و نصروا أولئک بعضهم أولیاء بعض...?.[1]
7. مؤمنان
?إنّ أولی الناس بإبراهیم للّذین اتّبعوه و هذا النبیّ و الذین آمنوا و الله ولیّ المؤمنین?.[2]
8. جبرئیل
?... و إن تظاهرا علیه فإنّ الله هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین...?.[3]
9. پیروان حضرت ابراهیم?
?إنّ أولی الناس بإبراهیم للّذین اتّبعوه و هذا النبیّ و الذین آمنوا و الله ولیّ المؤمنین?.[1]
10. خویشاوندان
?... و أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله من المؤمنین و المهاجرین إلا أن تفعلوا إلی أولیائکم معروفاً?.[2]
11. ولیّ دم
?... و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه سلطاناً...?.[3]
12. فرزند
?... و کانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک ولیّاً?.[4]
13. مولا و ارباب
?و ضرب الله مثلاً رجلین أحدهما أبکم لایقدر علی شیء و هو کلّ علی مولاه...?.[1]
ب) ولایتهای مطرود
منظور از ولایتهای مطرود، ولایتهایی است که دربارة شخص یا اشخاصی آمده است که ولایت آنها پذیرفتنی نیست. مصادیق قرآنی ولایتهای مطرود به دوازده مورد میرسد که هر یک با نمونههایی از قرآن ذکر میشود:
1. معبودهای غیر الهی[1] (ملائکه، جنّیان و بتها)
?ألا لله الدین الخالص و الذین اتّخذوا من دونه أولیاء ما نعبدهم إلا لیقرّبونا إلی الله زلفی إنّ الله یحکم بینهم فی ما هم فیه یختلفون...?.[2]
2. کافران
?لایتّخذ المؤمنون الکافرین أولیاء من دون المؤمنین...?.[5]
3. طاغوت[1]
?... و الذین کفروا أولیاءهم الطاغوت، یخرجونهم من النور إلی الظلمات...?.[2]
4. شیطان
?... و من یتّخذ الشیطان ولیّاً من دون الله فقد خسر خسراناً مبیناً?.[4]
5. پذیرندة ولایت شیطان
?و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و یتّبع کلّ شیطان مرید٭ کتب علیه أنّه من تولاه فإنّه یضلّه و یهدیه إلی عذاب السعیر?.[5]
6. منافقان (اخنس بن شریق)[1]
?و إذا تولّی سعی فی الأرض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لایحبّ الفساد?.[2]
7. دامنزنندة اتهام به همسر پیامبر?
?إنّ الذین جاؤوا بالإفک عصبة منکم... و الذی تولّی کبره منهم له عذاب عظیم?.[4]
8. پدران و برادران کافر
?یا أیّها الذین آمنوا لاتتّخذو آبائکم و إخوانکم أولیاء إن استحبّوا الکفر علی الإیمان و من یتولّهم منکم فأولئک هم الظالمون?.[2]
9. ترجیح دهندگان پدران و برادران کافر بر ایمان
?یا أیّها الذین آمنوا لاتتّخذو آبائکم و إخوانکم أولیاء إن استحبّوا الکفر علی الإیمان و من یتولّهم منکم فأولئک هم الظالمون?.[3]
10. دو قبیلة اشجع و بنی ضمری[1]
?... فلا تتّخذوا منهم أولیاء حتّی یهاجروا فی سبیل الله فإن تولّوا فخذوهم و اقتلوهم حیث وجدتموهم و لاتتّخذوا منهم ولیّاً و لا نصیراً?.[2]
11. آتش دوزخ
?فالیوم لایؤخذ منکم فدیة و لا من الذین کفروا مأواکم النار هی مولاکم و بئس المصیر?.[3]
12. پدر (عموی) حضرت ابراهیم?
?یا أبت إنّی أخاف أن یمسّک عذاب من الرحمان فتکون للشیطان ولیّاً?.[1]
نتیجهگیری
در این پژوهش، 25 مصداق برای واژة «ولی» و مشتقّات آن بیان شد که سیزده مورد آن در ولایتهای مقبول و پذیرفتهشده از سوی خدای تعالی و دوازده مورد آن به ولایتهای مطرود و مردود از نگاه قرآن مربوط است.
پي نوشت ها:
[1]. نویسندة مقاله از همکاری آقای محمدعلی قاسمی در تهیة این مقاله کمال سپاسگزاری را دارد. [2]. alavi.s.j@googlemail.com [1]. توجّه به این نکته ضروری است که مفسّران در تمام معانی «ولی» و مشتقّات آن اتفاق نظر ندارند؛ از این رو، معانی ذکرشده بر اساس کتاب مجمع البیان مرحوم طبرسی یا المیزان فی تفسیر القرآن آمده است. [2]. «و خداوند مثالی [دیگر] زده است؛ دو نفر را که یکی از آنها گنگ مادرزاد است و بر هیچ کاری توانا نیست و سربار اربابش است و...» (نحل/ 76)؛ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، چاپ اوّل، بیروت، دارالمعرفی، 1406 ق.، ج6، ص578. [3]. «سرپرست و ولیّ شما تنها خداست و پیامبر او و آنان که ایمان آوردهاند؛ آنهایی که نماز را به پا میدارند و در حال رکوع، زکات میدهند» (مائده/ 55)؛ همان، ج3، ص323 و 326. [4]. «چرا خداوند آنها را مجازات نکند با اینکه از [عبادت موحّدان در کنار] مسجدالحرام جلوگیری میکنند؛ در حالی که سرپرست آن نیستند. سرپرست آن فقط پرهیزکاراناند، ولی اکثر آنان نمیدانند» (انفال/ 34)؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسة نشر اسلامی، ج9، ص72. [5]. «بر او [شیطان] نوشته شده است که هر کس او را به سرپرستی برگزیند، به طور مسلّم گمراهش میسازد و به آتش سوزان راهنماییش میکند» (حج/ 4)؛ همان، ج14، ص343. [1]. «ای مؤمنان! به عدل و داد برخیزید و در راه رضای خدا شاهد باشید؛ گرچه به زیان خودتان یا پدر و مادر یا خویشاوندانتان باشد. [خواهان گواهی] چه توانگر و چه تهیدست باشد، خداوند بر آنان سزاوارتر است...» (نساء/ 35)؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج3، ص212. [2]. «... و در حکم خداوند، خویشاوندان به یکدیگر [برای ارث بردن] نزدیکترند. به درستی خداوند بر هر چیزی داناست» (انفال/ 75)؛ همان، ج4، ص865. [3]. «پیامبر? از خود مؤمنان به آنها سزاوارتر است و همسران او در حکم مادران ایشان هستند و خویشاوندان نسبت به همدیگر از مؤمنان و مهاجران، در آنچه خداوند مقرّر داشته است، ولی هستند مگر اینکه...» (احزاب/ 6)؛ همان، ج8، ص530؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص276. [4]. «بگو: آیا غیر خدا مالک انتخاب کنم؛ [خدایی] که آفرینندة آسمانها و زمین است؟...» (انعام/ 14)؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج4، ص433. [5]. «بگو: هیچ حادثهای برای ما رخ نمیدهد مگر آنچه خداوند برای ما نوشته است. او مالک ماست و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند» (توبه/ 51)؛ همان، ج5، ص58. [6]. «در آنجا هر کس عملی را که قبلاً انجام داده است، میآزماید و همگی به سوی خدا، مالک حقیقی خود، بازگردانده میشوند و چیزهایی را که به دروغ، همتای خدا قرار داده بودند، گم و نابود میشود» (یونس/ 30)؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج7، ص132. [7]. «و شیاطین به پیروان خود پیام میدهند تا با شما مجادله کنند» (انعام/ 121)؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج4، ص553. [1]. «و من پس از خویش، از وارثان بیمناکم و همسرم نازاست؛ پس، از پیشگاه خود، به من شخصی که پس از من آید [فرزند]، عنایت کن» (مریم/ 5)؛ همان، ج6، ص776. [2]. «و پیروان آنان از میان انسانها پاسخ دهند، پروردگارا! ما از همدیگر بهرهمند شدیم...» (انعام/ 128)؛ همان، ج4، ص564. [3]. «و هر کس پس از آنکه حق و هدایت برایش آشکار شد، با پیامبر? مخالفت کند و راهی جز راه مسلمانان را در پیش گیرد، او را با مراد خویش وامیگذاریم و به دوزخش درمیآوریم و چه بد سرانجامی است» (نساء/ 115)؛ همان، ج3، ص169. [4]. «نزدیکترین افراد به ابراهیم، همانا پیروان او و این پیامبر و مؤمنان هستند و خدا یاور مؤمنان است» (آل عمران/ 68)؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص254. [5]. «برای شما غیر از او، شخص نزدیکی [که نفع برساند] و شفاعتگری [که شفاعت کند] وجود ندارد» (سجده/ 4)؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج8، ص510. [6]. «و اگر معلوم شود که آنان مرتکب گناه [خیانت] شدهاند، پس دو تن از کسانی که بر آنان جفا رفته است و از نزدیکان [متوفی] هستند، به جای آنان قیام کنند...» (مائده/ 107)؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص198؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، چاپ اوّل، بیروت، انتشارات دار الکتب العلمیی، 1421 ق.، ج12، ص100. [1]. «... و کسی که شیطان را به جای خداوند یار و یاور برگزیند، آشکارا زیانکار شده است» (نساء/ 119)؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج3، ص174. [2]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! یهود و نصارا را ولی و یاور انتخاب نکنید. آنها اولیای یکدیگرند و کسانی که از شما از آنان کمک بخواهند، از آنهایند. خداوند ستمکاران را هدایت نمیکند» (مائده/ 51)؛ همان، ج3، ص134. [3]. «به یقین یار و یاور من، خدایی است که این کتاب را نازل کرده است و او همة صالحان را کمک میکند» (اعراف/ 196)؛ همان، ج4، ص786. [4]. «آیا نگاه نکردهای کسانی را که با قومی که خداوند بر آنان خشم آورده است، و نه از شما هستند و نه از آنان [یهودیان]، دوستی ورزیدهاند؟ ...» (مجادله/ 14)؛ همان، ج9، ص380. [5]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! قومی را که خداوند بر آنان خشم آورده است، به دوستی نگیرید...» (ممتحنه/ 13)؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص243. [6]. «و از میان آنها دوست و یاوری انتخاب نکنید» (نساء/ 89)؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج3، ص134. [7]. «... و آنان که ایمان آوردند و مهاجرت نکردند، شما را از میراث آنان، چیزی نیست تا زمانی که هجرت کنند...» (انفال/ 72)؛ همان، ج4، ص862. [8]. «و برای هر کسی وارثانی قرار دادیم که از میراث پدر و مادر و نزدیکان ارث میبرند...» (نساء/ 33)؛ همان، ج3، ص66. [1]. «... و خویشاوندان در کتاب الهی به همدیگر از سایر مؤمنان و مهاجران سزاوارترند، [به ارث بردن] مگر آنکه در حقّ همپیمانان خود وصیّتی نیک کنند و این در کتاب آسمانی نوشته شده است» (احزاب/ 6)؛ همان، ج8، ص531. [2]. «آنها را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانهتر است و اگر پدرانشان را نمیشناسید، آنها برادران دینی و آزادشدگان شمایند...» (احزاب/ 5)؛ همان، ص528. [3]. «و من از پسرعموهای بعدِ خود بیمناکم [که حق پاسداری از آیین تو را نگاه ندارند] و همسرم نیز نازاست. تو از نزد خود، جانشینی به من ببخش» (مریم/ 5)؛ همان، ج6، ص774؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص8. [4]. «پس، از آنان روی بگردان که تو سزاوار سرزنش نیستی» (ذاریات/ 54)؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج9، ص243. [5]. «پس، از آنان روی بگردان تا روزی که آن دعوتکننده به چیزی غریب و ناشناخته دعوت کند» (قمر/ 6)؛ همان، ج9، ص283. [6]. «و اگر روی برتابید، چنان که پیشتر هم روی برتافته بودید، به عذابی دردناک عذابتان میکند» (فتح/ 16)؛ همان، ج9، ص176. [1]. «گروهی از مردم کمخرد، به زودی خواهند گفت، چه چیز آنان را از قبلهای که بر آن بودند، بازگرداند؟...» (بقره/ 142)؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص318. [2]. «ما توجّه تو را به آسمان میبینیم، به درستی روی تو را به قبلهای که از آن خشنود شوی، میگردانیم...» (بقره/ 144)؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص420. [3]. این در صورتی است که واژههای قرآنی را دارای معنایی ویژه ندانیم؛ ولی اگر بگوییم استعمالات قرآنی به برخی از این واژهها معنایی خاص بخشیده است، تصوّر مفهومی واحد، بیاشکال است. [4]. همان، ج4، ص786. [5]. همان، ج10، ص433. [6]. همان، ج4، ص833. [1]. همان، ج8، ص510. [2]. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص254. [3]. حج/ 4. [1]. مراد از «ولایت» تنها واژة «ولایت» نیست، بلکه ولایت و مشتقات آن در هر معنایی که در قرآن بهکار رفته است، مدّ نظر است. [2]. «آیا نمیدانی که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداوند است و برای شما جز خداوند، مدبّر و یاوری نیست؟» (بقره/ 107). [1]. «پیامبر? از خود مؤمنان به آنها سزاوارتر است و همسران او مادران ایشان هستند...» (احزاب/ 6). [2]. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج8، ص121. [3]. «سرپرست و ولی شما تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند؛ آنان که نماز را به پا میدارند و در حال رکوع، زکات میدهند» (مائده/ 55). [4]. ر.ک: زمخشری، کشاف، ج1، ص649؛ ابن جریر طبری، تفسیر طبری، ج6، ص389؛ واحدی نیشابوری، اسباب نزول الآیات، ص133؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص213؛ ثعالبی، تفسیر ثعالبی، ج2، ص396؛ قرطبی، تفسیر قرطبی، ج6، ص221. [5]. «... پس به یقین خداوند، جبرئیل و مؤمنان صالح یاور او [پیامبر?] هستند و پس از آن، فرشتگان یار و پشتیبان [او] میباشند» (تحریم/ 4). [1]. مراد از ?الذین آمنوا? در این آیه به قرینة آیة قبل، حضرت علی? است (سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص15). [2]. «و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او? و افراد باایمان را بپذیرند [پیروزند؛ زیرا] حزب و جمعیت خدا پیروز است» (مائده/ 56). [3]. انفال/ 34. [1]. «کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جانشان در راه خدا جهاد کردند، و آنها که پناه دادند و یاری کردند، آنها یاوران همدیگرند» (انفال/ 72) [2]. «سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانیاند که از او پیروی کردند و این پیامبر و کسانی که ایمان آوردهاند و خداوند ولیّ و سرپرست مؤمنان است» (آل عمران/ 68). [3]. «... و اگر علیه او دست به دست هم دهند، پس به یقین خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح...» (تحریم/ 4). [1]. آل عمران/ 68. [2]. احزاب/ 6. [3]. «... و آن کسی که مظلوم کشته شده، برای ولیّش حقّ قصاص قرار دادیم...» (اسراء/ 33). [4]. مریم/ 5. [1]. نحل/ 76. [2]. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج6، ص578. [3]. در پاسخ به این سؤال که چرا اسلام نظام بردهداری را تجویز کرده است، پاسخهای متعدّدی از طرف اندیشمندان اسلامی مطرح شده است که در جای خود به تفصیل به شرح آنها پرداخته شده است. به دو نمونه از این پاسخها اشاره میکنیم: الف) در زمان نزول قرآن، نظام بردهداری، یک اصل ثابت و مسلّم بود که بسیاری از نهادهای مدنی و فعالیتهای اقتصادی جوامع بر آن استوار بود؛ از این رو، نفی سریع و صریح این اصل اختلال ناگهانی در آنها را موجب میشد که در شرایط نضج و شکوفایی اسلام، به هیچوجه کار معقول و منطقی به شمار نمیآمد؛ بنابراین، مناسبترین کار، حذف این نظام در درازمدّت بود که با تدابیر پیشبینی شده در دستورات اسلامی به انجام رسید. ب) در صدر اسلام، جنگهای متعدّدی برپا میشد که در آنها افراد بسیاری از سپاهیان دشمن به اسارت مسلمانان درمیآمدند و مسلمانان به برخورد صحیح و منطقی با آنان ناگزیر بودند؛ از این رو، بهترین برخورد با این اسیران، اِعمال نظام بردهداری بود؛ زیرا در این روش، هم نظارت کامل بر اسیر وجود داشت و هم در ضمن اسارت، آموزشها و تربیتهای عملی و لازم دین مبین اسلام به وی ارائه میشد تا زمینة پذیرش اسلام در او به وجود آید. [1]. مفهوم «بت» را میتوان مصداق بارز این معبودها در آیة 13 سورة حج دانست. [2]. «آگاه باشید که دین خالص از آن خداست و آنان که غیر خدا را ارباب خود برگزیدهاند [و دلیلشان این بود که] اینها را نمیپرستیم مگر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند. خداوند روز قیامت در آنچه اختلاف داشتند داوری میکند...» (زمر/ 3). [3]. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص234؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج26، ص210. [4]. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص234. [5]. «افراد باایمان نباید به جای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند...» (آل عمران/ 28). [1]. این واژه از مادة «طغی» است و به هر معبودی (غیر خداوند) و به هر چه از حد تجاوز کرد، اطلاق میشود (ر.ک: راغب اصفهانی، المفردات، چاپ اول، دفتر نشر کتاب، 1404 ق.، ص304). [2]. «... کسانی که کافر شدند، طاغوتها اولیای آنهایند که آنها را از نور به ظلمتها بیرون میبرند...» (بقره/ 257). [3]. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج2، ص632. [4]. «... و هر کس شیطان را به جای خدا ولیّ خود برگزیند، زیان آشکاری کرده است» (نساء/ 119). [5]. «برخی مردم بدون هیچ علمی به مجادله دربارة خدا برمیخیزند و از هر شیطانِ سرکشی پیروی میکنند٭ بر او [شیطان] نوشته شده که هر کس که ولایتش را گردن نهد، به طور حتم، گمراهش میسازد و به آتش سوزان راهنماییش میکند» (حج/ 3 و 4). [1]. اخنس بن شریق ثقفی در مدینه نزد حضرت رسول? آمد و اظهار اسلام کرد و پیامبر? از عمل او تعجب کردند. اخنس گفت: چون اسلام را دوست دارم، اینجا آمدهام و خداوند داناست که من راست میگویم که در این حال، آیة ?و یشهد الله علی ما فی قلبه...? نازل شد. اخنس از خدمت حضرت بیرون رفت به کشت و زرع و شترانی که متعلّق به مسلمانان بود، رسید. کشت و زرع را آتش زد و شتران را هم پی کرد. خداوند این آیه را نازل کرد (ر.ک: جلالالدین محمد بن احمد محلّی و جلالالدین سیوطی، تفسیر الجلالین، بیروت، انتشارات دارالمعرفی، ص43). [2]. «و هنگامی که برگردد، در راه فساد در زمین، کوشش میکند و زراعتها و چهارپایان را نابود میسازد [با اینکه میداند] خداوند فساد را دوست ندارد» (بقره/ 205). [3]. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج2، ص55. [4]. «مسلّماً کسانی که آن تهمت بزرگ را زدند، از شما بودند... و از آنان، کسی که بخش مهم آن را به عهده داشت، عذاب سختی برای اوست» (نور/ 11). [1]. ر.ک: همان، ج7، ص205؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص103؛ محسن فیض کاشانی، تفسیر الصافی، تحقیق حسین اعلمی، چاپ دوم، قم، مؤسسة الهادی، 1416 ق.، ج3، ص423؛ عبد علی بن جمعی عروسی حویزی، نور الثقلین، تصحیح هاشم رسولی محلاتی، چاپ چهارم، قم، مؤسسة اسماعیلیان، 1412 ق.، ج3، ص581. [2]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید! هرگاه پدران و برادران شما کفر را بر ایمان ترجیح دهند، آنها را ولیّ خود قرار ندهید و کسانی از شما که آنها را ولی خود قرار دهند، ستمگرند» (توبه/ 23). [3]. توبه/ 23. [1]. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، تصحیح سیدطیب جزایری، چاپ سوم، قم، مؤسسة دارالکتب، 1404 ق.، ج1، ص146. [2]. «... بنابراین، از آنها دوست انتخاب نکنید مگر اینکه در راه خدا هجرت کنند. هرگاه از این کار سر باز زدند، هرجا آنها را یافتید، اسیر کنید و به قتل برسانید و از میان آنها دوست و یار و یاوری اختیار نکنید» (نساء/ 89). [3]. «پس امروز، نه از شما فدیهای پذیرفته میشود و نه از کافران و جایگاهتان آتش است و همان یار و سرپرست شماست و چه بد جایگاهی است» (حدید/ 15). [1]. «ای پدر! من از این میترسم که از سوی خداوند رحمان عذابی به تو رسد؛ در نتیجه، از دوستان شیطان باشی» (مریم/ 45). |
|
بررسی تطبیقی مفهوم ملک «در قرآن کریم با شهریور» در اساطیر ایرانی و نقش فلز در دو آیین
مریم مدرس زاده
«ملک»در قرآن کریم و ایزد شهریور نزد اساطیر ایرانی، هر دو نمادی از فرمانروایی مطلق خداوند بر زمین و بهشت الهی هستند؛حکومتهای مورد آرزویی که براساس عدالت، برچیده شدن نیروهای شر، توانایی رزمی، لشکری و یاوری بر ستمدیدگان بنا شدهاند، از تنعم، برکت و فزونی برخوردارند.در این میان، «فلز»در هر دو مفهوم جایگاه ویژه و تا حدی مشترک دارد؛آنچنان که در هر دو آیین، منشأ الهی داشته و سلاح ایزدان و پیامبران است و در پایان جهان و هنگامهی داوری نیز نقشآفرین است.علاوه بر این، دستیاران ایزد شهریور، به گونهیی ملموس در هنگام توصیف ملک و بهشت الهی در قرآن کریم تجلی و تمثل مییابند.این مقاله به بررسی تطبیقی مفهوم ملک در دو آیین نامبرده اختصاص دارد.
خداوند صاحب ملک هستی
خداوند متعال، در قرآن کریم، خود را به عنوان مالک ملک هستی اینگونه توصیف میکند:
مالک روز جزا
صاحب روز رستاخیز در خور خداوندیش حکومتی در هستی برپا میکند که قدرت، سیطره، رحمانیت و عدالت وی را در داوری در این روز به ظهور میرساند.آغاز رستاخیز با هبوط و عروج ملایکه در طی روزی که با گاهشماری انسانی برابر پنجاه هزار سال است صورت میپذیرد و، پس از آن، تحولات عظیم سماوی که به درهم ریختگی کل نظام آسمانها و زمین میانجامد(معارج/1-10):آسمان شکافته(انشقاق/1)، درهم پیچیده(انبیاء/104)، چون فلز گداخته(قارعه/4)، یا روغن گلگون مذاب(رحمان/37) میگردد.زمین به شدت به لرزش درمیآید(زلزال/1)، کوهها چون پشم حلاجی شده از جا برکنده میشوند و مواد مذاب آن بر زمین جاری میگردد(صاد/14؛تکویر/2).دریاها منفجر(تکویر/6؛انفطار/3)و اقیانوسها یکپارچه آتش میگردند.با گردش زمین گورستانها زیر و رو میشوند(-انفطار/4).آنگاه با وحی پروردگار، زمین آنچه در خود دارد بیرون میریزد و اخبار را بازگو میکند(زلزال/2 و 4 و 6).و به دشتی بیآب و گیاه، صاف و هموار بدل میشود(طه/106 و 108).با زیر و رو شدن گورستان و دمیده شدن صور، رستاخیز صورت میپذیرد(یاسین/51).دوزخ شعلهور و بهشت نزدیک میشود (تکویر/3 و 4).آنگاه نامههای گشودهی هر یک از جن و انس به آنان سپرده میشود (انفطار/10).ملایکه در کنارههای آسمان قرار میگیرند، هشت تن عرش خدا را بر فراز بام هستی حمل میکنند(حاقه/18).آیه به طور روشن حمل عرش را به ملایکه نسبت نداده است، ولی مفسران از تعبیرات مجموع آیات حدس میزنند منظور از حاملان عرش همان ملایکه و یا افرادی بالاتر و برتر از ایشانند که بر طبق بعضی احادیث، هشت تن از انبیا و اولیای الهی هستند(مکارم شیرازی 1366:ج 24، ص ص 451 و 452).[با چنین حفاظتی که از جانب ملایکه صورت میپذیرد]هیچ یک از جن و انس را یارای نفوذ در اطراف آسمان و زمین و خروج از ملک الهی نیست.در حالی که خدا بر سر آنان شرارههای آتش و مس گداخته فرو میریزد تا هیچ نصرت و نجاتی نیابند(رحمن/33 و 35).از طرفی، پیش از عقوبت نهایی، همهی خلایق، چه صالح و چه کافر، ملزم به عبور از آتش هستند، آتشی که صالحان را پس میزند و ستمکاران را در خود فرو میبرد(مریم/68-72).
بهشت تجلیگاه ملک الهی
مالک هستی بهشت را مظهر و تجلی حکومت، سلطنت و ولایت خود در عالم قرار داده است و پرهیزگاران در این«ملک کبیر»از حیاتی سرشار از آسایش، زیبایی، و تجمل بهرهمندند(-انسان/11-12).نیک کرداران بر اریکههایی از حریر و استبرق در باغهای تودرتوی بهشتی تکیه زدهاند که درختانشان همواره در دسترس(رحمن/54 و 62)و در منتهای سبزی و خرمی است(رحمن/54).و از زیر آن درختان، نهرهای روان جاری است (بیّنه/8).آن تکیه زنندگان بر رفرف سبز و بساط زیبا را هرگز آفتاب سوزان و سرمای زمهریر نخواهد آزرد(رحمن/76؛انسان/13).آنان زیر سایهی درختان بیخار بر سریرهای زربفت جواهر نشان با یاران خویش به صحبت نشستهاند بیآنکه یاوهیی از یکدیگربشنوند(واقعه/25).بلکه جز سلام و تحیت نشنوند و نگویند(واقعه/26).و چه خوش روزگاراناند اصحاب یمین که در سایهی درختان سدر پر میوهی بیخار، درختان پر برگ سایهدار، در سایهی درختان بلند، در طرف نهرهای آبهای زلال و میوههای بسیار که بیآنکه لحظهیی منقطع شوند آرمیدهاند(واقعه/27-34).سپید تنایی سیه چشم، چون یاقوت و مرجان درخشان، مطهر چون لؤلؤ مکنون در سراپردهی خویش(رحمن/56 و 58؛ واقعه/22 و 23).و پسرانی تا ابد جوان و خوش سیما که گمان بری لؤلؤ منثورند، بر گرد آنان با جامهای سیمین و کوزههایی از بلور و نقرهی خام و پر از شرابی چون زنجبیل گرم و عطرآگین از چشمهی سلسبیل حلقه زده، خدمتشان میکنند(انسان/17-19).شرابی که از آن نه سردرد گیرند و نه بیهوش شوند(از نوشیدن آن نه دچار بیماری جسمی و نه بیماری روحی میشوند)(واقعه/19).و در آنجا، از گوشت مرغان و هر آنچه که طلب کنند برخوردارند(واقعه/21).آنان که تنپوشی لطیف از دیبای سبز و حریر ستبر دارند و دستبندهای نقره، زینتبخش تن و دستانشان است.(انسان/21).
شهریور
پهلوی -ahr-war ، اوستا x-a-ravairya .جزء اول این واژه در اوستا، x-a-ra ، به معنی «سلطنت و مملکت»است و در کتیبههای هخامنشیان به همین معنی بسیار به کار رفته است.«شهر»در فارسی امروز، که برابر«بلدة»در زبان عربی است، از همین واژه مشتق شده است.در قدیم نیز از کلمهی«شهر»«کشور»و یا«مملکت»اراده میشده است، نظیر ایرانشهر که به معنای کشور ایران به کار رفته است(پورداوود 2536:ص 91).
1.شهریور و فرمانروایی
1.1.حکومت جهان مینوی(روحانی):شهریور در عالم مینوی(روحانی)نمایندهی سلطنت ایزدی و فرّ و اقتدار خداوند است(پورداوود 2536:ص 92).او نماد فرمانروایی بهشت است که نظام حاکم بر آن براساس ارادهی اورمزدی است(آموزگار 1374:ص 16)و بسا در اوستا، شهریور به معنای سرزمین فناناپذیر و بهشت برین آمده است(یسنا 30، بند 8). سرزمینی که جایگاه اهورا مزدا، امشاسپندان و ایزدان (3) است و انسان باید آنچنان زندگانی کند که پس از مرگ شایستهی این مملکت بشود(پورداوود 2536:ص 92).
2.شهریور و فلز
شهریور امشاسپندی است که«خویش گیتی»او فلز است(مزداپور 1369:فصل 15 بند 4 و 19).
پینوشتها
(1).پهلوی gas ، اوستا ga-a به معنی سرود، قدیمیترین بخش اوستا و کهنترین اثر ادبی ایرانی است که بر جای مانده است.سراینده این سرودها خود زردشت است(احمد تفضلی 1376:ص ص 36 و 37). (2).امشاسپندان، پهلوی: amahraspandan ، اوستا: ama-a.spanta .به معنای بیمرگان مقدس، نخستین آفرینندگان اورمزد هستند(بهار 1375:ص ص 37 و 55)که از آفرینش ایشان اورمزد تشخص مییابد؛به عبارت دیگر، امشاسپندان جلوههای اورمزدی هستند که تختشان بر خورشید پایه آفریده شده و از آنجا به روشنی به تخت اورمزد پیوسته است(بهار 1375:ص 53). (3).پهلوی yazdan ، اوستا yazata .دستهیی دیگر از آفریدگان اهورا مزدا هستند که وی ایشان را برای دستیاری امشاسپندان آفریده است. (4).اهورا مزدا و هر یک از امشاسپندان نوعی از آفریدگان مادی را حمایت و نگاهبانی میکنند که آن نوع نماد و نشان جهانی آن امشاسپند است(بهار 1375:ص 157). (5).مینو، در نوشتههیا اساطیری، دست کم به سه شیوه و معنی به کار رفته است.نخست، به دو هویت غیر مادی که نماد دو قطب ثنویت اخلاقی هستند، یعنی روحهای نیکی و شقاوت؛دوم، برای خویهای متضاد خوبی و بدی که در سرشت آدمی به ودیعه گذاشته شده که هر چند جبلی و فطری به نظر میآیند، اما میتوان پنداشت که در سطح نظام گیتی نیز وجود دارند، مانند مینوی راستی و مینوی دروغ و سوم، به طور کلی، عنوانی است برای ایزدان(بویس 1375:ص ص 530 و 531). (6).مینوی خواسته، در ادبیات اساطیری، دو ایزد اشی یا ارد و سوک هستند(-مهرداد بهار 1375: ص ص 80 و 30).احتمالا از آن جهت که فلز نماد شهریور بوده و زر و سیم نیز مظهری از خواسته و ثروت هستند، گاه شهریور نیز مینوی خواسته لقب گرفته است. (7).پساخت، آزمایش و به خصوص آزمایش دینی است(بهار 1375:ص 261). (8).مؤلف بندهش جاری شدن فلز بر گودال دوزخ را به شهریور نسبت میدهد(-ترجمهی فارسی بندهش 1369:بند 227 و 228، به نقل از مهرداد بهار 1369). (9).دروج نخست اطلاقی برای دیوان مؤنث بوده و سپس معنای عام دیو را گرفته است و گاهی از آن اهریمن اراده میشود(-آموزگار و تفضلی 1375:ص 62، ی 3؛آموزگار.1374:ص 34). (10).تابش آتشین نور خورشید به گداختگی میانجامد و ارتباط آن با فلز گداخته، نماد مادی شهریور، قابل توجه است.
کتابنامه
قرآن کریم.1362.با ترجمهی محیی الدین مهدی الهی قمشهای.تهران:سازمان تبلیغات اسلامی. |
|
وجوه معانى نفس در قرآن
دكتر محمدكاظم شاكر
استاديار گروه علوم قرآن و حديث دانشگاه قم
چكيده
نفس از اصطلاحات رايج در حوزههاى فلسفه، عرفان، اخلاق و روان شناسى است . در قرآن كريم بارها اين كلمه و مشتقات آن به كار رفته است . پرسش اساسى آن است كه آيا اين واژه در قرآن به همان معانى مصطلح در علوم پيش گفته به كار رفته است و يا معناى خاص ديگرى مراد است .
كليد واژهها:
نفس، روح، انسانشناسى، مفردات قرآن، وجوه و نظاير . تفسير موضوعى، لغتشناسى .
1 . مقدمه
واژه نفس از واژههاى كليدى در حوزه انسان شناسى است . اين اصطلاح در متون دينى و نيز فلسفه و عرفان و اخلاق كاربردى نسبتا وسيع دارد . در اصطلاح حكما جوهرى است كه ذاتا مستقل است و در فعل نياز به ماده دارد و متعلق به اجساد و اجسام است و به بدن تعلق تدبيرى دارد . (1) اصطلاحاتى چون نفس عاقله، ناطقه، كلى، قدسى، فاكره، منطبعه، نباتى، حيوانى، حسى، از اصطلاحات رايج در اين حوزه است . (2) علماى اخلاق نيز انسان را داراى نفوس مختلفى چون نفس اماره، بهيمى، شهوانى، لوامه، مطمئنه و ملهمه دانستهاند . (3) همچنين در برخى از متون دينى و اخلاقى نوعى تقابل بين عقل و نفس ديده مىشود .
2 . معناى اصلى نفس از نظر لغت پژوهان
برخى از لغت پژوهان واژههاى «نفس» و «نفس» و مشتقات آن دو را داراى يك ريشه دانسته، تلاش كردهاند يك معنا را به عنوان معناى اصلى و وضعى اين كلمات معرفى كنند و بقيه معانى را به نحوى به آن معناى اصلى مرتبط سازند . درباره معناى اصلى اين كلمه دو نظريه مطرح شده است .
3 . در جستجوى معناى اصلى!
اگر بخواهيم تمام كلماتى را كه سه حرف اصلى آنها «ن - ف - س» استبه يك معناى اصلى برگردانيم، هيچ كدام از اين دو نظريه پاسخگوى همه موارد كاربرد اين كلمه نيست . به طور مثال، در نظريه اول كه اصل اين كلمه را خارج شدن هوا مىدانست، كلمه «نفسه» كه براى تاكيد به كار مىرود مانند «جاء زيد نفسه» چگونه توجيه مى شود؟ همچنين بسيارى از موارد كاربرد با نظريه دوم قابل توجيه نيست . (10)
4 . وجوه معانى نفس در قرآن كريم
برخى از مفسران و لغتشناسان، در صدد تعيين وجوه معانى نفس برآمدهاند . طبرسى در مجمعالبيان مىنويسد:
4 . 1 . ذات حق تعالى
در چند مورد كلمه نفس به حق تعالى اضافه شده است . همانطور كه علامه طباطبايى فرمودند: «نفس الشىء» همان «شىء» است و معنايى جداى از مضافاليه ندارد و از اين رو بر هر چيزى، حتى خداوند متعال، قابل اطلاق است، از اين رو در آيات زير، نفس خداوند به معناى ذات خداوند است .
4 . 2 . انسان با تشخص فردى
در مواردى از آيات، مراد از نفس ، فردى از افراد انسان است، صرف نظر از توجه به روح يا جسم ومحتويات درونى انسان، مانند موارد زير:
4 . 3 . انسان با تشخص جمعى
گاهى مراد از نفس، خود جمعى است . خود جمعى به اوصافى اطلاق مىشود كه مشترك بين افراد يك گروه، قوم يا نوع باشد . نفس در آيات زير در اين معنا به كار رفته است:
4 . 4 . طبيعت اوليه حاكم بر انسان
در بعضى از آيات ، نفس بر طبيعت انسان اطلاق شده كه داراى فعل وانفعالاتى است، از جمله آنكه داراى خواهشهايى است، كارهاى زشت را براى انسان زيبا جلوه مى دهد، امر به بدى مى كند و . . . . نفس در آيات زير در اين معنا به كار رفته است:
4 . 5 . عقل
عقل مظهر خوديت مطلوب در انسان است و از اين جهت مى توان به عقل نيز، نفس اطلاق كرد . به عنوان نمونه در آيات زير مراد از نفس، عقل است:
4 . 6 . قلب
گاهى مراد از نفس ، قلب و درون انسان است، مانند موارد زير:
4 . 7 . وجود برزخى انسان
در برخى از آيات ، مراد از نفس ، حقيقت انسان است كه در دنيا، بدن مادى به عنوان ابزار فعل آن است و در هنگام مرگ تعلقش را از آن قطع كرده و به عالم ديگر سفر مى كند . آيات زير ، ناظر به اين حقيقت است:
5- نتيجه
از مباحث گذشته نتايج ذيل به دست مىآيد .
منابع و پىنوشتها:
1) ر . ك: سيدجعفر سجادى: فرهنگ معارف اسلامى، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1363ش، چاپ اول، جلد 4، ص 467 . 2) ر . ك: همان، ص 467- 476 . 3) ر . ك: همان . 4) احمدبن فارس: معجم مقاييس اللغة، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه، قم، 1404ق، ج 5، ص 460، (ماده نفس .) 5) ر . ك: همان . 6) ابن منظور: لسانالعرب، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1408ق، ج 14، ص 234، (ماده نفس .) 7) همان . 8) محمدحسين طباطبايى: الميزان فى تفسير القرآن، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1372ش، چاپ پنجم، ج 14، ص 312، ذيل آيه 35 سوره انبيا، (با اندكى تلخيص .) 9) همان، ج 6، ص 191، ذيل آيه 105 سوره مائده، بحث علمى، (با اندكى تلخيص .) 10) مواردى چون «بلغك الله انفس الاعمار» ، «انت فى نفس من امرك» ، «دارك انفس من دارى» و نظاير آن ارتباطى با معناى ذات الشىء ندارد . 11) ابن منظور: پيشين، ج 14، ص 236 (ماده نفس .) 12) همان . 13) همان . 14) همان . 15) همان . 16) طبرسى: مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1416ق، (افست از نسخه دارالمعرفة)، ج1- 2، ص 133 . 17) طبرسى: پيشين، ج 5- 6، ص 206، (ذيل آيه 100 سوره يونس .) 18) ر . ك: همان، ج 3- 4، ص 412- 413، (ذيل آيه 186 سوره توبه .) 19) طبرسى: جوامعالجامع فى تفسيرالقرآن المجيد، دارالاضواء، بيروت، 1412ق، چاپ دوم، ج 1، ص 377 . 20) ر . ك: مجمع اللغة العربية معجم الفاظ القرآن الكريم، انتشارات ناصرخسرو، تهران، بىتا، چاپ دوم، ج 2، ص 70 . 21) ر . ك: طبرسى: پيشين، ج 7- 8، ص 246، ذيل آيه 61 سوره نور . 22) ر . ك: خسرو باقرى: نگاهى دوباره به تربيتاسلامى، انتشارات مدرسه، تهران، 1374ش، چاپ سوم، ص13- 14 . 23) مرحوم علامه طباطبايى در ذيل آيه «فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن» [فجر (89)، 15 ] مىفرمايد: «مراد از انسان در اين آيه، نوع انسان به حسب طبيعت اولى است» . البته بايد توجه داشت كه مراد از طبيعت اوليه انسان، فطرت او نيست . علامه طباطبايى در ذيل آيه «و اذا مسكم الضر فى البحر ضل من تدعون الا اياه . . .» [اسراء (17)، 67 ] مىفرمايد: از رويههاى انسان، كفران است چون داراى طبيعتى است كه به اسباب ظاهرى وابستگى دارد، لذا سببآفرين را فراموش مىكند و شكر خدا به جا نمىآورد . اين آيه مىفهماند كه اعراض انسان از پروردگارش در غير حالت اضطرار بر مبناى يك امر غريزى و فطرى نيست، بلكه صرفا يك رويه و عادت بد است كه انسان را در ورطه كفران نعمت فرو مىبرد . 24) از همين نكته مىتوان به اهميت تربيت و مشكلبودن آن پى برد; زيرا انسان بايد با حالت اوليه نفس كه بى هيچ پيشنيازى ميل به بدى دارد، مقابله كند و با جد و جهد آن را به حالت جديدى وارد كند و بر دوام آن بكوشد . 25) نهج البلاغة، با ترجمه سيد جعفر شهيدى، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1370ش، چاپ دوم، ص 252، (خطبه 220 .) 26) همان، ص 182 (خطبه 176 .) 27) همان ، ص 421، (قصار الحكم 333 .) 28) همان، ص 182، (خطبه 176 .) 29) ر . ك: محمدحسين طباطبايى: پيشين، ج 14، ص 330 . 30) ابن منظور: پيشين، ج 14، ص 234، (ماده نفس .) 31) همان . 32) همان . نيز ر . ك: ميرزا ابوالحسن شعرانى: نثر طوبى (دايرةالمعارف لغات قرآن مجيد)، كتابفروشى اسلاميه، تهران، بىتا، ص468 . 33) ر . ك: طبرسى: جوامع الجامع فى تفسير القرآن المجيد، پيشين، ج 1، ص 371، ذيل آيه 116 سوره مائده . 34) ر . ك: سجده (32)، آيه 9، حجر (15)، آيه 29 و انبياء (21)، آيه 91 . 35) ر . ك: معارج (70)، آيه 4، قدر (97)، آيه 4 و نبا (78)، آيه 38 . 36) بدء خلق الانسان من طين; و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد» [ . سجده (32)، آيه 7] . 37) ر . ك: سجده (32)، آيه 9، ، حجر (15)، آيه 29 و ص (38)، آيه 72 . 38) محمد باقر مجلسى: بحار الانوار، مؤسسةالوفاء، بيروت، 1403ق، چاپ دوم، ج 2، ص 35، ، ج 58، ص 91 و 99 و ج 92، ص456 . 39) برخى از مفسران نيز به اين نكته اشاره كردهاند كه «روح» ، اصل و ماده نفس است و نفس، مركب از روح و بدن است، از اين رو اطلاق نفس بر روح از باب مجاز است . ر . ك: ابن كثير: تفسيرالقرآنالعظيم، دار احياء التراث العربى، بيروت، بىتا، ج 5، ص 102- 103، ذيل آيه 85، سوره اسراء . |
|
حروف مقطّعه در سرآغاز سورهها و آراء دانشمندان درباره آن
شيخ محمود شلتوت - ترجمه سيد كاظم طباطبائى
دانشيار دانشكده الهيات مشهد
اشاره
حروف مقطّعهاى كه در آغاز 29 سوره قرآن واقع شده است، از صدر اسلام تا كنون همواره نگاه مفسّران و قرآن پژوهان را به خود معطوف داشته و آنان را به اظهار نظرهايى در اين باب وادار كرده است، ولى از آنجا كه تفسير مراد اين حروف به شيوهاى درست و اطمينان بخش از زبان پيامبر صلىاللهعليهوآله و ديگر پيشوايان معصوم عليهمالسلام گزارش نشده است، برخى از مفسّران از تفسير و تعيين مقصود آن روى برتافته و برخى از روى حدس و گمان و به مدد قراينى كوشيدهاند معنايى براى آن بيابند، ولى بيشتر اين مفسّران در اين راه ناكام ماندهاند. نوشتهاى كه اينك ترجمه آن به خوانندگان عرضه مىشود تلاش علمى استوار و فروتنانهاى است در اين باب. نويسنده در اين نوشتار با منطق متين علمى، بسيارى از نظريههايى را كه به زبان صحابه و تابعين و مفسّران طبقههاى بعدى جارى شده است مردود مىشمارد و سرانجام بىآنكه به تعيين مراد اين حروف دست يازد، مىگويد: حكمت آغاز كردن سورهها با اين حروف، آن است كه زنگ هشدارى بود در گوش منكرانى كه به يكديگر سفارش كرده بودند به قرآن گوش نسپارند و در اثناى خواندن آن سر و صدا راه بيندازند تا شايد چيره شوند ؛ در نتيجهاين حروف، كه به اين سبك برايشان نامأنوس بود، آنان را به گوش سپردن و انديشيدن وا مىداشت.
سخن مترجم
مقالهاى كه اينك به خوانندگان گرامى عرضه مىشود پارسى كرده مطلبى است كه عالم، فقيه، مفسّر و رهبر دينى فقيد مصرى شيخ محمود شلتوت (1310 ـ 1383ق / 1893 ـ1963م) در تفسير ناتمام خود نگاشته است(1). شلتوت كه عالمى روشنفكر و اصلاح طلب و معتقد به بازبودن باب اجتهاد بود، پس از كسب مدارج علمى و تصدّى مناصب فرهنگى و دينى در سال 1958م به رياست دانشگاه الازهر برگزيده شد و تاگاه وفات در اين سمت باقى بود.(2) فتواى معروف او مبنى برجواز پيروى از مذهب جعفرى از برجستهترين اقدامات او در اين دوره است.(3) از شلتوت آثار علمى ارزشمندى برجاى مانده است كه از آن جمله تفسير ناتمام اوست كه اجزايى از آن در يك مجلد چاپ و منتشر شده است. نوشته زير كه در نوع خود مطلبى نفيس و پيراسته است، خود حاكى از اعتدال فكر و استقامت انديشه آن رهبر فقيد است. مترجم اميدوار است اين نوشته خوانندگان را سودمند باشد. گفتنى است كه پاورقيها و ارجاعات از افزودههاى مترجم است.
متشابه در قرآن
ممكن است كسى بگويد: چگونه رازى دركناشدنى جز معانى همين حروفى كه درباره آن سخن مىگوييم در قرآن وجود ندارد، درحالى كه حديثهاى بسيارى نقل شده و كتابهاى پيشينيان و معاصران سرشار گشته از اينكه در قرآن محكمى هست و متشابهى. محكم آن است كه مردم آن را دريافته و مدلول و معنايش را شناختهاند و متشابه آن است كه مردم آن را درنيافته و مدلول و معنايش را نشناختهاند، و اينكه دانشمندان در برابر اين متشابه دو دسته بودند: يك گروه دانشمندان سلف هستند كه معتقدند متشابه را بايد رها ساخت و در معناى آن ژرفكاوى نكرد. گروه ديگر دانشوران خلف مىباشند كه به تأويل و برگرداندن لفظ از معناى شناختهاش به معنايى كه با معناى آيه محكم سازگار باشد، معتقدند. اين گروه آيه هايى از قبيل «الرحمنُ على العرش استوى»(16) «يداللّه فوقَ أَيديهم»(17)، «بل يداه مبسوطتان»(18)، «والأرضُ جميعا قَبضَتُه يومَ القيامةِ والسمواتُ مطويّاتٌ بِيَمينِه»(19) را در زمره متشابهها قلمداد مىكنند. آيا همه اينها كافى نيست كه نشان دهد در قرآن افزون بر «فواتح السور» مطالبى هست كه معنايش شناخته نمىشود؟
اختلاف دانشمندان درباره معناى متشابه
در آغاز بايد بگوييم: آرى، همه اينها هست و آن را از زبان سلف و خلف خواندهايم، ولى اين كسى كه چنين مىگويد اين نكته را در نظر نياورده است كه دانشمندان بر سر تعيين معناى «متشابه» كه درآيه شريفه «هوالذى انزل عليك الكتابَ منه آياتٌ محكماتٌ هنَّ أمّ الكتابِ و اُخَرُ متشابهاتٌ»(20) در برابر «محكم» به كار رفته است، راه اختلاف پوييده و در اينباره نظريههاى بسيارى ابراز كردهاند. برخى از اين نظريهها به متكلّمان و پارهاى به اصوليان و بعضى هم نه به اينان و نه به آنان منسوب است. از ميان اين نظريهها، دو نظريه مشهور گشته است: يكى همان كه اِشكال كننده بدان اشاره مىكند كه چكيدهاش اين است: متشابه آن است كه ظاهرش معنايى را مىرساند كه مقام خدايى را نشايد و با دلالت آيات محكم مبنى بر منزّه شمردن خدا از صفات آفريدگان نمىسازد. بنابراين مسلمان يا بايد به گونهاى بدان باور آورد كه با تنزيه ناسازگار نباشد و به كمك تأويل به تعيين مقصود آن تن ندهد و در نتيجه راز آن براى او در پرده غيب كه حقيقتش را جز خدا نمىدانَد محفوظ مىمانَد؛ يا آنكه آن را از ظاهرش برگرداند و معنايى را براى آن تعيين كند كه در پسِ اين ظاهر برآن دلالت دارد و بدين گونه بدان ايمان آورَد؛ مثلاً بگويد: «استواء» به معناى استيلاء، «يد» به معناى قدرت، «يمين» به معناى توان و نيرو و «بسط يد» به معناى كثرت بخشش و عطا و... است، همچنان كه چنين هم گفتهاند. بنابراين وجه، متشابه به معناى آنچه خدا آگاهى از حقيقت آن را تنها براى خويش برگزيده است، نمىباشد، بلكه از نوع متشابهى خواهد بود كه براى دريافت معنايش بايد به آيات محكم پناه برد. در نتيجه كسانى كه توان اين كار را دارند؛ يعنى ثابتقدمان در دانش معناى آن را مىدانند. بر پايه رأى اخير مطلب روشن و آشكار است، به اين صورت كه در قرآن، متشابه به معنايى كه آگاهى از آن تنها در اختيار خداست وجود ندارد.
رأيى كه ما در معناى متشابه برمىگزينيم
بارى، ما را شايسته است كه در معناى متشابه آن نظرى را برگزينيم كه به اختلافِ دلالت و احتمال معانى گوناگون در آيات الاحكام يا آيات معارف، به گونهاى كه بدان اشاره كرديم، برمىگردد. همچنين سزاوار است كه ما رأى متكلّمان خَلف را برگزينيم كه لفظ را از معناى ظاهرىاش به معنايى كه سزاوار مقام خدايى و منزّه دانستن اوست بر مىگردانند. بنابراين و آن رأى، براى ما همان مىماند كه گفتيم؛ يعنى در قرآن جز «فواتح سور» چيزى كه خدا آگاهى از آن را براى خود برگزيده باشد، وجود ندارد.
حكمت آغاز شدن سورهها با حروف مقطّعه
اينك به موضوع سخن خود بازگشته مىگوييم: همچنان كه اين حروف از حيث معانىشان كه مقصود خدا بوده است، رازى است كه خدا آگاهى از حقيقت آن راز را به خود ويژه ساخته است، همانا در آوردن آنها هم به اين ترتيبى كه موجب تنوّع سرآغاز سورهها شده و همچنين از حيث برگزيدن برخى از حروف و برنگزيدن پارهاى ديگر، رازى نهفته است كه در برابر ادراك آن خردها ناتوان مىمانند؛ مخصوصا اگر در نظر آوريم كه اين كار ساخته و پرداخته آن فرزانه آگاهى است كه هيچ كارى را از روى تصادف انجام نمىدهد.
منابع و مآخذ
ـ زركلى، خيرالدين، الاعلام، چاپ چهارم : بيروت، دارالعلم للملايين، 1979م.
پی نوشت ها:
1 ـ مشخصات كتاب شناختى آن مقاله بدين شرح است: محمود شلتوت، تفسير القرآن الكريم،چاپ يازدهم: قاهره ـ بيروت، دارالشروق، 1408ق/ 1988م، ص 64-53. 2 ـ خيرالدين زركلى، الاعلام، ج7، ص173؛ و نيز: كتاب وحدت، ص 378. 3 ـ متن اين فتوا را در كتاب وحدت، صفحات 378 تا 380 مىتوان ديد. 4 ـ الف. لام. ميم. اللّه است كه هيچ خدايى جز او نيست، زنده است و پاينده است. اين كتاب را كه تصديق كننده كتابهاى پيش از آن است به حق بر تو نازل كرد، و قبل از آن تورات را و انجيل را براى هدايت مردم فرستاد و فرقان را نازل كرد (ترجمه عبدالمحمّد آيتى، 3/1 ـ 4). 5 ـ مقايسه كنيد: طبرى، جامع البيان، ج1، ص 209. 6 ـ طبرسى، مجمع البيان، ج1،ص112. 7 ـ ابو عمرو عامر بن شراحيل شعبى حميرى (19 ـ 103 ق / 640ـ721 م) يكى از تابعان است كه در قدرت حافظه زبانزد بوده است. وى در كوفه زاده شد و در همان شهر باليد و درگذشت. وى محدّث و فقيه بود (زركلى، الاعلام، ج3،ص251). 8 ـ مقايسه كنيد: جامع البيان، ج1، ص206. 9 ـ مجمع البيان، ج1، ص 112؛ جامع البيان، ج 1، ص 207. 10 ـ و هرگاه چنين نكردهايد ـ كه هرگز نتوانيد كرد ـ پس بترسيد از آتشى كه براى كافران مهيّا شده و هيزم آن، مردمان و سنگها هستند (قرآن مجيد، ترجمه عبدالمحمد آيتى، 2/24). 11 ـ بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركّب شود، دريا به پايان مىرسد و كلمات پروردگار من به پايان نمىرسد، هر چند درياى ديگرى به مدد آن بياوريم (قرآن مجيد، ترجمه آيتى، 18/109). 12 ـ و اگر همه درختان روى زمين قلم شوند و دريا مركّب و هفت درياى ديگر به مددش بيايد، سخنان خدا پايان نمىيابد. و خدا پيروز و حكيم است (قرآن مجيد، ترجمه آيتى، 31/27). 13 ـ اسراء/1. 14 ـ نجم /18. 15 ـ اسراء /85. 16 ـ خداى رحمان بر عرش استيلا دارد (ترجمه آيتى، 20/5). 17 ـ دست خدا بالاى دستهايشان است (ترجمه آيتى، 48/10). 18 ـ دستهاى خدا گشاده است (ترجمه آيتى ،5/64). 19 ـ و در روز قيامت، زمين يكجا در قبضه اوست و آسمانها در هم پيچيده در يد قدرت او (ترجمه آيتى، 39/67). 20 ـ اوست كه اين كتاب را بر تو نازل كرد. بعضى از آيهها محكماتند، اين آيهها اُمّ الكتابند، و بعضى آيهها متشابهاتند (ترجمه آيتى، 3/7). 21 ـ بقره /228. گفتنى است كه قُرء (جمع آن قُرُوء) در اصل به معناى وقت مىباشد. بنابراين مىتواند هم به معناى زمان حيض و هم به معناى زمان طهر باشد (طبرسى، ذيل آيه مورد نظر). 22 ـ براى كسانى كه سوگند مىخوردند كه با زنان خويش نياميزند چهارماه مهلت است. پس اگر بازآيند، خدا آمرزنده و مهربان است. و اگر عزم طلاق كردند، خدا شنوا و داناست (ترجمه آيتى، 2/226 ـ 227). 23 ـ الف. لام. ميم. اين است همان كتابى كه در آن هيچ شكّى نيست (2/1ـ2). 24 ـ الف. لام. ميم. اللّه است كه هيچ خدايى جز او نيست، زنده است و پاينده است. اين كتاب را به حق بر تو نازل كرد (3/1ـ3). 25 ـ الف. لام. ميم. صاد. كتابى است كه برتو نازل شده (7 / 1ـ2). 26 ـ الف. لام. را. اين است آيات كتابِ به حكمت آميخته (10/1). 27 ـ الف. لام. را. كتابى است با آياتى استوار و روشن از جانب حكيمى آگاه (11/1). 28 ـ الف. لام. را. اينهاست آيات كتاب روشنگر. ما قرآنى عربى نازلش كردهايم، باشد كه شما دريابيد (12/1ـ1). 29 ـ الف. لام. ميم. را. اينها آيات اين كتاب است و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است (13/1). 30 ـ الف. لام. را. كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را به فرمان پروردگارشان از تاريكى به روشنايى ببرى (14/1). 31 ـ الف. لام. را. اين است آيات كتاب و قرآن روشنگر (15/1). 32 ـ طا.ها. قرآن را بر تو نازل نكردهايم كه در رنج افتى (20/1ـ2). 33 ـ طا. سين. ميم. اينهاست آيات اين كتاب روشنگر (26/1ـ2). 34 ـ طا. سين. اين است آيات قرآن و كتاب روشنگر (27/1). 35 ـ طا. سين. ميم. اين است آيات اين كتاب روشنگر. براى آنها كه ايمان مىآورند داستان راستين موسى و فرعون را بر تو مىخوانيم (28/1ـ3). 36 ـ الف. لام. ميم. اينها آيههاى كتاب حكمتآميز است. نيكوكاران را هدايت و رحمتى است. (31/1ـ3). 37 ـ الف. لام. ميم. نازل شدن اين كتاب، كه در آن هيچ شكّى نيست، از جانب پروردگار جهانيان است (32/1ـ2). 38 ـ ياسين. سوگند به قرآن حكمتآميز كه تو از پيامبران هستى بر راهى راست (36/1ـ4). 39 ـ صاد. سوگند به قرآن شريف صاحب اندرز (38/1). 40 ـ حا. ميم. نزول اين كتاب از جانب خداى پيروزمند داناست (40/1ـ2). 41 ـ حا. ميم. كتابى است كه از جانب آن بخشاينده مهربان نازل شده است (41/1ـ2). 42 ـ حا. ميم. عين سين. قاف. خداوند پيروزمند حكيم، به تو و كسانى كه پيش از تو بودند اين چنين وحى مىفرستد (42/1 ـ 3). 43 ـ حا. ميم. سوگند به اين كتاب روشنگر. ما اين كتاب را قرآنى عربى قرار داريم ؛ باشد كه به عقل دريابيد (43/1ـ3). 44 ـ حا. ميم. سوگند به اين كتاب روشنگر. ما آن را در مبارك شبى نازل كرديم. ما بيم دهنده بودهايم (44/1ـ3). 45 ـ حا. ميم. نازل شدن اين كتاب از جانب خداى پيروزمند حكيم است (45/1ـ2، 46/1ـ2). 46 ـ قاف. قسم به اين قرآن ارجمند (50/1). 47 ـ سپاس خداوندى را كه بر بنده خود اين كتاب را نازل كرد و هيچ كجى و انحرافى در آن ننهاد (18/1). 48 ـ بزرگ است و بزرگوار آن كسى كه اين فرقان را بر بنده خود نازل كرد، تا جهانيان را بيم دهندهاى باشد (25/1). 49 ـ نازل شدن اين كتاب از جانب خداى پيروزمند حكيم است (39/1). 50 ـ ما در شب قدرش نازل كرديم (97/1). 51 ـ كاف،ها، يا، عين، صاد. بيان بخشايش پروردگارت بر بنده خود زكريّا است (19/1ـ2). 52 ـ الف، لام، ميم. آيا مردم پنداشتهاند كه چون بگويند: ايمان آورديم، رها شوند و ديگر آزمايش نشوند؟ (29/1ـ2). 53 ـ الف، لام، ميم. روميان مغلوب شدند، در نزديك اين سرزمين، و پس از مغلوب شدن بار ديگر غالب خواهند شد (30/1ـ3). 54 ـ نون، سوگند به قلم و آنچه مىنويسند (68/1). 55 ـ خدا برآن نيست كه شما مؤمنان را بدين حال كه اكنون هستيد رها كند. مىآزمايد تا ناپاك را از پاك جدا سازد (3/179). 56 ـ هر آينه مردمى را كه پيش از آنها بودند آزموديم، تا خدا كسانى را كه راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگويان را متمايز گرداند(29/3). |
|
معانى و مفاهيم صبغة الله
سيد محمود خسروانى شريعتى
گروه فرهنگ و ادب اسلامى
آدمى در تمام ادوار براى بيان عواطف خود، بنوعى از رنگها استفاده كرده است و رنگ در شرايط عادى تقريبا در همه جا مفاهيمى يكسان را القا و بطور فطرى و براحتى در ما نفوذ مىكند.
رنگ سفيد
ابيض يك مورد، (بقره 2/ آيه187)، تبيض يك مورد، (آل عمران3/ آيه106)، ابيضتيك مورد، دو مورد (آل عمران3/ آيه107 و يوسف 12/ آيه 84). بيض يك مورد (فاطر 35/ آيه27)، بيضآء شش مورد، (اعراف7/ آيه 108 و طه 20/ آيه 22 و شعرا26/ آيه33 و نمل27/ آيه 12 و قصص 28/ آيه 32 و صافات37/ آيه46).
رنگ سياه
اسود يك مورد، (بقره 2/ آيه187)، اسودت يك مورد، (آل عمران3/ آيه106)، تسود يك مورد، (آل عمران3/ آيه106)، سود يك مورد، (فاطر 35/ آيه27)، غرابيب يك مورد، (فاطر 35/ آيه27)، مسودا دو مورد، (نمل16/ آيه 58 و زخرف43/ آيه17)، مسودة يك مورد، (زمر39/ آيه 60) احوى يك مورد، (اعلى(ع)8/ آيه 5).
رنگ سبز
خضرا يك مورد، (كهف 18/ آيه 31)، اخضر يك مورد، (يونس36/ آيه 80)، خضر دو مورد، (الرحمن 55/ آيه76 و انسان76/ آيه 21) خضرا يك مورد، (انعام6/ آيه99)، مدهامتان يك مورد (الرحمن 55/ آيه 64).
رنگ سرخ
حمر يك مورد (فاطر 35/ آيه27).
رنگ زرد
صفرآء يك مورد، (بقره 2/ آيه69)، صفر يك مورد، (مرسلات77/ آيه33)، فاقع لونها يك مورد، (بقره 2/ آيه69).
رنگها
الوان هفت مورد، (روم 30/ آيه 22 و نحل16 آيه13 و69 و فاطر 35/ آيه27 و 28 و زمر39/ آيه 21). لونها دو مورد، (بقره 2/ آيه69).
صبغة الله نام آن رنگ لطيف
مفسران قرآن كريم با استفاده از روايات، صبغة الله را كه اضافه تشريفى استبه «اسلام»، «فطرت»، «ولايت ائمه معصومين عليهمالسلام» معنى كردهاند و در توضيح و تفسير آيه مباركه صبغة الله ومن احسن من الله صبغة... بقره 2/ آيه 138) نوشتهاند: چون جهودان را مولودى بودى رنگى در او ماليدندى و ترسايان نيز رنگى به خلاف جهودان» (3) و باز در همين مورد نقل شده است كه: ترسايان در روز هفتم مولود را در آبى زردرنگ به نام «معموديه» (4) مىشستند و به اين عمل فخر مىكردند كه ما را صبغه هست و مسلمانان را نيستحق تعالى در آيه فوق عمل آنها را رد كرد و صبغه الهى را بهترين رنگ ناميد.
معانى صبغة الله
پيشوايان دين به لسان احاديث پيروان خود را همواره از شر هواهاى نفسانى و وسوسههاى رنگين شيطانى برحذر داشتهاند و در زدودن نقش كثرت و دوگانگى از صفحه دل و رسيدن به مقام توحيد تاكيدها كردهاند. دين الهى در تفاسير به صورت «حبلالله و فطرت الله، صبغة الله...» (5) خوانده شده است، و مراد از صبغه، مىتواند پاكى و بىرنگى فطرت آدمى باشد كه بتدريجبر اثر تلقينات و اعتقادات پدر و مادر رنگ و صبغه ديگر مىپذيرد و به مدلول فرمايش پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هر مولودى بر فطرت اسلام است ولى بعد «مادر و پدر او را جهود يا ترسا كنند» (6) و از امام صادقعليهالسلام نيز نقل شده است كه: «الصبغه هى الاسلام» (7) و در جاى ديگر فرمودند: مراد از صبغه در آيه كريمه «زينت دادن خداى تعالى است مر مؤمنان را به زيور تصديق و ولايت ائمه هداى عليهمالسلام در روز ميثاق» (8) است و در تفسير الميزان همان مفهوم بدين صورت آمده است: «خداوند در ميثاق مؤمنين را به رنگ ولايت درآورد». (9)
صبغة الله رتبه ولايت و درجه محبت
عرفاى اسلام در آثار خود اشارات لطيفى به صبغةالله كرده و گفتهاند: دوستى حق كيميايى است كه همه رنگها را فروشويد و وجود را به رنگ خويش كند «امروز ايشان را به رنگ دوستى برآرد و فردا به نور خود رنگين كند» (10) و اين نور اوست كه در هر مقامى به رنگى جلوه نمايد «چون ظلمت نفس نماند نور سپيد پديد آيد و چون نور روح با صفاى دل امتزاج گيرد نور سبز... و چون نور حق بى حجب در شهود آيد بىرنگى... آشكار شود». (11)
صبغة الله در مثنوى معنوى
از ميان شاعران نامور فارسى جلالالدين مولوى در آفريدن مضامين نو و آوردن تعبيرات عرفانى ممتاز است او كه از سرچشمه جوشان علوم و معارف اسلامى بهرهور است، بسيارى از مفاهيم قرآنى را به نحوى دلپذير در شعر خود به كار برده است. از جمله شمار چشمگيرى از ابيات مثنوى به مضمون صبغة الله اختصاص يافته، او صبغةالله را رنگ جاويد و مايه اتحاد و نشانه قدرت مىداند، رنگينى و دلفريبى حيات را مستعار و رنگ صدق، تقوا و يقين را پايدار مىخواند، صبغه بندگى را بىرنگى، و بىرنگى را اصل رنگها دانسته است. مولوى مفاهيم ديگرى در معنى رنگ (صبغةالله) دارد كه در اين جا تنها به ذكر ابياتى از آن مفاهيم اكتفا مىشود:
الف: صبغة الله رنگ باقى
«رنگ باقى صبغةالله است و بس غير آن بربسته دان همچون جرس رنگ صدق و رنگ تقوى و يقين تا ابد باقى بود بر عابدين
ب: صبغةالله و بىرنگى
1 - چونك بىرنگى اسير رنگ شد موسئى با موسئى در جنگ شد چون به بىرنگى رسى كان داشتى موسى و فرعون دارند آشتى اين عجب كين رنگ از بىرنگ خاست رنگ با بىرنگ چون در جنگ خاست
ج: رجعت و بىرنگى
1 - ارجعى بشنود نور آفتاب سوى اصل خويش باز آمد شتاب نه ز گلخنها برو ننگى بماند نه ز گلشنها برو رنگى بماند
د - صبغة الله و يكرنگى
1 - صبغهالله هستخم رنگ هو پيسها يكرنگ گردد اندرو
يادداشتها
1- ومن آياته خلق السموات والارض واختلاف السنتكم والوانكم ان فى ذلك لايات للعالمين (سوره روم 30/ آيه 22). 2- ترجمه قرآن نسخه مورخ556 هجرى، به اهتمام محمد جعفر ياحقى، ناشر مؤسسه فرهنگى شهيد محمد رواقى، مشهد 1364، ص58. 3- ابوالفتوح رازى، روضالجنان و روحالجنان فى تفسير القرآن مشهور به تفسير ابوالفتوح رازى به كوشش و تصحيح محمدجعفر ياحقى، محمدمهدى ناصح، بيست جلد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، مشهد،1366، ج2، ص188. 4- فتحالله كاشانى، منهجالصادقين به تصحيح علىاكبر غفارى ده جلد كتابفروشى اسلاميه، تهران1346، ج1، ص329. 5- ابوالفتوح رازى، ج2، ص189. 6- همان، ص188. 7- محمدبن يعقوب، ثقةالاسلام كلينى، اصول كافى، ترجمه سيد جواد مصطفوى، دفتر نشر فرهنگ اهل البيت، بىتا، ج2، ص23. 8- بهاءالدين محمدبن شيخ على الشريف لاهيجى، تفسير لاهيجى، ميرجلالالدين حسينى ارموى، انتشارات علمى، تهران، 1340، ج1، ص122. 9- علامه سيد محمدحسين طباطبايى، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، انتشارات دارالعلم قم، ج2، ص187. 10- ابوالفضل رشيدالدين ميبدى، كشف الاسرار و عدة الابرار، به اهتمام علىاصغر حكمت، ده جلد، انتشارات دانشگاه تهران،1339، ج1، ص231. 11- نجمالدين رازى، مرصادالعباد، به اهتمام محمد امين رياحى، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ چهارم، 1371، ص207. 12- سيد جلالالدين آشتيانى شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، ناشر كتابفروشى باستان، مشهد، 1344، ص374. 13- روزبهان بقلى شيرازى، شرح شطحيات، تصحيح هنرى كربين، ناشر انستيتو ايران فرانسه، ص322. 14- امام خمينى قدس سره، آداب الصلوة، مؤسسه تنظيم و نشر آثارامام خمينى قدس سره، چاپ اول، 1370، ص9. 15- جلال الدين محمد مولوى بلخى، مثنوى معنوى، به تصحيح رينولد. ا. نيكلسون، مؤسسه مطبوعاتى علمى، بىتا، ج1، ص315. 16- محدث الجليل ابىبصير مسعودبن عياشى السلمى، تفسير عياشى، تصحيح سيد هاشم رسولى، دو جلد، ناشر المكتبة العلمية الاسلاميه، تهران، ج1، ص62. 17- منهج الصادقين، ج1، ص329. 18- مثنوى معنوى . 19- منهج الصادقين، ص330. |
|
شجره ملعونه در قرآن و حديث
على لطفى
عضو هيأت علمى دانشگاه امام حسين عليهالسلام
مقدّمه
قرآن كريم بيانگر اساس تعاليم وحيانى است كه خداوند براى هدايت بشر تا روز قيامت بر پيامبر گرامى اسلام حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله نازل فرمود. گاهى ملاحظه مىشود تعاليم اين كتاب مقدس ـ بنا به مصالحى ـ نه به طور تصريح، بلكه به اشاره، و با كاربرد واژگانى رسا و مفهومدار از حقايقى پرده برمىدارد و چنان نورافشانى مىكند كه همچون آيات صريح و آشكار مورد استفاده قرار مىگيرد.
شجره در لغت و اصطلاح
«شجره» كلمهاى مفرد و داراى جمعهاى متعددى چون: «الشَّجَر، الشَّجرات و الاشجار» مىباشد.
گذرى بر آيه
آيه از چهار فقره تشكيل يافته و هر فقرهاى جداگانه بر معناى روشنى دلالت دارد، ولى از نظر ارتباط و وجه اتصالى كه با هم دارند، خالى از اجمال نيست و مىتوان سبب اجمال را در دو فقره دومى و سومى (رؤيا و شجره) بيان داشت، چرا كه خداوند سبحان نفرموده آن رؤيايى كه به پيامبر خود ارائه داده چه بوده است؛ و در ساير آيات قرآن نيز آيهاى ديگر آن را تفسير نكرده است، ليكن رؤيايى كه در آيه مورد نظر ذكر شده، با رؤيايى كه در آيه «لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤيَا بِالحَقِّ لَتَدخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الحَرَامَ...»(10) بيان شده، تطبيق نمىكند؛ زيرا آيه مورد بحث در مكّه نازل شده و مربوط به قبل از هجرت است و آيه 27 سوره فتح مربوط به حوادث بعد از هجرت مىباشد.
لعنت در قرآن
آن گونه كه از آيات قرآن به دست مىآيد، ابليس(13)، يهود(14)، مشركان(15)، منافقان(16) و عناوين ديگر؛ مانند كسانى كه در حال كفر از دنيا بروند(17)، يا اشخاصى كه آيات نازل شده را كتمان مىكنند(18)، يا كسانى كه خدا و رسولش را آزار مىدهند(19) مورد لعن قرار گرفتهاند.
تفسير آيه از ديدگاه مفسران اهل سنّت
با بررسى تفاسير اهل سنّت ملاحظه مىشود مفسران اهل سنّت در تفسير آيه مورد نظر برخوردهاى مختلفى كردهاند. بعضى آيه را به اختصار شرح داده بدون اشاره به سابقهاى در تاريخ اسلام از آن عبور مىكنند. بعضى ديگر رواياتى شبيه به روايات شيعه ذكر مىكنند، و ليكن به صراحت از خود نظرى بيان نمىدارند. برخى ديگر با تضعيف يك يا دو نفر از رجال حديث، سعى در اسقاط آن از شهرت دارند. در زير به برخى از آراى مفسران اهل سنّت اشاره مىشود:
بررسى سخن ابن كثير
الف ـ حديث مذكور، تنها از طريق سهل بن سعيد و بالاخره محمّد بن الحسن بن زبالة بيان و روايت نشده و از طرق مختلفى بيان شده است كه ان شاءاللّه در بحث حديثى به آن اشاره مىگردد.
بررسى ديدگاه قرطبى
در بررسى ديدگاه قرطبى چند نكته به نظر مىرسد كه در زير بيان مىگردد:
علامه طباطبايى و بررسى آراى گذشته
مرحوم علامه طباطبايى در مقام نقد و بررسى آراى مفسران (اهل سنّت) ابتدا به مسئله رؤيا اشاره مىكند و اين دعوى را كه منظور از رؤيا همان معراج باشد رد مىكند و به دقت آن را مورد بررسى و تأمّل قرار مىدهد(42). پس از آن به مسئله شجره ملعونه پرداخته، ضمن بيان اقوال مفسران، يك به يك آنها را نقّادى مىكند. در اين مجال به شرح موضوع اشاره مىشود:
1 ـ مراد از لعن، خورندگان آن (زقّوم) است.
علامه مىگويد: (مدعيان اين نظر بر اين باورند كه) لعن به اين وجه، مبالغه در لعنت را مىرساند، و ليكن هر چند كه اين وجه سخن در محاورات و گفت و گوهاى عوام الناس بسيار است، امّا لازم است اين گونه سخن گفتن را از ساحت كلام الهى دور بدانيم؛ زيرا اين روش مردم نادان و بى خرد است كه وقتى خواستند كسى را دشنام دهند، وى را به وسيله لعن به پدر و مادر و خانوادهاش مورد لعن قرار مىدهند تا از اين طريق در بدگويى از وى مبالغه كرده باشند. آنها وقتى تصميم گرفتند مردى را دشنام دهند، همسر و دخترش را به زشتى ياد مىكنند و آسمانى كه بر وى سايه افكنده و زمينى كه او را در خود جاى داده و خانهاى كه مسكن وى شده و مردمى را كه با وى معاشرت و همزيستى مىكنند مورد لعن و ناسزا قرار مىدهند و حال آنكه ادب قرآن باز مىدارد كه نسبت لعنت به درختى داده شود كه مردم بدسيرت از ميوهاش مىخورند(43).
2 ـ منظور از لعن، بيان ناپسندى و مضرّ بودن زقّوم است.
مقصود اين است كه به طور مجاز لعن به شجره برمىگردد، در حالى كه منظور از آن ميوه درخت است. ولى به هر صورت چنين كاربردى براى معناى لعن ثابت نشده است، بلكه ظاهرا اگر درختى را متّصف به لعن كردند، همان معناى معروف لعن از آن فهميده مىشود(44) (و نه معناى مجازى آن).
3 ـ لعن به معناى دور كردن باشد.
چنين چيزى در لغت ثابت نشده است و آنچه (مفسران) ذكر كردهاند و از آيات قرآن براى آن شاهد آوردهاند، معنايش دور كردن از رحمت و كرامت است. و اينكه گفته شده: آيه مانند آيه «شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فى اَصْلِ الْجَحِيمِ»(45) است و اصل جحيم چون دورترين نقاط از رحمت است، دليل پذيرفته شدهاى براى آن نيست؛ زيرا اگر منظور از رحمت، بهشت باشد، براى اين دعوى دليلى نيست و اگر مقصود از رحمت، معناى مقابل عذاب است لازمهاش اين است كه ملعونه بودن شجره به معناى دور بودن از رحمت و كرامت باشد. و مقتضاى اين سخن اين است كه جهنم، و آن عذابهايى كه خداوند در آن مهيّا ساخته و ملائكه آتش و خزنه دوزخ همه از لعنت شدگان مغضوب خداوند و دور از رحمت او باشند، در حالى كه هيچ يك از آنها لعن نشدهاند و تنها لعن و غضب و دورى از رحمت خداوند براى عذاب شوندگان از انس و جن مىباشد(46).
شجره ملعونه در احاديث شيعه
در متون روايى شيعه و اهل سنّت، روايات متعددى در باره شجره ملعونه ذكر شده است. در بعضى از اين روايات بنا بر شرح و توضيح رؤيايى كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله آن را ديده گذاشته شده است و در بعضى ديگر به صراحت از شجره ملعونه ياد مىشود و مصاديق آشكار يا به عبارت ديگر، منظور از شجره شرح داده مىشود.
تعداد شاخههاى شجره
در بعضى از روايات دقيقا به تعداد شاخههاى درخت به عنوان كسانى كه حكومت را پس از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در دست مىگيرند اشاره شده است. غالب راويان تعداد آنها را دوازده تن مىشمرند كه از اين مجموع دو تن به عنوان بنيانگذار اين شجره و ده تن ديگر را از بنى اميه بيان داشتهاند. در زير به بعضى از اين روايات اشاره مىشود:
شجره ملعونه در احاديث اهل سنّت
از كتب تفسير و روايى شيعه، احاديثى در تأييد اطلاق شجره ملعونه به بنى اميه نقل شد، اكنون با مراجعه به بعضى از كتب تفسيرى ـ روايى اهل سنّت، برآنيم ضمن بررسى آنها، جوياى نظرگاه دانشمندان اهل سنّت باشيم.
نتيجهگيرى
خداوند در آيه 60 سوره اسراء از حقيقتى سخن به ميان مىآورد كه از رنجى از رنجهاى رسول خدا صلىاللهعليهوآله حكايت دارد. پيامبر در رؤيايى ملاحظه مىكند حاكمان دينى، ابزار حاكميت را ـ در قالب منبر رسول خدا صلىاللهعليهوآله ـ به باد تمسخر و بازى گرفته، يك به يك بر جايگاه معرفى دين بالا و پايين مىروند.
منابع و مآخذ
آلوسى، محمود، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم و السبع المثانى، چاپ چهارم: بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405ق.
پی نوشت ها:
1 ـ «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنِينَ وَ لاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ اِلاّ خَسَارا» اسراء / 82. 2 ـ پژوهشى در علوم قرآنى، ص 195. 3 ـ اسراء / 60؛ «اى رسول گرامى، به ياد آر وقتى را كه به تو گفتيم: خدا به همه افعال و افكار مردم محيط است و ما رؤيايى را كه به تو ارائه داديم چيزى جز آزمايش و امتحان براى مردم و (شناختن) درختى كه به لعن در قرآن ياد شده نيست و ما آنها را از خدا مىترسانيم، و ليكن آيات بر آنها جز طغيان و كفر و انكار شديد چيزى نيفزايد. 4 ـ لسان العرب، ج 7، ص 36. 5 ـ همان. 6 ـ ابراهيم / 24. 7 ـ ابراهيم / 26. 8 ـ كنز العمال / خ 32944. 9 ـ تفسير الماوردى، ج 3، ص 254؛ شجره كنايه از زن است و جامعه همچون شاخههاى درختان فرزندان زن هستند. 10 ـ فتح / 27. 11 ـ اسراء / 61. 12 ـ الميزان، ج 13، ص 138-136، با اندكى تلخيص. 13 ـ نساء / 118. 14 ـ مائده / 13 و 64. 15 ـ احزاب / 64. 16 ـ توبه / 68. 17 ـ بقره / 161. 18 ـ بقره / 159. 19 ـ احزاب / 58. 20 ـ مائده / 3؛ امروز كافران از سيطره بر دين شما نااميد شدند، بنابراين از آنان وحشت نداشته باشيد و از من بترسيد. 21 ـ الميزان، ج 13، ص 140-138، با تلخيص. 22 ـ ابن مردويه از عايشه روايت كند كه وى به مروان بن حكم گفت: از رسول خدا صلىاللهعليهوآله شنيدم به پدر و جدت مىگفت: شما شجره ملعونه در قرآن هستيد. 23 ـ روح المعانى، ج 15، ص 107. 24 ـ روح البيان، ج 5، ص 178. 25 ـ حديث غريب بر سه قسم است: غريب الاسناد، غريب المتن و غريب الاسناد و المتن. مقصود ابنكثير در اينجا غريب الاسناد است؛ يعنى در تمام طبقات فقط يك نفر از يك نفر نقل نموده است و نيز مقصود از ضعيف، حديثى است كه واجد شرايط حديث صحيح نباشد؛ مثلاً راوى ثقه نبوده باشد. 26 ـ تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 52. 27 ـ مرحوم طبرسى نيز روايت را نقل مىكند (البته با لفظ قيل) نه به اين معنى كه خود آن قول را پذيرفته است. مجمع البيان، ج 6، ص 655. 28 ـ دخان / 44-43؛ درخت زقوم (در جهنم) قوت و غذاى بدكاران و گنهكاران است. 29 ـ الكشاف، ج 2، ص 455؛ روح البيان، ج 5، ص 178. 30 ـ الكشاف، ج 2، ص 456. 31 ـ التفسير الكبير، ج 20، ص 238. 32 ـ الكشاف، ج 2، ص 456؛ روح البيان، ج 5، ص 178. 33 ـ التفسير الكبير، ج 20، ص 238، ملاحظه مىشود فخر رازى پس از تضعيف قول اطلاق شجره ملعونه بر بنى اميه از زبان واحدى، سخن عايشه به مروان مبنى بر تأييد اين اطلاق را بيان مىدارد و بيانى پس از آن عنوان نمىكند. بنابراين عدم رد آن خود مىتواند دليلى بر صحت اين تعبير و اطلاق بوده باشد. 34 ـ فى ظلال القرآن، ج 5، ص 341. 35 ـ تفسير البيضاوى، ج 8، ص 453: و گفته شده پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله گروهى از بنى اميه را ديد كه بر منبرش بالا مىروند و بر آن مانند جستن ميمون مىپرند. پيامبر ناراحت شدند، به ايشان گفتند: اين (حكومت) بهرهشان از دنيا است كه به خاطر اسلامشان به آنها داده مىشود و بر اين اساس منظور از فتنه براى مردم، وقايعى است كه در دوره آنها بهوقوع پيوست. 36 ـ همان، ج 8، ص 454. 37 ـ جامع البيان، ج 15، ص 112. 38 ـ همان، ج 15، ص 113. 39 ـ فتح / 27. 40 ـ الجامع لاحكام القرآن، ج 10، ص 184-183. 41 ـ همان، ج 10، ص 185. 42 ـ الميزان، ج 13، ص 140. 43 ـ همان، ج 13، ص 141. 44 ـ همان، ج 13، ص 142. 45 ـ صافات / 64. 46 ـ الميزان، ج 13، ص 142-141. 47 ـ «معروف بن خرّبوذ» از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق عليهماالسلام بوده و در عين حال از جمله اصحاب اجماع است؛ به طورى كه كشى درباره اين عدّه (اصحاب اجماع) مىگويد: قد اجتمعت الصحابة على تصحيح ما يصحّ عنهم و الاقرار لهم بالفقه و الفضل و الضبط و الثقه؛ يعنى دانشمندان مكتب اهل بيت اتفاق نظر دارند بر اينكه روايتى را كه از اين جمع به صحّت پيوسته صحيح شمارند و همه بر فقه و فضل و ضبط و وثوق آنان اقرار دارند... (دراية الحديث، ص 25 و تلخيص مقباس الهداية، ص 110). 48 ـ تفسير عياشى، ج 2، ص 320؛ البرهان، ج 2، ص 425-424؛ نور الثقلين، ج 3، ص 180. 49 ـ الاحتجاج، ص 279؛ الصافى، ج 3، ص 203-201؛ نور الثقلين، ج 3، ص 179. 50 ـ تفسير القمّى، ج 1، ص 412-411. «اين آيه زمانى نازل شد كه پيامبر صلىاللهعليهوآله در خوابش ديد انسانها بوزينهوار بر منبرش بالا مىروند و لذا از آن ناخرسند شد و شديدا غمگين گشت، پس خداوند آيه «و ما جعلنا الرؤيا التى..» را نازل فرمود و اينان همان بنى اميه مىباشند. 51 ـ الاحتجاج، ص 155؛ الصافى، ج 3، ص 201-200. 52 ـ منظور از بنى تيم، ابوبكر است: «تيم نام قبيله ابوبكر است كه به تيم بن مرّة بن كعب بن لوّى بن غالب بن فهر بن مالك برمىگردد» (لسان العرب، ج 2، ص 71) و منظور از بنى عدىّ، عمر بن الخطاب است. «عدى نام قبيلهاى است كه به عدى بن كعب برمىگردد» (همان، ج 9، ص 99). 53 ـ تفسير عياشى، ج 2، ص 321؛ نور الثقلين، ج 3، ص 180. 54 ـ تفسير عياشى، ج 2، ص 321؛ البرهان، ج 2، ص 425. 55 ـ اطيب البيان، ج 8، ص 276-275. 56 ـ الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 184. 57 ـ جامع البيان، ج 15، ص 113-112. شايان ذكر است كه طبرى در ذكر حديث لفظ بنى فلان را به جاى بنىاميه به كار مىبرد. 58 ـ الدرّ المنثور، ج 5، ص 309. 59 ـ همان، ج 5، ص 310. 60 ـ همان . 61 ـ احقاف / 17. 62 ـ تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 171؛ آيا تو پسر همان كسى كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله پدر تو را مورد لعن قرار داد نيستى؟! 63 ـ مسئله تهمت به شخص مورد خطاب در آيه شريفه «وَ الَّذِي قَالَ لِوالِدَيهِ اُفٍّ لَكُمَا اَتَعِدَانَنِى اَنْ اُخرَجَ وَ قَد خَلَتِ القُرُونُ مِن قَبْلِى...» (احقاف / 17) بدان باز مىگردد كه مروان معتقد بود منظور از «الذى» عبد الرحمن بن ابى بكر است، ولى عايشه به محض شنيدن اين سخن به دفاع از برادر خويش پرداخت. 64 ـ تفسير القرآن العظيم، ج 4. |
|
شجره مباركه زيتونه تجليگاه نور هدايت
سيد حسن مدرسى
گروه فرهنگ و ادب اسلامى
نور عطيهاى است گرانبها كه از ديرباز بشر در انديشه كشف ماهيت آن بوده است و باانديشيدن و بهره جستن از خرد خويش اين هدف را دنبال كرده است. فيزيكدانان ودانشوران جوامع مختلف كه با ديد علمى بدينگونه امور مىنگرند، با جويايى ويژهاى بهتحقيق و مطالعه و آزمايش آن مشغول بودند و سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه «نور ازذرات بسيار كوچكى تشكيل شده است كه از يك منبع نورانى به بيرون مىتراود و منتشرمىشود.» (1)
پىنوشتها و مآخذ
1. طباطبايى، غلامرضا، فصلى در نور و رنگ، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ج2، 1366،ص25. 2. ريچارد واترير، رابرت سلز، مبانى فيزيك نوين، ترجمه على اكبر بابائى و مهدى صفا، انتشاراتدانشگاه تهران، چ اول، 1365، فصل 5، ص 203-242. 3. مجله دانشمند سال 13، فروردين، 1355، ص 66. 4. موحدى، مهندس ايرج، خورشيد در خدمتخانواده، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدسرضوى، 1367، مقدمه. 5.مجله دانشمند، سال 15، خرداد 1356، ص 25-24. 6. خورشيد منبع انرژى و حيات، ص 129. 7. علامه طباطبايى، سيد محمد حسين[ديگران]. نگاهى درباره دستگاه آفرينش، قم، پيام اسلام،ص130-153. 8. فصلى در نور و رنگ، ص 26-25. 9. نگاهى درباره دستگاه آفرينش، ص 150. 10. شريعتى، على، خودسازى انقلابى، مجموعه آثار 2، حسينيه ارشاد، ص 226. 11. مصباح يزدى، محمدتقى، خودشناسى براى خود سازى، قم، انتشارات در راه حق، بىتا، ص59. 12. مدرسى سيد حسن، «سدرةالمنتهى در فضاى فرهنگ ايران»، مجله مشكوة، شماره 29، سال 69،ص26، «زير سايه طوبى» مشكوة، شماره 35، سال1371، ص 149. 13. خزاعى النيشابورى، حسينبن احمد. روض الجنان و روحالجنان، ج14، به تصحيح محمدجعفر ياحقى،و محمد مهدى ناصح، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1368، ص15. 14. همان كتاب، ج14، ص 147. 15. شعرانى، حاج ميرزا ابوالحسن، نثر طوبى يا دائرة المعارف لغات قرآن مجيد، ذيل حرف شين. 16. مؤمن حسينى طبيب، محمد. تحفه حكيم مؤمن، انتشارات بزرجمهرى (مصطفوى) چ افست، 1378،ص141. 17. رنگچى، غلامحسين، گل و گياه در ادبيات منظوم فارسى تا ابتداى دوره مغول، تهران،مؤسسهمطالعات وتحقيقات فرهنگى، 1372، ص10. 18. القمى ابىالحسن علىبن ابراهيم، تفسير القمى، به تصحيح سيد طيب الموسوى الجزايرى، قم،دارالكتاب لاطباعة و النشر، بىتا، ص103. 19. الرحمانى، احمد. كشف الآلى لصالح بن عبدالوهاب بن العرندس، نشر البدر التحقيق، بىتا، ص9. 20. تفسير القمى، ج2، نشر مكتبة الهدى، نجف، 1387، ص 105. 21. روض الجنان و روح الجنان، ج14، ص 150-149. 22. الجرجانى، ابوالمحاسن الحسين بن الحسن، تفسير گازر، تصحيح و تعليق ميرجلالالدين ارموى، ج6،ص317. 23. فيض كاشانى، ملامحسن. تفسير صافى، ج3، نشر مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، بىتاصص435-436. 24. البحرانى، سيدهاشم الحسينى. البرهان فى تفسير القرآن، ج3، قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان،بىتا، ص135. 25. همان كتاب، ص 134. 26. همان كتاب، ص137. 27. الطبرسى، الشيخ ابىعلى الفضل بن الحسن. مجمع البيان، ج7، تهران، كتابفروشى اسلاميه، ص 144. 28. علامه طباطبايى، سيد محمد حسين، ولايتنامه، رسالة الولاية، ترجمه همايون همتى، چاپخانه سپهر،ص105-104. 29. مكارم شيرازى، ناصر [و ديگران]، تفسير نمونه، ج14، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1362، ص 479. 30. همدانى، عينالقضات، تمهيدات، با مقدمه عفيف عسيران، كتابخانهمنوچهرى، بىتا ص264-263. 31. بقلى شيرازى، شيخ روزبهان، شرح شطحيات، به تصحيح هنرى كربين، تهران، كتابخانه طهورى،1360، ص210. 32. مجمع البيان، ج7، كتابفروشى اسلاميه، ص 144. 33. شرح شطحيات، ص316. 34. شبسترى، شيخ محمود. مجموعه آثار شيخ محمود شبسترى، به تصحيح دكتر صمد موحد، كتابخانهطهورى، 1365، ص203. 35. نسفى، عبدالعزيزبن محمد. كشف الحقايق، به سعى احمد مهدوى دامغانى، تهران، بنگاه ترجمه و نشركتاب، چ2، 1359، ص155. 36. همان كتاب، ص73. 37. نسفى، عزيزالدين، كتاب الانسان الكامل، به تصحيح ماريژان موله، كتابخانه طهورى، 1362،ص31. 38. همان كتاب، ص 485. 39. كشف الحقايق، ص142. 40. سهروردى، شهابالدين. مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج3، به تصحيح سيد حسين نصر، تهران،مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372، ص188. 41. ميبدى، ابوالفضل رشيدالدين، كشف الاسرار و عدة الابرار، ج6، به اهتمام علىاصغر حكمت، چاپخانهموسوى، 1339، ص535. 42. شيخ رازى، نجمالدين. مرصادالعباد، به سعى حسين حسينى نعمةاللهى، تهران، كتابخانه سنايى،ص69. 43. زاهدى، زينالدين جعفر. شرح منظومه فارسى، ج3، چاپخانه مشهد، بىتا، صص180-181. 44. سجادى، سيد جعفر، فرهنگ اصطلاحات عرفانى، كتابخانه طهورى، 1370، ذيل حرف فا. 45. سبزوارى، حاج ملاهادى، شرح مثنوى اسرار، دفتر دوم، كتابخانه سنايى، بىتا، ص36. 46. سبزوارى، حاج ملاهادى، شرح اسماء الحسنى،قم، نشر مكتبة بصيرتى، بىتا، ص67-68. 47. سلجوقى، صلاحالدين، تجلى خدا در آفاق و انفس، كتابفروشى فضل، چاپ بزرجمهرى، 1363،ص366. 48. شجاعى، محمد، مقالات، ج3، طريق عملى تزكيه، تهران، سروش، 1372، ص110. 49. شريعتى، محمدتقى، «على شاهد رسالت و مهدى موعود امم» [دو سخنرانى]، مشهد، 1338، ص78. |
|
الباغي والعادي
الشيخ محمد هادي معرفة
قال تعالى : (إنّما حرّم عليكم الميتة والدم ولحم الخنزير وما اُهل به لغير اللّه، فمن اضطرَّ غير باغٍ ولا عاد فلا إثم عليه. إنّ اللّه غفور رحيم)(1).
هوامیش
(1) البقرة : 173. (2) الانعام : 145. (3) النحل : 115. (4) تفسير التبيان 2 : 86. (5) الانعام : 119. (6) المائدة : 3. (7) البقرة : 182. (8) ذكره الشيخ في التبيان 2 : 86. (9) وسائل الشيعة 16 : 479 - 480 باب 56 الاطعمة المحرّمة رقم 5 و 1 و 2. (10) جواهر الكلام 36 : 430. |
|
رأي؛ حول ترجمة معاني القرآن الكريم فى الغرب
* جعفر عبد الرزاق
( هولندا )
تعتبر المحاولات المبذولة لترجمة معاني القرآن الكريم من أصعب المحاولات في ميدان الترجمة عموماً ، فترجمة معنىً لاية كريمة واحدة ينقلها من النص القرآني المحكم البليغ إلى أي نص في لغة أجنبية ، تواجه صعوبات كبيرة ; إذ يضطرب المعنى الجميل الرائع ، ويفقد التركيب البلاغي للنص القرآني رونقه ودقته ، ويفرغ اللفظ من وقعه المؤثر .
الترجمات الاولى
وأول ترجمة لتعريف الغرب بمحتوى القرآن الكريم جاءت عام 1143م ، عندما قام رهبان (ريتينا) وعلى رأسهم روبرت أوف تشستر بترجمة معاني القرآن إلى اللغة اللاتينية . وظلت الترجمة الخطية محفوظة في صومعة الراهب بطرس طيلة أربعة قرون حتى تم اختراع المطبعة ، فتولى بلياندر طبعها في مدينة بازل السويسرية عام 1553م ، وتلتها ترجمة لاتينية ظهرت عام 1668م قام بها الايطالي ليوجي ماراتشي الذي كان يتقن العبرية والعربية .
الترجمات الانجليزية
وأول ترجمة إنجليزية ظهرت عام 1664م حيث صدرت على شكل أجزاء ، تمت بكاملها عام 1718م . وقد قام بها الكسندر روز ، وهي مليئة بالافتراءات على رسول الله(صلى الله عليه وآله) والقرآن .
الترجمات الاسلامية
وكان الازهر قد قام بالاشراف على ترجمة معاني القرآن الكريم عام 1930م ، حيث قام محمد مارماديوك بيكتهال ، وهو مسلم إنجليزي الاصل ، بترجمة دقيقة سماها (معاني القرآن الكريم) . وأجمع العلماء المعنيون بالترجمة والتفسير على أنه لم يترجم للانجليزية مثلها من ناحية جمال الاسلوب وفصاحة اللغة والمحافظة على العقائد .
الترجمات المشبوهة
ومن الترجمات السيئة هي الترجمات التي قام بها أتباع طائفة القاديانية أو كما تسمي نفسها اليوم الاحمدية ; فقد تضمنت ترجماتهم بث آرائهم وعقائدهم ، مثل أن النبوة لم تختم بل ما زال بابها مفتوحاً، وأن غلام أحمد مؤسس هذه الفرقة كان هو المسيح الموعود وهو المهدي ، وأن المعجزات التي ذكرها القرآن ما هي إلا من قبيل المجازات القرآنية والتعبيرات الرمزية ، فهم ينكرون الاسراء والمعراج بجسم الرسول(صلى الله عليه وآله) .
الترجمات الهولندية
صدرت أول ترجمة هولندية عام 1641م في هامبورغ بألمانيا ، ولم تكن ترجمة من العربية بل من ترجمة باللاتينية صدرت عام 1543م في بازب بسويسرا ، وقام J.H.Glazemaker بترجمة أخرى عام 1658م في أمستردام ولم تكن من العربية مباشرة ، وهكذا تبعتها ترجمة L.J.A.Tollensفي باتافيا عام 1859م ، وترجمة S.Keyzerفي هارلم عام 1860م ، وأصدرت طائفة الاحمدية عام 1953م ترجمة لمعاني القرآن تتضمن مقدمة طويلة (180 صفحة) تعرض فيها عقائدها وتأويلاتها ، وهي ترجمة اعتمدت الترجمة الانجليزية التي أصدرتها الطائفة ، وتبدأ من جهة اليمين إلى اليسار، وأصدر J.H.Kramers عام 1956م أول ترجمة هولندية من اللغة العربية مباشرة لكنها كانت خالية من النص العربي . وهي ترجمة مكتوبة بلغة قديمة وتمثل وجهة نظر الاستشراق الهولندي .
ترجمة عصرية
ولعل أهم ترجمة هولندية هي التي قام بها الدكتور فريد ليمهاوس Fred Leemhuisوهو من المهتمين باللغة العربية منذ الستينات، ونال درجة الدكتوراه من جامعة القاهرة في اللغويات ، وتولى إدارة المعهد الهولندي للاثار المصرية والبحوث العربية ، وهو عضو مراسل لمجمع اللغة العربية في القاهرة منذ عام 1995م . |
|
حقائق قرآنية وعلمية حول الذباب
بقلم: محمد قاسم خضير
حينما كنت طالباً في الولايات المتحدة الأمريكية كنت أتجول ذات يوم خارج منزلي أفكر في أمور كثيرة، فإذا بالآية التالية تخطر في ذهني: {يا أيها الناس ضرب مثل فاستمعوا له إن الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذباباً ولو اجتمعوا له وإن يسلبهم الذباب شيئاً لا يستنقذوه منه ضعف الطالب والمطلوب} (الحج ـ 73). |
|
تفسير عرفاني امام خميني از حروف مقطعه قرآن
كمال صحرائى اردكانى
كلام الهى چون جامه الفاظ به تن كرد از آن حقيقت تعالى و دور از دسترس تنزل نمود تا قرين فهم انسان مادى گردد كه جز با محسوسات الفتى ندارد. انسان خاكى از اين پس اين لياقت را يافت كه به فراخور منزلت خويش از اين خوان نعمت الهى توشه برگيرد.
تفسير و ويژگى هاى آن در ديدگاه امام خمينى(ره)
تفسير از ماده (فسر) گرفته شده است و به معناى كشف آنچه پوشيده شده است و كشف مراد از لفظ مشكل به كار مى رود;1 چنانچه در لغت نامه دهخدا نيز آشكار ساختن و هويدا كردن معنا شده است.2 و آن علمى است كه به وسيله آن كتاب خداوند متعال و بيان معانى و استخراج احكام آن فهميده مى شود.3 به تعبير ديگر, علمى است كه از كيفيت نطق به وسيله الفاظ و مدلولات و احكام فردى و تركيبى آن و نيز معانى آنكه در حالت تركيب بر آن حمل مى شود, بحث مى كند.4 به بيانى ديگر, اظهار معانى, آيات قرآن و كشف از مقاصد و مدلول هاى آن, تفسير ناميده مى شود.5
حروف مقطعه در قرآن
افتتاح بيست ونه سوره از سوره هاى قرآن با حروفى است كه به آنها حروف مقطعه مى گويند. اين حروف تهجّى كه به صورت جدا جدا تلفظ مى شوند به نام هاى فواتح سور يا اوايل سور نيز خوانده شده اند و غالباً در آغاز سوره هاى مكى واقع شده اند. آرا و نظرات دانشمندان در تبيين اين حروف و مفاد آنها گوناگون و فراوان است. جلال الدين سيوطى, حروف مقطعه قرآن را از متشابهات قرآن مى داند و رأى خويش را در معناى اين حروف چنين اظهار داشته است:
حروف مقطعه در ديدگاه عرفا
عرفا و متصوفه همواره سخن در لفافه گويند و كلام خويش را با الفاظى بيان كنند كه معناى ظاهرى آن مراد ايشان نباشد و غالباً سخن را با محسّنات ادبى چنان آميخته سازند كه فهم آن در بادى امر دشوار آيد. اديبانِ پارسى گويِ عارف در نگارش نظم و نثر خويش از اين شيوه سود جسته اند. برخى از اينان كه در باب حروف مقطعه قرآن سخن گفته اند به تفسير ذوقى اين حروف پرداخته اند, چنانكه جملگى به رمزى بودن اين حروف حكم كرده اند. عين القضاة همدانى در اين مورد مى نويسد:
حروف مقطعه از منظر امام خمينى(ره)
امام خمينى(ره) قرآن كريم را از بزرگ ترين مظاهر رحمت مطلقه الهيه مى داند كه از حق تعالى به مبدئيّت جميع شؤون ذاتيه و صفاتيه و فعليه و به جميع تجليات جماليه و جلاليه صادر شده است و ديگر كتب سماويه را اين مرتبت و منزلت نمى باشد.22 اين صحيفه نورانى صورت اسم اعظم خداست و در حقيقت سرّى است بين حق و رسول گرامى اش و صورت نازل شده آن است كه به شكل حروف و كتاب درآمده است. اين كتاب سراسر سرّ است, سرّ مُستسّر به سرّ است و بايد تنزل كند تا اينكه به اين مراتب نازله برسد.23
نتيجه گيرى
از منظر امام خمينى:
الف. قرآن منزلتى بس والا و حقيقتى برتر از فهم انسان ها دارد و آنچه از آن در اختيار ماست, مرتبه نازل شده آن است كه به جهت تقريب به ذهن ما به صورت الفاظ بيان شده است.
پاورقيها:
1. ابن منظور, لسان العرب, ج6, ص361. 2. لغت نامه دهخدا, حرف ف, 814. 3. جلال الدين سيوطى, الاتقان فى علوم القرآن, ج2, ص174. 4. ابوحيان توحيدى, بحر المحيط, ج1, ص2. 5. محمدحسين طباطبايى, الميزان فى تفسير القرآن, ج1, ص2. 6. امام خمينى, آداب الصلوة, ص194. 7. همان, ص181. 8. امام خمينى, صحيفه نور, ج17, ص266. 9. همان, ج18, ص191. 10. امام خمينى, تفسير سوره حمد, ص19. 11. الاتقان فى علوم القرآن, ج2, ص16. 12. الميزان فى تفسير القرآن, ج18, ص6. 13. نامه هاى عين القضاة همدانى, ج2, ص290. 14. همان, ج1, ص42. 15. همان, ج1, ص334. 16. همان, ج2, ص289. 17. همان, ج2, ص291. 18. تمهيدات عين القضاة همدانى, ص175. 19. روزبهان بقلى شيرازى, شرح شطحيات, ص58. 20. رشيدالدين فضل الله ميبدى, كشف الاسرار و عدة الابرار, ج10, ص201. 21. همان, ج1, ص52. 22. امام خمينى, آداب الصلوة, ص183. 23. امام خمينى, تفسير سوره حمد, ص165. 24. امام خمينى, چهل حديث, ص351. 25. امام خمينى, كشف الاسرار, ص322. 26. امام خمينى, ره عشق, ص29. |