بانک مقالات معارف قرآن
|
رحمان و حنفا
اندروريپين (1)
دامنهاى كه در آن، متنى ادبى مىتواند كليدهاى تفسيرى را درون خود براى استفاده خوانندگان پديد آورد متغير است. برخى از متون تنها با استفاده از مبناى زبانى تخصيص داده شده براى ارتباط برقرار كردن با مخاطبان، حالت خود - مرجع دارند. در برخى از متون تلاشهايى بيشتر در به وجود آوردن ملحقاتى به كار گرفته مىشود كه به وسيله آنها، تفسير متن امكانپذير مىگردد. معمولاً اين الحاقات به دنياى خارج متن تعلق دارند، البته اين الحاقات ممكن است حالت فرضى، مجازى، خيالى داشته باشند كه در اين صورت هيچ ارتباطى با روند حقيقى تفسير كه توسط خواننده اجرا مىشود نخواهند داشت. قرآن نمونهاى از نوع اول يعنى متنى خود - مرجع است؛ به اين معنا كه قرآن كتابى است كه اطلاعات بسيار كمى براى خوانندهاش در زمينه راهبردهاى تفسيرى ارائه مىكند. قرائت يك متن بايد در قالب نظامى متناسب و از پيش تعبير شده باشد، در مورد قرآن كه موردى خاص است، ما بايد نوعى چارچوب مفهومى پديد آوريم كه امكان شكلگيرى تفسير در بطن آن وجود داشته باشد. قرآن، زمينه ساز تمدن عربى است و منابع زبانى كه از آن استفاده كرده، منابعى تصفيه شده توسط خود قرآن است.
پی نوشت ها:
(1) .Andrew Rippin |
|
برخى واژگان و مفاهيم دينى - جمعى در قرآن
فردريك دنى
مهمترين واژه مفرد دينى - جمعى در قرآن و تاريخ اسلام واژه «امت» است. مهمترين كاربرد اين واژه در قرآن اطلاق آن بر مسلمانان، به عنوان جامعهاى خاص است. اين مقاله در پى مقاله ديگر مؤلف درباب «امت» به رشته تحرير درآمده و هدف از آن آشنايى بيشتر با آموزه قرآن درباره امت به معناى خاص است. اين مقاله به برخى اصطلاحات و مفاهيم دينى - جمعى كه در قرآن مكرراً به كار رفته است پرداخته است.
1- واژههاى حنيف / حنفا و ملت
الف: ريشهشناسى و معناى واژه حَنَفَ:
اين واژه در عربى به معناى ميل و گرايش است. ريشه حنيف در همه زبانهاى سامى مشترك است و برخى محققان آن را در زبان سريانى و عربى، يونانى مأبى ريشهيابى كردهاند و در نتيجه آن را به زمان ابراهيم - كه در قرآن اين واژه در ارتباط با او طرح شده است - برگرداندهاند. به نظر آرتور جفرى، حنيف معمولاً به معناى «مسلم» است و در استعمال نادر، گويا پيش از اسلام، به معنى «كافر» بوده است. نولد كه ريشه (نه ريشه نهايى) سريانى اين واژه را مطرح كرده و احتمال داده است كه اعراب از استعمال آن در معناى «كافر» بى اطلاع بودهاند. فضل الرحمن معتقد است چه بسا واژهاى در قرآن بدون احتياج به تعريف، در معنايى مخالف معناى قبلىاش به كار رفته باشد. به نظر او منحصر داشتن نظر به ريشهشناسى لغت اشتباهآميز است.
ب: حنيف و حنفا در قرآن
از 12 مورد استعمال اين واژه در قرآن كه عمدتاً مدنى است، 8 مورد اشاره به ابراهيم دارد كه در 5 مورد آن حنيف همراه با واژه ملت به معنى دين، آمده است. اصلىترين آيه در مورد حنيف آية «فاقم وجهك للدين حنيفاً...» (روم، 30) است كه در آن به دين فطرى كه توسط خدا براى انسان وضع شده، اشاره رفته است. حنفا اعضاى حقيقى امت راستيناند كه به خدا شرك نمىورزند (حج، 31). در كل، اين واژه بيانگر معنى دين الگو و ايدهآلى است كه خدا آن را براى انسان فرو فرستاده تا به آن ايمان بياورد؛ و بيان كننده نگرش و نسبت مناسب انسان با خدا است. اين واژه همچنين بعدى عبادى را (انعام، 161 - 162) نيز كه جهتگيرى صحيح انسان در حج نسبت به كعبه است نشان مىدهد. واژه حنيف / حنفا در واقع واژهاى جمعى مانند امت، قوم و حتى ملت نيست. بلكه مشخص كننده ويژگى امت (و در واقع امت خدا) از زمان حضرت ابراهيم است. حنيف واژهاى انتزاعى نيست، بلكه در ذاتش نشان دهنده فعاليت جهتدار معنوى و عبادى است.
واژه ملت:
ملت به معنى «دين» يا «مذهب» در قرآن غالباً در پيوند با ابراهيم به كار رفته است. اين واژه از زبان آرامى (از زبانهاى سامى شمالى) وام گرفته شده است. جفرى ريشه آن را سريانى و به معناى كلمه و لوگوس مىداند و دليلى نمىيابد براى اينكه ملت به معناى قرآنىاش قبل از اسلام به كار مىرفته است. نقطه نظر اسميت در اين بحث، مكمل بحثهاى لغتشناسى است. به نظر او ملت واژهاى است كه در هر زبانى به يك دين خاص و قابل انتقال دلالت مىكند و هرگز به معنى ايمان كه شخصى و غير قابل انتقال است نيست، و به معناى كلى دين نيز نمىتواند به كار رود. اين واژه در اسلام بعد از سده نخست به معنى پيروان نظاممند يك سنت متمايز از ساير گروهها به كار رفته است.
تفاوت ملت و امت در قرآن:
در برخى موارد هر دو به دين معادل گذارى مىشوند، اما امت واژهاى تعديلپذيرتر و جامعتر از ملت و قابل تفسير به ايمان شخصى است. امت واژهاى كلامىتر و در عين حال انسانىتر از ملت است كه بيشتر جامعه شناختى و خاص است. امت سمبل تلاش براى رسيدن به اجتماع ايدهآل است؛ امت در تحول است و ملت صرفاً هست. ملت واژهاى خنثى و اجتماعى است، اما امت دو جنبه كلامى و اجتماعى را با يكديگر تركيب كرده است، به گونهاى كه جنبه ژرف رستگارى بخشى رسالت قرآن را بيان مىكند.
2- واژههاى مسلمون، مؤمنون و چند واژه ديگر
اين دو واژه كه از همان ابتداى ظهور اسلام اصطلاحى براى پيروان محمد (ص) بودند از كلماتى مشتق شدهاند كه اهميت محورى در سنت اسلامى دارند و اولى نام دين اسلام است. مشتقات آمن بسيار بيشتر از اسلم تكرار شده است و البته اين به اين معنى نيست كه به همان نسبت مهمتر است. كنتول اسميت واژه ايمان را مهمترين واژه در قرآن و سنت كلامى اسلامى مىداند. در قرآن در موارد اندكى بين امت اسلامى و اسلام و ايمان ارتباط برقرار شده است (آل عمران، 104، 110 و 113)، ولى اين ارتباط بسيار وثيق است و در حقيقت ايمان جنبه اجتنابناپذير امت راستين است؛ امت وسط جامعه ايمانى است (بقره، 143). اسلام، فعلى انسانى، صورى و فاقد عمق و لوازم ايمان است و در حقيقت با صرف اسلام و الحاق به جامعه اسلامى، ايمان حقيقى كه تنها با دخالت و هدايت خدا ممكن مىشود، حاصل نمىگردد (حجرات، 14، 15 و 17) در عين حال اسلام بدون ايمان و ايمان بدون اسلام وجود ندارد.
3- عهد در قرآن
عهد كه در اديان سامى مشترك است، يكى از ابعاد اساسى رسالت قرآن نيز هست. امت اسلامى نيز مانند يهود و مسيحى جامعهاى مبتنى بر عهد است. وفا از واژههاى مهم در باب توافق بين اشخاص و گروهها است كه البته از لحاظ دينى خنثى است. عهد و وفادارى ابداع قرآن نبوده است، اما اسلام وفا را در زندگى اجتماعى مؤمنان و درباب رابطه بين انسان و خدا وارد كرد و آن را از سطح عهدهاى قبيلهاى به سطح امت اسلامى صعود داد و ارزش بالاى اجتماعى و دينى براى آن قائل شد. در «عهد قديم» شكل قديمى عهد در سنت ابراهيمى ديده مىشود؛ عهد موسوى كه بين يهود و قوم بنى اسرائيل بود: من خداى شما خواهم بود (شما را دوست خواهم داشت، نجات خواهم داد و به رستگارى هدايت خواهم كرد) و شما مردم من، كه در قرآن مكرراً به اين مضمون اشاره رفته است (بقره، 40و 49) قرآن به نحوى كاملاً مشابه كتاب مقدس عهد صحراى سينا را بيان مىكند (بقره، 83). تنها نكتهاى كه در قرآن هست اين است كه گويا عهد خدا با پيامبران و به واسطه آنها با مردم است، چه مسلمان، چه مسيحى و چه يهودى (اعراف، 33). |
|
اللّه
حسن ودود
«اللّه»: اسم برگزيده و مختص پروردگار و دربردارنده عصاره همه صفات جمال و جلال خدا.
منابع
التوحيد ، ابن بابويه ، محمد بن على بن الحسين ، الصدوق ; انتشارات جامعه مدرسين ، قم 1357هـ.ش ; روح البيان ، البروسوي ، اسماعيل ، احياء تراث ، بيروت ، لبنان ، 1405هـ. ق ، 1985م ;روح البيان ، البروسوى، اسماعيل، احياء تراث، بيروت، لبنان، 1405هـ. ق، 1985م ; شرح نهج البلاغه ، ابن ابوالحديد ; علم اليقين ، فيض كاشانى ، محسن ، چاپ بيدار ، 1358هـ.ق ; الكشّاف ، زمخشرى ، محمود بن عمر ، نشر ادب حوزه ; گوهر مراد ، لاهيجى ، عبدالرزاق ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ، تهران.لوامع البينات فى شرح أسماءالله والصفات ، رازى، فخرالدين، محمد بن عمر، منشورات مكتبة الكليات الازهرية القاهرة ; مجمع البيان ، طبرسى ، ابوعلى الفضل بن حسن ، دار احياء التراث العربى ، بيروت 1379هـ.ق ; المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم ، عبدالباقى ، محمد فؤاد ، دارالكتب المصريه ، قاهره ، 1364ق ; مفاهيم القرآن ; سبحانى ، جعفر ، مؤسسة الإمام الصادق7 ، قم المقدسة1413هـ. ق ; مفردات فى غريب القرآن ، راغب اصفهانى ،; الميزان في تفسير القرآن ، طباطبائى ، محمد حسين ، مؤسسة الأعلمى ، بيروت 1393هـ.ق ; نهج البلاغه ، سيد رضى ، مترجم: محمد دشتى ، انتشارات صحفى ، قم ، 1379. |
|
کاوشى در مفردات سوره حمد(1)
سیدمحمدباقر حجتى*
اِسْم
لغات و واژههاى متعدد در باره اسم:
به نام آنکه در هر سورهاى اسم و نام او آمده است
ابن سیده مىگوید: اسم واژهاى است که در مقام اطلاق بر جوهر و عرض، وضع شده تا پارهاى از آنها از پارهاى دیگر جدا و باز شناخته شوند، چنان که - به عنوان مثال- ارتجالاً مىگوییم:
مبدأ اشتقاق "اسم" :
1- سُمُوّ، یاسِمْو :
اکثر علما برآنند کلمه "اسم" از ریشه "سُمُوّ" - که مصدر "سَما، یَسْمُو" است اشتقاق شده است، و "سُمُوّ" به معناى رفعت و بلندى و افراشتگى است؛ " از آن جهت که مسمى از رهگذرِ اسم، بلند آوازه و بدان شناخته مىشود" (راغب اصفهانى، بىتا، ص 244) در روض الجنان آمده است: "اگر گویند : اسم را - چون اشتقاق از سُمُوّ باشد- چه معنا دارد که معنا، سِمَت بر اسم مخیل است که اسم، مسمى را علامت باشد ؟ گوییم : معناى "سُمُوّ" ظاهرتر است و آن، آن است که [مسمایى] که اسم ندارد حامل و پوشید و مُتَّضِع [و پست و فروهشته [بود، چون اسم بر او نهند پندارى که "رُفِّعَ وَ نُوِّهَ بِذِکْرِه" : رفعتى دارد آن را و تنویهِ ذکرى؛ پس معناى " سُمُوّ" در او ظاهرتر است" (رازى، 1334 - 1335، ج 1، ص 31؛ آلوسى، بىتا، ج 1، ص 52) و نیز فخر رازى گوید: "بصریون گفتهاند : اسم از "سَما، یَسْمُو" اشتقاق شده، و معناى آن بلند شدن و پدیدار گشتن است. بنابراین اسم و نام هر چیز، برافراشته و بلند است به گونهاى که آن چیز به وسیله اسم و نامش پدیدار مىشود. وین بر این مطلب مىافزایم که لفظ، مُعَرِّفِ معنا است، و مُعَرَّفِ هر چیزى از نظر معلومیت بر مُعَرَّف تقدم دارد؛ بنابراین اسم داراى بلندى بر معنا و مسمّى و مقدم بر آن است" (رازى، بىتا، ج 1، ص 108).
2- وَسْم، یا سمة :
برخى را عقیده بر آن است که "اسم" از "وسم" یا "سمة" اشتقاق یافته [به این معنا که واو از آغاز آن حذف، و همزه به جاى آنها نهاده شده است] کوفیون به چنین اشتقاقى درباره اسم قائل بوده و مىگفتند: وَسْم به معناى داغ نهادن، و "سمة" به معناى علامت و نشانه است : اسم نیز به سان داغ و علامت و نشانهاى است که به مسمّى رهنمون است.
نادرستى اشتقاق اسم از وَسْم و یا سِمَة :
اکثرِ قریب به تمام علماى لغت و واژهگزاران زبانِ عربى و مفسران، رأى کوفیین را- که قائل به اشتقاق اسم از "وسم" و یا "سمة" بودهاند- با ادله متعددى نادرست اعلام کردهاند و ترجیح دادهاند که بگویند: "اسم" از "سُمُوّ"- که در اصل "سِمْو" بوده - اشتقاق شده است. ادلههایى که از این پس یاد مىشود چنینى ترجیحى را تأیید مىنماید.
نکاتى سودمند درباره عینیت یا مغایرت اسم با مسمّى
در این مقام ابوالفتوح رازى نکاتى جالب و مفیدى دارد که ما براى اینکه بیانش گسترده وطولانى و در قالب نثر فارسى سده ششم هجرى است، و براى فارسى زبانان امروز ثقیل مىنماید محتواى آن را گزارش مىکنیم.
شبهات قائلان به عینیت اسم و مسمّى بر طرفداران رأى به تغایر آنها
- یکى از شبهههایى که حامیان نظریه عینیت اسم و مسمّى یاد کردهاند آیه «ماتعبدون من دونه إلا سمیتموها...» (یوسف، 40) است، مبنى براینکه بت پرستان اسمى از اسماى خدا را نمىپرستیدند، بلکه مسمیات را که بتها بودهاند پرستش مىکردند؛ خداوند از این مسمیات به «اَسماء» تعبیر کرده است!
یادداشت:
1ـ مقالهاى که مطالعه مىکنید، یادداشتهایى است که سال 1365 ضمن تدریس درس "مفردات قرآن کریم" براى دانشجویان دوره کارشناسى ارشد گروه علوم قرآن و حدیث در دانشکده الهیات و معارف اسلامى دانشگاه تهران فراهم آوردم.
کتابنامه:
آلوسى، ابوالفضل شهابالدین سید محمود آلوسى بغدادى، (م. 1270 ه .ق) روحالمعانى فى تفسیرالقرآن العظیم و السبع المثانى، ج 1، بیروت دارااحیاء التراث العربى، بىتا
پی نوشت ها:
*ـ استاد ممتاز دانشکده الهیات و معارف اسلامى دانشگاه تهران، استاد مدعو دانشگاه امامصادق(ع)، صاحبنظر و داراى تألیفات متعدد در زمینه علوم قرآنى. فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق(ع)، سال اول، شماره 2، زمستان 1374 صص 95-87 |
|
نقدى بر نقد مقاله حجاب شرعى
شهيد مطهرى
(فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلّنا بها قوماً ليسوا بها بكافرين).انعام89)
ناقد:
(صحيح است كه معناى واژه (فرج) شكاف مى باشد; امّا اين چاك و شكاف, مربوط به دامن است, يا كوه, يا تخته, يا آسمان و... بستگى دارد به اين كه در عبارت, به چه كلمه اى اضافه شده باشد... در آيه مورد بحث, سخن از مؤمنات است و فرج, به ضميرى اضافه شده است كه به مؤمنات برمى گردد. بنابراين, به چه دليل, به چاك دامن, معنى شده است).160/
پاسخ:
اگر, روز قيامت, خداوند عزوجل از آقاى ناقد بپرسد: چرا و به چه دليل آيه اول را بى ترجمه و تفسير رها كردى و به آيه دوّم پرداختى, چه جوابى خواهد داد؟
ناقد:
(اگر مردم عرب, فرضاً, چيزى مانند لنگ حمام مى پوشيده اند, آيا اين عمل خارجى, مجوز مى شود كه ما در آيه, تصرف كرده, (فروجهن) را به معناى چاك دامن معنى كنيم؟
پاسخ:
اگر كسى بخواهد مسائل قرآنى را درست بفهمد, بايد همه آيات مربوط به آن را, دقيقاً, وارسى كند و با مراجعه به تاريخ عرب, خصوصاً مردم جزيرة العرب, سنتهايى را كه در عهد نزول قرآن, برقرار و جارى بوده است, بشناسدوگرنه, گمراه مى شود و عرفِ زمان قرآن را تشخيص نمى دهد. مثلاً, قرآن مجيد مى فرمايد:
ناقد:
(اين ادعا كه در فرهنگ قرآن, زينت, در زيور و آلات عاريتى و خارجى استعمال نمى شود, ادعائى است برخلاف واقع. بر عكس, بايد گفت: حتى يك مورد هم, آيه اى وجود ندارد كه زينت در خصوص اندام و خود بدن و يا قسمتهايى از آن, به كار رفته باشد.)162/
پاسخ:
نويسنده, هرگز ادعا نكرده است كه زينت درهمه جاى قرآن, به معناى اندام بدن وخود بدن و يا قسمتهايى از آن به كار رفته است. نويسنده فقط گفته است: در آيه حجاب, كه سه نوبت كلمه (زينت بانوان) مطرح شده است, به تأييد احاديث اهل بيت, منظور از زينت, همان, زينتهاى طبيعى خدايى است. شماره 143/42, سطر 10.
ناقد:
(با فرض اين كه منظور از زينت, زينت طبيعى باشد, نه زيور آلات و آرايش... ولى چرا نويسنده, زينت را منحصر كرده است به زير دامن, تا بعد گفته شود:
پاسخ:
نمى دانم آقاى ناقد مى خواهد به قرآن اعتراض كند كه چرا دو نوبت استثناء آورده است و يا مى خواهد به ترجمه و تفسير نويسنده اعتراض كند؟ در هر حال, لازم مى نمايد كه به عرض خوانندگان كه چون قرآن مجيد, حجاب بانوان را در دو مرحله و طى رسمى ساختن دو قطعه لباس متداول آن زمان, يعنى ازار و خمار, بيان فرمود و استثناى از آن دو را نيز, در دو مرحله بيان نمود. چرا كه موقعيت ازار و خمار, كاملاً با هم تفاوت دارد, گرچه در برخى موارد, تداخل نمايند.
ناقد:
(اشكال مهم اين است كه در تفسير اين جمله, دهها روايت در كتابهاى روائى, تفسيرى و فقهى آمده است كه برخى از آنها, از نظر سند, صحيح و هيچ گونه اشكالى ندارد. در اين احاديث (الاّ ما ظهر منها) به طور صريح, به وجه و كفيّن, دستبند, انگشترى, جامه, خضاب دست و... تفسير شده است... با توجّه به تعداد اين احاديث, معلوم نيست چرا نويسنده هركجا احساس كرده روايتى, با آنچه را خود از آيه استنباط نموده, هماهنگ است, به نقل آن پرداخته, امّا از احاديثى كه به طور صريح, مدعاى ايشان را نفى مى كند واجتهاد در مقابل نص را مشخص مى نمايد, خبرى نيست)164/
پاسخ:
احاديثى كه ناقد به آن اشاره مى كند, بر دو گونه است: برخى مانند حديث مَروَك بن عُبيد و مسعدة بن زياد, وجه و كفيّن را از مصاديق زينت مى شمارند. چون وجه و كفين زيور طبيعى بشمارند, نه آن كه عاريتى و دستساز بشر باشند, نظر نويسنده را تأييد مى كنند و ناقد را تخطئه مى نمايند. ولى متأسفانه ضعف سند دارند. برخى مانند حديث زراره و ابوبصير, وجه و كفين را مصداق زينت نمى شمارند, بلكه زينت را عبارت از سورمه چشم و زيورآلات زنانه, مانند: انگشترى و دستواره مى دانند, امّا به اعتبار اين كه در چشم خانم و انگشت و ساعد او, قرار گرفته باشند. ولى چون روى هم رفته, آراء اهل سنت و اختلاف آنان را بازگو مى كنند, حجّت نخواهند بود. گرچه سندى صحيح و منقح دارند. از اين روى, نويسنده به درج آن نپرداخته است. در احاديث اختلافى, آن رشته احاديثى حجّت بوده و واجب الاتباع مى باشند كه احتمال تقيّه (نقل اقوال ديگران) نباشد و لذا, نويسنده به نقل آنها بسنده مى كند.
ناقد:
(در برخى از روايات كه مشتمل بر احاديث صحيحى مى باشد, به طور صريح و روشن, زينت, با قسمتهايى از بدن, مثل ذراع, انطباق داده شده و يا اين كه مورد استثناء به وجه و كفين تطبيق و تفسير گرديده است. لذا اين گونه روايات, با اين جهت بيشتر هماهنگ است كه زينت مخفى, زينت طبيعى و خود اندام است كه در يك دستور كلى توصيه به پوشش آن صادر گرديده, ولى وجه و كفين از آن استثناء شده است. بنابراين, مى توان چنين نتيجه گرفت كه زينت مخفى عام است: هم شامل زيور آلات و آرايش بدن مى شود و هم زينت طبيعى اندام.)168/
پاسخ:
فكر مى كنم كه ناقد مى خواهد با اين بيان خود, اعتراض قبلى خود را پس بگيرد. زيرا قبلاً گفته بود:
ناقد:
(آيه حجاب, لزوم پوشش را مى خواهد مطرح كند, امّا اين كه لباس و وسيله پوشش يك قطعه و يا دو و يا شش قطعه, آيه هرگز در مقام آن نيست. چه رسد به اين كه بگوييم:
پاسخ:
به ناقد نمى گويم كه چرا اوّل حديث را نياورده است. ولى بايد بگويم كه اول حديث, نشان مى دهد كه رسول خدا مى خواهد تكليف بانوان شوهر دار را معين كند كه غير از دو قطعه لباس رسمى, حتماً بايد به عنوان شعار, يك جامه جلباب هم بر تن بيارايند متن كامل حديث را بايد بدين صورت, ترجمه كنيم:
ناقد:
(مطلب مهم ديگر اين است كه نويسنده فتوا داده اند: (براساس استثنائى كه وجود دارد, در وقت راه رفتن, عريان شدن دستها تا نيمه ساعد, اشكالى ندارد.)... اين نتيجه گيرى, بر خلاف متن صريحى است كه امام صادق, عليه السلام, در تفسير آيه بيان فرموده است:
پاسخ:
حديث فضيل, از حيث سند, صحيح است, ولى متن آن اضطراب و اجمال دارد و لذا آن را در كتاب صحيح الكافى استخراج نكرده ام. چون آخر حديث كه مى گويد:
ناقد:
(نويسنده مقاله حجاب شرعى, مى نويسد: (پوشش موى سر, به عفت جنسى ربطى ندارد, بلكه يك تشريف اسلامى, تا خانمهاى آزاده مؤمن از زنان يهود و نصارا ممتاز باشند)
پاسخ:
گويا ناقد, معناى عفت جنسى را نمى داند. عفت جنسى به آن است كه انسان, غريزه شهوت را در اختيار خود گرفته باشد و از هرزگى و لودگى لاس زدن با اين و آن بپرهيزد.
ناقد:
(رواياتى كه به آن استدلال شده و محتواى آنها اين است كه خانمها مى توانند در برابر بردگان خود, موى سر را نپوشانند, معارض است با احاديث ديگرى كه در منابع حديثى آمده و پوشش گيسوان در برابر بردگان را به طور صريح, لازم به شمار آمده است. روشن است كه در هيچ موضوعى, بدون توجّه به مجموعه روايات و جمع بندى فنى آنها نمى توان تنها با توجّه و ملاحظه برخى از آنها و ناديده گرفتن برخى ديگر, اظهار نظر كرد.)170/
پاسخ:
رواياتى كه در اين باب وارد شده است, به استقراء صاحب وسائل, نُه حديث است كه هفت حديثِ آن, دليل بر جواز است و دو حديث آن مانع جواز. جمع بندى فنّى آن هم, سالهاست به وسيله فقهاء و محدثان صورت گرفته است و همگان, احاديث جواز را تأييد كرده اند. از ميان هفت حديث, دو حديث آن, سند صحيحى دارند كه در مقاله حجاب شرعى, درج كرده بودم كه براى دلالت, كافى است. پنج حديث ديگرى كه دال بر جواز است, به عنوان تأييد, قابل درج است. دو حديثى كه مخالف با جوازند, از حيث سند, ضعيف اند: يك حديث آن, با راوى سنّى از كتاب قرب الاسناد, استخراج شده است كه فقهاء به اصل كتاب هم, چندان توجهى ندارند و آن حديث ديگر, از كتاب خلاف شيخ طوسى, با حالت ارسال, روايت شده است كه معلوم نيست چرا, در هيچ كتاب ديگرى مندرج نيست.
ناقد:
(در همين رواياتى هم كه به آنها استدلال شده, مسائل كلى نيست, بلكه تجويز عدم پوشش گيسوان در برابر بردگان, مربوط است به بردگانى كه متعلق به خود آنهاست, نه مطلق برده, چنانكه نويسنده ادعا كرده است. مهمتر اين كه آيه اى كه مورد بحث است نيز, يكى از موارد استثناء در لزوم پوشش را (ما ملكت ايمانهن), بردگان خودشان معرفى مى كند. (كه روايات در شمول آن نسبت به غلام مختلف است) در هر صورت, بردگان, به طور مطلق, از حكم لزوم پوشش در برابر آنها استثناء نشده اند.) 170/
پاسخ:
نويسنده مقاله: هرگز چنين ادعايى نكرده و سخنى از مطلق بردگان به ميان نياورده است. نويسنده, در ترجمه همين آيه نوشت: (يا غلامان زرخريدشان) و در تأييد آن, دو حديث صحيح از ميان هفت حديث موافق را انتخاب كرد و در ترجمه آن نوشت: (غلام زرخريد خانم ـ غلام زرخريدى كه متعلق به خانم است) تا اشتباهى براى مبتديان رُخ ندهد.
ناقد:
(اگر فلسفه لزوم پوشش گيسوان, براى خانمها, ممتاز شدن از يهود و نصار است; بنابراين در شرايط كنونى, در محيطهاى صددرصد مسلمان, كه خبرى از يهودى و مسيحى و برده نيست, در اجتماعى مرد و زن نامحرم هستند, ولى برده و يا غير مسلمان وجود ندارد, نبايد پوشش سر براى خانمها واجب باشد و نويسنده, مانند بعضى ديگر از استنباطات خود, كه بسيار جديد و بر خلاف فتواى همه فقهاى شيعه و سنى است, بايد بگويند: استفاده از روسرى يا چادر براى پوشانيدن گيسوان, لزومى ندارد, چون اين حكم براى ممتاز شدن از يهود و نصارا مى باشد و با نبودن چنين زمينه اى, حكم هم منفى خواهد بود.)171/
پاسخ:
سخن نويسنده به اين عبارت بود: (پوشيدن سر, با عفت جنسى, ربطى ندارد, بلكه يك تشريف اسلامى است, تا خانمهاى آزاده مؤمن, از زنان يهود و نصارا و مجوس, ممتاز باشند و لذا مى بينيم كه نه تنها زنان يهود و نصارا, بلكه حتى كنيزان مسلمان از پوشيدن موى سر, معاف, بلكه ممنوع بوده اند.)
ناقد:
(وقتى آيه مى گويد: به منظور معلوم شدن زينتهاى مخفى خود, پا را به زمين نكوبند. (چنانكه در گذشته, زنان عرب, خلخال به پاى مى كردند و براى اين كه بفهمانند, خلخال همراه و در پاى دارند, چنين مى كردند.) يعنى نبايد خانمها وسوسه و تحريك آميز, راه بروند و به گونه اى رفت و آمد كنند كه بخواهند ديگران را متوجه آرايش و زر و زيور خود نمايند.)172/
پاسخ:
اگر ناقد, خلخال را در پاى زنان عشاير نديده است, نويسنده و همه آنان كه ديده اند, مى دانند و اگر مانند نويسنده, آزمايش و امتحان هم كرده باشد, بهتر مى داند كه خلخال زنگوله دار, در هر گامى, دو نوبت صدا مى كند, خواه پا را بر زمين بكوبند و خواه پا را آهسته بر زمين بگذارند. پس اگر معناى آيه همان باشد كه مى گويند و قرآن مى خواهد صداى زنگوله ها بلند نشود, بايد اياب و ذهاب را بر خانمهاى خلخال به پا تحريم كند و همان طور كه اگر خانم در جابزند, صداى خلخال, بلند تر مى شود. در صورتى كه سرعت بگيرد و يا بدود, صداى خلخال بلند تر مى شود. پس بايد به موازات تحريم پاى كوبى, سرعت و شتاب و دويدن هم تحريم شود.
ناقد:
(واژه (يُعلم), بر فرض كه فعل مجهول از باب افعال باشد, معنايش (دانسته شود) است و اين معنى اعم است از اين كه خود زينت را نشان دهند, يا اين كه كارى كنند كه بفهمانند زينتى به همراه دارند. بنابراين, زحمت به باب افعال بردن, چيزى را حل نمى كند.)173/
پاسخ:
چنانكه در مقاله حجاب شرعى نوشته ام, واژه (يُعلم) از باب افعال و به معناى: اعلان و افشا و بر ملا كردن است, نه به معناى دانسته شدن كه همان معناى فعل ثلاثى است. اگر فعل ثلاثى باشد, چنانكه مى گويند و اصرار هم دارند, فرقى نمى كند كه پا را بر زمين بكوبند, يا نكوبند. زيرا اگر دامن خانم, تا ميان ساق پا باشد, كه اغلب چنين بوده است, خلخال بى زنگوله هم نمايان است و اگر دامن خانم, تا غوزك پا, بلند باشد, باز هم به هنگام راه رفتن, خلخالها نمايان و معلوم مى شود; زيرا دامن بالا مى رود و غوزك پا, نمايان مى شود. خواه خلخال, با زنگوله در پا داشته باشد, يا خلخال بى زنگوله و خواه زنجير و يا چيز ديگر. در اين صورت, با فرمان (لايصربن بأرجلهن) هدف قرآن, تأمين نخواهد شد, مگر آن كه بفرمايد: زنان خلخال به پا, در معابر عمومى راه نروند.
ناقد:
(نويسنده باز اين جا هم (بحث جلباب) مانند پاره اى از موارد ديگر, فقط به برخى از روايات, توجّه كرده و از بقيّه چشم پوشى نموده است. لذا مى نويسد: (منظور از ثياب كه آنان مى توانند بردارند, جلباب است.) و جلباب را نيز يك جامه زائد تشريفاتى معرفى مى كند. از كجا نويسنده فهميدند كه اين لباس, لباس تشريفاتى و شعار است.)/174
پاسخ:
نمى دانم آيا سوء نيتى در ميان است, يا فقط تعصب است و مقاومت در برابر حقيقت, چون مى بينم, مشابه آن ترفندى كه ناقد در اوّلين فصل از نقد مقاله به كار بست و آيه سى و يكم از سوره نور را بر آيه سى ام مقدم داشت, تا شاهد كاذب بتراشد و رأى مشهور را به كرسى بنشاند, اين جاهم, بر خلاف ترتيب نزول و بر خلاف ترتيب مقاله, نقد آيه نور را بر آيه احزاب, مقدم آورد, تا شواهد تاريخى را از نظر خوانندگان, دور نگهدارد, در حالى كه آيه احزاب, چند سال زودتر از آيه نور, نازل شده است. يعنى آيه احزاب, قبلاً و با صراحت, دستور جلباب را براى همه زنان شوهردار, صادر كرده است و آيه سوره نور كه بعداً نازل شده است, همان جامه جلباب را از حجاب پيرزنان شوهردار, حذف كرده و تنها حكم استحبابى آن را برقرار نگهداشته است. اينك براى روشن شدن مطلب, تاريخ حجاب را وارسى مى نماييم:
ناقد:
(رواياتى كه از اهل بيت پيامبر, در تفسير آيه رسيده است, بعضى ثياب را به خمار (روسرى) و برخى آن را به جلباب (جامه سراسرى) تفسير كرده اند. جمع بين اين روايات وارده, ايجاب مى كند كه گفته شود: منظور از ثيابهن, خمار و جلباب است. امّا نويسنده باز اين جا هم, مانند پاره اى موارد ديگر, فقط به برخى از روايات توجّه كرده و از بقيّه چشم پوشى كرده است. لذا مى نويسد: (منظور از ثياب, كه آنان مى توانند بردارند, جلباب است) و جلباب را يك جامه زائد تشريفاتى معرفى مى كند.)175)
پاسخ:
از ميان شش روايتى كه در وسائل ج146/4, روايت شده است و ناقد به آن حواله مى دهد, تنها دو حديث آن صحيح است كه در مقاله حجاب شرعى درج شده بود:
ناقد:
(آيه مذكور چنين ادامه مى دهد: (و ان يستعففن خير لهن) اگر عفت اختيار كنند و با جامه جلباب در انظار عمومى ظاهر شوند, بهتر است. طبق همين ترجمه (ترجمه نويسنده مقاله حجاب شرعى) در بر گرفتن جلباب, مرتبط است با عفت و مى تواند مظهر آن باشد. پس چگونه بگوييم: جلباب, لباس شعار است.)
پاسخ:
باز هم ناقد, معناى عفت را عوضى گرفته است. عفت, يعنى آزاد منشى كه انسان اسير هوس, شهوت, غضب, حرض و آز نباشد. لذا مى گوييم: عفت قلم, عفت زبان, عفت حجاب, عفت بطن و عفت فرج. بنابراين قرآن مجيد كه مى فرمايد:
ناقد:
(روشن است كه شناخته شدن و در معرض آزار قرار نگرفتن, اختصاص به زنان و دختران پيامبر و زنان شوهردار ندارد و به اصطلاح: علت مخصّص و معمّم حكم است.)176)
پاسخ:
وجه اختصاص را در متن مقاله حجاب شرعى /145, چنين آورده ايم: (مبادا بى خردان, با آنان تماس بگيرند و بگويند كه آرزوى همسرى با او را دارند.) و در چند صفحه قبل, شرح بيشترى آورده ايم كه تمام مسائل را روشن مى كند. |
|
عفو و مغفرت در قرآن
علامه طباطبایي
عفو و مغفرت در قرآن به چه معنا است؟
كلمه"عفو"بنا به گفته راغب به معناى قصد است، البته اين معنا معناى جامعى استكه از موارد استعمال آن به دست مىآيد، - وقتى گفته مىشود: "عفاه"و يا"اعتفاه"، يعنىقصد فلانى را كرد تا آنچه نزد او استبگيرد، و وقتى گفته مىشود: " عفت الريح الدار"معنايش اين است كه نسيم قصد خانه كرد و آثارش را از بين برد (1) .
پىنوشتها:
(1)مفردات راغب ص 339. (2)"سوره بقره آيه 286". (3)"سوره نساء آيه 99". (4)مگر آنكه آن كس كه گره نكاح بدست او است عفو كند."سوره بقره آيه: 237". (5)به كسانى كه ايمان آوردهاند بگو نسبتبه كسانى كه اميد ايام الله را ندارند مغفرت پيشگيرند."سوره جاثيه آيه: 14". (6)آنچه مصيبتبه شما مىرسد به خاطر اعمالى است كه به دستخود كردهايد، تازه خداىتعالى از بسيارى گناهانتان عفو مىفرمايد."سوره شورا آيه: 30". (7)و ملائكه پروردگار خود را با حمد تسبيح گويند، و براى ساكنين زمين استغفار مىنمايند."سوره شورا آيه: 5". (8)پروردگارا ما به خود ستم كرديم و اگر تو ما را نيامرزى و به ما رحم نكنى بطور قطع از خاسرانخواهيم شد."سوره اعراف آيه: 23". (9)بلكه اثر سوء گناه در دلهايشان بجاى مانده."سوره مطففين آيه: 14" (10)و هر كس به خدا ايمان آورد خدا قلبش را هدايت مىكند."سوره تغابن آيه: 11". (11)آيا كسى كه مرده بود، و ما او را زنده كرديم، و برايش نورى قرار داديم.تا با آن در مردم آمد وشد كند، صفتش مثل صفت كسى است كه در ظلمتهائى چند قرار دارد، كه خارج شدن از آن برايشنيست."سوره انعام آيه: 122". (12)"سوره عنكبوت، آيه: 64". (13)و يا نظير ظلمتها در دريائى عميق است، كه موجهائى رويهم بر بالاى آن ظلمتها وابرهائى تيره و روى هم بر بالاى آن موجها باشد، كه معلوم است در چنين وضعى ظلمتها روى همند، وبطورى تاريك است كه اگر كسى دستخود را از گريبان در آورد آن را به هيچ وجه نمىبيند، و كسى همكه خداى تعالى در زندگيش برايش نورى قرار نداده او هيچ نورى ديگر ندارد."سوره نور آيه: 40". (14)مؤمنين نورشان جلوتر از خودشان است و در پيش رويشان و در طرف راستشان در حركت است، مىگويند پروردگارا نور ما را تمام كن، و ما را بيامرز."سوره تحريم آيه: 8" ترجمه تفسير الميزان جلد 4 صفحه 78 علامه طباطبايى رضوان الله تعالى علي |
|
سیر تحول تاریخی مفهوم «تقوا» در قرآن
خلیل منصوری
از آن جا كه قرآن به لحاظ زبان شناختي اثري عربي اصيل است، به سهولت ديده مي شود كه همه واژگان به كار رفته در اين كتاب آسماني يك زمينه پيش از قرآني داشته است. بسياري از آنها ا ز رديف و رتبه واژگان عرب جاهلي است. به سخني ديگر، بسياري از آنها حتي واژگاني كه در قرآن به مقام واژه اي كليدي ارتقا پيدا كرده اند. در دوران جاهلي واژگاني معمولي و بسيار پايين تر از واژگان كليدي بوده اند، مثلاً از اين گونه واژه تقوا است. همان گونه كه هر كس مي داند، اين واژه در قرآن به عنوان يكي از واژگان كليدي برجسته قرآني اهميت فراوان پيدا كرد؛ و به صورت سنگ شالوده اي درآمد كه تمام بناي زهد و ارسايي قرآني بر روي آن بنا شد، ولي پيش از آن در جاهليت واژه اي بسيار پيش پا افتاده و معمولي و به معنا گونه اي بسيار متعارض از رفتار حيواني يعني ايستار دفاع از نفس همراه با ترس بود.
پی نوشت:
1- حجرات، 13 2- ديوان الحماسه (شرح المرزوقي)، چاپ احمد امين و عبدالسلام هارون، 4 جلد، قاهره. 3- بقره، .264 4- اسراء، 26-.27 5- حديد، 11؛ بقره، 261و .262 6-اسراء، 29-30؛ فرقان، .67 7- مائده، .2 8- زمر، .24 9- معلقه زهير، بيت .51 10- الحماسه ، 713بيت .4 11- بقره، .24 12- بقره، 48 13-هود، 103 14-زمر، 16-.18 15- بقره، 2-.4 لینک به کیهان:http://www.kayhannews.ir/840116/6.htm خلیل منصوری ( با نام مستعار علی جواهردهی در کیهان چاپ شد) |
|
معنای روح از دیدگاه اهل لغت در آیات قرآن
حسین حقانی زنجانی
مراجعه به قرآن و بررسی آیات آن، نشانگر این حقیقت است که کلمه «روح» در قرآن به دو صورت و به دو صیغه:
نظر استاد علاّمه طباطبائی قدسسره در معنای روح در قرآن
مرحوم استاد علامه طباطبائی در تفسیر «المیزان» در موارد متعددی متعرّض معنای روح در قرآن شده است. از جمله در جلد 19 «المیزان» در سوره مجادله ذیل آیه 22 ص 226 و 227 چنین مینویسد:
پی نوشت:
1) نشر بیروت، لبنان، دارالکتاب العلمیة، چاپ اول، تاریخ 1405هـ - 1985م. |
|
مشكوة و معانى آن در قرآن و حديث
سيد محمود خسروانى شريعتى
گروه فرهنگ و ادب اسلامى
الله نور السموات والارض مثل نوره كمشكوة
مشكات و حضرت محمدصلى الله عليه وآله
بسيارى از اهل تفسير معتقدند كه مراد از مشكات حضرت محمدصلى الله عليه وآله (6) است. و اين مفهوم را به شكلهاى متفاوتى نقل كردهاند، از آن قبيل است: «ان المقصود من المشكاة هو قلب رسول الله»، (7) صاحب تفسير اثنىعشرى به استناد حديثى از امام باقر - عليهالسلام - مىنويسد: مشكات نور علم در سينه پيغمبر و مقصود از (المصباح فى زجاجه) سينه على (8) - عليهالسلام - است، مفسر ديگرى نوشته است كه «مشكات محمدصلى الله عليه وآله است و مصباح دل اوست» (9) در تفسير روضالجنان مىخوانيم «مشكات عبدالمطلب است و زجاجه عبدالله و مصباح رسول است كه در صلب ايشان بود» (10) و در صفحه ديگر همان تفسير، مشكات سنت (11) رسولالله ذكر شده است.
مشكات و حضرت فاطمهعليهاالسلام
صاحب تفسير قمى مىنويسد: مقصود از مشكات حضرت فاطمهعليهاالسلام است و مراد از «فيها مصباح المصباح» دو فرزند بزرگوارش امام حسنعليهالسلام و امام حسينعليهالسلام اند و در همين روايتحضرت فاطمه زهراعليهاالسلام را از جهت نورانيت و صفا بار ديگر به ستاره درخشان (كوكب درى بين نسآء اهل الارض) (12) تعبير كرده است.
مشكات و ولايت
در تفسير آيات نور رواياتى داريم كه مقصود از مشكات در آيه نور ائمه هدى هستند. از آن جمله حضرت رضاعليهالسلام در پاسخ نامه به يكى از اصحاب چنين فرمودند: «مثلنا فى كتاب الله كمثل مشكوة فى القنديل فنحن المشكوة» (16) امام صادقعليهالسلام هم در ضمن روايتى «مشكوة» را به حضرت فاطمه و «مصباح» را به امام حسنعليهالسلام، «المصباح» را به امام حسينعليهالسلام و «نور على نور» را به امام منها بعد امام تفسير فرمودند. صاحب كتاب الفكوك، ائمه را حجج الهى و خليفه حضرت رسول ذكر كرده و همگى را نور واحد دانسته كه آن نور «در مشكات چهارده تن ظاهر گرديده» (17) است.
مشكات و مؤمن
بنابر بعضى روايات مراد از «مشكوة» در آيه نور، مؤمن است «المشكوة جوف المؤمن والقنديل قلبه» (20) چون نور او از پرتو نور الهى استخداوند نور دل مؤمن را به چراغ، و دلش را به چراغدان (مشكوة) (21) تشبيه فرموده است.
مشكات و دريافتهاى عرفانى
اهل ذوق و عرفان از تشبيه قرآنى «مثل نوره كمشكوة» استفاده تعليمى كرده و در اين زمينه سخنان لطيف و دقيقى ابراز داشتهاند، از جمله صدرالدين شيرازى كلام الهى را به «مصباح» و دل عارف را به «زجاجه» و سينه او را به «مشكوة» (25) همانند كرده است، عارف ديگرى باطن عالم را مانند چراغ و ظاهر را به مثابه مشكات ياد مىكند و مىنويسد: «باطن عالم نور است و ظاهر بمثابه دريچهها و نور دايم سر از دريچهها بيرون كرده است.» (26)
مآخذ
1- محمد جعفر ياحقى، فرهنگنامه قرآنى، بنياد پژوهشهاى اسلامى، آستان قدس رضوى، 1372. |
|
معناشناسي واژه جاهليت در قرآن
محمد علي مجرب
چكيده:
درباره معناي واژه جاهليت در قرآن كريم اختلاف نظر و جود دارد : برخي آن را به معناي بي دانشي و ناداني گرفته اند ؛ اما در اين مقاله تلاش شده است كه به مدد عدله عقلي مانند تحدي قرآن ، غناي ادبي باقي مانده از عصر جاهلي ، هدف بعثت و تناسب اعجاز قرآن با عصر حضرت رسو ل (ص) و ادله نقلي مثل اقوال لغويون، سخنان ادبا، روايات معصومين (ع) و آيات قرآن كريم ثابت شود، جاهليت به معناي مذكورنيست؛ بلكه به اين معناست كه مردم پيش ازاسلام ازمكان اخلاقي بهر كاملي نداشتند.
كليد واژه ها : جاهليت ، دوره قبل از اسلام، مكارم اخلاق، ناداني.
مقدمه
واژه «جاهييت » در چهار سوره قرآن كريم به تريب در سوره آل عمران ، آيه 154 ؛ مائده، آيه 50، آيه 33 و سوره فتح آيه 26 و همچنين ماده «جهل» در صيغه هاي مختلف قريب به بيست بار در سور مختلف قرآن آمده است. 1
2.محدوده عصر جاهليت
آشنايي با محدوده زماني «عصر جاهلي» پيش از ورود به مقوله اصلي بحث خالي از لطف نيست. در اين مورد يك اطلاق كلي و يك تحديد زماني در كتب تاريخ ادبيات عرب وبويژه كتب اصول نحو به چشم مي خورد. اطلاق كلي، معرفي عصر پيش از اسلام و زمان بعثت حضرت رسول (ص) به عنوان « عصر جاهلي» است6.
3.ادله ترادف جاهليت با رذالت اخلاقي و فرهنگي
در مورد اين كه قرآن چرا اعراب قبل از اسلام اهل جاهليت خطاب كرده است، بين مورخان و دانشمندان اختلاف است: بعضي مي گويند: به خاطر رواج بت پرستي و خرافات و جهالت در بين اين اقوام بوده است؛ بعضي بر آن عقيده اند كه به سبب رواج دشمني و خونريزي ميان عشاير و قبايل اين نام به آنها اطلاق شده است؛ اما آنچه براي ما مهم است، ادبيات و عوامل و مظاهر آن است 9؛ لكن به طوري كه گفته شده است، تقريباَ تا دوران بعثت و رسالت حضرت رسول (ص) ميان اعراب شمالي نوشتن رايج نبوده است. تنها دو لوحي كه از اعراب پيش از اسلام بدست آمده است، لوح زيد در جنوب شرقي حلب (512م) و لوح حر در لجا (568م) بوده است10. به هر حال آنچه مسلم است، اين است كه دوره قبل از اسلام را جهت جهل و ناداني مردمان آن عصر جاهليت نگفته و نتوان گفت. دلائل و شواهدي كه اين معنا را تأييد مي كند، به شرحي است كه در پي مي آيد:
1.3ادله عقلي
ادله عقلي اين معنا كه نامگذاري دوره جاهليت به جهت جهل و ناداني مردم آن نبوده، عبارت است از الف)تحدي قرآن؛ ب) غناي ادبي باقيمانده؛ ج)هدف بعثت؛ د) معجزه حضرت رسول (ع)
1.1.3تحدي قرآن
در قرآن كريم آيات متعددي وجود دارد كه در آنها پيامبر (ع) از طرف خداوند مأموريت مي يابد كه به تحدي با مخالفان خود بپردازد؛ از جمله بارزترين اين آيات ، آيه معروف « و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعو شهداء كم ....11 است.
.2.1.3 غناي ادبي باقيمانده
به گفته علماي تاريخ ادبيات عرب آنچه از شاعران عصر جاهلي بر جاي مانده است ، از غني ترين ميراث ادبي تاريخ اين سرزمين است. اين قم به شعر و شاعري اهميت فراواني مي دادند؛ به طوري كه هر قبيله مي كوشيد ، حتي پيش از داشتن رهبر سياسي ، خطيب و شاعري داشته باشد و چون در قبيله شاعري پديد مي آمد ، جشن ها مي گرفتند و مهماني ها مي دادند. در واقع شاعر قبيله زبان قبيله بود 13 در جاي ديگر گفته شده است: در «عصر جاهليت » به هنر و خوض در مسائل آن توجه خاصي نمي شد؛ بلكه بيشتر براي احساسات خويش از هنر گفتاري سود مي جستند و اين هنر گفتاري از مهمترين و نيرومندترين شيوه هاي تحريض و اقناع بود 14.
3.1.3 . هدف بعثت
پيامبر (ع )در عبارتي كوتاه، هدف بعثت خود را «اتمام مكارم اخلاقي معرفي فرموده اند19. اين مي تواند دليل و سندي موثق و قاطع در نفي معناي «ناداني» از واژه «جهل و جاهليت » باشد؛ چون آن نشان مي دهد كه مشكل مردم جاهليت ناداني و جهل آنان نبوده است؛ بلكه نقض مكارم اخلاق در ميان آنان بوده است؛ لذا با چنين هدفي پيامبر (ع) دست به كار شدند و با توجه به دستورهاي ذات مقدس باري تعالي از طريق وحي در سدد اصلاح اخلاق آنان بر آمدند بنابراين از اينكه هدف بعثت حضرت رسول (ع) به قول آن حضرت «اتمام مكارم اخلاق» بوده است، دانسته مي شود كه در واقع اين قوم كاملاً به دور از اخلاق و بدون علم نبوده اند؛ بلكه تعداد اندكي از آنها داراي مدارجي علمي و آگاهي هاي زمان خود بوده اند و ترجمه واژه «جهل» و « عصر جاهليت» به ناداني و عصر ناداني صحيح به نظر مي رسد.
.4.1.3 معجزه پيامبر (ع)
هر پيامبري كه ز طرف خدا به رسالت برگزيده شده است ، براي اثبات حقانيت رسالت خويش و براي صداقت گفتار و احكام خود ،از طرف خداوند متعال با معجزه اي همراه گرديده است20
2.3.
واژه ها به موجودات زنده شبيهند: صورت و شكل نگارشي جسم آنهاست و معنا، روانشان. نيز اين پديده ها روزي زاده مي شوند. دوراني را طي مي كنند و تحويل مي يابند و بر حسب نقشي كه بايد در اجتماع آدميان بازي كنند، مسئوليتهايي گاه جزئي و محدود و گاه بسيار گران به عهده مي گيرند. مراد ما از مسئوليت واژه همان معنايي است كه بايد بازگو كند . واژه كه در واقع شكل گفتاري و نگارشي معناست، زماني مي ميرد كه آن معنا از ميان برود. معنا برخلاف آنچه معمولاً مي پنداريم، هيچ گاه صدرصد روشن و معين نيست. علماي اين فن مي گويند: حوزه معنايي هر كلمه با هاله اي شبيه است كه مركزي مشخص دارد؛ اما كرانه هاي آن در ابهام ناپديد مي گردد. از آن گذشته حوزه معني كلمه نزد افراد گوناگون يكسان نيست؛ يعني بعيد است كه دو نفر ا يك كلمه معين، مثلاً ايثار برداشت و تصوير يگانه اي داشته باشند؛ لذا ما در اين بحث برآنيم بطور خيلي فشرده ، با استناد منابع معتبر و قابل قبول به بررسي معنا و مفهوم اصلي اين واژه «جاهليت» بپردازيم.
1.2.3. لغت نامه
كتب لغت به عنوان اصلي ترين و معتبرترين منابع در بيان معناي صحيح واژه ها مي توانند مورد استناد قرار گيرند. در اين قسمت فقط به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مي كنيم. ابن عباس به نقل از پيامبر اكرم (ع) گفته است كه: منن ستجهل مؤمناً فعليه اثمه
2.2.3. بحث روايي
حضرت رسول (ص) در تعريف جاهل چنين مي گويد:
3.2.3. سخنان اهل ادب
در اين بحث به چند نمونه از گفتار نويسندگان تاريخ ادبيات عرب و همچنين به بيتي از معلّقه عمروبن كلثوم در تأئيد آن چه گذشت، مي آيد. عمر فروخ در كتاب تاريخ الادب العربي مي گويد: جاهليت نامي است كه قرآن كريم به پيش از اسلام اطلاق نموده است؛ زيزا عرب در آن عصر بت مي پرستيدند و با يكديگر به نزاع مي پرداختند ... گاهي فرزندان خود را زنده به گور مي كردند و شراب مي نوشيدند ... و چنين است كه ملاحظه مي كنيم جاهليت از «جهلي» گرفته شده است كه در برابر حلم است؛ نه «جهلي» كه متضاد علم است. عرب حظ وافري از علوم و معارف عصر خود نظير هيأت ، طب ، رديابي و ... داشته اند و ادبشان برترين آداب در روزگار خودشان بوده است ...32. حنا الفاخوري ضمن توصيف هنر عصر جاهلي و برشمردن زمينه هاي احساسات اين قوم و اينكه آي آثار مكتوم مانده اند، مي گويد: اكثر آثار منظوم و منثور عصر جاهلي از ميان رفته است تا آنجا كه ابو عمروبن الاصلاء (770م / 154ه ) مي گفت: آنچه از سخن اعراب به شما رسيده ، بس اندك است. اگر فراوان به دست شما مي رسيد، به دانش و شعر بسيار دست مي يافتيد33 و اين بدان سبب است كه بسياري از آثار به حافظه سپرده نشده بود و آنچه را هم كه راويان شعر ار بر كرده بودند با كشته شدنشان در جنگها و فتوحات از بين رفته است34. از ديگر صاحبان تاريخ ادبيات عرب و از محققين اين فن استاد احمد حسن زيات است. وي درباره وضعيت عقلي «عصر جاهليت» چنين مي گويد: تبابعه در يمن و منازره و غسانسه در شمال به علوم متعددي آشنايي داشتند كه سدّهاي ساخته شده توسط ايشان و شهرسازي و آبادانيشان گواه آن است . عدنانيها نيز بر اثر دقت ملاحظه، به تجارت فراوان با مجموعه اي از علوم كه بر تجربه و استقرار و وهم استوار بود، دست يافتند. طب درمان حيوانات (دامپزشكي) و شناخت انواع اسب به دليل ارتباطشان با جنگ، گياه شناسي ، نجوم و شناخت بادها به دليل ارتباط با انواع علف و باران و يافتن راه در تاريكي هاي خشكي و دريا، از علومي است كه با آنها آشنايي داشته اند35. شوقي ضعيف نيز در «تاريخ ادب» خود، عصر جاهلي را در دوره تكامل زبان عربي دانسته و معتقد است از آن هنگام (عصر جاهلي) بوده است كه اين زبان خصايص كنوني را به خود گرفته است. هم او به نقل از جاحظ ميگويد: شعر عربي نوزادي كم سن و سال است: نخستين كساني كه اين راه را پيموده و جاده را هموار كرده اند. امرء القيس بن حجر و مهلهل بن ربيعه اند و وقتي رشته شعرا را رو به عقب دنبال مي كنيم، مي بينيم كه ابتداي آن يكصدو پنجاه سال پيش از ظهر اسلام است و اگر بخواهيم عقب برويم، به دويست سال مي كشد36.واژه « جهل » در شكلهاي مختلف آن كم و بيش در شعر جاهلي ديده مي شود ؛ اما نمونه زير كه بيتي از معلّقه عمروبن كلثوم ست، مي تواند گواه خوبي در كاربرد واژه «جهل» در معناي ستيزه جويي و خشونت باشد.
جاهليت در سور مختلف قرآن
چنانكه ملاحظه شد، در كلام عرب، واژه«جهل» به معناي «ناداني» بكار نرفته است. در قرآن كريم در چهارسوره مباركه آل عمران، مائده ، احزاب و فتح واژه :الجاهلية» آمده است كه اينك معناي آنها بررسي مي شود39:
1.4. سوه آل عمران(آيه 154)
ثم انزل عليكم ... وطايفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه ...40.
پي نوشت ها
1. روحاني، محمود العجم الاحصائي لالفاظ القران الكريم، مشهد، آستان قدس رضوي ، ج2، 1368،ص 17-613. 2. ر.ك: بلاشر، رژي ، تاريخ ادبيات عرب ، ترجمه آذرتاش ذرنوش، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي ، 1363، ص 45. 3. شريف، م، م، تاريخ فلسفه در اسلام ، ج1 ، ص 179 به بعد. 4. قرآن كريم، سوره مائده، آيه 103. 5. دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ج 11، ص 9. 6. فروخ، عمر، تاريخ الادب العربي، بيروت،دارالعلم للملايين، 1969م، ص73. 7. حسين الزيارات، تاريخ الادب العربي، قاهره ، مكتبة نهضة مصر، ج23، بي تا، ص5. 8. حتي ، فليپ خليل، تاريخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات آگاه، 1366، ص111 9. حنا الفاخوري ، تاريخ اديات زبان عربي، ترجمه عبد المحمد ايتي، تهران ، انتشارات توس، 1361،ص35 10. حتي، فليپ، تاريخ عرب، ص 111 11. قرآن ، سوره، بقره، آيه 23 12. قرآن، سوره هود، آيه 5 13. حنا الفاخوري، تاريخ ادبيات زبان عربي، ص 31 14. همان منبع، ص 35 15. سوسي، المزهرف قاهره، 1282 ه. ق ، ج 2، ص 240 16. اشاره به آيات شريفه 11 تا 35 سوره مباركه مدثر 17. براي اطلاعبيشتر، ر.ك : به كتاب في الادب الجاهلي، نشته طه حسين 18. فيليپ حتي، تاريخ عرب ، ص 11 19. ر.ك : نهج الفصاه ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران ، انتشارات جاويدان، حديث 944، 1360 ص 191 20. زيرا همه پيامبران براي اثبات حقانيت خود بايد داراي معجره اي باشند 21. عطاري خبوشاني، عزيز ا...، مند الامام رضا(ع)، مشهد، آستان قدس رضوي ، ج 1، 1406ه.ق ص 48 22. ابن منظور، لسان العرب، قم ، نشر ادب الحوزه، ج 11، 1405 هجري قمري ، ص 129 23. قرآن كريم، سوره مباركه نحل، آيه 78 24. طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ذيل ايه 67 سوره بقره 25. نهج الفصاحه ، حديث 1319، ص 278 26. محمد ري شهري ، محمد ، ميزان الحكمه، انتشارات سازمان تبليغات اسلامي ، 1403 ، حديث 2822، ص 155 27. نهج البلاغه، نامه 18، نقل از : قرشي، سيد علي اكبر، قاموس قرآن، ج1و 2، ص 83 28. ابن اثير، النهاية في غريب الحديث و الاثر ، قم، موسسه اسماعيليان، 1364 ه ش. 29. مشكيني، علي ، الهادي الي موضوعات نهج البلاغه، ص 73 30. نهج البلاغه، حكمت، 70 31. كليني رازي، ابي جعفر محمد بن يعقوب، الاصول من الكافي ، تهران، درالكتب الاسلاميه،ج1، 1363، ص 21 تا 23 32. عمر فروخ، تاريخ الادب العربي، ج 1 ، ص 73 33. همان منبع، ص 73 به بعد. 34. حنا الفاخوري ، تاريخ ادبيات زبان عربي ، ص 35 35. احمد حسن الزيارت، تاريخ الادب العربي ، ص 11 36. ضيف، شوقي، تاريخ الادب العربي(عصر جاهلي) ، تهران، امير كبير، تر جمه عليرضا ذكاوتي 1364، ص 46 37. زوزني، شرحالمعلقات السبع، قم، منشورات اروميه، 1405 هـ.ق ص 127 38. لويس معلوف، المنجمد في الغه، ماده سفه 39. واژه «جهل» در صيغه هاي مختلف در قرآن كريم بيست بار آمده است. 40. قرآن ، ال عمران، آيه 154 41. تفسير نمونه، ج 2، ص 132 و 133 (تحت عنوان وسوسه هاي شيطاني) 42. تفسير روح الجنان (شيخ ابوالفتوح رازي )، ج 3 ، ص 219-220 43. تفسير مجمع البيان، ج 4 ، ص 303 44. تفسير منهج الصادقين ، ج 2، ص 367 45. همان ، ج 2، ص 367 46. تفسير كشف الاسرار وعدة الابرار، ج 3، ص 127 47. همان، منبع، ص 311، تفسير راهنما ، ج 3 ، ص 127 48. تفسير الميزان، ج 4 ، ص 84 49. تفسير نمونه، ج 4 ، ص 404 (به نقل از تفسير المنار ، ج 6، ص 421 ) 50. اشاره به فرمايش امام علي (ع) «الحكم حكمان حكم ا... و حكم الجاهلية فمن اخطأ حكم ا... حكم بحكم الجاهلية . 51. زمخشري، محمود بن عمر ، الكشاف ، بي نا ، ج 1 ص 631 52. علامه طباطبايي ، تفسير الميزان ، ج 5 ، ص 542 53. مجمع البيان، ج 7، ص 68 54. تحميم عبارت از اين بود كه در صور ارتكاب خطا از طرف اقوياي قم يهود ، آنها را به جاي رجم ، روسياه مي كردند و پشت به پشت بر ستوري سوار كرده و در شهر مي گردادندند؛ ولي ضعفا را رجم مي كردند. 55. ر.ك : كشف الاسرار ، ج 3 ، ص 137 56. مجمع البيان ، ج 20 ، ص 108 ، (در اين تفسير در مورد تبّرج عصر اهليت اولي مي گويد: منظور ان اس كه زن بين شوهر و رفيقش جمع مي كرد) 57. ر.ك تفسير الميزان ، ج 16، ص 383 58. تفسير روض الجنان ... ، ج 15 ، ص 415، و 416 59. ر.ك : مهنج الصادقين في الزام المخالفين، ج 8 ، ص 391 60. الميزان ، ج 18 ، ص 458 61. تفسير نمونه ، ج 22 ، ص 101-100 62. آيه 26 سوره فتح 63. 64. |
|
معناشناسي واژه جاهليت در قرآن
محمد علي مجرب
چكيده:
درباره معناي واژه جاهليت در قرآن كريم اختلاف نظر و جود دارد : برخي آن را به معناي بي دانشي و ناداني گرفته اند ؛ اما در اين مقاله تلاش شده است كه به مدد عدله عقلي مانند تحدي قرآن ، غناي ادبي باقي مانده از عصر جاهلي ، هدف بعثت و تناسب اعجاز قرآن با عصر حضرت رسو ل (ص) و ادله نقلي مثل اقوال لغويون، سخنان ادبا، روايات معصومين (ع) و آيات قرآن كريم ثابت شود، جاهليت به معناي مذكورنيست؛ بلكه به اين معناست كه مردم پيش ازاسلام ازمكان اخلاقي بهر كاملي نداشتند.
كليد واژه ها : جاهليت ، دوره قبل از اسلام، مكارم اخلاق، ناداني.
مقدمه
واژه «جاهييت » در چهار سوره قرآن كريم به تريب در سوره آل عمران ، آيه 154 ؛ مائده، آيه 50، آيه 33 و سوره فتح آيه 26 و همچنين ماده «جهل» در صيغه هاي مختلف قريب به بيست بار در سور مختلف قرآن آمده است. 1
2.محدوده عصر جاهليت
آشنايي با محدوده زماني «عصر جاهلي» پيش از ورود به مقوله اصلي بحث خالي از لطف نيست. در اين مورد يك اطلاق كلي و يك تحديد زماني در كتب تاريخ ادبيات عرب وبويژه كتب اصول نحو به چشم مي خورد. اطلاق كلي، معرفي عصر پيش از اسلام و زمان بعثت حضرت رسول (ص) به عنوان « عصر جاهلي» است6.
3.ادله ترادف جاهليت با رذالت اخلاقي و فرهنگي
در مورد اين كه قرآن چرا اعراب قبل از اسلام اهل جاهليت خطاب كرده است، بين مورخان و دانشمندان اختلاف است: بعضي مي گويند: به خاطر رواج بت پرستي و خرافات و جهالت در بين اين اقوام بوده است؛ بعضي بر آن عقيده اند كه به سبب رواج دشمني و خونريزي ميان عشاير و قبايل اين نام به آنها اطلاق شده است؛ اما آنچه براي ما مهم است، ادبيات و عوامل و مظاهر آن است 9؛ لكن به طوري كه گفته شده است، تقريباَ تا دوران بعثت و رسالت حضرت رسول (ص) ميان اعراب شمالي نوشتن رايج نبوده است. تنها دو لوحي كه از اعراب پيش از اسلام بدست آمده است، لوح زيد در جنوب شرقي حلب (512م) و لوح حر در لجا (568م) بوده است10. به هر حال آنچه مسلم است، اين است كه دوره قبل از اسلام را جهت جهل و ناداني مردمان آن عصر جاهليت نگفته و نتوان گفت. دلائل و شواهدي كه اين معنا را تأييد مي كند، به شرحي است كه در پي مي آيد:
1.3ادله عقلي
ادله عقلي اين معنا كه نامگذاري دوره جاهليت به جهت جهل و ناداني مردم آن نبوده، عبارت است از الف)تحدي قرآن؛ ب) غناي ادبي باقيمانده؛ ج)هدف بعثت؛ د) معجزه حضرت رسول (ع)
1.1.3تحدي قرآن
در قرآن كريم آيات متعددي وجود دارد كه در آنها پيامبر (ع) از طرف خداوند مأموريت مي يابد كه به تحدي با مخالفان خود بپردازد؛ از جمله بارزترين اين آيات ، آيه معروف « و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعو شهداء كم ....11 است.
.2.1.3 غناي ادبي باقيمانده
به گفته علماي تاريخ ادبيات عرب آنچه از شاعران عصر جاهلي بر جاي مانده است ، از غني ترين ميراث ادبي تاريخ اين سرزمين است. اين قم به شعر و شاعري اهميت فراواني مي دادند؛ به طوري كه هر قبيله مي كوشيد ، حتي پيش از داشتن رهبر سياسي ، خطيب و شاعري داشته باشد و چون در قبيله شاعري پديد مي آمد ، جشن ها مي گرفتند و مهماني ها مي دادند. در واقع شاعر قبيله زبان قبيله بود 13 در جاي ديگر گفته شده است: در «عصر جاهليت » به هنر و خوض در مسائل آن توجه خاصي نمي شد؛ بلكه بيشتر براي احساسات خويش از هنر گفتاري سود مي جستند و اين هنر گفتاري از مهمترين و نيرومندترين شيوه هاي تحريض و اقناع بود 14.
3.1.3 . هدف بعثت
پيامبر (ع )در عبارتي كوتاه، هدف بعثت خود را «اتمام مكارم اخلاقي معرفي فرموده اند19. اين مي تواند دليل و سندي موثق و قاطع در نفي معناي «ناداني» از واژه «جهل و جاهليت » باشد؛ چون آن نشان مي دهد كه مشكل مردم جاهليت ناداني و جهل آنان نبوده است؛ بلكه نقض مكارم اخلاق در ميان آنان بوده است؛ لذا با چنين هدفي پيامبر (ع) دست به كار شدند و با توجه به دستورهاي ذات مقدس باري تعالي از طريق وحي در سدد اصلاح اخلاق آنان بر آمدند بنابراين از اينكه هدف بعثت حضرت رسول (ع) به قول آن حضرت «اتمام مكارم اخلاق» بوده است، دانسته مي شود كه در واقع اين قوم كاملاً به دور از اخلاق و بدون علم نبوده اند؛ بلكه تعداد اندكي از آنها داراي مدارجي علمي و آگاهي هاي زمان خود بوده اند و ترجمه واژه «جهل» و « عصر جاهليت» به ناداني و عصر ناداني صحيح به نظر مي رسد.
.4.1.3 معجزه پيامبر (ع)
هر پيامبري كه ز طرف خدا به رسالت برگزيده شده است ، براي اثبات حقانيت رسالت خويش و براي صداقت گفتار و احكام خود ،از طرف خداوند متعال با معجزه اي همراه گرديده است20
2.3.
واژه ها به موجودات زنده شبيهند: صورت و شكل نگارشي جسم آنهاست و معنا، روانشان. نيز اين پديده ها روزي زاده مي شوند. دوراني را طي مي كنند و تحويل مي يابند و بر حسب نقشي كه بايد در اجتماع آدميان بازي كنند، مسئوليتهايي گاه جزئي و محدود و گاه بسيار گران به عهده مي گيرند. مراد ما از مسئوليت واژه همان معنايي است كه بايد بازگو كند . واژه كه در واقع شكل گفتاري و نگارشي معناست، زماني مي ميرد كه آن معنا از ميان برود. معنا برخلاف آنچه معمولاً مي پنداريم، هيچ گاه صدرصد روشن و معين نيست. علماي اين فن مي گويند: حوزه معنايي هر كلمه با هاله اي شبيه است كه مركزي مشخص دارد؛ اما كرانه هاي آن در ابهام ناپديد مي گردد. از آن گذشته حوزه معني كلمه نزد افراد گوناگون يكسان نيست؛ يعني بعيد است كه دو نفر ا يك كلمه معين، مثلاً ايثار برداشت و تصوير يگانه اي داشته باشند؛ لذا ما در اين بحث برآنيم بطور خيلي فشرده ، با استناد منابع معتبر و قابل قبول به بررسي معنا و مفهوم اصلي اين واژه «جاهليت» بپردازيم.
1.2.3. لغت نامه
كتب لغت به عنوان اصلي ترين و معتبرترين منابع در بيان معناي صحيح واژه ها مي توانند مورد استناد قرار گيرند. در اين قسمت فقط به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مي كنيم. ابن عباس به نقل از پيامبر اكرم (ع) گفته است كه: منن ستجهل مؤمناً فعليه اثمه
2.2.3. بحث روايي
حضرت رسول (ص) در تعريف جاهل چنين مي گويد:
3.2.3. سخنان اهل ادب
در اين بحث به چند نمونه از گفتار نويسندگان تاريخ ادبيات عرب و همچنين به بيتي از معلّقه عمروبن كلثوم در تأئيد آن چه گذشت، مي آيد. عمر فروخ در كتاب تاريخ الادب العربي مي گويد: جاهليت نامي است كه قرآن كريم به پيش از اسلام اطلاق نموده است؛ زيزا عرب در آن عصر بت مي پرستيدند و با يكديگر به نزاع مي پرداختند ... گاهي فرزندان خود را زنده به گور مي كردند و شراب مي نوشيدند ... و چنين است كه ملاحظه مي كنيم جاهليت از «جهلي» گرفته شده است كه در برابر حلم است؛ نه «جهلي» كه متضاد علم است. عرب حظ وافري از علوم و معارف عصر خود نظير هيأت ، طب ، رديابي و ... داشته اند و ادبشان برترين آداب در روزگار خودشان بوده است ...32. حنا الفاخوري ضمن توصيف هنر عصر جاهلي و برشمردن زمينه هاي احساسات اين قوم و اينكه آي آثار مكتوم مانده اند، مي گويد: اكثر آثار منظوم و منثور عصر جاهلي از ميان رفته است تا آنجا كه ابو عمروبن الاصلاء (770م / 154ه ) مي گفت: آنچه از سخن اعراب به شما رسيده ، بس اندك است. اگر فراوان به دست شما مي رسيد، به دانش و شعر بسيار دست مي يافتيد33 و اين بدان سبب است كه بسياري از آثار به حافظه سپرده نشده بود و آنچه را هم كه راويان شعر ار بر كرده بودند با كشته شدنشان در جنگها و فتوحات از بين رفته است34. از ديگر صاحبان تاريخ ادبيات عرب و از محققين اين فن استاد احمد حسن زيات است. وي درباره وضعيت عقلي «عصر جاهليت» چنين مي گويد: تبابعه در يمن و منازره و غسانسه در شمال به علوم متعددي آشنايي داشتند كه سدّهاي ساخته شده توسط ايشان و شهرسازي و آبادانيشان گواه آن است . عدنانيها نيز بر اثر دقت ملاحظه، به تجارت فراوان با مجموعه اي از علوم كه بر تجربه و استقرار و وهم استوار بود، دست يافتند. طب درمان حيوانات (دامپزشكي) و شناخت انواع اسب به دليل ارتباطشان با جنگ، گياه شناسي ، نجوم و شناخت بادها به دليل ارتباط با انواع علف و باران و يافتن راه در تاريكي هاي خشكي و دريا، از علومي است كه با آنها آشنايي داشته اند35. شوقي ضعيف نيز در «تاريخ ادب» خود، عصر جاهلي را در دوره تكامل زبان عربي دانسته و معتقد است از آن هنگام (عصر جاهلي) بوده است كه اين زبان خصايص كنوني را به خود گرفته است. هم او به نقل از جاحظ ميگويد: شعر عربي نوزادي كم سن و سال است: نخستين كساني كه اين راه را پيموده و جاده را هموار كرده اند. امرء القيس بن حجر و مهلهل بن ربيعه اند و وقتي رشته شعرا را رو به عقب دنبال مي كنيم، مي بينيم كه ابتداي آن يكصدو پنجاه سال پيش از ظهر اسلام است و اگر بخواهيم عقب برويم، به دويست سال مي كشد36.واژه « جهل » در شكلهاي مختلف آن كم و بيش در شعر جاهلي ديده مي شود ؛ اما نمونه زير كه بيتي از معلّقه عمروبن كلثوم ست، مي تواند گواه خوبي در كاربرد واژه «جهل» در معناي ستيزه جويي و خشونت باشد.
جاهليت در سور مختلف قرآن
چنانكه ملاحظه شد، در كلام عرب، واژه«جهل» به معناي «ناداني» بكار نرفته است. در قرآن كريم در چهارسوره مباركه آل عمران، مائده ، احزاب و فتح واژه :الجاهلية» آمده است كه اينك معناي آنها بررسي مي شود39:
1.4. سوه آل عمران(آيه 154)
ثم انزل عليكم ... وطايفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه ...40.
پي نوشت ها
1. روحاني، محمود العجم الاحصائي لالفاظ القران الكريم، مشهد، آستان قدس رضوي ، ج2، 1368،ص 17-613. 2. ر.ك: بلاشر، رژي ، تاريخ ادبيات عرب ، ترجمه آذرتاش ذرنوش، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي ، 1363، ص 45. 3. شريف، م، م، تاريخ فلسفه در اسلام ، ج1 ، ص 179 به بعد. 4. قرآن كريم، سوره مائده، آيه 103. 5. دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ج 11، ص 9. 6. فروخ، عمر، تاريخ الادب العربي، بيروت،دارالعلم للملايين، 1969م، ص73. 7. حسين الزيارات، تاريخ الادب العربي، قاهره ، مكتبة نهضة مصر، ج23، بي تا، ص5. 8. حتي ، فليپ خليل، تاريخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات آگاه، 1366، ص111 9. حنا الفاخوري ، تاريخ اديات زبان عربي، ترجمه عبد المحمد ايتي، تهران ، انتشارات توس، 1361،ص35 10. حتي، فليپ، تاريخ عرب، ص 111 11. قرآن ، سوره، بقره، آيه 23 12. قرآن، سوره هود، آيه 5 13. حنا الفاخوري، تاريخ ادبيات زبان عربي، ص 31 14. همان منبع، ص 35 15. سوسي، المزهرف قاهره، 1282 ه. ق ، ج 2، ص 240 16. اشاره به آيات شريفه 11 تا 35 سوره مباركه مدثر 17. براي اطلاعبيشتر، ر.ك : به كتاب في الادب الجاهلي، نشته طه حسين 18. فيليپ حتي، تاريخ عرب ، ص 11 19. ر.ك : نهج الفصاه ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران ، انتشارات جاويدان، حديث 944، 1360 ص 191 20. زيرا همه پيامبران براي اثبات حقانيت خود بايد داراي معجره اي باشند 21. عطاري خبوشاني، عزيز ا...، مند الامام رضا(ع)، مشهد، آستان قدس رضوي ، ج 1، 1406ه.ق ص 48 22. ابن منظور، لسان العرب، قم ، نشر ادب الحوزه، ج 11، 1405 هجري قمري ، ص 129 23. قرآن كريم، سوره مباركه نحل، آيه 78 24. طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ذيل ايه 67 سوره بقره 25. نهج الفصاحه ، حديث 1319، ص 278 26. محمد ري شهري ، محمد ، ميزان الحكمه، انتشارات سازمان تبليغات اسلامي ، 1403 ، حديث 2822، ص 155 27. نهج البلاغه، نامه 18، نقل از : قرشي، سيد علي اكبر، قاموس قرآن، ج1و 2، ص 83 28. ابن اثير، النهاية في غريب الحديث و الاثر ، قم، موسسه اسماعيليان، 1364 ه ش. 29. مشكيني، علي ، الهادي الي موضوعات نهج البلاغه، ص 73 30. نهج البلاغه، حكمت، 70 31. كليني رازي، ابي جعفر محمد بن يعقوب، الاصول من الكافي ، تهران، درالكتب الاسلاميه،ج1، 1363، ص 21 تا 23 32. عمر فروخ، تاريخ الادب العربي، ج 1 ، ص 73 33. همان منبع، ص 73 به بعد. 34. حنا الفاخوري ، تاريخ ادبيات زبان عربي ، ص 35 35. احمد حسن الزيارت، تاريخ الادب العربي ، ص 11 36. ضيف، شوقي، تاريخ الادب العربي(عصر جاهلي) ، تهران، امير كبير، تر جمه عليرضا ذكاوتي 1364، ص 46 37. زوزني، شرحالمعلقات السبع، قم، منشورات اروميه، 1405 هـ.ق ص 127 38. لويس معلوف، المنجمد في الغه، ماده سفه 39. واژه «جهل» در صيغه هاي مختلف در قرآن كريم بيست بار آمده است. 40. قرآن ، ال عمران، آيه 154 41. تفسير نمونه، ج 2، ص 132 و 133 (تحت عنوان وسوسه هاي شيطاني) 42. تفسير روح الجنان (شيخ ابوالفتوح رازي )، ج 3 ، ص 219-220 43. تفسير مجمع البيان، ج 4 ، ص 303 44. تفسير منهج الصادقين ، ج 2، ص 367 45. همان ، ج 2، ص 367 46. تفسير كشف الاسرار وعدة الابرار، ج 3، ص 127 47. همان، منبع، ص 311، تفسير راهنما ، ج 3 ، ص 127 48. تفسير الميزان، ج 4 ، ص 84 49. تفسير نمونه، ج 4 ، ص 404 (به نقل از تفسير المنار ، ج 6، ص 421 ) 50. اشاره به فرمايش امام علي (ع) «الحكم حكمان حكم ا... و حكم الجاهلية فمن اخطأ حكم ا... حكم بحكم الجاهلية . 51. زمخشري، محمود بن عمر ، الكشاف ، بي نا ، ج 1 ص 631 52. علامه طباطبايي ، تفسير الميزان ، ج 5 ، ص 542 53. مجمع البيان، ج 7، ص 68 54. تحميم عبارت از اين بود كه در صور ارتكاب خطا از طرف اقوياي قم يهود ، آنها را به جاي رجم ، روسياه مي كردند و پشت به پشت بر ستوري سوار كرده و در شهر مي گردادندند؛ ولي ضعفا را رجم مي كردند. 55. ر.ك : كشف الاسرار ، ج 3 ، ص 137 56. مجمع البيان ، ج 20 ، ص 108 ، (در اين تفسير در مورد تبّرج عصر اهليت اولي مي گويد: منظور ان اس كه زن بين شوهر و رفيقش جمع مي كرد) 57. ر.ك تفسير الميزان ، ج 16، ص 383 58. تفسير روض الجنان ... ، ج 15 ، ص 415، و 416 59. ر.ك : مهنج الصادقين في الزام المخالفين، ج 8 ، ص 391 60. الميزان ، ج 18 ، ص 458 61. تفسير نمونه ، ج 22 ، ص 101-100 62. آيه 26 سوره فتح 63. 64. |
|
ظلومی و جهولی انسان در متون تفسیری و عرفانی
میرجلیل اکرمی
چکیده
مفسران قرآن کریم در تفسیر آیة72 سورة احزاب، در شرح وتوضیح کلمات ظلوم و جهول با وجود اختلافنظرهایی، در این نکته اتفاق دارند که انسان با حمل بار امانت الهی که فوق طاقت او بوده است، در حق خود ستم روا داشته و نسبت به صعوبت و عظمت بار امانت و عاقبت حمل آن نادان بوده است. هر چند ظاهر این تعبیر با توجه به بار معنایی کلمات یاد شده نوعی توبیخ و نکوهش در حق انسان تلقی میگردد؛ اما در ادبیات عرفانی این اوصاف به گونهای تأویل و تفسیر شدهاند که نه تنها مایة ذم و قدح انسان نیستند بلکه عین مدح و نعت او نیز هستند. مقالة حاضر سعی دارد تا با تحلیل برخی متون ادبی این کلمات را از منظر عرفانی مورد بحث و بررسی قرار دهد.
واژههای کلیدی:
امانت، انسان، ظلوم، جهول، عرفان، تفسیر، تأویل.
مقدمه
در آیة شریفة ‹‹ انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما و جهولا›› واژهای که در اولین نگاه در بین واژگان دیگر بیشتر جلب توجه مینماید واژة ‹‹ امانت›› است؛ به همین سبب مفسران قرآن کریم تلاش کردهاند هر کدام بنا بر مشرب فکری و استنباط خود این واژه را شرح و توضیح دهند.
تفسیر ظلومی و جهولی انسان در متون عرفانی
در مثنوی گلشن راز در مبحث ‹‹ قاعده فیالتفکر فیالانفس›› در بیان جامعیت حقیقت انسانی و شمول و سریان او در مراتب هستی آمده است:
منابع
قرآن مجید، ترجمه و تفسیر شیخ رضا سراج.
پی نوشت ها:
¯ - تاریخ وصول 27/5/83 تأیید نهایی 26/1/85 ¯¯ - استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تبریز |
|
زبان در قرآن
اشرف کافى
چکيده:
از آنجايى که بنده به تازگى در مقطع کارشناسى ارشد در رشته "زبان شناسي" فارغ التحصيل شده و اصلى ترين بحث در اين رشته "زبان و ساختار آن" مى باشد، بر آن شدم تا در قرآن کمى دقيق تر شده و موارد استعمال کلمه "زبان" در قرآن و نحوه استفاده از آن را بيابم.
زبان وسيله بيان تفکر
زبان يكى از مهم ترين ابزارهاى ارتباطى ميان ما و جهان پيرامون مان است كه براى برداشتى اصولى و درست ازمناسباتمان به آن نيازمنديم. چنين ارتباطى ، خود، مى تواند يكى از مهم ترين كاركردهاى زبان قلمداد شود. ما به وسيله زبانمان است كه مى توانيم فرهنگمان را به جهان عرضه كرده وحتى ازآن دفاع نماييم. |
|
نگاهی نو به مفهوم واژه «صعید» در آیات تیمم *
پرویز رستگار
چکیده
تدبّر در آیات قرآن کریم و تلاش برای دستیابی به تجزیه و تحلیل و درکی درست از آن، همواره نخستین گام فرا راه دانشمندانی بوده است که شناختن و شناساندن دین اسلام را در عرصههای اصول و فروع آن، وجهة همّت خود قرار میدادهاند.
کلیدواژهها :
صعید، تیمّم، وجه الارض، طهور.
مقدمه
در قرآن کریم ـ چنانچه آیههای متکرّر یا متداخل را نیز در آمارگیری به حساب آوریم ـ حدود 500 آیه وجود دارد که بیانگر بخشی از احکام و فروع فقهی است و به «آیات الاحکام» معروفند. (سیوری، 1/5)
جمعبندی
این مقاله در برآیندِ نهایی خود، با یکی از دو رأی عمده دربارة تفسیر واژة «صعید» ـ یعنی «مطلق وجه الأرض» ـ هماهنگ است، اما اندک درنگی در آن، نشان میدهد، چگونگی نگاه به مسأله و نیز کیفیت چینش مبادی و مقدماتِ به کار رفته در آن، با نوع نگاه ومهمترین دست آویز و مستندی که دیگران از آن سود جستهاند، متفاوت است؛ محوریترین مبدأ تصدیقیای که معمولاً درمقام تفسیر واژة «صعید» مورد استناد قرار میگیرد، نظر لغویان با همان نگاه دیرپایی است که در کنار حجت دانستن سخن اینان، کمتر از آگاهیهای بیرون از متن و کاوش در فضاها و فرهنگهایی که آدمیان در آنها دست و پا میزنند سراغ میگیرد، در حالی که دست نیاز به سوی لغویان دراز کردن، دست کم در مسألة مورد بحث ـ نه تنها گرهی از کار نمیگشاید، بلکه آدمی را با پراکندهگوییها و اختلافات گستردة آنان، سرگردان و زمینگیر میکند، به ویژه که لغویان تنها به بیان مصداقهای واژة «صعید» ـ از حدّاقل، «تراب» تا حدّاکثر، «مطلق وجه الأرض» ـ بسنده کردهاند و هیچ گونه تحلیل و موشکافی از آن، ارائه ننمودهاند.
منابع
ـ ابن حجر، عسقلانی؛ فتح الباری، دار المعرفة، بیروت، بیتا.
پی نوشت ها:
* ـ تاریخ وصول: 22/10/81 ؛ تاریخ تصویب نهایی: 19/3/82 . [1]. زیرا تا پیش از نزول این دو آیه مسلمانان هیچ گونه ذهنیتی از معنای اصطلاحی تیمّم نداشتند و پس از کثرت استعمال واژة تیمّم در معنای مصطلح و فقدان حقیقت شرعیّه در این باره، کم کم حقیقت متشرّعهای برای آن شکل گرفت (در این باره ر. ک: قاسم بن سلام هروی، غریب الحدیث، 2/126؛ قرطبی، 5/232؛ طبرسی، 3/91) افزون بر این، چنان که در هر دو آیه مشاهده میکنیم، فعل «تیمّموا» با توجه به مفهوم لغویاش، متعدّی بنفسه است، در حالی که به همین لحاظ، فقها تیترهایی چون «ما یصحّ التیمّم به» (نک: محمد کاظم طباطبایی یزدی، 1/485) «ما یجوز التیمّم به» و «ما تیمّم به» را به کار بردهاند (ر. ک: نجفی، 5/111؛ موسوی اصفهانی، 96). [1]. وی در این باره، از فقهایی چون صاحب جواهر، شیخ طوسی و طبرسی نام میبرد. [1]. گفتنی است، شیخ طوسی کتاب تهذیب الاحکام را در مقام شرح کتاب المقنعه ـ تألیف استاد خود شیخ مفید ـ در 25 یا 26 سالگی و کمی پس از حضور در مجلس درس فقیه نام برده، به رشته تحریر آورده است (نک: مقدمه آغا بزرگ تهرانی در التبیان، صفحه ت) و از آن جا که این کتاب با توجه به سن شیخ طوسی هنگام نگارشش، باید نخستین یا یکی از نخستین نوشتههای وی باشد (ر. ک: همان، صفحه ث)، سخن این بزرگوار در کتاب التبیان نوعی تبدّل رأی و بازگشت از فتوای اولیّه به شمار میرود. [2]. گفتنی است، این اختلاف و تردید، هم اکنون نیز در فتاوای مراجع معاصر تقلید، به چشم میخورد (نک: رسالة توضیح المسائل (پنج مرجع، 198 ـ 197). [3]. برخی این ادّعای شیخ را به شرط بدون مخالف ماندن معمر بن مثنی بعید ندانستهاند (نک: مجلسی، ملاذ الأخیار، 2/114). [1]. چه آن که دارای خاک باشد یا نه. [2]. برای مثال، شیخ طوسی با آن که میپذیرد، «صعید» همان «مطلق وجه الأرض» ـ بدون گیاه و درخت ـ است، با اندکی فاصله میگوید: از آیة 41 در سورة کهف بر میآید که «صعید» گاه بدون رستنی و گیاه است (نک: التبیان، 3/207). [3]. چنان که شیخ انصاری، واژه صعید را از مصادیق اندکِ لغاتی میداند که معنایشان واضح و معلوم نیست (ر. ک: انصاری، 1/75 نیز در این باره، نک: رسالة توضیح المسائل (پنج مرجع) ص 198 ـ 197). [1]. شاید به همین دلیل باشد که روایات بیشماری را از امامان اهل بیت ـ علیهمالسلام ـ دربارة ارجمندی و سختی درایت آثار و سخنان آن بزرگواران، گزارش کردهاند. ما در این جا به سه نمونه از این روایات اشاره می کنیم: الف ـ امام صادق (ع) فرمود: «رواة العلم کثیر، و رعاته قلیل، فکم من مستنصح للحدیث مستغشّ للکتاب، و العلماء تحزنهم الدرایة، و الجهّال تحزنهم الروایة؛ راویان علم بسیار و رعایت کنندگانش اندکاند. چه بسیار خیرخواه حدیثی که بدخواه قرآن است. دغدغة دانشمندان فهمیدن و دغدغة نادانان روایت کردن است»، (مجلسی، بحارالأنوار، ج 2، ص 161، ح 14) ب ـ امام باقر (ع) خطاب به امام صادق (ع) فرمود: «یا بنیّ، اعرف منازل الشیعة علی قدر روایتهم و معرفتهم، فإنّ المعرفة هی الدرایة للروایة، و بالدرایات للروایات یعلو المؤمن إلی أقصی درجات الإیمان … ؛ پسر عزیزم، جایگاه شیعیان را از حجم روایاتشان و نیز درکشان از روایات بشناس. با درک و فهم درست از روایتهاست که مؤمن به بالاترین ردههای ایمان اوج میگیرد…»، (همان، ص 184، ح 4). ج ـ امام صادق (ع) فرمود: «حدیث تدریه خیر من ألف ترویه … ؛ حدیثی که آن را میفهمی، از هزار حدیث دیگری که تنها روایتشان میکنی، بهتر است … »، (همان، ح 5). [2]. مرحوم مطهّری، به روشنی، در این باره، سخن گفته است (نک: ده گفتار، ص 120 و 122). نیز در این باره، نک: عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت (در جاهای متعدّد)؛ عبدالمنعم النمر، 47 و 69؛ محمّد مهدی شمسالدین 81 ؛ ابراهیم عبادی، 76 و فراستخواه، 286. [1]. گفتنی است، یکی از دانشمندان معاصر، فرهنگ غالب عرب را نشسته ادرار کردن دانسته است (نک: جواد علی، 5/33) که با گزارشهای تاریخی و نیز پافشاریهای اسلام در رویارویی با ایستاده قضای حاجت کردن، سازگار نیست. [2]. جایی گسترده بود در بیرون مدینه. [3]. در این جا نیز دکتر جواد علی سخنی گفته است که مانند ادّعای پیشین وی، پذیرفتنی نیست (نک: جواد علی، 5/33). [1]. در این باره، کتابهای بسیاری نوشتهاند که از این میان، میتوان از المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، کتاب الحیوان، بلوغ الإرب فی معرفة أحوال العرب، صبح الأعشی فی صناعة الإنشا، نهایة الإرب فی فنون الأرب و … اثر ـ به ترتیب ـ جواد علی، جاحظ، محمود شکری اندلسی، احمد بن علی قلقشندی، احمد بن عبدالوهاب نویری و … نام برد. [2]. در این زمینه، درنگ در داستانها و رخدادهای تاریخیای که در قرآن کریم گزارش شدهاند (مانند سوره یوسف و سورة قصص)، میتواند گوشهای از این مجازها و ایجازهای درخشان را آشکار کند. [1]. آنچه که دامنگیر عموم است. [2]. این واژه، در ماهیت خود، لازم (= پاک) است اما در زبان روایات و فقها، به صورت متعدّی بنفسه (= پاک کننده)، به کار میرود. (زین الدین عاملی، 1/28). [1]. به معنای عام و گسترده کلمه. [2]. البته این گونه تعابیر کتابی، گاه افراد ناآشنا به ظرافتهای زبان عربی رابه اشتباه میانداخت چنان که موالی ـ بر خلاف عرب ـ عبارت «لا مستم النساء» را درست نمیفهمیدند (نک: سیوطی، 550). [1]. چنان که در صدر هر دو آیة مورد بحث، تعبیر «یا أیها الذین آمنوا» که عام و بدون تخصیص است، به چشم میآید. [2]. از این جاست که در هیچ کدام از روایات بیانگر شأن نزول این دو آیه، گزارشی از سرگردانی مسلمانان آن روز دربارة مفهوم واژة «صعید» و پرسش و کنجکاوی آنان در این زمینه، منعکس نشده و هر چه هست، گویای آن است که رسول خدا (ص) به پیرامونیان خود ـ از جمله، صحابی نامدار، عمّار یاسر ـ دربارة چگونگی انجام دادن تیمّم (صفة التیمّم)، سخن گفته است نه متعلَّق آن (ما یُتیمَّم به). (در این باره، برای نمونه ر. ک: کلینی، 62، سیوطی، 547 و 551). [3]. چنان که پیشتر هم گفتیم، مفسران و فقها در رویارویی با دو آیة مورد بحث، به روح تسامح، تیسیر و امتنانی که در آنها وجود دارد، اشاره کردهاند. |
|
تفاخر در قرآن
محمد رضا آرام
چكيده:
در اين مقاله، در ابتدا تفاخر از ديدگاه لغت شناسى و اصطلاحى بررسى شده است و سپس ميزان كاربرد اين واژه با مشتقاتش در قرآن و ارتباط معنايى آنها، مورد بحث قرار گرفته است.
تفاخر از ديدگاه لغت شناسان و تعريف آن
تفاخر از ريشة فَخْر و به معناى فخر فروشى و مباهات به اشياء و امور خارج از ذات انسان مى باشد كه در امورى مانند: مال، جاه و اولاد2 و يا مباهات به مكارم و محاسن3 و صفات انساني4 صورت مى گيرد.
تمايز بين تفاخر و ذكرِ نِعم الهى
با تدبر در آية 11 از سورة مباركة الضحي: " وَ اَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ" (و اما نعمت پروردگارت را بازگو[كه اظهار نعمت حقّ نيز شكر مُنعِم است]) كاملاً آشكار مى شود كه اگر كسي، مناقب و محاسن خود را براى اعتراف به نعمت برشمارد، نه تنها فخور نيست بلكه شكور هم است10 و از طرفى ديگر نيز بايد دقت كرد كه ذكر نعمتهاى الهى و بازگو كردن آنها نبايد انسان را به وادى فخرفروشي بياندازد.11
دنيا و مراحل آن از ديدگاه آيه 20 سورة حديد و ارتباط تفاخر با تكاثر
دنيا در قرآن كريم داراى پنج مرحله است و همه آن مراحل از ديد قرآن فريب و غرور است. در سوره "حديد" فرمود: "اعلموا إنما الحيوة الدنيا لَعِبٌ وَ لَهوٌ و زينَةٌ و تَفاخر بينكم و تكاثرٌ فى الاَمْوالِ و الأولاد" (بدانيد كه زندگي دنيا تنها بازى و سرگرمى و تّجمل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است.)
عوامل و ريشه هاى بروز تفاخر
آيات متعددى از قرآن كريم به علل بروز تفاخر پرداخته و ريشه هاى ظهور اين نقيصة اخلاقي را مورد بحث قرار داده اند. چنانكه در آيات قرآن (النحل / 14، كهف / 37، يس/ 77، قيامت / 37، انسان / 2، عبس / 19) جهل انسان نسبت به ضعف ها و آسيب پذير ى هايش و نيز جهالت و نادانى وى نسبت به آغاز پيدايش و خلقت اوليه و سرانجامش از عوامل بروز تفاخر قلمداد شده اند15 كه در اينجا فقط به سه نمونه از اين آيات اشاره مى كنيم:
تلازم و ارتباط تفاخر با ديگر رذايل اخلاقى
تفاخر با رذايل اخلاقى ديگر نيز مرتبط مى باشد، همچنانكه بسيارى از علماء ذيل آية 23 سورة حديد"… وَ اللهُ لا يُحِبَّ كُلَّ مُختالٍ فخورٍ" پس از تبيين دو واژة مختال و فخور، هر دو را از مصاديق شرك خفى محسوب كرده اند. 23
پى آمدها و نتايج سوء تفاخر در دنيا و آخرت
اميرالمؤمنين على عليه السلام تفاخر را ريشه دشمنى ها و بغض و كينه ها معرفى مى كند:
درمان تفاخر
خودآگاهي بهترين و اصلى ترين راه براى درمان تفاخر است37. كلام گهربار على عليه السلام بهترين شاهد بر اثر درمانى اين خود آگاهى و معرفت و شناخت انسان به ابتدا و سرانجام حياتش مى باشد:
فهرست منابع و مآخذ
1ـ القرآن الكريم.
پى نوشتها:
1- مفردات راغب، ص 627 2- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 9، ص 37 و 38 3- لسان العرب، ج 10، ص 198 4- مجمع البيان، ج 2، ص 450 5- منهج الصادقين،ج 9، ص 190؛ تفسير اثنى عشري، ج 13، ص 43؛ الميزان، ج 19، ص 192 6- مفردات راغب، ص 627؛ لسان العرب، ج 10، ص 199؛ التحقيق فى كلمات القرآن، ص 38 7- التحقيق فى كلمات القرآن، ص 38 8-كشف الحقائق، ج 3، ص 471 9- تفسير نمونه، ج 23، ص 118 10- براى اطلاع بيشت ر.ك: مجمع البيان، ج20 ص 450؛ الدرامنثور فى التفسير المأثور، ج 8، ص 545؛ شرح اصول كافي، مولى محمد صالح مازندراني، ج 5، ص 185؛ فتح القدير، ج 4، ص 239 11- تفسير فراتٍ الكوفي، ذيل سورة مطففّين، ص 545 12- اصول كافي. ج 8، ص 234 13- ميزان الحكمة، ج3، ص 2382 14- تفسير المراغي. ج 30، ص 230 15- تفسير نمونه، ج 27، ص 281 16- جامع السعادات، ج 1، ص 398؛ معراج السعاده، ص 282 17- جامع البيان، ج 3، ص 107 18- تفسير راهنما، ج 8، ص 32 19- همان، ج 10، ص 381 20- نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 5، ص 385 21- المَحجّة البيضاء، ج 5، ص 284 22- .الجامع لاحكام القرآن،قرطبي، ج 17، ص 167 23- الجواهر الحسان، ج 2، ص 553 24- تفسير راهنما، ج 3، ص 379 25- تفسير الميزان، ج 4، ص 355 26- تفسير اثنى عشري، ج 13، ص 43 27- فرهنگ آفتاب، ج 3، ص 1445 28- اصول كافي، ج 2، ص 328؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 192، ص 385؛ تفسير موضوعي، جوادى آملي، ج 6، ص 259 29- تفسير راهنما، ج 3، ص 382 30- همان، ج 3، ص 383 31- صبحى صالح، خطبه 192، ص 390 32- تفسير راهنما، ج 10، ص 381 33- فرهنگ آفتاب، ج 3، ص 1446 34- مجمع البيان، ج 10-9، ص 642 35- نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبة 221، ص 459 36- نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبة 99، ص 184؛ الجامعه لاحكام القرآن، قرطبي، ج 10، ص 267 37- فرهنگ آفتاب، ج 6، ص 1446 38- نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت شماره 454 39- همان منبع، حكمت شماره 398 40- كنز العمال، ج 6، ص 361 |