بانک مقالات معارف قرآن
اشتراك در قرآناشتراك از اصطلاحات فقه اللغه و با معناشناسى واژگان قرآن در ارتباط است. اشتراك دو قسم دارد: لفظى و معنوى. در اين مقاله هر يك از اين دو اصطلاح بهصورت مستقل مورد بحث قرار مىگيرد:اشتراك لفظى:اشتراك لفظى از موضوعات مبحث الفاظ اصول فقه و منطق و نيز از مباحث ضمنى علم بيان (مبحث كنايه و تعريض) و علم بديع (مبحث توريه و استخدام) و همچنين از موضوعات مورد بحث در فقهاللغه به شمار مىرود و چون بسيارى از مباحث علوم قرآن از علوم ديگر گرفته شده، دانشمندان علوم قرآن مبحث اشتراك لفظى را از علوم ياد شده وام گرفته و بر آيات قرآن تطبيق كردهاند.به نظر مىرسد، اين وامگيرى با اين پيشفرض صورت گرفته كه اشتراك لفظى در كلمات قرآن از مصاديق اشتراك لفظى در كلام عرب است و با آن سنخيت دارد و آثار اختلافنظرهاى مربوط به آن همان آثار مترتّب بر اختلافنظرهاى اشتراك لفظى در كلام عرب است. تعريف:قدر مشترك تعريفهاى اشتراك لفظى اين است كه لفظى بيش از يك معنا داشته باشد. برخى قيودى نيز بر آن افزودهاند; مانند اينكه بايد تعدد معناى مشترك بر اثر تعدد وضع باشد. گروهى نيز افزودهاند كه بايد تعدد وضع در يك قبيله صورت گرفته باشد. برخى نيز گفتهاند: بايد ميان معانى مشترك علاقه و قدر جامعى نباشد و گرنه حقيقت و مجاز يا مشترك معنوى يا منقول به شمار مىرود و برخى گفتهاند: نبايد وضع هيچ يك از معانى لفظ مشترك بر ديگرى تقدم زمانى داشته باشد و گرنه منقول تلقى مىشود. برخى نيز شرط كردهاند كه لفظ مشترك در مواضع مختلف، حروف و حركات واحدى داشته باشد، بر اين اساس، «رَوْح» و «رُوح»، و «ظنّ» و «ظنين» را مشترك لفظى به شمار نياوردهاند و به اين ترتيب برخى چندان قيود به تعريف مشترك لفظى افزودهاند كه مجالى براى اشتراك لفظى نمانده است.به نظر مىرسد، اين اختلاف نظرها در تعريف مشترك لفظى از اختلاف در پيشفرضهاى صاحبنظران در زمينههاى گوناگون زبانشناختى ناشى شده است، بنابراين، راهحل اين اختلافات تنقيح آن پيشفرضهاست كه مجال ديگرى مىخواهد. در اين ميان آنچه بيش از همه مهم مىنمايد، اين است كه بدانيم: اولاً اين تعاريف در توصيف پديدهاى زبانشناختى مربوط به زبان متعارف و رايج ميان مردم است و ازاينرو ناگزير بايد برآيند استقرايى قابل قبول از استعمالات اهل زبان باشد. ثانياً در قيودى كه در تعريف مىآيد، بايد ثمرهاى علمى و ارزشمند نيز وجود داشته باشد. ثالثاً بايد اين قيود روشن و قابل بررسى و تحقيق علمى باشد. با توجه به آنچه آمد، بايد گفت اولاً بر اثر مشخص نبودن واضع، زمان وضع و معنايى كه واضع براى لغت در نظر گرفته، «وضع» مفهومى مبهم و غير قابل تحقيق تلقى مىشود و نمىتواند، قيد مناسبى براى تعريف مشترك لفظى به شمار آيد، افزون براين، ما تنها با استعمال سر و كار داريم و از رهگذر ملاحظه آن توانستهايم مشترك لفظى را بشناسيم، بنابراين بايد ملاك تعاريف را استعمال قرار دهيم. ثانياً قيودى مانند وحدت قبيله يا همزمانى وضع فايدهاى علمى ندارد، چون اهل زبان الفاظ متعدد المَعنى را ـاعم از آنكه اصل آن از يك يا دو قبيله باشد و اعم از آنكه تعدد معنا همزمان در لفظ پديد آمده يا يكى بر ديگرى تقدم زمانى داشته باشدـ بدون لحاظ فرقهايشان استعمال مىكنند و حكمى كه در زمينه اخذ معنا داده مىشود، به اقتضاى تفاوت آنها متفاوت نمىگردد. بنابراين، تنها قيدى كه با اين پيشفرضها سازگار به نظر مىرسد، عدم وجود علاقه يا قدر مشترك در معانى لفظ است و به تعبير دقيقتر، عدم توجه اهل زبان به علاقه يا قدر مشترك معانى لفظ است، بر اين اساس، چنانچه اهل زبان ميان معانى لفظى علاقه بيابند، آن لفظ مصداق حقيقت و مجاز است و اگر ميان معانى لفظى قدر مشترك پيدا كنند، آن لفظ، مشترك معنوى به شمار مىرود; اما اگر هيچ علاقه يا قدر مشتركى ميان معانى لفظى نيابند، آن واژه، مشترك لفظى شمرده مىشود. به اين ترتيب، مشترك لفظى عبارت از لفظى است كه در مواضع گوناگون به معانى مختلفى استعمال مىشود و اهل زبان هيچ علاقه يا قدر مشتركى ميان معانى آن نمىيابند. پيشينه:اشتراك لفظى در قرآن از ديرباز مورد توجه بوده است و سابقه آن به صدر اسلام مىرسد.پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «القرآن ذَلولٌ ذو وجوه فاحمِلوه على أحسن الوجوه= قرآن رام است و وجوهى دارد، آن را بر بهترين وجوهش حملكنيد»; نيز على(عليه السلام)آنگاه كه ابنعباس را بهسوى خوارج فرستاد، به او سفارش فرمود:«لاتُخاصمْهم بالقرآن فإنّ القرآنَ حمّالٌ ذووجوه تقول و يقولون= با آنان با قرآن استدلالنكن، چون قرآن احتمالات و وجوهى دارد، ازاينرو تو چيزى مىگويى و آنان چيز ديگرى مىگويند»; همچنين از آن حضرت نقلشده كه قسمى از قرآن متفق اللفظ و مختلفالمعنى است. اشتراك لفظى در ميان قدما مفهوم عام و شاملى داشته است و مترادف با «وجوه و نظاير» بهكار مىرفته و هر چه را كه متفقاللفظ و مختلفالمعنى بوده، دربرمىگرفته است; اعم از مفرد و مركب، موضوع و مستعمل، اصيل و دخيل، حقيقت و مجاز، و مشترك لفظى و معنوى. ملاحظه كتابهايى كه با عنوان الوجوه و النظائر يا مااتفقت الفاظه و اختلفت معانيه نوشتهاند يا تعاريفى كه از مشترك به دست دادهاند، مؤيد گستردگى معناى مشترك لفظى در ميان پيشينيان است. مقصود از «وجوه»* و «نظاير» يك چيز است و در آن از الفاظى بحث مىشود كه به لحاظ لفظ نظاير يكديگر و از نظر معنا وجوه گوناگونى دارد; منتها برخى مانند زركشى ميان آن دو تمايز قائل شده و گفته است: وجوه، لفظ مشترك است كه در چند معنا بهكار مىرود; مانند «امّت» و نظاير، الفاظ متواطى است. مراد از لفظ متواطى مشترك معنوى است. ناگفته نماند كه برخى مقصود از متواطى را در سخن زركشى مترادف دانستهاند; اما اين درست به نظر نمىرسد، چون در كتابهاى وجوه و نظاير از الفاظ مترادف بحث به ميان نمىآيد. در اين آثار هر لفظى كه در مواضع گوناگون وجوه مختلفى از معنا داشته باشد، شرح شده است; اعم از آنكه به اصطلاح متأخران مشترك لفظى به شمار آيد يا مشترك معنوى يا حقيقت و مجاز. در ميان سخنان قدما اصطلاح «مشترك لفظى» به چشم نمىخورد و تعبير آنان از مشترك لفظى همان وجوه و نظاير يا متفقاللفظ و مختلف المعنى است. به نظر مىرسد اولين كسى كه تعبير مشترك لفظى را به معناى اصطلاحى آن بهكار برده، ابنفارس (م.355ق.) باشد. او مشترك را لفظى خوانده است كه حامل دو معنا يا بيشتر باشد و به «فَلْيُلْقِه» (مىافكند، بايد بيفكند) در «فَاقذِ فيهِ فِى اليَمِّ فَليُلقِهِ اليَمُّ بِالسّاحِلِ» (طه/20، 39) و «وحيداً» (يگانه در آفرينندگى، يگانه در مال و فرزند) در «ذَرنى و مَن خَلَقتُ وحيدا» (مدثّر/74، 11) و جز آنها مثال زده است. پيشينيان نظر به تلقى گستردهاى كه از مفهوم اشتراك لفظى داشتند، اغلب لغات را مشترك مىشمردند. تمامى حروف و صيغههاى اشتقاقى و نقشهاى نحوى را مشترك خواندهاند و براى آنها در كتابهاى نحو و بلاغت و اصول فقه معانى گوناگونى ياد كردهاند. براى پارهاى از لغات دهها معنا ذكر كردهاند كه «حوب» (30 معنا) و «عجوز» (100 معنا) از آن جمله است. شمار الفاظ مشتركى كه در كتابهاى وجوه و نظاير قرآن آوردهاند به 540 كلمه مىرسد. به اين ترتيب علماى اوليه بهگونهاى افراطى بسيارى از الفاظ قرآن را مشترك و ذو وجوه خوانده و به تعدد و تكثر معانى در الفاظ قرآن قائل شدهاند و البته اين نظر تاكنون كمابيش هوادارانى دارد. در مقابل، از حدود قرن سوم معدودى از علماى اسلامى از منظرى عقلى ـ عرفانى به الفاظ مشترك قرآن نگريستند و بهگونهاى تفريطى چندان با افزودن قيود متعدد دايره اشتراك لفظى را تنگ كردند كه ديگر هيچ موردى براى آن نماند و به اين ترتيب بهطور كلى منكر وجود مشترك لفظى شدند. آنان همه مواردى را كه ديگران مشترك لفظى مىخواندند به مشترك معنوى يا حقيقت و مجاز تأويل بردند. ترمذى(م.285ق.)، ابندُرُسْتُوَيْه(م.347ق.)، ابوعلى فارسى(م.377ق.)، ابنفارس(م.395ق.)، ابوهلال عسكرى (م.395ق.)، راغب اصفهانى (م.425ق.) زمخشرى (م.538ق.) و ابنجوزى (م.597ق.) در ميان پيشينيان، و مصطفوى و منجّد در ميان معاصران مهمترين كسانىاند كه كمابيش اشتراك لفظى را انكار مىكنند. مهمترين آثارى كه در زمينه اشتراك لفظى قرآن به دست آمده، عبارت است از: الاشباه و النظائر فى القرآن الكريم مقاتلبنسليمان (م.150ق.)، الوجوه و النظائر هارونبنموسى (م.170ق.)، التصاريف يحيىبنسلاّم (م.200ق.)، مااتفق لفظه واختلف معناه من القرآن المجيد مبرّد (م.286ق.)، تحصيل نظائر القرآن ترمذى (م.حدود 320ق.)، الاشباه والنظائر فى الالفاظ القرآنيه ثعالبى (م.429ق.)، وجوهالقرآن اسماعيلبناحمد نيشابورى; الوجوه والنظائر حسين دامغانى (م.478ق.)، نزهة الاعين ابنجوزى (م.597ق.)، وجوهالقرآن حُبَيش تفليسى (م.629ق.)، بصائر ذوى التمييز فيروزآبادى (م.817ق.)، كشفالسرائر عن معنى الوجوه و الاشباه والنظائر شمسالدين بلبيسى (م.887ق.)، حسن البيان فى نظم مشترك القرآن عبدالهادى ابيارى (م.1305ق.)، المشترك اللفظى فى الخفل القرآنى عبدالعال سالم مكرم (معاصر) و الاشتراك اللفظى فى القرآن الكريم محمد نورالدين منجّد (معاصر). اقسام مشترك لفظى:مشترك لفظى را به اعتبارهاى گوناگون تقسيم كردهاند; به اعتبار نسبت معانى آن با يكديگر به دو قسم متضاد و متباين تقسيم شده است. متضاد، مانند «عَسْعَسَ» كه به دو معناى «روى آورد» و «پشت كرد»، بهكار رفته است و متباين، مانند «عين» كه به معانى «چشم»، «چشمه»، «چشم زخم»، «جاسوس» و جز آنها بهكار رفته است.نيز برخى دانشمندان سه قسم ظاهر، مُؤوّل و مجمل را سه گونه مختلف از دلالت لفظ مشترك بر معناى مراد در يك متن و آيه دانستهاند. ظاهر آن است كه همان معناى روشن و راجح لفظ مشترك در يك متن مراد متكلم هم باشد و مؤوّل آن است كه معناى مرجوح وضعيفتر لفظ مشترك در يك متن مراد متكلم باشد; نه معناى راجح و ظاهر لفظ، و مجمل آن است كه دست كم دو معناى لفظ مشترك به يك ميزان از احتمال در يك متن قابل برداشت باشد و قراين دال بر ترجيح يك معنا با آن متن همراه نباشد، بنابراين، لفظ مجمل همواره مبهم نيز خواهد بود; همچنين زركشى در عبارتى كه حاكى از امتزاج اصطلاحات دانش فقهاللغه و علم بديع است، دو صنعت ايهام (توريه) و استخدام را كه از صنايع علم بديع است، دوگونه از دلالت لفظ مشترك در متن معرفى كردهاست. عوامل پيدايش اشتراك لفظى:براى پيدايش اشتراك لفظى عواملى چند را ياد كردهاند كه مهمترين آنها تطوّر معنايى، اشتراك صرفى و توافق وضعى است.بيشتر الفاظ مشترك از رهگذر تطوّر معنايى و دلالى به وجود مىآيد; اين چنين كه در آغاز، لفظى به طريق مجاز بر معنايى اطلاق مىشود. در اين هنگام علاقه آن به معناى حقيقى لفظ آشكار است; اما پس از كثرت استعمال و گذشت مدتى دراز علاقه آن فراموش مىشود و به حقيقت تبديل مىگردد و به اين ترتيب در يك لغت دوحقيقت پديد مىآيد و اشتراك لفظى حاصل مىشود. براى مثال مىتوان گفت: در آغاز كه «عين» (چشم) را بر «چشمه» به طريق مجاز اطلاق كردند، علاقه و ربط ميان آن دو (جوشيدن آب از درون) روشن بود; اما با كثرت استعمال و گذشت زمان، آن علاقه و ربط فراموش شد و اكنون بدون توجه به آن، لفظ «عين» را بر «چشمه» اطلاق مىكنند. دليل اينكه مىتوان با مطالعه سرگذشت لغت و معناشناسى تاريخى آن، علاقه و ربط بسيارى از الفاظ مشترك را شناسايى كرد، تبديل مجاز به حقيقت و پيدايش مشترك لفظى از رهگذر آن است. نوعى ديگر از تطوّر معنايى كه به پيدايش اشتراك لفظى مىانجامد مربوط به آن دسته از الفاظى است كه حروف آنها با حروف الفاظ ديگر اشتراك يا قُرب مَخرج دارد. اهل زبان بر اثر خطاى گوش، آنها را با يكديگر اشتباه كرده و از اين رهگذر معناى يكى را به ديگرى تسرّى دادهاند. نمونه آن واژه «خبيت» (شكسته، پليد) است كه يكى از معانى آن از «خبيث» (پليد) سرچشمه گرفته است. اشتراك ساختار صرفى برخى از لغات نيز سبب شده است كه در آنها تعدد معنا پديد آيد; مانند «نَوى» كه هم جمع «نواة» (هسته خرما) و هم مصدر به معناى «نيّت كردن» و هم فعل بهمعناى «نيّت كرد» است. برخى توافق وضع را نيز عامل پيدايش اشتراك لفظى دانستهاند; ولى چندان نمىتوانند براى آن شاهدى بياورند. مراد از توافق وضع آن است كه لفظ واحدى را قوم و قبيلهاى براى يك معنا و قوم و قبيله ديگر براى معنايى ديگر وضعكنند; براى مثال گفتهاند: لفظ «امّة» در لغت قريش به معناى «إمام» (پيشوا) و در لغت أزدشنوءه به معناى «سنين» (سالها) است. البته در اين موارد احتمال مجاز نيز دادهاند. نسبيّت اشتراك لفظى:چنانكه گذشت معيار اشتراك لفظى اين است كه اهل زبان، علاقه يا قدر مشتركى را ميان معانى آن نيابند و گفته شد كه توجه اهل زبان به علاقه يا قدر مشترك ثابت نمىماند، از همين رو، حقيقت و مجاز، و مشترك معنوى بر اثر گذشت زمان و كثرت استعمال در وجوه معانى آنها، علاقه و قدر مشترك ميان معانى آنها فراموش مىشود و ديگر اهل زبان به علاقه و قدر مشترك آنها توجه نخواهد كرد و به اين ترتيب، آنها به مشترك لفظى تبديل مىگردند، بر اين اساس، همواره شمار مشتركهاى لفظى رو به افزايش است و اگر در گذشته لفظ متعدد المعنايى حقيقت و مجاز يا مشترك معنوى به شمار مىرفته، دليل بر اين نيست كه در حال حاضر نيز همانگونه باشد، زيرا ممكن است هماكنون به مشترك لفظى تبديل شده باشد; همچنين، ممكناست معانى لفظ مشتركى جز يك معناى آن مهجور و غير مستعمل گردد و تنها در همان يك معنا بهكار رود. در چنين صورتى لفظ مشترك مذكور از شمار مشتركات لفظى بيرون مىرود و به الفاظ يك معنايى مىپيوندد.بنابر آنچه گذشت، اشتراك لفظى خصلتى ثابت و مطلق براى لفظ نيست و از زمانى به زمان ديگر و حتى از قبيلهاى به قبيلهاى ديگر در ميان اهل يك زبان فرق مىكند. درباره اينكه آيا اساساً مشترك لفظى وجود دارد يا نه، دو ديدگاه به چشم مىخورد: برخى به كلى وجود مشترك لفظى را در كلام عرب يا در خصوص قرآن منكر شدهاند، بدين دليل كه اوّلاً غرض از وضع لفظ تفهيم مراد است و لازمه آن اين است كه يك لفظ براى يك معنا وضع شود، حال آنكه وضع يك لفظ براى بيش از يك معنا سبب ابهام مراد مىگردد و ازاينرو ناقض غرض از وضع خواهد بود. ثانياً استعمال لفظ مشترك چه با قرينه يا بدون قرينه خلاف فصاحت و بلاغت است، زيرا اگر با قرينه بهكار رود، تطويل بىجهت سخن را در پى دارد، چون گوينده مىتوانست، به جاى لفظ مشتركِ همراه با قرينه از لفظِ مختصِ بدون قرينه استفاده كند، و اگر بدون قرينه بهكار رود، اجمال و ابهام سخن را در پى دارد و هر دو وجه به فصاحت و بلاغت آسيب مىرساند، ازاينرو در كلام الهى كه در اوج فصاحت و بلاغت است نمىتواند جاى داشتهباشد. ثالثاً در همه مواردى كه در آنها ادعاىِ اشتراك لفظى شده است مىتوان ميان معانى هر يك از آنها علاقه و قدر مشتركى را يافت، ازاينرو بايد آنها را از قبيل مشترك معنوى يا حقيقت و مجاز تلقى كرد; نه مشترك لفظى كه در تعريف آن عدم وجود علاقه و قدر مشترك ميان معانى آن قيد شده است. در مقابل، برخى وجود مشترك لفظى را در كلام عرب و قرآن باور دارند و در ردّ ادلّه مخالفان گفتهاند: اوّلاً لفظ مشترك معمولاً با قرينه بهكار مىرود و قرينه مشخص مىكند كه كداميك از معانى مشترك اراده شده است، ازاينرو وضع لفظ مشترك لزوماً به ابهام مراد نمىانجامد. ثانياً قرينه مشترك لفظى يا حاليه است يا اگر مقاليه باشد، معمولاً براى خصوص تعيين معناى مشترك در كلام نيامده است، بلكه مفيد معناى ديگرى نيز هست، ازاينرو استعمال لفظ مشترك موجب تطويل بىجهت كلام نمىشود. ثالثاً نظر به اينكه اشتراك معنوى، و حقيقت و مجاز مقولاتى زبانشناختى و مربوط به زبان متعارف عموم مردم بهشمار مىآيند، بايد علاقه و قدر مشترك ميان معانى آنها متفاهم اهل زبان باشد، بر اين اساس استنباطات فردى و ذوقى نمىتواند معيارى براى حمل مشترك لفظى بر مشترك معنوى يا حقيقت و مجاز باشد، افزون بر اين، علاقهها و قدر مشتركهايى كه از سوى منكران براى مشتركهايى لفظى بيان شده، نه اجماعى است و نه مورد توجه اهل زبان; براى مثال برخى، قدر مشترك «قرء» را «وقت» و برخى ديگر «جمع» دانستهاند; نيز بعضى معناى حقيقى «عين» را «چشم» دانسته و اطلاق آن را بر «چشمه»، «چشم زخم» و «سوراخ سوزن» و نظاير آنها مجاز خواندهاند، حال آنكه علاقه ميان «چشم» و معانى ديگر هرگز مورد توجه اهل زبان نيست و با اين وصف نبايد آن را حقيقت و مجاز بهشمار آورد. استعمال لفظ مشترك در بيش از يك معنا:دراين زمينه كه آيا در يكبار استعمال مىتوان لفظ مشترك را در بيش از يك معنا بهكار برد، دوديدگاه وجود دارد: برخى آن را روا مىشمارند، زيرا اولاً استعمال لفظ مشترك در بيش از يكمعنا در كلام عرب و قرآن واقع شده است. براى مثال در آيه شريفه «اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ يَسجُدُ لَهُ مَن فِى السَّمـوتِ ومَن فِى الاَرضِ والشَّمسُ والقَمَرُ والنُّجومُ والجِبالُ والشَّجَرُ والدَّوابُّ و كَثيرٌ مِنَ النّاسِ» (حجّ/22، 18) واژه «سجده» مشترك لفظى ميان دو معناى نهادن پيشانى بر زمين، و انقياد و خضوع است. ثانياً رواياتى كه قرآن را داراى 7 وجه يا بطن مىداند بر استعمال برخى از الفاظ قرآن در بيش از يك معنا دلالتدارد.اما اغلب دانشمندان اسلامى كاربرد لفظ مشترك را در بيش از يك معنا در يكبار استعمال مردود مىدانند، زيرا اولاً، عادتاً امكان ندارد آدمى در زمان استعمال دو معنا را از يك لفظ بهطور جدّى اراده كند، زيرا ذهن آدمى نمىتواند به هنگام استعمال به دو معنا در يك لفظ توجه كند. قصد كردن معنا در ذهن در هنگام استعمال مانند نقش بستن تصويرى است كه تمام سطح آينهاى را بگيرد كه طبيعتاً تا زمانى كه صاحب تصوير از مقابل آن آينه كنار نرود، تصوير ديگرى در آن نقش نمىبندد. ثانياً مواردى از كلام عرب و آيات قرآن كه در آنها ادعاى استعمال لفظ در بيش از يك معنا در آنِ واحد شده است، جاى بحث دارد. بىترديد درباره آيه سوره حجّ بايد گفت «سجده» در معناى «نهايت خضوع و انقياد» ـكه قدر مشترك معناى سجده فرشته، انسان، نبات و جماد استـ بهكار رفته است، بنابراين، سجده در اين آيه به دليل قرينه سياق، مشترك معنوى است; نه مشترك لفظى. حاصل سخن آنكه در آنچه توريه يا استخدام خوانده مىشود، مراد جدّى بيش از يك معنا نيست، بنابراين بايد گفت: استعمال لفظ در بيش از يك معنا در يك جمله ـبهطورى كه همه آن معانى مراد گوينده باشدـ در كلام عرب و در قرآن واقع نشده است. ثالثاً چون بهكار بردن لفظ در بيش از يك معنا در استعمال واحد و با قصد جدّى عادتاً محال است، بايد گفت قطعاً نمىتواند مراد از وجوه و بطون قرآن معانى متعدد در عرض يكديگر در يكبار استعمال و همراه با قصد جدّى باشد. حتى اگر مراد اين روايات از بطون، لوازم مراد الهى و معانىِ واقع در طول معناى مراد آيات قرآن باشد نمىتواند دليلى بر جواز كار برد لفظ در بيش از يك معنا در استعمال واحد باشد، چون مخاطب در زمان خطاب هم به معناى مراد و هم به لازم آن معنا نمىتواند توجه كند، زيرا اگرچه يك طرفِ كلام الهى خداوند است و امكان توجه او به معنا و لازم معنا وجود دارد; اما طرف ديگرِ كلام الهى، بشر است كه عادتاً نمىتواند در هنگام خطاب به معنا و لازم معنا توجه كند و لزوماً وقتى بشر نتواند در هنگام خطاب به هر دو توجه كند، خداوند نيز نبايد هر دو را در آن هنگام اراده كرده باشد، چون اين كار لغو و عبث است و خداى حكيم از كار لغو و عبث منزّه است. البته اين سخن بدين معنا نيست كه كلام الهى لوازم ندارد; اما قطعاً اين لوازم در وقت خطاب اراده نشده است و ازاينرو در آن وقت از مخاطب خواسته نشده است به آنها توجه كند، زيرا اين خواسته، تكليف فوق طاقت است و خداوند از آدمى تكليف فوق طاقت نمىخواهد. معمولاً بشر بعد از وقت استعمال و خطاب و بر اثر تدبّر بعدى در كلام به لوازم كلام پى مىبرد. ناگفته نماند كه زركشى گفته است: اگر ما به جواز استعمال لفظ مشترك در بيش از يك معنا قائل نباشيم، مىتوان گفت در قرآن با لفظ مشترك دو بار خطاب شده است: يكبار يك معنا و بار ديگر معناى ديگر آن اراده شده است. اين احتمال نيز درست نيست، چون از يك سو آيات قرآن يكبار برحسب مقتضيات خود نازل شده و هر آنچه كه اقتضاى آن بوده، اراده شده است و نزول مجدد آيات، صرفِ ادعاست و بر هيچ دليل عقلى يا نقلى معتبرى تكيه ندارد. از سوى ديگر قراين آيات ـاعم از حالى و مقالىـ كاملاً معناى آيات را تحديد و آن را معيّن مىكند و اگر هم برخى بر اثر بىتوجهى به قراينِ آيات، معانى متعددى را فهميدهاند، تعدد فهم آنان دليلى بر تعدد مراد الهى نيست. حكم مشترك لفظى:قرآن كريم براى هدايت بشر نازل شده و نه گمراهسازى او، ازاينرو پذيرفته نيست كه خداوند در هيچ آيهاى از آيات قرآن مراد خود را مجمل و دو پهلو نهاده و قراينى براى تعيين مراد خويش قرار نداده باشد، ازاينرو بايد به هنگام مواجهه با لفظ مشتركى كه احتمال معانى چندى از آن مىرود، به جستوجوى همه قراين حالى و مقالى آن پرداخت و با لحاظ همه آنها مراد واقعى را به درستى تشخيصداد.ناگفته نماند كه علماى اسلامى براى مواردى كه قرينهاى براى تعيين معناى مشترك لفظى يافت نشود قواعدى را جعل كردهاند; نظير اينكه اگر لفظى ميان معناى لغوى و معناى شرعى مشترك بود، بايد معناى شرعى آن را گرفت; براى مثال در مورد لفظ «صلاة» در «اَقيمُوا الصَّلوةَ» (مزمّل/73،20) كه ميان معناى لغوى «دعا» و معناى شرعى «نماز» مشترك است بر معناى نماز حمل مىگردد يا مادامى كه صارف لفظى يا معنوى نسبت به بعضى از معانى مشترك لفظى وجود نداشته باشد، بايد آن لفظ را بر همه معانى آن حمل كرد; مانند «جهاد» (مجاهده با نفس، مقاتله با دشمن) در آيه «و مَن جـهَدَ فَاِنَّما يُجـهِدُ لِنَفسِهِ» (عنكبوت/29،6) اما چنين قاعدههاى كلى راهحل مناسب و معتبرى به نظر نمىرسد و آنها تنها براى كسانى كارآمدى دارد كه براى كشف مراد واقعى خداى متعالى اهميتى قائل نيستند. چاره صحيح آن است كه از رهگذر تتبع و جستوجوى همه قراين دخيل در فهم مراد خداى سبحان به كشف آن اهتمام ورزيد. هيچ يك از مواردى كه اين قاعدهها بر آنها جارى شده است، بهگونهاى نيست كه با تتبع و جستوجو نتوان به مقصود واقعى خداوند پى برد. براى نمونه، توجه به سياق دو آيه مذكور كافى است كه مراد واقعى خداوند را معين كند. سياق آيه اول نشان مىدهد كه مراد از «صلاة» در آن نماز است و سياق آيهدوم آشكار مىكند كه مقصود از «جهاد» در آن مطلق تلاش و كوشش در راه خداست. جعفر نكونام اشتراك معنوى:اشتراك معنوى اصطلاحى است كه گاه از آن در معناشناسى واژگان قرآن بهصورت وصف برخى واژهها ياد مىشود و به لفظى كه داراى اشتراك معنوى باشد، مشترك معنوى گفته مىشود. مشترك معنوى واژهاى است كه براى مفهوم عام مشترك ميان افراد و مصاديق وضع شده باشد. برخى گفتهاند: مشترك معنوى لفظى است كه معناى آن متعدد است; اما داراى وضع متعدد نيست و همه افراد و مصاديق آن داراى معناى جامع و مشترك است; مانند جسم كه بر زمين، انسان و ساير اجسام اطلاق مىشود، زيرا همه اينها درمعناى جسم بودن مشترك است، بنابراين، مشترك معنوى همان لفظ كلى در اصطلاح علم منطق است كه قابل انطباق بر افراد و مصاديق بسيار است. در باب تمايز ميان مشترك لفظى و مشترك معنوى نيز به تعابير متفاوت اما نزديك به هم بر مىخوريم; مانند اينكه: 1. در مشترك لفظى، لفظ اسم براى معناست; اما در مشترك معنوى وصف آن است. 2.در مشترك معنوى جمع ميان دو معناى لفظ مشترك در تعريف واحد ممكن است; ولى در مشترك لفظى ممكن نيست. 3. در مشترك لفظى، لفظ هم داراى معناى متعدد و هم برخوردار از وضعهاى متعدد است، درحالىكه در مشترك معنوى لفظ داراى معانى متعدد است; اما وضعهاى متعدد ندارد.اقسام مشترك معنوى:با توجه به تعريفى كه از مشترك معنوى ارائه شده روشن مىشود كه همه مفاهيم كلى ـبه اصطلاحِ منطقىـ و همه وصفهاى عام و اسمهاى جنس ـبه اصطلاح نحوىـ كه مىتواند مصاديق متعدد داشته باشد مشترك معنوى به شمار مىآيد. در علم منطق مفاهيم كلى به دو قسم متواطى و مشكّك تقسيم شده است، بر همين اساس مشترك معنوى را نيز به دو قسم متواطى و مشكّك تقسيم كردهاند. متواطى آن است كه لفظ در مورد همه مصاديقش بهطور يكسان اطلاق شود; مانند لفظ انسان و مشكّك بر خلاف اين است، به اين صورت كه اطلاق آن مفهوم عام و كلى بر برخى از مصاديقش قوىتر و بر برخى ضعيفتر است; مانند مفهوم وجود كه اطلاق آن بر واجب الوجود قوىتر از اطلاق آن بر ممكن الوجوداست.آنچه در باب اشتراك معنوى نقل شد آن را مصطلحى منطقى مىشناساند كه در معناشناسى واژگان قرآن فايده آشكارى ندارد و تنها در كتابهاى وجوه و نظاير، براى برخى واژهها، وجوهى بيان شده كه در حقيقت آن وجوه را بايد مصاديق آن واژه ـنه معناـ شناخت; براى نمونه براى كلمه «ارض» در قرآن كريم معانىاى ياد شده است; مانند: زمين بهشت، زمين شام، مكه، مدينه، مصر، سرزمين اسلام، تيه (محل سرگردانى بنىاسرائيل) و... كه مصاديق ارضاند و نه معانى آن. نمونه ديگر واژه «جبل» است كه برخى از وجوه بيست گانه آن مصداق جبل است; نيز برخى از وجوه سىگانه «جمع» و پنج گانه «حديث» و برخى از وجوه «فتح» از اين قبيل است. انگيزههاى طرح اشتراك معنوى:جداى از مباحث منطقى در اين باره، پيشتر در ميان بحثهاى فقه اللغه عربى با نظرياتى مواجه مىشويم كه تمايل برخى دانشمندان به اشتراك معنوى را نشان مىدهد. سر آغاز اين تلاشها كه عمدتاً در جهت نفى اشتراك لفظى بوده است، از ابندرستويه (م.347ق.) است. وى در مقام رد اشتراك لفظى و دلايل آن گفته است: قوىترين دليل معتقدان به اشتراك لفظى در لغت، واژه «وجد» است كه مىگويند داراى چند معناست، درحالىكه همه معانى مختلف وجد به يك معنا باز مىگردد و آن دستيابى به چيزى است; خواه آن چيز خير باشد يا شر; نيز همو گفته است: هر كجا بناى كلمهاى واحد، اما براى آن دو معناى مختلف ذكر شده باشد ناگزير آن دو معنا به معناى واحدِ مشترك ميان آن دو باز مىگردد. اين نظريه ابندرستويه يعنى تلاش براى باز گرداندن معانى متعدد برخى الفاظ به معناى واحد، كم و بيش در كتاب معجم مقاييس اللغه ابنفارس (م.395ق.) ديده مىشود، با اينكه ابنفارس مخالف وجود مشترك لفظى در لغت نيست.تلاش براى طرح اشتراك معنوى يا قدر مشترك به منظور رد و انكار اشتراك لفظى از طرف بسيارى از دانشمندان اصول فقه پذيرفته و بر اساس آن اصلى به نام «عدم اشتراك لفظى»، پايهريزى شد. مفاد اين اصل آن است كه اگر در موردى ناگزير باشيم واژهاى را مشترك لفظى بگيريم يا مشترك معنوى، حتى الامكان بايد آن را مشترك معنوى به شمار آورد و نيز اگر امر داير باشد ميان آنكه كلمهاى را مشترك لفظى بهحساب آوريم يا حقيقت و مجاز، بايد آن را حقيقت و مجاز دانست; نه مشترك لفظى; براى نمونه از ميان اصوليان شيعه محقق حلى (م.676ق.) و شاگرد او علامه حلى (م.726ق.) در تحليل معناى صيغه امر مىگويند: صيغه امر براى قدر مشترك ميان معناى فور و تراخى وضع شده است تا اشتراك لفظى و استعمال مجازى لازم نيايد. بر خلاف اين دو دانشمند هم فخررازى (م.606ق.) و هم صاحب معالم (م.1011ق.) معتقدند استعمال صيغه «امر» در قدر مشترك همه معانى آن در نهايت كمى و شذوذ است; اما اين دو در باره اصل عدم اشتراك لفظى با ديگران موافقاند; نيز صاحب كفايه مقدم و برتر بودن اشتراك معنوى بر حقيقت و مجاز را انكار كرده است و بروجردى در حاشيهاش بر كفايه از اساس در باره اصالت عدم اشتراك ترديد و آن را انكار كرده است. عامل ديگرى كه سبب گرايش به اشتراك معنوى و طرح آن در مباحث معناشناسى شده، انكار استعمال لفظ در بيش از يك معنا و به عبارت دقيقتر حمل الفاظ مشترك قرآن بر همه معانى آنها ـدر جايى كه قرينه دال بر يك معنا موجود نباشدـ بوده است. اين عامل و انگيزه را در آثار غزالى مشاهده مىكنيم. در بحث حمل لفظ مشترك بر همه معانىاش كه شافعى آن را مطرحكرده و به وجوب آن نظر داده است، غزالى برخلاف شافعى معتقد است حمل لفظ مشترك بر معانى حقيقىاش جايز نيست، و حمل لفظ مشترك بهطور هم زمان بر معناى حقيقى و مجازى آن، گر چه جايز و ممكن است; اما برخلاف عادت و عرف عرب در مكالمات و محاورات است. وى سپس براى رد استدلال شافعى كه به دو آيه قرآن استدلال كرده بود به طرح مسئله اشتراك معنوى روى مىآورد. دليل نخست شافعى اين است كه فعل «يُصَلّونَ» در آيه56 احزاب/ 33: «اِنَّ اللّهَ ومَلـئِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النَّبىِّ» بهطور هم زمان در دو معناى رحمتفرستادن و طلب رحمت و استغفار بهكار رفته است. غزالى براى انكار استعمال واژه «يُصَلّونَ» در دو معنا معتقد شد كه معناى اصلى صلوة اعتنا به امر و شأن چيزى است و آن دو معنايى را كه شافعى بيان كرده مصداقى از اين معناى جامع است; به عبارت ديگر اعتنا به شأن پيامبر در هردو معناى پيشين موجود است و در هر يك اعتنا مناسب با فاعل آن است. دليل ديگر شافعى فعل «يَسجُدُ» در آيه 18 حجّ/22 است كه به اعتقاد وى با يك بار استعمال در دو معناى انقياد و اطاعت در غير انسان، و نهادن پيشانى بر زمين در انسان بهكار رفته است; اما غزالى در مقام انكار اين استدلال مىگويد: واژه سجود براى معنايى جامع ميان آن دو وضع شده است. اين معناى جامع مىتواند خضوع و انقياد بوده و هر يك از آن دو معناى پيشين مصداقى از اين معناى جامع باشد. زمينه ديگر طرح اشتراك معنوى انكار مجاز در قرآن، به ويژه انكار مجازى بودن صفاتى است كه به خداوند نسبت داده شده و نيز اثبات حقيقى بودن انتساب برخى اسمهاى ذات مانند سراج (چراغ) به پيامبر است; مانند صفات «سميع»، «بصير»، «رحيم» و.... اين مفسران بر اساس مبانى معرفتى كه خداوند را حق مىداند و همه حقايق و حقيقت همه صفات را به خدا منتسب مىداند، مجاز بودن انتساب صفات به خداوند را مردود شمردهاند، ازاينرو براى انكار مجاز در صفات خداوند نظريه وضع الفاظ براى روح معانى را مطرح كردهاند كه بازگشت آن به مشترك معنوى (كلى مشكّك) است. به نظر اين مفسران همه الفاظ و صفاتى كه به ظاهر معناى مادى دارد از قبيل سمع، بصر، رحمت، نور، عرش، كرسى، ميزان، لوح، قلم و... و بر اساس مبانى مسلم دينى در مورد خداوند بايد متناسب با ساحت قدس الهى و مجرد از معناى مادى آنها تفسير شود، در حقيقت براى روح معنا وضع شده است، تا از يك سو مجاز لازم نيايد و از سوى ديگر وجود اين صفات بهطور حقيقى و اصالت و قوىتر در خداوند باشد و در غير خدا بهصورت تبعى و ضعيفتر باشد. با اين تحليل، قضيه وضع الفاظ براى معانى، با حقايق معرفتى كاملاً سازگار خواهد بود; براى مثال واژه «سراج» كه درباره انواع چراغ اعم از روغن سوز و شمعى و نفتى و برقى و... بهكار مىرود، در همه اين موارد داراى حقيقت واحد و روح يگانهاى است و آن همان غايت و غرض موجود در اين معانى مثلاً روشنى بخشى است. دو كلمه «ميزان» و «سلاح» نيز از اين قبيل است كه مصاديق و معانى آن دچار تحول شده است; اما روح معناى اصلى و غرض آن، همچنان در معانى جديد آن نيز وجود دارد. علامه طباطبايى در راستاى اين نظريه چنين استدلال كرده است كه از ظاهر آيه شريفه «ولِلّهِ الاَسماءُ الحُسنى» (اعراف/ 7، 180) يا «فَلَهُ الاَسماءُ الحُسنى» (اسراء/ 17، 110) بر مىآيد كه اسما و صفات مورد اشاره در آيات حقيقتاً و اصالتاً از آن خداست و بهصورت تبعى به ديگران نسبت داده مىشود. دليل اينكه اسما و صفات بهصورت مشترك معنوى در باره خدا و غير خدا بهكارمىرود آن است كه در مواردى خداى سبحان آن صفات را با صيغه افعل تفضيل در مورد خودش بهكار برده است; مانند صفات «اعلى» و «اكرم» و روشن است كه صفت تفضيلى همواره بر اشتراك دو طرف صفت تفضيلى يعنى مفضّل و مفضّلٌ عليه، در اصل معنا دلالت دارد. نظريه وضع الفاظ براى ارواح معانى با مباحث معناشناسى و زبانشناسى كه امروزه پذيرفته شده، ناسازگار است; ولى به نظر مىرسد كه بتوان در ادامه روند استعمال الفاظ، براى آنجايى يافت; به اين معنا كه بسيارى از واژگان كه در ابتدا براى معانى مادى وضع شده، به تدريج در طول زمان از خصوصيات مادى خود فاصله مىگيرد و به معانى و مفاهيم مجرد نزديكمىشود و همين، سبب توسعه در كار برد لغت نيز مىشود، با اين حال به نظر مىرسد اشكال مهم نظريه وضع الفاظ براى ارواح معانى، در آميختن مباحث عرفانى با مباحث ادبى باشد، درحالىكه اساساً بحث زبان و مباحث ادبى مبتنى بر كاربردهاى عرفى زبان و تابع قرار داد است و به نظر عرف انتساب صفات بهصورت مجازى به خداوند هيچ محذورى ندارد، ازاينرو نزاع اهل عرفان با اهل ادب نزاعى لفظى است و از ثمره قابل توجه يا هيچ ثمرهاى برخوردار نيست. سيد محمود دشتى منابعاحكام القرآن، ابنالعربى; الاحكام فى اصول الاحكام، آمدى; اساس الاقتباس; اصول السرخسى; اصولالفقه، مظفر; الاشباه و النظائرفى القرآن الكريم; الاشتراك اللفظى فى القرآن الكريم; اصطلاحات الاصول و معظم ابحاثها; البحر المحيط فى التفسير; بحار الانوار; البرهان فى علوم القرآن; تاجالعروس من جواهر القاموس; تحصيل نظائر القرآن; تسديدالاصول; تفسير آياتالاحكام; تفسيرالتحرير و التنوير; تفسير الصافى; تهافت الفلاسفه يا تناقض گوئى فيلسوفان; الحاشية على الكفايه; دراسات حول القرآن و السنه; دراسات فى فقه اللغه; دراسات فى القرآن الكريم; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; دروس فى اصول فقه الاماميه; سنن الدارقطنى; الشفاء (منطق); الصاحبى فى فقه اللغة العربيه و مسائلها; فرهنگ معارف اسلامى; القاموس المحيط; كفاية الاصول; كيهان انديشه; مبادى الوصول الى علم الاصول; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المحصول فى علم اصول الفقه; المزهر فى علوم اللغة و انواعها; المستصفى فى علم الاصول; مصباح الهداية الى الخلافة والولايه; معالم الدين; معجم مقاييساللغه; المنطق; الموسوعة الفقهية الميسره; موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون والعلوم; الميزان فى تفسير القرآن; نزهةالاعين النواظر فى علم الوجوه والنظائر; نهايةالافكار فى مباحث الالفاظ; الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب الله العزيز; هداية المسترشدين.سيد محمود دشتى، جعفر نكونام [1]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج1، ص202. [2]. اصول الفقه، ج1، ص27. [3]. المزهر، ج1، ص396. [4]. المنطق، ص44ـ45. [5]. الاشتراك اللفظى، ص37. [6]. همان، ص38. [7]. كيهان انديشه، ش56، ص149. [8]. سننالدار قطنى، ج4، ص82; البرهان، ج2، ص305. [9]. الدرالمنثور، ج1، ص15; بحارالانوار، ج2، ص245. [10]. بحارالانوار، ج90، ص32. [11]. نزهة الاعين، ص83. [12]. البرهان، ج2، ص305. [13]. المستصفى، ص26. [14]. الاشباه و النظائر، ص84. [15]. الصاحبى، ص207. [16]. المزهر، ج1، ص370. [17]. القاموسالمحيط، ج1، ص152ـ153; ج2، ص710ـ711; تاجالعروس، ج1، ص444; ج8، ص89. [18]. الاشتراك اللفظى، ص249ـ266. [19]. الاشتراك اللفظى، ص37ـ43. [20]. همان، ص75ـ82. [21]. تهافت الفلاسفه، ص87; المزهر، ص387; دراسات فى فقهاللغه، ص310. [22]. الاشتراك اللفظى، ص43. [23]. كيهان انديشه، ش56، ص152. [24]. الاشتراك اللفظى، ص43. [25]. كيهان انديشه، ش56، ص153. [26]. الاشتراك اللفظى، ص49. [27]. الاشتراك اللفظى، ص103ـ104. [28]. المزهر، ج1، ص385; كشاف اصطلاحات الفنون، ج1، ص203; انوارالاصول، ج1، ص141. [29]. كفاية الاصول، ج1، ص35. [30]. المحصول، ج1، ص267ـ268; ر. ك: تحصيل نظائر القرآن، مقدمه. [31]. كفاية الاصول، ج1، ص35. [32]. كفاية الاصول، ج1، ص35. [33]. احكامالقرآن، ج1، ص184; مجمعالبيان، ج1، ص572; الميزان، ج2، ص230. [34]. مقاييساللغه، ج4، ص199ـ204. [35]. كفاية الاصول، ج1، ص38. [36]. الموسوعة الفقهيه، ج2، ص460. [37]. كفايةالاصول، ج1، ص38; اصولالفقه، ج1، ص29; تسديدالاصول، ج1، ص78. [38]. المستصفى، ص241; دراسات حول القرآن و السنه، ص425. [39]. نهايةالافكار، ج1، ص117. [40]. البرهان، ج2، ص339. [41]. تفسير آياتالاحكام، ج1، ص147; اصول السرخسى، ج1، ص162ـ163. [42]. دراسات فى القرآن، ص216. [43]. التحرير و التنوير، ج1، ص97. [44]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج1، ص202; فرهنگ معارف اسلامى، ج1، ص200. [45] . دروس فى اصول فقه الاماميه، ص473; اصطلاحات الاصول، ص26. [46]. دروس فى اصول فقه الاماميه، ص474. [47]. كشاف اصطلاحات الفنون، ج2، ص1456. [48]. دروس فى اصول فقه الاماميه، ص474. [49]. الشفاء، ج1، ص28; اساس الاقتباس، ص12. [50]. الوجوه و النظائر، ص103ـ106. [51]. بصائر ذوى التمييز، ج2، ص362ـ365. [52]. همان، ص390ـ394. [53]. همان، ص439ـ440. [54]. همان، ج4، ص161 ـ165. [55]. المزهر، ج1، ص384. [56]. فصول فى فقه العربيه، ص325; الاشتراك اللفظى، ص32. [57]. الصاحبى، ص206ـ208. [58]. هدايهالمسترشدين، ص56; المحصول، ج1، ص87، 92. [59]. معارج الاصول، ص52، 56; مبادى الوصول، ص97. [60]. المحصول، ج1، ص93; معالم الدين، ص50. [61]. كفاية الاصول، ج1، ص45. [62]. الحاشية على الكفايه، ج1، ص62. [63]. المستصفى، ج2، ص48ـ49; المحصول، ج1، ص92; البحر المحيط، ج2، ص385ـ386. [64]. المحصول، ج1، ص90; البحرالمحيط، ج2، ص385. [65]. المستصفى، ج2، ص49ـ50. [66]. المستصفى، ج2، ص50. [67]. همان; الاحكام، ج2، ص246. [68]. الميزان، ج1، ص9ـ11. [69]. همان، ص10. [70]. الميزان، ج8، ص358. [71]. الصافى، ج1، ص31; مصباح الهدايه، ص39. |
|
دشواري ترجمه كلمات مترادف در قرآن
جعفري، يعقوب
در ميان ادبا و لغت شناسان و همچنين دانشمندان علم اصول، از ديرباز اين بحث مطرح بوده كه آيا در زبان عربي الفاظي به عنوان الفاظ مترادف وجود دارد يا نه؟ به اين صورت كه دو يا چند لفظ به يك معنا باشند و مفهوم واحدي را افاده كنند، به گونهاي كه بتوان يكي را جايگزين ديگري كرد.بيشتر علماي نحو، لغت و علم اصول، وجود الفاظ مترادف را در زبان عربي اثبات كردهاند، ولي برخي نيز به كلي آن را انكار نموده و گفتهاند الفاظي كه مترادف به نظر ميرسند هر كدام داراي خصوصيتي هستند كه ديگري آن را ندارد. از ميان كساني كه وجود الفاظ مترادف را در زبان عربي قبول دارند ميتوان اصمعي، ابن خالويه، سيبويه، ابن جنّي، فيروزآبادي، ابن سيده، ابو علي فارسي و رمّاني را نام برد.1 سيبويه ميگويد: در كلام عرب گاهي دو لفظ مختلف براي دو معناي مختلف و گاهي دو لفظ مختلف براي يك معنا ميآورند... آن گاه براي آن موردي كه دو لفظ مختلف براي يك معنا آمده، «ذهب» و «انطلق» را مثال ميزند.2 از ديدگاه سيوطي علت عمده پيدايش لفظ مترادف در يك لغت اين است كه دو قبيله براي يك معنا دو لفظ مختلف به كار ميبرند، سپس هر دو لفظ مشهور ميشوند و اختلافِ واضعان از ياد ميرود. البته ممكن است كه هر دو لفظ را يك واضع وضع كند و هدف او ايجاد راههاي مختلف براي رساندن معاني و يا گسترش شيوههاي فصاحت و بلاغت و تفنّن در عبارت باشد.3 پيروان اين نظريه مثالهاي بسياري براي الفاظ مترادف ميآورند؛ از جمله فيروزآبادي در رسالهاي به نام ترقيق الاسل لتصفيق العسل براي عسل هشتاد اسم ميشمارد، و همو كتابي به نام الروض المسلوف فيما له اسمان الي الوف دارد كه در آن الفاظ مترادف را آورده است.4 همچنين ابن خالويه پنجاه اسم براي شمشير ميدانست، و همو در نامهاي شير و نامهاي مار رسالهاي نوشته است، و اصمعي براي سنگ هفتاد اسم ميدانست.5 در مجموع، بعضي از دانشمندان در اين باره كتابهايي نوشتهاند كه فيروزآبادي از جمله آنهاست، و پيش از او نيز اصمعي كتاب الالفاظ را در اين باب نوشته است؛6 رماني هم كتابي به نام الالفاظ المترادفة دارد كه چاپ شده است. علماي اصول نيز وجود لفظ مترادف را قبول دارند. به گفته مظفر نبايد در امكان ترادف و اشتراك بلكه در وقوع آنها در زبان عربي شك و ترديد نمود. اين مطلب آن چنان واضح است كه نيازي به بيان ندارد. از ديدگاه مظفر علت پيدايش لفظهاي مترادف، وضع الفاظ در قبيلههاي مختلف است. لذا گفته ميشود: لغت حجاز چنين است و لهجه حمير چنين است و لهجه تميم چنين است7. از جمله كساني كه وجود الفاظ مترادف را در زبان عربي قبول ندارند ميتوان ابوهلال عسكري و احمد بن فارس و ثعلب و ابن درستويه و جزايري را نام برد. اين گروه معتقدند ميان الفاظي كه مترادف به نظر ميرسند، اگر دقت شود، فرقهاي ظريفي وجود دارد، به گونهاي كه هركدام مورد استعمال خاص خود را دارد، و اساسا بسياري از الفاظي كه مترادف قلمداد ميشوند اوصاف گوناگون يك اسماند. ابن فارس ميگويد: «گاهي يك چيز به نامهاي گوناگون ناميده ميشود، مانند: سيف، مهنّد و حسام. آنچه ما ميگوييم اين است كه نام يكي است كه همان سيف است و بقيه صفات آن هستند، و عقيده ما اين است كه هر صفتي از آنها معنايي غير از ديگري دارد». و نيز درباره افعالي چون «مضي» و «ذهب» و «انطلق»، يا «قعد» و «جلس»، يا «رقد» و «نام» ميگويد: «در قعد معنايي است كه در جلس نيست، و همين طور بقيه افعال، و اين عقيده ابوالعباس احمد بن ثعلب است.»8 از سوي طرفداران اين نظريه كتابهاي مستقلي نيز نوشته شده است؛ از جمله الفروق اللغوية از ابوهلال عسكري و فروق اللغات از نورالدين جزايري كه هر دو به طور مستقل چاپ شدهاند، و اخيرا دو كتاب را در هم ادغام كرده و به نام معجم الفروق اللغوية چاپ كردهاند. ما تصور ميكنيم اگر منظور از مترادف كلماتي باشد كه ميتوانند در جمله جايگزين يكديگر شوند ــ اگر چه با دقت بسيار ميتوان ميان آنها تفاوت اندكي پيدا كرد ــ الفاظ مترادف در زبان عربي بسيار است، ولي اگر منظور از مترادف كلماتي باشد كه به طور دقيق معناي واحدي دارند و هيچ گونه تفاوتي ميان آنها نيست، الفاظ مترادف در زبان عربي اندك است اما نميتوان به كلي آن را انكار كرد؛ زيرا ممكن است از سوي دو قبيله دو اسم با يك مفهوم خاص تعيين شود كه دقيقا به يك معنا باشند؛ مانند «حنطه» و «برّ» براي گندم؛ يا «ليث» و «اسد» براي شير. بايد توجه داشت كه صفات گوناگون يك اسم مانند صفات خدا و صفات پيامبر، از قبيل كلمات مترادف نيست؛ چون در آنها جنبههاي گوناگون و متفاوتي مورد نظر است، اگر چه مصداق همه يكي است. همچنين تعبيرهاي گوناگوني كه از باب كنايه و استعاره و تمثيل از يك مفهوم آورده ميشود از باب كلمات مترادف نيست؛ مانند: اصلح الفاسد، لمّ الشعث، ضمّ النشر، جمع الشتات، رتق الفتق و... كه همگي در مقام اصلاح امور فاسد گفته ميشود.9 به هر حال وجود كلمات مترادف را در زبان عربي نميتوان انكار كرد و بسياري از تفاوتهايي كه در كتب فروق براي كلمات مترادف گفته شده از روي تكلف است و چندان قابل قبول نيست. با توجه به مطالب بالا و با پذيرش وجود كلمات مترادف در زبان عربي، اكنون اين سؤال مطرح ميشود كه آيا در آيات قرآني هم كلمات مترادف وجود دارد يا نه؟ بسياري از مفسران و كساني كه در مفردات قرآن كار كردهاند معتقدند كه اگر هم وجود كلمات مترادف را در زبان عربي بپذيريم، در قرآن كريم، الفاظ مترادف به كار نرفته است و هر لفظي معناي ويژه خود را دارد. از جمله راغب اصفهاني در مقدمه كتاب خود اين نظريه را تقويت كرده و اظهار داشته است كلماتي كه در نگاه نخست مترادف به نظر ميرسند داراي تفاوتهايي هستند كه با بررسي موارد استعمال آنها در آيات قرآني مشخص ميشود.10 او در معنا كردن الفاظ و مفردات قرآن از چنين روشي پيروي كرده است. همچنين نوع مفسران درباره كلمات به ظاهر مترادف فرقهايي مطرح كردهاند، و اين نشان ميدهد كه آنان وجود الفاظ مترادف را در قرآن قبول ندارند، هر چند به اين مطلب تصريح نكردهاند. در مقابل آنان بعضي از دانشمندان علوم قرآني وجود الفاظ مترادف را در قرآن قبول دارند و معتقدند كه قرآن به زبان عربي و مطابق با شيوهها و اسلوبهاي اين زبان نازل شده است و چون در زبان عربي كلمات مترادف وجود دارد و استفاده از آن باعث تنوع و تأكيد در كلام ميشود، چه مانعي دارد كه در قرآن هم از آن استفاده شده باشد؟ بدرالدين زركشي، و به پيروي از او سيوطي، عطف دو كلمه مترادف يا متقارب را به يكديگر به قصد تأكيد، نه تنها جايز بلكه آن را از وجوه بلاغت دانستهاند و براي آن مثالهاي متعددي از آيات قرآني آوردهاند، از جمله آيات زير: ــ فَلا يَخاف ظُلْما ولا هَضْما (طه / 112) ــ لاتَخافُ دَرَكا ولاتَخْشي (طه / 77) ــ ثُمّ عَبَسَ وبَسَرَ (مدثر / 22) ــ إنَّما أَشْكُوا بَثّي وَحُزْني إِلَي اللّهِ (يوسف / 86) ــ لاتُبْقي وَلاتَذَرُ (مدثر / 28) ــ لاتَري فيها عِوَجا ولااَمْتا (طه / 107) ــ أَنّا لانَسْمَعُ سِرَّهُم ونَجْوا هُمْ (زخرف / 80) ــ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكم شِرْعَةً ومِنْهَاجا (مائده / 48) ــ إِلاّ دُعاءً ونِدَاءً (بقره / 171) ــ إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنا وكُبَراءَنَا (احزاب / 67) ــ لايَمَسُّنَا فيها نَصَبٌ ولايَمَسُّنَا فيها لُغُوبٌ (فاطر / 35) زركشي پس از نقل اين موارد و موارد ديگر، از مبرد نقل ميكند كه اين نوع را انكار كرده و عطف الشيء علي مثله را جايز ندانسته است. سپس اضافه ميكند كه شايد مبرد از كساني باشد كه وجود مترادف در لغت را نپذيرفته است.11 با اين كه زركشي در اين جا وجود مترادف در قرآن را ميپذيرد و آن را از وجوه بلاغت ميشمارد، در جاي ديگري از كتاب خود فصلي دارد درباره الفاظي كه در قرآن آمده و گمان ميرود كه مترادف باشند ولي مترادف نيستند، و آن الفاظ را بر ميشمارد و اظهار ميدارد كه مفسر تا آن جا كه ممكن است بايد موارد استعمال را در نظر بگيرد و به عدم ترادف قطع پيدا كند.12 ما تصور ميكنيم كه اگر كلمات مترادف را الفاظي بدانيم كه يك مفهوم را ميرسانند ــ اگر چه تفاوتهاي مختصري در موارد استعمال داشته باشند ــ بدون شك قرآن از كلمات مترادف استفاده كرده، و استفاده از كلمات مترادف و عطف آنها به يكديگر نه تنها اشكالي ندارد بلكه به جهت تأكيد مطلب و تفنن در عبارت و زيبايي كلام، از محسنات هم محسوب ميشود. وقتي گفته ميشود: لاتخاف دركا ولاتخشي، هر چند تخاف و تخشي هر دو به يك معنا باشند، اما كلام از يك نوع تأكيد و زيبايي و آهنگ گوش نوازي برخوردار است كه هر يك از اين دو واژه به تنهايي اين امتياز را ندارد و ذوق سليم به خوبي آن را ميفهمد. البته قرآن خود، گاه ميان كلماتي كه معناي نزديك به هم دارند تفاوت ميگذارد و تذكر ميدهد كه آنها را در جايگاههاي خاصي به كار برند، مانند: يا أيُّها الَّذين آمَنُوا لاتَقُولُوا رَاعِنَا وقُولُوا انْظُرْنَا (بقره / 104) اي كساني كه ايمان آوردهايد، نگوييد «راعنا» بلكه بگوييد «انظرنا». دو كلمه «راعنا» ما را رعايت كن، و «انظرنا» ما را در نظر بگير، تقريبا يك مفهوم دارند، ولي يهوديهاي عصر پيامبر، مانند مؤمنان به پيامبر ميگفتند: «راعنا» و معناي بدي را از آن در نظر ميگرفتند، چون اين تعبير در زبان آنها به معناي احمق بود و بدين گونه پيامبر را مسخره ميكردند. از اينرو فرمان رسيد كه مؤمنان به جاي واژه «راعنا» از واژه «انظرنا» استفاده كنند تا يهوديها بهانهاي نداشته باشند. آيه ديگري كه ميان دو واژه نزديك به هم فرق ميگذارد، آيه زير است: قَالَتِ الاْءَعْرَابُ آمَنَّا قل لَمْ تُؤْمِنُوا ولكن قُولُوا أَسْلَمْنَا (حجرات / 14) اعراب گفتند ايمان آورديم، بگو: ايمان نياورديد بلكه بگوييد مسلمان شديم. در اين آيه ميان دو واژه «ايمان» و «اسلام» فرق گذاشته شده است، چون ايمان به اعتقاد قلبي گفته ميشود ولي اسلام عبارت است از گفتن شهادتين اگر چه از روي اعتقاد قلبي نباشد. از جمله كلماتي كه مترادف به نظر ميرسد و در قرآن كريم به كار رفته است، از كلمات زير ميتوان ياد كرد: اثم و ذنب، اراد وشاء، ارشاد وهدايت، استغفار و توبه، اعطينا و آتينا، انا به و رجوع، انذار و تخويف، انظار و امهال، اهل و آل، اوب و رجوع، بأساء و ضرّاء، بعث و ارسال، بعث و نشور، تبذير و اسراف، تحيّت و سلام، حبّ و ودّ، حشر و نشر، حصر و صدّ، حوب و ذنب، حزن و بث، خدعه و كيد، خشوع و خضوع، خوف و خشيت، خلاق و نصيب، دوام و خلود، ذرء و خلق، ذنب و جرم، رأفت و رحمت، رجل و امرء، رحمان و رحيم، رفعت و علوّ، رهبت و خوف، زُبُر و كُتُب، زرع و نبات، سرعت و عجله، سرور و فرح، سعير و جحيم، شحّ و بخل و ضنّ، شرعه و منهاج، شك و ريب، شكر و حمد، صاحب و قرين، صراط و طريق و سبيل، ضرّ و سوء، ضياء و نور، ظلم و بغي، عام و سنة، عتيق و قديم، عداوت و بغضاء و شنئان، عظيم و كبير، عفو و صفح و مغفرت، عقاب و عذاب، عقد و عهد، علامت و آيه، علم و شعور، علم و يقين، عمل و فعل، عيش و حيات، عين و بصر، غشاء و غطاء، غضب و سخط و غيظ، غالب و قاهر، غيّ و ضلال، غيث و مطر، فرض و وجوب، فسق و فجور، فصل و فرق، فقير و مسكين، عدل و قسط، قسم و حلف، قضا و حكم، قلب و فؤاد، قنوط و يأس و خيبه، كتمان و اخفاء، افتراء و بهتان، كمال و تمام، كوكب و نجم، لبّ و عقل، لدي و عند، لهو و لعب، مالك و ملك، مرجع و مصير، مُرسَل و رسول، معرفت و علم، مكر و كيد، ملك و ملكوت، منع و كفّ، ميثاق و عهد، ميقات و وقت، نبأ و خبر، نبيّ و رسول، نجوي و سرّ، نداء و دعاء، ندّ و مثل، نظر و رؤيت، نهار و يوم، هبوط و نزول، هرب و فرار، هضم و ظلم، همزه و لمزه، همّ و قصد، واحد و وحيد، وعد و وعيد، وقت و حين. همان گونه كه گفتيم بسياري از مفسران ميان اين واژهها تفاوتهايي ذكر كردهاند ولي نوع اين تفاوتها بي دليل و همراه با تكلف است و اگر اندك تفاوتي هم باشد در مترادف بودن اين كلمات اثر ندارد. گاهي گفته ميشود كه دليل متفاوت بودن اين كلمات اين است كه نميتوان در آيات قرآني آنها را جايگزين يكديگر كرد. ميگوييم البته چنين است، ولي اين از آن جهت است كه دست بردن در كلام خدا جايز نيست و كسي حق ندارد چنين كند. از اين گذشته گاهي كلمهاي آهنگ و وزن و سجع خاصي دارد كه بدون شك جايگزين ساختن كلمه مترادف، وضع را به هم ميزند و زيبايي كلام را از بين ميبرد و اين مربوط به معنا نيست. مثلاً در آيه لاتخاف دركاو لاتخشي (طه / 77) اگر تخشي را كه آخر آيه است با تخاف عوض كنيم، علاوه بر اين كه آهنگ موزون كلمات به هم ميخورد و به اصطلاح تنافر در كلمات ايجاد ميشود، سجع آخر آيات هم از بين ميرود، چون آخر آيات قبلي همه با الف مقصوره آمده است: ابقي، يحيي، العُلي، تزكّي... با اين همه مسلم است كه اصل در كلمات، اختلاف در معناست، و مترادف بودن بر خلاف اصل وضع كلمات است. بنا بر اين تا آن جا كه ممكن است بايد به تفاوت ميان واژهها توجه كرد و از مترادف دانستن آنها پرهيز نمود، و مسلم است كه رعايت اين اصل موجب دشواريهايي در ترجمه آيات قرآن به زبانهاي ديگر ميشود. لذا ميبينيم مترجمان قرآن در اين مورد دچار پريشاني و سردرگمي شدهاند، چون ممكن است در زبان دوم در برابر اين دو واژهاي كه با هم تفاوتهايي دارند تنها يك واژه وجود داشته باشد و انتقال اين تفاوتها به زبان دوم ممكن نگردد. اينك براي نشان دادن دشواري كار ترجمه قرآن چند آيه را در چند ترجمه فارسي كه منتشر شده است مورد بررسي قرار ميدهيم: 1. هو الذي جعل الشمس ضياء والقمرنورا (يونس / 5) در اين آيه «ضياء» و «نور» در كنار هم آمدهاند و از الفاظ مترادف به شمار ميآيند، هر چند طبق معمول تفاوتهايي براي آنها گفته شده، مانند اين كه اگر روشنايي ذاتي باشد «ضياء» و اگر عرضي باشد «نور» است.13 در چهار ترجمه فارسي كه ما بررسي كرديم، مترجمان آنها همه سعي كردهاند در اين آيه «ضياء» و «نور» را با الفاظي متفاوت ترجمه كنند، ولي در آيات ديگر كه ضياء يا نور به تنهايي آمده اين تفاوت را از ياد بردهاند. آقاي مجتبوي همين آيه را چنين ترجمه كرده است: «اوست آن [خداي] كه خورشيد را درخشنده و روشنايي دهنده و ماه را روشن ساخت.» ايشان به وضوح خواسته است تفاوتي را كه ميان «نور» و «ضياء» گفته شده منظور كند ولي هم ايشان در (بقره / 257) «نور» را به روشنايي و در (انبياء / 48) «ضياء» را نيز به روشنايي ترجمه كرده است. آقاي خرمشاهي آيه بالا را چنين ترجمه كرده است: «او كسي است كه خورشيد را روشن و ماه را تابان كرد.» ملاحظه ميكنيد كه در اين جا «نور» و «ضياء» به طور متفاوت ترجمه شده و «ضياء» به روشن، و «نور» به تابان برگردانده شده است. با قطع نظر از اين كه اين ترجمه چندان دقيق نيست، ميبينيم ايشان در (بقره / 257) و (انعام / 1) و (رعد / 16) «نور» را به روشنايي ترجمه كرده است. آقاي فولادوند آيه بالا را چنين ترجمه نموده است: «اوست كسي كه خورشيد را روشنايي بخشيد و ماه را تابان كرد.» ايشان نيز در اين جا «نور» را به معناي تابان گرفته ولي در (بقره / 257) آن را روشنايي ترجمه كرده است. آقاي آيتي در ترجمه آيه مورد بحث چنين آورده است: «اوست كسي كه خورشيد را فروغ بخشيد و ماه را منور ساخت.» ايشان «ضياء» را در اين جا به فروغ ترجمه كرده ولي در (انبياء / 48) آن را به روشني ترجمه نموده و نيز در (بقره / 257) «نور» را به روشني ترجمه كرده است. 2. لاتخاف دركاو لاتخشي (طه / 77) در اين آيه خوف و خشيت در كنار هم ذكر شدهاند و از الفاظ مترادف به شمار ميآيند. البته تفاوتي ميان اين دو واژه ذكر شده است و آن اين كه خشيت ترسي است كه همراه با تعظيم باشد.14 اينك اين آيه را در چهار ترجمه ياد شده بررسي ميكنيم. آقاي مجتبوي آن را چنين ترجمه كرده: «نه از دست يافتن [فرعونيان] بترسي و نه [از غرق گشتن] بيم داري.» ملاحظه ميكنيد كه آقاي مجتبوي خوف را به ترس، و خشيت را به بيم داشتن ترجمه كرده در حالي كه در (مائده / 52) و (طه / 3) و (احزاب / 39) خشيت را به ترس و در (اعراف / 59) خوف را به بيم داشتن ترجمه كرده است (درست عكس آنچه در ترجمه آيه مورد بحث آمده است.) آقاي خرمشاهي آيه مورد بحث را چنين ترجمه كرده است: «نه از فرا رسيدن دشمن بيمناك باشي و نه [از غرق] بترسي.» ايشان به عكس آقاي مجتبوي، در اين آيه خوف را بيم، و خشيت را ترس معنا ميكند در حالي كه در (هود / 26) و (آل عمران / 175) خوف را به ترس ترجمه كرده است. آقاي فولادوند آيه را بدين گونه ترجمه نموده است: «نه از فرا رسيدن [دشمن] بترسي و نه [از غرق شدن] بيمناك باشي.» اين در حالي است كه ايشان در (طه / 2) خشيت را به ترس ترجمه كرده و در (احزاب / 39) كه خشيت دو بار آمده، اوّلي را ترس و دومي را بيم داشتن ترجمه نموده است. آقاي آيتي آيه را اين گونه ترجمه كرده است: «و مترس كه بر تو دست يابند و بيم به دل راه مده.» علاوه بر اين كه اين ترجمه دقيق نيست، ايشان نيز خوف را به ترس، و خشيت را به بيم داشتن ترجمه نموده، در حالي كه خشيت را در (طه / 3) به ترس ترجمه كرده است. 3. قال انما اشكوا بثّي وحزني الي اللّه (يوسف / 86) «بثّ» و «حزن» هر دو به معناي غم و اندوه است، با اين تفاوت كه «بثّ» غمي است كه به گونهاي شديد است كه صاحبش نميتواند آن را پوشيده بدارد و سرانجام آن را پخش ميكند و به ديگران اظهار ميدارد، ولي «حزن» غمي است كه نهاني است و به ديگران گفته نميشود. اين تفاوت در بسياري از كتب لغت و تفسير آمده است كه ميگويند «بثّ» به معناي پخش كردن است.15 در چهار ترجمه مزبور، اين فرق در نظر گرفته نشده و چنين آمده است: آقاي مجتبوي: «از درد و اندوه خويش به خدا مينالم.» آقاي خرمشاهي: «درد و اندوهم را فقط با خدا در ميان ميگذارم.» آقاي فولادوند: «غم و اندوه خود را پيش خدا ميبرم.» آقاي آيتي: «شرح اندوه خويش تنها به خدا ميگويم.» اين بود نمونههايي از كار برخي از مترجمان در برگردان الفاظ مترادف و يا نزديك به هم، و از اين نمونهها بسيار است. البته ما به اين مترجمان ايراد نميكنيم، زيرا ترجمه الفاظ مترادف در يك زبان به زبان ديگر و جايگزين ساختن الفاظ مناسب و معادل، كاري دشوار و گاهي غير ممكن است، در عين حال مترجمان بايد تلاش كنند كه كار خود را كاملتر كنند، هر چند كمال مطلق دست يافتني نيست و آن مخصوص ذات پروردگار است. |
|
بحثی درباره روایات جواز تبدیل مترادفات قرآن
علی رضا موذن
چکیده :
در بین روایات موجود در عامه کتب معتبر روایى، مواردى وجود دارد که در خلال آنها نوعى جواز به تغییر کلمات قرآن دیده مىشود.اینروایتها مستمسک خوبى شده است تا برخى دشمنان، و بخصوص بعضى از مستشرقان، خطرناکترین حملات خود را متوجه متن و نص قرآن کریم کنند. آن روایات بر ایناند که مىتوان مترادفات قرآن را، مادامى که عذابى به رحمت و یا رحمتى به عذاب مبدّل نشده باشد، تغییر داد.
مقدمه
قرآن کریم یکى از دو میراث بزرگ نبوت رسول اکرم(صلى اللّه علیه و آله و سلم)و یکى از دو حلقه واسطه بین خلق و خالق، و دستور نامه هدایت و رستگارى بشر است.
شرح و بیان روایات
درباره این موضوع، روایاتى در معتبر ترین کتب اهل سنت نقل شده است که به بخشى از آنها فهرستوار اشاره مىکنیم.
آسیبزاترین و فاسد ترین نظریه
اینگونه روایات، دستاویزى برا معاندان و دشمنان اسلام، بخصوص براى بسیارى از مستشرقان، شده است تا از طریق تمسّک به آنها به دنبال ضربه زدن به مبانى فکرى اسلام باشند.
تبدیل مترادفات، وسیلهاى براى حمله به اعجاز بلاغى قرآن
همانطور که اشاره شد، از نظر محققان اندیشمند، تبدیل کلمات قرآن عقیدهاى است فاسد، و ازاینرو قاطبه مسلمانان در طول تاریخ این عقیده را رد کردهاند.زیرا هر کلمهاى در جمله و یا آیه، جایگاه خاص خود را دارد که واژه دیگرى با آن وضع تناسب ندارد، و لو آنکه مترادف آن باشد، چه رسد به کلمهاى غیر مترادف.مثلا به جاى«العلیم الحکیم»نمىتوان«الغفور الرحیم» را گذاشت، زیرا مورد استعمال این دو مختلف است.
عدم وجود مترادفات در زبان
علاوه بر آنچه بیان شد، این اصل در بیان علماى اهل ادب و زبان شناسان قطعى است که هیچ دو واژهاى در زبان مترادف نیستند.با بررسى کتب لغت، مشاهده مىکنیم که علماى این فن سعى وافرى داشتهاند تا تفاوتهاى کلمات را از یکدیگر باز شناسند.مثلا ابى هلال عسکرى در کتاب خود کلمات«سؤال، استخبار استفهام»؛«مستقیم، صحیح، صواب»؛«لحن، خطاء، خطا»؛و«علم، معرفت، ادراک، وجدان»را بررسى کرده و تفاوتهاى آنها را روشن نموده است. 1
بررسى یک مثال:فرق بین کلمات مترادف جید، منق و رقبه
علاّمه عسکرى در کتاب خودبه طور گستردهاى به بحث لغوى و بلاغى در این زمینه پرداخته و موارد بسیارى را نقد و بررسى نموده است.از جمله در باب تفاوت معانى واژههاى«رقبه»، «عنق»و«جید»، به معناى عمومى «گردن»، مىپردازد و تفاوتهاى ظریف آنها را بیان مىدارد و مبرهن مىسازد که اگر در آیات قرآن یکى به جاى دیگرى به کار رود، آن آیه لطافت و تأثیر مفهومى خود را از دست مىدهد و چه بسا به عبارتى خنده دار مبدّل شود و نقض غرض صورت گیرد.اما متن عبارت:
بررسى مسئله تبدیل صفات به یکدیگر
در روایات یاد شده، مسئله تبدیل صفات به یکدیگر بکرّات مطرح شده است که با توجه به آنچه گذشت فساد آن نیز کاملا روشن است.هر صفتى در جمله، لا جرم معناى خاص و در نتیجه تأثیر ویژه خود را دارد.این جمله نزد ادبا معروف است و به عنوان یک اصل اساسى بلاغت بیان مىشود که: تقیید الحکم بالوصف یشعر بالعلیة.پس تغییر صفات در آیات الهى، جهت حکم و قصد را در آنها تغییر مىدهد و معناى جدیدى را ایجاد مىکند.
مقابله بسیار شدید پیامبر(ص)با عبد اللّه بن سعد، مبدل مترادفات
عبد اللّه بن سعد، در ابتداى بعثت، از کتّاب وحى بود ولى به سبب تبدیل در قرآن، بى آنکه رحمتى را به عذاب و یا عذابى را به رحمت تبدیل کند!پیامبر اکرم(صلى اللّه علیه و آبه و سلّم)او را مهدور الدم شناخت.
رایانه و نظم بى نظیر قرآن در انتخاب کلمات
با آنچه که متخصصان علوم رایانه در باب نظم و توازن کلمات قرآنى و عبارات آن کشف کردهاند، عظمت کلام الهى بیشازپیش چهرهنمایى نموده است که مىتواند به مثابه خط بطلانى بر اعتقاد به جواز تبدیل مترادفات در این کتاب عظیم تلقّى شود.
کتبنامه
القرآن الکریم.1369 ه.ش.بنیاد نشر قرآن.
پي نوشت ها:
(1).فضیل بن یسار قال:قلت لأبى عبد اللّه علیه السلام:ان الناس یقولون:ان القرآن نزل على سبعه أحرف، فقال:«کذبوا ععداء اللّه و لکنه نزل على حرف واحد من عند الواحد.»(فضیل بن یسار گوید: به امام صادق(علیه السلام)عرض کردم:مردم مىگویند قرآن بر هفت نازل شده است. حضرتش فرمود:«دشمنان خدا دروغ مىگویند.قرآن بر یک حرف نازل شده و انزال کننده آن هم یکى است.»)(اصول کافى، ج 2، ص 630، حدیث 13، «فضل القرآن»، باب النوادر.) (1).مسند احمد بن حنبل، ج 5، صص 41 و 50؛جامع البیان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 14. (2).جامع البیان، ج 1، صص 10-11. (3).همان جا. (4).مسند احمد، ج 2، ص 332؛جامع البیان، ج 1، ص 9. (1).جامع البیان، ج 1، ص 15. (2).سنن ابى داود، ج 2، ص 76، حدیث 1448. (3).مسند احمد، ج 5، ص 124. (4).آموزش علوم قرآن، ص 112.(به نقل از:معجم الادباء، ج 4، ص 193، شماره 33.) (1).همان.(به نقل از:تفسیر رازى، ج 2، ص 213.) (2).جامع البیان، ج 23، ص 96. (3).همان جا. (4).آموزش علوم قرآن، ص 112.(به نقل از:تأویل مشکل القرآن، ص 19.) (5).همان.(به نقل از:تذکرة الحافظ.ج 1، ص 340.) (6).الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 47. (7).مقدمه تفسیر شبر، به قلم علاّمه بلاغى، ص 20.(به نقل از:کنز العمال.) (1).پژوهشى پیرامون آخرین کتاب الهى، ص 78. (1).مباحثى در علوم قرآن، ص 167. (1).بیان در علوم و مسائل کلى قرآن، صص 197-198. (1).الفروق اللغویة، بابهاى ثانى و رابع. (2).البرهان فى علوم القرآن، ج 1، صص 78-86. (1).القرآن الکریم و روایات المدرستین، ج 2، ص 153. (1).همان.(به نقل از:تحفة الاحباب محدث قمى، ص 202.) (1).پژوهشى در تاریخ قرآن، ص 206.(به نقل از:بحار الانوار، ج 10، ص 10، چاپ سنگى.) (2).اصول کافى، ج 2، ص 630.(نقل شده از:تمهید، ج 2، ص 114.) (1).القرآن الکریم و روایات المدستین، ج 2، ص 153. |
|
ترادف در واژه هاي قرآن
محمد حسن رباني
با نگاهى به نوشته هاى لغت دانان, از پيشينيان تا معاصران,در مى يابيم كه بعضى از الفاظ حكايت از يك معنى مى كنند, بيشترين لغات هر زبان از اين طيف هستند, و هر لغت معادل با يك معنى است, امّا گاهى چند لفظ يك مضمون دارند و معناى مشخصى از آنها اراده شده است. اين گونه الفاظ در زبانهاى گوناگون وجود دارد, ولى در زبان عربى شايد بيشتر باشد, گستردگى زبان عربى باعث شده تا گاه چند لفظ را براى يك معنى وضع كنند; كه اين حالت را ترادف مى نامند, يعنى چند لفظ مساوى با يك معنى. اما مشترك لفظى نيز در زبان عربى و فارسى وجود دارد, مانند لفظ شير كه در فارسى به معناى شير آب, يا شيرجنگل و يا شير نوشيدنى به كار مى رود. در زبان عربى نيز اين مقوله وجود دارد.
تعريف ترادف در لغت
اصل ترادف و ريشه آن, پى در پى بودن چيزى است; گفته مى شود: (ترادف القوم: تتابعوا, و كلّ شىء تبع شيئاً فهو ردفه) يعنى قوم پشت سر هم آمدند; هر چيزى كه پشت سر ديگرى است; رديف آن واقع مى شود.7
وقوع ترادف در زبان عرب20
دو ديدگاه مخالف در باره وقوع ترادف در لغت عرب وجود دارد; پاره اى آن را به شدّت انكار كرده, و پاره اى نيز آن را پذيرفته اند. برخى نيز در اين زمينه زياده روى كرده اند و كلماتى را كه قطعاً با هم فرق داشته اند, به عنوان مترادف ذكر كرده اند.
عوامل پيدايش ترادف در زبان عرب
دانشمندان فقه اللغه بابى را با عنوان علل پيدايش ترادف در لغت عرب گشوده اند و عواملى را در اين باره آورده اند كه هر چند برخى از اين عوامل استحسانى بيش نيستند, ولى تا اندازه اى ما را در رسيدن به مقصود يارى مى كنند.
فرق ترادف و تأكيد
تأكيد عبارت از تكرار لفظ به يك معنى است, مانند (هيهات هيهات لما توعدون) كه كلمه يا جمله دوم, جمله اول را تأكيد و تقرير مى كند, ولى در ترادف, هر دو كلمه يك معنى را مى رسانند و در مقام تأكيد نيستند.
عطف دو مترادف بر يكديگر
در پاره اى از آيات دو لفظ مترادف بر يكديگر عطف شده اند; عالمان علم بلاغت و علوم قرآنى ادعا كرده اند كه اين گونه استعمالات دلالت بر تأكيد مى كند و برخى بابى را به اين موضوع اختصاص داده اند.34 بايد گفت تكرار دو لفظ, فايده آن تأكيد است, همين گونه اگر دو لفظ به يك معنى باشند. نمونه هايى را دراين زمينه بنگريد:
وقوع ترادف در قرآن
علامه امين الاسلام طبرسى (م 548 هـ . ق) در جلدهاى نخست مجمع البيان اصرار دارد تا كلمات مترادف را ذكر نمايد, ولى تعبير به ترادف نمى كند, بلكه مى گويد اين الفاظ متقارب المعنى هستند.38
نمونه هايى از الفاظ مترادف در قرآن
در اين فهرست كوشيده ايم تا نمونه هاى بيشترى از قرآن گردآوريم:
نمونه هايى در ترادف از لغت
يك: أصدّ, غلّق, غلق, أوصد, أطبق, سدّ.
پی نوشتها:
1. ابن منظور, لسان العرب, بيروت, دار احياء التراث العربى, 1/130. 2. طبرسى, فضل بن حسن, جوامع الجامع, تصحيح ابوالقاسم گرجى,1/2. 3. همو, مجمع البيان, چاپ اسلاميه, 1/359. 4. عاملى, زين الدين (شهيد ثانى), تمهيد القواعد, قم, دفترتبليغات اسلامى, 87. 5. سيبويه, الكتاب, 1/7; سيوطى, المزهر,1/402; اقرب الموارد, مقدمه, 1/13; زبيدى, تاج العروس, 1/26; الابهاج فى شرح المنهاج, 1/241; ابوحيان, البحر المحيط, 2/105; اسنوى, جمال الدين, نهاية السؤل فى شرح المنهاج, 1/104. 6. قطرب, الأضداد, 243; رمضان عبدالتواب, مباحثى در فقه اللغه و زبان شناسى عربى, 350. 7. فيومى, المصباح المنير, 224. 8. زركشى, البرهان فى علوم القرآن, تحقيق يوسف مرعشلى, بيروت, دارالمعرفة, 2/105. 9. رازى, مختار الصحاح, 191; خورى شرتونى, اقرب الموارد, 1/399. 10. منبع اخير. 11. الابهـاج فى شرح المنهـاج, 1/241; ابوحيـان, البحرالمحيط, 2/108; سيوطى, المزهر, 1/406; اسنوى, جمال الدين, نهاية السؤل فى شرح المنهاج, 1/111; رمضان عبدالتواب, مباحثى در فقه اللغه و زبان شناسى عربى, 349. 12. الابهاج فى شرح المنهاج, 1/241. 13. همان, 1/242 و ابوحيان, البحر المحيط, 2/108. 14. عبود هرموش, محمود مصطفى, القاعدة الكلية, 285; زركشى, البرهان, 1/485. 15. منبع اخير, 4/68. 16. همان. 17. الابهاج فى شرح المنهاج, 1/237; اسنوى, جمال الدين, نهاية السؤول, 1/104. 18.خورى شرتونى, اقرب الموارد, 1/43; سيوطى, المزهر, 1/402. 19. ابوحيان, البحرالمحيط, 2/105; فخر رازى, محمد بن عمر, المحصول فى اصول الفقه, چاپ پنج جلدى, 1/253. 20. الابهـاج فى شرح المنهـاج, 1/240; سيوطى, المزهر, 1/403; ابوحيـان, البحرالمحيط, 2/105; فخر رازى, محمد بن عمر, المحصول فى اصول الفقه, 1/253. 21. ابن خلكان, وفيات الاعيان, ذيل ترجمه احمد بن فارس; زركلى, الاعلام, 1/184. 22. ثعالبى, فقه اللغة و سرّ العربية, 19, مقدمه. 23. سيوطى, المزهر, 1/409. 24. ر.ك: ذهبى, تذكرة الحفاظ, 3/214; زركلى, الاعلام, 1/252 و 184 ; ابن خلكان, وفيات الأعيان, 1/35; سبكى, طبقات الشافعية, 3/249. 25. سيوطى, المزهر, 1/405. 26. همان, 1/411. 27. همان, 384 و مقدمه ترجمه (الفروق فى اللغة)47. 28. همان و حموى, معجم الادباء, 8/258. 29. سيوطى, المزهر, 1/399; ابن انبارى, الاضداد, 7. 30. ابوحيان, البحر المحيط, 2/107. 31. سيوطى, المزهر, 1/406; نهاية السؤول, 1/110 ; فخر رازى, محمد بن عمر, المحصول فى اصول الفقه, 1/253. 32. الابهـاج فى شرح المنهـاج, 1/341; سيوطى, المزهر, 1/405; ابوحيـان, البحرالمحيط, 2/108; فخر رازى, محمد بن عمر, المحصول فى اصول الفقه, 1/255. 33. رمضان عبدالتواب, مباحثى در فقه اللغه و زبان شناسى عربى, 360. 34. زركشى, البرهان, 3/50. 35. طبرسى, مجمع البيان, 1/517. 36. نيشابورى, غرائب القرآن و رغائب الفرقان, 4/84. 37. زركشى, البرهان, 3/50; ابن فارس, معجم مقاييس اللغة, 1/137; حنبلى, سراج الدين, اللباب فى علوم الكتاب, 1/390. 38. طبرسى, مجمع البيان, 1/205. 39. طوسى, التبيان فى تفسير القرآن, 1/445. 40. طبرسى, مجمع البيان, 1/205. 41. ابوحيان, البحرالمحيط, 2/108. 42. مجمع اللغة العربية, معجم الفاظ القرآن, 1/39. 43. راغب اصفهانى, المفردات, 364; المختار من الصحاح, 377. 44. منبع اخير, 282. 45. طوسى, المبسوط, 3/303. 46. شهيد ثانى, مسالك الافهام, 6/9. 47. همان, جلد 7. 48. زمخشرى, الكشاف, 2/169. 49. نيشابورى, غرائب القرآن, 1/327. 50. همان, ماوردى, النكت و العيون, 1/127. 51. ابوعبيده, مجاز القرآن, 2/220 و مقدمه. 52. فيومى, المصباح المنير, 137. 53. همان, 101. 54. راغب, المفردات, 93. 55. زمخشرى, الكشاف, 2/501. 56. طبرسى, جوامع الجامع, 2/587. 57. مقدمه ترجمه (الفروق فى اللغة); جزائرى, نور الدين, فروق اللغات, 63. |
|
نقد واژگانى ترجمه قرآن به زبان فارسى بر اساس بافت
حمیدرضا فهیمی تبار
چکیده: وجود واژههاى چند معنا و همنام در هر زبانى فهم متن را دچار مشكل مىكند. از آنجا كه قرآن به زبان بشرى نازل شده وجود اين نوع واژهها در آن امرى اجتنابناپذير است. قرآن پژوهان در گذشته با عنوان وجوه و نظاير و مشترك لفظى به بررسى اين نوع واژگان قرآنى پرداختهاند. در زبانشناسى جديد بافت زبانى و فرا زبانى براى تشخيص مفهوم واژههاى هم معنى و چند معنى مورد توجه قرار گرفته است. هيچ مترجمى نمىتواند انتقال دهنده خوبى باشد مگر اينكه زبان مبدأ را خوب فهم كرده باشد و براى فهم زبان مبدأ دانستن مفهوم واژگان كافى نيست. فرهنگشناسى و شناخت بافت context و عوامل فرازبانى دخيل در مفهوم واژگان، امرى ضرورى است. گرچه نخستين سطحى كه مترجم با آن روبرو مىشود سطح واژگان است، ولى گاهى به خاطر اختلاف فرهنگ هيچ واژه معادلى در زبان مقصد يافت نمىشود كه بتواند مفهوم واژه مبدأ را منتقل كند. مشكل مترجم در اين موارد مشكل فهم نيست؛ چه بسا مترجم واژهاى را در زبان مبدأ خوب فهم كرده باشد، ولى در زبان مقصد ظرفى نيابد تا مفهوم را در آن بريزد، براى نمونه در متون دينى مسلمانان، واژگانى مانند زكات، شهيد، نجس، مفهوم فرهنگى خاصى دارد. انتقال اين گونه واژگان به يك فرد انگليسى زبان، كار مشكلى است و اين مشكل به خاطر فرهنگى است. پيكتال در ترجمه قرآن زكات را به poordueو آربرى آن را به Alms برگردانده است حال آنكه اولى به معناى سهم فقراء و دومى به معناى چيزى است كه به فقير داده مىشود ولى مىدانيم كه زكات در فقه اسلامى مقدار مشخصى از اموال خاصى است كه به افراد مشخص بايد پرداخت شود و اين دو واژه انگليسى هيچ كدام معادل واژه زكات نيست.(2) درست است كه كت فورد (1969) وظيفه مترجم را برقرارى معادل عناصر متنى زبان مبدأ در زبان مقصد مىداند، ولى اين بدان معنى نيست كه واحد ترجمه واژه است، بلكه عواملى مانند ساختار، بافتار، معناى جمله، معناى كلام، گونههاى زبانى، پيش تصورات، تأثير ادراكى و تأثير ادبى در برقرارى تعادل و يكسانى متن زبان مبدأ به زبان مقصد بايد مد نظر قرار گيرند.(3) در معناشناسى ساختارى، هر عنصر موجوديت خود را از عناصر پيرامونى مىگيرد و بايد به طور همزمان دو لايه معنايى؛ يكى لايه معنايى دلالت signinficant و ديگرى لايه معنايى ارزش value مورد توجه باشد. منظور از لايه معنايى دلالت همان معناى لفظى و ارجاعى است و لايه معنايى ارزش يعنى ارزش ارتباطى يك واژه(4). به عبارت ديگر هيچ واژهاى خارج از زنجير گفتار معناى دقيقى ندارد و معناى واژه و نقش دستورى آن تابع كلمات پيرامونى آن است.(5) براى مثال در دو جمله «شيرين پيش شماست» و «هندوانه شيرين خريدم» واژه شيرين دو نقش دستورى متفاوت دارد، در جمله اول شيرين اسم است و در جمله دوم صفت، و دو مفهوم متفاوت نيز دارد. در حالى كه همين واژه خارج از جمله مفهوم دقيقى ندارد، حتى زمانى كه ما واژهاى را به تنهايى تصور مىكنيم و مفهومى از آن را در ذهن حاضر مىكنيم همان مفهوم را بر اساس رابطه آن با ديگر واژگان تصور مىكنيم. از اين رو براى فهم درست واژگان در معناشناسى ساختارى نظريه «حوزه معنايى semantic fields« مطرح شده است تا با شناخت روابط بين عناصر، واژگان از يكديگر شناخته شوند. لهرير (1969) در همين زمينه واژگان پخت و پز را در زبان انگليسى گردآورى كرده سعى نموده روابط آنها را نشان دهد. براى نمونه او واژه fry را در حوزه جامعتر cook قرار داد و نشان داد كه واژه fry به معناى سرخ كردن فقط با جامدات همآيى دارد لذا نمىتوان گفت: l fry milk. اگر غذاى جامدى با روغن زياد سرخ شود آن را deepfry و اگر با روغن كم سرخ شود آن را saute ing مىگويند.(6) ايزوتسو نيز سعى كرد همين كار لهرير را در پارهاى از واژگان قرآنى انجام دهد. او مفاهيم واژگانى مثل ذنب، اثم، جرح، منكر، فجور، خطيئه، مجرم را بر اساس نظريه حوزه معنايى مقايسه كرد تا به مفهوم آنها دست يابد. «جورج يول» روابط واژگانى lexical relation را به شش نوع تقسيم كرده كه از قرار زير است: 1 - هم معنايى synonymy: «دو يا چند صورت با رابطه معنايى خيلى نزديك كه در جملهها بتوانند جانشين يكديگر باشند مثل: زيبا و قشنگ». 2 - تضاد معنايى Antonymy: «دو صورت با معناى مخالف را گويند؛ مثل بالا و پايين». 3 - شمول معنايى hyponymy: «به طورى كه معناى يك صورت، معناى صورت ديگر را در بر گيرد، مانند حيوان و كلاغ». 4 - هم آوايى homophony: «به طورى كه دو يا چند صورت نوشتارى مختلف داراى تلفظ مشابه باشند؛ مثل قار و غار» 5 - همنامى homonymy: «در صورتى كه يك صورت نوشتارى يا گفتارى داراى دو يا چند معناى نامرتبط باشد؛ مانند: شير كه به معناى مايع و حيوان و وسيله است.» 6 - چند معنايى polysemy: «وقتى يك صورت نوشتارى يا گفتارى چند معنى دارد و تمامى معانى با هم مرتبط هستند. مثل كلمه head در انگليسى كه به رئيس و بالاى ليوان هم گفته مىشود. اين تقسيم بندى را در لغويان قديم سراغ نداريم، ولى آنها به چند معنايى و اضداد در واژگان به خوبى توجه داشتهاند و به جاى چند معنى كلمه «اشتراك لفظى» را به كار گرفتهاند و گفتهاند اگر لفظ مفرد موضوع براى دو معنى با هم باشد، بر سبيل بدليت بدون ترجيح يكى بر ديگرى آن را اشتراك لفظى نامند. اشتراك لفظى براى واژگان همنام و چند معنى به كار گرفته شده ولى جداسازى اين دو و نام گذارى آنها در زبانشناسى معاصر صورت گرفته است.(7) به هر حال وجود واژگان همنام و چند معنى در زبان، فهم متن را مشكل مىكند و از همين جا نقش اساسى بافت در درك معنى و مفهوم اين نوع واژگان مشخص مىشود.(8) با توجه به نقش بافت چه زبانى و چه غير زبانى در تعيين معناى واژه اين سؤال مطرح است كه آيا نقش بافت در مفهوم واژه از كشفيات زبان شناسان جديد است؟ آيا قرآن پژوهان در 14 قرن گذشته از اين مسئله اساسى غافل بودهاند؟ با نگاهى به آثارى با عنوان «وجوه و نظاير در قرآن» پاسخ اين سؤال آشكار مىشود «سلوى محمد العوّا» 134 اثر با همين عنوان را معرفى مىكند كه اولين اثر به نام وجوه و نظاير به سال 105 هجرى بر مىگردد و متعلق به ابوعبداللَّه عكرمة بن عبداللَّه المدنى است.(9) منظور از نظاير كليه واژگان چند معنى يا همنام است كه در قرآن آمده است و منظور از وجوه، مفاهيم مختلف آنهاست كه از بافتى به بافت ديگر تغيير مىكند، ولى اين قرآن پژوهان به جاى كلمه بافت زبان شناسانه امروزين از كلمات موضع، مواضع و سياق و قرينه و امثال اين كلمات استفاده كردهاند.(10) براى مثال ابوالفضل حبيش بن ابراهيم تفليسى در قرن ششم كتابى به نام وجوه القرآن نوشته است. او در آنجا براى واژه «ظَن» چهار وجه معنايى ذكر كرده است: 1 - ظن به معناى يقين، در آيه «فظن داود انما فتناه» (ص /24) چون بافت غيرزبانى و اعتقادى اين معنى را اقتضا مىكند چرا كه حضرت داود از انبياء الهى و معصوم است وجود يقين اساس عصمت است. 2 - ظن به معناى گمان، در آيه «قلتم ما ندرى ماالساعه إن نظنّ إلّا ظنّا و ما نحن بمُستيقنين» (جاثيه 32) چون گويندگان يقين داشتن را از خود نفى كردهاند (بافت زبانى معناى ظن را مشخص كرده است) 3 - ظن به معناى بدانديشى، در آيه «تظنّون بالله الظنونا» (احزاب /10) (زيرا خداوند در مقام نكوهش است) 4 - ظن به معناى پنداشتن، در آيه «إنّه ظنّ أن لن يحور» (انشقاق /14) نمونه ديگر كتاب الوجوه و النظائر فى القرآن از ابوعبدالله دامغانى است كه واژه آيه را بر شش وجه علامت، آيه قرآن، معجزه، عبرة، كتاب، و امر به معروف و نهى از منكر معنى كرده است.(11) صاحب تفسير الميزان از جمله مفسرين معاصر است كه سياق (بافت) را معيارى دانسته است براى تفسير كلمات، شأن نزول، ترتيب نزول، نقد روايات تفسيرى، مكى و يا مدنى بودن، مرجع ضمير و ترجيح قراءات.(12) در اهميت نقش بافت همين بس، كه بى توجهى به آن انحراف كلامى و اعتقادى را موجب مىشود. اشاعره با ناديده گرفتن بافت در آيه 69 سوره الصافات آيه را در راستاى خود يعنى جبرى گرايى معنا كردند و از آيه «واللَّه خلقكم و ما تعملون» نتيجه گرفتند كه خداوند خالق اعمال انسان است، بنابراين انسان در فعل خود مجبور است، حال آنكه با توجه به آيات پيش از آنكه تمامى، گفتههاى حضرت ابراهيمعليه السلام است و مخاطب او مشركينى هستند كه با دست خود بتها را ساخته مىپرستيدند، ابراهيمعليه السلام در مقام نكوهش و هشدار به آنها مىگويد كه «اتعبدون ما تنحتون» آيا شما آنچه را خود تراشيدهايد مىپرستيد در حالى كه مىدانيد خداوند شما و همين بتهاى تراشيده شما را آفريده است. با توجه به آثار گران سنگ قرآن پژوهان پيشين در زمينه وجوه و نظاير يعنى واژگان همنام و چند معنى و تأكيد آنان بر نقش موضع و مواضع و قرائن و سياق يعنى (بافت) ضمن ارج نهادن به تلاشهاى آنان، مىتوان گفت اقدام منسجم و نظام مندى در زمينه روابط معنايى واژگان قرآنى صورت نگرفته است. در اينجا براى ارزيابى دقت نظر مترجمان فارسى زبان به نقش بافت در ترجمه قرآن، چند نمونه از آيات ترجمه شده را پس از يك مقدمه مرور مىكنيم.
نقش بافت در ترجمه
بافت را به زبانى و غير زبانى تقسيم مىكنند. بافت زبانى همان كلمات پيرامونى يك واژه است كه اين معنى به اصطلاح «قرينه مقاليه» يا «لفظيه» در كلام قدما نزديك است، و بافت غير زبانى هر چيزى است كه در معنا بخشى به واژگان دخالت دارد، ولى از جنس لفظ نيست. اين معنى نيز به اصطلاح «قرينه حاليه» نزديك است. علاّمه محمد باقر صدر در تعريف سياق (بافت) مىنويسد:
نمونه نخست، واژه صلات
(...و لكنَّ الله حَبَبّ اليكُمُ الايمان و زيّنه فى قلوبِكم و كرّه اليكُم الكفر و الفسوق و العصيان أولئك هم الراشدون»
ترجمه پيشنهادى:
او نه حق (دين اسلام) را باور كرد و نه به آن روى آورد و نه سر تعظيم فرود آورد، بلكه آن را دروغ انگاشت و به آن پشت كرد.
نمونه دوم؛ واژه «تبشیر»
«اذا بشّر أحدهم بالأنثى ظلّ وجهه مسوّداً و هو كظيم»
پی نوشتها:
1 - صفوى، كوروش، هفت گفتار درباره ترجمه، تهران، انتشارات ماد، صفحه 14. 2 - شاهسوندى، شهره، مجله مترجم، شماره 10، صفحه 17. 3 - لطفى، پور ساعدى، كاظم، درآمدى به اصول و روش ترجمه، تهران، مركز نشر دانشگاهىص 78 و 80. 4 - همو، مجموعه مقالات كنفرانس بررسى مسائل ترجمه، انتشارات دانشگاه تبريز، صفحه 79. 5 - باقرى، مهرى، مقدمات زبانشناسى، تهران، دانشگاه پيام نور، صفحه 220. 6 - لطفى، پور ساعدى، كاظم، درآمدى بر اصول و روش ترجمه، صفحه 79. 7 - پول، جورج، نگاهى به زبان ترجمه شيرين حيدرى، تهران، انتشارات سمت، صفحه 143. 8 - سلوى، محمد العواء، وجوه و نظاير در قرآن كريم، ترجمه سيد حسين سيدى، مشهد، آستان قدس رضوى، صفحه 5 و 6. 9 - پالمر، فرانك، نگاهى به معنىشناسى «ترجمه»، كوروش صفوى، تهران، انتشارات پنگوئنص 81. 10 - سلوى، محمد العواء، وجوه و نظاير در قرآن كريم، صفحه 10. 11 - تفليسى، ابوالفضل، وجوه القرآن، تهران، انتشارات بنياد قرآن، صفحه 198. 12 - دامغانى، ابوعبداله، الوجوه و النظائر فى القرآن، تصحيح بهروز، دانشگاه تبريز، صفحه 29 و 30. 13 - طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان، ج 20 صفحه 114 و ج 6 صفحه 116 به نقل از مجله پژوهشهاى قرآنى شماره 9 و 10، مقاله جايگاه سياق در الميزان. 14 - صدر، محمد باقر، دروس فى علم الاصول، حلقه اول، صفحه 130. 15 - بازرگان، عبدالعلى، متدولوژى تدبر در قرآن، تهران، شركت سهامى انتشار 16 - ايازى، محمد على، نقد پژوهى قرآنى، واژه صلوة، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى. 17 - طبرى، محمد بن جرير، تفسير قرآن، ج 7، صفحه 1962. 18 - عمر نسقى، ابوحفص نجم الدين، تفسير نسفى، تهران، بنياد فرهنگ ايران، صفحه 860. 19 - عتيق نيشابورى، تفسير التفاسير، تهران، فرهنگ نشر نو، 2731/4. 20 - كاشفى، حسين بن على، مواهب عليه، تهران، انتشارات اقبال، 369/4. 21 - كاشانى، ملا فتح اله، منهج الصادقين، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 90/10. 22 - خرمشاهى، ترجمه قرآن، انتشارات نيلوفر. 23 - عبدالباقى، محمد فؤاد، المعجم المفهرس لاِلفاظ القرآن، القاهره مطبعة دارلكتب الاسلاميه، ص 119 و 120. 24 - مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 262/1. 25 - طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان (ترجمه)، 587/20. 26 - ابن منظور، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، 61/4. 27 - الزبيدى، محب الدين، تاج العروس من الجواهر القاموس، بيروت، احياء التراث العربى، 45/3. 28 - بيات، بيت اله، معجم الفروق اللغويه... مؤسسه نشر اسلامى، صفحه 100. 29 - ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمد هاروى، بيروت، دارالجليل، 251/1. 30 - اصفهانى، راغب، مفردات الفاظ قرآن ترجمه خسروى، تهران، انتشارات مرتضى، 275/1 و 272 و 271. 31 - جفرى، آرتور، واژههاى دخيل در قرآن، ترجمه بدرهاى، تهران، انتشارات توس، صفحه 143 و 142 و 140. 32 - ديوان امرؤالقيس، شرح حسن السندوبى، بيروت، دارالكتب العلمية، صفحه 40. 33 - شرح ديوان عنتره، بيروت، درالكتب العلمية، صفحه 96. 34 - ديوان حاتم ظائى، شرح احمد رشاد، بيروت، دارالكتب العلمية، صفحه 46. 35 - طبرسى، مجمع البيان، تهران، كتابفروشى اسلاميه، ج 4، صفحه 871. 36 - قرآن، نسخه كمبريج، تصحيح متينى، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 149/2. 37 - نيشابورى، ابوبكر، تفسير التفاسير، تهران، فرهنگ نشر نو، 2264/4. 38 - ميبدى، كشف الاسرار، تهران، انتشارات اميركبير، 390/2. 39 - رازى، ابوالفتوح، تفسير قرآن، قم، انتشارات اقبال، 121/4. 40 - كاشفى، حسين بن على، تفسير حسينى، تهران، انتشارات اقبال، 121/4. 41 - كاشانى، ملافتح اله، منهج الصادقين، تهران، كتابفروشى اسلامى، 240/8. 42 - قرآن، چاپ سازمان تبليغات اسلامى، سال 1362. 43 - مصباح زاده، ترجمه قرآن، تهران، سازمان انتشارات جاويدان. 44 - جرجانى ابوالمحاسن، تفسير گازر، 41/4. 45 - الحسينى، حسين بن احمد، تفسير اثنى عشرى، انتشارات ميقات، 459/11. 46 - خرمشاهى، بهاالدين، ترجمه قرآن، انتشارات نيلوفر. 47 - دهخدا، على اكبر، لغتنامه، دانشگاه تهران، 20776/13. 48 - الزبيدى، محب الدين، تاج العروس، بيروت، دار احياء التراث العربى، 273/10 و 274. 49 - فيروزآبادى، مجد الدين، القاموس المحيط، 372/4. 50 - الخورى الشرتونى، سعيد، اقرب الموارد، المؤسسه الجامعه للدراسات الاسلامية، 893/2. 51 - طبرسى، مجمع البيان، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 498/2. 52 - عتيق نيشابورى، تفسير التفاسير، تهران، فرهنگ نشر نو، 714/2. 53 - اسفراينى، ابوالمنظور، تاج التراجم، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 714/2. 54 - ميبدى، كشف الاسرار، تهران، انتشارات اميركبير، 321/1. 55 - رازى، ابوالفتوح، تفسير قرآن، قم، انتشارات كتابخانه آية مرعشى، 362/2. 56 - كاشفى، حسين بن على، مواهب عليه، تهران، انتشارات اقبال، 433/1. 57 - كاشانى، ملافتح اله، منهج الصادقين، 10/4. 58 - هدايت، شهرام، مجله مترجم، شماره 10، سال 1372. |
|
سیر تاریخی نگارش «وجوه و نظائر»
مهدی سلطانی رنانی
چکیده: دانش وجوه و نظائر یا چند معنایی واژگان قرآنی، از جمله انواع علم قرآنی است که از سده های نخستین هجری مورد توجه و عنایت ویژه مفسران و قرآن پژوهان بوده و در این میان آثار بسیاری بر جای مانده است. این نگاشته ها گاه به صورت بخشی از تفاسیر یا کتب علوم قرآنی و یا به صورت تألیفات جداگانه تدوین یافته است. ارتباطات و تأثیر این دانش در زبان شناسی نوین بر اهمیت آن می افزاید. این علاوه بر نقش شگرفی است که در فهم و تفسیر قرآن دارد.
درآمدی بر وجوه و نظایر
در تقسیم بندی معنی در دانش معنی شناسی، با انواع هم معنایی1، چند معنایی2، تناقض معنایی3، شمول معنایی4 و تضاد معنایی5 مواجه هستیم. بر این اساس «وجوه و نظایر» در قرآن كریم را می توان از نوع چند معنایی به شمار آورد.
اشباه در وجوه و نظایر
اشباه در فنّ وجوه و نظایر واژه ای است كه گاه به جای كلمه «وجوه» به كار می رود و بیانگر آن است كه واژه دیگری برای همین معنی است و این اصطلاح با توجه به اینكه وجوه، معانی یا مفاهیم مختلفی هستند؛ شگفت می نماید.
سیر پیدایش اصطلاح وجوه و نظایر
نخستین بار تعبیر وجوه از سوی امام علی بن ابی طالب (ع) در سخن مشهور ایشان آمده است كه فرمود: «و لاتجادلهم بالقرآن، فانّه حمّال ذووجوه».16
الف. نوشته های مفسران درباره وجوه و نظایر
پیشینه بحث وجوه و نظایر در علوم قرآنی به روزگار پیش از تقسیم بندی و جداسازی علوم اسلامی باز می گردد. نخستین نوشته در این باره به قرن دوم یعنی كتاب مقاتل بن سلیمان بلخی در گذشته به سال 150هـ، به نام «الوجوه و النظائر فی القرآن الكریم» باز می گردد.
ب. گردآورندگان وجوه و نظایر به عنوان واژگان مشترك قرآنی
1. ابوعبدالله، عكرمة بن عبدالله مدنی(م 105هـ)
ج. آثار زبان شناسان در وجوه و نظایر قرآن كریم
هم زمان با اواخر قرن دوم هجری و آغاز قرن سوم، در اثر تلاش و توجه مفسران به علم وجوه و نظایر، رویكرد زبان شناختی به آن شكوفا گردید، چون زبان شناسان به طور كلی به گردآوری واژگان چند معنایی در زبان روی آورده بودند.
نمایی كلی از مؤلفان و نویسندگان وجوه و نظایر
نخستین تألیف در این باب از ابوالحسن مقاتل بن سلیمان بلخی خراسانی است. وی از تابعین به نام شمرده می شود. كتاب وی اكنون در دسترس است و با تحقیق دكتر عبدالله محمود شحّاته به سال 1975م به چاپ رسیده است.
پی نوشتها:
1. Syhonymy. 2. Polysemy. 3. Incompatibility. 4. Hyponymy. 5. Entailment. 6. حاجی خلیفه، كشف الظنون عن اسامی الكتب و الفنون، 2/2001. 7. سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، 1/144. 8. پل نویا، تفسیر قرآنی و زبان عرفانی، 89. 9. همان، 96. 10. سیوطی، جلال الدین، الإتقان فی علوم القرآن،1/ 144. 11. همان. 12. سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، 1/200. 13. منجّد، محمد نورالدین، الإشتراك اللفظی فی القرآن الكریم، 32. 14. ر.ك: علوم قرآنی، محمدهادی معرفت، 323. 15. بررسی زبان شناختی وجوه و نظایر در قرآن كریم، سلمی محمد العوّاء، ترجمه سید حسین سیدی، 55ـ54. 16. سیوطی، الاتقان، 1/141. 17. حدیث در طبقات ابن سعد هم آمده است؛ صفحه 19. 18. سیوطی، الاتقان، 1/141. 19. زركشی، بدرالدین، البرهان فی علوم القرآن، 1/102. 20. ر.ك: یحیی بن سلام، التصاریف، 13. 21. الإتقان فی علوم القرآن، مصطفی البابی الحلبی، 1/241. 22. ابن سعد در الطبقات الكبری، 2/753، به این حدیث اشاره نموده است. 23. به نقل از هند شبلی، مقدمه تحقیق «التصاریف». 24. الأعلام، 8/63. 25. الوجوه و النظایر فی القرآن الكریم، هارون بن موسی، 58. 26. همان، 61. 27. بررسی زبان شناختی وجوه و نظایر در قرآن كریم، سلمی محمد العوّاء، ترجمه سید حسین سیدی، 24. 28. همان، 25ـ23. 29. اصلاح الوجوه و النظائر، حسین بن محمد دامغانی، 20ـ1. 30. ابن جوزی، نزهة الاعین، 81. 31. همان، 84و85. 32. همان، 643. 33. بررسی زبان شناختی وجوه و نظایر قرآن كریم، سلمی محمد العوّاء، ترجمه سید حسین سیدی، 34ـ33. 34. مهدوی راد، محمدعلی، سیر نگارش های علوم قرآنی، 71. 35. همان، 135ـ134. 36. همان، 146. 37. بررسی زبان شناختی وجوه و نظایر قرآن كریم، سلوی محمد العوّاء، ترجمه سید حسین سیدی، 40ـ35. 38. همان، 39. 39. ر.ك: فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربی، 8/327، بخش «اللغة». 40. ر.ك: پایان نامه دكترای تخصصی سید كاظم عسك،ری با عنوان: ابوهلال عسكری و الوجوه والنظائر، 236: مندرج در قرآن در آینه پژوهش: دكتر محمدكاظم شاكر، 2/20. 41. همان، 239. 42. رك: وجوه و نظایر قرآن، ابوالفضل حبیش بن ابراهیم تفلیسی، مقدمه، 2ـ1. |
|
از وجوه و نظائر مقاتل بن سلیمان و حکیم ترمذی تا تفسیر امام جعفر صادق (ع)
پل نویا - اسماعیل سعادت
در شمارههای پیشین گفتیم که نویا در جستجوی مطالعه نشأت تفسیر نمادی در اسلام به این نتیجه میرسد که این مطالعه را باید از سرچشمهها آغاز کرد.نخستین این سرچشمهها تفسیر مقاتل بن سلیمان است.نویا بر آن است که این تفسیر البته عرفانی نیست، ولی به کلّی تحت اللفظی هم نیست، بلکه گشوده به روی قوّه خیال است و در بطن خود عناصری استعاری و اسطورهای فراوان دارد که راه را برای بسط و پژوهشهای بعدی تفسیر هموار کرده است.
الف ابد ابد، 55، 60؛112، 2:ابدیّة، 24، 35؛112، 2؛112، 3.
اثر اثر، شمع چشمه توحید است، دوّم چشمه عبودیت و سرور به آن؛سوّم اخر چشمه اخلاص؛چهارم چشمه صدق؛پنج چشمه تواضع؛ششم چشم 24، 37؛33، 35؛35، 32؛39، 65؛43، 68؛57، 10.
ب
باء باء، 1، 1.
ت
تبع متابعة، 25، 72؛35، 28؛98، 8.
ث
ثبت اثبات، 13، 39؛ثبات، 17، 101؛18، 18؛38، 20.
ج
جبر جبروت، 20، 11؛22، 2؛مجبور، 12، 92.
ح
حبّ حبّ، 52، 1؛حبیب، 2، 92؛4، 125؛48، 2؛53، 8؛10، 11؛احبّاء، 52، 1؛محبّة، 3، 68؛4، 125؛7، 160؛9، 111؛12، 94؛12، 100؛13، 39؛
خ
خبت مخبت، 22، 34.
د
دلّ دبیب(النّمل)، 27، 50.
ذ
ذکر ذکر، 1، 1؛7، 143؛13، 39؛24، 37؛48، 2؛51، 55؛52، 1؛78، 35؛ 94، 4؛94، 7؛104، 6؛ذکری، 51، 55؛ذاکر، 76، 1؛اذکار، 18، 24؛ تذکیر، 30، 53؛تذکّر، 24، 35؛تذکار، 26، 80؛مذکور، 78، 35.
ر
رأف رأفة، 9، 128.
ز
زجر زجر، 53، 3.
س
سأل مسئلة، 50، 7؛78، 36.
ش
شبح شبح، 20، 11.
ص
صبر صبر، 4، 59؛16، 127؛21، 83؛52، 48.
ض
ضدّ اضداد، 14، 52.
ط
طرق طریق، 4، 64؛4، 125؛6، 153؛13، 14؛24، 35؛46، 30؛47، 3؛61، 5.
ظ
ظلم ظلم، 35، 32؛ظالم، 35، 32؛ظلمات، 3، 61؛14، 1؛24، 39؛27، 61؛ 41، 44.
ع
عبد عبد، 3، 35؛3، 92؛7، 143؛8، 53؛9، 46؛16، 12؛24، 30؛24، 35؛ 29، 69؛35، 32؛51، 55؛53، 9؛68، 42؛78، 36؛معبود، 1، 1؛ عبادات، 35، 28؛عبودیّة، 7، 143؛7، 160؛15، 42؛24، 35؛33، 46.
غ
غرق استغراق، 1، 1.
ف
فأد فؤاد، 22، 26؛28، 10؛افئدة، 14، 35؛14، 37؛104، 6.
ق
قبض قبضة، 25، 20؛26، 62؛76، 21.
ک
کبر تکبّر، 11، 96؛کبریاء، 22، 2؛25، 63؛تکبیر، 20، 33.
ل
لجأ الجاء، 40، 66.
م
مأی مائیّة، 1، 1؛53، 37.
ن
نبأ نبی، انبیاء، 1، 1؛3، 37؛3، 68؛4، 59؛16، 127؛18، 101؛22، 2؛25، 20؛27، 36؛37، 164؛46، 9؛48، 2؛نبوّة، 1، 1؛4، 80؛12، 31؛14، 35؛15، 87؛33، 46؛46، 9.
و
وثق ثقة، 7، 160؛9، 40؛34، 10؛میثاق الاوّل، 3، 76.
ه
هجر هجران، 20، 121؛21، 83.
ی
یقن یقین، 3، 138؛7، 160؛9، 40؛13، 39؛25، 61؛27، 61؛28، 10؛ موقنون، 69، 48.
یادداشتها
(1).نگاه کنید به التقان فی علوم القرآن، باب 39(ص 98، چاپ هند، 1280 هجری).میدانیم که نظریّه وجوه را قبّاله یهودی نیز اقتباس کرده است؛در قبّاله آمده است که هر لفظی و حتی هر حرفی هفتاد وجه یا«روی»دارد. (2).این حدیث در کتاب پیشگفته سیوطی نقل شده است. (3).«الوجوه هی الالفاظ مشترکة الّتی تستعمل فی معان متعدّدة کلفظ العین یطلق علی العین المبصرة و علی العین الجاریة»(نقل از الاشباه و النّظائر فی القرآن الکریم، لمقاتل بن سلیمان البلخی، ویراسته و تحقیق دکتر عبدالله محمود شخانه، قاهره، 1395/1975، مقدّمه، ص 84-م.). (4).همانجا. (5).همّ این تعاریف از سیوطی گرفته شده است. (6).در نسخهّ چاپی پیشگفته الاشباه و النّظائر، رقم الفاظ بالغ بر صد و هشتاد و پنج است-م. (7).شایان توجه است که ر.بلاشر(R.Blachere)، در همه این آیات، «ولیّ»را به«patron»(-ارباب)ترجمه کرده است. (8).با این همه، بلاشر متذکّر میشود که«مفسّران این لفظ را به معنی«نزدیگان»میگیرند که البته قابل قبول است». (9).درباره محمد بن علی التّرمذی، ملقب به حکیم، نگاه کنید به:سلمی، طبقات الصّوفیه، ص 220-215؛ابونعیم، حلیة الاولیا، جلد دهم، ص 235-233؛ماسینیون، تحقیق، ص 294-286.از زمان انتشار تحقیق، چندین کتاب مهم از کتب ترمذی به چاپ رسیده است:الف)کتاب الرّیاضة و کتاب آداب النّفس، تصحیح آربری Arberry (1947)؛ب)بیان الفرق بین الصّدر و القلب و اللب و الفؤاد، تصحیح N.Herr(1958)؛ج)کتاب بدو الشأن و کتاب ختم اولیاء، تصحیح عثمان یحیی(1965). (10).نظریّه او به خوبی در این عبارت بیان شده است؛«یکی میگوید که«اسلام»و«ایمان»یکساناند، و دیگری میگوید که با هم متفاوتاند.به آنها بگو که کجا دو کلمهای یافتهاید که دارای معنایی چنان یکسان باشند که یکی هیچ چیز، و لو بسیار اندک، بر دیگری نیفزاید؟»(نسخه خطی ولی الدّین 770، برگ 89 الف). (11).نسخه مورد استفاده ما نسخه ایاصوفیه 1975 است.نسخه پاریس.B.N 5017 ناخواناست. (12).از این کتاب تاکنون تنها یک نسخه در دست است که در کتابخانه شهرداری اسکندریه، به شماره 3585 ج، نگهداری میشود.این نسخه که مورّخ 593/1197 است در حقیقت شامل سه رساله ترمذی است:الف) کتاب المسائل المکنونة(برگهای 1 ب تا 47 الف)؛ب)کتاب تحصیل نظایر القرآن(برگهای 47 ب تا 79 الف)؛ ج)کتاب الرّدّ علی المعطّله(برگهای 79 ب تا 124 الف). (13).در حقیقت ترمذی همه کلمات واژهنامه مقاتل را تحلیل نکرده است؛بلکه بیگمان کلماتی را انتخاب کرده است که درباره آنها چیزی برای گفتن داشته است، یعنی کلماتی که قابل نوعی تحلیل روانی بوده است.همچنین بر سر همه وجوه یک کلمه بازنمیگردد، بلکه وجوهی را انتخاب میکند که جالب نظر اوست:از این رو، از همان نخستین کلمه(«هدی»)خبر میدهد که این کلمه 18 وجه دارد، ولی جز 13 وجه از آنها را تحلیل نمیکند. (14).بلاشر آن را چنین ترجمه کرده است:«ما آیین یهودیت را به کار خواهیم بست»که معنی محتملی برای فعل «هدنا»ست. (15).کلمه«معرفت»را مقاتل به معنایی که در نزد مرجئه دارد، یعنی شناخت فطری الهی، به کار میبرد. (16).در نسخه خطّی مقاتل به جای«حارث»، «حرث»آمده است. (17).فی قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا:در دلهاشان مرضی است، و خدا بر این مرض میافزاید(بقره، 10)؛و اذ یقول المنافقون و الّذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا اللّه و رسوله الاّ غرورا:و چون منافقان و آنهایی که در دلهاشان مرضی است میگفتند:خدا و رسول او جز فریب به ما وعدهای ندادهاند(احزاب، 12). (18).ترمذی رأی خود درباره«فرح»را مخصوصا در کتاب خود به نام کتاب الرّیاضة، ص 39-36 و 68-49 به شرح توضیح داده است. (19).این چهار وجه عبارت است از:«مضی»، «هدی»، «ممرّ»و«مشی بعینه»(برگ 17 الف). (20).عقل قوهای فطری است در وجود انسان، که چون ایمان به یاری آن بیاید، انسان میتواند به شناخت خدا توفیق یابد.در جای دیگر، ترمذی کلمه«معرفت»را جانشین کلمه«عقل»میکند و از تلاقی میان نور آسمانی و معرفت سخن میگوید که از آن ایمان زاده میشود.نگاه کنید به:کتاب غور الامور، نسخه خطی، عزت افندی 1312، برگ 44 الف. (21).در قرآن، تنها، آن هم به معنایی استعاری، آمده است:انه هو اضحک و ابکی:اوست که میخنداند و میگریاند (نجم، 43). (22).بنابراین، در نظر ترمذی، حرف«م»در کلمه«مساء»از حروف مزید است. (23).به نقل از ابن خلّکان، وفیات، جلد چهارم، ص 342. (24).باید سخن جعفر خالدی را نوعی طعنه تلقّی کرد، که میگفت در خانه خود بیش از سی«دیوان»از صوفیان دارد، و چون از او پرسیدند که آیا چیزی هم از ترمذی دارد، گفت:«نه!من او را جزو صوفیان به شمار نمیآورم»(سلمی، طبقات، ص 434). (25).Ruska، Arabische Alchemisten، II، Ga، far Sadiq der، sechste Iman، 1924:P.Kraus، Jabir Ibn Hayyan، Contributionalhistorie des idees scientifiques i، Islam)Memoires delInstitut francais d، Egypte، vol.44.45)، 1942-1943 (26).فهرست، چاپ فلوگل، ص 355. (27).وفیات، ج اوّل، ص 291، همچنین نگاه کنید به: Ruska، «Gabirb.Hayyan und seine Berziehungen zum Imam Gafar»، Der Islam، 1927، XIV، pp. 264-266. (28).ما این متن را، در Melanges de I''Universite St.Joseph، t.XIII، fasc.4، 1968، pp.181-230، منتشر کردهایم(این متن عینا در مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی، ج 1، ص 21 تا 63 درج شده است).ولی این مسئله هنوز ناگشوده مانده است که آیا سلمی متن کامل این تفسیر را نقل کرده است یا نه.شواهد حکایت از عکس این معنی دارد.چنانکه مثلا خرگوشی، در تهذیب الاسرار خود، در فصل مربوط به«استنباط»، منتخباتی از تفسیر امام جعفر صادق(ع)را به دست میدهد که در تفسیر سلمی نیست؛همچنین است روز بهان بقلی در عرایس البیان خود. (29).نویسنده اصول الکافی، که در آن بارها از امام جعفر صادق(ع)نقل قول شده است.جان ب.تیلور.John B Taylor این نقل قولها را در دو مقاله، در Islamic Culture، vol.XL، no 2(1966)، pp.97-113 et vol.XL، no 4، pp.195-206 به خوبی در معرض استفاده قرار داده است. (30).یکی در بانکیپور، نافذ پاشا 65، مشتمل بر 154 برگ. 31).با این تفاوت مهم که یکی سنّی است و دیگری شیعی.در متنی که سلمی در کتاب خود حفظ کرده است هر چه ارجاعی سیاسی و اشارهای به اهل بیت داشته حذف شده است.تنها یک خطّی-غیر قابل توجیه-از این قاعده میتوان یافت؛یعنی نسخه خطّی ینی جامی 43، بر خلاف نسخههای دیگری که ما بررسی کردهایم، متنی به دست میدهد که از ناحیه یک تفسیر سنّی بعید مینماید.امام صادق(ع)در تفسیر آیه فتلقّی آدم من ربّه کلمات(بقره، 37)میفرماید:«خدا در آن زمان که هنوز هیچ از آفرینش او نبود، از نور جلال خود پنج مخلوق آفرید و از نامهای خود به هر یک نامی داد:چون«محمد»است پیامبرش را«محمّد»نامید؛چون«عالی»است امیرمؤمنان را «علی»نامید؛چون«فاطر السموات و الارض»بود از آن نام«فاطمه»را ساخت و چون صاحب«اسماء الحسنی» بود، از آن دو نام برای«حسن»و«حسین»بیرون آورد.سپس آنها را در سمت راست عرش جای داد...» (32).ذلک جنو الیقین و الثّقة باللّه و التوکّل علی الله(نقل از مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی، گردآوری نصرالله پورجوادی، ج 1، ص 31)-م. (33).ثم اکرمناک بسبع کرامات اولها الهدی و الثّانی النبوّة و الثالث الرحمة و الرابع الشفقة و الخامس المودّة و الالفة و السّادس النّعیم و السابع السکینة و القرآن العظیم و فیه اسم اللّه الاعظم(همان، ص 37)-م. (34).طهّر نفسک عن مخالطة المخالفین و الاختلاط بغیر الحق(همان، ص 44)-م. (35).لاتردنی الی مشاهدتی الخلّة و لاتردنی اولادی الی مشاهدة النبوّة(همان، ص 37)-م. (36).ان المعرفد اذا دخلت القلوب زال عنها الامانی و المرادات اجمع.فلا یکون فی القلب محلّ لغیر اللّه تعالی(همان، 48)-م. (37).ابعد اعضاءک من ان تمسّ بها شیئا بعد ان جعلها اللّه آلة تؤدی بها فرایض اللّه(همان، 28)-م. (38).سخّر لک الکل لئلاّ یشغلک عنه شئ و تکون مسخّرا لمن سخّر لک هذه الاشیاء.فانّه سخّر لک کلّ شئ و سخّر قلبک لمحبّته و معرفته و هو حظّ العبد من ربّه(همان، 38)-م. (39).ای من جعل قلوب اولیائه مستقر معرفته و جعل فیها انهار الزواید من بره فی کل نفس و اثبتها بجبال التوکل و زینها بانوار الاخلاص و الیقین و المحبة«و جعل بین البحرین حاجزا»ای بین القلب و النفس لئلا تغلب النفس القلب بظلماتها...فجعل الحاجز بینهما التوفیق و العقل(همان، 48)-م. (40).جعل الحق قلوب اولیائه ریاض أنسه فغرس فیها اشجار المعرفة اصولها ثابتة فی اسرارهم و فروعها قایمة بالحضرة فی المشهد.فهم یجنون ثمار الانس فی کلّ اوان.و هو قوله تعالی«فیها فاکهة و النخل ذات الاکمام»ای ذات الالوان کل یجنی منه لونا علی قدر سعیه و ما کشف له من بوادی المعرفة و آثار الولایة(همان، 57). (41).نگاه کنید به پیشتر، معارف، دوره هفتم، شماره 1، ص 43. (42).نقل از:خرگوشی، تهذیب الاسرار، برگ 90 ب. (43).نگاه کنید به:مصائب، ص 590 به بعد؛بلاشر، مقدّمه، ص 149-144؛ Jeffery، The mystic Letters of the Koran، M.W.14(1924)، pp.247-260. (44).نقل از ابوللّیث سمرقندی(متوفی 375/985)، در تفسیر او، نسخه خطی کوپریلی 72، برگ 5 الف. (45).الحروف المقطوعة فی القرآن اشارات الی الوحدانیّة و الفردانیّة و الدّیمومیّة و قیام الحقّ بنفسه بالاستغناء عمّا سواء (مجموعه آثار عبدالرحمن سلمی، ج 1، ص 24). (46).نفّری در همین معنی مینویسد:«همه حروف بیمارند، بجز الف.نمیبینی که همه خمیدهاند؟نمیبینی که الف راست و بیخمیدگی است؟پس بیماری یعنی خمیدگی»(مواقف، ص 205).در قباله یهود نیز الف«ریشه روحانی همه حروف دیگر دانسته شده است و در ذات خود همه الفبا، و بنابراین همه عناصر زبان آدمی را دربردارد» (شولم، پیشگفته، ص 40). (47).مصائب، ص 592. (48).«بسم»ثلاثة احرف:باء و سین و میم.فالباء باب النبوّة و السّین سرّ النّبوّة الّذی اسر النبی به الی خواص امّته و المیم مملکة الدّین الّذی یعم الابیض و الاسود(مجموعه آثار عبدالرحمن سلمی، ج 1، ص 21). (49).ذکر عن جعفر الصادق فی قوله«الحمد لله»قال:من حمده بصفاته کما وصف نفسه فقد حمده.لان الحمد حاء و میم و دال.فالحاء من الوحدانیة و المیم من الملک و الدّال من الدیمومیة.فمن عرفه بالوحدانیّة و الدّیمومیّة و الملک فقد عرفه (همان، ص 22). (50).«ن و القلم»قال جعفر:نون هو نور الأزلیّة الّذی اخترع منه الأکوان کلّها فجعل ذلک لمحمّد صلعم.فلذلک قیل له«و انّک لعلی خلق عظیم»، ای علی النّور الّذی خصّصت به فی الازل(همان، ص 59). (51).بلاشر، مقدّمه، ص 147. (52).حکی عن جعفر بن محمد انّه قال:کتاب اللّه علی اربعة اشیاء:العبارة و الاشارة و اللّطائق و الحقائق.فالعبارة للعوام و الاشارة للخواصّ و اللطائف للاولیاء و الحقائق للانبیاء(همان، ص 21). (53)....و علی قدر المحبة و صفاء الذکر و وجود القرب یقع التفاوت فی الفهم(نقل از سرّاج، کتاب اللّمع، ص 89). (54).به نقل از ماسینیون، مصائب، س 593. (55).من اتّقی الذّنوب کان مأواه جنّات النّعیم و من اتّقی الله تعالی کشف عنه الغطاء و الحجب حتی یشاهد الحقّ فی جمیع الاحوال(مجموعه آثار سلمی، ص 59). (56).لم یقطع عنهم المعرفة و التّأیید و لو قطع ذلک عنهم لهلکوا و لا یمنعوا(sic)من التّلذّذ بمجاورة الحق و لو منعوا عن ذلک لاستوحشوا(همان، ص 58). (57).متذکر میشویم که کلمه عقل در نزد امام جعفر صادق(ع)دو معنی دارد؛یکی معنی کهن که به موجب آن عقل مخالف هوی است، چنانکه در تفسیر یمحو اللّه ما یشاء و یثبت:خدا هر چه را بخواهد محو یا اثبات میکند(رعد، 39)میگوید: اللّه یمحوا لهوی و یثبت العقل:خدا هوا را محو و عقل را اثبات میکند؛و در معنی دیگر، که فلسفیتر است، عقل در تقابل با دل قرار میگیرد و به عنوان قوّه شناخت گرفته میشود، در این معنی میتوان عقل را به intellect ترجمه کرد.این معنی دوم را در نزد ترمذی قبلا در یادداشت شماره 16 آوردیم. (58).امام صادق در تفسیر آیه 125 بقره میگوید:جعل قلبک مقام المعرفة(مجموعه آثار سلمی، ص 23). (59).تفسیر آیه 111 الرحمن؛متن آن در صفحه 48 آمده است. (60).نگاه کنید به:مجموعه آثار سلمی، ص 30. (61).مصائب، ص 496، از روی عرایس البیان روزبهان بقلی؛همچنین نگاه کنید به تحقیق، ص 429. (62).قبلا به کلمه«معروف»که امام جعفر صادق(ع)به جای نام خدا، به عنوان متعلق معرفت، به کار میبرد برخوردیم. این کلمه را بعدا خراز تکرار میکند و مرتبا آن را در اشاره به خدا به کار میبرد. (63).سمی السماء لرفعتها و القلب سماء لانه یسمو بالایمان و المعرفة بلاحدّ و لا نهایة.کما انّ المعروف لا حدّ له کذلک المعرفة به لا حدّ لها.و بروج السماء مجاری الشمس و القمر و هم الحمل و الثّور و الجوزاء و الّسرطان و الاسد و السنبلة و المیزان و العقرب و القوس و الجدی و الدلو و الحوت.و فی القلب بروج و هو الایمان و برج المعرفة و برج العقل و برج الیقین و برج الاسلام و برج الاحسان و برج التوکّل و برج الخوف و برج الرجاء و برج المحبّة و برج الشرق و برج الوله.فهذه اثناعشر برجا بها دوام صلاح القلب کما ان الاثنیعشر برجا من الحمل و الثّور الی آخر العهد بها صلاح دار الفانیة و اهلها(مجموعه آثار سلمی، ص 46). (64).قال جعفر فی قوله تعالی«فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات»قال:فرق اللّه تعالی المؤمنین ثلاث فرق سماهم مؤمنین اوّلا ثم سماهم عبادنا فاضا فهم الی نفسه تفضّلا منه و کرما؛ثم قال«اصطفینا»جعلهم کلهم اصفیاء مع علمه بتفاوت مقاماتهم ثم جمعهم فی آخر الآیة بدخول الجنّة فقال«جنات عدن یدخلونها»ثمّ بدأ بالظّالمین اخبارا انّه لایتقرب الیه الاّ بصرف کرمه.فان الظّلم لایؤثر فی الاصطفیائیّة.ثم ثنّی بالمقتصدین لانهم بین الخوف و الرجاء، ثم ختم بالسابقین لئلاّ یأمن احد مکره(همان، ص 50). (65).همه این نقل قولها مأخوذ از سلمی، حقائق التفسیر، در تفسیر آیه 32 فاطر است. (66).النفس ظالمة و القلب مقتصد و الرّوح سابق.من نظر بنفسه الی الدنیا فهو ظالم و من نظر بقلبه الی الآخرة فهو مقتصد و من نظر بروحه الی الحق فهو سابق(مجموعه آثار سلمی، 51). (67).سلمی، حقائق التفسیر، در تفسیر آیه 32 فاطر. |
|
ضرورت شناختِ وجوه و نظاير در ترجمه قرآن كريم
يعقوب جعفري
با توجه به گوناگوني موارد استعمال واژهها در زبان عربي، همواره با اين واقعيت رو به رو هستيم كه گاهي يك واژه در جملهاي معنايي ميدهد كه همان واژه در جمله ديگر معناي متفاوت و حتي گاهي متضاد دارد و تنها با كمك قرينههاي مختلف ميتوان به مفهوم درست آن واژه پيبرد. بدين جهت است كه دانشمندان و متخصصان علوم قرآني، موضوعي را تحت عنوان «وجوه و نظاير» مطرح كرده و آن دسته از الفاظ قرآني را كه در موارد مختلف، معاني متفاوتي دارند، مورد بحث و بررسي قرار دادهاند.پيش از ورود به اصل موضوع، به سبب يابي اين پديده لغوي ميپردازيم و ميگوييم: علت گوناگونيِ معاني واژهها را در چند چيز بايد جست و جو كرد: 1. وجود اشتراك معنوي و لفظي در زبان عربي. همان گونه كه در زبان عربي الفاظ مترادف وجود دارد و گاه چندين واژه داراي يك معناست، يك لفظ نيز، گاه داراي چند معناست، و اين خود بر دو گونه است: گاهي يك لفظ به يك معناي كلي اطلاق ميشود كه خود شامل چندين معناست و اين معاني مختلف وجه مشتركي دارند كه به آن اشتراك معنوي گفته ميشود، و گاهي يك لفظ در برابر چند معناي متفاوت وضع شده است كه به آن اشتراك لفظي گفته ميشود. وجود اشتراك لفظي و معنوي در زبان عربي از مسائل مسلم است و دانشمندان علم لغت و اصول در آن ترديد نكردهاند. آنچه مورد بحث واقع شده اين است كه آيا ميتوان از لفظ مشترك همه معاني آن را همزمان و يكجا اراده كرد؟ و به عبارت ديگر آيا استعمال يك لفظ در بيشتر از يك معنا جايز است يا نه؟ اين خود بحث مفصلي دارد كه وارد آن نميشويم1. مثال لطيفي كه براي استعمال لفظ مشترك در بيشتر از يك معنا ميزنند اين شعر معروف است كه درباره پيامبر اسلام(ص) سروده شده است: • والمشتكي ظمأً والمبتغي دينا ويستفيدون من نعمائه عينا يأتون سدّته من كل ناحية • المرتمي في الدّجي والمبتلي بعمي يأتون سدّته من كل ناحية يأتون سدّته من كل ناحية طبق گفته شاعر، آن كه در تاريكي است و آن كه نابيناست و آن كه تشنه است و آن كه بدهكار است، همگي از هر سوي به آستانه پيامبر اسلام(ص) ميآيند و از او «عين» ميخواهند: اولي عين به معناي چراغ، دومي عين به معناي چشم، سومي عين به معناي چشمه و چهارمي عين به معناي طلا. 2. وجود حقيقت و مجاز در زبان عربي. گاهي يك لفظ تنها يك معناي حقيقي دارد، ولي به علت وجود تشابه، آن لفظ را به صورت مجازي در معاني ديگري هم به كار ميبرند، مانند استعمال لفظ «اسد» كه به معناي شير است، در مرد شجاع. البته اين گونه استعمالها ضوابطي دارند و مشابهتها و علاقههاي خاصي را ميطلبند كه در كتب اصول و معاني و بيان به تفصيل آمده است. ذكر اين نكته لازم است كه استعمال مجاز در معنايي كه اصوليها و دانشمندان معاني و بيان ميگويند و در مقابل حقيقت است، يك اصطلاح متأخر است، زيرا قدما به تمام معاني كه لفظ را ميتوان در آنها استعمال كرد مجاز ميگفتند، بدين معني كه جايز است لفظ در اين معاني استعمال شود، خواه معناي حقيقي باشد يا مجازي، استعاره باشد يا كنايه. مثلاً كتاب مجازات القران از ابوعبيده مربوط به مجاز اصطلاحي نيست، بلكه شامل همه معانيي ميشود كه استعمال لفظ در آن جايز است. 3. استعمال لفظ به طريق كنايه و استعاره. كنايه آن است كه متكلم لفظي را به كار برد كه ميتوان آن را به معناي حقيقي آن گرفت ولي معناي مجازي آن مورد نظر است، يا بگوييم كنايه عبارت است از ذكر ملزوم و اراده لازم. و اما استعاره نوعي تشبيه است كه كلمهاي را از يك معناي معروف، در معنايي غير معروف استعمال ميكنند؛ مانند استعمال كلمه «امّ» كه به معناي مادر است در مفهوم اصل و ريشه در آيه وانه في ام الكتاب (زخرف / 4). از اين طريق نيز الفاظ، معاني فراواني پيدا ميكنند و وجوه و نظاير به وجود ميآيد. 4. استعمالهاي گوناگون معاني حرفي. هر چند معاني حرفي مانند اسم و فعل استقلال ندارند ولي در همان معناي تبعي خود گاهي موارد استعمال گوناگوني دارند كه با كمك قرينه ميتوان آن معاني را به دست آورد؛ مثلاً «باء» كه يكي از حروف جر است گاهي براي تعديه، گاهي براي افاده الصاق، گاهي به معناي استعانت و گاهي به معاني ديگر ميآيد؛ يا حرف «من» كه گاهي براي ابتدا و گاهي براي بيان و گاهي براي تبعيض است. اشتمال قرآن بر الفاظي كه معاني گوناگوني دارند باعث پيدايش علمي به نام «علم وجوه و نظاير» شد كه بعدها يكي از شاخههاي علوم قرآني به شمار آمد. موضوع اين علم شناخت كلماتي است كه در موارد مختلف معاني متفاوتي دارند، و منظور از وجوه، معاني گوناگون يك لفظ برحسب موارد استعمال آن است و منظور از نظاير، همين الفاظ است كه با وجود اختلاف معاني، شبيه هم هستند. بنا بر اين، وجوه مربوط به معاني و نظاير مربوط به الفاظ است. تعريفي كه براي «وجوه و نظاير» گفتيم، تعريف روشني است و بعضي از دانشمندان آن را همين گونه تعريف كردهاند، اما زركشي2 و به پيروي از او سيوطي3 وجوه و نظاير، هر دو، را از قبيل الفاظ دانستهاند و تعريف كساني را كه وجوه را از قبيل معاني گرفتهاند نپسنديدهاند. آنان ميگويند: وجوه همان الفاظ مشترك است كه در چند معنا استعمال ميشود، مانند لفظ «امة»؛ و نظاير، الفاظ شبيه هم هستند. اما به نظر ميرسد كه تعريف وجوه به معاني و نظاير به الفاظ، تعريف درستي باشد، زيرا در اين مقوله آنچه شبيه هم است الفاظ است و آنچه با يكديگر فرق دارد همان وجوه و معاني الفاظ است و معمولاً به معاني، وجوه گفته ميشود و مثلاً ميگويند: اين لفظ بر چند وجه دلالت دارد، كه منظور همان معاني و مفاهيم است. در روايتي نيز از اميرالمؤمنين(ع) وجوه قرآن به معاني و تأويلهاي آن اطلاق شده است (متن روايت خواهد آمد). حاجي خليفه در تعريف وجوه و نظاير بياني دارد كه در آن تصريح ميكند كه وجوه همان معاني، و نظاير همان الفاظ است. وي ميگويد: «علم وجوه و نظاير از شاخههاي تفسير است و معناي آن اين است كه يك كلمه در چند موضع از قرآن با يك صورت و يك حركت ذكر شود و در هر موردي معنايي ديگر اراده شود. پس لفظ هر كلمه در يك موضع نظير همان لفظ در موضع ديگر است و اين همان نظاير است، ولي تفسير هر كلمه به معنايي، غير از معناي ديگر است و اين همان وجوه است. بنا بر اين، نظاير نام الفاظ و وجوه نام معاني است».4 بايد توجه داشت كه اصطلاح «وجوه و نظاير» غير از اصطلاح «اشباه و نظاير» است كه هم در علم نحو و هم در علم فقه كاربرد دارد. اشباه و نظاير در نحو و ادبيات عربي ذكر بناها و صيغههاي مختلف افعال مجرد و مزيد فيه است كه در كتب ادبي آمده و از جمله سيوطي در كتاب ادبي خود بحث گستردهاي را در اين باره آورده است.5 اين اصطلاح در فقه جمع آوري مسائل گوناگوني است كه در ابواب فقه پراكندهاند ولي به يكديگر شباهت دارند. در اين باره نيز كتابهاي مستقلي نوشته شده كه كتاب نزهة الناظر في الجمع بين الاشباه والنظائر تأليف ابن سعيد حلي از جمله آنهاست. موضوع وجوه و نظاير در قرآن كريم از ديرباز مورد توجه و اهتمام متخصصان علوم قرآني بوده و در مورد آن كار كردهاند. آنان شناختن وجوه قرآن را كاري ضروري ميدانستند و معتقد بودند كه فهم درست قرآن و دانستن تفسير و تأويل آيات وابستگي خاصي به فهم وجوه قرآن دارد. از ابودرداء انصاري صحابي معروف پيامبر(ص) نقل شده كه گفته است: انك لن تفقه كل الفقه حتي تري للقرآن وجوها.6 تو به فهم درست نخواهي رسيد مگر اين كه براي قرآن وجوهي را بداني. اين كه قرآن داراي وجوهي است، در كلام اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع) هم آمده است. وقتي آن حضرت ابن عباس را براي مباحثه و محاجه با خوارج به سوي آنان فرستاد، به او دستور داد كه با خوارج با قرآن محاجه نكند، بلكه با سنت پيامبر محاجه كند، چون قرآن داراي وجوهي است و هر كسي ممكن است به وجهي از آن تمسك كند و لفظ را مطابق ميل خود تأويل نمايد. سخن امام(ع) خطاب به ابن عباس چنين است: لاتخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمّال ذو وجوه تقول ويقولون ولكن حاججهم بالسنة فانّهم لايجدوا عنها محيصا.7 با قرآن با آنان مخاصمه نكن چون قرآن تاب معاني مختلف دارد و براي آن وجوهي است؛ تو ميگويي و آنان ميگويند، بلكه با سنت پيامبر با آنان محاجه كن كه چارهاي از آن ندارند. از اين كلام استفاده ميشود كه در زمان امام كساني، از جمله خوارج، قرآن را به سود خود تأويل ميكردند و از همين وجوهي كه بعضي از الفاظ قرآن دارد سوء استفاده ميكردند. البته اين روش ناپسند و بسيار زشت بعدها هم ادامه يافت و فرقههاي مختلف و صاحبان مكتبهاي كلامي گوناگون، از وجوه قرآن سوء استفاده كردند كه خود مقوله ديگري است. به هر حال از همان آغاز، وجوه قرآن مورد توجه بوده و در دوراني كه تأليف و تصنيف درباره قرآن شروع شد از جمله علومي كه توجه دانشمندان را به خود جلب كرد علم وجوه و نظاير بود كه در اين باره كتابهاي مستقلي نوشتند و گاهي هم ابوابي از كتابهاي خود را به آن اختصاص ميدادند. البته كتابهايي نيز درباره غريب قرآن يا مفردات قرآن يا مجاز قرآن يا تأويل مشكل قرآن نوشته شده كه رابطه تنگاتنگي با همين وجوه و نظاير دارد، به اضافه اين كه در تفاسير مختلف نيز به اين كار پرداخته شده است. اكنون به برخي از كتابهاي مهمي كه در اين باره نوشته شده است به طور اجمال اشاره ميشود: 1. تفسير ابن عباس: شايد بتوان گفت نخستين كتابي كه درباره وجوه قرآن نوشته شده و اكنون در دسترس ماست، كتاب علي بن ابي طلحه از شاگردان با واسطه ابن عباس است كه تحت عنوان صحيفة علي بن ابي طلحة عن ابن عباس في تفسير القرآن با تحقيق راشد عبدالمنعم در بيروت چاپ شده است. البته ابن جوزي وقتي درباره كتابهايي كه راجع به وجوه قرآن نوشته شده سخن ميگويد، از دو كتاب نام ميبرد كه با استفاده از ابن عباس نوشته شده، يكي از عكرمه و ديگري از علي بن ابي طلحه كه هر دو از ابن عباس نقل ميكنند.8 ميدانيم كه عكرمه شاگرد بلاواسطه ابن عباس، و علي بن ابي طلحه شاگرد مجاهد و سعيد بن جبير بود و آنها شاگردان ابن عباس بودند؛ و از آن جا كه كتاب عكرمه در وجوه قرآن در دست نيست، كتاب علي بن ابي طلحه را ميتوان نخستين كتاب موجود در اين زمينه دانست. اين كتاب در ميان قدما اهميت ويژهاي داشت. احمد بن حنبل درباره آن گفته است: «در مصر صحيفهاي است در تفسير كه علي بن ابي طلحه آن را روايت كرده و اگر كسي به خاطر آن به مصر سفر كند كار زيادي نكرده است».9 بخاري نيز بسياري از مطالب آن را در بخش تفسيري صحيح خود نقل كرده چنان كه طبري نيز در تفسير خود از آن نقل نموده است. بعضي گمان كردهاند كه تمام صحيفه را بخاري در صحيح خود آورده، ولي طبق تحقيق آقاي فؤاد عبدالباقي چنين نيست، بلكه او قسمتهايي از آن را آورده است.10 2. وجوه القرآن: نوشته مقاتل بن سليمان (متوفي 150ق). اصل اين كتاب ظاهرا در دست نيست و آنچه موجود است تهذيب شاگرد او ابو نصر است، ولي زركشي از آن نقل ميكند11 و معلوم نيست كه آن را در اختيار داشته و يا با واسطه نقل كرده است. از كساني كه اين كتاب را در اختيار داشتهاند، ابوالفضل حبيش بن ابراهيم تفليسي است كه آن را تحت عنوان وجوه قرآن به فارسي ترجمه كرده و مطالبي هم بر آن افزوده است كه شرح آن خواهد آمد. نام كتاب مقاتل همان گونه كه در مقدمه وجوه قرآن تفليسي آمده، وجوه القرآن بوده ولي كحاله از آن به الوجوه والنظائر ياد ميكند12 و فؤاد سزگين آن را وجوه حرف القرآن معرفي ميكند و ميگويد: اين كتاب با تهذيب شاگرد او ابي نصر به عنوان الوجوه والنظائر في القرآن به دست ما رسيده است.13 3. الوجوه والنظائر: نوشته ابوالحسن دارم بن قبيصة بن نهشل از اصحاب امام رضا(ع). او دو كتاب در علوم قرآني داشته است، يكي همين كتاب، و ديگري الناسخ والمنسوخ. نجاشي عبارتي دارد كه از آن فهميده ميشود كه نامبرده اين دو كتاب را از امام رضا(ع) نقل كرده است.14 اگر مطلب چنين باشد معلوم ميشود كه امام رضا(ع) خود اين كتابها را تأليف كرده و يا حداقل به املاي او بوده است، ولي به هر حال اين دو كتاب نيز مانند بسياري ديگر از آثار گرانسنگ دانشمندان و بزرگان شيعه از ميان رفته و به دست ما نرسيده است. 4. التصاريف، تفسير القرآن مما اشتبهت اسماؤه وتصرفت معانيه: تأليف يحيي بن سلام (متوفي 200ق). اين كتاب با تحقيق هند شلبي منتشر شده و از لحاظ محتوا همانند كتاب مقاتل بن سليمان است، و احتمال اين كه از آن برگرفته شده باشد بعيد نيست. 5. مااتفق لفظه واختلف معناه في القرآن المجيد: تأليف محمد بن يزيد مبرد (متوفي 258ق). ابن نديم از اين كتاب و كتاب ديگري به همين نام از ابوعمر دوري نام برده است.15 گويا تحت اين عنوان كسان ديگري هم كتاب نوشتهاند ولي بعضي از آنها مربوط به وجوه لغات قرآن و بعضي ديگر مربوط به هر واژه عربي بوده است. اين كتاب از روي نسخه خطي كتابخانه بانكيپور در سال 1931 با تحقيق عبدالعزيز ميمني در مصر چاپ و منتشر شده است. 6. الوجوه و النظائر لالفاظ كتاب اللّه العزيز: تأليف ابوعبداللّه حسين بن محمد دامغاني (متوفي 478). اين كتاب چند بار به چاپ رسيده و چاپ اخير آن با تحقيق فاطمه يوسف الخيمي از سوي مكتبة الفارابي دمشق منتشر شده و به ترتيب حروف تهجي است. اين كتاب را سيوطي نيز ديده و از آن نام ميبرد. 7. الوجوه النواضر في الوجوه والنظائر: از ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزي (متوفي 597ق). حاجيخليفه ميگويد: ابن جوزي در اين كتاب وجوه آياتي را كه در مجلس وعظ در تفسير آيات بيان ميكرده جمعآوري نموده است. آن گاه ميگويد: اين كتاب انسان را از تمام كتابهايي كه در اين زمينه نوشته شده است بينياز ميكند.16 ابن جوزي كتاب مختصري هم به نام نزهة الاعين في علم الوجوه والنظائر داشته كه به ترتيب حروف بوده است. اين كتاب در اختيار حاجي خليفه بوده و وي از آن چنين نقل ميكند كه ابن جوزي گفته است: «درباره وجوه و نظاير كتابي به عكرمه از ابن عباس و كتابي به علي بن ابي طلحه از ابن عباس نسبت داده شده و مقاتل بن سليمان و ابوالفضل بن فضل انصاري هم كتابي در اين باره دارند. و نيز مطروح بن محمد بن شاكر كتابي از عبداللّه بن هارون حجازي نقل كرده است. در اين موضوع ابوبكر محمد بن حسن نقاشي (متوفي 351) و ابوعبداللّه حسين بن محمود افغاني و ابوعلي ابن البناء (متوفي 471) و ابوالحسن علي بن عبداللّه زاغوني بغدادي (متوفي 527) نيز كتابهايي تأليف كردهاند».17 8. وجوه قرآن: از ابوالفضل حبيش بن ابراهيم تفليسي (متوفي حدود 600 ق). اين كتاب به زبان فارسي است و از كتابهاي مهم اين فن است و ترجمه گونه و اقتباسي از كتاب وجوه القرآن مقاتل بن سليمان و چند كتاب ديگر است كه مطالبي به آن افزوده شده است. از گفتههاي مؤلف در مقدمه كتاب18 چنين استفاده ميشود كه او كتاب وجوه القرآن مقاتل بن سليمان و تفسير ثعلبي را ديده كه براي بعضي از الفاظ قرآن وجوهي چند ذكر كردهاند ولي بعضي از وجوه را نياوردهاند و ترتيب كتاب طوري بوده كه استفاده از آن مشكل بوده است. او خواسته كتابي پديد آورد كه به تعبير خودش كامل و مفيد باشد و كتاب مقاتل بن سليمان را مبنا قرار داده و از تفسير ثعلبي و تفسير سورآبادي و تفسير نقّاش و تفسير شاپور و تفسير واضح و مشكل ابن قتيبه و غريب القرآن عزيري هم استفاده كرده و اين كتاب را فراهم آورده است. تفليسي اين كتاب را به ترتيب حروف تهجي تأليف كرده و وجوه بسياري را براي كلمات و نظاير آورده است؛ مثلاً براي كلمه «شيء» هفتاد و دو وجه با ذكر موارد آيات بيان كرده است.19 تنها نسخه خطي شناخته شده اين كتاب در كتابخانه عاطف افندي بوده كه فيلمي از آن توسط مرحوم مجتبي مينوي براي كتابخانه مركزي دانشگاه تهران تهيه شده و سپس با مقدمه و تحقيق آقاي دكتر مهدي محقق چاپ گرديده است. 9. معترك الاقران: از جلال الدين سيوطي (متوفي 911 ق). او در آغاز اين كتاب فصل گستردهاي را درباره اعجاز قرآن آورده و براي آن سي و پنج وجه ذكر كرده كه آخرين آنها اشتمال قرآن بر الفاظ مشترك است، آن گاه بيش از دو سوم كتاب خود را به بيان اين وجه اختصاص داده و الفاظ مشترك يا همان نظاير را به ترتيب حروف تهجي آورده و وجوه آن را ذكر كرده است. سيوطي از اين كتاب تعريف بسيار كرده و گفته است: به خدا قسم اگر كسي بخواهد در اين رشته بينياز باشد، اين كتاب او را از كتابهاي ديگر كفايت ميكند.20 معترك الاقران در سه جلد چاپ شده و ما نسخه دارالكتب العلميه بيروت را در اختيار داريم كه سال نشر آن 1408 است. جلد اول اين كتاب مربوط به وجوه اعجاز قرآن و جلدهاي دوم و سوم مربوط به وجوه الفاظ مشترك قرآن است. نام كتاب در روي جلد معترك الاقران في اعجاز القرآن است كه محقق آن را از روي نسخه خطي برداشته، ولي خود او در كتاب الاتقان در بحث از معرفت وجوه و نظاير از اين كتاب با نام معترك الاقران في مشترك القرآن ياد ميكند.21 سيوطي در ترتيب اين كتاب سليقه خاصي به كار برده و با اين كه به ترتيب حروف تهجي است ولي ماده اشتقاق كلمه را در نظر نگرفته، بلكه متن آيه را در نظر گرفته است و مثلاً واژه «اقلامهم» و «اركسهم» را در حرف همزه و جمله «فان اللّه هو موليه» را در حرف «فا» آورده است. آنچه آورديم نمونههايي از كتابهاي مربوط به وجوه و نظاير در قرآن بود. البته كتابهاي ديگري هم پيرامون اين موضوع وجود دارد و ما تنها نمونههايي را كه يا مؤلف آنها اهميت داشته و از متقدمان بوده آورديم. بحث درباره وجوه قرآن، در كتابهاي مربوط به مفردات قرآن يا غريب قرآن يا مجاز قرآن و مانند آنها نيز آمده است. براي كسي كه در وجوه قرآن كار ميكند، علاوه بر اين كتابها، كتابهاي مربوط به حروف معاني نيز بسيار مفيد است. اين گونه كتابها درباره استعمالهاي گوناگون حروف بحث ميكنند كه پيشتر به آن اشاره شد. در اين باره از كتاب مغني اللبيب نوشته ابن هشام نحوي، و الجني الداني في حروف المعاني تأليف حسين بن قاسم مرادي، و به خصوص از كتاب سودمند معجم حروف المعاني في القرآن الكريم اثر محمد حسن الشريف نام ميبريم، كه دو كتاب اول از متقدمان و كتاب سوم از معاصران است.
نمونههايي از وجوه و نظاير
براي آگاهي بيشتر خواننده با علم وجوه و نظاير در قرآن، مثالهايي را ذكر ميكنيم:
پی نوشت ها:
1. نك: آية اللّه خويي، محاضرات في اصول الفقه، ج 1، ص 205. 2. زركشي: البرهان في علوم القرآن، ج 1، ص 134. 3. سيوطي: الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 121. 4. حاجي خليفه: كشف الظنون، ج 2، ص 2001. 5. سيوطي: المزهر في علوم اللغه، ج 2، ص 3 به بعد. 6. الاتقان، ج 2، ص 122. 7. نهج البلاغه، بخشِ نامهها و وصيتها، شماره 77. 8. ابن جوزي، الوجوه النواضر في الوجوه والنظائر، به نقل كشف الظنون، ج 2، ص 2001. 9. مقدمه صحيفة علي بن ابي طلحه، ص 24. 10. همانجا، ص 30. 11. البرهان، ج 1، ص 134. 12. عمررضا كحاله: معجم المؤلفين، ج 12، ص 317. 13. تاريخ التراث العربي، قسمت علوم قرآن و حديث، ج 1، ص 86. 14. نجاشي: الرجال، ص 162. عبارت نجاشي چنين است: روي عن الرضا عليه السلام، وله عنه كتاب الوجوه والنظائر و كتاب الناسخ والمنسوخ. 15. ابن نديم: الفهرست، ص 56. 16. كشف الظنون، ج 2، ص 2001. 17. همانجا. 18. تفليسي: وجوه قرآن، ص 1. 19. همو، ص 149-167. 20. معترك الاقران، ج 1، ص 389. 21. الاتقان، ج 2، ص 121. 22. دامغاني در الوجوه والنظائر، ص 591، براي فتنه يازده معنا، و تفليسي در وجوه قرآن، ص 216، براي آن پانزده معنا ذكر كرده است. 23. مانند ترجمه آقاي محمد خواجوي. 24. مؤخره ترجمه آقاي سيد جلال الدين مجتبوي، ص 630. 25. مجمع البيان، ج 10، ص 339. 26. مفردات الفاظ القرآن، ص 436. 27. البرهان في علوم القرآن، ج 1، ص 141. |
|
وجوه و نظائر در قرآن
محمد هادى معرفت
يكى از مسايل قرآنى،مساله«وجوه و نظائر»است،كه راه احتمال را در فهم معانى قرآن باز نموده و گاهى موجب اشتباه برخى و گاه موجب دست آويزى براى فتنه جويان شده است.فهم معانى قرآن نياز به ورزيدگى و انديشه عميق دارد تاامكان سد احتمالات ميسر گردد،لذا شناخت وجوه و احتمالات و نيز اشباه و نظائريك ضرورت تفسيرى به شمار مى رود.در اين زمينه كتابها و رساله هاى فراوانى نوشته شده و نيز تاليفاتى با عنوان«غريب القرآن»يا«تاويل مشكل القرآن»ارائه شده است.پيشينيان در اين زمينه كوشش فراوانى نموده و براى حل مشكلات قرآنى آثار نفيسى از خود به يادگار گذارده اند.
تعريف وجوه و نظائر
وجوه،درباره محتملات معانى به كار مىرود و نظائر،درباره الفاظ و تعابير.اگردر لفظ يا عبارتى چند معنا احتمال رود،اين معانى را«وجوه»گويند.بدين معنا كه عبارت مذكور را بتوان بر چند وجه تعبير كرد و هر وجهى را تفسيرى شمرد.نظائر درالفاظ يا تعابير مترادفه به كار مى رود و آن هنگامى است كه چند لفظ(كلمه يا جمله)يك معناى تقريبى واحد را افاده كنند.اين بيشتر در الفاظى يافت مى شود كه داراىمعانى متقارب و مترادف باشند و جدا ساختن آنها گاه دشوار مى نمايد.در قرآن ازهر دو نوع فراوان يافت مىشود.لذا شناخت وجوه و نظائر در قرآن يك ضرورتتفسيرى به شمار مى رود.
پى نوشتها:
1- از معاصرين وى و كمى پس از وى كه در اين زمينه نوشت هاند،مى توان افراد زير را نام برد: 1- ابان بن تغلب بن رباح(متوفاى 141)،تابعى بزرگ و صحابى برومند سه امام:على بن الحسين السجاد و محمد بن على الباقر وجعفر بن محمد الصادق،كه داراى منزلتى شامخ مى باشد، 2- محمد بن السائب كلبى(متوفاى 146)صاحب تاريخ و تفسير معروف، 3- مورج بن عمرو سدوسى(متوفاى 174) 4- على بن حمزه كسائى(متوفاى 182)از قراء سبعه و نحوى معروف 5- نظر بن شميل(متوفاى 203) 6- قطرب محمد بن المستنير(متوفاى 206) 7- فراء يحيى بن زياد(متوفاى 207)،نحوى و اديب بزرگ معروف 8- ابو عبيده معمر بن مثنى(متوفاى 210)لغوى مشهور، 9- اخفش اوسط سعيد بن مسعده(متوفاى 216) 10- ابو عبيد قاسم بن سلام(متوفاى 223) 11- ابو العباس ثعلب احمد بن يحيى بن يسار(متوفاى 291) 12- احمد بن محمد بن يزداد بن رستم(متوفاى حدود سال 300) 13- ابراهيم بن محمد نفطويه(متوفاى 323) 14- احمد بن كامل بن شجره(متوفاى 350) 15- ابو عبد الله محمد بن يوسف كفرطايى(متوفاى 453).ر.ك:مقدمه كتاب«وجوه القرآن»حبيش تفليسى،تحقيق دكتر مهدى محقق،ص 22-21. 2- از مقدمه مؤلف بر كتاب،ص 2-1. 3- الاتقان،ج 2،ص 121. 4- بقره 2:143. 5- زخرف 43:23. 6- يوسف 12:45. 7- ابن ابى الحديد،شرح نهج البلاغة،ج 18،ص 71،شماره نامه 77. 8- سيوطى،الاتقان،ج 2، ص 122-121. 9- تفسير صافى.ج 1،مقدمه 5،ص 21. علوم قرآنى صفحه 318 |
|
وجوه و نظائر در قرآن
محمد هادى معرفت
يكى از مسايل قرآنى،مساله«وجوه و نظائر»است،كه راه احتمال را در فهم معانى قرآن باز نموده و گاهى موجب اشتباه برخى و گاه موجب دست آويزى براى فتنه جويان شده است.فهم معانى قرآن نياز به ورزيدگى و انديشه عميق دارد تاامكان سد احتمالات ميسر گردد،لذا شناخت وجوه و احتمالات و نيز اشباه و نظائريك ضرورت تفسيرى به شمار مى رود.در اين زمينه كتابها و رساله هاى فراوانى نوشته شده و نيز تاليفاتى با عنوان«غريب القرآن»يا«تاويل مشكل القرآن»ارائه شده است.پيشينيان در اين زمينه كوشش فراوانى نموده و براى حل مشكلات قرآنى آثار نفيسى از خود به يادگار گذارده اند.
تعريف وجوه و نظائر
وجوه،درباره محتملات معانى به كار مىرود و نظائر،درباره الفاظ و تعابير.اگردر لفظ يا عبارتى چند معنا احتمال رود،اين معانى را«وجوه»گويند.بدين معنا كه عبارت مذكور را بتوان بر چند وجه تعبير كرد و هر وجهى را تفسيرى شمرد.نظائر درالفاظ يا تعابير مترادفه به كار مى رود و آن هنگامى است كه چند لفظ(كلمه يا جمله)يك معناى تقريبى واحد را افاده كنند.اين بيشتر در الفاظى يافت مى شود كه داراىمعانى متقارب و مترادف باشند و جدا ساختن آنها گاه دشوار مى نمايد.در قرآن ازهر دو نوع فراوان يافت مىشود.لذا شناخت وجوه و نظائر در قرآن يك ضرورتتفسيرى به شمار مى رود.
پى نوشتها:
1- از معاصرين وى و كمى پس از وى كه در اين زمينه نوشت هاند،مى توان افراد زير را نام برد: 1- ابان بن تغلب بن رباح(متوفاى 141)،تابعى بزرگ و صحابى برومند سه امام:على بن الحسين السجاد و محمد بن على الباقر وجعفر بن محمد الصادق،كه داراى منزلتى شامخ مى باشد، 2- محمد بن السائب كلبى(متوفاى 146)صاحب تاريخ و تفسير معروف، 3- مورج بن عمرو سدوسى(متوفاى 174) 4- على بن حمزه كسائى(متوفاى 182)از قراء سبعه و نحوى معروف 5- نظر بن شميل(متوفاى 203) 6- قطرب محمد بن المستنير(متوفاى 206) 7- فراء يحيى بن زياد(متوفاى 207)،نحوى و اديب بزرگ معروف 8- ابو عبيده معمر بن مثنى(متوفاى 210)لغوى مشهور، 9- اخفش اوسط سعيد بن مسعده(متوفاى 216) 10- ابو عبيد قاسم بن سلام(متوفاى 223) 11- ابو العباس ثعلب احمد بن يحيى بن يسار(متوفاى 291) 12- احمد بن محمد بن يزداد بن رستم(متوفاى حدود سال 300) 13- ابراهيم بن محمد نفطويه(متوفاى 323) 14- احمد بن كامل بن شجره(متوفاى 350) 15- ابو عبد الله محمد بن يوسف كفرطايى(متوفاى 453).ر.ك:مقدمه كتاب«وجوه القرآن»حبيش تفليسى،تحقيق دكتر مهدى محقق،ص 22-21. 2- از مقدمه مؤلف بر كتاب،ص 2-1. 3- الاتقان،ج 2،ص 121. 4- بقره 2:143. 5- زخرف 43:23. 6- يوسف 12:45. 7- ابن ابى الحديد،شرح نهج البلاغة،ج 18،ص 71،شماره نامه 77. 8- سيوطى،الاتقان،ج 2، ص 122-121. 9- تفسير صافى.ج 1،مقدمه 5،ص 21. علوم قرآنى صفحه 318 |
|
الوجوه و النظائر فی القرآن
حسن ذوالفقاری
الوجوه و النظائر فی القرآن، مؤلف محمد بن حسین دامغانی، به تصحیح دکتر اکبر بهروز، چاپ دانشگاه تبریز، سال 1366 شمسی *** قاموس قرآن، مؤلف:فقیه دامغانی، مترجم، کریم عزیز نقش، چاپ انتشارات بنیاد علوم قرآن، سال 1361 شمسی
الوجوه و النظائر فی القرآن
کتاب به دلیلی که در ابتدای آن مذکور است فاقد مشخصات کتابشناسی نسخهها و زندگی و شرح احال مؤلف و مقدمه و موارد قابل توضیح دیگر میباشد.
قاموس قرآن
قاموس قرآن ترجمه کتاب فوقالذکر«الوجوه و النظائر فی القرآن»است، مترجم آن آقای کریم عزیزی نقش، از متن مورد اصلاح و تنقیح عبد العزیز سید الاهل از علمای معاصر لبنان به سال 1389 هجری استفاده نموده است.
مختصری از زندگی مؤلف
در دو کتاب مذکور هیچگونه اشارهای به زندگی مؤلف نشده است، در این مختصر به علت اهمیت وجهه علمی فقیه دامغانی گوشههائی از زندگی وی را با توجه به منابع موجود بررسی و عمده مآخذ موجود در زندگی وی را نیز در انتها میآوریم.
آثار ابن دامغانی
1-الوجوه و النظائر فی القرآن:این کتاب به اسامی متعدد ذکر شده است و نسخ گوناگونی از آن نیز در کتابخانههای دنیا موجود میباشد.در این باب به مقاله جناب دکتر اکبر بهروز در مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز(شماره 8 سال 20، بهار 1345)مراجعه نمایید. |
|
الوجوه و النظائر فی القرآن الکریم
مرتضی الایروانی
الوجوه و النظائر عمل من علوم القرآن عنی العلماء به منذ العصور الاسلامیة الأولی، فقد ألّف فیه مقاتل بن سلیمان البلخی سنه 150 ه.و سنعرض فی السطور التالیة لهذا العلم مع تناول کتاب مقاتل بن سلیمان بالعرض و التحلیل.
معنی الوجوه و النظائر.
أوّل تعریف یواجهنا للوجوه و النظائر- فیما بأیدینا من الکتب-ما کتبه الزرکشی فی «البرهان».و عنه نقله السیوطی فی «الاتقان»نصّا دون زیادة أو نقصان.و قد اختلفت آراء العلماء فی معنی الوجوه و النظائر علی اتجاهات ثلاثة نذکرها بشئ من التفصیل رغم قلّة ما کتب فی تعریف هذا العلم، حیث لم یجاوز ما ذکره الزرکشی فی تعریفه النصف صفحة.
الاتجاه الأوّل:
(الوجوه اللفظ المشترک الذی یستعمل فی معان متعدّدة کلفظ«الامّة»). (1) بعبارة أخری أنّ اللفظ الذی یستعمل فی القرآن الکریم فی اکثر من موضع واحد، و لا یراد منه فی المواضع کلّها معنی واحد بل یراد منه فی بعض المواضع معنی، و فی مواضع أخر معنی آخر، و هکذا، فلفظ «أمّة»ورد فی(64)أربعة و ستین موضعا من القرآن الکریم، و یراد منه. (2)
الاتجاه الثانی
«و قیل الوجوه فی المعانی و النظائر فی اللفظ». (15) و هذا تعریف مجمل شرحه حاجی خلیفة فی«کشف الظنون»و بسطه بقوله:(و معناه أن تکون الکملة الواحدة ذکرت فی مواضع من القرآن علی لفظ واحد و حرکة واحدة و ارید بها فی کلّ مکان معنی غیر الآخر، فلفظ کلّ مکان معنی غیر الآخر، فلفظ کلّ کلمة ذکرت فی موضع نظیر للفظ الکلمة المذکورة فی الموضع الآخر، و هو النظائر، و تفسیر کلّ کلمة بمعنی غیر معنی الأخری هو الوجوه.فإذا النظائر اسم الالفاظ و الوجوه اسم المعانی). (16)
و یؤخذ علی هذا الردّ
1-ذکر کلّ من الزرکشی و السیوطی أنّه(لو کان کذلک لکان الکلّ فی الألفاظ المشترکة و هم یذکرون...العبارة)و هذا یعنی أنّ کتب هذا الفن تجمع بین الألفاظ التی لها معان مختلفة و الألفاظ التی لیست کذلک، فی حین أنّ ثلاثة کتب طبعت من هذا الفن و هی«الاشباه و النظائر» لمقاتل (18) و«الوجوه و النظائر»للدامغانی، و«وجوه قرآن»لحبیش التفلیسی ذکرت فیها الألفاظ التی لها معان متعدّدة، و لم یذکر فیها شیئ مما قاله الزرکشی و السیوطی.
الاتجاه الثالث:
و هو ما یمکن ملاحظته فی«مجمع البیان»للطبرسی حیث تتردّد عبارة الوجوه و النظائر کثیرا، و یقصد بالوجوه المعانی المختلفة، و یقصد بالنظائر ما یسمّی بالمترادف کقوله«الجعل و و الخلق و الإحداث نظائر». (21) و الذی أراه أنّ الطبرسی یقصد من قوله نظائر أنّ معانیها نظائر، و لیس ألفاظها.
حسب الاتجاه الأوّل:
امه:عصبة، ملّة، سنین معدودة، قوم.
الاتجاه الثالث:
أمّة:
العلاقة بین الوجوه و اللفظ
قد یسأل سائل فیقول:ما العلاقة بین المعانی المختلفة(الوجوه)التی تذکر لبعض ألفاظ القرآن الکریم و اللفظ؟
منابع الوجوه
المنابع التی تستقی منها الوجوه و هی المعانی المختلفة أقوال المفسّرین، فقد یفسّر مفسّر لفظا ما بتفسیر لا یکون معه وجه و قد یفسّره بما یکون وجها.فلفط، قران «فی قوله تعالی«و قرآن الفجر»إن فسّر بالصلاة یضاف معنی ای وجه جدید لکلمة «قرآن»الواردة فی کتاب الله العزیز.و عند ما یفسّر بالقراءة لأنّه مصدر قرأ تقلّ عدد الوجوه التی ذکرت لهذه اللفظة.
صیغة الکلمة التی یذکر لها وجوه
ذکر حاجی خلیفة فی کشف الظنون عند حدیثه عن الوجوه و النظائر(أن تکون الکلمة واحدة ذکرت فی موضع واحد من القرآن علی لفظ واحد و حرکة واحدة و أرید بها فی کلّ مکان معنی غیر الآخر). (45)
کتاب الاشباه و النّظائر لمقاتل بن سلیمان
ألّف مقاتل بن سلیمان المتوفی سنه 150 ه کتابا فی وجوه القرآن الکریم حقّقه الدکتور عبد اللّه محمود شحاته الاستاذ بقسم الشریعة فی کلیة دار العلوم القاهریة.
اسم الکتاب
یحمل الکتاب الذی حققه الدکتور عبد الله محمود شحاته اسم«الأشباه و النظائر فی القرآن الکریم».و قد حقّقه عن نسخة تحتفظ بها إحدی مکتبات ترکیا.و لم یشر المحقق إلی مصدر العنوان الذی یبدون غیر مناسب لما هو المعروف فی علوم القران.فقد درج المهتمون بعلوم القران علی تسمیة هذا الفنّ ب«الوجوه و النظائر».
مادّة الکتاب
أشرنا فیما سبق إلی أنّ کلا من«الأشباه و النظائر»لمقاتل بن سلیمان و«الوجوه و النظائر»للدامغانی حوی کلمة النظائر.فهل وردت هذا الکلمة«النظائر»سهوا أم أنّ الکتاب علی قسمین قسم للوجوه، و هو الذی وصل إلینا، و قسم للنظائر و قد فقد؟ أم أنّ هذا یدلّ علی أنّهم جعلوا الوجوه للمعانی و النّظائر للألفاظ؟
أهمّیّة کتاب الوجوه و النظائر لمقاتل
ترجع أهمیّة کتاب مقاتل بن سلیمان إلی الأمور التالیة:
ترتیب مادة الکتاب
لم یلتزم مقاتل فی ترتیب مادة کتابه منهجا خاصا، فهو یورد-حسبما یبدو-ما خطر بباله أو ما یراه مهمّا و جدیرا بذکره قبل غیره أوّلا، دون مراعاة ترتیب أبجدی، و لا موضوعی، و لا ترتیب فی عدد الوجوه کأن یقدّم ما عدد وجوهه أکثر أو أقلّ.فقد ابتدأ الکتاب بذکر وجوه الهدی فالکفر، فالشرک، فسواء، فالمرض، فالفساد...الخ.
تحلیل مادة الکتاب:
یمکن لقارئ الکتاب بدقّة ملاحظة النکات التالیة:
المصادر:
1-الاتقان، جلال الدین السیوطی.
الهوامش
(1).البرهان.1:133، و الاتقان.2:144. (2).یراجع لمعرفة وجوه أمّه»الوجوه و النظائر للدامغانی:109. (3).البقرة:128. (4).البقرة:213. (5).یوسف:45. (6).الحج:34. (7).النحل:120. (8).یونس:47. (9).آل عمران:110. (10).الرعد:3. (11).الانعام:37. (12).قاموس القرآن و اصلاح وجوه القرآن:11. (13).الاتقان، 2:144. (14).طبعة الشیخ عثمان عبد الرزاق، مصر، سنة 1306. (15).قاموس قرآن در وجوه لغات مشترک فقیه دامغانی ترجمه کریم عزیزی نفس المقدمة. (16).البرهان، 1:133؛و الاتقان، 2:144. (17).کشف الظنون، 2:2001. (18).البرهان، 1:133؛و الاتقان، 2:144 ذکر الدکتور محمد جعفر اسلامی فی ترجمة الاتقان عند ترجمته قوله«وهم یذکرون... الخ):(و حال آن که دانشمندان در کتابهائی که در این فن نوشتهاند یاد کردهاند که مراد لفظی است که معنای آن یکی است و در مواضع بسیاری آمده است)فشتان ما بین مراد السیوطی و ما ترجم لأنّ السیوطی لم یقل بأنّ العلماء ذکروا فی کتبهم أنّ قصدهم اللفظ الذی معناه واحد، بل قال إنّ العلماء یذکرون (یوردون)فی کتبهم اللفظ الذی معناه واحد. (19).وردت فی«الأشباه و النظائر»لمقاتل کلمة واحدة لا معنی واحد و هی«کأنّ».و أظنّ أنّ هذا سهو من المؤلّف و لا یعدّ دلیلا علی ما قاله السیوطی. (20).ذکر ذلک فی الاتقان 2:144. (21).کشف الظنون، 2:2001. (22).مجمع البیان، 1:60. (23).تبّت:5. (24).المائدة:58. (25).آل عمران:112. (26).آل عمران:130. (27).آل عمران:112. (28).الوجوه و النظائر للدامغانی:60. (29).یوسف:51. (30).النمل:23. (31).القصص:9. (32).هود:71. (33).آل عمران:35. (34).العنکبوت:33. (35).التحریم:10. (36).تبّت:4. (37).النساء:128. (38).الأحزاب:50. (39).البقرة، :282. (40).القصص، :23. (41).البقرة:24. (42).الوجوه و النظائر للدامغانی:255. (43).مجمع البیان، 1:63. (44).کشف الظنون، 2:2001. (45).الزخرف:49. (46).الرعد:7. (47).الشوری: (48).الاعراف:159. (49).النبیاء:31. (50).اکر صاحب کشف الظنون 2:2001 انّه نسب لعکرمة عن ابن عباس کتاب فی الوجوه، و کذلک نسب لعلی بن ابی طلحةعن ابن عباس کتاب، و هذا أمر یعوزه البحث و التحقیق، لا سیما أنّ مقاتل لم یشر إلی شیء من ذلک، لهذا عددنا مقاتل أول من صنّف فی هذا. (51).الوجوه و النظائر للدامغانی:105«أو»، و:107«أم»و یلاحظ هنا أنّ مقاتل قال فی «أم»إنّ أحد وجوهها أن تکون صلة، و استشهد علی ذکل بقوله تعالی(«أم خلقوا من غیر شیء»یقول:أخلقوا من غیر شیء، و المیم ها هنا صلة، و کقوله«ام له البنات «و المیم ها هنا صلة»)و معلوم أنّ البحث فی «أم»و لیس فی المیم و کان یستطیع أنّ یقول أمّ التی میمها صله.و هذا السهو ورد بعینه فی کتاب الدامغانی، ص 107. (52).وجوه قرآن المقدمة. (53).الاتقان، 2:161. (54).الجنی الدانی:320، و مغنی اللبیب:358. (55).الجنی الدانی:321، و مغنی البیب:260. (56).نوح:3. (57).الشوری:13. (58).النور:30. (59).النور:31. (60).یوسف:101. (61).الأشباه و النظائر لمقاتل:191. (62).طه:44. (63).عبس:4. (64).طه:113. (65).المرسلات:6. (66).الأشباه و النظائر:214. (67).الجنی الدانی:247، و المغنی:60. (68).یعنی التخییر. (69).طه:44. (70).الأشباه و النظائر:213. (71).معانی الحروف للرمانی:79. (72).الجنی الدانی:246. (73).مغنی اللبیب:65. (74).الاعراف:118. (75).الأشباه و النظائر:282. (76).الحجر:21. (77).ابراهیم:10. (78).ابراهیم:11. (79).یس:47. (80).الأشباه و النظائر:283-284. (81).الاعراف:156. (82).الأشباه و النظائر:95. (83).آل عمران:110. (84).براءة:112. (85).آل عمرا:113-114. (86).الأشباه و النظائر:113. (87).المصدر السابق نفسه. (88).الأشباه والنظائر:195. (89).الأشباه و النظائر:110. (90).الأشباه و النظائر:111. (91).الأشباه و النظائر:116-117. (92).الأشباه و النظائر:124-127. (93).هکذا ورد فی الأصل و الصحیح أربعة. (94).البقرة:20. (95).الأنعام:122. (96).السجدة:26. (97).الاسراء:95. (98).الأشباه و النظائر:104. (99).الملک:15. (100).الأشباه و النظائر:104. (101).الأشباه و النظائر:237. |