بانک مقالات معارف قرآن
تضاد: وجود كلمات اضداد يا داراى دو معناى متضاد در قرآنتضاد از ريشه «ض ـ د ـ د» است. «ضدّ» در لغت هر چيزى است كه با چيز ديگر مخالفباشد و «ضدّالشىء» به معناى خلاف آن چيز است، چنانكه شب ضد روز و سياهىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 577 ضدسفيدى است.[1] تضاد مصطلحى است كه از سوى برخى معاصران به جاى «اضداد» به كار رفته است[2] و اضداد الفاظى است كه به دو معناى متضاد منصرفاند. روشنترين تعريف از اضداد از ابوالطيب لغوى است كه گفته است: اضداد جمع ضد است و ضد هر چيز، چيزى است كه آن را نفى كند؛ مانند سفيدى و سياهى، سخاوت و بخل، شجاعت و ترس؛ امّا هر چيزى كه با چيز ديگر اختلاف داشته باشد ضد آن شمرده نمىشود، چنان كه قوت و جهل مختلفاند؛ امّا ضد هم نيستند، بنابراين هر كلمهاى را كه دو معناى مختلف دارد نمىتوان از الفاظ اضداد به شمار آورد.[3] بر اين اساس، تضاد در كلمات قرآن به اين معناست كه برخى واژگان قرآن دو معناى متضاد داشته باشد؛ مانند «عسعس» كه به معناى «روآوردن» و «پشت كردن» است[4] يا «ندّ» كه به معناى «ضد» و «مثل» است.[5] پيشينه:اين بحث از زيرشاخههاى اشتراك لفظى در كلمات قرآن[6] است و با بحثهاى غريب القرآن، وجوه* و نظاير، و قواعد تفسير قرآن مرتبط است. در حوزه مباحث قرآنى گذشته در اين باره بحثى مستقل نشده است؛ اما در ضمن تفسير مورد توجه مفسران بوده است. براى نخستين بار خليلبن احمد (م.175ق.) به تضاد در معناى كلمات توجه كرد. وى در العين ذيل ماده «شعب» وجود اضداد را از شگفتيهاى كلام و نشانهاى بر گستردگى زبان عربى دانسته و گفته است: «شعب» هم به معناى «تفرق» است و هم به معناى «اجتماع» و در شعر عربى نيز «شعب» در هر دو معنا به كار رفته است.[7] پس از خليل، نخستين اشاره در سخن قطرب (م.206ق.) آمده است. سيبويه ارتباط لفظ با معنا را در سه قسم جاى داده است: 1. لفظ واحد، معنا هم واحد؛ 2. لفظ متعدد، معنا واحد؛ 3. لفظ واحد، معنا متعدد. سپس قطرب در شرح اين تقسيم اضداد را از الفاظ مشتركى كه در يك معنا و متضاد آن به كار مىروند شمرده و آن را زير قسم وحدت لفظ و تعدد معنا قرار داده است.[8]پس از قطرب دانشمندان زيادى به جمع لغات اضداد در كتابهايى با همين نام پرداختند؛ مانند فراء نحوى (م.207ق.)، ابوعبيده معمر بن مثنى (م.210ق.)، اصمعى (م.216ق.)، ابن سكيت (م.244ق.) و ابوحاتم سجستانى. (م.248ق.) دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 578 اصمعى 105 كلمه، سجستانى 175 واژه و ابنسكيت 93 واژه را در شمار واژگان اضداد آوردهاند. انطون صالحانى اليسوعى، الاضداد اصمعى، سجستانى و ابن سكيت را تحقيق و همراه الاضداد صنعانى در يك مجموعه با عنوان ثلاثة كتب فى الاضداد للاصمعي و للسجستاني و لابن سكيت و يليها ذيل فيالاضداد للصغانى منتشر كرده است. ابوعبيد، قاسم بن سلام (م.224ق.) نيز در كتاب الغريب المصنف بابى را به اضداد اختصاص داده است. اين باب جداگانه در مجله المجمع العلمى العراقى سال1987ميلادى با تحقيق محمد حسين آلياسين به چاپ رسيده است. همچنين ابن قتيبه (م.276ق.) در ادب الكاتب بحثى با عنوان «باب تسمية المتضادين باسم واحد»[9] آورده و جواليقى در شرح ادب الكاتب، فصلى را با همين عنوان[10] گشوده و ثعالبى (م.429ق.) در فقه اللغه و سرّالعربيه، «فصلفى تسمية المتضادين باسم واحد»[11]، ابن سيده (م.458ق.) در المخصص، «فصلعن الاضداد»[12]، سيوطى در المزهر فى علوم اللغه، «فصل فى معرفة الاضداد»[13] و نورالدين جزايرى در فروق اللغات، «فصل فىالاضداد»[14] را به اين بحث اختصاص دادهاند. از ديگر موافقان اضداد، ابن فارس (م.395ق.) است.[15] او با اينكه منكر وجود الفاظ مترادف در زبان عربى است؛ اما وجود اضداد را پذيرفته و اثرى با همين نام تأليف كرده است. وى گفته است: يكى از سنتهاى عرب در اسمها آن است كه براى دو چيز متضاد يك اسم بياورند؛ مانند «جَون» كه هم به معناى سياه و هم به معناى سفيد به كار رفته است. او افزوده است كه گروهى از دانشمندان اين شيوه را انكار كرده و معتقدند كه عرب هر اسمى را براى يك معنا به كار مىبرد؛ ليكن اين نظر صحيح نيست، زيرا همانان كه روايت كردهاند عرب «شمشير» را «مهنّد» و «اسب» را «طرف» ناميده است، نيز نقل كردهاند كه عرب براى دو چيز متضاد يك اسم به كار مىبرد.[16] ابن نديم در الفهرست[17] و حاجى خليفه در كشف الظنون[18] از كتابهايى با عنوان الاضداد ياد كردهاند كه تاريخ آنها به اوايل قرن سوم مىرسد. نورالدين المنجد نيز فهرستى نسبتاً كامل از كتب و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 579 مقالات درباره الاضداد را به دست داده است.[19] در اين زمينه مستشرقان نيز تأليفاتى دارند.[20] در اولين تأليفات درباره كلمات اضداد، انگيزههاى دينى و قرآنى ديده نمىشود؛ ليكن به تدريج برخى دانشمندان با انگيزه كمك به تفسير صحيح آيات قرآن به بحث درباره كلمات اضداد پرداختند؛ مانند ابوحاتم سجستانى كه در كتاب الاضداد گفته است: «از آنجا كه در قرآن ظن به معناى يقين و شك، و رجا به معناى خوف و اميد هر دو آمده است، قصد من از اين تأليف آن است كه كسى كه با لغات عرب آشنا نيست نپندارد كه خداوند در آيه شريفه «و اِنَّها لَكَبيرَةٌ اِلاّ عَلَى الخـشِعين * اَلَّذينَ يَظُنّونَ اَنَّهُم مُلـقوا رَبِّهِم»(بقره/2،45 ـ 46) كسانى را مىستايد كه نسبت به ملاقات پروردگارشان شك دارند، زيرا ظن در اين آيه به معناى يقين است نه شك ...؛ اما در آيه شريفه «مانَدرى مَا السّاعَةُ اِن نَظُنُّ اِلاّ ظَنـًّا»(جاثيه/45،32) ظن به معناى شك است و مقصود آيه شكاكان كافر است.[21] با اين همه، برخى دانشمندان وجود اضداد را در زبان عربى و قرآنكريم نپذيرفتهاند. مىتوان گفت همه آنان كه وجود اشتراك لفظى در كلمات عربى* و دست كم در قرآنكريم را نپذيرفتهاند وجود اضداد در كلمات قرآن را منكرند. شاخصترين منكران وجود اضداد در لغت عرب، مبرّد، ابن درستويه و آمدىاند. از مبرّد (م.286ق.) اثرى حاكى از انكار وجود اضداد در زبان عربى در دست نيست[22]. تنها ويل، مستشرق معروف، وى را از منكران اضداد معرفى كرده است.[23] پس از مبرد، ابن درستويه (م.347ق.) با انكار وجود اشتراك لفظى در زبان عربى، از منكران اضداد است. وى گفته است: كسى كه در معانى كلمات تأمل نكرده و به حقيقت معناى الفاظ دست نيافته است گمان مىكند كه كلمه «وجد» چند معناى مختلف دارد، در حالى كه همه معانى مختلفى كه براى آن ياد شده به يك معنا بازمىگردد و آن دست يافتن به چيزى اعم از خير يا شر است.[24] مهمترين عاملى كه ابندرستويه را به انكار لفظ مشترك و بالتبع اضداد واداشته مبناى وى در وضع لغت است. وى به قدسى بودن لغت و حكيم بودن واضع آن قائل و بر آن است كه امكان ندارد خداى حكيم و عليم، لفظى را براى دلالت بر دو معناى مختلف يا متضاد وضع كند، زيرا اين كار سبب اشتباه مخاطب و پوشيدگى كلام بر او مىشود.[25] با اين وصف او به طور مطلق منكر اضداد نيست و در دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 580 مواردى نادر وجود آن را در زبان عرب پذيرفتهاست.[26] از ديگر منكران، حسن بن بشرآمدى (م.370ق.) است كه در كتاب مفقودش[27] الحروف الاصول فى الاضداد به پيروى از ابن درستويه منكر وجود اضداد شده است. آمدى همچون ابندرستويه براى انكار اضداد، براى هر واژهاى كه دو معناى متضاد براى آن معرفى شده است، معنايى جامع و عام را در نظر مىگيرد و معانى متعدد متضاد را به آن باز مىگرداند. او در كتاب الموازنهاش آورده است: اينكه واژه «دون» را ازاضداد معرفى كرده و براى آن دو معناى خلف (پشت سر) و امام (پيش رو) آوردهاند، صحيح نيست، زيرا معناى اصلى آن بازداشتن از چيزى است (التقصيرعن الغايه) و هرگاه چيزى پشت يا جلو يا سمت چپ و راست چيز ديگر باشد و از رسيدن به آن بازداشته شود، در هر 4 مورد صحيح است درباره آن كلمه «دون» به كار رود. همينگونه كلمه «وراء» كه در دو معناى پشتسر و پيش رو به كار مىرود، به معناى موارات و استتار است، بنابراين هر آنچه از شخص پوشيده است، چه پشت سرش باشد يا پيش رويش، وراى اوست.[28] نكته درخور توجه درباره ديدگاه اين دو لغوى آن است كه آنان وجود تضاد در معناى وضعى كلمات را انكار كردهاند و نه در مقام استعمال و كاربرد كلمات؛ به همين سبب كوشيدهاند معانى متضاد استعمالى را به معناى واحد وضعى بازگردانند. اين احتمال نيز وجود دارد كه انكار وجود اضداد در لغت از سوى اين دانشمندان براى دفاع از زبان عربى و رد كسانى باشد كه وجود اضداد را موجب نقص زبان عربى دانسته و بر آن خرده مىگرفتند.[29] ابوالعباس، احمد بن يحيى ثعلب (م.291ق.) نيز بنا به نقل جواليقى از منكران اضداد بوده و آن را محال مىدانسته است، زيرا به باور او اين امر مستلزم جمع اضداد در شىء واحد خواهد شد و اين محال است چون شىء سفيد نمىتواند سياه باشد يا به عكس. به نظر ثعلب كلمه «قرء» كه از اضداد معرفى شده، در حقيقت به معناى وقت است و اين قابليت را دارد كه هم در مورد وقت حيض و هم در مورد زمان طهر به كار رود[30]، چنانكه اصمعى (م.213ق.) نيز آن را به همين معنا دانسته است.[31] با اين وصف، به وى كتابى به نام الاضداد نسبت دادهاند.[32] جواليقى نيز با انكار اضداد، اين نظر را به محققان علوم عربى نسبت داده است.[33] چنان مىنمايد كه جواليقى از اين جهت منكر اضداد است كه ممكن نيست يك واضع، واژهاى را براى دو معناى متضاد وضع كرده دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 581 باشد، به همين جهت اضدادى را كه پذيرفته، به دو لهجه مختلف متعلق مىداند.[34] مهمترين دليل منكران اضداد در زبان عربى ناسازگار بودن وضع كلمات براى دو معناى متضاد با حكمت وضع و واضع لغت است كه به باور آنان خداوند است. آنان با اين مبنا درصدد دفاع از زبان عربى و زبان قرآن برآمده و با توسل به مجاز و استعاره، برگرداندن معانى متضاد به معنايى جامع و مشترك و ريشهيابى واژه در دو زبان يا لهجه، وجود اضداد را انكار كردهاند، در حالى كه بايد معناى استعمالى كلمات معيار قرار گيرد نه معناى وضعى، زيرا غالباً مخاطبان عرفى زبان، از واژه «طهر» وقت و از واژه «دون» بازداشتن از چيزى و از واژه «وراء» موارات و استتار را ـ كه منكران اضداد معناى جامع كلمات ياد شده معرفى كردهاند نمىفهمند. نورالدين منجد (معاصر) در كتاب التضاد فى القرآن الكريم بين النظرية والتطبيق، پس از ارائه تاريخچه اضداد و طرح مباحثى نظرى، بالغ بر 126 كلمه قرآنكريم را كه احتمال تضاد در آن مىرود به بررسى گذاشته است. تلاش او در اين بررسى، دفاع از قرآنكريم در برابر كسانى است كه وجود اضداد را مستلزم خدشه به قرآن دانستهاند. او در عين حال، با اعتراف به وجود اضداد، تعداد آن را بسيار اندك دانسته و كوشيده است كه بسيارى از كلمات اضداد در قرآن را انكار كند.[35] اضداد در قرآن:بخشى از مهمترين واژگان اضداد در قرآنكريم : عَسعَس (تكوير/81، 17) به معناى اَقْبَلَ و اَدْبَرَ[36]، قرء (بقره/2،228، كه جمع آن، يعنى «قروء»، به كار رفته است) به معناى طهر و حيض[37]، رجا به معناى خوف (جاثيه/ 45، 14) و اميد (براى نمونه نك: بقره/ 2، 218)، صريم (قلم/ 68، 20) به معناى صبح و شب، وَلّى به معناى روىآورد (براى نمونه نك: بقره/ 2، 115، 177) و پشتكرد (براى نمونه نك: كهف/18،18؛ توبه/9، 25؛ انفال/ 8، 15)، مسجور (طور/ 52، 6) به معناى پر و خالى، مقوين (واقعه/ 56، 73) به معناى فقير و غنى[38]، ندّ (در قرآنكريم جمع آن، يعنى «انداد»، به كار رفته است) به معناى مثل و ضد (براى نمونه نك: بقره/2،22، زمر/39، 8)، لحن به معناى خطا و صواب (محمّد/47،30)، عزّر (فتح/48،9) به معناى تعظيم و ترس، و مفازه به معناى رستگارى و نجات و هلاكت. (آلعمران/3،188)برخى كلمات با تغيير حرف اضافه آنها دو معناى متضاد مىيابند؛ مانند «رغب عن»: بى ميل شدن و «رغب فى»: مايل بودن، آنسان كه حذف حروف اضافه اين واژه در آيه «وتَرغَبونَ اَن تَنكِحوهُنَّ والمُستَضعَفينَ مِنَ الوِلدنِ...» دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 582 ( نساء/4، 127) به كلمه «ترغبون» قابليت دو معناى متضاد داده است؛ نيز مانند كلمات دال بر حب و بغض كه با دو حرف اضافه «لـ» و «الى» بر دو معناى متضاد دلالت مىكنند؛ مثلاً «اَحَبُّ الى»(يوسف/12، 8) به معناى محبوبتر و «اَحَبُّ لـ» به معناى مُحِبّتر؛ همچنين مانند «صرف» كه با حرف اضافه «عن» به معناى برگرداندن (يوسف/ 12، 34) و با حرف اضافه «الى» به معناى روآوردن است. (احقاف/ 46، 29) به عقيده برخى تضاد در اين نوع كلمات به اختلاف حرف اضافه آنها بازمىگردد و گرنه خود كلمه دو معناى متضاد ندارد، از اين رو نمىتوان آنها را از كلمات اضداد معرفى كرد[39]، به هر روى، ترديدى نيست كه حذف حروف اضافه در برخى آيات، همانند «تَرغَبونَ اَن تَنكِحوهُنَّ»(نساء/4، 127)، به واژه قابليت دو معناى متضاد را داده و هر دو معنا نيز در تفسير آيه شريفه مورد توجه مفسران بوده است.[40] برخى از ادوات و حروف معانى نيز از اضداد شمرده شدهاند؛ مانند دو كلمه «اذ» و «اذا» كه هم براى زمان ماضى به كار رفتهاند (براى نمونه «اذ» نك: توبه/9، 40، و براى نمونه «اذا» نك: جمعه/ 62، 11) و هم براى زمان مستقبل (براى «اذ» نك: غافر/ 40، 70 ـ 71، و براى «اذا» نك: تكوير/ 81، 1-13) و مانند «هل» كه مثلاً در آيه «هَل اَتى عَلَى الاِنسـن»(انسان/76،1) به معناى «قد» و اثباتى به كار رفته[41] و در آيه «هَل جَزاءُ الاِحسـنِ اِلاَّ الاِحسـن»(رحمان/55،60) به معناى نفى آمده است.[42] برخى صيغهها و وزن كلمات نيز از زمينههاى دلالت كلمه بر معانى متضاد شمرده شدهاند؛ مانند وزن «فعيل» كه در كلمات رحيم، نصير، ولىّ، كريم، صريخ، سميع، بصير و ... به معناى فاعلى است و در واژههاى قتيل، جريح، شهيد و... معناى اسم مفعولى دارد. نيز در آيات پرشمار اسم فاعل به معناى اسم مفعول دانسته شده است، مانند «دافق» در آيه «خُلِقَ مِن ماء دافِق»(طارق/86،6) به معناى مدفوق و جهنده، «راضية» در آيه «فى عيشَة راضِيَة»(الحاقه/69،21) به معناى مرضيه و «عاصم» در آيه «قالَ لا عاصِمَ اليَومَ مِن اَمرِ اللّهِ اِلاّ مَن رَحِم»(هود/11، 43) به معناى معصوم. در آياتى چند نيز اسم مفعول به معناى اسم فاعل دانسته شده است، مانند «مأتى» در آيه «اِنَّهُ كانَ وَعدُهُ مَأتيـّا»(مريم/19، 61) به معناى آتى، «مستور» در آيه «حِجابـًا مَستورا»(اسراء/17، 45) به معناى ساتر، و «محفوظ» در آيه «وجَعَلنَا السَّماءَ سَقفـًا مَحفوظـًا»(انبياء/21، 32) به معناى حافظ. برخى وزنهاى مشترك بين دو صيغه معلوم و دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 583 مجهول، مانند «لايُضارَّ» در آيات 233 و 282 بقره، يا مشترك ميان اسم فاعل و مفعول، مانند «مرتاب» (غافر/40، 34) و «مضطرّ» (نمل/ 27، 62) نيز از همين قبيلاند. برخى در معرفى كلمات اضداد، گاه زيادهروى كرده و با تكلف كلماتى را از اضداد به شمار آوردهاند، چنانكه برخى واژه «فوق» را به معناى بالا و پايين،[43]«ولد» را به دو معناى فرزند صالح و فرزند ناصالح و «قَسط» را به دو معناى ظلم كردن و عدالت ورزيدن دانستهاند[44]، حال آنكه براى معناى دوم قسط شاهدى نقل نشده است، جز اينكه قَسط (بافتحه قاف) به معناى ظلم كردن و با كسره قاف به معناى عدالت ورزيدن است. اين احتمال نيز وجود دارد كه «قسط» با حرف اضافه «عن» به معناى «عدل عن» ـ يعنى روى گرداندن و منحرف شدن (= جار) ـ بوده كه به خطا به معناى عدل دانسته و از اضداد شمرده شده است.[45] باب افعال آن (اقسط) هميشه به معناى عدالت ورزيدن به كار مىرود، از همينرو اصمعى قسط و اقسط را بدون در نظر گرفتن اختلاف باب آنها از اضداد به شمار آورده است[46]، بنابراين دو باب ثلاثى مجرد و اِفعال آن به دو معناى متضاد به كار رفته و اين همزه باب افعال است كه معناى مجرد آن را سلب كرده است.[47] در واژههاى «اصفر» به دو معناى زرد و سياه[48]، «صلاة» به دو معناى مسجد و معبد يهود[49]، «اَشُدّ» در «بَلَغَ اَشُدَّهُ» به معناى 18 سالگى و 33 سالگى[50]، «حشر» به معناى مردن و جمع كردن، «ضِعف» به معناى مثل و دو برابر، «زهق» به معناى مردن و سپرى شدن و «عفى» به معناى زياد شدن و كهنه شدن[51] نيز دو معناى معرفى شده متضاد نيستند. واژههاى «شرى»، «اشترى»[52] و «بيع» به معناى خريد و فروش[53] نيز از اضداد شمرده شده و در متون كهن، به ويژه در روايات و كتب فقهى نيز به هر دو معنا به كار رفتهاند[54]؛ اما اسلوب قرآن اين كاربرد را تأييد نمىكند و در قرآنكريم «شرى» مترادف با بيع به معناى فروختن و «اشترى» به معناى خريدن به كار رفته است.[55] نيز ضنين: «و ما هُوَ عَلَى الغَيبِ بِضَنين» دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 584 ( تكوير/81،24) به دو معناى بخيل و متهم در شمار اضداد آمده[56]، در حالى كه ظنين با ظا به معناى متهم است و سبب آن خطا شباهت صوتى اين دو است.[57] عوامل اضداد:براى پديده تضاد در كلمات عربى عواملى برشمردهاند كه مهمترين آنها به ويژه در كلمات قرآنكريم از اين قرار است:1. وضع لغوى:درباره وضع لغوى كلمات براى دو معنا سخنى صريح از قدما نقل نشده است. با اين حال برخى پژوهشگران سخن ابن فارس درباره وجود اضداد در كلمات عربى را اشاره به عامل وضع دانستهاند.[58] وى گفته است: يكى از روشهاى عرب در اسمها آن است كه دو چيز متضاد را يك نام گذارند[59]؛ اما اين سخن ابن فارس مبهم و كلى است كه افزون بر وضع تعيينى، مجاز و استعاره و وضع تعينى را نيز شامل مىشود، از اين رو نمىتوان به طور قاطع آن را بر وضع تعيينى حمل كرد، افزون بر اين دستيابى به وضع نخستين الفاظ امرى ناممكن يا متعسر است و آنچه مورد اهتمام لغت نگاران بوده معناى استعمالى كلمات است نه وضعى آنها. در مقابل احتمال ياد شده، ابوعلى فارسى ريشه داشتن مشترك لفظى ـ شامل تضاد ـ و اصالت آن در وضع لغوى را انكار كرده است.[60]2. تداخل لهجهها:منشأ برخى از واژههاى اضداد وضع قبايل مختلف بوده است. به اين صورت كه واژهاى را يك قبيله براى معنايى و قبيله ديگر براى ضد آن نام نهادهاند، سپس بر اثر روابط اجتماعى، اقتصادى و غيره واژهها متبادل شدهاند. اين عامل يكى از مهمترين عوامل اضداد نزد ابندريد[61] و ابوعلى فارسى[62] و برخى ديگر از عالمان است، چنانكه ابوعمرو شيبانى «ساجد» به معناى «راست ايستاده» را لهجه و زبان قبيله طى و به معناى «شخص منحنى» را زبان و لهجه ساير قبايل عرب مىداند.[63] البته در قرآن فقط به معناى دوم آمده است.[64] برخى از كلمات قرآنى اضداد كه منشأ آن اختلاف قبايل معرفى شده عبارتاند از: رجاء به معناى اميد (بقره/2،218) و ترس (جاثيه/45،14)[65]، و عنوة: «عَنَتِ الوُجوهُ لِلحَىِّ القَيّوم»(طه/20،111) به دو معناى قهر و طاعت.[66]3. وامگيرى از زبانهاى ديگر:مثلا واژه بطانه كه برخى آن را به معناى باطن و ظاهر دانستهاند[67]، به گفته سيوطى از زبان قبطى وامدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 585 گرفته شده است.[68] شكل جمع اين واژه در آيه شريفه «بَطَـائِنُها مِن اِستَبرَق»(الرحمن/55،54) آمده كه برخى آن را به معناى ظواهر دانستهاند.[69] 4. تطور لغوى:تطور لغوى گاه بر اثر تحول آوايى رخ مىدهد؛ به اين معنا كه كلمهاى بر اثر تغيير در حروف يا نقطه و حذف يا زيادت، به شكل كلمهاى ديگر درآمده و به دنبال اين تحول، آن كلمه از اضداد شده است؛ مانند «اسرّ» به معناى كتمان و اظهار، كه معناى دوم آن (اظهار) در اصل از «اشرّ» بوده و بر اثر تحول شين به سين به شكل «اسرّ» (به معناى كتمان) درآمده و از اضداد گرديده است.[70] نيز مانند كلمه غابر: «كانَت مِنَ الغـبِرين» (اعراف/7،83) به معناى باقى و ماضى، كه معناى دوم آن در اصل از كلمه عابر است كه به غابر متحول شده است.[71]گاه نيز تطور بر اثر تحول معنايى پديد مىآيد؛ به اين معنا كه كلمهاى در اصل وضع عام بوده است. سپس به تدريج در دو معناى خاص به كار رفته است؛ مانند «صريم» كه در اصل به معناى قطع بوده و سپس درباره هريك از شب و روز به كار رفته است، زيرا هريك از اين دو از ديگرى جدا مىشود. نيز مثل «قرء» كه در اصل به معناى وقت بوده و سپس در وقت طُهر و وقت حيض به صورت مستقل به كار رفته و از اضداد شده است.[72] نيز مانند «عسعس» كه در اصل به معناى تاريكى ضعيف بوده و سپس درباره آمدن و رفتن شب به كار رفته است كه در هر دو هنگام، تاريكى شب ضعيف مىشود.[73] 5. اسباب بلاغى:اسباب بلاغى را بايد متداولترين عامل تحول معناى كلمات و پيدايش اضداد به شمار آورد كه از مجراى آنها واژگان در معانى ضدشان به كار مىروند. مهمترين عامل بلاغى، استعاره و مجاز است. بنا به نظر ابوعلى فارسى گاه كلمهاى در معنايى به كار مىرود. سپس براى ضد آن معنا استعاره آورده مىشود و با غلبه استعمال آن، معناى جديد به منزله معناى اصلى كلمه درمىآيد.[74] تأثير اين عامل در چند كلمه قرآنى به روشنى مشاهده مىشود؛ مانند كلمه «امّت» به معناى فرد صالح در آيه «اِنَّ اِبرهيمَ كانَ اُمَّةً قانِتـًا لِلّهِ حَنيفـًا»(نحل/16،120) و جماعت و گروه در آيه «كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً»(بقره/2،213) كه استعمال آن در معناى نخست از روى استعاره و تشبيه فرد به جماعت است.[75] بسيار نيز مىشود واژهاى از روى تهكم و استهزا به صورت استعاره در معناى ضدش به كار رود؛ مانند استعمال «بشارت» به معناى خبر خوش دادن، ازدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 586 روى تهكم در معناى تهديد به عذاب در آيات «فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَليم»(آلعمران/3،21) و «بَشِّرِ المُنـفِقِينَ بِاَنَّ لَهُم عَذابـًا اَلِيمـا»[76](نساء/4،138) و به كار بردن تهكمى «الحَليمُ الرَّشيد»(هود/11،87) و «العَزيزُ الكَريم»(دخان/44،49) به صورت استعاره در معناى ضدشان.[77] تفأّل نيز همچون تهكّم و استهزا يكى از زمينههاى استعاره كلمات براى معناى ضدشان است، چنانكه در آيه«والبَحرِالمَسجور»(طور/52،6) براى مسجور دو معناى متضادِ پُر و خالى بيان شده است، كه استعمال آن در معناى ظرف خالى مىتواند از روى تفاؤل به پر شدن آن باشد.[78] نيز اطلاق «سليم» به معناى سالم در معناى لديغ و گزيده شده، از باب تفاؤل به سلامت شخص گَزيده شده است. جنيد، قلب سليم در آيه «اِلاّ مَن اَتَى اللّهَ بِقَلب سَليم»(شعراء/26،89) را به همين معناى دوم، يعنى قلب گَزيده از خشيت خدا تفسير كرده است؛ هرچند زمخشرى آن را از تفاسير بدعتآميز خواندهاست.[79] يكى ديگر از اسباب بلاغى، حذف و اختصار است كه گاه واژه غير تضادى را به حوزه اضداد وارد مىكند، چنانكه فعل «رغب» كه با حرف اضافه «عن» به معناى بىميلى و با حرف «فى» به معناى ميل داشتن است، حذف حرف اضافه آن در آيه«و تَرغَبونَ اَن تَنكِحوهُنَّ» (نساء/4،127) اين كلمه را از دو معناى متضاد برخوردار كرده است.[80] در واقع عامل اصلى اين اختلاف معنا دو حرف اضافه مذكور است.[81] گاه نيز عادت اهل زبان اين است كه از روى ادب معناى زشتى را با واژهاى نيكو ياد كنند؛ همانند استعمال «بصير» درباره نابينا، يا به كار بردن «مولا» درباره عبد.[82] گاه نيز به عكس، براى مصون ماندن از حسد و چشمزخم، معنايى نيكو را با واژهاى نازيبا ادا مىكنند، مانند به كاربردن «شوهاء» (زشت) درباره زن زيبا[83] و «اعور» (لوچ) درباره فرد تيزبين.[84] 6. عوامل صرفى:مانند برخى صيغههاى مشترك ميان دو معناى متضاد؛ همچون فعيل كه به معناى فاعل و مفعول هر دو به كار مىرود. گاه نيز ادغام يا اعلال برخى حروف كلمه سبب اشتراك آن كلمه ميان دو معناى متضاد مىشود؛ مانند «لايضارّ» كه مشترك ميان معلوم و مجهول است و «مختار»، «مرتاب» و «مرتدّ» كه مشتركدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 587 ميان اسم فاعل و اسم مفعول است. نقش قرآنكريم در جمع واژگان اضداد انكارناپذير است. برخى از مشهورترين واژگان اضداد با تكيه بر كاربردهاى قرآنى آنها گرد آمدهاند و مهمترين قرينه بر آن، سياق آيات است؛ مانند واژگان ظنّ[85]، رجا[86]، ولّى[87]، بطائن.[88] گاه نيز مبانى كلامى قرآنى سبب معرفى واژهاى به عنوان اضداد شده است؛ مانند واژههاى «عسى» و «لعل» به دو معناى شك و يقين. معناى يقين براى اين دو واژه آن زمانى است كه به خدا اسناد داده شوند.[89] بيان اين معنا براى لعل و عسى از اين تصور ناشى است كه شك بر خداوند عارض نمىشود.[90] به شمار آمدن واژهاى قرآنى از اضداد، گاه مبتنى بر تفسيرى از يك آيه است؛ تفسيرى كه مىتواند ناصحيح تلقى شود؛ مانند تفسير «بعد» به معناى «قبل» در آيه شريفه «و لَقَد كَتَبنا فِىالزَّبورِ مِن بَعدِ الذِّكر» (انبياء/21، 105) مبتنى بر اينكه مقصود از «الذكر» قرآنكريم باشد[91]؛ اما اگر مقصود از آن لوح محفوظ يا تورات باشد، بعد نمىتواند به معناى قبل باشد.[92] نقش تضاد در تفسير:با اينكه منكران اضداد از راههاى گوناگون درصدد حل مسئله تضاد معنايى در الفاظ اضداد برآمدهاند، مشكل تفسير آيات مشتمل بر اضداد حل نشده است، به ويژه در آيات مشتمل بر احكام شرعى، مانند«والمُطَـلَّقـتُ يَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ ثَلـثَةَ قُرُوء»(بقره/2،228) كه نمىتوان عده زنان مطلقه را بر اساس ديدگاه منكران، يعنى سه وقت بيان كرد، بلكه بايد سه طُهر يا سه حيض باشد، چنانكه برخى فقها به ديدگاه اول و برخى به ديدگاه دوم گرايش يافتهاند.[93]از ديگر سو، برخى از موافقان اضداد، استخدام اضداد در قرآنكريم را از جلوههاى حكمت خداوند دانستهاند، زيرا اين استخدام زمينهاى براى توسعه معانى در قرآن پديد آورده است، چنانكه در آيه شريفه «و تَرغَبونَ اَن تَنكِحوهُنَّ»(نساء/4،127) رغب شامل هر دو معنا (بىميلى و ميل داشتن) است[94] كه در موارد مختلف، به مناسبت، يكى از اين دو معنا مصداق پيدا مىكند؛ همچنين در آيه شريفه «والَّيلِ اِذا عَسعَس» (تكوير/81،17) مبرّد بر آن است كه خداوند به اقبال و ادبار در شب، هر دو، سوگند ياد كرده است.[95] در آيه شريفه «لايُضارَّ كاتِبٌ ولا شَهيدٌ»(بقره/2،282) نيز بسيارى از دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 588 مفسران هر دو معناى معلوم و مجهول «لايُضارَّ» را مقصود آيه دانستهاند.[96] روشن است كه افزون بر آيات فقهى در بسيارى از آيات غير فقهى مشتمل بر اضداد، نيز دو معناى متضاد واژه قابل جمع نبوده و نمىتوان آيه را بر دو معنا حمل كرد؛ همچون آيه «والبَحرِ المَسجور»(طور/52،6) و «فَاَصبَحَت كالصَّريم».(قلم/68،20) افزون بر اينكه در برخى موارد نيز سياق آيه تنها بر يك معناى مشخص از واژه دلالت دارد؛ مانند اكثر كاربردهاى واژه «ظن» در قرآن كه يا بر معناى يقين تنها، يا بر شك تنها دلالت مىكند و جمع هر دو ممكن نيست. منابعالاتقان، السيوطى (م.911ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407ق؛ ادب الكاتب، ابن قتيبه (م.276ق.)، بيروت، دارصادر، 1387ق؛ الاشتراك اللفظى فىالقرآن الكريم، محمد نورالدين المنجد، سعود بوبو، دمشق، دارالفكر، 1999 م؛ الاضداد، القطرب (م.206ق.)، به كوشش حنّا حداد، الرياض، دارالعلوم، 1984 م؛ الاضداد، السجستانى (م.255ق.)، به كوشش محمد عودة، مكتبة الثقافة الدينية، 1414ق؛ الاضداد، الانبارى (م.328ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، بيروت، المكتبة العصرية، 1987 م؛ الاضداد فى كلام العرب، ابوالطيب اللغوى (م.351ق.)، به كوشش عزّه حسن، دمشق، مجمع دمشق، 1963 م؛ املاء ما مَنّ به الرحمن، عبدالله العكبرى (م.616ق.)، به كوشش ابراهيم عطوه، تهران، مكتبة الصادق، 1402ق؛ البحر المحيط فى التفسير، ابوحيان الاندلسى (م.754ق.)، بيروت، دارالفكر، 1412ق؛ البرهان فى علوم القرآن، الزركشى (م.794ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، قاهرة، احياء الكتب العربيه، 1376ق؛ تأويل مشكل القرآن، ابن قتيبة (م.276ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، قاهرة، دارالتراث، 1393ق؛ ترتيب العين، خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، دارالهجرة، 1409ق؛ التضاد فى القرآن الكريم، محمد نورالدين المنجد، دمشق، دارالفكر، 1420ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375ش؛ ثلاثة كتب فى الاضداد، الاصمعى (م.216ق.)، ابنالسكيت (م.244ق.)، السجستانى (م.248ق.)؛ به كوشش اوغست هفتر، بيروت، المشرق، 1986م؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م.671ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1417ق؛ جمهرةاللغه، ابن دريد (م.321ق.)، به كوشش رمزى بعلبكى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1987 م؛ دائرةالمعارف الاسلاميه، ترجمه: احمد شنتاوى و ديگران، بيروت، دارالمعرفة، 1933 م؛ دراسات فى فقه اللغه، صبحى الصالح، بيروت، دارالعلم للملايين، 1379ق؛ روحالمعانى، الآلوسى (م.1270ق.)، به كوشش محمد حسين، بيروت، دارالفكر، 1417ق؛ روضالجنان، ابوالفتوح رازى (م.554ق.)، به كوشش ياحقى و ناصح، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375ش؛ شرح ادب الكاتبين، ابومنصور الجواليقى (م.540ق.)، به كوشش سيد مصطفى صادق، قاهرة، مكتبة القديس، 1350ق؛ الصاحبى، ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، قاهره، البابى الحلبى؛ علم الدلاله، احمد مختار عمر، الكويت، مكتبة دارالعروبة، 1982 م؛ فقهاللغة و سرّ العربيه، ابومنصور الثعالبى (م.430ق.)، به كوشش فائز محمد، بيروت، دارالكتاب العربى، 1417ق؛ الفهرست، الطوسى (م.460 ق)، به كوشش القيومى، نشر الفقاهة، 1417ق؛ الكشاف، الزمخشرى (م.538ق.)، قم، بلاغت، 1415ق؛ كشف الظنون، حاجى خليفه (م.1067ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413ق؛ لسانالعرب، ابن منظور (م.711ق.)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408ق؛ مجازالقرآن، ابوعبيدة معمربن المثنى (م.210ق.)، محمد فؤاد سزكين، قاهره،دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 589 مكتبة الخانجى، 1988 م؛ مجمعالبحرين، الطريحى (م.1085ق.)، به كوشش محمود عادل و احمد حسينى، تهران، فرهنگ اسلامى، 1408ق؛ مجمعالبيان، الطبرسى (م.548ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق؛ المخصص، على بن اسماعيل اندلسى ابن سيده (م.458ق.)، به كوشش احياء التراث العربى، بيروت؛ المزهر، السيوطى (م.911ق.)، به كوشش احمد جاد، بيروت، دارالفكر؛ معانى القرآن، الفراء (م.207ق.)، به كوشش نجاتى و نجار، دار المصريه؛ معانىالقرآن و اعرابه، الزجاج (م.311ق.)، به كوشش عبدالجليل عبده، بيروت، عالم الكتب، 1408ق؛ معجم الفروق اللغويه، ابوهلال العسكرى (م.395ق.)، قم، انتشارات اسلامى، 1412ق؛ مفردات، الراغب (م.425ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1412ق؛ النهايه، ابن اثير مبارك بن محمد الجزرى (م.606ق.)، به كوشش محمود محمد و طاهر احمد، قم، اسماعيليان، 1367ش. سيد محمود دشتى [1]. لسان العرب، ج8، ص34، «ضد». [2]. نك: التضاد فى القرآن، ص15. [3]. همان، ص25 ـ 26؛ الاضداد، ابوالطيب، ج1، ص1. [4]. الكشاف، ج4، ص711. [5]. البحر المحيط، ج1، ص93؛ مجاز القرآن، ج1، ص34؛ ج2، ص149. [6]. المزهر، ج1، ص387؛ نك:دراسات فى فقه اللغه، ص309. [7]. ترتيب العين، ص417. [8]. الاضداد، قطرب، ص70؛ نيزنك: التضاد فىالقرآن، ص25. [9]. ادب الكاتب، ص230. [10]. شرح ادب الكاتب، ص251. [11]. فقه اللغه، ص348 ـ 349. [12]. المخصص، ج13، ص258. [13]. المزهر، ج1، ص387. [14]. الفروق اللغويه، ص326. [15]. الصاحبى، ص117. [16]. همان؛ المزهر، ج1، ص305. [17]. الفهرست، ص58 ـ 59، 61. [18]. كشف الظنون، ج1، ص115 ـ 116. [19]. التضاد فى القرآن، ص15 ـ 24. [20]. دائرةالمعارف الاسلاميه، ج2، ص291 ـ 303. [21]. الاضداد، سجستانى، ص79. [22]. التضاد فى القرآن، ص33. [23]. همان؛ دائرة المعارف الاسلاميه، ج2، ص291 ـ 303. [24]. نك: التضاد فىالقرآن، ص32؛ المزهر، ج1، ص384؛ الاشتراك اللفظى. [25]. المزهر، ج1، ص385. [26]. نك: المزهر، ج1، ص34. [27]. نك: التضاد فى القرآن، ص34. [28]. همان، ص213 ـ 214. [29]. همان، ص31 - 33. [30]. نك: شرح ادب الكاتب، ص251. [31]. ثلاثة كتب فى الاضداد، ص5. [32]. التضاد فى القرآن، ص16. [33]. شرح ادب الكاتب، ص251. [34]. شرح ادب الكاتب، ص 251. [35]. التضاد فى القرآن، ص89 به بعد. [36]. همان، ص179. [37]. همان، ص192. [38]. نك: ثلاثة كتب فى الاضداد، ص8. [39]. نك: التضاد فى القرآن، ص160. [40]. نك: مجمع البيان، ج3، ص181. [41]. املاء ما منّ به الرحمن، ج2، ص205. [42]. مجمعالبيان، ج9، ص315؛ روحالمعانى، ج27، ص185. [43]. نك: البحر المحيط، ج1، ص199؛ التضاد فى القرآن، ص190. [44]. ثلاثة كتب فى الاضداد، ص174. [45]. نك: التضاد فى القرآن، ص194. [46]. ثلاثة كتب فى الاضداد، ص19. [47]. روض الجنان، ج19، ص449. [48]. نك: تأويل مشكل القرآن، ص320؛ معانى القرآن، زجاج، ج5، ص268. [49]. الاضداد، ابن الانبارى، ص338. [50]. همان، ص222. [51]. همان، ص131، 54، 86. [52]. معانى القرآن، فراء، ج1، ص30، 56؛ مجاز القرآن، ج1، ص48؛ تأويل مشكل القرآن، ص188. [53]. الاضداد، ابن الانبارى، ص73؛ ثلاثة كتب فى الاضداد، ص59، 185. [54]. ر. ك: مجمعالبحرين، ج1، ص374، 507 ـ 508؛ النهايه، ج1، ص173؛ ج2، ص469. [55]. التضاد فى القرآن، ص158 ـ 160. [56]. ثلاثة كتب فى الاضداد، ص78. [57]. التضاد فى القرآن، ص166. [58]. همان، ص56. [59]. الصاحبى، ص117. [60]. المخصص، ج13، ص258 ـ 259. [61]. جمهرة اللغه، ج1، ص343. [62]. المخصص، ج13، ص 258 ـ 259. [63]. نك: التضاد فى القرآن، ص148. [64]. همان، ص147 ـ 148. [65]. البحر المحيط، ج9، ص418. [66]. التضاد فى القرآن، ص182 ـ 183. [67]. ثلاثة كتب فى الاضداد، ص145. [68]. الاتقان، ج2، ص131. [69]. نك: روض الجنان، ج18، ص273. [70]. علم الدلاله، ص210. [71]. التضاد فى القرآن، ص183. [72]. المزهر، ج1، ص397؛ براى نمونههاى ديگر نك: التضاد فىالقرآن، ص61 ـ 66. [73]. التضاد فى القرآن، ص179. [74]. المخصص، ج13، ص258 ـ 259. [75]. التضاد فى القرآن، ص96. [76]. مفردات، ص126، «بشر»؛ البحرالمحيط، ج4، ص101. [77]. نك: التضاد فى القرآن، ص125 ـ 126. [78]. ثلاثة كتب فى الاضداد، ص126 ـ 127، 168 ـ 169. [79]. الكشاف، ج3، ص320 ـ 321؛ البحرالمحيط، ج8، ص168 ـ 169. [80]. البحر المحيط، ج4، ص84 ـ 85. [81]. نك: التضاد فى القرآن، ص141. [82]. همان، ص74. [83]. الاضداد، سجستانى، ص137. [84]. التضاد فى القرآن، ص74. [85]. ثلاثة كتب فى الاضداد، ص77 ـ 76. [86]. همان، ص80. [87]. همان، ص144. [88]. همان، ص145. [89]. همان، ص95. [90]. البرهان فى علوم القرآن، ج4، ص158 ـ 159؛ مفردات، ص566 ـ 567، «عسى». [91]. مجمع البيان، ج7، ص105 ـ 106. [92]. نك: همان؛ البحرالمحيط، ج7، ص472 ـ 473. [93]. جواهرالكلام، ج32، ص220. [94]. نك: التضاد فى القرآن، ص141. [95]. البحر المحيط، ج10، ص418. [96]. نك: روحالمعانى، ج3، ص101؛ نمونه، ج2، ص389؛ التحرير والتنوير، ج3، ص117. |
|
معناشناسي واژه هاي قرآن و تفسير موضوعي
عليرضا نيازاده
مقدّمه
قرآن مجيد جامع ترين و كامل ترين معارف وحياني را در خود جاي داده است. دست يابي صحيح و روشمند به آموزه هاي اين كتاب آسماني، با توجه به ويژگي هاي خارق العاده آن، روش شناسي خاص خود را طلب مي كند و فهم درست آن نياز به تبيين دقيق و كامل مباني، روش ها و مراحل فهم و تفسير اين كتاب الهي دارد.
شيوه هاي گزينش آيات همنوا
در يك تقسيم بندي كلي، شيوه هاي گزينش آيات مرتبط به دو شكل تقسيم مي شوند:
الف. گزينش بر اساس لفظ موضوع
در اين شيوه، كه ابتدايي ترين و آسان ترين شيوه است، مفسّر از راه هاي گوناگون ـ همانند مراجعه به كتاب هاي معجم ـ آياتي را كه دربردارنده كلمات هم خانواده با موضوع هستند، استخراج مي كند و با بررسي و تأمّل در مفاهيم آن ها، آيات مرتبط را گزينش مي كند. از اين شيوه، به دو هدف بهره برده مي شود: يكي براي درك مفاهيم واژه هاي قرآني و ديگري تبيين ابعاد گوناگون يك موضوع.
ب. گزيش بر اساس مفهوم موضوع
هر واژه اي به غير از شكل لفظي و صرفي خود، آيينه اي از معنا و مفهومي خاص است. همان گونه كه در شيوه قبل از ارتباط شكلي كلمات هم خانواده براي گزينش آيات همنوا بهره برده مي شد، از ارتباط مفهومي واژه ها نيز مي توان بهره برد. اما در اين نوع، به خلاف نوع اول، يك رابطه ساده و خاص نيست، بلكه ارتباطات متفاوتي از جهت هاي گوناگون ممكن است برقرار باشند. شايد تمام اين ها هماهنگ با هدف بحث ما نباشد، اما اغلب اين ارتباطات با كاركردهاي متفاوت افق گسترده اي در فراهم كردن آيات به روي مفسّر باز مي كنند. و به دليل همين تفاوت در كاركرد، شمارش و تحت قاعده اي خاص در آوردن انواع آن ها، دشوار است. در اين قسمت، فقط به برخي از اين ارتباطات و عملكرد آن ها اشاره مي شود. اين مطلب را نيز نبايد از خاطر دور داشت كه به دليل پيچيدگي و ظرافت هاي ويژه، مفسّر در اين قسمت، ملزم به داشتن تخصص، تبحّر و دقت بيشتري است.
كالبدشكافي واژه «ولايت» در قرآن
آيات 72 تا 75 سوره انفال، مجموعه آياتي هستند در يك سياق و مرتبط با يكديگر و يكي از دو موردي كه واژه «ولايت» در آن ها به كار رفته است: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَـئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْض وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلاَيَتِهِم مِّن شَيء حَتَّي يُهَاجِرُواْ وَإِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَي قَوْم بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ وَالَّذينَ كَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْض إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِي الأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَـئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَ هَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَكُمْ فَأُوْلَـئِكَ مِنكُمْ وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْض فِي كِتَابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيء عَلِيمٌ);
ويژگي هاي مفهومي «ولايت»
با دقت در اين آيه، ويژگي هاي مفهومي ذيل براي واژه «ولايت» به دست مي آيند كه با تأييد اين ويژگي ها به وسيله آيات ديگر، مفهوم قرآني «ولايت» روشن مي شود.
«ولي» و «مولي» در قرآن
«ولي» بر وزن «فعيل» صفت مشبّهه از «ولايت» و جمع آن «اولياء» است. لغت پژوهان عرب و قرآن، «ولي» و «مولي» را در بيشتر موارد14 و يا به طور كامل، بر هم منطبق دانسته اند.15
«ولايت» و «اطاعت»
در ارتباط ولايي طولي، مفاهيم «اطاعت يا تبعيت» و «تدبير امور يا سرپرستي»، نقش كليدي در تحقق معناي ولايت دارند. يك طرف با پذيرفتن ديگري به عنوان ولي، اراده خود را تسليم او مي كند و تابع تدبير و اوامر او مي شود و طرف ديگر نيز با پذيرفتن او به عنوان ولي و قبول اين پيوند، هدايت و راهبري او را به عهده مي گيرد. آنچه در حوزه ولايت قابل توجه است اينكه تبعيت و تدبير امور غير، برخاسته از ميل و علاقه است، نه از سر اكراه و زور.
«ولايت» و «عبادت»
عبادت داراي معاني يا اطلاقات متفاوتي است كه از نظر سعه و ضيق، با يكديگر تفاوت دارند. در اينجا، به دو اطلاق كلي آن، كه كاربرد قرآني نيز دارند، اشاره مي شود:
«ولايت» و «هدايت»
در لغت، دو معنا براي «هدي» شده كه عبارتند از: 1. دلالت و ارشاد;18 2. راهنمايي و دلالت از روي لطف،19 و به عبارت ديگر. راهنمايي با مهر و محبت و صلاح.20
«ولايت» و «محبت»
«محبت» مفهومي است بديهي كه نياز به تعريف ندارد و رابطه آن با مفهوم «ولايت» با كمترين تأمّلي روشن مي شود. در تحليل قرآني «ولايت» آشكار شد كه اساس «ولايت» به پيوندي عميق بازمي گردد و ظرف اين پيوند جايي به غير از قلب انسان نيست. آدمي به دنبال علاقه به هدف يا كمالي، به تمام مقدّمات و وسايل رسيدن به آن كمال محبت پيدا مي كند، و «ولي» كسي است كه انسان را در جهت رسيدن به كمال ياري مي كند. هر قدر محبت به كمالي بيشتر باشد، محبت به ولي افزون تر مي شود و انسان سعي مي كند تا خود را بيش از پيش به «ولي» نزديك كند تا از «ياري» بيشتري برخوردار گردد. زماني كه اين نزديكي دوسويه مي شود و پيوندي شكل مي گيرد، بستر اطلاق واژه «ولايت» ايجاد مي شود. بنابراين، مي توان گفت: «محبت» مفهومي اساسي و كليدي در پيدايش مفهوم «ولايت» است و نه لازمه و يا مترادف با آن; و اينكه «محبت» در برخي كاربردهاي «ولايت» ظهور ندارد، به استعمال خاص آن برمي گردد، نه معناي اصلي و غالبي آن.
«ولايت» و «حزب»
از تركيب ولايت طولي و ولايت عرضي، مجموعه اي خاص تشكيل مي شود كه در قرآن از آن به «حزب» تعبير شده است:
پينوشتها
1ـ محمّدباقر صدر، المدرسة القرآنية، قم، مركز الابحاث و الدراسات التخصيصه للشهيدالصدر، 1379، ص 34. 2ـ عبداللّه جوادى آملى، زن در آيينه جمال و جلال، تهران، رجاء، 1369، ص 51 / مصطفى مسلم، مباحث فى التفسير الموضوعى، دمشق، دارالقلم، 1418ق، ص 37. 3ـ جلال الدين سيوطى، المزهر فى علوم اللغة و انواعها، بيروت، دارالكتب العلميه، 1998م، ج 1، ص 316. 4ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، دمشق، دارالقلم، 1416 ق، ص 55. 5ـ احمدبن فارس، الصاحبى، ص 44 و 45 به نقل از: خليل عودة، التظوّر الدلالى بين لغة الشعرالجاهلى و لغة القرآن الكريم، اردن، مكتبة المنار، 1405 ق، ص 22. 6ـ توشيهيكو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، تهران، شركت سهامى انتشار، 1381، ص 13ـ15، با تلخيص. 7ـ همان، ص 17 و 18 با تلخيص. 8ـ همان، ص 4. 9ـ همان، ص 5 و 6. 10ـ همان، ص 22. 11ـ همان، ص 25. 12ـ همان، ص 28. 13ـ ابى جعفر محمدبن الحسن الطوسى، التبيان فى تفسير القرآن، ج 5، ص 162. 14ـ ابوهلال عسكرى، الفروق اللغويه، قم، مكتبة بصيرتى، 1410ق، ص 235، «الفرق بين المولى و الولى» / حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن، ذيل ماده «ولى». 15ـ ابن منظور، لسان العرب، بيروت، دارالفكر، ج 15، ص 410. 16ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1378، ج 2، ص 105. 17ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن، چ پنجم، قم، اسماعيليان، 1371، ج 9، ص 245 و 246. 18ـ اسماعيل جوهرى، صحاح العربية، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407 ق، ذيل ماده «هدى». 19ـ راغب اصفهانى، پيشين، ذيل ماده «هدى». 20ـ ابوالحسن شعرانى، نثر طوبى، تهران، اسلاميه، 1419ق، ذيل ماده «هدى». 21ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، ج 2، ص 346. 22ـ همان، ج 5، ص 369. 23ـ همان، ج 5، ص 317. 24ـ همان، ج 19، ص 267. 25ـ همان، ج 3، ص 159 و 160. 26ـ ابن منظور، پيشين، ذيل ماده «حزب». 27ـ حسن مصطفوى، پيشين، ذيل ماده «حزب». 28ـ على اكبر قرشى، قاموس قرآن، چ هشتم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1378، ج، ص 126.1 29ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج 3ـ4، ص 323. 30ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، چ دهم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1368، ج 18، ص 183 |
|
کتاب شناسی توصیفی غریب القرآن سجستانی
علی رضا عظیمی فر
شناخت صحیح و درک دقیق و نزدیک به واقع از مجموعهء موضوعات و مسائل هر دانشی وابسته به برخورداری هرچه بهتر و بیشتر پژوهشگر در به کارگیری قواعد،اصول و ابزاری است که در اختیار وی قرار دارد.ازاینرو،دانش تفسیر همانند دیگر دانشها دارای قواعد،اصول و ابزاری است که استفادهء درست از آنها به فهم و شناخت صحیح پژوهشگر میانجامد و درصد خطای وی را کاهش میدهد.بنابراین ضروری است که پژوهندهء علوم قرآنی پیش از ورود به حوزهء دانش تفسیر با دانشهای وابسته به شناخت قرآن آشنا باشد.
دانش غریب القرآن و جایگاه آن
اندیشمندان علوم قرآنی در تعریف این دانش گفتهاند:«به دانشی که به بررسی و معنایابی واژههای دیریاب،پیچیده،پنهان، ناشناخته و فراموش شده از آیات میپردازد غریب القرآن گویند».4 به تعبیر دیگر:«آن دسته از واژگان آیات که معانی آنها به سادگی و راحتی به دست نمیآید و پردهبرداری از ابهامات آنها نیازمند دقت و جستوجوی بیشتر است در دانش غریب القرآن مورد بررسی،شناسایی،توضیح و تبیین قرار داده میشود».
سجستانی و غریب القرآن
ابو بکر محمد بن عزیز7سجستانی،ادیب،لغتشناس و مفسر از چهرههای بنام و آشنا در شناخت واژگان قرآن کریم(متوفی 330 ق)8است.کهنترین و جدیدترین مصادر مترجمان سخنی از تاریخ ولادت،مراحل زندگی،مشارکت عمومی و اجتماعی،ارتباط با دستگاه خلافت و حاکمان عصر و حتی مذهب این شخصیت یاد نکردهاند.با آنکه وی در بغداد مرکز خلافت و قضاوت و حضور دانشمندان بزرگ و کرسیهای درسی فراوان در آن عصر زندگی کرده و بهطور طبیعی بایست استادان فراوانی را ملاقات و از آنها دانش فراگیرد از استادانش،جز ابو بکر انباری9،نامی به میان نیامده است،اما همین موضوع میتواند نشانهء ارتباط نزدیک و صمیمی و درازمدت میان استاد و شاگرد باشد.با این وصف،شرححالنویسان درپارسایی،درستکاری،راستگویی و فروتنی سجستانی همرأی و همداستاناند.10
جایگاه غریب القرآن
بیگمان غریب القرآن سجستانی نزد قرآنپژوهان اثری ناشناخته و گمنام نبوده و نیست.در اهمیت این نوشته همین بس که ابن انباری و به دنبال وی جلال الدین سیوطی(متوفی 911 ق)و شمس الدین داوودی(متوفی 945 ق)آن را با عبارت «اجاد»13ستودهاند14و بدر الدین زرکشی(متوفی 794 ق)این اثر را مشهورترین نوشته در مجموعه آثار نگاشته شده در زمینهء دانش غریب القرآن شمرده است.15با اینهمه،چند امتیاز ویژه میتوان برای این کتاب یاد کرد که در نگارههای پیشتر از آن نبوده یا کمتر مورد توجه قرار گرفته است و آنها عبارتاند از:
گزارشگران غریب القرآن
مترجمان در شناسایی تنها اثر سجستانی سه شخصیت برجستهء علمی را به عنوان روایتگران این اثر معرفی کردند:ابو عمرو عثمان بن احمد بن سمعان مجاشعی(متوفی 367 ق)،ابو احمد عبد اللّه بن حسین بن حسنون(متوفی 386 ق)و ابو عبد اللّه عبید اللّه بن محمد بن حمدان بن بطه عکبری(متوفی 387 ق)17.این شخصیتها غریب القرآن را گزارش و تاکنون به دست ما رساندهاند،اما پنهان نباشد که خطیب بغدادی روایت ابن بطه از غریب القرآن را نفی کرده و گفته است که در نزد حمزه دقاق این نوشته را دیده و دربارهء روایت ابن بطه از سجستانی پرسیده و وی گفته که ابن بطه ادعای شنیدن و روایت آن را از سجستانی کرده،ولی این سخن نادرست است.18
مصادر غریب القرآن
نویسنده در مقدمه و متن نوشتهء خویش به هیچ مصدر و مرجعی از آثار اندیشمندان همعصر و قبل از خود اشاره نکرده است و فقط با مراجعه به متن نوشتار میتوان اسامی بسیاری از صحابیان پیامبر گرامی و تابعان آنان و نیز مفسران،قاریان، لغتنگاران،اعرابنویسان،و نگارندگان غریب القرآن از عالمان گذشته را مشاهده کرد که نشان از اعتماد و استفادهء سجستانی از آثار پیشینیان دارد.عمدهترین این مصادر که در موارد فراوان در غریب القرآن بدانها استناد گردیده عبارت است از:
توصیف عمومی از غریب القرآن
سجستانی برخلاف نویسندگان آثار پیشین نه به اختصار مطالب اثرش را به خواننده ارائه داده تا وی در دریافت معانی پنهان و ناآشنا از واژگان آیات با مشکل مواجه گردد و نه به اطالهء آنها پرداخته تا فهم عبارت متن همواره بر ذهن سنگینی کند، بلکه راه و روش میانهای برگزیده و کوشیده است تا معنای ناپیدا و دشوار الفاظ قرآن را به گونهای توضیح و تبیین سازد و درک آنها را برای خواننده آشکار نماید تا وی بتواند به سرعت و در کمترین فرصت به محتوای کلی متن کتاب وحی و پیام آن دست پیدا کند.بدین لحاظ تشریح و تفسیر سجستانی از لغات به توضیح لغتنویسان در بیان معانی واژهها شباهت دارد.
روش مفسر
نویسنده در نگارش اثرش به هدفشناسایی و معنایابی واژههای غریب آیات و اعلام و اماکن گمنام و یاد شده در قرآن به چند موضوع توجه جدی کرده است.
نتیجهگیری:
غریب القرآن سجستانی متنی نگاشته شده در آغاز قرن سوم و با شیوهء نوشتاری سبک آثار دانشمندان پیشین است،لیکن نوآوری مفسر در روش معجمنویسی و ترتیب الفبایی به علاوه اعتدال درپردازش به مطالب موجود در کتاب و نیز استناد و استشهاد به آیات قرآن در شناسایی معانی الفاظ و تقدم قرآن بر دیدگاه لغتنویسان و شاعران از مواردی است که این اثر را برخلاف آثار گذشتگان ممتاز و شایان توجه قرآنپژوهان قرار داده است.
پینوشتها:
(1).بنگرید به:زرکشی،بدر الدین،محمد بن عبد اللّه،البرهان فی علوم القرآن،ج 2،ص 259؛سیوطی،جلال الدین،الاتقان فی علوم القرآن،ج 2،ص 1209. (2).بنگرید به:الاتقان،ج 2،ص 1209؛ذهبی،محمد حسین،التفسیر و المفسرون،ج 1،ص 265. (3).امروزه این اثر با چاپهای مختلف انتشار یافته است.نخست با کوشش و مقدمه عالمانهء یوسف مرعشلی و بار دیگر با تلاش و پیشنوشتار علمی احمد عبد القادر اصلاحیه توسط دار طلاس(دمشق 1933)در دسترس قرآنپژوهان قرار گرفته است. (4).بنگرید به:عبد القادر اصلاحیه،احمد،مقدمهء غریب القرآن سجستانی، ص 38؛مرعشلی،یوسف،مقدمه العمدة فی غریب القرآن،مکی بن ابی طالب، ص 15. (5).بنگرید به:مقدمه العمدة فی غریب القرآن،ص 17. (6).پژوهشگران تاکنون 195 اثر در زمینه دانش غریب القرآن شناسایی کرده که تعدادی از آنها موجود و برخی از دست رفته است فهرست این آثار در مقدمه العمدة فی غریب القرآن مکی بن ابی طالب و غریب القرآن سجستانی ثبت گردیده است. (7).منابع در ضبط نام پدر سجستانی اختلاف دارند.اغلب مترجمان با ذکر دلایلی آن را عزیر با رای ثبت کرده و در برابر برخی با زای آوردهاند و به نظر میرسد دیدگاه نخست به صواب نزدیکتر باشد. بنگرید به:عبد القادر اصلاحیه:احمد،مقدمهء غریب القرآن سجستانی،ص 9؛ و نیز ابن اثیر،اللباب فی تهذیب الانساب،ج 2،ص 114. (8).بنگرید به:الفهرست ابن ندیم،ص 55؛اللباب فی تهذیب الانساب، ج 2،ص 114؛ذهبی،شمس الدین محمد،سیر اعلام النبلا،ج 15،ص 216، رقم 80؛الاتقان فی علوم القرآن،ج 1،ص 3؛البرهان فی علوم القرآن،زرکشی، ج 1،ص 393 و ج 2،ص 394؛سیوطی،جلال الدین،بغیة الوعاة،ج 1،ص 171؛ابن انباری،ابا البرکات،نزهة الالبا فی طبقات الادبا،ص 231؛داوودی، شمس الدین محمد،طبقات المفسرین،ج 2،ص 195،رقم 534؛کحاله، عمر رضا،معجم المؤلفین،ج 2،ص 292؛حاجی خلیفه،کشف الظنون،ج 6،ص 36؛نویهض،عادل،معجم المفسرین،ج 2،ص 574؛زرکلی،خیر الدین،الاعلام، ج 6،ص 268؛تهرانی،آقابزرگ،الذریعه،ج 16،ص 49،رقم 206. (9).ابو بکر بن بشار انباری از ادیبان و لغتنویسان برجسته و از استادان بسیاری از دانشمندان ادبشناس عرب،از جمله سجستانی،است.مترجمان، آثاری را از جمله معانی القرآن از وی ثبت کرده و تاریخ درگذشتش را 328 دانستهاند.بنگرید به:سیر اعلام النبلا،ج 15،ص 216،رقم 80؛نزهة البا،ص 231؛طبقات المفسرین،داوودی،ج 2،ص 159،رقم 234. (10).همان. (11).بنگرید به:الفهرست،ابن ندیم،ص 55؛سیر اعلام النبلا،ج 15،ص 216،رقم 80،بغیة الوعاة،ج 1،ص 171؛البرهان،زرکشی،ج 1،ص 393 و ج 2،ص 394؛نزهة الالبا،ص 231؛الاتقان،ج 1،ص 3؛طبقات المفسرین، داوودی،ج 2،ص 195،رقم 534. (12).طریحی،فخر الدین،غریب القرآن،ص 4؛کشف الظنون،ج 6،ص 36؛معجم المؤلفین،ج 9،ص 292؛معجم المفسرین،نویهض،ج 2،ص 574؛ الذریعه،ج 16،ص 49،رقم 206. (13).این عبارت به معنای نیک و پسندیده داشتن استفاده میشود،لیکن وقتی دربارهء کتابی به کار گرفته میشود نشان از رتبهء علمی و اهمیت آن در نزد عالمان است. (14).نزهة الالبا،ص 215؛الاتقان،ج 1،ص 3،طبقات المفسرین،داوودی، ج 2،ص 195،رقم 534. (15).البرهان،ج 1،ص 393 و ج 2 ص 394. (16).غریب القرآن سجستانی،ص 101. (17).سیر اعلام النبلا،ج 15،ص 216،رقم 80؛نزهة الیا،ص 231؛ طبقات المفسرین،داوودی،ج 2،ص 195،رقم 534. (18).تاریخ بغداد،ج 10،ص 370،رقم 5536. (19).برای نمونه نویسنده کلمه (مقتحم معکم)سوره«ص»/59 را در ردیف میم مفتوحه و کلمهء(یوم یکشف عن ساق)سوره قلم/43 را در ردیف یای مضمومه و کلمه(تمنی)سوره حج/52 را در ردیف امانی آورده است. (20).غریب القرآن،سجستانی ص 204. (21).همان،ص 210. (22).همان،ص 122. (23).همان،ص 202.
منابع:
1.داوودی،شمس الدین محمد بن علی بن احمد،طبقات المفسرین، دار الکتب العلمیه،بیروت،الطبعة الاولی 1403 ق. |
|
تفسير راسخان در علم
آية الله محمد هادي معرفت
آيا جز خدا كسي از تأويل قرآن آگاه است ؟
اين پرسش را از دو جنبه ميتوان مطرح كرد: يكي به صورت عامّ چنان كه بپرسيم: آيا كسي اين توانايي را دارد كه از تأويل آيات متشابه، بلكه از تأويل همه آيات قرآن آگاه گردد؟
جواب سؤال اوّل
جهت پاسخ به پرسشِ نخست ميگوييم: ترديدي نيست در اين كه قرآن مجيد همان طور كه داراي آيههاي محكم است مشتمل بر آيههاي متشابه نيز ميباشد و به همين خاطر آنان كه اهل هوا و هوس و اغراض فاسد هستند، ميكوشند تا آيات متشابه را چنان تأويل و تفسير كنند تا با اهداف شيطاني آنها همسو و مناسب باشد. اين نكته به صراحت در قرآن كريم بيان شده است: «فأمّا الذين في قلوبهم زيغ فيتَّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله؛2 اما آنان كه در قلبهاي ايشان انحراف است به دنبال متشابهاتند تا فتنهانگيزي كنند و طالب تفسيري نادرست براي آن هستند.»
جواب سؤال دوّم
سؤال اين بود كه آيه هفتم سوره مباركه آل عمران بر چه چيزي دلالت دارد؟
اشكال اول:
گفته شده است: اگر شما راسخان در علم را با خداوند تعالي در دانستن تأويل متشابه، شريك بدانيد لازمهاش اين است كه ولو در همين جهت خاص آنان را با خدا مساوي فرض نماييد در حالي كه پروردگار متعال ميفرمايد: «ليس كمثله شيءٌ».
اشكال دوم:
برخي گفتهاند: اگر بر طبق ادّعاي شما كلمه «الرّاسخون» در آيه قرآن عطف بر «الاّ الله» باشد، از جهت نحوي جمله «يقولون آمنّا به كلّ من عند ربّنا» چه محلّي خواهد داشت؟بقيه در صفحه 19
اشكال سوم:
فخر رازي در تفسير آيه شريفه بر اين باور است كه راسخان در علم تأويل متشابهات قرآن را نميدانند وي براي اثبات نظر خويش، دليلهايي را ارائه ميكند كه قويترين آنها اين است كه ميگويد: خداوند تعالي در اين آيه راسخان در علم را ميستايد به خاطر اين كه ميگويند: «آمنّا به كلّ مِن عند ربّنا» يعني، به همه آيات چه محكم چه متشابه ايمان آورديم و باور داريم كه همه از جانب پروردگار است. همان طور كه در آغاز سوره بقره نيز خداوند از مؤمنان به سبب ايمان بيشائبهاي كه به آيات الهي دارند، به نيكي ياد ميكند: «فامّا الّذين آمنوا فيعلمون أنَّه الحقّ من ربّهم؛13 و امّا كساني كه ايمان آوردهاند، باور دارند كه آن حقيقتي است از جانب پروردگارشان.»
استدلال فخر رازي
فخر رازي جهت تأييد ادّعاي خود ـ كه اختصاص علم به تأويل آيههاي متشابه، به خداوند است ـ از ادبيات كمگ گرفت است، وي ميگويد: اگر قائل شويم كه «واو» در آيه شريفه والرّاسخون في العلم...، براي عطف است نه استيناف، سخني برخلاف فصاحت گفتهايم، زيرا اگر مقصود عطف بود ميبايست بر سر جمله بعدي نيز «واو» درآيد و گفته شود: [و هم] يقولون آمنا به.21
ردّ ديدگاه سيوطي
جلال الدين سيوطي بر اين گمان است كه بيشتر علماي اسلام در گذشته، به ويژه اهل سنت، قائلند كه آگاهي از تأويل آيههاي متشابه قرآن كريم تنها مخصوص خداوند است. وي ميگويد: «اكثر صحابه و تابعين و پيروان ايشان كه پس از آنها آمدند ـ خصوصا اهل سنت ـ قول دوم را پذيرفتهاند كه تأويل آيات متشابه، مختص خداوند است.»29
برداشت هاي نا به جا
كساني كه منكر عطف «والراسخون» به «الاّ اللّه» ميباشند، براي پندار نادرست خويش چنين دليل آوردهاند: متشابه آيهاي است كه احدي راه به معناي واقعي آن ندارد و خداوند علم به تأويل آيههاي متشابه را به خود اختصاص داده و به هيچ يك از مخلوقات خويش نياموخته است؛ مانند آگاهي از وقت خروج مسيح(ع) و زمان طلوع خورشيد از مغرب و برپا شدن قيامت و فناي دنيا و نظاير اين امور كه هيچ كس جز خداوند از آنها اطّلاع ندارد.35
راسخان در علم كيانند؟
راسخان در علم آنانند كه نخست سبب متشابه بودن آيه را در مييابند، سپس در نهايت موفق ميشوند كه بر معناي صحيح آيه دست پيدا كنند، زيرا چنان كه گفتهاند: فهم سؤال، نصف جواب است!
پاورقيها:
1 ) آل عمران (3) آيه7. 2 ) همان. 3 ) سفينة البحار، ج1، ص55. 4 ) ص (38) آيه29. 5 ) كافي، ج2، ص599. 6 ) مجمع البيان، ج2، ص410. 7 ) البرهان في علوم القرآن، ج2، ص72 ـ 73. 8 ) آل عمران (3) آيه18. 9 ) كشاف، ج1، ص338، چاپ بيروت. 10 ) آل عمران (3) آيههاي 7 ـ 10. 11 ) صف (89) آيه22. 12 ) ابي الفرج اصفهاني، الاغاني، (چاپ بيروت) ص112؛ ابن خلكان، ج6، ص346، رقم 821؛ شريف مرتضي رضي، غرر الفوائد، ج1، ص440. 49 ) بقره (2) آيه26. 50 ) تفسير كبير، ج7، ص177. 51 ) نحل(16) آيه83. 52 ) انوار التنزيل، ج2، ص5. 53 ) حج (22) آيه11. 54 ) آل عمران (3) آيه7. 55 ) عنكبوت(29) آيه69. 56 ) تفسير المنار، ج3، ص167. 57 ) تفسير الكبير، ج7، ص177. 58 ) بقره (2) آيه285. 59 ) توبه (9) آيه26. 60 ) آل عمران (3) آيه68. 61 ) همان، آيه18. 62 ) فصلت (41) آيه30. 63 ) حج (22) آيه38. 64 ) فاطر (35) آيه28. 65 ) الاتقان، ج2، ص3، ط1 و ص5 ـ 6، ط2. 66 ) به نقل تفسير المنار، ج3، ص174 ـ 175. 67 ) طبري، جامع البيان، ج3، ص116. 68 ) تفسير المنار، ج3، ص182. 69 ) زركشي، البرهان، ج2، ص74. 70 ) صبحي صالح، المباحث، ص282. 71 ) جامع البيان، ج3، ص116. 72 ) همان، ص122؛ مجمع البيان، ج2، ص410؛ بيضاوي، ج2، ص5. 73 ) عنكبوت (29) آيه69. 74 ) مريم (19) آيه76. 75 ) فصّلت (41) آيه30. 76 ) جنّ (72) آيه16. 77 ) بحارالانوار، ج92، ص78. 78 ) مرآة الانوار، ص15. 79 ) سفينة البحار، ج1، ص55. 80 ) نساء (4) آيه162. 81 ) بحراني، تفسير برهان، ج1، ص271. 82 ) سيوطي، الدّر المنثور، ج2، ص7. 83 ) بلاغي، آلاء الرحمان، ج1، ص258. 84 ) اعراف (7) آيه43. |
|
تعامل تفسیر وحدیث در تعیین سبع المثانی
نویسنده: ربین، اری ترجمه: کریمی نیا، مرتضی
آيه هشتاد و هفتم سوره حجر چنين است: وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ. ما به تو هفت مثاني و قرآن عظيم را عطا كردهايم. در تفسير طبري نزديك به 83 روايت در تفسير اين آيه نقل شده است.1 با آن كه از آغاز قرن بيستم، محققان جديد به موضوع «مثاني» توجه بسيار كردهاند، هيچ يك از آنان به گونهاي جدّي اين روايات را بررسي نكردهاند.2 تحليل اين روايات پارهاي از جوانب اساسي تفاسير اسلامي را روشن خواهد كرد.طبري روايات «سبعا من المثاني» را چند دسته ميكند: 1) رواياتي كه ميگويند مراد از سبعا من المثاني طولانيترين هفت سوره قرآن است. 2) رواياتي كه سبعا من المثاني را هفت آيه سوره فاتحه ميدانند. 3) رواياتي (در واقع، تنها يك روايت) داير بر اين كه مراد از سبعا من المثاني هفت بخش قرآن است. 4) رواياتي كه ميگويند كلّ قرآن مثاني است. طبري سپس نظر خود را چنين بيان ميكند كه دسته دوم (روايات سوره فاتحه) موثَّقترين و معتمَدترين رواياتند، زيرا برخي از اين روايات اِسنادِ متصل به پيامبر دارند. وي در بيان رأي خود درباره اين آيه، تفسيري ارائه ميكند كه در واقع معجوني از چند روايت اساسا متفاوت است. در نظر او، اصطلاح مثاني براي مجموع قرآن به كار رفته است. مفردِ آن، مثناة است و قرآن كريم را به دليل تواليِ آيات يا تكرار مضامينش مثاني خواندهاند. وي چنين ميانديشد كه سبعا من المثاني به معناي هفت آيه از مثاني ــ يعني هفت آيه از كل قرآن ــ است. در آخر، طبري روايات ديگري را ذكر ميكند مبني بر اين كه عبارتِ «والقرآن العظيم» به بقيه قرآن اشاره دارد كه (علاوه بر فاتحه) به پيامبر اعطا شده است. چنانچه بخواهيم صرفا به دستهبندي و نتيجهگيري طبري اعتماد كنيم، احتمالاً ابعاد مهمي در اين روايات را فرو ميگذاريم. در صفحات آينده، رواياتي را كه طبري جمع كرده است، دسته بندي خواهيم كرد و رهيافتهاي تفسيري اين روايات را كه تا كنون مغفول مانده است مورد اشاره و تحليل قرار خواهيم داد. عبارت سبعا من المثاني والقرآن العظيم از نظر نحوي متمم يا مفعول دومِ فعلِ آتيناك است. مشكل اصلي در تفسير آيه اين است كه اين مفعول دوم داراي دو جزء است: 1ـ سبعا من المثاني، 2ـ القرآن العظيم. اساس بحث تفسيري در اين آيه چگونگي ارتباط اين دو جزء است. روايات مورد نقل طبري كلاً بر دو دستهاند: الف ـ رواياتي كه اين دو جزء را اسامي دو اَمر اعطا شده به پيامبر ميدانند؛ ب ـ رواياتي كه اين هر دو جزء را اسامي مختلفِ يك چيز ميدانند. دسته الف بيانگر «رهيافت دو مفعول»اند و دسته ب «رهيافت يك مفعول» را نشان ميدهند.
رهيافت دو مفعول
در بيان اين رهيافت، مناسب است نخست روايت هشتاد و دوم در تفسير طبري (بنا به شماره گذاري مؤلف مقاله) را از نظر بگذرانيم. براي اين روايت نيز همچون بقيه روايات، اِسنادي ذكر ميكنند كه از اوايل قرن دوم هجري جلوتر نميرود. سند روايت به عبداللّه بن ابي نجيح مكي (متوفاي 131ق) ميرسد كه او از مجاهد بن جبر (متوفاي 104ق) نقل ميكند. مجاهد ميگويد كه عبارت «والقرآن العظيم» بدين معناست كه بقيه قرآن را همراه با هفت مثاني به پيامبر عطا كردهاند (يعني سائر القرآن مع السبع من المثاني). اين سخن «سبعا من المثاني» را پارهاي از كلّ قرآن قرار ميدهد و معناي آيه چنين ميشود كه بخشي از قرآن ـ موسوم به سبع المثاني ـ را همراه با بقيه قرآن به پيامبر عطا كردهاند.3 رهيافت دو مفعولي علاوه بر اين در مجاز القرآن تأليف ابوعبيده (متوفاي 210) نيز آمده است. وي ميگويد كه عبارت «والقرآن العظيم» به علت مفعول بودنش به معناي «و آتيناك سائر القرآن» است.4
رهيافت يك مفعول
رواياتي كه در تفسير طبري اين رهيافت را بيان ميكنند، نسبت به روايات رهيافت قبلي در اقليّتاند. نخست به سراغ روايت شماره 13 ميرويم. بنا به نقل هشيم بن بشير (متوفاي 83 هجري)، ابوبشر بصري (متوفاي 125 هجري) درباره معناي سبعا من المثاني دو رأي مختلف بيان ميدارد: الف ـ رأي سعيد بن جبير و مجاهد مبني بر اين كه، هفت مثاني، هفت سوره بلند قرآناند (پيشتر را ببينيد). ب ـ رأي يك منبع بي نام و نشان داير بر اين كه هفت مثاني عبارت از قرآن عظيم است: وَيُقالُ هُنَّ القرآنُ العظيمُ. اين رأي دوم، رهيافت يك مفعولي را ابراز ميكند: «القرآن العظيم» صرفا نام ديگر همان مفعولي است كه «سبعا من المثاني» خوانده شده است. اين ديدگاه مخالف با رهيافت دو مفعولي است كه بنا بر آن، عبارت «القرآن العظيم» به آن بخش از قرآن اشاره دارد كه مشمولِ عبارت «سبعا من المثاني» نميشود.
قديمترين تفسير
تاريخ گذاري روايات معمولاً برپايه اِسناد آنها انجام ميگيرد. با اين حال، در مورد روايات فوق الذكر كه از طبري نقل شد، به نظر ميرسد يگانه فرض مسلَّم اين است كه تمام اين روايات در ميانه سالهاي 100 تا 150 هجري رواج يافتهاند. اين امر ظاهرا بر تمامي رواياتي كه طبري گردآورده است صدق ميكند. اما اين نكته كه هيچ يك از روايات مذكور را نميتوان پيش از سال 100 هجري تاريخ گذاري كرد، بدين معنا نيست كه آراء و انديشههاي موجود در آنها، پيش از سال 100 هجري رايج نبودهاند. فقدان شواهد و مدارك، دليل بر عدم وجود نيست. به ديگر سخن، تاريخ و اِسناد روايات را بايد جدا از تاريخِ آراي تفسيري [موجود در آنها] بررسي كرد.
منابع
آلوسي، روح المعاني، افست بيروت، بيتا.
پاورقيها:
1. طبري، تفسير، ج 14، ص 35-41. 2. نكاتي درباره مثاني در نوشتههاي ونسينك (در مقاله «مثاني»، دائرة المعارف اسلام، ويرايش نخست) و پارت (در تفسير و واژهنامه قرآن، ص 279-280) آمده است. ونسينك و پارت به روايتهاي طبري اشاره ميكنند، اما هيچ تحليلي از آنها ارائه نميدهند. جاي تأسف است كه در ويرايش دوم دائرة المعارف اسلام، مقالهاي مستقل درباره مثاني تأليف 3. نيز بنگريد به مجاهد، تفسير، ج 1، ص 343. 4. ابوعبيده، مجاز القرآن، ج 1، ص 355. 5. فرّاء (معاني القرآن، ج 2، ص 91) ميگويد كه علماي مدينه و عراق سوره فاتحه را داراي هفت آيه ميدانند. علماي مدينه صراط الذين انعمت عليهم را يك آيه مستقل (آيه ششم) ميشمارند و علماي عراق بسمله را آيه نخست ميدانند. نيز بنگريد به شافعي، احكام القرآن، ج 1، ص 62ـ63. 6. روايت شماره 44: يحيي بن يعمر بصري (متوفاي 129هجري) و ابوفاخته كوفي (متوفاي 120هجري)؛ شماره 51: ابراهيم نخعي كوفي (متوفاي 96 هجري)؛ شمارههاي 52 و 55: عبداللّه بن عبيد بن عمير مكي (متوفاي 113 هجري)؛ شماره 53: ابو مُلَيكه؛ شماره 54: شهر بن حوشب عراقي ـ شامي (متوفاي 111 ـ 112 هجري). 7. روايت شماره 46: اُبَيّ بن كعب؛ شمارههاي 31 و 32: عمر؛ شمارههاي 33، 34، 35، 36 و 45: علي؛ شمارههاي 37، 38 و 39: ابن مسعود. 8. روايتي از ابن جبير (شماره 49) از طريق سفيان ثوري كوفي (متوفاي 161 هجري) نيز در دست است كه در آن ذكري از ابن عباس نيامده است. 9. روايتهاي شماره 71 و 77. في المثل قرطبي معتقد است كه سوره فاتحه را القرآن العظيم مينامند، چرا كه اين سوره مشتمل است بر تمام اصول اسلام (قرطبي، ج 10، ص 55؛ همچنين مقايسه كنيد با همان، ج 1، ص 112). 10. روايتهاي شماره 75، 76 و 78. 11. نمونه را بنگريد به ترمذي، تحفة، ج 8، ص 552؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص 448؛ ابوداود، سنن، ج 1، ص366. نقل ديگري وجود دارد كه در آن اُبيّ بن كعب در نقش يكي از صحابه پيامبر، سخن پيامبر را براي ابوهريره نقل ميكند. بنگريد به ترمذي، تحفة، ج 8، ص 553؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 114. 12. روايت شماره 56. 13. روايتهاي شماره 59 و 60. 14. نيز مقايسه كنيد با ابن قتيبه، تفسير غريب القرآن، ص 35. 15. خازن، لباب التأويل في معاني التنزيل، ج 4، ص 60. نيز بنگريد به سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 53. 16. اقوال مختلفي در تعيين اين هفت سوره گفتهاند. همه متفق القولاند كه شش سوره اول، سورههاي بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام و اعرافاند. سوره هفتم را انفال، توبه، مجموع انفال و توبه، يونس و عدهاي هم سوره كهف دانستهاند. في المثل بنگريد به ابوعبيده، مجاز القرآن، ج 1، ص 335؛ فخررازي، التفسير الكبير، ج 19، ص 208؛ سيوطي، الدّرّ المنثور، ج 4، ص 105؛ آلوسي، روح المعاني، ج 14، ص 78. 17. طبري، تفسير طبري، روايتهاي شماره 24، 25، 27؛ مجاهد، تفسير، ج 1، ص 343. 18. روايت شماره 22. 19. روايت شماره 13. 20. طبري، تفسير طبري، روايتهاي شماره 5ـ21 و 28ـ29. 21. روايتهاي شماره 5، 6، 8، 18 تا 21 و 28. شاگردان ابن جبير كه روايتهاي داير بر هفت سوره بلند نخست قرآن را نقل ميكنند عبارتند از: مسلم الباطن كوفي (شمارههاي 6ـ8، 17 و 21)؛ ابوبشر بصري (متوفاي 125 هجري) (شمارههاي 9ـ11، 13، 15 و 16)؛ خوّات بن جبير (شمارههاي 12 و 29)؛ عبداللّه بن عثمان مكي (متوفاي 132 هجري) شمارههاي 18، 19 و 28)؛ ابواسحاق السبيعي كوفي (متوفاي 126 يا 129 هجري) (شماره 20)؛ جعفرْ نامي (شماره 14) و وليد بن عزير (شماره 5). 22. روايتهاي شماره 10 و 11. 23. روايت شماره 14. 24. روايت شماره 16. 25. روايت شماره 28. 26. روايتهاي شماره 6، 7 و 29. نيز بنگريد به ابوداود، سنن، ج 1، ص 337. 27. روايت شماره 5. 28. يكي از طريق محمد بن سيرين (متوفاي 110 هجري) از ابن مسعود منقول است و ديگري به واسطه غير مستقيم سعيد بن جريري بصري (متوفاي 144 هجري) از ابن عمر منقول است. 29. طبري، تفسير طبري، روايت شماره 48؛ مقايسه كنيد با روايت شماره 47. نيز براي بحثي راجع به مشكل ترتيب زماني بنگريد به فخر رازي، ج 19، ص 208ـ209؛ قرطبي، ج 10، ص 55. 30. بنگريد به طبرسي، ج 14، ص 42. امّا بنابر تفسيري با گرايش خاص شيعي، سبع المثاني عبارت از هفت امام شيعياند؛ در اين باره بنگريد به جي. وَنْزْبرو، مطالعات قرآني، ص 245 (به نقل از تفسير قمي). 31. سيوطي، الدّرّ المنثور، ج 4، ص 105. روايت از ابن مردويه است. 32. زمخشري، ج 2، ص 397؛ بيضاوي، ج 1، ص 271؛ آلوسي، ج 14، ص 78. 33. حسّان بن ثابت، ج 1، ص 447 (شماره 274). 34. قرطبي، ج 10، ص 55. 35. نيز بنگريد به ابن قتيبه، غريب، ص 35. 36. في المثل اين كه قرآن دو بار نازل شده است: نخست معنايش و سپس به صورت لفظي؛ يا اين توجيه كه قرآن در مقايسه با كتب آسماني پيشين ثانوي است و به قصص موجود در آن كتابها اشاراتي دارد (سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 51؛ زركشي، ج 1، ص 280؛ مطالب بيشتر را در لسان العرب و قاموس لِيْن، ذيل واژه ثني ببينيد). به عقيده زمخشري، قرآن را از آن رو مثاني ميخوانند كه شامل حمد و ثناي الهي است و از اين جهت تمام كتابهاي آسماني خداوند مثاني هستند. 37. براي نكات بيشتر درباره عملِ مِنْ بنگريد به زمخشري، ج 2، ص 397؛ طبرسي، ج 14، ص 42؛ فخر رازي، ج 19، ص 210؛ بيضاوي، ج 1، ص 271. 38. مقاتل، ج 1، ص 198ب. 39. ابوعبيده، مجاز القرآن، ج 1، ص 354. نيز بنگريد به فخر رازي، ج 19، ص 209، 210. 40. زمخشري، ج 2، ص 397. 41. ابن جوزي، زاد المسير، ج 4، ص 416: نُسِقَ الشَّئُ عَلي نَفْسِهِ لَمَّا زَادَ عَلَيْهِ مَعْني الْمَدْحِ وَالثَّنَاءِ... فَلَمَّا دَخَلَتْهُ زيَادَة اَشْبَهَ مَا يُغَايِرُ الاْءَوَّلَ فَيُعْطَفُ عَلَيْهِ. 42. همان، ص 415:... و يكون في الكلام اِضْمَارٌ تقديرهُ وَهِيَ القرآنُ العظيمُ. 43. قرطبي، ج 10، ص 55. مقايسه كنيد با ابوحيان، ج 5، ص 466، كه با اين رأي مخالفت ميكند؛ و تفصيل بيشتر را در فتح الباري، ج 8، ص 121 بنگريد. 45. بخاري، ج 6، ص 20، 102، 231. همچنين بنگريد به ابوداود، ج 1، ص 336. 46. شمارههاي 74 و 80. نيز بنگريد به ترمذي، تحفة، ج 8، ص 178 ـ 179؛ احمد بن حنبل، ج 2، ص 357. 47. درباره اين روايت همچنين نگاه كنيد به بخاري، ج 6، ص 102؛ احمد بن حنبل، ج 2، ص 448. 48. درباره اين اسناد بنگريد به سزگين، تاريخ ادبيات عرب، ج 1، ص 30ـ31. 49. در بخش دوم روايت آمده است كه اين نيز گفته ميشود كه مثاني هفتگانه، هفت سوره بلندند كه مئون نام دارند: و يقال هُنَّ السَّبْعُ الطُّوالُ و هُنَّ المئون. [روشن است كه مؤلف مقاله در ترجمه اين بخش از روايت اشتباه كرده است. مترجم] 50. ابوعبيده، مجاز القرآن، ج 1، ص 355. 51. مقايسه كنيد با ابن سعد، ج 7، ص 482. 52. مطابق نقل سيوطي در الدّرّ المنثور، ج 4، ص 105، نسخه صحيح همين است. در چاپ بولاق از تفسير طبري آمده است: وَآتَيْنَاكَ نَبَأَ القرآن، كه نادرست مينُمايد. نيز مقايسه كنيد با قرطبي، ج 10، ص 55: وَأَنباء القرآن؛ آلوسي، ج 14، ص 78: وَأخْبار الأُمَم. 53. براي فهرستي كما بيش متفاوت از انواع علوم قرآني بنگريد به فخر رازي، ج 19، ص 209. 54. بغوي، ج 4، ص 60. 55. زمخشري، ج 2، ص 397. نيز بنگريد به بغوي، ج 1، ص 271. 56. فخر رازي، ج 19، ص 209. 57. آلوسي، ج 14، ص 78. 58. قاموس لِيْن، ذيل ماده «سبع». در روايتي راجع به فرستادن هيئت نمايندگي ثقيف نزد پيامبر، آمده است كه صحابه پيامبر عادت داشتند قرآن را در هفت حِزب (جمع: احزاب) بخوانند كه آخرينِ آن حزبها، سوَر مفصَّل بود. بنگريد به طبراني، المعجم الكبير، ج 1، ص 220ـ221 و ج 17، ص 42؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 272؛ سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 63؛ فتح الباري، ج 9، ص 39. [در ميان تقسيمات قرآن به سوره، آيه، جزء، حزب، ركوع، تقسيمي به نام «منزل» وجود دارد كه بر اساس آن كل قرآن به هفت منزل يا هفت سُبع تقسيم ميشود. مترجم] 59. بغوي، ج 4، ص 60:... و هي القُرْآنُ الْعَظِيمُ. 60. مقايسه كنيد با پاورقي بلند شماره 36. 61. مثلاً در آيات بقره، 53؛ نساء، 54؛ اسراء، 55؛ لقمان، 12؛ طه، 99؛ مائده، 46. 62. Lawrence I. Conrad, "Seven and the tasbãÎ", JESHO, 31, 1988. pp. 45ff. 63. زمخشري، ج 2، ص 397-398. براي اين حديث همچنين بنگريد به ابن حبّان، ج 1، ص 326 به بعد. با اين همه، بنابريك تفسير ديگر از اين حديث، يَتَغَنّي به معناي قرائت قرآن با صداي بلند است. في المثل بنگريد به مسائل احمد، رواية اسحاق بن ابراهيم بن هانِئْ، تحقيق ز. الشاويش، بيروت، 1410هجري، ج 2، ص 187ـ188. 64. طبري، تفسير، ج 14، ص 42. براي شرح و بحث در باره اين حديث بنگريد به فتح الباري، ج 9، ص 60 به بعد. واحدي هم در اسباب النزول، ص 159 روايتي نقل ميكند كه همين معنا و سياق را تداعي ميكند، ليكن خود آن روايت مؤيّد تفسيري است كه مثاني را سوره حمد ميداند. روايت چنين است كه روزي هفت قافله از بنيقريظه و بنيالنضير 65. مثلاً بنگريد به لسان العرب، ذيل ماده «سبع». 66. بخاري، تاريخ، ج 3، ص 119 (شماره 399). دكتر لورنس كُنراد توجه مرا به اين روايت جلب كرد. او خود در يكي از مخطوطات كتابخانه ليدن (Warner، شماره 474) ديده بود كه سيوطي اين روايت را از بخاري نقل كرده است. وي در نامهاي به من خاطر نشان ميكند كه «سبع» را در اين روايت دشوار ميتوان به معنايي جز نُماد كثرت گرفت. 67. واحدي، الوسيط بين المقبوض والبسيط، مخطوطات بخش شرقشناسي كتابخانه بريتانيا، شماره 8249، برگه 342 الف. 68. بنگريد به جرير، ديوان، بيت 56713؛ قرطبي، ج 10، ص 55. 69. براي فهرستي از سورههاي مفصل مقايسه كنيد با فتح الباري، ج 2، ص 207 به بعد؛ سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 63-64؛ با اين همه، ذكر اين نكته لازم است كه اصطلاح مفصل برخود قرآن به طور كامل نيز اطلاق ميشود. مثلاً بنگريد به فتح الباري، ج 2، ص 208. نيز بنگريد به طبري، ج 8، ص 7؛ فخر رازي، ج 8، ص 159؛ قرطبي، ج 7، ص 70؛ 70. في المثل بنگريد به سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 64؛ لسان العرب، ذيل واژه «ثني». 71. في المثل بنگريد به ابن قتيبه، غريب، ص 35؛ طبري، تفسير، ج 1، ص 35؛ سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 63. 72. في المثل بنگريد به روايتي نبوي از ابوقِلابه بصري (متوفاي 104 هجري)، روايت نبوي از ابن مسعود از طريق مسيّب بن رافع كوفي (متوفاي 105 هجري)، و روايت نبوي ديگري از واثلة بن أَسقأ شامي (متوفاي 5 ـ 83 هجري) از طريق ابو مُلَيح بصري (متوفاي 112 هجري) در طبري، تفسير، ج 1، ص 34. نيز بنگريد به طبراني، المعجم الكبير، ج 22، شمارههاي 186 و 187؛ ج 8، شمارههاي 8003 و 8004؛ سيوطي، الدّرّ المنثور، ج 6، ص 101؛ سيوطي، خصائص، ج 3، ص 166؛ سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 56 و 62ـ63. روايتي 73. فخررازي، ج 19، ص 209. 74. كوششي ديگر از اين دست، نظر برخي دانشمندان جديد است كه مثاني هفتگانه را به معناي هفت قصّه عذاب ميدانند (في المثل در مقاله «قرآن» تأليف ولچ در ويرايش دوم دائرة المعارف اسلام). [اين نظريه سابقهاي در ميان مسلمانان ندارد، بلكه آن را نخستينبار، اِشپرنگر (Sprenger) در كتاب زندگي و تعاليم محمد (Das Leben und die 75. شاخت، ص 163 به بعد. 76. از آقاي دكتر لورنس كنراد به خاطر يادآوريها و نكاتي كه بر دستنويس اوليه اين مقاله نگاشت سپاسگزارم. |
|
تعبيرات، اصطلاحات و لغات نادرة تفسيرابوالفتوح رازي
علامه محمد قزويني
اغلب خصايص نحوي و صرفي و لغوي و تعبيرات نادره زبانفارسي كه در مؤلفات قرن پنجم الي قرن هفتم هجري مانند تاريخبيهقي و كليله و دمنه و قابوسنامه و مرزباننامه و اسرار التوحيد فيمقامات ابن سعيد و چهار مقالة نظامي عروضي و راحةالصدورراوندي و سياستنامه نظامالملك و لبابالالباب عوفي وتذكرةالاوليا شيخ عطار و جهانگشاي جويني و غيرها مشاهدميشود بعينها مع شييء زائد در تفسير حاضر نيز مشهود ومحسوس است، و چون غالب اينگونه خصايص در ديباچة بعضي ازكتب مزبوره كه در اين سنين اخيره به توسط بعضي از فضلاء ايرانيا به توسط حقير راقم اين سطور بهطبع رسيده جمع و مرتب شدهاست لهذا ما مجدداً در اينجا محتاج به بسط كلام در اين موضوع وتعداد اين نوع خصايص مشترك بين كتاب حاضر و كتب سابقالذكرنيستيم، فقط چيزي را كه بيفايده نميبينيم ذيلاً اشاره اجماليبدان نمائيم عبارت است از پارة اصطلاحات و تعبيرات و لغات نادرهكه به نحو عموم از مخصوصات همين كتاب مانحن فيه به نظرميآيد و در ساير مؤلفات آن عهد ظاهراً ديده نشده يا كمتر ديدهشده است و آن از قرار تفصيل ذيل است:از غرايب استعمالات اين كتاب كه در سرتاسر آن بسيار مكرر وكم صفحهاي از صفحات اين كتاب از آن خالي است و ظاهراً درهيچيك از مؤلفات قدما تاكنون به نظر نرسيده است استعمالصيغه فعل مفرد مخاطب است با فاعل جمع مثلاً شما ميآئي وشما ميروي و شما ميخوري و اي مؤمنان صبر كني و از معاصيبپرهيزي و نحو ذلك ممالايعد ولا يحصي كه بعضي امثله آنمحض نمونه ذيلاً مذكور خواهد شد و الا از حد شمار بيرون است، وگويا در بعضي لهجات محلي ايران دال آخر صيغة جمع مخاطب رايعني دال كنيد و خوريد و امثال ذلك را (همانطور كه در بعضي ازلهجات خراسان دال مذكور را قلب بتاء مثناة فوقيه ميكردهاند و بهجاي كنيد و خوريد، كنيت و خوريت ميگفتهاند) در بعضي لهجاتديگر گويا اين دال را به كلي حذف كرده و به جاي كنيد و خوريد،صاف و ساده، كني و خوري ميگفتهاند، و عجب آن است كه مؤلفاين تعبير غريب را مطرداً به جاي تعبير قياسي معمولي و به عوضآن استعمال نميكند بلكه هر دو طريقه را (يعني هم «شماميخوريد» را و هم «شما ميخوري» را) توأماً و عليالسواء و بلكهگاه در ضمن يك جمله و يك عبارت با هم به كار ميبرد، و اينكچند مثالي از اين استعمال عجيب: «و حلال نباشد شما را چيزي كهبه زنان داده باشي باز ستاني» (ج 1 ص 390)، «او را براي آنذوالكفل خواندند كه كفالت و پابنداني هفتاد پيغامبر بكرد و ايشان رااز قتل برهانند و ايشان را گفت شما بروي كه اگر مرا بكشند تنها، بهبود كه شما هفتاد مرد را» (1: 414)، عيسي مريم عليهالسلاماصحابش را گفت: شما از پادشاهان توانگرتري. گفتند: چگونه؟ كهايشان ملك دنيا دارند و ما قوت نداريم. گفت: شما هيچ نداري وآسودهاي و ايشان بهرة تمام از دنيا دارند و هيچ آسايش نيستايشان را» (1: 539)، (رسول عليهالسلام به نزديك قريش آمد وايشان در مسجدالحرام بتان را ميپرستيدند و بتان را بياراستهبودند، ايشان را ملامت كرد و گفت: شرم نداريد كه دين پدر خودابراهيم و اسمعيل رها كرده جمادي را ميپرستي» (1: 546)(وانبئكم بما تأكلون و ماتدخرون في بيوتكم) و خبر دهم شما را بهآنچه خورده باشي و آنچه ذخيره كني» (1: 567)، در خبر است كهاو ]يعني حضرت عيسي ع[ در ايام صبي چون كودكان با او بازيكردندي او ايشان را گفتي مادر و پدر شما به خانه فلان و فلان چيزخوردند و از آن بهري شما را نصيب نهادند و بهري ننهادند، ايشانبيامدندي و مادر و پدر را گفتندي شما فلان طعام خوردي نصيب مانهادي، بياري و از فلان طعام ما را چرا ننهادي؟ ايشان گفتندي:شما چه داني؟ گفتند: ما را عيسي مريم گفت، ايشان گفتندي اينكودك جادو است، كودكان ما را با او رها نبايد كردن كه تباه شوند»(ايضاً 1: 567)، «و كيف تكفرون، چگونه كافر شوي شما»:(613) فلاتموتن الا و انتم مسلمون ونبايد كه مرگ به شما آيد الاشما مسلمان باشي» (1ـ614) «و كنتم علي شفا حفرة منالنار وشما اي جماعت اوس و خزرج بر كنارة كندة دوزخ بودي فانقذكممنها خداي تعالي شما را برهانيد و اين مثل است، يعني شمانزديك بودي كه در دوزخ افتي» (1: 621)، «ولا تهنوا ولاتحزنوا وانتم الاعلون ان كنتم مؤمنين ضعيف دل مشوي باين هزيمت كه بهشما رسيد و دلتنگ مشوي باين غنيمت كه از شما فوت شد و شماغالبتر باشي اگر بقضاء و وعدة خداي ايمان داري» (1: 657)، (ياايهاالذين آمنوا اصبروا) اي مؤمنان، صبر كني و شكيبائي كاربندي، وصابروا و مصابره كني بر وعدههاي خدا. يعني بر انتظار وعدة خدا، ورابطوا و خويشتن را موقوف كني بر جهاد مشركان» (1: 713) بهاختصار)، «در خيبر من كندم، چون شما عاجز بودي، و بايستادمروز احد چون شما بگريختي، و شب غار، جان تسليم كردم چونشما اباكردي و جواب مسائل من دادم چون شما جاهل بودي بهآن» (1: 786). (يبين الله لكم ان تضلوا) خدا بيان ميكند برايشما تا گمراه نشوي (2: 85)، «جلاس گفت: اگر محمد در اين كهميگويد راست ميگويد ما از خربتريم، چون انصاري بشنيد. نام اوعامربن قيس بود گفت والله محمد راست ميگويد و شما از خربتريو بيامد و رسول عليهالسلام را خبر داد» (2: 612)، وقس عليهذهالامثلة نظائرها كه چنان كه گفتيم در اين كتاب بيرون از حداحصاست. ديگر از غرايب استعمالات اين كتاب استعمال پارة ادوات عربياست از قبيل عند و انما و اما (بكسر همزه) و سواء در وسط عباراتفارسي مثل اين كه اين ادوات و حروف و ظروف در آن اوقات درزبان فارسي به كلي مستعمل و رايج بوده است نظير لكن و الا و اما(بفتح همزه) و ولو اين كه و كمااينكه در فارسي امروزه، و اينكبعضي امثلة اين استعمالات: عنده، «اما قتل عمد هر عاقلي بالغ، كه او قصد كشتن غيري كندبهر آلت كه باشد، از آهن و جز آن، از چوب و سنگ و زهر و گلوگرفتن و هرچه به غالب عادت عند آن قتل حاصل آيد قصاصواجب بود» (2: 23)، «در خبر است كه مبشري ديگر آمد عند اين]يعني در وقت فتح خيبر[ و بشارت داد به ولادت حسنبن علي(ع)»(2: 207)، «نوح هم بر اين سيرت هزار سال كم پنجاه ميبود عندآن برايشان دعا كرد» (2: 410 باختصار)، قالت نملة گفتند كه قولمجاز است اشارتي كرد كه ايشان عند آن بدانستند كه احتراز ميبايدكرد» (4: 155) «عمروبن عبدود چون خندق ديد اسب بجهانيدعند آن حال مسلمانان را حال نماند و قوت نماند و خوف شد»(3: 301)، «ناگاهي بادي برآيد و نور ايشان بنشاند، ايشان عند آنحال كه در تاريكي بمانند اين گويند انظرونا نقتبس من نوركم»(5: 247)، و امثلة اين استعمال نيز فوقالعاده بسيار است نمونه را بههمين مقدار اكتفا رفت، انما «عرب گويد هل رأيت مثل ما وقع و الم ترالي ما يصنع فلانو غرض از اين نه رؤيت قلب باشد و نه رؤيت بصر وانما مراد آناست كه سامع را تعجب ميآرد و آن كار در چشم او بزرگ ميكند»(1: 415)، «اين صيغه ]يعني صيغة امر[ مشترك است ميانمعاني بسيار از امر و اباحه و تهديد و تحدي و حكايت و انما امر بهارادة آمر مامور به را امر شود» (1: 637)، (جنة عرضها السمواتوالارض زهري گفت: اين وصف عرض است، فاما طولش جز خداينداند و بعضي اهل معاني گفتند: مرادنه عرض است كه خلاف طولباشد و انما مراد سعت فراخي و بزرگي است» (1 :651)، «اگر گوينددر آيه ذكري رفته نيست فرزندان آدم را، و انماذكر آدم و حوا رفتهاست گوئيم روا باشد كه رد ضمير كنند با آنكه او را ذكر نرفته باشد»(2: 499) و غير ذلك من الامثلة. سواء در تعبير «سواء اگر... و اگر» يعني خواه اين و خواه آن، «وسوگند جز به خدا يا بنامي از نامهاي او درست نباشد، چون گويد وحق الله سوگند نباشد سوا اگر قصد سوگند كند و اگر نه و چون گويدحلفت يا احلف يا اقسم و نگويد بالله يا نامي از نامهاي خدا، نزديكما سوگند نباشد، سوا اگر به نيتش سوگند باشد و اگر نباشد»(1: 214)، «آن كس كه مباح كند مستحق نم نباشد، سوا اگر مؤمنبود و اگر كافر» (2: 211)، «اين هر دو حد ]يعني جلد و رجم[ بر جملهمحصنان باشد سوا اگر پير باشند و اگر جوان» (4 :5)، «تعريضبقذف قذف نباشد به نزديك ماسواء اگر در حال غضب باشد و اگر درحال رضا» (4: 13)، اين ]يعني اكراه كنيزكان بر زنا[ هميشه حراماست سواء اگر ايشان اختيار تحصن كنند و اگر نكنند» (4: 39)، اليغير ذلك منالامثلة، اما بكسر همزه در تعبير «اما... و اما» به تكرار اما يعني يا اين ويا آن در تفسير آيه الله نور السموات والارض گويد: «وصف خدايتعالي كردن به نور بر حقيقت روا نباشد بر سبيل توسع و مجاز روا بودعلي احد الو جوه اما به معني منور ]بكسرواو[ چنانكه گفتيم عدل بهمعني عادل و اما به معني هادي و اما علي طريقالمدخ» (02: 41باختصار)، «رماني گفت كفر تضييع حق نعمت باشد اما بجحود واما آنچه جاري مجراي آن بود در عزم و جزم» (02: 203)،«]قارون[ گفت راي من آن است كه فلان زن فاجره را بياوريم و او راجعلي دهيم تا او در موسي آويزد و او را متهم كند به خود و بروتشنيعزند كه چون اين حال برو برود بنياسرائيل برو خروج كنند اما بكشندو اما بازار او شكسته شود و او را رها كنند» (4: 221)، و ديگر از استعمالات نادرة اين كتاب كه در بعضي از مؤلفاتقدما نيز ديده شده استعمال هيأت «كردماني» است در مورد ماضيناقص يا ماضي شرطيه يا ماضي مطيعي در صيغة متكلم معالغير(به جاي «ميكردم» يا «كرديمي» كه هيئت معمولي اين صيغهاست)، مثال: «زيدبن ارقم گويد كه ما در عهد رسولالله صليالله عليه و آله در نماز سخن گفتماني با يكديگر و چون يكي در نمازپهلوي يكي ايستاده بودي از او پرسيدي كه نماز چند كردي، اوجواب دادي. و چون كسي درآمدي و سلام كردي جواب سلامدادندي و هركس به حاجت خود سخن گفتي و روا بودي تا اين آيهآمد كه وقومواالله قانتين، سخن گفتن حرام شد» (1: 409)، «ساليقحط ناك آمد برايشان و ايشان رنجور شدند، ميگفتند كاشكيبمردماني تا از اين محنت برستماني» (1: 414)، از هربن راشدگويد: چون انس ما را حديثي گفتي از رسول عليه السلام، و ما رامعني مفهوم نشدي، پيش حسن بصري آمدماني و از اوپرسيديمي 1» (1: 636)، «ابوجعفر الباقر روايت كند از جابرعبدالله انصاري كه او گفت: ما جماعت انصار فرزندان را بر عليابوطالب عرض كردماني، هر كه او را دوست داشتي دانستماني كه حلال زاده است و هر كه او را دشمن داشتي دانستيمي 2كه حرامزاده است، و ما جماعت انصار هر كه ما را حاجتي بود بهرسول(ع)، علي(ع) را وسيله كردماني تا حاجت ما روا كردي»(2: 144)، «ولوشئنا لاتينا كل نفيس هداها، اگر خواستماني هرنفسي را هدا 3 بداديمي، يعني اگر ما خواستماني ارادت جبر واكراه هر كسي را قهر كردماني و الجاء برايمان و افعالي كرديمي با اوكه عند آن ملجأ شدي بايمان» (4: 284-285)، «گفتند اگر خدايما را هدايت دادي متقي بودماني يعني براي آن نبوديم كهخدايتعالي هدايت نداد و اين دروغ است بر خداي» 4: 499)، ديگر از استعمالات غريبة اين كتاب الحاق ادات «ها» است دراول بعضي افعال و مخصوصاً در اول فعل «گرفتن» و گويا ايناستعمال ماخوذ از پارة از لهجات محلي ايران است مثال «با اوگويند اقبض فيقبضها گير او هاگيرد بار ديگرش گويند اقبضاوهاگيرد» (1: 8) «و بعضي ديگر گفتند آنكه عقيدة نكاح به دست اوباشد شوهر است و معني آيه چنين گفتند الاان يعفون الا كه زنانعفو بكنند هيچها نگيرند» (1: 405)، «رسول حربه از دستحارثبن الصمةها گرفت و حربه بر گردن او زد» (1: 661 باختصار)،«وقال لاتخذن من عبادك نصيباً مفروضاً، و گفت يعني شيطانهاگيرم از بندگان تو نصيبي مقدر مقطوع» (2: 48)،- «مردم دست بهپشت اوها ميزدند و او را ميانداختند و او واپس مينگريد»(1 :541)، و ديگر لغات نادرة ذيل: انزله كردن. يعني نازل كردن آيه ياكتابي آسماني من جانبالله، واضح است كه اصل اين كلمه از مادةنزول عربي مأخوذ است ولي اين چه اصطلاحي و چگونه اشتقاقيبوده معلوم نشد، مثال: رسول(ص) روي بجهودان كرد و گفت به آن خداي كه تورية بهموسي انزله كرد. كه در اين تورية نعت و صفت من مييابيد»(1 :226)، «خداي تعالي پيغامبران را به بازي نفرستاد و كتابهابهرزه انزله نكرد» (1: 437)، «و در خبر هست كه خداي تعالي دربعضي كتب انزله كرد انا ملكالملوك و مالكالملك قلوب الملوك وتواصيهم بيدي الخ» (1: 536)،- «نجاشي به ايشان گفت: به آنخداي كه انجيل برعيسي انزله كرد. كه بگوي تا در كتابها از ميانعيسي و قيامت هيچ پيغمبري مييابي» (1: 583)،- خداي تعالياين آيه در بلعم با عور انزله كرد و طرفي از حديث او با رسول بگفت»02: 488)،- «سپاس خداي را كه مرا به كافه الناس فرستاد بهبشارت، و انذار و قرآن بر من انزله كرد» (3: 314) «وقالوا گفتند اينكافران عصر لولا نزل هذا القرآن، چرا اين قرآن انزله نكردند برمردي من القريتين، از اين دو شهر، يعني مكه وطائف» (5: 511)«حضرت رسول جواب داد و گفت دوش خداي تعالي سورتي بر منانزله كرده است كه از هرچه آفتاب برو آيد دوستتر دارم» (5: 83)، وغير ذلك منالامثلة، بجارده و بيجارده، به معني مهيا و مستعد و معد و آماده، وبجاردن به معني مهيا كردن و آمادهساختن، در فرهنگهايمتداوله اين كلمه به نظر نرسيد. مثال: «رسول(ص) گفت چونمؤمن را وفات نزديك رسد خداي تعالي آنچه براي او بجارده باشدبه او نمايد از ثواب و كرامت» (1: 109)،- و اعتدنا للكافرين عذاباًمهيناً. و ما بجاردهايم براي كافران عذابي خواركننده» (1: 765)،-«كس فرستاد به منافقان كه مستعد و بجارده باشيد كه من لشكريميآرم تا با محمد كارزار كنم» (2: 490)، «ابوهريره روايت كرد ازرسول(ص) كه او گفت: هيچكس نباشد كه بامداد و شبانگاه بهمسجد رود و مسجد بگزيند بر جاهاي ديگر الا او را به نزديكخداي تعالي نزل معد و بجارده باشد در بهشت» (4: 45)، «قالقرينه قرين او گويد يعني فرشتة موكل، هذامالدي عتيد، اين آناست كه به نزديك من نهاده و بيچارده 4 بوده اشاره به ديوانعمل اوست اي معد محفوظ» (5: 138). انداخت، اسماً به معني مكر و توطئه، «و مكر و امكر كردند،يعني كفار بنياسرائيل، و مكر ايشان اينجا تدبير و انداخت قتلعيسي بود و اين آنگه بود كه عيسي را براندند و بيرون كردند»(1: 570)،- «ايشان چون رسول را بديدند و سخن او بشنيدند،دانستند كه آن از نزغات شيطان است، و كيد دشمنان ايمان است، وانداخت جهودان است، سلاحها از دست بينداختند و بگريستند»(1: 613 كه به غلط 631 چاپ شده)، خوار به معني آسان: «كاري خوار يا دشخوار» (2: 641)،-درخت سنب و درخت سنبه به معني موريانه كه به عربي ارضهگويند (4: 362)، رجوع شود به تفسير طبري كه همه جا صريحاً ومكرراً در مورد همين حكايت مانحن فيه يعني حكايت دابةالارضكه عصاي حضرت سليمان را خورده بود در تفسير مادلهم عليموتهالادابةالارض تأكل منساته همه جا ارضه دارد، ككج به معنيتره تيزك كه به عربي جرجير گويند (1: 464)، رجوع شود بهفرهنگها در عنوان ككژوككش، گزارش به معني تفسير (1: 2 كه سهواً گذارش با ذال چاپشده)،- مرجو به معني مرجمك يعني عدس (1: 131 و 4: 67)،-باسه به معني آرزو (4: 224)، و ديگر املاهاي قديمي ذيل: بزغ= وزغ، بيران= ويران،پاداشت= پاداش، پرستدار= پرستار، پرستك= پرستو، پليته=فتيله، تابان= تاوان يعني غرامت، تپنچه= طپانچه، چونين= چنين،خوشك= خشك، دست ورنجين= دست برنجن، زرو= زلو يعني زالوكه كرمي است كه خون ميمكد و به عربي علق گويند، فرسنك=پرستو، و امثلة لغات و تعبيرات نادره و املاهاي قديمي در اين كتاببيش از آن است كه در حوصلة اين مختصر مقاله تعداد همةآنهاگنجايش داشته باشد، غرض در اينجا چنانكه مكرر گفتيم فقطذكر چند مثالي از آنها بود از باب نمونه و بس،
و- وصف اجمالي نسخه خطي كه اساس طبعحاضر است.
نسخة خطي تفسير شيخ جليل ابوالفتوح رازي كه طبع حاضر ازروي آن بعمل آمده نسخهاي است از نسخ كتابخانة سلطنتيطهران در چهار مجلد به قطع نيم ورقي، 31 سانتي متر طول در 20سانتيمتر عرض، به خط نسخ خوش ايراني و كاغذ ترمة نخوديرنگ روشن، و نسخه مجدون است با آب طلا و روي آيات قرآني كهدر ضمن تفسير متفرقه درج شده، همه جا براي تميز دادن ازعبارات فارسي سابق ولاحق خط سرخ رسم شده، ولي آياتي كهمعمولاً جداگانه قبل از شروع در تفسير عدهاي از آنها يكجا نوشتهشده به خط نسخ درشتتري از اصل تفسير و با فرجة زياديبينالسطور نگاشته شده است و لهذا بالطبع محتاج به تميز ازعبارات فارسي نبوده خط سرخ روي آنها ندارد، عدة سطور در هرصفحة از اصل تفسير 23 سطر است و در صفحاتي كه فقط آياتقرآني نوشته شده 11 الي 12 سطر.
پاورقيها:
1- تصحيح قياسي ، و في الاصل : پرسيدندمي ، 2- تصحيح قياي ، و في الاصل : دانستمي ( بصيغه مفرد ) . 3- كذا في الاصل ؛ و الصواب « هدي » 4- تنقيط قياسي ساير مواضع مذكوره در فوق ، و في الاصل : بيجارده ( بحاء مهمله ) . 5- درمتن چاپي تعيين نشده ولي از روي عكس ورق اخير يكي از نسخ خطي اين تفسير ( نسخه نمره 131 ) از نسخ كتابخانه آستان قدس رضوي كه در نزد را قم سطور حاضر است تعيين گرديد . 6- در متن چاپي تعيين نشده يا من نيافتم . 7- ايضاً ، 8- ايضاً 9- در متن چاپي تعيين نشده ولي از روي عكس ورق اخير يكي از نسخ خطي اين تفسير ( نسخه نمره 132 ) از نسخ كتابخانه مزبوره تعين گرديد . 10- در متن چاپي تعيين نشده يا من نيافتم . 11- در طبع تعيين شده ولي فاصله گذارده نشده ، 12- در متن چاپي تعيين نشده يا من نيافتم . 13- در متن چاپي تعيين نشده ولي چون يكي از نسخ خطي اين تفسير ( نسخه نمره 136 ) از نسخ كتابخانه آستان قدس رضوي از اوايل سوره المزمل شروه يم شود كه مطابق همين صفحه است و اين جلد قطعاً جلد بيستم است پس بدون شك آخر جلد نوزدهم و اول بيستم همين جاست . 14- كذا في الاصل بدون ذكر المقول . 15- كذا في الاصل . 16- عدهاوراق اين مجلد نه در فهرست مطبوع كتابخانه آستان قدس رضوي ( 42 – 43 از فصل سوم ) و نه در عكس اوراق اول و آخر اين نسخه كه در نزد راقم سطور حاضر است مذكور نيست . 17- باين تفصيل : نمره 131 عبارت است از مجلدات 7 – 11 ،و نمره 132 مجلدات 12 – 15 ، و نمره 123 مجلدات 11 – 17 ، و نمره 134 دو جلد 16 – 17 و نمره 135 دو جلد 87 و نمره 136 مشتمل است بر مجلد بيستم فقط . 18- از قبيل كتاب الابنيه عن حقايق الادويه تاليف ابومنصور موفق بن علي هروي نسخه وينه مورخه 447 ، و كتاب السامي في الاسامي ميداني نسخه كتابخانه ملي پاريس مورخه سنه 528 ، و همين دو قطعه از تفسير ابوالفتوح رازي از نسخ كتابخانه آستان قدس رضوي مورخه 556 و كيهان شناخت امام حسن قطان مروزي در علم هيئت نسخه ملكي آقاي حاج آقا ضياء الدين نوري پسر مرحوم شيخ فضل الله نوري مورخه 586 ، و شايد يكي دو سه نسخه ديگر كه فعلاً به خاطر نميآيد . 19- معتام يعني برگزيده قال في اللسان : « و قد اعتام يعتام اعتياماً اختار و منه حديث علي انك تنفق مال افيمن تعتام من عشيرتك و حديثه الاخر رسوله المجتبي من خلائفه و المعتام لشرع حقائقه » . 20- كذا ،والصواب حذف « الي » لان رجا متعد بالنفس . 21- كذا في الاصل ، و الصواب « ست » بحذف التاء 22- كذا ، و صواب اسقاط الف « ابن » است در كتابت رجوع شود بمعجم البلدان در تحت همين عنوان . 23- براوستان از قرار قم بوده است . |
|
تأملي در يك تعبير قرآني
يعقوب جعفري
فلمّا رأينه اكبرنه و قطّعن ايديهن وقلن حاش للّه ماهذا بشرا ان هذا الاّ ملك كريم (يوسف / 31)در قرآن كريم در داستان حضرت يوسف آمده است كه وقتي در مجلسي كه زليخا ترتيب داده بود، چشمان زنان حاضر در مجلس به جمال يوسف افتاد از خود بيخود شدند و به جاي ميوهاي كه در دستشان بود، دستهاي خود را بريدند و گفتند: حاش للّه اين بشر نيست، او فرشتهاي بزرگوار است. همچنين پس از آن كه يوسف به زندان افتاد و سالها در زندان ماند، سرانجام به فرمان پادشاه مصر از زندان آزاد شد و موقعيت ويژهاي يافت. يوسف از پادشاه خواست تا درباره آن تهمتي كه زنان به او زدند و او را به زندان انداختند تحقيق كند. پادشاه آن زنان را احضار كرد و از آنها درباره يوسف پرسيد، آنها گفتند: حاش لله ما علمنا عليه من سوء (يوسف / 51). تعبير «حاش لله» در قرآن تنها در همين دو مورد آمده است. اين تعبير با آن كه بر حسب ظاهر داراي مفهومي ساده است، اما از نظر تركيب نحوي جاي تأمل و بررسي بسياري دارد، و نتيجه بررسي هرچه باشد در ترجمه آن به زبانهاي ديگر تأثير ميكند. حاشا از ديدگاه علم نحو به سه صورت حرفي، فعلي و اسمي آمده است كه در ذيل به توضيح هر يك ميپردازيم: 1 «حاشا»ي حرفي از ادوات استثنا و در عين حال حرف جرّ است. گفته ميشود: ضربت القوم حاشا زيدٍ (با جرّ زيد)، كه معناي آن خارج ساختن زيد از حكم فعل قبلي است. زمخشري گفته است: «حاشا» در استثنا معناي تنزيه دارد؛ يعني مستثنا را از حكم مستثنا منه منزه ميكند. آن گاه اينگونه مثال ميزند: اساء القوم حاشا زيد. و در تأييد آن، اين شعر اسدي را شاهد ميآورد: ضنّا علي الملحاة والشتم1 حاشا ابيثوبان انّ به بنابراين، حكم قبلي همواره بايد يك معناي ناپسند داشته باشد و مستثنا منه از آن تبرئه شود. صاحب اقرب الموارد نيز از ايضاح نقل ميكند كه «حاشا» در موردي در استثنا به كار ميرود كه مستثنا از مشاركت در حكم مستثنا منه منزه شود؛ مثلاً گفته ميشود: ضربت القوم حاشا زيد، و خوب نيست كه گفته شود: صلّي الناس حاشا زيد؛ چون معناي تنزيه در اين جا وجود ندارد.2 ابن حيان در اعتراض به زمخشري گفته است كه معناي تنزيه ميان نحويان معروف نيست و چون زمخشري اساء القوم حاشا زيد را مثال زده، برائت و تنزيه را از آن استفاده كرده است. ضمنا درباره شعري كه شاهد آورده گفته است: در اين شعر، مصراع اولِ يك بيت با مصراع دومِ بيت ديگر آميخته شده و صحيح آن اينگونه است: ثوبان ليس ببكمة فدْم حاشا ابي ثوبان انّ ابا ضنّا علي الملحاة والشتم3 عمروبن عبداللّه ان به البته اين اعتراض وارد نيست، زيرا تصريح كردن نحويان به يك مطلب هرگز معني را محدود نميكند؛ كافي است كه موارد استعمال كلمه در نظر گرفته شود. گرچه همان گونه كه در سخن صاحب ايضاح آمده است تعبير صلّي الناس حاشا زيد بعيد به نظر ميرسد، ولي ما حاشا را همواره پس از فعلهايي كه بار منفي دارند ديدهايم. به هرحال اگر حاشا داراي معناي حرفي و براي استثنا باشد، ميتوان كلمه بعد از آن را به دليل اين كه استثناست منصوب و به دليل اين كه از حروف جر است مجرور خواند. در اين صورت حاشا مانند خلا و عداست، گرچه با آنها فرقهايي نيز دارد و مرادي4 آنها را به تفصيل آورده است؛ از جمله اين كه بر سر خلا و عدا ميتوان «ما» اضافه كرد ولي بر سر حاشا نميتوان اضافه كرد. مرادي پس از نقل اين سخن از سيبويه، از ابن مالك نقل ميكند كه گاهي «ما حاشا» از عربها شنيده شده است؛ مانند سخن اخطل: و انّا نحن افضلهم فعالا رأيت الناس ما حاشي قريشا همچنين در روايتي كه به پيامبر اسلام(ص) نسبت دادهاند چنين آمده است: أسامة احبّ الناس اليّ ما حاشا فاطمة.5 البته در اين كه اين سخن از پيامبر باشد جاي ترديد وجود دارد. 2 «حاشا»ي فعلي، از ماده «حشي» است كه به باب مفاعله رفته است؛ گفته ميشود: حاشي، يحاشي، محاشاة. ابن هشام گفته است كه اين فعل متعدي و متصرّف است؛ ميگويي «حاشيته» و منظور از آن «استثنيته» است؛ و براي متصرف بودن آن به اين شعر نابغه ذبياني تمسك ميكند كه حاشا در آن به صورت فعل مضارع آمده است: ولا احاشي من الاقوام من احد6 ولا اري فاعلا في الناس يشبهه برخي از نحويان «حاشا» را فعل جامدي دانستهاند كه مضارع آن استعمال نشده است، و گفتهاند آنچه در اين شعر آمده از باب ساختن فعل جعلي از حرف است؛ مانند «سوّفت» كه از «سوف» ساخته شده است.7 البته مقايسه «احاشي» با «سوّفت» درست نيست، چون همگان به فعل بودن حاشي تصريح كردهاند. به گفته ابن منظور «حاشي» در حالت فعلي به معناي «تنحّي» و «تباعد» است و معناي دور شدن و برائت را در بر دارد، و اصل آن از حاشيه به معناي ناحيه چيزي است.8 بيشتر لغت نويسان، «حاشي» را از «حشي» گرفتهاند كه ناقص يايي است، و بعضي ديگر آن را در مادّه «حوش» ذكر كردهاند كه اجوف واوي است، مانند خليل بن احمد كه آن را در ذيل مادّه حوش آورده و گفته است كه «حوش» به معناي نفرت و دوري است، و به كسي كه با مردم معاشرت ندارد «حوشي» گفته ميشود؛ و حاشا براي استثناست...9 3 «حاشا»ي اسمي معناي تنزيه و تبرئه ميدهد و گاهي با تنوين همراه است (حاشا)؛ همان گونه كه در بعضي از قرائتها «حاشا لله» خوانده شده است.10 مرادي ميگويد: ظاهر قول زجّاج اين است كه «حاشا» اسم است، و ابن مالك نيز آن را صحيح دانسته و گفته: صحيح است كه بگوييم حاشا اسمي است كه مانند مصدر منصوب ميشود و بدل از فعل است.11 قولي نادر نيز نقل شده است مبني بر اين كه حاشا اسم فعل و به معناي «اتبرّء» و «برئت» است. صاحب اين قول دليل آن را مبني بودن كلمه دانسته است؛ گرچه در بعضي از لغات به صورت معرب نيز آمده است.12 نتيجه اين كه درباره «حاشا» چهار احتمال داده ميشود؛ بدين صورت كه يا حرف است يا فعل يا اسم و يا اسم فعل؛ و در هر موردي بايد متناسب با موقعيت آن، يكي از اين چهار احتمال انتخاب شود؛ گرچه هر چهار احتمال از نظر معني به هم نزديكاند. اكنون بايد ببينيم كلمه «حاش» در «حاش لله» كه در دو مورد از قرآن آمده است، چه معنايي دارد؟ مفسران و نحويان در اين آيه، احتمالهاي گوناگوني دادهاند. زمخشري آن را حرف جر و براي استثنا دانسته13 و فرّاء آن را به صورت فعل تلقي كرده است.14 زجاج و ابن مالك نيز آن را اسم دانستهاند15. اگر حاشا را در آيه شريفه حرف جرّ بگيريم، با اشكالاتي همراه خواهد بود. يكي از آن اشكالها اين است كه بعد از حاشا، كلمه «لله» قرار گرفته كه در اول آن حرف جرّ (لام) آمده است، و اگر حاشا حرف جرّ باشد لازم ميآيد كه حرف جرّي بر سر حرف جرّ ديگر در آمده باشد و اين صحيح نيست كه دو حرف در كنار هم در آيند، مگر در ضرورت شعر؛ مانند: فاصبحن لايسألنه عن بما به16. ديگر اين كه در آيه شريفه كلمه حاش با حذف الف آخر آمده است، در صورتي كه حذف از حرف در كلام عرب واقع نشده است. اگر گفته شود كه پس چگونه در «منذ» نون حذف ميشود و به صورت «مذ» در ميآيد؟ ميگوييم: «مذ» مخفف «منذ» نيست، بلكه خود به طور مستقل حرف جرّ است. از اين گذشته، در آيه شريفه مستثنا و مستثنا منه هيچ كدام وجود ندارند و زمينهاي براي استثنا نيست، و قرار گرفتن كلمه «لله» پس از «حاش» احتمال استثنا را ضعيف و يا منتفي ميكند. اين قول نيز كه حاش در آيه شريفه معناي فعلي دارد و از «حاشي يحاشي» است، از قوّت لازم برخوردار نيست، زيرا كساني كه حاش را در اين جا فعل ميدانند مجبورند كه چندين لفظ در تقدير بگيرند؛ بعضي تقدير آيه را اين گونه گفتهاند: حاشي يوسف نفسه من الفاحشة لله، و بعضي آن را به اين صورت ميآورند: حاشي يوسف الفعلة لأجل الله، و ابن عطيه چنين گفته است: حاشي يوسف ان يقارف ما رمته به لطاعة الله او لمكانته منه او لترفيع الله له.17 در حالي كه چنين تقديرهايي خلاف ظاهر است و اصل، عدم تقدير است و به همين دليل فرّاء كه خود، حاش را فعل ميداند ميگويد: اين فعلي است كه فاعل ندارد.18 البته اين احتمال از تقدير گرفتن هم ضعيفتر است، زيرا فعلِ بدون فاعل معني ندارد و در جايي نيامده است. با توجه به اين كه پذيرفتن معناي حرفي و فعلي «حاش» در آيه اشكالاتي دارد، آنچه به صواب نزديك مينمايد اين است كه «حاش» در اين آيه معناي اسمي دارد و براي دلالت كردن بر تنزيه همراه با تعجب است؛ آن هم تنزيه خداوند كه با تنزيه خداوند، يوسف نيز تنزيه ميشود. البته تنزيه خداوند در مقام تنزيه يك انسان از باب تيمن و تبرك و اصالت دادن به تنزيه خداوند است، مانند سبحان الله كه در مقام تعجب ميگوييم. در حقيقت حاش لله، مانند اين است كه بگوييم: تنزيها لله. اين قول را قرائت ابوالسمال كه حاشا را با تنوين خوانده و نيز قرائت ابن مسعود كه آن را به صورت اضافه خوانده مانند سبحان الله و معاذ الله، نيز تأييد ميكند. زمخشري در المفصل گفته است كه حاش لله به معناي «برائة لله من السوء» است.19 از ميان كساني كه اسم بودن «حاش» در آيه شريفه را تقويت كردهاند، زجاج، ابن مالك، زمخشري، مرادي و ابن هشام را ميتوان نام برد. ابن هشام ميگويد: صحيح اين است كه بگوييم حاش اسم و مرادف با برائت است. آن گاه ميافزايد: اين كه در قرائت معروف تنوين ندارد براي اين است كه حاش را به علت شباهت به حاشاي حرفي مبني گرفتهاند.20 بنابراين، قول برتر اين است كه «حاش» در آيه شريفه اسم است و معناي تنزيه ميدهد، آن هم تنزيه خداوند كه كنايه از تنزيه يوسف است. تفاوت اصلي اين قول با دو قول ديگر كه حاش را حرف يا فعل گرفتهاند در اين است كه طبق اين دو قول، تعبير «حاش لله» براي تنزيه يوسف است كه به خاطر خدا خود را از فاحشه دور كرد، ولي در اين قول تنزيه براي خداست كه تنزيه يوسف نيز از آن فهميده ميشود. طبق آن دو قول بايد «حاش لله» را چنين ترجمه كنيم: «يوسف به خاطر خدا منزه است»؛ ولي طبق اين قول چنين ترجمه ميكنيم: «خدا منزه است». بايد توجه داشت كه اگر آن دو قول در عبارت «قلن حاش لله ما علمنا عليه من سوء» معناي درستي بدهد، در آيه «قلن حاش لله ما هذا بشرا» معناي درستي نميدهد، ولي اگر معناي اسمي را در نظر بگيريم در هر دو جا درست خواهد بود. در پايان، اين نكته نيز قابل ذكر است كه كلمه «حاش» در آيه شريفه به چند صورت خوانده شده است كه عبارتند از: 1ـ «حَاشَ لِلَّهِ» كه معروفترين قرائتهاست و جز ابوعمرو، ديگر قراء سبعه به همين شكل خواندهاند و در مصاحف موجود نيز به همين صورت است. از ابوعبيد نقل شده كه گفته است آن را در مصحف امام (يعني مصحف عثمان) «حاش لله» ديده است.21 2ـ در حالت وقف «حَاشَ لِلَّهِ» و در حالت وصل «حَاشَا لِلَّهِ». اين قرائت از ابوعمرو بن علا نقل شده است.22 3ـ «حَشَا لِلَّهِ». اين قرائت از اعمش نقل شده و در آن الف نخست حذف گرديده است.23 4ـ «حَاشْ لِلَّهِ» با سكون شين؛ همان گونه كه حسن آن را قرائت كرده است.24 5ـ «حَاشا لِلّهِ» با تنوين كه با قرائت ابوالسمال مطابق است.25 6ـ «حَاشَا اللَّه» كه قرائت ابيّ و عبدالله است.26 البته اختلاف قرائات در اين جا تأثير چنداني در معناي كلمه ندارد و معني همان است كه پيش از اين گفتيم.
پاورقيها:
1. زمخشري، الكشاف، بيروت، منشورات البلاغة، بيتا، ج 2، ص 465. 2. سعيد الخولي، اقرب الموارد، افست كتابخانه مرعشي، قم، ج 1، ص 197. 3. ابن حيان، البحر المحيط، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413، ج 5، ص 300. 4. مرادي، الجني الداني في حروف المعاني، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413، ص 565. 5. همانجا. 6. ابن هشام، مغني اللبيب، بيروت، 1979، ج 1، ص 164. 7. سمين حلبي، الدر المصون، بيروت، دارالكتب العلمية، 1414، ج 4، ص 177. 8. ابن منظور، لسان العرب، بيروت، داراحياء التراث، 1408، ج 3، ص 196. 9. خليل بن احمد فراهيدي، العين (ترتيب كتاب العين) ج 1، ص 443. 10. مغني اللّبيب، ج 1، ص 165. 11. الجني الداني، ص 561. 12. مغني اللّبيب، همانجا. 13. الكشاف، ج 2، ص 465. 14. لسان العرب، ج 3، ص 195. 15. الجني الداني، ص 561. 16. الدر المصون، ج 4، ص 176. 17. همانجا. 18. الجني الداني، ص 560. 19. همانجا، ص 561. 20. مغني اللبيب، ج 1، ص 165. 21. الدر المصون، ج 4، ص 178. 22. مكي بن ابي طالب، الكشف عن وجوه القراءات، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1404، ج 2، ص 10. 23. الكشاف، ج 2، ص 465. 24. دكتر احمد مختار، معجم القراءات القرآنية، تهران، انتشارات اسوه، 1412، ج 3، ص 167. 25. طبرسي، مجمع البيان، بيروت، دارالمعرفة، 1406، ج 5، ص 349. 26. همانجا. |
|
غريبه ها در (غريب القرآن في شعر العرب)
على شمس
غريب القرآن, في شعر العرب, سوآلات نافع بن الأزرق الي عبدالله بن عباس, تحقيق محمد عبدالرحيم و احمد نصرالله; [328صفحه, وزيرى, به زبان عربى, چاپ اول] بيروت, مؤسسة الكتب الثقافية, 1993م.(غريب القرآن), سى وششمين دانشى است كه علامه سيوطى,1 در كتاب گران سنگ خويش الاتقان في علوم القرآن,2 كاربرد و لزوم آگاهى از آن را براى قرآن پژوهان و مفسران, بررسيده و زواياى اين دانش مهم را از منظر تاريخ و ادب و تفسير نمايانده است.3 سيوطى در آغاز سخنى كه در باره اين دانش نگاشته, جمله اى دارد كه گويى با آوردن آن, خواسته است از همان ابتدا تكليف خويش را با خواننده و يا تكليف خود و خواننده را با اين علم قرآنى و مدعيان آن روشن سازد; او مى نويسد: (…هرجا عالمانى را با تعبير اصحاب المعانى ياد كنند, از اين تعبير صاحب تأليف بودن آنان در علم معانى قرآن را خواسته اند…).4 كيست كه از كلام ساده اما پر معناى اين علامه قرآن شناس و مفسر و اديب, درنيابد كه به عقيده او منشأ هنر و فن معنى شناسى قرآن است؟ جلال الدين پس از اين كلام, و شايد براى آن كه اهميت و دشوارى اين دانش خطير را بنماياند, حقيقتى به ظاهر شگفت را هم باز مى گويد: (معناى شمارى از واژگان قرآن, حتى براى فرزندان روزگار نزول قرآن كريم نيز, كه به زبان خود آنان هم نازل شده بود, نامعلوم بوده است.) و مثال هايى در اين باره مى آورد از جمله آن كه معناى كلمه (أبّاً) در آيه شريفه (وفاكهة وأبّاً)5 بر عمر بن الخطاب معلوم نبوده,6 و يا ابن عباس معنى كلمه فاطر7 را ندانست تا آن كه دو عرب بدوى در منازعه اى بر سر مالكيت يك چاه آب, از او داورى خواستند و يكى از آن دو در اثبات حقانيت خويش گفت: (أنا فطرتها)8 و ابن عباس از اين كلام دريافت كه فاطر به معناى ايجادكننده و آغازگر است.9 آن گونه كه از روايات مورد نقل و استفاده سيوطى در كتاب الاتقان دريافته مى شود, عبدالله بن عباس در حيات خويش مرجع پرسش هاى جمعى از قرآن آموختگان عرب صدر اسلام بوده و آنان هرجا كه به واژه دشوارى در آيات وحى مى رسيده اند, معنا را از او مى پرسيدند, اما وى آن طور كه سيوطى مى گويد, خود معناى بسيارى از واژگان غريب قرآن را, در اشعار عربى به جاى مانده از دوران جاهليت مى جسته, و پرسش گران را نيز چنين سفارش مى كرده است كه: (چون قرآن كريم به زبان عربى فصيح نازل گرديده,10 پس آن چه راجع به واژگان دشوار اين كتاب خواهيد آن را در شعر عرب بجوييد كه شعر گنجينه معارف عرب است.11) بدين گونه بود كه در سده نخست هجرى, اولين گام ها براى جست وجوى واژگان دور معناى قرآن, كه از آن به (غريب القرآن) ياد كردند, برداشته شد و به قولى معجم نگارى در بين عرب با ثبت و ضبط غريب القرآن آغاز گرديد.12 اصطلاح (غريب) را (واژه اى پيچيده و دور از فهم و ناآشنا), تعريف كرده اند, يا (كلمه اى دور معنى و به گونه اى كه جز با تفكر فراوان و شايد خسته كننده معناى آن را در نتوان يافت), و يا (كلماتى دير آشنا و كم تداول از زبان قبايل گوناگون عرب است كه اگر به گوش رسد, ناآشنا جلوه كند),13 و نيز (غرابت كلمه) را, (وحشى بودن و نامعلوم بودن معناى آن) گفته اند; به گونه اى كه براى دريافتن معنا به كاوش و كنكاش نياز افتد.14 اما معروف ترين بيانات ابن عباس كه در حيات خويش راجع به معانى غريب قرآن, اظهار كرد, مجموعه اى است موسوم به سؤالات نافع بن الازرق15 الى عبدالله بن عباس. يا مسائل نافع بن الازرق لإبن عباس. به گزارش سيوطى در الاتقان سبب پيدايش اين مجموعه آن بود كه روزى ابن عباس در مقابل كعبه نشسته و پرسش هاى مردم را از تفسير قرآن پاسخ مى گفت كه نافع بن الازرق به همراه (نجدة بن عويمر),16 به نزد وى آمدند و گفتند: (پرسش هايى درباره كتاب خدا داريم كه بايد پاسخ گويى و شاهدى از كلام عرب در تأييد هر يك ياد كنى). بدين ترتيب شروع به سؤال كرده و معناى واژگانى را از آيات قرآن كريم يك به يك مى پرسيدند و ابن عباس پس از بيان معناى هر واژه و در پاسخ نافع كه مى پرسيد: (آيا عرب ها نيز اين معنى را از واژه مورد بحث ما مى شناسند؟) بيتى از شاعرى عرب كه آن واژه را در شعر خويش به كار برده بود, مى خوانده و اثبات مى كرده كه واژه مورد سؤال به همان معناى شعرِ مورد استشهاد, در بين عرب متداول و مفهوم بوده است.17 اين پرسش ها و پاسخ ها كه بى ترديد از مهم ترين مدارك واژه شناسى در علوم القرآن و ادبيات عرب به شمار است,18 تا قبل از زمان سيوطى در كتاب هاى گوناگونى پراكنده بود. ابن الانبارى, در كتاب الوقف والإبتداء, والطبرانى19 در المعجم هريك بخشى از آن پرسش ها و پاسخ ها را آورده بودند, ولى سيوطى نخستين كسى است كه آنها را به تمامى گرد آورده و در جلد اول كتاب الاتقان خويش, در باب سى و ششم, كه طى آن در پيرامون غريب القرآن گفت وگو مى كند, درج نموده است.20 اما سيوطى در پايان اين فصل, بدون آن كه به علت اشاره كند, مى گويد كه از آن مجموعه, كمتر از ده پرسش و پاسخ را حذف كرده است.21 بنابراين و با توجه به آن كه در كتاب الاتقان 190 پرسش و پاسخ از اين مجموعه درج گرديده, بايد بتوان گفت كه تا روزگار سيوطى اين مجموعه پرسش ها و پاسخ ها با تعدادى كمتر از 200 شناخته مى شده است. حال آن كه در كتاب معروف الكامل فى اللغة والادب22 تأليف المبرّد23 فقط تعداد پنج عدد از آنها آمده, اما در كتابى كه اكنون نقد آن را آغاز مى كنيم, تعداد اين پرسش ها و پاسخ ها به 250 رسيده است. شايد از منظر تحقيق, دشوار بتوان گفت كه آن چه سيوطى از اين پرسش ها و پاسخ ها در كتاب الاتقان آورده همه درست و مستند به استنادهاى بى ترديد است و آن چه ذكر نكرده مظنون و شايد مجعول بوده است. اما با اعتمادى كه به دقت كم نظير و احاطه مثال زدنى اين محقق بارع, بر فنون ادبيات و علوم القرآن و تاريخ و روايات اين فن, وجود دارد, نيز به گزافه نتوان گفت كه بقيه اين پرسش ها و پاسخ ها نيز از ابتدا وجود داشته و سنديت آنها صحيح هم بوده, اما سيوطى از وجود آنها آگاه نگرديده است تا در كتاب خويش ياد كند. گذشته از اين بحث, و ضمن تأييد و تأكيد بر آن كه دقت هاى لازم جهت احراز صحتِ استنادِ متون و اطمينان از ساختگى نبودن آنها, امرى لازم و واجب, و در مورد متون دينى و تفسيرى, كه خمير مايه بحث هاى فقهى و شرعى به شمار مى روند, اوجب و اجتناب ناپذير است, اما مى توان گفت هر پرسش و پاسخى كه در مورد واژگان قرآن كريم مطرح گردد (به صرف نظر از اين كه آن را به چه كسانى نسبت دهند) مشروط بر آن كه فايدتى از آن در علم غريب القرآن, و يا از حيث ادبى حاصل گردد, مطلوب است به عقيده نگارنده نبايد يك مبحث خواندنى را اگر آموختنى هايى در بر دارد, به دليل اينكه فلان شخصيت تاريخى يا ادبى آن را نگفته است, از دست فرو نهاد, بلكه به حكم (انظر الى ما قيل ولاتنظر الى من قال) تمامى خواندنى هاى آموزنده از متون قديم را بايد جست و تصحيح كرد و شرح نمود و ارائه داد, حتى در مجعولات و مغلوطاتى كه وارد اين گونه متون شده است, فايدت تشخيص و بيان اغلاط و معرفى درست نوشته ها و باز نمودن سره از ناسره مترتب است. كتاب غريب القرآن فى شعر العرب محققان محترم اين كتاب (آقايان محمد عبدالرحيم و احمد نصرالله) در انتهاى مقدمه نه چندان بلند خويش, نوشته اند كه مجموعه مسائل نافع بن الازرق را از ابن عباس از كتابى خطى (به شماره 116 مجامع م, در دارالكتب المصريه) نقل مى نمايند, كه نسخه اى خوش خط اما بى تاريخ است و نام ناسخ آن نيز معلوم نيست. محققان محترم اندازه اوراق آن نسخه خطى را 15ھ26, و هر صفحه را داراى 29سطر گزارش كرده و توضيح داده اند كه روش كار آنان عبارت از بازنوشت متن كتاب خطى, و تحقيق در مورد آن متن با استعانت از كتب ادب و لغت و تفسير و دواوين شعر بوده است. نيز شعرايى را, كه به شعر آنان, در اين مجموعه پرسش ها و پاسخ ها, استشهاد شده است, با نوشتن سرگذشتى كوتاه در پايين همان صفحه, به خواننده شناسانده اند, و لغات دشوار متن را نيز معنى گفته اند.24 نگارنده را ضمن دعاى خير براى ايشان, سخنى و نظرى چند در اين باب است, بدان اميد كه اصلاح كتاب, با توجه به آنها در چاپ هاى بعدى, بر غناى اين اثر فايدت آن بيفزايد. 1. با نگاهى به كتاب درمى يابيم كه محققان محترم, هر صفحه از آن را, به يكى از مسئله ها اختصاص داده و شماره اى براى متن هر پرسش و پاسخ, در نظر گرفته و بر بالاى هر صفحه درج كرده اند كه كارى پسنديده و مفيد است و مراجعه به كتاب, و يادكرد موضوعات آن, در نگارش ها و نقل ها را, سهل مى سازد, و كارى به سزا, در اين اثر خواندنى است. و قبل از ايشان نيز, شايد, عالم گرانقدر مصرى مرحوم شيخ محمد ابراهيم سليم, كه با بازنوشت و شرح و تعليق مسائل نافع از كتاب الاتقان سيوطى سعى مشكورى در روزآمد كردن و مستقل نمودن اين مجموعه ارزشمند صورت داد, شماره گذارى تك تك مسائل اين مجموعه را نيز ابداع كرد.25 2. محققان محترم در صفحه آرايى كتاب, از روش پسنديده ترى نيز پيروى كرده اند و ريشه ثلاثى هر واژه غريب را كه در هر مسئله بدان پرداخته شده, در بالاى صفحه مربوط به آن پرسش و پاسخ, به صورت حروف جدا از هم, ثبت نموده اند, و در كنار آن نيز كلمه اى را كه از ريشه مذكور ساخته شده, و در واقع همان غريب مورد بحث است, نوشته اند كه اين كار به ظن قوى, به پيروى از ابتكار به جا و مفيد قرآن پژوه و لغت شناس معروف معاصر, مرحوم شيخ محمد فؤاد عبدالباقى, در كتاب ارزشمند ايشان معجم غريب القرآن, مستخرجاً من صحيح البخاري, صورت گرفته, كه مسائل نافع بن الازرق از ابن عباس را در پايان آن كتاب, با حذف شكل سؤال و جوابى آنها, درج كرده است.26 اما تفاوت كار در آن است كه مرحوم عبدالباقى آن ريشه هاى ثلاثى را براساس ترتيب الفبايى مورد كاربرد در فرهنگ هاى لغت مرتب ساخته, تا مراجعه به آنها ميسرتر باشد و آهنگ كتب لغت را كه در سراسر كتاب خويش مراعات مى كرده, در مورد اين مجموعه كه به آنها افزوده نيز, رعايت كرده است, و فايدت اين كار از حيث تسهيل مراجعه به واژه ها را خواسته, حال آن كه مى بينيم ثبت ريشه ثلاثى هر واژه در بالاى صفحات كتاب غريب القرآن فى شعر العرب, كمك چندانى به آسان ياب شدن واژه ها براى پژوهشگر و خواننده نكرده است! زيرا گذشته از آن كه اين واژه ها و به عبارت ديگر توالى آنها در كتاب, به ترتيب معجمى آراسته نيست, فهرستى در آخر كتاب نيز كه اين ريشه هاى ثلاثى را با ترتيبى معجمى مرتب ساخته باشد و از آن طريق بتوان واژه اى را در كتاب جست وجو كرد, وجود ندارد. و شايد يك نقص بزرگ در اين اثر همين است. البته مى توان از باب تسامح, پنداشت كه محققان از اين كار, راه نمودن مبتديان را به ريشه هاى ثلاثى, خواسته اند (كه گاهى تشخيص آنها در نگاه اول ساده نيست). اما اين فرض را هم منتفى خواهيم ديد اگر بدانيم كه محققان محترم, خود در تشخيص ريشه ثلاثى برخى كلمات ـ با آن كه ظاهراً از اهالى ادب و لغت هم به شمارند! ـ همواره صائب نبوده و اشتباهاتى داشته اند كه ذيلاً به آنها اشاره مى گردد: 2ـ1. در مسئله شماره 36 در صفحه 65 كتاب كه غريب آيه كريمه (عجّل لنا قِطّنا)27 مورد سؤال است, ريشه ثلاثى كلمه قط«نا را كه بايد (قطط) باشد, (قطن) نوشته اند و شايد از ظاهر كلمه قطنا, تصور كرده اند كه ريشه كلمه (قطن) است. اما اين عذر به هر حال پذيرفته نيست, آن هم از دانش آموختگان زبان و ادبيات عرب كه خود نيز اهل زبانند. 2ـ2. در مسئله شماره 57 در صفحه 78 كتاب آنجا كه آيه (سواء بيننا وبينكم)28 را موضوع پرسش و پاسخ مى يابيم ريشه كلمه سواء به معنى عدل را كه موضوع بحث بوده است (س و و) پنداشته اند و حال آن كه به تحقيق, ريشه اين كلمه (سوى) است.29 2ـ3. در صفحه 88, مسئله شماره58, بحث راجع به غريب آيةالكرسى: لاتأخذه سنة ولانوم30 و در مورد كلمه (سنة) به معنى چرت و نيم خواب مطرح است. محققان محترم ريشه آن را (سنو) پنداشته و بر بالاى صفحه ثبت كرده اند حال آنكه اين ريشه (وس ن) است.31 2ـ4. اشتباه در تشخيص ريشه كلمه سواء, اين بار در آيه كريمه (في سواء الجحيم),32 و از ماده (س وو) پنداشتن آن, در مسئله شماره 101 در صفحه 131 كتاب نيز تكرار شده است, اما ريشه اين كلمه نيز (سوى) است. 2ـ 5. در مسئله شماره 124, صفحه154, ريشه كلمه (ثبات) در آيه كريمه (فانفروا ثبات)33 را (ث ب ت) پنداشته اند كه صحيح آن (ث ب ى) است.34 2ـ6. در مسئله 208 در صفحه 239, كتاب كلمه (مكاء) در آيه وما كان صلاتهم الامكاءً وتصدية35 را (م ك ى) پنداشته اند كه صحيح آن (م ك و) است.36 3. در چند مورد نيز محققان محترم در تشخيص كلمه مورد بحث در مسئله, دچار اشتباه شده اند و اين شايد بدان سبب بوده كه متن سؤال و جواب, كوتاه و كلى است, زيرا سؤال نافع بن الازرق چنين مطرح مى شده است: (أخبرنى عن قول الله عزوجل), اما طى آن, كلمه مورد نظر در آيه را مشخص نمى كرده است, ولى به هر حال محققان محترم, حتى بدون تحقيق نيز, مى توانستند از سياق عبارت, كلمه غريب مورد بحث را باز شناسند; مثلاً: 3ـ1. در مسئله 12, در صفحه 39 كتاب, بحث درباره غريب آيه فأجاءَها المَخاضُ اِلي جِذع النخلة… است,37 و محققان در اينجا كلمه (مخاض) را محور سؤال, و جواب و آن را غريب مورد پرسش نافع بن ازرق, پنداشته اند, در حالى كه ظاهراً كلمه (أجاء) به معنى (ألجأ) مورد بحث است و غريب آيه محسوب مى گردد و سياق عبارت, در پاسخى كه ابن عباس به نافع مى دهد, نيز به همين معنا اشاره دارد كه گفته است: فألجأها المخاض إلى جذع النخلة. 3ـ2. در مسئله 146, در صفحه 176 كتاب, كه بحث راجع به آيه فذلك الذي يدع اليتيم,38 مطرح است. محققان محترم كلمه (اليتيم) را با ريشه ثلاثى (ى ت م), بر بالاى صفحه به عنوان غريب مورد بحث در مسئله, درج كرده اند; اما با تأملى توان دريافت كه اولاً: كلمه يتيم با توجه به مصاديق زيادى كه در هر جامعه اى و در هر عصرى دارد, ابدا ناشناخته و ناشنيده نبوده و نيست تا در مورد معنى آن سؤال كنند, ثانياً از پاسخ ابن عباس كه مى گويد: (يدفع اليتيم عن حقه) مى توان دريافت كه بحث درباره كلمه (يدع) به معنى يدفع است و شايد آنچه محققان محترم را به اشتباه انداخته باشد, بيت شعرى است كه ابن عباس به عنوان شاهد از ابوطالب نقل كرده است: ييقسـم حقا لليتيم ولم يكـن يدع لدي ايسارهن الاصاغر كه چون هر دو كلمه يتيم و يدع در آن به كار رفته, محققان محترم از اين امر دچار اشتباه شده اند. البته بر اهل ادب و تحقيق پوشيده نيست كه چنين عذرى شايد از خواننده اى عادى پذيرفته باشد, اما از محقق يك متن كهن تفسيرى ـ ادبى, هرگز! 3ـ3. در مسئله 189, صفحه 220 كتاب, كه سؤال از غريب آيه انا وجدنا آباءنا على امة39 مطرح است, محققان محترم, ريشه (أب و) و كلمه (آباءنا) را بر بالاى صفحه نوشته و چنين پنداشته اند كه سؤال و جواب در مورد آن است. حال آنكه كلمه أب به معنى پدر نيز كلمه نامفهوم و دور از ذهنى نبوده تا عربى از عرب ديگر معنى آن را بپرسد; بلكه بحث در مورد كلمه (أمة) است كه ابن عباس آن را (ملة غير الملة التي تدعونا اليها) معنا كرده است. به ظن قوى آنچه محققان محترم را به اشتباه انداخته, يا در صورت آگاه بودن از اين نكته, چاره اى جز همان كار كه كرده اند, نديده اند, اين است كه در بيت شعرى كه در متن, از نابغه ذبيانى به عنوان شاهد درج شده: فاقتي حياءك لا أبا لك واعلمي انـي امرؤسأمـوت إن لـم اقتل واژه (أمة) به كار نرفته, و ناچار گمان برده اند كه (لاأبا لك) در اين شعر شاهدى بر وجود سؤال درباره كلمه (آباءنا) بايد باشد. البته بى ربطى اين شاهد به موضوع مسئله نيز آشكار به نظر مى رسد, و تنها چيزى كه درباره آن طى اين مجال توان گفت, آن است كه سيوطى اين مسئله را در الاتقان نياورده, و شايد علت آن نيز همين بى ربطى بين كلمه مورد بحث با شاهد شعرى آن باشد. به عقيده نگارنده, محققان مى بايستى كلمه (أمة) را محور بحث معرفى مى كردند و تذكر مى دادند كه شاهد شعرى ياد شده براى آن مناسب نيست و اين اختلال را نشانه اى بر عدم صحت سند مسئله, و يا اشتباه كاتب نسخه خطى در نگارش بيت اصلى, مى شمردند, و يا دست كم در پانوشت اشارتى به اين اختلال مى نمودند. 3ـ4. در مسئله 229, صفحه 262 كتاب, كه پرسش درباره غريب آيه شريفه صفراء فاقع لونها40 به عمل آمده است, ريشه ثلاثى (ص ف ر) و كلمه (صفراء), به عنوان غريب مورد بحث, بر بالاى صفحه كتاب ثبت گرديده است; حال آن كه مى دانيم رنگ زرد و واژه دال بر آن (صفراء) كاملاً براى عرب شناخته شده بوده و نافع بن الازرق, قاعدتاً, بايد اينجا در مورد معنى (فاقع) سؤال كرده باشد و پاسخ ابن عباس نيز همين را نشان مى دهد: (الفاقع: الصافي اللون من الصفرة). و معقول هم همين است كه نافع بن الأزرق معناى فاقع را پرسيده باشد تا بفهمد كه چه نوع و كيفيتى از رنگ زرد را معنا مى دهد. اما اينجا هم شايد با كمى مسامحه بتوان گفت كه وجود واژه اصفر در بيت شعر شاهد, سبب چنين اشتباهى شده است: سـدم قـديـم عـهـد بانـيـه من بين اصفر فاقع وذعال41 البته از كسانى كه دست به تحقيق اين گونه متون مى يازند, چنين عذرى پذيرفته نيست. 3ـ 5. در مسئله 233, صفحه 266 كتاب, كه بحث راجع به غريب آيه وكنتم علي شفا حفرة من النار فأنقذكم منها,42 مطرح است, محققان محترم, با درج ريشه ثلاثى (ن ق ذ) و كلمه (فانقذكم) در صدر صفحه نشان داده اند كه (أنقذ) را غريب اين آيه پنداشته اند. البته پاسخ عبدالله بن عباس به نافع بن الازرق در آن مسئله هم چيزى جز ابهام نمى افزايد كه گفته است: (يعني أنقذكم الله بمحمد(ص)), در حالى كه در بيت شاهدى كه براى غريب اين آيه از العباس بن مرداس آورده سخنى از نقذ و انقاذ نيست, بلكه واژه شفا در آن بيت خودنمايى مى كند: يكب على شفا الاذقان كبا كما زلق التختم عن حقاف و به ظن قوى بحث راجع به كلمه (شفا), به معنى لبه هرچيز, بوده است كه هم در آيه مورد سؤال و هم در بيت شعرى كه به عنوان شاهد ذكر شده, به كار رفته است. حتى اگر محققان, تغيير كلمه موضوع بحث از (نقذ) به (شفا) را مناسب و يا مطابق با صلاحيت هاى علمى خويش, نمى ديدند, باز اين نكته را حق اشارتى بدان در پانوشت ها بود. 3ـ6. در مسئله 245, صفحه 287 كتاب, كه غريب آيه زخرف القول غرورا43 مطرح است, محققان با اين پندار كه غريب آيه, كلمه (غرورا) است, آن را به همراه ريشه ثلاثى اش (غ ر ر) در بالاى صفحه ثبت كرده اند. اما با اندك دقتى مى توان پى برد كه اولا پاسخ نخستين ابن عباس در مسئله كه گفته است: (يعنى: باطل القول غرورا) و (زخرف) را به معنى (باطل) دانسته, روشنگر آن است كه غريب آيه و موضوع بحث در مسئله, كلمه (زخرف) به معنى (باطل) (به راى ابن عباس) بوده است, و ثانياً اينكه در مورد كلمه (غرور) در مسئله 112, صفحه 142 كتاب, بحث شده است و بعيد بوده كه معناى يك واژه غريب را دو بار پرسش كنند و پاسخ گويند. البته شايد اگر محققان محترم متن را, خوانندگانى عادى مى پنداشتيم, قصورى به ايشان نسبت نمى داديم, زيرا علاوه بر آنچه گفته شد, پاسخ دويم ابن عباس نيز در اين مسئله منتهى به ذكر دو بيت شعر به عنوان شاهد گرديده كه كلمه زخرف در هيچيك از آندو نيامده است و خواننده عادى براى در نيافتن مقصود اصلى و واژه مورد پرسش, عذر كافى دارد. بيت نخست از اوس بن حجر التميمى است كه گفت: لـم يغروكـم غرورا ولكـن يرفع الال جمعكم والزهاء و بيت ديگر از زهير بن ابي سلمي است كه مى گويد: فلاتغرنك دنيـا إن سمعت بها عند امرئ سوءة في الناس مغمور بدين ترتيب شايد جاى ترديدى براى خواننده عادى نماند كه غريب مورد بحث و سؤال همان كلمه (غرورا) است, ولى محققان مى بايستى به پاسخ روشن ابن عباس در متن مسئله توجه مى كردند و بى ربطى شواهد شعرى وارد در قسمت دوم پاسخ مسئله را با گفته ابن عباس در قسمت اول پاسخ مسئله, يادآور مى شدند. 4. محققان محترم سعى كرده اند كه در پانوشت هاى هر مسئله اشاره كنند كه آن مسئله آيا در كتاب الاتقان سيوطى نيز نقل گرديده يا نه, كه اين نيز كار پسنديده اى است, زيرا ارزش و سنديت هر يك از مسئله ها را مى توان تا حد زيادى از اين راه محك زد, چون مسلماً علامه سيوطى با نگاه نافذ و دانسته هاى سرشار خويش از متون كهن و احاطه اى كه بر روايات داشته به خوبى مى توانسته سره را از ناسره و صحيح را از سقيم باز شناسد, و ما نيز عمدتاً پرسش ها و پاسخ هايى در اين مجموعه را كه از ظاهر مختل و غير معقول آنها محل ترديدى نسبت به صحت انتساب مسئله پيدا مى شود, در كتاب الاتقان نمى بينيم و شايد راز اين موضوع كه سيوطى تعدادى از مسئله ها را حذف كرده است, همين باشد. ولى كار محققان محترم در اين اقدام و اين سنجش متن با متن ديگر هم, تمام نيست و ايراداتى به آن وارد است. مثلاً برخى از پرسش ها و پاسخ هايى را گفته اند كه در الاتقان نيست; حال آنكه هست, و بعضى را هم كه در الاتقان نيامده است, ايشان نگفته اند كه نيامده, از جمله: 4ـ1. مسئله شماره 189 در صفحه 220 كتاب كه ذكر آن در بالا گذشت در كتاب الاتقان سيوطى نقل نگرديده, اما محققان محترم نيز در پاورقى صفحه 220 به اين موضوع اشارتى نكرده اند. 4ـ2. مسئله شماره 14 كه در صفحه 41 كتاب درج گرديده است در جلد يكم الاتقان صفحه 121 نيز نقل شده, اما محققان در پاورقى گفته اند اين مسئله در الاتقان نيامده. گفتنى است كه چون محققان در مقدمه خويش اشاره كرده اند كه از كدام چاپ الاتقان براى مراجعات خود بهره جسته اند, نگارنده نيز همان چاپ را ملاك بررسى اين اشكالات قرار داد.44 4ـ3. درباره مسئله شماره 110 كه در صفحه 140 كتاب آمده نيز گفته اند در كتاب الاتقان نيامده, ولى اين مسئله در جلد يكم صفحه 128 الاتقان آمده است. 4ـ4. درباره مسئله 138 نيز كه آن را در صفحه 168 كتاب خود آورده اند, اين توضيح را در پاورقى داده اند كه مسئله در الاتقان سيوطى نيست, اما مسئله مذكور در جلد يكم الاتقان, صفحه 129 آمده است. 5. گاهى محققان اختلاف ضبط كلمات شعرهاى وارد در متن اصلى كتاب خويش را با متن الاتقان سيوطى سنجيده و تفاوت هاى آن را بيان نموده اند, كه كار به جا و از نشانه هاى يك تحقيق شايسته است, اما همواره اين سنجش ها و درج تفاوت ها را به درستى از عهده برنيامده اند. مثلاً راجع به بيت شعرى كه د ر مسئله شماره 3 در صفحه 30 كتاب به عنوان شاهد منقول از ابوسفيان بن الحارث بن عبدالمطلب و به انشاد ابن عباس آمده است: لقد نطق المأمون بالصدق والهدي و بين للاسلام دينا ومنهجا گفته اند كه در الاتقان با اين ضبط آمده است: لقد نطق المأمون بالصدق والهدي و بين للاسلام دينا ومنهاجا در حالى كه ضبط شعر در الاتقان اين گونه نيست و همان ضبط (منهجا) در الاتقان آمده است.45 6. نادرستى هاى نوشتارى معمولاً در بسيارى از كتاب ها به چشم مى خورد و غالباً نيز مسؤوليت آن را بر عهده ناسخان قديم و حروفچينان ديروز و ماشين نويسان امروز مى نهند, اما نگارنده هرجا در كتاب هاى امروزى به مواردى از نادرست نويسى برخورده آن را از باب مشكلات فنى كار پنداشته نه از چيز ديگر, و در كتاب حاضر نيز به همان شيوه نگريسته و ضبط نادرست حركات در آيات قرآنى و اغلاط املايى و انشايى46 همه را عادى و قابل اصلاح ديدم, اما در چند جاى نتوانستم نادرستى ها را به قول پيشينيان حمل بر سهو القلم نمايم, چرا كه اشتباه انگيز بوده و اصلاح آن با توجه به جنبه تحقيقيِ كار ضرورى مى نمود. در اينجا تنها به دو نمونه بسنده مى كنم; اميد كه ارباب تحقيق را فايدتى باشد: 6 ـ1. در مسئله شماره 16, در صفحه43 كتاب, كه پرسش از غريب آيه كريمه: وانك لاتظمأ فيها ولاتضحي47 و مشخصاً سؤال از معنى كلمه (تضحي) در بين است, پاسخ ابن عباس چنين درج شده: (لاتعرف فيها من شدة حر الشمس).48 چون در يكى از چاپ هاى تفسير منسوب به ابن عباس49 نيز همين خطا ديده مى شود, ظن نگارنده بر آن رفت كه اين نادرست نويسى, ريشه در نادرستخوانى اصل مخطوط كتاب داشته باشد, اما يافتن شكل درست كلمه نيز كار دشوارى نبود و با نگاهى به همين مسئله در كتاب الاتقان كه مورد رجوع محققان در تصحيح اين كتاب بوده است,50 شكل صحيح يعنى (لاتعرق) قابل رؤيت و اصلاح مى بود. 6 ـ2. در مسئله شماره 202, در صفحه 233 كتاب, كه غريب آيه كريمه …فأنا اول العابدين51 مورد پرسش است. پاسخ ابن عباس چنين درج گرديده است: (أنا اول الآبقين من أن يكون لله ولد).52 اين نادرست نويسى يا نادرست خوانى با ظاهر به اصطلاح غلط اندازى كه كلمه (الآبقين) مى تواند در چنين متنى به خود بگيرد53 براى خوانندگان عادى كتاب, دشوارياب است و شايد براى هميشه ملبّس بماند. اما به هر حال صورت درست كلمه كه (الآبقين) است در كتاب لسان العرب ماده (عبد)54 قابل رؤيت و اصلاح مى بود. 7. بيان معانى برخى كلمات متن كتاب در پانوشت ها, كار ارزشمند ديگرى است كه محققان ارجمند در اين كتاب كرده اند و چنين اقدامى به شرط صحت, خواننده را حين مطالعه از مراجعت به فرهنگ ها بى نياز مى كند, ولى كمال استفاده و شايد افاده در اين گونه مواقع آن است كه با در نظر گرفتن قدمت متن, معانى كلمات آن از فرهنگ هاى هم روزگار با آن, يا فرهنگ هاى تخصصى نقل گردد كه كلمات را با توجه به تطور معنايى آن در هر عصرى از اعصار پيشين ديده اند. محققان كتاب حاضر نيز اين نكته را مد نظر داشته و غالباً از عهده كار برآمده اند, ولى در اندك مواردى نيز اشكال در ايشان ديده مى شود; مثلاً در پانوشت مربوط به مسئله شماره 7 در صفحه 34 كتاب, كه بحث راجع به غريب آيه كريمه يكاد سنابرقه يذهب بالابصار55 در بين است, و از كلمه (السنا) به معناى (الضوء) ياد مى شود, در پاورقى شماره2 معناى كلمه السنا را (الضوء الذى يستعمله المصور الفوتوغرافى عند التقاط الصور) 56 نوشته اند, كه با توجه به قدمت متن مورد تحقيق و اعتبار و ارزش ادبى ـ دينى آن, براى بيان معناى (السنا) بهتر بود به نقل از لسان العرب يا قاموس المحيط يا اساس البلاغة, معناى سنگين تر و مناسب ترى به دست مى دادند. 8. همان گونه كه از نام كتاب پيداست, موضوع آن (غريب القرآن در شعر عرب) است. اما در مسئله شماره 160, در صفحه 190 كتاب پرسش و پاسخى درج گرديده كه موضوع آن, سؤال راجع به معناى كلمه اى يا غريبى در آيه اى از قرآن نيست و اصلاً واژه اى قرآنى مورد بحث قرار نگرفته, بلكه معناى كلمه (كذب) در جمله اى كه از عمر بن الخطاب نقل گرديده, سؤال مى شود كه ظاهراً گفته است (كذب عليكم الحج) و پاسخ ابن عباس اين است كه خواسته بگويد (عليكم بالحج). اين مسئله در كتاب الاتقان نيامده, و به گمان نگارنده علت نيامدن مسئله در الاتقان اين است كه سيوطى تفاوت بين علوم القرآن با مثلاً علم حديث را خوب مى دانسته و آن دو را خلط نكرده است, زيرا بر فرض هم كه استناد مسئله درست باشد و نافع ابن الازرق واقعاً چنين پرسشى از ابن عباس كرده و چنان جوابى شنيده باشد باز هم جاى ذكر مسئله در كتب غريب القرآن نيست. البته محققان در پاورقى گفته اند كه اين مسئله در نسخه خطى مورد استناد آنان وجود داشته است, كه با اين لحاظ مى توان گفت از باب امانتدارى يا اطّراد آن را نيز در عداد مسائل ديگر كه همه قرآنى است, آورده اند. مسئله 160 با دو شاهد شعرى پاسخ گفته شده57 و از حيث لغت شناسى خالى از فايدت نيست و با مراجعتى كه محققان به كتب ديگر داشته اند بر غناى بحث نيز افزوده اند, هرچند كه در دو جا ارجاعات, لسان العرب را, اثر الزبيدى (مؤلف تاج العروس) نوشته اند!58 اما به هر حال مناسب تر مى بود كه در پانوشت اشارتى به اين نكته مى كردند كه جاى اين مسئله در اين كتاب نبوده است. 9. راجع به نامگذارى جديد براى كتاب كه محققان نام (غريب القرآن في شعر العرب) را به عنوان نام اصلى كتاب (سؤالات نافع بن الازرق الي عبدالله بن عباس) برگزيده اند در مقدمه توضيح كوتاه اما قابل قبولى داده اند كه (عنوانى جديد و ضرورى را بر عنوان اصلى اين مجموعه افزوديم تا خواننده را به چشم آيد و منظور از تدوين اين كتاب را دريابد).59 نگارنده نيز اين ابتكار را مى پسندد و به خاطر آن و براى تمام زحماتى كه آقايان محمد عبدالرحيم و احمد نصرالله در راه تحقيق و احياى اين اثر مهم متحمل شده اند به سهم خويش از ايشان سپاسگزار و قدردان است كه خدمتگذارى به قرآن و دانش هاى قرآنى, مايه فخر پژوهش گران, و موجب نزول بركات الهى است.
پی نوشت ها:
1. عبدالرحمن بن ابوبكر بن محمد السيوطى, اديب, مورخ و مفسر قرآن; متولد 849هـ.ق و متوفاى 911هـ.ق است. او در حدود ششصد كتاب در علوم قرآن, ادبيات عرب و تاريخ, تأليف كرده است. (الاعلام, الزركلى, خير الدين تصحيح عبدالسلام الدهان, هشت جلدى, بيروت, دارالعلم للملايين, چاپ هفتم, 1986م, ج3, ص301). 2. الاتقان فى علوم القرآن, اثر جلال الدين السيوطى دانشمند معروف سده نهم هجرى است كه در معرفى دانش هاى گوناگون قرآنى و دسته بندى و نماياندن ظرايف و لوازم احاطه بر آنها, به نگارش درآمده است. (زبدةالاثار, طبرى, محمدعلى, تهران, اميركبير, 1972هـ.ش, ص37) 3. الاتقان فى علوم القرآن, السيوطى, جلال الدين عبدالرحمن, بيروت, المكتبة الثقافيّة, 1973م, ج1, ص113. 4. همان. 5. سوره عبس, آيه 31. 6. الاتقان فى علوم القرآن, ج1, ص113. 7. اين كلمه پنج بار در قرآن كريم به كار رفته است; از جمله در سوره فاطر آيه يكم (الحمد لله فاطر السموات الارض جاعل الملائكة رسلاً). 8. يعنى من آغازگر و ايجادكننده آن بودم. 9. الاتقان, ج1, ص113. 10. (وهذا لسان عربى مبين) سوره النحل, آيه 103. 11. واذا سألتمونى عن غريب القرآن فالتمسوه في الشعر فان الشعر ديوان العرب (الاتقان فى علوم القرآن, ج1, ص119). 12. المنهج الاثري في تفسير القرآن الكريم, ابوطبره, هدى جاسم محمد, قم, مكتب الإعلام الإسلامي, 1414هـ.ق, الفصل الثاني, ص113ـ119. 13. الغريب من الكلام انما هو الغامض البعيد من الفهم… وهو على وجهين احدهما: ان يراد به انه بعيد المعنى, غامضه, لايتناوله الفهم الا عن بعد و معاناة فكر والوجه الثاني, أيراد بهام من بعدت به الدار من شواذ قبائل العرب, فاذا وقعت الينا الكلمة من لغاتهم استغربناها. (المعجم الجامع لغريب مفردات القرآن الكريم, اعداد وترتيب عبدالعزيز عزالدين السيروان, بيروت, 1986م, ص (ج) من المقدمة, نقلا عن كتاب كشف الظنون). 14. المزهر في علوم اللغة وانواعها, السيوطى, جلال الدين عبدالرحمن; تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم و…;2ج, بيروت, دارالفكر, بى تا, ج1, ص186. 15. نافع بن الازرق بن قيس الحنفي, از خوارج و رئيس و فقيه قوم خود بود و فرقه ازارقه از خوارج به او منسوبند. وى از كسانى بود كه به همراه ياران خود بر عثمان شوريدند و تبعيت از امام على(ع) را گردن نهادند. وى ايامى را با ابن عباس مصاحبت داشت كه پرسش هاى مورد بحث ما از نتايج اين مصاحبت است. نافع بن الازرق در زمانى كه قضيه حكميت بين اميرالمؤمنين على(ع) و معاويه پيش آمد, به همراه گروهى كه به خوارج شهرت يافتند, بر امام(ع) شوريدند وى بعدها هم بر عقيده خود باقى بود, تا پس از مرگ يزيد بن معاويه, در جنگى كه در حوالى اهواز روى داد به دست المهلب بن ابى صفره كشته شد. (الاعلام, ج7, ص351). 16. نجدةبن عامر (عويمر) الحرورى الحنفى, رئيس فرقه النجديه از فِرَق خوارج است. وى در ابتداى كار خود نافع بن الازرق را همراهى مى كرد و سپس از او جدا گرديد و فرقه اى براى خود تشكيل داد و مدت ها بر منطقه البحرين و اليمامه و عمان و هجر, حكمرانى كرد و بارها با مصعب بن زبير جنگيد. گويند اصحاب خود وى او را كشتند و به قولى نيز اتباع ابن زبير او را به قتل رساندند. (الاعلام, ج8, ص10). 17. تاريخ نگارش هاى عربى, سزگين, فؤاد, (5جلدى) ترجمه مهران ارزنده و شيرين شادفر, تهران, مؤسسه نشر فهرستگان, 1380هـ.ش, ج1, ص63. 18. در اين باره گلدزيهر مستشرق پر آوازه مى گويد: ابن عباس كسى است كه روش واژه گرايى و لغت شناسى را در تفسير قرآن توسعه داد. (مذاهب التفسير الاسلامى, زيهر, گلدآگنتس, ترجمه به عربى عبدالحليم النجار, چاپ سوم, بيروت, دار إقرأ, 1985م, ص90). 19. الطبرانى, ابوالقاسم بن احمد بن ايوب متولد شهر عكا در سال 260 و متوفاى 360هـ.ق در اصفهان. وى يك قرن بزيست. او از بزرگان علم حديث است. وى سه كتاب در علم حديث تأليف كرده كه هر يك را به نام المعجم نام نهاده است. يكى از آنها المعجم الصغير نام دارد كه فهرستى از اسامى مشايخ حديث را در آن آورده است. (الاعلام, ج3, ص121). 20. الاتقان فى علوم القرآن, ج1, ص133. 21. همان. 22. الكامل فى اللغة والادب, كتابى است كه دربردارنده متونى از ادبيات (نظم و نثر) و قطعاتى از پندها و متونى از خطابه هاى بليغ عرب است و ابوالعباس المبرد پس از جمع آنها, به شرح و توضيح لغات دشوار هر متن (نظم و نثر) پرداخته و نكات ادبى, بلاغى و نحوى آن را بيان كرده است. شرحى نيز بر اين كتاب به قلم سيد بن على المرصفي نوشته شده كه به كتاب (رغبة الأمل من كتاب الكامل) معروف است (رغبةالأمل, من كتاب الكامل, المرصفى, سيد بن على, 8ج, طهران, مكتبة الاسدى, 1970م, ج1, ص7). 23. المبرد: ابوالعباس محمد بن يزيد عبدالاكبر, از قبيله بنى ثماله است. وى در بصره روز دهم ذى حجه سال 210 هجرى زاده شد و بعدها در بغداد به تحصيل پرداخت. او مردى خوش سخن و خوش كلام بود و ابوسعيد سيرافى مى گويد از ابوبكر بن مجاهد شنيدم كه هيچ كس بيان معانى قرآن را نيكوتر از المبرد جواب نگفته است. علت ملقب شدن وى را به (المبرد) در دو روايت مختلف, اما تقريباً به يك سياق گفته اند كه استاد وى (المازنى) از او چيزى را پرسيد و او به نيكويى جواب داد و المازنى گفت: قم فأنت المبرد; يعنى برخيز كه تو اثبات كننده حق (يا فرو نشاننده آتش درون سينه و خنك كننده دل هاى طالبان علم) هستى. (رغبةالآمل, ج1, ص3ـ 5) المبرد صاحب تأليفاتى در تاريخ و ادبيات عرب است و معروف ترين اثر وى را كتاب الكامل في اللغة والادب گفته اند. (الاعلام, ج7, ص144). 24. غريب القرآن في شعر العرب, ص20. 25. غريب القرآن لحبر الامة… عبدالله بن عباس, نص المحاورة التي دارت بفناء الكعبة بين نافع بن الازرق و ابن عباس و نقلها السيوطى في الاتقان, عرض و تعليق و تقديم: محمد ابراهيم سليم, القاهره (بولاق), مكتبة القرآن, بى تا. 26. معجم غريب القرآن مستخرجا من صحيح البخارى, عبدالباقى محمد فؤاد, بى نا, استانبول, 1985م. 27. سوره ص, آيه 16. 28. سوره آل عمران, آيه 64. 29. مختار الصحاح, الرازى, محمد بن ابى بكر بن عبدالقادر, بيروت, دارالكتاب العربى, 1967م, ص323. 30. سوره بقره, آيه 255. 31. الصحاح, المسمى تاج اللغة و صحاح العربيه, الجوهرى, ابونصر اسماعيل بن حماد, تحقيق شهاب الدين ابوعمر, فى مجلدين, بيروت, دارالفكر للطباعة والنشر, 1988م, ج2, ص1617. 32. سوره صافات, آيه 55. 33. سوره نساء, آيه 71. 34. المعجم الوسيط; ماده ث ب ى. 35. سوره انفال, آيه 35. 36. مختار الصحاح, ص631, و قدمكا: صفر و بابه: عدا (عدا يعدو= مكا يمكو). 37. سوره مريم, آيه 23. 38. سوره ماعون, آيه 2. 39. همان. 40. سوره بقره, آيه 69. 41. اين شعر در كتاب مورد بحث ما به عبدالله بن الزبعري نسبت داده شده, ولى در واقع متعلق به لبيد بن ربيعة العامري است با اين ضبط: سدمأ قديما عهـده بأنيسه من بين أصفر فاقع و دفان (ر.ك: الصحاح, ماده دفن). 42. سوره آل عمران, آيه 103. 43. سوره ملك, آيه 20. 44. غريب القرآن في شعر العرب, ص20. در آنجا گفته اند از الاتقان چاپ المكتبة الثقافية در بيروت, 1973م, ص120ـ133 كه افست از يك چاپ قديمى در حجم 19ـ27 است, استفاده كرده اند و من نيز عيناً همان چاپ را مأخذ قرار دادم. 45. الاتقان فى علوم القرآن, ج1, ص120. 46. در زبان عربى به دليل ويژگى هاى دستور زبانى آن, كه با گذاشتن حركاتى بر روى كلمات, معنا تغيير مى يابد, اعراب گذارى نادرست منتهى به اغلاط انشايى هم مى گردد. 47. سوره طه, آيه 119. 48. غريب القرآن فى شعر العرب, ص43. 49.تنوير المقباس من تفسير ابن عباس… ذيل آيه119 سوره طه ((لاتعرق) به غلط (لاتعرف) نوشته شده كه اشتباه چاپى است). 50. الاتقان فى علوم القرآن, ج1, ص121. 51. سوره زخرف, آيه 81. 52. غريب القرآن فى شعر العرب, ص233. 53. الآبق در لغت به معنى برده اى است كه از مالك خود گريخته باشد (ر.ك: فرهنگ نفيسى, نفيسى, على اكبر (ناظم الاطباء), 5جلدى, تهران, كتابفروشى خيام, بى تا, ج1, ص8) 54. فانا اول العابدين أى الآنفين, رجل عابد (وآنف) (وأنف) أى الغضاب و عبدَ عليه عَبَدَاً و عَبَدَه فهو عابد و عبد: غضب. 55. سوره نور, آيه 43. 56. يعنى: سناء, نورى است كه عكاس به هنگام عكس بردارى به كار مى برد (فلاش). 57. بيتى از معقر بن حمار البارقي كه در اين مسئله به ابوذويب الهزلي نسبت داده شده و چنين است: وذبـيـانـيـه أوصـت بـنـيـهـا بأن كذب القراطف والقروف و بيتى نيز از يك هُزَلى ديگر كه: كذب العتيق و مـاءُ شـن بارد إن كنت سائلة غبوقـا فاذهبي نيز براى استفاده بيشتر, بنگريد: منتهى الطلب, من اشعار العرب, ابن ميمون, محمد بن المبارك, تحقيق محمد نبيل طريفى, بيروت, دار صادر, 1999م, ج8, ص267. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم, 2ج, القاهره, دار احياء الكتب العربية, 1959م, ج12, ص128. مجمع البيان, لعلوم القرآن, الطبرسى, ابوعلى الفضل بن الحسن, 10ج, القاهره, رابطة الثقافة والعلاقات الاسلامية, 1997م, ج1, ص91. 58. غريب القرآن فى شعر العرب, ص191. 59. همان, ص20. |
|
بحث اللغوي في مجمع البيان
مرتضى الأيرواني
يمتاز تفسير(مجمع البيان في تفسير القرآن) للطبرسي بجزالة لفظه، ومتانة أسلوبه،ووضوح مقصوده، وجمعه بين ذكر الآراء المختلفة في المسألة مع الاختصار.والمقصود بالاختصار هنا هو: الاختصار في ذكر الرأي، وليس في حجم الكتاب. والكتاب يمتاز عن سائر التفاسير بتناوله الجوانب المختلفة للآية من قراءة وحجة(توجيه) ولغة وإعراب ومعنى(تفسير) وسبب نزول وغيرها. والكتاب يمتاز بميزة أخرى جعلته شاخصاً ومشهوراً بين كتب التفسير، وهذه الميزة هي: تناوله الجوانب المختلفة للآية بشكل منفصل بعضها عن البعض الآخر بصورة مطردة. فهو يذكر القراءة تحت عنوان مخصوص، ثم يذكر تخريج القراءة وتوجيهها تحت عنوان آخر باسم(الحجة)، ثم اللغة، ثم النحو، والتفسير تحت عنوان(المعنى)، وسبب النزول إن كان للآية سبب نزول، كما يسعى الطبرسي ـ رحمه الله ـ دائماً إلى ذكر مناسبة السورة بما قبلها، وفضلها. والكتاب لاحتوائه هذه الأمور ـ بالإضافة إلى ما يذكره الطبرسي من: الوجوه والنظائر، والبلاغة والتقديم والتأخير، وتناسب الآيات والسور(النظم ووجه الاتصال) ـ حقيق بأن تكون في عنوانه عبارة(لعلوم القرآن)، فهو مجمع البيان، وفيه من علوم القرآن ما فيه. ومن المواضيع التي عني الطبرسي ـ رحمه الله ـ بها هي بيان المعنى اللغوي للألفاظ القرآنية، ويحاول جاهداً بيان ذلك وتوضيحه بشكل جذري ملفت للنظر. ونحاول في بحثنا هذا بيان مناهج البحث اللغوي في مجمع البيان، موضحين كل نقطة بمثالين اثنين. ويمكن ملاحظة المعالجة اللغوية في مجمع البيان من خلال النقاط التالية:
1 ـ الاستطراد لذكر استعمالات المادة:
فالطبرسي ـ رحمه الله ـ حينما يتعرض لذكر المعنى اللغوي لكلمة ما لا يكتفي بذكر معناها اللغوي فقط، بل يستطرد لذكر استعمالات الكلمة أو ما يجامعها في الاشتقاق، وكأنه كتاب لغوي وليس كتاب تفسير مهمته بيان وظيفة الكلمة ضمن سياق الآية مورد البحث. وهذا الأمر وإن عد استطراداً من جهة لكنه يفيد القارئ من جهات أخرى.
2 ـ ذكر الوجوه:
من مظاهر البحث اللغوي عند الطبرسي في مجمع البيان: ذكر وجوه الكلمة. والمقصود بالوجوه في علوم القرآن: المعاني المختلفة للكلمة، سواء كان المعنى حقيقياً أم مجازيا.
3 ـ التفسير بذكر النضائر:
يسعى الطبرسي ما أمكن إلى تفسير الكلمة وتبيينها بذكر نظائرها التي تشترك معها في أصل المعنى، وهذه ظاهرة يلمسها القارئ لمجمع البيان كثيراً، ففي أكثر بحوثه اللغوية تطالعنا هذه المسألة. ففي تفسير قوله تعالى: ]ولا تلبسوا الحق بالباطل وتكتموا الحق وأنتم تعلمون[(3). قال:(اللبس والتغطية والتعمية نظائر)(4). وفي قوله تعالى: ]لقد كان في يوسف وإخوته آيات للسائلين[(5). قال:(الآية والعلامة والعبرة نظائر)(6). ومعلوم أن ذكر نظير الشيء يزيد في توضيحه وتبيينه.
4 ـ ذكر المناسبة اللغوية:
كثيراً ما يذكر الطبرسي في مجمع البيان المناسبة بين اللفظ والمعنى المستعمل فيه، سواء كان المعنى حقيقياً أم مجازياً. ومعلوم أن ذكر المناسبة يتطلب مهارةً وتسلطاً خاصين.
5 ـ ذكر الفروق اللغوية:
مما يلفت النظر في مبحث اللغة في مجمع البيان ذكر الفروق اللغوية بين الكلمات المتشابهة من حيث المعنى، أو بعبارة أدق بين الكلمات التي يذكرها بعنوان
النظائر.
ففي قوله تعالى: ]وإذ نجيناكم من آل فرعون..[(1). ذكر أن(الال والأهل واحد، وقيل: أصل آل: أهل؛ لأن تصغيره أهيل. وحكى الكسائي: أويل، فزعموا أنها أبدلت كما قالوا: هيهات وأيهات(2)، وقيل: لا، بل هو أصل بنفسه. والفرق بين والأهل: أن الأهل أعم منه، يقال: أهل البصرة، ولا يقال آل البصرة(3). ويقال: آل الرجل قومه وكل من يؤول إليه بنسب أو قرابة مأخوذ من الأول وهو الرجوع. وأهله كل من يضمه بيته. وقيل: آل الرجل: قرابته وأهل بيته)(4).
6 ـ ذكر الأضداد:
ليس المقصود بالأضداد هاهنا الكلمات التي تستعمل في معنى وضده وإن ذكر الطبرسي بعضها حسب المناسبة كالقرء(1) ويشري(2)، بل المقصود بذكر الأضداد هنا: ذكر الكلمة التي تدل على معنى مضاد لمعنى الكلمة الأولى. فقد استعان الطبرسي ـ رحمه الله ـ لتفسير بعض الكلمات بالضد تطبيقاً لما هو معروف(وبضدها تتميز الأشياء)، فإذا كان للكلمة معان أو استعمالات مختلفة وأراد أن يعين المعنى المقصود استعان بالضد لبيان ذلك.
7 ـ ذكر أصل الباب:
كثيراً ما يذكر الطبرسي ـ رحمه الله ـ عند تعرضه للشرح اللغوي للكلمة أصل الكلمة الذي تفرعت منه بقية معاني استعمالات الكلمة. وهذه ظاهرة يلمسها كل قارئ لمجمع البيان، فلا تكاد تخلو صفحة من ذكر لأصل المعنى.
8 ـ ذكر المناسبة بين أصل المعنى واستعمالات الكلمة:
يذكر الطبرسي في كثير من المواضع المناسبة بين أصل معنى الكلمة واستعمالاتها المتعددة، فهو يحاول ربط معاني الكلكة، سواء الحقيقة منها أم المجازية بالمعنى الأصلي. وهذا أمر يحتاج إلى دقة ومهارة وتسلط لغوي خاص، لاسيما عند ربط المعنى المجازي والمعنى والأصلي؛ لأنه بحاجة إلى بيان نوع المناسبة أو العلاقة بين المعنيين.
9 ـ ذكر سبب التسمية
تعرض الطبرسي ـ رحمه الله ـ في تفسيره إلى ذكر سبب تسمية الشيء بهذا الاسم دون غيره، ويمكن لقارئ مجمع البيان أن يلحظ ذلك بسهولة.
ـ ذكر وجوه الاشتقاق:
تعرض الطبرسي ـ رحمه الله ـ في مواضع من مجمع البيان إلى ذكر الآراء في أصل اشتقاق بعض الكلمات التي اختلف العلماء في أصل اشتقاقها.
11 ـ ترجيح بعض اللغات:
من المعلوم: أن أكثر المادة اللغوية التي ذكرها الطبرسي ـ رحمه الله ـ في تفسيره
12 ـ ذكر لغات الكلمة:
يذكر الطبرسي أثناء بحثه اللغوي لغات الكلمة المبحوثة، وقد مر في موضوع(ترجيح بعض اللغات) الإشارة إلى ذلك، فترجيح بعض اللغات يستدعي ذكر لغات
13 ـ ذكر آراء العلماء في الكلمة:
يذكر الطبرسي آراء في المعنى اللغوي للكلمة، بعبارة أخرى: أن الطبرسي ـ رحمه الله ـ لا يكتفي بذكر معنى للكلمة يوضح به تفسير الآية، بل يذكر في بعض الأحيان ما قيل في الكلمة؛ كي يكون القارئ محيطاً بالموضوع.
14 ـ ذكر الأعمال والإبدال في الكلمة:
ذكر الطبرسي ـ وهو يفسر الألفاظ تفسيراً لغوياً ما طرأ عليها من قلب أو إبدال ـ: وهذا أمر طبيعي لمن ركب مركب الطبرسي. ويجدر بنا قبل أن نسوق أمثلة لذلك أن ننبه إلى أن الطبرسي تعرض إلى شيءٍ من هذا عند توجيهه للقراءات التي ذكرها في تفسيره.
15 ـ الاستشهاد:
درج الطبرسي على الاستشهاد لما يقوله يشواهد من القرآن الكريم والحديث والشعر، وقد احتلت الشواهد ـ لاسيما الشعرية منها ـ مساحة واسعة من مجمع البيان بنحو شرح بعضهم(6) هذه الشواهد الشعرية في مؤلف خاص باسم(شرح شواهد مجمع البيان ) طبع منه جزء ان، استغرق شواهد الفاتحة والبقرة وآل عمران وخمس آيات من سورة النساء. وعدد الشواهد الشعرية التي حواها الجزءان(674) شاهد شعري.
الاستشهاد بالقرآن الكريم:
في قوله تعالى: ] وما هم بضارين به من أحد إلاّ بإذن الله...[(1) والإذن في اللغة على أقسام:
الاستشهاد بالحديث:
احتج الطبرسي بالحديث لبعض القضايا اللغوية التي ساقها في تفسيره. ففي قوله تعالى:]فلبث في السجن بضع سنين[(6)(البضع: القطعة من الدهر، وأصله
الاستشهاد بالشعر:
يستطيع القارئ أن يلحظ احتجاج الطبرسي ـ رحمه الله ـ بالشعر مما تقدم من البحوث، فلا تكاد تمر مسالة خالية من الاحتجاج بالشعر، وقد يحتج لبعض الأمور يشاهدين شعريين، ففي قوله تعالى:]فكلا أخذنا بذنبه فمنهم من أرسلنا عليه حاصباً...[(6)(الحاصب: الريح العاصفة التي فيها الحصباء، وهي: الحصى الصغار يشبه به البرد والجليد. قال الفرزدق:
پاورقيها:
1 ـ البقرة: 102. 1 ـ البقرة: 2. 1 ـ البقرة: 40. 1 ـ الزلزلة: 2. 1 ـ لقمان: 33. 1 ـ مجمع البيان 1: 19. 1 ـ مجمع البيان 1: 325. 1 ـ مجمع البيان 3: 235. 1ـ آل عمران: 103. 1ـ البقرة: 213. 1ـ البقرة: 222. 1ـ البقرة: 49. 1ـ البقرة: 78. 1ـ الرعد: 30. 1ـ مجمع البيان 3: 131. 1ـ مجمع البيان 4: 157. 1ـ مجمع البيان 4: 282. 1ـ هود: 106. 2 ـ الأنعام: 38. 2 ـ البقرة: 134. 2 ـ البقرة: 255. 2 ـ البقرة: 255. 2 ـ البقرة: 266. 2 ـ البقرة: 279. 2 ـ سبق في باب ذكر بعض الوجوه أنه فسر الأمة بالقامة. 2 ـ مجمع البيان 1: 301. 2 ـ مجمع البيان 1: 318. 2 ـ مجمع البيان 1: 35. 2 ـ مجمع البيان 1: 481. 2 ـ مجمع البيان 1: 92. 2 ـ مجمع البيان 3: 192. 2 ـ مجمع البيان 4: 323. 2 ـ مجمع البيان 5: 204. 2 ـ ينظر اللسان: مادة أهل. 2 ـ يونس: 19. 3 ـ البقرة: 124. 3 ـ البقرة: 126. 3 ـ البقرة: 20. 3 ـ البقرة: 42. 3 ـ البقرة: 6. 3 ـ الرحمن: 41. 3 ـ السجدة: 27. 3 ـ النحل: 120. 3 ـ النساء: 25. 3 ـ الوجوه والنظائر للدامغاني: 109. 3 ـ فروق اللغات للعسكري: 223. 3 ـ مجمع البيان 1: 144. 3 ـ مجمع البيان 1: 361 وفيه بكرسي وهو كذلك في التبيان للطوسي. والذي في شرح شواهد مجمع البيان 2: 234(يكرسيء) وشرحه بأنه:(يعلم) وفي نظري هو الصحيح. 3 ـ مجمع البيان 1: 361. 3 ـ مجمع البيان 1: 378. 3 ـ هود: 68. 3 ـ يوسف 49. 4 ـ البقرة: 128. 4 ـ البقرة: 97. 4 ـ الرحمن: 31. 4 ـ القمر: 15. 4 ـ فاطر: 11. 4 ـ قوله لما ذكرنا، يعني: بسبب كثرة الراءات. 4 ـ مجمع البيان 1: 104. 4 ـ مجمع البيان 1: 205. 4 ـ مجمع البيان 1: 41. 4 ـ مجمع البيان 1: 58. 4 ـ مجمع البيان 1: 95. 4 ـ مجمع البيان 3: 173. 4 ـ مجمع البيان 3: 237. 4 ـ مجمع البيان 4: 333. 4 ـ مجمع البيان 5: 204. 4 ـ يوسف: 45. 5 ـ البقرة: 213. 5 ـ البقرة: 235. 5 ـ البقرة: 38. 5 ـ البقرة: 41. 5 ـ البقرة: 52. 5 ـ الكهف 99. 5 ـ أي: بعد قلب الواوياء ألوقوعها ساكنة قبل الياء، وكذلك أبدلت ضمة الراء كسرة. 5 ـ مجمع البيان 1: 171. 5 ـ مجمع البيان 1: 215. 5 ـ مجمع البيان 5: 188. 5 ـ نهج البلاغة. 5 ـ يوسف: 7. 6 ـ التوبة: 43. 6 ـ العنكبوت: 40. 6 ـ ذكر في الفروق اللغوية: 198 مثله. 6 ـ مجمع البيان 1: 199. 6 ـ مجمع البيان 1: 338. 6 ـ مجمع البيان 1: 95. 6 ـ مجمع البيان 3: 496. 6 ـ محمد حسين بن الميرزا طاهر القزويني من أعلام القرن الحادي عشر. 6 ـ هود: 8. 6 ـ يوسف 42. 6 ـ يونس: 92. 7 ـ آل عمران: 34. 7 ـ البقرة: 178. 7 ـ النحل: 92. 7 ـ ذكره العسكري ضمن رأيين في ذلك: 197. 7 ـ مجمع البيان 1: 90. 8 ـ الفروق اللغوية: 197. 8 ـ النحل: 120. 8 ـ مجمع البيان 1: 110. 9 ـ الفروق اللغوية: 198. 9 ـ النور: 63. 9 ـ يونس: 47. 10 ـ آل عمران: 110 10 ـ مجمع البيان 1: 94. ومجمع البيان إنما هو تهذيب لتفسير البيان للشيخ الطوسي وأكثر الشواهد واللغة منه ـ التحرير. |
|
بررسي كلمات اضداد در قرآن كريم
محمدعلي اسدتاش
چكيده
برخي از لغات براي دو معناي متضاد وضع شدهاند كه آنها را اضداد ميخوانند. لغويون عرب شمار اين لغات را در زبان عربي حدود چهارصد لغت دانستهاند كه از آن ميان حدود يكصد و پنجاه لغت در قرآن كريم آمده است. در خصوص وجود يا عدم وجود اضداد و نيز منشأ پيدايش آنها ميان علماي لغت اختلاف نظر است. در مقاله حاضر اين اختلاف نظر تبيين شده و اضداد قرآن معرفي گرديده است.
كليد واژهها: اضداد ، مشترك لفظي ، وضع لغات ، استعمال لغات ، وجوه و نظائر.
1) مقدمه
اضداد لغوي كلماتي هستند از نوع مشترك لفظي كه دو معني متقابل دارند. مانند « عسعس » كه بدو معناي رو كردن و پشت كردن تاريكي شب اطلاق ميشود. طبيعي است كه مقصود متكلم يكي از دو معني متقابل است كه ميتوان با توجه به كاربرد كلمه در سياق عبارت و قرائن موجود در كلام مراد گوينده را بدست آورد.
2) اضداد لغوي در زبان عربي
اضداد نزد علماء لغت به الفاظي گفته ميشود كه به دو معني متضاد اطلاق ميشوند؛ مانند « جون » كه هم به معني اسود (سياه) و هم به معني ابيض ( سفيد ) بكار ميرود. اين الفاظ از نوع مشترك لفظياند و آن لفظي است كه داراي معاني و وجوه مختلفي باشد. اختلاف اعم از تضاد است؛ زيرا دو چيز متضاد مخالف هم نيز هستند. ولي دو چيز مخالف ضد هم نيستند؛ مثل قوة و جهل كه مخالف هستند؛ ولي ضد نيستند. لذا بين لفظ مشترك و اضداد رابطه عموم و خصوص برقرار است. يعني هر ضدي لفظ مشترك است؛ ولي هر لفظ مشتركي ضد نيست.
1-2) آراء علما ، درباره وجود اضداد
البته علماء همچنانكه در مورد وجود لفظ مشترك دركلام عرب آراء مختلفي مطرح نمودند ، درباره وجود اضداد نيز اختلاف نظر دارند.
2-2) منشا پيدايش و اضداد
كساني كه وجود لفظ مشترك و اضداد را در كلام عرب پذيرفتند ، در مورد منشأ پيدايش اين الفاظ اختلاف نظر پيدا كردهاند.
3-2) آيا استعمال لفظ مشترك نشانه ضعف زبانهاست؟
برخي به استعمال الفاظ مشترك دركلام خرده گرفته و معتقدند: بكار بردن لفظ مشترك براي اراده معناي مقصود به قرينه معينه يا موضحه احتياج دارد. اگر قرينه در كلام موجود باشد ، تطويل بلاطائل لازم ميآيد. در حالي كه ميتوان لفوظ مختص به آن معنا را بكار برد تا از قرينه بينياز باشد و اگر قرينه دركلام موجود نباشد ، اجمال در مقال ودر نتيجه اخلال در معنا لازم ميآيد و اين دو تالي فاسد ، مناسب با سخن پروردگار نيست. به اين ايراد اينچنين پاسخ داده شده كه قرينه ممكن است حالي مقالي باشد. بنابراين چنانچه قرينه مشترك لفظي حالي باشد ، تطويلي لازم نميآيد و نيز در بسياري از موارد سخن مقتضي تطويل است و گوينده از اين تطويل منظور خاصي دارد.
3) اضداد لغوي در قرآن كريم
در ميان كلمات اضداد از كتبي كه در اين رشته نوشته شده است ، بيش از چهارصد كلمه به چشم ميخورد كه از آن ميان حدود يكصد و پنجاه مورد در قرآن كريم به كار رفته است؛ به اين شرح:
1-3) بررسي يك نمونه از اضداد در قرآن كريم
واژه « اخفاء » يكي از كلمات اضدادي است كه در قرآن به كار رفته است. در معناي اخفا آمده است « الاظهار و الكتمان » [12] يعني ظاهر كردن و پنهان كردن . اين كلمه و مشتقات آن سي و چهار مرتبه در قرآن ذكر شده است. مواردي از آيات قرآن كريم عبارتند از:
منابع
1) سيوطي ، الاتقان في علوم القرآن ، ج 1 ، نوع غريب القرآن. 2) ازهري ، التهذيب في اللغه ، مقدمه. 3) ثلاثه كتب في الاضداد 76 . 4) صبحي صالح ، دراسات في فقه اللغة 206 – 302. 5) همان. 6) همان 304. 7) سيوطي ، المزهر في علوم اللغة 1/401. 8) سجادي ، فرهنگ اصطلاحات ، ذيل مشترك لفظي. 9) همايي ، كتاب معاني و بيان 225. 10) صبحي صالح ، پيشين 300. 11) همان 209. 12) صاغاني ، كتاب الاضداد 89. 13) راغب ، مفردات الفاظ القرآن ، ذيل خفي. 14) ابن فارس ، مقائيس اللغة ، ذيل خفي. 15) مصطفوي ، التحقيق في كلمات القرآن ، ذيل خفي. |
|
ملاحظات ریشه شناختی درباره چند واژه از قصص قرآن مجید
چنگیز مولائی
عضو هیأت علمی گروه فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تبریز
آنچه در این مقاله میآید بررسی ریشه شناختی چهار واژه کهن فارسی از«قصص قرآن مجید»بر گرفته از تفسیر سور آبادی است.این لغات عبارتاند از«ناسیدن»، «پنافتن»، «شاریدن»و«کاز».از این چهار لغت، دو واژه نخست در فرهنگهای معتبر فارسی ضبط نشده است و دو لغت دیگر جزء لغات نادر به شمار میآید.
1-ناسیدن
«چون خدای تعالی ایشان( اصحاب کهف)را همه در خواب کرد، فریشتهای را بریشان مؤکل کرد تا ایشان را از پهلو به پهلو میگرداند تا بنه پوسند و بنه ناسند بر زمین...»(ص 216).
2-پنافتن
«ابلیس گفت:در زمین واقعهای افتاد سخت بزرگ که قوّه من بشد و تخت من نگونسار گشت.ایشان گفتند مگر قیامت برخاست زیرا که ما نیز سست گشتیم و ما را از آسمان بپنافتند»؛(ص 431).
3-شاریدن
«آنگه بقدرت خدای[ناقه صالح]آن همه آب که بخورده بودی، شیر شدی، از بن موی چون ستاره روشن شیر همی شاریدید، خلق چندان که خواستندی از شیر وی فرا گرفتندید خوشترین و چربترین همه شیرها...» (ص 80).
4-کاز
«سلیمن عذر آن بنمود، گفت:یا خلیفة الله آن خنده ما از آن بود که من علم میگفتم به الهام الهی، در آن میان موران بر کاز میرفتند، دو مور فراهم رسیدند یکی مر دیگری را گفت:بهوش تا خاک بر خلیفت خدای نریزی که خاطر او شوریده گردد، من آن بشنیدم، مرا عجب آمد، من از آن تعجب بخندیدم.»(ص 278).
پینوشتها و منابع:
1-قصص قرآن مجید، تصحیح یحیی مهدوی، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 212. 5-بدر الزمان قریب، فرهنگ سغدی، انتشارت فرهنگان، تهران، 1374، ص 233. 6-همان، ص 275؛نیز نک: 9-درباره ظاهر شدن واج f(در برخی موارد P)بین واجهای غنه m/n و بستواج دندانی t(قس.لاتینی emptus مشتق از emo، ژرمنی Ankunft)نک: به عقیده پرفسور بیلی در چنین مواردی واج پایانی m در ریشه به f بدل میشود نک: 15-عبد الامیر سلیم، واژههایی چند از برهان قاطع، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، سال 17، شماره 2، تابستان 1344، ص 259. 19-واژه«زغاز»در برهان قاطع به معنی«زمین نمناک»مستعار از همین لغت سغدی است. 20-بدر الزمان قریب، مأخذ پیشین، صص 9-458. 21-همان، ص 91. 26-بهمن سرکاراتی، سایههای شکار شده، تهران، 1378، ص 307. |
|
أبابیل: شروحها، هویتها، اشتقاقها، أصولها
عبدالحسین بقال
الحمد للّه رب العالمین، و الصلاة و السلام علی رسول الأمین، و اهل بیته الطیّبین الطّاهرین، و صحبه المنتجبین اجمعین.
اوّلا:متن الآیة
قال تعالی:(فارسل علیهم طیرا ابابیل)الفیل:3، وردت مرّة واحدة، مکیّة.
ثانیا:شروح عامّة
و نأتی علیها من خلال:
السؤال الثالث:
ما صفة تلک الطیر؟
ثالثا:هویّة الکلمة: -1-
بحدود تتبّعی؛فقد وجدت الأعمّ الأغلب من المصادر، الا ما ندر، تنصّ علی عروبتها.
رابعا:الصیغة الاشتقاقیّة:
و هناک رأیان؛احدهما:من بلبل؛ و ثانیهما:من ابل.
الرأی الأوّل -1-
الأبابیل:مشتق من الابل، فی ابل ؛و هذا ما التزمت به الکتب اللغویّة کافّة؛ من قبیل:مجمل اللغة 1:160، و المنجد فی اللغة:2.
الرأی الثانی -1-
و اعنی به:ذلک الذی ربّما یستشفّ من قول ابن عباس، حین ساله نافع بن الازرق؛حیث تصوّر البعض، انّ مقصوده من جوابه؛هو انّ ابابیل مأخوذة من البلبلة، فی اشتقاقها.
خلاصة القول -1-
و علیه، فاذا صحّ ما نقل عن ابن عباس و صحّ انه أراد ذلک فی جوابه؛فمعنی ذلک:إن ابابیل مشتقّة من بلبل یبلبل بلبلة و بلبالا؛و انّ بلبل بدورها مأخوذة من بلّ؛ شأنها شأن زلزل من زلّ، و صلصل من صلّ. و بالتالی، فهناک فرق بین الاشتقاقین بلحاظ جذریهما«ابل»و«بلّ»؛و إن اشترکا فی الباء و اللام...
خامسا:قائمة المعانی -1-
و قد استقرأت ضمن العبارات التالیة:
سادسا:وحدة الاصول
و البحث هنا بحث عن:
وحدة معانی الجذر
حیث قال ابن فارس:الهمزة و الباء و اللام بناء علی اصول ثلاثة:الابل، و علی الاجتزاء، و علی الثقل و الغلبة...؛معجم مقاییس اللغة 1:39.
وحدة معانی الهیئة
و اعنی بها:ابابیل
وحدة الوحدتین
بمعنی:وحدة سیر معانی هیئة ابابیل، المبیّنة فی قائمة المعانی؛علی نفس خط سیر معانی جذرها، فی وحدة افادة التجمّع و الکثرة و القوة و...
سابعا:مسک الختام
و اقول:لو تجوّلنا بین سطور المراجع الامّهات، بغیة معرفة ظروف و ملابسات مضامین و نتائج سورة الفیل، من خلال کلمة«ابابیل»؛لوقفنا علی النکات التالیة:
1-ایمان آباء النبی(ص)
انّ من یتابع کتب السّیر و التاریخ و الامالی، یجد أنّ قصّة اصحاب الفیل، تحمل فی طیّاتها الدلیل تلو الدلیل، علی ایمان عبد المطّلب، جدّ النبیّ و حاضنه الاوّل؛کما تدلّ علی ایمان عبد اللّه، والد النبیّ و الیتیم به.
2-المعنی التأویلیّ بالسعادة -1-
قال ابو الحسن الاصفهانیّ العاملیّ«قدس»:
الهوامش:
(1)فی التبیان 10:410، «کانت سود الجریة»، و هو تصحیف؛صحیحة ما اثبتناه، کما فی الجامع لاحکام القرآن 10:197. (2)هی الی اغربت، فنأت و لم تحسّ و لم تر. (3)الجبّار من النخل:ما طال وفات الید، «الجامع لاحکام القرآن 10:197». و اقول:الذی فی تفسیر البحر المحیط 8: 511، «و خبّار»، و هو تصحیف. (4)الجرد-بالضمّ کالجریدة-:خیل لا رجالة فیها؛و الجرد-أیضا-:قصر شعر الجلد فی الفرس، و هو من الاوصاف المحمودة فی الخیل. (5)و فی تفسیر الثعلبی...تحت دجن مسحر «بالحاء المهملة و الراء»؛و قد نسبه إلی امریء القیس؛و لم نجده فی دیوانه؛و لعلّ صوابه: ...تحت دجن مسخّر، «بالخاء المعجمة و الراء». (6)الحمل-طبعة الحیدریة-:130. (7)تاریخ الطبری 5:186. (8)الصحیح ان یقال:قطیعا قطیعا، و هو ما یستفاد منه التجمّع؛و لیس قطیعة قطیعة، و هی ما یستفاد منها:الفرقة. |
|
الناس فی الخطاب القرآنی
عبدالوهاب الطالقانی
کلمة الناس-و تطلقعلی الجماهیر-وقعتموضوعا لکثیر من الخطابات و التکالیف القرآنیة، مما ینبئ عن اهمیة بالغة تحویها هذه الکملة بالذات.
تساوی«الناس»فی الخلق:
«یا ایها الناس إنّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا»-الحجرات/13.
و التفاضل انما هو علی اساس التقوی:
«ان اکرمکم عند اللّه اتقاکم ان اللّه خبیر علیم»-الحجرات/13.
دعوة الناس الی العبادة و التقوی:
أ- «یا أیها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتّقون»البقرة/21.
اکرام الناس ببعث الانبیاء (النبوة العامة):
أ- «یا أیها الناس قد جاءکم الرسول بالحق من ربکم فآمنوا خیرا لکم»-النساء/170.
اکرام الناس ببعث النبی الاکرم (النبوة الخاصة):
أ- «قل یا ایها الناس انی رسول اللّه الیکم جمیعا»-الاعراف/158.
تذکیر الناس بالقیامة و المعاد:
أ- «یا أیها الناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب»- الحج/5.
ان اللّه سبحانه یباشر الناس بالخطاب لیهدیهم الی سواء الصراط:
أ- «یا ایها الناس اذکروا نعمة اللّه علیکم هل من خالق غیر اللّه یرزقکم من السماء و الارض لا اله الا هو فأنّی تؤفکون»-فاطر/3.
ان اللّه سبحانه یحذر الناس من الرذائل و العمل السیء و یوجههم القضایا المهمة:
أ- «زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة و الخیل المسوّمة و الانعام و الحرث ذلک متاع الحیوة الدنیا و اللّه عنده حسن المآب»-آل عمران/14.
اعلان وجوب الحج بین الناس:
أ- «و للّه علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا»-آل عمران/97.
وضع اللّه الکعبة و البیت الحرام للناس خاصة:
أ- «أن أول بیت وضع للناس للذی ببکة مبارکا و هدی للعالمین»-آل عمران/96.
الحث علی الالتزام بطریقة «الناس»فی مناسک الحج:
*
امتداح طریقة«الناس»فی مناسک الحج:
«ثم افیضوا من حیث افاض الناس و استغفروا اللّه ان اللّه غفور رحیم»- البقرة/199.
انزال القرآن لهدایة الناس:
«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و بیّنات من الهدی و الفرقان»-البقرة/185.
علی الجمیع ان یرشدوا«الناس» و یخدموهم:
«کنتم خیر أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروفو تنهون عن المنکر»- آل عمران/110.
اشتراط العدل فی الحکم بین الناس:
أ- «أن اللّه یأمرکم ان تؤدوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل»-الناس/58.
علی الجمیع أن یحسنوا القول للناس:
«..و قولوا للناس حسنا و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة»-البقرة/38.
کل شیء من اجل منفعة الناس:
«ان فی خلق السماوات و الارض»
الدوام فی الارض لما ینفع الناس:
«..فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض..»- الرعد/17.
التأکید علی حفظ اموال الناس:
أ- «فاوفوا الکیل و المیزان و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لا تفسدوا فی الارض بعد اصلاحها..»- الأعراف/85.
النهی عن حسد الناس و البخل علیهم:
أ- «ام یحسدون الناس علی ما آتاهم اللّه من فضله»-النساء/54.
ذم تضلیل الناس و التغریر بهم:
«..و لکن الشیاطین کفروا یعلّمون الناس السحر..»-البقرة/102.
ذم تصعیر الخد للناس و التّکبّر علیهم:
«و لا تصعر خدک للناس و لا تمش فی الارض مرحا»-لقمان/18. |
|
غریب القرآن: قائمة ببلیوغرافیة
فرقانی
للغریب معنیان، لغوی و اصطلاحی.أما فی اللغة: فمعنی غرب(بفتح الراء)بعد و الغریب الغامض من الکلام، و منه کلمة غریبة و رجل غریب:بعید عن أهله.
13-بیان المشکلات.
للسید محمد علی بن محمد اسماعیل الحسینی.
الهوامش:
(*)إستقینا هذه الاطلالة، بشیء من الاختصار، من مقدمة الدکتور یوسف عبدالرحمن المرعشلی لکتاب«العمدة فی غریب القرآن» لأبی محمد مکی بن ابی مطالب القیسی، و من منشورات مؤسسة الرسالة، ط 2، بیروت، 1404 ه-1984 م. (**)یرد احیانا حرف(ش)فی ثنایا الموضوع، و هو رمز للتاریخ الهجری الشمسی المعمول به فی کل من ایران و افغانستان.لذا اقتضی التنویه. |